گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

203 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    سلام بر همه عزیزان

    روزشمار 129 روز نهم فصل پنجم

    یادمه اون زمان که این فایل ها رو گوش میدادم از ته دلم میخواستم که تو این گفتگوها شرکت کنم و چون گوشی ایفون نداشتم ترمزها میومد که چی میخوای بگی اصلا چه تغییری کردی؟

    امروز دیدم ا الان که ایفون دارم رفتم دانلود کردم نجوا اومد که چه فایده الان استاد اصلا این سمتی نمیاد رفتی گروهشم پیدا کردی عضو شدی که چی حالا بعد نزاشتم موفق بشه ذهنم گفتم اون زمان تو مدار هم صحبتی با استاد نبودم و ذهنم بیراهم نمیگفت خیلی صحبتی نداشتم چون تازه تصمیم گرفته بودم که تغییر کنم ذهنم خیلی مقاومت داشت با تغییر و من شاید هول میشدم و نمیتونستم با استاد صحبت کنم و مطالب مفیدی که بچه ها گفتن و بگم که استفاده کنن پس هرکس در زمان درستش در جای درستش قرار داره

    نکاتی که برداشت کردم

    « اگه علاقت و پیدا کردی و شناختی و نرفتی سمتش شرک داری»

    «به لحظه مرگ فکر کن و جوری زندگی کن که حسرت نخوری»

    « وقتی دنبال علاقت میری کلی شکوفا میشی ذهنت باز میشه درهای بیشتری روت باز میشه وقتی که تو اون حرفه ای هم بشی البته»

    «ارزش خلق کن در کنار علاقت و درامدت»

    من زمانی تصمیم به تغییر گرفتم که احساس کردم اگه زندگی قبل و روال قبلیمو ادامه بدم قطعا سقوط خواهم کرد یجورایی قبل اینکه چک و لگد بیشتری دریافت کنم تصمیم گرفتم و معجزه و تغییرات کوچیک کوچیک دیدم تایید کردم و ادامه دادم و خدا رو شاکرم که هرگز مثل قبلم نشدم قبل اشنایی با استاد عزیزم

    تبریک میگم به سه دوست عزیزی که تغییر کردن و پاداششونم از جهان گرفتن امیدوارم الان تغییراتشون صد برابر شده باشه و نعمت و برکات بیشتری دریافت کرده باشن

    ممنونم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    امیر تابع گفته:
    مدت عضویت: 3542 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم

    روزشمار تحول زندگی من روز 129

    سلسله فایلهای گفتگو با دوستان در واقع جایی برای الگو برداری از نتایج دوستان هستش و با شنیدن صحبت‌های دوستان این امید را در من زنده می‌کند که میشود و با دیدن نشانه ها تغییر در زندگی رو باید شروع کرد و فقط باید به خدا ایمان داشت و توکل کرد و به دنبال علاقه خودم بروم .

    ازخدا می‌خواهم که من رو در این مسیر هدایت و یاری کند . خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    129. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    چقدر این فایل به اتفاقات امروز من مرتبط بود

    که من دقیقا امروز این حرفو گفتم

    به مادرمم گفتم

    گفتم که مامان یادته من بارها چند سال پیش آینه دستی و جاولیدی و چیزای دیگه نقاشی میکشیدم هیچ کس نمیگرفت و تصمیم میگرفتم هدیه بدم

    چون اذیت میشدم میدیدم نقاشیایی که با کلی عشق رنگ کردم کسی نمیگیره یا میگن گرونه

    و کلی باور محدود کننده دیگه که اون زمان داشتم

    و از زمانی که تصمیم گرفتم آگاهی رو انتخاب کنم و از خدا کمک خواستم و سعی کردم هر روز نسبت به دیروزم پیشرفت کنم ، کم کم با توجه به تلاشی که میکردم

    به مقدار تلاشم و ایمانی که نشون میدادم آروم تر و زندگیم تغییر کرد

    امروز وقتی جلو در مدرسه 355 فروش داشتم و در عرض نیم ساعت که بچه ها میرن و مادراشون میان دم مدرسه انقدر اشتیاق نشون میدادن که دور کارام میشستن بچه ها و یکی یکی نگاه میکردن و مادراشون میگفتن درس هم میدی به بچه ها

    اصلا من مونده بودم اون همه کلمات که پشت سر هم به مادرا میگم ، من نیستم و خداست که به زبونم جاری میکنه

    با هر مادری که حرف میزدم یا خودشون میپرسیدن میگفتم میتونین ثبتنام کنین تا تابستون به بچه هاتون تو مسجد محله مون یاد بدم

    و گفتن که یکم دوره براشون و ازم درخواست کردن تا برم مسجد محله خودشون که با محلخ و شهرک ما نیم ساعت پیاده راه داره ، تا هفته ای یه روز به بچه هاشون درس بدم نقاشی روی چوب و سفال و … رو

    حتی شماره مو هم گرفتن یه دختر گفت خاله شماره تو میدی گفتم باشه و من قبلا به هیچ کس شماره نمیدادم

    طبق باور محدودی که از بچگی اطرافیان گفته بودن و ترسونده بودن میگفتن نباید شماره تو به کسی بدی مزاحم میشن و کلی حرفای دیگه

    حتی از جواب دادن به شماره ناشناس ترس داشتم دست و پام میلرزید

    ولی به لطف و عنایت خدا این محدودیت رو پشت سر گذاشتم و از اون روزایی که تصمیم گرفتم خجالتم رو رفع کنم دیگه برام مهم نیست که بگم وای نه شماره نمیدم

    من وقتی امروز آینه دستیام فروش رفت با جاکلیدی و کش مو ، یه لحظه به خودم گفتم ببین طیبه چه فرقی کرد ؟؟؟؟

    تو قبلا هم داشتی از این کارا انجام میدادی و عشقت نقاشی بود و عاشقانه شب و روز کار میکردی ولی فروش نداشتی

    چی شد ؟؟؟

    الان تو نیم ساعت نزدیک 400 فروش داری و حتی بیشتر از اونم میشه طبق باور و ایمانت به خدا

    تازه دارم درک میکنم همه چی اول ایمان به خدا و توحیدی عمل کردنه و بعد باور

    چون وقتی من روی باورام کار میکردم فروش داشتم ولی نه زیاد

    از وقتی که تصمیم گرفتم ایمانم رو در کنار قدرتمند کردن باور هام به خدا نشون بدم خدا یه جور دیگه ای برام بی نهایت عطا کرد از همه نظر

    من امروز مثل هر روزم گفتم خدا تو راهمو بهم نشون بده گفتم میرم باز یه مدرسه تا نقاشیامو بفروشم

    تو ذهن خودم یه مدرسه دیگه بود ولی تو دلم گفتم خدا تو بخواه و میپرسیدم کجا باشد برم

    اول وقتی از خونه بیرون اومدم گفتم میرم به سرای محله اون قسمت از منطقه ای که نزدیک خونمونه وپیاده نیم ساعت راهه میگم اگر معلم نقاشی خواستن اسممو بنویسم بعد میخواستم برم پارک ترافیک که دوچرخه سواری حرفه ای یاد میدن تا برم حرفه ای یاد بگیرم

    تو راه با خدا حرف میزدم میگفتم کجا برم؟ انقدر محو حرف زدن با خدا و دیدن زیبایی هاش و سپاسگزاری بودم ،گفتم من چرا یادم رفت ، دوچرخه سواریم باید میرفتم قبل رفتن به مدرسه ای که تو ذهنم بود

    چون اون مدرسه که میخواستم برم مسیرش جدا بود و اول گفتم برم دوچرخه رو بپرسم بعد برگردم جلو مدرسه تا بچه ها وقتی اومدن نقاشیامو پهن کنم

    وقتی رسیدم به کوچه پارک ترافیک یهویی شنیدم صدای بچه ها میاد ،گفتم مگه اینجا مدرسه هست ؟؟؟

    بعد دیدم گفتم وای خدای من ، اصلا حواسم نبود که اینجا کنار مارک ترافیک مدرسه ابتدایی هست

    بارها اومده بودم این پارک ترافیک و مدرسه رو دیده بودم ولی اصلا یادم نبود تا بیام اینجا بفروشم

    زود رسیده بودم 11 بود و بچه ها 12:15 زنگشون میخورد

    یهویی دیوارا و نقاشی روی دیوار مدرسه توجهمو جلب کرد

    یه حسی بهم گفت برو مدرسه و با مدیر صحبت کن برای رنگ دیوارای مدرسه

    ولی ذهنم هی نرو میگفت که اگه قبول نکردن چی؟ یا چحوری میخوای بگی

    که زود جوابشو دادم

    گفتم اوالا من میرم و میگم فوقش یا میگن باشه یا میگن نه

    بعدشم من ایمانم رو به خدا نشون میدم باقی کارا با خداست من و تو چه کاره ایم ذهن من و بعد رفتم و با مدیر حرف زدم گفت قیمت بده

    گفت چند رنگ میکنی هر دیوارو

    بهش گفتم من تاحالا کار نکردم ،ولی اگه قبول کنین من میتونم رنگ کنم و گفت از روی همون طرح ها بخوای رنگ کنی قیمت بده یا هر طرحی که بود دوباره رنگ بشه قیمت بگو

    گفت برو حیاط مدرسه رو ببین و بیا بگو که چقدر میگیری تا رنگ کنی

    بعد نقاشیامم نشونشون دادم گفتن نه اینا رو نمیخوایم ولی دیوار مدرسه رو قیمت بدی میگیم بیای رنگ کنی یا نه

    بعد من رفتم حیاط مدرسه رو دیدم انقدر بزرگ بود و دیواراش لازم بود که رنگ بشه خیلی رنگاش رفته بود

    بعد اومدم بیرون و دیدم مادرای بچه ها دارن میان ، سفره مو پهن کردم و نقاشیامو گذاشتم یکی یکی اومدن نگاه کردن و ازم خرید کردن

    بعد که بچه ها زنگ آخرشون به صدا در اومد با مادراشون اومدن و دور کارام جمع شدن

    بعد مدیر مدرسه میخواست بره گفت دختر تو اومدی دیوارارو ببینی قیمت بدی

    گفتم اینجا میفروختم فردا میام باهاتون حرف میزنم گفت باشه

    امروز وقتی رفتم اون مدرسه فقط گفتم خدایا شکرت یعنی خوب میدونستی کجا منو ببری

    حتی به دلم انداخت برم نقاشی دیواری رو بپرسم و گفتن که قیمت بگو

    همه اینا کار خود خودشه که جوری مسیرمو تغییر داد تا برم اونجا

    همه چیو به خودش سپردم گفتم خدا اگر رنگ دیوارای مدرسه جور بشه که عالیه اگرم نشد باز خیریتی در این هست که درس هایی باید یاد بگیرم

    بعد که برمیگشتم تو راه یه مدرسه هم دیدم که بچه ها میومدن گفتم بشینم اونجا یهویی چند بار شنیدم نه نشین برو خونه

    گفتم چشم و وقتی رفتم رسیدم سمت خونه مون یهویی یادم اومد که من قرار بود برم مدرسه ابتدایی سمت خونمون که 1:30 زنگشون میخوره

    رفتم و به خانم دستفروشی که نشسته بود جلو مدرسه گفتم من میرم اونجا خواستی بیا و گفت باشه و اومد

    وقتی رفتیم درسته نفروختم چیزی ولی با مادرا حرف زدم و بچه ها گفتن فردا بیا خاله الان پول نداریم

    من برگه ای که چاپ کرده بودم و با خط تحریری خودم نوشته بودم آموزش هست تو مسجد محله مون میخواستم جلو در مدرسه بچسبونم که

    یکی از مادرا گفت آموزشم میدی گفتم بله شماره مو گرفت گفت بیا به مسجد محله ما هم که نزدیک محله شماست بگو تا ما هم بچه هامونو بیاریم برای آموزش

    خیلی حس خوبی داشت

    من وقتی داشتم فکر میکردم که مادرا میخوان که بچه هاشون یاد بگیرن

    به یاد این ایده افتادم که قبل از آگاهی بهم داده شده بود از طریق ددستم ولی عمل نکرده بودم

    این بود که فیلم بگیرم و تو تلگرام یا سی دی کنم و بفروشم آموزش نقاشیامو رو چوب یا سفال

    باز همه اینا رو از خدا میخوام راهشو که به طبیعی ترین و ساده ترین هست رو بهم بگه

    و هر بار میگم خدایا اختیارمو تماما به تو میسپرم و خودت اراده منو بگیر به دستت

    اون چیزی باشه که تو میخوای نه اونی که من از نا آگاهیم میدونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 30 دی رو با عشق مینویسم

    رضایت

    نمیدونستم این رد پام رو در کدوم فایل بذارم

    یهویی نوشتم رضایت

    و چقدر با رد پای من هماهنگ بود این فایل

    خدایا شکرت

    یه روز بهشتی در نور عظیم و پر از عشق خدا که تک تک سلول های بدنم کد های سلامتی که هر روز از منبع نور خدا به سمت بدنم ،از قلبم منتشر میشن تا با کلی ذوق و شوق برن و سلول های بدنم رو بغل کنن

    وای که چه حس خوبی داره هر روز دیدن این اتفاق زیبا در بدنم

    من کاش میتونستم اینجا با طراحی نشون بدم کد سلامتی رو

    من تو دفترم هر روز طراحیش میکنم

    یه قلب میکشم و توی قلب مینویسم ربّ

    بعد از کنار قلب دو تا خط میکشم عین دست ولی دایره هست

    صبر کن طیبه

    الان که مینوشتم بهم گفته شد باید دستاشم قلب بکشی که وقتی سلول های بدنت رو بغل میکنه از سه طرف قلب تبدیل به نور بشه

    بعد یه خط هم میکشیدم و پایینش توی یه بیضی مینوشتم سلامتی

    و وقتی هر روز تکرار میکنم و هر روز کیف میکنم و میبینمشون

    حتی لبخند و شادی سلول های بدنم و کدهای سلامتی رو میبینم که نور میشن و جاری میشن در بدم

    همین الانم که دارم مینویسم میبینمشون و از ذوق اونا منم لبخند دارم و کیف میکنم

    نمیدونم چی شد نوشتم

    حتما لازم بود قبل نوشته هام و ردپای روز بهشتیم بنویسمشون

    خدایا شکرت

    امروز دو تا تخم مرغ گذاشته بودم آب پز بشه تا ببرم ورکشاپ و ناهارمو اونجا بخورم

    و اول رفتم نون گرفتم و کنجدی بود به قدری بوی کنجد عالی میومد که حس فوق العاده ای داشتم

    هوای امروز بارونی بود و سرد

    و وقتی رسیدم تجریش برف میبارید

    وقتی رسیدم دیدم برف میباره و کلی هوا فوق العاده بهشتیه

    من دیگه دارم تو بهشت خدا زندگی میکنم

    هر روز و هر لحظه ام خود خود بهشته

    رفتم سمت میدانش و به قدری زیبا بود که درختا و همه جا فوق العاده زیبا بود

    و سفید و برفی و من فقط میگفتم چقدر زیبا

    خیلی خوشحالم از اینکه به قدری پیشرفت داشتم که حتی وسط پیاده رو وایسادم و از خودم سلفی گرفتم

    و لبخند عمیقی داشتم که اصلا آدما رو نمیدیدم چه برسه بخوام خجالت بکشم مثل دو سال پیش

    من که تا دو سال پیش عمرا اگه وسط خیابون از خودم سلفی میگرفتم ، انقدر تو خیابون با خجالت راه میرفتم و حس میکردم همه دارن نگاهم میکنن

    اما الان هیچی دیگه برام اهمیتی نداره

    با چنان ذوقی داشتم میخندیدم و عکس میگرفتم که کلی کیف داشت

    نمیدونم اما الان دیگه وسط خیابون تو جمعیت شلوغ خود به خود میخندم و با خدا صحبت میکنم

    آسمونو نگاه میکنم و جوری به همه چی نگاه میکنم که انگار بار اولمه که دارم خیابونا رو ،درختا رو میبینم

    هر بار که میام تجریش خیلی حس خوبی دارم و همون درختایی که هر هفته میبینم و بازم میبینمشون میگم چقدر زیبان و برام نازگی دارن

    خدایا شکرت

    وقتی رفتم وسط میدان و از برفا عکس گرفتم و از خودمم سلفی گرفتم ، چشمم به یه درختی افتاد که دیدم دقیقا طرح لبخند ،چشم و ابرو و بینی به زیبایی و به وضوح طراحی شده روی تنه درخت

    طراحش خدا بود

    چون برفایی که روی تنه درخت نشسته بود و آب شده بود قسمت هایی که آب شده بود تیره رنگ شده بودن و دقیقا چشم و بینی و لبخند عمیقی روی تنه درخت طراحی شده بود

    و من عکس گرفتم از این شاهکار بسیار زیبای خدا

    خدایا شکرت

    و بعد رفتم ورکشاپ

    وقتی رسیدم فانوس و ترازو و بطری شیشه ای و کدو و وزنه گذاشته بودن

    زاویه طراحیمو انتخاب کردم و نشستم

    یه استادی هست که همیشه لبخند به لب داره و حس خوبی داره

    وقتی منو میبینه به قدری با خوشحالی و لبخند سلام میده که حس خوبی به آدم میده

    وقتی میبینمشون به خودم میگم طیبه تو هم یاد بگیر همیشه با خوشرویی سلام بدی

    و برای خودم بوم و سه پایه و وسایلای دیگه گذاشتم

    وقتی شروع کردم به طراحی ترازو ،برام سخت بود اما گفتم باید طراحیش کنم و یاد بگیرم

    خیلی حس خوبی داره وقتی هر هفته یک شنبه ها به لطف خدا میام و اینجا قدمی برای پیشرفتم در مهارت نقاشی برمیدارم

    وقتی دوستم اومد و باهم نشستیم و کار کردیم امروز تعداد استادا کم بود ، وقتی چای و شیرینی آوردن

    من مثل همیشه یدونه چای برمیداشتم و بعد دوباره یه چای دیگه برمیداشتم

    و شیرینی هم وقتی آوردن خوشحالم که دیگه به اندازه روزای اولی که تصمیم گرفتم شیرینی نخوردم ،دلم شیرینی نمیخواد

    همکلاسیم گفت شیرینی نمیخوری ؟ گفتم آره دیگه یاد گرفتم که نخورم و به بدنم احترام بذارم

    گفت سخته ،نگو ، چجوری جلوی خودتو میگیری ؟

    وقتی به این فکر میکنم که قراره بخش کورتکس مغزم که مربوط به اراده هست بزرگ تر و بزرگتر بشه ،بیشتر علاقه مند میشم که اراده ام رو با این تمرینات قوی کنم

    تو ورکشاپ‌ که طراحیم تموم شد و رفتم رنگ بردارم تا کارمو شروع کنم ، هی میگفتم یکم رنگ اضافه بردارم و ببرم تو خونه بومامو زیر سازی کنم بعد یهویی به خودم اومدم گفتم طیبه چیکار داری میکنی

    این کار درست نیست

    رنگارو گذاشتم که اینجا کار کنی نه اینکه ببری خونه

    به اندازه مصرفت بردار اگر اضافه موند اونو میبری

    وقتی رفتم طراحیمو به استاد طراحیم نشون بدم هنرجوی استام هم اومده بود که من هر هفته چهارشنبه قرار شده برم گالریش تو انقلاب که ازش طراحی و تذهیب رایگان یاد بگیرم

    وقتی منو دید سلام کردیم و گفت میام ورکشاپ کارتو میبینم

    امروز عجیب بود همه میومدن و بهم سلام میدادن

    همکلاسیم یهویی برگشت گفت چه خبره همه دوست شدن باهات، یکی زنگ میزنه حالتو میپرسه ، یکی میاد میگه ناهار خوردی اگه نخوردی بگو

    یکی میاد سلام‌میده

    همه میان باهات صحبت میکنن

    چه خبر شده

    و فقط خندیدم و گفتم خداست که داره بهم توجه میکنه

    خیلی حس خوبی داشت

    وقتی چای آوردن من برداشتم و رفتم نمازخونه که پشت بومه ،نشستم و با تخم مرغام خوردم

    به قدری خوشمزه بود که حس میکردم بی نهایت کد سلامتی داره به بدنم ازسال میشه

    وقتی خوردم و پاشدم تا برم سر ورکشاپ ،یه خانم نماز میخوند گفت غذای سالمی میخوردی در آرامش

    چقدر خوبه که مراقبت میکنی

    الان که نوشتم تاره متوجه پیامش شدم

    خدا داشت تحسینم میکرد که میگفت آفرین که داری مراقبت میکنی از جسمت و سلول هات

    ادامه بده و مطمئن باش که لیاقت دریافت دوره فانون سلامتی رو داری

    خیلی روز خاصی بود

    خدایا شکرت

    وقتی برگشتم یه رستوران هست همیشه از اونجا رد میشیم میریم داخل ورکشاپ

    یکی از کارمندای اونجا که یه خانم هست دیدم بهم نگاه کرد و لبخند زد و سلام داد

    عجیب بود یشه رد میشدم و نگاه میکرد ولی هیچ وقت لبخند نمیزد

    امروز به طرز شگفتی به طرق مختلف داشتم عشق خدا رو دریافت میکردم

    خدایا شکرت

    دوره عزت نفس و عشق و مودت بی نهایت عالی بودن تا چند جلسه که گوش دادم و سعی میکنم که تمریناتش رو انجام بدم خیلی همه چی تغییر کرده

    من فقط و فقط هر روز هم داره بیشتر میشه ، هی توجه و محبت و احترام و حس ارزشمندی دارم

    چون خدا داره به طرق مختلف سورپرایزم میکنه

    ماچ ماچی خودم خیلی دوستت دارم

    وقتی کارمون تموم شد و تحویل دادیم

    گفتن قراره هفته بعد مدل زنده بیارن و ما بشینیم و یه نفر رو بکشیم و طراحی کنیم

    خیلی خوشحال شدم

    دقیقا من همیشه میخواستم یه نفر رو طراحی کنم

    درسته که استادم میگفت از خانواده شروع کنین

    اما نمیشد و کسی همکاری نمیکرد

    تا اینکه امروز گفتن هفته بعد مدل زنده داریم

    خیلی خیلی خدارو شکر میکنم که هر روز داره برای پیشرفت من همه کار انجام میده

    وقتی ما داشتیم کار میکردیم ادمین پیج ورکشاپ پاساژ از استادا و کاراشون عکس میگرفت

    من بازم گفتم چرا از کار من نمیگیره

    وقتی برگشتم خونه دیدم استوری گذاشته ، و از کار دوستم‌فیلم گرفته بود اما از من نه

    با خودم گفتم چرا از من فیلم نگرفت

    کار من که بهتر از کار دوستم بود

    و خیلی بهم برخورد

    یادمه یه بار اوایل که میرفتیم ورکشاپ کار دوستم هم مثل من خوب نبود اما باز هم از اون فیلم میگرفت

    به استادم میگفتم از من فیلم نمیگیره ،استادم در جواب میگفت حتما کارت در طراحی خوب تر نشده ،این یعنی اینکه باید پیشرفت کنی تا از کار تو هم عکس بگیرن

    اما امروز خیلی بهم‌برخورد با خودم‌گفتم فکر کن طیبه چرا بهت برخورد؟؟؟

    چند تا چیز اومد به فکرم

    اینکه من حس میکردم همکلاسیم چون بدون روسری هست و زیباست کارشو عکس میگیره و از من هیچ وقت عکس نمیگیره

    که این برمیگرده به کمبود عزت نفس

    که باید بیشتر روی خودم کار کنم

    اما درمورد طراحی

    تصمیم گرفتم جوری کار کنم و پیرفت کنم از روز قبلم که دیگه برام مهم نباشه که چرا از کار من عکس نگرفت

    خودم برای خودم‌طراحی کنم و لذت ببرم و به فکر این نباشم که بگم از من عکس بگیرن

    درسته به قول استاد نیاز هست ،انسان دوست داره که دیده بشه اما زیادش هم خوب نیست

    من باید تعادل رو یاد بگیرم

    و باید ار امروز برای پیشرفتم مصمم تر بشم

    وقتی رفتم به استادم کارمو نشون بدم ، سرکلاسش بود

    تا رفتم وایسادم جلو مغازه اش

    هنرجوهاش لبخند زدن و سلام دادن و اصلا این بار با دفه های قبل فرق میکرد

    همه منو میدیدن لبخند میزدن و با عشق سلام میدادن

    خدا داشت تو بهشتش بی نهایت عشقش رو به من هدیه میداد

    وقتی به استادم نشون دادم کارمو برگشتم

    تو راه دیدم دستفروشی قاب گوشی میفروشه

    یدونه برداشتم و خریدم

    طرح پروانه بود

    خیلی زیبا بود

    وقتی خریدمش بغلش کردم و با شوق از خدا سپاسگزاری کردم

    خیلی حس خوبی داشتم که قاب گوشی خریدم

    چون قابم خراب شده بود یه جدیدشو گرفتم خیلی لذت بخش بود

    خدایا شکرت

    امروز دوتا نشونه هم دریافت کردم

    از هر گذر آسوده بگذر

    برنده ،طلا

    خدا هر روز داره بهم میگه آسوده باش من تو رو به هر آنچه که میخوای میرسونم

    تو فقط با من باش

    تو فقط باوراتو قوی کن و تکرار کن با تمرکز

    من بهت پاسخ میدم به سرعت

    فقط کافیه که تلاشت رو ببینم

    وقتی برگشتم خونه مادرم قرار بود بیاد از خونه خواهرم و بلیت گرفته بود

    خیلی خوشحالم که دیگه وابستگی که به مادرم داشتم رو دیگه ندارم ،و رها شدم و خوشحال تر اینکه سعی میکنم خودم مسئولیت کارهای خودمو به عهده بگیرم

    خدایا شکرت

    امروز بازم یه بوم بزرگ از ورکشاپ گرفتم و به داداشم دادم

    چقدر حس خوبیه

    خدایا شکرت

    هر روز خدا داره بهم هدیه میده

    دیروز فایل سفر به دور آمریکا قسمت 190 نشونه روزم بود

    خیلی حس خوبی داشتم

    خدا به صورت مداورم داره بهشت رو برای من هدیه میده

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و بهترین هارو ار خدا براتون میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 205 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    خدایی که همه چیزم از آن اوست

    سلام و احترام به استاد عزیز و مریم جانم و‌دوستانم در سایت

    خدایا شکرت برای شنیدن این فایل که اولین بارم بود هدایت شدم به سمتش … و چقد به موقع بود …

    من عاشق کارم هستم اما تو کارم خیلی سختی کشیدم که موفق بشم البته منظورم از لحاظ فیزیکی نیست و هربار خواستم بزارمش کنار یه چیزی نمیزاشت این کارو انجام بدم …با اینکه خیلی زیاد ضربه خوردم از کارم هم روحی روانی هم مالی… اما کم نیوردم… ادامه دادم… تا آخرین ضربه رو هم خوردم به شدت سنگین بود برام، جوریکه انگاری داشتم متلاشی میشدم از نظر روانی … تا اینکه نمیدونم اصلا چی شد یهوو خودمو تو سایت استاد عباسمنش دیدم و شروع کردم به گوش دادن فایلها …. واای یه دفه برق از سرم پرید … گذشته ی وحشتناکی که داشتم رو فراموش کردم من باید تلاش میکردم اول اروم بشم آرامش داشته باشم چیزی که استاد بارها و بارها تو فایلهایی که می شنیدم میگفتن تا آرامش نداشته باشی نمیتونی موفق بشی …. و چقققققدر عجیب من فول اضطراب بودم جوریکه دست و پامم میلرزید از شدت اضطراب اونوقت انتظار داشتم توی بازارهای مالی موفق بشم و هرگز این اتفاق برام نیفتاد …. اما الان مهم‌ترین چیزی که توی این مدت از سایت استاد ‌و دوره ی 12 قدم گرفتم داشتن ارامش بود و تمرکز رو خواسته های زندگیم هستش … به شدت اروم شدم نسبت به قبلا… الان تازه متوجه شدم من باید چطور با کارم کنار بیام همیشه باهاش تو جنگ بودم با اینکه به شدت بهش علاقم دارم کاری که اگه هزاربار هم شکست میخوردم بازم ادامه میدادم ولی الان تو مسیر دوستی با کارم هستم و خداروصدهزار مرتبه شکر خدا چشمامو باز کرد و حالیم کرد که روند کاریتو باید عوض کنی …

    مررسی استاد عزیزم شما چشمای منو باز کردید و چقد جالب بود یکی از دوستان هم مثل من کارش تو بازارهای مالی بود و اینم یه نشونه ی عالی بود برای من و بازم جالبترش اینجا بود که اسم استادی که من پیششون آموزش دیدم هم سبحان بود … منم مثل اقای سبحان که گفتن میخوان ارزش خلق کنن منم دقیقا هدفم همینه و میخوام همین کارو کنم و توی کارم موفق بشم و گسترشش بدم و کار آفرینی کنم و کلی نیروی های موفق توی بازارهای مالی جذب کنم و میدونم و‌مطمئنم که موفق میشم…..

    خدایا شکرت برای هدایتهات برای نشونه هات….

    خدایا خیلی دوستت دارم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 907 روز

    دروداستادعزیزم ومریم جانم

    وهمه دوستان عالیم

    خداروشکرکه ازدریافت آگاهی های این فایل بازمی توانم بنویسم ازتغییرات چشمگیری که مرابه انسانی دیگرتبدیل کرده وهنوزهم ادامه دارد.

    وچقدرتغییرات به سمت مثبت هاوآگاهانه زندگی کردن لذت بخش است.

    یادچندسال پیش افتادم که باتوجه به اعتیادهمسرقبلم درگروه نارانان شرکت داشتم وبعدهم قبول مسئولیت ودرواقع خدمت کردن وچقدرعالی بودولی بازیه جای کارایرادداشت آن هم نداشتن هدف وانگیزه بودوترس وبی ایمانی ومسئولیت همه چیزکه ناآگاهانه به دوش گرفته بودم ویه جایی دیگرخسته ونانوان گاری زهواردرفته وبدرنخوررارهاکردم….

    ولی احساس امروزم به من این رامی گویدکه خداوندبه همه چیزرحواسش بوده که دوست داشته ای تغییرکنی ولی هنوزنیازبه پتک داشتم وادامه دادم تاخداوندمرابه استادعزیزم هدایتم کردودیگرتمااام شددوران جهل ونادانی ام ومن شدم مریم نو ، مریمی که قدم به قدم باکلام استادش هم قدم شد بدون ذره ای مقاوت چون همه چیزواضح وشفاف بودواینجاپایان راه بودوشروع تغییرات ولذت بردن ازوجودخودم وزندگیم وهرلحظه ام مزین شدبه شکرگزاری ،خواندن هرروزقرآن،عمل به دوره هاودوباره مرورآنهاوشده ملکه ذهنم خدایاشکرت.

    تصمیم گرفتم باتمام وجودم به سمت علاقه هایم بروم واین روزهازبان انگلیسی راکه عاشقش هستم دارم عالی کارمی کنم.

    عزیزدلم هم به سمت کسب وکاری که عشق وعلاقه داردخداوندهدایتش کرده آن هم چه هدایتی ،خدایاشکرت.

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، عاشقتونم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    ارغوان گفته:
    مدت عضویت: 770 روز

    شکر ایزد را که دیدم روی تو …

    بودنتان زیباست بمانید که بودنتان جان تازه ای می‌بخشد به کسانی شمارا دارند.

    من رسالتم را پیدا کردم من خالق زیبایی هستم عاشق هنر طوری که دوست دارم همه کارامو زود انجام بدم و بشینم پای کارم من کارهای زیادی انجام دادم که البته در زمینه هنری ولی حرفه اصلی من تولیدات محصولات چرمی هر دفعه محصولی رو تولید میکنم کلی باهاش کیف میکنم انگار اولین خلق کنه

    متنی رو بر روی همه محصولاتم دارم

    زیبایی از آن تو خلقش بامن

    و این متن خودش کلی بهم انرژی میده

    دوست دارم محصولم زودتر تموم کنم و این جمله رو بنویسم براش من زندگی در ترکیه رو دوست داشتم و حدود شش ماه مهاجرت کردم

    و زندگی زیبایی رو دارم کنار دریا تجربه میکنم و کارمو هم دوباره استارت زدم و آشنایی من از طریق یه دوست بود و از روزی که شما شدین همراه هر روز من که ساعتها فایلهاتون و گوش میکنم و یه روز اگه نتونم انگار یه چیزی کم کردم و استاد خودم میفهمم که چقدر تغییر کردم هنوز به در آمد و رفع مشکلات مالی نرسیدم ولی می‌دونم دارم سیر تکامل و رفع باورهای غلط زندگیم هستم و من ارتباط زیبایی با همسرم گرفتم که دچار مشکل و چالش شده بود من دارم عشق واقعی رو تجربه میکنم بین اعضای خانوادم و می‌دونم با فعالیتهای مشتاقانه کاری به وضعیت مالی خوبی میریم دارم خودمو بروز میکنم و دورهای جدید وبه تولیدات جدید فکر میکنم و کلی ایده میگیرم و راهایی برام داره باز میشه که می‌دونم خدا دستانش رو برام داره رو می‌کنه همسری که حق کار کردنم ازم گرفت و گفت اجازه کار نداری الان خودش همراه شده و مشوق چون میل و ذوقم و دیده و حال خوبمون خدا از این طریق به من فهماند که تو بخواه من دلها رونرم میکنم

    در سال گذشته من تجربه‌ای رو پشت سر گذاشتم که در این چهل سال نکردم و اگه بهم بگن کدوم سال و از زندگیتو بر میداری برای رشد میم‌همین سال گذشته پر از درس بود و هر لحظه ام عجین رشد شده شکر هزاران شکر برای بودن های خالص برای دستان بی شمار خدا

    خدایا مرا آنی و کمتر از آنی به خود وا مگذار..

    درود و سپاس بی حد نثارتان 3بهمن 1402

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    Amin Iloon گفته:
    مدت عضویت: 900 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    شکر الله بابت این کتگوری از سایت که واقعا آگاهی های ریل و واقعی داره..

    وقتی استاد تو دوره ها در مورد یادگیری یک مهارت جدید میگه – و میگه متخصص بشید در اون زمینه

    من الان میدونم چی میگه استاد – اینکه استاد در حیطه خودشون اینقدر موفق و متخصص هستند که آدم لذت میبره از صحبت کردنش و اینکه سایتشون هم جزئ سایت های برتر هست

    اینکه استاد در این برنامه که به صورت لایو هست اینقدر راحت و ایزی صحبت میکنن و تسلط دارن به موضوع – با این وجود که در مورد اکثر موضوعات صحبت میکنن دوستان – استاد خیلی متخصص گونه تمامشون رو بدون لحظه ای مکث توضیح میدن و واقعا ادم لذت میبره…

    و بحث دیگه ای هم که استاد الان بهمون القا دادن و باعث شد برای من یکی راه گشا باشه اینکه – استاد واقعا به کارشون علاقه دارن که چندین ساعت بدون خستگی استارت زدن به صحبت کردن بدون اینکه برنامه رو پاز کنند.

    افرین استاد عزیزم بابت این عملگرایی که داشتین و الان تونستم به ی درکی برسم از این داستان

    علاقه و متخصص بودن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    به نام خدای مهربااانم

    سلام عزیز به استاد عزیز وهمه دوستان هم فرکانسی ام

    سلام عاطی جان ، عزیز دلم، چقدر حرفهایت باعث آرامش قلبم شد ومصداق ایه قرآن بودی برایم

    تحسین میکنم عاطی جان اینهمه پیشرفت ورشد ونتیجه های عالی رو ،عزیز دلم حق توست رشد وشکوفایی منم دنبال یه رشد اقتصادی ام که فرصتم بیشتر باشه تا روی باورهام کارکنم.

    باحرفهات یاد آیه۱۰۰سوره نساء افتادم

    💚وهر کس در راه خدا هجرت کند، در زمین

    سرپناهی فراوان وگشایشی می یابد 💚

    عزیز دلم یکی از ارزوهایم مهاجرت به ترکیه است ودارم براش قدم برمیدارم ان شاالله به زودی منم خبر پیشرفت هایم رو روی سایت بزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    امیرحسین ترکمان گفته:
    مدت عضویت: 2071 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان عزیز و ارزشمند من در سایت منحصر به فرد عباس منش

    یک جنبه بی نظیر از تکامل ، درخواست کردن ما هستش و هدایت خداوند

    مطمئنن همگی به این موضوع ایمان داریم که یک هر کسی در هر جایگاهی قرار دارد اون درست ترین جایگاه برای اون شخصه

    اگر خوبه بر مبنای درخواست و اقدام‌گذشته اون شخصه

    اگر بده بر مبنای بی توجهی و کم کاری در جنبه های مختلف اون شخصه

    جهان در هر لحظه عاشق هدایت ما به جایگاه های درست هست

    خودم رو یادم میاد تو یک سطح خوب از زندگی همه چی برام خراب شد ، چک و لقد های ادامه دار و معنا دار شکل گرفت و محرک من شد تا شرایی رو تغیر بدم و معجزه ها برای تغیر استارت خورد

    و من حکمت ،بزرگ و نعمت و هرتعریفی که میشد از خدا کرد رو دیدم و احساس کردم

    و اتفاق قشنگه برای زندگی من شکل گرفت

    امروزم هم نشانه های و صحبت های این فایل یک یادآوری برای قدرت قانون خدا بود که باید اقدام کرد قبل از اینکه به مسائل بر بخوریم

    همگی در پناه الله مهربان شاد ، سلامت و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: