سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۲ - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-09 08:10:202024-07-31 11:45:42سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۲شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر عزیزان جان
چه سبقتی ازهم میگرفتیدبرای به اشتراک گذاشتن آگاهی های نابتان باما
چقدرباقدرت داشتیددرموردقوانینی صحبت میکردیدکه این چنین زیبایی ها رابرایتان به ارمغان آورده است
ازهمان ابتدای صبح که این فایل روی سایت قرارگرفت صبرکردم تاخلوتی برای خودم دست وپا کنم وازهمراهی باشمالذت ببرم والان که نیمه های شب است وسکوت شب روح وجانمان رامینوازدگوش به آگاهی های ناب تان سپردم واز همراهی باشمالذت بردم
واقعیت اینه که من قبل ازاینکه به ابتدای فایل های سفرنامه برگردم وتک تک این فایل های زیبارو مرورکنم دارم این کامنت ومی نویسم ومیخوام ازآگاهی های نابی که دراین سی ویک روز برگوشت وپوست واستخوانم رسوخ کرده باشماعزیزانم صحبت کنم
ازهمان ابتداکه خانم شایسته ازطریق این فایل هاماروبااستاد وخودشون همسفرکردندمن هم مانندهمه عباسمنشی هاهرروز منتظرفایل سفرنامه جدیدودیدن زیبایی های بیشتربودم ودقیقا در دل همان روزهایی که من قادر نبودم بدلیل محدودیت هایی که الان دارم باخانواده ام تاصدکیلومتری محل زندگی ام بروم خداوند پای مرادراین مسیرزیباگشودتاروح ام بتواندبربالای زیبایی های کشور آمریکابه پرواز درآیدوهرروزاز هم قدم بودن بااستادعزیزوپسر دوست داشتنی شون وخانم شایسته مهربان لذت ببرد
به قول خانم شایسته من ازاین سی ویک قسمت بیشتراز فایل هاودوره های استادآگاهی کسب کردم وبرای خودم باور ساختم
درخیلی ازروزهایی که این فایل ها روی سایت قرارمیگرفت من از نظر موقعیت فیزیکی زمین تاآسمان با استادوخانم شایسته فاصله داشتم اماازنظرروحی وفرکانسی دقیقا دریک قدمی این عزیزان بودم وداشتم ازدیدن این زیبایی ها لذت میبردم
خیلی جاها میشدکه میدیدم که استاددارن دردل یک طبیعت زیبا غذای فوق العاده شون ومیل میکنندومن همان لحظه هادرحال آماده کردن ساندویچ برای مشتری های مغاره ام بودم اماباورداشتم که همانطوری که استادازدل سختی هابه اوج آسانی هارسیده است پس من هم میتوانم
زمان هایی میشدکه میدیدم استاد ازنسیم وطراوت آبشارنیاگارا لذت میبرندولی من داشتم پشت فر ساندویچی ازگرما می پختم و زجر میکشیدم ولی یادم بود که استادهم یک روزی درگرمای بندرعباس باتاکسی دنده آرژانتینی اش کارمیکردوزجرمیکشیدولی اگه الان داره ازدیدن این زیبایی هالذت میبره چون باگرمای عشق اش تمام باورهای پوسیده وغلط ذهنش رو قبلاسوزانده بود
من دراین سی ویک قسمت ازشما یادگرفتم که میشودبه پهنای آسمان هاآزادورهابودوازهرلحظه زندگی نهایت لذت واستفاده رابرد
من دراین سی ویک قسمت ازشما یادگرفتم که من اگه ذهنم وروی زیبایی ها قفل کنم خداوندهم مشتاقانه زیبایی های بیشتری رو برای من به ارمغان میاره
برای من بهترین قسمت ها همان قسمت هایی بودکه درکناردیدن این زیبایی هاسبک شخصی زندگی استادروهم مشاهده میکردم
وقتی میدیدم که استادچطور داره ازکوچکترین زیبایی هابرای خودش بزرگترین لذت هارومیسازه،با دیدن این لحظه هاپتک سنگینی بر سرم فرود می آمدکه یادبگیردر هرلحظه ازاون چیزهایی که دراختیارت داری نهایت لذت روببری
یک روزی استاددرجلسه هشتم دوره قانون آفرینش دادمیزد که دوستان جهان سرشار ازثروت وفراوانیه والان که چندین سال ازاون روزها میگذره من بادیدن این همه ثروت وفراوانی تازه دوهزاریم افتاده که استادداشت ازچه ثروت وفراوانی صحبت میکرد
من دوست دارم هرقدمی که بااستادپیش میرم خودم هم دراجرای این قوانین به درجه استادی برسم وبتونم این گفته ها رو درعمل درزندگی ام پیاده کنم وهربارکه استادومی بینم که چگونه یک سبک شخصی متفاوت از اکثریت مردم رو برای خودشون رقم میزنن،من هم مصمم تر میشم که راهم رو ازاکثریت مردم جدا کنم وبیشترعباسمنش گونه تر زندگی کنم
الان ساعت دو نصف شبه واگه بخوام دوساعت دیگه هم اززیبایی هایی که دراین سفرنامه هاتجربه کردم بگم، کم گفتم
واقعااین فایل هابرای من وهمه عباسمنشی هایک حس وحال دیگه ای داشت واطمینان دارم که خود خداوندخواسته این موهبت رو ازطریق خانم شایسته شامل حال ماکنه وزیبابی های جهانش رو بامابه اشتراک بزاره
یعنی اگه قراربودمثل همه فیلم های تلویزیونی درآخرهریک ازاین فیلمی هاتیتراژی قرارداده میشدبه نظرم بایداینگونه نوشته میشد:
نویسنده وکارگردان:خداوند
تهیه کننده :خداوند
سرپرست بازیگران:خداوند
بازیگران:استادعباسمنش وپسر گلشون
تصویربردار:خانم شایسته عزیز
ماعباسمنشی هاهم ببیندگان این سریال شگفت انگیزهستیم که هر بار دریچه قلبمان رابرای دریافت این آگاهی هاباز می کنیم وهربار باگوش جان این گفته هارا می شنویم وباچشم دل این تصاویر زیبارابه نظاره می نشینیم
خداوندروسپاسگزارم که باشما عزیزان هم فرکانس شده ام وبهای این هم فرکانس شدن رابادیدن زیبایی های جهان میپردازم.
دوست تان دارم
سلام استاد عزیزم
من و شما متولد یک سال هستیم و من چند ماه از شما بزرگتر ، از لحاظ سنی و شما هزاران سال بزرگتر از من ، از لحاظ توحید ….
دلم میخواد بهت بگم اینکه شما لخت باشی یا با لباس ، اصلاح کنی یا ریش داشته باشی ، با شورت ، شلوارک ، شلوار ، دمپایی یا با هرچیز دیگری که جلوی دوربین بیای ، فقط و فقط به خودت ربط داره چون سبک شخصی و دلخواه زندگی خودته ؛ من یکی همیشه عاشقانه نگاهت می کنم و بیشتر از اینکه به پوشش و ظاهرت نگاه کنم ، به حرفهات گوش می کنم چون انقدر حرفهات مهم هستند که کمتر میتونم به پوشش و ظاهرت توجه کنم و اصلا درک نمیکنم که کسی پیدا شود که به یک انسانی که من ذره ذره کلماتش را به جان میخرم ، بخاطر سبک لباسش ایراد بگیره ، یعنی واقعا کسی پیدا میشود که از تمام آموزه های شما بگذرد و به پوشش شما توجه کند !!!! …. بسیار عجیب است .
استاد جانم ، وقتی تو حرف میزنی ، اصلا چشم ها را باید بست ، اصلا نباید دید ، باید همه تن ، گوش شد و گوش و گوش و شنید …
من همیشه شما را بخاطر اینکه هرجور راحتی زندگی می کنی و لباس می پوشی تحسینت کردم ….. تو « انیشتین » زمانی و من به تمام آنچه از ظاهر و باطن هستی افتخار میکنم و خدا را هزار بار شکر میکنم که در این هفت میلیارد سالی که از عمر زمین میگذره ، من اینقدر سعادت داشتم که با تو هم مسیر شدم و در عصری متولد بشم که تو متولد شدی بخصوص اینکه در سال ۵۹ به دنیا اومدم ، سال تولد تو ….. فدایت …. هرجور میخوای جلو دوربین بیا ، فقط بیااااااا
سلام اندیشه ی عزیز منم دقیقا حس شما رو به استاد دارم چه زیبا بیان کردید برام عجیبه که مردم از نوع لباس پوشیدن استاد ایراد میگیرند تک تک جمله های استاد ادم رو به فکر میبره
موفق باشید
سلام اندیشه عزیز
فارق ازاینکه ازاسمتون مشخص نیست که آقاهستیدیاخانم ولی درکل دیدگاه تون برام بسیار جالب بود
بله دقیقا بایددرمقابل گفته های استادگوش شنوا داشت والبته چشم بینا که به جای دیدن سبک شخصی زندگی استادبه زیبایی های زندگی استادنظاره کرد
واقعابه قول شمااستادالگوی بسیارموفق والبته توحیدی برای ماست که قدم گذاشتن جا پای چنین استادی میتواندمارابه مرحله بسیاربالای موفقیت وسعادت برساند
بارهامتوجه این بودم که استادبطورعجیبی ازجلب توجه کردن دیگران بدور هستندبااینکه میتوانستند باکارهایی که برای جلب توجه دیگران انجام دهندوخودشان را موفق ترومشهورترکنند ولی ایشان به گفته های خود عمل کرده وهمواره برای رضایت قلبی خودشان زندگی میکنندکه من هم بایدسعی کنم اینگونه زندگی کردن راازاستادیادبگیرم
سلام
تشکر و سپاس خانم شایسته گلم ؛ می بوسمت
الهی فدات شم مرسی بابت این همه تلاش و زحمت و عشق به خدا من بقیه را نمی دانم من عشق شمارا دریافت می کنم و هر روز صبح یکی از چیزهایی که من را از رختخواب می کشه بیرون عشق دیدن فایلهای شماست.
استاد گرامی تو رو خدا بزارید این خانم ارجمند کارش را انجام بده نمی دانید چقدررررررررررر عالی است و این عشق را من که دریافت می کنم چنان با عشق صحبت می کنند و نصف شب فیلمبرداری می کنند من که از خودم خجالت می کشم که این بنده خدا این قدر تو زحمت افتاده. واقعا تشکر ?????????
من پیش خودم همیشه می گویم حرف اول را عشق می زنه پس به کارهایی که می خواهم انجام بدهم به روش خودم عشق می فرستم حتی باعشق انهایی را که نمی خواهم البته فقط یکبار باهاشون خداحافظی هم می کنم ؛ خانم شایسته گلم مرسی برای این همه عشققققققققق وشور خانم شایسته عشقم و دوسته ارجمندم من به کسی کاری ندارم خودمانی می گم بابا ایول مرسی؛ با استاد و مایک قهر کنما ??? خداییش منم فیلم گرفتن را دوست ندارم و دوست دارم واقعی لذت ببرم ؛ خدایا برای وجود خانم شایسته عزیز و مهربانی استادم مرسی ؛ مایک پسر همراهی کنا و کمک ???? الهی پسرم
این همه سال است که ازدواج کردم یکبار فقط فیلم و عکس ازدواجم را دیدم منم حال و حوصله این کارها را ندارم پس بازم خانم شایسته عزیزم ایول
????میدانم که این اولین باری نیست که از شما تشکر میکنم ولی میخواهم باز هم بگویم که چه اندازه قدردان حضور فوق العادهات و تلاشی که برای کمک به من میکنی هستم.
رفیق همراه، از شما ممنونم.????
خانم شایسته عزیزم نماینده ما پیش استاد است خدایا عاشقتم مرسی مرسی مرسی خدا کارت درسته ???
خانم شایسته عزیزم نمی دانید که چقدر چقدر زیاد دوست داشتم آمریکا زنده و به روز ببینم این درخواست من زمانی شروع شد که من شاید 10 12 سالم بود و یکی از فامیلها به ما عکسهای خیلی زیبایی از برادرش را نشان میداد که رفته بودامریکا و آنجا زندگی می کرد و چقدر من از این عکسها و زیباییها خوش می آمد و از همان موقع گفتم خدایا خیلی دلم می خواهد برم آمریکا و به روز و واقعی آنجا را ببینم و این فایلها همان درخواست من است که باید واقعی هم اتفاق بیفتد . عاشقتم مرسی خواهر خوبم.
استاد این روابط خوب این سلامتی که خدا را شکر الان دارید؛ نفعش به بقیه هم میرسه یعنی ما ، خیلی هم ممنونم ؛ روابط خوب شما باعث این همه دریافت فایلهای قشنگ می شود و سلامتی شما باعث می شه که شما از زندگی لذت ببریدو به ما هم منتقل کنید این همه صحنه های زیبا این همه تجربه های زیبا که ما دریافت می کنیم و از ان استفاده می کنیم .
خیلیها من را هم مسخره می کنند و می گویند بی خیالی یا وووو ولی من ادامه می دهم و پیش خودم می گویم:
موفقیت ادامه دارد …..
عاشق این سایتم این برنامه ها و فایلها و دوره 12 قدم و تغییرات را حس می کنم و کلی تصمیمات جدیدم گرفتم و دارم عمل می کنم و کلی هم دارم نتیجه می گیرم خدایا شکرت استادتشکر
خانم شایسته عزیزم با قدرت ادامه ادامه ادامه ادامه ??????
سلام
من همه سفرنامه هارو دیدم وخیلی دوست داشتم
ولی چیزی که خیلی روی باورهای من تاثیر گذاشت باعث شد من بیشتر حرکت کنم
فایل های ابشارنیاگارا بود
همیشه از خودم میپرسیدم
چجوری باید تمرکز کنم روی نکات مثبت
چجوری خدا هدایت می کنه
چجوری باید از زندگی لذت ببرم
چجوری سپاسگزارباشم
نعمتها چجور وارد زندگی من میشن
چجوری نشانه هارو پیداکنم
وقتی تو این فایلها دیدم
استاد همیشه بخاطر کوچیکترین چیزوهمیشه خدایاشکرت سرزبانش هست فهمیدم این یعنی سپاسگزاری
وقتی خانم شایسته میگه ما هدایت شدیم بجایی که اینجا توتهای خیلی خوشمزه داره یا وقتی میگن ماهدایت شدیم به جاهای زیبای این ابشاراینجا فهمیدم خدا چجوری هدایت میکنه
وقتی رفتن باطری rv عوض کنن و گفتن این هم یک نشانه هست فهمیدم این همه خدا نشانه تو زندگی من اورد و من نتونستم درک کنم تازه فهمیدم نشانه ها چی هستن
فهمیدم باپف و فیل دادن به یک سنجاب یارفتن زیرابشار که من احساسش میکردم هم میشه لذت برد(شایدخیلی ها دوس نداشتن برن زیرابشار تا لباس هاشون خیس نشه)
وقتی دوربین جاهایی رو نشون میداد که خیلی زیبا بودن ومن فهمیدن این یعنی تمرکز بر نکات مثبت به چیزهایی توجه بکنم که میخوام(من تو قسمت های اول نکات منفی رو میدیدم)
والان همه اینا رو درک کردم تو همین مدت کوتاه اینقدر نعمت وارد زندگیم شده که حد نداره خداروشکر
الان واقعا خدارو بهتر درک می کنم وفهمیدم خیلی چیزا سادس تو زندگی
خداروشکرکه من هستم و شماهم هستید
آفرین محسن جان عزیز. من هم این نکته رو از استاد یاد گرفتم و فهمیدم که باید بابت کوچکترین اتفاقات زندگیم سپاسگزاری رو به زبونم بیارم و این برام داره میشه یه عادت همیشگی.
درووووود بر تو باد?
به نام خدای مهربان
سالهای سال از تغییر میترسیدم، از عوض کردن مدرسه، از ترک شدن توسط دوستان، از یک روز ندیدن اطراف و از حرفهای مردم….
از رفتن به جاهای غریبه از صحبت کردن به جاهای غریبه. جوری انگار ما تماما از زیباییها میترسیدیم,
سالها برنامه ریزی میکردم همه چی رو ساعت به ساعت دقیقه به دقیقه
اما الان چی
همه اون ترسها رفتنها ترک شدن ها به کنار رفتتند
برنامه ریزیها تمام شده و من خودم رو به هدایت سپاردم و همه چیز رو به دست استاد برنامه ریزی ها سپاردم
از دیدن ابتدای این فایلها خ راحتتر و با معجزهای باور نکردنی با غریبهها ارتباط برقرار میکنم با ادماها حرف میزنم به سراغ جاهای زیبا میروم
اینها دست من نیست انگار الان قلبم به عقلم غلبه کرده و حرف حرف اون و خدا میداند چقدر به چیزهای خوب هدایت شدم و میشم…
ایجاد عادتهای خوبی که توی فایل دیدم که من رو کلا از کتابهای موفقیتی و روشها پیچیده آنها دور کرد من رو از چارچوبهای مسخره دور کرد.
راحتتر گرفتن و راحت بودن همه چی باعث شد که زنجیرهای باورهای محدود بشکنه و همه چیز سر لوحهاش لذت بردن باشه.
من تو دل رفتن رو توی این سفرنامه خیلی دوست داشتم من تبدیل به آدمی داره کم کم میشه که وصل شده به نیروی پروردگار
من فایل آخر که قسمت 31 و خانم شایسته رفتن توی تاریکی با این که میترسیدند و رفتن تو دل ترسها رو خیلی دوست داشتم و از این فایل روابط راحت و صادقانه رو یاد گرفتم و فهمیدم هر چه عین آب زلال باشی همیشه روشنی مصیبت میشه
دوستون دارم با اینکه نمیشه ی فایل مجزا از این سفرنامه انتخاب کرد چون همشون بهترینن
ثریا مرادی
هیجده مرداد سال 98
نه و شانزده دقیقه صبح
سلام دوست عزیزم
چقدر زیبا گفتید
ترس رفتن به جاهای غریبه ریخته
یعنی درسی که با این فایلها گرفتیم و پیامهای پنهانش هزاران بار مفیدترز خوندن کتابهای موفقیته
سلام به همه دوستای خوبم
وقتی برگشتم تا فایل های سفر به دور آمریکا رو دوباره ببینم تصاویری که دیدم برام تازگی داشت و انگار یه فایل جدیدی بود که داشتم میدیدم. بازم پر از احساس خوب و زیبایی هایی که توی لحظه لحظه ی اون پیدا بود. میشه زیبایی هارو در تمام ثانیه های اون دید لحظه های که همشون لذت و آرامش داره پر از عشق محبته و و خدا و توحید توی اون جریان داره من لذت بردم از بودن کنار جنگل ها و دریاچه هاش تا تا زیر ابشار نیاگارا، از شنا تو رودخونه تا غذا دادن به پرنده ها، از خوردن بهترین غذا ها تا یه تخم مرغ ساده. من یاد گرفتم احساس خوب و سپاس گذاری رو حتی توی مسیر و رانندگی توی جاده ها و سر دادن آواز و این دقیقا همون چیزیه خود استاد بار ها گفته که از مسیر هم باید لذت برد نه فقط زمان رسیدن به خواسته ها و مقصد. یاد گرفتم که وقتی بسپاری خودت رو به خدا همه چییز برات درست میشه در عین ناباوری حتی یه جای پارک که فکرش رو هم نمیکنی .واین که وقتی روی خدا حساب کنی ، فقط به اون امید داشته باشی میشه بهترین حامی و هدایتگرت(الیس الله بکاف علی عبده) تمام وعده هایی که داده بهت عملی میکنه( و لسوف یعطیک ربک فترضی) و اون قدر بهت میبخشه که راضی بشی.
هنوز یک ماه نشده.. بعد از تموم شدن خدمتم بعد از دو سه ماه بیکاری همه چیز رو رها کردم و صداش زدم و ازش یه کار خوب خواستم و نوشتم خصوصیاتی که از کارم میخواستم. بعد از یک هفته بهم زنگ زدن برای مصاحبه کاری ، یه جوونی که سابقه کار مرتبط نداشت تازه توی مصاحبه دو سه تا سوال هم جواب ندادم و راحت گفتم نمیدونم اما به قول استاد وقتی به خدا اعتماد کنی ، راه هایی رو برات باز میکنه و قلب هایی رو برات نرم میکنه که تصورش هم نمیکنی. قبول شدم توی یه شرکت درجه یک که مرتبط میشه به یک شرکت بین المللی و تازه وقتی بعدش فهمیدم که یکی از افرادی که برای اون کار اومده بود پونزده سال سابقه کار داشت زبونم دیگه بند اومده بود فهمیدم که معجزه چیه، کدوم ذهن منطقی میتونه قبلش اینو باور کنه. بازم یاد حرفای استاد افتادم که میگفت توی شرایطی که خیلی ها ناله میکنن به خاطر مشکلاتشون تو اشک میریزی به خاطر نعمت هایی که هر لحظه وارد زندگیت میشه اشک میریزی که چطور داره همه چیز فراتر از تصوراتت پیش میره. بهترین کلاس درس و بهترین استاد رو داریم بچه ها خدارو شکر میکنم به خاطر اینکه من هم وارد مسیری شدم که بی انتهاست. از استاد و خانوم شایسته هم ممنونم که با عشق دارن توحید و احساس خوب رو یاد میدن به ما .مرسی از شما که همراهی کردین.
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه بادا بادا
با سلام
به استادعشق و خانواده عزیزشون و دوستان جذبی
اولین چیزی که برام جالب بوددر این سفر این بود که هیچ وقت از همراهی دوستان عقب نموندم و هر وقت به لب تاپم مراجعه میکردم میتونستم به دوستان برسم
انتخاب کدوم بخش سفر برام جالب بود کمی مشکل چون در هر قسمت یکی از باورهام محکمتر میشد
اول اینکه چقدر با دیدن چیزهای جدیدخواسته های جدید در من شکل گرفت و بخودم گفتم
اهان منهم اینو میخوام منهم دوست دارم اینو داشته باشم .
باور اینکه در هر مداری باشی ادم های از همون مدار سر رهات قرار میگیرن در من محکم محکمتر شد افرادی که در این سفر با استادبرخورد میکردن چقدر صمیمی مهربان و اون اعتمادشون به غریبها دعوتشون به منزلشون خیلی جالب بود و این نشان از فرکانس های خوب استاد و خانوادشون رو نشون میداد بمن.
یاد گرفتم زندگی رو راحت بگیرم و فقط در لحظه باشم اروم باشم جهان منو هدایت میکن و در این سی بخش کاملا این حالت مشاهده میشد چقدر جالب میدیم به ندای درونشون استاد گوش میدادن و اروم بودن و به بهترین شکل راهنمای میشدن مثل قسمتی که قرار نبود
و اصلا جای برای پارک ماشین ار وی نداشتن ولی اتفاقی جای که محال بود خالی شد و استاد تونست اونجا بمون.
در بخش ابشار نیاگارا منهم مثل مایک حتما تصمیم میگرفتم بدون کاور سوار کشتی بشم وزیر ابشار خیس بشم متاسفانه فیلمی در این مورد نبود که ببینیم صحنه زیر ابشار چی شد ولی کاملا اون حس کردم و خودمو تصور کردم که خیس شدم و…
چقدر ایده های عالی برای کسب کار داشت اون دستگاه کوچک پرداخت صورت حساب در رستوران تزیین دستشوی رستوران محلی در قسمت سیم برام پر از ایده بودو عالی
طرز غذا درست کردن خانم شایسته که خیلی خوب بود و ایده ای برام شد
نوع تزیین منزل اون مادر و دختری که باهم زندگی میکردن قرار دادن پرده های ساده و باسلیقه در تراسشون ابشار دست سازی که کنار صندلی ها قرار داشت و…..
باور فراوانی که عالی در این سفر برای من مشهود بود.
باور اینکه خواستن توانستن نیست خواستن خلق کردن است.
ممنون که منو شنیدید.
افسانه جون شنیدنی بود متشکرم همسفرخودم ??
ممنون گلم
سلااام به همه اعضای گروه تحقیقاتی عباس منش!
من از زمان نوجوانی با کتاب های هری پاتر آشنا شدم. هری پاتر داستانی طولانی از پسربچه ایه که علیرغم مشکلاتی که باهاشون دست و پنجه نرم میکنه، توی دنیای خودش به سر میبره و حس میکنه یه توانایی هایی داره که اون رو از دنیای آدمهای عادی جدا میکنه. و بالاخره یک روز میفهمه که درواقع یه جادوگره و بعد به مدرسه علوم و فنون جادوگری میره و ماجراهای زیادی شکل میگیره.
این کتاب و ماجراهاش خیلی جزیی و جذاب هستن و من هم مثل میلیون ها نفر دیگه توی دنیا، دیوانه وار عاشق این داستان شدم. احتمالا خیلی از کسایی که با این داستان آشنان میدونن دارم از چه عشقی حرف میزنم:))
همیشه دلم میخواست که یک روز من هم بفهمم که جادوگرم و از اون دنیای عادیِ آدم های عادی بزنم بیرون و وارد دنیایی م که توش بخوام و بشه. توش قدرت داشته باشم. من عاشق چوبدستی جادویی یا وردهای اون ها نشده بودم. عاشق ساز و کار دنیاشون شده بودم. عاشق اینکه اونجا، زندگی یه چیز یکنواخت نیست.
من هم حس میکردم که اصولا باید یه همچون دنیایی وجود داشته باشه. باور نمیکردم که دنیا فقط همینجوری باشه که یک سری اتفاقات یکنواخت برات بیفته که هیچ کدومشون دست خودت نیستن. باور نمیکردم که دنیا فقط همین باشه که یه چیزی رو بخوای و مجبور شی برای داشتنش به آب و آتیش بزنی و آخرشم معلوم نباشه که بهش میرسی یا نه، در حالیکه هری و پاتر و دوستاش، به سادگی یه بشکن زدن میتونستن اونو داشته باشن!
من هری پاتر رو میخوندم و روز و شب دلم میخواست که من هم توی دنیایی باشم که توش خودت خلق میکنی. دنیایی که توش همه چیز شگفت انگیزه و هرروز اتفاقاتی میفته که ریز و درشتشون، احساس شگفتی رو درونت به وجود میارن.
خب من اون دنیا رو نداشتم. اون یه افسانه بود. دور بود. اما حس میکردم که با وجود دور بودنش، چقدر نزدیکه…
احتمالا متوجه تشبیهم شدید. بله من بزرگ شدم، شوق هری پاتر همچنان توی وجودم بود، اما دیگه بهش فکری هم نمیکردم و مشغول زندگیم بودم. همون زندگی یکنواخت و شانسی :)
تا اینکه… بله با اینجا آشنا شدم!
مدت زیادی طول کشید که درونا بپذیرم که یه جادوگرم. ولی بالاخره شد.
حدود یک سالی از ورودم به سایت گذشته بود و مشغول دیدن یکی از فایل ها بودم، همون موقع یه خبر ظاهرا بد بهم رسید. درحالیکه بقیه براش ناراحت بودن، من احساس کردم که نه تنها ناراحت نیستم، بلکه درونم پر از احساس شگفتی و شکرگزاری نسبت به خدا شده! بعد، از همین احساسم هم شگفت زده شدم! چطور ممکن بود که به یه آدم خبر بد بدن و اون آدم حالش بهتر بشه؟! بعد یه ذره فکر کردم و دیدم نه تنها این اتفاق برای من افتاده، بلکه جایی رو سراغ دارم که چندیـــــــــــن نفر اونجا دور همن که همشون همین جوری اند! همینقدر عجیب! همینقدر شگفت انگیز!
واقعا بهت زده شدم! اینجا دیگه کجا بود که من یک سال بود داشتم باهاش یاد میگرفتم با زندگیم جادو کنم و معجزه کنم؟!!
اون موقع بود که وسط ریختن گلوله های اشک شوق! متوجه شدم که به آرزوی نوجوونیم رسیدم. اینجا، سایت گروه تحقیقاتی عباسمنش، همون “مدرسه علوم و فنون جادوگری” بود…
استاد، مدیر مدرسه بود و همه ما، شاگردهایی بودیم که دور از چشم مشنگ ها و درحالیکه اونها فکر میکنن که دنیا همونه، یاد میگیریم که روز به روز جادوگرهای بهتری بشیم. ( توی اون داستان به آدم های عادی که خبر از این شگفتی ها ندارن، میگن مشنگ. قصدم بی ادبی نیست و این فقط یه اسمه. خب خودمم تا قبل از این یه مشنگ بودم!)
خلاصه که هرچی بیشتر اِلمان های مثبت اون داستان و این سایت رو با هم مقایسه میکردم، بیشتر متوجه تطابقشون میشدم و بیشتر ذوق میکردم.
( و این توضیح رو بدم که مسلما منظورم از جادو، همین قدرت خلق و معجزه است. نه جادو به معنای طلسم و ورد و… )
اون روزها تازه وارد ۱۲ قدم شده بودم و به همون موازات، سفرنامه هم شروع شد.
توی دوره یاد میگرفتم که اصلا جادو چی هست. چه جوری باید بهش دست پیدا کنم؟
توی دوره، میفهمیدم که “یه روز خوب، دیگه واقعا داره میاد! ”
و بعد با سفرنامه، انگار مدیر مدرسه و خانم معاونش برامون یه اردوی آموزشی – تفریحی تدارک دیده بودن که از نزدیک بفهمیم “اون روز خوب” میتونه چه شکل هایی داشته باشه!
انگار که این اردو میخواست به شاگردها نشون بده که اون زندگی جادویی، فقط مربوط به دوردست ها و اهداف بلند بالا نیست. بلکه میتونه به سادگی تزریق شه به روزمره ما. به صبحونه خوردن و رانندگی و خرید کردنمون. به حل کردن مسائل روتین هرروزه امون. به لبخند زدن و راحت بودن با غریبه هایی که شاید فقط ۵ ثانیه توی کل عمرمون اون ها رو میبینیم!
و این همون بخش مورد علاقه من توی این سفرنامه است: ارتباطات!
آشنایی با خانم کتی ( اگر اسمشون رو درست بگم)، برای من یکی از جذاب ترین روزهای اردو بود.
من به واسطه کشورم، شهرم، و خانواده ام، همیشه درگیر این باور بودم که باید حد و مرز ها رو با آدم ها خیلی مراعات کرد و همینجوری الکی صمیمی نشد. ولی همیشه ته دلم دوست داشتم که راحت باشم با آدم های غریبه و مثلا دست تکون بدم به کسی که نمیشناسمش. یا بتونم اعتماد کنم و هرکسی بهم تعارفی میزنه، فکر نکنم که احتمالا یه نقشه توی سرشه!
دیدن خانم کتی و ارتباط دو طرفه ایشون و مادرش با مدیر و معاون مدرسه جادوگری ما، یه بار دیگه به من نشون داد که خواسته های درونی من عجیب غریب نیستن! بلکه آدم های زیادی دارن اون خواسته های من رو زندگی میکنن!
با لذت مشغول اون روز اردو بودم که یک دفعه دیدم یه باور مخرب، داره از زیر میزی که جلوی خانم کتیه، آتیش میسوزونه و زیر لب یه چیزهایی رو زمزمه میکنه! سریع مچشو گرفتم و آوردمش بیرون! خوب گوش کردم و دیدم داره با صدای ریز و جویده، میگه که حتما خانم کتی و مادرش، آدم های تنهایی هستند و حالا از سر تنهایی رو آوردن به اینکه به غریبه ای توی خیابون، پیشنهاد بدن که مهمونشون باشه!!
همون موقع از ذهنم گذشت که از خیلی وقت هایی که غریبه ها باهام مهربونی بیشتر از اون چیزی که در جامعه هست داشتن، احساس کردم که حتما تنها هستن، و هروقت هم خودم با غریبه ای مهربون بودم، همین نجوا توی سرم اومده.
همون جور که مچ اون باور توی دستم بود، بردمش به بخش های دیگه اون فیلم.
نشونش دادم که خانم کتی، اول از همه به نظر میاد که در رفاه خوبی زندگی میکنه و اصلا بدبخت نیست!
خودش حداقل یه خونه زیبا و چند تا ماشین داره و رانندگی میکنه و آدم مستقلی به نظر میاد! نشونش دادم که خانم کتی یه آدم منفعل نیست که نشسته تا یکی بیاد سراغش! اون “انتخاب کرده” که با غریبه ها مهربون باشه، و به خوبی توانایی بر اومدن از پس این انتخاب رو داشته!
نشونش دادم مهمون های خانم کتی هم به اندازه خود خانم کتی و شاید هم بیشتر، دارن از این ارتباط لذت میبرن و اتفاقا چقدر هیجان زده هستن و این هیجان اینقدر براشون قشنگه که دارن اون رو به اینهمه آدم هم اعلام میکنن! درحالیکه اگه اون دعوت از سر نیاز بود، همه متوجه حس سنگینش میشدن.
تیشرت رنگارنگ و اسپرت مامان خانم کتی رو نشونش دادم و گفتم که فقط کسی که حالش خوبه و در صلح و صفا زندگی میکنه، میتونه توی ۹۵ سالگی این شکلی لباس بپوشه، اونم درحالیکه ظهر خودشو مهمون یه همبرگر تک نفره کرده و داشته به سفر پیش روش با آر وی فکر میکرده!
بعد هم در حالیکه به نظر میومد باوری که مچش توی دستمه یه کم آروم گرفته، بهش گفتم که خوب گوش هاشو تیز کنه. صدای مدیر رو زیاد کردم و مدیر خیلی واضح و مشخص گفت که چقدر حس مثبتی توی رفتار و خونه و “حال” خانم کتی و مادرش موج میزده…
به این ترتیب، خداروشکر اون باور تا حد خوبی رام شد و رفتیم تا از شیرینی هایی که ظهر خانم کتی برامون گرفته بود و انتخاب کردنشون از بین شیرینی های اون ویترین چقـدر سخت بود لذت ببریم! وای من واقعا عاشق شیرینی ام و حتی تصویرشم منو به وجد میاره و واقعا حتی توی فیلم هم، مشغول انتخاب کردن شیرینی های ویترین میشم!
و بعد، باز هم یه ایونت دیگه!
قبلا توی یک کامنت دیگه هم گفته بودم که چقدر عاشق ایونتم. عاشق اینکه آدم ها دور هم جمع باشن و هرکسی کار خودش رو کنه و همه شاد باشن.
باز هم رابطه صمیمانه غریبه ها باهم… راحتی غریبه ها با هم…
از یه دختر جوون فیلم میگیری و اون ذوق زده میشه و برمیگرده با شوق برات دست تکون میده!
اون محتاج توجه نیست! کارش زشت نیست! بی مبالات نیست! البته که نیست!!! اون یه آدمه که خوشحال میشه وقتی میبینه نقاشیش مورد توجه یکی از رهگذرهاست، و خوشحال میشه که این خوشحالیش رو به اون رهگذر نشون بده!
و توی اون ایونت پره از این آدم ها
توی کلی ایونت دیگه پره از این آدم ها
توی همه جای دنیا، توی “فستیوال هرروزه جهان” پره از این آدم ها…
پر از غریبه های شاد
غریبه های صمیمی
غریبه هایی که به خاطر ویژگی مشترک “انسان بودن” و فرکانس هایی که در اون هستیم، با هم حسابی آشناییم…
قسمت ۲۲ سفرنامه رو به این دلایل دوست دارم.
دیگه مثل روزهای نوجوونی، فکر نمیکنم که چرا من توی مدرسه هاگوارتز نیستم تا شبانه روز توی محیطی باشم که آدم های زیادی از جنس خودم، اونجا دور هم جمعن.
الان دیگه روز به روز بیشتر میبینم که من به بیشتر از اون چیزها، اون ارتباطات، اون شدن ها، دسترسی دارم.
الان دیگه همه چیز برام رنگ شگفتی داره.
الان دیگه میدونم که دنیای من خیلی جادویی تر از اون حرفهاست…
سلام غزل مهربون و دوست داشتنی
سپاسگزارم از کامنت زیبایت و واقعا از خواندنش لذت بردم و انرژی گرفتم??????
در خدای فراوانی ها ،شاد و سلامت و ثروتمند باشید????
لیلای عزیز خوشحالم که نظرم این حس رو برات به همراه داشته. خدارو شکر میکنم از این بابت
سلام غزل عزیز، کلی نکات عالی و کاربردی برای خودم از نظرت یادداشت برداری کردم، دیدگاهت خیلی برام جالبه . بهم کلید دادی ، باورت میشه … خدایا سپاس بخاطر دوستانی که حتی یک بار هم از نزدیک ندیدمشان اما این قدر باهاشون هم فرکانس هستم. دوست دارم
مریم عزیز چقدر عالی، خوشحالم و منم از تو ممنونم که این انرژی رو مجددا به من برگردوندی و این چرخه ادامه دار خواهد بود :)
دوست خوبم سلام خیلی لذت بردم از نظرتون و اون قسمت که نوشتین یه روز خوب میتونه چه شکلی باشه چراغی رو تو ذهنم روشن کرد که بیشتر با این فایل ها تصویر سازی کنم ازتون سپاسگزارم عالی واقعا ما حادوگریم مرسی دوست خوبم
سلام زهرای عزیز. خوشحالم که نظرم این حس رو به شما داده. ممنون از نظرت دوست من
با سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان
برای من هر قسمت از این سفرنامه زیباییهای منحصربهفرد خودشو داره ، اما قسمت ۱۹ و بازدید از منزل کافمن و طراحی بینظیر رایت ، برای من باورهای بینظیری رو به ارمغان آورد.
درسته که این طراحی و ساخت و اجرا توسط معمار رایت انجام شد ، ولی پشت همه اینها باورهای عالی و ایمان محکم هافمن ثروتمند هست که این اثر زیبا خلق شده و برای سالیان ماندگار شده ؛
بیاین با هم تصور کنیم که شخص ثروتمندی به نام کافمن با اینکه دارای منزل یا بهتره بگم قصری در منطقه لاتورله که به سبک فرانسوی توسط معمار بنوجانسن ساخته شده بود ، زندگی میکنه.
این آقای کافمن یه باغ ییلاقی (همین خانه آبشار) داره که تعدادی کلبه هم برای اقامت خودش و کارمنداش و مهمانانش داره که در خارج از پیترزبرگ هست که تابستان به اونجا میره و برای خودش صفا میکنه .
این آقای کافمن پسری داره که برای مدت کوتاهی پیش معمار معروفی به نام رایت شاگردی کرده و آموزش دیده ، از قضا یک شب که رایت به منزل کافمن دعوت شده بود به پسر کافمن تذکر میده که این خونه برای بابات خوب نیست چون بابات گوشش خوب نمیشنوه (حالا حساب کنید که اون خونهای که کافمن توش زندگی میکرده چقدر بزرگ بوده) .
حدودا بعد از گذشت ۸ سال کلبههای باغ کافمن به علت فرسدوگی خراب میشن و کافمن به رایت پیشنهاد میده که یه خونه ویلایی که خودش و کارمنداش و مهمانانش جداگانه و در عین حال نزدیک به هم باشن طراحی کنه .
جالب اینجاست که رایت وقتی کافمن رو به دفترش دعوت میکنه تا طرح رو براش توضیح بده ، چیزی که برای کافمن رو میکنه چندتا نقشه معمولی درحد طرح اولیه بوده ولی چون رایت به کارش ایمان داشته (برخلاف حرفهای اطرافیانش که میگفتن وقتی کافمن این برگههارو اینطوری ببینه اصلا یک لحظه هم صبر نمیکنه و میره پی کارش ) ، با کافمن طبق توضیحاتی که میده ، قرارداد رو طبق اعلام هزینهی بالایی که میکنه ، میبنده و همه چیز شروع میشه .
حالا بیایم باهم شرایط کافمن رو بررسی کنیم که وقتی اطرافیانش از این قرارداد و مبلغ این قرارداد متوجه میشن شروع به منحرف کردن کافمن میکنن و میگن با این پول میتونی ۵ قصر لاکچری برای خودت و کارمندات و مهمانانت بسازی و داری پولتو دور میریزی و بیا کارای دیگه انجام بده و دیگه میدونیم که از این گروه حرفها زیاده ( که حتی وسط کار کافمن میاد تسلیم میشه به حرف اطرافیان گوش میده و قسمتی از کار رو از رایت میگیره که خودش انجام میده که منجر به ریختن دیواره اون قسمت میشه و دوبار کار رو به رایت تحویل میده ) ، با همه این نجواها کافمن ایمانش رو محکم نگه میداره و کار رو به سرانجام میرسونه و حالشو میبره.
درسته که در بین مسیر نجواها هم برای کافمن و هم برای رایت زیاد بوده ،
ولی کافمن به حرف دلش گوش میده و میاد پول رو جایی پرداخت میکنه که از اقامت در این ویلا به علت زندگی در دل طبیعت و شنیدن صدای پاک و خالص طبیعت و نزدیکترشدن به اصل خودش ، لذت ببره…
ولی کافمن میاد خودش رو با این کار به چالش میکشه و ثابت میکنه که ثروتمنده و نه صرفا فقط پولدار و خداهم براش بهشت رو تمام و کمال مهیا میکنه …..
ولی کافمن میاد جایی رو درست میکنه که توی دنیا میترکونه که حتی انیشتن هم برای چند روز مهمانش میشه (کبوتر با کبوتر ، باز با باز )…..
ولی کافمن میاد جایی رو درست میکنه که برای نسلهای بعد از خودش داشتن ایمان برای رسیدن به هدف و لذت بردن از زندگی رو به تصویر میکشه…..
ولی کافمن میاد جایی رو درست میکنه که نماد زندگی و تفریح یک شخص ثروتمند واقعی هست…..
و کافمن میاد باورهایی رو در خانواده پایگذاری میکنه که بعد از مرگش ، پسرش برای تقویت باورهای نسل بعد این خونه رو میبخشه به دولت ….
وخیلی باورهای دیگه که میشه از دل این فیلم ۱۱ دقیقهای پیدا کرد.
واقعا جاداره که سپاسگزار خداوندم باشم که من رو در مدار این سایت و عباسمنشی ها قرار داد و یک تشکر ویژه و دست میزاد به خانم شایسته عزیز بابت اینکه این تصاویر رو برای ما تهیه میکنه تا به اصل خودمون و اهدافمون که برای این اهداف به این دنیا اومدیم ، نزدیکترمون میکنه و سپاس از شما که وقت گذاشتی و این متن رو خوندی .
در پناه رب و فرمانروای جهان شادباشید و ثروتمند .
سلام
سفر به دور امریکا، کارگاه عملی برای من است و هر لحظه ان برایم درس دارد ؛ حتی نوع نگاه کردن و زاویه دیدن استاد.
هدایت شدن من را از توی این سفرنامه را یاد گرفتم و اینکه در لحظه حال باشم و دراکنون زندگی کنم.
در لحظه زندگی کردن یعنی توکل به خدا یعنی اینکه ایمان به خدا داری و کامل هدایت میشوی یعنی خود را به خدا سپردن
وَمَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ… (سوره طلاق،آیه 3)
و هر کس بر خدا توکل کند کفایت امرش را می کند….
هدایت و عشق از مهارت خیلی بالاتر است وقتی که دل به هدایت بسپاریم یعنی ایمان داریم که خدا خودش ما را در بهترین راه هدایت میکند
همه چیز از یک تصمیم شروع میشود تصمیم می گیریم و انتخاب می کنیم و شروع میکنیم
همیشه همه چیز با عملگرا بودن است تا عملی؛ اجرایی؛ حرکتی؛ کاری صورت نگیرد؛ هیچ اتفاقی نمی افتد اگر ما ایمان داریم پس رها هستیم و هدایت می شویم و شجاعت این کار است که باعث پیشرفت ما میشود
پشتوانه ات را بزار روی آگاهیهایی که داری با توکل به خدا وحرکت می کنی و بعد آگاهیها که داری می آید و تو طبق آن عمل میکنی.
تصمیم بگیر و حرکت کن و بدان که هدایتها را دریافت میکنی
تو که حرکت میکنی همه چیز طوری هماهنگ میشود که به نفع توباشدتو حرکت کن عمل کن و عملگرا باش خدا که ایمان تو را ببیند می فهمد که تو دست برندار نیستی حتما کمکت می کند
زیبایی زندگی در لحظه بودن است در با خدا بودن است و آن وقت است که همیشه در مکان و زمان مناسب هستید واین همزمانیهای عالی را میتوان دید.
مرسی خانم شایسته گلم که زحمت فیلمبرداری که می کشید
استاد شما را هم لطف کنید که بیشتر با خانم شایسته در این رابطه همکاری کنید کاش میدانستید که چقدر این سریالها در زندگی ما موثر بوده است و چقدر عملی یاد گرفتنهای زیادی برای من داشته است و خیلی خیلی ممنون شما بینظیرید
زندگی کردن درهر شرایطی را در این سفرنامه ها یاد گرفتم و بسیار برایم مهم است
دیدن این فیلمها به صورت عملی بسیار به من کمک کرده است واینکه چطوری درهر شرایطی بتونم از عملا از باورهایی که می دانم استفاده کنیم
قضاوت نکنیم و هر وقت می خواهیم قضاوت کنیم پایمان را توی کفش آن کنیم و راه برویم.
استاد عزیز؛ شما خانمها رانشناختیدا؛ مگر خانم شایسته میتونه فیلم نگیره باید عاشق باشیم که بدانیم که این کار چقدر عالی است, عاشقتونم
همیشه کاری کنیم که به احساس بهتر برسیم و در ان کار پشتکار داشته باشیم؛ عشق را که چاشنی کارمان کنیم دیگر اصلا مشکل و سختی معنایی ندارد
زندگی خیلی راحت و آسان میشود وقتی که از زندگی لذت می برید و احساس خوبی دارید وبه خداتوکل میکنید
همیشه دستان خداوند همیشه همراه است که به ما کمک کند فقط باید آن رادرک کنیم و بخواهیم و با خدا همراه باشیم
وقتی که احساس خوبی داریم یعنی باورهای ما درست است وقتی که از این سریالها لذت می بریم و احساسمان عالی است به این نتیجه میرسم که چه باورهای قدرتمندی پشت اینها نهفته است که ما رااین چنین شیفته خود کرده است.
نتیجه تکرار یک روند درست میشود رسیدن به آن، به طور درست و با لذت و یعنی از خواسته تا رسیدن به آن یک فاصله ای است که این فاصله را با لذت پر کنیم. با لذتی که احساس خوب پایدار دارد. واین احساس خوب از باورها ی خوب و ایمان وتوکل به خدا میاید.
مهم نیست که در چه شرایطی هستیم مهم این است که یک رونددرست را یکسره تکرار کنیم تا در آن مهارت که پیدا میکنیم به آن هم برسیم .
همیشه از خودمان بپرسیم روی چه حسابی این فکر یا این کار را دارم انجام میدهم وهدفم چیست.
همیشه عملگرا باشیم و در همه این موارد باید عملی و حرکتی و اجرایی کاری را انجام دهیم خدایاشکرت
اول اینکه من واقعا عاشق همه قسمتهای سایت هستم که توسط استاد و خانم شایسته عزیز تهیه شده است این را از ته دل می گویم ولی با این همه اگر باید یکی را انتخاب کنم قسمت 28 را انتخاب میکنم که مربوط به آبشار نیاگارا است چون واقعا آرزو دارم که از نزدیک ببینمش و این باور فراوانی و قدرت ناب خداوندی را بیشتر وبهتر درک میکنم .
از همه چیز متشکرم