مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر
سلامو درود به استاد خوشتیپمون به استاد توحیدیمون که انقدر عالی بانتایج به دست کلامشون بردلو جان مینشیند
سلام به خانوم شایسته ی عزیز که انقدر عالی فیلمبرداری میکنن،من عاشقتم که باعشق زیباترین صحنه ی بهشتی ازین مزرعه رو برای این نوع فایلها انتخاب میکنید😘
ووااوو مثل ابوموسی نباشیم!🤒
وای استاد دیروز تیتر فایل رو که دیدم میخکوب شدم،اخه چقدر فرکانسها دقیق کارمیکنه
من دیروزش به خداقسم داشتم باخودم میگفتم کاشکی استاد درمورد شخصیت ابوموسی ها یه توضیح مفصلی میداد ببینم اصن یک شخصیت ابوموسی دقیقا چطور شخصیته و ببینم من واقعا چجور شخصیتی دارم،نکنه منم ابوموسی باشمو فقط دارم ادعا میکنم که یک ادم چالش برانگیزم
وای استاد ازتون سپاسگزارم که اینقدر عالی دارید به فرکانسهای بچه هاتون پاسخ میدید
خدای من باگفتن تک تک جملاتتون چه صحنه هایی و چه خاطراتی تو ذهنم مرور شد و به خودم تبریک گفتم که تو خییییلی از جاهای زندگیم چقدر جسورانه وشجاعانه عمل کردم خدایاشکرت
استاد اکثرماایرانیها طبق باورهای گذشتگانمون متأسفانه خودمون رو غرق در شخصیتهای ابوموسایی کردیم
از ازدواج گرفته تا بچه داریو،کسبوکاربا حقوق کارمندیو بیمه داشتنو ووو کلی باورهای محدودکننده ی دیگه که باعث شده بااون باورهایک زندگی تکراریِ بدون چالش و درحاشیه ی امن خودمون رو تجربه کنیم
من شخصا در خانواده ای بزرگ شدم که حتی ازدواج کردن با فامیل رو مثل یک نان خانگی تشبیه میکنن!شاید این باور خنده دارترین باورباشه اماواقعاتوی شهرما باهمین باور کلی ازدواجهای فامیلی انجام شده که واقعا طرف حالا خانم یااقادوست نداشتن همدیگه رو، ولی چون فامیل بودن یجورایی احساس امنیت بهشون دست میداد که باازدواج فامیلی اگه هردوخانواده گوشت همدیگه رو بخورن استخونای همدیگه رو دور نمیریزن🙈🤭
چقدر هستن انسانهایی که دوست دارن ازمحیط امنشون خارج بشن ولی اونقدر غرق در باورهای محدودکننده ی خانواده هاشون شدن که میترسن حتی از ده کیلومتری شهرخودشون پاشونو فراتر بذارن
استاد خوشبختانه من احساس میکنم تو کل فامیلو اقوام تونستم یک خانومی قدرتمند از خودم بسازم که تو خیلی از مسائل زندگیم کاملا جسورانه و شجاعانه قدم برداشتم
خیلی اوقات خودم رو تحسین میکنم که چقدر پا روی ترسهام گذاشتم و شجاعانه عمل کردم درصورتیکه این شجاعتهایی که من توزندگیم نشون دادم از دیدگاه خیلیها کار احمقانه ای بوده
اماهمیشه یه احساسی بهم میگفت که بااین کارها تو شجاعت انجام خیلی ازکارهای بزرگتر رو پیدامیکنی و خداروشکر همین بوده
استادمن احساس میکنم چون تو کل زندگیم شجاعت انجام دادن خیلی کارهارو داشتم که به سایت شما هدایت شدم چون واقعا اومدن به این سایت و عمل کردن به این صحبتها واقعا دل شیرمیخواد،رفتن به دل باورهای جدید و تجربه کردن اون باورها شجاعت میخواد
من وقتی یه کوچولو درمورد این اگاهیها و حتی قیمت محصولات شما باکسی صحبت میکنم استادباورکنید لرزِدرونشو احساس میکنم،مثلا میگم استادمون میگه اگه میخوای رشد کنی خیلی از آدمهایی که این دیدگاهو دارن باید اززندگیت حذفشون کنی،بعد یلحظه فکرمیکنه و میگه خوب همه این دیدگاهارو دارن اگه اینجوره باید باپدرمادرخودتم رابطه نداشته باشی خوب اینجوری که منزوی میشی،افسرده میشی،جاییو نداری بری
یعنی باهمین یک جمله چنان ترمزهایی برای خودش درست میکنه که واقعا به شماحق میدم که دور تا دور ما رو شخصیت ابوموسایی فراگرفته
اصلا استاد نودونه درصد آدما رو میبینم درتلاشن که دولت یک شغلیو همراه بابیمه براشون ایجاد کنه که وقت پیریو کوریشون به خودشون افتخاااار کنن که ما حقوق بیمه ی سی ساله داریم دریافت میکنیم
خیلی از افرادمسن رو میبینم که بایک حقوق چندرغاز بیمه دلشون خوشه حداقل دستشون جلوی بچه هاشون درازنیست،و چون بااین دیدگاه بازنشستگی زندگی میکنن تازه هرچی حقوق دریافت میکنن صرف بیماریهای عجیب غریبشون میشه
استاد من وقتی زندگی شمارودیدم که هربار یک بهبودیی به این مزرعه ی بهشتی میدید،به خودم افتخاار کردم که واقعا شاگرد عملگرای شما ازهمون اول بودم،اما من شاید تحت تأثیر حرفهای ادمهای اطرافم اون کارهام رو پله نکرده باشم برای پیشرفتهای بالاتر
مثلا من وقتی چندوقت یکبار یک تغییری توزندگیم حالاازلحاظ دکوراسیون یاحذف بعضی ازوسایل انجام میدم،برای خیلیها این نوع کارهارو یک نوع شخصیت وسواس گونه تلقی میکنن و همیشه به این باورن که زن چکارِشه به این کارا وظیفه ی مرده که وسایل داخل خونه رو جابجا کنه
یامثلا توکاره ساختمون سازی خونمون موقعی که هفده سالم بود و تازه نامزد بودم باکمک همسرم خیلی ازکارهای بنایی رو باهم انجام دادیم،و هروقت کسی منو میدید شاید بالحن تمسخر آمیزی بهم تیکه هم مینداخت
اما خداروشکر من بعداز انجام اون کارها توی ساختمونمون اونقدر تجربه ها کسب کردم،اونقدر از کاره ساختمون سازی سردرمیارم که اگه یک زمینو بهم بدن میتونم بهترین نقشه رو براش بکشم بامناسب ترین اندازه های ممکن
این کاری که من انجام دادم یک کاره فراتر ازون چیزی بود که یک فامیل برای یک دختر میدونستن
واقعا این نوع زندگی کردن رو دوست دارم که توهر زمینه ای تجربه کسب کنم و برام فرقی نمیکنه که اون کار تا چه حد میتونه سخت یا مردانه باشه
لذذذت میبرم وقتی یک کاریو انجام میدم و نتیجه ی عالی ازش میگیرم،حالا هرررنوع کاری باشه.
استادجان الان خییییلی خواسته ی مهاجرت درونم شکل گرفته،جوریکه اصلا برام مهم نیست چقدر فاصله ی من از بستگانم زیاد بشه
ومیدونم بامهاجرت کردنمون به یک جای فراتر از محیط امنی که برای خودمون ایجادکردیم،مطمئنن پیشرفتهای عالیی درانتظارمون خواهد بود
همین مهاجرت کردنمون رو هم که بعضی ها میشنون میگن بابا بهترین جای شهرتون هستید بچسبید به همینجا چند طبقه دیگه هم بسازید بدید اجاره،همه ارزو دارن جای شما باشن
اما من واقعا ازین محیط امنی که توش هستم پُر شدم واقعا دوست ندارم تواین محیط امنی که دلمون خوش باشه به چهارتا فامیلی که دوروبرمون زندگی میکنن و بقول همشهریانمون بهترین جای دنیاهم بری هییچ جایی ولایت خودت نمیشه اخرش باید تو ولایت خودت به خاک بسپارنت!
پس بهتره همینجایی که هستی خداتم شکر کنی
و باهمین باورها دلشونو خوش کردن به همون جایی که هستن،شاید به ظاهر دلشون خوش باشه اما درونن نه ازونجایی که هستن راضین،نه از رفتوامادهای فامیلی….
ولی خوب میترسن ازحاشیه ی امن خودشون فراتر برن
اما استادجان من ازعملکردهای شما مهر تأیید به تمام عملکردهام توزندگیم خورده شد و فهمیدم هههرررر کاری که تاالان انجام دادم مطمئمناً شخصیت درونی منو رشد دادن و میتونم خییلی فراتر از حتی تواناییهام قدم بردارم
من تاالان فکرمیکردم هرکاری که زوره مردانه ای میخواست انجام میدادم یک کار خاک برسریه🙈که من میخوام توکاره مردها خودمو دخالت بدم
اما باکارهایی که مریم بانو تواین سریال انجام میدن و کلا توزندگیشون این نوع رفتارهارو دارن،به خودم افتخااار کردم که مسیرم درسته و جهان خیلی عالی منو به سمت شما هدایت کرد که به همه ی اون کارهایی که شاید به ظاهر برای خیلیها احمقانه به نظربیاد امااونهارو باعششق انجام بدم و ازونها برای یک پله ترقی بالاتر استفاده کنم
ان شالله که بتونم درهمه ی زمینه های زندگیم شخصیت ابوموسی گونمو بشناسم و ازون شخصیت خودمو فاصله بدم و به یک شخصیت عباسمنشی،ابراهیمو علی ومحمدگونه ای تبدیل بشم
استادجان بازهم ازتون سپاسگزارم که باشخصیتهای شجاعانه افراد توجهان مارو آشناکردید،و از خروس ابوموسی هم سپاسگزارم😄 که این درس بزرگ رو به همه ی ما داد که فراتر از محیط امنمون قدم برداریم و زندگی رو بابرداشتن قدمهای شجاعانه زندگی کنیم وتجربه ها کسب کنیم
🌺چرا که مرگ باعزت بهتر زندگی با ذلته🌺
هرکجاهستید درپناه خدای بی همتا قدرتمند و سعادتمند دردنیاوو اخرت باشید
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
چقدر این فایل تامل برانگیزه وتلنگری هست بر
میزان عملگرایی مون براساس رشد باورهامون وتکاملی .
تو بیرون اومدن از نقطه امن نمره قابل قبولی به خودم میدم
از اوایل ازدواج که همه شرایط مهیا بود برای موندن ما خونه ی پدر رسول جان ویه جورایی بخور وبخواب بود اما ما از این شرایط خارج شدیم وفقط نه ماه اونجا زندگی کردیم استاد .
خونه شریکی رسول جان با برادرش هم همون زمان
به برادرش حتی باقیمت پایین تر فروختیم و
اومدیم خونه خودمون خریدیم که خیلی ها گفتن
باید چندسال خونه ی پدرش می موندیم و ازاین فرصت استفاده میکردیم اما من آدم مستقلی بودم و نمیتونستم این مدلی باشم و خداروشکر میکنم که رسول جان هم تو گفتگوهامون باهم کاملا این موضوع رو فهمید وپذیرفت.
بعداز اومدن خونه خودمون و مستقل شدن دیگه
رسول که از کارقبلی خودش بیرون اومده بود و عملا بیکاربود پیش برادرش موقت کارمیکرد اما از پیش برادرش هم اومد بیرون و به کل قید شراکت را زد
همون روزها خانواده خودش مسخره میکردن که یه آچار دستش نگرفته کجا میخواد کار پیدا کنه !!!!
اما خدا خواست و پیدا شد و ما همچنان ادامه دادیم، با وجود اینکه پول خرید ماشین داشتیم اما بدهی مون به پدر ایشون و پدرمن بابت خرید خونه رو پرداخت کردیم و این زمانی بود که هردو خانواده نیازی نداشتن اما ما اینکارو انجام دادیم و درست اون سال بود که باز جابجایی رسول تو شغلش رخ داد و اوضاع عملا بهتر شد .
نقطه امن بعدی که خارج شدم
تنهایی خوابیدنم تو خونه مون بود ، مگه خانواده مون ول میکردن امون نمیدادن که شب کاری رسول هست و نباید تنها بخوابی اما من با اینکه ترس هم داشتم سرتق هم تشریف دارم و اینم انجام دادم و بگم که چند شب اول تا خود صبح بیدار بودم و صدای چکه آب و باد از دریچه کولر می اومد سریع برق روشن میکردم و میترسیدم وهمش از پنجره بیرون می پاییدم……اما این تنها خوابیدن منجرشد به زمان الان که کل اهالی ساختمون یه وقتایی خونه نیستن باز من با خیال راحت تو خونه ام و یا پیش اومد که ساعت دوشب رفتم برق موتورخونه رو توحیاط وصل کنم و ترسی درونم نداشتم و چقدر خودمو تحسین کردم استاد بابت روبرو شدن با این ترس و لذت بردن الانم از تنهاییم.
و حالا نقطه امن هایی که بعداز آشنایی باشما ازشون خارج شدم و اوضاعم بهترشده خداروشکر
اوایل عضویتم در سایت بود و فایل های توحیدی وحجاب شما را گوش دادن که دقیقا
روز اول عضویتم ،تموم سهم هامون تو بورس را فروختم و فهمیدم شرک دارم و ایمانم و وابستگیم به سود این سهم ها بیشتر از رزاق بودن خداست .
نمیدونین استاد اون لحظه فروش سهم ها چه احساس وترسی داشتم و چه نبردی بود درونم و پای لپ تاپ دستام میلرزید اما تو ده دقیقه فروختم وتمام .
وای این اتفاق دقیقا تو روز اول عضویتم درسایت بود هنوز من محصولی نخریده بودم و فقط فایل های توحیدی را گوش داده بودم خدایا شکرت چه قدر نیروی خدارو اون لحظه احساس کردم اصلا انگار من نبودم خودخدا داشت دونه دونه دکمه ها رو تایپ میکرد ….
بگم که رسول جان شش ماهی بدون عضویت تو سایت شما فایلهای دانلودی رو گوش میکرد و بارها میگفت سهم هارو بفروشم اما من مقاومت داشتم
تا اینکه خودم گوش کردم و تو سایت اومدم اولین کار عملی م این بود و همون لحظه ایمان آوردم به توحید و قدرت خدا .
نقطه امنی بعدی که خارج شدم:
با وجود خانواده به شدت مذهبی ، من بعداز این فایل ها تصمیم گرفتم چادرم را کنار بذارم
(با احترام به تمام دوستایی که باحجاب هستن و احساس گناه هم ندارند و عالی روخودشون کارمیکنن و باخودشون در صلح هستند )
من عملا فهمیدم شرک دارم اونم درحد شدید و همین پوششم باعث شده که خیلی از کارهام که حتی غلط هم هست پشت نقاب مذهب قائم کنم .
توضیح مفصل توچکاپ به خودتون استاد فرستادم و به همین میزان بسنده میکنم دراین کامنت .
خب خیلی برای خانواده من هضم این جریان سخت بود و فقط به فکر اطرافیان بودن که مردم چی میگن!!!
من راحت کارخودمو کردم و بعداز دوماه ما دوره 12قدم را تهیه کردیم و من شروع کردم رو خودم و احساسم تمرکز گذاشتن
همش میگفتم استاد میگه رو خودت کار کن بقیه ش بسپار به خدا یعنی چی
چه جوری میشه ؟؟؟
بله ، همون طور که شما گفتید شد و وقتی رفتارم وشخصیتم وسکوتم داشت رشدمیکرد جهان وپلن های خدا هم از راه میرسید و هدایتم میکرد
نه تنها پدرومادرم رفتارشون کاملا با من تغییرکرد وعالی تر از قبل شده خداروشکر
و کاملا پذیرفتن ، چون نتایجم را می دیدن
شدت شکرگزاری درونیم بیشترشده بود
نه اینکه بشینم پیش اونها شکرگزاری کنم نه !!
من توجه ام اگاهانه میذاشتم رو زیبایی ها تو ذهنم, با خودم حرف میزدم و اوایل کار آسونی نبود.
بارها وقتی مامانم از کسی میگفت
من ادامه نمیدادم وکر میشدم
من لال میشدم و حرف نمیزدم
انقدر توجه به خوبی هاشون میکردم
و دیگه اون ادم نالان از روزگار نبودم
کاملا متوجه تغییراتم بودن و هستند
اما دریغ از یه کلمه گفتن اینکه من تو فلان دوره ام یا تو این سایت هستم
هرگز وهرگز نگفتم و فقط گفتم یه مدت
میخوام این جوری باشم همین .
کار به جایی رسید که من الان ده روز یا دوهفته یه بار میرم پیش شون با اینکه فاصله خونه مون یه ربع پیاده است و جالبه کاملا پذیرفتن و الان من هربار ببینم شون به حال خوبشون میخورم
پس قانون درسته وجواب میده .
یکی دیگه از این نقطه امن ترس از رانندگی کردن و گواهینامه گرفتن بود که رفتم در دل این ترس و دیدم اتفاقا لذت داره و چرا من سالها ازش فرارمیکردم و انجام نمیدادم .
یه نقطه امن دیگه که ازش خارج شدم
ارتباط با غریبه ها بود و پذیرش اونها
گپ زدن با اونها و تحسین آدمها ،
اینم باز بخاطر تمرین آگهی تبلیغاتی بود که تو دوره مقدس 12 قبل قدم گفتید وانجام دادم ومیدم و خیلی عزت نفسم بالاتر میبره .
سپاسگزارم ازشما استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم ودوستای بهشتیم
عاشقتونم
خداحفظ تون کنه ان شاالله
سلام به استاد عزیزم . من حمید هستم، در حال حاضر آتشنشان صنعتی هستم توی پارس جنوبی. این مفهوم زندگی امتحان کردن چیزهای جدید رو بارها و بارها تجربه کرده بودم بدون اینکه از این دیدگاه بهش توجه کنم، متشکرم که منو متوجه این امتیاز ارزشمند خودم کردین. بارها و بارها بی مقصد از خونه زدم بیرون روستاها و سواحل جنوب رو تجربه کردم یا بیابون و کوه ها رو بدون برنامه قبلی رفتم و دیدم. یا حتی توی شهر الکی پیچیدم توی یه خیابون و کوچه ناآشنا … استاد ارزشمندم، در ادامه فرمایش های گرانقدر شما یه نکته به فراخور شغل خودم بگم امیدوارم برای شما و دوستان مفید باشه . علیرغم اینکه خودتون با صنعت و خطراتش آشنایی دارید و میدونید کار آتشنشانی و مخصوصا آتشنشانی صنعتی کار پر خطریه، مثلاً از همون ابتدا که لباس و کلاه و بوت و دستگاه تنفسی میپوشیم بیست کیلو به وزنمون اضافه میشه ، تو اون وضعیت از برجهای صنعتی و استراکچر واحدها و مخازن پالایشگاهی بریم بالا و عملیات کنیم … بارها و بارها چهل دقیقه یا یکی دو ساعت رفتیم آماده باش یا مانور یا عملیات واقعی بعدش برگشتیم با همون تن خسته ولی پر از هیجان و شور و شوق رفتیم تو باشگاه تمرین ورزشی بدنسازی هم انجام دادیم. بوده که من توی لباس شیمیایی کپسولم خالی شده در آستانه خفگی بودم رفته بودم برای کنترل نشت مواد شیمیایی ، یا رفتم جایی که مواد شیمیایی ریخته روی لباسم که ماسک و لباسم رو کلا آسیب زده یا فشار بخار از لباس مون عبور کرده و بدنم رو سوزونده . ولی با همه خطراتش به نسبت کارمندهای قسمت های اداری یا نفرات حراست که توی یه پست مراقبتی نشستن و فعالیت جسمی ندارن سلامتی ما بیشتره، آسیب جسمی مون کمتره. یعنی کارمند پشت میز نشین سراغ داریم بعلت دیسک کمر یا گردن نمیتونه سرپا راه بره، یا مهره هاش آسیب دیده ، زانوش سائیدگی داره، یا کارمند حراست سر پست، ایست قلبی کرده یا سکته کرده، ولی آتشنشان ها بعد از کلی جست و خیز و فعالیت تازه میان ایستگاه کلی مسخره بازی در میارن و میخندن و بعدش میرن باشگاه بدنسازی. من تا الان داشتم توی سایت شما فایل میدیدم و همین لحظه صدای دوستان از باشگاه میاد که دارن با وزنه زدن عربده میکشن 😂🤦😂 یه دوتا فایل دیگه ببینم منم قراره برم پیششون . قدردانت هستم استاد عزیزم.
سلام استاد گرامی و خانم شایسته عزیز، سلام دوستان عزیز و همراه
راستش از صبح که این فایل رو شنیدم دارم فکر میکنم که دور و برم پر از ابوموسی ها بوده، خودمم یه مدت طولانی در مورد شغلم ابوموسی بودم، یادمه تازه که وارد اون شرکت صاحب نام شده بودم سه تا از دوستان نزدیکم همزمان به کشورهای مختلفی برای ادامه تحصیل مهاجرت کردند و به منم پیشنهاد دادن که برم ولی من چسبیده بودم به کارم و میگفتم همه آرزو دارن توی این شرکت کار کنن، چرا باید اینجا رو رها کنم و برم یه مملکت غریب…بعد از گذشت ۱۴ ساااال فهمیدم که اون شرکت سرابی بیش نبود و خبری اونجا نبود و خدا رو شکر به کمک اهرم رنج و لذت تصمیم خودم رو گرفتم واز کارمندی استعفا دادم و خدا رو هزاران بار سپاس که از وقتی کارمندی رو گذاشتم کنار اوضاع خودم و زندگیم روز به روز در حال بهبود هست. یک عالمه از همکارای سابقم رو میشناسم که ابوموسی هستن و از ترس از دست دادن حاشیه امنشون استثمار شدن، تحقیر شدن و شخصیتشون خرد شده…من توی هیچ مورد دیگه ای غیر از ترک کردن کارمندی اینقدر ترسو نبودم و خیلی از تابوها رو توی زندگیم شکستم . مثلاً توی خانوادمون اولین دختری بودم که رشته فنی خوندم، اولین دختری که سرکار میرفتم در حالی که فامیلمون اون زمان کار کردن دخترها رو خیلی عیب میدونستن (که البته همین قضیه پای بقیه دخترای فامیل رو توی اجتماع باز کرد)، کوهنوردی میکردم در حالی که میدونستم ممکنه توی اطرافیانم انعکاس بدی داشته باشه، با همسرم که ازدواج کردم قبلاً ازدواج کرده بود و جدا شده بود و بچه داشت ولی من در ایشون جنم زندگی و شجاعت میدیدم که خیلی برام مهم بود و این کار یکی از جسورانه ترین کارهای زندگیم بود و خودتون میدونید برای یک دختر خانم چقدر این موضوع سخته که حرفای اطرافیان رو بشنوه و تحمل کنه و بدون هیچ تجربه ای اول زندگی بچه بزرگ کنه و خدا رو شکر تمام این چالشها به خیر و خوشی گذشت و الان زندگی فوق العاده ای دارم. ترک کردن حاشیه امن شاید یک چالشهایی ایجاد کنه ولی به قول خودتون استاد، این چالشها لازمه رشد و پیشرفته. ما هم مثل شما برای سفرهامون برنامه ریزی خاصی نداریم ولی خدا رو شکر همه مسافرتهامون بهمون خیلی خوش گذشته و یادم نمیاد که اذیت شده باشیم در صورتی که توی اطرافیانم آدمهایی رو سراغ دارم که باید بلیط رفت و برگشت و هتل و حتی غذای هتل رو هم رزرو کنن که یوقت دوش گرفتنشون به تعویق نیفته یا جاشون ناراحت نباشه، سریع خسته میشن و غر میزنن و سفر رو برای بقیه کوفت میکنن، ولی ما حتی توی چادر هم میخوابیم بهمون خوش میگذره. همیشه دنبال تجربه های جدید و مسیرهای جدید هستیم.
در مورد کوهنوردی مثال آوردین، چون خودمم کوهنورد هستم یاد میکنم از زنده یاد لیلا اسفندیاری کوهنورد جوان و جسور و زیبای کشورمون که با وجود همه محدودیتها، همه داراییش رو که یک دستگاه آپارتمان بود فروخت تا به آرزوش یعنی فتح قلل هیمالیا برسه و در برگشت از صعود قله گاشربروم ۲ در ارتفاع ۷۶۵۰ متری سقوط کرد و در کوهستان ابدی شد. لیلا به آرزوی خودش رسید و من همیشه شجاعت او رو تحسین میکنم که به رویای خودش یعنی صعود به دشوارترین قلل جهان رسید .روحش شاد…
از فایل پرمحتواتون مثل همیشه سپاسگزارم و شجاعت همیشگی شما و مریم جان رو تحسین میکنم.
سربلند و پیروز و ثروتمند باشید.⚘
سلام
سلام استاد عزیزم
خدا میداند من چقدر شما را دوست دارم
استاد با وجود اینکه خانمی ۵۲ ساله هستم و حدود یک سال بیشتر هست که با شما آشنا شدم
واقعا در تمام لحظاتم با شما هستم و بااین فایلها زندگی میکنم و تمام سعی ام را انجام میدهم که عمل گرا باشم
با وجود اینکه در خانه ام و خانواده ام تنهای تنها هستم به سختی ورودی هایم را کنترل میکنم
از طرف نزدیکترین اشخاص زندگیم مسخره میشوم و اجرای قوانین برایم در خانه بعضی اوقات سخته
البته اصلا به کسی کاری ندارم فقط میخواهم روی خودم کار کنم
من با خدایم عهد وپیمان بسته ام که زندگی ام را با اجرای قوانینش صد در صد تغییر میدهم و مطمئن هستم که به تعهدم میرسم و خواهم آمد و کامنتم را خواهم نوشت برای موفقیتهایم
خدایا شکرت
استاد حتی در خانه ام نمیتوانم تلویزیون نبینم اجرای قوانین برایم سخت میشه
ولی من سعی میکنم حتی از کوچکترین زمانهایم استفاده کنم
در زمانهایی که کسی نیست سعی میکنم جبران کنم
استاد من در این یک سال دستاوردهایی داشتم که خودم را تحسین میکنم
به خاطر اینکه در حد توانم حرکت کردم و عمل کردم
من به تنهایی مسافرت رفتم که تا کنون چنین تجربه ای نداشتم
بیشتر تمرینهایی که در دوره ها گفتید را انجام دادم.
تمرین آگهی بازرگانی را بارها و بارها انجام داده ام
یک دفتر جداگانه دارم فقط برای این تمرینم
هر بار که این تمرین را انجام داده ام تاریخش را در دفترم نوشتم
لحظه ای از روز و شبم نیست که از خداوند هدایت نخواهم
هدایتهای پروردگارم را دریافت کردم و به آنها عمل کردم هر کدام هم زورم نرسیده و مقاومتهای در بیرون از من بوده تسلیم شدم و رها کردم و به خدا گفتم خدایا خودت درستش کن من هرآنچه که میتوانستم انجام دادم دیگه از اینجا به بعدش با خودته
من با وجود مخالفتهای همسرم راضی اش کردم و رفتم سراغ مهارتی و الان دارم یادش میگیرم و چند ماه بعد میخواهم روی پای خودم بایستم و کار کنم و خودم در آمد داشته باشم
استاد میخواهم به قول شما زندکی را زندگی کنم
استاد من واقعا خیلی تغییر کرده ام
خدایا شکرت
از همین جا با خدای خودم صحبت میکنم به خدا میگم
خدایا من بندگی ات را کرده ام و میکنم
من هرچی شما به من گفتی عمل کردم
خدایا شما هم باید من و به خواسته هایم برسانی
خدایا من فقط خود خودت را میخواهم
خودت را به من بده میخواهم همهی لحظات عمرم با خودت باشم
خدایا من میخواهم بیشتر و بیشتر بندگی ات را کنم و توحیدی باشم
خدایا من آرامش در زندگیم میخواهم
خدایا من خیلی خوشحالم که دوست صمیمی خودت هستم
خدایا من خیلی سپاسگزارم که ایمانم قوی و قوی تر شده
خدایا من سپاسگزارم که از ترسهایم عبور کردم
من خودم را تحسین میکنم که خیلی روی خودم کار کردم و نتیجه گرفتم
من خودم را تحسین میکنم که با کار کردن روی خودم حواسم هست حسادت نکنم و به جای آن تحسین کنم دروغ نگویم غیبت نکنم
من خودم را تحسین میکنم که دائما به هر ناخواسته ای برخورد میکنم به درونم رجوع میکنم و این سوال را از خودم میپرسم چه چیزی در درون من هست که باعث برخوردم با این ناخواسته شده
و در صدد اصلاح خودم هستم
خدایا شکرت
خدایا بابت تمام نعمتهایت سپاسگزارم
خدایا بابت عشق الهی که در وجودم جاری است سپاسگزارم
برای همه دعا میکنم
در پناه الله یکتا باشید شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشید الهامات خداوند را دریافت کنید و به آنها عمل کنید به تمام خواسته هایتان برسید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
🤲🎈🇱🇷💧🌷❤
سلام استاد عزیزم
تبریک میگم بهتون بابت اندام زیبا و خوش فرمی ک ایجاد کردین و تحسینتون میکنم ک شجاع و عملگرا هستین و ی تصمیمی که میگیرین انجام بدین تا اخرش ادامه میدین و کم نمیارین
از تجربیات خودم میگم ک دوست دارم با کامنت گذاشتنش دوباره بهم یادآوری بشه
قبلا من دنبال شغل های زیادی بودم و هر شغلی که وارد میشدم یادش میگرفتم و ی مدت ک ادامه میدادم ی حس درونم بود که بهم احساس خوب در اون شغل ها نمیداد از جوشکاری و صافکار ماشین و کچ بری و کاغذ دیواری و رادیاتور سازی و شغل های دیگه انقدر تجربه کردم تا کار مورد علاقه خودم ک فروشندگی نقره جات بود رو ادامه دادم ۶ماه شاگردی کردم پیش یکی از اقوام ک خودش فقط جوشکاری طلا و نقره انجام میداد ویترینش خالی بود و بعضی از وقتها جلو در مغازه اش کنارش بودم دیدم ایشون فقط داره جوشکاری میکنه و ویترینش خالی هست و چون تو ذهنم همش تصور میکردم که مغازه دارم و دارم نقره میفروشم اون خدا بهم ایده داد که پیشنهاد بدم به طرف بگم آقا من میام اینجا شاگردی میکنم بدون حقوق بزار من جنس بیارم بفروشم و گفتم اینجا رو تمیز میکنم و صبحا زود در مغازه باز میکنم و مشتریهات هم پشت در نمیمونن و ایشون هم چون صبحا دیر میومد مغازه قبول کرد ک بیام اونجا جنس بریزم و فرداش رفتم اداره کار ک وام میدادن ۳میلیون و من نه دسته چکی داشتم و ن ضامن تازه از سربازی اومده بودم و فقط خدا خودش الان ک مینویسم چقدر قشنگ خودش راه رو برام هموار کرده خلاصه بفکرم رسید که به برادرم تماس بگیرم ک شریکی وام بگیرم بخاطر باورهای اشتباه و ایشون گفت ۱۵۰۰میلیون چطوری میخوای قسطهاش رو پرداخت کنی گفتم پرداخت میکنم گفت باید سفته بدی گفتم باشه و اون ذوق و اشتیاق بود ک میخوام فروشنده نقره جات باشم و خلاصه رفتیم تهران جنس خریدیم و ریختیم داخل مغازه و همه جا برق مینداختم و صبح زود میومدم و مغازه ی انرژی خوبی گرفته بود و مشتری پشت مشتری میومد داخل مغازه خدا رو شکر ک ۴ماه انقدر شلوغ شد مغازه و فروش خوب بود ک صاحب مغازه گفت پدرم گفته ک خودت جنس بریز و گفته ک من از اینجا برم الان میفهم چقدر ایمان و توکل داشتم یکم ناراحت شدم اما بهش گفتم یکهفته زمان میخوام گفت باشه و رفتم دنبال مغازه ک خدا رو صد هزار مرتبه شکر ی مغازه بهترین جای شهر کرایه کردم و چون باور اشتباه داشتم دنبال شریک بودم و ترس داشتم و رفتم به دوستم گفتم و قبول کرد و شراکت کردیم دوسال باهم بودیم سر ی سری مسائل شراکتمون تمام شد گفت من میخوام خودم تنها مغازه بزنم و پول منو بده گفتم چشم بعد از ۳ماه صاحب مغازه بهم گفت ک بردارم میخواد مغازه بزنه و قرادادمون تا ۳ماه دیگه تمام میشد ک اسفند ماه بود گفت تخلیه کن بازم گفتم اشکالی نداره رفتم گشتم تا ی مغازه پیدا کردم و دوباره شروع کردم و با عشق میفروختم و خدا رو شکر مشتری های زیادی داشتم ک تونستم ی مغازه بخرم و این مغازه خریدن هم فقط خدا واسم خرید ک اینم میگم چطوری خریدم فقط با حرکت بود
صاحب این مغازه وضع مالیش خوب بود و تهران زندگی میکرد و ی روز صبح زود میخواستم برم بانک دیدم ی پارچه زده مغازه به فروش میرسه همون موقع پارچه رو باز کردم اوردم داخل مغازه به همسرم گفتم مغازه بغلیمون میخواد بفروشه و این خواسته رو داشتم بخاطر تضادهای ک میخوردم درصورتی که ی ماشین ۲۰۶داشتم و کمی طلا ک تماس گرفتم به صاحب مغازه گفتم مغازه چ قیمته گفت ۷۰میلیون سال ۸۹ اون موقع ۷۰میلیون مبلغ بالایی بود من به همسرم گفتم ایشون گفته ۷۰ت چیکار کنم گفتم هر جور شده باید بخریم ک اگر ماشین و طلا رو میفروختیم ۲۰ت میشد گفت تماس بگیر بهش بگو ۲۰ت میدیم بقیش چک میدیم یکماه فقط باور داشتم خدا جور میکنه این باور من همیشه هست و میگم خودش جورش میکنه تماس گرفتم به صاحب مغازه گفتم ۲۰ت میدیم بشما با ی چک یکماه گفت باشه و خیلی خوشحال بودم قبول کرد بعد نیم ساعت بعد خودش تماس گرفت گفت اینطوری قبول نمیکنم گفت اگه میخوای باید بیای تهران ۱۰میلیون بیعانه بیاری و ۶۰ت چک بدی منم گفتم باشه و عصر طلا رو فروختم رفتم تهران داخل ی پارک نشستیم ی قراداد بستیم گفت فکراتو بکن اگه ۱۰میلیون دادی و اون تاریخ چکت پاس نشه این ۱۰میلیون حق فسخ میزارم
گفتم باشه و وقتی چک میخواستم بدم گفت ۱۰ت تخفیف میدم واست و خیلی خوشحال بودم ک قوانین هم بلد نبودم اما دوست داشتم برم توی دل ترسها و وقتی سوار اتوبوس بودم خودم میدیم ک دارم میفروشم و اون ۳۰میلیون بصورت معجزه اسا جور شدم ک بخوام بنویسم طولانی میشه کامنتم و صاحب اون مغازه شدم و خیلی زیبا طراحی شد اما وقتی با سایت استاد عباس منش اشنا شدم من با کلی مشتری و فروش خوب سال ۹۸ ک اوج بیماری بود تمام اجناس رو فروختم به کسی و مغازه رو کرایه دادم و مهاجرت کردم به تهران ک همه میگفتن این ناشکر شده خوشی زده زیر دلش و به همسرم گفتم اولش فکر میکرد شوخی میکنم اما چون اپدیت روانشناسی ثروت ۱رو گوش میدادم این الهام شد ک باید برم و خدا رو شکر با هدایت خداوند در بهترین منطقه ۲تهران با کمترین رهن و اجاره کردم و خدا رو شکر میکنم الان بدون سرمایه انلاین میفروشم اول میخواستم سایتم رو بزنم طبق قانون تکامل هدایت شدم ی پنل فروشگاهی در دیجی کالا بزنم و الان به تضادی خوردم و میدونم این تضاد کمک خداوند بمن هست ک میدونم درنهایت به نفع من تمام میشه و خوشحالم ک ابوموسی نبودم و جای امنم نموندم چون در جای بزرگ خیلی چیزها رو میشه یاد گرفت
ممنونم استاد عزیزم ک مثالی میارین که ما بیایم از تجربیاتمون بنویسیم و با نوشتنش ردپا بزاریم ک کجا بودیم و الان کجا هستیم
شاد باشید
بسم الله النور
به به سلام استاد جان خوش تیپ 😍😍😍😍😘😘😘😘😘وای خدا چقدر تغییرات تون مشخصه چقدر هم خوشتیپ تر شدید استاد جان تحسینتون میکنم که آنقدر قدرتمندی که هرچیزی رو بخواهید خلق میکنید اونم به آسانی و زیبایی دقیقا همون جور که همیشه گفتید هرچی رو بخواهید خلق میکنید بینظیری استاد جان خوشتیپ عاشقتم من
سلام مریم جان نازنینم عاشقتم و روی ماهتون میبوسم
استاد جان این فایل و داستان ابوموسی دقیقا من رو داشت توصیف میکرد که البته الان دارم سعی میکنم با کمک آموزش های شما حتی شده یه قدم کوچیک بردارم که البته برای من که سالها به منطقه امن خودم عادت کرده بودم کار بسیار سختی هست و نجوا ها امان نمیده اما دقیقا منم مثل ابوموسی به منطقه امن خودم عادت کرده بودم به همون خونه همون آدم های که از کودکی میشناختم و همون روابط محدود و البته بیمار گونه همون کار های روتین همون افکار و باور های محدود گذشته و خلاصه تمام زندگی من مثل ابوموسی توی حدود صد متر خلاصه میشد من در گذشته حتی فکر تغییر باور ها هم برام خیلی سخت بود چون به همون باور ها و شیوه رفتاری گذشته عادت داشتم و از تغییر بینهایت وحشت داشتم که حالا بیام و افکارمو تغییر بدم معلوم نیست چی میشه بیام و آدم های زندگیمو عوض کنم( منظورم حذف آدم های منفی هست) تغییر بدم معلوم نیست کی وارد زندگیم بشه اگه تنها بمونم چی اگر اتفاقی بیوفته چی و حالا از یه مسیر جدید برم که چی از یه فروشگاه جدید خرید کنم که چی خلاصه آنقدر زندگی من محدود بود و تو اون محدود احساس امنیت کاذب میکردم که اصلا دلم نمیخواست تغییر ایجاد کنم و اصلا نمیدونستم میشه به روش دیگه ای زندگی کرد دقیقا من حتی کلی از جاهای همین شهر اطرافمون رو ندیده بودم تا حالا هیچ تجربه ای تو زندگیم نداشتم حالا قبلتر که از تو محل خودمون نهایت تا منزل پدری که تو همین شهر کوچیک خودمون هست رفته بودم و حتی تو کوچه ها شهرمون قدم هم نزده بودم چون میترسیدم از تجربه کردن میترسیدم اما یه روزی یه نفری به ما استاد عباس منش اومد و گفت باید حرکت کنی باید باورتون تغییر بدی باید آدم های زندگیتو عوض کنی و اضافه ها رو حذف کنی باید تجربه کنی و این برای من خیلی سخت بود و مقاومت داشتم من تا اون موقع به خاطر محدود بودن خودم حتی نمیدونستم خیلی چیز ها خیلی جاها تو جهان وجود داره و چقدر هم زیباست و چقدر هم با شکوه و استاد شما به من گفتید حرکت کن و من شروع کردم کوچیک کوچیک به ایجاد تغییرات که البته باید ادامه دار باش این تازه اول راه شروع کردم به باور های جدید به کوچه های جدید تو محل رفتن خرید از فروشگاه های جدید تجربه آموزش های جدید در مورد کارم و حتی تغییر شغلم برای تجربه کاری که دوسش دارم که برام از همه سختر بود وقتی تصمیم گرفتم مغازه رو جمع کنم و آنلاین کار کنم خیلی سخت بود و ذهنم مقاومت داشت اما بعد از یه سال که دیگه کلا تصمیم گرفتم برم سمت هنر و شغلمو تغییر بدم خیلی سخت بود اما استاد هنوز چند ماه نمیشه که آنقدر چیز های یاد گرفتم با آدم های جدید و عالی آشنا شدم آنقدر استعداد هام شکوفا شده که گاهی یه چیزی درست میکنم با خودم میگم زهرا این تویی خدای من بعد چهل سال این همه استعداد کجا داشت خاک میخورد خدایا شکرت
استاد انشالله به روز ببینموتون یا پیج مو نشونتون بدم و یا کار مو از نزدیک ببینید که انگار هر کدوم از ته قلبم میاد و فقط میگم خدایا شکرت به خاطر وجود استاد که به من این شهامت رو داد و محکم ازم خواست عمل کنم و من حرکت کردم استاد گفتید شهامت برداشتن قدم های جسورانه رو داشته باش و من گفتم زهرا یا حرکت کن یا تمام این آموزش ها رو بزار کنار و استاد چه تجربه شیرینی هست من چقدر با جاهای جدید آشنا شدم به واسطه خرید لوازم مورد نیاز این شغلم چه آدم های جدید وارد زندگیم شدن که همین دیروز کلی سفارش آنلاین دادم به یه بنده خدا که فقط یه بار ازش خرید کردم و برام ارسال کرده بدون این که حتی من هنوز واریز کرده باشم آنقدر از این آدم ها اومدن تو زندگیم که من سفارش میدم هرچی میخام گاهی میلیونی و من هنوز پول واریز نکردم اون وسیله به دستم میرسه و همش یاد اون عبارت تاکیدی قدم ده میوفتم که جهان پر از مردمانی نازنین است و تمام اوضاع شرایط و آدم ها وسیله ای هستن تا من به خواسته هام برسم استاد آنقدر حس لذت بخشی هست که میدونم شما تجربه شو دارید وقتی شهامت داری و آدم های منفی رو حذف میکنیم دستان خدا از هر جهت وارد زندگیت میشه گاهی استاد فقط زانو میزنم و اشک میریزم از این برکتی که تو روابط فقط با شهامت ایجاد تغییر رخ داده آدم های که قبلاً انگار جونشون در می اومد اگر میخاستن یه کار کوچیک برام انجام بدن الان با سر میدون برام هرکاری بخام انجام میدن آدم های که من اصلا نمیشناسم برام کارهایی میکنن که من دهنم باز میمونه و فقط میگم خدایا شکرت این فقط به خاطر اینه که شما گفتید حرکت کن تغییر کن شهامت داشته باش از منطقه امنت خارج شو و من فقط سعی کردم یه کوچولو به اون آگاهی ها عمل کنم و هر بار میگم زهرا ببین فقط یه قدم برداشتی این همه نتیجه اومده اگه تو هم مثل استاد عمل کنی ببین چی میشه زندگیت
استاد همین دیروز بود که داشتم با خودم میگفتم این آدم چه باور های ساخته چه باور های توحیدی داره که آنقدر همه چی براش عالی هست و دونه دونه باور ها و آگاهی ها و حرفاتون مرور کردم و گفتم این آدم که الان زندگیش این هست به هرچی گفته اول خودش عمل کرده و به خاطر همین این نتیجه شده داشتم فایل های توحید عملی رو تو ذهنم مرور میکردم که بلند شدم رفتم سراغ گوشیم دیدم نشانه امروزم آرامش در پرتو آگاهی شماره 8بود اصلا دیوانه شدم وقتی داشتم راجب باور های توحیدی شما فکر میکردم شاهد از غیب رسید که باور های استاد این هاست انشالله کامنت هم رو اون قسمت میزارم که دیروز ده بار گوش دادم و بعدش این فایل که دیگه تکمیل کننده سوالم بود که داشتم باور های شمارو بررسی میکردم استاد من خیلی حرف ها و باور های شمارو بررسی میکنم چون دلم میخاد دقیقا پا بزارم جا پای شما و دلم میخاد منم مثل شما دقیقا عمل کنم و وقتی یه الگو کامل مثل شما دارم سعی میکنم رد پاهاشو تا قله دنبال کنم تا منم اون مناظر زیبا ومسیر زیبا و زیباها و نعمت های که الان داره تو زندگیش تجربه میکنه منم تجربه کنم
استاد جان عاشقم مریم جان عاشقتم و انشالله به زودی میبینمتون 😘😘😘😘
سلام زهرا عزیز تحسین می کنم شما را به خاطر این شجاعت برای تغییر شغل، آفرین یک سوال داشتم چطوری علاقت فهمیدی من خودم آزمایشگاه کار می کنم از وقتی که با قانون آشنا شدم با باورهای سلامتی که در من ایجاد شده مغایرت داره نمی دونم به چه مسیری برم و راکد شدم خیلی دوست دارم شرایط کاریم تغییر بدهم ولی نمی دونم به چه سمتی برم ممنون می شم از تجربه خودت بگی موفق باشی.
سلام دوست خوبم زهرای عزیز
ممنونم از توجه و پاسخ پر از عشقت
دوست خوبم راهنمایی کاملتر از فایل های دانلودی این سایت و دوره دوازده قدم نمیتونم بهت پیشنهاد کنم من با فایل های دانلودی و مقالات سایت و کتاب رویا ها و فکر خدا قانون رو کمی درک کردم و با دوره دوازده قدم به شناخت بهتری رسیدم و تو دوره دوازده قدم بودم که ذهنم باز شد و تونستم تشخیص بدم علاقه آمو و هدایت خدا رو دریافت کنم و به شما هم پیشنهاد میکنم با درک بهتر قانون با کمک فایل ها و دوره ها قلبتو باز بزاری تا خدا هدایت کنه انشالله که موفق و سعادمتند باشی دوست من 😘😘😘
به نام خدا
سلام به استاد گل و بانو مریم عزیز و تک تک شما اعضای خانواده من
سفر به دل ناشناخته ها
چند وقته به صورت خیلی تمرکزی دارم روی سایت و برنامه های استاد کار می کنم من به دلیل اینکه شغلم آزاده و گلخونه دارم همیشه یه تایمی رو در حال تولید هستم و یک تایمی از روز رو در مغازه از اونجایی که مسئولیت تمام کار خودمو به گردن گرفتم دارم تو مسیر تکاملم حرکت می کنم و این علاقه در من به وجود آمد که منم مثل بقیه دوستان کامنت بزارم یعنی هدایت شدم به اینکه کامپیوتر رو از خونه به مغازه انتقال بدم خوبی کامپیوتر اینه که چون مانیتور بزرگی داره خوندن راحت تر و چشم ها کمتر اذیت میشه اما بعدش تصمیم گرفتم که وارد یک مسیر جدید بشم یعنی اینکه کامپیوتر رو به اینترنت گوشی وصل کنم و تایپ رو هم توسط صفحه کلید انجام بدم راستش این کار خیلی خیلی خیلی خسته کننده و زمان بره اولش به خودم می گفتم یه مدت تایپ کنم وقت بزارم سرعت تایپ من میره بالا اولین کامنت هم که توی سایت نوشتم تقریباً دو و نیم ساعت زمان برد از اونجایی که استاد همیشه میگن دنبال راحت ترین راه باشین هدایت شدم به سمت نرم افزاری که گفتار رو به متن تبدیل میکنه اما دانلودش نکرده بودم هی میگفتم امروز فردا امروز فردا شاید یه ترسی خفی تو وجودم بود شاید هم مسیر خیلی برام نشناخته بود از اونجایی که من همیشه عاشق تجربیات جدید هستم و هیچ وقت از تجربههای جدید کسب کردن نترسیدم بعد از شنیدن جمله استاد که گفت من از همین لحظه می خوام زندگیمو یکم عمیقتر تجربه کنم یه کار جدید یه تجربه جدید یک اتفاق جدید الهام اومد که همین الان برنامه رو دانلودش کنم و تو کمتر از ۱ ساعت یه کامنت گذاشتم برای فایل سفر به دور آمریکا قسمت ۹ و یکی هم این متن که واقعاً هدایت شدم تا بیام این تجربه زیبا لذت بخش کارا ومفیدی که فکر می کنم خیلی برای صرفه جویی در زمان به شما عزیزان هم کمک میکنه به اشتراک بزارم خدا میدونه دستم راه بیوفته چقدر با این نرم افزار میتونم بیشتر تو سایت فعال باشم
مرسی استاد مرسی واسه جرقه ای که توی ذهن ما می زنی سپاسگزارم ازت بابت تقسیم اگاهی های این فایل عالی و بی نظیری که ضبط کردی راستی استاد خیلی خیلی خیلی اندامت زیبا شده و این به من انگیزه داده که منم شروع کنم تهدی هیکلم رو بتراشم هرچند که میتونم بگم تقریباً ۱۰ روزه که دارم میرم پیاده روی و تصمیم جدی گرفتم که این بار به اندام دلخواه هم دست پیدا کنم
راست میگی استاد هر چیزی تا زمانی که بهش ورود نکنی ترسناکه و این ترس فقط و فقط و فقط از ذهن ماست واقعیت نداره امشب یه درس خوب دیگه گرفتم که اگه بتونم اینو تو زندگیم خوب اجرا کنم میتونم نتایج فوقالعاده عالی را برای خودم خلق کنم خدا را شکر می کنم بابت نیروی هدایتگر درونم که هدایتم کرد به این نرم افزار فوق العاده عالی و سپاسگزارم از سازنده این نرم افزار که باعث شده به کارامون سرعت کیفیت و دقت بیشتر بدیم استاد درهایی از آگاهی برام باز شده امیدوارم بتونم خیلی خوب بهشون عمل کنم و نتایج جوری پیش بره که خیلی خیلی خیلی زود توی پرادایس ببینمتون
هر کجا هستین شما رو به الله یکتا میسپارم و به قول استاد که همیشه میگه شاد پیروز ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت منو میخونند
استاد ی زمانی بود:)همیشه بابت این که فکر میکردم که نمیتونم از منطقه امن خودم خارج بشم نگران میشدم که اینو ربط میدادم به موفق شدن یا نشدن ی حس خیلی خیلی بد و ذهنیت تضعیف کننده
امروز ب لطف هدایت خدا به آموزش های شما خیلی حالم بهتره میتونم خیلی راحت ترک کنم سعی میکنم قدم به قدم تغییر کنم و به قول شما حرکت بزرگنزنم
امروز قدرتم خیلی بیشتره چون اعتماد به نفسم بخاطر حرکت هام بیشتر شده و خالم خیلی عالیه
همیشه مرگ رو بهتر از زندگی با ذلت میدونم و این باعث میشه به لطف خدا حرکت کنم به دل ترس هام حتی زمانی که احتمال مرگ برام وجود داره چون میدونم یا میمیرم یا قوی تر میشم جز این راهی برای خودم نمی گذارم
خداروشکر به خاطر آموزش های شما دیگه اصلا دودلی رو تحمل نمی کنم و خیلی زود حرکت میکنم و این باعث میشه احساس بد کمتری داشته باشم
یعنی دودلی برام مرگه مرگ یا به قول شما برزخی
میدونم خداوند جواب قدم هامو میده چون جزو قانونشه و خواهان رشد این جهانه که اکر این حمایت نبود هیچ حرکتی نبود
حرکت میکنم جواب میده پاداش میده باز حرکت میکنم
این قانونه قانون
اگر برای کس دیگه ای شده پس قطعا بر من هم اجرا میشه
(بسم رب الشهداءوالصالحین)
سلام براستاد عباسمنش عزیزم ازراه دور میبوسمت استاد جونم،
سلام ودرود بر مهربان بانوی شایسته،
سلام به همگی دوستان حاضردردانشگاه خودشناسی عباسمنش . کام
استاد سخن چون ازدل برآید لاجرم بردل نشیند،اولا شما راتحسین میکنم بابت این تیپ واستایل زیباتون وبه شما تبریک میگم این اراده فولادین را درعمل به قانون آفرینش
الحق که کلمه به کلمه سخنان شما عین حقیقته ،یک انسان تاوقتیکه پایش را ازمحیط امن خودش بیرون نگذاشته باشه زندگی براش هیچ لذتی نداره،شاید برای خودشخص زندگی بدون ریسک وخطر لذت بخش باشه ،ولی تاموقعی که اون طرف سکه را ندیده، واینگونه انسانها ،که خودم هم تا چندماه پیش جزءاین دسته بودم،فقط حسرت زندگی دیگرانی رامیخورند که پایشان راازمنطقه امن خودشون فراترنهاده وفکر میکنند این افراد بواسطه عواملی بیرونی به موفقیتهای پی درپی میرسند
این فایل مرا به یاد یک باور غلطی انداخت که ازقدیم الایام درگوش ما میخواندندکه:
آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه…
یعنی پاراازمنطقه امن خودت بیرون نگذار تاآسیبی به تونرسه،ولی غافل ازاینکه این ماندن دردایره امن باعث میشه فرد یک انسان ترسو باربیاد که این خودش بزرگترین ضرر وخسرانه چراکه ترس، مقابل ایمانه وانسان ترسو داره از نجواهای خودش پیروی میکنه درحالیکه یک انسان باید از ایمان برخوردارباشه
وترس ایمانی وارونه است.
اما ازخودم بگم که تقریبا تابهمن ۹۹ تقریبا یکسال پیش خودمم جزءهمین دسته بودم وباهدایت به سوی قوانین آفرینش ،به این درک رسیدم که این ما هستیم که سرنوشت خودمان رامیسازیم نه اون باور که، سرنوشت زندگی ما رامیسازه.ویک عمر بااین باور غلط گفتیم خدا برای ما این زندگی رارقم زده،وخودمان را گول میزدیم،ولی به حمد وسپاس خدا هدایت شدم به سوی قوانین آفرینش وبا الگو قراردادن استاد عزیزم
پایم را چند ماهی است که ازدایره امنم بیرون گذاشته وتا انجایی که توانستم پاروی ترسهام گذاشته وبا سپردن خودم به الله مهربان وتوکل وتوسل به الله وهاب،منی که حدود ۱۷سال توی یه شرکت به عنوان کارپرداز کار میکنم ،دایره امنم را کمی پشت سرگذاشته وکاری را باتوکل به خدا شروع کردم که اول راهم،و تو همین چند ماه کلی نشانه دیدم. وفقط یه نمونه بگم با اینکه هنوز ریالی بابت این کارم که عشق منه کاسب نبودم ولی لذتهای وافری که دراین مدت کوتاه، اززندگی بردم درطول عمرم درک نکرده بودم.
وامیدوانتظار دارم که به یاری الله مهربان به زودی زود بیام ودرسایت موفقیت های سرشارم را گزارش کنم.وبه این ایمان دارم که
میتوانم ومیشود ،چون دریافتم که خواستن توانستن است.وازخدای وهاب میخوام که مرا به راه راست ،راه کسانی که به آنها نعمت بخشیده ،ونه نعمت دادگانی که بر انها غضب کرده ونه نعمت دادگانی که گمراه شدند،هدایت بفرماید الهی آمین
،،،، ومن الله التوفیق،،،
سلامت،سعادتمندوثروتمندباشی ان شاالله