https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-05-02 07:19:262024-04-20 08:19:43گفتگو با دوستان 14 | باید پارو نزد…
124نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام مهربان پروردگار هدایت گرم که جهان هستی رو با قوانین ثابتش آفرید تامن بادرک اون قوانین خالق عامدانه ی خواسته هام باشم
قانون جواب میده،همه جا جواب میده و برای هرکسی جواب میده ،مثل قانون جاذبه که برای هرکسی جواب میده باهر رنگ پوست و باوری ،چون ثابتِ👍👍👍
پس ازش استفاده کن ،امروز با گوش کردن این فایل خواسته ی جدیدی در من شکل گرفت ،واونم اینکه با آدمهای مدار بالا ملاقات کنم و بااونها کارکنم و دوستان ثروتمند وعباسمنشی داشته باشم🥰🥰🥰🥰
خداروشکر که خداوند جریان خیرو خوشی ونعمت وبرکت هست وهرخیری بما برسه ازطرف خداوند هست
عاشقتم مهربان پروردگارم ❤️❤️💚💚
خداروشکر که اگه مقاومت هارو بذارم کنار و توجه به نکات مثبت داشته باشم و درمسیردرست قراربگیرم
جهان خودش هدایتم میکنه به سمت خوشی و زیبایی ها واین روند تاابد ادامه خواهد داشت
خداروشکر که خداوند جهان رو پراز فراوانی آفرید ،این فراوانی حالت طبیعی جهان هستی هست
که این دوستمون تونست با کسب و کار عالیش دوتا آپارتمان خوب براخودش و مادرش بخره
واقعا لذت بردم از شنیدن نتایج ورشد دوستانم👍👍👌👌👏👏👏👏👏
این یعنی قانون داره جواب میده
برای دوستانم جواب داده پس برای منم جواب میده
مهربان پروردگارباسخاوتم رو سپاسگزارم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی
و استاد عزیزم رو سپاسگزارم که سخاوتمندانه این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدن ❤️❤️🙏💚❤️❤️
عاشقتونم،عشق برای همه دوستان سرزمین عباسمنش ❤️💚❤️❤️❤️💚❤️
در رابطه با صحبت های عزیزان و بیان استاد عزیزم باید در تجربه خودم از این نکات بیان کنم که احساس تو مسیر مهمترینه که هر چقدر من مقاومت کمتری از خودم در طول روز نشون بدم اتفاقات مثبت پشت هم برای من رخ میده من تو بیزینس خودم خیلی مواقع به چالش ها برخورد کردم میکنم و مهم انتخاب منه که کدوم احساس انتخاب کنم و فقط میدونم اگه احساس خوب انتخاب کنم من از دل چالش یک ادم قدرتمند میام بیرون که کلی اتفاق مثبت رقم زده ولی اگه احساس بد انتخاب کنم هی نزول میکنم و سرانجام از مسیر خارج میشم و اینو خوب میدونم که احساس خوب من باعث هدایت پلکانی و تکاملی من به سمت خیر توسط خدای من میشه و تسلیم بودن در برابر مشیت الهی باعث رفتن من به بهترین جا میشه بطور مثال من وقتی میخوام برم جایی میزنم تو نشان یا ویز یا هر چیز دیگه ای و منو به مقصد میرسونه و من فقط نگاه میکنم که اون گفته کجا برو و من همون راه میرم در برابر خداوند هم باید اینطوری تسلیم باشم
موضوع بعدی تغییر خودم بود که باعث شد که دنیای بیرونم عوض شده و داره روز به روز بهتر میشه چون جهان من بازتابی از درون کنه و من اینو خوب فهمیدم که زندگی من به عوامل بیرونی ارتباطی نداره دلیلش هم تو کارم خیلی میبینم که همون مشتریانی که قبلاً از محصولاتم استفاده نکردن الان مشتری دائم من شدن محصول همون محصوله فقط تفاوت تغییر فرکانس کنه و من اینو درک کردم که جهان منو به مشتریان دیگه که خرید کنن هدایت میکنه و کاری میکنه که مشتریان قبلی هم بخرن چون دلهارو نرم میکنه
در رابطه با صحبت دوست عزیزمان که عنوان کردن از لحاظ مالی موفق بودن ولی چک کردن که پنیر در حال اتمام و دنبال انبار پنیر جدیدتر رفتن و واقعا دمشون گرم که اینقدر رها هستند آمین بهترینا براشون رقم بخوره و من چیزی که دریافت کردم اینه که ریشه کارم مهمه، اینکه من به چه دلیلی تغییر شغل میدم یا تغییر شرایط تو دل همون بیزینس ایجاد میکنم و من برداشتم از کار دوستمون این بود که حاشیه امن خودشون شکستن برای ایجاد یک اتفاق بزرگتر و این به خاطر اینست که تو شغل قبلیشون تکامل طی کردن موفق بودن و چون درامد بیشتر میخواستن و چون در شغل قبلی لیاقت کامل به جهان نشون دادن جهان خیلی عالی به مسیر مورد علاقشون هدایتشون کرد
ولی یک موضوعی که من خیلی حواسم جمع میکنم که تو دوره کسب و کار هم استاد اشاره کردن اینه که ریشه انجام کارم چیه ایا من مثل دوستمون به همه چی رسیده بودم ؟ یا نه برای فرار از این کار و اینکه قدرت دست نوع شغل میدم دارم شغلم عوض میکنم؟ و فکر میکنم شغل برام درامد ایجاد میکنه؟ من باید اینجا تجربه خودم بگم که من تو شغلم خیلی خوب بودم و درامدم پایین بود و با اشتیاق کارم میکردم و فقط مهم این بود من باور مثبت برای رشد درامدی نداشتم که تو این هفت ماهه با تغییر باور ده ها برابر شد بعضی مواقع گول میخوریم که شغل پول نامیده در صورتی که همه شغل ها پولسازه مهم باور و احساس لیاقت منه
در رابطه با اهرم رنج و لذت من خیلی ازش استفاده کردم تو خیلی مواقع نتیجه عالی گرفتم اولین این دوره قانون سلامتی بود که من خیلی ا؟ز لحاظ سلامت بدنی به ایده ال رسیدم و بارها ذهنم میگفت حالا شل کن و از این اهرم برای ذهنم فکت نیاوردم که نه ادامه بده رها نکن بطوریکه رنج نخوردن غذاهای عدم سازگار با بدن در برابر لذت سلامتی، انرژی بالا، حال خوب، اکتیو بودن، شاداب بودن و سحرخیز بودن و… میاوردم و میدیدم چقدر اهرم لذت قویتره و به راحتی فالو میشدم که ادامه بدم
مرسی از دوستان که اومدن صحبت کردن و بهمون انگیزه امید دادن و با یاداوری اتفاقات یزرگشون یک باور مثبت در ذهنمون ساختن
(من این متن کامنتو دیشب تو وورد نوشته بودم و امروز با نیت هدایت روی نشانه امروز کلیک کردم و این فایل اومد و اولش گفتم خب این موضوعش ربط نداره اخه ، بعد ته قلبم میگفت نه امکان نداره اشتباه کنه خدا حتما چیزی توش هست که دیدم بله هست دقیقا نشونه هاشو دیدم : باید پارو نزد و وا داد و موضوع تسلیم)
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان گلم
این چند روزی که تمام سعیمو کردم که تسلیم خدا باشم اصلا یه جور دیگه داره میگذره و هر مسئله ای برام پیش میاد فقط کافیه چندتا سوال بپرسم از درونم ( خدا ) و میگه
خیلی ساده میگه ، به گفت و گو با خودم مشغول میشم حدس هارو میزنم و رد میشه و بعد به جواب میرسم خیلی خیلی ساده
امروز چندتا چیز رو با هم متوجه شدم یکیش این بود که من میدیدم هیچ پیشرفت مالی ای در این زمینه هنرم اتفاق نیوفتاده و به فکر افتادم مثلا یک سری کار های فیزیکی رو انجام بدم و دیدم این خوبه ها ، روش خوبیه ولی انگار راه فراره که به اصل توجه نکنم ، اصل موضوع یه چیز دیگه است بعد فکر کردم که خب میتونه از لیاقت یا باور فراوانی یا ارزشمند بودن کالای من باشه
بعد دیدم این ارزشمندیه تا حدودی اوکیه یعنی ترمزی ندارم در موردش و نشونه اش هم خوده خدا هدایتم کرده بود که تو بازار دوتا از کار هامو گذاشتم روی هم 1000 نفر تو یک ماه بازدید داشته یعنی طرف دیده خوشش اومده و وارد آگهی من شده ، حالا حتی ذهن بیاد بگه شاید الکی باشه باز هم نصفشون اگه واقعی باشه بازم خیلیه
بعد گفتم خب لیاقت و باور های ثروت و فراوانی
دیدم باور لیاقتم ضعیفه ولی بازم ترمز نیست که باعث عدم ورود ثروت بشه
در مورد فراوانی هم دیدم که دارم کار میکنم مثال های عینی و واقعی رو میبینم و در موردش با خودم صحبت میکنم بعد دیشب یک خوابی دیدم
خواب دیدم مادرم کنارمه داره باور های ثروتی که نوشته ام رو میخوانه ، یعنی اون هم هدایتی یک سری ترمز ها در خودم پیدا کردم و نقطه مقابلشو نوشته ام
بعد صبح بیدار شدم و یادم اومد این قضیه و اون نوشته رو باز کردم و ذهنم مشغول بود
چون حالم یه جورایی گرفته بود انگار مثلا دیده بود که من تلاش کردم تولید کردم ولی نتیجه نیومده و داره میگه که چی، برو یک شاخه دیگه امتحان کن
داشتم از خدا میپرسیدم این چیه چرا این حس رو دارم رفتم اون باور ها رو خواندم و گفتم اون خواب الکی نبوده و حتما نشونه است باز کردم و اولین جمله اش این بود: همه تجارب زندگی ما حاصل باورهای ماست و جهان ساخته شده تا به فرکانسهایی که منشأ آن باورهای ماست، عکس العمل نشان دهد. جهان به نحوی برنامه ریزی شده تا باورهای ما را به ما ثابت کند.
بعد اومدم برای خودم توضیح دادم و مثال هایی که استاد زدن رو به یاد آوردم که باور چجور شکل میگیره و نمیدونم چیجوری چیشد که یاد کودکیم افتادم که مادرم وقتی اعصابشو خورد میکردم و اینا میگفت تو هیچ پخی نمیشی
و اینو بار ها و بارها یادمه میگفت و بعد آرام آرام آگاهی ها سرازیر شد که خدای من اون حرف ها تو ذهنم نشسته بود و چون اکثر اوقات با مادرم بودم ، قشنگ تو ذهنم نشست و بعد تو فوتبال به دلیل باورهای غلط شکست خوردم و تو اون رابطه هم به دلیل عزت نفس به شدت پایین شکست خوردم ، این باور رو به شدت تثبیت کرده که سمت چیزی بری شکست میخوری
و دیدم اره من قدم هایی تو همون فوتبال برداشته بودم تو یک قدمی موفقیت میرسیدم ، تو همون لول که وارد لول بعدی بشم ولی نمیشد یا خودم ول میکردم یا درگیر حاشیه های کاملا مزخرف میشدم و دیدم تو یک سری کار ها که نیاز به پشتکار داشت ، من نصفه رها کردم و این عجله داشتنه هم از این باور نشات میگیره
بعد باز دوباره انگار یه شخص سومی تو ذهنم اومد گفت ، چیشد اون پیشنهاد بهت شد و یک و دویست وارد زندگیت شد ؟!!
سوال خیلی خوبی بود و داشتم فکر میکردم و گفتم راست میگه اگه دقت کنم تو زمان هایی یک سری ورودی مالی داشتم و تو یک بازه زمانی بوده و تداوم نداشته و مخصوصا اون یک و دویسته که دوستم پیشنهاد ساخت اپ داد و به لطف الله انجامش دادم منی که یک قدمش هم بلد نبودم هدایتم کرد و یاد گرفتم و درست شد
بعد یادم اومد باز که اون موقع داشتم روی باور های فراوانی و ثروت کار میکردم و تو قدم 3 دوازده قدم بودم و گفتم خب من بار ها و بار ها اون قسمت رو دیدم حتی با تمرکز بیشتر ، نه این نیست یه چیز دیگه هم باید باشه ، فقط این نیست ، بعد یادم اومد اره
من اون زمان میخواستم یه جورایی قدم بزرگ و تازه ای بردارم و هنوز وارد این هنر مجسمه و قالب گیری و کار با رزین نشده بودم و برای این که باعث عمل در خودم بشم و قدم بردارم ، موفقیت هام رو بار ها و بار ها تکرار میکردم و گفتم ارررررره همینه همینه همینه
استاد هم همین حرف ها رو تو یکی از فایل هاش گفته بود فک کنم عزت نفس بود که روزی نبود یا نیست که من موفقییت هامو مرور نکنم و گفتم اره استاد اینکارو میکرد باعث افزایش عزت نفسش میشد و خودش توجه روی نکات مثبته و از همون جنس وارد زندگیش میشد و وارد زندگی من هم شد وقتی اون موقع هم روی باور فراوانی و ثروت و هم روی موفقیت هام تمرکز داشتم
و دیوانه شدم دیگه داشتم راه میرفتم سمت پارک جنگلیمون که بدو ام و سریع گوشیمو در آوردم و یاداشت کردم که باید در مورد این آگاهی کامنت بنویسم
و بعد یادم اومد چقدر ساده این آگاهی ها و درست و به موقع بهم گفته میشه و قبلا یه جورایی نگران بودم و الان هم یه خورده نگرانیه هست که نکنه یادم بره باز ولی وقتی به یاد میارم اون گفت و گو با دوستان رو و اون تسلیم بودن الهام خانوم نسبت به کلام خدا رو ، میگم باکی نیست تو فقط گوش کن و عمل کن هرمسئله ای هم بود از خدا بپرس ، میدونی که بهت میگه.همین الان هم آروم شدم.
یکی دیگه از اتفاقات بینظیر امروز اینه که من متوجه یک برنامه خراب تو ذهنم شدم
که کلی ایده ها و حرف ها تیکه تیکه اومد تا متوجه این آگاهی بشم که همش هم از اون تسلیمه میاد
یه جا تو یک کلیپ در مورد نورن های مغزی شنیدم ، دکتر برای مو رفته بودم گفت یک سری برنامه های معیوب هستن که دارن هی اجرا میشن باید اونو متوقف کنیم و بعد این اتفاقه افتاد و اینا به هم وصل شدن
دو روز پیش یا دیروز دیدم دستم یکم کز کز داره میکنه مثل قبل اون موقع بیماری
بعد تعجب کردم
گفتم من که فرکانس قالب ام منفی نبوده
شاید احساسم بد شده باشه ولی جوری نبوده که فرکانس قالبم منفی باشه و توی یک سیکل منفی باشم
بعد فکر کردم این یاد آوری خاطره اومد که اصلا یادم رفته بود از کی درمانم شروع شده بود
یادم اومد اولین بار با کلی دارو و بیمارستان خوب شد و بعد یادم اومد دوباره اومد دقیقا همون زمان یعنی دی یا اسفند 98 بود فک کنم( زمان آشنایی من با قوانین و استاد عزیزم ) بعد زمستون بود فک کنم که دوباره اومد تو سال 99 یک رخی نشون داد و رفت یعنی در همین حد کز کز و اینا که من خب اینقدر خداروشکر ایمانم در این زمینه قویه که نگران نشدم گفتم برو بابا من از اون وضع به این سلامتی رسیدم دیگه تو میخوای چی بگی اینجا
و بعد دقیقا الان نزدیک زمستونه و دوباره یک کز کز هایی اومد که نگران نکرد حقیقت منو خیلی ذهنم میخواست به یاد بیاره اون سختی های قبل آشنایی با استا د و قوانین و خداوند
ولی نمیزاشتم میگفتم برو بابا قوانین که ثابته ، خدا که همونه ، بدن منم ماشالله هر روز داره رفرش میشه
فرکانسم عالی نیست ولی بیسش خوبه
پس باکی نیست
بعد یاد حرف اون دکتره افتادم که یک برنامه خراب داره اجرا میشه و یاد یک باورم افتادم
سومین باری که بیماری اومد و یه قلقلک داد و رفت این تو ذهنم نشست که خب این باور رو دارم که چون یه چیزی تو گردنمه ، دیگه هست هر دفعه میاد و میره مثل یک نمودار که تو زمستون به اوجش میرسه ( قله و دره )
بعد دیدم اره این برنامه خراب است که داره اجرا میشه که دقیقا تو همون زمان میاد خودشو نشون میده و بعد دیدم اصلا سلامتیم چجوری برگشت و دیدم خب یک سری چیز ها هست
یکیش همین بدن انسان که همه اش در حال مردن و زنده شدنه و داره خودشو رفرش میکنه با سلول و مولکول های جدید و دیدم احساس خوب حال خوب باعث قوی تر شدن همین سلول ها میشه و ایمنی بدن چند برابر میشه و دیدم که یک سری بیماری ها به این دلیل تکرار و تکرار میشه بر اساس یک الگو که یک روند تکرار شده و تبدیل به باور شده و اون رشته های عصبی شکل گرفته و وقتی مثلا زمستون میشه اون کد رشته های عصبی اجرا میشه
و بعد باز به یاد آوردم که بدنم موقعی که نزدیک اسب میشدم میریخت بیرون ( گال ) خارش میگرفت دونه میزد و یا یه مدت میرفتم جنگل چند ساعت کمپ میزدم همین میشد تا اینکه گفتم یعنی چی بدن من باید سالم باشه من اینو نمیپذیرم و بهش توجه نکردم و همین عدم توجه باعث کمرنگ شدنش شد و در نهایت از بین رفت و یک روز توی یک کومه با دوستان بودم و هوا مه آلود جاتون خالی و دیدم اونور تر چندتا اسب هست و بعد تا نجوا خواست کارشو بکنه تصمیمو گرفتم و چندتا قند گرفتم و رفتم بهشون قند دادم و چقدر لذت بخش بود و حس استاد رو درک کردم و کلی نازش کردم و هی ذهنم میگفت فردا منتظر باش بریزه بدنت بیرون و من گفتم برو بابا بریزه بیرون مهم نیست برام
و نریخت بیرون
و دیدم مادرم هنوووووز این داستان حساسیت رو داره و دیدم اره این برنامه خرابه است که مادرم هنوز دارتش و من هم در مورد این بیماری که سر زمستان سر کله اش پیدا میشه دارم
و نگران نیستم خداروشکر و جاتون خالی امروز هم دویدم کلی ، کلی حال داد واقعا جاتون خالی ، چه چهره های زیبایی دیدم
اون یکی اتفاق یادم رفت
خدارو واقعا سپاس گذارم واقعا سپاسگذارم
فقط، واقعا فقط باید پارو نزد و وا داد
واقعا همینه همه اش همینه
توحید ، تسلیم ، حال خوب
هنوز هنوزه دوست دارم در زمان حال فقط لذت ببرم و تمرکزم روی اون کاری که انجام میدم باشه و نگران آینده نباشم
که اینم فک کنم وقتی پیش میاد که تسلیم باشم تماما تسلیم باشم و بگم چشم و انجامش بدم
استاد دوستت دارم ، اون قسمت 99 سفر به دور آمریکا رو هم دیدم و عجب فایلی بود انگار زندگی خودم بود فلش بک زندگی خودم یا یکی از نزدیک ترین افراد زندگیم بود یه جوری دستم زیر چونم بود لبخند رو لبم ، چشمام دریا بود ( فک کنم تو اون فایل چنین جمله ای گفته شده بود ) که نگو
خانوم شایسته عزیزم ، الگوی من ، الگوی رابطه آینده من ، خواهر من ، دوستت دارم
از دوستان هم فرکانسی عزیزم هم ممنونم که تجربیاتشون رو میان مینویسن و کلی من هدایت شدم به این آگاهی ها
و وقتی که یکی از شما عزیزان کامنت منو میخونین و هدایت میشین و ازمن تشکر میکنین ، اینقدر لذت میبرم و فقط این هدایت و کار خدارو مرور میکنم و فقط حسش میکنم ، نمیشه گفت ، خیلی حس خوبیه
حقیقت اون جمله هارو زیاد یادم نمیاد که اصلا من نوشته باشم و منظور اینه که اون حرف ها اومد اون آگاهی ها متناسب با مدارم و فرکانس و خواسته ام اون لحظه گفته شد و نوشتم
از سوال شما چیزی که متوجه شدم اینه که چجوری میشه یک سری بیماری ها عادت های بدن رو بشه عوض کرد؟(عادت ها مثلا من خودم قبلا تمشک صبح میخوردم معده ام بهم میریخت یا نزدیک اسب میشدم بدنم میریخت بیرون و دون دون میزد)
از تجربیات خودم میگم
کلی باگ تو بدن من بود مثلا حموم میرفتم بعد یکم باد بهم میخورد به سرم یا خیس بود زیاد عطسه ام میگرفت و سرما میخوردم بعد گفتم آخه چه ربطی داره!! بعد دنبال دلیل منطقی میگشتم و بار ها تکرار میکردم یا مثلا نزدیک اسب میشدم بدنم دون دون میزد خارش میداد بعد یک منطق پایه پیدا کرده بودم که 99 درصد اینجور باگ ها از خانواده ام و مادرم گرفتم چون اکثر اوقات بچگیم با مادرم بودم بعد دیدم این حساسیت پوستی مادرم داره فلان باگ در بدنم هست ، مادرم داره و … بعد مهم تر از همه دلیل منطقی براش پیدا کردم گفتم این همه آدم
چنین مسئله ای ندارن پس برای منم باید همین بشه و کلی باور های دیگه در کل همه این باگ ها رو با منطق ، الگو و واقعیت درستش کردم برای راحتی و سرعت بیشتر ، بهترین راه الگو پیدا کردنه
یک منطقی که خیلی قویه و میتونه کمک کنه اینه که این بدن ماله دیروز و پری روز نیست چندین و چند هزار سال(دقیق نمیدونم) اطلاعات و تجربه داره که توانایی مبارزه با ویروس و بیماری رو داره و توی فایل های آرامش در پرتو آگاهی (فک کنم 8) این آگاهی هست و واقعا کمک کننده است
امروز که این کامنت زیباتون رو خوندم واقعا به جان دلم نشست ، چقدر عالی تونستید با مسائل جسمی در صلح باشید و با همین در صلح بودن تونستید حلشون کنید ،چقدر از دیدگاهتون لذت برم
خدایا شکرت که خوندنِ این کامنت زیبا رو روزی من کردی
و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد.
خدایا منم باور دارم اما تجسمی که بارها و بارها برای 14مهر انجام دادم میخوام به راحتی اتفاق بیفته ..که به یقین کامل برسم…
روزتون مبارک باشه، معلم زندگی، معلم راه حقیقت، معلم خودشناسی و خداشناسی…معلم زندگی ساز…
استاد عزیزم، متشکرم بخاطر حضورتون.
استاد من چون عاشق زبان انگلیسی هستم، چندسال بود بصورت خودخوان، زبان می خوندم، وقتی با شما آشنا شدم، سعی کردم راه درست زبان خوندن رو پیدا کنم تا همون تایمی که برای خوندن میزارم بهترین نتیجه رو کسب کنم، و به مرور هر ایده ای به ذهنم رسید اجرا می کردم، و در نهایت به روش هایی رسیدم که مکالمه ام خیلی بهتر شد، یعنی به نسبت تایمی که میزاشتم، نتیجه چندین برابر دریافت کردم، و اونو ادامه دادم، و البته همچنان از خدا میپرسم چطور از این بهتر؟ چطور از این باکیفیت تر؟ چطور از این زودبازده تر؟
بعد استاد من با همسرجانم تصمیم گرفتیم با بچه های آینده مون انگلیسی صحبت کنم تا از بدو تولد دوزبانه بشه، اون هم فقط با صحبت کردن های من. و من هدفم این شد و مکالمه ام روزبه روز بهتر شد، بعد اتفاقی که افتاد، راهی که اصلا فکرشو نمی کردم، هدایت خداوند اینطور شد که، خواهرزاده ی هفت ساله ام، مشتاق یادگیری زبان شد، چقدر هم بااستعداد هستن ایشون. و از اونجایی که بازهم یکی از معجزات خداوند شامل حالمون شد، در یک ساختمان ساکن شدیم. و من شروع کردم هر کاری که قراره در آینده با فرزند خودم کنم، یعنی آموزش از طریق صحبت کردن و کارتون ها، برای یادگیری ایشون پیش گرفتم. تا ایشون هم آینده ی موفقی داشته باشه، و بدون هیچ گونه چشم داشت یا آینده نگری، فقط با خلوص نیت اینکار رو پیش گرفتم. استاد یعنی بدون اینکه من برنامه ریزی کرده باشم، در و تخته قشنگ باهم جور شد. خواهرزاده ی من به شدت مشتاق برای یادگیری و من مشتاق برای آموزش. و بعد از حدود یکسال ایشون اینقدر عالی مثل بومی ها مکالمه میکنه (چون با کارتون ها براش پیش رفتم و وگرنه خودم مثل بومی ما نمیتوم مکالمه کنم هنوز) که توجه اطرافیان جلب شد. و دوستانی که دوروبرمون بودن از من میخواستن که به بچه های اون ها هم یاد بدم. و به مرور شاگردام بیشتر شد. اصلا من عاشق این برنامه ریزی و پلن خداوند هستم، خداییش این راه اصلا به فکرم نمیرسید که تصمیم بگیرم به خواهرزاده ام آموزش بدم که بشه نمونه کاره من. تا ازطریق ایشون من به دیگرام بگم که روشم خیلی جواب میده. خداوند خیلی عالی پیش برد. از راه و روشی که من نمیدونستم وجود داره. فقط در مسیر علاقه ام با عشق حرکت کردم.
بعد پلن خداوند چقدر کامل و بی عیب و نقصه؟ استاد خواهر من در یه شهر دیگه و من در شهر دیگه بودم، نیم ساعت راهه، حتی اگه من این تصمیم رو می گرفتم که ایشون رو به عنوان نمونه کار آموزش بدم، بازهم نمی شد، چون ایشون دور بودن، ولی خدا اینقدر عالی کار می کنه که آدم میاد فکر می کنه دیوانه میشه، خداوند کاری کرد که ایشون بیان پیش ما و در یک ساختمان مستقر بشیم تا خیلی راحت آموزش بدم. یعنی خدا هم به اشتیاق مائده (خواهرزاده ام) پاسخ داد برای یادگیری و هم به اشتیاق من برای حرکت در این مسیر.
امروز که روز معلمه، از چند نفر تبریک دریافت کردم، داشتم با خودم فکر می کردم، بدون هیچ مدرکی من شدم تیچر!!! یعنی توی این مسیر عباس منشی، جادو و جنبل اتفاق نمی افته، فقط اینقدر کار می کنیم که قوی میشیم تا راحت تر پا روی ترسهامون بزاریم، تا با همون اندازه رشدی که کردیم حرکت کنیم. استاد توی این مسیر خیلی از شما الگو می گیرم، شما وقتی شروع کردید، در زمینه ی روابط و آرامش و معنویت نتیجه گرفتید و شروع به کار کردید. نگفتید صبر کن ثروتمند هم بشم بعد برم آموزش بدم. با همون اندازه نتیجه، حرکت کردید. من هم الان با اینکه شاید ۴۰ درصد مکالمه ی خوبی دارم، ولی مطمئن شدم روشی که پیش گرفتم نتیجه میده، و سایت زدم و همزمان هم روش ها رو آموزش میدم و البته کلی ایده های بی نظیر اومد برام که باعث شد تکمیل تر بشه آموزش هام و در عین حال روی بهبود انگلیسی خودم کار می کنم. به قول شما با افزایش مهارتم سعی می کنم احساس لیاقت رو در خودم بیشتر کنم.
برام جالب بود. زلیخای قبل اینقدر کمالگرا بود، تا خودش اول صددرصد یاد نمیگرفت شروع نمی کرد به کسی آموزش بده. زلیخای قبل تا خودش چندتا مدرک نمی گرفت که دست آویزی برای جلب اعتماد مشتری باشه، از این حرکت ها نمیزد. استاد عزیزم من یک ساله که شروع کردم، سایت زدم، شاگرد گرفتم، چقدر وردپرس یادگرفتم چقدر طراحی سایت یادگرفتم، چقدر اعتماد به نفسم بیشتر شد. چقدر الهامات رو دریافت کردم. و کلی رشد و پیشرفت که تمومی نداره. استاد ازتون ممنونم که تمرکزتون روی توحید هستش، روی عزت نفس، روی جسارت و شجاعت و خودشناسی….
استاد در مورد اینکه فرمودید چیز جدید برای گفتن وجود نداره بگم، میدونید استاد فکر می کنم منظور دوستان موضوع جدید نیست، بلکه زاویه ی نگاه جدید، جدید از اون نظر که خودشون از اون زاویه تاحالا به قضایا نگاه نکردن. چون من هم مدتی این سبکی بودم، و نگم که الان نیستم. ولی حرفی با نگاه وسیع تر یا زاویه ی متفاوت تر، یا عمیق تر، اینها برای من و دیگر دوستان جدید محسوب میشه. شاید ما شاگردا خواسته مون رو خوب بیان نکردیم. برای مثال همون توحیدعملی ۷ که یک زلزله در وجود ماها به پا کرد، برای ما جدید بود، چون عمیق تر، واضح تر و از زاویه ی وسیع تر به موضوع نگاه کرده بود، نگاهی که ذهن و قلب محدود ما تا اون لحظه اونطوری دریافت نکرده بود.
استاد در مورد اینکه گفتید جریان جریان خیره و ما با باورهامون و افکارمون جلوی این جریان رو گرفتیم، استاد توی این دوهفته ی اخیر اتفاقات بسیار تکان دهنده و خوبی برام افتاد که مثل روز برام روشن شد که تاحالا خودم بودم که جلوی ورود این نعمت رو به زندگیم گرفته بودم. یعنی تا قبل از این اتفاقات من قبول داشتم حرف شمارو ولی الان دیگه با سلول های وجودم درک کردم و ایمان آوردم. تازه تعمیمش میدم به کل، میگم خب پس قضیه ی ثروت هم همینه، یه جایی من جلوی ورود نعمت رو گرفتم. و هیچ عامل بیرونی تاثیرگذار نیست. هیچ…هیچ…عامل بیرونی. ذره ای تاثیرنداره. همه اش از وجود من برمیخیزه.
از نگین عزیزم تشکر می کنم که اینقدر صدای قشنگی دارن، نگین جان عزیزدلم، صدات خیلی جذاب و دوست داشتنی هستش و دلم می خواد این قسمت رو بارها تماشا کنم. با اینکه یکبار کارشناسی رو گرفته بودی ولی تصمیم گرفتی دوباره بخونی تا خاطرات بهتر از اون دوران برای خودت ثبت کنی واقعا تحسین برانگیزه. شاید هرکسی اینکارو نمی کنه، و میتونستی بگی خب عیب نداره دیگه اتفاقی بود که افتاده و میرفتی به کارهای دیگه مشغول میشدی. واقعا بهت تبریک می گم دوست خوبم. اینکه گفتی یعنی من اینقدر مهارتم بالاست که این آدم های بزرگ برای مشاوره یا کار میان پیشم، من دقیقا توی داستان تیچر شدنم همین حس رو داشتم، و این برمیگرده به خودباوری، من هرچقدر بیشتر خودمو باورکنم دیگه این مشتری ها برام طبیعی و بدیهی به نظرم میان. منم با خودم می گفتم بابا من سابقه ی تدریس ندارم یا مدرک ندارم، چقدر بقیه ازم از روش کارم از خلاقیتم تعریف می کنن، یعنی تعارف می کنن یا واقعیه…درحالیکه وقتی خودمو با دیگران که چندین سال کلاس رفتن و نمی تونن در همین حد من مکالمه کنن مقایسه می کنم، میبینم نه، تعریف ها واقعیه، جهان داره بهم انگیزه ی ادامه میده.
نگین عزیزم اعتماد به نفستون رو تحسین می کنم، دوستان عزیزی مثل شما و منصوره جان با اینکه از همصحبتی با استاد خوشحال هستید ولی در عین حال اینقدر مسلط و آرام صحبت می کنید واقعا برای من درس داره. اینقدر آرام و دلنشین و حرفای خوب، تبریک می گم بهتون بخاطر عزت نفس بالاتون عزیزم. قدرت بیان شیوا و عالی تون.
چقدر لذت بردم از دوست عزیزمون آقا فرهاد، که توی کار چاپ بود و تصمیم گرفت طراحی سایت کار کنه، واقعا تحسینتون می کنم، ممنونم ازتون که این تجربه های ارزشمند رو باما به اشتراک گذاشتید، چقدر درس داشت برای من. چقدر باور ساخت، چقدر امید و انگیزه داد بهم، با حضور شما در این قسمت گفتگو، خیلی مشتاقم بارها و بارها دوباره تماشا کنم و گوش کنم این قسمت ناب رو. امیدوارم روزبه روز موق تر بشید و سال ۱۴۰۰ سالی پر از موفقیت های جهشی بزرگی براتون باشه. بهتون تبریک می گم دوره ی دوازده قدم رو تا آخر پیش رفتید و همه ی دوره هارو دارید، الخصوص دوره ی روانشناسی سه. داشتن دوره های استاد یکی از آرزوهای منه که با این شدت و اشتیاقی که دارم، مطمئنم بهش می رسم.
سلام زلیخای عزیز،سرچ کردم گوگل اسم شمارو ،تا پیج اینستای سمارو پیدا کردم و میخوام ببینمش،نکته ی مهم کامنت شما،کمالگرا نبودن هست،اینکه من چیزی رو که بلدم و میتونم اموزش بدم،انجام بدم اینکار رو ،همینطورکه درمسیرش فرارمیگیرم میتونم بهتربشم و رشد کنم و نتایج بهتر دریافت کنم،من گلسرمیسازم و چندتا ایده داشتم حتی که ایتدا کسی ازشون استقبال نکرد،چون حس میکردم اخه کی ازمن دوره میخره منکه درحد اساتید این هنرنیستم،ولی یه مدل رو گذاشتم بعنوان اموزش و دیروز یکنفر هزینه شو پرداخت کرد و وارد کانال شد،مطمینم تبلیغ کنم افرادبیشتری جذب میشن ،کافیه بخودم و توانایی های کشف نشده ام،ایمان بیارم و باورکنم توانایی هامو،که بنظرم وقتی عزت نفسمونو افزایش بدیم خیلی دراین مسیرموفقتر خواهیم بود.
خداروشکربرای وجودشما و استادعزیز و خانم شایسته ی پرتلاش و همه ی عزیزانی که دراین سایت نظرمیذارن و باعث بالابردن اگاهیها میشن.موفق و پرروزی باشید درپناه یکتای هستی بخش
با سلام و عرض ادب خاص خدمت استاد نازنینم و خانم شایسته گرامی و دوست داشتنی و تمام دوستان خوب همفرکانسی گلم
از اونجایی که طبق گفته استاد عزیزم دارم سعی میکنم به حرفای دلم گوش کنم و وقتی از صبح که از خواب بلند میشم و روزم رو بخودش میسپارم زمانی مثل الان که به درون قلبم بهم گفته میشه کامنت بنویس من هم میگم چشم و الان اینجا هستم و دارم به اونچه که فرمان داد عمل میکنم
استاد نازنینم و تمام دوستان همسیرم الان اون نقص ترس از قضاوتم هم بالا زده و نجوایی هی میگه افسانه تو میخوای بین این همه ادم موفق توی سایت از اتفاق دیروز بنویسی . ببین اونقدر دستاوردهای بچه ها زیاد و بزرگه مثل همینایی که داری صداشونو توی فایل میشنوی. اونوقت تو میخوای از این نتیجه ت که اینقدر شاید کوچک و بی اهمیت باشه برای خیلی ها بگی . اما من ثابت قدمم ومیترسم اما باشهامت قدم برمیدارم و به کوچکترین و بزرگترین نشانه ها و موفقیتهام و هدایتهام افرین میگم و افتخار میکنم که افرین باز هم داری یک قدم روی ترس قضاوت مردم کار میکنی و چه کسی توی جهان و زندگی من مهم هست جز رب العالمینم که خودم و دلم را به هدایتش سپردم و میخوام که تسلیم و فرمانبردارش باشم
استاد عزیزم با توجه به توضیحات عالیتونکه میگین خودم رو به جریان هدایتش میسپارم و بعد به اونچه که گفته میشه دیگه شک نمکنم و چشم میگم . اتفاقی که دیروز برای من افتاد این بود که دم غروب بود و من طبق معمول توی بالکن خونه مشغول بودم با گل و گلدونهام و اسمون ابری و رعد و برق زیبایی هم میزد و دیگه مست وصل الهی بودم
یک ساعتی رو به اسمون فقط با خوش حرف میزدم و تمام ارزوهامو مرور میکردم و از ته قلبم میگفتم من تا حالا نه شغلی داشتم و نه پولی رو خودم با دستان خودم ساختم .از زمان کودکیم پدرم بوده که منو ساپورت میکرده و بعدش همسرم و من همیشه با پول و سرمایه اینها زندگی کردم من پر از استعداد و توانایی هستم چرا نباید به عنوان یک انسان صاحب استعداد و توانایی خودم مزه درست کردن پول با دستان و توانایی خودم رو داشته باشم .
دقیقا میگفتم من نمیدونم چطور و چگونه تو رب منی تو صاحب و ولی منی سهم من فقط خواستن و سهم تو هدایت منه . ازش میخواستم واقعا نشونم بده که بقول استاد بینهایت راه هست بینهایت پول و ثروت هست و خداوند از بینهایت طریق ثروت و نعمت رو میتونه وارد زندگیم کنه
اینو هم بگم که من عاشق مسافرت و جهانگردی هستم اونم به این شکل که خودم با ماشین خودم برم و هر کجا رو خواستم بگردم توی خیلی زمینه ها استعداد و هنر دارم مثل خیاطی و کارهای دستی و هنری و گل و گلکاری اما چیزی که واقعا هر چقدر انجامش بدم خسته نمیشم و هی دلم میخواد زمانش بیشتر هم باشه رانندگی هستش چون همیشه عاشق سیر و سفر و گشت و گذار هستم. همیشه میدونستم شدیدترین هنر مورد علاقه من رانندگی هست ولی میگفتم خب این که نمیتونه بعنوان شغلی برای من باشه چون اولا همسرم اجازه نمیده یا ابنکه من چطور میتونم از این کار مورد علاقم پول بسازم
در همین حال و هوای راز و نیاز بودم و همش میگفتم من نمیدونم تو میدونی و منو هدایتم کن . یک مرتبه به دلم افتاد و یه حسی بهم گفت برو سر کوچه برای اون دختر بچه ای که کنار پدرش میشینه و پدرش دستفروش هستش یک ساندویچ بخر . یه کم فکر کردم و دیدم خیلی قوی داره بهم میگه برم و منم گفتم چشم .
شب بود و هوا بارونی و پیش خودم میگفتم مطمینا الان توی این بارون اونا نیستن اما گفتم میرم و سر میزنم اگر بودند زود ساندویچ رو براش میخرم و برمیگردم خونه . ماشینم رو روشن کردم و رفتم و دیدم که با دستی پر از ظرفهای غذا دارن میان تعجب کردم گفتم خدایا الان به دل من افتاد که بیام سر کوچه برای تهیه غذا برای این دختر بچه این چه نشونه ای میتونه باشه . امروز اینها که کلی غذا دارن .
کمی جلوتر ایستادم و از توی اینه به اون پدر و دختر نگاه میکردم که یک مرتبه دیدم خانمی توی بارون منتظر ماشینه . دوباره اون حس گفت برم سوارش کنم . دل دل کردم اما باز هم گفتم چشم و ازشون سوال کردم ک اگه بخوان میتونم برسونمشون و اون خانم با کمال خوشحالی و رضایت سوار ماشین شد و وقتی که رسوندمشون با اینکه واقعا قصد گرفتن پول ازشون رو نداشتم خودشون با اصرار کرایه رو پرداخت کرد و من دیگه مات و مبهوت با دلی سرشار از ایمان قلبی که خدایا تو چطور منو از خونه بیرون اوردی و این خانم سر راهم قرار دادی که به من بگی میشود . ایمان بیار و فقط به حرف دلت گوش بده
من عاشق رانندگی هستم و خداوند نشونم داد در هر مسیری که علاقه مند باشیم خداوند از همون مسیر میتونه پول و ثروت رو وارد زندگیت بکنه
. و بقول استاد عزیزم هر وقت تونستیم به کوچکترین نشانه ها و ورود نعمت و ثروت حتی در حد ده هزار تومن سپاسگزاری کنیم و شاد بشیم اونوقت هست که خداوند صدها مسیر برامون باز میکنه و هزاران برابر و بصورت تصاعدی ثروت و نعمت رو وارد زندگیمون میکنه .
اون مبلغ کرایه که شاید برای خیییلی ها خنده دار هم باشه اما برای من بزرگترین نشانه از حرکت بود .
اینکه خدا گفت ببین پول هست موقعیت هست ببین به حرف دلت و هدایت من گوش بده ببین افسانه همیشه میپرسیدی اخه من به چی علاقه دارم که بتونم ازش پول هم بسازم دیدی دیدی از همبین راه مورد علاقه ت پول هم اومد دیدی
این برای من مهم بود و هست که خداوند هر لحظه میشنوه و اگر دل به جریانش بسپارم و همین نشانه هاشو تصدیق کنم و مثل دیشب که تا خود صبح حس سپاسگزاری داشتم سپاس گزار کوچکترین نشانه هاش باشم خداوند راهها رو بیشتر نمایان میکنه بیشتر هدایتم میکنه و خدا میدونه چقدر راهای عالی هست که نشونم میده که هم کار مورد علاقه مو انجام بدم هم از همون طریق و بینهایت راه دیگه به تمام خواسته هام برسم
باز الان هم این ندا به من گفت بنویس و کامنت بگذار و من باز هم گفتم چشم . نمیدونم خدا میدونه که چه اتفاقات قشنگی قرار هست که بیافته ولی بقول استاد الخیر فی ما وقع و حتمااااا ایمان دارم که خیریت و مصلحتی وجود داره
در پناه الله مهربااااااان همیشه شاااد موفق سعادتمند در دنیا و اخرت باشین دوستتون دارم
امروز با افتخار شکر میکنم خدای عزیزم رو که وقتی هر اونچه که ازش میخوام با فرستادن نشانه هاش ایمانم رو قوی میکنه
در اواخر گفتگو شما راجع به اینکه فایل ها رو از خدا هدایت بخواین و ببینید کدومو نیاز دارید همونو گوش بدین صحبت کردین
و من میخوام راجع به اون بنویسم که ، من وهمسرم دوره ۱۲ قدم رو شروع کردیم و قدم دو هستیم ، اما من با اینکه فایل ها رو گوش دادم و تمرین ها رو انجام میدم یه قسمت هایی رو لنگ میخوردم ، مثلا برای شغل . چون که من بلافاصله بعد از آشنایی با شما و سایت شما کار قبلی ام رو رها کردم چون متوجه شدم اصلا مسیر درستی نیست که شروع کردم ولی نمیدونستم علاقه به چی دارم یا بهتر بگم که به چندتا مورد علاقه داشتم و انتخاب برام سخت بود ، و این نجواهای ذهنمم که کلا داشتن هر مسیری رو انتخاب میکردم منفی بهم میداد ، من هم یه روز پاشدم و در تمرین ستاره قطبی خواستم که هدایت بشم تا به وضوح شغل انتخاب کنم و هدایت شدم به گوش دادن گفتگو با دوستان و بعد از دوسه روز من دقیقا متوجه شدم که خواستم چیه ، و با وضوح راه و مسیر روشنی برام مشخص شد .
در واقع من هدایت شدم که این فایل ها رو گوش بدم
و واقعا وقتی از خداوند هدایت بخواهیم در تمام زمینه ها ما رو هدایت میکنه و حتی ریز به ریز آنچه که خواستیم رو به ما خواهد گفت اگر ما با دلمون بخواهیم و درهای دلمون روباز بذاریم .
الان به این فکر کردم که دل ما مثل اون پنجره های چوبی با اون شیشه های رنگیه که میتونیم صبح پاشیم این پنجره رو باز کنیم به روی نور و نفس عمیق بکشیم و اون کبوتر نامه رسان که لب پنجره هر صبح نشسته رو بهش نامه بدیم و خواسته هامون رو بنویسم براش . و بعد پنجره رو باز بذاریم و منتظر باشیم تا کبوتر نامه بر جواب نامه رو بیاره ، اخه اون کبوتر جلد ماست هر جا باشه برمیگرده پیش ما لب اون پنجره . کافیه یکم منتظرش بشینیم ، کافیه یه فنجون قهوه بیاریم ، همینطور که به دشت پر از گل و نور نگاه کنیم لذت ببریم ، سکوت کنیم تا کبوتر نامه بر جواب نامه رو بیاره . منکه همیشه نامه ای که خودم میفرستم رو خط به خط و جز به جز مینویسم و میپرسم ، میگم خداجون انقدر واضح پاسخ بده چون من کلاس اولی ام قلمبه سلمبه بلد نیستم ، و خدا هم جواب نامه رو با همون وضوح میفرسته انقدر دلیل میاره ، انقدر فکت میاره ، انقدر مسیر میاره ، انقدر حرف میاره که اصن نیاز نیس من حتی یکم بخودم زحمت بدم فکر کنم ، بی برو برگرد متوجه میشم .
من خواستم که هدایت بشم برای انتخاب درست ، و خدا گفت دوره ها رو ول کن بیا برو گفتگو با دوستان رو گوش بده تا بهت بگم کجا چه خبره و همین بی وقفه گوش دادن این فایل ها نه تنها کلیت موضوع رو برام روشن کرد که کلی هم جزئیات و چگونگی انجام کار رو هم برام آورد .خدایا مرسی من عاااشقتم .
از شما استاد عزیزم سپاس گذارم که این سایت عالی رو طوری محیا کردین که واقعا منبع آرامش و دانشگاه خودشناسی و خدا شناسی و دنیا شناسی باشه برا هر کسی با هر درک و فهمی بخواد زندگیشو بسازه وخلق کنه . و مسیر زندگی ما رو به سمت روشنی و جاده های زیبا و لذت بخش بردین داریم کنار شما و مریم جان و دوستان عزیز لذت میبریم و زیباتر و بهتر زندگی میکنیم از شما و مریم جان بینهایت تشکر میکنم .
خداوند برای رسیدن به خواسته هایمان بی نهایت داردو اگر حواسمان باشه حسابی در حال هدایت ماست.
جریان همه چیز در جهان خیر و نیکویی است و همه چیز عالی است وفراوانی مگر اینکه خودمان مانع این جریان به سوی خودباشیم همیشه به خودم می گویم من مونسی همدمی دارم که یار ورفیق شفیق من است هر چه میگویم گوش میکند و حرفی هم نمی زند و فقط مرا راهنمایی می کند کافی است که چشمانم را باز کنم و آنها را ببینم.
وقتی به خدا اعتماد کنیم و توکل کنیم کار تمام است
هر چه رها تر و هر چه مقاومت خود را کمتر کنیم بیشتر به سمت خدا هستیم و هدایتها و نشانه هایش را بیشتر دریافت میکنیم
اصل یکی است راههای رسیدن به آن می تواندمتفاوت باشد و هر کسی بنا به شرایطی که دارد می تواند از راههای مختلفی که در دوره ها هم گفته شده است که راه ها را نشان داده اند استفاده کنیم تا به اصل و هدف برسیم.
مثل اینکه دو بعلاوه دو می شود چهار در حالیکه 1 بعلاوه 3 هم می شود چهار و صفر بعلاوه 4 هم میشود چهار و ووو یعنی راههای متعددی هست که به عدد 4 برسیم و هر کسی بنا به مداری که هست فرکانسی که می فرستد می تواند به هدف برسید که هدف لذت است و شادی و سلامتی
وقتی در مسیر درست و خدایی قرار بگیریم همه چیز برایمان راحتتر می شود و بهتر می توانیم از آنها استفاده کنیم یعنی کارهای ما در راستای خدا باشد در راستای اهداف خود باشد.
ارزش افرینی و پیشرفت هر چه بیشتر باشد موفقیت ما هم بیشتر میشود.
وقتی خوب به صدای خدا گوش کنیم بهتر وبهتر هدایتها را دریافت میکنیم. و هیچ کسی بهتر و صادقانه تر برای من نیست که مرا هدایت کند.
دل بسپاریم به خدا و هدایتهایش و با چشم بسته به آنها عمل کنیم.
ترجمه: این وعده خداست که هرگز خلف وعده نکند و لیکن اکثر مردم آگاه نیستند.
…………………………………………………..
امروز بعد از اینکه این فایل رو شنیدم هدایت شدم به بخش هفتم قانون آفرینش،استاد ی تمرین بینظیر ارائه دادند و خیلی برام جذاب بود همونموقع انجام دادم تو فکر تمرینی بودم که استاد از نتایجش بینظیرش گفته بود واااو یعنی انقدر قدرت داره؟ قرآنو باز کردم آیه 6روم اومد
چقدر عالی بود ربطش دادم به تمرینم و سوال ذهنیم.
اینکه خداوند خُلف وعده نخواهد کرد
اشکم در اومد خیلی احساسی شدم در لحظه خداوند جوابم رو داد اینکه شک نکنم راه درسته پایداری کنم.
امروز پنجشنبه بود و طبق عادت همیشگیم، رفتم زیارت اهل قبور ،اما خیلی وقته اعتقاد به یسری چیزا ندارم
ولی خب بخاطر اینکه مدتی تنها باشم میرم و اونجا به اندک زمان عمر زمینی فکر میکنم بالاسرِ قبرها میرم و میگم خدایا یعنی اینها رسالتشون رو فهمیده بودن؟
آیا از زندگیشون رضایت داشتند؟ الان برای چه چیزهایی افسوس میخورن؟
و هربار کلی جواب عالی بهم میده.
قبلا که میرفتم قبرستون،برای مردگان طلب مغفرت میکردم دوسه تا سوره قرآن براشون میخوندم چون بهم گفته بودند اینها گناهکارن دستشون از دنیا کوتاهه دعا کن خدا گناهانشون رو ببخشه!!
ولی از وقتی با قوانین آشنا شدم مرده پرستی رو کنار گذاشتم هرکسی نتیجه اعمال خودشو میبینه چه مرده باشه چه زنده باشه دعای من فرقی به حالش نداره .
چرا من برای اون مرده ای که نمیدونم چطور زندگی کرده باید طلب مغفرت کنم؟مگه من میدونم اون چه فرکانسایی ارسال میکرده؟چرا من قضاوتش کنم؟اصلا گناهکار یعنی چی؟
تو راه قبرستون خیلی گریم گرفته بود رفتم کنار قبر پدرم نشستم و خیلی باخدا حرف زدم نمیدونم چند روزه حالم عجیب احساسیه لطیف شدم با کوچیکترین چیزی که میبینم و درک میکنم دلم میلرزه گریه میکنم
امروز این گریه ها از وقتی شروع شد که اهرم رنج و لذت رو برای ی مسئله ای انجام میدادم به جایی رسیدم که اگه مسئله ام رو حل نکنم نمیتونم ارتباط خوبی با خدا ایجاد کنم چون خیلی برام مهمه که رابطه ام با خدا هرروز خالص و خالصتر کنم .
و امروز با خودم روراست بودم فهمیدم مدتیه تمرکز عمیق نداشتم و با خدا حرف نزدم و گریه های فراوون امروز بخاطر همین حرف زدن با خدا بود.
مثل بچه ای بودم که گم شده و بعد از مدتی والدینش رو پیدا میکنه و مثل ابر بهار بخاطر احساس خوبش اشک میریزه.
امروز خیلی پربرکت بود
خدایاشکرت
امروز فهمیدم باید بیشتر با خدا حرف بزنم باید همیشه ازش سوال کنم و اون جواب بده
حتی برای کوچیکترین مسائل نظر اونو بخوام
این کامنت ُدلی نوشتم و خودمم نفهمیدم از کجا به کجا پریدم ولی دوست داشتم حالم رو بگم هرچند نتونستم واضح شرح بدم اما برای خودم مهم بود که گوش کردم به صدایی که گفت به نام پروردگارت شروع کن به نوشتن .
به نام مهربان پروردگار هدایت گرم که جهان هستی رو با قوانین ثابتش آفرید تامن بادرک اون قوانین خالق عامدانه ی خواسته هام باشم
قانون جواب میده،همه جا جواب میده و برای هرکسی جواب میده ،مثل قانون جاذبه که برای هرکسی جواب میده باهر رنگ پوست و باوری ،چون ثابتِ👍👍👍
پس ازش استفاده کن ،امروز با گوش کردن این فایل خواسته ی جدیدی در من شکل گرفت ،واونم اینکه با آدمهای مدار بالا ملاقات کنم و بااونها کارکنم و دوستان ثروتمند وعباسمنشی داشته باشم🥰🥰🥰🥰
خداروشکر که خداوند جریان خیرو خوشی ونعمت وبرکت هست وهرخیری بما برسه ازطرف خداوند هست
عاشقتم مهربان پروردگارم ❤️❤️💚💚
خداروشکر که اگه مقاومت هارو بذارم کنار و توجه به نکات مثبت داشته باشم و درمسیردرست قراربگیرم
جهان خودش هدایتم میکنه به سمت خوشی و زیبایی ها واین روند تاابد ادامه خواهد داشت
خداروشکر که خداوند جهان رو پراز فراوانی آفرید ،این فراوانی حالت طبیعی جهان هستی هست
که این دوستمون تونست با کسب و کار عالیش دوتا آپارتمان خوب براخودش و مادرش بخره
واقعا لذت بردم از شنیدن نتایج ورشد دوستانم👍👍👌👌👏👏👏👏👏
این یعنی قانون داره جواب میده
برای دوستانم جواب داده پس برای منم جواب میده
مهربان پروردگارباسخاوتم رو سپاسگزارم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی
و استاد عزیزم رو سپاسگزارم که سخاوتمندانه این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدن ❤️❤️🙏💚❤️❤️
عاشقتونم،عشق برای همه دوستان سرزمین عباسمنش ❤️💚❤️❤️❤️💚❤️
با سلام خدمت استاد مهربونم
در رابطه با صحبت های عزیزان و بیان استاد عزیزم باید در تجربه خودم از این نکات بیان کنم که احساس تو مسیر مهمترینه که هر چقدر من مقاومت کمتری از خودم در طول روز نشون بدم اتفاقات مثبت پشت هم برای من رخ میده من تو بیزینس خودم خیلی مواقع به چالش ها برخورد کردم میکنم و مهم انتخاب منه که کدوم احساس انتخاب کنم و فقط میدونم اگه احساس خوب انتخاب کنم من از دل چالش یک ادم قدرتمند میام بیرون که کلی اتفاق مثبت رقم زده ولی اگه احساس بد انتخاب کنم هی نزول میکنم و سرانجام از مسیر خارج میشم و اینو خوب میدونم که احساس خوب من باعث هدایت پلکانی و تکاملی من به سمت خیر توسط خدای من میشه و تسلیم بودن در برابر مشیت الهی باعث رفتن من به بهترین جا میشه بطور مثال من وقتی میخوام برم جایی میزنم تو نشان یا ویز یا هر چیز دیگه ای و منو به مقصد میرسونه و من فقط نگاه میکنم که اون گفته کجا برو و من همون راه میرم در برابر خداوند هم باید اینطوری تسلیم باشم
موضوع بعدی تغییر خودم بود که باعث شد که دنیای بیرونم عوض شده و داره روز به روز بهتر میشه چون جهان من بازتابی از درون کنه و من اینو خوب فهمیدم که زندگی من به عوامل بیرونی ارتباطی نداره دلیلش هم تو کارم خیلی میبینم که همون مشتریانی که قبلاً از محصولاتم استفاده نکردن الان مشتری دائم من شدن محصول همون محصوله فقط تفاوت تغییر فرکانس کنه و من اینو درک کردم که جهان منو به مشتریان دیگه که خرید کنن هدایت میکنه و کاری میکنه که مشتریان قبلی هم بخرن چون دلهارو نرم میکنه
در رابطه با صحبت دوست عزیزمان که عنوان کردن از لحاظ مالی موفق بودن ولی چک کردن که پنیر در حال اتمام و دنبال انبار پنیر جدیدتر رفتن و واقعا دمشون گرم که اینقدر رها هستند آمین بهترینا براشون رقم بخوره و من چیزی که دریافت کردم اینه که ریشه کارم مهمه، اینکه من به چه دلیلی تغییر شغل میدم یا تغییر شرایط تو دل همون بیزینس ایجاد میکنم و من برداشتم از کار دوستمون این بود که حاشیه امن خودشون شکستن برای ایجاد یک اتفاق بزرگتر و این به خاطر اینست که تو شغل قبلیشون تکامل طی کردن موفق بودن و چون درامد بیشتر میخواستن و چون در شغل قبلی لیاقت کامل به جهان نشون دادن جهان خیلی عالی به مسیر مورد علاقشون هدایتشون کرد
ولی یک موضوعی که من خیلی حواسم جمع میکنم که تو دوره کسب و کار هم استاد اشاره کردن اینه که ریشه انجام کارم چیه ایا من مثل دوستمون به همه چی رسیده بودم ؟ یا نه برای فرار از این کار و اینکه قدرت دست نوع شغل میدم دارم شغلم عوض میکنم؟ و فکر میکنم شغل برام درامد ایجاد میکنه؟ من باید اینجا تجربه خودم بگم که من تو شغلم خیلی خوب بودم و درامدم پایین بود و با اشتیاق کارم میکردم و فقط مهم این بود من باور مثبت برای رشد درامدی نداشتم که تو این هفت ماهه با تغییر باور ده ها برابر شد بعضی مواقع گول میخوریم که شغل پول نامیده در صورتی که همه شغل ها پولسازه مهم باور و احساس لیاقت منه
در رابطه با اهرم رنج و لذت من خیلی ازش استفاده کردم تو خیلی مواقع نتیجه عالی گرفتم اولین این دوره قانون سلامتی بود که من خیلی ا؟ز لحاظ سلامت بدنی به ایده ال رسیدم و بارها ذهنم میگفت حالا شل کن و از این اهرم برای ذهنم فکت نیاوردم که نه ادامه بده رها نکن بطوریکه رنج نخوردن غذاهای عدم سازگار با بدن در برابر لذت سلامتی، انرژی بالا، حال خوب، اکتیو بودن، شاداب بودن و سحرخیز بودن و… میاوردم و میدیدم چقدر اهرم لذت قویتره و به راحتی فالو میشدم که ادامه بدم
مرسی از دوستان که اومدن صحبت کردن و بهمون انگیزه امید دادن و با یاداوری اتفاقات یزرگشون یک باور مثبت در ذهنمون ساختن
خدا حفظتون کنه خانم شایسته و استاد عزیزم
(من این متن کامنتو دیشب تو وورد نوشته بودم و امروز با نیت هدایت روی نشانه امروز کلیک کردم و این فایل اومد و اولش گفتم خب این موضوعش ربط نداره اخه ، بعد ته قلبم میگفت نه امکان نداره اشتباه کنه خدا حتما چیزی توش هست که دیدم بله هست دقیقا نشونه هاشو دیدم : باید پارو نزد و وا داد و موضوع تسلیم)
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان گلم
این چند روزی که تمام سعیمو کردم که تسلیم خدا باشم اصلا یه جور دیگه داره میگذره و هر مسئله ای برام پیش میاد فقط کافیه چندتا سوال بپرسم از درونم ( خدا ) و میگه
خیلی ساده میگه ، به گفت و گو با خودم مشغول میشم حدس هارو میزنم و رد میشه و بعد به جواب میرسم خیلی خیلی ساده
امروز چندتا چیز رو با هم متوجه شدم یکیش این بود که من میدیدم هیچ پیشرفت مالی ای در این زمینه هنرم اتفاق نیوفتاده و به فکر افتادم مثلا یک سری کار های فیزیکی رو انجام بدم و دیدم این خوبه ها ، روش خوبیه ولی انگار راه فراره که به اصل توجه نکنم ، اصل موضوع یه چیز دیگه است بعد فکر کردم که خب میتونه از لیاقت یا باور فراوانی یا ارزشمند بودن کالای من باشه
بعد دیدم این ارزشمندیه تا حدودی اوکیه یعنی ترمزی ندارم در موردش و نشونه اش هم خوده خدا هدایتم کرده بود که تو بازار دوتا از کار هامو گذاشتم روی هم 1000 نفر تو یک ماه بازدید داشته یعنی طرف دیده خوشش اومده و وارد آگهی من شده ، حالا حتی ذهن بیاد بگه شاید الکی باشه باز هم نصفشون اگه واقعی باشه بازم خیلیه
بعد گفتم خب لیاقت و باور های ثروت و فراوانی
دیدم باور لیاقتم ضعیفه ولی بازم ترمز نیست که باعث عدم ورود ثروت بشه
در مورد فراوانی هم دیدم که دارم کار میکنم مثال های عینی و واقعی رو میبینم و در موردش با خودم صحبت میکنم بعد دیشب یک خوابی دیدم
خواب دیدم مادرم کنارمه داره باور های ثروتی که نوشته ام رو میخوانه ، یعنی اون هم هدایتی یک سری ترمز ها در خودم پیدا کردم و نقطه مقابلشو نوشته ام
بعد صبح بیدار شدم و یادم اومد این قضیه و اون نوشته رو باز کردم و ذهنم مشغول بود
چون حالم یه جورایی گرفته بود انگار مثلا دیده بود که من تلاش کردم تولید کردم ولی نتیجه نیومده و داره میگه که چی، برو یک شاخه دیگه امتحان کن
داشتم از خدا میپرسیدم این چیه چرا این حس رو دارم رفتم اون باور ها رو خواندم و گفتم اون خواب الکی نبوده و حتما نشونه است باز کردم و اولین جمله اش این بود: همه تجارب زندگی ما حاصل باورهای ماست و جهان ساخته شده تا به فرکانسهایی که منشأ آن باورهای ماست، عکس العمل نشان دهد. جهان به نحوی برنامه ریزی شده تا باورهای ما را به ما ثابت کند.
بعد اومدم برای خودم توضیح دادم و مثال هایی که استاد زدن رو به یاد آوردم که باور چجور شکل میگیره و نمیدونم چیجوری چیشد که یاد کودکیم افتادم که مادرم وقتی اعصابشو خورد میکردم و اینا میگفت تو هیچ پخی نمیشی
و اینو بار ها و بارها یادمه میگفت و بعد آرام آرام آگاهی ها سرازیر شد که خدای من اون حرف ها تو ذهنم نشسته بود و چون اکثر اوقات با مادرم بودم ، قشنگ تو ذهنم نشست و بعد تو فوتبال به دلیل باورهای غلط شکست خوردم و تو اون رابطه هم به دلیل عزت نفس به شدت پایین شکست خوردم ، این باور رو به شدت تثبیت کرده که سمت چیزی بری شکست میخوری
و دیدم اره من قدم هایی تو همون فوتبال برداشته بودم تو یک قدمی موفقیت میرسیدم ، تو همون لول که وارد لول بعدی بشم ولی نمیشد یا خودم ول میکردم یا درگیر حاشیه های کاملا مزخرف میشدم و دیدم تو یک سری کار ها که نیاز به پشتکار داشت ، من نصفه رها کردم و این عجله داشتنه هم از این باور نشات میگیره
بعد باز دوباره انگار یه شخص سومی تو ذهنم اومد گفت ، چیشد اون پیشنهاد بهت شد و یک و دویست وارد زندگیت شد ؟!!
سوال خیلی خوبی بود و داشتم فکر میکردم و گفتم راست میگه اگه دقت کنم تو زمان هایی یک سری ورودی مالی داشتم و تو یک بازه زمانی بوده و تداوم نداشته و مخصوصا اون یک و دویسته که دوستم پیشنهاد ساخت اپ داد و به لطف الله انجامش دادم منی که یک قدمش هم بلد نبودم هدایتم کرد و یاد گرفتم و درست شد
بعد یادم اومد باز که اون موقع داشتم روی باور های فراوانی و ثروت کار میکردم و تو قدم 3 دوازده قدم بودم و گفتم خب من بار ها و بار ها اون قسمت رو دیدم حتی با تمرکز بیشتر ، نه این نیست یه چیز دیگه هم باید باشه ، فقط این نیست ، بعد یادم اومد اره
من اون زمان میخواستم یه جورایی قدم بزرگ و تازه ای بردارم و هنوز وارد این هنر مجسمه و قالب گیری و کار با رزین نشده بودم و برای این که باعث عمل در خودم بشم و قدم بردارم ، موفقیت هام رو بار ها و بار ها تکرار میکردم و گفتم ارررررره همینه همینه همینه
استاد هم همین حرف ها رو تو یکی از فایل هاش گفته بود فک کنم عزت نفس بود که روزی نبود یا نیست که من موفقییت هامو مرور نکنم و گفتم اره استاد اینکارو میکرد باعث افزایش عزت نفسش میشد و خودش توجه روی نکات مثبته و از همون جنس وارد زندگیش میشد و وارد زندگی من هم شد وقتی اون موقع هم روی باور فراوانی و ثروت و هم روی موفقیت هام تمرکز داشتم
و دیوانه شدم دیگه داشتم راه میرفتم سمت پارک جنگلیمون که بدو ام و سریع گوشیمو در آوردم و یاداشت کردم که باید در مورد این آگاهی کامنت بنویسم
و بعد یادم اومد چقدر ساده این آگاهی ها و درست و به موقع بهم گفته میشه و قبلا یه جورایی نگران بودم و الان هم یه خورده نگرانیه هست که نکنه یادم بره باز ولی وقتی به یاد میارم اون گفت و گو با دوستان رو و اون تسلیم بودن الهام خانوم نسبت به کلام خدا رو ، میگم باکی نیست تو فقط گوش کن و عمل کن هرمسئله ای هم بود از خدا بپرس ، میدونی که بهت میگه.همین الان هم آروم شدم.
یکی دیگه از اتفاقات بینظیر امروز اینه که من متوجه یک برنامه خراب تو ذهنم شدم
که کلی ایده ها و حرف ها تیکه تیکه اومد تا متوجه این آگاهی بشم که همش هم از اون تسلیمه میاد
یه جا تو یک کلیپ در مورد نورن های مغزی شنیدم ، دکتر برای مو رفته بودم گفت یک سری برنامه های معیوب هستن که دارن هی اجرا میشن باید اونو متوقف کنیم و بعد این اتفاقه افتاد و اینا به هم وصل شدن
دو روز پیش یا دیروز دیدم دستم یکم کز کز داره میکنه مثل قبل اون موقع بیماری
بعد تعجب کردم
گفتم من که فرکانس قالب ام منفی نبوده
شاید احساسم بد شده باشه ولی جوری نبوده که فرکانس قالبم منفی باشه و توی یک سیکل منفی باشم
بعد فکر کردم این یاد آوری خاطره اومد که اصلا یادم رفته بود از کی درمانم شروع شده بود
یادم اومد اولین بار با کلی دارو و بیمارستان خوب شد و بعد یادم اومد دوباره اومد دقیقا همون زمان یعنی دی یا اسفند 98 بود فک کنم( زمان آشنایی من با قوانین و استاد عزیزم ) بعد زمستون بود فک کنم که دوباره اومد تو سال 99 یک رخی نشون داد و رفت یعنی در همین حد کز کز و اینا که من خب اینقدر خداروشکر ایمانم در این زمینه قویه که نگران نشدم گفتم برو بابا من از اون وضع به این سلامتی رسیدم دیگه تو میخوای چی بگی اینجا
و بعد دقیقا الان نزدیک زمستونه و دوباره یک کز کز هایی اومد که نگران نکرد حقیقت منو خیلی ذهنم میخواست به یاد بیاره اون سختی های قبل آشنایی با استا د و قوانین و خداوند
ولی نمیزاشتم میگفتم برو بابا قوانین که ثابته ، خدا که همونه ، بدن منم ماشالله هر روز داره رفرش میشه
فرکانسم عالی نیست ولی بیسش خوبه
پس باکی نیست
بعد یاد حرف اون دکتره افتادم که یک برنامه خراب داره اجرا میشه و یاد یک باورم افتادم
سومین باری که بیماری اومد و یه قلقلک داد و رفت این تو ذهنم نشست که خب این باور رو دارم که چون یه چیزی تو گردنمه ، دیگه هست هر دفعه میاد و میره مثل یک نمودار که تو زمستون به اوجش میرسه ( قله و دره )
بعد دیدم اره این برنامه خراب است که داره اجرا میشه که دقیقا تو همون زمان میاد خودشو نشون میده و بعد دیدم اصلا سلامتیم چجوری برگشت و دیدم خب یک سری چیز ها هست
یکیش همین بدن انسان که همه اش در حال مردن و زنده شدنه و داره خودشو رفرش میکنه با سلول و مولکول های جدید و دیدم احساس خوب حال خوب باعث قوی تر شدن همین سلول ها میشه و ایمنی بدن چند برابر میشه و دیدم که یک سری بیماری ها به این دلیل تکرار و تکرار میشه بر اساس یک الگو که یک روند تکرار شده و تبدیل به باور شده و اون رشته های عصبی شکل گرفته و وقتی مثلا زمستون میشه اون کد رشته های عصبی اجرا میشه
و بعد باز به یاد آوردم که بدنم موقعی که نزدیک اسب میشدم میریخت بیرون ( گال ) خارش میگرفت دونه میزد و یا یه مدت میرفتم جنگل چند ساعت کمپ میزدم همین میشد تا اینکه گفتم یعنی چی بدن من باید سالم باشه من اینو نمیپذیرم و بهش توجه نکردم و همین عدم توجه باعث کمرنگ شدنش شد و در نهایت از بین رفت و یک روز توی یک کومه با دوستان بودم و هوا مه آلود جاتون خالی و دیدم اونور تر چندتا اسب هست و بعد تا نجوا خواست کارشو بکنه تصمیمو گرفتم و چندتا قند گرفتم و رفتم بهشون قند دادم و چقدر لذت بخش بود و حس استاد رو درک کردم و کلی نازش کردم و هی ذهنم میگفت فردا منتظر باش بریزه بدنت بیرون و من گفتم برو بابا بریزه بیرون مهم نیست برام
و نریخت بیرون
و دیدم مادرم هنوووووز این داستان حساسیت رو داره و دیدم اره این برنامه خرابه است که مادرم هنوز دارتش و من هم در مورد این بیماری که سر زمستان سر کله اش پیدا میشه دارم
و نگران نیستم خداروشکر و جاتون خالی امروز هم دویدم کلی ، کلی حال داد واقعا جاتون خالی ، چه چهره های زیبایی دیدم
اون یکی اتفاق یادم رفت
خدارو واقعا سپاس گذارم واقعا سپاسگذارم
فقط، واقعا فقط باید پارو نزد و وا داد
واقعا همینه همه اش همینه
توحید ، تسلیم ، حال خوب
هنوز هنوزه دوست دارم در زمان حال فقط لذت ببرم و تمرکزم روی اون کاری که انجام میدم باشه و نگران آینده نباشم
که اینم فک کنم وقتی پیش میاد که تسلیم باشم تماما تسلیم باشم و بگم چشم و انجامش بدم
استاد دوستت دارم ، اون قسمت 99 سفر به دور آمریکا رو هم دیدم و عجب فایلی بود انگار زندگی خودم بود فلش بک زندگی خودم یا یکی از نزدیک ترین افراد زندگیم بود یه جوری دستم زیر چونم بود لبخند رو لبم ، چشمام دریا بود ( فک کنم تو اون فایل چنین جمله ای گفته شده بود ) که نگو
خانوم شایسته عزیزم ، الگوی من ، الگوی رابطه آینده من ، خواهر من ، دوستت دارم
از دوستان هم فرکانسی عزیزم هم ممنونم که تجربیاتشون رو میان مینویسن و کلی من هدایت شدم به این آگاهی ها
و وقتی که یکی از شما عزیزان کامنت منو میخونین و هدایت میشین و ازمن تشکر میکنین ، اینقدر لذت میبرم و فقط این هدایت و کار خدارو مرور میکنم و فقط حسش میکنم ، نمیشه گفت ، خیلی حس خوبیه
ممنونم ازتون برای این همه حس های خوب
همیشه شاد و سالم و ثروتمند باشید
سلام اقا رضا
امیدوارم سلامتی ب آسانی جذب بدنتون بشه
سوال داشتم تو زمینه رشته های عصبی ک شکل گرفته هستند ک چطور میشه عوضشون کرد
چون قالب افکار مناسبه اما روند سلامتی بهضی موقع یویو ماننده
حتما نظر شما برای من مفیده و کمک کننده
سلام خانوم شعبانی عزیز
حقیقت اون جمله هارو زیاد یادم نمیاد که اصلا من نوشته باشم و منظور اینه که اون حرف ها اومد اون آگاهی ها متناسب با مدارم و فرکانس و خواسته ام اون لحظه گفته شد و نوشتم
از سوال شما چیزی که متوجه شدم اینه که چجوری میشه یک سری بیماری ها عادت های بدن رو بشه عوض کرد؟(عادت ها مثلا من خودم قبلا تمشک صبح میخوردم معده ام بهم میریخت یا نزدیک اسب میشدم بدنم میریخت بیرون و دون دون میزد)
از تجربیات خودم میگم
کلی باگ تو بدن من بود مثلا حموم میرفتم بعد یکم باد بهم میخورد به سرم یا خیس بود زیاد عطسه ام میگرفت و سرما میخوردم بعد گفتم آخه چه ربطی داره!! بعد دنبال دلیل منطقی میگشتم و بار ها تکرار میکردم یا مثلا نزدیک اسب میشدم بدنم دون دون میزد خارش میداد بعد یک منطق پایه پیدا کرده بودم که 99 درصد اینجور باگ ها از خانواده ام و مادرم گرفتم چون اکثر اوقات بچگیم با مادرم بودم بعد دیدم این حساسیت پوستی مادرم داره فلان باگ در بدنم هست ، مادرم داره و … بعد مهم تر از همه دلیل منطقی براش پیدا کردم گفتم این همه آدم
چنین مسئله ای ندارن پس برای منم باید همین بشه و کلی باور های دیگه در کل همه این باگ ها رو با منطق ، الگو و واقعیت درستش کردم برای راحتی و سرعت بیشتر ، بهترین راه الگو پیدا کردنه
یک منطقی که خیلی قویه و میتونه کمک کنه اینه که این بدن ماله دیروز و پری روز نیست چندین و چند هزار سال(دقیق نمیدونم) اطلاعات و تجربه داره که توانایی مبارزه با ویروس و بیماری رو داره و توی فایل های آرامش در پرتو آگاهی (فک کنم 8) این آگاهی هست و واقعا کمک کننده است
امیدوارم جواب سوالتون باشه
همیشه شاد و سالم و ثروتمند باشید ️
سلام دوست خوب
امروز که این کامنت زیباتون رو خوندم واقعا به جان دلم نشست ، چقدر عالی تونستید با مسائل جسمی در صلح باشید و با همین در صلح بودن تونستید حلشون کنید ،چقدر از دیدگاهتون لذت برم
خدایا شکرت که خوندنِ این کامنت زیبا رو روزی من کردی
زندگیتون بر وفق مراد ،روزهاتون شادِشاد
ﺑﺎﻳـﺪ ﭘـﺎرو ﻧـﺰد وا داد
ﺑﺎﻳﺪ دل رو ﺑﻪ درﻳﺎ داد..
ﺧﻮدش ﻣﻲﺑﺮدت ﻫﺮﺟﺎ دﻟﺶﺧﻮاﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮد ﺑﺪون ﺳﺎﺣﻞ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎﺳﺖ
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
چند تا نشونه واضح تو این فایل دیدم خدایاشکرت
اول گفتگو با دوستان. 14
عدد14.. من تاریخی که برای یک هدف یا خواسته ام نوشتم ….
دومش رفتم کامنت های اول این فایل رو خوندم دقیقا تاریخش روز تولدم هستش
12اردیبهشت…؟؟؟؟ اردیبهشت در راستای همون هدفی که تاریخش رو 14نوشتم…
سومین نشونه برای خواسته ای که دقیق پلن های رو نوشتم نباید شک داشته باشم ..اگه شک داشته باشم نمیرسم بهش اما اگه نوشتم باید بسپارم به خدا.
باید پارو نزد وا داد. وقطعا ویقینا بهش میرسم و تیک میخوره..
مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ۚ
(اى انسان!) آنچه از نیکى به تو رسد از خداست و آنچه از بدى به تو برسد از نفس توست.
خدایا اشکمو در آوردی .خدا یا نمیدونم ..
خدا خودت ذهنمو به دستت بگیر…
خدایا من حجم اینهمه افکار رو به تو پناه میارم.
خداااااایا تو کمکم کن من میخوام تو بغل تو باشم .
منو بغلم کن تا بتونم خودم به خودم از نفس و ذهن آسیب نزنم و کاری نکنم خواسته مو به تعویق بندازم کمکمکن تا بتونم ذهنمو کنترل کنم و ر ها وآزاد باشم..
أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد»
خدایا کمکم کن دستمو بگیر.
تنها کسی که میتونه تو هستی.
خدایا اینقدر دقیق با نشونه های واضح با من حرف بزنی .؟؟؟؟
خدایی که مو لای درزش نمیره
چرااااا من باز شک میکنم؟؟؟؟؟؟
چرااااا من مشرررررک میشم؟؟؟؟
خدا تو آگاهی به نوشته هام به حرفاممممم.
خدایا من تسلیمممم.
خدایا من تازه وارده هستم و بلد نیستم وتو کمکش کن…
من باز تعهد میدم که ذهنمو خالی کنم از هر فکری
ولی نمیدونم چه جوری ؟؟؟چه جورش با خودتتتتت
خدایا یه جوری این چند روزه تا 14مهر.نمیدونم تو خودت میدونی؟؟؟؟؟
منو مشغولم کن که اصلا وقت آزاد نداشته باشم برای یک لحظه فکر کردن..
خدایا به تو پناه میارم ازشر فکر کردنای بیهوده ام..
خدایا. تنها ترا میپرستم وتنها از تو یاری و هدایت میخواهم..
خدایا من مثل ابراهیم هستم…باور دارم اما میخوام قلبم آروم بگیره
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی
و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد.
خدایا منم باور دارم اما تجسمی که بارها و بارها برای 14مهر انجام دادم میخوام به راحتی اتفاق بیفته ..که به یقین کامل برسم…
خدایا شکرت..
سلام استاد و مریم نازنین
روزتون مبارک باشه، معلم زندگی، معلم راه حقیقت، معلم خودشناسی و خداشناسی…معلم زندگی ساز…
استاد عزیزم، متشکرم بخاطر حضورتون.
استاد من چون عاشق زبان انگلیسی هستم، چندسال بود بصورت خودخوان، زبان می خوندم، وقتی با شما آشنا شدم، سعی کردم راه درست زبان خوندن رو پیدا کنم تا همون تایمی که برای خوندن میزارم بهترین نتیجه رو کسب کنم، و به مرور هر ایده ای به ذهنم رسید اجرا می کردم، و در نهایت به روش هایی رسیدم که مکالمه ام خیلی بهتر شد، یعنی به نسبت تایمی که میزاشتم، نتیجه چندین برابر دریافت کردم، و اونو ادامه دادم، و البته همچنان از خدا میپرسم چطور از این بهتر؟ چطور از این باکیفیت تر؟ چطور از این زودبازده تر؟
بعد استاد من با همسرجانم تصمیم گرفتیم با بچه های آینده مون انگلیسی صحبت کنم تا از بدو تولد دوزبانه بشه، اون هم فقط با صحبت کردن های من. و من هدفم این شد و مکالمه ام روزبه روز بهتر شد، بعد اتفاقی که افتاد، راهی که اصلا فکرشو نمی کردم، هدایت خداوند اینطور شد که، خواهرزاده ی هفت ساله ام، مشتاق یادگیری زبان شد، چقدر هم بااستعداد هستن ایشون. و از اونجایی که بازهم یکی از معجزات خداوند شامل حالمون شد، در یک ساختمان ساکن شدیم. و من شروع کردم هر کاری که قراره در آینده با فرزند خودم کنم، یعنی آموزش از طریق صحبت کردن و کارتون ها، برای یادگیری ایشون پیش گرفتم. تا ایشون هم آینده ی موفقی داشته باشه، و بدون هیچ گونه چشم داشت یا آینده نگری، فقط با خلوص نیت اینکار رو پیش گرفتم. استاد یعنی بدون اینکه من برنامه ریزی کرده باشم، در و تخته قشنگ باهم جور شد. خواهرزاده ی من به شدت مشتاق برای یادگیری و من مشتاق برای آموزش. و بعد از حدود یکسال ایشون اینقدر عالی مثل بومی ها مکالمه میکنه (چون با کارتون ها براش پیش رفتم و وگرنه خودم مثل بومی ما نمیتوم مکالمه کنم هنوز) که توجه اطرافیان جلب شد. و دوستانی که دوروبرمون بودن از من میخواستن که به بچه های اون ها هم یاد بدم. و به مرور شاگردام بیشتر شد. اصلا من عاشق این برنامه ریزی و پلن خداوند هستم، خداییش این راه اصلا به فکرم نمیرسید که تصمیم بگیرم به خواهرزاده ام آموزش بدم که بشه نمونه کاره من. تا ازطریق ایشون من به دیگرام بگم که روشم خیلی جواب میده. خداوند خیلی عالی پیش برد. از راه و روشی که من نمیدونستم وجود داره. فقط در مسیر علاقه ام با عشق حرکت کردم.
بعد پلن خداوند چقدر کامل و بی عیب و نقصه؟ استاد خواهر من در یه شهر دیگه و من در شهر دیگه بودم، نیم ساعت راهه، حتی اگه من این تصمیم رو می گرفتم که ایشون رو به عنوان نمونه کار آموزش بدم، بازهم نمی شد، چون ایشون دور بودن، ولی خدا اینقدر عالی کار می کنه که آدم میاد فکر می کنه دیوانه میشه، خداوند کاری کرد که ایشون بیان پیش ما و در یک ساختمان مستقر بشیم تا خیلی راحت آموزش بدم. یعنی خدا هم به اشتیاق مائده (خواهرزاده ام) پاسخ داد برای یادگیری و هم به اشتیاق من برای حرکت در این مسیر.
امروز که روز معلمه، از چند نفر تبریک دریافت کردم، داشتم با خودم فکر می کردم، بدون هیچ مدرکی من شدم تیچر!!! یعنی توی این مسیر عباس منشی، جادو و جنبل اتفاق نمی افته، فقط اینقدر کار می کنیم که قوی میشیم تا راحت تر پا روی ترسهامون بزاریم، تا با همون اندازه رشدی که کردیم حرکت کنیم. استاد توی این مسیر خیلی از شما الگو می گیرم، شما وقتی شروع کردید، در زمینه ی روابط و آرامش و معنویت نتیجه گرفتید و شروع به کار کردید. نگفتید صبر کن ثروتمند هم بشم بعد برم آموزش بدم. با همون اندازه نتیجه، حرکت کردید. من هم الان با اینکه شاید ۴۰ درصد مکالمه ی خوبی دارم، ولی مطمئن شدم روشی که پیش گرفتم نتیجه میده، و سایت زدم و همزمان هم روش ها رو آموزش میدم و البته کلی ایده های بی نظیر اومد برام که باعث شد تکمیل تر بشه آموزش هام و در عین حال روی بهبود انگلیسی خودم کار می کنم. به قول شما با افزایش مهارتم سعی می کنم احساس لیاقت رو در خودم بیشتر کنم.
برام جالب بود. زلیخای قبل اینقدر کمالگرا بود، تا خودش اول صددرصد یاد نمیگرفت شروع نمی کرد به کسی آموزش بده. زلیخای قبل تا خودش چندتا مدرک نمی گرفت که دست آویزی برای جلب اعتماد مشتری باشه، از این حرکت ها نمیزد. استاد عزیزم من یک ساله که شروع کردم، سایت زدم، شاگرد گرفتم، چقدر وردپرس یادگرفتم چقدر طراحی سایت یادگرفتم، چقدر اعتماد به نفسم بیشتر شد. چقدر الهامات رو دریافت کردم. و کلی رشد و پیشرفت که تمومی نداره. استاد ازتون ممنونم که تمرکزتون روی توحید هستش، روی عزت نفس، روی جسارت و شجاعت و خودشناسی….
استاد در مورد اینکه فرمودید چیز جدید برای گفتن وجود نداره بگم، میدونید استاد فکر می کنم منظور دوستان موضوع جدید نیست، بلکه زاویه ی نگاه جدید، جدید از اون نظر که خودشون از اون زاویه تاحالا به قضایا نگاه نکردن. چون من هم مدتی این سبکی بودم، و نگم که الان نیستم. ولی حرفی با نگاه وسیع تر یا زاویه ی متفاوت تر، یا عمیق تر، اینها برای من و دیگر دوستان جدید محسوب میشه. شاید ما شاگردا خواسته مون رو خوب بیان نکردیم. برای مثال همون توحیدعملی ۷ که یک زلزله در وجود ماها به پا کرد، برای ما جدید بود، چون عمیق تر، واضح تر و از زاویه ی وسیع تر به موضوع نگاه کرده بود، نگاهی که ذهن و قلب محدود ما تا اون لحظه اونطوری دریافت نکرده بود.
استاد در مورد اینکه گفتید جریان جریان خیره و ما با باورهامون و افکارمون جلوی این جریان رو گرفتیم، استاد توی این دوهفته ی اخیر اتفاقات بسیار تکان دهنده و خوبی برام افتاد که مثل روز برام روشن شد که تاحالا خودم بودم که جلوی ورود این نعمت رو به زندگیم گرفته بودم. یعنی تا قبل از این اتفاقات من قبول داشتم حرف شمارو ولی الان دیگه با سلول های وجودم درک کردم و ایمان آوردم. تازه تعمیمش میدم به کل، میگم خب پس قضیه ی ثروت هم همینه، یه جایی من جلوی ورود نعمت رو گرفتم. و هیچ عامل بیرونی تاثیرگذار نیست. هیچ…هیچ…عامل بیرونی. ذره ای تاثیرنداره. همه اش از وجود من برمیخیزه.
از نگین عزیزم تشکر می کنم که اینقدر صدای قشنگی دارن، نگین جان عزیزدلم، صدات خیلی جذاب و دوست داشتنی هستش و دلم می خواد این قسمت رو بارها تماشا کنم. با اینکه یکبار کارشناسی رو گرفته بودی ولی تصمیم گرفتی دوباره بخونی تا خاطرات بهتر از اون دوران برای خودت ثبت کنی واقعا تحسین برانگیزه. شاید هرکسی اینکارو نمی کنه، و میتونستی بگی خب عیب نداره دیگه اتفاقی بود که افتاده و میرفتی به کارهای دیگه مشغول میشدی. واقعا بهت تبریک می گم دوست خوبم. اینکه گفتی یعنی من اینقدر مهارتم بالاست که این آدم های بزرگ برای مشاوره یا کار میان پیشم، من دقیقا توی داستان تیچر شدنم همین حس رو داشتم، و این برمیگرده به خودباوری، من هرچقدر بیشتر خودمو باورکنم دیگه این مشتری ها برام طبیعی و بدیهی به نظرم میان. منم با خودم می گفتم بابا من سابقه ی تدریس ندارم یا مدرک ندارم، چقدر بقیه ازم از روش کارم از خلاقیتم تعریف می کنن، یعنی تعارف می کنن یا واقعیه…درحالیکه وقتی خودمو با دیگران که چندین سال کلاس رفتن و نمی تونن در همین حد من مکالمه کنن مقایسه می کنم، میبینم نه، تعریف ها واقعیه، جهان داره بهم انگیزه ی ادامه میده.
نگین عزیزم اعتماد به نفستون رو تحسین می کنم، دوستان عزیزی مثل شما و منصوره جان با اینکه از همصحبتی با استاد خوشحال هستید ولی در عین حال اینقدر مسلط و آرام صحبت می کنید واقعا برای من درس داره. اینقدر آرام و دلنشین و حرفای خوب، تبریک می گم بهتون بخاطر عزت نفس بالاتون عزیزم. قدرت بیان شیوا و عالی تون.
چقدر لذت بردم از دوست عزیزمون آقا فرهاد، که توی کار چاپ بود و تصمیم گرفت طراحی سایت کار کنه، واقعا تحسینتون می کنم، ممنونم ازتون که این تجربه های ارزشمند رو باما به اشتراک گذاشتید، چقدر درس داشت برای من. چقدر باور ساخت، چقدر امید و انگیزه داد بهم، با حضور شما در این قسمت گفتگو، خیلی مشتاقم بارها و بارها دوباره تماشا کنم و گوش کنم این قسمت ناب رو. امیدوارم روزبه روز موق تر بشید و سال ۱۴۰۰ سالی پر از موفقیت های جهشی بزرگی براتون باشه. بهتون تبریک می گم دوره ی دوازده قدم رو تا آخر پیش رفتید و همه ی دوره هارو دارید، الخصوص دوره ی روانشناسی سه. داشتن دوره های استاد یکی از آرزوهای منه که با این شدت و اشتیاقی که دارم، مطمئنم بهش می رسم.
سلام زلیخای عزیز،سرچ کردم گوگل اسم شمارو ،تا پیج اینستای سمارو پیدا کردم و میخوام ببینمش،نکته ی مهم کامنت شما،کمالگرا نبودن هست،اینکه من چیزی رو که بلدم و میتونم اموزش بدم،انجام بدم اینکار رو ،همینطورکه درمسیرش فرارمیگیرم میتونم بهتربشم و رشد کنم و نتایج بهتر دریافت کنم،من گلسرمیسازم و چندتا ایده داشتم حتی که ایتدا کسی ازشون استقبال نکرد،چون حس میکردم اخه کی ازمن دوره میخره منکه درحد اساتید این هنرنیستم،ولی یه مدل رو گذاشتم بعنوان اموزش و دیروز یکنفر هزینه شو پرداخت کرد و وارد کانال شد،مطمینم تبلیغ کنم افرادبیشتری جذب میشن ،کافیه بخودم و توانایی های کشف نشده ام،ایمان بیارم و باورکنم توانایی هامو،که بنظرم وقتی عزت نفسمونو افزایش بدیم خیلی دراین مسیرموفقتر خواهیم بود.
خداروشکربرای وجودشما و استادعزیز و خانم شایسته ی پرتلاش و همه ی عزیزانی که دراین سایت نظرمیذارن و باعث بالابردن اگاهیها میشن.موفق و پرروزی باشید درپناه یکتای هستی بخش
به نام خداوند بخشنده و مهربان
ای نام تو بهترین سراغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم
هم قصه نا نموده دانی هم نامه نانوشته خوانی
از ظلمت خود رهاییم ده با نور خود اشناییم ده
با سلام و عرض ادب خاص خدمت استاد نازنینم و خانم شایسته گرامی و دوست داشتنی و تمام دوستان خوب همفرکانسی گلم
از اونجایی که طبق گفته استاد عزیزم دارم سعی میکنم به حرفای دلم گوش کنم و وقتی از صبح که از خواب بلند میشم و روزم رو بخودش میسپارم زمانی مثل الان که به درون قلبم بهم گفته میشه کامنت بنویس من هم میگم چشم و الان اینجا هستم و دارم به اونچه که فرمان داد عمل میکنم
استاد نازنینم و تمام دوستان همسیرم الان اون نقص ترس از قضاوتم هم بالا زده و نجوایی هی میگه افسانه تو میخوای بین این همه ادم موفق توی سایت از اتفاق دیروز بنویسی . ببین اونقدر دستاوردهای بچه ها زیاد و بزرگه مثل همینایی که داری صداشونو توی فایل میشنوی. اونوقت تو میخوای از این نتیجه ت که اینقدر شاید کوچک و بی اهمیت باشه برای خیلی ها بگی . اما من ثابت قدمم ومیترسم اما باشهامت قدم برمیدارم و به کوچکترین و بزرگترین نشانه ها و موفقیتهام و هدایتهام افرین میگم و افتخار میکنم که افرین باز هم داری یک قدم روی ترس قضاوت مردم کار میکنی و چه کسی توی جهان و زندگی من مهم هست جز رب العالمینم که خودم و دلم را به هدایتش سپردم و میخوام که تسلیم و فرمانبردارش باشم
استاد عزیزم با توجه به توضیحات عالیتونکه میگین خودم رو به جریان هدایتش میسپارم و بعد به اونچه که گفته میشه دیگه شک نمکنم و چشم میگم . اتفاقی که دیروز برای من افتاد این بود که دم غروب بود و من طبق معمول توی بالکن خونه مشغول بودم با گل و گلدونهام و اسمون ابری و رعد و برق زیبایی هم میزد و دیگه مست وصل الهی بودم
یک ساعتی رو به اسمون فقط با خوش حرف میزدم و تمام ارزوهامو مرور میکردم و از ته قلبم میگفتم من تا حالا نه شغلی داشتم و نه پولی رو خودم با دستان خودم ساختم .از زمان کودکیم پدرم بوده که منو ساپورت میکرده و بعدش همسرم و من همیشه با پول و سرمایه اینها زندگی کردم من پر از استعداد و توانایی هستم چرا نباید به عنوان یک انسان صاحب استعداد و توانایی خودم مزه درست کردن پول با دستان و توانایی خودم رو داشته باشم .
دقیقا میگفتم من نمیدونم چطور و چگونه تو رب منی تو صاحب و ولی منی سهم من فقط خواستن و سهم تو هدایت منه . ازش میخواستم واقعا نشونم بده که بقول استاد بینهایت راه هست بینهایت پول و ثروت هست و خداوند از بینهایت طریق ثروت و نعمت رو میتونه وارد زندگیم کنه
اینو هم بگم که من عاشق مسافرت و جهانگردی هستم اونم به این شکل که خودم با ماشین خودم برم و هر کجا رو خواستم بگردم توی خیلی زمینه ها استعداد و هنر دارم مثل خیاطی و کارهای دستی و هنری و گل و گلکاری اما چیزی که واقعا هر چقدر انجامش بدم خسته نمیشم و هی دلم میخواد زمانش بیشتر هم باشه رانندگی هستش چون همیشه عاشق سیر و سفر و گشت و گذار هستم. همیشه میدونستم شدیدترین هنر مورد علاقه من رانندگی هست ولی میگفتم خب این که نمیتونه بعنوان شغلی برای من باشه چون اولا همسرم اجازه نمیده یا ابنکه من چطور میتونم از این کار مورد علاقم پول بسازم
در همین حال و هوای راز و نیاز بودم و همش میگفتم من نمیدونم تو میدونی و منو هدایتم کن . یک مرتبه به دلم افتاد و یه حسی بهم گفت برو سر کوچه برای اون دختر بچه ای که کنار پدرش میشینه و پدرش دستفروش هستش یک ساندویچ بخر . یه کم فکر کردم و دیدم خیلی قوی داره بهم میگه برم و منم گفتم چشم .
شب بود و هوا بارونی و پیش خودم میگفتم مطمینا الان توی این بارون اونا نیستن اما گفتم میرم و سر میزنم اگر بودند زود ساندویچ رو براش میخرم و برمیگردم خونه . ماشینم رو روشن کردم و رفتم و دیدم که با دستی پر از ظرفهای غذا دارن میان تعجب کردم گفتم خدایا الان به دل من افتاد که بیام سر کوچه برای تهیه غذا برای این دختر بچه این چه نشونه ای میتونه باشه . امروز اینها که کلی غذا دارن .
کمی جلوتر ایستادم و از توی اینه به اون پدر و دختر نگاه میکردم که یک مرتبه دیدم خانمی توی بارون منتظر ماشینه . دوباره اون حس گفت برم سوارش کنم . دل دل کردم اما باز هم گفتم چشم و ازشون سوال کردم ک اگه بخوان میتونم برسونمشون و اون خانم با کمال خوشحالی و رضایت سوار ماشین شد و وقتی که رسوندمشون با اینکه واقعا قصد گرفتن پول ازشون رو نداشتم خودشون با اصرار کرایه رو پرداخت کرد و من دیگه مات و مبهوت با دلی سرشار از ایمان قلبی که خدایا تو چطور منو از خونه بیرون اوردی و این خانم سر راهم قرار دادی که به من بگی میشود . ایمان بیار و فقط به حرف دلت گوش بده
من عاشق رانندگی هستم و خداوند نشونم داد در هر مسیری که علاقه مند باشیم خداوند از همون مسیر میتونه پول و ثروت رو وارد زندگیت بکنه
. و بقول استاد عزیزم هر وقت تونستیم به کوچکترین نشانه ها و ورود نعمت و ثروت حتی در حد ده هزار تومن سپاسگزاری کنیم و شاد بشیم اونوقت هست که خداوند صدها مسیر برامون باز میکنه و هزاران برابر و بصورت تصاعدی ثروت و نعمت رو وارد زندگیمون میکنه .
اون مبلغ کرایه که شاید برای خیییلی ها خنده دار هم باشه اما برای من بزرگترین نشانه از حرکت بود .
اینکه خدا گفت ببین پول هست موقعیت هست ببین به حرف دلت و هدایت من گوش بده ببین افسانه همیشه میپرسیدی اخه من به چی علاقه دارم که بتونم ازش پول هم بسازم دیدی دیدی از همبین راه مورد علاقه ت پول هم اومد دیدی
این برای من مهم بود و هست که خداوند هر لحظه میشنوه و اگر دل به جریانش بسپارم و همین نشانه هاشو تصدیق کنم و مثل دیشب که تا خود صبح حس سپاسگزاری داشتم سپاس گزار کوچکترین نشانه هاش باشم خداوند راهها رو بیشتر نمایان میکنه بیشتر هدایتم میکنه و خدا میدونه چقدر راهای عالی هست که نشونم میده که هم کار مورد علاقه مو انجام بدم هم از همون طریق و بینهایت راه دیگه به تمام خواسته هام برسم
باز الان هم این ندا به من گفت بنویس و کامنت بگذار و من باز هم گفتم چشم . نمیدونم خدا میدونه که چه اتفاقات قشنگی قرار هست که بیافته ولی بقول استاد الخیر فی ما وقع و حتمااااا ایمان دارم که خیریت و مصلحتی وجود داره
در پناه الله مهربااااااان همیشه شاااد موفق سعادتمند در دنیا و اخرت باشین دوستتون دارم
امروز با افتخار شکر میکنم خدای عزیزم رو که وقتی هر اونچه که ازش میخوام با فرستادن نشانه هاش ایمانم رو قوی میکنه
بنام خدای مهربان و بخشنده ام
سلام استاد امیدوارم حالتون عالی باشه
در اواخر گفتگو شما راجع به اینکه فایل ها رو از خدا هدایت بخواین و ببینید کدومو نیاز دارید همونو گوش بدین صحبت کردین
و من میخوام راجع به اون بنویسم که ، من وهمسرم دوره ۱۲ قدم رو شروع کردیم و قدم دو هستیم ، اما من با اینکه فایل ها رو گوش دادم و تمرین ها رو انجام میدم یه قسمت هایی رو لنگ میخوردم ، مثلا برای شغل . چون که من بلافاصله بعد از آشنایی با شما و سایت شما کار قبلی ام رو رها کردم چون متوجه شدم اصلا مسیر درستی نیست که شروع کردم ولی نمیدونستم علاقه به چی دارم یا بهتر بگم که به چندتا مورد علاقه داشتم و انتخاب برام سخت بود ، و این نجواهای ذهنمم که کلا داشتن هر مسیری رو انتخاب میکردم منفی بهم میداد ، من هم یه روز پاشدم و در تمرین ستاره قطبی خواستم که هدایت بشم تا به وضوح شغل انتخاب کنم و هدایت شدم به گوش دادن گفتگو با دوستان و بعد از دوسه روز من دقیقا متوجه شدم که خواستم چیه ، و با وضوح راه و مسیر روشنی برام مشخص شد .
در واقع من هدایت شدم که این فایل ها رو گوش بدم
و واقعا وقتی از خداوند هدایت بخواهیم در تمام زمینه ها ما رو هدایت میکنه و حتی ریز به ریز آنچه که خواستیم رو به ما خواهد گفت اگر ما با دلمون بخواهیم و درهای دلمون روباز بذاریم .
الان به این فکر کردم که دل ما مثل اون پنجره های چوبی با اون شیشه های رنگیه که میتونیم صبح پاشیم این پنجره رو باز کنیم به روی نور و نفس عمیق بکشیم و اون کبوتر نامه رسان که لب پنجره هر صبح نشسته رو بهش نامه بدیم و خواسته هامون رو بنویسم براش . و بعد پنجره رو باز بذاریم و منتظر باشیم تا کبوتر نامه بر جواب نامه رو بیاره ، اخه اون کبوتر جلد ماست هر جا باشه برمیگرده پیش ما لب اون پنجره . کافیه یکم منتظرش بشینیم ، کافیه یه فنجون قهوه بیاریم ، همینطور که به دشت پر از گل و نور نگاه کنیم لذت ببریم ، سکوت کنیم تا کبوتر نامه بر جواب نامه رو بیاره . منکه همیشه نامه ای که خودم میفرستم رو خط به خط و جز به جز مینویسم و میپرسم ، میگم خداجون انقدر واضح پاسخ بده چون من کلاس اولی ام قلمبه سلمبه بلد نیستم ، و خدا هم جواب نامه رو با همون وضوح میفرسته انقدر دلیل میاره ، انقدر فکت میاره ، انقدر مسیر میاره ، انقدر حرف میاره که اصن نیاز نیس من حتی یکم بخودم زحمت بدم فکر کنم ، بی برو برگرد متوجه میشم .
من خواستم که هدایت بشم برای انتخاب درست ، و خدا گفت دوره ها رو ول کن بیا برو گفتگو با دوستان رو گوش بده تا بهت بگم کجا چه خبره و همین بی وقفه گوش دادن این فایل ها نه تنها کلیت موضوع رو برام روشن کرد که کلی هم جزئیات و چگونگی انجام کار رو هم برام آورد .خدایا مرسی من عاااشقتم .
از شما استاد عزیزم سپاس گذارم که این سایت عالی رو طوری محیا کردین که واقعا منبع آرامش و دانشگاه خودشناسی و خدا شناسی و دنیا شناسی باشه برا هر کسی با هر درک و فهمی بخواد زندگیشو بسازه وخلق کنه . و مسیر زندگی ما رو به سمت روشنی و جاده های زیبا و لذت بخش بردین داریم کنار شما و مریم جان و دوستان عزیز لذت میبریم و زیباتر و بهتر زندگی میکنیم از شما و مریم جان بینهایت تشکر میکنم .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
خداوند برای رسیدن به خواسته هایمان بی نهایت داردو اگر حواسمان باشه حسابی در حال هدایت ماست.
جریان همه چیز در جهان خیر و نیکویی است و همه چیز عالی است وفراوانی مگر اینکه خودمان مانع این جریان به سوی خودباشیم همیشه به خودم می گویم من مونسی همدمی دارم که یار ورفیق شفیق من است هر چه میگویم گوش میکند و حرفی هم نمی زند و فقط مرا راهنمایی می کند کافی است که چشمانم را باز کنم و آنها را ببینم.
وقتی به خدا اعتماد کنیم و توکل کنیم کار تمام است
هر چه رها تر و هر چه مقاومت خود را کمتر کنیم بیشتر به سمت خدا هستیم و هدایتها و نشانه هایش را بیشتر دریافت میکنیم
اصل یکی است راههای رسیدن به آن می تواندمتفاوت باشد و هر کسی بنا به شرایطی که دارد می تواند از راههای مختلفی که در دوره ها هم گفته شده است که راه ها را نشان داده اند استفاده کنیم تا به اصل و هدف برسیم.
مثل اینکه دو بعلاوه دو می شود چهار در حالیکه 1 بعلاوه 3 هم می شود چهار و صفر بعلاوه 4 هم میشود چهار و ووو یعنی راههای متعددی هست که به عدد 4 برسیم و هر کسی بنا به مداری که هست فرکانسی که می فرستد می تواند به هدف برسید که هدف لذت است و شادی و سلامتی
وقتی در مسیر درست و خدایی قرار بگیریم همه چیز برایمان راحتتر می شود و بهتر می توانیم از آنها استفاده کنیم یعنی کارهای ما در راستای خدا باشد در راستای اهداف خود باشد.
ارزش افرینی و پیشرفت هر چه بیشتر باشد موفقیت ما هم بیشتر میشود.
وقتی خوب به صدای خدا گوش کنیم بهتر وبهتر هدایتها را دریافت میکنیم. و هیچ کسی بهتر و صادقانه تر برای من نیست که مرا هدایت کند.
دل بسپاریم به خدا و هدایتهایش و با چشم بسته به آنها عمل کنیم.
Just do it now
سلام
هدایت همیشه هست ما هدایت شده هستیم اینکه ما با مداری که هستیم و در حدی که هستیم این هدایتها را می فهمیم و درک میکنیم و گرنه هدایتها همیشه هست
زمانی که هفته ای یکبار با همکارانمان وقت میگذاشتیم و یک کتاب را حلاجی می کردیم مثل کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد چقدر عالی بود چقدر باعث رشد می شد
وقتی باورهایمان درست باشد هدایتها را خوب دریافت میکنیم
قلب ما همیشه می گوید که باید چه کار کنیم همیشه یک چیزی انگار در بین چیزهای دیگر برای ما بولد می شود و انگار ما را به سمت خود می کشاند
قلب میگوید و ما هدایت شده هستیم فقط باید اعتماد کنیم و از آن استفاده کنیم
just do it now
به نام رب هدایتگر
نشونه امروزم چهارم خرداد 1402 فایل 14گفتگو با دوستان.
««وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»» (روم 6)
ترجمه: این وعده خداست که هرگز خلف وعده نکند و لیکن اکثر مردم آگاه نیستند.
…………………………………………………..
امروز بعد از اینکه این فایل رو شنیدم هدایت شدم به بخش هفتم قانون آفرینش،استاد ی تمرین بینظیر ارائه دادند و خیلی برام جذاب بود همونموقع انجام دادم تو فکر تمرینی بودم که استاد از نتایجش بینظیرش گفته بود واااو یعنی انقدر قدرت داره؟ قرآنو باز کردم آیه 6روم اومد
چقدر عالی بود ربطش دادم به تمرینم و سوال ذهنیم.
اینکه خداوند خُلف وعده نخواهد کرد
اشکم در اومد خیلی احساسی شدم در لحظه خداوند جوابم رو داد اینکه شک نکنم راه درسته پایداری کنم.
امروز پنجشنبه بود و طبق عادت همیشگیم، رفتم زیارت اهل قبور ،اما خیلی وقته اعتقاد به یسری چیزا ندارم
ولی خب بخاطر اینکه مدتی تنها باشم میرم و اونجا به اندک زمان عمر زمینی فکر میکنم بالاسرِ قبرها میرم و میگم خدایا یعنی اینها رسالتشون رو فهمیده بودن؟
آیا از زندگیشون رضایت داشتند؟ الان برای چه چیزهایی افسوس میخورن؟
و هربار کلی جواب عالی بهم میده.
قبلا که میرفتم قبرستون،برای مردگان طلب مغفرت میکردم دوسه تا سوره قرآن براشون میخوندم چون بهم گفته بودند اینها گناهکارن دستشون از دنیا کوتاهه دعا کن خدا گناهانشون رو ببخشه!!
ولی از وقتی با قوانین آشنا شدم مرده پرستی رو کنار گذاشتم هرکسی نتیجه اعمال خودشو میبینه چه مرده باشه چه زنده باشه دعای من فرقی به حالش نداره .
چرا من برای اون مرده ای که نمیدونم چطور زندگی کرده باید طلب مغفرت کنم؟مگه من میدونم اون چه فرکانسایی ارسال میکرده؟چرا من قضاوتش کنم؟اصلا گناهکار یعنی چی؟
تو راه قبرستون خیلی گریم گرفته بود رفتم کنار قبر پدرم نشستم و خیلی باخدا حرف زدم نمیدونم چند روزه حالم عجیب احساسیه لطیف شدم با کوچیکترین چیزی که میبینم و درک میکنم دلم میلرزه گریه میکنم
امروز این گریه ها از وقتی شروع شد که اهرم رنج و لذت رو برای ی مسئله ای انجام میدادم به جایی رسیدم که اگه مسئله ام رو حل نکنم نمیتونم ارتباط خوبی با خدا ایجاد کنم چون خیلی برام مهمه که رابطه ام با خدا هرروز خالص و خالصتر کنم .
و امروز با خودم روراست بودم فهمیدم مدتیه تمرکز عمیق نداشتم و با خدا حرف نزدم و گریه های فراوون امروز بخاطر همین حرف زدن با خدا بود.
مثل بچه ای بودم که گم شده و بعد از مدتی والدینش رو پیدا میکنه و مثل ابر بهار بخاطر احساس خوبش اشک میریزه.
امروز خیلی پربرکت بود
خدایاشکرت
امروز فهمیدم باید بیشتر با خدا حرف بزنم باید همیشه ازش سوال کنم و اون جواب بده
حتی برای کوچیکترین مسائل نظر اونو بخوام
این کامنت ُدلی نوشتم و خودمم نفهمیدم از کجا به کجا پریدم ولی دوست داشتم حالم رو بگم هرچند نتونستم واضح شرح بدم اما برای خودم مهم بود که گوش کردم به صدایی که گفت به نام پروردگارت شروع کن به نوشتن .
در پناه رب هدایتگر.
سلام به نجمه عزیزم
««وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»» (روم 6)
چقدر قشنگ خدا بین یقین وشک
بین شرک و ایمان باهاشون حرف میزنم..
خیلی زیبا و دلی نوشتی..
روحپدر عزیزت هم شاد شاد..رفت به جایگاه ابدی خودش پیوست.
واقعا این قرآن و سوره فاتحه برای منو وشمایی که زنده آیم..مفیده و باید با پوست و گوشتمون درکش کنیم.
و هیچ مرده ای اصلا براش فایده ای ندارد…
چون ما خودمون خالق زندگیمون هستیم..فقط تعجب خودم از اینهمه شرک و فکر نکرده چقدر همه چیز رو قبول کردم.. خدایا شکرت برای این مسیر آگاهی و توحید..
سپاسگزارم از شما وکامنت ارزشمند تون