سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

596 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1973 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به اساتید جان و همه دوستان عزیزم در این مسیر زیبای الهی

    این سفر برای من از همیشه متفاوت‌تر شروع شد. نمیدونم شاید شما هم تجربه کرده باشید که یه وقتایی دقیقاً وسط شلوغیای زندگیت رفیقت زنگ میزنه میگه پایه‌ای بریم سفر. بعد شما هم میگی بابا من الان کلی کار دارم، بعد اون میگه حالا آسمون که به زمین نمیاد، دو روزم کار نکن، مگه بچه بودی کار میکردی؟ که الان نگرانی اگر کار نکنی اتفاق خاصی برات بیفته؟ خدایی که اون موقع به تو روزی میداد و تو رو بزرگت کرد به اینجا رسوند که فرقی نکرده، تو فقط با این افکار جلوی لذت بردن از زندگیت رو گرفتی. بعد با خودت میگی راست میگه ها. حالا اگر دو روزم کار نکنم چی میشه مگه؟ مگر تا قبل از اینکه تو باشی اوضاع چجوری پبش میرفت که حالا احساس میکنی اگر تو نباشی زمونه چرخش نمیچرخه؟ هنوزم فکر میکنی این تماس و این سفر اتفاقیه؟ فکر نمیکنی که قراره یه سری چیزای جدید ببینی یه ذره جهان‌بینیت تغییر کنه یا می‌خوای سفت بچسبی به همینجایی که هستی و به شیوه خودت ادامه بدی؟ بعدش دلت و یه دل میکنی و میگی الهی به امید تو برو که بریم.

    در این سفر دقیقاً دارم همچین حسی رو تجربه میکنم. از زمانی که دوره کشف قوانین رو شروع کردم زندگیم یه حال و هوای دیگه‌ای رو گرفته تا قبل از این انقدر نقش خودم رو در زندگی پررنگ نمیدیدم و تو این چند وقته‌ای که این دوره رو شروع کردم عجیب غریب دارم به همه چیز فکر میکنم. یه جاهایی شد تا مرز تسلیم در برابر نجواهای ذهنی خودم پیش رفتم، زمانی که داشتم در افکار خودم به‌دنبال راه نجات میگشتم، برای لحظاتی همه چیز داشت تو فضای ذهنیم تاریک میشد، یه تاریکی محض، تاریکی که اصلاً انتظارش رو نداشتم، یعنی هرگز فکر نمی‌کردم کسی که تو این مسیر قرار بگیره دچار همچین احساسی بشه. اما برام مهم بود که بفهمم علت این تاریکی چیه؟ از کجا داره آب میخوره؟ چرا هر چقدرم که اوضاع خوب پیش میره اما ته قلبت راضی راضی نیست؟ همیشه فکر میکنه یه چیزی کمه یا یه کار نکرده‌ی مونده که همیشه دنبالشی که انجام بدی اما ندادی؟ این چالش‌ها از کجا داره تغذیه میشه؟ یعنی من انقدر تو زندگیم اشتباه رفتم مسیر رو؟ پس این نتایجی که تو زندگیم دارم چیه؟

    برای لحظاتی خودم رو در اعماق یک چاه سیاه دیدم، چاهی که هیچ نفوذی به بیرون نداشت از بس که عمیق بود. چنان نوری حس کردم که از یک نقطه شروع شد و در کسری از ثانیه تمام وجودم رو در برگرفت، عین کسانی که تو سی پی آر بهشون شوک میدن یه لحظه حس کردم یه شوک بهم داد و دوباره به زندگی و مسیرم برگشتم.

    ناخودآگاه این آیه تو سرم میچرخید

    یخرجهم من ظلمات الی النور

    خدای من، چی داشت به سرم می‌اومد، برای چند لحظه با تمام وجودم ترسیدم و قلبم ریخت از بلایی که نزدیک بود سرم بیاد. اونجا بود که فهمیدم تنها نیستم. اونجا بود که فهمیدم مرده را زنده کردن یعنی چی.

    ما در هر لحظه در شرف مرگ هستیم، نه مرگ جسمانی، مرگ روحانی، هر لحظه امکان داره که زندگی روحانی ما به پایان برسه و تا اعماق چاه گمراهی پرت بشیم. تنها یک نفره که میتونه ما رو نجات بده و اون یک نفر خداست.

    تنها یک چیزه که میتونه ما رو از این پرتگاه مصون بداره و اون ایمانه.

    من دیشب خدا رو دیدم.

    یه الهامی بهم شد که برو قرآن رو شروع کن از اول بخون. رفتم سراغ قرآن، بازش کردم و اومدم از بقره شروع کنم بهم گفت اول قرآن اینجاست؟

    گفتم نه، فاتحه

    بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

    خدای من

    کو؟ کجاست؟ شناختی که من از تو داشتم اینه؟ من اینجوری باورت کرده بودم تا حالا؟

    نه این رحمان و رحیمیت تو نیست

    من از ب بسم‌الله داستان رو باور نکردم

    بهم گفت از کل قرآن فقط همین یه دونه رو باور کنی برای تمام عمرت کافیه.

    خدای رحمن

    خدای رحیم

    چقدر اینو تو زندگیت باور کردی؟

    زندگی الانت مصداق کدام یک از رحمان و رحیمیت خداست؟

    چندبار این سوره را خوندی و ازش عبور کردی؟

    چندبار تو کارهات بسم‌الله گفتی و باورش کردی؟

    استادت اینجوری مسیر رو بهت آموزش داد؟

    اونجایی که میگی ایاک نعبد و ایاک نستعین، تو هر چی می‌خوای فقط از خدا می‌خوای؟ فقط روی نیازت به اونه؟ فقط از اون استعانت میورزی؟

    حالا فهمیدی چرا بهت گفتم از اول شروع کن؟

    برای اینکه فرق بین شماها تو همینه، تو باور کردن همین موضوع، تو ایمان آوردن به همین یه کار

    اونم نه یکبار، تکرار با تاکید

    شکرگذار این خدایی که همچین اخلاقی داره هستی؟ وقتی میگی الحمدالله رب العالمین

    اگر یادت رفته دوباره بهت میگم

    الرحمن الرحیم

    اینه اون خدایی که باید میشناختیش

    چقدر ازش خواستی؟ چقدر به خاطر اینکه خودت رو لایق ندونستی نخواستی که زندگیت رو برات بهشت کنه

    آره، باور نکردی میتونه که ازش نخواستی، باور نکردی که داره باهات حرف میزنه و تو این لیاقت رو داری

    رحمان و رحیمیتش فقط برات تو این خلاصه میشه که امروز موفق شدی فروش دلخواهت رو داشته باشی یا نه

    اگر یکم اوضاع وفق مرادت پیش نره چنان زانوی غم بغل میکنی که انگار دنیا رو سرت خراب شده

    تازه درست شدت اینه، تازه این وضعیتیه که فکر میکنی داری رو خودت کار میکنی، آره، تو فکر میکنی که داری رو خودت کاری میکنی، فکر میکنی که من رو باور کردی

    یه نگاه بنداز به زندگی این کسی که مدت‌‌هاست سر راهت قرار دادم، چقدر اندازه این فرد شوق زندگی کردن داری و داری حال میکنی با زندگیت

    فکر میکنی مشکل از منه؟

    فکر میکنی امثال عباس‌منش‌ها کم هستند تو دنیایی که داری توش زندگی میکنی؟

    اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم می‌خواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم

    کدوم عاشقی رو دیدی که عشقش این همه مسیرو کج بره و بازم با تمام وجود عاشقش باشه

    فکر نکنی فقط برای تو اینجوری هستما

    یادته به موسی گفتم وقتی میری پیش فرعون آروم باهاش صحبت کن درست باهاش صحبت کن، میدونی چرا؟

    برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.

    من اون را ملامت نمیکنم، خودش میدونه و کارهایی که کرده

    با تو هم همچین کاری نمیکنم، اما خودت میخوای که برگردی؟

    اما اگر خواستی برگردی بیا این دفعه از این جاده صافه برو

    انقدر دست و پا نزن خودتم خسته نکن

    بیا بسازیمش با همدیگه، مثل همه دفعه‌هایی که قبلاً ساختیم، یادته اون موقع رو چقدر قشنگ شد؟ بهت قول میدم اینبار میشه، فقط باورم کن.

    بیا این بار با عقلت تصمیم نگیر، با قلبت تصمیم بگیر

    این دسته گلایی که دارم بهت نشون میدم همه همینجوری رفتن این مسیر رو، واسه همین دارن از لحظه به لحظش لذت میبرن

    بیا تو هم از همین مسیر برو

    به والضالین که رسیدم فهمیدم این خداست که هر لحظه داره ما رو زنده میکنه

    این نفسی که میاد فقط جسمت رو زنده میکنه دوباره

    اما این نور و امید و ایمان هر لحظه داره روحت رو زنده نگه میداره

    برای من که این سفر از شروعش معجزه بود

    واقعاً حس میکنم دوباره متولد شدم

    اصلاً فکر نمیکردم که قراره اینجوری پیش بریم

    خیلی هیجان دارم برای ادامه این سفر

    خدایا شکرت برای همه چی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1949 روز

      سلام به آقا احسانِ نازنینِ توحیدیِ مقدم

      آقا چی نوشتی…

      قلبم زیر و رو شد با گفتگوهای نابِ بینِ خدا و شما.

      نوشِ جونتون این لحظه های ناب، این حس های زلال و شفاف.

      قلبم گشوده شد با این قسمت:

      برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.

      یعنی هر چقدر هم تو گمراهی باشیم، خدا همچنان به ما امید داره…

      صد بار اگر توبه شکستی بازآ

      یا این قسمت:

      اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم می‌خواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم.

      انقدر واضح و شفاف…

      هر خواسته ای میتونه تو این قسمت قرار بگیره.

      خدایا شکرت خوندنِ این کامنت رو، روزیِ من کردی امروز.

      ممنونم که به حس تون گوش کردین و نوشتین آقا احسان…

      این کامنت، مصداقِ بارزِ باید پارو نزد وا داد هست، اما گاهی درکش برام ساده نیست، از خدا میخوام منو آسان کنه بر آسانی ها، آسان کنه برای درک بهتر آگاهی‌ ها و عمل بهشون.

      همگی، در پناهِ رب العالمینِ نازنین و مهربانم باشیم و زندگیِ دنیا و آخرتمون سراسر نور باشه و آرامش و برکت و ثروت.

      الهی شکرت برای دونه به دونه روزی های حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحظه میفرستی برام.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    افلاطون نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1326 روز

    به نام خداوندی که منو خالق آفرید تا خودم خلق کنم زندگیم رو

    سلااااااام سلااااااااام و سلااااااااااام خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم

    بینهایت هر روز، هر لحظه و هر حال سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده و من هر روز و هر لحظه دارم رو خودم کار میکنم و هر روز دارم رشد میکنم؛ کوچولو، آهسته و پیوسته

    استاد تحسینتون میکنم این آزادی و استقلال مالیتون رو، استقلال و آزادی زمانیتون رو و استقلال و آزادی مکانیتون رو و اینکه هدایت شدین به بهترین، زیباترین و ثروتمندترین کشور دنیا؛ تونستین با این آزادی این تراک خفن و حرفه ایی رو بخرین و کمپر روش سوار کنین و هر جا و هر زمان دوست دارین برین مسافرت و این استقلال زمانی و مکانیتون این فرصت رو بهتون میده هر وقت هر جا دلتون میخاد برین، هر زمان دوست دارین برین مسافرت برین سفر و هرچقدر دوست دارین بمونین که بخاطر داشتن استقلال زمانی و مکانیتون هست.

    استاد بینهایت تحسینتون میکنم بخاطر رابطه عاطفیتون: قطعا با توجه به مدار و شخصیتتون همچین پاداشی خداوند بهتون میده و شما بازهم آزادانه با خانم شایسته هر جا و هر وقت دلتون میخاد میرین سفر

    و از همه مهم تر اینکه شما هدایت شدین به خواستتون در زمینه شغلیتون که مختص به مکان و زمان نباشه و این سبب میشه برین کل آمریکارم بگردین و در کنارش کارتون و بیزنستون و عشقتون و تفریح و لذتتونم هست؛ آره کار، تفریح، عشق، لذت و‌کسب ثروت یکیه جدای از هم نیست.

    واقعا لذت بردم، واقعا یاد گرفتم و کلی خواسته در من شکل گرفت که منم آزادی میخام، منم میخام دنیارو تجربه کنمم، منم میخام زندگی رو تجربه کنم؛ بعد آشنایی با شما من یه سفر رفتم، قبلش سفر رفته بودم ولی بعد آشنایی با شما یه سفر یه هفته ایی با ماشینم رفتم و تو اولین تجربه ام هر روز و هر لحظه میگفتم از این زیبا ترم داریم؟ از این تجربه بهترم داریم؟ یعنی خدای من شاهده خدا هر لحظه داشت منو شگفت زده میکرد، منو سوپرایز میکرد؛ من رفتم به استان زیبا و سر سبز گیلان؛ ینی تو این 1 هفته جایی نبود من تو رشد نرفته باشم، روزی 5 الی 6 لکیشن با اتفاقات هیجان انگیز که خدا برام برنامه ریزی میکرد و هر روز بهترو زیبا تر از روز قبل؛ میتونم بگم بهترین سفر عمرم بود، بهترین روزای زندگیم بود؛ استاد این خواسته استقلال و سفر زمانی در من شکل گرفت که من شمارو دیدم، که من سفر به دور آمریکارو دیدم که من زیبایی هارو دیدم، و شمام به همین دلیل دارین سفر به دورآمریکارو منتشر میکنین که من توجهم بره رو زیبایی، بره رو فراوانی و کیفیت و استاندارد های زندگی شمارو ببینم و کلی خواسته در من شکل بگیره: استاد واقعا سپاسگذارتونم و اینکه به همون اندازه که شما تو سفر رشد میکنین، شما تو سفر تجربه کسب میکنین به همون اندازه منم با دیدن شما رشد میکنم و تجربه کسب میکنم و به همین دلیل بوده که اون سفر انقدر برام لذت بخش بوده چون شمارو دیدم و بعد اون سفر متوجه شدم که چرا همش شما دوست دارین تو سفر باشین واقعا سفر کلی موهبت داره برا آدم

    استاد بهتون تبریک میگم این سبک زندگیتون رو این آسان گیری شمارو: قطعا من هم میتونم به عنوان یک مرد درگیری هایی مثل یه خانم رو داشته باشم مثلا من یه عروسی میخام برم باید برم پیرایشگاه اصلاح کنم، سشوار بکشم و به موهام چسب و تافت و اینا بزنم؛ البته این یه مثال بود و خیلی از این دست مسائل ولی از وقتی با شما آشنا شدم سعی کردم تو لباس پوشیدنم مثل شما راحت بگیرم و‌چقدر خوب که خانم شایسته این موضوع رو‌مطرح کرد توضیحات خودشون رو از قبل و بعد از کار کردن رو خودشون دادن وقتی منم دارم به قبل و بعدم فکر میکنم دیدم آره منم خییییلی تغییر کردم، خیلی بزرگ شدم، خیلی رشد کردم و برام لذت بخش تر بوده که قراره این رشد کردنه این بزرگ شدنه ادامه دار باشه

    بنظر من چون استاد شما عاشق استقلال عاشق آزادی هستین: راحت میگیرین توی همه موارد و سال هست که تو خونه بدون اینکه یه مسافتی رو طی کنید و مثلا تو صف باشین موهاتون‌ رو اصلاح میکنین و تو لباس پوشیدن راحتین؛ و به این طریق دارین لذت میبرین از زندگیتون دیگه؛ واقعا نوش جونت استاد این لذتی که شما هر لحظه و هر ثانیه دارین تو زندگیتون دارین تجربه میکنین.

    استاد عاشقانه منتظر قسمت های بعد هستم خیلی دوستم دارم

    خدایا منو به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن

    خدایا منو به مسیر شرایط اتفاقات ایده ها و انسان هایی هدایت کن با تک تک سلول های بدنم از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم

    خدایا منو هدایت کن به استقلال زمانی، استقلال مکانی و استقلال مالی

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1949 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به همه ی عزیزانم.

    دیشب موقع نوشتن کامنت اولم انقدر خوابم گرفت که انتخاب کردم ارسالش کنم و ادامه شو تو کامنت های بعدی بنویسم.

    از یه طرف کمال گرایی چندین بار میگفت بعداً بنویس و کامل بنویس بعد ارسال کن.

    از طرف دیگر بهبود گرایی ام گفت اتفاقا بنویس، شروع کن حتی اگه کامل نشده…

    تا جایی که میتونی بنویس، بعدا ادامه اش بده.

    خب خدارو شکر بهبودگرایی زورش چربید به کمال گرایی.

    حالا ادامه ی کامنت اولم تو این صفحه:

    تو سفری که تجربه اش کردم و برام خیلی جالبه همزمان شده بود با فایلهای سفر به دور امریکا، دو قسمت آخر، چند تا هدیه خیلی بزرگ دریافت کردم…

    چند روز پیش تو کامنتی از یکی از دوستان خوندم: خداوند به شجاعان پاسخ می دهد و به چشم دیدم این باورِ زیبا و توحیدی رو.

    شب دومِ سفرم، تنهایی بیرون از خونه، در ایوانِ منزل خوابیدم در محیطِ باز، زیرِ سقفِ آسمانِ خدا، زیرِ چترِ ستاره های فراوانِ خداوند، یعنی به محضِ خاموشیِ همه ی چراغ های داخل منزل و بیرون، تازه چشمم خورد به ستاره های فراوان تو دل اسمونِ زیبای خدا…

    خب اولین جایزه رو اینجا دریافت کردم.

    دلم میخواست برم تو دل ترس هام، ببینم چی میشه؟ چند چندم با خودم.

    پدرشوهرم بهم گفت در ورودی باغ رو قفل کرده، خودشم هست اگه کاری چیزی داشتم بهش بگم، بیشتر منظورش توجه و رسوندن محبت بود و اینکه اگه ترسیدم یا هر چی شب، بیرون از خونه، هستش و هوشیاره…

    اینجا هم مجدد حمایت و مهر خداوند رو دریافت کردم از طریق دست مهربونش.

    و اما سمانه و ترسش از تاریکی، شب، تنهایی، خوابیدن در ایوانِ باغِ باصفای پدرشوهرم که بارها گفته از فضلِ خداست و بسیار مهمان نوازه.

    سمانه و صدای پارسِ سگ ها و زوزه ی شغال که از بیرون و محیطِ روستا میومد…

    جالبه بارهای قبلی از تو خودِ اتاق که میشنیدم هم گاهی میترسیدم چون تو زندگیِ شهری که خبری از این صداها نیست و آدم انتظارشو هم نداره.

    اما حالا با ورژنِ دیگه ای از سمانه روبه رو شدم به لطفِ خدا…

    گفتم به خودم هیچ مسئله ای نیست، تنهایی و شب و سکوتِ شب رو تجربه کن، ترس ها رو تجربه کن، صدای محیط و حیوانات رو تجربه کن، اگه حس کردی نیاز داری بری داخل خونه هم میتونی بری…

    و اما اولش دلم یه طوری بود از صداهای سگ ها و شغال ها، تازه فکر میکردم صدای گرگه که صبح پدرشوهرم گفت صدای شغاله نه گرگ…

    حالا به هر حال ترکیب صدای سگ و شغال هم به خودی خود باعث ترس بود…

    و اما بعد…

    گفتم، توحید

    گفتم خدا

    گفتم هست

    از چی میترسی؟

    گفت اگه یه حیوان بیاد تو حیاط، بیاد کنار تختِ تو که خوابی و حواست نیست چی؟

    گفتم خدا هست، اینا ترسهای پوچه…

    یاد استاد و داستانِ جنگل و ترس و چادر و … هم افتادم که تو کتابشون نوشته بودن، صداهایی که یا واقعا بود یا ترس به آدم القا می‌کرد و استاد رفت بیرون چادر و دید هیچی نیست….

    منم گفتم هیچی نیست، خدا هست، تو در مدار امنیت هستی…

    در محضرِ خدا همه چیز شفاف، روشن، امن و زیباست

    قبل از خوابیدن تو دفترم سپاس گزاری نوشتم بعد جمع کردم، چراغ ها خاموش، لحاف رو کشیدم روم و گفتم تخت بخواب، خدا هست.

    حتی قصد داشتم هدفون بذارم با فایل استاد، بعد گفتم نه صدای محیط رو گوش بده و بخواب، استفاده کن از این موقعیت و نعمت، صدای ویز ویزِ زنبور میومد، صدای حیواناتِ خدا که حالا دیگه ترسناک نبودن کم کم…

    میدونین چرا؟

    چون یه لحظه حس کردم تو از کجا میدونی؟

    شاید این زوزه ی شغال و پارسِ سگ ها سبکشون برای ستایشِ خدا نباشه مثل آواز پرندگان؟

    خب هر مخلوقی به زبان خودش داره تشکر میکنه دیگه…

    و ترس هم رفت و من تو اون هوای خنک و مطبوع زیرِ چتری از ستاره ها خوابم برد خیلی زود…

    خدایا شکرت برای شجاعتی که خودت دادی، ستاره های خوشگلی که دیدم انقدر نزدیک، هوای مطبوع و خنک…

    و معجزه ی بعدی اتفاق افتاد…

    صبح زود قبل از روشنیِ هوا، یهو بیدار شدم آسمون بالایِ سرمو دیدم، سرم کمی چرخونده شد توسط خدا به بالاتر و کلیک…

    چی دیده باشم خوبه؟

    هلالِ ماه به زیبایی جلوی چشمهام ظاهر شدن…

    به قول دوستم مرسی که سر منو چرخوندی سمتِ ماه…

    اونم چه ماهی …

    انقدر نزدیک، انقدر خفن؟

    مرسی که دقیقا خودت بیدارم کردی ماه رو ببینم و دوباره بعدش خوابیدم…

    حتی تو خواب و بیداری حس کردم عکس بگیرم، چند بار چشم هام باز و بسته شدن ماه رو دیدم و بعد خوابم برد…

    و صبح با صدای پرندگان، در محیطِ روشن و جذابِ باغ بیدار شدم، من کنار یکی از باغچه ها چسبیده به ایوان روی تخت خوابیدم و درخت پر بار شاخه هاش داخلِ ایوان هم اومده بودن…

    فکر کنین شب بخوابی و صبح تو همون فضای رویایی چشم باز کنی با صدای محیطِ روستا و یادت بیاد بامداد خدا بیدارت کرده ماه رو ببینی…

    چقدر ذوق کردم، الهی شکرت.

    یه پله اومدم بالا، سپاس گزار خدا هستم چون شجاعت هم از خودشه، قرارگرفتن تو مدار توحید و سپاس گزاری هم از خودشه…

    صبح بیدار شدم مسواک زدم رفتم سراغ دفترم و نوشتن هام همون بیرون، تا اینکه پدرشوهرم زیر کتری رو روشن کرد و منم رفتم داخل…

    ازم پرسید نترسیدی، گفتم نه، تجربه ی باحالی بود…

    خیلی برام مهم بود ببینم چقدر با مفهوم توحید ارتباطِ قلبی پیدا کردم و میتونم در عمل، با فرصتی که پیش اومده اینو نشون بدم به خودم…

    حالا جالبه من شبِ اول هم یهو دلم خواست بیرون بخوابم تو ایوان، اما چون پدر شوهرم اونجا خوابید من رد شدم از این خواسته ام و داخل خوابیدم و چقدر عالی و راحت.

    فرداش خود پدرشوهرم چون حس کرد شاید داره سرما میخوره گفت امشب تختِ بیرون از خونه در ایوان، آزاده هرکی خواست استفاده کنه و من رو هوا زدم، گفتم خدایا شکرت تو خودت فرصتش برام فراهم کردی حالا وقتشه سمانه خودشو نشون بده ببینیم چند چندیم با هم در زمینه ی توحید و شجاعت.

    پس با این سفر به دو خواسته ی بزرگم رسیدم:

    یکی حضورم در باغچه و چیدن و نوش جان کردن محصولات.

    دومی، خوابیدن بیرون از خونه، شب، تنهایی…

    واقعا به خودم افتخار میکنم و تحسین میکنم خودمو، حمایت خدا رو دارم و با امید به خودش دارم خلق میکنم مواردِ جدیدی رو برای خودم.

    جالبه امروز هم ساعت 5 صبح بیدارم کرد خدا جان، که ستاره قطبیمو نوشتم و سپاس گزاری و بعدش اینجام و دارم ادامه کامنت دیشبم رو مینویسم، صدای باد به شاخه ها میاد، صدای آواز پرندگان میاد، صدای بوقِ ماشین تو خیابون میاد و منم و خدا و شمایی که داری میخونی‌..

    شدیدا سپاس گزار خدا هستم.

    حالا جالبه برام از اونجا که وابسته بودم به همسرم و حضورش قبلا، بعدِ سفر میرفتم خونه خودمون تو برگشت، اینبار فرق کرد، تو مسیر بازگشت، همه رفتیم خونه مادرشوهرم و شب بودیم و عصر ماشین گرفتم برگشتیم خونه مون.

    اینم برای من یه تغییر بزرگه…

    اینکه بدون وابستگی بلدی خوش بگذرونی خودت تنهایی؟

    خب الحمدالله دیدم بله، ورژنِ جدید سمانه به لطف خدا اعتماد به نفس و عزت نفسش بالاتر رفته، نه نمایشی، کاملا حقیقی و به چشم دارم میبینم.

    طیِ دو روزی که تو باغ/باغچه بودیم بچه ها مشغول بازی شون بودن، ما سه تا (تیم جادویی مون متشکل از پدرشوهرِ نازنینم که خیلی باحال و شوخ طبع و فعاله+ جاریِ نازنینم که بسیار مهربانِ مهربانِ مهربانه+ سمانه جونِ عزیزِ دلِ باصفام) مشغولِ چیدن بادام هایی بودیم که پوستشون اصطلاحا دهان باز کرده بود و رسیده بودن.

    چقدر کیف کردم…

    چقدر لذت بردم پدرشوهرم یه جا بهم گفت دخترِ روستا، اصلا قند تو دلم آب شد…

    چون روز اول من صبح 6:35 بیدار شدم توسط خداوند و رفتم تنهایی شروع کردم به چیدن تا بعدش بقیه هم پیوستن بهم و چقدر تجربه ی جذابی بود برام…

    هر شاخه یه عالمه بادوم که صدا میکردن منو بچین.

    و من هر کدومو می چیدم می گفتم الهی شکر…

    الهی شکر به اون فراوانیِ محصولات

    الهی شکر به اون فراوانیِ حالِ خوب

    الهی شکر به اون فراوانیِ رابطه ی خوب

    الهی شکر به اون فراوانیِ حس های خوب

    سفرنامه ی من برای خودم 2 روز نبود، انگار یه هفته بود هر روزش، از بس برام نکته و جذابیت و زیبایی داشت، خاطره و تجربه های خوب داشت…

    با بچه های جاریِ عسلم که عینِ خواهرزاده ها و برادرزاده خودم عاشقشونم (مانی 11 ساله و سِودا 5 ساله) کلی عشق و صفا کردم، مداد رنگی برده بودم و دفترهامو، کنار هم بودیم لحظاتی و هر کدوم مشغولِ مشق های خودمون و کیف میکردیم:

    من، سپاس گزاری مینوشتم.

    مانی، مشقِ کلاس زبانش رو می‌نوشت.

    سودا، نقاشی می‌کرد.

    خوشم میاد کنارِ هم بودیم، بدون وابستگی هر کسی کاری که دلش می‌خواست رو انجام میداد و از با هم بودنمون هم کیف میکردیم الهی شکر…

    جالبه قبل از خواب، تو ایوان تنهایی، چراغ ها روشن بود. سودا اومدم پیشم با هم بازی می‌کردیم و عشق میکردیم به لطف خدا رابطه مون خیلی خوبه، بعد مانی هم اومد، بازی میکردیم و غش کرده بودیم از خنده و بعد اونا رفتن داخل و من در تنهایی و سکوت رفتم که بخوابم…

    الان متوجه شدم خودِ این شادی و خنده با بچه ها، قبل از خواب و تنها بودنم چقدر بهم انرژیِ مثبت داده.

    یعنی همه چیز به بهترین حالت چیدمان شد که من مدارم در توحید بهبود پیدا کنه.

    یادِ حرف آقا اسداللهِ زرگوشیِ نازنین افتادم که دیروز هم به همسرم گفتم:

    بچه ها تربیت نمیخوان، بچه ها اومدن تا به ما یادآوری کنن چطوری بهتر و درست تر زندگی کنیم.

    آخه ما آدم بزرگها داخل بزرگ شدنمون یادمون رفته به مرور اصل چیه و درگیرِ حاشیه شدیم…

    پس کافیه ما دقیق شیم رو رفتار بچه ها…

    نحوه ی رسیدن سریع شون به خواسته هاشون، چون ترمز ذهنی ندارن، میخوان و میشه…

    وای از محبتشون

    وای از عشقی که به آدم میدن

    خدایا شکرت بی نهایت…

    الان 6:27 دقیقه است و مشغولِ نوشتنم همچنان…

    خیلی دوست داشتم این تجربه رو به اشتراک بذارم اینجا، خودم بارها و بارها کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون برام الهام بخش بوده، تو سفر هم کامنتها و بچه ها و استاد جان و مریم جان و فایلهای سایت تو ذهنم و قلبم همراهم بود.

    جالبه که کاملا تو محیط با حشرات و … حل شده بودم، خیلی بیشتر از دفعه های قبلی، کلا من راحت بودم تا حدودی، اما اینار خیلی خیلی راحت تر، ساده تر با محیط، صمیمی تر با محیط…

    تو همون باغچه که پارچه پهن کرده بودیم زیر درخت، بادوم ها روش ریخته بود همونجا نشستم و شروع کردم به جدا کردن پوست سبز از بادام…

    به خودم گفتم نگاه کن چقدر راحتی با انواع و اقسام مورچه و حشرات که اطرافتن، چقدر لذت میبردم از دوستانِ حشره ی متفاوت و واکنش‌های خودم که ریلکس بودم و لذت میبردم از محیط…

    حتی یادمه یه زنبور کاملا دور و ورم بود با اونم سلام احوالپرسی داشتم و گفتگو میکردیم…

    ترس، مفهومی نداشت و نداره، وقتی یاد توحید میوفتم، یاد اینکه اینا همه مخلوقات خدا هستن…

    خیلی خیلی الهی شکر تو این سفر، فرمِ سمانه به اندازه ی زیادی فرق کرد با تجربه های قبلی، خیلی راحت تر بودم، ساده تر، شیرین تر بود همه چیز، لذت بردم، خودم واسه خودم سرگرمی تولید میکردم، خودم حالمو با خودم خوب میکردم بدون وابستگی به حضور یا عدم حضور دیگری، کاملا مشغول بودم و کیف کردم.

    الهی شکر برای کنترل ذهن هایی که داشتم.

    الهی شکرت برای نعمتِ سفر که روزی ام شد و همزمانی سفر من و احتمالا خیلی های دیگه از بچه های سایت با سفر استاد و مریم جان.

    قشنگیِ ماجرا و همزمانی ها چیه، من به پدرشوهرم گفتم یه بار برنامه بچینه بریم کویرِ مرنجاب (روستاشون نزدیک کاشانه) که شب و ستاره هارو ببینیم، حتی بمونیم شب اونجا…

    بعد دیروز فایل 194 رو که دیدم، میبینم استاد و مریم جان هم از سفرشون به کویر مرنجاب صحبت کردن.

    الله اکبر

    همه چیز فرکانسه همینه، فاصله فیزیکی معنی شو از دست میده و داده …

    خیلی سپاس گزار خدا هستم برای نعمتهام.

    روزی حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحطه میده بهم.

    برای همسرم و خانواده ی دوست داشتنی و محترمش که چقدر تک تکشون رو دوست دارم و عزیزن، چقدر خوشحالم که با این خانواده دوست داشتنی آشنا شدم و خانواده شدم.

    هر کدوم یه مدل مهربون و باصفا و شوخ طبع و باحال.

    الهی شکرت.

    الهی شکرت به اندازه ی بی اندازه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      زهرا نظام الدینی گفته:
      مدت عضویت: 2442 روز

      سمانه جون عزیز دل دوست‌داشتنی، دختر زیباروی روستا، دختر قصه‌های شاه پریون

      حقیقتا روح خدا در اطراف تو در جریانه.

      هر موقع دلم یه نسیم خنک، یه رهایی تو دل طبیعت، یه شادی از نوع شادی‌های بی‌بهانه، یه حس خوب بودن رو بخوام تجربه کنم، سری به کامنت‌های تو می‌زنم.

      بی‌آلایش از زیبایی‌ها تعریف می‌کنی و گاه کارهای شجاعانه‌ای می‌کنی که قابل تحسینه.

      آفرین به سمانه‌ی شاد!

      آفرین به سمانه‌ای که خوبی‌ها رو می‌بینه!

      آفرین به سمانه‌ای که با صدای ‌پرنده‌ای شاد می‌شه با دیدن قرص ماه به خدا می‌رسه!

      آفرین به بودنت، به این‌گونه بودنت.

      برات نوشتم تا هم تمرینی باشه برای تمرکز بر نکات مثبت و هم سپاسگزاری از کامنت زیبات.

      دلم خواست؛ هوای خنک، شب پرستاره، جای سرسبز، صدای ‌پرنده‌ها و یه خلوت و رهایی.

      روز و روزگارت خوش!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1949 روز

        سلام به یکی از قشنگ ترین زهراهای خدا جان.

        بخواه تا بهت بده.

        همونطور که سفر تو دل طبیعت رو به یکی از دوستان داد.

        به سعیده جان شهریاری داد.

        به سمانه صوفی جانم داد.

        و حالا تو و هر کسی که دلش سفر تو دل طبیعت میخواد، فقط کافیه از خدا بخوای با قلبت…

        چطوری؟ چه زمانی؟ کجا؟ چند روز و … کار ذهنه.

        به ما ربط نداره.

        خودش فراهمش میکنه…

        همین روزا میای میگی خدا برات سفره ی نعمت چیده یه جای خوش آب و هوا و رفتی و کلی تجربه خوب، شادی، نشاط، حال خوش خلق کردی واسه خودت.

        همونی که دلت میخواد رو بهت میده.

        آدمهای خوب میاره سر راهت.

        کلی نعمت میده بهت در مسیر.

        کلی آرامش بهت هدیه میده.

        ممنونم از پاسخت زهرا جانِ نازنینم…

        هر بار دیدنِ نقطه آبی منو به وجد میاره، امروز 6 تا پاسخ خوندم یکی از دیگری دلبرتر…

        خوشحال کردی برام نوشتی.

        مرسی که روح منو میبینی، تحسینم میکنی، بهم عشق میدی.

        همه ی این عشق و عاشقی و لطافت از درونِ خودت میاد.

        روستا، همیشه به نظر من، یه خلوصِ خاصی داره، خودِ محیطش چون خیلی وصله به اصل (طبیعت)

        طبیعت اصله، چون داره از انرژیِ منبع به شدت تغذیه میشه، از انرژیِ کوه ها، درختان، جنگل، گل ها، آسمونِ تمیز با ابر یا صاف، ستاره ها، ماه و خورشید، بارون و برف، باد، دریا، دریاچه، رودخانه و …

        همه شون به شدت خالصن.

        حیوان های توی روستا یه چیز دیگه هستن.

        آدمهای روستا خیلی خالصن، چون وصل تر هست به انرژیِ اصل و خالص…

        هر وقت رفتم تو روستا (همین روستای پدرشوهرم)، راه رفتم داخلِ روستا، آدم هایی که غریبه هستن، به راحتی لبخند میزنن به روم، سلام و احوالپرسی میکنیم، انگار نیازی نیست آشنا باشیم یا نسبتی داشته باشیم برای سلام و احوالپرسی…

        این از خلوصِ جایی که زندگی میکنن میاد.

        تو روستا ملاحظات و پیچیدگی های زندگی شهری وجود نداره، آدم بهتر وصل میشه به خودش…

        برات یه همچین محلی رو آرزو میکنم که بری…

        که با صدای حیوانات و دیدن محیطِ نابش و تجربیاتِ عالی و بکر، بند بند وجودت نان استپ بگه الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر…

        این حالِ خوب از خداست.

        اعتبار هر خیر و نیکی و زیبایی، از اللهِ یکتاست.

        خدایا شکرت، برای تک تکِ کامنت‌هایی که امروز خوندم و نوشتم به لطف و فضلِ خودت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1872 روز

      هزاران درود به سمانه نازنینم

      عجب تجربه فوق العاده ایی….

      حظ بردم از خوندش…

      حظ بردم از رشد خواهر خوبم سمانه جان…

      حظ بردم از ورژن جدید سمانه ایی که از خودش و خدای خودش راضیه…

      حظ بردم از این طبیعتی که خداوند مثل سفره ایی برای بهترین بندگانش پهن کرده…

      حظ بردم از اون ماه و ستاره و اسمون و درختان پر بار و صدای زوزه سگهای و شغال‌هایی که خداوند رو به زبان خودشون ستایش میکردن…

      حظ بردم از طلوع پر مهرِ خورشید…

      و بسیاااااااااااااااااااار حظ بردم از رابطه عزیزانی که همه پاره ایی از روح الهی ، خدایی هستین که سراسر عشقین و عشق…

      الهیییییی شکر پروردگار مهربونم رو که اینجاییم برای خوندن و به اشتراک گذاشتن بهترین لحظه های زندگیمون…

      تا برای ذهن های هم فکتهایی باشیم از این که :

      همیشه از این بهتر میشود زندگی کرد

      همیشه از این ساده تر میشود زندگی کرد

      همیشه از این عاشق تر میشود زندگی کرد

      همیشه از این توحیدی تر میشود زندگی کرد…

      و همیشه از این ، باز هم از این خدایی تر میشود زندگی کردن را زیست…

      خدایا شکرت که غرق در نعمت و الطاف توایم…

      ممنونم سمانه نازنینم، دوست قشنگم عالی بود..

      الهی غرق در نور و عشق الهی باشی..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1949 روز

        هزاران هزار سلام سمانه به وجیهه بانوی نازنینم، به خواهرِ خوب و مهربانم، خواهری که قلب زیبا و روشن و درخشانی داره برای همه ی مخلوقاتِ خدا.

        تحسینت میکنم وجیهه جانم که نان استپ زیبا میبینی، زیبا توصیف میکنی، زیبایی خلق میکنی.

        کلا تو کارِ ساخت و سازِ زیبایی ها هستی.

        کیف میکنم کامنت های سرشار از نورت رو میخونم در سایت، چه کامنتهای مستقل‌ ات رو، چه کامنتهای پاسخ به دوستان.

        خدا رو شکر جایی هستیم که آگاهانه داریم تمرین میکنیم برای توجه و درک بیشتر و بهتر زیبایی ها و نکات مثبت.

        کاملا راحت مینویسیم، بدون کمترین نگرانی از قضاوت .

        همه ی زیبایی های بی انتهای خداوند، بیان سر راهِ نگاه و گوش و احساست.

        یه دنیا ماچ به روی همچون ماهت، به قلبِ صیقلی و قشنگت عزیزِ دلم.

        بی نهایت ممنونتم که برام نوشتی، پیام محبتِ خدا رو با قلبِ مهربونت رسوندی دستم.

        مرسی برای هدیه ی دلچسبی که بهم دادی.

        الهی شکرت برای روزیِ حساب و غیرِ حسابِ فراوانی که هر لحظه وارد زندگیم میکنی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    لیلا بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 2432 روز

    به نام خدای راهنما وهدایتگر

    خدای من همونطور که به قلبم الهام کردی بنویس .خودت بگو تا بنویسم.

    دوباره یک سفر روحانی شروع شده سفری که با نگاه کردن بهش منم رشد میکنم ظرف وجودم رشد میکنه وبزرگتر میشه منم مدارم تغییر میکنه وپراز درس واگاهیست وپر از عمل کردن به قوانین واگاهیست.

    خدای من تو را هزاران بار سپاس می‌گویم که دیدن این سفر رو روزیه من قرار دادی .

    این سفر پر از خیر وبرکت وپر از سود ومنفعته برای من وبرای همه ای که با جون ودل بدنبال ردپای قوانین وخواندن فکر خداوند به اون نگاه می‌کنیم.

    در لحظه بخاطر آوردم که چند روز پیش منم یک سفر غیر مترقبه از تهران به دزفول داشتم .

    چه قدر ساده رفتم وچقدر ساده برگشتم .

    چه قدر با همسفرانم که همسرم ودوتا از دوستان همسرم بودند راحت بودم .

    چقدر به خودم آسان گرفتم.

    منم فقط یه کوله برداشتم که توش یه حوله .یه دست لباس راحت برای خواب .مسواک وخمیردندان وکرم مرطوب کننده ی دست وصورت بود .

    البته ما برای بدرقه ی یکی از همکارانمان به بهشت که اهل دزفول بودند به این سفر رفتیم .

    تجربه ی بسیار جالبی بود.

    لهجه ی متفاوت.اب وهوای گرم .غذاهای متفاوت.رسم ورسوم متفاوت .رود بسیار زیبای دز.

    تیراندازی با تفنگ در مراسم خاکسپاری از اقوام بختیاری.مردم خونگرم وبسیار مهمان‌نواز بختیاری.

    انسانهای بسیار دوست داشتنی وپراز عزت واحترام

    پذیرایی ساده ولی عالی با روی بسیار گشاده.

    آسان گیری وراحت برگزاری مراسم با وجود 3000نفر مهمان در مساجد بزرگ.

    به جرات میگم اگه من لیلای قبل بودم یا به این سفر نمی‌رفتم واین همه تجربه ی عالی رو کسب نمیکردم .یا اگر می‌رفتم آنقدر در گیر حاشیه هایی مثل لباس و….بودم که اصلا از این همه تجربه ی زیبا غافل میشدم.

    توی اون 3روزی که دزفول بودیم به جرات می‌تونم بگم من حتی یکبار جلوی آینه نرفتم.

    چون اصلا برام مهم نبود که دیگران راجع به ظاهر من چه فکری می‌کنند.

    اتفاقا به همراه ما از تهران مادرو همسر یکی دیگه از همکارانم آمده بودند .با لبهای ژل زده ی زیبا با گونه های تزریق شده فوق العاده قشنگ وموهای بلوند شده وخط چشم وخط لب دائمی کلا مثل عروسک زیبا بودند این دوتا خانم وحتی در بدو ورود ما به انجا بسیار جلب توجه کردند .اما من با ظاهری نچرال وساده وحتی لباسی ساده وارد آن فضا شدم .ذهنم گاها نجوا کرد یه حسادت ریز زنانه که ببین چقدر این دوتا خانم تهرانی مورد توجه قرار گرفتن ای کاش توام کمی به خودت میرسیدی!

    ولی من چندساله روی خودم کار کردم وخوب دست ذهن رو میخونم وجنس نجواها رو می‌شناسم.همون لحظه به خودم گفتم اولا اصلا نظر دیگران مهم نیست واگه مهم باشه من مشرک هستم دوما من همین طوری عاشق خودمم .

    با همین صورت ساده باهمین صورت استخوانی ولاغر وباهمین لباس وکفش مرتب ولی ساده با همین موهای مشکی بدون هیچ ارایشی بسیار خودمو دوست دارم چون این من هستم لیلام.

    وبه صورت کاملا جادویی از چند ساعت بعد از ورودمان به دزفول وبه آن محفل عزاداری بسیار دور من شلوغ شد وخانم های زیادی وحتی آقایون زیادی از اون طایفه های بختیاری دور من جمع شدند با من شروع به صحبت کردند وحتی در روزهای بعد به من گفتند آنقدر از اخلاق ورفتار تو خوشمان آمده که دلمان می‌خواهد با تو رفت وآمد داشته باشیم هم تو دوباره به دزفول بیایی وهم ما وقتی به تهران آمدیم به خانه ی تو بیاییم وکلی به من شماره تماس دادند واز من شماره تماس گرفتند .وخلاصه کلی ارتباط دوستانه آنجا با مردمی که برای بار اول میدیدمشون شکل گرفت .

    من ساده بودم .من خودم بودم .من با قلبم بت مردم ارتباط برقرار میکردم نه با صورتم وبا لباسم بخاطر همین آنقدر ارتباط زیبایی شکل گرفت که آنها رسم ورسوم آن منطقه را بسیار صمیمانه به من می‌گفتند حتی هر کدام برای استراحت منو به خونه های خنکشون دعوت می‌کردند وخلاصه خیلی عزت واحترام می‌گذاشتند.

    وحتی با زبان خودشون به من گفتند که همین سادگی تو باعث شد که ما باتو احساس راحتی کنیم .

    اگه من لیلای قبل بودم حتی نمیتونستم توی رختخواب اون جا بخوابم یا باید خودم ملافه ورختخواب می‌بردم یا تا صبح زجر میکشیدم ولی حالا آنقدر اسانگیر شدم که ذهن نجواگرم رو که ترویج کننده ی بیماری وسواس هست رو ساکت کردم وگفتم خیلی هم این رختخوابها تمیزند وتازه من میتونم برم دوش بگیرم بعداز بیداری وچنان خواب شیرین وراحتی داشتم که نگو ونپرس.

    وخلاصه با دیدن این قسمت از سریال سفر به دور امریکا وشنیدن حرفهای مریم قشنگم واستاد عزیزم به یاد آوردم که من هم چقدر تغییر کردم من هم چقدر با کوله ی سبک سفر میکنم .من هم چقدر اسانگیر وساده شدم .من هم چقدر بجای چسبیدن به حاشیه ها بدنبال اصل هستم .من هم چقدر با خودم ودیگران در صلح وارامش قرار گرفتم .من هم چقدر با قلبم با انسانها ارتباط میگیرم نه با ادا واطوار. من هم چقدر احساس ارزشمندی میکنم.

    من هم چقدر از درون ارامش دارم وحال خوبم رو به وجود هیچ کس وهیچ چیز گره نزدم .

    وهمین عدم وابستگی به تایید وتحسین وتوجه دیگران باعث شد چقدر از سمت افراد مختلف تحسین بشم .چقدر همه بگن شما چقدر خوب ومهربون هستین چقدر زیبا هستین .همه بگن چقدر خوش اندام هستین بدون یک گرم چربی اضافه .همه باور نکنند که من 42 سالمه وبگن ما فکر کردیم 30 سالتونه .چقدر همه بهم احترام بزارند .چقدر همه دلشون بخواد با من رابطه شون رو ادامه بدن ودوست بشند .

    چون وقتی من فقط به خوشنودی ورضای خداوند که درونمه فکر میکنم همون خدا کل جهان رو از من راضی وخوشنود میکنه.ومن عاشقشم .

    واز برکت های این سفر اینبود که من نگاهم رو به مرگ چقدر تحلیل کردم وفهمیدم چقدر مرگ رو مثل یک سفر راحت پذیرفتم ونه از مرگ ترسی دارم ونه غمی .

    واز برکت های سفر این بود که برای اولین بار دمای بسیار گرم هوا رو تجربه کردم.

    واز برکت های دیگر این بود که اززندگی به سبک قانون سلامتی تخطی نکردم وحتی چون طبق قانون سلامتی من برنج ونان نمیخوردم درخواست گوشت اضافه میکردم در مجلس وبازهم چون سیر نمی‌شدم به خودم ارزش قاعل شدم وبه اتفاق همسرم به یک رستوران رفتم ودر آنجا کلی کباب خوردم وسیر شدم .

    از برکات دیگر این بود که با گویش های بختیاری آشنا شدم .

    با غذاهاشون که در مجالس ختم درست می‌کنند آشنا شدم.

    این سفر اگر من لیلای قبل بودم شاید تلخ ترین سفر عمرم بود چون ما برای خاکسپاری یک همکار جوان که بیست ساله بود رفته بودیم وبا کلی ترس که به ما گفته بودند خانواده های بختیاری وعزادار شمارو مقصر فوت فرزندشون میدونند وممکنه اونها با اسلحه به شما حمله کنند ولی من به هیچ وجه نترسیدم ومطمئن بودم ما با احترام مواجه خواهیم شد چون میدونستم که من وهمسرم هیچ تقصیری در فوت این جوان نداشتیم ووقتی وارد کوچه شدیم یک صف تشکیل شده بود از مردان بختیاری با لباسهای محلی واگه من لیلای قبل بودم ترس تمام وجودم رو فرا می‌گرفت ولی من مطمئن بودم این صف صفه احترامه نه صفه انتقام .

    وخداوند به شکل میزبان مودب ومحترم چنان در کالبد تک تک اون آدمها تجلی پیدا کرد که برای سایر همراهانمان بسیار جای تعجب داشت.

    وهمگی در فرصتی به من گفتند که شما در مسیر تهران دزفول بارها به ما که ترسیده بودیم گفتید که آرام باشید ماکه مقصر نبودیم واونجاهم چیزی جز عزت واحترام وارزشمندی در انتظار مانیست از من راجع به این حد از اطمینان قلبی پرسیدند ومن فقط یک جمله گفتم که من روی شانه های خداوندم.

    دیدن رشته کوههای زاگرس چقدر زیبا بود.

    دیدن تفنگداران که با تفنگهای واقعی شلیک می‌کردند وزیر هوایی میزدندبرای من تجربه ی تازه ای بود.

    دیدن هم بستگی وهمدلی مردم بختیاری دزفول چقدر برای من جالب بود.

    وخلاصه استاد جانم ومریم جانم چنین تجربه هایی از سفر وکلا از زندگی که بسیار برای من پراز خیروبرکت است به واسطه ی بودن سالها باشماست .

    بواسطه ی درک قوانین واجرای قوانین ونحوه ی اجرای قوانین با الگو برداری از زندگی طبیعی وواقعی وبدون نقاب شماست.

    ویک برکت بسیار بزرگ دیگه که همین ساده واسانگیر بودن برای من داشته وداره اینه که چقدر زمان برای من آزاد میشه تا بتونم برای کارهای مهم تر واساسی تری استفاده کنم.

    خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که در این مسیر قرارم داد وهمیشه هدایتگر وحمایت کننده از من است.

    استاد عزیزم بی نهایت از شما سپاسگزارم.

    دستاوردها ونتایج بزرگی در زندگیم دارم که در جاهای مناسب اشاره کردم واشاره خواهم کرد تا هم ردپایی برای خودم باشد وهم انگیزاننده ای برای دوستانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 2760 روز

      سلام لیلای عزیز،،لذت بردم از خوندن کامنتت،،کلا کامنتهاتو میخونم و لذت میبرم،،از دزفول گفتی،،یاد مسافرت عید امسال افتادم که با همسرم و دخترم ب این شهر زیبا سفر کردم،،من باورم نمیشد دزفول اینجوری باشه،،سر سبز،،پراز پارک ساحلی،،اصلا فکرشو نمیکردم شمال استان خوزستان اینجوری باشه،،قبلا سفر کرده بودم ب خوزستان ولی سمت ابادان و خرمشهر،،،باورکن وقتی رسیدیم دزفول،،موقع برداشت توت فرنگی هاشون بود،،ک پرسیدم از کجا میاد این توتها،گفتن محصول خودمونه،،اب خوردنی انقدر خوش مزه بود و زلال،ک اصفهان همچین اب لوله کشی نداره،،با این ک یعنی ما در غرب اصفهانیم و تو یه روستا بزرگ و ب اصطلاح اب خوب داریم،،عمرا به خوشمزگی اب دزفول نمیرسید،،مهمانوازی مردم ک دیگه نگو،،حتی چندبار شد اونجا ادرس بپرسیم.،،کاسبه مغازه و مشتری رو رها میکرد و میومد ب ما ادرس بده،،،شمام مثل من تو دوره قانون سلامتی هستین،وگرنه میگفتم دفعه بعد اگ رفتین،حتما کلوچه خرمایی هاشو تست کنین،،من خانومم تو دوره نیس،تست کرد،گفت عجب کلوچه خرمایی هایی،،حتی خوشمزه تر از کلوچه های فومن رشت،،کلا تو سفر 3،4 روز ک ب دزفول داشتم،فهمیدم اگ کسی قصد سفر داره برا ایام عید و میخواد لذت ببره از سفرش، و از توت فرنگی و از کلوچه خرمایی و از اب خوردن و از لبنیات و از مردم،،باید بره دزفول و اندیمشک…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سحر دیزجانی گفته:
      مدت عضویت: 1339 روز

      سلام به لیلای نازنین که با نوشتنش بشارت میده که اگه به قوانین الهی عمل کنیم حتما به مسیرهای درست هدایت میشیم

      لیلا جان سپاسگزار خداوند هستم که به تمرین ستاره قطبی من پاسخ داد، ازخدا خواستم که لیلا بشارتی کامنت بزاره که من با خوندنش کلی درس بگیرم

      از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتین و نوشتین، چقدر زیبا و روان تعریف کرده بودی، چقدر قشنگ روی خودت کار کردی ، تحسینت میکنم لیلا جان

      چقدر خوشم اومد که به زیبایی تشخیص میدی نجوای ذهن رو و ساکتش میکنی ، هزاران افرین برتو

      خیلی لذت بردم که گفتی: روی شانه هایی خدایی

      تحسینت میکنم برای ارزش گذاشتن به خودت که بعد از غذا رفتی رستوران و کباب خوردی

      و چقدر قشنگ گفتی:

      چون وقتی من فقط به خشنودی و رضای خداوندی که درونم فکر میکنم ، همون خدا کل جهان رو از من راضی و خشنود میکنه و من عاشقشم

      خیلی زیاد کامنتهات رو میخونم و تبریک میگم بابت نتایج عالی که گرفتی ، همین چند روز پیش بود که داشتم کامنت خریدن 4 تا مانتو همسرتون رو میخوندم که باعث شد متوجه بشم خودم چقدر جاها دلسوزی کردم و خودم رو از دریافت نعمت های خداوند محروم کردم

      باز هم سپاسگزارم از خداوند که منو هدایت کرد به خوندن کامنت شما و همچنین از شما دوست عزیز و زیبای من که نوشتین و منو آگاه تر کردین

      متشکرم متشکرم متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سحر دیزجانی گفته:
    مدت عضویت: 1339 روز

    استاد جان سلااااام مریم زیبا و همیشه شایسته به شما هم سلام ویژه میکنم

    خدایااااا سپاسگزارم که منو به این مسیر زیبا هدایت کردی و کمکم کردی که ادامه بدم و روی خودم کار کنم و روز به روز بهتر بشم و قوانین الهی رو درک کنم

    استاد جان من و همسر عزیزم هردو با هم عضو سایت الهی شما هستیم و روزی نیست که در مورد قوانین با هم حرف نزنیم ، (یعنی در اصل حرف دیگه ایی به جز قوانین نداریم)

    از صبح که بیدار میشیم هر کدوممون دفترها مونو بر میداریم و شروع به نوشتن تمرین ستاره قطبی و بعد هم سپاسگزاری و کار روی باورها بعد هر کسی میره دنبال کارش تا بعداز ظهر که دوباره هرکدوم مون بخوایم اتفاقاتی رو که طی روز افتاده رو طبق قانون بررسی کنیم و برای هم توضیح بدیم و اصولا هم کار آخر شب ما اینه که بشینیم و کامنت بخونیم و هر کدوم به دیگری بگیم : کامنت فلانی رو خوندی؟ خیلی زیبا نوشته ،،،،،

    اینقدر دیگه راحتیم که انگار بچه های سایت از فامیلهای نزدیک ما هستن (شکلک خنده) مثلا من میگم:خوندی سید علی چی نوشته؟

    یا همسر جان میگه: خوندی اسدالله چی گفته؟

    یا دیدی رضوان عکس پروفایل جدید گذاشته ….

    خلاصه که با اکثر بچه های سایت پسر خاله شدیم رفت

    استاد جان با افتخار از عید 1401 بدون وقفه هرشب کامنت خوندیم ، و از سفر به دور آمریکای قبلی هر فایلی که روی سایت اومده رو دیدیم و لذت بردیم و درسها گرفتیم

    که دارم سعی میکنم که بیشتر کامنت بزارم

    استاد جان بی نهایت سپاسگزارم بابت اینکه با عشق به ما آموزش میدین و از شما هم مریم جون سپاسگزارم ، همین چند وقت پیش بود که تو قدم سوم فایل 2 در مورد عزت نفس و آرایش کردن صحبت کردین و این جمله خیلی رو من تاثیر گذاشت که گفتین: عزت نفسم رو روی آرایش کردن بنا کرده بودم

    از اون موقع به بعد که حدود یکماهه منم دیگه آرایش نکردم و چقدر با خودم اکی هستم و چقدر وقت اضافه دارم برای انجام کار های دیگه ، مریم جون خیلی وقتها میشد که میخواستم برم بیرون ولی بخاطر اینکه وقت آرایش کردن نداشتم نمی رفتم ولی این مدت سریع مانتو میپوشم و راه می افتم و چقدر احساس سبکی دارم ، شاید نزدیک به 2 ماه پیش بود که میخواستم طبق نظر بقیه برم و خط چشم دائم تاتو کنم که خدارو هزاران بار شکر که این کارو انجام ندادم و الان چقدر خوشحالم البته این به این دلیله که الان در دومین چله تمرین آیینه با قدرت تمام هستم و حداقل روزی30 دقیقه جلوی آیینه با خودم حرف میزنم و خودم رو تحسین میکنم و خیلی خیلی بهم کمک کرد باز هم از شما دو عزیز بی نهایت سپاسگزارم که هم خودتون خوب زندگی می کنین و هم کمک میکنین که ما هم همین راه درست رو بریم

    از تمام بچه هایی که هرروز عاشقانه کامنتهای پر بار میزارن که چقدر به ما کمک میکنه هم بی نهایت سپاسگزارم

    خدایاااا شکرت بخاطر این سایت و مسیر الهی

    خدایا شکرت بخاطر وجود استاد عزیز و مریم نازنین

    خدایا شکرت به خاطر وجود تک تک بچه های دوستداشتنی سایت که دیگه مثل خانواده من می مونن

    و خدایاااااشکرت بخاطر این قوانین بی بدیل

    راستی استاد بی نهایت سپاسگزارم بخاطر دوره جدید لیاقت که همسر جان تا شنید گفت: اینو هم باید بخریم و استفاده کنیم

    و در ادامه گفت: همین خریدن راحت دورهای استاد نشون دهنده تغییر مدار ماست ما با افتخار عزت نفس 12 قدم و کشف قوانین رو خریدیم و داریم با جدیت روی خودمون کار می کنیم به امید روزی که بیایم و از نتایج بی نظیرمون بگیم

    البته که همین الان هم ما کلی تغییر کردیم در زندگی و رفتار مون و از خودمون کاملا راضی هستیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
    • -
      صحرا دختر طبیعت گفته:
      مدت عضویت: 2720 روز

      سلام سحر عزیزم ، همسفر خوش انرژی خوبم

      امیدوارم حال دل شما همسر جان خوبِ خوبِ خوب باشه

      ممنون برای این کامنت زیبا که به زبان ساده و خودمونی برامون نوشتی

      ممنون برای حضور ارزشمندت در این جهان هستی و در این سایت الهی

      چقدر زیبا خدای مهربانم مرا هدایت کرد تا این نوشته الهی را بخوانم..

      چقدر خوب که شما و همسر جان در این دانشگاه توحیدی هستید

      چقدر خوب که هم مدار هستید و آگاهانه دارید روی خودتون کار میکنید.

      چقدر خوبه که با خودتون در صلح هستید.

      چقدر لذت بردم که تمام صحبت هاتون ، بوی قوانین ساده ی بدون تغییر خداوند رو می‌دهد.

      فرکانس و انرژی خوبتون رو دریافت کردم و احساس کردم در یک مهمانی خودمون کنار هم قرار گرفتیم

      آگاهانه از خدای خوبم در خواست میکنم که مرا هم در مسیر این افراد قرار دهد.

      مردانی توحیدی و مستقل ، آزاد و قایم به ذات و اشنا به قوانین الهی

      مردانی که با خود در صلح هستند و از بودن در این مسیر توحیدی لذت می‌برند و تمرکزشان روی اصل هست

      مردانی آگاه ، شاد و درستکار و صادق و ثروتمند و آزاد و رها و زیبا اندیش

      و قطعا در زمان مناسب ، در مکان مناسب به افراد مناسب هدایت خواهم شد…

      چقدر خوبه که استاد و مریم جان در همه ی ابعاد زندگی برامون الگو هستند و هر کدام با توجه به مداری که در آن قرار داریم معحزه برایمان رخ می‌دهد و طرفملن آرام آرام بزرگ و بزرگ تر میشود

      خدایا شکرت شکرت شکرت برای داشتن این دوستان فوق العاده

      خدایا شکرت برای دیدن و شنیدن و احساس کردن این جنس از فرکانس آرامش و خوشبختی که دوستانم دارند ، همه ی ما داریم و قرار است دوباره در جاده های زیبای آمریکا به دل ناشناخته ها برویم و بزرگ و بزرگ تر بشویم

      فقط خودِ خودِ خودِ خودِ خدا داند که چه اتفاقات خوبی در انتطارمونه….

      سحر عزیزم الهی که شما و همسر جان همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت، شادی و لذت و آرامش باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        سحر دیزجانی گفته:
        مدت عضویت: 1339 روز

        صحرای عزیز و قشنگم بی نهایت سپاسگزارم بخاطر پاسخی که به کامنتم دادی ، خدایااااشکرت

        چقدر احساس قشنگیه که صبح بیدار شی ببینی کنار اسمت نشانه آبی داری ، دیروز توی تمرین ستاره قطبی از خدا سورپرایز خواسته بودم ،شب تیک نخورد و نوشتم در دست اقدام خداوند مهربان ، صبح که بیدار شدم هم اینکه همسر جان پول به کارتم زده بود و هم اینکه دیدم کنار اسمم نشانه آبی رنگ دارم و نه یکی بلکه 3 نفر به کامنتم پاسخ های عالی داده بودن که کلی حال دلم رو خوب کرد

        راستش توی تمرین آیینه همش میگم: من لایق ارتباط با بهترین آدمها هستم که همیشه سعی می کنن ی چیزی به آدام اضافه کنن و وقتی جواب شما سه عزیز رو گرفتم انگار خدا میخواست بهم بگه: اینم همون بهترینهایی که میخواستی

        صحرا جااان بسیار بسیار متشکرم بابت دعاهای خیرت برای ما

        و ما هم متقابلا از خدا میخوایم که یک انسان شریف یک آدم خوب و دوستداشتنی و به قول خودت کسی که قائم به ذات باشه و توحیدی سر راهت قرار بده مثل خودت (الهی امین)

        که البته دور از ذهن نیست چون اینقدر خداوند فراوانی همچین آدمهایی رو داره که حتی قابل شمارش نیست ، پس به امید اونروز که احساس میکنم خیلی هم نزدیکه و بیایی و با احساس تمام بگی: یافتم یافتم (استیکر قلبی)

        خدایا بی نهایت سپاسگزارم بخاطر این همه احساس‌های قشنگ که دلها رو برای هم پر از مهر میکنی

        صحرا جان باز هم متشکرم بابت پاسخ پر از انرژیت

        عاشقانه منتظر شنیدن نتایج قشنگت هستم

        در پناه خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1949 روز

      سلام سحر جانِ جانان.

      اینکه میگی با اعضای سایت عین دخترخاله پسرخاله ایم رو منم خیلی حس می کنم.

      قبلا که میخوندم خانواده ی صمیمیِ عباس منش هیچ درکی نداشتم روش…

      حتی تو نظرم لوس بازی هم بود، که چی شه؟ یعنی چی؟ اینجا همه غریبه هستن! فقط هم غیر حضوری ارتباط داریم.

      خانواده یعنی فقط خانواده ی خودم و بستگانم…

      و اما گذشت و گذشت و گذشت…

      شروع کردم متمرکزتر و روزانه، کامنت خوندن و کامنت نوشتن…

      چی شد؟ معجزه شد…

      یهو نه، کم کم خودمم وارد خانواده صمیمیِ عباس منش شدم و خوشحال از اینکه کم کم دارم بچه ها رو بهتر میشناسم از طریقِ کامنتهاشون…

      کامنتها آدمو مستقیم وصل میکنن به قلبِ بچه های سایت.

      یه طوری شدم که اگه کامنتی از دوستام نبینم دلم تنگ میشه براشون، خودم میرم تو پروفایلشون و کامنتهای آخرشون رو باز میکنم و میخونم.

      بعد تو تکامل، رسیدم به مرحله ای که ایمیلم رو اکتیو کنم روی کامنتهای بچه های سایت که باهاشون پیوند قلبی برقرار کردم.

      اینطوری ایمیلم همیشه پره از کامنتهای آدم های عزیزِ دلم، خانم و آقا هم دیگه برام فرق نداره، همه از اعضای خانواده ام شدن…

      مثلا میشه دلِ آدم برای کامنتهای حمید آقای حنیف، آقا اسداللهِ نازنین، آقا احسانِ گلِ گلاب، داداشم آقا رضای احمدی، سید جانمون سید علی خوشدل و سید عظیم و … تنگ نشه؟؟

      یا اینکه مگه میشه دلم پر نزنه واسه خوندنِ کامنتهایِ وجیهه جانم، رضوان جانم، سعیده های نازنینم (شهریاری و رضایی)، فاطمه جانم، یاسمن جانِ قشنگِ زمانی، نفیسه جانم، زهرا جانِ نظام الدینی و شونصدتا دوستِ نابِ توحیدیِ دیگه ام تو سایت…

      سحر جان بار اول که خوندم کامنتت رو خیلی خوشم اومد، ولی اون لحظه دسترسی ام باز نشد که پاسخ بنویسم برات، ولی الان باز شد و خوشحالم از اینکه برات بنویسم و بگم منم عاشقِ این خانواده ی گرم و صمیمی هستم و یه چیزی تو زندگیم گم میشه اگه حتی یه روز نیام تو سایت…

      شده یکی دو روز کامنت نتونسته باشم بنویسم، اما اومدم تو سایت و کامنت خوندم، فایل دیدم و شنیدم…

      به نوعی این سایت خوراکِ روحِ منه…

      اینجا خونه ی روحِ منه…

      اومدم بگم خونه ی دوم منه، دیدم نه، این توصیفِ کاملی از این سایت نیست…

      اینجا خونه ی روحِ منه…

      چه لحظاتِ نابی دارم اینجا.

      چقدر خودمم و به خودم نزدیکترم اینجا.

      چقدر بین این اعضای خانواده ی صمیمی، احساس امنیت، شادی، استقلال، برکت و نعمت دارم.

      بی نهایت سپاس گزار خدا هستم که دستِ نازنینش رو آورد تو زندگیم.

      استاد عباس منشِ نازنینم رو.

      مریم جانِ قشنگمو.

      این سایتِ توحیدی با همه ی اعضای شریفش رو…

      اگه زمانی حالِ من ناخوشه، فرکانسم میزون نیست تو سایت، با کامنتهای بچه ها ارتباط برقرار نمیکنم، یه جایی خودم نشتیِ انرژی و ورودی داشتم، وگرنه من تو سایت نور دیدم و دریافت کردم همیشه.

      استاد برای من عینِ داداشه، دوسته، خیلی محترم هست برام، مریم جان هم عینِ آبجی هامه …

      همه کنار هم هستیم به واسطه فرکانس و مدارِ مشترکمون.

      همه دور هم اینجاییم به واسطه ی مدارِ توحید.

      خدا رو خیلی شاکرم برای این کلبه ی نورانی و توحیدی که سعادت داشتم و دارم به لطف خدا هر وقت دلم خواست، به راحتی، به آسانی بیام داخلش، نور بردارم و استفاده کنم و لذت ببرم، درِ این کلبه همیشه بازه و خوشحالم و سپاس گزار که دسترسیم بهش باز شده مدتهاست…

      قبلا اصلا کامنت نمیذاشتم، فکر می‌کنم مطالعه و نوشتن کامنت به صورت روزانه از اواخر پارسال یا اوایل امسال شروع شده، چقدر خوشحالم که دسترسیم به این قسمتِ نورانیِ سایت هم باز شد.

      این روزیِ غیر حسابِ خداوند برای منه، که خیلی هم تپل مپله و تمومی هم نداره، فراوانی رو میشه دقیقا تو همین سایت دید به چشم و حس کرد با قلب.

      صبح یه پاسخ داشتم از ناعمه ی عزیزم، که نوشته بود کامنتهامو میخونه و اینطوریه که پاسخ هام خودش مثل کامنتهای مستقل‌ هست…

      دیدم بله، خوشحال شدم از درکِ ناعمه جان، چون اعتبارش از من نیست که بخوام فخر بفروشم یا غرور منو بگیره راحت میگم:

      چند وقت قبل فکر می کردم کامنتهای پاسخ به دوستان، کمتر دیده و خونده میشه…

      پس بهتر نیست کامنتهامو مستقل بنویسم و نه در حالتِ پاسخ که بهتر دیده و خونده شن؟

      (این نگاهِ سمانه ی دچارِ شرک بود و هست.)

      همونجا سمانه توحیدی وارد عمل شد که همینجا جا داره ببوسمش و بگم دمت گرم دخترِ توحیدیِ باصفای من (ایموجیِ ماچ به کله ات دختر):

      خیر عزیزم، یادته یه جایی از فایلهای استاد بود اگه درست یادم مونده باشه میگفتن هر کی تو مدارش باشه میبینه این کامنت رو، یادآوری میکنم بهت سمانه جان، اینجا دلخواه من و تو نیست که مهمه، مدار هست که باعثِ دیده شدن یا نشدن یه کامنت، یه فایل، پاسخِ دوستان و … میشه.

      عشقم، وابسته نباش به اینکه کامنتت دیده شه، مطرح شه، بیاد بالا و …

      هر وقت، وقتش باشه، آماده شی، خودش میاد بالا نیازی نیست تو کاری بکنی و تمهیداتِ خاصی بیندیشی تا به این آرزوت برسی…

      تو فقط خودت باش، قلبی و هدایتی بنویس، لاجرم کامنتها خودشون جلوه گر میشن جلوی دید

      بعدشم دیده شدن اهمیت نداره، فهمیدن و درک کردنه که برای تو ارزش میاره، نتایجتو بهبود میده.

      البته که من انسانم و علاقه دارم به دیده شدن و تحسین شدن، بگیم نه، دروغ گفتیم به خودمون.

      اما سعی میکنم کنترل کنم ذهنمو وقتی که داره واردِ تحسین طلبی یا تایید طلبی میشه، که از اصل خارج نشم…

      پس سمانه جون بیا و به رسمِ سپاس گزاری از پیام هایی که دوستات تو سایت مینویسن و تو رو شگفت زده میکنن، بهت روزیِ معنوی میدن، براشون پاسخ بذار حتما، نمیگم پاسخِ فرمالیته یا زورکی بنویس براشون، با قلبت بنویس، کوتاهی یا بلندی کامنتت هم اصل نیست، اصل قلبته که تو کامنت داره صحبت میکنه.

      و البته که خودِ خدا میگه من مینویسم، هر چی خیر هست اعتبارش از اللهِ یکتاست، من هیچ همه او…

      و اینکه همین عادتِ شایسته ی پاسخ نوشتن برای محبت دوستانی که کامنت مستقل مینویسن یا پاسخ برای من میذارن رو از دو تا دوستای نابم در این سایت یاد گرفتم مخصوص و الگوبرداری کردم:

      از سعیده شهریاریِ نازنینم که دلم حسابی براش تنگ شده.

      و حمید اقایِ حنیفِ نازنین و بزرگوار….

      همین الان دلم برای حنیفِ اتشنشانِ موحدِ اطلاعات بالایِ سایت هم تنگ شد :)

      کاملا استعداد و پتانسیلشو دارم دلم یهو برای همه ی بچه ها تنگ شه :)))))

      مثلا همین الان به یادِ یاسمن جانِ خندانم افتادم و مامانِ نازنینش خانم سلیمی جان، و البته خواهران عزیزِ این تیمِ موحد، نسیم جان و سمیه جان.

      خب مگه میشه یاد ماهان جانِ بختیاری نیوفتم که تو سن کم انقدر عالی داره رشد میکنه؟

      خلاصه سحر جان، باعث شدی یه صله رحمِ تپل داشته باشم با دوستانِ نابِ موحدم در این سایت.

      خیلیای دیگه هم هستن میدونم اما تا جایی که الان ذهنم کمکم کنه اسماشونو نوشتم.

      خب وقتی اسم وجیهه جانم میاد، طبیعتا عرض ارادت به آقا حبیبِ بزرگوار، همسرِ نازنینِ وجیهه جان هم دارم.

      راستی آقا اسدالله تا یادمه بگم، چقدر از اعتماد به نفس و عزت نفسِ شینا جان خوشم اومد تو کامنتی که نوشته بودین تو بالکن رفته و گفته کسی نیاد، میخواد با خدا گفتگو کنه…

      ماچ بهش، سلام گرم منو به شینا و همسرِ نازنینتون برسونین.

      الان یادِ عارفه جان افتادم که مشهده، نمیدونم هنوز هست یا برگشته، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش…

      یه نکته دیگه:

      سمانه در وضعیتِ کنونی اش تو مدارِ بعضی دوستان و اگاهی ها هست، بعضی ها خیر…

      اصلا معنی خوب بودن یا نبودن نمیده، فقط معنی اش اینه به هر دلیلی فعلا تو مدار هم نیستیم…

      همین.

      برای همه مون، آرزو میکنم در پناهِ رب العالمین باشیم همیشه.

      الهی شکر برای دوستانِ نابِ هم فرکانسِ توحیدیم در این سایتِ نورانی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سحر دیزجانی گفته:
        مدت عضویت: 1339 روز

        سلام به سمانه عزیزم

        سلام به سمانه دوست داشتنی

        سلام به سمانه عاشق

        سلام به سمانه ایی که اینقدر دلش پاکه

        سلام به سمانه ایی که با کامنتاش نور میده به سایت

        سلام به سمانه……

        سلام

        سلام

        سمانه جانم من تمام قد بجای تک تک بچه هایی که با عشق اسم آوردی و حتی اونایی که ذهنت یاری نکرد سپاسگزارم ازت متشکرم برای صداقتت متشکرم برای نوری که از قلبت میاد و من دریافتش کردم

        متشکرم بخاطر وجودت تو این خونهِ ی روح ( چه جمله قشنگی) واقعا که اینجا روحمون صیقل داده میشه و ما چه خوشبختیم که در مدار دریافت این همه عشق ناب و خالص هستیم

        من با لذت تمام به همسرم میگم : اسداله بهم پیام داده و اونم با تمام وجودش گوش میده به پیام و خیلی راحت میگه: خوشم میاد که بچه ها به هم میگن عاشقتم یا دوست دارم یا عزیزم چون احساس همشون ناب و پاکِ

        این همون همسریه که تا چند سال پیش به من میگفت: عکس پروفایل نزار

        حالا بنظرت سمانه جان چی شده؟ بجز اینکه خداوندِ که قلبش رو نرم کرده و این از برکات الهی این سایته

        خدایاااااسپاسگزارم که منو به این سایت زیبا هدایت کردی

        سمانهِ نازنین از تو هم بی نهایت سپاسگزارم که برام این کامنت زیبا و پراز احساس رو نوشتی و چقدر خوب که بهم یاد دادی اگه در مدار درستی باشم چه کامنت اصلی باشه چه پاسخ به دوستان کامنتم حتما خونده میشه

        ممنونم بخاطر وجود پربرکتت

        آرزو میکنم روز به روز توحیدی تر و ثابت قدم تر باشی عزیزم

        در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1949 روز

          سلام سحر جانم.

          کامنتت عین عسل شیرین بود و هست. خیلی چسبید.

          مرسی که برام نوشتی.

          ممنونم از عشقی که بهم هدیه دادی، دونه به دونه ی کلماتت لبخند آورد روی صورتم.

          مرسی که انقدر خوش اخلاق و مهربونی.

          در مورد این قسمت:

          خوشم میاد که بچه ها به هم میگن عاشقتم یا دوست دارم یا عزیزم چون احساس همشون ناب و پاکِ

          یادمه قبلا خودم گاردِ مذهبی و متعصبانه ای داشتم، یه بار مختصر تو یه کامنتی نوشتم:

          اینطوری بودم که حتی راحت نبودم تو صورتِ یه نامحرم درست نگاه کنم چه برسه به گفتگو…

          فکر میکردم جیزه…

          اصولا ایراد داره چشم تو چشم شدن با نامحرم و گفتگو…

          نشون به اون نشون که دیدی تو سریال ها شخصیت خانم یا آقای مذهبی، سرش پایینه وفتی با یه نامحرم صحبت میکنه!

          خب منم پرورش یافته اون نسل و تربیت، دقیقا شدم همونی که تو تلویزیون میدیدم یا تو خونه و مدرسه میگفتن بهم…

          دوستی با جنس مخالف که دیگه هیچی، جزو بزرگترین گناهانِ ذهنِ من محسوب می‌شد!

          چرا؟

          چون اینطوری یاد گرفته بودم که دوستی با جنس مخالف تهش رابطه ناشایست هست و منم که تِمِ مذهبی داشتم و تازه خوشمم میومد از عقایدم، رنگِ یه دونه پسر هم ندیدم تا زمانِ ازدواجم…

          خودمم زیاد دنبال دوست شدن و … نبودم، یعنی کنجکاوِ رابطه های دوستانه دختر و پسر نبودم…

          و زمانِ ازدواج خداوند از فضلش مردی رو وارد زندگیم کرد که بسیار بسیار با شخصیته، مهربونه.

          جالبه اوایل برخی اختلاف نظرهامون سر مسائل مذهبی اعتقادی بود و من حتی میترسیدم چرا انقدر تفاوتِ نگاه داریم…

          بعدا کم کم خودم مسیرم از گذشته ام فاصله گرفتم و دیدم نه بابا طور دیگه ای هم میشه نگاه کرد به جهان که ساده تر باشه، شیرین تر باشه، اسان تر باشه، حالِ ادم بهتر باشه، امنیت و ارامش بهتر و بیشتری رو تجربه کرد، روابط بهتری داشت و …

          هنوز آقایون آقا هستن و منم که همون خانم، پس چرا الان نگاهم بهشون توام با احترام، شجاعت و جسارته و راحت تر سلام و احوالپرسی میکنم، گفتگو میکنم و …؟

          چون متوجه شدم نگاهِ خودم مسموم بود به خاطر باورهام.

          میترسیدم که اگه گفتگو کنم آسیب میبینم…

          ببین این آموزش های غلط با تک تکِ ما چه کرده، چه آسیب هایی بهمون زده.

          خدا رو بی نهایت شاکرم که با توجه به زیبایی ها و نکات مثبت رفتم تو مدارِ امنیت، ارامش، شادی، ارتباطِ خوب، خوشرویی، مهربونی…

          همه شون رو از خدا دارم، اعتبار تک تک بهبودها و شیرینی های زندگیم از اللهِ یکتاست…

          اینکه الان متوجه شدم جنسیتی نگاه نکنم، خانم و آقا بنده های خدا هستن، من هر طوری نگاه کنم برای من همون میشه، اگه بترسم از آدما، آدم ها برام ترسناک و آسیب زننده میشن.

          اگه با نگاه زیبا ببینم بنده های خدا رو، مخلوقاتِ خدا رو برام زیبا میشن…

          این باور تو مدارِ امنیت، معجزه کرد برام:

          من تو مدار امنیت هستم، و به خوبی ها دسترسی دارم، نازیبایی و عدم امنیت و آسیب اصلا به من دسترسی ندارن که خطری متوجهم بشه.

          و باور توحیدیِ محشر که خدا بهم هدیه دادتش:

          در محضرِ خدا همه چیز شفاف، روشن، امن و زیباست

          مگه میشه این باور، نهادینه بشه تو آدم و آدم بترسه؟؟؟؟

          خیر.

          خلاصه که سحر جان، وقتی ما فارغ از جنسیت به آدم‌ها نگاه کنیم فکر کنیم، روحِ پاکشون رو ببینیم، برای ما پاک و خالص هستن.

          اگه قبلا میترسیدم، از ناآگاهی های خودم بوده، از طرزِ فکر و باورهای معیوب خودم بوده.

          وگرنه سمانه، همون سمانه است.

          با یه تفاوت.

          طرزِ فکرم عوض شده، باورهام تکون خوردن، زلزله اومده تو باورهای گذشته ام، خونه تکونی کردم، یه سری هاشونو نگهداشتم، یه سری رو گذاشتم تو مشمای زباله فرستادم برن دنبالِ کار و زندگیشون.

          خیلی خوشحال میشم سایت جای خودشو تو خانواده ها باز کرده و میکنه، مثل شما و همسر محترمت، وجیهه جان و همسرشون، همینطور سید علی جانِ خوشدل و عادله جان، آقا اسدالله و خانواده شون، عارفه جانم و دوقلوهای نازنینش، خانم سلیمی جان و سه تا دختر گلشون یاسمن جان نسیم جان سمیه جان، و خیلی های دیگه من جمله خودم و همسرم و مادرم.

          البته که رشد از تک تک ما به صورت انفرادی شروع میشه، اگه هم مسیر باشیم میوفتیم تو یه جاده…

          من روی خودم کار میکنم، مابقی اش با خداوند که جهانش رو برای من زیبا میبینه.

          خدا رو شکر برای برکتِ سایت و استاد عباس منش نازنینم و مریم جون.

          خدا رو شکر که هم استاد هم مریم جون به عنوان الگوهای ناب تو همه ی زمینه ها، تو زندگیم هستن.

          از دیروز شروع کردیم با همسرم سفر به دور امریکا رو از اول ببینیم، خیلی جالبه که جفتمون همزمان توجه میکنیم به زیبایی ها از طریقِ این سریالِ عالی.

          ممنونم برای تحسین هات و فرکانس نورانی و زیبات سحرِ عزیزم.

          برات در دنیا و آخرت نور و سلامتی و ثروت و آرامش میخوام از رب العالمینِ قشنگم، برای همه مون میخوام.

          به قول یاسمن جونم ماچ و بغل و قلب فراوان از سمانه جان به سحر جانِ خوش نیت و خوش بیان.

          به یه درک جدید رسیدم همین امروز که انگار دریچه ای از نور برام باز کرد، در رابطه با نحوه ی سپاس گزاری:

          اینکه میگم الهی شکرت که الان دارم پیاده روی میکنم.

          میدونی کدوم قسمت اصله؟

          الان

          من طیِ شناساییِ باگی در خودم متوجه شدم الان رو به اندازه کافی مهم نمیدونم، ارج نمیذارم براش، مچِ افکارم رو که میگیرم یهو میبینم یا تو گذشته سیر میکنم و موفقیتام و الانم میشه حسرت، یا به آینده فکر میکنم و ترس هاش و ندانسته هاش….

          امروز ذوق مرگ شدم صبح خدا بهم گفت و درک کردم که بگم الهی شکر که الان….

          فکر کن…

          یه دنیا نعمت دارم همین الان…

          الهی شکرت که الان کامنتِ پر مهر سحر جان رو خوندم.

          الهی شکرت که الان به لطف خودت دارم کامنت مینویسم برای سحر جان.

          الهی شکرت که الان آرامش دارم و حالم خوبه.

          الهی شکرت که الان ساعت هوشمندمو زدم شارژ شه.

          الهی شکر اومدم سایت دیدم نقطه آبی دارم و 4 تا پاسخ از دوستان نابم

          و ….

          الهی شکرت برای هدیه هات که از طریق پاسخِ محبت انگیز بچه ها بهم، به دستم میرسونی همیشه.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
          • -
            سحر دیزجانی گفته:
            مدت عضویت: 1339 روز

            درود خدا بر تو سمانه دوستداشتنی که اینقدر کامنتهای جذاب و پر از احساس با کلی نکته و درس میزاری

            سپاسگزارم بخاطر جواب بالا بلندی که بهم دادی

            اونجا که نوشتی ( گارد مذهبی) تصور کردم یه زره آهنی با یک کلاه خود و سپر و نیزه گرفتی دستت و کلی از تصور خودم خندیدم ،ولی در ادامه متوجه شدم که زیر اون کلاه و زره آهنی یک قلب پر از احساس و مهربون هست با یک جفت چشم درخشان

            ممنونم بابت مهربونیت

            بعد که رسیدم به کلمه جیزه و دوباره کلی خنده به لبم اومد

            خدایا شکرت که تو این سایت الهی علاوه بر درس یادگرفتن کلی هم میخندیم و حال دلمون خوب میشه

            اخه وقتی پاسخ کامنتت به آقای علی بردبار هم که نوشته بودی توی اتاق فکر کلی بهت ایده های جدید میرسه ،من و همسر کلی تحسینت کردیم که با شجاعت تمام گفته بودی

            احسنت به تو که اینقدر درسهای استاد رو بخوبی یاد گرفتی و داری عمل میکنی

            کامنتت بسیار بسیار برام آگاهی داشت ممنونم ازت

            من هم مثل شما با دیدن خانواده هایی که با هم عضو سایت هستن کلی لذت می برم و همه رو تک تک تحسین میکنم

            ولی تا الان متوجه حضور همسر یا مادر گرامی شما نشدم که قطعا از کم سعادتی من بوده

            و در آخر بی نهایت سپاسگزارم که الان رو برام باز کردی و یادم دادی که در لحظه سپاسگزار بودن رو فراموش نکنم

            خدایا سپاسگزارم که الان دارم جواب کامنت دوست خوبم سمانه رو مینویسم

            خدایا سپاسگزارم که الان در سایت الهی عباسمنش دارم رد پا میزارم

            خدایا سپاسگزارم که الان بیادت هستم

            خدایا

            خدایا

            خدایا

            خدایا من به هر خیری که از جانب تو برسه فقیر

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              سمانه جان صوفی گفته:
              مدت عضویت: 1949 روز

              سلام به سحرِ قشنگ و باصفا و نازنینم.

              خوشحال شدم از اینکه نقطه ی آبی رو دیدم، و پیامِ پر مهرت به دستم رسید.

              ازت ممنونم که برام با مهر نوشتی، ممنونم برای تحسین هات، ممنونم برای حسِ خوبی که منتقل کردی بهم.

              میدونی من فکر میکنم هر پاسخی از دوستان، یه هدیه است برای من، ممنونم برای تک تکِ هدیه هایی که از سایت دریافت کردم.

              همسرم عضو سایت هستن، فایلها رو پیگیری میکنن ولی کامنت نمی‌نویسن.

              مامانم هم تو سایت نیستن، فایلها رو تو فلش دارن و گوش میدن.

              اینطوریه که از خانواده من 3 نفر با استاد جان و فایلهای عالی شون آشنا هستن و پیگیرن.

              خدارو شکر که خدا خودش آگاهی ها رو میندازه به قلبمون، بعد تک تک ما مینویسیم تو کامنت هامون.

              چون اعتبارِ کامنتهای آگاهی بخش، از اللهِ یکتاست، به قلبِ تک تک ما میشینه و تاثیر میذاره.

              من خوشحالم که خدا بهم میگه و من تایپ میکنم و نکات مهم برای همه مون مخصوصاً خودم یادآوری و تکرار میشه.

              من عاشقِ این دعایی هستم که نوشتی:

              خدایا من به هر خیری که از جانب تو برسه فقیرم

              الان دارم اهنگِ یا رب، اقای حمید هیراد، رو گوش میدم…

              چقدر جذابه وقتی میگه:

              یارم آخر ز غم عشق تو دیوانه شدم…

              این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است، این جهان بی من مباشو آن جهان بی من مرو

              مونسِ شب های دل زارم، ای که تو شدی همه دار و ندارم، یا رب یا رب یا رب یا رب

              مرهم قلب و دل بی قرارم، ای که تو شدی همه دار و ندارم، یا رب یا رب یا رب یا رب

              یا رب ای دل عشق تو صبر و ثباتم میدهد، عطر ِتو وقتِ سحر از غصه نجاتم میدهد

              یا رب امشب برایم نمِ باران بنویس، دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس

              مرسی که برام نوشتی سحر جانم.

              بهترین ها نصیبِ قلبِ مهربونت.

              در کنار همسر محترمت و عزیزانت شاد باشی و سعادتمند و ثروتمند.

              همگی، در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم.

              الهی شکرت برای تمامِ آهنگها و موسیقی ها و شعرهایی که میشنوم و منو یادِ تو میندازه.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1315 روز

      سلام و درود سحر عزیز

      هدایت شدم به خواندن کامنت زیبات و یبار دیگر قانون فرکانس برایم ثابت شد و باورهایم را قوی تر کرد.

      همواره زن و شوهرهایی که همزمان دارند روی خودشون کار می کنند و در سایت هم عضو هستند برایم تحسین برانگیز و الگو بوده اند که خدا رو شکر تعدادشان هم در سایت در حال افزایش است. قطعآ برکات و شیرینی زندگی شما زوج عزیز و دیگر زوج ها همانند برکات و شیرینی زندگی استاد و مریم جان روز به روز افزوده خواهد شد.

      برای من همه اعضای سایت، فرشته های بهشتی هستند که اعضای خانواده ام هستند و لطف و رحمت خداوند آنها را در زندگیمان قرار داده است تا تجربه زندگی متفاوتی نسبت به عامه مردم را داشته باشم. راجع به کامنت نوشتن هم اینکه سعی می کنید بیشتر کامنت بنویسید قابل تحسین است. تجربه ای که خودم از کامنت نوشتن دارم تائید کلام استاد است که گفتند کامنت نوشتن و کامنت خوندن و وقتی که در سایت میگذاریم در واقع داریم تمرکز می کنیم بر نکات مثبت و اینکه بهترین راه برای کنترل ورودی هاست. و قطعا وقتی ورودی هایمان خوب باشد خروجی زندگیمان هم عالی خواهد بود. در پناه خداوند باشین .یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
        مدت عضویت: 1360 روز

        سلام و درود به اسدالله عزیز!

        چقدر تصویرتون با دختر زیباتون شگفت انگیز،و فوق العاده هست..

        چقدر قانون سلامتی باعث خوش تیپ شدنتون شده.بهتون تبریک میگم!..

        صحبت زیبایی کردین راجع بهمین که ما اعضای سایت…مانند فرشته های زیبایی هستیم.که داریم زیبای درون الهیمونو برای همدیگه بولد میکنیم.!

        بخاطر همینه ما با فرکانس هامون جدا از جامعه ایی شرک آلود دارییم…

        نفسهای الهیمونو در جهان گسترش میدییم!….

        اسدالله عزیز.. در این مدت که دارم روی خودم کار میکنم….

        نمیگم یه لحظه احساس بد میاد..ولی زود اون پلاس کهنشو شناختم…زود خودمو جمع جور میکنم تا نکنه منو از وجود الهیم دور کنه!

        چون همین تمرکز روی سایت و نوشتن و خوندن کامنت بچه ها خیلی خیلی بهم کمکم کرده تا بیشتر بتونم روی ورودیام کار کنم…

        چون همه چیز از ورودی انسان میگذره!…وقتی ورودی خوب بسازی خروجی خوبی رو میتونی با خودت همراه داشته باشی!…

        کل قانون با احساس خوب رد و بدل میشه..انشالله بتونیم اینراه سعادت خیر.رو کنترل کنیم..با ورودیامون…..

        چون افکار مثبت همه چیز برامون میشه…بشرطی که آگاهانه بتونیم قدم دار این جهاد زیباییهای پروردگار باشیم.

        اسدالله عزیز چند روز پیش.ذهنم بهم گفت تو داری از روش گذشتگانت مثل مادر بزرگت و پدر بزرگت مادر و پدرت..داری دور میشی…

        تو باید مثل اونا بشی مثل اونا زندگی کنی اینراه تو داره به دام جاهای بد میکشونه..

        چون ما مذهبمون خیلی رومون تاثیر گذاشته خیلی پاشنه دارییم!که باید بیشتر روش کار بشه…

        قرآن باز کردم..از خدا هدایت خاستم…

        خداوند دقیقا پاشنه منو رد کرد..و بهم گفت…..که این روش صحیحی نیست…مانند ابراهیم باش که او یکتاپرست و موحد ولی مشرک نبود…و دقیقا روش پیشینیان که افرادی بودن اونراهو رفتن و عاقبتشون به نابودی کشونده شده،بود….رو بسیار واضح بهم گفت….

        پس تمرکز روی ورودیا خیلی مهمه که باید مدام روشون کار بشه..

        انشالله که بتونیم در اینراه سعادتمندی و خیرو خوشی گامهای زیادی رو بردارییم..

        و بتونیم زندگی زیبایی رو در دنیا و اخرت برای خودمون رقم بزنیم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          اسداله زرگوشی گفته:
          مدت عضویت: 1315 روز

          سلام و درود خداوند بر فاطمه عزیزم

          کامنت زیبا و قشنگت از فایلی که وسط مردادماه روی سایت اومده، در وسط زمستان گرما بخش وجودمان گردید. فاطمه جان ممنونم بابت کامنتت که سبب شد کلی کامنت خوب هم زیر این پست از عزیزانم بخوانم و کلی احساس و انرژی مثبت دریافت کنم.

          بهتون تبریک میگم که با جدیت بیشتر دارید روی خودتون کار می کنید و ورودی هایتون رو دارید با وقت گذاشتن در سایت تقویت می کنید و این جای تحسین فراوان دارد.

          فاطمه عزیز در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، هیچ چیزی مطلق نیست واسه همین همواره ما با ناخواسته ها و تضادهایی روبرو میشیم و هرگز نمیتوان آنرا به صفر رساند و در محیط و فضایی کاملا ایزوله زندگی کرد. ولی خبر خوب اینست که با آموزشهایی که اینجا می بینیم می توانیم خیلی سریعتر و بهتر احساسمون رو مدیریت کنیم و افکارمون رو به سمت مثبت جهت دهی کنیم.

          هر چقدر که بیشتر داری رو خودت کار میکنی فاطمه جان، بیشتر احساس میکنی که داری از بدنه جامعه جدا میشی و این چیزیست که باید بابتش خوشحال باشی و شاخصی است که داره تائید میکنه که تو در مسیر درستی و همینحور باید ادامه بدی به مسیری که داری طی میکنی تا نتایج و دستاوردهایتم بیشتر و بیشتر بشه.

          خوشحالم که به نشانه های خداوند توجه میکنی و الهامات خداوند را دریافت میکنی و مهمتر اینکه به آن عمل می کنی و این خیلی ارزشمنده و تو رو به جاهای بزرگی میرسونه. براتون در این مسیر زیبا بهروزی و سلامتی و شادکامی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
            مدت عضویت: 1360 روز

            بازم تشکر از شما دوست هم فرکانسی بهشت زیبای من..!

            اسدالله عزیز بعضی موقعا برای کامنت گذاشتن برای شما دلم تنگ میشه ..چون همه رو هدایت الله میدونم..و هدایت میشم بیام کامنت شما رو بخونم و همون لحظه حسی بهم بگه برو کامنت اسدالله عزیز اومده!

            خیلی ماها خوشبختیم که داریم فارغ از جنسیتمون عشقمونو نسبت بهمدیگه نثار میکنیم…

            و باورهای گذشتگانمونو خرد کنیم بریزیم بیرون!

            و بدونیم زیبایی دنیامون از همین محبتها فارغ از جنسیت رقم میخوره..

            موفقعیت من این هفته در زمینه کاریم رقم خورد خداوند دلها رو برام نرم کرد.و من آسان شدم بسوی آسانیها..به امید هدایت پروردگار برای قدمهای بعدیم!

            خبرهای خوب.

            .بخاطر کنترل وردیا و هم نشین من با خداوند.در سکوت و تنهایی و نشستن نور آبی در جابجای دستانم…درونمو زیرو کرد برای گامهای بیشتر و قویتر!

            ممنونم بابت پیام زیباتون از قوانین..که بدونم تضاد هست..اونچیزی که منو متمایز میکنه با بقیه افراد مدیریت کردن احساس هست….

            همیشه احساس خوب رو بیشتر ضمیمه وجودیمون کنیم..و بدونیم با احساس خوب همه چیز میشود!.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2269 روز

      به نام خدایی که زیباست و زیبا می آفریند

      سلام به سحر عزیزم دوست و دختر خاله ی زیبارو و توحیدی و ثروتمندم

      خدا را شکر که شما و همسر گرامی تان در یک مسیر هستید و به هم در این راه کمک می کنید و مصداق آیه

      «هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»

      هستید. وقتی همفکر و همفرکانس باشید قدرت تان دوبرابر می شود سریع تر طی مدار می کنید.

      این رابطه زیبا و قشنگ را تحسین می کنم. ان شاءالله روز به روز عاشق تر توحیدی تر، شادتر و موفق تر و ثروتمند تر باشید در پناه حق.

      سحرجان بانوی زیبا و نازنین سپاس گذارم که این زندگی زیباتون رو به تصویر کشیدید.

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سحر دیزجانی گفته:
        مدت عضویت: 1339 روز

        رضوان دوستداشتنی و مهربان سایت عباسمنش سلام به روی ماهت

        متشکرم متشکرم که به کامنتم پاسخ دادی ، خیلی زیاد سورپرایز شدم خداراشکر

        همیشه تمام کامنتهات رو من و همسر جان با عشق نوش جان میکنیم و همیشه هم از دیدن عکسهای زیبایت لذت می‌بریم، خدایا شکرت که همچین دوستای عالی رو نصیب من کردی

        رضوان جان هم اینکه از کامنتهات درس میگیرم هم اینکه به شیطنت هات هم کلی میخندم و احساسم خوب میشه ، مثل اون حل مسئله یا این باربری رضوان ، منم خیلی اسباب کشی داشتم ، یکبار یکی از اون آقایونی که برای حمل بار اومده بود بهم گفت: خانم شما خیلی عالی بسته بندی کردی ، میای با ما همکاری کنی؟؟؟؟

        خلاصه که رضوان عزیزم بی نهایت سپاسگزارم بخاطر وجودت در این سایت الهی و از خدا برات بهترینها رو میخوام

        در پناه حق باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    صحرا دختر طبیعت گفته:
    مدت عضویت: 2720 روز

    به نام خدای زیبایی ها ، خدایی که قراره خیلی آسون رو راحت ما رو هدایت کنه به سوی خواسته مون ، چون ما تصمیم گرفتیم که در این مسیر شادی و لذت بیشتر رو تجربه کنیم.

    سلام به استاد و مریم عزیز و همسفران دوست داشتنی

    پیش به سوی آمریکا گردی مون با تراک کمپر دوست داشتنی

    قسمت 194 سفر به دور آمریکا

    خیلی دوست دارم این قسمت رو چند بار ببینم و بعدش بیام بنویسم ، ولی آگاهانه این کار رو نمیکنم ، ابتدا مینویسم آنچه را که برداشت کردم….

    چقدر این قسمت پر از نکته و درس بود…

    من شب زود خوابیدم که با انرژی بیشتری صبحم رو شروع کنم ، ولی ساعت 2.30 بیدار شدم و ناخودآگاه اومدم کامنت بخونم که بعد. دیدم إإإ فایل جدید و بعد….

    خدای من شنیدن ی آهنگ زیبا تو دل جاده و اون ابرهای پفکی و خوشمزه حسابی کار خودش رو کرد ، انگار عقب ماشین کنار خودتون هستم و با تمام وجودم لذت بردم.

    چقدر وجود این ویزیتور سنترها فضای مناسبی هستند برای شناخت بیشتر از او ایالت مورد نظر ، وجود اون همه کاتالوگ و کتابچه های رنگی که دوست داشتم ورق بزنم و مانند اون کودک روی نیمکت دراز بکشم و لذت ببرم.

    این قسمت صرفا دیدن زیبایی نبود ، بلکه منطق محکمی بود برای اینکه اگر تصمیم گرفتی که روی خودت کار کنی و استمرار داشته باشی و ادامه بدی و آرام آرام قدم برداری چه اتفاقی میوفته…

    زیبایی های این قسمت خیلی دقیق منو وصل کرد به درون خودم ، به دوست داشتن خودم ، به پذیرفتن بیشتر خودم همانطور که هستم…

    مریم جان چقدر با آرامش در حال صحبت بودی ، چقدر زیبایی صورتت ، به خوبی زیبایی درونت رو بر ما آشکار میکند.

    مریم جانم چقدر ریزبینانه به همه امور نگاه می‌کنی و آگاهانه و با جسارت روند رشد و خودشناسی ات رو برایمان تعریف کردی.

    رابطه ای که تعداد لوازم آرایشی و بهداشتی با میزان ساده سفر کردن دارد ، از اون مواردی ست که خیلی خیلی قابل تأمل هست…

    وقتی آرامش درون من ، احساس ارزشمندی و لیاقت من به هیچ ابزاری وصل نباشد ، چقدرررر میتواند دستاورد داشته باشد ، چقدر می‌تواند صبر و انعطاف پذیری داشته باشد ، چقدر می‌تواند رشد و پیشرفت با خود به همراه بیاورد.

    چقدر خوب که شما دوست داشتی تغییر کنی و خداوند هدایت تان کرد به این مسیر زیبا و کنار استاد قرار گرفتید و آرام آرام رشد کردید و رشد کردید و از اولین سفر زیبای مرنجاب و حالا سفر به دور آمریکا….

    هر آنچه که می‌بینید و تجربه می‌کنید نوش جان تون…

    همه ی ما فارغ از هر دستاورد و توانایی و شکل ظاهری و جایگاه اجتماعی و شرایط مالی و ….. انسان ارزشمندی هستیم و لایق بهترین ها هستیم.

    همزمانی صحبت شما با دوره ی جدید استاد و تمرکز من روی احساس ارزشمندی و لیاقت نه تنها منو دیوانه کرد ، بلکه حتما حتما ی نشونه هست.

    چرا که مدتی ست که آگاهانه تر دارم روی این مورد کار میکنم ، خیلی بهتر از قبل متوجه شدم که ریشه ی همه ی چالش ها و مسأله هایم ، همین احساس عدم لیاقت و ارزشمندی ست ، چقدر ذوق دارم که زودتر این محصول روی سایت قرار بگیره و منم در زمان مناسب بتوانم تهیه کنم.

    خدارو هزاران مرتبه شکر شکر شکر شکر شکر شکر که یک قسمت دیگر از سریال رو توانستم ببینم.

    خوشحالم برای بودنم در این سایت توحیدی

    دوست تون دارم ی عالمه

    هر چی بگم بازم کمه

    بماند یک ردپا در 21 مرداد 1402

    ساعت 4.50 دقیقه صبح به وقت ایران

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1315 روز

      سلام و درود صحرای عزیز

      این حالت خوابیدن رو بارها تجربه کردم. اگار یه انرژی ای از سایت ما رو بیدار میکنه اونم نه زورکی!

      این شور و شوق با دیدن قسمت های سفرنامه بیشتر و بیشتر خواهد شد و نتایجتونم به همین نسبت بیشتر و بیشتر. یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        صحرا دختر طبیعت گفته:
        مدت عضویت: 2720 روز

        سلام دوست توحیدی و خوبم

        روزت به شادی و آرامش

        امیدوارم حال دلت خوبِ خوبِ خوب باشه

        ممنونم برای بازخوردت ، چقدر این انررررژی دقیق کارشو عالی انجام میده ، فقط خودِ خودِ خودِ خدا میداند که چه اتفاقات خوبی در راهه….

        خدایا شکرت برای بودن مون در این مسیر توحیدی.

        الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت ، شادی و لذت و آرامش بیشتر باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 3017 روز

      سلام به صحرای عزیز

      احسنت به تو صحرا جان چقدر لذت بردم از کامنتت

      وچه ماهرانه صحبتهای بانو شایسته را موشکافی کردی وبه چه نکات خوبی اشاره کردی دیدن فایل وخواندن کامنت شما عزیزان مکمل همدیگه اندووقتی این دوکار در راستای یکدیگر انجام بشه به طبع تاثیر گذاری بیشتری بر ذهن نجواگر من داره وبرا من فهیمه درسهای زیادی بدنبال داره چرا که هر کدام از ما بسته به مدار وفرکانسمون آگاهیها را میگیریم

      سپاسگزار وجود پرانرژیتم صحرای عزیز

      میبوسمت

      به امید روزی که در بهترین زمان ومکان شما را از نزدیک ببینم

      درپناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        صحرا دختر طبیعت گفته:
        مدت عضویت: 2720 روز

        سلام سلام صدتا سلام به فهمیده عزیزم

        روزت به شادی و آرامش

        امیدوارم حال دلت خوبِ خوبِ خوب باشه

        ممنون برای زمانی که گذاشتی.

        ممنون برای دقت و توجه عالیه شما

        مشخص هست آگاهانه داری در مسیرت به آگاهی ها عمل می‌کنی و این بسیار بسیار قابل تحسین هست ، دوست مهربان و دوستی داشتنی و توحیدی من

        حالا ی چیزی بگم که با تصورش لبخند بیاد روی لبت , ابتدای فایل و دیدن اون حد فراوان از زیبایی ها منو دیوانه کرد اما خب در رختخواب و چوب کبریتی بین پلکهایم بود که نگذارم پلکهایم بهم برسد ، مثل کارتون تام و جری میفهمی مجبورررررررم محبوررررر

        خخخخخخخخخخخ

        اما به محض دیدن استاد و مریم جان ، منو برق 3 فاز گرفت و بلافاصله سریع رو مبل نشستم و میخکوب شدم برای شنیدن….

        چون خیلی خیلی تشنه شنیدن این آگاهی ها هستم و می‌خوام رشد کنم ، ( حالا ترکیب این آگاهی ها در سفر و طبیعت و….)

        خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت چرا که در سفرهای قبلی همه ی ما شاهد معجزاتش بودیم…..

        الهی که در زمان مناسب ، در یک طبیعت زیبا بتونیم همو ببینیم .

        الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت ، شادی و لذت و آرامش باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    بنام خداوند هدایت گر به سمت خواسته هایم به راحتی و آسانی

    سلام خدمت دوتا فرشته مهربان و دوست داشتنی زندگیم

    قربون روی ماهتون برم اخه من خیلی دوستون دارم استاد عزیزم و مریم خانوم عزیزم

    صبح که فایلو دیدم کلی خوشحال و ذوق زده شدم از دیدن روی ماهتون از اون صورت شفاف ونورانی شما دوتا عزیزم

    خدایا شکرت برای این سایت توحیدی و اینکه هر فایلی که میزارید مدارمون بالا تر میره الان قشنگ اینو حس میکنم چون هرکاری انجام میدهم یا فکری میکنم شما روز بعدش درمورد اون تو یه فایلی صحبت میکنید

    دقیقا من دیشب قسمت هفتم سریال زندگی در بهشتو دیدم و تو کامنت متن انتخابی یکی از دوستان دوره کشف قوانین زندگی که در مورد آرایش نکردن و کردن خانوم شایسته بود صحبت کرده بود متن انتخابی اینجا کپی میکنم میزارم

    ((مثل وقتی که شما در مورد ارایش کردن تو دوره کشف قوانین حرف زدید..

    که تو وقتی روی ارایش کردنت و ترس از بدون ارایش دیده شدنت کار میکنی ..وقتی دورنا به باور ارزشمندی میرسی فارغ از نگاه دیگران…

    جهان در برابر این تصمیم تو کرنش میکنه وتونمیدونی چه سدهایی از اتفاقات خوب شکسته میشه‌..

    به یک آزادی و رهایی عمیقی دست پیدا میکنی ..که تمام جوانب زندگی تورو در بر میگیره…یه ارایش کردنه ساده که شاید سالهاست تورو از تجربیات ارزشمندت دور کرده…یک ترسی که اگه بدونی مهار کردنش صفر به صد تورو جلو میندازه..

    وقتی تمرکزت رو از روی ارایش کردن برمیداری …ارایشی که ریشه ش نگاه و حرف مردمه‌..اونوقته که میبینی تمرکزت به جهت های درست متمرکز میشه و درهای جدیدی که شاید (از نظر تو)هیچ ربطی به ارایش نداره برات باز میشه..

    به قول شایسته جان..

    این تصمیم روی تصمیماته غیر مرتبطه تو نسیت به ارایش هم تاثیر میذاره..

    شجاع میشی جسور میشی..

    وقتی حس رهایی از ارایش رو تجربه میکنی درهای آزادی و تجربه زندگی به روت باز میشه

    وقتی نمیخوای دیگران رو راضی کنی انرژیت صرف رشد و پیشرفتت میشه..

    و تو یک گام مهم در جهت ترسهات و مهم نبودن حرف مردم برداشتی که تورو از هزاران جهت رشد میده..

    حتی همین موضوع به ظاهر ساده کمک میکنه که سمت علائقت بری فارغ از اینکه مردم چی فکر میکنن…

    سبک زندگی شخصی خودت رو میسازی وقتی اون قدم رو درجهت برداشتن یکی از ترسهات برداشتی

    برای خودت زندگی میکنی نه مردم…

    و این سیکل مثبت از برداشتن همون قدمهای به اصطلاح کوچیک شروع شده و حالا تو ..همه جای زندگیت رد پای پاکسازی ترسهات رو داری میبینی…

    پس باور مهم بودنه حرف مردم..

    باعث میشه ارایش کنی…

    وقتی ارایش میکنی تمرکزت به جای اصل روی فرعه…

    و انرژی تو نشتی پیدا میکنه…

    زمانت…انرژیت…فرصت رشدت و تکامل ت هدر میره….

    حتی این میتونه ترمزه و مانع مسافرت رفتن تو باشه…چون ذهن سختی کشیدن رو دوست نداره ..

    نمی تونی مسافرت کنی در صورتی که همش دغدغه پاک شدن ارایش ت و تمدید ارایش ت رو داری..

    پس جهان هم باوره تورو بهت ثابت میکنه.

    که شرایط مسافرت با ارایش سخته و اجازه نمیده اونو تجربه کنی و اگر هم تجربه کنی مطمئنا نمی تونی تمام زیبایی اون شرایط رو دریافت کنی چون دغدغه ارایش مانع تمرکزت روی زیبایها میشه و به طبع تو از دریافت زیبایی و لذت بی نظیر سپاسگزاری جا میمونی..

    پس تصمیم بگیریم…روی ترسهامون کار کنیم چون اون ترسها جاهایی ریشه دارن که شاید نتونیم اونارو پیدا کنیم ولی هر ترسی رو که تو وجودت هست و میشناسیش و خوب میدونی چیه از اون شروع کن کم کم میبینی که به شناخت عمیق تری میرسی و قدرت بیشتری برای روبرو شدن با تصمیماتت رو داری ..

    مثل باور فراوانی که استاد میگه وقتی روی باور فراوانی کار میکنی شاید صدها باور رو بدون اینکه بفهمی کاور میکنی …و شاید هیچ وقت نفهمی اون ترمز رو داشتی..

    پس میشه از هر ضعفی که میدونی داره دست و پای تورو تو پیشرفت میبنده رو بنویسی و شروع کنی و اراوم اروم تیکه انجام دادنش رو بزنی..

    ترسهامون رو بشناسیم..

    ترسهامون دارن ترمزهامون رو نشونمون میدن..

    هر جا ترس داریم تو هم نقطه پاشنه آشیل داریم..

    ترس یعنی اسیر بودن

    همیشه در بنده نجوای ذهنت بودن..

    ترس یعنی باوری که هنوز نتونستی عملیش کنی..فقط شنیدیش..

    ترس یعنی نقطه ای که باور درست در اون نقطه ساخته نشده..

    مثل ترس از تمام شدن پول که نقطه مقابلش ساخت باوره فراوانیه.. باوره توحیدیه باوره خداونده رزاقه..

    ترس از قضاوت شدن…که باوره مقابلش ساخت اعتماد به نفس و عزت نفسه..

    ترس از رها کردن…که نقطه مقابلش یکتا پرستیه…وقتی میترسی رها کنی یعنی شرک داری …

    ترس از رها شدن…وابستگی های شرک آلودی که سالها تو وجودمون ریشه زده‌‌ ..

    ترس …

    ترس…

    نقطه ی مقابله ایمانه..

    ابراهیم نترسید و اسماعیل و هاجر رو در بیابان رها کرد…چون خدا بود

    ابراهیم از آتش نترسید…چون ایمان داشت که خدا هست..

    ابراهیم بت هارو نپرستیدو نترسید چون ایمان داشت که رب بی همتاپروردگار جهانیان است‌..

    ابراهیم چاقورو کشید و نترسید چون ایمان داشت…به قدرتش به فضلش ..

    میخوام از ترسهام نترسم..

    میخوام ریشه ها رو قطع کنم قبل اینکه تو وجودم ریشه بزنه.‌

    میخوام به باورهام که ادعا میکنم ساختمشون عمل کنم..

    اگه فکر میکنم که باور ساختم و عملی در کار نیست..

    من در توهمی شیرین به سر میبرم))

    این قسمتی از متن انتخابی سریال زندگی در بهشت قسمت هفتم بود که تعهد داده بودم به خودم هر روز یه قسمتشو ببینم و خداراشکر میکنم که این همزمانی اتفاق افتاد و روز بعد در موردش یه فایل گذاشتید

    خدایا شکرت برای قانون مدارها و قوانین بدون تغیبر خداوند

    (که در قران میفرمایید در سنت من تغییری نیست)

    حالا این صحبتهای زیبا رو در مورد خودم تطبیق میدهم من قبل اینکه کلا با قانون جذب اشنا بشم ارایش میکردم اما خب یه ارایش معمولی بود چون از بچگی یا وقتی دبیرستانی بودیم عروسی که میرفتیم یا مهمونی آرایش میکردیم تازه فکر میگردیم اینحوری زیباتریم و خیلی لذت داره و همه تایید میکنن که چه خوشگله و فلان و بهمان اینجوری باعث شد از خود ارزشی و خود باوریمون کم بشه و وابسته به عوامل بیرونی مثل ارایش کردن بشیم برای تایید دیگران و حرف مردم

    حالا یه خاطره ای تعریف کنم از دوران دبیرستان و بعد بریم ادامه صحبتها

    وقتی دبیرستان بودم منو چند نفر از دوستامون یه رژ لب خراب داشتیم وقتی میگم خراب ینی ته رژ لبه بود و بعضی وقتها با یه چیز نوک تیز ته رژ لب میکشیدیم بیرون که استفاده کنیم

    وقتی زنگ اخر میخورد بدو میرفتیم دستشویی یا تو حیاط ی لحظه همه با دست میمالدیم به لبمون که تو راه خونه هرکی مارو میبینه بگه چه زیباست و کلی هم میخندیدیم و لذت میبردیم الان که یادم افتاد این خاطره چقد خندیدیم به خودمون چه کارهایی که برای دیده شدن انجام ندادیم فارغ از اینکه بگیم اقا ما خودمون همین جوری ارزشمندیم )

    حالا بریم ادامه صحبتهام

    (البته قبلش نحوه اشنایمون با استاد بگم بعد بقیه صحبتها)

    از وقتی اومدم تو قانون جذب قبل اشنایی با استاد با یه استاد دیگه که خانوم بود اشنا شدم یکمی از قانون جذب فهمیدم اما نه خیلی و همیشه هزار تا سوال داشتم این چیزی ک میگع چرا من زیاد نمیفهممش و تو اون گروه همون استاد خانوم با چند نفر از دخترهای گروه اشنا شدم که خودمون در مورد قانون جذب صحبت میگردیم البته تو همون گروه یه دختره بود که وارد سایت استاد عباس منش شده بود و همیشه کامنتهای برتر میزاشت داخل گروه چند بار به من گفت بیا سایت استاد اما من مدارم پایین بود و گفتم باشه ولی وارد نشدم تا اینکه با یه دختر دیگه اشناشدم تو همون گروه گاهی سوالی ازش میپرسیدم جواب میداد ما اشنایمون و دوست شدنمون عمقی تر شد یکم و هروقت که سوال داشتم باایشون تماس میگرفتم میپرسیدیم و ایشون داخل صحبتهاشون همیشه از اقای امیر شریفی و استاد عباس منش صحبت میکرد این پروسه سال 1400 بود که این دوستم از اقای عباس منش خیلی تهریف میکرد و از نتایجش میگفت منم راغب شدم ببینم ایشون کی هستند که همیشه ازشون صحبته تا اینکه وارد اینستا گرام شدم و یه پیجی رو فالو کردم که فایلهای استاد اونجا میزاشتن تا یه مدت من فابلها رو دنبال میکردم که یه روز استوری گذاشتن دوره های استاد 200 تومن اگه اشتباه نکنم یا کمتر بعد گفتم عه پس چرا دوست من گفت دوره های ایشون گرونه ولی این ارزون میگه تازه اونجا رفتم پیج اصلی استاد پیدا کردم و وارد سایت شدم وصحبتهای استاد میشنیدم دقیقا جواب سوالهای منو به زبان ساده داشت و خوشحال بودم که وارد این مسیر شدم..و واقعا خدارو روزی هزار مرتبه شکر منو در مسیر استادقرار داد

    حالا بعد از اینکه وارد قانون جذب شدم ارایش کردنهای من کمتر شد اما از این کرم ابرسان و اسکراپ و ضدلک و فلان شامپو اینا استفاده میکردم برای شفاف بودن پوستم البته بگم بعداز از حموم بیشتر این کارو میکردم و اخرشبها از صدلک و ابرسان

    ی مدت خسته شدم و ادامه ندادم و وقتی بیرون میرفتم یه پنکک و رژ میزدم تا اینکه وارد سایت شدم وقتی دیدم خانوم شایسته در مورد ارایش نکردن صحبت میکنه منم واقعا به صورت ناخوادگاه ارایش نکردم حتی ضدافتاب نمیزنم حدود دوساله و یه رژ میزدم به لبم همین تا این دوماهه که تمرکزی کار میکنم اون رژم نمیزنم دیگه انقد حس خوبی دارم در عرض ثانیه ای اماده میشم اینم بگم من کلا زود اماده میشم حتی زمانی ارایش میکردم 5 دقیقه ای بود الان اون 5 دقیقه هم نمیزارم

    یه چیز جالب اینه من وقتی میرم سفر چه شهر تفریحی و توریستی با ماشین خودمون چه وقتی میرم تهران خونه داداشام من با اتوبوس من یه مانتو راحتی و یه شلوار خونگی میپوشماصلا نمیتونم شلوار رسمی بپوشم راحت نیستم و احساس خفگی دارم برامم حرف مردم مهم نیست باور کنید البته شاید قبلا همیشه شلوار رسمی میپوشیدم اما از وقتی با قانون جذب و استاد اشنا شدم دیگه چیزی که حس خوب بهم میده و راحتم انجام میدم و حتی دوستام و بقیه میخندند چطور با شلوار راحتی با اتوبوس سفر میکنی که این همه مسافر داره و تازه مانتومم در میارم یا جلوشو باز میکنم کفشامم در میارم که فقط راحت باشم برامم حرف دیگران مهم نیست چی راجبم بگم در این حد حساب کنید

    ولی زمان عکس انداختن یه ارایش ملایم میکنم که اونم الان انجام نمیدم فقط عروسی میرم ارایشگاه میرم همین

    و تحسبن کردم خانوم شایسته عزیز و بودنتون در این مسیر زیبا چقد زیاد رو خودتون کار کردیدو بخاطر اینه لیاقت بودن با استاد رو دارید عزیزم و در جهت رشد خودتون این همه تغییر کردید که استاد امروز این همه ازتون تعریف کردند و بهترین یارو یاور استاد هستید در همه جا جقدر راحت بدور از قضاوت و حرف مردم سبک شخصی خودتونو دارند واقعا بهترین الگوی من هستید هم برای من هم همه بچه های سایت

    نکته دیگه وای استاد چقد خوشحال شدم گفتید قرازه دوره احساس لیاقت رو سایت بزاریدو انقد خوشحال شدم در پوست خودم نمیگنجم واقعا انشالله منم بتونم این دوره رو با یاری خداوند بخرم

    استاد ازتون سپاسگزارم بخاطر همه چی

    خدایاشکرت برای همه چیز حتی برای این کامنتی که گذاشتم و خاطره ای که تعریف کردم

    دوستون دارم

    در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      محمدرضا یکتای مقدم گفته:
      مدت عضویت: 1378 روز

      سلام آزاده خانم

      خوشحالم که هم فرکانستون هستم

      چقدر لذت بردم از کامنت زیباتون

      چقدر خوب گذشته خودتون رو گفتید با ی لحن طنز که من کلی خندیدم

      و چقدر درس گرفتم که فقط خودم باشم تا اینکه از نظر دیگران چجوری باشم

      عالی تغییر کردید بهتون تبریک میگم

      امیدوارم روی خودتون بیشتر و بیشتر کار کنید و نتایجتون بزرگتر و بزرگتر

      و اینکه منم خیلی خوشحال شدم بابت دوره لیاقت

      انشالله اونجا هم رو ببینیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        آزاده کاکاوندی گفته:
        مدت عضویت: 1492 روز

        سلام به اقا محمدرضای عزیز دوست مهربانم

        بابت کامنتت سپاسگزارم منم خیلی خوشحالم که هم فرکانستون هستم از ته دلم واقعا

        واقعا خودم به خاطره خودم کلی خندیدم اصلا هم یادم نبود یهویادم اومد

        در مورد تایید مردم نمیگم همیشه اما گاهی ناخوادگاه برای بعضی موارد اصلا مهم نیست (مثلا اون روز رفتیم یه جای تفریحی تو شهرمون یه ابشار خیلی بزرگ و قشنگ داره وقتی رفتیم کنار آبشار دیدم تو آب کلی پسر بود ینی باور کن اون قسمت نصف مردم ایستاده بودند نگاه مبکردند نصفشونم داخل آب از خانومهام کسی نمیرفت چون واقعا همه پسر بودند من گفتم میخا برم به کسی کاری ندارم همه گفتند همشون پسرند داداشمم گفت اخه همه پسرند خانومی نرفته گفتم بابا ولن کن همین که من رفتم عمقشم زیاد بود برامم مهم نبود چه فکری کنند بخدا چند دقیقه بعددنصف اون قسمت شدخانوم که دست همو میگرفتیم داخل اب روبه جلو میرفتیم پسرها بیشترشون راهوباز کردند تازهخود داداشم کلا منو دید خودشم اومدقسمت عمیق اب (جوگیرشد)البته بنده شنا بلد نیستم ولی دارم تلاش میکنم یاد بگیرم یکمی ترس دارم برای روی اب ایستادن اونم دارم کم کم غلبه میکنم )

        گاهی وقتهام واقعا برام مهمه که اونم خیلی دارم روش کار میکم..مثلا حتما باید ارایش میکردم حتی ملایم یا خوشتیپتر باشم یا فلان کارو انجام بدم یا اهسته بیا اهسته برو گربه شاخت نزنه ….

        بازم سپاسگزارم ازتون دوست عزیزم

        دلت گرم

        حساب بانکیت پر پول و ثروت بی نظیر خدا محمدرضای عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 859 روز

      بنام الله مهربان

      پایان کامنت ها = لحظه ی دیدار دوستان

      سلام گرم دارم خدمت نازنین خواهرم

      سلامی که زدل بر می آید.

      سلامی که از اعماق وجودم سوی دل شما می آید

      سلامی که سین، نقش سلامت دارد

      لام آن لطیف و لطافت روح است.

      الفش الفت، بی پایان است.

      میم آن عطر محبت دارد .

      واقعا لذت بردم از کامنتت آزاده عزیز . الحق که آزاده ای!

      آنقدر لذت بردم از گفتگوها و نوشته هات باور کن سه بار خوندم. و اگر بارها بخونم باز کمه…

      وقتی یادمه با استاد آشنا شدم توی یک کانال بود .

      حساب کن 5 تا استاد بودن و به صورت پادکست صداها پخش میشد.

      ولی صدای استاد رنگش !کلامش !صداقتی که توی کلامش داشت. فرق میکرد .

      و دیگه خودکار میرفتم مال استاد رو گوش میدادم.

      داشت در مورد دقیق یادمه تسلیم شدن میگفت. انگار برای من میگفت…

      از ابراهیم میگفت. از ابراهیم خلیل الله.

      و منم اشک میریختم . و گوش میدادم.

      من عاشق استاد خوبان

      استاد شیرین سخن شدم .

      دیگه فقط و فقط استاد .

      زیبایی بد نیست تا زمانی که انرژی رو نگیره و بخوای تمرکز و انرژیت گرفته نشه.

      چقدر عاشق افکارت شدم .آزاده ی عزیز

      منم یه دوستی دارم که بهش میگم افکارت رو میخام. و اونم کلی میخنده.

      و خیلی دوسش دارم .

      به هر حال انسانیم و هر کسی یه شکل و یک قافیه داره …

      بازم تحسینت میکنم. بابت کامنت خوب و تاثیر گذار تون. واگه هزار بار بخونی بازم لذت میبری .ایول دختر شجاع و نترس

      که این حرف ها رو نمیشه هیچ کجای دنیا پیدا کرد.

      و مخصوص همین سایت الهی هستش.

      خیلی خوب قانون رو متوجه شدی ..

      اگه هزاران بار تحسینت کنم بازم کمه ….

      خیلی خیلی دوست دارم و عاشقتم.

      افکارتو همیشه هندل کن قول میدم بهترین نتایج وارد زندگیت میشن. که مطمئن هر الانشم کوله باری از نتایج خوب رو گرفتی.. احساس میکنم تو روابط روی خودت خیلی کار کردی. بازم ایول

      خواهر نازنینم

      ای نگار من

      ای معطر ترین

      امیدوارم هر دقیقه و ساعت زندگی به کامت باشه.

      و به شادی بگذره…

      بهترین آرزوها بدرقه ی راهت .

      روزها و لحظه هات با عشق

      و خوشبختی.

      سایتون برقرار

      ای فرشته ی نازنین

      و عاشق

      امیدوارم فرصت بشه،

      در زمان و مکان مناسب

      ودر بهترین احساسم

      زیارت کنم شما رو ..

      امضای الله مهربان پای

      تک تک آرزوهات.

      از طرف من امیر حسین رو ببوسید.

      بی صبرانه منتظر نتایج خوبت هستم.

      به الله مهربان می سپارمت.

      فرشته ی نازنین

      خواهر و جواهر ارزشمندم

      آزاده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        آزاده کاکاوندی گفته:
        مدت عضویت: 1492 روز

        سلام خدمت برادر عزیزم سید عظیم عزیز باور کن خود خدارا شاهد میگیرم همین لحظه یه حسی گفت برو کامنت خود سید عظیم که ازنتایجش نوشته بخون نه این کامنتی که برای من نوشتی ها ن

        و براش کامنت بزار چون این دو روزه چند بار اومدم براتون کامنت بزارم حسم خوب نبود ینی نجوای شیطان بودکه الان جواب دادی که چی و از این حرفا اما الان داشتم میخوابیدم که نت گوشیمم خاموش بود اما خدا گفت برو تو سایت و برای سید کامتت بزار بعد نمیدونستم که تو کدوم قسمت بود کامنتت اما یه لحظه یادم اومد شاید تو قسمت 14 همین قسمتی ک خودم کامنت نوشتم باشه که یهو چشمم به کامنت جدید رو کامنتم اومده بود افتادو گفتم بزار بازش کنم ببینم کیه چون من کامنت که برای بچه های سایت میزارم یا بچه ها برام میزارند روز بعد رو ایمیلم میاد و الان کامنتتون رو ایمیلم نیومده اما اتفاقی کامنت شمارو دیدم وای بخدا شوکه شدم گفتم خدایا ببین چه همزمانی اتفاق افتاد چقدر خوشحال شدم خدایا شکرت واقعا چون تو کامتتی که خودتون نوشتید یه جمله ای بود که گفتید من طی این 4 ماه که رو خودم کار کردم کلی اتفاق قشنگ برام افتاده و مشتریهایی به تورم میخوره که حاضرند بابت خدماتی که بهشون ارائه میدم حتی بیشتر از مبلغ واقعی بهم بدن و گفتید که یع مشتری داشتید سفارشش 4 تومن بوده ایشون 5 تومن واریز کرده و چن تا مثال دیگه زدید

        حالا چرا من این گزینه رو توجه کردم چون من رو ابن باور دارم کار میکنم و دنبال الگو بودم که یهو کامنت شما رو دیدم و حسم فوق العاده شد گفتت ببین سید هم تایید این باور و الگوی خوبی برات برای مشتریهات

        انقد حسم عالی شد اومدم که بیام جواب این کامنتو بدم یهو هدایت شدم به کامنت خودم و الله اکبر از هدایت خدا که باعث شد همین جا پاسخ کامنتو بدم ببین چقد خدا قشنگ کار میکنه یاد یوسف نبی افتادم وقتی شیطان گولش میزنه به دوست هم زدونیش میگه برو به پادشاه مصر بگو من بی گناهم ازادم کنه و رو خدا حساب باز نکرد و خداوند اونجا میگه هر خیری از جانب منه هر شری از سوی شیطان و حتی در ایه بعدی میگه اما ما باز به یوسف لطف کردیم و کاری کردیم که علم تعبیر خواب بهش دادیم که بعد از 7 سال در زندادن پادشاه مصر اون خواب میبینه و اونجا خدا یوسف یاد اون دوست هم زندانیش میاره و میگه من کسیو میشناسم که خوابتونو تعبیررکنه و اینجا خدا به یوسف عنایت میکنه و مورد رحمت خودش قرار میده و هدایتش میکنه که عزیز مصر میشه (این داستان یوسف هم خود خداوند گفت بنویس وگرنه من یادم نبود به خودش قسم)

        الله اکبر زبانم قاصره واقعا اصلا نمیدونم چی بگم انقد که حسم عالی شد خدایا صدهزار مرتبه شکرت و واقعا سپاسگزارم از خداوند برای این همزمانهایی که بوجود میاره برای هدایتهاش برای اینکه به قلبمون الهام‌میکنه برای سایت بی نظیر استاد برای همه دوستهای عزیزم در این سایت توحیدی و برای شما برادر عزیزم سید گرامی

        سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتی و بابت حس خوبی که بهم دادی

        امیرحسینم به نیت شما حتما میبوسم

        رو روابطم و تغییر شخصیتم خیلی دارم کار میکنم البته رو همه جنبه های زندگیم انشالله که بتونم بهترین نتایج بگیرم و بیام نتایج بزرگمو براتون بگم هرچند الانم نتایج هست و خداراشکر میکنم و مطمینم بودن در این مسبر باعث میشه نتایج هرروز بزرگتر و بزرگتر بشه

        منم خیلی دوست دارم و بی صبرانه منتظرم در زمان و مکان مناسب ببینمتون همه بچه های سایت و استاد و مریم خانوم این دوتا فرشته نازنین زندگیمون

        درپناه الله یکتا شاد و سعادتمند و ثروتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          سید عظیم بساطیان گفته:
          مدت عضویت: 859 روز

          بنام خالق زیبایی ها

          سلام مجدد دارم بر فرشته ی نازنین آزاده عزیزم.

          که بی نهایت دوسش دارم .

          قبل از هر چیزی ازت ممنونم برام نوشتی و کلی لذت بردم.

          من همیشه سعی کردم احساسمو خوب نگه دارم . و دارم توی این کار خدا رو شکر روی خودم کار میکنم و از نتایج میفهمم.

          باورت میشه دیروز یه مبلغی اومد توی حسابم (فعلا که معلوم نیست . از طرف چه کسی باشه )

          الله اکبر.

          من که مات و مبهوت موندم!!!

          خدایا شکرت …

          و هزاران بار شکر …

          اتفاقا منم تعجب کردم گفتم خواهر نازنینم چرا جواب نذاشتن…

          و لی توی پرانتز بگم من زمانی کامنت می نویسم که تو بهترین احساس باشم .

          منم اتفاقا آخر شب یه حسی گفت برو توی سایت و اتفاقی کامنت شما رو مطالعه کردم که واقعا اینقدر تحسینت کردم .اینقدر لذت بردم از کامنتت فک کنم 5 یا 6 بار خوندمش.

          بعدا با تصویر قشنگت روی پروفایلت مواجه شدم. میگن هدایت میشی دقیقا همینه .

          مجددا تحسین و تحسین.

          خیلی خوشم اومد از پروفایلت و بسیار زیبا ست . آفرین بر دختر قشنگ.

          آفرین بر خواهر نازنینم

          چقدر بهتون افتخار کردم .

          من واقعا عاشق افکارت و حس خوبت هستم و کلی لذت میبرم …

          در مورد داستان یوسف پیامبر گفتید بله خداوند بهش گفت چرا به بنده ی من میگی؟

          به من بگو تا آزادت کنم.

          تازه آگه توبه نمیکرد از مقام پیامبری می افتاد .

          (من عاشق این قسمت از فیلم بودم )

          من در زمانی این کامنت رو می نویسم که قسمت 195 سفر به دور آمریکا اومده رو بنر سایت… و حسی بهم گفت . برو تو سایت

          من دیگه از حس گذشتم مطمئنم…

          انشاءالله از نتایج خوبم برا دوستان میگم . که چطور هدایت شدم به مبالغ بالا …. و چه کارهایی بزرگی تو دست دارم..(توی کار برق صنعتی و ساختمانی و پروژه های بزرگ هستم.

          البته همه رو به لطف خدا یاد گرفتم و کار کردم و ازهمه مهمتر من عاشق کارم هستم )

          مواظب خودت، و افکار زیبات باش.

          منم خیلی شما رو دوست دارم و عاشقتونم.

          آرزو میکنم

          مهر ،

          برکت

          عشق

          محبت

          سلامتی

          آسایش روح

          آرامش دل

          تقدیر بلند

          لبخند قشنگ

          همنشینت باشن.

          روز تون پراز شادی و انرژی مثبت

          زیباترین

          و با احساس ترین

          خواهر دنیا آزاده .

          در پناه جان، جانان باشی

          و بدرقه ی راهت بهترین آرزوها.

          عاشقتم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نرجس رحیمی گفته:
      مدت عضویت: 1331 روز

      سلام دوست عزیز،

      متنی انتخابی شما برای من مثل یه کتاب بود، چقدر پر محتوا بود، تحسین میکنم شما،

      تحسین میکنم راحتی شما در سفر رو،

      تحسین میکنم فارغ از حرف مردم شدید.

      خدارو هزار مرتبه شکر، بابا این سایت و این دوستان عالی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        آزاده کاکاوندی گفته:
        مدت عضویت: 1492 روز

        سلام به نرجس بانوی عزیز

        سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتی عزیزم قطعا بودن در مسیر استادو کارکردن روی خودمون برامون لذت بخش ترین کار دنیاست انشالله که بتونیم شاگرد اول کلاسش باشیم همگیمون

        باورکن شاید قبلا این سریال رو میدیم مدارم پایین تر بود همین جوری نگاه میکردم و فقط زیبایها رو نگاه میکردم و رو درسهایی که استاد میگفتند کار نمیکردند اما الان مفهومی ترنگاه میکنم سعی میکنم در حد درک خودم بفهمم حتی اگ یه چیز خیلی کوچک باشه میگم اشکال نداره این ینی دارم تکاملم رو طی میکنم و حتی چیرهای مهم کپی میکنم برای منم اون متن خیلی درس داشت که روزبعد هم استادراجبش فایل گذاشتن و خوشحالم از این قضیه

        خیلی دوست دارم نرجس عزیزم

        واقعا خدایا شکرت برای شما دوستهای عزیز و استاد عزیز و خانوم شایسته نازنین

        خدایاشکرت برای سایت توحیدی بی نظیر

        خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

        میبوسمت عشق من

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          نرجس رحیمی گفته:
          مدت عضویت: 1331 روز

          متشکرم از مهر شما، دوست عزیز،

          بله در مورد پایین بودن مدار کاملا درست گفتید،

          من بارها میشنیدم از استاد که میگفتن کامنت بچه ها رو بخونید که عالی هست، ولی من اصلا نمیخونم،

          ولی الان یکی از علاقه ام شد خوندن کامنت بچه ها،

          من چون عاشق کتاب خوندم، بخودم گفتم ببین اینا هر کدوم قصه کوتاه ست اینا رو بخون، تا این کامنت ها کجا کتاب های قصه کوتاه کجا؟؟؟

          تو یکی از کامنت بچه ها خوندم که گفته بود، در سفر قبلی بخودش تعهد داده بود که همه سفرها رو ببینه و کامنت بذاره، و به بقیه هم پیشنهاد داده بود که حتما این کارو انجام بدید تا از شگفتی اینکار بهره مند بشید..

          منم به خودم گفتم که این کارو انجام میدم، ان شالله بتونم روی تعهد وایستم در کنار استاد و شما دوستان عزیز، ضعف هامو بشناسم و دیدم رو به جهان خداگونه کنم.

          متشکرم ازاده جان عزیز. منم به شما عشق و صلح دارم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2159 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و سلام به خانوم شایسته عزیز که برای همه ما مخصوصا خانوم ها یه الگوی بینظیر هستن

    سلام به همه دوستان خوبم

    خدایا ازت سپاسگزارم که در این مسیر هستم و دارم برای رشد و پیشرفت خودم حرکت میکنم

    و خدایا ازت سپاسگزارم که باورهامون تقویت میشه با دیدن یک الگوی شایسته و فوق العاده به اسم خانوم شایسته عزیز

    خدایا ازت سپاسگزارم که لایق شنیدن این آگاهی هستم

    خانوم شایسته عزیز منم یه دختری بودم دقیقا با همین ویژگی هایی که شما از گذشته تون گفتین

    و دقیقا چقدر زندگی سخت و رنج آور بود برام

    من اصلا خودم و دوست نداشتم

    اگه آرایش نداشتم از در خونه بیرون نمیرفتم

    صبح که میخواستم برم سرکار دقیقا از دو ساعت زودتر آرایش میکردم میرفتم سرکار و تایم عصر دوباره صورتم رو میشستم و و از اول آرایش میکردم که میکاپم خوب بمونه رو صورتم

    اگه میخواستیم بریم مهمونی که ساعت ها باید زمان میزاشتم برای میکاپ صورتم یا موهام

    اولا که چقدر زمان من و انرژی من میرفت برای آرایش کردن

    و چقدر همسر من اذیت میشد از این کارهای من و همیشه معطل من میشد و این کارهای من باعث میشد تو رابطه مون هم بحث پیش بیاد

    با اینکه همسر من اصلا دوست نداشت آرایش داشته باشم یعنی بهم میگفت بدون آرایش خیلی چهره ات بهتره ولی من انقدر خودم و دوست نداشتم انقدر با خودم در صلح نبودم که فکر میکردم من بدون آرایش خیلی زشتم و اگه آرایش کنم همسرم بیشتر از من خوشش میاد یا در نظرش من جذاب تر هستم

    من دقیقا احساس لیاقتم و گره زده بودم به آرایش کردنم

    هم اینکه یه سری باورهای اشتباه از بچگی کرده بودن تو مغزم که زن باید به خودش برسه

    باید همیشه حتی تو خونه آرایش داشته باشی که همسرت خوشش بیاد

    یعنی من اینکه باید برای خودم ارزش قائل باشم رو تو آرایش کردن میدیدم

    من فکر میکردم اینکه باید به خودم برسم یعنی من باید آرایش کنم

    اصلا برام مهم نبود خودم چی دوست دارم بلکه دلم میخواست در نظر دیگران مخصوصا همسرم زیبا باشم

    حتی اگه من اذیت بشم مهم نبود و اشکالی نداشت که خودم اذیت بشم

    ولی نظر دیگران برام مهم بود

    و اینکه اصلا خودم و دوست نداشتم اصلا چهره ام رو دوست نداشتم

    حتی یه مدت رفتم دنبال اینکه برم فکم رو جراحی کنم

    ولی واقعا خدا دوستم داشت که هدایتم کرد به سمت آموزشهای استاد عباس منش و خانوم شایسته عزیز و به عنوان یک الگو سر راهم قرار داد

    که بشکنم باورهای غلط گذشته ام رو

    که بفهمم عزت نفس من و احساس لیاقت من باید درونی باشه

    کم کم شروع کردم رو خودم کار کردن و رو احساس لیاقتم کار کردن

    دیدن رفتارهای خانوم شایسته در سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا خیلی به من کمک کرد

    خیلی زیاد

    یعنی تمام تغییرات شخصیتی من از دیدن سریال زندگی در بهشت شروع شد

    اومدم جای اهرم رنج و لذت رو تو ذهنم درست کردم

    و از خودم پرسیدم آیا ارزش داره من این همه زمان و انرژی و پول صرف کنم ؟

    تازه باز هم راضی نیستم

    چرا؟ چون اون احساس ارزشمندی و عزت نفس وصل بود به عوامل بیرونی

    کم کم آرایش کردنم رو کمتر کردم و دیدم چقدر زندگی برام آسان تر و لذت بخش تر شده

    دیگه الان به جایی رسیدم که اصلا لوازم آرایش ندارم

    من تو کمدم حتی یه دونه رژ لب ندارم چون همونایی که داشتم انقدر استفاده نکردم که تاریخ مصرفش گذشت و همه رو ریختم دور و الان اصلا نیازم نمیشه که بخوام برم لوازم آرایش بخرم

    حتی چند وقت پیش یه عالمه لوازم آرایش برام از امریکا سوغاتی فرستادن ولی من همه رو هدیه دادم و بهم گفتن حیفه بابا خودت استفاده کن گفتم آخه من استفاده نمیکنم تاریخ مصرفش میگذره خراب میشه باید بریزم دور

    الان حتی تو مهمونی هم میرم بدون آرایش ساده ساده میرم

    چون واقعا نمیتونم یه بار اضافه رو صورتم تحمل کنم

    قبلا چون صورتم جوش میزد همیشه باید کرم میزدم که جوش هام دیده نشن ولی به لطف قانون سلامتی الان پوستم عالی شده و بدون کرم هم صاف هست

    یادمه همه چیز و گذاشته بودم کنار فقط یه ریمل میزدم بعد دیدم اونم داره آزادی من و میگیره

    داره تایم من رو میگیره و روی چشمهام یه بار سنگین هست دیگه اونم گذاشتم کنار و الان میبینم اتفاقا مژه هام هرروز داره پر پشت تر میشه

    اصلا انقدر این سادگی برام جذاب و لذت بخش شده که دیگه از آرایش کردن متنفر شدم

    احساس میکنم اگه آرایش کنم زشت میشم

    خیلی عاشق خودم شدم خیلی بیشتر خودم و دوست دارم

    همسرم بیشتر و بیشتر از قبل عاشقم شده

    چون من با خودم به صلح رسیدم

    چقدر دیگران تحسینم میکنن حتی بارها چه از آقایون چه از خانوم ها تحسین شنیدم که چقدر خوبه که ساده هستی

    قبلا ساعت ها تایم و انرژیم رو تو آرایشگاهها میگذروندم

    چقدر زمان صرف میکردم که برم ناخن هام رو درست کنم لاک بزنم

    بعد دیدم بابا این ناخن های مصنوعی داره رو دست من سنگینی میکنه داره اذیتم میکنه

    آخه حیف زمان من نیست که برم دو ساعت تو آرایشگاه بشینم

    یه روز رفتم آرایشگاه گفتم کل ناخن های من رو بردار

    آرایشگر بهم میگفت حیفه قشنگه

    زینت و زیبایی زن به ناخنش هست

    منم گفتم ممنونم من نمیخوام زیباییم ناخن هام باشه

    وقتی ناخن هام رو برداشتم دیدم چقدر ناخن های خودم آسیب دیده و مدت ها طول کشید تا برگرده به حالت طبیعی خودش

    و احساس کردم من با این کار دارم از خدا ناسپاسی میکنم چون دارم به خودم آسیب میزنم

    و الان بازم به لطف قانون سلامتی ناخن هام خیلی هم محکم و مقاوم شده

    و واقعا به نظرم ناخن های ساده خودم بدون لاک خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر هست از اون ناخن های سنگین و رنگی رنگی که فقط زیبایی ظاهری داشت ولی من و اذیت میکرد

    وای چقدر فاجعه میشه آدم اعتماد به نفسش گره بخوره به ناخن های لاک زدش

    حالا فکر کن این ناخن ها رو ازت بگیرن خوب معلومه اعتماد به نفست نابود میشه دیگه چون پایه اعتماد به نفست سست بوده

    من از استاد یاد گرفتم که اعتماد به نفسم رو نباید رو عوامل بیرونی سوار کنم چون اگه اون عوامل بیرونی رو ازم بگیرم من نابود میشم ولی اگه اعتماد به نفس دورنی باشه نه تنها از بین نمیره بلکه هربار هم تقویت میشه و ارزشش هم بیشتر میشه

    مثلا سعی کردم

    با هر بار غلبه بر ترس هام

    با هر بار حل کردن مسائل زندگیم

    با هر بار کنترل ذهنم در شرایط سخت

    با هر بار تقویت مهارت هام تو کارم

    با هر بار ارتباط خوب بر قرار کردن با غریبه ها

    با دوست داشتن خودم

    با ارزش قائل شدن برای خودم

    با اهمیت ندادن به حرف مردم

    با کم کردن وابستگی هام به همسرم

    و هزاران مورد دیگه بیام اعتماد به نفسم رو رو پایه های محکم از درون خودم بسازم

    واقعا خدارو شکر میکنم که هدایتم کرد به سمت آسانی ها

    چون من هم مثل خانوم شایسته دو طرف قضیه رو دیدم هم سختی و رنجی که میکشیدم و هم آسانی و لذتی که الان دارم تجربه میکنم

    و به نظرم باید اهرم رنج و لذت در ذهنت در جای درستش قرار بگیره

    یعنی آرایش کردن برات مساوی با رنج باشه و ساده بودن برات مساوی با لذت بشه

    استاد جان یه نکته ای اشاره کردین و گفتین خیلی راحت نیستم بخوام گروهی برم مسافرت

    وای این دقیقا برای منم هست بیشتر بیشتر بیشتر دلم میخواد با همسرم دو تایی بریم چون واقعا ما با هم دوتایی در صلح هستیم و با هم خیلی هم فرکانس هستیم

    و فکر میکردم من ایراد دارم که نمیتونم با یه سری افراد برم و هر وقت حرف مسافرت دسته جمعی میشد میگفتم ما نمیایم

    بعد ذهنم میگفت تو چرا همیشه میگی ما نمیایم حتما تو ایراد داری

    بعد دیدم خوب من با اون آدم ها هم فرکانس نیستم حالا میخوان اعضای خانواده من باشن

    وقتی دارن آزادی من و میگیرن وقتی ذهن من و درگیر میکنن چرا باید برم

    وقتی مثلا میخوایم بریم بیرون بعد میبینم من باید دو ساعت منتظر یه نفر بمونم تا آرایشش و مو درست کردنش تموم بشه و داره تایم من و هدر میده خوب مگه دیوانه ام برم اذیت هم بشم

    من با کسانی میرم مسافرت که در مدار من باشن

    مخصوصا از وقتی دوره قانون سلامتی رو میریم واقعا مسافرت با یه سری افراد سخت میشه

    مثلا طرف بهش بر میخوره اگه تو غذا نخوری و درک این و نداره که من آزادم هر غذایی دلم میخواد بخورم تو هم آزادی هر غذایی دلت میخواد بخوری و قرار نیست ما هم دیگه رو مجبور کنیم که مثل هم رفتار کنیم

    به خاطر همین مسائل من ترجیح میدم بیشتر یا با همسرم یا با افرادی که واقعا با ما در یک مدار هستن برم مسافرت

    مثلا ما پارسال یه سفر بینظیر به یه منطقه کوهستانی و روستایی داشتیم با یه زوج فوق العاده از بچه های سایت

    و برای من لذت بخش ترین مسافرت گروهی بود چون هر کدومشون انقدر با خودشون در صلح بودن

    انقدر این زوج رابطه زیبایی با هم داشتن

    که وقتی از سفر برگشتیم من رفتم دوره عشق و مودت و خریدم

    چون به خودم گفتم منم میخوام این حد از به صلح رسیدن با خودم رو تجربه کنم

    منم میخوام این رابطه قشنگ و آزادانه با همسرم رو تجربه کنم

    و خدارو شکر میکنم که افرادی رو سر راه ما قرار میده که من ازشون درس یاد میگیرم

    اون مسافرت برای من پر از درس و آگاهی و تجربه های قشنگ بود

    چون کاملا با هم هم مدار بودیم به نظرات هم احترام میزاشتیم

    هر کسی کاملا آزاد بود که از هر چیزی که دوست داره لذت ببره و هیچ وقت هم دیگه رو مجبور نمیکردیم که طبق میل طرف مقابل رفتار کنه

    هیچ کسی مسئول این نبود که تلاش کنه به دیگران خوش بگذره

    تازه من ازشون کلی درس گرفتم که باز هم مسافرت ها رو آسان تر بگیرم

    و در کل یه تجربه بینظیر بود از مسافرت با افرادی که با خودشون در صلح هستن و با ما در یک مدار و یک فرکانس هستن

    استاد و خانوم شایسته عزیز من ازتون بینهایت سپاسگزارم

    خانوم شایسته ازتون ممنونم که این بحث و این آگاهی ها رو با ما هم به اشتراک گذاشتین

    درپناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2206 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما مونا ترحمی عزیز

      چقدر تحسینت کردم برای این همه تغییر، دختر واقعا دمت گرم. واقعا چقدر عالی از تغییر عادت ها و نگرش و باورت به آرایش کردن نوشتی و چقدر قشنگ تغییر کردی. اصلا فکر نمیکردم توام اینجوری بوده باشی.واقعا آفرین مونا جان…چقدر دیدن این تغییرات هر چند کوچیک خوبه، چقدر خوبه با هم در مسیر رشد و بهبود هستیم. در مسیر طبیعی زندگی کردن ساده اما عمیــق…

      سپاسگزارم برای ردپاهایی که از خودت به زیبایی ثبت میکنی و اینجا هستی.

      چقدر قشنگ نوشتی:

      من از استاد یاد گرفتم که اعتماد به نفسم رو نباید رو عوامل بیرونی سوار کنم چون اگه اون عوامل بیرونی رو ازم بگیرم من نابود میشم ولی اگه اعتماد به نفس دورنی باشه نه تنها از بین نمیره بلکه هربار هم تقویت میشه و ارزشش هم بیشتر میشه

      سپاسگزارم مونا جان دوست ارزشمندو خودساخته ی من. چقدر دوست دارم بغلت کنم و بگم چقدر ارزشمند وجودت…

      ارادتمندت فهیمه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        مونا ترحمی گفته:
        مدت عضویت: 2159 روز

        به نام خداوند هدایتگر

        سلام دوست عزیزم فیهمیه جان

        ازت سپاسگزارم عزیز دلم که وقت گذاشتی کامنتم رو خوندی و برام نوشتی

        ممنونم که همیشه برام مینویسی و بهم انگیزه و انرژی میدی عزیزم

        چقدر قشنگ توصیف کردی این مسیر زیبا رو

        مسیر طبیعی زندگی کردن ساده اما عمیق

        منم عاشقتم عزیز دلم

        انشالا که در پناه الله یکتا همیشه تو این مسیر زیبا پر قدرت قدم برداری

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمیرا بانو گفته:
      مدت عضویت: 867 روز

      سلام مونا جان چقدر لذت بردم از کامنتت واقعا تحسین میکنم این همه تغییری که کردی

      اون تیکه آخر که گفتی هیچ کس مسئول این نیست که به بقیه خوش بگذره

      انگار حرف دل منو رو زدی یه آن به مسافرت های خودمون نگاه کردم

      دیدم وای خدایا من چقدر این مسؤلیت را داشتم

      همیشه تو مسافرت ها به من میگفتن شما گردن بگیرید وسایل بخرید بعد از سفر دنگ هامون را حساب می کنیم .من هم قبول می کردم

      و همیشه وهمیشه کار پخت وپز می افتاد گردن من ومن هم به خاطر اینکه تو سفر بهمون خوش بگذره این کار رو انجام می دادم

      و خودم رو آرام میکردم مثلا اشکال نداره اونا بچه کوچیک دارن این جور نجواها درصورتی که خودم هم بچه دارم

      وهمیشه هم در همه سفرها روز اول خسته میشدم ودوست داشتم زودتر فرار کنم

      وبه قول شما 2ساعت طول می‌کشید تا طرف آرایش کنه .لباس اتو کنه .من هم تو آشپزخونه وسایل های پیک‌نیک را جمع کنم

      واقعا چرا من اینجوری هستم

      ولی به لطف الله وآموزش های استاد .الان بخواهیم بریم قبلش میگم .هر کی واسه خودش وسایل برداره .

      واونجا هم وقتی میرم غذا بپزم بقیه رو هم صدا می کنم که مثلا فلانی تو بیا ظرف ها رو بشور فلانی بیا سالاد درست کن

      به خاطر این کارها اصلا دوست ندارم مسافرت برم.وهمسرم هم اصلا تنها جای نمیره

      همیشه میگه یکی بیاد باهامون واین من رو خیلی اذیت میکنه

      اینکه مثلا من صبح زود بیدار میشم تو سفرها بقیه می خوابن و من میرم صبحانه آماده میکنم که مثلا صبحانه آماده باشه کارها خوب پیش بره

      ولی از این ور انقدر تو وجودم حرص میخورم وبعد نمی تونم خوب لذت ببرم ودوستی دارم زود بیام خونه

      مونا جان نمی دونم تو چه زمینه من باید رو خودم کار کنم

      ولی خیلی برای اینکه به دیگران خوش بگذره فداکاری میکنم

      حالا 100برابر من همسرم .وقتی که با خانواده خودشون میریم بیرون ایشون فرزند بزرگ هستن همه می شینن مثلا در پارک همسرم زود چای آماده میکنه همه کار میکنه تا به همه خوش بگذره

      من اول فکر میکردم این یه نوع ثواب یا کار خیری هست ولی الان می فهمم

      چه باور مزخرفی هست.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        مونا ترحمی گفته:
        مدت عضویت: 2159 روز

        به نام خداوند هدایتگر

        سلام سمیرا جون

        ممنونم عزیزم که وقت گذاشتی و برام نوشتی

        همه این مواردی که تو پاسخ نوشتی دقیقا من بودم

        نه فقط تو مسافرت بلکه همیشه من انسان فداکاری بودم و برای هر کاری من خودم و مینداختم وسط

        پارسال یه مسافرت دسته جمعی پیش اومد و من خیلی اذیت شدم از کارها و رفتارهای دیگران

        یعنی دقیقا همین مواردی که گفتی

        وقتی برگشتم خیلی با خودم فکر کردم و به خودم گفتم چرا فکر میکنی اونا مقصرن ؟

        تو خودت باعث میشی که دیگران با تو اینطوری رفتار کنن

        چون تو کلا یه آدم فداکاری هستی و چون همه برات مهم هستن به جز خودت

        دقیقا جهان هم انسان هایی رو سر راهت قرار میده که باعث میشن تو بیشتر دلسوزی کنی بیشتر فداکاری کنی

        و بیشتر احساس قربانی بودن داشته باشی

        من همیشه برای دیگران فداکاری میکردم بعدش هم احساس قربانی بودم داشتم که چرا با من اینطوری رفتار میشه ؟

        چرا تو مسافرت ها همیشه من باید همه کارها رو انجام بدم ؟

        چرا تو مهمونی ها همه میشنن و من باید همه کارها رو انجام بدم ؟

        کلا دوره عشق و مودت خیلی به من کمک کرد

        مخصوصا جلسه 3

        که استاد توضیح میدن اگه برای کسی کاری انجام میدی این کار باید از سر عشق باشه نه از سر کمبود نه از سر خلا

        چون وقتی از سر کمبود و خلا یه کاری انجام میدی تو عشق نمیورزی تو داری یه تیکه از وجودت رو میکنی میدی به اون طرف

        و چون از وجودت میکنی این قلب تو هرروز خالی تر میشه

        من متوجه شدم که کارهایی که انجام میدم از سر عشق نیست

        و به خاطر دلسوزی کردن هست

        به خاطر تایید گرفتن دیگران هست

        به خاطر اینه که من اصلا برای خودم ارزش قائل نیستم

        به خاطر اینه که تو زندگی من اول دیگران مهم هستن و خودم اصلا ارزشی ندارم

        مثلا همسر من واقعا دستپختش بینظیره مخصوصا تو درست کردن کباب مهارت خاصی داره

        چه وقتایی که دوتایی هستیم و چه وقتایی که دیگران هستن خودش با اشتیاق و با میل و رضایت کامل میگه غذا با من

        من درست میکنم

        و با عشق این کار و انجام میده

        چون از انجام این کار لذت میبره چون از سر عشق این کار و انجام میده و از کسی هم اصلا توقع نداره بیاد کمکش کنه

        و اتفاقا چون دیگران میبینن که همسر من با عشق داره این کار و براشون انجام میده اونا هم میرن کارهای دیگه رو انجام میدن و خود به خود کارها تقسیم میشه

        بدون اینکه همسرم چیزی بهشون بگه بدون اینکه ازشون درخواستی کنه خود به خود همه چیز خوب پیش میره

        ولی من نه چون همه کارهام از سر دلسوزی و فداکاری و تایید گرفتن بود اتفاقا شرایطی پیش میومد که من بیشتر ناراحت بشم و بیشتر احساس قربانی بودن داشته باشم

        و اینم بگم که دوره حل مسائل زندگی هم خیلی بهم کمک کرد تا این باورهای اشتباه و این رفتارها رو تو خودم پیدا کنم و سعی کنم اونارو بهبود بدم

        میدونی سمیرا جان به خودم گفتم این یک مسئله هست و باید حل بشه

        دلسوزی کردن و تایید گرفتن از دیگران و خودت و فدای دیگران کردن یک مسئله هست باید حل بشه

        من به جای اینکه بیام آشغال ها رو بزارم زیر مبل و بگم من نمیام

        بیام خودم و درست کنم رو خودم کار کنم بیام مسئله ام رو حل کنم

        وقتی من از درون درست بشم جهان خود به خود آدم هایی رو سر راه من قرار میده که با من هم فرکانس هستن

        خود به خود من با آدم هایی که در مدار من هستن و نگاهشون به نگاه من نزدیکه میرم مسافرت

        یعنی سمیرا جون واقعا الان دارم به چشم میبینم همون آدم هایی که وقتی قبلا میخواستن برن مسافرت کلی به من و همسرم اصرار میکردن که شما هم حتما باید بیاین و اگه نیاین به ما خوش نمیگذره

        حالا همون آدم ها دیگه تو مسافرت ها و دوره همی ها ما رو اصلا دعوت نمیکنن

        اصلا مارو یادشون رفته

        یعنی نه به ما خوش میگذره با اونا

        نه به خودشون خوش میگذره و ما کاملا از مدار هم خارج شدیم

        یعنی واقعا اینه که استاد میکن تو رو خودت کار کن و جهان بقیه کارها رو برات انجام میده

        امیدوارم که برات مفید بوده باشه عزیزم

        انشالا که همیشه حال دلت عالی باشه و ازت خبرهای خوب بشنوم عزیزم

        در پناه الله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      ریحانه بزرگ خو گفته:
      مدت عضویت: 868 روز

      سلام مونا جان چقدر از خوندن کامنتت کیف کردم خیلی عالی توصیف کردی و نکات طلایی و وسط حرف هات به جا گنجونده بودی……..

      تغییراتت در جهت پیشرفت و ارتقا خودت معرکه است برای من کاملا ملموسه…….. همیشه تحسینت میکنم…. چون کاره خیلی خیلی بزرگی کردی آسون نیست این همه عادت مثبت و جایگزین کردن……

      و در مورد آرایش کردن باید بگم واقعا الان با این سادگیت خیلی خیلی خیلی جذابتر و دلنشین تر هستی…. من همیشه ودر همه حال دوست داشتم و دارم ولی انگار الان در کنارت راحتترم آرامشت و خیلی دوست دارم إن شاءالله همیشه در اوج آرامش و لذت و قدرت باشی و اطرافیان از وجودت و حرفهای پراز انگیزه و آگاهیت لذت ببرن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مونا ترحمی گفته:
        مدت عضویت: 2159 روز

        به نام خداوند هدایتگر

        سلام ریحانه جون ممنونم ازت عزیزم که کامنتم و خوندی و برام نوشتی

        مرسی ازت تو همیشه به من کلی انگیزه میدی

        ممنونم که همیشه تحسینم میکنی و به کلام میاری

        منم واقعا تحسینت میکنم خیلی داری عالی رو خودت کار میکنی

        مدت زیادی نیست که اومدی تو سایت ولی داری نتایج فوق العاده میگیری

        اصلا کاملا مشخصه انرژی تون و آرامش تون بیشتر شده

        انگار خوشحال ترین از قبل و سپاسگزار تر شدین

        خیلی خوشحالم که تو این مسیر با هم همراه هستیم

        در مورد سادگی که خودت همیشه برام الگو بودی

        همیشه متفاوت از همه دخترا و همه بچه ها بودی و این خیلی خوبه و برای من خیلی درس داره

        و خدارو شکر میکنم که الان آگاهانه داریم زندگی میکنیم

        شاید من تازه به این درک رسیدم که ساده بودن بهتر و زیباتره ولی تو همیشه ساده بودی و از اول این سبک و انتخاب کرده بودی

        برات بهترین ها رو آرزو میکنم انشالا که زندگی تون همیشه پر از خیر و برکت و آرامش باشه در کنار عزیزانت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1659 روز

    سلام و صد سلام به استاد عشق و مریم گلیِ عزیزِ دوست داشتنیِ عشق

    و سلام به همه دوستای گلم تو سایت

    خدایا هزار مرتبه شکرت برای این فایل زیبا، برای یه سفر به دور امریکای دیگه، یادش به خیر سری قبلی سفر به دور آمریکا، فکر کنم اونجا بود که بیشتر با بچه های سایت با هم دوست شدیم، همه مون زیر هر فایل کامنت میذاشتیم و چقدر زیبایی دیدیم و چقدر تمرکز و توجه به زیباییها و نکات مثبت رو بیشتر یاد گرفتیم و سعی کردیم عملی کنیم

    و چه شروع طوفانی ای بوووووووود برای یه دور دیگه ی سفر… عجب فایل پرباری واقعا، مثل همه فایلها البته

    مریم جان من عاشقتم که(یه عالمه چشم قلبی)

    چقدر قشنگ گفتی و به تصویر کشیدی اون موقعی که داشتی وسائلتو آماده میکردی و یادت اومد قبلا چجوری بودی و چقدر وسائل برمیداشتی و الان چقدر تغییر و بهبود پیدا کردی

    تازه با این همه بهبودی که ایجاد کردی الان تو این سفر هدفتو گذاشتی “آسونگیر تر بودن”… واقعا ممنونم ازت که انقدر قشنگ مسائل و نکته های ریزو میکشی بیرون و به ما هم یاد میدی کنکاش کنیم تو خودمون و علفهای هرز رو بکشیم بیرون و هرس کنیم.

    منم یه جور دیگه سخت میگیرم به خودم، البته خیلی بهتر شدم، ولی هنوز خیلی خیلی جا دارم، من اینجوریم که واسه هر تصمیمی، هر کار کوچیکی کلی فکر میکنم، خیلی بیشتر از حد لازم، کلی بالا پایین میکنم، یه جورایی انقد فکر میکنم که اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم، انگار میترسم نکنه تصمیمی بگیرم که بعدا پشیمون بشم، البته الان خداروشکر به اون شدت نیست ولی هنوزم نرمال نیست. و این یادآوریا، این فایلای بی نظیر… چقدر به ما کمک میکنه و هُلمون میده… یه دنیا ممنونتونیم

    ای جانم چقدر شما دوتا عشقین (قلب قلب قلب)

    مریم جان که میگه “هزاران بار خدا رو شکر کردم که منو سمت شما هدایت کرد”

    این سپاسگزاری هر روزه ی همه ی ماست که به این مسیر و این سایت و شما دوتا عشق هدایت شدیم

    منم دقیقا این level up شدن رو هر از گاهی حس میکنم و چه حس لذت بخشیه و چقدر خدا رو شکر میکنم براش

    چقدر دلم سفر خواست:) چه زیبا گفتی مریم جان آدم یه بُعد دیگه ای از خودش و از زندگی رو تجربه میکنه و میفهمه زندگی خیلی وسیعتر از اون قالباییه که برای خودش درست کرده

    از وقتی اومدم کانادا منتظر و امیدوار بودم شرایطم بهتر و مهیا بشه برای سفر کردن تو کانادا، خدا رو شکر تا حالا هم چند جایی رفتم ولی باید آسونگیرتر بشم تا بتونم اون سفر جاده ای که دوست دارم رو هم زودتر تجربه کنم، خیلی بزرگش نکنم، سخت نگیرم، فکر نکنم خییییلی پول میخواد و باید منتظر باشم همه چی کامل و پرفکت باشه، یا اینکه حتما باید سفر طولانی و چند روزه باشه پس باید منتظر باشم تا یه تعطیلاتی باشه… یه سفر کوتاه و کم هزینه در حد یه آخر هفته و شب تو طبیعت یا حتی تو یه ایر بی اند بی تو یه شهر جنگلی یا مثلا ساحلی هم میتونه شروع خوبی باشه… الهی به امید تو، خودت هدایتم کن

    فقط اونجا که استاد میگه “شما پاداش خدایی به من”… دلم غش رفت براتون

    واقعا سفر هم آدمو میسازه و رشد میده، هم دقیقا بهترین راه برای شناخت آدماست

    خدا رو هزار بار شکر برای این فایل زیبا و پربار، خیلی لذت بردم و استفاده کردم، یه دنیا ممنون از شما دو تا بهترین و دوست داشتنی ترین استادای دنیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  10. -
    هادی قره قانی گفته:
    مدت عضویت: 1948 روز

    سلام و درود خدمت دوستان، استاد عزیز و مریم جان شایسته عزیز که واقعا شایسته تحسین هستن.

    الهی شکر برای شروع فصل جدید سریال سفر به دور آمریکا.

    سریال «سفر به دو آمریکا» و سریال «زندگی در بهشت» که کل دو سریال تلویزیونی زندگی من هست و جز این هیچ سریال یا فیلمی رو دنبال نمی کنم.

    سریال هایی که تمام کارهاش رو خودشون انجام میدن، از فیلمبرداری و تدوین و بازیگری تا هر چیز که فک کنید و کارگردان سریال، خدایی هست که به قشنگ ترین شکل ممکن همه چیز رو به شکلی رقم میزنه که بهترین کارگردان های سینمایی جهان رو هم که جمع کنید یک هزارم اون سناریو رو نمی تونن پیش بینی کنند و براش برنامه ریزی کنند.

    بعد از یک پیاده روی در پارک بی نظیر محل زندگیم و گوش دادن به جلسه آخر (هفتم) دوره شیوه حل مسائل، شروع به دیدن سریال کردم و لذت بردم.

    استاد عزیز شما در جلسه آخر دوره شیوه حل مسائل که شاید به جرات میشه گفت من 50 بار گوشش دادم و هر بار چیزای جدید ازش برداشت کردم،

    گفتید که قبل از سفر ما تجسم می کنیم اتفاقات خوبی که قراره تو سفر تجربه ش کنیم و درباره ش صحبت می کنیم و با انرژی خوبی که از این صحبت ها تولید میشه میریم و واقعا همون قدر عالی که تجسم کردیم و حتی بهتر از اون رو تو واقعیت تجربه می کنیم.

    من شخصا خودم جز اون آدم های بودم که باید حتما قبل از سفر همه چیز رو برنامه ریزی می کردم که همه چیز طبق برنامه پیش بره و مکان قبل سفر مشخص کنم و هزار تا داستان دیگه که بقول شما بخوام سفر رو کنترل کنم.

    همین امر باعث شده بود که کلا سفر برام سخت بشه و یه ترسی درونم شکل بگیره برای مواجه شدن و چالش های، رفتن به دل ناشناخته ها.

    این ترس رو هم با سوالات بی نظیری که در مجموعه فایل های اخیر که روی سایت قرار می دادید شناختم. بعد از فک کردن به سوال و پیدا کردن این ترس گفتم باید حلش کنم و براش قدم برداشتم.

    به لطف الله یکتا، خداوند همسری به من هدیه داده که واقعا در زندگی و سفر و هر جای دیگه خیلی پایه و آسان گیر تر از خود من عمل می کنه و واقعا از زندگی باهاش لذت می برم.

    تصمیم گرفتیم تا به شهر سامان در استان چهار محال بختیاری سفر کوتاهی داشته باشیم که حدود 3ساعت با ما فاصله داشت و خیلی دوست داشتم قایق سواری رفتینگ رو در آب های خروشان زاینده رود رو در این فصل از سال تجربه کنم.

    از مدت ها قبل طبق گفته های شما توی ذهنم تجسم می کردم که چقدر خوش میگذره و اتفاقات خوبی منتظرمون خواهد بود.

    از طرفی هم ذهن مقاومت می کرد که حالا رفتیم شب کجا بخوابیم و همون سوالای قبلی که در سفرهای قبلی تجریش کرده بودم.

    خلاصه تصمیمم رو گرفته بودم که برای یکبار هم که شده باید به این چیزا فک نکنم و فقط راه بیفتم. اما طبق الگوهایی که از شما دیده بودم مطمین بودم سفر کوتاه ولی به یاد ماندنی منتظرم خواهد بود.

    به لطف خدا ما این سفر دو روزه رو به عالی ترین شکل ممکن انجام دادیم و واقعا به جاها و افراد بی نظیری هدایت شدیم که خودم تعجب می کردم از این همه هدایت…و بارها خدارو شکر کردم برای این موضوع.

    استاد عزیزم، حتی برای قایق سواری به فردی هدایت شدیم که انسان بی نظیر و عالی بود و خودش تعریف می کرد و می‌گفت من اول صبح که برای کار میام از خدا می‌خوام مشتری هایی بفرسته برام که انرژی مثبت باشند!! و چقدرر این قایق سواری یک ساعته خوش گذشت بهمون و تجربه بی نظیری شد.

    چقدر به مسیرهای زیبا در طی رودخانه هدایت شدیم از درختان زیبا تا سنگ های رنگارنگ کف رودخانه و صحنه های بی نظیری از طبیعت و نعمت های خداوند رو تجربه کردیم.

    از بوم گردی که اون هم بطور هدایتی برای اقامت در اون شهر برامون فراهم شد تا ده ها مورد دیگه همه از هدایت هایی بود که خداوند برامون انجام داد.

    استاد عزیز از شما یاد گرفتم خودم رو چه در زندگی چه در کسب و کارر و چه در سفر بسپارم به جریان هدایت…

    اون موقع همه چیز قشنگ تر میشه که فقط روی عقل ناقص خودمون حساب نکنیم و بدونیم ایمان به هدایت و خواستن هدایت مساوی خواهد شد با هدایت و بهره برداری آسان تر از نعمت های بیشتر …

    واقعا روزهای خوبی رو داریم با شما و آموزه هاتون تجربه می کنیم و لذت می بریم. با این تجربه ای که تو این سفر بدست آوردم دیدم چه سفرهای پیش بینی نشده و عالی رو از این به بعد با این دیدگاه میتونم برم و صد برابر قبل لذت ببرم…

    قطعا فصل جدید سریال سفر به دور آمریکا عالی پیش می‌ره و با همدیگه از زیبایی های آمریکا لذت خواهیم برد…

    خوش بگذره …

    در پناه خداوند هادی و یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1359 روز

      به نام هدایت الله

      سلام برادر خوبم آقا هادی

      دوست عزیز بی‌نظیر بور کامنت شما

      دیدگاه تون رو نسبت به تمام توضیحات فایل دوست داشتم مخصوصا

      (سریال «سفر به دو آمریکا» و سریال «زندگی در بهشت» که کل دو سریال تلویزیونی زندگی من هست و جز این هیچ سریال یا فیلمی رو دنبال نمی کنم.

      سریال هایی که تمام کارهاش رو خودشون انجام میدن، از فیلمبرداری و تدوین و بازیگری تا هر چیز که فک کنید و کارگردان سریال، خدایی هست که به قشنگ ترین شکل ممکن همه چیز رو به شکلی رقم میزنه)

      عالی بودی پسر موفق وسلامت باشید انشاالله خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        هادی قره قانی گفته:
        مدت عضویت: 1948 روز

        درود و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و هم فرکانسی، آقای روحی

        ممنون از حسن توجه تون و

        اشاره به نکات اصلی کامنت. خوشحالم در فضایی فعالیت داریم که جز زیبایی و توجه به زیبایی به چیزهای اضافی دیگه ای کاری نداریم.

        به قول استاد

        توجه به نکات مثبت و زیبایی= احساس خوب= اتفاقات خوب

        ممنون از انتقال انرژی تون ازتون سپاسگزارم.

        آرزوی بهترینها رو براتون دارم.

        در پناه خدای یکتا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: