گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده - صفحه 8

105 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میترا محسنی گفته:
    مدت عضویت: 287 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم

    روز سی ویکم

    سلام ویژه به لیلا خانم عزیزم که چقدر قشنگ حرف زدن و چقدر حرفهاشون تلنگری بود برای من

    تشکر فراوان از مریم خانم بابت تهیه ی این دوره ی عالی و این مقدمه های قشنگ من واقعا لذت میبرم

    خدارو شکر بهم توفیق و فرصت و اجازه داد همراه باشم با آگاهی های ناب این دوره

    خدایا شکرت واقعا استاد یکی از بزرگترین باورهای محدود کننده برای ما خانمها به ویژه در ایران همین باور حرف مردم هست چقدر سر همین حرف مردم خودمون رو محروم کردیم از موقعیت هایی که میتونستیم لذت زندگی رو با تمام وجود حس کنیم ولی باز برای ما که تو شهرهای کوچیکتریم این مورد مشخص تر بود

    وآفرین به لیلا خانم که پا رو ترسهاش گذاشت و به نگرانی بابت حرف مردم هم برای مستقل زندگی کردن اهمیت نداد

    انشالله از امروز بتونم با آگاهی این فایل برم سراغ شناسایی یه ترمز مخفی و بسیار مهم دیگه ای تو ذهنم که حرف مادرم و حرف مردم هست چون مادرم همیشه اولین مخالف، اولین موج منفی رو میفرسته از امروز تلاش حداکثری لازمه برای جهاد اکبر تو این زمینه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ساناز نوری زاده گفته:
    مدت عضویت: 1191 روز

    به نام خدای وهاب و رزاق و هدایت کننده ام

    روز شمار تحول زندگی من روز سی و یکم از فصل اول

    سلام خدمت استاد عباسمنش جان و استاد شایسته ی عزیزم و دوستان همیشه همراه و هم فرکانسم

    بریم سراغ نشانه های الهی امروزم:

    خدایا شکرت که فصل دوم از روز شمار تحول زندگی من رو شروع کردم و متعهدانه دارم ادامه میدم

    خدایا شکرت بابت سلامتیم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروزم یه فرصت و عمر دوباره بهم دادی

    خدایا شکرت بابت حال خوبم

    خدایا شکرت بابت ناهار و شام خوشمزه ای که خوردم و لذت بردم

    خدایا شکرت بابت اینکه دوستم برام تخمه و لواشک خرید

    خدایا شکرت بابت اینکه یهو یه الهام بسیار قوی بهم شد و یه چیزی درونم گفت انجامش بده همین الان انجامش بده و منم به الهامم عمل کردم و 2هزار بسته پودر زعفران سفارش دادم و 7میلیون و دویست هزار تومان واریز کردم

    خدایا شکرت که تکاملم رو طی کردم تو خرید و فروش پودر زعفران اوایل 100 بسته سفارش میدادم آخرین بار هم که یک و نیم ماه پیش بود 1500 بسته سفارش دادم الانم 2000 بسته سفارش دادم خدایا شکرت

    خدایا شکرت که مشتری هام زیاد شده و روزی چند تا مشتری بهم زنگ میزنن و پیام میدن این لطف توئه ب من یا ربم

    خدایا شکرت بابت مشتری هایی که امروز هم پیام دادند هم تماس گرفتند هم خریدند

    خدایا شکرت که در عرض تقریبا 40 روز هزار و 100 بسته پودر زعفران فروختم خدایااااا شکررررت

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد 5 بسته خرید 100 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه اولین حقوق پدرم امروز واریز شد

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد 4 بسته سفارش داد و من گفتم حداقل فروشم 5 تاست 5 تا خرید و 100 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز قشنگ خوابیدم خدایا شکرت بابت نعمت خواب

    خدایا شکرت بابت پرتقال خونی خوشمزه ای که مادرم خرید

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد و 20 بسته خرید کردو 300 تومن دریافت کردم بهم گفتن ما رستوران داریم مصرفمون زیاده ما قبلا از یه نفر دیگه میخریدیم ولی دیگه از شما می‌خریم اونم زود زود این کار خدا نیست پس کار کیه

    خدایا شکرت که یه مشتری که همیشه ازم خرید میکنه بهم زنگ زد و 60 بسته سفارش داد دوستم منو برد بهش فروختم و 840 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز 90 بسته پودر زعفران فروختم و یک میلیون و سیصد و چهل تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت که موجودی حسابم هم اکنون 36 میلیون تومانه

    و اما بریم سراغ آگاهی های این فایل قشنگ :

    گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده

    دوست عزیزم لیلا جان تحسینتون میکنم بابت اینکه با فایل سه برابر کردن درآمد استاد تونستید درآمدتون رو سه برابر کنید دقیقا فردای اون روزی که شنیدید البته شما آمادگیشو داشتید و باوراتون آماده بوده که از فرداش این اتفاق افتاده

    تحسینتون میکنم بابت اینکه عزت نفستون رو تونستید بسازید

    تحسینتون میکنم بابت اینکه از تاریکی می‌ترسیدید رفتید تو دلش و دیگه نمی‌ترسید

    تحسینتون میکنم بابت اینکه از خانوادتون جدا شدید مستقل شدید رها شدید از وابستگی هاتون

    تحسینتون میکنم بابت اینکه انقدر عملگرا بودید و رفتید تو دل ترساتون

    لیلا جانم تحسینتون میکنم از همه لحاظ پیشرفت کردید از لحاظ مالی و سلامتی و عزت نفس و …

    استاد میگن بهترین شیوه برای غلبه بر ترس ها اینه که بریم تو دلش اونوقت عزت نفسمون میره بالا

    از چی میترسی؟من از سگ میترسم من از ارتفاع میترسم من از حرف مردم میترسم از برق میترسم

    پس ساناز برو تو دلش تا نری اینا حل نمیشه و تو بزرگ نمیشی

    وقتی داری از چیزی می‌ترسی یعنی داری باج میدی به اون چیز

    من از رانندگی میترسیدم ولی رفتم تو دلش و الان عالی میرونم از رانندگی تو جاده میترسیدم که رفتم تو دلش و الان هیچ ترسی ندارم درمورد رانندگی

    استاد و مریم جانم تحسینتون میکنم که به ترس از ارتفاع که داشتید رفتین تو دل این ترستون

    به خودتون بگید که من نبااااید به چیزی باج بدم

    من نباید بذارم کسی یا چیزی یا موضوعی یا ترسی ازم سو استفاده کنه و منو اسیر خودش کنه

    یعنی اینو بذارید بالاترین اولویت زندگیتون اینکه اسیر نشید باج ندید به یه ترس یا موضوعی

    که بخواد هر ترسی شمارو اسیر خودش کنه حالا هرترسی ترس از ارتفاع و حرف مردم و تاریکی و حیوان و….

    لیلا جان گفتند اولین قدم من برای مهاجرت این بود که از خونه خودمون مستقل بشم و چقدر ترس و نگرانی از حرف مردم هست که بگن دختر مجرد چرا باید از خونه خودشون بره جای دیگه و مستقل شه  ممکنه هزار تا حرف هم بزنن ها ولی بر ترسهاشون غلبه کردند

    من باید  بر ترسم مثلا حرف مردمه کار کنم چون من نمیتونم حرف مردم رو کنترل کنم که

    اگر رفتارهای من دلیلش این باشه که مردم در مورد من چجوری فکر می کنند یعنی رفتارهام و تصمیمام دلیلش این باشه که من مردم رو راضی کنم یعنی من دارم باج میدم به مردم و اسیر مردمم

    من باید به شکلی که خودم فکر میکنم درسته عمل کنم نتایجشم می‌پذیرم اشکالی نداره

    وقتی شما آدم قوی میشی آدمای چرت و پرت و آدمای حرف مفت زن از زندگیتون میرن بیرون و آدمای قوی میان تو زندگیتون

    ما ایرانیا خیلی مشکل داریم در مورد نظر مردم که خیلی برامون مهمه از اینکه چی بپوشیم  که مردم چه فکری کنند و از اینکه چه رفتاری داشته باشیم که مردم رو راضی کنیم و بی نهایت موضوع دیگه

    باید بگی من برای خودم زندگی میکنم حرف مردم هیچوقت تمومی نداره

    یعنی شما هرچقدر هم به میل مردم زندگی کنی بازم حرف مردم پشتت هست یه سری افراد همیشه هستند که ازت ایراد میگیرن

    پس چه بهتر که به سبک شخصی خودم زندگی کنم فارغ از نظر مردم

    حالا که نمیشه در دهن مردم رو بست پس گور بابای همه

    بذار من برای خودم زندگی کنم

    من روی خودم کار میکنم در مداری قرار میگیرم که آدمایی وارد زندگیم میشن که باهام هماهنگن

    بقیه اصلا مهم نیست

    من در خیلی موارد نظر مردم برام مهمه در مواردی هم مهم نیست نسبت به قبل کمتر شده از وقتی که روی خودم کار میکنم

    با دوستم که میرم بیرون میگم نکنه کسی از فامیل ببینه بد بشه و این یکی از ترمزهای منه که باید حلش کنم

    در جمع های غریبه راحت نیستم راحت با اعتماد به نفس و با صدای بلند نمیتونم حرف بزنم بخاطر اینکه نظر بقیه برام مهمه اینم یکی از ترمز های منه که باید حلش کنم

    پس همه ترس ها واهی هستند توهمی بیش نیستند و ترمزها و باورهای محدود کننده ای هستند که تا نری تو دل ترست هیچ نتیجه ای نمیگیری

    در پناه الله یکتا شاد وسالم وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

     

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    مریم الماس گفته:
    مدت عضویت: 544 روز

    بنام خداوند آرزوهای من

    روزشمار تحول زندگی من : سی و یکم

    سلام به استادعزیز و دوستان سایت

    عزت نفس حس لیاقت باور بخود صلح باخود و..

    هدفهامون و قدمها و نتایجمون رو به کسی نگیم

    خسیس باشیم در خرج کردن انرژی مون

    تمرین کنیم صادق باشیم غیبت نکنیم و …

    بریم توو دل ترسهامون

    از استقلال نترسیم

    هرکاری کنیم مردم باز حرف میزنن و تحلیل میکنن و برچسب میزنن حتی به کار درست هم انتقاد میکنن پس از حرف مردم‌ نترسیم تا خدا افراد مناسب و هم مدار و هم فرکانس با مارو بفرسته

    فعلا دراین مدار از مهاجرت و صحلت درجمع و استقلال و آب و شنا میترسم که دارم روشون کار میکنم و این مدارم خیلی کار داره و از هدفهام فاصله دارم

    خدایاشکرت برای این آگاهی

    دوستت دارم خداجونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2604 روز

    به نام خدای مهربان

    درود و احترام

    فایل جامانده روز 31/ گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده

    من هم خیلی توانایی هام رو دست کم و ناچیز گرفتم،، دیروز یک همایشی در شهرمون برگزار شد و من هم اونجا بودم و یه عده رفتم نمایش برگزار کردن ،، یکی خوانندگی کرد ،، بعضی ها اجرای ژیمناستیک داشتن ،، بعضی ها اجرای طناب زنی داشتن و خلاصه کلی خوش گذشت.. بعد به من هم گفتم برو بالای سن جلوی همه اجرای یوگا داشته باش.. منم اولش روم نمیشد برم و به خودم میگفتم هی هی ول کن بابا این بچه بازیا چیه و توی ذهنم مهارتم هیچ ارزشی نداشت.. بعدش اخرش تسلیم شدم و اخرین نفر رفتم و اجرا کردن و سالن ترکید و همه مات و مبهوت شدن و بعدش به من گفتن اجرای تو از همه بهتر بود … اونجا افرادی اومده بودن برای اجرای مهارت هاشون که بعضی هاشون توی اینستاگرام چند هزار تا فالوور داشتن ،، ولی منی که نه اینستاگرامی دارم و نه فالوری دارم ،، اجرایی که انجام دادم همه رو متحیر کرده بود،، تازه اونجا یه ذره ذهتم نسبت به مهارتم تغییر کرد .. تازه من مدت زیادی بود که حرکتای سنگین رو تمرین نکرده یودم ولی به خاطر تمرین های گذشته ای که داشتم توی بدنم اون حرکت رفته بود و موقع اجرا واقعا همه متحیر شدن و حتی خودم متحیر شدم از این حجم از تشویقی که شدم !!

    پارسال هم توی یک همایشی در پارک شاهد کرمانشاه جلوی 1500 نفر اجرا داشتم.

    ولی این بار توی شهر خودمون بود و بالای سن بودم و توی دید معرض همه بودم و نگاه مردم و حرف همسایه هم توی ذهنم میچرخید ،، حدود 300 نفری اومده بودن ،، دقیقا نمیدونم چقدر بودن … ولی از اینکه بر ترس و خجالتم غلبه کردم خوشحالم و اونجا حکم مسیولیتی یوگای شهرستان رو به من دادن ..

    از وقتی سفر نامه رو استارت زدم کلی ماحراهای جالب رو تجر به کردم .. با گروه های مختلف میرم گشت زنی،، مثلا با گروه پیشکسوتان در شهرمون هر هفته سه شنبه ها میرم پساده روی و کلی لذت میبرم و من اونجا به عنوان مربی یوگا هستم و یوگا در طبیعت اجرا میکنیم و لذت میبریم ..

    نکات:

    برم توی دل ترس هام،، شب ها بعضی وقت ها در میترسم لامپ رو خاموش کنم و در تاریکی کامل بخوابم و لامپ حموم رو روشن میذارم .. باید بر این ترسم غلبه کنم ..

    ترس از مستقل شدن دارم ،، چون هنوز در خونه ی پدریم هستم ،، پدرم که سال هاست فوت شده و مادرم هم اغلب در روستا هستش و من اغلب خانه تنها هستم . ولی این به نظزم مستقل بودن نیست..

    دوست دارم مستقل شدنم به گونه ای باشه که برای خودم مثلا تهران یه خونه با ویوی دریاچه چیتگر‌ در بالای بزج داشته باشم و هر شب برم دور تا دور دریاچه قدم بزنم و لذت ببرم .. وقتی این دوستمون مثل دوستان دیگرم در سایت،، داستان مهاجرتشون به کشوزهای دیگه و شهرهای دیگه رو میگن من هم امید وار میشم که بالاخره خدا راهی بزام باز میکنه که از مسیری هموار و لذت بخش به جای دلخواهم و به شهر دلخواهم یا کشور دلخواهم مهاحرت کنم.. ولی برای مهاجرت کردن ،، هموار بودن مسیر خیلی خیلی ارتباط داره به میزان احساس لیاقت !!

    چون قبلا همونطور که داستانش رو گفتم،، مهاجرتی که داشتم و گیو اپ کردم و برگشتم از مسیری خیلی سخت بوده که دلیلش احساس عدم لیاقت بوده..

    ولی ارام ارام با بالا رفتن میزان احساس لیاقتم این مسیر خود به خود هموار و اسان میشه وبه نظرم از همینجایی که هستم نتایج شزوع به بهبود میکنه ..

    مثل همین ارتباط با ادم های جدید و انجام فعالیت های اجتماعی و بودن با ادم های قوی تر که خیلی حس خوب و باورهای جدیدی در من داره ایجاد میکنه و اعتماد به نفسم رو بالاتر برده .. چون قبلا از معاشرت با ادم های جدید و قوی میترسیدم که دلیل این موضوع هم همون باور عدم لیاقته … من حتی توی دوران مدرسه هم با وجودی اینکه درسم خیلی خوب بود ولی با بچه هایی که درسشون خوب بود و جزو شاگرد ممتازها بودن ارتباط برقرار نمیکردم و با افرادی ارتباط برقرار میکردم که از لحاظ درسی ضعیف بودن که دلیل این موضوع هم دوباره بر میگرده به عدم لیاقت،، یعنی این عدم لیاقته خیلی خیلی ریشه داره در من ،، یعنی برمیگرده به کودکیم و از همون موقع، یعنی دوران کودکیم تا الان من با خودم این باور عدم لیاقت رو توی ذهنم حمل کردم !!!

    و الان هم با وجودی که خیلی ها به من میگن تو هوش و استعدادت بسیار زیاده ،، من ذهنم یه جورایی قبول نمیکنه و خودم رو درونن لایق و ارزشمند نمیدونم و حس حقارت و خود کم بینی دارم… و دلیل مشکلات زندگیم اعم از مالی و ارتباطی ووو،، خصوصا مالی همین حس عدم لیاقت و حس حقارت و کوچک شمردن خودم هستش…

    و بعصی وقت ها تعریف و تمحید هایی که از من میشه رو من فکر میکنم طرف داره چرت و پرت میگه و مسخرم میکنه !!

    یعنی درونن اون ارزشمندی رو و اون وجه شخصیتی لایق و قوی رو در خودم حس نمیکنم و اغلب هم با رفتارهای احساسی اون وجه شخصیتی ارزشمندی که در نگاه دیگران نسبت به خودم دارم رو خرابش میکنم و خوردش میکنم ..

    میدونی منظوزم چیه ؟؟ مثلا ممکنه در نگاه اول و یا برخوردهای اول از دید دیگران یک شخصیت برجسته و ارزشمند باشم ،، ولی خودم به خاطر عدم لیاقتی که توی وجودم دارم و رفتارهای احساسی که از خودم نشون میدم ،،

    اون وجه شخصیتی رو که در نگاه دیگران دارم رو میشکنمش و خوردش میکنم .. این یعنی ارزسمندی نسبت به خودم و جایگاهم و شخصیتم ندارم و جایگاهی که دارم رو خیلی مسخزه و بی ارزش میدونم !!

    یعنی همه ی ما در کودکی یک قرب و عزت و احترام و عزت نفس بالایی داشتیم به خاطر باور لیاقتی که توی وجودمون داشتیم و اون نزدیکی که به خداوند توی وجودمون احساس میکردیم ،، ما در خودمون یک قرب و عزت و ارزسمندی والا و خاصی رو احساس میکردیم.. ولی ارام ارم به خاطر محیطی و اجتماعی که توش بودیم و رفتارهایی که درکودکی با ما شده از طرف خونواده و اطرافیان و جامعه اطراف ،، اون قرب و عزت و اون ارزشمندی شکسته شده و خورد شده و از دید خونواده و اطرافیان و جامعه ی اطراف شخصیتمون خورد شده و بی ارزش شدیم ،، چون از دید خودمون شخصیتمون خورد شده ..

    حالا ما همون نگاه رو و پیش فرض رو از خودمون ،، به همه ی ادم ها داریم.. یعنی چی؟؟ یعنی باور کردیم که همه ادم ها نسبت به ما یک دید بی ارزشی و مسخره دارن .. به همین دلیل اگر در نگاه اول از ذید بقیه شخصیت ارزسمند و جایگاه والایی داشته باشیم ،، به خاطر اون پیش فرض های ذهنی که از کودکی و اون باورهای مخرب که از کودکی در ذهن ما ایجاد شده ،، خودمون با رفتارهای احساسی اون وجه شخصیتی ارزسمند رو که دیگران به ما دارن رو خوردش میکنیم و میشکنیمش و در واقع خودمون با دست خودمون قرب و عزت و احترام خودمون رو میشکنیم !!!

    چون احساس لیاقت نداریم !!!

    و این موضوع خیلی خیلی بنیادیه در ذهنمون ،، حداقل در ذهن من خیلی ریشه داره ..

    نمیتونم منظوزم رو با کلمات بیان کنم ولی امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم ..

    خب اینم از رد پای من از فایل جا مانده از روز 31,, خدایا کمکم کن گام ها رو تا انتها بردارم ..

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2556 روز

    سلام خدمت شما استاد عزیز، بانو شایسته مهربان و تمامی دوستانم.

    استاد من همیشه در 99 درصد مواقع وارد ترس هام شدم، تا جایی هم که یادم میاد این ویژگی را داشتم و هربار قوی تر شده. چون همیشه اعتقادم براین بوده که موفقیت، اونطرف ترسه.

    و اون یک درصد که هنوز، نتونستم وارد ترسم بشم یچیزایی شبیه ترس از سوسک هست که هنوز نتونستم بهش غلبه کنم.

    استاد در طول زندگی ترسهای بسیار زیادی در زمینه های مختلف سراغ انسان میاد که برای من سخت‌ترین موردی که میخواستم وارد ترسهام بشم، ” ترس از کمبود” و “ترس از آینده” بود که ترس از آینده هم، ریشه در، ترس از کمبود، داشت.

    و بیشترین رشد من، هم، زمانی بود که وارد ترسهایی درین زمینه میشدم.

    یعنی بقدری نجوا حمله ور میشد بهم و از کمبود بهم میگفت، از اینکه حالا فلان موضوع را میخوای چکار کنی، حالا….

    که واقعا در لحظه منو فلج می‌کرد، ولی هیچوقت یاد ندارم در اون ترس مونده باشم و همیشه وارد ترسم شدم.

    وقتی چنین ترسهایی سراغم میومد، طبق روال همیشگی زندگیم، ترسم را بخداوند اقرار میکردم و پشت سرش ازش هدایت میخواستم چون واقعا خیلی خیلی برام آزار دهنده بود که اسیر نجوای شیطان و ذهنم بشم و باتمام وجودم میخواستم ایمانمو بخداوند نشون بدم و آزاد و رها بشم.

    و همیشه هم هدایت خداوند درلحظه از راه می‌رسید و کمکم می‌کرد برای ورود به دل ترسم.

    و خدا میدونه استاد، وقتی وارد ترسم میشدم و همون پولی که داشتم را با حس خوب و توکل بخدا خرج میکردم، به چندساعت نمیشد چندین برابرش وارد زندگیم میشد.

    و این ترس از کمبود و وارد شدن بهش، خیلی خیلی خیلی زیاد باعث تقویت ایمان و توکل کردنم بخداوند شد. و قوی تر شدن باورم نسبت به فراوانی که این قسمت “باور فراوانی” را خیلی خیلی جای کار داره برام که روش کارکنم.

    و یه نکته دیگه که خداوند از طریق، همین موضوع “ترس از کمبود” و وارد شدن بهش، بهم یاد داد این بود که: همیشه با احساس خوب خرج کنم و استاد دوساله وقتی من میخوام چیزی را بخرم اول احساسم را خوب میکنم، باورهای توحیدی و فراوانی و شایستگی را باخودم مرور میکنم بعد قدم برمیدارم برای خرید.

    و دقیقا تفاوتش را با زمانیکه حالت عادی داشتم و خرید میکردم یا حالت ترس و کمبود داشتم و خرید میکردم را متوجه میشوم.

    و تفاوت خرید کردن با احساس خوب و رقم خوردن اتفاقات بعد از اون خرید و ورود نعمت به زندگیم کاملا مشهود و بزرگ بود برام.

    یادمه یبار رفتم هایپر که کشک بخرم، همون لحظه نجوا حمله ور شد بهم و شروع کرد از کمبود پول و تموم شدنش بهم گفتن اونم با قدرت زیاد.

    استاد باورتون نمیشه من ظرف کشک توی دستم، حدود 40 دقیقه توی هایپر جلوی طبقات محصولات ایستاده بودم به بهانه نگاه کردن به محصولات، توی دلم داشتم با نجوا حرف میزدم، جوابشو میدادم، از خدا هدایت میخواستم. تااینکه بعد از 40 دقیقه تونستم باکمک خداوند، احساسم را خوب کنم بعد برم پای صندوق و حساب کنم.

    و اولین نتیجه ای که این نوع عملکردم برام میاره، حس رضایت از خودمه، واقعا آنچنان ذوق و شادی ای توی وجودم جاری میشه که حدنداره و بعد به دنبالش نعمت و اتفاقات خوب، وارد زندگیم میشه.

    و الهی هزاران مرتبه شکر بخاطر نعمت “ترس” که چقدر همواره کمک کننده بوده برای من و چقدر باعث تقویت ایمان، توکل و اعتمادم شده.

    استاد عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم بابت آموزش های بینظیرتون.

    در پناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 860 روز

    به نام الله یکتا

    من یه دختر 5 ساله دارم و تلاش میکنم اگر کاری رو خواست انجام بده جلوش رو نگیرم و تلاش میکنم همیشه براش احترام قائل باشم هم وقتهایی که با هم توی خونه هستیم و هم در بیرون خونه که گاها بیشتر هم بهش احترام میذارم…

    چندین بار توی خیابون جوجه رنگی دیده بود و خیلی ذوقشون رو می‌کرد و می‌گفت میشه بخریم و ما می‌گفتیم نه… نمیشه

    من دوست داشتم تجربه کنه اما چطوری توی خونه میشه جوجه رنگی نگه داشت!!!! و خانم من تمیزی خونه براشون خیلی مهمه…

    اما قلبم می‌گفت براش بگیر و نترس و کار رو به خدا بسپار…

    یه چند باری هی رفتم بگیرم براش ببرم خونه اما هی میگفتم ول کن ممکنه وابسته بشه و یا ناراحتی پیش بیاد،امروز ظهر خیلی حِسم قوی بود که برو بگیر و ببر خونه،رفتم یه جعبه کفشی از یه مغازه گرفتم و 2 تا جوجه خریدم بردم خونه و توی راه به خدا گفتم این بچه دوست داره جوجه داشتن رو تجربه کنه خودت همه چی رو ردیف کن که همسرم مخالفت نکنه و اونم تجربه اش کنه و در نهایت می‌بریم میذاریم خونه مادر بزرگش،چون دوست ندارم دخترم سوسول بار بیاد،رسیدم خونه جوجه ها رو بهش دادم و اونم کلی قربون صدقشون رفت و نازشون میکرد و منم همون اول گفتم خب یه چند ساعتی باهاشون بازی کن تا من ببرمشون خونه مادربزرگت اون ازشون مراقبت کنه چون ما جای جوجه نگه داشتن نداریم و اونم به طرز جادویی گفت باشه،اما همسرم می‌گفت نه بذار همین جا باشه و بمونن!!!من اصرار میکردم که ببریمشون و همسرم اصرار می‌کرد که نگهشون داریم،یعنی همسر من که تمیزی خونه اینقدر براش مهم بود جوجه ها رو ول کرده بود روی فرش راه برن و می‌گفت نه خودمون بزرگشون میکنیم و این در صورتی بود که قبلا که بهش میگفتم بیا براش جوجه بخریم مقاومت می‌کرد و می‌گفت نه کجا نگه دادیم و نمیشه و بچه مریض میشه و فلان…

    من خنده ام گرفته بود که من شده بودم کسی که می‌گفت نه بذار ببرمشون و اونا میگفتن نه و الان دیگه دخترمم می‌گفت نه من میخوام نگهشون دارم و اصلا به کسی نمیدم…منم تسلیم شدم و گفتم بذار ببینم خدا میخواد چه طوری این قضیه رو مدیریت کنه و گفتم هر جور خودتون صلاح میدونین….

    یک ساعت بعد دخترم گفت من اصلا جوجه نمیخوام برو پسشون بده!!!

    بچه ای که اینقدر عاشق جوجه بود می‌گفت نمیخوامشون خیلی سر وصدا میدن و با وجود مقاومت های همسرم که حالا بذار نگهشون داریم اون محکم می‌گفت نه من دوسشون ندارم

    پناه بر خدا،انگار که فقط ما باید تسلیم باشیم و فرمون رو بدیم به ارباب و مالکم تا خودش ردیف کنه…

    نتیجه این شد که اومدم توی کوچه دادمشون به 2 تا پسر بچه که برای خودشون باشه

    نتیجه سپردن کارها به الله میشه معجزه و میشه نرم کردن دلها و میشه بهترین نتیجه و بهترین اتفاق

    الان دیگه من حالم بهتر از قبله که دخترم با رضایت خودش جوجه دوست نداره و ناراحت نیستم برای اینکه بخوام با همسر بجنگم که بذار داشتن جوجه رو تجربه کنه و یا اینکه دخترم رو محدود کنم که آرزو به دل باشه

    منزه است خداوندی که کافیه تکیه گاهم باشه تا کارها مثل ماست انجام بشه…

    توی هر زمینه ای میشه روش حساب کرد

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    سلام

    واقعا تک تک فایل های گفتگو با دوستان معجزه ای هست که از طریق این سایت برای ما اومده

    بار اولی که گوش کردم بسیار بسیار روی من تاثیر گذاشت و لیلای عزییز رو تحسین کردم و همچنین مریم جان و استاد رو که اون بازی هوایی رو سوار شدن برای غلبه بر ترس

    چقدر لیلا جان شیرین بیان کردن که شما دوست صمیمی من بودی خیلی به دلم نشست

    و رفتن تو دل ترس ها و باج ندادن

    یه تجربه ای هست که نمیتونم ازش بگم خیلی شخصی هست ولی یادمه خیلی من و درگیر خودش کرده بود و اونجا هنوز نه فایل ابوموسی رو دیده بودم نه این فایل و مربوط به 4سال پیش هست تازه در سایت ثبت نام کرده بودم و دیدم داره رسوخ میکنه به مغز و استخوانم و داره عین موریانه روحم و میخوره قشنگ یادمه با خودم گفتم تو داری از ترسش ذره ذره نابود میشی بیا و انجامش میده چیزی نمیشه از این ترسی که الان داری که بدتر نیست این عهد و با خودت ببند که خودم کردم و مسئولیت کارت و بعهده بگیر اون زمان خواهرم فایل عزت نفس و تازه خریده بود و گوش دادیم یه قسمتی ش بود استاد میگفتن وقتی تصمیمی میگیری و انجامش میدی برای اینکه ذهنت بعدا نجوا نکنه بگو انجامش میدم نمیدونم درست یا غلطه ولی به نفع من هست و حتی اگه غلط بود تجربه کسب کردم یه همچین برداشتی رو من کردم اون زمان و هرچند سخت و ترسناک انجامش دادم و انگار یه وزنه صد کیلویی ازم برداشته شد و هیچ وقت نجواها هم زورشون نرسید بعدش بهم چیزی بگن و اونجا بود فهمیدم وقتی محکم پای تصمیمت وایمیستی جهان مقدماتش و برات فراهم میکنه و احساسات بعدش بینظیره چه از لحاظ اعتماد به نفس چه اینکه باج ندادی به ترست

    و خب بمرور کلی ت این چهار سال ترس های ریز و درشتی که داشتم و سعی کردمم بهشون وارد باشم تو یسری هاش خیلی خیلی موفق بودم تو یسری هاش نه

    مثل

    تاریکی که گفتم قبلا اصلا فاجعه ای بود برای من و ترسش همیشه احساس سرگیجه و حالت تهوع بهم میداد

    اقدامات اگاهانه ای که براش انجام دادم

    چراغ خاموش موقع خواب اولش با کم نوری شروع کردم بعد یواش یواش در اتاقم و بستم و بعد در تاریکی مطلق طبیعی بود که اولش خیلی سخت بود و اون اوایل خوابمم نمیبرد حتی بعدش کم کم دیگه جهان همکاری کرد و من اتاق فرارهای نه تنها تاریک بلکه ازین ترسناک ها که اکتور داره میرفتم و… هر اقدام عملی که این ترس و از بین ببره

    ترس از حشرات سوسک و ملخ و حتی پشه های بزرگ و شاید خنده دار باشه پروانه و شاپرک :))

    اینا رو اقدام عملی براش انجام ندادم برم جایی که پر سوسکه مثلا :)) قبلا اگه خونه مون سوسک بود اصلا شبا نمیخوابیدم تا پیداش بشه و مامانم بکشه ولی بعد کم کم خودم کشتم و یا حتی میدیدم هم خیلی میترسیدم بکشم فراریش میدادم و بعد به جایی رسید که اصلا دیگه خیلی وقته خدا رو شکر ندیدمش و اونجوری وحشتناک نمیترسم ازشون

    ترسهای غیر ملموس مثل ترس از تنهایی تردد کردن در جاهای جدید مخصوصا وقتی هوا تاریک میشد

    ترس از تنهایی تو تاکسی نشستن و ماشین و آژانس گرفتن و ترس از رفتن تو موقعیتهای جدید

    ترس از حرف مردم تمام اینها رو خیلی جدی باهاشون روبرو شدم و تو خیلی هاش اینقدر روش کار کردم که اصلا انگار ناپدید شدن شکر خدا

    و در ادامه راجع به حرف دیگران اینکه واقعا هرجور رفتار کنی دیگران حرفشون و میزنن و فکر میکنم همه مون تجربه ش کردیم و از یه جایی به بعد خود من تصمیم گرفتم جوری رفتار کنم که خودم راحتم با رعایت چارچوب البته نه اینکه راحتی باعث بشه هر حرفی و بزنم به هرکسی و هر کاری که عرف نیست و انجام بدم و هر پوششی داشته باشم از یه جا به بعد تمام اینها رو روی خودم کار کردم و درستشون کردم

    خدا رو شکر بابت اموزش های شما استاد دوست داشتنی من

    خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم دوستتون دارم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1960 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به استاد بزرگوار و لیلا خانم عزیز.

    من از طریق تو قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن به این فایل هدایت شدم.

    لیلا خانم عزیز به نکات خیلی جالبی اشاره کردند از نقطه شروع زمانی که هیچ دوره ای را هنوز نخریده

    بودند و از فایل های دانلودی استفاده می‌کردند

    که فقط فایل چگونه در عرض یک سال چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم تونستند در آمد خودشون رو سه برابر کنند و بعد تونستند تمام دوره ها را از سایت بخرند.

    تکاملی که لیلا خانم عزیز طی کردند واقعا تحسین برانگیز هستش از جایی که اعتماد به نفس شون

    پایین بود و با کار کردن روی دوره عزت نفس تونستند تبدیل به یه آدم قوی‌ای بشن تو دل ترس‌ها رخنه کردند، خوابیدن در تاریکی، مستقل

    شدن و نگران حرف مردم نبودن واقعا برا یه دختر مجرد خیلی حرف داره من به شخصه تحسینت میکنم امیدوارم هر جا هستی شاد و سلامت و

    سربلند باشی.

    در پناه حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 545 روز

    سلام به استاد عزیزم ،خانم شایسته نازنین و دوستام خوبم

    خدایا شکرت برای این آگاهی ها

    امیدوارم لیلا عزیز هرجا که هستند شاد و‌موفق باشند.

    نتایج و حرف هاشون تحسین برانگیزه و به نکته های فوق العاده اشاره کردن از جمله آگاهی های که بهشون اشاره شد و من برای یادآوری به خودم اینجا مینویسم:

    1.عزت نفس:ما فارغ از جنسیت ،ثروت،توانایی هاو…انسان های ارزشمندی هستیم و توانایی خلق زندگی خودمون رو داریم و شایسته نعمت های خوب خداوند هستیم

    2.باور به خود:توی هر زمینه ای که فعالیت میکنیم باید به خودمون ایمان داشته باشیم باور کنیم که خوبیم و توانایی انجامش رو داریم و دست از مقایسه خودمون با دیگران برداریم .

    3.غلبه بر ترس ها: نباید بزاریم ترس هامون جلو مارو برای پیشرفت بگیرن(از ما باج بگیرن) بعد از اینکه به دل ترس هامون میریم اعتمادمون به خودمون بیشتر میشه و میفهمیم ترس ما فقط یک چیز ذهنی بوده و وجود خارجی نداشته.

    4.قانون تکامل :برای هدف های بزرگمون باید با قدم های کوچیک و‌ پیوسته شروع کنیم با رعایت این قانون از مسیر لذت میبریم و توی راه رسیدن به اهدافمون اذیت نمیشیم .

    تجربه من از غلبه به ترس ها: توی یکی از سفر هایی که رفته بودم زیپ لاینی اونجا بود که من خیلی میترسیدم و شک داشتم سوار بشم یا نشم در آخر تصمیم گرفتم که تجربش کنم و واقعا یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود دیدن جنگل و دریا کنار هم از بالا فوق العاده بود. ترس هامون جلوی خیلی از تحربه های خوب زندگی رو‌میگیره از خدا میخوام کمکم کنه که به ترس هام غلبه کنم .

    کامنت 8ام از چالش 100 کامنت

    ممنون از استاد و خانم شایسته برای این فایل باکیفیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    آتوسا رضائی‌پور گفته:
    مدت عضویت: 1422 روز

    آتنا :

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و تک تک اعضای این خانواده ی صمیمی

    سپاس فراوان از دوست عزیزم به خاطر حرف های زیبا و ارزشمندی که زدن و سپاس فراوان از استاد گرانقدرم بابت توضیحاتشون

    وقتی که دوست عزیزمون راجب به احساس عدم لیاقت برای کار کردن و ساخت ثروت با توجه به این که خانم هستن توضیح دادن یادم اومد که چقدر این موضوع ترمز بزرگی توی زندگی من بود و شروع نتایجم اصلا از وقتی بود که تونستم این ترمز رو برطرف کنم

    کار من املاک هست و من کارشناس و مشاور فروش هستم

    وقتی که شروع به این کار کردم یعنی اول سال 1400 توی اصفهان مشاور خانم تک و توک بود اکثرا هم توی بخش اجاره بودن و توی منطقه ای که من کار میکردم که حتی یه نفر هم نبود و هرکس منو میدید تعجب میکرد

    این شده بود واسه من یه ترمز بزرگ برای احساس عدم لیاقت و ارزشمندی برای این کار و جلوی معامله بستن و رشد منو گرفته بود

    وقتی متوجه شدم که این باور محدود کننده منو از حرکت نگه داشته شروع کردم کار کردن روش

    اول نوشتم چرا فکر میکنم خانم بودن من باعث کمتر بودن من از مرد های توی این شغل میشه

    چند تا دلیلی که ذهنم تراشیده بود رو نوشتم و وقتی بهشون فکرکردم متوجه شدم هیچ کدوم منطقی نیستن ! و همین یه ذره این باور رو کمرنگ کرد

    مثلا این که چون خانم هستم و 21 سالمه کسی به من اعتماد نمیکنه که ازم خونه بخره و پولشو دست من بده که واسش خرید کنم بعد گفتم مگه اعتماد به سن و سال یا جنسیته؟!

    یا مثلا وقتی انقدر رقیب اقا دارم کار من که خانمم به چشم نمیاد

    یا اینکه مثل بقیه ی همکارهام نمیتونم با اقایونی که تصمیم گیرندن و پول. و پرداخت میکنن دوست و صمیمی بشم و بیارمشون پای قرار داد

    یا مثلا چون من زیبا هستم حساسیت ایجاد میکنم برای زوجین که دوست ندارن با من بازدید برن

    توی مرحله ی بعدی شروع کردم منطق های قوی ای ساختن که ن تنها من کمتر از اقایون نیستم بلکه این جنسیت خانم بودن من باعث برتری من میشه

    منطق هامو مینویسم چون میدونم خیلی ها مثل گذشته ی من با این موضوع مشکل دارن که باعث میشه اصلا خودشونو لایق خلق ثروت و کار کردن ندونن همونجوری که من این افکار رو داشتم و مینویسم که یادم باشه اگه من الان اینجا ایستادم نه شانس بوده نه اتفاق نه قسمت خداوند بلکه به خاطر تغییراتی بوده که من درون خودم ایجاد کردم و مسیری که سعی کردم قدم به قدم توش جلو برم

    اینم بگم که این باورها هیچکدوم نه درست هستن نه اشتباه ! اینا باورهاییه که به من به عنوان یه خانم کمک کرد که رشد کنم و هرچی که باور کردم رو تجربه کردم و نتایج من گویای این موضوع هست که این مسائل رو با تموم وجود نه فقط به حرف باور کردم

    1. من گفتم که اتفاقا من چون خانم هستم خیلی ادم ها بیشتر بهم اعتماد میکنن نسبت به اقایون چون خانم ها اصولا قابل اعتماد تر بی شیله پیله تر و دلنشین تر هستن

    2. هم خانم ها نسبت به هم جنس خودشون گارد کمتری دارن و راحت تر هستن هم اقایون نسبت به خانم ها با ملاحضه تر و نرم تر هستن

    3. درسته اقایون پول رو پرداخت میکنن اما تصمیم گیرنده برای بحث خونه خانم ها هستن چون اکثرا زمان بیشتری توی خونه سر میکنن و اگر یه مرد داره خونه میخره بیشتر به خاطر زنش داره این کارو میکنه و دوست داره اون راضی و خوشحال باشه ( خریدارهای املاک قابل سکونت 99 درصد زوج هستند )

    4. اینکه خانم دیگه ای توی شغل من فعالیت نداره یا اینکه خیلی کم هستن نه تنها مانع رشد من نمیشه بلکه باعث میشه که من خیلی راحت توی ذهن همه ثبت بشم و باعث خاص بودن من میشه و اسم من خیلی راحت توی زبون ها میپیچه باعث اعتبار بیشتر من میشه

    5. خانم ها اتفاقا خیلی راحت تر میتونن کسی رو برای کاری اقنا کنن چون به چشم همه صادق تر و قابل اعتماد ترن

    6 . همه همانند من بخشی از وجود خداوند هستن و من برخورد اون ها با خودم رو برانگیخته میکنم همونجوری که من دوست داشتنی و قابل اعتمادم همه دوست داشتنی و قابل اعتمادن و من با همه ارتباط خیلی خوبی میتونم بگیرم و همه حسن نیت من و صداقت من حرفه ای بودن و کاسب بودن من رو متوجه میشن

    و من به جای اینکه با این باور پیش برم که باید مثل بقیه باشم و همرنگ جماعت شم تا موفق شم به این فکر کردم چیکار کنم تا خاص باشم و سبک خودمو ایجاد کنم

    یکی از مواردش این بود که من به جای دوست شدن با اقایون و با فوحش و … که میدیدم بقیه انجام میدادن اون هارو پای جلسه بیارم یه سبک حرف زدن کاملا مودبانه رسمی و قدرتمند برای خودم ایجاد کردم که به جرئت میگم همه رو محو خودش میکنه و به شدت تاثیر گذاره جوری که هرکی با من حرف میزنه از کلام شیوا و تاثیر گذارم تعریف میکنه و شیفته ی من میشه و من توی ذهنش ثبت میشم انقدری که من خطمو عوض کردم و به هرکی زنگ میزدم 99 درصد حتی اگر یکبار با من حرف زده بودن حتی اگر فامیل من رو به خاطر نمیوردن منو میشناختن فقط با دو سه تا جمله سلام و احوال پرسی!

    یا مثلا یه سبک خیلی زیبا از لباس رسمی و با توجه به شرایط شهرم و کارم برای خودم طراحی کردم که هم حساسیتی ایجاد نکنه هم حرفه ای بودن منو نشون بده هم باعث خاص تر شدن من شد بدون اینکه به این بخشش فکر کرده باشم و هدایت خداوند بود

    نتیجه این شد که الان هم با اینکه منطقه رو عوض کردم خانم تک و توک هست توی منطقه ی من 99 درصد هم توی اجاره هستن اما من یکی از بهترین مشاورهای منطقم

    همه منو میشناسن و دوست دارن با من کار کنن

    نه تنها برای زوجین حساسیت ایجاد نمیکنم بلکه همه دوست دارن با من کار کنن

    نه تنها به من اعتماد میکنن بلکه تمام مشاوره هاشون رو از من میگیرن و من بدون درنظر گرفتن منافع خودم به همه مشاوره ی صادقانه و درست میدم جوری که از پیش من دیگه جایی نمیرن

    نه تنها خانم بودن من مانع کار کردنم نشده بلکه من رو خاص کرده و توی ذهن همه ماندگار و ثبت میشم

    نه تنها مانع حرفه ای بودن و اعتبار من نشده بلکه همه منو به عنوان یه خانمکاملا حرفه ای کاسب و کار بلد میشناسن و اتفاقا میدونن خدمات من گرونه اما با عشق به من پرداخت میکنن و من رو انتخاب میکنن

    این نتایج اتفاقی نبوده شانس نبوده خود به خود به وجود نیومده

    اتفاقا اون اوایل کارم کاملا برعکس بود و من رو کسی ادم حساب نمیکرد!

    شرایط که تغییری نکرده! چند تا خانمی که توی منطقه ی ما هستن توی بخش اجاره دارن این بی ارزشی رو تجربه میکنن که من کاملا شاهدش بودم که چقدر بهشون بی احترامی میشه و هیچکس اون هارو حساب نمیکنه اما شرایط من متفاوته

    این حرفا رو نمیزنم که مقایسه کنم و به خودم یا اون ها برچسب بزنم و میزان ارزشمندی مشخص کنم

    نه! میخوام بگم من هم اینجوری بودم!

    اما شرایط من تغییر کرد وقتی من تغییر کردم

    وقتی متعهد روی باورهام کار کردم و خودمو شناختم و شخصیت خودمو جوری که دوست داشتم ساختم و الان فقط دارم عشق و احترام دریافت میکنم

    من عاشق خودم هستمچون عاشق شخصیتمم شخصیتی که هرجوری که خواستم ساختمش با تعهد و استمرار و همچنان هم توی این مسیر زیبا هستم و هروز دارم خودمو بهتر و بهتر میکنم

    اینو مینویسم تا هر وقت از مسیر دور شدم و به خودم و قانون بی اعتماد شدم یادم بیاد که از کجا به کجا رسیدم و دلیل نتایجم چی بوده…

    هرچی که باور کردم جهان مثل یه ایینه بازتابش رو توی زندگیم نشونم داد و تجربش کردم

    و مینویسم که یادم باشه زمان برد تغییر این باورها و ایجاد باورهای جدید ولی هربار به اندازه ای که تغییر کردم نتیجه گرفتم

    این مسیر مسیره یه روزه و یه هفته ای و یه ماه نیست

    این مسیر سبک زندگیه ، این مسیر، سیره استمرار و تعهده

    و این که خداوند سریع الاجابت هست به محض اینکه من یه درجه تغییر کردم خداوند به من بیش از انتظارم پاسخ داده اما به شرطی که واقعا تغییر کرده باشم نه فقط حرف های قشنگ بزنم به شرطی که به حرف هایی که میزنم عمل کرده باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: