مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- 12 قدم، مسیر تکاملی خلق زندگی دلخواه از دل همان شرایطی است که الان داری؛
- جهان طبق قانون، امکانات دنیای اطراف شما را بر اساس باورها و اهداف جدیدتان از نو بروزرسانی می کند؛
- همه ما به یک اندازه به خداوند به عنوان منبع خوشبختی، دسترسی داریم؛
- بهود در کدام قسمت از زندگی ات را همین حالا می توانی شروع کنی؟
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD537MB34 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 15 | هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست31MB34 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان..
بنام خداوندی که همه چیز خودشه….
خداوندی که هر روز میگذره بیشتر دارم به درک بزرگ شدنش در قلبم و درونم پی میبرم.
سلام و درود به هدایت الله..
هدایت اللهی که شده جزو ثانیهای زندگیمون.
این فایل الان من چند روزه یه شوق و ذوقی نصیبم شده که بیام رندوم بدون هیچ نوشته ایی جلو برم..
چقدر این فایل زیبا بود..چقدر صحبت این دوستان زیبا و دلنشین بود..
چیزی که همیشه تو ته ته اعماق درونم از بچگی برای خودم تصویر سازیش میکردم..
خوابهای بچگیم و کارهایی کا انجام میدادم الان تو این فایلها داره برام تیک میخوره..
واقعا بعضی وقتا میگم خدایا اگه تو هدایتم نمیکردی من باید چکار میکردم تو این شرایط زندگیم…
ما هممون تو زندگیمون مخصوصا ما دهه شصتیها…خیلی چکمونو خوردیم.محکم!
وقتی اهرم رنج برای خودم میسازم..انگار آلیسم که وارد سرزمین عجائب شدم..
و این سرزمین عجائب نیست..این سرزمین سرزمین که ما به زندگی اصلیمون برگشتیم..سرزمینی که همیشه بوده..و این گذر زمان بوده تا ما بیشتر اشرف مخلوقات بودنمو درک کنیم..
سرزمینی که خداوند همیشه از اون ته تها بهم میگفت برگرد..تو برای اینجایی که هستی..نیستی حرکت کن..
و من نتیجه حرکتم این شد که بیام امروز شاهد چنین صحبتها و حرفهایی بشم..
که با نوشتها تو دفتر آسمانیم.که مارک اسمان هست…گل بوته های زیبا را با خودکار ابی رنگ و قرمز رنگ به تصویر در جلوی کلام الله بکشم..
ای کاش میشد صحنه گلهای زیباییم را جلوی کلمات استاد گرانقدرم به تصویر بنویسم..
استادم صحبتهای ما بچه ها رو کنار همدیگه بزاری…احساس کردم همه ما تضادهای زندگیمون به یه نحو هست…و فقط یکم و زیاده…
برای منم به روشی دیگر بود…
چیزی که از جامعه خانواده..حز ناله سر به هوا دادن.و تمسخر کردن..و کوچک کردن دیگران..و تنشهای رابطه ایی وووووو..ووهایی که هر روز هر روز مثل باتلاق.به زیر کشونده شده بودیم..
و این تضادها باعث شد تا بیشتر به انسان بودن خودمون برسیم..انسانیتی که جز روح الهی نیست..روحی که فقط شادی ها و خوشیها را طالب هست..
و هر چیزی که دایره خوشیها و لذتها دور باشد حز سرافکندگی و نگرانی و آشوبها چیزی نیست..
و لطف پروردگار..چراغ روشنایی خوشبختی و سعتدتمندی دنیا و آخرت در دستم گذاشت تا امروز بدونم من قدرت همه چیز رو دارم..
من به لطف خدادند هدایت شدم به رشته ایی که میدونستم آینده خیلی میتونم بجاهای خوب برسم..
و ادامه دادم..یادمه معلمم بهم گفت..اگه تو این کلاس 30خورده ایی نفر..خانم علی پور شما بجایی نمیرسید..من خیلی شیطون بودم اصلا علاقه ایی حقیقتا نداشتم..
گفتم باشه من بهتون نشون میدم.من سال اول دانشگاه دولتی همین رشته قبول شدم..جالب اینکه یکی از افرادی که اونم معلم بود با هم در یه حیطه تدریس میکردن..با من لیسانس هم کلاسی شد…من جاهایی بود با هم کار میکردیم مدام بهم میگفت و میخندیدیم..
من هر جور که دوستداشتم..هر دانشگاهی که دوستداشتم به لطف خداوند و الهامت کمکم کرد به چیز مورد علاقه ام برسم..
که یه روز بهم الهام کرد..گفت شور شوقی که داشتی چکاری براش میکردی گفتم اینکار گفت خوب .. با همین روند ادانه بده منم گفتم چشم.
و این داشتان ادامه داشت..چند تا از دوستان تو کار عملی که مربوط به رشته ام بودن خیلی قوی عمل میکردن..ولی من همیشه هیچ وقت این درسو پیش نمیرفتم..بخاطر چند صدومم مشروط شدم ولی یکی از استادا بهم کمک کرد..
و ابن داستانها گذشت که خیلی طولانی میشه!
و بازم یه خواسته در درونم ایجاد شد..
گفتم یه زمان میرسه بدون اینکه من این اموزشی که دوستدارم به روش تدریس مجازی پیش میاد..و این پندمیک دقیقا اوج طلایی زندگیم بود…
و من تو یه حیطه دیگه کار کردم و دیدم منم دارم تو اینکار فرسایش میرم..
اینکار رو موقتی و وقت تلف کن میدیدم ولی حرفه خیلی قوی اییی پیدا کرده بودم..
و دیدم مشتریام اصلا بدرد نمیخورن…
و یه خواسته قوی تری داشتم..همیشه میگفتم برام پیش میاد..تا اینکه یه تضاد بزرگی تو روابط برام پیش اوند واقعا اینقدر شدید بود استخونام به لرزه میفتاد..
گفتم این داد میزنه من باید یکار انجام بدم..بازم لطف الهیی فردی رو وارد زندگیم کرد..تا درسهایی بهم بده تا من خودم و خداوند رو پیدا کنم…
و امروز شاهد چنین صحنهایی شدم..
روابطم با خودم و اطرافم و خداوند زمین تا اسمون تغییر کرد..
همون خاسته ایی که تو زشته خودم بود و من مشروط شدم الان به کمال اعتماد بنفس بالا انجامش میدم و شروع کردم تمرکزی خداوند شب بهم الهام کرد بجنب برو جلو..یه خانم قد بلند که همیشه میاد باهام صحبت میکنه..
بهم گفت همین مطالبو برو حلو…
و من هنوز دارم همون کلاسی که دوستداشتم تو حوزه کاریم ادامه میدم..
الان برمیگردم به قبل خودم میگم خدایا من بخاطر این درس مشروط شدم من چه فکری میکردم..
بهش فکر میکنم ..فقط بخاطر ترسها…و کمبود اعتناد بنفس و عزت نفس بود…که زندگیمو نزدیک به 15سال آبش کرد..
ولی بخودم برمیگردم میگم همون دورانم نیاز بود که الان بیشتر قدر این انوزه ها و راها رو بدونم و ازش به نحو احسن انجام بدم..
و من الان بسیار توانمتد تو نحوه ارتباطم با افراد.کلا تو زمینه روابط.
تو زمینه شغلیم پیشرفت کردم و فورا هدایت شدم به مسیر بالاتر.چون خیلیم توانمندم تو این غالب…و اللن دارم انوزش میبینم و ناگفته نمونه چه درهایی بزام باز شد..که بازم طولانی میشه…اللله اکبر..
الان بسیار توانمتد و دارم قانون کارم را برای خودم اصولسازی میکنم..
و صحبتهای استاد شده مثل یه ضبطی که شب و روز برام تکرار میکنه.هدایت پروردگار مثل بارش باران رو سرم میریزه..
انشالله به لطف خودش به زودی وارد عملی شدن برسم..و من باور دارم خداوند بهم کمک میکنه و من خیلی بدیهی و اسان زندگیم زیرو رو میشه..
عتدله عزیز و شکیبا جان و علی عزیز..تمام ما راهمون مثل هم بوده و حتی استاد عزیز..این تضادها باعث شد که امروز جمع بزرگ الهی رو داسته باشیم…و از نعمتهای بیکران الهی استفاده خوب رو ببریم..
علی عزیز ..منم چند روزیه مثل بچه کوچیکی که راه میره و هیچی نمیدونه.قدم بر میداره منم دارم پیش میرم اصلا نمیدونم که میخاد چی بشه…
ولی دیروز از خداوند گفتم خدایا! من ازت فلان چی رو میخام باهام حرف بزن..نمیدونم چجوریه میخام برام واض بشه..
هدایت شدم به اشپزخانه میخاستم یچیزی رو بردترم..خودم با خودم اصلا هیچ برنامه ایی نداشتم..
با خودم گفتم خدایا میدونم اینکار میشود..زبانم با این حرف چرخید..گفتم خدایا خیلی راحت بهم گفتیا!خیلی حاها بود که زود الهامت پروردگار رو واضح درک کردم..
و در نهایت من سپاسگزار این خداوندم و مخصوصا صحبت علی زیرو روم کرد..تا بیشتر و قوی تر باشم..و قبل از اینکه جهان برام تضاد درست کنه.خودم برای خودم تضاد بسازم..و ادامه بدم انشاالله لطف الهی همیشه پا برجاست.
به امید نتایجهای بهتر و سپاسگزارانه تر…و لطف الهی بدرقه زندگیمون!