گفتگو با دوستان 47 | خساست در خرج کانون توجه - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/11/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-11-21 05:07:352024-04-27 08:09:30گفتگو با دوستان 47 | خساست در خرج کانون توجهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم.
آخه چقدررر شما فوق العاده هستین.
استاد، تا این فایل به آخر نرسید متوجه نشدم و درک نکردم چرا اسم این فایل، ( خساست در خرج کانون توجه) هست!!!
واقعا چه آگاهی نابی. الهی صدهزار مرتبه شکرت که هر لحظه بیشتر از قبل در مدار دریافت این آگاهی ها قرار میگیرم.
و استاد هرگوشه از ذهنم که درگیر هر موضوعی باشه هرچند کوچک و در هر زمینه ای، حتی اگر خودم حواسم بهش نباشه، خداوند یکی یکی داره برام برطرفش میکنه.
استاد چون روی صورتم جای جوش از قبل مونده بود هروقت خودمو تو آینه میدیدم بخودم و خدا میگفتم دوست دارم برم کار زیبایی پوست و جوان سازی پوست انجام بدم. تا جای این جوش ها برطرف بشه و پوستم صافو شفاف بشه.
بعد وقتی دوره عزت نفس را شروع کردم بکار کردن، هربار این خواسته را میخواستم مطرح کنم و درموردش باخودم حرف بزنم، هی نجوا مرتب بهم میگفت تو اگه عزت نفس داشتی و قوی شده بودی نمیخواستی چنین کاری انجام بدی!!! و استاد من بهش میگفتم چه اشکالی داره من میخوام هرروز زیباتر باشم. ولی باز میگفت اگه عزت نفس داشتی همین الانم خودتو زیبا میدیدی و دیگه نمیخواستی بری به پوستت رسیدگی کنی!!
استاد نمیتونستم ارتباط بین این موضوع را درک کنم و بفهمم، تا اینکه امروز با آگاهی های عالی این فایل و کلام هدایتگر شما، تازه تونستم اصل موضوع را درک کنم و انگار یه وزنه از رو دوشم برداشته شد.
و باز هم تاکید میکنم : درک جمله خساست داشتن در کانون توجه، حکم یه دروازه بزرگ را برای من داشت برای ورود به دنیایی زیباتر.
استاد واقعا بعضی از جملات شما، یچیزی فراتر از آگاهی و شاهکار هستن.
بینهایت سپاسگزار شما هستم.
و بینهایت سپاسگزار خداوند که چقدر هوای منو داره و حتی مسائلی که از ذهنم دور میمونه که پیگیر جواب درستش باشم را، خودش حل میکنه برام.
درپناه خداوند باشین
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
خداوند را ممنون هستم که من را اینگونه هدایت کرده است به این فایل های ارزشمند
فایل هایی که هر چند رایگان هستند ولی هر کدام برای خودشان یک دوره آموزشی هستند
همه چیز برای من از زمانی به وقع پیوست که من توجه خودم را از روی مشکلات کار خودم برداشتم و به سمت زیبایی ها و حال خوبی ها هدایت کردم
زمانی که دیگر سختی ها به چشم من نمی آمد و من آگاهانه دنبال یک نکته مثبت و خوب بودم تا حالم خوب بشوم
این حال خوب
یک آرامش برای من به وجود آورد
خداوند را جوری دیگر می بینم
حس و حال من با او بهتر و بهتر شده است
می دانم که او برای من بهترین خواهد بود
می دانم که او هر زمان که صدایش بزنم او به راحتی و آسانی دستهای من را خواهد گرفت
چقدر زیبا است که من اینگونه حال خوب را برای خودم خریده ام
چقدر این باورها برای من زندگی ساز بود
مهمترین آنها این بود که دیگر دنبال تایید دیگران نباشم
دیگر دنبال نظر مثبت گرفتن دیگران نباشم
همه چیز برای من از زمانی رخ داد که من بتوانم به خودارزشمندی درونی رسیدم
چراهای دیگران واقعا برای من مختل نخواهد بود
خداوند را ممنون هستم که همیشه من را هدایت می کند
همه در درون من رقم می خورد
درس عالی و خوبی که یاد گرفتم این بود که مراقب کنترل ذهن خودم باشم و انرژی خودم را صرف چیزهایی کنم که برای من نفع دارد
بجای اینکه خودم را درگیر فرعیات کنم
همه چیز برای من خودم تعیین کننده آن هستم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای ممکن ها
سپاس از خدای فراوانی ها
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام برپادشاهان وتوحید وآگاهی وعمل جهان
استادجان الهی قربونت برم
تنها فقط همین فایل شما میلیونها می ارزه
همین فایل شما باعث شده که بیشتر جریان بازی این موضوع رو متوجه بشم
بیمه، زیبایی وحرف دیگران
الهی قربونت برم آخه چقدر زیبا سخن میگی
استاد جان
مثل تموم فایلهاتون بی نظیر بود بی نظیر
خدا رو ازاین همه آگاهی شکر میکنم باتمام وجودم شکرمیکنم
واقعا بعضی اوقات ما چقدر خیلی چیزها رو اشتباه متوجه میشیم
ویا اشتباه عمل میکنیم
استاد عزیزم چقدرررررر لذت بردم ازاین فایل شما
ومن چقدر در این زمینه رشد داشتم
وبارها هم مسیر رو اشتباه رفتم چون باور اشتباه داشتم
مثل همون مثال دندون یاخیلی چیزهای دیگه(عمل بینی)
هررفتاری که میکنیم اگه دیگران هم داشته باشن من اذیت میشم یا نه
چقدر این جمله زیبا بود
زیبایی شناسی یک موضوع کاملا شخصی
وما نمیتونیم شکل خودمون به شکلی عوض کنیم که همه ما رو زیبا ببینن
اما وقتی به معنای واقعی موضوعی داره انرژیمون رو میگیره باید رفعش کنیم
چون به معنای واقعی برامون مهم هست الکی کل تمرکز رو داریم میزاریم که نظردیگران برامون مهم نیست
خداروشکر میکنم ازاینکه تونستم در محل کارم این فایل رو گوش بدم وکامنت بزارم
هرچند اون تمرکزی رو که باید داشته باشم واسه نوشتن رو نداشتم اما خداروشکر عالی بود عالی
خیلی خیلی ممنونم ازشما پیامبر زمان
استاد عباسمنش عزیزم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم..
استاد جان این دوستداشتن خودمون همونطور که هستیم تا زمانیکه پراز احساس گناه باشیم هیچوقت هیچوقت برامون اتفاق نخواهد افتاد…
کسیکه همش داره خودش رو سرزنش میکنه و به خودش به خاطر خطاها واشتباهاتش سرزنش میکنه، کسیکه از قهر خدا وعذاب خدا میترسه و اصلا شناختی از لطف ورحمت خداوند نداره، اصلا نمیدونه که نزد خداوند چی گناه حساب میشه و بخشیدنی نیست وبراش عذاب در نظرگرفته شده، کسیکه مدام تو گذشته سیر میکنه وحسرت میخوره و در حالت پشیمانی و سرزنش و غم هست، نمی تونه که خودش رو دوست داشته باشه، چون چیزی در وجودش ودر زندگیش نمی بینه که ارزشمند و مفید باشه …
خودم با همین احساسات بد، با شما آشنا شده بودم برای همین به خوبی اینو میفهمم که از کجا دوستداشتن خودم همونطوری که هستم شروع شد، برای همین میدونم از کجا بود که تونستم عادت کنم بپذیرم که خودم رو با همین شکل وشمایل و قد وقیافه دوست داشته باشم….
اول که من با شما واز طریق شما با مهربان خدایی آشنا شدم که همه خیر وخوشی بود ورحمت ومهربانی …
اول توکلام شما این خدا رو پیدا کردم بعد توی زندگیتون، بعد با خوندن آیاتش وکلامش و بعد توی وجود خودم و توی زندگیم، خیالم از بابت خدا ومهربانیش و لطف ورحمتش که راحت شد، رفتم سراغ اینکه خب حالا برای جبران خطاها. اشتباهات ( گناهانم) نادانی ها ونااگاهیهام باید چیکار کنم؟؟؟
باید عمل صالح انجام بدم…خب این یعنی چی؟
باید اونقدر حواسم به خودم باشه انقدر هوشیار زندگی کنم که بدونم دارم به چی فکر میکنم که بعد اون فکره بشه گفتارم و رفتارم…
نه مثل گذشته که یا کلا بدون فکر حرف میزدم و رفتار میکردم وتصمیمی میگرفتم یا اگرم فکر میکردم از عقل ناقص وپراز ناآگاهی خودم ویا کسایی بدتر از خودم مشورت وراهنمایی میگرفتم..
اومدم گفتم حالا بذار با عقل ومنطق سیدحسین عباسمنش پیش برم…
والبته تا حد زیادی هم تونستم و عمل کردم به اون چه که شما گفتید…
خب کم کم بر اساس افکار درست تر گفتار ورفتار درستر، نتایجی هم که به بار میومد بهتر ودرستر بود، حداقل مثل گذشته به خودم ودیگران ثمرات افکار وگفتار ورفتارم آسیل نمی زد…
هرچقدر حواسم رو دادم به خودم به اینکه ببینم چطور زندگی کنم بهتر وقشنگتره؟ بیشتر تونستم داشته هام ،توانایی هام ،استعدادهام رو ببینم و پرورششون بدم، برای اینکه یاد گرفته بودم هرچقدر من خوشبختر باشم و با حس خوشبختیم ثروت و موفقییت وعشق و سلامتی و روابط عالی و حس خوب و ارزشمندی خلق کنم خداهم ازم راضی تره و به گسترش جهانشم کمک کردم…
وهرچقدر بیشتر ارزش خلق کردم حال دلم با خودم بهتر شد…
دیگه کم کم از خودم خوشم می اومد، حس کردم خودم رو دوست دارم، حس کردم چقدر باارزشم، که خداوند انقدر عاشق منه وجهان رو مسخر من کرده وبهم اختیار داده تا زندگیمو اونطور که میخوام شکل بدم و چقدر خوبه که کمکم میکنه تو این مسیر راحتر و سریعتر رشد کنم وهرگز منو به حال خودم رها نکرده ونمیکنه..
اصلا همینکه فهمیدم عاشقی به این بی همتایی دارماااااا، گفتم باید یه معشوق خوب باشم برای همچین عاشقی….
اینجوری شد که هم باخودم وهم با خداوند وجهان به صلح رسیدم…
ناگفته نماند که هنوز صد درصد با شکل وقیافه وقد و ظاهرم کنار نیومدم وهنوز گاهی باخودم میگم کاش 15 سانت 20 سانت قدبلندتربودم، کاش ….
خب دیگه اونجوری نیست که مثل گذشته باشه این حس، زودی میاد ومیره…خصوصا وقتی به یاد میارم که من نقاشی دست خالقم هستم و همه چیز برای اینکه خواستنی باشم بهم عطاءکرده ونیازی نیست خود شکل گرفته وخلق شده ام رو با استانداردهای آدمها بسنجم…
هر روزوهمیشه اینو باید به خودم یادآوری کنم که من موردپسند خالقم هستم وهرطور که باشه شکل وقیافه وقد و…دوستداشتنی هستم امااااا
برای اینکه همیشه دوستداشتنی ومورد پسند باشم باید درونم زیبا باشه انقدر زیبا که به شکل عشق ومهربانی وامنیت وشادی مورد دلخواه هر ببینده وشنونده ای باشم ، کسی باشم که هرکسب با دیدنم یاد عشق ومهربانی وعظمت وزیبایی وبزرگی و لطف ورحمت خداوند بیفته….
ان شالله که این چیزهایی که اینجا نوشتم هیچوقت از یادم نره و با به یادآوریشون بتونم همیشه باخودم ودیگران وجهان در صلح باشم..
سلام ب دوستان و همراهان و ب استاد عزیزم و مریم خانم ک خودشون هم استادی زبردست هستن
استاد عزیزم مثل همیشه با زاویه دید فوقالعاده و تجربیات بی همتا شون ب ما روی دیگهای از سکهرو نشون دادن ک خود من تا حالا ازشون نشنیده بودم
بقول استاد باید از انرژیخوارها و نشتی های انرژی تو هر وضعیتی و هر زمانی جلوگیری کنیم
بعضی وقتها با ندیدن و ندیده گرفتن خیلی چیزها
بعضی وقتها هم با حل موارد کوچیک ولی دائمی ک همیشه جلوی چشم هستند یا همیشه در ارتباط باهاشون هستیم
بعضی وقتها هم با دور کردن خودمون از مثلا افراد و مکانهایی ک انرژی مارو تحلیل میدن و بقولی انرژیخوار هستند
در هر حال باید مواظب انرژیهای خودمون باشیم و از نشت و هدر رفتن انرژیهامون جلوگیری کنیم
حتی اگر با حرف زدن یا در کنار کسی بودن یا وقت اضافه برای کسی ک هم فرکانس و همراه با ما نیست
من یه دوستی داشتم ک میگفت من حتی برای رسوندن دوستی ک حالش رو نداشته باشم صریحا نه میگم و اجازه نمیدم ک انرژی من صرف رسوندن دوستم با ماشین من و صرف وقت من بشه و اون انرژی منو کم کنه و ب اصطلاح انرژی منو بخوره
الان با صحبتهای استاد ب گفتههای اون دوستم رسیدم ک چی میگفت و اون اصلا خودخواه یا بیمرام و بیمعرفت نبوده بلکه داشته انرژی خودش رو برای خودش نگه میداشته
خدایاشکرت برای اینهمه آگاهی ک ب ما داره از همه طرف میرسه الهی شکر
به نام خدای عشق که هرچه دارم از اوست …
سلام برادر مهدی …
ازت ممنونم برای تک تک حرف هات …
می خواستم نکات مهمش رو کپی کنم ولی اینقدر همش خوب و مهم بود که ذخیرش کردم ….
مخصوصا اولش که گفتی
.
.
باید از انرژیخوارها و نشتی های انرژی تو هر وضعیتی و هر زمانی جلوگیری کنیم
.
.
با این حرفت یه سوال برام پیش اومد …
که خدای درونم بهم گفت جواب این سوال میشه تمرینت برای رشد …
اونم اینکه
واقعا انرژی خوار های زندگی من چیا یا کیا یا چه حس ها یا چه حرف ها یا چه کار ها هستن ….
نشتی ها کجاست …
چرا اینقدر باید در روز با اینکه کار خاص نمیکنم شب بی انرژی بیوفتم …
انگار که هیچ جونی ندارم …
انرژی خوار های ناپیدای درونم چیستند….کیستند …چطور با چی با می در چه وقت جلوشون رو بگیرم ؟
ممنونم ازت که باعث شدی این تمرین به وجود بیاد تا خودمو بهتر بشناسم …
عاشقتم …
منتظر نتایج خوبت هستم …
خیلی ها خیلی فکر دارن…. ولی موضوع مهم اینجاست که کدوم کارسازتره ؟؟؟ کدوم درست تره ؟؟؟ می خوام اینو فریاد بزنم
من در دوره دوازده قدم فهمیدم و درک کردم که کاملا باید خودم رو تغییر بدم و کلا یه آدمه دیگه شدم ..خدا را شکر
شاید از نظر دیگران یه آدمی که پولداره خیلی خصوصیات فردیش درست نیست این به خودش مربوط میشه ولی برای من ///قانون جهان هستی مهمه /// که می خوام ازش نتایج خوب بگیرم
اینکه این آدم این تی شرت رو پوشیده اصلا مهم نیست ..مهم اخلاق و طرز فکرشه و من از این منظر زیبایی …تی شرت استاد رو می بینم که چقدر قشنگه .. وهمین……
آدم های موفق خصوصیاتی در اونها نهفته است که در آدمهای
عادی پیدا نمی کنیم و این فرق بین اونها شده
خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم شایسته عزیزم
و سلام به لقمان عزیز که صحبتهایش باعث شد استاد مباحث خیلی خوبی را توضیح دادن و ما استفاده کردیم
لقمان عزیز من شما را تحسین میکنم به خاطر نتایجی که گرفته اید
استاد جان چقدر عالی توضیح دادین در مورد موضوعاتی حتی زیبایی صورت که ما گاهی فشار را چندین برابر میکنیم در خودمون که میخواهیم بگیم من فلان کار را انجام نمیدم برای اینکه عزت نفس داریم که اتفاقا فشاری را داریم تحمل میکنیم
در مورد واکسن من چقدر شنیده ام کسانی که اصلا واکسن نزدند و چه فشاری را هم خودشون و هم اطرافیانشون دارند تحمل میکنند
مهم این هست که ما باید روی خودمون کار کنیم که قوی باشیم
و چقدر استاد خوب توضیح دادند که؛
معیار اینه کار درست را باید انجام دهم
در حدی که مورد آزار دیگران نباشم
آنچه که برای خودم دوست دارم برای دیگران هم بخواهم
اما اینطور نباشه که به شیوه ی دیگران زندگی کنم
استاد چقدر قشنگ توضیح دادین که هیچ ضعفی نیست اگر کسی به ظاهرش برسه تا زیباتر هم باشه و فشار را از روی خودش برداره و اونطور که خودش راحتتره و این انرژی را بزاره روی ثروت ساختن
ما باید کانون توجهمون را خساست به خرج بدیم که کجا داریم خرجش میکنیم
کانون توجهمون را بزاریم روی چیزهای دیگه که باعث رشد بیشتر ثروت بیشتر و موفقیت بیشترمون میشه
استاد عزیز تحسینتون میکنم به خاطر توضیحات عالیتون
عاشقتونم
خدایا بابت همه چیز بینهایت سپاسگزارم 🙏
خدایا بابت تمام نعمتها و موهبتهایت بینهایت سپاسگزارم 🙏
برای همه دعا میکنم
در پناه الله یکتا باشید
ثروتمند و موفق و سلامت و پیروز باشید🙏
به تمام خواسته هایتان برسید
در هدایت خداوند باشید الهامات خداوند را دریافت کنید و عمل کنید🙏
و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید🙏🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤❤❤⭐⭐
به نام فرمانروای عالمیان
سلام به استاد عزیز و گرانقدرم
سلام به مرد نتیجه و عملگرایی
روز جهانی مرد بوده و من خیلی به این نامگذاری روزها علاقه ایی ندارم. اما گاهی بدون قضاوت نظاره میکنم به عکس العمل آدم ها برای این نامگذاری ها. حالا میخواد شادی باشه یا غم…
و اینجوری درس های خوبی رو میگیرم از اتفاق ها و واکنش ها و موضوعاتی که عموم مردم واکنش نشون میدن.
مثلا همین روز جهانی مرد. به درست و غلط بودنش کار ندارم اما داشتم به این نگاه میکردم که باعث میشه داشته هامون رو بهتر ببینیم و باورهایی که با تکرار و عادت کردن یک رفتار بهتر متوجه میشم.
استاد خوشحالم خیلی زیاد و حال خوبی دارم. چون نتایجی که از رفتار دوستم دیدم اونم عواقب این باور اشتباه و واقعا مخرب حرف مردم، حساب کردن رو نظر مردم و بزرگ کردن آدم ها رو دیدم. بهتره کمی داستان رو با جزییات تعریف کنم.
من هفته پیش شنبه با تماس همسر دوستم به شوهرم متوجه شدیم که یکی از بستگان نزدیک شن فوت شده و دوست من هم برای کمک به این بنده خدا تا بیمارستان همراهی کرده بود و دیدن حال بد ایشون، یا کما رفتن شون باعث شده بود که فشارش به شدت بالا بره و کلا حال مساعدی چند روز نداشت. و همون خانم فوت کرده بودن و همسر دوستم خواسته بود تا من برم خونشون و به دوستم خبر بدم یا مراقب باشم کسی بهش خبر نده یا توی فضای مجازی نبینه و یهو تو خونه تنها حالش بد بشه. خلاصه داستانی بود. منم سریع حاضر شدم و تو راه داشتم فکر میکردم چرا آخه من باید در این شرایط قرار بگیرم. منی که همیشه دنبال خبر خوب دادن و شادی کردنم الان باید برم به دوستم خبر مرگ بدم. اونم کسی که همیشه بهش از توجه به زیبایی و نکات مثبت میگفتم تا حالشو خوب کنم یا بتونه آروم بخوابه.
خلاصه که در یک تضاد عجیبی بودم و سریع تو ذهنم با خودم گفتم این ماجرا درس بزرگی داره، این تضاد اومده تا خواسته هاتو واضح تر کنی تو چی میخوای، این تضاد هست تا به من بگه فرار نکن از مرگ و خبر بد، با خودم تو راه میگفتم اگر تو شاگرد استاد عباسمنشی پس الان وقتشه نشون بدی چقدر میتونی خودتو کنترل کنی، چطور میتونی نگرش خودتو بالاتر ببری با این تضاد و شرایط پیش اومده. خلاصه میخوام بگم از مسیر خونه خودمون تا خونه اونا فقط داشتم مرور میکردم و تنها یک چیز به ذهنم رسید اینکه خدا خودت به من یاد بده چطور بهش بگم.چطور درس این موضوع رو بگیرم، چطور کمک کنم، چطور ذهنم رو کنترل کنم، چطور شرایط رو برای خودم عالی تمومش کنم.خیلی تو ذهنم حرف میزدم و به یاد می آوردم درباره دیدگاه مرگ و مردن در فایل هایی که استاد شنیده بودم یا خونده بودم. به یاد می آوردم از تجربه های خودم… خلاصه شرایط عجیبی بود. حالا که دارم مرور میکنم و مینویسم خیلی چیزها یاد گرفتم. خیلی متوجه شدم که چقدر باورهای مخرب میتونه ما رو به مرز نابودی بکشونه طوری که سلامتی از ما دور بشه و دچار بیماری یا نخوابیدن بشیم.
این دوست عزیز من متاسفانه دچار بدخوابی هست. یعنی اصلا خوب نمیخوابه. خوابش میاد نمیتونه بخوابه. دچار مریضی هایی هم شده که جدیدا متوجه شدم. از مرگ و مردن هم به شدت میترسه. که همه ی اینا دقیقا برعکس منه…
و من هر وقت باهاش حرف میزدم بقول استاد حواسم بود ببینم اینا رو دارم بهش میگم خودم اوکی هستم، خودم نتیجه ایی تو دستم هست یا فقط دارم حرف مفت میزنم و دقت که کردم دیدم بله من خیلی راحت میخوابم. من آدم خیال باف با افکار منفی نبودم و نیستم. اصلا اون فکرهایی که اون تو دهنش میاد من درگیرش نیستم. متوجه شدم من از مرگ نمیترسم من از تاریکی نمیترسم. متوجه شدم من نتیجه ایی دارم که ربط داره به یک باور خوب در وجودم. اینکه به حرف مردم هیچ وقت اهمیت نمیدادم(البته نمیتونم بگم تو تمام موارد اینطور بود، اما لااقل تو مواردی که دوستم دغدغه داشت اصلا برام دغدغه نبود و حرف مردم در اون موضوعات ذهن منو درگیر و مشوش نمیکرد اونم جوری که نذاره بخوابم و یا مسائلی برام پیش بیاره.) خب پس تو راه خونه ی دوستم با خودم گفتم لاقل من تو این موضوع نتیجه توی دستم هست اینم نتیجه است
نتیجه خواب آرام و راحت که من شاید ندیدمش
و چون از شما استاد عزیز یاد گرفتم وقتی نتیجه تو دستم هست حرف بزنم یا به کسی بگم چه کردم رفتم تو فاز کمک کردن. اونم کمک کردنی که خود دوستم چندباری از من خواست بود تا باهاش حرف بزنم و بهش کمک کنم. چندباری هم من چند تا فایل های دانلودی رو براش فرستاده بودم و وقتی متوجه نمیشد براش با مثال های عینی خودش توضیح میدادم.
مثلا اینکه نگران بود خونشون چی میشه که مادرشوهرش ازشون نگیره یا اینکه به دخترهاش کمک کرده به شوهرش کمک نکرده و … نگران بود و خیلی هم حرف مردم رو احساس میکردم توو الویت ذهنیش قرار داده بود. من خیلی باهاش از توحید حرف زدم چون خودش پیگیر بود. اتفاقا سایت هم معرفی کردم بهش اما میخواست از من بشنوه نمیدونم چرا. اما گفتم شاید اینطوری برای منم مرور میشه و مقاومتی نکردم تا توضیح ندم. امـــــا اینبار بحث خبر مرگ یکی از عزیزان رو بهش گفتن بود. از اونجایی که با صحبت ها و روش هایی که بلد بودم متوجه شده بودم خیلی سریع تحت تاثیر حرف مردم قرار میگیره و در کل براش استرس و فشار روانی هم خوب نبود برام چالش عجیبی بود. اما استاد موفق شدم. موفق شدم خودمو کنترل کنم و با روش هایی که بلد بودم و توکل بخدا بهش یکجوری بگم. چقدر درباره مرگ باهاش حرف زدم. اینکه مرگ شبیه از یک مهمونی خارج شدن هست. همون مثال هایی که یادگرفتم و باورهای قدرتمند خودمو از خداوند گفتم و اون سوال هایی میپرسید که جواب درستی براش نداشتم یعنی بشریت جواب درستی برای این موضوع ها نداره. فقط میتونستم بگم خدا وقتی تو کتابش واضح نگفته یعنی ما در حدی نیستیم که وارد جزئیات این موضوع بشیم…خلاصه حرف های جالبی شد و نگرش های خودمو دیدم و دیدم چقدر بزرگتر از قبل خودم شدم.
و جالبه که در همین موضوع هم یک موضوع برای نگرانی خودش پیدا میکرد. فکر اینکه درباره مرگ اون بنده خدا چیا که پشت سرش نمیگن. یا اینکه میزد تو کانال مقایسه خودش با موقعیت اون بنده خدا که فوت کرده و میگفت اینا آدمای بدی هستن با ما هم همین کار رو میکنن. اصلا نمیخوان ما زندگی خوبی داشت باشیم و من چقدر در صحبت های اون شرک و بی ایمانی می دیدم. چقدر خدا رو اشتباه متوجه شده بود. چقدر قدرت داده بود به آدم ها. خودش رو قربانی میدید…یعنی برام عجیب بود و من بیشتر باورهای مخربی رو می دیدم که چقدر این افکار و باورهای مخربش روی سلامتی و خوابش هم تاثیر گذاشته بود.
قشنگ متوجه میشدم که این آدم چرا آرامش نداره. چطور با افکار اشتباه خودش داشت خودشو به سمت بیماری سوق میداد، به سمت ناهماهنگی با الله یکتا، من فقط با آرامش دعوتش میکردم به کنترل ذهنش و کنترل این افکاری که فقط تو فکر اون رد میشد، اونم بخاطر اینکه واقعا افسار ذهنش رو سال ها بود کاملا دست خودش نداشت و به دست باورهای اشتباه سپرده بود.
واقعا میبینم وقتی از هماهنگی در مسیر درست خارج میشی چقدر جالب بدن و جسم واکنش نشون میده اما کیه که بفهمه.
چقدر جالب که خواب با آرامش داشتن برای بعضی ها یک آرزو هست و برای من یک روتین شده و فکر میکنم چیز خاصی نیست. اینا رو دارم مینویسم تا به یاد بیارم که مسیرم درسته برای این آرامشم برای این خواب راحتم برای اینکه دوستم با من حال خوب میگیره. برای نگرش من قدرت خداوند. اینکه باورهای خوبی در این موضوع دارم که همه جا ردپای خداوند رو میتونم ببینم و نیاز ندارم تا زور بزنم تا شکر گزار باشم. اینا تغییرات منه دیگه. اینا اون شالوده هایی هست که دارم روش زندگی جدید با شخصیت جدیدمو میسازم. اینا نتیجه است دیگه…
جالبه عصر با دوستم صحبت میکردم و به این نقطه رسیدم آخر حرف ها که از من بگه. من دوران دانشجویی با این دوستم آشنا شدم و اونمیتونست به من بگه فهیمه قبل چطور بوده و فهیمه الان چطوره…
(من این پیام رو از ساعت 12 ظهر در حال تکمیل کردنم. واقعا مدارم برای کامنت نوشتن کمی تغییر کرده یا نمیدونم چی اما اومدم قبل خواب تمومش کنم و ارسال کنم.)
جالبه دوستم میگفت تو قبلا اجازه نمیدادی یکی حرف بزنه.خیلی زود عصبانی میشدی. انگار همش استرس داشتی.
میگفت من الان به حال تو غبطه میخورم و دوست دارم مثل تو باشم(واقعا برام عجیب و جالب بود) واقعا من متوجه این تغییر آرامشم نشدم یا فکر نمیکردم مهم باشه و اصلا اینا رو نتیجه نمیدونستم البته الانم زیاد نتیجه نمیدونم. چون واقعا تو ذهن منطقی من نتیجه رسیدن به یک هدف ملموس هست خصوصا نتایج مالی… که صفر صفرم. این موضوع منو واقعا اذیت میکنه. اما امروز خیلی خوشحال شدم که این چیزها رو به یاد آوردم. اینکه تونستم به دوستم کمک کنم تا آرومتر بشه و خدا بهتر بشناسه و در مسیر توحید ناب قرار بگیره. خوشحالم که دوستی دارم که من انگار سخنران اختصاصی اش شدم و به من پیشنهاد کوچ کردن داد. اینکه تو توانایی های اینجوری داری و من اصلا متوجه اینا نیستم. اینکه واقعا اینا توانایی های منه که تونستم اینقدر ذهنم رو درست تربیت کنم تا حرف مردم برام اهمیت نداشته باشه چون من به روش و سبک خودم میخوام پیش برم. چقدر خوبه که من اصلا نگران اجاره حونه یا اینکه الان خونه نداریم نیستم و خونمون اینقدر فضای ارامش بخشی داره که هرکسی به خونه دانشجویی کوچولو هیچی ندار ما میاد اینو میگه. قطعا اینا از فرکانس های منو و همسرم هست که تو خونه پخش شده. تو خونه ی ما عشق هست. خدا هست. صمیمت هست. سبک زندگی خودمون رو داریم شکل میدیم و من خوشحالم که اینو بیشتر به یاد آوردم.
واقعا گاهی تو مسیر تغییر یک چیزهایی سخت میشه. یک دلتنگی هایی پیش میاد. اینکه ما مهاجرت کردیم و بیشتر از 90 درصد وسایل مون رو دادیم رفته و نداریم اما اون لحظه واقعا چه ایمانی داشتم چه جرات و جسارتی داشتم خونه ی زیبا و قشنگ و راحت رو ول کردم. از کار راحت و خوبم با پیشنهاد های خوبش استعفا دادم و فقط راهی شدم…اصلا برام اهمیتی نداره دوستانی که من اون شرایط رو ول کردم چی میگن مهم اینه من برای نشون دادن ایمانم بخدا عمل کردم. مهم اینه که من قلبا ایمان دارم که قانون و سنت الهی جواب میده فقط من بیشتر باید درکش کنم و باهاش هماهنگ بشم. مهم اینه من اینقدر حالم خوبه که بزرگتر شدن روح و قلب و این آزادی رو با تمام وجود حس میکنم. بله استاد اینا نتیجه های منه. درسته که کمه درسته که مالی صفرم. درسته که اول راهم اما شالوده وجود خودمو از اساس با اصل درست دارم میسازم.
مهم اینه که خدا رو بیشتر حس میکنم.
مهم اینه چسبیدم به اصل و دارم یاد میگیرم تو حاشیه کمتر برم.
همینجا از شما استاد عزیزم تشکر میکنم که هستین و تو این مسیر شما مربی با نتیجه من هستین که الان همه هدفم اینه اگر کلاب اومدم و شد حرف بزنم از نتایجم بگم از نتایجم. همین نتیجه ها کافیه و نیازی به توضیح من نیست.
امشب دوباره از خدا تشکر میکنم که به یادم انداخت که سخت نگیرم
از خدا تشکر میکنم که به یادم انداخت که نتیجه هامو هرچند کوچیک ببینم
از خدا تشکر میکنم که به بادم انداخت که آرامش و حال خوب داشتن یک نتیجه است و ازش نیرو بگیرم برای ادامه ی این مسیر پر از خیر و برکت و زیبایی…
واقعا از آقا لقمان عزیز هم ممنونم با اون همه جسارتش با اینکه نبایددستش بالا میبود اما اومد حرفی زد تا استاد قشنگم از حرف مردم و نگاه ونگرش های خوبش بگه.
واقعا ممنونم از استاد عزیز که به ناخواسته ایی برخورد کرد و عکس العملش برام جالب بود.(راستش فکر میکردم نهایت صحبت آقا لقمان رو روی سایت لااقل نذارین. چون من توی کلاب بودم و برام جالب بود ببینم شما چه عکس العملی نشون میدین. و عکس العمل شما عکس المل نشون ندادن بود. چون شما واکنش گرا نیستین. چون فقط اعراض کردین و دوباره حواسته خودتون رو به همه دوستان گفتین تا سری بعد حواس ها جمع باشه کسی که یکبار اومده از نتایجش گفته دوباره دست بالا نکنه و بزارن افراد جدیدتری بیان و تو جمع از خودشون بگن.)
واقعا ممنونم که از هر چیزی میشه برداشت خوب داشت و درسش رو گرفت.
سلام استاد عزیزم سلام لقمان عزیز و سلام همه دوستای گلم در خانواده عباسمنش چقدر این فایل نیاز داشتم تا آگاهی هام بیشتر بشه ممنون از استاد عباس منش که همیشه در مورد همه مسائل با جزئیات توضیح میدن. استاد در مورد خودم و برداشتم از این فایل بگم من قبل آشنایی با شما از عزت نفس بسیار پایینی برخوردار بودم جالب اینجاست که فک میکردم این خوبه و ایرادی نداره مثلا من توی جمع نمی تونستم صحبت کنم سرم پایین بود افراد آشنا میدیدم توی دانشگاه دختر میدیدم سرم و میدوختم پایین و خدا خدا میکردم استاد منو پای تخته صدا نکنه بگذریم فکر میکردمم این خوبه و پسر باید سنگین باشه توی ذهنم و خجالتی بودن رو خوب میدونستم اصلا تا اون موقع کلمه عزت نفس و اعتماد بنفس زیاد به گوشم نخورده بود.
البته الان هم اقرار میکنم من خیلی جا دارم تو این حوزه پیشرفت کنم ولی میتونم بگم اگه قبلا عزت نفسم منفی هزار بود الآن از صد ۲۰ یا ۳۰ هست فک میکنم که این برام فوق العادس اولین بار اونجایی فهمیدم عزت نفسم بالا رفته که توی عروسی پسر خالم جلوی بیش از شاید صد نفر در بیرون رقصیدم اونم دو سه نفره که بعدش خیلی اعتماد بنفسم بیشتر شد اینم بگم چون ما خانوادمون حداقل به ظاهر مذهبی و ایناس😁 پسردایی و پسرخاله هام می گفتن به بابات میگیم منم بهشون با اعتماد بنفس گفتم مگه کار بد و خطایی ازم سر زده بگین بهم که اونا ساکت شدن خداروشکر میکنم این اولین قدم عملی من بود. دومین قدم عملی من در حوزه اعتماد بنفس قبلا وقتی من به مهمونی میرفتم خیلی خجالتی و سرم رو سفره بلند نمیکردم و به اندازه کافی غذا نمیکشیدم یا منتظر بودم پدر مادرم اینکارو کنه چون خودم قدرت تشخیص درست و غلط و نداشتم ولی بعد آشنایی با شما من خیلی راحت در مهمونی ها انگار که خونه خودمونه هر چی و هر چقدر دوست داشتم می کشم با اعتماد بنفس بالا صحبت میکنم. سومین قدم عملی من که میتونم بگم جدیدا بدست اومده قبلا من خودم لایق دخترا در ناخودآگاهم نمیدونستم همیشه میدیدم سرم رو میدزدیدم ولی به لطف خدا بعد آشنایی با شما و بالا رفتن خود ارزشمندیم الآن قشنگ با آدما بخصوص دخترا راحت چشم تو چشم میشم و برام اونا هم مثل خودمم و خودمو لایق میدونم و جالبه با اینکه من جای شلوغ شهر زیاد نمی رم و اکثرا محیط خونه هستم ولی اندک بارها که جاهای عمومی و شلوغ میرم بارها شده که دخترا بهم پا دادن و حتی خواستن بهم پیشنهاد بدن.
در مورد این فایل و احترام به دیگران متاسفانه اوایل آشنایی با قانون من خیلی با خانواده صحبت میکردم با اینکه به ظاهر به خودم می گفتم نباید با دیگران صحبت کنی و تو نمیتونی دیگران و تغییر بدی ولی عملکردم متفاوت بود همش اصرار میکردم فیلم نبینین شما رو فقیر میکنه البته واقعا ته دل چون دوسشون داشتم می گفتم و کلی انرژی من که هدر رفت اینجوری ولی خداروشکر الآن فک کنم چند ماهی میشه من دیگران و اینجور که هستن پذیرفتم با عقایدشون و اصلا دوست ندارم باهاشون در این موارد صحبت کنم و خدا شاهده به یه آرامشی رسیدم درونم و خدا رو شکر میکنم که الکی انرژی هدر نمیره و یه نکته مهم در پایان استاد بگم در کل از وقتی با شما آشنا شدم احترامی که به مردم میزارم صد برابر شده اینو دیگرانم میگن.
درود بر همه دوستان
من خودم جزو کسانی بودم که گاهی اوقات افراطی برخورد کرده بودم و نشتی انرژی داشتم همین مورد بیمه من ساعتها بهش فک میکردم که چرا باید بیمه تامین اجتماعی واسه خودم رد کنم چون من صاحب کسب و کار خودم هستم و همیشه با خودم میگفتم دلیل رفتارهای منه که باورهای منو میرسونه من اگر باور دارم که پول فراوونه اگر باور دارم من مریض نمیشم یا تا بازنشستگیم انقدر پول میسازم که نیازی به حقوق بازنشستگی ندارم … چرا باید بیمه رد کنم اگه دارم خودمو بیمه میکنم یعنی باور ندارم یعنی ترس دارم نگرانم و ساعتها به این موضوع فکر میکردم که چرا خودمو واسه مریضی و پیری کوری آماده کنم برم گذرنامه بگیرم و خودمو واسه مسافرت آماده کنم باز کلی فکر دیگه تو سرم خب اگر خانومت بچت مریضی داشتن چی اگر هزینه هاشون سنگین شد چی اگر بعد فوتم همسرم از پس هزینه ها برنیومد و احتیاج به مستمری داشت چی وقتی که باید صرف حال خوبم میکردم صرف فک کردن به این مسایل میشد واقعا چرا باید انقدر افراطی برخورد کنم و از این ور بوم بیفتم خب خودمو بیمه کنم اون نشتی انرژی و جلوشو بگیرم و همون انرژی ر صرف پول ساختن شکر گذاری تفریح و کلی کار دیگه کنم که اگرم مفید نباشه لااقل خنثی باشه چرا باید انقدر به خودم سخت بگیرم
بیام تکامل ساختن ذهنمو طی کنم و از خودم توقع بیجا نداشته باشم که در نهایت باعث دلسردی من بشه …
تقریبا دو ماهی میشه که خودمو دوباره بیمه کردم آروم شدم باری از رو دوشم برداشته شد
خداوند را سپاسگذارم که این آگاهی بهم داده شد