https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/12/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-12-06 04:48:042022-12-06 12:11:48سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171
313نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
مریم جان و استاد جان عزیزم چقدر قبل این فایل حس همچین رفتن و سفر کردن و خلوت کردنی رو داشتم با این صحبت های شما دیگه مطمئنم به زودی جور میشه که یکجایی برم و برای خودم خلوت کنم و این کار رو که چندبار به ذهنم زده بالاخره انجامش بدم.
چقدر دوست دارم این کار رو بکنم خودم تنهای تنها برم و با خودم تو طبعت خلوت کنم من باشمو خدا باشه و سکوت و آرامش…خدایا روزی ام کن این درخواست رو با تمام وجودم دارم و واقعا لازم دارم و این میتونه نقطه عطفم باشه و گذر از مرز خیلی از ترس ها و محدودیت ها تا بتونم خودمو بزرگ کنم…
خدایا باور دارم که میشود…
خداروشکر من حتی فکر کردن به این نقطه منو به وجد میاره و یک چیزی در درونم به جوش خروش میاد و اصلا ترس خاصی برای انجامش ندارم با اینکه اصلا تجربه همچین کاری رو ندارم. اما واقعا دوست دارم…از اون روز دارم سعی میکنم کم کم مبلغی کنار بذارم تا بتونم برم تو دل یک جنگلی یک دشتی یک جایی و یکم کفش و لباش مناسب بخرم خداروشکر مشکل غذا هم ندارم و میتونم فست برم خداروشکر خدایا ممنونم که منو آسان میکنی برای اسانی ها
خدایا من لایق هم صحبتی با تو هستم پس منو اجابت کن…
خدایا شکرت برای راه رفتن روی برگ های خشک پاییزی و شنیدن صدای خش خش برگ ها
خدیا شکرت برای این پیاده روی برای این ایده ها و صحبت ها
خدایا شکرت برای دیدن این برگ های زیبا
هیچ برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افتد…
خدایا چه ساعت باحالیه این ساعت قطب نما، دما سنج، ضد آب، ارتفاع سنج، سولار بدون باطری،…کلی امکاناتی که این ساعت داره واقعا تحسین برانگیزه واقعا زیبا و کاراست
خدایا پریدن تو اب سرد رودخانه و حمام کردن.خدایا شکرت
سلام بر همگی الهی شکر که باز هم دیدم دیدم دیدم این همه زیبایی را الله اکبر خدایا شکرت خدایا دمت گرم خدایا چه خلق کننده باشکوهی هستی من عاشق اون صدای کتری تو دل جنگل نشم؟ یعنی من مردم برا بوی غذا تو دل این جنگل فوق العاده، برا اون تنه درخت در کنار خونه من مردم برا اون ساعتا برا اون آبی که ب صورت زدی و انرژیش ب بدن منتقل شد… من مردم برای اون قهوه برای اون شمع و بلوبری خوشمزه اوممممم الهی شکرت وای چه سکوتی، آخه چی بگم خدایا ببین چه فیس تو فیس شدیم دیدن ستاره ها سقفه ماست واووو الهی شکرت آخ اون پتوهای نرم و گرم دل منو برد و نگم از این پیاده روی… وای از برگا از ریختنش رو زمین که روی سر میرقصند و پایین میان و زلالی آب که با ادم حرف میزنه از چی بگم از برگی که خودشو ب جریان آب سپرد و به بهترین جا هدایت شد… از حموم نگم که انرژی مثبت فوق العاده ایی داشت الهی شکرت. سپاس بی نهایت️️
و از تجسم هایم بگم
امروز با همسر به یه کافیشاپ عالی اومدم و قهوه و شیر با یه کیک فوق العاده وانیلی موزی که عطر خاصی داشت سفید بود رو میخورم، خدایا شکرت آزاد و رها با یه لباسای ساده موهای بسته بدون آرایش اومدم اینجا نشستم بیرونو تماشا میکنم یکم هوا بیرون خنکه و داخل عالیه با یه قهوه گرم، وای خدایا چقد حال میده عطر این کافیشاپ بوی قهوه کیک و خوشحالی که از درون قلقلکم میده، دختر تنها پسر تنها زن و مرد یه اقای تنها جالبه هرکی تو حال و هوای خودشه یه دختر و پسر مسئول کافیشاپن خیلی خوش برخورد و تمیز و زیبا ان همه چی زیباست همه چی تمیزه محیط همین خیابون آدما الهی شکرت ای خدا که ب این کشور آزاد و زیبا و فوق العاده هدایت شدم، تو دفتر یادداشت گوشیم همین حالا مینویسم خدایا شکرت بخاطر این نعمت و همسرم احساس فوق العاده مثبتی داره و دیدن این محیط زیبا و این همه آزادی اونو به وجد میاره. خدایا اینجا واقعا بینظیره حتی قدم زدن در حد یه خیابون هزارتا شگفتی بهم نشون میده نظم زیبایی ماشینهای زیبا مردم مهربان و بافرهنگ آزادی و آزادی و آزادی و، ما هر روز داریم بیشتر و بیشتر با این محیط آشنا میشیم و برای عزیزانمون عکس میفرستیم و تماس تصویری میگیریم چقدر رویایی و فوق العاده اس و وقتی بخایم بریم سر بزنیم حتما سوغاتیهای عالی براشون میبریم. عاشق لباسامم ساده سبک زیبا تمیز همسرمم همینطور. عاشق چهره و ظاهرمونم همه چی بی نظیره من هنوزم برنامه ریزی دقیقی برا کارام دارم و اینجا میخام هم ب کار برسم هم ب آشپزی و هم ب لذت بردن با همسر و در نهایت به اوووووو که منشا انرژی کل جهانه برسم خدایا آره باور کردم تویی که موسی رو به سمت فرعون هدایت کردی اون آب جزیی از تو بود، تو مارو ب اینجا هدایت کردی خیلی راحت خیلی شگفت انگیز دردسرایی که خیلیا داشتن ما اصلا نداشتیم همه چی خیلی عالی راحت فوق العاده شکل گرفت و رخ داد خدایا ممنونم یه عالمه مرسی عاشقتمممممممممممممممممممم
در جهان هرچیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد
من عااااشق این جور جاها هستم و هر موقع چند ساعتی با خانواده میریم گردش خیلی از اون فضا استفاده میکنم
یادم هست با کل خواهر برادرهام و خانوادهاشون به دریاچه نمک شهرمون رفته بودیم اونجا همه میرقصیدن و خوشحالی میکردن ولی من یک مسیر رو پیش گرفتم و مبهوت زیبایی و قدرت خدای بزرگم شده بودم خیلی عالی بود اگر چه چند دقیقه بیشتر نبود
ولی الان با دیدن این فیلم فوق العاده خیلی خیلی بیشتر ترغیب شدم برم گردش و از خدا خواستم در همین دقایق همسرم رو هدایت کنه تا با من همراهی کنه یا با خودش برم یاتنهایی
هر باری که تو دل طبیعت میرم ، وقتی این همه زیبایی و نعمت های بی شمار خدای مهربون رو میبینم ،انگار یه دنیا پشتمه درختان و سرسبزی ها انرژی خاصی بهم منتقل میکنن ،از تنهایی با خودم و خدای خودم لذت میبرم البته این لذت رو از تمرینهای دوره عزت نفس یاد گرفتم که واقعا شخصیت منی که همیشه منتظر بودم کسی باش کنارم تا حس خوب بگیرم ….
اخرین باری که در طبیعت بودم به خودم قول دادم که تمرکزمو بزارم روی کار اصلیم و با ساختن باورهای قوی در مورد کارم تکاملمو به خوبی طی کنم تا نتایج بهتری برام رقم بخوره ….
نتایج عالی وقتی رقم میخوره که شخصیت انسان تغییر کنه …
درس مهمی که از بودن در طبیعت یاد گرفتم اینه که بیشتر باخودم خلوت میکنم و با خودمو بیشتر دوست دارم ….
بیشتر برای خودم ارزش قائل میشم ، توانایی هایی که دارم رو بیشتر به خودم یادآوری میکنم ….
خداروشکر میکنم که با شما دوستان همراه هستم و از پیامهای شما لذت میبرم …
خداروشکر که با استاد عباسمنش و شایسته خانم همراه هستم ….
ادامه پیاده روی در بول داکینگ و یک تمرین عالی برای شناختن خودت در تنهایی برای رسیدن به صلح با خود و توضیحاتی که خانم شایسته در این مورد دادند و استاد هم در ادامه آن مثالهایی از گذشته و خاطرات خودشان گفتند در تنکابن و لذتی که همیشه از تنها بودن با خود داشتند در شرایط گوناگون و توصیه آن به ما برای هم آهنگ شدن بیشتر با خودت، شناخت خودت، ایده هایی که به تو الهام می شود، الهام از طبیعت………تنهایی را باید تجربه کرد.
(متاسفانه ما تا به حال هیچ تجربه تنها بودن را تحت هیچ شرایطی نداشته ایم.)
آفتاب طلوع کرد و همچنان پیاده روی ادامه دارد تا این که به خانه رسیدید بعد از حدود دو ساعت. خانه ای در دل طبیعت در ارتفاع 299 متر از سطح دریا کنار دریاچه و برگهای پاییزی درختان که زمین نمناکی را که بر روی آن قدم می گذاشتید را فرش کرده بود و یک لیوان چای داغ و (آب تنی در حوضچه اکنون).
درب خانه که باز بود چه منظره زیبایی را می توانستی ببینی و خانم شایسته که در حال آشپزی هستند.
غلبه بر ترسها. شیرجه استاد درآب حدود صفر درجه
اولین تجربه از بول داکینگ بعد از سه روز با خاطرات بی نظیر و زندگی مانند اجدادمان و لذت بردن از آن به پایان رسید.
واقعا این فایل زیبا منو به وجد اورد واقعا قشنگ بود و این خواسته تو دلم شکل گرفت که من هم سفر تنهایی به جنگل داشته باشم و با خدای خودم خلوت کنم و حرف بزنم و اهدافم رو بهش بگم
چقدر دلنشین میتونه باشه که برگ ها رو زیر پات لهه کنی و صداشون رو بشنوی اون درخت های زیبا و برگ های زیبا واقعا عالی بودن خدایا شکرت بابت این زیبایی ها، این فایلی که هدایت شدم و همه چیز
سلام استاد عزیزم وسرکار خانم شایسته دوست داشتنی من خدارو شکر همیشه به طبیعت دسترسی داشتم و دارم وانرژی طبیعت رو همیشه دریافت میکنم ویادمه سن حدود 15 سالگی بودم که یه تصمیم عجولانه و با ناراحتی گرفتم که تا به اون روز بچه ای به سن من توی اون محل به اون مکان تنهایی نمیرفت یادمه رفتم تنهایی کوه ها و اونجا یه حسی بهم گفت برو داخل این حفره که با اینکه تنگ و تاریک بود وممکن بود لانه حیوون چیزی باشه بصورت دراز کش وارد شدم و اونجا همون حس که الان چند ساله با آموزشهای استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و شناخت آگاهانه تری نسبت بهش دارم بهم گفت آرام باشم و تمام نجواهای ذهنی من خاموش شدن اصلا متوجه گذر زمان نمیشدم تبدیل شد به امن ترین جای دنیا برام وقتی بیرون اومدم کلا از لحاظ صلح درونی نود درجه نسبت به چند ساعت قبلم تغییر کردم وبعدها به خودم گفتم اگه خدا نبود خدا میدونه چه بلایی سر خودت می اوردی واین تجربه اصلا یادم نمیره و هر بار توی شغلم مسئله ای پیش میومد میرفتم توی طبیعت و تصمیمی که میگرفتم کلی رشد وپیشرف و سود ومنفعت برام داشت حتی اگه میشد برم توی محیط مسکونی جدید و تنها توی اتاق با خدای خودم صحبت کنم و بعد از چندروز یا چند ساعت وقتی میومدم بیرون اصلا انگار اشیا دارن باهم حرف میزنن اینقدر به صلح درونی خودم نزدیک میشدم و بعداز چند سال دوباره رفتم به یه محیط کوهستانی دیگه که اسم اون محیط لونه کفار بود و وارد غار ی که به اصطلاح لونه کفتار بود وبرخلاف چیزی که من شنیدم از بقیه نه ترسی داشت نه کفتار منو خورد نه چیزی بقول استاد ترسش بیشتر خودش بود ومن دوباره توی خدمت سربازی بااینکه کلی ترس داشتم از یگانی که قرار بود خدمت کنم وقتی وارد شدم اون محیط خدمت شدم با اینکه همون روز اول خطرات رو به من هشدار داده بودن اون محیط برای من شد محیط خودسازی محیط شادی محیط غلبه بر ترسها و اصلا هیچ مسعله ای پیش نیومد با اینکه کلی من ماموریت میرفتم و توی فضاهای به ظاهر ترسناک قرار میگرفتم ودوباره بازم اونجا به ما گفتن که میخوایم توی یه محیط جدید یه یگان جدید افتتاح بشه کی میاد بریم اونجا خدمت کنه و بعضی از دوستان میگفتن اونجا که دیگه هیچی از اینجا بدتره و بعضی ها گفتن نه خوبه اتفاقا اونجا توی تاریکی آسایشگاه من خلوت کردم و بعد از فک کنم دوسه ساعت و یه نمیدونم دقیق بلند شدم اولین نفر گفتم من میرم وکوله پشتیمه گذاشتم عقب ماشین و باور کنید اونجا برای من لذت بخشترین خاطرات زندگی شدن از تجربه ها وهیچ ترسی وجود نداشت برای من بهترین انسانهای روی زمین اونجا بودن ،دوستای عالی امکاناتی که از همه جا میومد برامون که قبلش فقط یه محیط مسکونی مطروکه بود تبدیل به هتل شده بود وبعد 15ماه با اون همه دوستان خوب وخاطرات شیرین اونجا رئیس ما عوض شد و تصمیم گرفت منو جابه جا کنه بفرسه یه منطقه دیگه که هم هیچ دوستی اونجا نداشتم امکاناتی اونجا نبود ومن اولش احساس ترس از ممکنه با اون جمع اختلاف کنم با رئیس جدید اونجا از محیط ناامنش وخیلی مسائل دیگه وقتی رفتم اونجا هیچ خبری نبود امن آرام هم خدمتی هایی مثل بقیه هم خدمتی ها و رئیسی که رفتارش باما خیلی دوستانه و مودبانه بود واقعا استاد اینو که میگید تجربه های پاگذاشتن روی ترسها اصلایادمون نمیره با تمام وجودم عمیقا درک کردن و همه میگن بابا مگه تو چند سال خدمت کردی که این همه خاطره داری
استاد عزیز وخانمه شایسته مهربون باز دوباره نشانه شدن برای من که یادآوربشم ممنون از شما استاد لطف کردین امید وارم همیشه سالم سلامت و شاد باشید .خدا نگهدار
من سید احسان شفیعی وظیفه و رسالت خودم دونستم که در موردی که گفتین تجربیات خودم رو ثبت کنم شاید چراغ راهم بشه در دنیا و آخرت!
من چندین سال پیش مغازه عمده فروشی مواد غذایی داشتم و در شرایط خاصی قرار داشتم که حال بسیار بدی رو تجربه می کردم و احساس می کردم که جای من اونجا نیست .خلاصه کنم با اینکه در شرایط ورشکستگی قرار داشتم و یه چیزی درونم می گفت جای تو اینجا نیست باز لجاجت می کردم ،تا زمانی که توی عمل انجام شده قرار گرفتم و یک نفر این مغازه رو از من اجاره کرد و یادم هست همون روزی که مغازه رو تحویل اون شخص دادم شبش تولد بچه یکی از آشناهامون بود و حدود ساعت یک شب تولد تمام شد و یادم هست که به همسر پاک و نازنینم گفتم تا صبح توی خیابون ای شیراز بچرخیم ! یک حس آزادی خاصی داشتم…
بعد از مدتی…خدا یک فرزند دیگه ای بهمون داد که پسر هست و خیلی از این اتفاق حس شکرگزاری در من بیشتر شد بریم سراغ اصل مطلب
چون همسر من اهل تنکابن هست ما یک ماه بعداز تولد پسرمون تصمیم گرفتیم بریم تنکابن و رفتن همانا و ماندن همانا چون کرونا بود و به دلایلی مثل این که خواهر همسرم کمک همسرم بود و …اونجا موندیم که تقریبا 5 ماه طول کشید!
در این زمان من هر روز می رفتم توی جنگل و با خودم خلوت می کردم و شروع کردم صبح ها مطالعه می کردم و روی عادت هام کار می کردم و بیشتر مواقع بعداز ناهار می رفتم توی جنگل و بعضی مواقع هم کنار دریا و این مدت خیلی تجربه خاصی بود و این تنهایی و خلوت با خودم نقطه آغازین یک سری اتفاقات شد که عرض خواهم کرد…
همیشه احساس می کردم که یک رسالتی دارم و اون هم ایجاد برنامه ای دقیق و منظم برای تغییر باورها و عادت هام و بعد ارائه این برنامه به دیگران هست که سر منشا اون از کتاب اثر مرکب و آموزه های جناب محمود معظمی بود که از همینجا براشون آرزوی سلامتی و خیرو برکت می کنم یک فلش بک بزنیم به زمانی که می خواستم مغازه رو جمع کنم که با فایلی از استاد عباسمنش آشنا شدم نمی دونم چجوری بدستم رسید ولی مضمونش این بود که در مورد مادر موسی که موسی رو به آب انداخت ( نام گفته نماند من از قبل بدون اینکه متوجه باشم خیلی شهودی بودم )و از اون به بعد هر وقت قرآن رو باز می کردم این آیه می اومد و این قسمت به طور بسیار عجیبی!!!
در ضمن این رو هم بگم که من بیشتر مواقع از اشعار حافظ الهام می گرفتم و گفتم مگه حافظ خودش نمی گه هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم پس من باید برم سراغ همون قرآن .
بریم به مدت ها بعد شیراز بودیم که مدتی شد مریض شدم نمی دونم کرونا بود یا …
به هر حال حدود تقریبا 10 روز تا دو هفته در گیرش بودم که خواب و خوراک رو ازم گرفته بود ،البته بگم زمانی بود که داشتم روی رنجش هام کار می کردم
ولی باز درونم کلی رنجش داشتم
چون نمی تونستم شبها بخوابم و یه جورایی قرنطینه بودم ! شبها سعی می کردم نماز شب بخونم و قرآن بخونم تا بگذره و صبح بشه
یک شب خیلی خسته بودم و خوابم برم البته نیمه شب و یه نکته ای من همیشه یک کاغذ و قلم کنارم بود و توی خواب احساس کردم داره به من چیزی گفته میشه ،یک لحظه توی همون خواب گفتم چرت وپرت هست ولی یک لحظه متوجه شدم که شعری داره به من گفته میشه و از خواب پریدم و بیت آخرش رو فقط به یادم مونده و سریع یادداشتش کردم که این بود :
ای که ز حال خود فارغ شده ای
به خدایی که اسیر حال تو هست بارق شده ای
بازم گفتم توهم هست اصلا بارق یعنی چی
توی گوگل سرچ کردم معنی بارق
که نتیجه این شد که قبیله ای در عربستان که مشرک بودند!!!
توجه کنید وقتی ما رنجش داریم خدا رو اسیر کردیم چون خدا در درون ماهست!
بریم به مدتی بعد…
یک سوئیت توی پارکینگ ساختمونمون داریم که هر روز می رفتم اونجا خلوت می کردم و دائم شعری از حافظ برام می اومد یعنی طبق الهاماتی که از حافظ با تفائل می گرفتم
این بود که کرشمه ای ای کن و بازار ساحری بشکن …
تا اینکه یک روز رفتم توی سوییت و از خدا خواستم که بهم بگه منظورش چیه که همش این شعر برام میاد و گفتم یارب العالمین منظورت از این شعر چی هست ، البته این حرکت رو اسمش گذاشته بودم تفکر در سکوت
یارب العالمین به من بگو چکار کنم من نمی دانم من سرگردانم تو به من بگو ای الله برحق
و سکوت کردم بعد از مدتی صدایی اومد و گفت قلمت رو بردار و بنویس :
خودت رو دست کم نگیر ، حرفت رو بزن ، ارتباطات رو با خدا قویتر کن ، نترس و غمناک مباش، باورش کن، اعتماد کن ، تسلیم شو ، نیکی کن ، ایمان داشته باش که به تو گفته می شود!!!
برای کسانی که انتخاب می شوند اختیاری وجود ندارد !!!
کرشمه از طرف الله هست و اراده اوست و این از برای اینست که کسی نگوید اختیاری نداشتم!
و از روی جبر گناه کردم و سزاوار عقوبت نیستم
همه کرشمه از اوست تو بگو چشم !!!!
(که من همون موقع گفتم چشم)
و شروع کرد به من شعر گفت و من می نوشتم :
هم مستی شبانه هم شراب روز
بخور از اهل دلی گویم که تو را مسوز
شرط عشق پیدا شدن در خود است
عشق را سوز و گداز است ای دل بسوز
تو خود نه به اختیار خود جدا شده ای
بتمن که اسیر حال تو هستم همنوا شده ای!!!!!!
سواری بر اسب هیبت و چنین هین کرده ای
زپیادگان خبر بدار که نشوی رسوای کنوز
عشق را به فرمان ما عشق است
تو کرشمه ندانی که آن کرشمه هست سوز
سروری به تاج ما بخشند
که ما را با تو کارست هنوز!
خدایی چنین دلبر و نازنین
هست او تو را کارساز هنوز
به صد البته که محرم جانی و دل
هر که تو را گفت بسوز مسوز
تو اون دانی که کرشمه چیست ندانی
مادامی که کرشمه از جانب ماست هنوز
سوختم از بود بدین آسانی
دلا از برای ما بسوز بسوز بسوز
نگاران را زدیم بر هم چو تو در گشودی
هم یاران همدلانه خسته را نیاور به سوز
شهریست پر از کرشمه از آن جهت
که تو ندانی که ندانی که ندانی چیست بسوز!!!
مرحبا که آمدی از برای کرشمه ای
تو دگر از خود اختیاری نداری بسوز
بعد از این اتفاق هزاران بیت شعر به من گفته شد و یک غزلش رو هم می گذارم و اینها همه از خلوت کردن و تفکر در سکوت و به درون رفتن شروع شد به قول حافظ سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
با این تمرینات قدرتی به آدم داده میشه تا بر ترس ها ، نگرانی ها غلبه کنه
آدم وقتی افکار منفی به سراغش میاد
آدم وقتی میخواد تمرکز کنه
آدم وقتی میخواد بر ترس هاش غلبه کنه
آدم وقتی میخواد قلب خودش را آروم کنه
آدم وقتی میخواد کنترل ذهن کنه
آدم وقتی میخواد روح و روان خودش را تجدید کنه
آدم وقتی میخواد مقرب بشه
باید بره تو دل تنهایی
باید بره دامن طبیعت
واین تمرین زیبا را انجام بده
بعنوان تمرین در صلح بودن با خود، برنامه ای برای خلوت با خودت در طبیعت در نظر بگیر و سعی کن چند روز را به تنهایی با وسایلی ساده، در طبیعت با خودت خلوت کنی.
من دوره 12 قدم را تا قدم 7 جلو رفتم و مقداری پیشرفت داشتم از نظر آرامش از نظر شخصیتی تغییر کردم
ولی از نظر مالی نتیجه نگرفتم و نجواها میومد
چادری برداشتم و یک مقداری غذا برداشتم و در دامن طبیعت در دل جنگل تنهایی جایی که تقریبا رفت وآمد نبود اتراق کردم
سیم کارتم را از گوشی در آوردم و برای احتیاط یک سیم کارت جدید برداشتم و
شروع کردم به مرور دوره های 12 قدم.
روز اول خوب عالی همه چی پیش رفت
شب ساعت 1 شب صدای حیوانات میومد
بیدار شدم صدا نزدیک چادر بود هر لحظه صدا چهار پنج حیوان بیشتر میشد.
ندایی بهم گفت برو بیرون ، گفتم حیوان بهم حمله میکنه و آن هم یک گله هست گفت برو بیرون من مراقبتم نترس.
من هم آب برداشتم و رفتم بیرون و دیدم صدا ها قطع شد نور گوشی را روشن کردم هیچ خبری نبود.
عجب هوایی بود سکوت و زیبائی نور زیبای ماه و مهتابی که در دامن طبیعت بود خیلی هیجان داشت وسبب آرامش می شد.
یک دوری زدم دست وصورت را شستم و رفت شروع کردم به خواندن قرآن و راز و نیاز با خدا
خوابیدم و صبح بیدار شدم در تنهایی هیچ صدایی نبود فقط از دور دست ها گاهی صدای ماشین یا موتور میومد
یک نجوایی در من ایجاد شد که نکنه در این تنهایی کسی بیاد و منو اذیت کنه.
با خودم تکرار کردم و گفتم خدا حافظ و نگهبان است
من به خدا توکل می کنم و او برام کافی است.
خلاصه تو چادر بودم و مشغول گوش دادن فایل و نکته برداری بودم دیدم صدای یک موتور شد زیاد اهمیت ندادم .
نزدیک ونزدیک تر شد بعد حواسمو جمع تر کردم موتور ایستاد و بوق زد .
رفتم بیرون دیدم دو نفر پلیس با موتور آمدن و خدا برای تسکین من فرستاد پلیس دست خدا شده بود که بگه تو در محافظت خدایی.
پرسید تنهایی یا با خانواده گفتم نه تنهام
دیگه چیزی نپرسید و رفتند.
این را نشانه ای دانستم که خدا حواسش بهم هست.
حالا سوالات؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر خودت و توانایی هایت را بهتر شناختی؛
آدم در تنهایی به خیلی چیزها فکر میکنه
اینکه آیا مسیری که انتخاب کردم درسته
میخوای مطمئن بشی تا اطمینان بیشتری بدست آوری
من واقعا متوجه شدم که مسیری انتخاب کردم درسته
حرف های استاد وحی منزل هست
من بی نظیرم و توانمندم که تونستم بر ترس هام غلبه کنم
چقدر خوبه تنهایی
چقدر خوبه ارتباط با خداوند
چقدر خوبه زلال شدن و اشک ریختن
فقط خودتی و خدایت
قلبت آروم میشه و لذت میبری
با خدا عشق کردم
خودم را بیشتر شناختم.
،،،،،،
به چه درک بهتری از آنچه در زندگی می خواهی، رسیدی؛
فهمیدم که زندگی شانسی وبیهوده نیست
باید ذهنم کنترل کنم
باید آروم باشم
فهمیدم تا حالا زندگیم باری به هرجهت بوده
فهمیدم باید تغییر کنم
باید مثل شاخه های درخت که در زمستان برگ ریزان دارند و باغبان شاخه های اضاف را هرس میکنند
من هم افکار خودم را باید هرس کنم
خودم را پاکسازی کنم
تا کاملا به صفر برسم
تا بتونم احساس خودم را درک کنم
تا خودم را بشناسم
،،،،
وضوحی که از اهداف خود بدست آوردی؛
به اهداف خودم بیشتر توجه و تمرکز کردم
و برام واضح شد که من در مسیری قرار گرفتم تا هدایت شوم
تا به خدا برسم
تا خودم را بشناسم
تا بر نجواهای شیطانی غلبه کنم
تا گشایش قلبم ایجاد شود.
،،،،
چقدر الهامات را بهتر دریافت کردی؛
دریافت الهامات را دقیقا تجربه کردم
شب سوم بود حسابی با خداوند در ارتباط قرار گرفته بودم سه شبانه روز بود چیزی نخوره بودم و چون طبق قانون سلامتی بدنم آماده بود اصلا احساس گشنگی نداشتم.
ساعت 2 شب بود که بیدار شدم
شروع کردم با خدا راز ونیاز کردم.
خدایا بابت تمام نعمت هایی که دادی سپاسگزارم
خدایا بابت سلامتی ام سپاسگزارم
خدایا بابت آگاهی های که به من عنایت کردی تا در مسیر درست هدایت شوم سپاسگزارم
خدایا تنها بندگی تو را میکنم و تنها تو را می پرستم
خدایا عاشقتم دوستت دارم لطفا منو ببخش
خدایا تمام گناهان مرا ببخش من به خودم ظلم کردم مرا بیامرز
و …
هرچی تو ذهنم بود گفتم
خدایا بهم ایده بده
خدایا بهم الهامات القا کن
من مسیرم درسته بهم بگو
خدایا آگاهی تو در وجودم هست ایده بهم بده
و اشک ریختم و اشک ریختم
حسابی زلال شده بودم
،،،،،،،،،
سوالهایی که از خداوند پرسیدی و هدایت هایی که از او طلبیدی و پاسخ هایی که دریافت کردی؛
وقتی اشک هام جاری بود
دلم حسابی آرامش گرفته بود.
به خدا گفتم :
خودت میدونی من گذشته ام را رها کردم.
دین ومذهب را کنار گذاشتم
مسیرم را تغییر دادم
شخصیت من در حال تغییر هست
اصلا از بدنه جامعه جدا شدم
بهم بگو
بهم اطمینان بده
مثل که به حضرت ابراهیم اطمینان دادی که چطور مردگان زنده می شوند
و بهش الهام کردی که برو چند پرنده را قطعه قطعه کن وروی چند کوه بزار وصدا بزن که ابراهیم با زنده شدن پرندگان اطمینان قلبی پیدا کرد
به من هم بگو من با حضرت ابراهیم
با حضرت موسی و عیسی و محمد تفاوتی ندارم
بهم بگو تا اطمینان کنم تا قلبم آروم بشه و در مسیرم پایدار بشم.
بهم بگو چرا به ثروت نمی رسم؟
چرا پیشرفتی ندارم ؟
،،،،،،
ایده هایی که برای حل مسائل ات و پیشرفت در زندگی ات دریافت کردی؛
در حال راز و نیاز بودم حسابی زلال و شفاف شده بودم
احساس سبکی میکردم.
خوابم برد
شب خواب دیدم
چند تا مرغ و پرنده و ملاقه و ماشین دوخت و قاشق از یک فروشنده گرفتم و کارت دادم با کارت خوان که کشید یک برگه ای بهم داد روش درشت نوشته شده بود “کمبود ”
صبح بیدار شدم
و سرچ کردم که تعبیر خوابم چیه؟
فهمیدم باور کمبود دارم وباید روی باور فراونی زیاد کار کنم
فهمیدم هدیه گرانبها میگرم
مشکلاتم پایان مییابد
دوستی بعد مدت طولانی بدهی اش را میپردازد
شفا ، تندرستی و زندگی پردرآمد خواهم داشت
با دیگران ارتباط برقرار میکنم
رفاه فراوانی و موفقیت و خوشبختی در کار وزندگیم ایجاد می شود
به اهدافم میرسم
تغییرات منتظره و شروع جدید در زندگی دارم
سفر خبر خوش و به آزادی میرسم
و...
،،،،،
ترس هایی که بر آنها غلبه کردی؛
گنجایش ظرفم بزرگتر شد
ترس از تنهایی از بین رفت
ترس از آینده از بین رفت
نگرانی ها گذشته کم شد
نجواها کنترل شد
،،،،،،
وابستگی هایی که از آنها جدا شدی؛
وابستگی به خانه و زندگی کم شد
وابستگی به غذا نداشتم
وابستگی به زندگی کاهش یافت
وابسته به خانه وخانواده کم شد
وخیلی وابستگی ها از بین رفت
اینکه گوشی خودت کنار میزاری وبهش وابسته نیستی
اینکه از آن آسایش و راحتی تجملاتی خانه دور میشوی بزرگتر میشه وابستگی از بین میره.
،،،،،
و جسارتی که به خاطر این تجربه در وجودت ایجاد شد تا قدم های جدی ای برای تحقق اهدافت برداری
ایمانم به خدا بیشتر شد
ایمانم به مسیری که انتخاب کردم پایدار شد
به خودم بیشتر مطمئن شدم
قدر سلامتی خودم رابیشتر دانستم
از رسیدن به اهدافم مطمئن شدم
توکلم بیشتر شد
و تمام تلاش خودم این بود که به خودم ثابت کنم که راهم درسته و به اطمینان رسیدم..
واقعا آدم بزرگتر میشه
رفتن در دل تنهایی و رفتن به طبیعت تمرین بسیار خوبی هست.
من که متعهد شدم هر چند وقتی یک بار تجربه کنم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
از استاد عباس منش عزیز بابت آگاهی های مفید و موثر بسیار سپاسگزارم
از خانم شایسته که بسیار عالی سوالات را مطرح نمودند سپاسگزارم
بنام تنها یکتای بی همتا
سلام به استا د عزیزم و مریم بانو مهربانم
سلام به تک تک دوستان همسفر هم فرکانسم
مریم جان و استاد جان عزیزم چقدر قبل این فایل حس همچین رفتن و سفر کردن و خلوت کردنی رو داشتم با این صحبت های شما دیگه مطمئنم به زودی جور میشه که یکجایی برم و برای خودم خلوت کنم و این کار رو که چندبار به ذهنم زده بالاخره انجامش بدم.
چقدر دوست دارم این کار رو بکنم خودم تنهای تنها برم و با خودم تو طبعت خلوت کنم من باشمو خدا باشه و سکوت و آرامش…خدایا روزی ام کن این درخواست رو با تمام وجودم دارم و واقعا لازم دارم و این میتونه نقطه عطفم باشه و گذر از مرز خیلی از ترس ها و محدودیت ها تا بتونم خودمو بزرگ کنم…
خدایا باور دارم که میشود…
خداروشکر من حتی فکر کردن به این نقطه منو به وجد میاره و یک چیزی در درونم به جوش خروش میاد و اصلا ترس خاصی برای انجامش ندارم با اینکه اصلا تجربه همچین کاری رو ندارم. اما واقعا دوست دارم…از اون روز دارم سعی میکنم کم کم مبلغی کنار بذارم تا بتونم برم تو دل یک جنگلی یک دشتی یک جایی و یکم کفش و لباش مناسب بخرم خداروشکر مشکل غذا هم ندارم و میتونم فست برم خداروشکر خدایا ممنونم که منو آسان میکنی برای اسانی ها
خدایا من لایق هم صحبتی با تو هستم پس منو اجابت کن…
خدایا شکرت برای راه رفتن روی برگ های خشک پاییزی و شنیدن صدای خش خش برگ ها
خدیا شکرت برای این پیاده روی برای این ایده ها و صحبت ها
خدایا شکرت برای دیدن این برگ های زیبا
هیچ برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افتد…
خدایا چه ساعت باحالیه این ساعت قطب نما، دما سنج، ضد آب، ارتفاع سنج، سولار بدون باطری،…کلی امکاناتی که این ساعت داره واقعا تحسین برانگیزه واقعا زیبا و کاراست
خدایا پریدن تو اب سرد رودخانه و حمام کردن.خدایا شکرت
خدایا میشود تو دل این ترس ها رفت آدم نمیمیره که…
خدایا شکرت برای این همه آگاهی
خدایا شکرت برای ای ایده ها
خدایا شکرت برای سفر و حرکت
سلام بر همگی الهی شکر که باز هم دیدم دیدم دیدم این همه زیبایی را الله اکبر خدایا شکرت خدایا دمت گرم خدایا چه خلق کننده باشکوهی هستی من عاشق اون صدای کتری تو دل جنگل نشم؟ یعنی من مردم برا بوی غذا تو دل این جنگل فوق العاده، برا اون تنه درخت در کنار خونه من مردم برا اون ساعتا برا اون آبی که ب صورت زدی و انرژیش ب بدن منتقل شد… من مردم برای اون قهوه برای اون شمع و بلوبری خوشمزه اوممممم الهی شکرت وای چه سکوتی، آخه چی بگم خدایا ببین چه فیس تو فیس شدیم دیدن ستاره ها سقفه ماست واووو الهی شکرت آخ اون پتوهای نرم و گرم دل منو برد و نگم از این پیاده روی… وای از برگا از ریختنش رو زمین که روی سر میرقصند و پایین میان و زلالی آب که با ادم حرف میزنه از چی بگم از برگی که خودشو ب جریان آب سپرد و به بهترین جا هدایت شد… از حموم نگم که انرژی مثبت فوق العاده ایی داشت الهی شکرت. سپاس بی نهایت️️
و از تجسم هایم بگم
امروز با همسر به یه کافیشاپ عالی اومدم و قهوه و شیر با یه کیک فوق العاده وانیلی موزی که عطر خاصی داشت سفید بود رو میخورم، خدایا شکرت آزاد و رها با یه لباسای ساده موهای بسته بدون آرایش اومدم اینجا نشستم بیرونو تماشا میکنم یکم هوا بیرون خنکه و داخل عالیه با یه قهوه گرم، وای خدایا چقد حال میده عطر این کافیشاپ بوی قهوه کیک و خوشحالی که از درون قلقلکم میده، دختر تنها پسر تنها زن و مرد یه اقای تنها جالبه هرکی تو حال و هوای خودشه یه دختر و پسر مسئول کافیشاپن خیلی خوش برخورد و تمیز و زیبا ان همه چی زیباست همه چی تمیزه محیط همین خیابون آدما الهی شکرت ای خدا که ب این کشور آزاد و زیبا و فوق العاده هدایت شدم، تو دفتر یادداشت گوشیم همین حالا مینویسم خدایا شکرت بخاطر این نعمت و همسرم احساس فوق العاده مثبتی داره و دیدن این محیط زیبا و این همه آزادی اونو به وجد میاره. خدایا اینجا واقعا بینظیره حتی قدم زدن در حد یه خیابون هزارتا شگفتی بهم نشون میده نظم زیبایی ماشینهای زیبا مردم مهربان و بافرهنگ آزادی و آزادی و آزادی و، ما هر روز داریم بیشتر و بیشتر با این محیط آشنا میشیم و برای عزیزانمون عکس میفرستیم و تماس تصویری میگیریم چقدر رویایی و فوق العاده اس و وقتی بخایم بریم سر بزنیم حتما سوغاتیهای عالی براشون میبریم. عاشق لباسامم ساده سبک زیبا تمیز همسرمم همینطور. عاشق چهره و ظاهرمونم همه چی بی نظیره من هنوزم برنامه ریزی دقیقی برا کارام دارم و اینجا میخام هم ب کار برسم هم ب آشپزی و هم ب لذت بردن با همسر و در نهایت به اوووووو که منشا انرژی کل جهانه برسم خدایا آره باور کردم تویی که موسی رو به سمت فرعون هدایت کردی اون آب جزیی از تو بود، تو مارو ب اینجا هدایت کردی خیلی راحت خیلی شگفت انگیز دردسرایی که خیلیا داشتن ما اصلا نداشتیم همه چی خیلی عالی راحت فوق العاده شکل گرفت و رخ داد خدایا ممنونم یه عالمه مرسی عاشقتمممممممممممممممممممم
در جهان هرچیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد
سلام فریبا جان عزیز
ممنون که اینقدر قشنگ و دقیق نوشتی
چه توصیف زیبایی از حال و هوای
این فایل بینظیر، استاد کردی
و چه توصیف زیبایی از محفل عاشقانه و محیطی که ازش لذت میبری گفتی
ممنون عزیزم منم لذت بردم و برات بهترین ها را آرزو میکنم عزیزم
سلام
سلام به دوستان و استاد عزیزم
استاد جان این فایل خودش یه آگاهیه
من دوره عزت نفس شما را خریداری کردم بعد برای این که ذهنم را روی چیز های مثبت نگر دارم سریال صفر به دور آمریکا را میبینم
که واقعا هم انرژی میگیره آدم هم پور میشه از خواسته و میگه منم میخوام
استاد جان این فایل باید بره اضافه بشه به فایل 2 عزت نفس
من چون تمرکزم روی عزت نفسه هر چیزی که از شما میبینم یه جا هییش در باره عزت نفس صحبت میکنید
این فایلم خدا هدایتم کرد
که قربونش برم همیشه داره هدایت میکنه
……استاد این جا شما در باره رفتن به دل طبیعت و تنهایی رفتن میگید و مقابله با ترس ……
در دل طبیعت باعث میشه تمام توجه مون بیاد روی خودمون و بیشتر شناخت پیدا کنیم و نزدیک تر بشیم به منبع که خداست چون اون جا جز اون کسی نیست
ما وقتی با ترس هامون مواجه میشیم هم میبینیم که قوی تر شدیم و این که ترسه واقعی نبوده و یه جورایی باور اشتباه ما و مقاومت مغز ماست
از شما که دستی شدین از طرف خدا سپاس گذارم استاد جان
همچین از خدا سپاس گذارم که منا هدایت میکنه به آگاهی و پیشرفت
اینشالله استاد جان شمارا در فلوریدا یه جای خوب و قشنگ ملاقات میکنیم
سپاس گذارم
سلام خدای عزیزم
من عااااشق این جور جاها هستم و هر موقع چند ساعتی با خانواده میریم گردش خیلی از اون فضا استفاده میکنم
یادم هست با کل خواهر برادرهام و خانوادهاشون به دریاچه نمک شهرمون رفته بودیم اونجا همه میرقصیدن و خوشحالی میکردن ولی من یک مسیر رو پیش گرفتم و مبهوت زیبایی و قدرت خدای بزرگم شده بودم خیلی عالی بود اگر چه چند دقیقه بیشتر نبود
ولی الان با دیدن این فیلم فوق العاده خیلی خیلی بیشتر ترغیب شدم برم گردش و از خدا خواستم در همین دقایق همسرم رو هدایت کنه تا با من همراهی کنه یا با خودش برم یاتنهایی
برم و با عشق جاودان تنها باشم ان شاالله
خیلی خیلی هدایت امروزم عاااااالی بود سپاس فراوان
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به همه دوستان
هر باری که تو دل طبیعت میرم ، وقتی این همه زیبایی و نعمت های بی شمار خدای مهربون رو میبینم ،انگار یه دنیا پشتمه درختان و سرسبزی ها انرژی خاصی بهم منتقل میکنن ،از تنهایی با خودم و خدای خودم لذت میبرم البته این لذت رو از تمرینهای دوره عزت نفس یاد گرفتم که واقعا شخصیت منی که همیشه منتظر بودم کسی باش کنارم تا حس خوب بگیرم ….
اخرین باری که در طبیعت بودم به خودم قول دادم که تمرکزمو بزارم روی کار اصلیم و با ساختن باورهای قوی در مورد کارم تکاملمو به خوبی طی کنم تا نتایج بهتری برام رقم بخوره ….
نتایج عالی وقتی رقم میخوره که شخصیت انسان تغییر کنه …
درس مهمی که از بودن در طبیعت یاد گرفتم اینه که بیشتر باخودم خلوت میکنم و با خودمو بیشتر دوست دارم ….
بیشتر برای خودم ارزش قائل میشم ، توانایی هایی که دارم رو بیشتر به خودم یادآوری میکنم ….
خداروشکر میکنم که با شما دوستان همراه هستم و از پیامهای شما لذت میبرم …
خداروشکر که با استاد عباسمنش و شایسته خانم همراه هستم ….
بهترینها سهم قلب مهربون شما دوستان عزیز …
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
ادامه پیاده روی در بول داکینگ و یک تمرین عالی برای شناختن خودت در تنهایی برای رسیدن به صلح با خود و توضیحاتی که خانم شایسته در این مورد دادند و استاد هم در ادامه آن مثالهایی از گذشته و خاطرات خودشان گفتند در تنکابن و لذتی که همیشه از تنها بودن با خود داشتند در شرایط گوناگون و توصیه آن به ما برای هم آهنگ شدن بیشتر با خودت، شناخت خودت، ایده هایی که به تو الهام می شود، الهام از طبیعت………تنهایی را باید تجربه کرد.
(متاسفانه ما تا به حال هیچ تجربه تنها بودن را تحت هیچ شرایطی نداشته ایم.)
آفتاب طلوع کرد و همچنان پیاده روی ادامه دارد تا این که به خانه رسیدید بعد از حدود دو ساعت. خانه ای در دل طبیعت در ارتفاع 299 متر از سطح دریا کنار دریاچه و برگهای پاییزی درختان که زمین نمناکی را که بر روی آن قدم می گذاشتید را فرش کرده بود و یک لیوان چای داغ و (آب تنی در حوضچه اکنون).
درب خانه که باز بود چه منظره زیبایی را می توانستی ببینی و خانم شایسته که در حال آشپزی هستند.
غلبه بر ترسها. شیرجه استاد درآب حدود صفر درجه
اولین تجربه از بول داکینگ بعد از سه روز با خاطرات بی نظیر و زندگی مانند اجدادمان و لذت بردن از آن به پایان رسید.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گلم
به نام هدایت کننده ی زندگیم
واقعا این فایل زیبا منو به وجد اورد واقعا قشنگ بود و این خواسته تو دلم شکل گرفت که من هم سفر تنهایی به جنگل داشته باشم و با خدای خودم خلوت کنم و حرف بزنم و اهدافم رو بهش بگم
چقدر دلنشین میتونه باشه که برگ ها رو زیر پات لهه کنی و صداشون رو بشنوی اون درخت های زیبا و برگ های زیبا واقعا عالی بودن خدایا شکرت بابت این زیبایی ها، این فایلی که هدایت شدم و همه چیز
سلام استاد عزیزم وسرکار خانم شایسته دوست داشتنی من خدارو شکر همیشه به طبیعت دسترسی داشتم و دارم وانرژی طبیعت رو همیشه دریافت میکنم ویادمه سن حدود 15 سالگی بودم که یه تصمیم عجولانه و با ناراحتی گرفتم که تا به اون روز بچه ای به سن من توی اون محل به اون مکان تنهایی نمیرفت یادمه رفتم تنهایی کوه ها و اونجا یه حسی بهم گفت برو داخل این حفره که با اینکه تنگ و تاریک بود وممکن بود لانه حیوون چیزی باشه بصورت دراز کش وارد شدم و اونجا همون حس که الان چند ساله با آموزشهای استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و شناخت آگاهانه تری نسبت بهش دارم بهم گفت آرام باشم و تمام نجواهای ذهنی من خاموش شدن اصلا متوجه گذر زمان نمیشدم تبدیل شد به امن ترین جای دنیا برام وقتی بیرون اومدم کلا از لحاظ صلح درونی نود درجه نسبت به چند ساعت قبلم تغییر کردم وبعدها به خودم گفتم اگه خدا نبود خدا میدونه چه بلایی سر خودت می اوردی واین تجربه اصلا یادم نمیره و هر بار توی شغلم مسئله ای پیش میومد میرفتم توی طبیعت و تصمیمی که میگرفتم کلی رشد وپیشرف و سود ومنفعت برام داشت حتی اگه میشد برم توی محیط مسکونی جدید و تنها توی اتاق با خدای خودم صحبت کنم و بعد از چندروز یا چند ساعت وقتی میومدم بیرون اصلا انگار اشیا دارن باهم حرف میزنن اینقدر به صلح درونی خودم نزدیک میشدم و بعداز چند سال دوباره رفتم به یه محیط کوهستانی دیگه که اسم اون محیط لونه کفار بود و وارد غار ی که به اصطلاح لونه کفتار بود وبرخلاف چیزی که من شنیدم از بقیه نه ترسی داشت نه کفتار منو خورد نه چیزی بقول استاد ترسش بیشتر خودش بود ومن دوباره توی خدمت سربازی بااینکه کلی ترس داشتم از یگانی که قرار بود خدمت کنم وقتی وارد شدم اون محیط خدمت شدم با اینکه همون روز اول خطرات رو به من هشدار داده بودن اون محیط برای من شد محیط خودسازی محیط شادی محیط غلبه بر ترسها و اصلا هیچ مسعله ای پیش نیومد با اینکه کلی من ماموریت میرفتم و توی فضاهای به ظاهر ترسناک قرار میگرفتم ودوباره بازم اونجا به ما گفتن که میخوایم توی یه محیط جدید یه یگان جدید افتتاح بشه کی میاد بریم اونجا خدمت کنه و بعضی از دوستان میگفتن اونجا که دیگه هیچی از اینجا بدتره و بعضی ها گفتن نه خوبه اتفاقا اونجا توی تاریکی آسایشگاه من خلوت کردم و بعد از فک کنم دوسه ساعت و یه نمیدونم دقیق بلند شدم اولین نفر گفتم من میرم وکوله پشتیمه گذاشتم عقب ماشین و باور کنید اونجا برای من لذت بخشترین خاطرات زندگی شدن از تجربه ها وهیچ ترسی وجود نداشت برای من بهترین انسانهای روی زمین اونجا بودن ،دوستای عالی امکاناتی که از همه جا میومد برامون که قبلش فقط یه محیط مسکونی مطروکه بود تبدیل به هتل شده بود وبعد 15ماه با اون همه دوستان خوب وخاطرات شیرین اونجا رئیس ما عوض شد و تصمیم گرفت منو جابه جا کنه بفرسه یه منطقه دیگه که هم هیچ دوستی اونجا نداشتم امکاناتی اونجا نبود ومن اولش احساس ترس از ممکنه با اون جمع اختلاف کنم با رئیس جدید اونجا از محیط ناامنش وخیلی مسائل دیگه وقتی رفتم اونجا هیچ خبری نبود امن آرام هم خدمتی هایی مثل بقیه هم خدمتی ها و رئیسی که رفتارش باما خیلی دوستانه و مودبانه بود واقعا استاد اینو که میگید تجربه های پاگذاشتن روی ترسها اصلایادمون نمیره با تمام وجودم عمیقا درک کردن و همه میگن بابا مگه تو چند سال خدمت کردی که این همه خاطره داری
استاد عزیز وخانمه شایسته مهربون باز دوباره نشانه شدن برای من که یادآوربشم ممنون از شما استاد لطف کردین امید وارم همیشه سالم سلامت و شاد باشید .خدا نگهدار
همبسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت جناب عباسمنش عزیز و خانم شایسته محترم
من سید احسان شفیعی وظیفه و رسالت خودم دونستم که در موردی که گفتین تجربیات خودم رو ثبت کنم شاید چراغ راهم بشه در دنیا و آخرت!
من چندین سال پیش مغازه عمده فروشی مواد غذایی داشتم و در شرایط خاصی قرار داشتم که حال بسیار بدی رو تجربه می کردم و احساس می کردم که جای من اونجا نیست .خلاصه کنم با اینکه در شرایط ورشکستگی قرار داشتم و یه چیزی درونم می گفت جای تو اینجا نیست باز لجاجت می کردم ،تا زمانی که توی عمل انجام شده قرار گرفتم و یک نفر این مغازه رو از من اجاره کرد و یادم هست همون روزی که مغازه رو تحویل اون شخص دادم شبش تولد بچه یکی از آشناهامون بود و حدود ساعت یک شب تولد تمام شد و یادم هست که به همسر پاک و نازنینم گفتم تا صبح توی خیابون ای شیراز بچرخیم ! یک حس آزادی خاصی داشتم…
بعد از مدتی…خدا یک فرزند دیگه ای بهمون داد که پسر هست و خیلی از این اتفاق حس شکرگزاری در من بیشتر شد بریم سراغ اصل مطلب
چون همسر من اهل تنکابن هست ما یک ماه بعداز تولد پسرمون تصمیم گرفتیم بریم تنکابن و رفتن همانا و ماندن همانا چون کرونا بود و به دلایلی مثل این که خواهر همسرم کمک همسرم بود و …اونجا موندیم که تقریبا 5 ماه طول کشید!
در این زمان من هر روز می رفتم توی جنگل و با خودم خلوت می کردم و شروع کردم صبح ها مطالعه می کردم و روی عادت هام کار می کردم و بیشتر مواقع بعداز ناهار می رفتم توی جنگل و بعضی مواقع هم کنار دریا و این مدت خیلی تجربه خاصی بود و این تنهایی و خلوت با خودم نقطه آغازین یک سری اتفاقات شد که عرض خواهم کرد…
همیشه احساس می کردم که یک رسالتی دارم و اون هم ایجاد برنامه ای دقیق و منظم برای تغییر باورها و عادت هام و بعد ارائه این برنامه به دیگران هست که سر منشا اون از کتاب اثر مرکب و آموزه های جناب محمود معظمی بود که از همینجا براشون آرزوی سلامتی و خیرو برکت می کنم یک فلش بک بزنیم به زمانی که می خواستم مغازه رو جمع کنم که با فایلی از استاد عباسمنش آشنا شدم نمی دونم چجوری بدستم رسید ولی مضمونش این بود که در مورد مادر موسی که موسی رو به آب انداخت ( نام گفته نماند من از قبل بدون اینکه متوجه باشم خیلی شهودی بودم )و از اون به بعد هر وقت قرآن رو باز می کردم این آیه می اومد و این قسمت به طور بسیار عجیبی!!!
در ضمن این رو هم بگم که من بیشتر مواقع از اشعار حافظ الهام می گرفتم و گفتم مگه حافظ خودش نمی گه هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم پس من باید برم سراغ همون قرآن .
بریم به مدت ها بعد شیراز بودیم که مدتی شد مریض شدم نمی دونم کرونا بود یا …
به هر حال حدود تقریبا 10 روز تا دو هفته در گیرش بودم که خواب و خوراک رو ازم گرفته بود ،البته بگم زمانی بود که داشتم روی رنجش هام کار می کردم
ولی باز درونم کلی رنجش داشتم
چون نمی تونستم شبها بخوابم و یه جورایی قرنطینه بودم ! شبها سعی می کردم نماز شب بخونم و قرآن بخونم تا بگذره و صبح بشه
یک شب خیلی خسته بودم و خوابم برم البته نیمه شب و یه نکته ای من همیشه یک کاغذ و قلم کنارم بود و توی خواب احساس کردم داره به من چیزی گفته میشه ،یک لحظه توی همون خواب گفتم چرت وپرت هست ولی یک لحظه متوجه شدم که شعری داره به من گفته میشه و از خواب پریدم و بیت آخرش رو فقط به یادم مونده و سریع یادداشتش کردم که این بود :
ای که ز حال خود فارغ شده ای
به خدایی که اسیر حال تو هست بارق شده ای
بازم گفتم توهم هست اصلا بارق یعنی چی
توی گوگل سرچ کردم معنی بارق
که نتیجه این شد که قبیله ای در عربستان که مشرک بودند!!!
توجه کنید وقتی ما رنجش داریم خدا رو اسیر کردیم چون خدا در درون ماهست!
بریم به مدتی بعد…
یک سوئیت توی پارکینگ ساختمونمون داریم که هر روز می رفتم اونجا خلوت می کردم و دائم شعری از حافظ برام می اومد یعنی طبق الهاماتی که از حافظ با تفائل می گرفتم
این بود که کرشمه ای ای کن و بازار ساحری بشکن …
تا اینکه یک روز رفتم توی سوییت و از خدا خواستم که بهم بگه منظورش چیه که همش این شعر برام میاد و گفتم یارب العالمین منظورت از این شعر چی هست ، البته این حرکت رو اسمش گذاشته بودم تفکر در سکوت
یارب العالمین به من بگو چکار کنم من نمی دانم من سرگردانم تو به من بگو ای الله برحق
و سکوت کردم بعد از مدتی صدایی اومد و گفت قلمت رو بردار و بنویس :
خودت رو دست کم نگیر ، حرفت رو بزن ، ارتباطات رو با خدا قویتر کن ، نترس و غمناک مباش، باورش کن، اعتماد کن ، تسلیم شو ، نیکی کن ، ایمان داشته باش که به تو گفته می شود!!!
برای کسانی که انتخاب می شوند اختیاری وجود ندارد !!!
کرشمه از طرف الله هست و اراده اوست و این از برای اینست که کسی نگوید اختیاری نداشتم!
و از روی جبر گناه کردم و سزاوار عقوبت نیستم
همه کرشمه از اوست تو بگو چشم !!!!
(که من همون موقع گفتم چشم)
و شروع کرد به من شعر گفت و من می نوشتم :
هم مستی شبانه هم شراب روز
بخور از اهل دلی گویم که تو را مسوز
شرط عشق پیدا شدن در خود است
عشق را سوز و گداز است ای دل بسوز
تو خود نه به اختیار خود جدا شده ای
بتمن که اسیر حال تو هستم همنوا شده ای!!!!!!
سواری بر اسب هیبت و چنین هین کرده ای
زپیادگان خبر بدار که نشوی رسوای کنوز
عشق را به فرمان ما عشق است
تو کرشمه ندانی که آن کرشمه هست سوز
سروری به تاج ما بخشند
که ما را با تو کارست هنوز!
خدایی چنین دلبر و نازنین
هست او تو را کارساز هنوز
به صد البته که محرم جانی و دل
هر که تو را گفت بسوز مسوز
تو اون دانی که کرشمه چیست ندانی
مادامی که کرشمه از جانب ماست هنوز
سوختم از بود بدین آسانی
دلا از برای ما بسوز بسوز بسوز
نگاران را زدیم بر هم چو تو در گشودی
هم یاران همدلانه خسته را نیاور به سوز
شهریست پر از کرشمه از آن جهت
که تو ندانی که ندانی که ندانی چیست بسوز!!!
مرحبا که آمدی از برای کرشمه ای
تو دگر از خود اختیاری نداری بسوز
بعد از این اتفاق هزاران بیت شعر به من گفته شد و یک غزلش رو هم می گذارم و اینها همه از خلوت کردن و تفکر در سکوت و به درون رفتن شروع شد به قول حافظ سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد!
و یک غزل از خودم :
روی براوبنه تا که جان گیری
به هرکه غیراوکفرست که نان گیری
بیابه میکده که ازاهل ریا دورشوی
به هرآنچه هست ونیست غم مخورکه جان گیری
حلاوتی کنم تورابه غیر اومپرداز
هم اینک که براهل دلی دل گیری
به خدایی که توراعزت بخشد
بروکه هرچه خواهی درجهان گیری
ای شاه کلید عشق عاشق خودشو
برخودآی کزخویشتن خودآن گیری
به ملکوتش درآیی برخیزی به تاب وتبش
هرکه گفت برو مرو که بان گیری
احسان گرلحظه ای براوشوی
باشد کزوبرهفت آسمان ضمان گیری
به نام پروردگار جهانیان
سلام
چقدر این تمرین سبب بزرگ شدن ظرف انسان میشه
واقعا استاد بی نظیری
با این تمرینات قدرتی به آدم داده میشه تا بر ترس ها ، نگرانی ها غلبه کنه
آدم وقتی افکار منفی به سراغش میاد
آدم وقتی میخواد تمرکز کنه
آدم وقتی میخواد بر ترس هاش غلبه کنه
آدم وقتی میخواد قلب خودش را آروم کنه
آدم وقتی میخواد کنترل ذهن کنه
آدم وقتی میخواد روح و روان خودش را تجدید کنه
آدم وقتی میخواد مقرب بشه
باید بره تو دل تنهایی
باید بره دامن طبیعت
واین تمرین زیبا را انجام بده
بعنوان تمرین در صلح بودن با خود، برنامه ای برای خلوت با خودت در طبیعت در نظر بگیر و سعی کن چند روز را به تنهایی با وسایلی ساده، در طبیعت با خودت خلوت کنی.
من دوره 12 قدم را تا قدم 7 جلو رفتم و مقداری پیشرفت داشتم از نظر آرامش از نظر شخصیتی تغییر کردم
ولی از نظر مالی نتیجه نگرفتم و نجواها میومد
چادری برداشتم و یک مقداری غذا برداشتم و در دامن طبیعت در دل جنگل تنهایی جایی که تقریبا رفت وآمد نبود اتراق کردم
سیم کارتم را از گوشی در آوردم و برای احتیاط یک سیم کارت جدید برداشتم و
شروع کردم به مرور دوره های 12 قدم.
روز اول خوب عالی همه چی پیش رفت
شب ساعت 1 شب صدای حیوانات میومد
بیدار شدم صدا نزدیک چادر بود هر لحظه صدا چهار پنج حیوان بیشتر میشد.
ندایی بهم گفت برو بیرون ، گفتم حیوان بهم حمله میکنه و آن هم یک گله هست گفت برو بیرون من مراقبتم نترس.
من هم آب برداشتم و رفتم بیرون و دیدم صدا ها قطع شد نور گوشی را روشن کردم هیچ خبری نبود.
عجب هوایی بود سکوت و زیبائی نور زیبای ماه و مهتابی که در دامن طبیعت بود خیلی هیجان داشت وسبب آرامش می شد.
یک دوری زدم دست وصورت را شستم و رفت شروع کردم به خواندن قرآن و راز و نیاز با خدا
خوابیدم و صبح بیدار شدم در تنهایی هیچ صدایی نبود فقط از دور دست ها گاهی صدای ماشین یا موتور میومد
یک نجوایی در من ایجاد شد که نکنه در این تنهایی کسی بیاد و منو اذیت کنه.
با خودم تکرار کردم و گفتم خدا حافظ و نگهبان است
من به خدا توکل می کنم و او برام کافی است.
خلاصه تو چادر بودم و مشغول گوش دادن فایل و نکته برداری بودم دیدم صدای یک موتور شد زیاد اهمیت ندادم .
نزدیک ونزدیک تر شد بعد حواسمو جمع تر کردم موتور ایستاد و بوق زد .
رفتم بیرون دیدم دو نفر پلیس با موتور آمدن و خدا برای تسکین من فرستاد پلیس دست خدا شده بود که بگه تو در محافظت خدایی.
پرسید تنهایی یا با خانواده گفتم نه تنهام
دیگه چیزی نپرسید و رفتند.
این را نشانه ای دانستم که خدا حواسش بهم هست.
حالا سوالات؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر خودت و توانایی هایت را بهتر شناختی؛
آدم در تنهایی به خیلی چیزها فکر میکنه
اینکه آیا مسیری که انتخاب کردم درسته
میخوای مطمئن بشی تا اطمینان بیشتری بدست آوری
من واقعا متوجه شدم که مسیری انتخاب کردم درسته
حرف های استاد وحی منزل هست
من بی نظیرم و توانمندم که تونستم بر ترس هام غلبه کنم
چقدر خوبه تنهایی
چقدر خوبه ارتباط با خداوند
چقدر خوبه زلال شدن و اشک ریختن
فقط خودتی و خدایت
قلبت آروم میشه و لذت میبری
با خدا عشق کردم
خودم را بیشتر شناختم.
،،،،،،
به چه درک بهتری از آنچه در زندگی می خواهی، رسیدی؛
فهمیدم که زندگی شانسی وبیهوده نیست
باید ذهنم کنترل کنم
باید آروم باشم
فهمیدم تا حالا زندگیم باری به هرجهت بوده
فهمیدم باید تغییر کنم
باید مثل شاخه های درخت که در زمستان برگ ریزان دارند و باغبان شاخه های اضاف را هرس میکنند
من هم افکار خودم را باید هرس کنم
خودم را پاکسازی کنم
تا کاملا به صفر برسم
تا بتونم احساس خودم را درک کنم
تا خودم را بشناسم
،،،،
وضوحی که از اهداف خود بدست آوردی؛
به اهداف خودم بیشتر توجه و تمرکز کردم
و برام واضح شد که من در مسیری قرار گرفتم تا هدایت شوم
تا به خدا برسم
تا خودم را بشناسم
تا بر نجواهای شیطانی غلبه کنم
تا گشایش قلبم ایجاد شود.
،،،،
چقدر الهامات را بهتر دریافت کردی؛
دریافت الهامات را دقیقا تجربه کردم
شب سوم بود حسابی با خداوند در ارتباط قرار گرفته بودم سه شبانه روز بود چیزی نخوره بودم و چون طبق قانون سلامتی بدنم آماده بود اصلا احساس گشنگی نداشتم.
ساعت 2 شب بود که بیدار شدم
شروع کردم با خدا راز ونیاز کردم.
خدایا بابت تمام نعمت هایی که دادی سپاسگزارم
خدایا بابت سلامتی ام سپاسگزارم
خدایا بابت آگاهی های که به من عنایت کردی تا در مسیر درست هدایت شوم سپاسگزارم
خدایا تنها بندگی تو را میکنم و تنها تو را می پرستم
خدایا عاشقتم دوستت دارم لطفا منو ببخش
خدایا تمام گناهان مرا ببخش من به خودم ظلم کردم مرا بیامرز
و …
هرچی تو ذهنم بود گفتم
خدایا بهم ایده بده
خدایا بهم الهامات القا کن
من مسیرم درسته بهم بگو
خدایا آگاهی تو در وجودم هست ایده بهم بده
و اشک ریختم و اشک ریختم
حسابی زلال شده بودم
،،،،،،،،،
سوالهایی که از خداوند پرسیدی و هدایت هایی که از او طلبیدی و پاسخ هایی که دریافت کردی؛
وقتی اشک هام جاری بود
دلم حسابی آرامش گرفته بود.
به خدا گفتم :
خودت میدونی من گذشته ام را رها کردم.
دین ومذهب را کنار گذاشتم
مسیرم را تغییر دادم
شخصیت من در حال تغییر هست
اصلا از بدنه جامعه جدا شدم
بهم بگو
بهم اطمینان بده
مثل که به حضرت ابراهیم اطمینان دادی که چطور مردگان زنده می شوند
و بهش الهام کردی که برو چند پرنده را قطعه قطعه کن وروی چند کوه بزار وصدا بزن که ابراهیم با زنده شدن پرندگان اطمینان قلبی پیدا کرد
به من هم بگو من با حضرت ابراهیم
با حضرت موسی و عیسی و محمد تفاوتی ندارم
بهم بگو تا اطمینان کنم تا قلبم آروم بشه و در مسیرم پایدار بشم.
بهم بگو چرا به ثروت نمی رسم؟
چرا پیشرفتی ندارم ؟
،،،،،،
ایده هایی که برای حل مسائل ات و پیشرفت در زندگی ات دریافت کردی؛
در حال راز و نیاز بودم حسابی زلال و شفاف شده بودم
احساس سبکی میکردم.
خوابم برد
شب خواب دیدم
چند تا مرغ و پرنده و ملاقه و ماشین دوخت و قاشق از یک فروشنده گرفتم و کارت دادم با کارت خوان که کشید یک برگه ای بهم داد روش درشت نوشته شده بود “کمبود ”
صبح بیدار شدم
و سرچ کردم که تعبیر خوابم چیه؟
فهمیدم باور کمبود دارم وباید روی باور فراونی زیاد کار کنم
فهمیدم هدیه گرانبها میگرم
مشکلاتم پایان مییابد
دوستی بعد مدت طولانی بدهی اش را میپردازد
شفا ، تندرستی و زندگی پردرآمد خواهم داشت
با دیگران ارتباط برقرار میکنم
رفاه فراوانی و موفقیت و خوشبختی در کار وزندگیم ایجاد می شود
به اهدافم میرسم
تغییرات منتظره و شروع جدید در زندگی دارم
سفر خبر خوش و به آزادی میرسم
و...
،،،،،
ترس هایی که بر آنها غلبه کردی؛
گنجایش ظرفم بزرگتر شد
ترس از تنهایی از بین رفت
ترس از آینده از بین رفت
نگرانی ها گذشته کم شد
نجواها کنترل شد
،،،،،،
وابستگی هایی که از آنها جدا شدی؛
وابستگی به خانه و زندگی کم شد
وابستگی به غذا نداشتم
وابستگی به زندگی کاهش یافت
وابسته به خانه وخانواده کم شد
وخیلی وابستگی ها از بین رفت
اینکه گوشی خودت کنار میزاری وبهش وابسته نیستی
اینکه از آن آسایش و راحتی تجملاتی خانه دور میشوی بزرگتر میشه وابستگی از بین میره.
،،،،،
و جسارتی که به خاطر این تجربه در وجودت ایجاد شد تا قدم های جدی ای برای تحقق اهدافت برداری
ایمانم به خدا بیشتر شد
ایمانم به مسیری که انتخاب کردم پایدار شد
به خودم بیشتر مطمئن شدم
قدر سلامتی خودم رابیشتر دانستم
از رسیدن به اهدافم مطمئن شدم
توکلم بیشتر شد
و تمام تلاش خودم این بود که به خودم ثابت کنم که راهم درسته و به اطمینان رسیدم..
واقعا آدم بزرگتر میشه
رفتن در دل تنهایی و رفتن به طبیعت تمرین بسیار خوبی هست.
من که متعهد شدم هر چند وقتی یک بار تجربه کنم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
از استاد عباس منش عزیز بابت آگاهی های مفید و موثر بسیار سپاسگزارم
از خانم شایسته که بسیار عالی سوالات را مطرح نمودند سپاسگزارم
از شما دوستی که کامنت را میخوانی سپاسگزارم
خدایا شکرت
در پناه خداوند سلامت ثروتمند و پرانرژی باشید
علیرضا قاسمی