آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟ - صفحه 12

402 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2009 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ای نور آسمانها و زمین، از تو می جویم نور…

    سلام. سلام و ارادت و عشق تقدیم به استاد نازنینم

    سلام به همه رفقا

    قانون بقای اصلح

    آنکه قویتر است می ماند و آنکه ضعیف مانده ناگزیر به حذف می شود.

    انقدر زیبا استاد این مطلب رو شرح و بسط دادن که هیچوقت فکر نمی کردم این موضوع رو بشه به این اشکال و با این تنوع در موضوعات مختلف توضیح داد.

    اصلا یه ربط هایی پیدا کردم عجیب و غریب.

    اینکه من اگر دخترم با ضعف و گریه چیزی ازم بخواد دلم نمی خواد بهش بدم، میگم اول گریه ات رو تموم کن بعد بهت میدم، ولی وقتی واسم قلدری میکنه و محکم حرفشو میزنه ناخودآگاه تسلیمش میشم. خوشم میاد که حرفشو با قدرت بزنه یا روی خواسته اش پافشاری کنه.

    همین ربط رو پیدا کردم در مورد خواسته های خودم از خدا.

    من بارها و بارها گفتم یه جایی توی رابطه عاطفی قبل از ازدواجم دیگه انقدر کتک روحی خورده بودم که بریدم.

    به قول استاد انقدر خدا به شیوه های مختلف می خواست بیدارم کنه و من همچنان یا خواب بودم یا خودمو میزدم به خواب، که دیگه کار به مشت و لگد کشید، من سیلی ها خوردم از اون احساس بد ادامه دار… تا بالاخره کارد به استخونم رسید و به خدا گفتم خدایا دیگه بسسسسهههههه

    عین فیلما

    انگار که خدا دستش روی یک دکمه بوده و من هیچکاره بودم. حالا دارم التماسش می کنم دیگه دستتو از روی دکمه آزار دادن من و خفت روحی کشیدنم بردار تا من نفس بکشم.

    یادم نیست دقیقا چی می گفتم ولی اینو خوب یادمه که می گفتم خدایا دیگه می خوام از این احساس بد خلاص بشم.

    یه معجونی بود از حس بد نسبت به خودم و پذیرش مسئولیت این شکست عاطفی، و همینطور خواست خدا.

    هیچوقت این مدلی نبودم که همه تقصیرها رو گردن خدا بندازم یا فکر کنم خدا مقدر کرده من زجر بکشم.

    اما این حس رو داشتم که خدا اگر بخواد من تغییر می کنم و خدا باید این اجازه رو بده.

    می دونستم که من باید تغییر کنم ولی نمی دونستم که خودم باید اول بخوام تا خدا هم کمکم کنه.

    می گفتم خدایا اول تو دستمو بگیر تا من بتونم بلند شم. اول تو دستتو از رو دکمه بردار تا من از زندان آزاد شم.

    نگاهم این بود که هرچی بنده عاجزتر و دل شکسته تر بشه بیشتر به خدا نزدیک میشه.

    الله اکبر چه باور احمقانه ای!

    همیشه به ما خورونده بودن که این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است

    باید عین نقره در دیگ جوشان مذاب بشی تا بدیهات پاک بشه و دوباره از نو شکل بگیری. همون نقره داغ شدن خودمون.

    هرچی بیشتر سختی بکشی پخته تر و باتجربه تر میشی و بعد قدر عافیت رو بیشتر می دونی.

    همین نگاه باعث شده بود من اون سختی ها رو دوست داشته باشم و جذبشون کنم.

    تا باللخره متوجه شدم نه، من دوستشون ندارم. من روحم داره فرسوده میشه. ذهنم کلافه است. تمرکز ندارم. آرامش ندارم.

    چرا من نباید آرامش خاطر داشته باشم؟ مگه من چمه؟ منم حق دارم سالم و راحت زندگی کنم.

    از لحظه ای که با خدا محکمتر و قویتر حرف زدم پاسخ گرفتم.

    آروم آروم…

    ذره ذره…

    تکامل یک ساله طی شد. نتیجه اومد. زندگی پربار و راحت و رابطه عاطفی سالم و آرامش بخش برقرار شد و من سالهاست دارم شکرگزاریش رو می کنم.

    و هی داره بهتر و بهتر میشه. شکرِ بی نهایت.

    موضوع سر خواستن از پروردگار و با احساس خوب خواستنه.

    من اون موقع که خواستم هنوز احساسم خوب نبود اما دیگه خودم رو عاجز و درمونده نمی دیدم. با قدرت از خدا خواسته ام رو طلب کردم. نه با التماس.

    نه با خجالت و درموندگی.

    احساس می کنم سیستم خدایی اون زمان سیگنال قدرت منو دریافت کرد و متوجه شد با همیشه فرق داره. چون همیشه یه جورایی نقش برگی در باد رو بازی می کردم و می گفتم من که کاره ای نیستم. این اتفاق رخ داده دست منم نبوده. حالا چه واکنشی نشون بدم.

    ولی این بار من تعیین تکلیف کردم و سیستم وظیفه خودش دونست تکلیفش رو انجام بده.

    —————————

    چند روز پیش یک ناخواسته برام اتفاق افتاد که واقعا منو به فکر فرو برد.

    هر فایلی که روی سایت می اومد و یا دوره احساس لیاقت و نشانه روزانه رو گوش می دادم همش فکرم درگیر اون موضوع بود و فکر می کردم کار درست چیه، حرف درست چیه؟ سکوت بهتره یا پاسخ یا عمل یا اعراض؟

    خیلی درگیر حل این موضوع ذهنی بودم.

    دیشب دیگه اشکم دراومد و گفتم ببین یک هفته است که داری با این موضوع کلنجار میری.

    اگه توی سالها چیزی از استاد یاد گرفتی الان وقتشه که بتونی کریستال کلییر تشخیص بدی و موقعیت رو تحلیل کنی و بر مبنای قانون عمل کنی.

    اگر استاد یا خانم شایسته بود توی همچین موقعیتی چیکار می کرد؟

    بعد توی همون گریه شبونه زیر پتویی و بی صدا، راه حلها یواش یواش اومدن.

    من توی این یک هفته در مدار ضعف قرار گرفته بودم و اون احساس بی ایمانی و عدم ارزشمندی داشت منو گیج و سردرگم می کرد.

    بطوریکه با فایلهای مختلف استاد مسئله رو از زوایای مختلفی می دیدم. گاهی حق رو به خودم می دادم و گاهی به طرف مقابل.

    بعد دیشب که گریه هام رو کردم و یکم احساسات منفیم تخلیه شد آروم آروم تونستم حس تسلطم رو برگردونم و کنترل افکارم رو در دست بگیرم.

    دیدم اول از همه من باید خودم رو ببخشم.

    بعد اخلاقیات منحصربفرد خودم رو بپذیرم و با انتقاد دیگران خودتخریبی نکنم.

    بعد قوانین رو مرور کردم و دیدم کار من درست بوده و این انتقادات نتیجه طبیعی جدا شدن از بدنه یکدست جامعه است.

    یه جورایی بهای بر خلاف جریان آب شنا کردنه.

    پس من دارم بزرگ میشم و تغییر می کنم که این اتفاقات داره میفته.

    بعد یواش یواش حالم بهتر شد و تونستم قضیه رو از زاویه بهتری نگاه کنم که بهم احساس بهتری میده.

    چقدر زیبا…..

    صبح که بیدار شدم حالم بای دیفالت خوب بود و گفتگوهای ذهنیم از دستم در نمی رفت.

    نور علی نور هم زمانی بود که تا چشمامو باز کردم این فایل بی نظیر رو روی بنر سایت دیدم.

    آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟

    خوب من از 12 قدم یاد گرفتم که خیر. خدا یک سیستم است که احساسات انسانی در آن جایی ندارد. اگر در مدار رحمت و نعمت قرار بگیری رحمت و نعمت نصیبت میشه و اگر در مدار ناکامی و ضعف و شرک قرار بگیری مشمول عذاب و شکست میشی.

    چقدر این دیدگاه بهم کمک کرد و از چه زاویه متفاوتی این قانون امروز برام تکرار شد.

    دیدم من ضعیف شدم که یک قویتر منو هل داده به عقب و من افتادم.

    من بودم که روی افکار خودم و قوانینی که می دونم درسته انقدر تسلط ندارم که بخاطر انتقاد از نحوه عملکردم به قانون به شک و تته پته میفتم.

    من اگر ضعیف باشم خدا مسئولیتی نداره که منو به هر قیمتی در جایگاه آدمهای قوی نگه داره. اجازه میده من از مرحله پرت بشم.

    اجازه میده به من بی احترامی بشه.

    اجازه میده ارتباطاتم به مشکل بربخوره.

    دلیلی نداره وقتی خودم تلاش نمی کنم قویتر بشم اون به من بونوس اضافه بده و دوپینگم کنه.

    من خودم مسئول حفظ ارزش خودم هستم.

    با مسلط تر شدن به قانون و تکرار و تکرار و تکرار.

    با عمل آگاهانه به قانون.

    با گوش دادن و دل سپردن به قانون.

    من باید ترسم از قضاوت شدن رو بذارم کنار تا اگر مثل این مورد اخیر قضاوت شدم سفت و سخت روی موضعم بایستم و عصبی نشم. در کمال آرامش خودم و ارزشها و خط قرمزهای خودم رو ارجح بدونم به هر کس و هر چیزی.

    در کمال احترام پاسخ شایسته بتونم بدم و در عین حال بتونم بگذرم و پرونده رو در ذهنم ببندم.

    این منم که پیشاپیش فرکانس ضعف یا قدرت می فرستم و رفتار دیگران بر این اساس با من تنظیم میشه.

    حداقل الان که قانون رو یک پله بهتر درک کردم از خودم انتظار دارم آرامشم رو بهتر از قبل بتونم حفظ کنم تا ایمان و عمل بر طبق قوانین برام راحت تر بشه.

    الهی شکر بابت این نور آگاهی که امروز نصیبم شد و قلبمو آروم کرد.

    استاد عاشقتونم و متشکرم به توان 1000

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  2. -
    حسین امیری گفته:
    مدت عضویت: 1688 روز

    درود فراوان به استاد عزیزم

    خیلی دوستون دارم و هر لحظه سپاسگزار خداوند ام

    که هدایتم کرد که با شما آشنا بشم

    الهی صد هزار مرتبه شکرت بابت این ویدیو الهی و پر از درس هایی که برایم داشت

    اول از همه میخواهم از تجربه ای که از یک طوفان پر برکت و پر از هدایت و پیشرفت که چند سال پیش در زندگیم اومد و خیلی خیلی خیلی باعث رشد و پیشرفت و بزرگ شدن و قدرتمند شدنم شد صحبت کنم کاملا درک میکنم که خداوند با این طوفان اومد و گفت، پسر این رفتار و نگاهی که تو داری، این یک نقطه تاریکی در تو هست این ضعف تو هست و باید درستش کنی

    تا قبل از اون طوفان من انسانی بودم که به راحتی هر عامل بیرونی ای میتونست روی من تاثیر بزاره و حال درون من رو به هم بریزه و حتی من رو خشمگین کنه

    بعد از اون طوفان که همیشه بابتش از خداوند سپاسگزاری میکنم که اینجوری باعث شد من قدرتمند بشم و کیفیت زندگی من خیلی خیلی خیلی بالا بره

    من بعد از اون طوفان تا به الان خدارو صد هزار مرتبه شکر به لحاظ قدرت کنترل ذهن و قدرتمند بودن و این که به هیچ عامل بیرونی ای اجازه نمیدم حتی ذره ای بخواد روی احساس من تاثیر بزاره واقعا قوی شدم و همچنان سعی میکنم که خودم رو بهتر و بهتر کنم و هر لحظه روی خودم کار کنم

    جالب این جاست که وقتی به یاد میارم میبینم که موقع طوفان من داشتم به خدا میگفتم چرا این جوری شد چرا مثلا دستمو نگرفتی و جملاتی که واقعا الان خندم میگیره در حالی که الان دارم میگم خدایا دمت گرم بابت اون طوفان پر برکت واقعا ازت سپاسگزارم که باعث شدی من که ضعیف بودم با اون طوفان قوی بشم، خیلی ازت سپاسگزارم و خودم دارم لذت میبرم و کیفشو میکنم که اینقدر من تغییر کردم و قدرتمند شدم

    مورد دومی که میخوام باهاتون درموردش گپ بزنم

    احساس دلسوزی هست

    من چند سالی هست که این سعادت رو داشته ام که در مسیر شما باشم بنابراین خیلی وقته که این باور رو ازتون یاد گرفتم که خداوند دلسوز نیست

    احساس دلسوزی خود شرک هست

    مثلا وقتی خودمون نسبت به دیگران میخوایم دلسوزی کنیم

    در واقع یعنی عدالتی وجود نداره

    یعنی همه چیز سر جای درست خودش نیست

    درحالی که قوانین خداوند آخر عدالته

    وقتی این قدرت رو کاملا در اختیار ما قرار داده که هر لحظه از زندگی مون رو خودمون هر جور که دوست داریم رقم بزنیم‌ این نهایت عدالته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَىٰ نَفْسِی ۖ وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی ۚ إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ

    بگو: «اگر گمراه شوم، تنها بر خود گمراه شده‌ام، و اگر هدایت شوم، همان چیزی است که پروردگارم به من وحی می‌کند، همانا او شنوا و نزدیک است»

    سلام استاد عزیزم

    استاد این روز ها افتادم به جون خودم که عمیق خودم و شخم بزنم و بفهمم دردم چیه ؟!!

    میخوام از یافته ها و کشفیاتم در مورد خودم بگم که خودشناسی و حقیقت من رو آزاد میکنه .

    اول تشکر می‌کنم از تک تک فایل هاتون چون همشون دارن اصل و فریاد میزنن و همشون بینظیر هستن

    راستی دخترم چند روز پیش گفت مامان فلوریدا طوفان شده ، استاد الان در چه حاله ؟

    خنده ام گرفت که پیگیر احوال شما بود !!!

    گفتم استاد خدا مراقبشه خیالت راحت .

    امروز که اشاره کردین یادش افتادم .

    قطعا که همه ما ایرانی ها در یک برهه از زندگیمون خدا رو مادری دلسوز میدونستیم و خب چوبش هم خوردیم

    من میخوام از خودشناسی ام و رابطه اش با کسب و کار بنویسم

    من آدم باهوشی هستم و خیلی سریع موضوعات جدید و یاد میگیرم و خیلی سریع هم رهاش می‌کنم میرم سراغ یه موضوع جدید

    متوجه شدم این یک الگوی شخصیتی که آدم های شبیه من دارند

    این الگو حالا چیه ؟

    آدم هایی با توانایی یادگیری بالا که با کمترین تلاش موضوعات جدید رو در مقطع سطحی یاد میگیرن و چون سرعت یادگیری دارند به قسمت یادگیری عمیق که میرسن چون شرایط براشون سخت میشه بنابراین یادگیری و رها می‌کنن .

    کسایی که همش از این شاخه به اون شاخه می‌رن و هیچوقت نتیجه مطلوب و نمیگیرن و شاکی هستن که من کار و بلدم چرا پس انگیزه ندارم برای ادامه ؟؟؟!!!

    این نوع شخصیت از قسمت یادگیری عمیق که تلاش بیشتری می‌خواد فراری هستن

    چون مغزشون عادت داره بدون تلاش ، یاد بگیره

    به محض ورود به قسمت تلاش کردن ، مغز پروژه رو متوقف میکنه و به همون اطلاعات سطحی اکتفا میکنه

    خب طبق قانون کسایی که مهارت ندارند به طبع از دور خارج میشن و همیشه سرگردان از این شاخه به اون شاخه در رفت و آمد هستن و هزاران بهانه دارند برای موفق نشدن

    حالا این الگو رو وقتی میاریم تو کسب و کار متوجه میشیم چرا رشد نمیکنن چون اصلا مهارت ندارند و تو باد باهوش بودن خوابیدن و هیچ تلاشی نمیکنن و توقع رشد مالی دارند

    من از خودم پرسیدم چرا تو یوگا من موندگار شدم ؟؟

    چون اصلا جنبه مالیش برام مهم نبود واسه همین مهارتم رو افزایش نمیدادم در واقع من تو همون سطح مقدماتی حال میکردم و اصلا به جنبه رشد و کسب و کار بهش نگاه نکردم واسه همین نیازی به تلاش برای رشد هم آزارم نداده بود که رهاش کنم

    اما بقیه کارها ، با اشتیاق شروع میکردم خیلی با سرعت کار و یاد میگرفتم ( مراحل مقدماتی ) اما زمانیکه به قسمت تلاش و رشد میرسید ، رهاش میکردم و میرفتم سراغ یه کار دیگه و اکثرا توجیه ام این بود که من این کار و یاد گرفتم و به درد نمیخوره

    وقتی خودم و بررسی کردم دیدم من تو هیچ کاری مهارت ندارم و همه کارها رو در حد خیلی سطحی میدونم و روبرو شدن با این قسمت اولش برام سخت بود اما گفتم باید قبول کنم و مسیولیت شو بپذیرم تا بتونم تغییرش بدم

    داستان هم از اونجا شروع شد که من هربار به کار مورد علاقه ام فکر میکردم سریع یه بهونه میاوردم که انجامش ندم و میگفتم حالا وقتش نیست

    با خودم خلوت کردم و گفتم بیا بشین ببینم دردت چیه ؟

    چرا ازش فرار میکنی آخه ؟؟

    متوجه شدم چون مهارت ندارم میترسم انجامش بدم

    با اینکه عاشقش هستم اما به شدت ازش فراری هستم

    بعد که موضوع مهارت کسب کردن پیش اومد ، پی به عمق فاجعه بردم ……

    خداروشکر الان دارم انجامش میدم و مدام دست خودم و میگیرم و میگم بشین و انجامش بده

    آخه مثل بچه کلاس اول که سخته براش مشق نوشتن برای منم سخته تمرین کردن و مهارت کسب کردن

    اما باید انجامش بدم اگه میخوام رشد کنم

    اگه میخوام ظرفم بزرگ بشه باید انجامش بدم

    از اهرم رنج و لذت دارم استفاده می‌کنم تا برای مغز جان، لذت مهارت کسب کردن بیشتر از رنج توهم باهوشی باشه

    خلاصه که استاد برام دعا کنید البته نه از دعاهایی که برای افرادی میکنید که امیدی بهشون نیست ها

    استاد عزیزم با فرکانس قلبم دوستتون دارم و سپاسگزارتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      محمدصادق امام بخش زاده گفته:
      مدت عضویت: 1540 روز

      سلام سارای عزیز. از خواندن کامنتت و سطح خودشناسی‌ای که بهش رسیدی لذت بردم و ممنونم که این موشکافی ای که داشتی رو با ما هم به اشتراک گذاشتی و صحبت های تو یک نشونه بود که یک دوره‌ای که به تازگی بهش هدایت شدم رو خریداری کنم.

      منم دقیقا همینطورم. عملکرد من نشون میده که فرد باهوشی هستم و سریع تو اغلب حوزه‌هایی که وارد میشم جلسات اولیه یا همون مقدمات رو خیلی خوب یاد میگیرم در حدی که میتونم برای یک فرد با زبان ساده تدریس بکنم که موضوع از چه قراره و خودمم میفهمم و میتونم عمل کنم. اما وقتی کار به جای باریک میکشه یعنی میرسی به اینکه هر روز باید تمرین کنی، هر روز باید تلاش کنی، هر روز باید مسئله حل کنی، هر روز باید زمان بگذاری، و میرسی به قسمت‌های سخت ماجرا که نیاز به فکر کردن عمیق تر داره، نیاز به تمرین و یادگیری بیشتر داره با اینکه خدا این ذهن فوق العاده رو بهمون داده و این قدرت رو داریم اما سر باز میزنم از یادگیریش و بهونه میارم. یعنی وقتی اوضاع سخت میشه دیگه اشتیاقی در کار نیست. وقتی به خودم نگاه می‌کنم زمانی که سنم کم‌تر بود این ویژگی رو خیلی کم داشتم. اغلب مهارت های عالی که بلدم بر میگرده به زمانی که سنم کم تر بود چون اون موقع وقتی که کار سخت میشد هم میموندم پاش و زمان و انرژی میگذاشتم و حلش می‌کردم و بعدشم احساس غرور میکردم. ولی هر چقدر بزرگتر شدم این ویژگی از این شاخه به اون شاخه پریدن یا بی تمرکز بودن روی انجام کارها یا انجام ندادن و طفره رفتن از کارهای سخت رو بیشتر در وجودم پروروندم. امروز خدا هدایتم کرد به یک دوره آموزشی که در مورد موضوع تمرکز داشت صحبت میکرد و میگفت اگر کارهای زیادی دارید که تو لیست کارهاتون نوشتید اما انجام نمیدید، اگر خواسته های مختلفی رو دارید و براشون قدم بر نمیدارید، اگر وقتی یک کاری سخت میشه ولش می‌کنید، در یک کلام اگر کارهاتون رو کامل انجام نمیدید و از انجام کارهای سخت طفره میرید و… مشکلتون در حول و حوش مهارت تمرکز هست. و میگه انسان هایی که دنبال کارهای آسان هستند و کارهای سخت رو انجام نمیدن زندگیشون سخت میشه اما انسان‌هایی که کارهایی که سخت هستن رو انجام میدن زندگیشون آسون میشه. (البته منظور این نیست که باید زجر بکشیم تا موفق بشیم بحث این هست که چقدر پای قسمت های سخت حل مسئله کار می کنیم و حلش میکنیم تا رشد کنیم منظورش اینه نه اینکه باید سختی بکشیم) تو مقدمه این دوره میگه که شما خیلی چیزها رو یادگرفتید در دوران تحصیلاتتون اما هیچ جای دوران تحصیلیتون بهتون یاد ندادن که چطور قدرت تمرکزتون رو ببرید بالا. همانطور که یک ذره بین زمانی قدرت پیدا میکنه یک جایی رو بسوزونه که تمام انرژی خورشید رو روی یک نقطه متمرکز می‌کنه شما هم برای اینکه پیشرفت درست و حسابی ای‌ داشته باشید باید این قدرت رو در ذهنتون ایجاد بکنید که روی یک کار با تمام وجود تمرکز کنید. و میگفت شبکه‌های اجتماعی و اینترنت و گوشی های موبایل و سبک زندگی پر از حواس پرتی امروزه مانند ایمیل تلفن و … باعث شده که مردم فقط دنبال کارهای آسان باشن و وقتی یک کاری باید انجام بشه اما سخته ازش طفره میرن و از انجام دادن کارهای سخت اجتناب کنن یا به قولی نمیتونن تمرکز کنن (همون چیزی که شما بهش میگی فرار کردن از یادگیری جاهای سخت مسیر و در لول سطحی موندن) نام محققی که در مورد این موضوع صحبت میکرد و دوره آماده کرده آقای جیم کوییک هست. ایشون مدرس آقای ایلان ماسک هم در بحث استفاده کردن از قدرت ذهن بوده و روش های مختلفی به ایشون یاد داده. من چند جلسه از یکی از دوره‌هاش به نام تند خوانی رو استفاده کردم و توی همون چند جلسه اول به نظرم کارشون خیلی خوب و اصولی هست و دارم ادامه میدم. هنوز نتایجم پایدار نشده که در موردش صحبت کنم و فقط نشونه دریافت کردم که دوره‌اش برام مناسب هست و اقدام به خرید کنم. حسم گفت به شما معرفیش کنم شاید بتونه بهتون کمک کنه. پیشنهاد میکنم خودتون ویدیوهاش رو ببینید در صورتی که قلبتون گفت مناسبتون هست استفاده کنید ازش. هر جا هستید شاد و پر انرژی و زندگیتون پر از هدایت‌های خداوند و رشد باشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ندا گلی گفته:
      مدت عضویت: 1816 روز

      سلام سارای خوشگلم

      بابا باریکلااا

      چقدر خوب به این شناخت رسیدی و تونستی توضیحش بدی چون من خودمم یکم به این موضوع رسیده بودم ولی در حدی نبود بتونم برای خودم بازش کنم و بشناسمش و میگفتم نه بابا الکی برچسب روی خودت نزن اما ذهنم ازین طریق هم میخواست حواس منو پرت کنه

      دقیقا اونجایی بیشتر درک کردم که شما تو صحبتهات هم گفتی انگار مشق …. دیگه رفتم برای خودم فهمیدم که من از دوران کودکی تا حتی دبیرستان و دانشگاه از نوشتن مشق، تمرین تو خونه، تحقیق و پایان نامه، پروژه، ببر خونه بنویس بیار ها بیزار بودم شاید زیر بار فشار و تنبیه بزور انجام دادم تازه اونم خیلی کم یادمه حتی مشقهای دوره ابتدایی هم سر کلاس مینوشتم یادم گرفته بودم وقتایی که معلم نگاه میکرد دفترهامون و به حرکاتش دقت کردم دیدم یکم اوالاش و میبینه و با شاید خیلی زرنگ باشه اخراش منم همین و گرفتم و تو کلاس یه هفت هشت خط زنگ تفریح ها مینوشتم (اونم اگه شایعه میرسید که قراره مشق و تکلیف ها رو ببینه ) بعدش میرفتم دو سه خط اخر درشت درشت هم مینوشتم خط خطی هم میکردم که مثلا صفحه هاش زیاد بشه

      تنها چیزی که این بین برام جذاب بود پیک شادی بود چون اجباری بالا سرش نبود و شکلش دوست داشتنی و سرگرم کننده

      البته اینم بگم بعدها که با سایت اشنا شدم خیلی خیلی بهتر شدم میرفتم مهارت کسب میکردم و سعی میکردم عمل کنم به گفته های استاد و خیلی بهتر شدم اما الان که کامنت شما رو خوندم فهمیدم علت تنبلی های گهگاهم نسبت به خیلی موارد و

      مرسی عزیزم که اشاره کردی قطعاا با اهرم رنج و لذت خیلی بهتر میشی من خودم برای اینکه تو این موضوع بهتر بشم رفتم سراغ کاری که به مهارت نیاز داره و اگه افراد عادی و هم رده هام زود یاد گرفتن من یکم دیر تر تازه رسیدم به بخش اینکه استادم بگه افرین عالیه

      البته برای اینکه از ذهنم نره و این عادت در من از بین نره تقریبا هر چند روز یکبار تمرین میکنم و به خودم انگیزه میدم و به به چه چه میکنم جایزه میدم بهش

      بازم ممنونم از کامنتت برات ارزوی موفقیت میکنم بوس بهت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        رویا محمدیان گفته:
        مدت عضویت: 1109 روز

        سلام ندای عزیز

        وقتی از دوران مدیریت نوشتی یاد خودم افتادم همیشه شارگردی بودم که مشقامو مرتب سر وقت مینوشتم همیشه دفتر کتابای مرتب تمرین ها نوشته شده بود همیشه نمره هام بالا بود آن زمان هیچ وقت فکر نمیکردم میتونم جور دیگه ای باشم میدونی چرا؟ چون میترسیدم علاقه هم داشتم ولی بیشتر بخاطر ترس بود حتی یبار دوم ابتدایی یادمه اسباب کشی داشتیم و داشتیم اثاث میبردیم من تو پله های خونه ی جدید تو راه‌ پله اش نشسته بودم و از یک تا نمیدونم چند هزار به عدد و حروف مینوشتم چون میترسیدم که ننویسم یه ترسی آمیخته از احساس بی ارزشی که از خانواده القا شده بود که نباید نقص داشته باشی اون ترس‌هارو هنوزم با خودم میکشم و دارم روشون خیلی کار میکنم

        حقیقتا همیشه ی همیشه مخصوصا تو دوران راهنمایی و دبیرستان دوست داشتم ازون بچهای باشم که شلوغ میکنن و درس نمیخونن و براشون مهم نیست اگر تکالیفشونو انجام نمیدن و جلو چشم نظام و مدیر بد دیده بشن

        بخاطر همین الان جسارت بالای شمارو تحسین کردم چون اینکار از نظر من جسارت بوده در تمام دوران مدرسم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          ندا گلی گفته:
          مدت عضویت: 1816 روز

          سلام رویای زیبا

          ممنون عزیزم

          چقدر جالب کامنت شما رو که خوندم تا دقایق زیادی رفتم تو فکر و رفتم اون دوران و برگشتم و حتی یسری درس ها برای خودم مرور کردم

          اینکه ما ادمها چقدر با وجود تفاوتهایی که داریم کنار هم قشنگیم و چقدر هر ادمی دوست داشتنی هست با هرخصلتی که داره یکی بیزار از درس و مدرسه یکی علاقه مند یکی منضبط و یکی هم مثل من شلخته در موارد درسی و تکالیف

          درس دیگه ای که گرفتم اینبود که اوایل تو رودروایسی درس میخوندم یادمه بخاطر قد بلندم همیشه میز اخر میشستم حتی اول ابتدایی قدم از هم سن و سالهام بلندتر بود و معلمم برای اینکه حواسم و بیشتر به درس بدم منو نشوند میز اول کنار شاگرد زرنگ های کلاس و من اون سال ممتاز شدم :)) این روند تا سوم ابتدایی بود ازون جا به بعد دیدم هرچقدر زور بزنم بازم حوصله درس و مدرسه ندارم بیشتر مدرسه برام رفیق بازی و شیطنت و خوشگذرونی و ارتباط شده بود و بعدش دیگه زور معلم ها بهم نمیرسید و ازم قطع امید کردن

          برای همین چون هیچ وقت نمیترسیدم هیچ وقت تنبیه انچنانی نمیشدم چون برام مهم نبود اصلا اگه حتی بفهمن

          و اینکه شما گفتین جسارت باعث شد یادم بیفته و بگم اره دقیقا همینه اون زمان جسارت بالاتری داشتم و در عین حال یه خیال راحتی عمیق اینو زدم به کانون توجه یعنی ببین با کامنتت تا کجا پیش رفتم خخخ توام خودت و برای اون دوران حتی شده ثانیه ای سرزنش نکن همون موارد هم شاید بعدا کلی جاها که حتی خودتم ندونی به کارت اومده باشه

          ممنونم ازت دوست من هم برای تحسینت هم برای کامنتت که باعث شد یسری موارد تو گوشم صدا بده موفق و شاد باشی همیشه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حسین و نرگس گفته:
      مدت عضویت: 1809 روز

      سلام خدمت آبجی سارای عزیزم..منم سالهاست این مشکل رو داشتم که هر موضوعی رو با اشتیاق شروع میکردم و بخاطر هوش سرشارم زود یا میگرفتم و بعد مدتی به همون دلیلی که فرمودید رهاش میکردم…اما یه نکته خواستم بگم…خسته شدن در تمام اون موارد بدلیل تنبلی در یادگیری عمیق نبود..موضوع این بود که اون کارها واقعا علاقه اصلیم نبود بخاطر همین از یه جایی به بعد ادامه نمیدادم..اما الان که علاقه اصلیمو پیدا کردم باز هم تنبلی در یادگیری عمیق سراغم اومده اما یه فرق اساسی داره..اونم اینه که من از یادگیری مهارت مورد علاقم خسته نمیشم بلکه در این مورد تنبلیم بخاطر کمالگرایی و عجلس..یعنی میام یاد بگیرم اما یه حسی میگه بابا بی خیال.تو باید تا دو سه سال دیگه کار کنی تا به درآمد برسی!یعنی خواستم اینو بگم که خود این تنبلی میتونه دلایل عمیق تر داشته باشه..اینکه واقعا علاقه ای نداریم یا مشکل کمالگرایی داریم..ممنون از نکات زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    به نام خدای مهربان و هدایتگرم .

    به به سلام به روی ماه استاد عزیزم خیلی خوشحال شدم چهره پر از امید و توحید شما را دیدم خدارو شکر خانم شایسته

    بی نظیر خدا قوت برای فایلها و دسته بندی های فوق العاده شما و سلام خدمت همه دوستان هم فرکانسیم در این

    سایت توحیدی قوانینی کیهان .

    خدا خودش را در ابتدای قران بخشنده و مهربان معرفی کرده و از همین جا میتونه باعث کج فهمی که البته نمیشه گفت

    به طور دقیق ولی ماها را به این شکل رشد دادن که بله خدا مهربان هست و بخشنده هم هست و دیگه فقط کیف کنیم

    که چنین خدایی داریم و اگر عجز و ناله کنیم ماور میبخشه بهمون کمک میکنه و الی ماشالله ازین برداشتهای خلاف

    قوانین از بچگی به ما خوروندن یکی نیومد نگفت که این بخشنده و مهربان بودن الله برای چه کسانی هست و چه دسته

    ازین بخشندگی و مهربانی خدا بهره میبرن کلا یه چیزی برداشت استخراج شده از این ایه هایی که دستور العمل زندگی

    ما داده شده ولی هیچ کس ازش خبری ندارد و استفاده هم که نمیشه وقتی ندونی چیزی خوب استفاده هم نمیتونی

    کنی دیگه یک انسان یکتا پرست مثل استاد عزیزم میاد میزنه تمام معادلات و چرندیات یک عمر انها را بر هم میزنه و

    شکل بازی را تغییر میده که البته برای درصد کمی از ماها که در صراط مستقیم هستیم قابل هضم هست تازه داریم

    میشنویم تو این مرحله هستیم و ادامه بدیم به درک و عملش میرسیم به لطف قوانین بدون تغییرش اخه چرا ما خدارو

    مثل یک انسان میدونیم که احساسات داره به خودم میگم اگر یه کم عقل تو سرمون باشه میگیم اقا این خدا اگر احساس

    داشت که این همه جنگ و طوفان و زلزله و این دعواها کشتارها چه در انسانها و حیوانات و گیاهان نبود که این خدایی

    که ما برای عقل انسانی خودمون از دید خودمون ساختیم انرژی که همه چی ازون ساخته شده به شکلی که ما میخایم

    در میاد و هیچ احساسی ندارد و این روند رشد جهان با تکامل داره ادامه پیدا میکنه اگر این تضادها و مشکلات به وجود نمیومد که اصلا تکاملی نبود و جهان گسترش پیدا نمیکرد من خودم باید اینو به خودم بگم بخونم بنویسم درک کنم عمل

    کنم منی که سه سال تو این مسیر زیبا هستم به اندازه یک بچه سه ساله دارم جهان اطرافم را درک میکنم هنوز تو رشدم

    و نمیشه که به اندازه یک انسان مثلا بیست ساله من سه ساله جهانم را درک کرده باشم باید به خودمون فرصت بدیم

    کار یک روز و یهویی نیست مثل زبان جدید یاد گرفتن و ورزش بدنسازی کار کردن میشه مثال زد که استاد عزیزم همیشه

    توضیح دادن واقعا اگر واقع بین باشیم میبینیم که اگر همین بلایایی که اسم گزاشتیم اگر نبود این خانه ها برجها و پل ها

    کشتی و خودرو این همه تکنولوژی جدید و پیشرفته به وجود نمیومد همه به لطف تضادها طوفانهای زندگی ماها به

    این جهان زیبا و پیشرفته رسیده خدا با تضاد میاد مارو نجات بده در تمام جنبه ها باید ازین نعمتهای خداوند استفاده

    کنم خواسته هام را بفهمم وو درک و عمل و اجراش کنم که بتونم حرکت کنم تغییر کنم تا از بین نرم جهان واقعا ادمهای

    ضعیف نمیخاد فقط ما انسانها نه در حیوانات گیاهان هر چی هست در جهان ضعیف ها مردن قوی ها میمونن و این

    تکامل نشون میده به خودم میگم همیشه قبل چک و لگد خداوند پلن هدف داشته باشم که نیاز به بیداری به زور نباشم

    خودم حرکت مداوم داشته باشم اینم میتونه با اهرم انگیزه در ما زنده نگه داره حالا در هر زمینه ای مارو شارژ نگه میداره

    خداور شکر برای این اگاهی ها و سلامتی همیشگی شما اساتید عزیزم در پناه خداوند باشید همیشه درخشید که جهان ما

    به انسانهای پاک و توحیدی مانند شما احتیاج دارد

    خداور شکر یک رد پای دیگه دارم در این سایت بهشتی الهی شکرت

    همه شما را به خدای بزرگ میسپرم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1562 روز

    استاد عزیزم سلام

    من چندبن روز بعد از شنیدن خبر فلوریدا همه شبکه های مجازی و سایتتون رو چک میکردم که فایل جدیدی ازتون ببینم و خیالم راحت بشه و امروز خداروشکر ابن فایل رو گذاشتین و من چقدر خوشحال شدم. البته همش به همیرم میگفتم استاد عباسمنش اینقدر فرکانس درستی دارن که میدونم در سلامت کامل و بجای درست هدایت میشن. و اما فایل…استاد نگم از حرفاتون که چقدر برام تاثیر گذار بود از شروعش که میگفتین حتی همین به اصطلاح بلایای طبیعی هم محبت دارن و چقدررر شگفت زده شدم از این حرفتون. بعدیش این بود که گفتین خدا سیستمی عمل میکنه و فقط طبق قوانین نا بیشتر و نه کمتر. من جدیدا خیلی به این موضوع ایمان پیدا کردم که خدا نه ظلمی میکنه و نه محبتی و فقط طبق قوانین عمل میکنه. و صحبتتون در مورد اینکه بعضی ها با ی تلنگر به خودشون میان و بعضی هاهم با کتک ، دقیقا همینطوره و چقدر دردناکه این موضوع. من خودم جز افرادی هستم که به راحتی به خودم نمیام البته خیلییی بهتر شدم ولی متاسفانه در بعضی موارد هنوز هم باید زیر چک و لگد کائنات برم تا بفهمم مسیرم اشتباهه. امیدوارم به زودی این مورد رد که البته با تمااام وجودم میخوامش رو درست کنم و همینجا تو مامنت ها براتون بنویسم. استاد جانم و مریم عزیزم سلامت باشین و موفق مثل همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    سلامی دوباره

    هنوز کامنتها رو نخوندم و برنامم این بود اول خودم با درک خودم به سوال ها جواب بدم بعدش برم کامنت بچه ها رو بخونم اگه چیزی به ذهنم رسید باز اضافه کنم ولی ابتدای امر خواستم تقلب نرسه به ذهنم ببینم چند چندم با خودم :)

    1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟

    قطعا دلیلش ایمان و توکل بوده وقتایی که دیگه گفتم بسه دیگه من این خواسته رو دارم و میرم تو دلش اگه خدای استاد و قوانینش یکسانه پس خدای منم همونه و قوانینش ثابت اگه همین مسیر و برم میرسم بهش یچیزی میشه دیگه و رسیدن به خواسته لذت بردن و اعتماد به نفس و باور به موفقیت و انجامش برام معجززه کرده به اینکه الهاامات خدا رو گوش دادم و جلو رفتم و نتیجه ش هم دیدم و برعکسش:

    چرا تقلا کردم؟؟ دلیلش نجواها، ترسها، و ترمزها و اما اگرها بوده هی دو قدم میرفتم جلو یه قدم عقب دوباره یه قدم جلو اما اگر؟؟ که توی دوره روانشناسی ثروت 1 استاد خیلی ماهرانه این باگ ها رو از من و امثال من کشید بیرون البته تو تمامی دوره ها و حتی فایل های هدیه اگه گوش شنوا باشه پیغام ها رو درک میکنه که من هنوزم دارم روی یسری موردها که نجواها ترسها و اما اگرهای بیشتر دارم کار میکنم و همیشه هم سعی میکنم از نتایجی که با ایمان به انجامش جلو رفتم و نتیجه دیدم براش میگم

    2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟

    بیشتر ترس داشتم تا اینکه بخوام این دیدگاه و داشته باشم که مادری مهربون ببینم خدا رو مثلا احساس میکردم با یه قدرت عظیمی روبروم که اگه بهش بگم بالای چشمت ابروئه میزنه نصفم میکنه :)) یوقتا که با ذهن اون موقعم میفهمیدم و درک میکردم که چه جاهایی حواسش بهم بود اون لحظه ها تا 1 هفته حالم خوب بود و میگفتم دمت گرم خدا ازین به بعد بیشتر کار خوب میکنم سعی میکنم نمازمو هم بخونم ولی قول نمیدم :)) اما ادم خوبی میشم بعد 1هفته باز ترس ها و بی ایمانی ها و ……

    مثلا جایی که تضادها اینقدر اومد رفت تا من بفهمم قضیه چیه فوت نزدیکانم بود اولش با پدرم شروع شد و خب اون خیلی من و تو غم نبرد بیشتر تو شک بودم و تو سنی که هنوز اونقدر عقلم رشد نکرده بود شاید سنم رشد کرده بود ولی عقل اجتماعی م نه و خب انگار میخواستم لج کنم با خدا و بگم اصلنم درد نداشت فکر کردی الان میشینم گریه میکنم؟؟ اوج بلوغمم بود قشنگ خشمی که در درونم بود و هنوزم احساسش میکنم انگار با یه فیلم رفتم اون دوره و برگشتم بعد که گذشت با مادربزرگم شروع شد کم کم خشم درونم بیشتر بعد بواسطه یکی دوسال اون یکی مادربزرگم که اینبار تحملم دیگه سر رسید و عین بچه ای که تو گوشش زده باشن تا از خواب بیدار بشه تمام غصه های قبل اومد سراغم و حتی گریه ها که خیلی نمیرم تو اون دوران بعد ازون تضادها پشت هم خواهر بزرگترم، عموم، پدربزرگم و…. دیگه اخری که عموم بود خدا رو شکر با سایت اشنا شده بودم و تازه خانم از خواب پاشدن فهمیدن اگه این روند و ادامه بدن کسی دیگه دور و اطرافش باقی نمیمونه کل زندگانی رو در سوگواری به سر میبرم ازون به بعد سعی کردم دیدگاهم روش زندگیم سبکش و کلن تغییر بدم اصلا حذف بشه مزار رفتن ها به درک که از نظر بقیه چجوری ام سنگدلم بیرحمم سسسسسنتتتتت رو اجرا نمیکنم با هر منطقی دست تو اتیش بردن سوختنه

    تو مورد بعدیش هم مثلا شرایط کاریم و نشانه ها میومد که تغییر کن این روش درست نیست گفتم بارها من کلی شغل عوض کردم و همشونم شغل های بظاهر پولساز هر شغلی که ایکس و ایگرک میرفت ازش پول میساخت میگفتم ا منم اومدم و از همون شرایط با همون ساعت کاری همون مکان همون کارها همون ها دقیقا شرایط من فرق میکرد اگه هم پولی ساخته میشد اصلا موندگار نبود که من لمس کنم درامدزایی زیاد و پول تو کارت داشتن و پس انداز و اینا که بماند ولی میگم چون نگاهم به خدا بیشتر نگاه ترس بود جرات نمیکردم ناله کنم هیچ وقت نمیگفتم تو ظالمی یا صدای منو نمیشنوی این ترسه قاطی لجمم شده بود به هر حال دیدگاهم انسانی بود انگار میخواستم با خدا لج کنم هنوز باهاش قهر بودم و وقتایی اشتی میکردم که خطر از بیخ گوشم میگذشت اون موقع ها انگار که مثلا منت میزاشتم یه نگاه به بالا دم شما گرم حال دادی و چون این نگاه که اینجا اگه سخت زندگی کنم اونور اوضاع بهتره هم نداشتم اصلا یوضعی بود میگفتم اینجا هرجور شده پیش میرم اونورم قرار نیست نماز و روزه ای بخونم که پس شرایط همینه چون همیشه دنبال راه فرار بودم برای اینکه نماز و روزه رو بپیچونم :))

    3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟

    خب قبل اشنایی با بهشت عباسمنشی ها و پیامبری چون سید حسین عباسمنش میگم نگاه سیستمی اصلا چیه؟ اینو درک نمیکردم ک هنوزم دارم ساعتها روش کار میکنم تا قشنگ بره تو پوست و استخوانم ..

    نگاه سیستمی رو درک نمیکردم اما وقتایی مثل ماه رمضان یا محرم یا مکان های زیارتی مثل مشهد چون به ذهنم خورده شده بود که خدا فقط اینجاها هست اینجاها و این وقتا حضور داره اون موقع ها احساس نزدیکی بیشتری داشتم یکبار تو کل زندگیم اون روزها این ایه رو نه درک کردم نه اگه شنیدم روش فکر کردم اگر بندگانم از من درباره تو سوال کردن بهشون بگو که من نزدیکم* مگه اشکها اجازه میدن ادامه بدم؟ با وجود اونهمه نگاه هایی که داشتم همیشه ته دلم احساس دلتنگی با خدا رو داشتم همش دنبال راهی بودم بتونم باهاش آشتی کنم چون خیلی دلم میخواست با اون خدایی واقعی ارتباط بگیرم ته دلم میدونستم نمیشناسمش نمیشناسمش که باهاش لج کردم و قهر کردم اصلا چرا؟؟ و وقتی مقاومتهای ذهنی م کمتر شد خودم اینو قلبا پذیرفتم که خدایا تو کجایی اصلا تو کی هستی؟ گفت من نزدیکم …… و به قشنگترین شکل ممکنن وارد زندگی من شد اون تصویری که یه مرد ریش سفید اخمو اما ته دلش مهربون تو ذهنم داشتم شکست فهمیدم که اب در کوزه و من تشنه لب بودم فهمیدم هیچ جایی بیرون از من نیست من تو تک تک نفسهام حسش کردم تو تک تک ضربان قلبم

    تو ثانیه به ثانیه نبض خونم تو تپش قلبم تو اکسیژن هایی که تو هواست

    تو جاری شدن رود

    تو صدای پرندگان

    تو هوای عالی

    تو لبخند ادمها

    تو بوی نوزاد

    تو ارامشم

    تو خواب راحتم

    تو احساس عمیق سپاسگزاری هام

    تو نفس های عمیقم

    تو هدیه ها، دوستی ها، عشق ها، ثروتها، نعمتها، تو انگشتهام وقتی دارم توصیفش میکنم تو اشکهام همه جا و همه جا هست من خودمو زده بودم به کوری زده بودم به نشنیدن خودم و زده بودم به درک نکردن حس نکردن

    چند ماه پیش داشتیم خاطرات جوونی و شیطنت ها و دوره هایی که باهم داشتیم و تعریف میکردیم یه جاهاییش نزدیک بود اشکم بیاد دیدم تو تک تک تعریفهایی که کردم خدا همیشه حضور داشته حتی اون موقع که من فکر میکردم نیست همون موقع که من باهاش قهر بودم و لج کرده بودم وقتی اینو برای دوستم ناخوداگاه به زبون اوردم

    خدا خیلی دوستم داشت فلان جا …

    خدا باهام یار بود…..

    خدایی بود که …

    بعد با خودم گفتم خدا همه جا بوده همه جا من خواستم ازش که منو یاری کنه منو ببره تو موج فرکانسیش منو ببره تو مسیر اونایی که بهش نعمت داده سلامتی و ارامش داده ثروت داده روابط عالی داده …. بعد اینکه خدا در زندگی من پدیدار شد شاید در ظاهر قبلا عزیزانی بودن که از دستشون دادم اما عزیزی رو بدست اوردم که اینهمه سال از همه عزیزام برام عزیزتر و نزدیکتر بود اون که خودش برام پدر شد،مادر شد خواهر شد عشق شد … همه چیز اونه من همه جا تو همه چیز فقط اونو میبینم چقدر فرق دارم با ادم گذشته ام …

    یه استراحت …

    ادامه مورد این بخش :

    اینم توضیح دادم تو کامنتهای قبلم که بعد اینکه فهمیدم تضادها رو و درکشون کردم بقول استاد کمتر کتک خوردم نمیگم با همون اولین ضربه ای که خدا میزنه رو شونم بیدار میشم شاید یکم صداش و بلندتر کنه و یکم سفت تر بزنه به شونم اما خدا رو شکر دیگه با لگد و اب یخ از خواب بیدارم نمیکنه توی تضادهایی که از روابطم با اطرافیانم اتفاق میفته سریع گوشی دستم میاد تو بحث روابط عاطفی که نشونه گذاشتم قشنگ تو بحث هایی که قبلا با مادرم میکردم یا وقتایی که مریض میشدم یا میشم سریع با خواهرم جلسه گفت و گو میزاریم :)) که کجا و چه فکری بوده که باعث شده مثلا گلو درد بگیرم یا حالت تهوع یا اصلا ترشی معده اینها قبلا تو استیل خیلی بزرگتر بود ولی الان با کوچیکترین پدیدار شدنش سریع بک میزنم به افکارم

    4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟

    من وقتی دوره عزت نفس رو بارها اون قسمتش و گوش دادم

    خداوند کلام الله رو بالا میاره

    ازون به بعد تو هر فایلی یا هر موضوعی همیشه اینو به خودم میگم جوری زندگی کن که فقط صدای خدا رو بشنوی چیجوری اخه؟ از طریق احساست و این روند و دارم دست و پا شکسته یوقتا خوب یوقتا بد دارم سعی میکنم جز روند همیشگم باشه سپاسگزاری سپاسگزاریییییی اینو اصلا سرلوحه کردم خصوصا این چند وقت اخیر بعد گوش دادن گام ها

    نتیجه اش ارامش خیلی خیلی بیشتر تضاد کمتر نجواهای کمتر احساس عمیق خوشحالی بیشتر حال دلم عالی تر همین و میریم جلو

    استاد عزیز من شما هدیه ای بودین از طرف خدا برای من و همه بچه های سایت خدا رو شکر که قبل اینکه تو نااگاهی و جهل خودم دست و پا بزنم با شما و قوانینی خداوند اشنا شدم خدایا کمکم کن دیگه گمت نکنم و همیشه بمونم تو مسیر مسیر کسانی که به انها نعمت و ثروت داده ای مسیر توحید مسیر یکتا پرستی ….

    خدایا شکرت ممنونم ازتون استاد که باعث شدین کلی موشکافانه تر خودمو بررسی کنم و خدا رو بیشتر یاد خودم بندازم

    خیلی خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1159 روز

    بنام رب

    سلام استاد عزیزم خانم شایسته و هم فرکانسی های عزیزم

    استاد یک مثال دارم که مرتبط با موضوع این فایله و تازگیها برام اتفاق افتاده و کلی درس داشت برام

    استاد من کارم خرید و فروش گوشت منجمد هستش که به لطف آموزشهای شما و فایلهای شما کاملا اینترنتی و با ازادی زمانی و مکانی کار میکنم من حدودا دو یا سه هفته ای بود معامله ای نکرده بودم یه کم تحت فشار بودم تو این گیرو دار یه معامله 4 تنی انجام دادم ولی بعد یک هفته بار برگشت خورد خلاصه من ذهنمو کنترل کردم بعد به مشتری گفتم بارو برگردون من یه هفته ای میفروشم بار برگشت خورد من یه هفته تمرکز گذاشتم فروش نرفت دو هفته زمان گذاشتم فروش نرفت قیمتو بالا پایین کردم فروش نرفت، با 40 درصد تخفیف گاشتم فروش نرفت خلاصه هر چی بلد بودم اوردم وسط فروش نرفت که نرفت یعنی من فکر کنم نزدیک یک ماه درگیر بودم تا این که یه روزی با خودم نشستم و فکر کردم از خودم سوال کردم چرا واقعا نمیتونم بفروشم؟ به لطف خدا جواب این بود شرک

    به خودم اومدم دیدم تو این یک ماه من تو شرک دائم بودم منی که هر روز سایت میام سر میزنم و فایل گوش میدم و تمرین میکنم یک ماه بود تو درو دیوار بودم و شیطان تو وجودم فرمانروایی میکرد تا متوجه شدم همون شب ساعت 11 تا 12 شب بود گفتم خدایا من اشتباه کردم من به خودم ثابت شد که هیچی نیستم بدون تو گفتم خدایا تو این یک ماه هر چی بلد بودم ریختم وسط و متوجه شدم که ضعیفم و فهمیدم که نتونستم یک کیلو بار بفروشم دستامو بردم بالا و جلو خدا تسلیم شدم ولی واقعا عمیق بود و درونی بود این احساس تسلیم بودن و بعد گرفتم خوابیدم و فردا صبحش دقیقا درها باز شد

    یه سری بارهای خارجی بود که تو یه شب 30 تومن گرون شد و این باری هم که در اختیار من بود به تبع اون گرون شد 4 تا مشتری صب همزمان تماس گرفتن و بارو میخواستن و من به راحتی با قدرت الله در عرض یه ساعت به بالاترین قیمت بارو فروختم و سود خوبی کردم خداروشکر

    اون روز استاد به خدا اشکم دراومد به خودم گفتم ببین چقدر راحت میتونم شرک بورزم و چقدر راحت میتونم از این قدرتی که خدا بهم داده استفاده نکنم و چقدر راحت فراموشم میشه

    خدایا من وقتی این فایلو گوش میدم فکر میکنم دیگه شرک نمیورزم دقیقا همون لحظه شرک میورزم خدایا خودت کمکم کن که یادم بمونه

    چقدر استاد به قول شما فراره این موضوعات و به قول شما تنها راه این که فراموش نکنم تکرار و تکرار و تکرار هستش

    تصمیم میگیرم از امروز انقدر تکرار کنم این موضوعات رو تا جزو تار و پودم بشه

    به کمک و یاری الله

    استاد سپاسگزارم از شما برای یاداوری این اصول که هرچقدر تکرار بشه برامون کمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2337 روز

    [9/12،‏ 14:43] طراحی و دوخت لباس: وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ

    را به دو راه[نیک و بد]رهنمون شده‌ایم

    خدا بهت عقل سلیم داده

    خدا حجت را بر تو تموم کرده

    ولی تو خودت انتخاب کردی دنباله رو شیطان شدی

    خدا بهت گفت به این درخت نزدیک نشو

    ولی تو با پیروی هوای نفس شیطانی تو به خودت ظلم کردی

    شیطان و نفسی که میگه یه جای دیگه یه چیزی هست که بهتره

    شیطانی که گولت میزنه این درخته میوه های خیلی خوشمزه ای داری و خدا میخاد تو نخوری

    همون شیطانی که تو گوشت نجوا میکنه تو از همه بهتری و می تونی کاری کنی بندگان خدا رو گمراه کنی و دنبال خودت بکشونی

    کور خوندی نفس رانده شده گوزوووی بوگندو

    دست رو شده قصه هاتو بلد شدم

    من یه آدم خاکی هستم مثل تمام بندگان خاکی خدا

    مثل دختر ابوتراب

    کار از دست پروردگار من در نرفته

    تو تسلطی نه بر من و نه بر هیچ یک از بندگان و مخلوقات خداوند و حتی پشه ای هم نداره

    حتی پشه ها و مورچه ها و مار و عقرب و پروانه ها تحت فرمان پروردگارم عمل می کنند

    زبان و دست و پا و سیستم گوارش و پوست من تخت کنترل خداوند است

    حتی کلمه ای بدون اذن او زبان من خارج نمی شود

    هیچ اتفاقی بدون برنامه و اطلاع تو رخ نمی دهد

    کل دنیا با هم نمی توانند بدون اذن و اجازه و خواست تو تاثیری مثبت یا منفی در زندگی من داشته باشند

    تو بدون اجازه خداوند نمی توانی مرا صراط مستقیم منحرف کنی

    تو نمی توانی مرا تحقیر کنی

    من شاهکار و کاردستی برترین خالق هستی ام

    خداوند من خدایی که از یک آب گندیده موجودی خلق می کند که تمام فرشتگان هستی بهش سجده می کنند

    خداوند من مرا بهشت سرسبز زیبا با گنج های آسمان و زمین را در دستان من و قدرت کن فیکون خلق کرده است

    خداوند هرگز دست مرا رها نمی کند و بنده خودش را تنها نمی گذارد

    من اشتباه پدرم فرعون را نمیکنم ودر موقع غرق شدن در دریا موسی بیابان گرد را صدا نمی کنم

    من خدا را برای نجات خودم صدا می کنم

    من در کار خدا دخالت نمی کند

    خدواند خالق مردم است

    او بهتر می داند مردمش را بیدار کند

    یا برای آنها در گهواره لالایی بخواند

    خدایا مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    [9/15،‏ 7:34] طراحی و دوخت لباس: 22/6/1403

    وقتی من دوباره سیم ارتباطیم با خدا قطع شده و زیر بار فشار نجواهای ذهنی که به من حمله کرده بودند و منو با صدای هووووو میکردند و میگفتند امام زمان احمق دوباره توهم زدی بازم آبروی خودت و خانواده ت رو بردی و داشت کمر منو خم میکرد تا از ترسربرم بالای پل کارون و خودمو توی رودخانه غرق کنن وقتی زخمی و داغون شدم

    تو سریع به راننده اسنپ زنگ زدی و گفتی مژده تو که همه نجواهای ذهنی که میگه تو فقیری و پول نداری رو که زدی خاک کردی دختر تو که همه رو ناک اوت کردی دختر !!!

    خدایا تو بلدی حول حالنا الی احسن الحال کنی، خدایا فقط تو بلدی قلبمو باز کنی و منو از ته دل بخندونی

    خدایا وقتی ذهنم داشت منو هوووووو میکرد تو و خداتی فقیرت فقط می تونید یه مشت هدیه های چیپ و بنجل از دستفروش برای خودت و عزیزانت بخرید

    تو پرنیان را فرستادی دست منو بگیره و فروشگاه رشد ببره و بهت صف مشتریان فروشگاه رو نشون بده و کلی خودکارای 12 رنگ و پاکن های خیلی قشنگ بهت نشون بده که میتونی از یه فروشگاه لوکس برای یاس زیبایت بخری

    خدایا شکرت

    خدایا خیلی توپ بلدی حالم را زیبا کنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2337 روز

      مادربزرگ من خیلی زن دانایی بود همیشه درس های زندگی برای ما در قالب حکایت‌های جالبی و آموزنده‌ای تعریف می‌کرد داستان عروسو تعریف می‌کرد که جلوی مادر شوهرش گوزید و ترسید مادر شوهر برای اینکه عروسش نترسه گفت دخترم نترس بچه اولت پسره (:

      عروس خانم جوگیر شد گفت حالا که اینطوره بزار یه بار دیگه بگوزم (:

      مادر شوهر گفت عزیزم حالا اولی رو بزرگ کن (:(:(:

      این داستان ما و خداست ما اشتباه می‌کنیم ترررر میزنیم

      تو زندگی ولی خدا سریع جمعش می‌کنه و ما رو بلند می‌کنه ما زمین می‌خوریم و خدا دستمونو می‌گیره و بلند می‌کنه

      خدای من مادر شوهر حکیم و دانای قصه مادربزرگم است

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 663 روز

    به نام حضرت دوست

    الهی به امید تو

    سلام به همه‌‌ی روح‌های پاک خدا

    امروز حوالی ساعت 12 فایل رو گوش دادم بعد آماده شدم و رفتم دانشگاه

    همزمانی رخ داد که قانونِ« کانون توجه » رو برام تایید کرد

    کلاس 4 تا 6،، استاد نیکونهاد گفت:

    این قانون طبیعته که قوی ها بمانند و صعیف ها از بین بروند. این سازوکاریه که خداوند طبقش عمل می کنه.

    کلاس کلاسِ کامپیوتر بود اینکه چطور این بحث اومد وسط برام جای سپاسگزاری داره! ( ی لحظه فکر کردم استاد هم عباسننشیه و امروز فایل جدیدو گوش کرده که انقد حرفاش هماهنگه با فایل امروز خخخخ)

    گفتم این حرفا برای منه

    اینا نشانه‌ست.

    اینا مهر تایید بر قوانین ثابت خداونده

    اینا نتیجه کانون توجه منه

    خدایا صد هزاران مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 137 رای:
    • -
      سید حسن گفته:
      مدت عضویت: 1070 روز

      سلام به زهرا

      خیلی امر طبیعی رو بیان کردی برام خیلی خوب بود.

      برداشت من این بود که وقتی به هر چیزی توجه میکنیم هم جنس همان را وارد زندگیمان میکنیم

      کلام استاد رو گوش کردین و دهنتون درگیر کلمات استاد شده اینقدر که تمام کانون توجه را برده روی این بیان که جهان ضعیف ها رو از بین می‌برد و درست هم جنس همان سخنان سر کلاس کامپیوتر بیان بشه

      به خودم گفتم ببین وقتی به دوره های استاد تمرکزی کار کنی درست همان قوانین را که دارم یاد میگیرم و در زندگی ام انجام میدهم تمرین های آن را نتیجه های خوب را بدست می آورم چون هم جنس قوانین نتیجه های خوب است سلامتی است ثروت هست پول هست روابط زیبا است و همه و همه چیز که مارا به صلح به خودمان هست را وارد زندگیمان میکند خیلی از شما دوست عزیز سپاس گذارم بابت این کامنت با ارزش موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1633 روز

      سلام زهرا ی عزیز دوست داشتنی و زیبای من سپاسگزارم بابت کامنت بسیار کامل و تاثیر گذارت بسیاررلذت بردم چون خودم عین خودت هی رفتم بالا بعد با مقایسه کردن ناشکری و ندیدن موفقیت هام دوباره تالاپی افتادم پایین دوباره بلند شدم و توبه کردم و ادامه دادم و از خداوهله اول تغییر شخصیتم وهدایت برای لذت و تمرکز بر سپاسگزاری میخوام این اون چیزیه که منو به همه چیز میرسونه

      عزیزم برای خودم و خودت میگم فایل های توحیدی بسیار بسیار یاری کننده که در مسیر درست قدم برداریم و از اصل دور نشیم

      برات دنیا دنیا برکت ثروت سلامتی عشق طلب میکنم الهیییی بدرخشی

      چیزی که این روزا داءم به خدا میگم خدا منو هدایت کن بنده باشم تسلیم باشم و شخصیتم تغییر بدم والا همین الان داشتن تمام خواسته هام بدون تغییر شخصیتم فقط برام عذاب میشه

      الهیییی به امید خدا برای ماندن در مسیر صراط مستقیم کسانی که نعمت عطا فرمودی تا آخر عمر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مهراد رستمی گفته:
    مدت عضویت: 847 روز

    سلام سلام . حالتون چطوره ؟ امید وارم خیلی خوب و شاد باشید . امروز یه تصمیم گرفتم و دوست داشتم با شما به اشتراک بزارم

    من مهراد رستمی تعهد میدهم به مدت یک ماه از تاریخ 1403/7/25 تا 1403/8/25 ‌شنیدن گفته های استاد رو کنار بزارم و با تمام وجود فقط به آنچه که تا به امروز یاد گرفته ام عمل کنم .

    زیرا به این نتیجه رسیدم بعد مدت ها گوش کردن به فایل های استاد عباسمنش عزیز نتوانستم تغییری در زندگی ام ایجاد کنم نه به خاطر این که مشکل از این مطالب بوده بلکه بلعکس

    مشکل اینجاست که من بعد این همه زمان هنوز تعهد محکمی به خودم برای انجام این مطالب ندادم و صرفا اونها رو یک سری مطالب قشنگ میدونستم و فقط عادت کرده بودم در طول روز مدتی به اونها گوش بدهم . در واقع بعد هر فایل که میشنیدم

    میگفتم : اره قبول دارم , اره میدونم و…. ولی عملی نداشتم و عادت کردم که فقط بشنوم این تصمیم برایم سخت است چون به شنیدن صدای استاد عادت کردم ولی حالا لازم میدونم به این توصیه ها عمل بشه

    من تعهد میدهم که بعد این یک ماه با دست پر برگردم و از نتایجی که حاصل عمل کردن به قوانین هست با عشق بنویسم . من عاشق این خانواده هستم

    به امید خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 106 رای:
    • -
      وحید گلباف گفته:
      مدت عضویت: 2277 روز

      سلام وارادت

      مهرداد جان

      چقدر خوشحالم توی این جمع هستم

      که فقط انرژی جاری

      حال خوب جاری

      فهم درست جاری

      تصمیم ه قابل احترامی هست

      و انشالله اتفاقهای خوبی برات در راه هست

      خدا به شجاعان پاسخ میدهد

      بهترین ارزوها را برات دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه وطنی گفته:
      مدت عضویت: 1129 روز

      سلام دوست عزیز

      وقت تون بخیر

      ممنون بابت کامنت تون

      دقیقا منم همین مشکل دارم

      واین برام نشانه بود .

      ولی نمی‌دونم چرا یه کم گیج شدم

      و نمی‌دونم از کجا شروع کنم .

      وباید. چه چیزی رو عملی کنم .

      چون نتیجه خیلی مهمه

      ممنون از کامنت تون

      خیلی قشنگ بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فریده سیستانی گفته:
      مدت عضویت: 811 روز

      دوست عزیز سلام

      همین الان که کامنت شما رو خوندم

      دقیقا زمانیه که دوباره منه فریده به قانون ها عمل نکردم

      حرف های استادو نشنیده گرفتم

      باز رفتار سینوس وار از خودم نشون دادم

      باز رفت و برگشت به مسیر داشتم

      نتیجه:

      این هفته ام پر از اتفاقات ناخواسته بود.پر یکمه مملو شدم:)

      نتیجه:تسلیم شدنم در برابر قانون خداوند

      نتیجه:عمممملللللللللل کردن به صحبت های استاد

      نتیجه:کار کردن روی شرک هام

      ممنونم ازت دوست خوبم کامنت شما باعث شد به جمع بندی برسم.دنیا دنیا تشکر از شما

      از ساعت 12شب ذهنمو داشتم جمع و جور میکردم

      از ساعت 3هم تو سایتم

      ممنونم الان جوابمو گرفتم.

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: