گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند - صفحه 14

225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سکینه دهقان گفته:
    مدت عضویت: 920 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان وبچه های این سایت توحیدی

    همین جوری که میدانیم خدا همه چیز را برای بنده‌اش افریده

    فقط تو از بخواه بهت داده میشه

    انک اعلا کل شی *، قدیر خدا بر هر کاری تواناست شاید ی جیزی نده از نظر شما شاید اگر چرا نشد

    ولی از طرف خدا خیری هست

    زمانی که باور داشته باشی میشود می‌دهد

    من قانون سلامتی که استاد گذاشتن گوش کردم

    و من 10 ده سال دارو استفاده می کردم

    ولی خدا را شکر باور قلبی وباورهای که با ایمان واعتماد گوش کردم و یک سال ونیم هست که دیگر دارویی استفاده نکردم و خیلی پر انرژی وخیلی هابه گفتن نمی شه تا اخر عمرت باید دارو بخوری

    ولی من تصمیم گرفتم کاری به بقیه نداشته باشم

    و سعی کردم تمام فایل های استاد گوش کردم وروز به روز سلامت بیشتر و چند جدال در سرم کم شد وتا کلا تمام شد

    و کسانی که فاز منفی داشتن کنار گذاشتم و در این روزها حالم عالی است

    ودر همین جا عجز خودم اع لام میکنم من در برابر دیگران عاجزم

    من نمی تونم دیگران را قانع کنم

    که با من هم عقیده باشن

    خدایا ما را از شاکران قرار بده

    در پناه خداوند شاد وسلامت وموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    خواست خداوند به چه معناست؟ آیا خداوند به هر کسی بخواهد روزی می دهد به هر کسی نخواهد نمی دهد؟

    ش ی ء به معنای خواست خداوند نیست : ر و د به معنای خواست و اراده ی خداوند بیان شده که زیر مجموعه ی ش ی ء است

    منظور از ان شا الله: مشیت خداوند است که خداوند اشاره به گروه خاصی نکرده است. منظور این است که اگر خواست ما در جهت: قوانین الهی باشد محقق می شود و اگر نباشد به ما داده نخواهد شد منظور از ر ود : اراده ی خداوند است و به گروه خاص مانند کافران و مشرکان …اشاره دارد

    اگر در مدار دریافت خواسته ها قرار بگیریم: طبق قانون خواسته های ما به ما داده می شود

    باید:

    خود را در مدار دریافت خواسته ها قرار دهیم تا طبق قانون نعمت ها وارد زندگی ما شود

    باورها را در ذهن خود ایجاد و کانون توجه خود را کنترل کنیم: تا مشمول دریافت نعمت های الهی قرار بگیریم

    خداوند بارها فرموده : تمام اتفاقات زندگی شما بما قدمت ایدیهم بما کانوا تعملون بما کسبت ایدیهم و به واسطه ی چیزهایی است که پیشاپیش فرستادید خداوند به هیچ کس ظلم نمی کند بلکه خودمان به خودمان ظلم می کنیم

    تمام افراد نجات یافته و عذاب شده در قرآن: متناسب با رفتار و اعمال خودشان چنین نتایجی کسب کرده اند

    زمانی که در مسیر درست باشیم لاجرم و طبق قانون خداوند: تمام خواسته های ما اجابت خواهد شد

    خداوند به هیچ وجه برای ما تصمیم گیرنده نیست: تنها ما را به مسیری که انتخاب کرده ایم هدایت می کند

    هر کسی در مدار دریافت نعمتها باشد: آن را دریافت می کند

    هر کسی در مدار دریافت نعمتها نباشد: آن را دریافت نمی کند

    هیچ گاه خشک و تر با هم نمی سوزند

    هر کسی در مسیر درست باشد: نتایج درست کسب می کند

    هر کسی در مسیر نادرست باشد: نتایج نادرست کسب می کند

    مسیر درست را طی کنیم و اطمینان و باور قلبی داشته باشیم که:

    نعمت ها به ما داده خواهد شد

    به هیچ وجه تمرکز خود را بر روی دیگران قرار ندهیم و نخواهیم آنها را تغییر دهیم یا به حال آنها دلسوزی و ترحم کنیم:

    ما نمی توانیم در زندگی هیچ کسی تاثیر گذار باشیم بنابراین تمرکز خود را تنها بر روی خود و تغییر باورهایمان قرار دهیم

    هر کسی در نهایت: نتایج باورها و فرکانس های خود را خواهد گرفت

    ما عاجز و ناتوان : از تغییر دیگران و توانا در : تغییر خود هستیم : خداوند باید ما و دیگران را هدایت کند

    زمانی که در مدار درست قرار بگیریم طبق قانون خداوند:

    افراد مناسب و هم مدار در زمان مناسب هدایت شده و وارد زندگی ما خواهند شد خداوند روابط ما را هماهنگ می کند او برای ما کافی است.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    مهدی و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1502 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی

    می خوام از داستان هدایتی بگم که چقدر می تونه در مسی خداوند قرار بگیره و اینکه ایا حرف مفت زدن به درد خود ما و دیگران می خوره یا نه

    ما در مسیر توحید هستیم . چند ماه پیش بت همسرم نرگس تصمیم گرفتیم به هدایتی که شدیم مسیر سفری را آغاز کنیم که مسیر جاده چالوس بود .

    در قسمت هایی از مسیر ما با معجراتی برخورد کردیم که واقعا معجزه بودن و اصلا نمیشه براحتز از کنار این تجربیات و هدایت هایی که شدیم رد شد .

    در مسیری که داشتیم می رفتیم یه جایی رسیدیم که داشت هوا تاریک می شد و ما دنبال جایی بودیم که چادر بزنیم و چیزی بخوریم و بخوابیم . رسیدیم کنار رستورانی و دیدیم که یه مکانی هست که رستوران کلا تعطیله و کسی نیست و گفتیم اونجا چادر بزنیم . یه هدایتی گفت که بریم از رستوران کناریش که بازه بپرسیم که میشه اینجا چادر بزنیم یا نه . رفتیم پرسیدیم و گفت نه مکنه صاحبش بیاد . ولی می تونید برید جایی بهتر چادر بزنید . گفتیم کجاست ؟ گفت 2 کیلومتر بالاتر یه جایی هست که افراد ریواس می فروشن و بالای تپه هم معدن هست و کنار ریواس فروش ها می تونید زیر درخت ها چادرتون رو بنا کنید .

    ما هم حرکت کردیم و به هدایت گوش دادیم و گفتیم حتما هر اتفاق بیافته خیره . راه افتادیم 2 کیلومتر بیشتر شد رسیدیم به جایی دیدم بله یه سربالایی هست که معدنه ولی از ریواس فروش ها خبری نیست . یه چیزی بهمون گفت که خوب برید گوشی هاتون رو اونجا شارژ کنید . چون نور چراغ از دور کاملا نمایان بود و این یک نشانه بود که ما به سمت معدن کشیده بشیم . حدودا 500 متر سر بالایی بود رفتیم رسیدیم به معدن و سرو صدای سگ نگهبان معدن بلند شد و ما بهش اهمیتی ندادیم گفتیم می ریم درست میشه و نترسیدیم . وقتی رسیدیم به بالای تپهو ابتدای معدن دیدیم که سرو صدای سگ نگهبان یک سگ پا کوتاهه که صداش فقط بلنده ولی هیچ کاری نداشت . خلاصه بچه های معدن اومدن سمت ما و گفتیم که می خوایم گوشی هامون رو شارژ کنیم گفتن باشه بیایید داخل کانکس کارتون رو انجام بدید .

    لازم به ذکره که بچه های معدن که نگهبان بودن بچه های افغانستان بودند و سنشون بیشتر از 18 سال نبود . یکیش حدودا 10 سال و یکیش 15 سال و یکیش 18 سال داشت که به گرمی از ما استقبال کردن و ما رفتیم داخل کانکس گوشی هامون رو زدیم به شارژ . حدود 2 ساعتی طول کشید که گوشی هامون شارژ بشن و در این مدت با بچه ها عکس گرفتمی و کلی در مورد چیز های جالب و مثبت صحبت کردیم . جالبه بدونید که بچه ها اهل هیچ چیزی نبودن ، بقدری داخل کانکس تمییز بود که انگار هر ساعت داخل کانکس رو تمییز می کنن . و اهل مواد و سیگار و نوشیدنی هم نبودن و حتی چایی رو هم به ندرت می خورند. و بخاطر نکات مثبتی که بچه ها داشتن و ما قصد فیلمبرداری از معجراتی که در مسیر برخورد می کردیم داشتیم شماره بچه ها رو گرفتیم و شماره دادیم که براشون فیلم رو بفرستیم .

    بعد از دو ساعت ما به بچه ها گفتیم ما داریم می ریم همین پایین که یه جنگل کوچیکی بود چادر بزنیم . ولی هوا کمی نسبت به روزهای قبل سردتر بود و کم یهم هوا باد بود . خلاصه ما از بچه ها خداجافظی کردیم و سرپایینی رو راه افتادیم که رسیدیم به جنگل . داخلش که داشتیم دنبال جایی مطمئن می گشتیم که چادرمون رو بنا کنیم دیدیم گوشیمون زنگ خورد و جواب دادیم دیدیم بچه ها یمعدن هستند و دارن از تپه معدن میان پایین و ما رو صدا می زنن . و گفتن ببخشید ما نگفتیم بمونید داخل کانکس و ما گفتیم ایراد نداره بچه ها شما نگهبان هستید و لارم نیست ما اونجا بمونیم برای شا مسئولیت داره . خلاصه هر سه تاشون ار معدن رسیدن پیش ما و گفتن شمابرگردید داخل کانکس و ما می ریم خونه . خونه یکی از بچه ها نزدیک معدن بود و گفتیم که ما ساعت 6 حرکت می کنیم لطفا زودتر بیا که ما حرکت کنیم .

    خلاصه ما برگشتیم داخل کانکس و روی تخت دراز کشیدیم و لپ تاپ رو باز کردیم که روی سایت کار کنیم و محتوا رو باگذاری کنیم و تدوین بقیه فایلها رو انجام بدیم و تا ساعت 2 شب بیدار موندیم و کارهامون رو انجام دادیم . و صبح که شد دیدیم این بنده خدا نیومد و زنگ زدیم جواب نداد . ساع 8 صبح شد دیدیم نگهبان رسید و گفتیم ما 6 صبح منظر شما بودیم و برگشت گفت من به صاحب کارم گفته بود که مهمان دارم داخل کانکس هستند و پدرم هم گفت که دیرتر برو تا استراحت کنن و مزاحمشون نشو .

    بچه این یکی از معجراتی بود که ما در طول مسیر پیاده روی مسیر چاده چالوس تجربه کردیم . اگر بخوایم از معجرات بگیم که ساعت ها باید بشینم تایپ کنم . ولی همه اینها رو ضبط کردیم و به شکل سریال سفر به دور ایران توی سایتمون هست .

    می خوام از قوانین که چقدر در طول مسیر به هدایت خداوند گوش دادیم بگم و چقدر نکات مثبت مسیر برامون اهمیت داشت که بهش توجه کنیم و از نکات منفی اعراض کنیم و اینکه الان که دارم اینها رو می نویسم حرف مفت نمی زنیم و واقعا داستان واقعیه و هیچ شوخی هم در کار نیست . ما به هدایتی که شدیم عمل کردیم و وارد مسیر جاده چالوس شدیم و چقدر روی شخصیت نترس بودن و شجاع تر بودن ما تاثیر داشت و چقدر هدایت رو بیشتر و بهتر درک کردیم و چقدر در رابطه عاطفی ما تاثیر گذار بود و چقدر قدرت مسیت و اراده خداوند رو بیشتر درک کردیم و چقدر ایمان مون برای ادامه مسیر درست قوی تر شد . می دونید به هرکسی که می گیم این مسیر رو پیاده رفتیم کسی باورش نمی شه میگه ما دو قدم راه نمی تونیم بریم شما چطور رفتید . جالبه بدونید که فقط هر کوله ما حدودا 8 کیلو وزن داشت و روزی 10 تا 20 گیلومتر پیاده سربالایی زیبای جاده چالوس رو می رفتیم و فقط داشتیم از مسیرمون لذت می بردیم . اینها همش عمل به قوانین خداوند بود که داشتیم و واقعا از اینکه این تجربه رو داریم واقعا به خودمون افتخار می کنیم و لذت می بریم . چقدر این مسیر که فقط قسمتی از اون رو نوشتم برامون ارزشمند و لذت بخشه که هنوز که هنوزه وقتی می شینم سریال خودمون رو نگاه م یکنم و در مورد اون قسمت متن می نویسم که بزارم روی سایت لذت می برم و واقعا یک چکاپ فرکانس واقعی و مستند از خودمون داریم که وقتی با الان که یک زندگی روستایی رو داریم تجربه می کنیم می بینم چقدر متتفاوته و چقدر شخصیتمون عوض شده که داریم روی مسائل مالی کار می کنیم که در این زمینه هم پیشرفت عالی رو تجربه کنیم .

    انشا الله میاییم در مورد پیشرفت مالمون هم چند وقت بعد صحبت می کنیم که چطور با عمل به قوانین خداوند نتایجی خواهیم گرفت .

    در پناه الله یکتا شاد و خوشحال باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3562 روز

    با سلام و احترام به اساتید عزیز و گرامی و سر تعظیم فرود می آورم بر شماها که این آگاهی ها را به ما آموزش میدهید و چه حال خوبی نسیب ما میکنین. سپاس فراوان

    الله اکبر، خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود

    خدایا میخوام با تسلیم بودن بر تو همواره در این مسیر بمانم و با تو زندگی ام را بگذرانم…..

    اینکه استاد چه شاگردانی داشته اند و دارند و چقدر خدا جون کیف میکنه از وجود استاد و شاگردانش که به راه راست هدایت شده اند …. و فقط و فقط راه درست رو ابلاغ میکنند …

    استاد جانم این فایل را برای بار چندم گوش دادم و کیف کردم و درس هایم برایم یاداوری شد …

    اینکه به فکر تغییر دیگران نباشیم….در این زمینه با آموزه های شما خیلی خیلی عالی هستم نسبت به قبل و اصلا تا حدودی به کسی که حس کنم در این مدار اصلا نیست، اصلا اصلا صحبت نمیکنم…. گاهی شاید یادم بره و نصیحت هایی کرده باشم، اما چوبش رو خورده ام و سریع به مسیر آمده ام ….

    در زمینه تسلیم خدا بودن که اخیرا این موضوع برام بیشتر جا افتاده و یکی از خواسته هایم در ستاره قطبی ام، همین تسلیم بودن هر چه بیشتر در مقابل خدا است…. اصلا حال دلت عالی تر میشه که همه چیز رو به خدا جون می‌سپاری و فقط قدم برمی‌داری و جلو میری ….

    اصلا لذت بردن از لحظه حال با یاد خدا مهم است، وقتی که در آغوش خدا جون هستی، وقتی که رو دوش خدا جون هستی …..

    اینکه تفاوت معنی لغات انشاالله و ارادالله و مشتقاتش و دوباره برامون گفتین و یادآوری شد برام و همین ها استاد جان چقدر باعث شده که از قرآن خواندن بیشتر لذت ببرم و معنی ها را با توجه به قانون، درک بهتری کنم….. رفیقم شده قرآن ….. البته که چقدر تا الان تکاملی آمده ام و چقدر نیاز به تکامل بیشتر دارم برای درم بهتر…

    ممنون استاد از فایل گرانبها

    در پناه خود خودش باشین

    شیما بانو

    بنده ی خدا جووون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1903 روز

      سلام شیما جانم.

      یهو چشمم خورد به اسمت و دلم گفت بنویس.

      مدتهاست میخوام بهت بگم:

      پروفایلت با پسر نازنینت خیلی قشنگه.

      حس خوب میده به آدم.

      خدا حافظِ خودت و عزیزانت باشه.

      مدت عضویتت این لحظه شده 3266 که 66 اش سال تولد منه.

      چه قشنگه همین نشونه های ریز و شادی بخش.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        شیما محسنی گفته:
        مدت عضویت: 3562 روز

        سلام بر سمانه عزیز دل….

        خیلی خیلی خوشحال شد از دیدن کامنتی که برام نوشتی…. کلی ذوق کردم

        و بسیاااااار ممنون از تحسین عکس پروفایلم، …. واقعا با یه حس عااالی، اون لحظه تو اون منطقه عکس انداختم.

        عکس پروفایل شما هم بسیار بسیار دوست داشتنی هست با حافظ کوچولو ….. من همیشه شما رو تو ذهنم با لبخندهای زیبایتان تصور میکنم ….. خیلی به دل مینشیند …

        راستی سمانه جان، کلمنت هایت را که همیشه دنبال میکنم, یه چیزی خیلی خیلی برام لذت بخش و درس آموز هست که قشنگ با آموزه های استاد تلاش به خودشناسی بالاتر داری و تلاش به بهبودگرایی خودت در موارد زندگی با توجه به قانون …. و در کنارش سرزنش نکردن خود خود سمانه بانو جان … این روش خیلی برام جالب است و کلی ازش درس گرفته ام تا الان. این رو در خیلی از دوستان هم میبینم، مخصوصا فاطمه جان همسر اقا رسول که همیشه مبگن قانون رو یاد میگیریم و تلاش به اجرایش در زندگی میکنند و ……. حتی کوچکترین بهبودها رو میبینند …. و خودشون رو تحسین می‌کنند….. من که سال ها از عضو بودنم در سایت میگذرد، فقط این چند سال اخیر است که در سایت فعال شده ام و چه قدر کمک کرده بهم در درست عمل کردن به قانون با کامنت دوستان رو خواندن، خیلی ارزشمند هستند و کلی به خودم افتخار میکنم در این فضا بودن. به امید بیشتر عملگرا بودن در زندگی ام ….

        بازم ممنون از سمانه بانو جان

        ببوس حافظ جانم رو

        به امید دیدار از نزدیک شما دوست عزیزم

        در پناه خدا جووون باشین همیشه

        شیما بانو

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    روز شمار 187

    رد پای روز 16 شهریور رو با عشق مینویسم

    کار تو بندگی هست طیبه وظیفه ات اینه که قدم برداری و عمل کنی و ایمانت رو نشون بدی

    و کار من خدایی

    و به انجام رسوندن کارای تو هست

    سرت به کار خودت باشه من کارمو خوب بلدم چجوری انجام بدم

    پیام امروز خدا برای من بود

    استاد عباس منش میگفت اون خدا میدونه کی بده ، و دقیقا خدا امروز منو شگفت زده کرد

    نمیدونم چجوری بگم از این همه لطف، شگفتی، عظمت ،عشق ،زیبایی ،نمیدونم از این همه عظمت خدا چجوری تشکر کنم

    هرچقدر تشکر کنم باز هم کمه

    هیچی نیستم واقعا در مقابل این همه محبتش

    نمیدونم ،هیچی نمیدونم، هیچی

    ولی اینو میدونم که یه دارایی عظیم و بی نهایت دارم که همه چیز منه

    تو این یک سال که خدارو بیشتر شناختم ،همه چیز من شد و اول از همه عشق شد برای من

    الان دارم میخندم از سرور و لذتی که در درونم دارم و هم گریه شوق دارم از ته دل که خدا عشق من شده

    همه چیز من شده

    ،جوری که من دیگه وقتی عشق بازی دخترا و پسرارو میبینم و میبینم که تو خیابون به هم محبت میکنن از دیدن عشقشون دیگه مثل قبل احساس تنهایی نمیکنم یا بگم کاش یه نفر بود منو اینجوری دوست داشت و عشق میورزید

    دیگه همه چیز برعکس شده

    من امروز تو جمعه بازار دختر پسرایی رو دیدم و دختر پسرایی که باعشق ازم خرید کردن و زن و شوهرایی که باعشق ازم خرید کردن ، که انقدر زیبا به هم عشق میورزیدن که با دیدن عشق ورزی شون بارها گفتم خدایا ازت سپاسگزارم که به من این لطف رو داشتی که من شاهد دیدن این همه عشق در اطرافم و در نزدیکیم باشم و حتی متوجه شدم که ناخودآگاه توی وجودم یه حس عشقی داشتم وقتی میدیدمشون و میگفتم خدایا عشقشون رو افزون کن

    خدایا سپاسگزارم که شاهد عشق هستم

    و پر از شوق میشدم و فقط میگفتم ماچ ماچی من سپاسگزارم

    ماچ ماچی اسم خدای منه

    اسم ربّ و صاحب اختیارمه که من براش گذاشتم

    البته من کی ام این وسط ،خودش دوست داشته که من ماچ ماچی صداش کنم که به زبونم جاری کره که بهش ماچ ماچی بگم

    من دلم میخواد فقط بهش بگم ماچ ماچی

    چون خیلی دلبره

    چون خیلی هوامو داره

    چون خیلی عاشقمه

    چون خیلی مهربونه و خاصه و عجیب بی نظیره و بینهایت فوق العادست

    فکر کن، تو یه عشق داشته باشی که عاشقانه عاشقت باشه و هیچ کس مثل اون نباشه که عشق رو بهت بده

    تو این یک سال خدا دائم به طرق مختلف بهم عشق داد تا من ذره ذره و با توجه به قدم هایی که برداشتم ،تکاملم رو نسبت به اعتمادم به خدا

    باورم به عشق و قدرت خدا بیشتر و بیشتر بشه

    نمیدونم چرا دارم اول از عشق مینویسم

    وقتی اومدم رد پامو بنویسم پس ذهنم این بود ، از فروش سه برابری امروزم بنویسم ولی وقتی نوشتم به نام ربّ

    گفتم خدا تو بگو اول از چی باید بنویسم

    که خدا گفت از عشق بنویس و دستامو به نوشتن درمورد عشق حرکت داد

    الان که ادامه نوشته هامو مینویسم

    راس ساعت

    22:00 شب روز 16 شهریور هست

    داشتم رد پامو مینوشتم که حس کردم خدا بهم گفت اول برو غرغره آب پیاز رو انجام بده و بعد بیا باهم سر نماز حرف بزنیم و بعد بیا ادامه رد پاتو بنویس ، و من چشم گفتم

    خیلی خوشحالم خیلی

    سر نماز انقدر ذوق داشتم که به معانیش که توجه میکردم ،درسته چند باری حواسم پرت شد ولی سعی کردم سریع به خدا توجه کنم و به معانی نماز

    اواخر رکعت بودم که با لبخند میخوندم نمازو یهویی صدای خندم اومد و بعد دوباره توجه کردم به معنی نماز

    وقتی رسیدم به

    الحمد الله

    اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛

    شهادت می‌دهم که معبودی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یگانه و بی‌شریک است. شهادت می‌دهم که محمد(ص) بنده خدا و فرستاده او است. خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد

    وقتی جملات عربی رو میگفتم ،جملات فارسی رو هم توی دلم مرور میکردم و میشنیدم ، گفتم شهادت میدهم که خدایی جز خدای یکتا نیست

    با لبخند میگفتم که به یکباره اشک از چشمام سرازیر شد و گریه کردم

    نمازم که تموم شد به سجده که رفتم فقط گریه کردم

    چرا خدا این همه عشقه آخه

    ازش خواستم کاری کنه بیشتر این حس رو سر نماز و هر لحظه از زندگیم ،هر ثانیه از عمرم تو این جهان هستی تجربه کنم

    عشق مطلق و بی نهایتی که تو این حس ازش میگیرم بی نهایت حالمو خوب میکنه

    اوایل ورودم به سایت که پارسال فایلای استادو گوش میدادم و استاد میگفت هرچی بیشتر میگذره نمیتونم درمورد خدا بگم ،بیشتر میتونم بفهممش چیزی از حرفاش درک نمیکردم

    یا اینکه وقتی میگفت خدا اینو گفت خدا باهام حرف زد من میگفتم یعنی چجوری آخه

    ولی حالا که میشنوم این صدای آرامش بخش رو ،این حس هارو ،این نشونه هارو به بی نهایت طریق

    خیلی ذوق میکنم

    من شروع کردم به حرف زدن با خدا ، هی گفتم ربّ من بازم جانم میشنیدم

    جانم بنده من

    جانم

    جانم

    جانم

    از صبح بگم که خدا بی نهایت هوامو داشت و بهم گفت که طیبه تو کارت بندگی هست قسمت خودتو خوب انجام بده ببین من چیکار برات میکنم

    چون طبق قانون باید عمل کنی تا نتیجه ببینی

    من و مادرم قرار بود صبح زود بریم جمعه بازار پل طبیعت

    من بیدار شدم تخم مرغ و سیب زمینی گذاشتم تا آب پز بشه و به مادرم گفتم من میرم تو هم هر وقت بیدار شدی با چای و تخم مرغا که بپزن بیار با خودت

    من رفتم و مثل همیشه وقتی از مسیر بی آر تی میرم که تو ایستگاه نزدیک خونه مونه و درخت توت داره که جریانشو گفتم تو رد پاهام ،همیشه سعی میکنم با یه بطری آب برم و باهاش حرف بزنم و سلام بدم به درخت توت

    جدیدا به چند تا درختی که با فاصله کم تو ایستگاه بی آر تی کنار درخت توت هستن هم سلام میدم

    یه بار یادمه میرفتم به درخت توت سلام بدم ،شنیدم برو به درختای کناریشم سلام بده و حالشونو بپرس

    و از اون روز سعی میکنم به همه شون سلام بدم

    وقتی رفتم و بی آر تی اومد رفتم حقانی پیاده شدم

    10 بود رسیدم اونجا و رفتم وسیله هامو پهن کردم و نشستم تا وقتی مامانم بیاد یه کش مو و جاکلیدی فروش رفت و یه گیره سر جوانه

    ولی میدونستم که فروش میرن

    و مدام میشنیدم که قشنگ یه صدایی بهم میگفت

    طیبه تو بندگی تو بکن

    حالا بندگی چیه

    اینه که قدمتو برداشتی و الان شروع کن به بافتن و وظیفه ات رو که تلاش هست رو انجام بدی

    و یه وظیفه دیگه هم داری که آروم باشی و ساکت بشینی ببینی ربّ تو چیکار میکنه

    وقتی من چشم گفتم و شروع کردم به بافتن و سعی کردم به آدما توجه نکنم و تمام تمرکزمو سعی کردم تا جایی که تونستم به بافتن و با خدا حرف زدن و گوش دادن به فایلا بکنم

    و بندگی کنم و آروم باشم و تسلیم خدا باشم تا خدا برام مشتری بشه

    بعد که مادرم بعد اذان ظهر اومد یه گیره سر دیگه فروختم وناهارمو خوردم و ظرف گیره سرارو برداشتم و رفتم تا تو پارک و اطراف بازار دور بزنم تا بفروشم

    وقتی رفتم نمیدونستم کجا برم ، گفتم خدا کمکم کن تو بگو چیکار کنم که خدا مسیرمو برد سمت ورودیش و اونجا کلی فروش رفت و خدا پشت سرهم مشتری میشد برای من

    با هر باری که میفروختم سریع تو گوگل درایوم که یه پوشه سپاسگزاری باز کردم ،مینوشتم و سپاسگزاری میکردم که چقدر فروش رفت

    و مادرمم زنگ میزد میگفت طیبه انقدر خریدن اومد حسابت ؟

    من تو، دو ساعت و نیم تقریبا از ساعت 13:38تا 16

    و با فروشای مامانم حدود 1600فروش داشتیم

    بعد که جوانه های من تموم شد رفتم پیش مامانم تا بردارم جوانه هارو و دوباره برم

    که وقتی رسیدم هی مشتری اومد و گل و جوانه گیره سر خرید و میگفتن زنبور و چیزای دیگه نداری

    گفتم میبافم بازم

    و ازم خرید میکردن و میرفتن

    و وقتی ساعت 5 شد جمع کردیم و راه افتادین تا برگردیم خونه

    تو راه یه پسر مو فر فری زیبا با دو تا دختر که یکیشون مو فرفری که موهاش حنایی بود اومدن و ازم جوانه گرفتن

    پسر اول سر خودش زد و خیلی ذوق داشت بعد به سر دختر گذاشت من فقط عشق میدیدم امروز و تحسین میکردم

    قبل اون من مشتری داشتم یه آقا اومد نگاه کرد گلارو رفت

    بعد دیدم برگشت گفت برای دخترم میخوام و رفتیم پیش خانواده اش برای دختر چند ماه اش و دختر حدود 7 ساله اش گل و گیاه گرفت بعد انقدر مرد با احترام و خانواده دوست و با محبتی بود که دیدم گفت برای شما خریدم برای خودمم بخرم

    دیدم یه برگ پاییزی ازم گرفت و زد به سرش و گفت اینم برای خودم ،برگشت بهم گفت خانم من این گیاهارو میبرم چه میوه ای قراره بشن و بلند میشن میوه میدن و بی نهایت ذوق داشت

    ذوقش مثل ذوق یه بچه 7 ساله بود و یه درسی از ذوق کردنش و صحبتاش گرفتم

    اینکه اول از همه عاشقی میکرد و حرف مردم اهمیتی نداشت براش یعنی از ذوق کردنش لذت میبردم و خداروشکر میکردم که چنین مشتری های خوبی برای من میاره ،در اصل مشتری میشه برام که اونی که من میخوامه ، خدا برای من مشتری میشه

    برگ رو روی سرش زد و با خانواده اش ست کرد و راه افتادن رفتن ،خنده کنان و با کلی عشق

    این باور رو بهم داد که حرف مردم هیچ اهمیتی نداره ،دل من باید شاد باشه و من باید از لحظه لحظه موهبت زندگی لذت ببرم

    و درس دیگه ای که یاد گرفتم این بود که حس فراوانی رو بهم داد با خریدش ، و حس اینو داد که مشتری هایی هستن که ارزش کارمو بی نهایت زیاد میدونن و حاضرن که چند تا چند تا خرید کنن و ذوق دارن

    و حتی لذت میبرن از دیدن کار دست و هنر زیبا که خدا عطا کرده

    بعد یه دختر پسری بودن اول دیدن دختر گفت برام میخری و نگاه کردن و رفتن ولی دوباره اومدن و ازم خرید کردن و دختر جوانه رو زد به موهای پسر چنان ذوقی داشت که کلی کیف میکرد

    بعد داشتم به غرفه ها نگاه میکردم و از کنار جمعیت رد میشدم ، یه دختر زیبای مو فرفری رو دیدم که موهاش بی نهایت زیبا بود دیدم داره بهم نگاه میکنه بعد دیدم اومد صدام کرد گفت انقدر اومدی از کنارم رد شدی دلم از این جوانه ها خواست

    همه و همه کار خداست که دل هارو برای من نرم میکنه و مشتری پشت سر هم میاد

    مشتری هام واقعا فوق العاده شدن به طرز شگفت انگیزی مشتریام به راحتی و به سرعت پرداخت میکنن هزینه کارامو

    البته از وقتی جدی ،سعی کردم روی باورام تمرکز کنم این اتفاق افتاده

    حتی غرفه دارا هم 3 نفر ازم خرید کردن

    بعد من چون یه قسمتو فقط میرفتم ،بازار به اون بزرگی رو که چندین در ورودی داره ،رسیدم به یه درش نمیدونم چی شد رفتم سمت ورودی دیگه اش و اونجا دو نفر خواستن ازم خرید کنن که دیدم گفتن چسبش معلومه

    اونجا بود که خدا بهم تذکر داد که طیبه برای اینکه کارت بیشتر فروش بره باید سعی کنی که کیفیت کارتو بالا ببری و تمیز کار کنی

    چون دو روز پیش بود فکر کنم یه فایلی رو هدایتی دیدم که میگفت کیفیت کارت رو بالا ببر به فکر فروش نباش کیفیت کارت بالا بره مشتری خودش میاد سمتت

    بعد که ازم نخریدن و متوجه این موضوع شدم

    دیدم یه آقایی از فروشنده های تو بازار که غرفه داشت صدام کرد و گفت که بیا ببینم چند میفروشی

    گفتم 70 سریع گذاشت تو ظرفم و گفت کمتر بده گفتم یدونه رو که نمیتونم کمتر حساب کنم گفت من تعداد میخوام

    گفتم نهایت میتونم 60 بدم و گفت نه نمیصرفه جوری باشه که منم سود کنم ،گفت سرهنگه و خودش کریستال و جا شمعی و چراغ و لوستر میسازه و میخواد برای یه نفر تعداد 100 تا خرید کنه

    ازم آدرس پیجمو خواست تا صحبت کنه و سفارش بده

    و میدونم که همه اینا کار خداست

    چون من نمیخواستم برم سمت ورودی دیگه و خدا هدایتم کرد

    وقتی ظهر داشتم تخم مرغ و سیب زمینی آب پز رو میخوردن یه زنبور زرد و مشکی اومد و روی تخم مراغا نشست

    اولش خواستم نذارم بشینه بعد گفتم طیبه هیچ کاری نمیکنی

    تو کی باشی که نذاری از این غذا برداره و بخوره

    اومده سهمشو برداره و بره

    داشتم نگاهش میکردم که متوجه شدم من دیگه از زنبود نمیترسم اونم از اونا که نیش میزنن و قبل آگاهیم تا زنبور میومد سمتم میترسیدم که نیشم بزنه ولی الان داشتم با خودم و خدا حرف میزدم و به زنبور نگاه میکردم تا ازش درس یاد بگیرم

    زنبور که روی تخم مرغا میشست نجوای ذهنم میگفت کثیفه نذار بشینه اگر اون غذا رو بخوری مریض میشی

    من به حرفش گوش ندادم و گفتم نه

    من حق ندارم از سهمی که برای اونه بردارم و انقدر زیبا سفیده تخم مرغ رو با دندوناش گاز میزد و تیکه میکرد و میبرد و بعد دو دقیقه دوباره میومد برمیداشت

    وقتی داشتم نگاش میکردم فقط و فقط عظمت خدا رو میدیدم که چقدر ماهرانه این همه زیبایی خلق کرده

    ماهرانه گفتم ، یاد یه حشره یا نمیدونم چی اسمشو بذارم افتادم ،من صبح داشتم قلاب بافی میکردم که دیدم یه چیزی به صورتم خورد و دستم کشیدم رو صورتم دیدم یه حشره ریز اندازه نصف برنج

    نشسته رو دستم نگاهش کردم انقدر زیبا بود تاحالا ندیده بودم که انقدر زیبا و خاص وریز باشه و انقدر ماهرانه نقاشی شده باشه سفید و با خالای مشکی بود انقدر ریز بود که وقتی سرشو میدیدم یه جورایی سرش چند ضلعی بود واقعا بی نظیر بود

    بی نظیر که گفتم طبیعت سمت بازار اومد جلو چشمم

    انگار خدا میخواد با یاد آوریشون بهم بگه ببین امروز تو چقدر زیبایی دیدی و تحسین کردی

    پس با سپاسگزاری تو برات می افزایم

    وقتی برگشتیم خونه تو راه برگشت دیدم آبجیم و خواهر زاده ام که رفته بودن مصلی ،نمایشگاه لوازم تحریر ،اونا هم سوار بی آر تی شدن و باهم پیاده شدیم

    من دوباره رفتم به درخت توت سلام دادم و آب بردم براش و برگشتم

    وقتی رسیدیم جلوی مرکز خریدمون خدا بهم یادآوری کرد که یادت نره 10 درصد از سود و درآمدت رو الان به من پرداخت کنی

    و حس کردم باید برم بستنی بخرم برای خواهر و مادر و خواهر زاده ام

    وای الان که مینویسم بهم گفت پول بستنی که برای خودت گرفتی رو حساب کردی به سهم من ،اونم کمار بذار که برای کاری که گفتم خرج کنی و من چشم میگم با عشق

    بعد که حساب کردم 10 درصد از درآمدم میشد 150 که ما بقیشو به مادرم دادم تا برای کسی خرج کمه که از فامیل باشه

    چون برای انفاق اول باید به نزدیکان بعد به بقیه باشه و من با عشق سهم‌خدا رو سریع دادم

    البته بازم میگم به خودم که هیچ کاری نکردم و همه کارارو خدا برام انجام داد و من اصلا صاحب هیچی نیستم که بخوام بگم انقدر سهم خداست

    همه برای خداست

    وقتی رسیدیم خونه یه لحظه گفتم خدایا شکرت که همه کار برام‌ کردی و فروشم به نسبت هفته قبل سه برابر شد

    داشتم این حرفو میگفتم که شنیدم نه طیبه تو قدم برداشتی و بندگی کردی و من فقط سمت خودمو انجام دادم

    امروز برای تو درسی باشه و یادت باشه که تو قدم برداشتی و اون لحظه که تسلیمم شدی من برات مشتری شدم

    دیگه مثل هفته قبل نگران نبودی

    فقط به این فکر میکردی که چجوری باید بندگی کنی و حواستو به بندگی بدی و تسلیم بشی

    تو تسلیم بودی که من تونستم برای تو کار انجام بدم

    اینو برای تمام جنبه های زندگیت به یاد داشته باش

    اگر تسلیم باشی من اونچه که تو میخوای رو بهت عطا میکنم

    و خیلی خوشحالم که امروز تونستم تا جایی که تونستم تسلیم خدا باشم تا خدا مشتری بشه برای من

    و مهم تر از همه عشق باشه در تک تک لحظه های امروزم که همه جا عشق میدیدم

    الان ساعت روز 16 شهرور 23:20 هست

    یک ساعت و نیمه دارم با عشق رد پامو تو گوگل درایو مینویسم تا بعد تو سایت بذارمش

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایا خودت کمکم کن که من برای هر کاری به مدد و هدایت تو احتیاج دارم.

    سلام استاد عزیزم سلام مریم جان و سلام به همه دوستان هدایت شده به مسیر خوشبختی.

    دوستان هر روز که می گذرد شناخت ما نسبت به قوانین بهتر میشود یا بهتره بگم درکمون نسبت به قانون خدا عوض می شود. اما یک نکته خیلی مهم را می خواستم بگم شاید ریز و میز باشد و خیلی مورد توجه نباشد اما ارزش زیادی دارد ، اون نکته این است که با هر درکی با هر مقداری که الان از قانون فهمیدیم عمل کنیم .

    می خواهم مثال بزنم که بهتر بتوانم مطلب را برسونم . مثلاً میدونم باید از غیبت فرار کنم چون فضای اونجا مسموم است توجه روی ناخواسته ها و بدی هاست ، ورودی های منفی دارد اما به هر دلیلی وارد جوی شدم که در حال غیبت هستند و من یادم رفته ، اشکال ندارد هر وقت یادم اومد خوبه هر وقت یادم اومد اقدام می کنم یا حرفی می زنم موضوع عوض بشود یا هندزفری می گذارم یا به بهونه ای اونجا را ترک می کنم ، به خودم سخت نمی گیرم هر وقت یادم اومد به اندازه ای که بلدم به قانون عمل می کنم.

    یک مثال دیگر ، یک ناخواسته‌ای پیش اومده مثلا یک بحثی شده من تو ذهنم دارم راجع به اون بحث نا خوشایند فکر می کنم و پر و بال می دهم یا یک تصادفی دیدم همش ذهنم دارد اون تصویر را می آورد جلو چشمام ولی من یکهو یادم می افتد قانون توجه و تمرکز چطوری عمل می کند همون موقع سعی می کنم حواسم را پرت کنم به هر روشی که بلدم دوباره ذهنم بعد مدتی بحث ناجالب قبلی را مرور می کند منم دل به دلش می‌دهم و همراهی اش می کنم باز یادم می افتد تمرکز روی ناخواسته یعنی جذب ناخواسته ، دوباره سعی می کنم حال و هوای خودم را عوض کنم. حالا هر کسی روشی دارد یکی می آید فایل گوش می کند یکی پیاده روی می کند یکی کامنت می خواند یکی کامنت می گذارد یکی با دوست خوش انرژی اش صحبت می کند یکی فیلم کمدی می بیند یکی به آینده سفر می کند و خواسته ها ش را تجسم می کند. فرقی ندارد، هیچ موردی هم بر اون یکی برتری ندارد، مهم این اصل است که من تو حال بد نمونم، همین!

    حالا یک مثال دیگر ، مثلاً من آدم عصبانی هستم یا آدم حسودی هستم یا هر خصوصیت منفی اخلاقی که اذیت کننده است و نتیجه اش احساس خوبی نیست و می دونم باید تغییرش بدهم ، اما تو یک موقعیتی قرار می‌گیرم که اون صفت اخلاقیم خودش را بروز می دهد و با اینکه من سعی در کنترلش دارم اما از کنترلم خارج می‌شود ، نمی خواهم اینطوری بشود ولی شده ، اشکالی ندارد من دارم یاد می گیرم بهتر بشوم می‌دونم این آخرین باری نیست که تو زندگیم عصبانی می شوم یا حسادت می کنم به خودم می گویم دفعه بعد بهتر عمل می کنم این دفعه هم با اینکه نتونستم خودم را کنترل کنم اما خوبیش اینه که یادم افتاد ! وسط اون همه خشم یکهو یادم افتاد نباید اینجور باشم حالا درسته نتونستم احساسم را کنترل کنم اما دفعه های قبل اصلا تو ذهنم نمی‌آمد که نباید حسادت کنم یا نباید عصبانی باشم این حداقل را برای خودم بزرگ می کنم . نکته مثبت و نقطه قوت ماجرا را میبینم . به خودم می گویم این دفعه فقط یادم افتاد دفعه بعد هم یادم می افتد هم می تونم کنترلش کنم و اینجوری احساسم را از حالت سرکوفت زدن به خودم که منفی است به حالت دلداری دادن به خودم که آرامش بخش است تغییر می‌دهم .

    بچه ها کوچک عمل کنیم به هر آنچه که بهش رسیدیم و الان درک کردیم به همون مقدار عمل کنیم . عمل کردن را برای خودم سخت و بزرگ نکنم ، نه! همون قدری که در توانم هست ،همون قدری که بلدم یادم مانده ، همون اندازه عمل کنم و یادم باشد در عمل به قانون هم قانون تکامل ،عمل می کند

    764

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1903 روز

      سلام به نفیسه جانم.

      پیرو همین کامنتت دیروز همینطوری که نوشتی عمل کردم…

      داستان از این قرار بود که سر موضوعی با همسرم صحبت میکردیم و چون متوجه شدم باگم توضیح دادن، اثبات کردن و قانع کردنه، و به خودم قول دادم سعی کنم بهبودش بدم، اولش وارد بحث روی اون مبحث نشدم و اروم گذشتم ولی بعدش ادامه پیدا کرد و وارد تله ی خودم شدم…

      و دوباره قانع کردن که نظر من درسته.

      که اثبات کنم طرز فکر همسرم سوتفاهم داره.

      که …..

      بعدش میفهمم دوباره وارد تله شدم…

      و بدتر اینکه واسم عوارض داره.

      چه عوارضی؟

      کلافه میشم.

      سردرد هم میشم…

      اما همون دیشب به قول شما به خودم گفتم اشکال نداره، سمانه رو دعوا و سرزنش نکن، از دستش در رفت، سعی میکنه دقت کنه.

      قشنگیش این بود که به خودم گفتم:

      سمانه رو دعوا و سرزنش نکن.

      انقدر حالم خوب شد که خودم به خودم مهربونی کردم.

      باعثِ احساس گناه کردن نشدم…

      قشنگ نوشتی.

      همینکه یادم میاد و متوجه میشم رفتارم اشکال داره یا گاهی موفق میشم همون لحظه قطعش کنم، این خودش پیروزیه، بهبود گراییه.

      دقیقا مسیر موفقیت از بهبودگرایی میگذره ولاغیر.

      کمال گرایی مستقیم میرسه به حسِ بد، ناتوانی، شکست، یاس، بیهودگی، بی ارزشی و …

      مرسی که انقدر ساده و قشنگ از درکت نسبت به قانون نوشتی.

      امروز که سردرد شدم هم از فشار ذهنم بود، خودم میدونم دیگه.

      هم از خستگی.

      از افکاری که در مورد بچه داری و خستگیهام میاد.

      از تکرارِ گفتنِ سختی های بچه داری به همسرم، مادرم…

      هی به خودم میگم نگو، تکرار کردنش باعث جذبش میشه، اما زور خستگیم بالاست.

      امروز کشف کردم کلِ ظرفِ وجودم رو خرج کردم که انقدر ناتوان میشم.

      هنوز گاهی بلد نیستم الویت بندی کنم.

      هنور گاهی کنترل ذهنم سختمه.

      اما امروز خدا بهم بزرگیشو دوباره نشون داد.

      به دلیلی میخواستم از مامانم درخواست کمک کنم، یهو تو دلم صدای بلندی گفت سمانه تو فکر میکنی مامانت میتونه کمکت کنه خدا نمیتونه؟

      و یهو به خودم اومدم گفتم چرا از خدا نمیخوای؟

      نفیسه، به ثانیه نرسید، مامانم همون لحظه همونی که من تو دلم ازش میخواستم رو بهم گفت…

      گفتم خدایا تا متوجه شدم باید از تو بخوام، سریع اجابتم کردی اونم با دست مامانم.

      خیلی خیلی سپاس گزارم.

      از خدا

      از دست های مهربون خدا، مامانم، همسرم و …

      از خدا میخوام راهِ ساده و اسانِ فکر کردن رو بهم یاد بده، راهِ ساده گرفتنِ هر چیزی…

      از خدا میخوام تو بچه داری، آسانم کنه بر آسانی ها.

      از خدا میخوام تو خانه داری آسانم کنه بر آسانی ها.

      از خدا میخوام پر انرژی، پر نشاط و سلامتم کنه برای خودم، خانواده ام و زندگیم.

      الهی آمین.

      ماچ به نفیسه جانم از طرف سمانه جان و حافظ جانِ جانانم.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      خدایا من به خودم ظلم میکنم، تو منو نجات بده.

      مرسی که هستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        Nafis گفته:
        مدت عضویت: 1064 روز

        سلام به روی ماه سمانه

        چه قشنگ با خودت حرف زدی و توانستی یک بهبود خوب تو ذهنت ایجاد کنی .

        یک جوابی از آقا جمال خواندم تو عقل کل نوشته بود ما باید قانون را زندگی کنیم.

        از نظر من شنیدن فایل ،نت برداری ، کامنت خوندن و نوشتن همش خوبه اما وقت عمل متوجه میشویم چند مرد حلاجیم.

        تحسینت می کنم در لحظه متوجه کار درست و رفتار درست و فکر درست می‌شوی و انجامش می دهی. منم دیروز داشتم فکر می کردم خوب اگر مشکلی پیش بیاد طلا دارم بعد همون آن به خودم گفتم اعتمادت به طلای خونه بیشتر از خدای صاحب خزائن آسمان ها و زمین است نفیسه! خدایا منو ببخش، من قدرت تو را دست کم گرفتم، توانا یی تو،، اینکه تو تنها قادر متعالی را دست کم گرفتم، من به خودم ظلم کردم و مطمئنم منو با لبخند بخشید. اخه رحمتش به بنده هاش عظیم است.

        الآنم برام پیام اومد یک بسته پستی دم در خونه است و من یک ساعت با خونه فاصله دارم کاری نمیتونم بکنم فقط می تونم بگم فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قطعا اون خودش برام حفظش می کند تا برسم . مثل سمانه که به جای درخواست از مادرش به خدای آفریننده مادرش درخواست را داد. آفرین بهت سمانه جان .

        خدا خوبی هات را حفظ و بیشتر کند .

        منم در مورد زمان و اینکه به کارهام نمی‌رسم دائم تو ذهنم غر می زنم و به اطرافیانم هم می گویم . به خودمم می گم بسه !دیگه نگو !هر چی بگی باورت میشود و سخت میشود تغییرش اون وقت میبینی همون کمبود زمان را داری زندگی می کنی ها . این باور هم جزو دسته باور های کمبودم است امروز و دیروز تو ستاره قطبیم از خدا برکت در زمان خواستم . دیشب وقت خواب همسرم گفت چه روز پر برکتی براش بوده و اما من دوباره تو ذهنم گفتم نه بابا من فلان کار و فلان کار و فلان کارم موند. بعد دیدم ناشکری کردم کلی کار مفید انجام دادم اما نیمه خالی لیوان را میبینم.

        سمانه جانم ممنونم که برام نوشتی از بهبود هات و قدم های عملی که برداشتی ، همه این قوانین موقع گفتن آسون هستن موقع عمل کردن سخت می شوند مثل یک کار عملی می مونه که تئوری بلد باشی. مثلاً همین هنر اوریگامی که شما بلدید وقتی یکی فقط ببیند ممکنه تو ذهنش بگه این که کاری ندارد ! اما همان فرد وقتی دست به کار بشود میبینه نمیتونه بار اول شکل را درست از آب در بیاورد:)

        در پناه رب العالمین پایدار و پیروز و رو به پیشرفت باشی.

        بوس به روی ماه خودت و حافظ قند عسل عزیزم:)

        766

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1903 روز

          سلام به نفیسه جانِ دلم.

          دوستِ نزدیک به قلبم.

          ممنونم برای پاسخت و تحسین هات.

          از طلا نوشتی، دست گذاشتی رو مسئله ی من…

          من هر وقت دچار تنگنا میشیم ذهنم اولین راهکار میگه نگران نباش طلا هست.

          بارها شده که دچار تردید شدم ایا کارم درسته یا نه؟

          من ترجیح میدم طلامو بفروشم تا از دیگران قرض بگیرم.

          شنیدم از استاد که پول باید خلق بشه که خرید انجام شه، اما مدار فعلی من به این درجه نرسیده…

          دروغ چرا؟

          من میدونم تو مدار ثروت و پول ضعیف ترم، حرکتم کندتر جلو میره برای اینکه خلق کنم و بیشتر خرج میکنم.

          این سالها (بعد از ازدواج) بارها از ذخایر طلامون استفاده کردیم و مسایلمون رو حل کردیم.

          استفاده های بسیار خوبی هم کردیم.

          پیامت رو که خوندم انگار بهم تلنگر خورد.

          دقیقا شبیهِ همون تلنگری که تو کامنت قبلی خودم نوشتم…

          یعنی مامانت میتونه کمکت کنه، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          و دنباله اش امروز یه عالمه سوال جواب دیگه با خودم نوشتم.

          طلا میتونه مسایلت رو حل کنه، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دیگران میتونن بهت پیام بدن، صحبت کن باهات، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دیگران میتونن بچه تو بخوابونن، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دکتر میتونه مریضیتو خوب کنه، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دیگران میتونن بهت محبت کنن، بهت هدیه بدن، خوشحالت کنن، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دیگران میتونن برات خوراکی بیارن، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          دیگران میتونن رفیقت باشن، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          کارفرما میتونه بیمه کنه، مزایا بده، خدا نمیتونه؟

          پس

          از خدا میخوام.

          سمانه به اندازه ای که اعتماد داری به خدا، نتبجه میگیری.

          وقتی از خدا بخوای، خدا راهشو نشونت میده.

          نفیسه جانم، به قولِ سعیده جان، به امید یه پیام دیگه ازت.

          بنویس برام

          که خوب مینویسی.

          قشنگ یاداوری میکنی برام.

          ماچ بهت.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            Nafis گفته:
            مدت عضویت: 1064 روز

            سلام به بهشتی ترین سمانه عالم .

            یک کامنت برات نوشتم پاک کردم

            بسم الله

            گاهی دارم خودم را گول می زنم ، می گویم من دااااارم رو قوانین کار می کنم باید قوانین را زندگی کرد ! درسته فایل گوش نمیدهم کامنت هم نمی خونم اما تو مسیرم !

            گاهی به خودم دلداری می‌دهم، آره همینکه از اون نفیسه کج خلق پرخاشگر زود جوش ،عوض شدی همین که آرامش داری بیشتر مواقع خونسردی این خودش نتیجه است. حتماً نباید نتایج مالی باشد! گاهی دلسرد می‌شوم می‌گویم استاد می گویند با نتایج تون حرف بزنید اگر نتیجه نیامده ، یعنی هنوز به اندازه کافی رو خودت کار نکردی . گاهی فکر می کنم تو مسیرم اما خیلی کندم . گاهی اوقات ما امیدی بهم غالب میشود گاهی امید .

            گاهی می گویم تازه یک مهارتی را شروع کنید می می خواهد ثمر بده ؟ گاهی می گویم تا کی می خواهی نتایج بقیه را بخونی گاهی نتایج خودم را یادآوری می کنم گذشته ام را یادم می آید.

            خلاصه هنوز به فرکانس ثابت نرسیدم . می‌دونم هنوز کلی راه دارم برای مقصود اما اینو می‌دونم میمونم تو راه.

            دیشب به خودم می گفتم تو نبودی می گفتی اگر درآمد همسرم زیاد بشود و رفاه ما بیشتر برای کار کردن من روی قوانین است! پس چی شد وقتی درآمد کم می شود ، گردن نمی‌گیری!نمی گویی کم کاری من بوده ! دنبال مقصر بیرون خودتی!

            و تو عالی نوشتی عالی مثال زدی از جاهایی که نقطه ضعمون است و قدرت را دادیم دست غیر خدا .

            اره سمانه جانم نوشتنم تا عمل کردنم دوتا است فقط می نویسم تا یادم بمونه چطور باید عمل کنم ، انشالله که اثر کند . آنقدر بگم که تو عمل ببینم تغییر رفتارم را.

            اعترافش راحت نیست ولی من این همه سال وعده فقرشیطان را باور کردم و وعده فزونی و فراوانی الله را نه ! پس اینهمه سال مسیر نادرست رفتم زدم به جاده خاکی. اما خوبیش اینه که خدا کمک می کند الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور. ممنونم از تحسینت وتشویقت برای نوشتن ، این یک حس دوطرفه است که همون‌طور که گفتی نشانه نزدیک بودن قلب هاست با وجود دور بودن فاصله ای و دقیق همون احساس همیشگی من است نسبت به کامنت های سمانه جان

            غرق نور الله باشی که با خدا همه چی داریم.769

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 847 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار

    خدا را شکر که من هم لایق دریافت آگاهی های ناب الهی هستم و هرروز بهتر از دیروز زندگی خودم را خلق می‌کنم

    من توانایی تعقیر زندگی خودم را دارم نه زندگی دیگران حتی فرزندم استاد عزیزم این پاشنه آشیل من بود که من باید در هر کاری انجام بدم تا فرزندم خوشبخت بشه این آگاهی ها بر میگردد به باورهای نا مناسبی که در گذشته داشتم باور به این که مسئول خوشبختی فرزندت داری ولی الان با این آگاهی که حتی پیامبر اسلام هم وظیفه نداره که مردم را به راه راست هدایت کن تنها وظیفه او ابلاغ پیام خداوند است دیگه بر میگردد به اون شخص که آیا اون فرد میخواد تعقیر کند یا نه‌

    من به آگاهی رسیدم که هیچ وقت نشتی انرژی نداشته باشم من باید فقط روی خودم کار کنم و همیشه حواسم باشه که خداوند همیشه همراه بندگانش هست و اونا را هدایت می‌کند

    من باید به این باور برسم که خودم خالق زندگیم هستم من فرمانده هستم من باید همیشه مواظب ورودی هایم باشم مواظب افکارم ورفتار و کردارم باشم باید هرلحظه حال خودم را خوب نگه دارم

    چراکه این قانون جهان هستی است که احساس خوب مساوی اتفاقات خوب است

    من خودم را باید لایق بهترین روابط بدانم باید خودم را لایق بهترین انسان ها بدانم باید لایق بهترین ثروت ونعمت بدانم این حق طبیعی من من است که ثروتمند باشم وبهترین ها را تجربه کنم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1581 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    استاد قشنگم استاد عزیزم، یادمه توی یکی از فایلهاتون توی دوره ی 12 قدم گفتید بچه ها من الان سالهاست که دیگه سوال بی جوابی توی ذهنم نیست، یعنی چون از قوانین جهان هستی اگاهی پیدا کردم ودرکشون کردم خود به خود جواب از قبل برای من وجود داره…

    من اونموقعه زیاد حرفتون رو درک نکردم، ولی وقتی 12 قدم رو 2 بار از اول تا اخر کار کردم و سعی کردم عملکرد داشته باشم نسبت قوانین، الان مدتهاست واقعا من سوال بی جوابی دیگه توی ذهنم نیست در مورد کل مسائل زندگی…

    به قول شما وقتی اومدم اصل رو فهمیدم دیدم 80 درصد محتوای سوالات ذهن من فرع بوده، که اتفاقا کمکی هم به من نمی کرده ونمی کنه تا بتونم زندگی بهتر وحس خوشبختی بیشتری داشته باشم…

    واقعا چه اهمیتی داره سوالم این باشه که اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ یا انسان اولیه چه شکلی بوده؟

    یا وضو با اب سرد بگیرم یا با اب گرم، یا غسل به چه ترتیبی باشه؟ اصلا غسل یعنی چی؟

    نمازم ( عبادتم) به چه شکلی باشه؟

    یا حجابم در چه حد باید باشه که مبادا تار موهامو کسی ببینه اون دنیا تار موهام به مار تبدیل بشه بیفته به جونم؟

    یا آیا سگ نجس هست یا نه؟

    یا مثلا فلانی چیکار کرده که الان زندگیش اینطوریه، حالا یا خیلی عالی یا خیلی بد؟

    از این سوالات بیخود وبی جهتی که اصلا ، اصل نیستند واقعا…

    من درک کردم پذیرفتم به یقین رسیدم که اصلی ترین چیز توی زندگی من خوندن فکر خداست، اینکه واقعا خدا ازم چی میخواد وچه چیز در من باعث رضایتمندی خودم وخداوند و محکم تر شدن رابطه ی دوستی ما میشه..

    من باور دارم که مهمترین چیز توی زندگیم حفظ ارتباط بین خودم و خدای خودم هست…

    وقتی من حواسم همش به فرعیات باشه دیگه اصل کجای زندگیم می تونه جای داشته باشه؟؟

    شکر خدا انسان به طور ذاتی می تونه خوب وبد رو تشخیص بده، چون هرکسی توی وجودش یه وجدان آگاه داره، یعنی به قول خداوند خیر وشرتون رو بهتون الهام می کنیم…

    یعنی هرکسی میدونه راه درست ونادرست چیه، منتهی اینکه قدم تو کدوم راه بذاره مهمه…

    تقوا داشتن، یا همون کنترل ذهن خودش همه چیز رو با خودش میاره، کسیکه تمرکزش روی خودش هست میدونه که چه افکار وگفتار وچه رفتاری باعث میشه حالش خوب باشه، وحال خوب وآرامش داشتن نشانه ی ایمان هست..

    ایمان واعتقاد و اعتماد به خداوند باعث ارامش روح وروان میشه، اروم که باشی راضی تر متواضع تر هستی…

    اروم که باشی ذهنت که ساکت باشه، می تونی صدای قلبت رو به وضوح بشنوی که همون صدای خداوند هست که میگه بنده ی من ، من تلاشهای تورو برای خوب بودن برای با تقوا بودن برای صادق ودرستکار بودن دارم می بینم، ومطمعن باش جواب خوب بودنت رو هم در این دنیا وهم اون دنیا بهت میدم…

    این دنیا دنیای پراز تضاد هست، یعنی قرار نیست که همه چیز کاملا سفید یا کاملا سیاه باشه، یا همه به یک اندازه مال وثروت ودارایی( روزی) داشته باشند.

    خداوند بارها تو قران گفته مال واموال زیاد واولاد زیاد کسی نشانه ی نزدیکی او به خدا نیست نشانه ی ایمان اون آدم نیست، بلکه ایمان هرشخصی نشونه ی نزدیکی اون شخص به خداست…

    یعنی هرچقدر به خداوند ایمان واعتماد بیشتری داشته باشی، راحتر زندگی میکنی، چه بسا کسانی رو میشناسیم هممون که مال واموال زیادی ندارند ولی شاد و خوشبخت و راضی دارند زندگی می کنند وبرعکس کسانی که دنیارو هم بهشون بدی راضی نمیشند وحس خوشبختی وشادی ندارند…

    خدا بارها به محمد ص گفته مبادا به زیادی مال و اولاد بت پرستان نگاه کنی ویا حسرتی بخوری، بدون که ما در دنیا و آخرت تو رو راضی می کنیم..

    یکی میشه سلیمان و با اونهمه تاج وتخت و ثروت و قدرت و شاکر و قدر دان و سپاسگزار و کل عمرش در نهایت راحتی زندگی میکنه

    یکی میشه قارون و با اون همه شوکت وثروت و مال واموال ناشکر وناسپاس وناراضی فرو میره با همه ی اونچه که داره توی زمین…

    هر کدوم اومده بودن تا با این تضادها راه درست زندگی توی این دنیارو بهمون نشون بدن وبهمون بفهمونند نتیجه ی هر عملی چی هست در این دنیا…

    من معتقدم هرکسی طرح الهی زندگی خودش رو داره توی این جهان، والبته نسبت به باورهاش توی مسیر زندگیش رشد میکنه ومی تونه توی همه ی جنبه های زندگیش عالی باشه…

    ولی اینکه خدا میخواد به یکی میده به یکی نمیده هم وروزی رو خداوند مشخص میکنه، درکی که من از خوندن ایات قران بدست اوردم برای اینکه که صبر وایمان وتوکل و اراده هرکسی تواین دنیا مورد آزمایش قرار بگیره وبه قول خداوند ما تلاشهای شما رو نادیده نمی گیریم ولی اگه قرار بود همه به یک اندازه داشته باشند که دیگه تضادی وجود نداشت وبه طبع تلاش وکوششی هم وجود نداشت…

    توی این دنیای پر از تضاد باید همه نوع آدمی با همه نوع شخصیتی وبا همه نوع تفاوت فرهنگی و مالی و…وجود داشته باشه…

    اون مشییت الهی که شما استاد قشنگم در موردش حرف میزنید همیشه، بهم اینو یاد داد که من به قدر نیازم وخواسته ام بهم عطاء میشه، یعنی در مشییت الهی من روزی وبرکتی حساب شده به اندازه ایمانم وتوکلم وتلاشم والبته به خواست خداوند قرار داره، خداوندخودش میگه راضیت می کنم، یعنی چی؟ یعنی اگر سرسوزن به خداوند وجهان آخرت وبه اینکه هدف زندگیم چیه و قراره نتیجه ی زندگیم چی باشه اعتقاد داشته باشم، بدون شک بابت هر انچه که بهم عطاء شده شاکر خواهم بود واین شاکر بودن از سر رضایت باعث میشه که قانع باشم وراضی باشم به اونچه که دارم و حرص وطمع نداشته باشم، دنبال مقایسه نرم، حسادت نکنم چون میدونم این دنیا یه بازیچه هست، حتی اگه گنج قارون رو هم داشته باشم باید بذارم وبرم…

    پس به اونچیزی که سهمم شده راضی باشم وشاکر، وبرای راحتی ورضایت بیشتر تلاش کنم وامید به لطف بیشتر خداوند هم داشته باشم

    یه چیز دیگه هم که از شما یاد گرفتم وعمل کردم وبهم ثابت شده اینه که وقتی تو مسیر درست والبته شاکر وقدردان بودن باشی از دست دادنی وجود نداره یعنی قرار نیست اون نعمت ها وبرکات ازت گرفته بشه بلکه بهش برکت داده میشه…

    ولی به این معتقدم که یکی باید بشه حاتم تایی ، یکی باید بشه سلیمان، یکی باید بشه قارون، یکی باید بشه موسی، یکی باید بشه فرعون و…..

    5 تا انگشت مثل هم نیست، وقرار نیست تواین دنیای مادی همه یکسان باشند…

    سهم منه مینا اینه که تلاشم رو انجام بدم و راضی باشم وسپاسگزار وهر روز با خودم اینو تکرار کنم که هر چه دارم از لطف خداست و وسیله ای برای آزمایش من در این جهان وبرای اینکه ازشون درست استفاده کنم تا طرح الهی ام رو در این دنیا به انجام برسونم وبرم به سرای ابدی خودم ان شالله…

    واقعا چرا باید کلی سوال بیخود وبی جهت توی ذهنم باشه که کمکی به من نمی کنه واصل نیست و من در زندگی نیازی به دونستنشون ندارم

    وقتی جواب یه جمله است فقط..

    سهم من اینه که بنده خوبی باشم براش همونطور که ازم میخواد وسعی کنم خودم رو به اون درجه از بندگی نزدیک کنم، سهم خدای منم همه مهر ولطف است و پاداش…

    پاداشی مثل داشتن ارامش وامنیت وسلامتی وحس خوشبختی، چه از اینها در جهان بالاتره؟

    اینکه جوری در ارامش باشی که شبا راحت بخوابی، پیش خدای خودت سرت بلند باشه بتونی تو روش نگاه کنی و به بندگیش افتخار کنی این حس قشنگترین نعمت توی این دنیاست برای هرکسز…

    بماند که منم عاشق پول ومال و دارایی و زندگی لاکچری و….هستم ولی همیشه یادم هست اینا نعمتهای زودگذر دنیا هستند اگر روزی من شد که چه بهتر نشد هم اگر بنده ی با تقوایی باشم حتما توی جهان دیگه ای پاداش تمام ایمان وتقوای خودم رو به بهترین شکل میگیرم…ان شالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    متین گفته:
    مدت عضویت: 1638 روز

    به نام خدای مهربان

    2تا نکته مهم از صحبتهای استاد متوجه شدم با اینکه قبلا این فایل رو گوش داده بودم .‌

    1، رسالت پیامبران ابلاغ پیام بود نه تغییر دادن دیگران . حضرت نوح 900سال پیام رو گفت ولی تعداد اندکی ایمان اوردن . و هیچ پیامبری هم با زور و کتک زدن مردم رسالت رو انجام نداد.

    2. اینکه خدا به هرکی بخواد ثروت میده به هر کی نخواد نمیده کاملا اشتباه . یا اشتباه معنی میکنن یا از عمد میخوان کسی متوجه نشه .

    که خدا قوانین رو گذاشته حالا ما اگر طبق قانون جلو بریم در مسیر باشیم پس به ثروت میرسیم اگر تو مدار نباشیم و در مسیر درست نباشیم پس چیزی که انتظار داریم رو بدست نمییاریم .

    من دو روز دیگه تولد 40سالگیم هست و خوشحالم چندسال هست در مسیر آگاهی وارد شدم . من که هیچی بلد نبودم دلم میخواست به همه بگم این مسیر عالیه و دیگران رو تغییر بدم ولی الان میگم فقط میخوام تغییر کنم آگاه باشم در مسیر درست باشم و آدمهای درست بیان و اتفاقات خوب برام بیوفته.

    خوشحالم که در مسیر استاد من هم هستم و خیلی حرفای خوب دیگه گوش میدم و تا اونجایی که بتونم هم زیباییهارو میبینم .

    خداروشکر از زندگیم راضی هستم و هرروز احساس میکنم قراره اتفاقای فوق العاده تری برام رخ بده و جای من بالاتر هست و بهش میرسم پله پله و یواش یواش .

    یه مثال در مورد تغییر دادن دیگران بگم که من خیلی به خواهرم اصرار میکردم که با من کلاس یوگا بیاد چون بهترین ورزش هست هم بدنی و هم ذهنی و مربیم آگاهی های خوبی میده . یکسال من به خواهرم میگفتم ولی گوش نمیداد .

    تا اینکه چند ماه پیش خودش با میل خودش و از اونجایی که جهان بهش فشار وارد کرده بود و کمر درد و بدنش خشک بود بخاطر ورزش نکردن دیگه با میل خودش اومد و همون روز اول هم کلی خوشش اومد .

    اونوقت من هی اصرار میکردم و خودمو خسته میکردم و از خوبیهای یوگا میگفتم ولی نمییومد . تا کسی خودش نخواد در مسیر قرار نمیگیره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 913 روز

    به نام الله مهربان

    سلام و درود خدا بر استاد عزیزم و مریم بانوی دوست داشتنی

    سلام به دوستان عزیزم در این سایت توحیدی

    وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ

    و خدای شما خدای یگانه است، جز او خدایی نیست، رحمتش بی اندازه و مهربانی اش همیشگی است.

    اراده و مشیت الهی

    اول و آخر خدا

    خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    هر روز که بیشتر تکاملم طی میشه درک بیشتری از جهان اطرافم پیدا میکنم.

    این روزها عجیب دارم فکر میکنم و توجه میکنم و توی زندگیم خلق اون رو مشاهده میکنم.

    یعنی دلم میخواد بشینم از ذره ذره اتفاقاتی ک شاید به نظر بقیه رخدادهای کوچکی باشند ولی برای من مهم هستن و نشانه

    نشانه ای از اینکه ببین مریم فقط کافیه به خدا اعتماد کنی فقط کافیه قوانین خدا رو باور کنی

    وای استاد نمی‌دونم توی زمینم یا آسمان

    استاد انگار هر روز داریم با معجزات خدا زندگی میکنیم.

    من توی ستاره قطبیم هر روز می‌نویسم خدایا منو سوپرایز کن

    خدایا امروزم رو پر از معجزه کن و معجزاتی ک فقط دارم می بینم

    آدمهای اطرافم همه رو به شانس ربط میدن دنبال دلیل برای اتفاقات هستن ولی من می‌دونم و هر روز قلبم باز تر میشه

    و مثل شما میگم ببین الان ک قلبم باز تر شد یعنی اتفاقهای خوب بیشتر و بزرگتری توی راهه

    و بازم احساسم عالی تر میشه

    استاد توی این اخرهای ماه صفر همسرم ازم خواست ک بریم هیئت و روضه خوانی و منم بدون هیچ مخالفتی قبول کردم

    گفتم این برای من خیری توش هست

    استاد توی اون زمانی ک چراغهای مسجد خاموش بود و مردم برای امام رضا و … گریه میکردن من با ذکر حسبناالله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر با خدا ارتباط گرفته بودم و اشک میریختم

    استاد خدا رو احساس میکردم ی احساس فوق العاده خوب پر از شور و شادی

    برخلاف بقیه ک البته حق دارن اونها نمیدانن مثل گذشته خودم

    ولی من سپاسگزارم از خدا ک منو به راه راست و مستقیم هدایت کرد و الان هر جایی ک باشم می‌دونم باید کانون توجهم کجا باشه می‌دونم باید دنبال کی بگردم می‌دونم ک تپش های قلبم گشاده شدن قلبم برای چه کسی است

    برای رب العالمین برای خداوند رحمان و رحیم برای خداوند غفور برای خداوند وهاب برای خداوند رزاق برای خداوند منان برای خداوند کریم

    استاد سپاسگزارم از شما ک دست خداوند شدید پیام‌رسان خدا شدید

    استاد لذت میبرم از بهشتی ک دارم توش زندگی میکنم چقدر زندگی توی بهشت عالیه خدایا شکرت سپاسگزارم

    در پناه الله مهربان باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
    • -
      مریم دستجردی گفته:
      مدت عضویت: 1831 روز

      به نام خالق هدایتگر سلام بر روی ماهت مریم جان انشالله در مسیر الهی باشی همیشه.

      به لطف الله به سمت کامنتت هدایت شدم. بسیار خوشحالم از این هدایت لحظات پیش گفتم خداجونم من رو با آدم های مناسب هم‌دار کن. و الان شما رو بهم نشان داد زمانی بود من هم به اسرار خانواده در این مراسم ها شرکت می‌کردم بعد از یک مدت به لطف الله اعراض یادگرفتم همین کار زیبای شما رو. چقدر زیبا اعراض کردی از نازیبایی و از همه زیباتر هدایت شدی به اتصال با رب العالمین و حرف زدن با او تحسینت می‌کنم و تبریک می‌گم بهت انشالله روز به روز بهتر و بیشتر تکامل رو طی کنی برای همیشه جدا بشی از این مراسمات.

      زندگیتون توحیدیتر از قبل انشالله.

      یاحق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: