گفتگو با دوستان 43 | نقش احساس خوب در تغییر شرایط - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

192 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2578 روز

    سلام استاد عزیزم. امیدوارم حالتون عالی باشه.

    استاد من نتیجه داشتن احساس خوب را، دیروز باتمام سلول‌های بدنم و با تمام وجودم تونستم درکش کنم و ببینم.

    دیروز صبح به محض چشم باز کردن احساس کردم سطح انرژیم خیلی پایینه، احساس غم و ناامیدی اومده بود تو وجودم، ولی مرتب بخودم میگفتم شهلا باید بتونی احساست را خوب کنی این اولین کاریه که امروز باید انجام بدی وانی وارد سایت شدم و فایل جدید چرا مرغ همسایه غازه را دانلود کردم و شروع کردم بگوش دادن و در حین شروع گوش دادن، جا و مکانم را هم تغییر دادم برای اینکه بتونم بخودم کمک کنم تا احساسم را تغییر بدم.

    فقط از داخل اطاق اومدم توی سالن، وقتی چشمم افتاد به سالن بخودم گفتم :شهلا شروع کنیم خونه را گردگیری و نظافت کردن، چون این کار همیشه بمن حس بینهایت خوبی میده، همیشه وقتی با دستمال گردگیری مثلا میکشم روی میز، انگار یه دستمال کشیده میشه روی افکار منفیم و اونارو پاک میکنه، و استاد من همیشه چنین حس زیبایی دارم درمورد نظافت و تمیزی خونم. اینکارو انجام دادم و درحین انجامش بلند بلند شکرگزاری میکردم بابت دستمال گردگیری، بابت اینکه سلامت هستم و خودم میتونم اموراتم را انجام بدم، بابت خونم و… و هربار حسم بهتر ازقبل میشد، بعد بخودم گفتم چه چیز دیگه بمن احساس خوب میده، دیدم آشپزی کردن.

    واای استاد آشپزی کردن بینهایت حال منو خوب میکنه.

    باوجود اینکه غذا داشتم برای ظهرم ولی بخاطر اینکه احساسم عالی‌تر بشه مشغول آشپزی شدم.

    استاد هرچی می‌گذشت احساسم عالی تر میشد، بعد شروع کردم به تکرار باورهای جدیدم و مرور هدایت‌های خداوند.

    و خلاصه استاد بقدری حالم خوب بود که حد نداشت. حدودای ساعت سه ونیم بود فکرکنم که گفتم یکم دراز بکشم و تا سرم گذاشتم روی بالشت یه تلنگری از جانب خدا بهم زده شد که بازم فایل کلید اجابت دعاها را گوش بدم.

    و استاد معجزه رقم خورد و به محض گوش دادن فایل، هدایت‌ها بود که از جانب خداوند به وجودم جاری شد درباره اون ترمزی که مانع باورپذیری من درباره وعده خداوند شده بود.

    که در کامنت دیروزم، جریانش را نوشتم براتون.

    یعنی استاد من دیروز سلولی درک کردم که چقدر احساس خوب داشتن معجزه میکنه. وقتی من تلاش خودمو انجام دادم که حسم را خوب کنم و نزارم تو حس بد بمونم و قدم هام را برداشتم، خدا هم به چندساعت نشده پاداش های عظیمی بمن داد. همون دیشب بارها همین موضوع را بخودم متذکر شدم که ببین شهلا وقتی تو تعهد خودتو نشون دادی برای قدم برداشتن برای ایجاد احساس خوب، خدا چگونه جواب تعهد تو را داد!!!

    بینهایت سپاسگزار شما هستم بابت نشر این آگاهی های ارزشمند.

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    علی و شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 1667 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد جانم مریم بانو مهربانم و خانم فرهادی عزیز و آقا ابراهیم عزیز و تمام بچه های خانواده بزرگ عباسمنش

    چندین وقت هست به خاطر یک سری مسائل من با تضاد مواجه شده ام.هر چند دارم خودم را کنترل می کنم اما امروز واقعیت عصبانی بودم و داشتم در تاکسی دوره ثروت را گوش می کردم که هدفون را سریع از گوشم درآوردم و عصبانی بودم. بهم الهام شد که آگهی بازرگانی را انجام بده.نجوا شیطان تا خواست بگه نمیشه و مسخره بازی در بیاره یک لحظه نفس عمیق کشیدم و به آقای راننده گفتم که استاد من یک تمرین داده من میخواهم با شما انجام دهم و شروع کردم ۵ دقیقه از توانایی هایی که داشتم صحبت کردم.راننده هم من را فقط تحسین می کرد و با لذت گوش می کرد.اون لحظه یاد حرف استاد افتادم که در بندر عباس رفتن در ۳۰ تا کلاس صحبت کردن و همه اساتید مسخ شده بودند و همکاری کردند.من رفتم به مصاحبه کاری که داشتم رسیدم و دو ساعت بعد در راه برگشت به خانه من یک اسنپ گرفتم و برگشتم به سمت خانه. گفتم دوباره می خوام آگهی را انجام بدم. نجوا شیطان گفت بابا همین دو ساعت پیش انجام دادی بزار یه زمان دیگه گفتم به خدا همین الان انجام می دهم.شروع کردم با راننده صحبت کردن و گفتم که یک تمرین دارم و استادم گفته با یک نفر انجام دهم.دوباره راننده مسخ شد و من شروع کردم ۵ دقیقه از توانایی های خودم صحبت کردن.این سری آقای راننده شروع کرد با من صحبت کردن و اینکه آیا مشغول به کار هستم و گفتم کم و بیش .همونجا به یک مهندس زنگ زد و گوشی را گذاشت روی بلندگو و شروع کرد صحبت کردن با آقای مهندس که یکی از دوستان ما یه حسابدار هست با این ویژگی ها و طرف گفت الان که همکار حسابدار نمی خواهیم اما اگر خواستن حتما به ایشون اطلاع می دهیم.آقای راننده شماره من را گرفت و گفت من راننده چندتا مهندس دیگر هم هستم و به اونها هم می سپارم که اگر خواستند کسی را استخدام کنند به تو زنگ بزنند و کلی هم از ایشون تشکر کردم و رفتم خانه .ناهارم را که خوردم رفتم دوباره بعد از ظهر به بقیه کارهام در بیرون برسم.دوباره اسنپ گرفته بودم و رفتم در راه رفت دوباره شروع کردم .این سری شیطان نیومد چون میدونست من حتماً انجام میدم به خودش زحمت نداد تو دل من شک و تردید بندازه و این سری هم شروع کردم و به آقای راننده از ویژگی ها و توانایی هایم گفتم و هر سه سری همه چیز عالی پیش رفت و من واقعاً متوجه شدم که خدا کمک می دهد اگر ما به سمت ترس هامون پیش بریم.خلاصه استاد جان حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه ها هم می رفت.من امروز طی سه بار این آگهی بازرگانی را انجام دادم.دفعه های بعد می خوام توی تاکسی باشد که تعداد بیشتری حضور داشته باشند و من از توانایی های خودم بگم.در مرحله ای هستم که هر روز متوجه می شوم که اگر ما عزت نفس و باورهای توحیدی خود را بهتر کنیم خیلی اتفاقات عالی می افتد.به همه بچه ها توصیه می کنم که آگهی بازرگانی را انجام دهند اما نه فقط یک بار بلکه همیشه .عاشقتونم دوستتون دارم خیلی زیادعلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2853 روز

    به نام بهترین یار همیشگی

    سلام میکنم خدمت استاد که مثل همیشه سعی بر این داری که فقط روی اصل و ارزش ها تمرکز کنی و با دیگران صحبت کنی و سلام میکنم خدمت مریم بانوی محترم که واقعا همیشه از صمیم قلبم تحسینت میکنم بهترین بانوی دنیا

    خب تبریک میگم به دوست عزیزمون محرک جان که اینقدر خوب صحبت کردی از اینکه چقدر خوب عمل کردی و نتایج کسب کردی از انجام تمرینات ،

    من با گوش دادن این فایل گفتم خب بذار منم یه بررسی کنم اتفاقات زندگیمو و روش کارکنم و ببینم چگونه تمرین کردم و نتایج کسب کرده ام دیدم آره فقط یکی از تغییراتم اینه که مدتی هست با یه نفر مدتی هست که ارتباط دوستانه دارم و چقدر فرد خوب و با شخصیته ایشون و همیشه با احترام و باهمدیگه صحبت میکنیم و هرکاری که من ازش درخواست کنم و بتونه برام انجام میده چیزی که قبلا کمتر چنین موردهایی رو داشتم و همیشه پیام های خوب و مثبت برام میفرسته و منم همیشه بهش مثبت انتقال میدم و بهش احترام میذارم خلاصه از حضورش خیلی خوشحالم و خداروشکر میکنم خب این خودش یعنی نکته مثبت،سپاسگذاری،برکت،نعمت،و….

    خدایا شکرت همین الان باعث شد که چقدر احساسم تا چنددرصد بهتر بشه ممنون خداوندم،،

    مثلا خود من مدتی هست بیشتر از بقیه محصولات تهیه شد دارم رو آگاهی های عزت نفس کار میکنم و انگار بعداز این همه وقت تازه دارم درکش میکنم و چقدر منو قدرتمندتر کرده واقعا این دوره با آگاهی هاش بالاترین ارزش هارو داره ممنون چنین استادی هستم که اینچنین با عشق و اصل و اساس سرکار داره نه با حاشیه چونکه خودمم هرروز که بیشتر ادامه میدم کمتر میرم سمت حاشیه ها اگر هم اون یه ذره هست بخاطر اینه که از قبل در ناخودآگاهم وجود داره اما پریشب مجدد نشستم آپدیت کردم تعهد «دور از حاشیه» استاد فرمودی که ببینیم چقدر تغییر کردیم و از نتایج و عملکردهامون نگاه کنیم و بفهمیم مثلا یکی از تغییرات من از دوره عزت نفس اینه که قبلا خیلی جاها میرفتم آروم حرف میزدم و خیلی جاها ترس های مختلف زیادی داشتم اما الان هرکجا میرم همون اول محکم سلام میکنم و محکم حرف میزنم و با استایلی صاف و سر بالا و نگاه چشم در چشم و حرکت چشمها جسورانه و شجاعانه حرفمو میزنم و کارهام رو انجام میدم و نسبت به قبل چقدر بیشتر میتونم برم در دل ترسهام و هرجا هم که احساس بدی داشته باشم خیلی زود اونجارو ترک میکنم و به حرف قلبم گوش میدم و همین انجام تمرینات و تعهد به تمریناته که باعث شد مثلا همین دیروز با فایلی برخورد کنم که داشت درمورد یه اتفاق واقعی صحبت میکرد یه مرد 70/80ساله ای با نوه اش که پسر کوچکی بوده میرن جایی لاستیک ماشین شون پنچر میشه و این مرد جک میزنه زیر ماشین و چرخ رو در میاره که درستش کنه که یهو جک در میره و پای نوه اش زیر ماشین گیر میکنه اونجا هم هیچکس نبوده به دادشون برسه که این مرد زور میزنه و خودش تنها ماشین رو بلند میکنه و پای نوه اش رو در میاره و بعداز این اتفاق مرد این داستان افسرده میشه که خدایا یعنی من اینقدر قدرت و توانایی داشتم اما در این 70/80سال ازش استفاده نکرده بودم

    میخوام اینو بگم واقعا چقدر ما بینهایت قدرت و توانایی داریم و حتی خودمن دارم رو آگاهی های عزت نفس و اعتمادبنفس خودم کار میکنم و واکنش متفاوت آدمها رو نسبت به قبل میبینم دارم کم کم درک میکنم که خدایا من یه عالمه که هیچ بلکه بی نهایت قدرت در وجودم دارم که هنوز ازشون استفاده نکردم،،

    پس از این به بعد بازم با تعهد بیشتر و عاشقانه تر تمرین میکنم و عمل میکنم

    واقعا حیفه بذاریم این فرصت کوتاه زندگی خیلی ارزون و بدون نتایج بزرگ بگذره،،

    استاد ازاینکه جدیدا داری در کلاب هوس عملی جدید انجام میدی و فقط افراد جدید رو میگی بیایید بالا و از نتایج تون صحبت کنید این خیلی خوب و عالیه یه حرکت ساده اما خیلی کاربردی ست که همین خودش میتونه کلی ایده و خلاقیت در وجود هممون ایجاد کنه در کارهای مختلف زندگیمون که همیشه راه و راهکارهای زیادی هست برا بهبود و بهتر انجام شدن کارها،،

    استاد و محرک عزیز خیلی ازتون ممنونم و بهتون احسنت میگم خداوند پشت و پناه همتون باشه فعلا بدرود،،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    خانواده ی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1872 روز

    دختر خانواده:

    سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز و دوستان

    بعد از آشنایی با قانون و کار کردن روی دوره ها، تغییرات شخصیتی ای که در من ایجاد شده چه چیزهایی بودند؟

    شخصیت کاملا منفی و افسرده و به شدت ناامیدی که داشتم اگر 100 درجه زیر صفر بود الان بالای صفر هستم.

    قبلا شخصیت غمگینی داشتم و به اهنگ ها و سریال های غمگین علاقه نشون میدادم و اینجور ورودی هارو دریافت میکردم‌ و طبق قانون، توی اتفاقات زندگیم هم خلق اش می‌کردم‌.

    اگر مو رو نکته ی منفی در نظر بگیریم، من در همه ی اتفاقات مو رو از ماست می‌کشیدم بیرون.

    کلا ذهن نکته سنجی دارم ولی قبلا نکته هایی که پیدا می‌کردم همه منفی بودند.

    در نتیجه ی این نوع تفکر احساسم اغلب اوقات بد بود و بدتر هم می‌شد.

    الان همش آگاهی ها توی پس زمینه ی ذهنم هست و اتفاقی رو اونجوری بد نمیدونم، به سمت مثبت زندگی گرایش خیلی بیشتری دارم الان.

    هر کس من رو میبینه میگه چقدر عوض شدی چقدر خوب شدی خداروشکر!

    از نظر جسمی، خیلی راحت مریض می‌شدم و همیشه یه چیزیم بود همیشه بی انرژی بودم. دانشگاه همیشه بهم میگفتن تو چرا انقدر خسته ای مگه شب‌ها نمی‌خوابی؟!

    همیشه هم وقتی می‌رفتم دکتر می‌گفتند از استرسه!

    الان توی سلامت ترین حالت جسمی ام هستم خداروشکر، تضاد هست حال بد هست ولی اصلا مقدارش و عمق اش قابل مقایسه با خود قبلی ام نیست.

    و الان انرژی ام از همیشه ام بیشتره.

    الان اگر حال جسمی ام بد بشه راحت و زود رفع میشه.

    نه مثل قبل که ماه ها کش پیدا می‌کرد.

    همیشه دوست های زیادی داشتم و همیشه ام روشون تاثیر منفی می‌گذاشتم!

    الان دوست های کمی دارم و معمولا بهم میگن تاثیر مثبتی دارم.

    قبلا همش بیرون بودم با دوستام یا حس تنهایی می‌کردم دوست داشتم حداقل دائما باهاشون در تماس باشم.

    الان 30 روز تنهایی توی ویلا شده بمونم و سرم همش گرم خودم و خودم باشه و اصلا احساس تنهایی نمیکنم.

    تماس و پیام کم میدم.

    از نظر مالی همیشه سعی می‌کردم قناعت کنم درحالی که داشتم خساست می‌کردم.

    خیلی باور کمبود داشتم و می‌گفتم پول نیست و باید حواسم باشه همیشه دارم چجوری خرج اش میکنم.

    ولی آخرش پول هام رو خرج هله هوله می‌کردم هرروز و هرروز‌.

    اصلا برام مهم نبود که دارم به جسم ام صدمه میزنم.

    تفریح ام فیلم و سریال با خوراکی بود.

    تفریحات ام هم اینجوری ناسالم بودند.

    لنگ ظهر از خواب بیدار میشدم و اصلا نمیدونستم با روزم باید چیکار کنم چون نه هدفی داشتم و نه انگیزه و امید برای داشتن هدف.

    الان صبح ها ذهنم بیدارم میکنه میکنه به امید انجام تمرینات، میگه پاشو بشین راجع به فلان چیز بنویس.

    این اولین سال های عمرم هست که سال ام اسم داره و هدف خاصی داره و هدف سال‌های بعدم رو هم تا حدودی مشخص کردم که دوست دارم روی چه موضوعاتی تمرکز کنم و تمرین کنم.

    من یه چیزی که عاشقش هستم فکر کردن هست‌.

    اگر یه کم سرم شلوغ باشه نتونم با خودم تنها باشم اصلا کلافه میشم.

    قبلا به بطالت وقتم می‌گذشت با دوستای هم سن و سال ام که مثل خودم الاف بودند‌!

    الان دوستای قدیمی یا یه آدم جدید بیاد سمتم ببینم دنبال ترند و مباحثی که توی فضای مجازی 2 روز مد هست و این کافه اون کافه رفتن و پسر بازی و شایعه و چرت و پرت اصلا تعارف ندارم و تصمیم ام میگیرم دیگه نبینمش و خیلی راحت همین هم میشه.

    میگم ارزش مخ من بیشتر از این حرفاست!

    اصلا آدم های سطحی ای که نمی‌شینند یه کم فکر کنند رو نمیتونم تحمل کنم‌.

    خداروشکر تک و توک پیش میاد بیان سمت ام.

    دوستام کلا از خودم بزرگ تر هستند و صمیمی ترین دوستم از خودم 10 سال بزرگتره، همه میگن این دوستت خیلی فرهیخته است! که واقعا هم هست! خداروشکر.

    جنس غنی از صمیمیت رو باهاش حس میکنم. وقتم باهاش مفید میگذره، خیلی هم همو نمی‌بینیم، هرروزم حرف نمیزنیم، چون من یه شهر دیگه ام چند ماه یکبار میاد چند روز پیشم.

    قبلا باور و دیدگاه اصلی ام به زندگی این بود که همینه که هست. تکه کلامم هم خوب که چی بود.

    تمرکزم همیشه روی نداشته هام بود.

    خواسته هام همه شکل حسرت رو برام داشتند چون اصلا توانایی داشتن شون رو در خودم نمی‌دیدم که بخوام تلاش کنم. فکر می‌کردم مال مردم اند این داشته ها و نه من.

    الان میدونم و باور دارم که میشه تغییر کرد، خداروشکر میدونم چجوری میشه تغییر کرد، و الان خودم رو توی مرحله ی یادگیری و آزمون و خطا میبینم و اعتقاد دارم که توی مسیر رشد کردن هستم.

    الان حتی تکه کلام هام هم مثبت ترند.

    خواسته دارم، هدف دارم، می‌شینم فکر میکنم که چی میخوام، با این باور که میتونم بهشون برسم.

    فوق العاده آدم غرغرویی بودم و اصلا هویت من اینجوری شناخته شده بود همه جا.

    درد و دل با دوستان هم که من همیشه عضو فعال بودم.

    قبلا اگر چیزی رو حتما لازم داشتم می‌خریدمش، اونم کلی فکر می‌کردم و سعی می‌کردم قیمت مناسب ترش رو پیدا کنم.

    الان به چشم تمرین به خرید کردن نگاه میکنم، آگاهانه سعی میکنم حتی اگر چیزی رو لازم ندارم ولی خوشم اومده بخرم و به خودم و وقتم احترام بذارم و سر اختلاف قیمت خودم رو اذیت نکنم.

    خیلی وقته که دیگه مجلس درد و دل برام پیش نمیاد و کسی برام درد و دل نمیکنه از وقتی که من این عادت رو از سر خودم انداختم.

    الان غر میزنم سریع بعدش پشیمون میشم که چه کار زشتی کردم.

    قبلا گاهی انقدر افسرده میشدم که یه مدت روزی 18 ساعت یا بیشتر می‌خوابیدم.

    گاهی انقدر غمگین میشدم که فقط می‌تونستم دراز بکشم انگار روی تمام اعضای بدنم وزنه هست و نمیتونم تکون بخورم.

    حتی نفس کشیدن سنگین بود گاهی برام.

    خیلی زیاد گریه میکردم.

    الان اصلا آخرین باری که انقدر غمگین شدم رو یادم نمیاد و به هیچ وجه اجازه نمیدم انقدر غمگین بشم و همون اول آگاهانه تغییر حالت میدم.

    به ندرت واقعا گریه میکنم اونم دو قطره میگم بسه پاشو بابا ادا در نیار! بیشترم اشک شوق!

    الان اوج احساسات بد ام ناراحتی از موضوع خاصی هست یا عصبانی میشم یه داد و بیدادی میکنم چند دقیقه بعد هم پشیمون میشم!

    اصلا به چند روز نمی‌کشه ناراحتی ام. و حتی وقتی مثلا در طول یک روز ناراحت هستم هم روزنه های نور رو میبینم و لحظات حال خوب هم دارم توی اون روز.

    قشنگ میفهمم که دیگه هیچ روزی برام بد کامل نیست.

    چون گفتم که توی پس زمینه ی ذهنم آگاهی ها هست و ترس از اینکه دارم ارتعاش منفی میفرستم هست و راستش رو بخوایید خجالت میکشم از خدا که بخوام مثل قبل خودم رو اذیت کنم و میدونم هیچی ارزشش رو نداره.

    فکر میکنم اهرم رنج و لذت زندگی قبلی ام سرجای درست خودش هست چون از روزی که آشنا شدم با مباحث موفقیت، هیچوقت نشده بگم نه این ها همش دروغه و هیچوقت نشده حتی تمایل داشته باشم که به زندگی قبلی ام برگردم.

    اگرم روزای بدی داشتم، می‌دونستم که تقصیر خودمه، با اینکه خب به اشتباه، خودم رو سرزنش میکنم و میگم که این منم که نمیتونم درست از قوانین استفاده کنم ولی هیچوقت یاد ندارم که به قانون شک کرده باشم.

    قبلا خودم رو دوست نداشتم، چون به خودم آسیب میزدم، خواه و ناخواه به جسم ام آسیب میزدم‌.

    الان وضع تغذیه و عادت هام از همیشه بهتره و خیلی خیلی تکاملی تغییر کردم.

    الان خودم رو از همیشه بیشتر دوست دارم.

    از همیشه ام سالم تر دارم زندگی میکنم.

    برای خودم چیزهای خوبی میخوام و دارم در خودم احساس لیاقت رو می‌سازم.

    گاهی‌اوقات به یه چیزهایی نه میگم چون اعتقاد دارم لیاقت ام بیشتر از این حرفاست جوری که خودم هم تعجب می‌کنم!

    بقیه ی اوقات هم حواسم هست که عه ببین خودتو تحویل نگرفتی ها هنوز کمه حس لیاقتت.

    بیشترین تغییراتی که من کردم احساسی بوده‌.

    قبلا مشخصا حالم بد بود. الان بیشتر اوقات حالم خوبه یا حداقل بد نیست.

    سوادم بیشتر شده بیشتر کتاب خوندم.

    علایقم بیشتر شده به موضوعات خودشناسی، رشد فردی، سفر و گردش، نوشتن، عکس گرفتن و…

    قبلا علایق ام همون عادت های وقت گذرونی ام بود.

    قبلا سفر میرفتم هم بهم خوش نمی‌گذشت به قول استاد آخرش میگفتم ماشین پنجرررر  این چه سفری بود، اون همه نکات مثبت اش رو نمی‌دیدم.

    الان خودم برنامه ی سفر رو می‌چینم اصلا.

    قبلا به زور میرفتم شمال ویلا و می اومدم می‌گفتم ارزشش رو نداره مسیر تکراری آدم رو خسته میکنه.

    از وقتی قانون جذبی شدم خودم شروع کردم تنهایی رفتن و موندن و دعوت کردن دوستام.

    تا کوچیک ترین عادت هام میتونم بگم تغییر کرده مثلا قبلا ته بشقابم یه کم غذا می موند میگفتم نه حیفه الان میگم حیفه که حیفه من مهمم یا غذا؟!

    ورودی های منفی که خیلی ها رو فیلتر کردم.

    الان برنامه ای که تماشا میکنم حتما باید خوشحالم کنه وگرنه اصلا شروعش نمی‌کنم.

    آهنگ هام همه شاد.

    فضای مجازی ام هم یه فضایی ساختم میرم گاهی چیزای خنده دار میبینم از دم هم خارجی. آی دی ام رو هم کسی میپرسه راستش رو میگم. میگم دوست دارم خارجی باشه ایرانی توش نباشه!

    دوستان، من چون اتفاقی اونجوری نیفتاد که بگم بمب افتاد توی زندگیم منم از فرداش گفتم دیگه بسه و از فرداش زندگیم 180 درجه تغییر کرد، نه واقعا من همچین تجربه ای نداشتم‌ اصلا.

    خیلی خیلی ریز پوستی و مورچه ای تغییر کردم.

    چرا تضادهای بزرگ داشتم و میتونستم به عنوان فرصت استفاده کنم بگم از فردا فلان بیسار ولی اصلا یادم نمیاد ازین کارا کرده باشم توی زندگیم و اینجور آدمی نیستم و کلا هم روی تعهد داشتن و دیسیپلین داشتن باید کار کنم خیلی زیاد.

    قبلا می‌گفتم خب وسیله رو خریدم و باید استفاده کنم چون اصرافه و باور های کمبود دیگه.

    الان وسایلی که می‌خرم و استفاده میکنم برام مهمه که دوستشون داشته باشم به قول ماری کاندو نویسنده ی جادوی نظم، از خودم میپرسم آیا بهم احساس لذت میده؟ چون دوست دارم بِده.

    خواب راحت هم، من هرشب خواب میبینم و خواب هام رو یادم میمونه، قبلا کابوس می‌دیدم الان واقعا خیلی وقته کابوس نمی‌بینم.

    قبلا خواب های پریشان اغلب پیش می اومد ببینم.

    الان خیلی کم، آنقدری که فرداش از خواب بیدار شم تعجب می‌کنم و حتما فکرایی که روز قبلش کردم رو بررسی میکنم که تکرارشون نکنم.

    قبلا از خودم متنفر بودم واقعا، آرزوم بود یه روز به جای یه نفر دیگه زندگی کنم.

    الان به نسبت، خودم رو از همیشه بیشتر دوست دارم.

    اجازه ی خیلی چیزها رو دیگه به خودم و دیگران نمیدم.

    قبلا زمین و زمان رو مقصر می‌دونستم الان اگر مقصر میدونم هم حیا میکنم. تهش میدونم همش خودمم و تمرکزم از همیشه بیشتر روی خودمه.

    این خیلی روی آرامش ام تاثیر داشته.

    قبلا اتفاق به ظاهر نادلخواهی اگر می افتاد هیچی دیگه، میگفتم بیا، دیدی، دیدی گفتم، خدا از من بدش میاد اصلا، خدا داره تنبیه ام میکنه.

    با خدا رابطه ی داغونی داشتم.

    کلا خودم رو در حد بندگی هم حتی نمی‌دونستم، چون هرجور با باورهای دینی می‌سنجیدم جام توی جهنم بود!

    الان با شناخت درستی که استاد دارن ارائه میدن تونستم تا حدی پاکسازی کنم باور ها رو.

    خیلی حرف میزنم با خدا، ازش خیلی میخوام، دارم میفهمم الهام یعنی چی، هدایت یعنی چی.

    الان میدونم اگر احساس گناه دارم فقط و فقط از طرف خودمه و بس.

    و هیچکس نمیتونه بین من و خدا بیاد و توی رابطه ی من با خدا تعیین تکلیف کنه.

    خانواده ی من چون مذهبی بودند، با قانون جذبی شدن شون خیلی محیط خونه ی ما عوض شد. خیلی زیاد خیلی.

    برای من که دختر هستم و عضوی از این خانواده ام جذب بزرگی حساب میشه.

    قبلا برای رعایت قوانین اسلامی بین ظاهرسازی و بی احترامی گیر کرده بودم و رابطه ام با خانوادم خوب نبود.

    الان اصلا بحث این حرفا نیست چون همه اصل رو فهمیدند چیه، برای رفتارهای جزیی هم همه استقلال‌ و آزادی دارند توی خونه ی ما، همه فکرشون باز شده واقعا.

    قبلا چون دوست داشتم به سبک خودم زندگی کنم و سبک من هنجارشکنی داشت، مجبور میشدم دروغ بگم به خانواده ام و اطرافیان.

    الان خودم هستم. دروغی ندارم بگم.

    و محیط خونه و زندگی من طوری هست که من پذیرفته شده ام، همینطور که هستم.

    کسایی که الان این تضاد و خواسته رو دارند ارزش اش رو می‌فهمند. که چه جذب با ارزشی هست.

    این که یک خانواده با هم روی خودشون کار کنند، اینکه اعضای یک خانواده با هم تغییر کنند و با هم هم ارتعاش و هم فرکانس باشند.

    حتی نه اینکه هر کدوم استاد مختلفی داشته باشند بلکه استادشون هم یکی باشه.

    همه چیز پول و جذب های فیزیکی نیست.

    من حال دلم خوب نبود، حتما اون موقع خواسته ام این بوده که حال دلم خوب باشه.

    که نتایج ام هم اینجوری حسی هستند.

    پول هم آدم میخواد که حالش خوب باشه دیگه اونم بهش میرسم.

    با اینکه کار نمیکنم و درآمد ندارم ولی در وضعیت خوبی هستم خداروشکر.

    قبلا همش با آدم های زندگیم یا جر و بحث ام می‌شد یا کدورت پیش می اومد. با دوستام دعوام می‌شد.

    بلاخره به نحوی احساسات بدی مثل خشم و عصبانیت داشتم.

    الان زندگیم خیلی آروم تره.

    خیلی استرس ها اصلا دیگه نیست توی زندگیم.

    چون موقعیت دعوا کردن پیش نمیاد، من متوجه این تغییر نشده بودم، تا 7 ماه پیش که یکی از اقوام بهم پیام داد به قصد جر و بحث.

    سرسری خوندم ولی چیز خاصی به ذهنم نمی رسید.

    اگر آدم قبلی بودم عمرا اگر تا جواب تک تک حرفاش رو نمی‌دادم ولش می‌کردم، چهارتا اضافه تر هم می‌گفتم که مثلا برنده ی دعوا باشم‌.

    ولی در جواب فقط گفتم باشه و تمام‌. اونم دیگه هیچی نگفت از اون موقع رفت دیگه پیداش هم نشد.

    اون لحظه از این همه تغییری که کردم ذهنم خیلی مشغول شد.

    فهمیدم که باید حواسم باشه در موقعیت های جدید  واکنش خودم رو با قبل مقایسه کنم.

    همیشه به خانوادم میگم با اون روحیات قبلی مون اگر قانون جذبی نمی‌شدیم این موج پندمیک و بسته شدن کسب و کارها زندگی مون رو خیلی بهم می‌ریخت.

    ولی تاثیرات منفی ای من خداییش حس نکردم، در مقایسه با دیگران.

    فکر هم نمیکنم گرفته باشم اش، واکسن هم نزدم.

    پیشنهادم به شما اینه که مثل این مثال، اتفاقاتی که نیفتاد رو هم لحاظ کنید.

    اتفاقایی که با قانون جذبی شدن مون از افتادن شون جلوگیری کردیم رو شاید نتونیم هیچوقت بفهمیم چی ها بودند ولی میشه حدس زد، اگر هنوز همون آدم قبلی بودم الان کجا می بودم؟

    مثلا اگر فلان تضاد رو با کمک این آگاهی ها هنوز حل نکرده بودم چی میشد؟

    این موارد رو هم به عنوان نتیجه در نظر بگیریم به نظرم.

    ذهن من هم مثل دوستان هی ازم می‌پرسه پس پولی چی؟ رسالت چی؟ کار چی؟ نتایج بزرگ تر چی؟

    این متن رو هم برای همین نوشتم و هر بار این نجواها میان، این تغییرات ام رو میخونم.

    و هر بار بهش اضافه میکنم چون خیلی تغییرات دیگه ای هم کردم.

    خداروشکر 🙏🏻

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1261 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در قدم اول باید بپذیریم که تمام اتفاقات و شرایط زندگی را خودمان توسط باورهای مان خلق و ایجاد کرده ایم. این باورها حاصل تکرار افکار توسط دیده ها، شنیده ها،و…….است برای بهبود باورها و تغییر در شرایط زندگی باید ورودی های خود را کنترل و به نکات مثبت توجه کنیم. از زمانی که با شما آشنا شدیم و تمرکز خود را فقط بر روی فایلها و سریالهای شما گذاشته ایم و تلویزیون و شبکه های اجتماعی را به صورت کامل حذف کرده ایم افراد منفی به راحتی از زندگی ما حذف شده و اتفاقات ناخواسته در زندگی ما روی نمی دهد. تعدادی از وسایل خانه بعد از سالها خود به خود درست شد و بسیاری از خواسته های کوچک ما محقق شد و کارها برای ما به سادگی پیش می رود. زمان ما در طول روز طولانی شده و بخصوص بعد از دوره سلامتی کارهای بیشتری را انجام می دهیم. فعالیت روزانه ما جهت یافته و خواسته های ما افزایش و انگیزه ما برای تحقق آنها پررنگتر شده است.هزینه های ما فوق العاده کاهش و پس انداز ما افزایش یافته است. به میزانی که بر روی فایلها تمرکز و انرژی و زمان می گذاریم به همان نسبت خداوند ما را به مسیرهای آسانتر و بهتری هدایت می کند. از استاد و خانم شایسته عزیز بسیار بسیار سپاسگذاریم

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 1162 روز

    ●اولین قدم برای تغییر ،پذیرش شرایط فعلی هست اینکه بپذیریم هرچیز که الان تو زندگیمون وجود داره توسط خودمون به وجود اومده از بعد سلامتی روابط کار اعتبار و ثروت و هر ان چیزی که هست اینها شانسی نیومده الابختکی نیومده به زور نیومده یا توسط کسی دیگه حالا خوب یا بد توسط خودمون فقط و فقط ایجاد شده!

    ●دومین قدم اینه که با شرایط فعلی به صلح برسیم

    چیجوری؟با تمرکز روی داشته هامون و سپاسگزاری برای چیزهایی که داریم

    ○اگر نتونیم یک روزنه ای حداقل پیدا کنیم برای اینکه به احساس خوب برسیم نمیتونیم زندگیمون رو تغییر بدیم

    باید چیزیو پیدا کنیم برای سپاسگزاری برای اینکه حداقل احساسمون یکم بهتر شه

    ○سپاسگزاری باید قلبی باشه و برای چیزهایی سپاسگزاری کنیم که راحت بپذیریم سپاسگزاریم بابت بودنشون چون مهم احساس ماست نه عمل ما

    نکته مهم:معجزات درهمون روزهایی که شروع به تغییر میکنیم اتفاق می افتد و فاصله ای که میایم تغییر افکارمونو شروع میکنیم و اتفاقات خوب میفته واقعن کمه!

    ○فقط ممکنه بعد مدتی اتفاقات جالب برامون بدیهی بشه و اون سوپرایز بودن و اثربخشیشو از دست بده

    اما نباید بزاریم این اتفاق بیفته و باید همیشه یادمون باشه ما داریم با افکارمون زندگیمون رو خلق میکنیم

    استاد در ارتباط با مهاجرت که توضیح دادین خیلی با شما هم نظرم و منم از تهه قلبم کسایی رو که مهاجرت میکنن تحسین میکنم چون دقیقا فکر میکنم که خیلی شجاع و با شهامت و البته فوق العاده باایمانن که اینکارو میکنن و چه قدر ازاد و مستقلن واقعن بهشون افتخار میکنم از جمله خود شما

    چون مهاجرت دقیقن ینی کندن از هرچیزی که داری ینی ازاد بودن وابسته نبودن و ایمان به چیزی که نمیبینی اما حسش میکنی ینی خداوند این خیلی کار بزرگیه از نظر من و از تهه قلبم برای خودم میخامش دوست دارم مهاجرت کنم و از شما یاد گرفتم قدم ب قدم باید به خواسته ها رسید براهمینم در قدم اولم خواستم اینه از شهری که الان توشم فقط برم یک شهر دیگه و من الان دانشجویم ارزوم اینه که برای ارشد تهران قبول شم بااینکه تاحالا یکبار رفتم اما خیلی بهم حس خوبی داد اصلا تهرانم نشد دوست دارم زندگی در یک شهر دیگرو اول تجربه کنم و بعد قطعا کشور دیگه !مثل شما دوست دارم کشورای زیادیو برم و ببینم و بعد انتخاب کنم که دوست دارم کجازندگی کنم و چون تجربه زیادی در سفر کردن ندارم براهمینم الان خیلی واضح نیست خواستم فقط میدونم دلم میخاد مهاجرت کنم

    دلیل خواستمم اینه که به نظرم ادمو خیلی بزرگ میکنه و کلی تجربیات جدید بهت میده و کلن ب نظرم یک در جدیدی به روت بازمیشه یک زندگی کاملا متفاوت با قبل

    چون این خواسترو دارم از خدا میخام که ایمان قوی ای تو وجودم شکل بده و منو دقیقن همینجوری معجزه آسا هدایتم کنه به سمت خواستم مثل مهرک شما و همه کسایی که کاملا معجزه آسا به خواسته هاشون رسیدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    هێژا مەهتابی گفته:
    مدت عضویت: 3198 روز

    به نام خدای مهربان سلام استاد عزیزم هر وقت یک فایلی ازت گوش میدم مخصوصا فایل های گفتگو با دوستان متوجه برزگی شخصیت و روحت پاکت میشم توی فایل های دیگه وقتی با عزیز دلت هستی خیلی این بزرگی نمایان نمیشه چون فرکانساتون به هم نزدیکه اما وقتی با دیگر دوستان صحبت میکنی متوجه یک خلوص نیت یک قلب بزرگ میشم واقعا بزرگه روحت استاد عزیزم چقدر هم بی ادعا و فروتنی در اوج موفقعیت بارها میشه وقتی یک نکته ای از دوره هات متوجه میشم اشک از چشمانم جاری میشه چقدر این دوره هات عاشقانه برگزار میشن چقدر صداقت مثال زدنی داری توی دوره ها من استاد ارتباطی قلبی خوبی باهات برقرار کردم و بخوام از نتیجه های روحی روانی مالی و ارتباطی بگم باید کتاب بنویسم نسبت چقدر نسبت به سه سال قبل نتایج بزرگ تر شدن عاشقتم استاد عزیزم عاشقتم میدونی من به واسطه آموزهات به این سطح از موفقعیت رسیدم که البته هنوز اول راهم همیشه به خاطر وجودت از خدا سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    معصومه حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1341 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم جانم. من اولین بارمه دارم تو سایت دیدگاه ارایه میدم… می خواستم بگم که من همیشه در سن کم دوست داشتم یکی بیاد در مورد خدا و قران قشنگ صحبت کنه و منو آگاه کنه…همیشه تو این فکر و دنبال این خواسته بودم که خدا رو شکر با استاد و سایت آشنا شدم و به لطف خدا تغییرات خیلی زیادی در زندگیم ایجاد شد…. خداااااا رو هزززززاران بار شکر میکنم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1351 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام

    سپاسگذاری دروازه ورود نعمت و ثروت بیشتر به زندگی هست ، شاید اول کار ذهن ما مقاومت کنه ، و ربط این را درک نکنه ، ولی رابطه مستقیم بین این دوست هست.

    در حالت سپاسگذاری، توجه و تمرکز ما به داشته ها هست و این باعث میشه ما به احساس خوب برسیم و طبق قانون بهر چه توجه کنیم زیاد تر میشه .

    خدایا شکرت

    آروزی قلبی من مهاجرت‌ به استانبول ترکیه هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    زهره ممتاز گفته:
    مدت عضویت: 2126 روز

    سلام به استاد عزیز مریم جان و بچه های فوق العاده خانواده عباس منش

    استاد جان اولین و یکی از زیبا ترین و کار امد ترین نکته این فایل را از شما یاد گرفتم که در کمال مهربونی و راحتی درخواستتون را به وضوح از بچه ها کردید و در عین حال بسیار جدی قانون این قسمت را برای افزایش هرچه بیشتر کیفیت مطالب به کار گرفتید و خواستید کسانی که قبلا صحبت کردند دیگه دستشون را بالا نگیرند ..خیلی لذت بردم و برام بسیار جالب بود و به خودم گفتم آیا من اگر توی چنین شرایط و جایگاهی باشم میتونم اینقدر مصمم وراحت بیان کنم خواستمو و اینقدر به افزایش کیفیت کار کمک کنم…واقعا ممنون و خداراشکر که تک تک این جملات و رفتار ها برای من درس و عشق است

    درس بعدی که گرفتم …و وجودم پر از هیاهو شده اینقدری که فایل را سه بار پشت سر هم گوش دادم این همه روونی و راحت گیری مهرک جان و همسرشون در روند تکاملی که طی کردند …احساس کردم که خیلی سبک بال زندگی را پیش گرفتند و این خیلی عالیه که منم میتونم خیلی راحت بگیرم و اینقدر حس خوب داشته باشم

    حتی این همه تسلط و راحت صحبت کردن مهرک جان واقعا به من نشون میده که چه قدر میشه راحت صحبت کرد

    تک تک جملات این فایل واقعا نکته های بزرگ و مهم و ارزشمندی هستند که قوانین جهان را یادآوری میکنه

    باور و ایمان در وجود این زوج

    استمرار و اشتیاق زیباشون

    و مهم تر از همه که یاداوری بزرگی به من بود سپاسگذاری از همه چیز

    با این که همه این مطالب بار ها و بار ها تکرار شده در فایل های مختلف این بار محکم تر شد برای من به قول ما (دوریالی مون جا میافته هی) 😄

    از اعماق وجودم سپاس گذار خداوندم که در چنین جمع و محیطی قرار دارم و این همه لذت میبرم برای آموختن این زیبایی های پر کاربرد در زندگی

    زیبایی هایی که در نگاه من. رفتار من. احساس من و زندگی من لحظه به لحظه تاثیرات مثبت میگذارند و باعث شده که چرخ زندگی من هر روز روون تر بشه و من بیشتر از مسیر زندگی و روز ها و لحظه هام لذت ببرم

    ممنونم🤗🤗🤗🤗خدایا شکرررررت🍃🍂🍂🍃🍃

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: