https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-15 06:19:162024-11-08 04:57:00آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟
402نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استادجان، چقدر این سری فایل های اخیرتون خوبه، چقدر چهره شما روحانی تر شده، احساس میکنم قشنگ روح تون خدایی تر شده، لحن کلام شما، آرامش قلب شما، آرامش روح شما در چهره و کلام تون مشخصه. میخوام بگم رفته رفته بیشتر عاشق خدایی میشم ک چنین فردی رو تو زندگیم قرار داده، بیشتر شیفته شما و حرف ها و آگاهی های شما میشم، چقدر خوشبختم ک با شما هم دوره هستم، ب قول آقا رضای عزیز بزرگ ترین سپاسگزاری من از خدا بخاطر هم دوره زیستن با شماست.
داشتم ب خودم میگفتم ببین استاد چند سال پیش توی این آروی داشت برامون پشت دوربین آهنگ های اندی رو میخوند و مارو می خندوند، ولی ببین الان چقدر متفاوته تجربه ی زندگیش، الان تنهایی رو خلوت گزینی با خداش رو انتخاب کرده، ینی میخوام ب خودم بگم همه چیز توی زمانش خیلی خوبه، بخواه ک همه چی رو تجربه کنی، حتی اون آهنگ خوندنا، اون مسافرت رفتن ها، اون دوستی ها و جمع های زیاد با انسان های خوب، و اینو بدون آخرش برمیگردی ب خدا.
انگار آدم هرچی باتجربه تر میشه، هرچی بیشتر میره میگرده، هرچه بیشتر تو مسیر خداشناسی و موفقیت و رسیدن ب خواسته هاش قدم برمیداره، تهش میرسه ب خدا، ینی میخوای اول و آخر با خودِخودش باشی، بنظرم حتی ما خواسته ها و آرزوهامون رو ب خاطر نزدیک شدن ب خودش میخوایم. حتی پول رو، حتی تو چشای اون پارتنر خدا رو می بینیم، تو طعم اون غذای باکیفیت و لذیذ خدا رو می بینیم، تو هدیه هایی ک برا اطرافیان مون می گیریم توی شادی هاشون خدا رو می بینیم، تو احساس خوب اون لباس باکیفیت و همه چیز تو همه خواسته هامون، و او اجابت میکنه تا بهش نزدیک تر بشیم، و ب اندازه ظرفیت مون اجابت میکنه، باید جنبه شو باید ظرفت رو آماده کنی
همزمانی این فایل برای من بسیار جالب بود، ظهر ک خونه خلوت بود با خودم شروع ب صحبت کردم، وسط نوشتن جلسه قدم 10، شروع ب صحبت کردم انگار کسی داشت با من مصاحبه میکرد و من داشتم از رمز موفقیتم میگفتم، و همش در مورد توحید و ایمان و حرکت حرکت حرکت میگفتم، گفتم بهشت را ب بها دهند نه بهانه، من بهشت را میخوام پس باید این دنیا بهشت رو تجربه کنم، گفتم زندگی قانونش ساده است، خدا خودش هم تو قرآن گفته، تقوا کنترل ذهن ایمان امید شجاعت توحید سپاسگزاری حال خوب، ساده اما سخت، سخت اما ساده.
ساده است اره ولی آیا میتونم در عمل اجراش کنم؟ میتونیم توی شرایط حساس این قوانین ساده رو اجرا کنم؟
استاد جان اگر کسی از بیرون ب زندگیم نگاه کنه میگه چیه شب تا صب داری مشق می نویسی ب کجا رسیدی؟ و شاید فک کنه من هیچ نعمت بیشتری از اونا ندارم، ولی ولی بخدا خودم میدونم ک یه موقع هایی میگم خدایا راضی ام ازت بخدا من خوشبخت ترین دخترم، من شاهدختم، با اینکه من هنوز ب خیلی از فانتزی هام نرسیدم، ولی اونا اسمش فانتزی عه، میدونین من چیا رو دارم؟
من خدا رو دارم، عشق اون سیرم کرده، قلب مو پر کرده، احساس رضایت میکنم از زندگیم، شادی درون دارم با خدا میخندم با خدا میرقصم، گاهی میشه بخدا وقتی غذا میخورم اشکم درمیاد، من هیچ کار فیزیکی نمیکنم ولی مثل مریم برام رزق مریمی میفرسته و من فقط تعهد قانون سلامتی رو دارم و بقیه اش برای او آسان است. گره ای تو زندگیم نیست، همه عاشق اینن ب من کمک کنن، ب من خدمت کنن، من فقط احترام و عشق می بینم از اطرافیانم حتی از آدمهای غریبه.
این اواخر خیلیییی عاشق تنهاییم شدم ، یعنی آرامش واقعی من وقتی هست ک با خدام دارم تو تنهایی و طبیعت حرف میزنم، دارم شکرش میگم و خواسته هام رو بهش میگم، خیلی دوست دارم خلوت باشه دورم، خیلی دوست دارم با خدا بیشتر حرف بزنم و احساس نیازم رو بهش اعلام کنم. بگم با زبان اعلام کنم ک من هیچی نمی دونم من تسلیم تو منو هدایت کن.
استاد وقتی ب حضورش توی زندگیم فکر میکنم میگم اگر تو نبودی من الان داشتم چه سختی ای می کشیدم، اگر تو بار کارهای منو ب دوش نمی کشیدی من الان چقدرررد سخت زندگی میکردم، وقتی آسانی هایی ک تو زندگیم دارم رو با بقیه مردم مقایسه میکنم اصن یه آن هنگ میکنم میگم مگه میشه زندگی انقدر سخت باشه، چطوریییی تحمل می کنید دلم میخواد داد بزنم بگم تو رو خدا برگردین سمت خدا، چطوری انقدر سختی رو تحمل میکنید؟ چطوری هدایت نشدین ب راه راحت و آسان، خدایا چی تو من دیدی ک منو با خودت آشنا کردی؟ چه منتی ب سر من گذاشتی ک منو هدایت کردی؟ بهم راه آسان رو نشون دادی؟
من گاهی تو جلسات قدم 10 استپ میکنم میزنم ب کله ام؛))) ینی انقدرررر اگاهی اش میچسبه بهم، بارها شده انقدر قربون شما رفتم وسط فایل انقدر بالا و پایین پریدم قلبم میخواسته دربیاد، انقدر ذوق میکنم ک یافتم یافتم گنج خوشبختی رو یافتم بخدا وقتی یه جمله هایی رو می شنیدم، طوری ک اطرافیان باتعجب بهم نگاه میکنن، انقدر سپاسگزار حضور شما تو زندگیم میشم.
تازه من دارم فقط جملات تون رو می نویسم، فقط داره ورودی داده میشه، بعدها ک برگردم و تایید کنم حرف هاتون ک دیگه خدا میدونه چکار کنم جامه ها میدرم :)))
استاد جان عاشقانه و خودخواهانه زمان های طلایی روزم رو اختصاص میدم ب کار کردن روی دوره ها، صبح زودِ زود از خواب بیدار میشم ک خانه در سکوت باشه، شب دیرتر از بقیه ب خواب میرم ، صبح ها قرآن میخونم و دفترم رو باز میکنم و آیه هایی ک خودِخدا مستقیم باهام حرف میزنه رو می نویسم، آیه های اصل رو می نویسم و با خدا حرف میزنم حین خوندنش سوال میپرسم
قرآن خوندن خیلی بهم کمک کرده ک سیستمی نگاه کنم ب خدا، دلم دیگه برای کسی نمی سوزه، بصورت خودخواهانه روی خودم جدی کار میکنم، طوری شده ک میگم قراره اتفاقای خوب بیوفته، ولی استاد اگه از من بپرسید چرا میگم چون قانون اش اینه، چون لاجرم باید برام اتفاق بیوفته، من نمیگم دیگه حقمه امسال خدا بهم رحم کنه، من ب پشتوانه کار کردن بسیار روی خودم دارم این حرفو میزنم، ایمان دارم ک این حرف رو میزنم، اصن اگر اون اتفاق بیوفته فکر نکنم خیلی سوپرایز بشم، من لاجرم باید برام اتفاق های خوب بیوفته ب زودی و حتما خبرش رو می نویسم براتون.
استادجان من مغازه ام رو جمع کردم و گفتم خدایا من رو خودم کار میکنم تو منو هدایت کن ب مسیر موردعلاقه ام، بهم گفت کدنویسی رو یاد بگیر، همونی ک همیشه ازش می ترسیدی و بهش باج می دادی و فکر میکردی مال خفن ها و مخ هاست تو ک اصن حرفشم نزن، همون درسی ک بخاطر تنفر ازش دانشگاه رو ترم 2 انصراف دادم:/ منم گفتم چشم من هیچییی نمی دونم، دیدم اره منم میتونم یاد بگیرم هیچ چیز سختی نیست، اگر کسی تونسته یادش بگیره ینی منم میتونم. و الان جلسه 9 اش هستم اونم از طریق یکی از دستان نازنین اش اومد بهم گفت یادش بگیر از دوستان عزیز سایت، ک معجزه وار باهم آشنا شدیم. دیگه مطمئن شدم الهام از سمت خودشه.
استاد عزیز من بارهاااا بهش گفتم من ضعیفم خیلییی، من بخدا تحمل هیچ سختی ای ندارم، بارها شده شرک ورزیدم دستم رو گرفته منو برگردونده تو مسیر، هیچ وقت چک ام نزده قربونش بررررم. همیشه دست نوازشش رو سرم کشیده و منو اورده ب راه راست، راه خودش. و دقیقا تو مکالماتم میگم خدایا من ب خودم ظلم کردم منوو ببخش و ب راه راست ببر منو.
از مثال مادرِ مهربان گفتید، خیلی جالبه، مادر من به هیچ وجه دلسوزی برا من نمیکنه، حتی می بینم گاهی یه ذره حرصشم درمیاد، و نسبت ب دو خواهرم ک هواشون رو داره، به هیچ وجه نسبت ب من احساس ترحم نداره، بارها گفتم اه چقد هواشون رو داری بسه حالم بهم خورد، حتی خواهر بزرگترم ک 5 سال از من بزرگ تره خیلی بیشتر، چون ضعف شخصیتی داره. چون قوی نیست، احساسی عه، حالش با خودش خوب نیست، مدام دکتر و اعصاب خورد و گره در کارهاش، ینی به عینه می بینم ک چک خورش خیلییی ملس عه، بارها اون شعر در جوانی جان گرگ ات را بگیر تو ذهنم مرور میشه.
حالا چرا مادرم به هیچ وجه نسبت ب من ترحم نداره و من اصلا با رفتارهام بهش اجازه نمیدم ک بخواد برام دلسوزی کنه، اولا دوره عزت نفس تون اجازه نمیده ک من احساس قربانی شدن کنم، و اینکه کلا پدر و مادرم احساسی نیستن و جوری بود ک از بچگی رو پای خودم وایستادم، یه جورایی مسئولیت تمام زندگیم رو خودم به عهده گرفته بودم، ینی خدا گفت فقط وابسته خودم میشی و تمام، فقط از خودم حتی کفش ات از خودم میخوای نه از پدرت، و این ویژگی شخصیتی اونها خیلی ب من کمک کرد ک متکی ب خودم باشم، ک خدا رو پیدا کنم و بگم خدایا من فقط از خودت توقع دارم، فقط از خودت انتظار دارم، من کاری ندارم باید خرجم رو بدی خودت منو اوردی ب این دنیا خودتم هوامو داشته باش و خووووب خدایی کرده برام، خووووب.
امروز داشتم ویژگی های فردی ک میخوام در آینده باهاش باشم رو مینوشتم تو دفترم، شجاع باشه، توحیدی باشه، خدا رو تو زندگیش داشته باشه، غیر وابسته، مولد ثروت، ذهن خلاق و ثروتمند، هر روز روی بهبود شخصیتش کار کنه، محترم باشه، اهل غذای سالم، ورزش، تفریحات سالم، خوش خنده، شادی درون، اعتماد بنفس ،عزت نفس، عاشق خودش باشه ووو
بعد از خودم پرسیدم ناعمه آیا خودت چنین ویژگی هایی داری یا سعی میکنی در خودت بسازی؟ با افتخار میگم جوابش بله بود، و داشتم با قدرت این درخواست رو ب خدا می دادم، بهم گفت لاجرم این نعمت وارد زندگیت میشه، و منم قلبم مطمئن شد ک در زمان مناسبش این اتفاق رخ میده.
موقع شنیدن این فایل تون خیلی ب خودم افتخار کردم ک از اون آدم هایی هستم ک با کوچک ترین ضربه رو شونه ام ب یاری خدا ب مسیر برمیگردم، استاد من واقعا برام سواله چرا باید رو خودم کار نکنم وقتی دارم نتیجه می گیرم؟ چرا باید تعهدم رو کم کنم؟ توی فایل تون شما میگفتید مگه دیوانه ام من؟؟؟ مگه مرض دارم؟؟؟ آقا زندگی من باید هی رو ب رشد و بهتر شدن باشه، اگر داره سخت پیش میره و گیر کردی بدون یه جای کار ایراد داره. من هرچه میرم جلو هی بیشتر میخوام، و خدا هم میگه پس تعهدت رو حفظ کن، تو برای دریافت نعمت های بیشتر کار خاصی نمیخواد بکنی فقط روی بهبود شخصیتت و ایمان ات کار کن.
استادجان سپاسگزارم ازتون، حرفام دلی شد، برا ناعمه آینده هم نوشتم. در پناه الله باشید
خدارو هزاران بار سپاسگذارم که امروز هم بهم فرصت داد که این اگاهی های خالص رو بشنوم
وسپاسگذاراستاد عزیزم هستم که باز به الهامتش عمل کرد واین فایل رو روی سایت قرار دادند
امروز از خدادخواستم بهم اگاهی ودانش بده
که اومدم تو سایت ودیدم این اگاهی هارو
هرجا که بحث از توحید میشه همه چیز به سمت اون سوق داده میشه
یه مدتیه که بیشتر از هرزمانی دارم روی خودم کار میکنم کل روز رو و تمام ورودی هام رو بستم و خودمو تو یه غار حرایی گذاشتم چرا چند وقت پیش این بهم گفته شد انجامش بدم و خودم رو اماده حرکت های جدید بکنم وقدم بردارم
میخوام چند مثال یا بهتره بگم داستان از زندگی خودم بزنم در باره بخش اول صحبت های استاد
اینکه قوی باش نه ضعیف
قبلا وقتی این بحث قوی وضعیف بودن پیش میومد اذیت میشدم ودلیلش این بود که اعتماد به نفس نداشتم و خودمو باور نداشتم بخاطر همین خودمو ضعیف میدیدم باورم ازخودم این بود بخاطر شکست های که خورده بودم و الی ….
اما داستان هایی که میخوام براتون تعریف کنم
29سال پیش که به دنیا اونده بودم و یک ماهم بیشتر نبوده همراه تولدم یه گوشت اضافه به اندازه یه بند انگشت سمت چپ کله ام دقیقا بغل شقیقه ام وجود داشته که قشنگ دیده میشده
انگار یه تیله اویزون کنن به شقیقه ت وهمش تکون بخوره
چون بچه اخرم بودم و یه جورایی پدر مادرم همیشه ارزوی یه بچه اخری پسر داشتند برخلاف این احساسات بشریشون
مادرم تو همون سن تصمیم میگیره که با قیچی این گوشت اضافه رو ببره و پیش خودشم گفته بود اگه قراره با این ضعف بزرگ بشه بهتره بمیره تا اینکه بزرگ شد مسخره ش کنند بنده خدا فکر دکتر و اسن چیزاهم نداشته و اینکارو انجام میده چون دوست نداشته بچه ش با ضعف بزرگ بشه الان که هنوزه جاش روی شقیقه م هست
اوایلش که تعریف کرد برام همش میگفتم چقدر بیرحم بوده نگفته میمیرم اما الان میگم واقعا کار خوبی کرده چون شاید بزرگتر میشدم بدتر میشد و کلی بخاطرش مسخره میشدم اگرم میمردم که مرده بودم دیگه ولی حداقل با یه ضعف بزرگ نشدم
مثال بعدیم همون دوران بچگیمه از اونجایی که من تا 15سالگی قد کوتاه وخیلی چاق بودم البته اینو نمیکم که کسی که قد کوتاهی داره یا چاقه ادم ضعیفیه از این جنبه میگم که وقتی ادم میخواد قوی باشه همه چی کمکش میکنه نخواد ضعیف باشه حالا این به اون دوران من برمیگرده
خلاصه بخاطر جسه ام هم مسخره میشدم هم کتک میخوردم هم تو فوتبال بهم بازی نمیدادن من انقدر
تلاش میکردم که قوی بشم تلاش میکردم لاغر بشم قدم بلند بشه دعا میکردم نمیدونم هرکاری که با عقل اون موقع داشتم انجام میدادم
واین خواسته من به وجود اومد که انقدر قوی شدم که تمام اون بچه های هم سنم که یه زمانی کتکم میزدند تا الان که الانش یه جورایی میدونن که با کی طرف هستند خخخخخخ البته این فقط برای دوران بچگیه الان همه چی تغییر کرده
داستان بعدی
پارسال توی بالکن خونه ای که زندگی میکردیم
یه کفتر اومد لونه کرد ول کن نبود
منم گفتم بذار تخماشو بذاره بچه هاشو به دنیا بیاره
بعد میره دیگه خلاصه اینم همین کارو انجام داد ومنم شاهد این ماجرا بودم
دوتا بچه به دنیا اورد سه تا تخم داشت دوتا بچه اورد این دوتا بچه اوایل بودن یه روزی بهش سر زدم دیدم نه یدونست گفتم حتما افتاده پایین یا گربه خورده اما یه روز که قشنگ لونشو نگاه کردم دیدم درکمال ناباوری له شده زیر پای اونیکی و مرده
واین یکی هرچی غذا بود رو میخورده جالبه طبیعت هیچ گونه احساسی نداره
اما نسل بشر به همه فرصت میدهدوخوشبختانه الان قدرت بشر به فیزیکش نیست به خود باوری وایمانشه به تغییر دادن خودشه بخاطر همین ما
خیلی هارو میبینیم که ازلحاظ فیزیکی ضعیف هستند اما تو همه جنبه ها بی نظیرند واین عدالت خداونده که طبق قانون عمل میکنه و بازتاب فرکانس های منه و قوانینی که داره رو باید انجام بدیم
نه زاده شده نه میزاید و نه فرزندی دارد او مطلق یکتا است ودور از احساسات بشری در حالی که ارحم الراحمین هستش ورحم ومروت و بخشندگیش شامل کسایی میشه که بهش ایمان دارند و از هدایت هاش پیروی میکنند
مسیحی نصاری مسلمان هرگاهداز جانب خدا برای انها هدایتی بیاید وپیروی کنند نه ترسی بر انهاست نه غمی
با اینکه الان گفتم یه مدتیه به شدت روی خودم کار میکنم چند روز پیش یهو انتن گوشیم پرید هرکاری میکردم نمیومد توجه نکردم بعد یه دندونم که یکم خراب بود یه تکه ش کنده شد دیگه یکم بهم ریختم
گفتم طبیعی نیست
به خودم اومدم دیدم من مثل قبل سپاسگذار نیستم خودمو مونیتور کردم دیدم بله من یه جورایی دارم دارم منحرف میشم
برگشتم به مسیر و جالبه الان انتن گوشی هم خودش درست شده بدون اینکه کاری بکنم
واین برام جایه خوشحالی داشت که بایه پیچوندن ساده گوشم فورا به خودم اومدم
این فایل یه جورایی بهم یاداوری کرد که بیشتر برگردم تودرونم و سمت توحید وگوشهامو تیز کنم برای هدایت چون الان توی شرایطی هستم که باید تصمیم های مهمی بگیرم و قدم های کوچیک و متوالی بردارم
حتی برای این امر هم قدم هایی برداشتم دیشب تصمیم گرفتم برم قبرستان روستامون نمیدونم میترسم یانه چون تاحالا بهش عمل نکردم شب های زیادی تو کوه تنها بودم اما قبرستون نه
دیشبم تا نصف راه رفتم اما عده ای اونجا توباغشون بودن که پشیمون شدم
میخواستم کسی نباشه که حس کامل تنهایی باشم .
جدیدا یه باور برای غلبه بر ترسهام گذاشتم واونم اینه که وقتی میترسم به خودم میگم که
میخوام بمیرم ولی نترسم با مردن راحت ترم اما با ترسیدن نه بذار بمیرم
امیدوارم لطف پرودگار با کار کردن رو خودمون شامل حالمون بشه وهدایتمون کنه
بالاترین زیباترین قشنگ ترین لذت بخش ترین
وکاملترین حس دنیا هدایته وقتی میاد اما واگر نداره و یه اطمینان قلبیهدصدرصده
با سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان عزیز این سایت !
امیدوارم ازین طوفانها کاملا دور بوده و همینطور عالی و توحیدی حالتون همواره قشنگ باشه.
من وقتی فکر میکنم به زندگی و روابطم، متوجه حرفهای شما میشم که چقدررر کتک خورم ملث بود.
چقددد خداوند پتو از سرم کشید و گفت پاشو متوجه شو نازی من عین هو بوفالو اصلا متوجه نشانهها نشدم و چقد روابطم داغون و عزت نفسم صفر بود.
چقد شرک داشتن، چقد آدمای تو رابطه برام حکم مرگ و زندگی داشتند، چقد زخمی شدم، چقد نابود شدم در نهایت کلمه ازبین رفتم .
زمانی ک نامزدم بدون هیچ توجیه و حتی بحثی ک قبلا کرده باشم منو ترک کرد بلاک کرد منی ک حرمت و احترام خانواده و ترس از اینکه کم نیام پیش اقوام ک خیلی پشت حرف بودن تحمل کردم و نخواستم کاری بشه ک به هردوی ما لطمه بزنه اون آقا با وقاحت تمام ترکم کرد …
اونجا دیگه چک و لگدی بود که بخودم اومدم. از طریق یک سایت یک فرد از شما تحسین کرده بود که آقا گفتههای استاد عباس منش وحی منزل است برا من، یه سرچی زدم این کیه که داره ازش تمجید میشه در همون شرایط خراب روحی و نابودی مطلق، بعد اینکه هر روز یک فایل ازشما شنیدم در تلگرام البته اون موقع دسترسی به سایت شما نداشتم یک کانالی بود فقط فایل های کوتاه شما را میگذاشت منم همه اونا را هر لحظه هرلحظه می شنیدم خدا شاهده از صبح الی خواب، گوشهام و عقلم محتاج و تشنهی اون حرفا بود هرقدر میشنیدم تازه درک میکردم چقدددررر راهم،مسیرم،نگاهم به شرایط و آدما غلط در غلط بود.
تازه خدا را شناختم منی که باخدا دعوای محبت داشتم با نمازهای تهجد و ختمهای متواتر قرآن،تازه میفهمیدم اون همه ذکر و نیاز با وجود شرکها راه به جایی نبرده هیچ من اصلا ماهیت ربوبیت درک نکردم من دارم آب در هاون میکوبم و دعوی مومن بودن دارم.
وای برمن…
چقدر فایل های شما آرومم کرد، خیلی سبک شدم، به آرامش رسیدم، استرس هام کم شد هنوزم فکر میکردم نامزدم سرش به سنگ میخوره میاد (باور عدم لیاقت) و زیاد خودمو اذیت برا نبودنش نکردم ولی همین ک میگفتم برمیگرده خیلی کمکم کرد کمتر گریه کنم کمتر شک کنم بخودم بیشتر برسم،ورزشو شروع کردم، متوجه صورت و چشمان پف کرده خودم شد، سیاهی های دور چشم جلد ازبین رفته و هر روز بخودم بیشتر رسیدم یاد گرفتم تا بخودم ارزش قایل نشم خودمو دوست نداشته باشم کسی ازبیرون نمیاد منو زیاد دوست داشته باشه،یاد گرفتم اگر من پر از خلا باشم یکی عین خودم سر راهم قرار میگیره تا خودم،خودم درمان نکنم آسیبهایی ک از خانواده،اجتماع، محل کار ، باورهای غلط خودم، شرکهایی ک در وجودم باشه من هرگز نمیشه که اتفاقات خوب برام رخ بده.
ازونجایی ک من چک و لگدهایی ک خوردم زیاد بودن تکامل و زمان کار داشت که بهتر و بهتر بشم ولی همه وجود سعی خودم انجام دادم.
دست کشیدم از ارتباطاتت بیهوده،جمعهای پر از غیبت و شوآف عروسیهایی ک حسمو بد میکرد چون تازه هم جدا شده بودم نمیخواستم جایی برم،جمعی باشم که کوششهامو خراب کنه بشدت رو خودم کار کردم.
باور کنید منی ک بیماری سنگ کلیه و حملات وحشتناک داشتم کمکم محو شد، جلدم و اون حجم سیاهی دور چشمم کم و کمتر شد، جلدم هر روز شفاف ترشد، عملکرد بدنم بهتر شد،منی ک از لاغری آرزوی کمی البته کمی اضافه وزن داشتم با وجود قد بلندم نیاز بود وزنم هم ازون میزان کم بیرون بیاد، اضافه وزن گرفتم رسیدم 60 کیلو البته الان 62 هستم ک دارم روش کار میکنم 60 بمانم، منِ همیشه استرسی بیشتر میخندیدم، حالم خوب بود، از وابستگی آدمها بیرون شدم.تنهایی را در خانه مطلق تنها دوست داشتم حتی شب ها من در یک منزل دو واحده تنها سر کردم و لحظهی ترس در من وارد نشد، ضعفهام هر روز بررسی کردم، به زبان انگلیسی و کمپیوتر رو آوردم و از زیر صفر خودمو تا حد خوبی رسوندم برای این هدف شب و روزم فقط کلاس های متعدد زبان بشکل مجازی شد نمیگم عالی شدم ولی ازون صفر بودن به جای خوبتر رسیدم، کمپیوتر چندین پروگرامشو یادگرفتم کمی هم لوگو دیزایننگ یاد گرفتم. فقط درگیر خودم شدم. البته این یادم رفت بگم شش ماه بعد جدایی از اون آقا خبر ازدواجش هم اومد بهم، اول خیلی داغون شدم چون شب و روزم پیِ این بود ک اون برمیگرده نازی شک نکن فقط باور کن، به قول شما، میگفتم خدا ظالم شد در حقم، ولی بعدِ 24 ساعت حالت اشک و گریه بلند شدم و خندیدم به اشکهام، گفتم اون رفت پیِ لیاقتش، آدمها پیِ لیاقت خود میرن یکی عین خودش پیدا کرد من اگر رو خودم کار کنم یکی عین من صادق،متعهد، آدم حسابی گیرم میاد. خدا ظالم نبوده بلکه دوستم داشت از شر یک آدم بی ثبات خلاصم کرده که اگر نمیکرد قرار بود در آلمان درون کشور که هیچکسو نداشتم چه روزای سختی را همراهش تجربه میکردم، این جای شکرگزاریته نازی!
حتی اعضای خانواده ام میگفتن نازی چرا آرومه چرا گریه اشو نمیبینم بس ک ضعیف بودم قبلا ولی نشون دادم اشکهام مال خودمه و نباید کسی ببینه و نباید به دیگران نشون بدهم من همون آدم پر از خلا هستم.
همه تحسینم کردن خیلیا میگفتن تو قوی ترین دختری هستی ک دیدیم.
میام تمرین شکرگزاری رو بگم.
این تمرین ک در فایلهای رایگانتون میگفتین انجان دادم اون موقع شرایط اقتصادی خانواده ما در بدترین حالتش بود. برادرم از ما جدا شد و مستقل شد و البته همه قرضهاشو به گردن برادر کوچکم انداخت و رفت همزمانی با جدا شدن از نامزد سابقم؛ و این تمرینو صبح و شب انجام دادم و یک ذکر بود ک میکردم هر اسم خداوند متعالو صدبار به ترتیب میخوندم و حتی اسمای خداوند با معنا ازیاد کردم و حفظ، همون روز ک ختم اون حفظ اسما و معنا به ترتیب 99 تا شد، برادرم چند صد هزار دلار گیرش اومد و به ترتیب همه قرض ها را دادیم و تموم شد زندگی ما مرفه شد، خیلی وسایل عالی به خونه گرفتیم با برندهای عالی.
اینا نتیجه شکرگزاری شد.
و من به چشم خودم دیدم که جدا شدن من ازون آقا، نقطه عطف زندگیم شد.
من رشد کردم،من بزرگ شدم، ظرف من بزرگتر شد.
موحد دارم میشم شرک هامو دارم ازبین میبرم.
دختری شدم که دیگه پا نمیدم و تن همچنان به هر رابطهایی، دارم عزت نفسمو بیشتر روش کار میکنم. باور توحیدی رو روش فوکس کردم بهتر کنم.
کمی بی صبرم که میدانم از علتهای بسیاره این موضوع ولی بشدت دارم روش کار میکنم.کانون توجه ام فقط به فراوانی و زیبایه.
من از همون روزی که با شما معرفی شدم من دوباره متولد شدم. اون موقعها خیلی دست یافتنی و زود از دست دادنی بودم برا بقیه، اما الان به جرات میگم دست نیافتنی و ازدست ندادنی شدم.
مهمتر از همه موارد من یاد گرفتم اول عاشق خودم باشم و دیگه روابط را برام مهم و بولت نکنم.
منی ک قبلا تنها حتی بازار نمیرفتم الان تنهایی عشق میکنم جایی برم تنها خرید کنم، دستمو میگیرم و میبرمش یک رستورانت شیک،میگم چی میل داری گل دختر
و من هدایت شدم و رابطه من الان باخدا مهمترین رابطه هست. بخدا عاشقی کردنو یاد گرفتم.
یه چیزم بگم در آخر
القصه : اونجا ک میگفتین شما و بقیه دوستها در کامنتها که باخدا عشق بازی میکنی مست میشی ازونجایی ک مفهوم عشق بازی اکثرا سوبرداشت غلط میشه و من احترام بیش ازحد دارم به خدا، میگفتم عشق بازی نه، مدل محبت من باخدا با ادب تره پس اسمشو میذارم عاشقی باخدا، منم تجربش کردم
الان کمیخام بگم اشکام میریزه مو به تنم سیخ میشه
یک روز ک بارون بود رعد برق بود خیلی خیلی شدید و البته ترسناک
یک چیزی گفت برو بشین در بالکن و آسمونو ببین گفتم چیزه نشه یه صاعقه چیزی نزنه از دم به فنا برم
بعد گفت مگه به خدا اعتماد نداری ک از بنده هاش محافظت میکنه، گفته باشه.
یک ظرف انگور حسینی به دست گرفته رفتم نشستم. رعد برق ها بزرگ و برق آسا بودن.
شروع کردم که به صحبت با همون خدا
رعد برق میزد باصدای وحشتناک ولی من داشتم لذت میبردم و باخدا حرف میزدم و گریه میکردم که خدایا این قدرت تو چقدر زیاده تو رو چطور این سالها خالصانه ندیدم و هی در شکوه و گلایه ازت بودم
رعد برق میزد و من گریه میکردم
هق هقم بلند شد گفتم خدایا من چرا عاشق واقعی ات نبودم
من به تو و خودم با اون همه شرک ها بد کردم منو ببخش
بازم هق هق
وقتی رعد برق ها میومد میگفتم دردت به جونم خدای قشنگم، کی قدرت مطلقه تو و فقط توووو
اون شب من در دل اون رعد برق هم به ترس از رعد برق پا گذاشتم و هم تجربهی عشق باخدا رو در همه رگ رگم احساس کردم.
چقد این رابطه قشنگه باخدا داشتن، شبها بخاطرش هرشب بیدارم که نگه کیه بیدار و دعا کنه و من اجابت کنم که بگم من خدایا ببین الان خواستههامو به کنار ،اومدم ببینی من به عشقت بیدارم درین نصف شب ک عاشقی کنم باهات…
در آخر ممنون استاد که هستین، روزی نیست که من شما رو بخاطر آشنایی و صحبتهاتون از خداوند سپاسگزاری نکنم.
چقدر تحسین برانگیز وستودنی هستی نازی جان بهت تبریک میگم که از تضاد زندگیت بزرگتر شدی وخود واقعی ات رو شناختی
تحسینت کردم که اینقدر عالی رو خودت کار کردی تا به جایی که لایقش هستی رسیدی
وقتی در دل آن رعد وبرق از عاشقی با خدا گفتی تمام آن آرامش را حس کردم وتحسینت کردم دوست زیبای من بهترین بهترین ها در هرلحظه اززندگی در تمام زمینه ها از خداوند برایت آرزو دارم
به راستی که هر موقع اذیت شدیم بخاطر افعال و اعمال خودمون بوده و دیدیم که چجوری وقتی حتی یه ذره مسیرمون رو اصلاح می کنیم چجوری جریان بازی عوض میشه.
منم استاد همیشه سعی کردم کتک خورم ملس نباشه همیشه سعی کردم از کوچکترین اتفاقات بزرگترین درس ها رو بگیرم و از یک اتفاق به ظاهر کوچک و ساده بتونم یک نتیجه گیری بی نهایت بزرگ برای زندگیم بکنم. و میتونم بگم که خیلی جاها موفق شدم و قطعا اگر زمانی بوده که اذیت شدم بخاطر یه اتفاقی قطعا بخاطر باورها و فرکاتس های خودم بوده و اینکه نتونستم صدای خدا رو موقعی که داشته میزده رو شونم بشنوم.
به عنوان مثال در مورد سلامتی همیشه خودم رو سلامت ترین فرد می دونستم و همیشه هم تناسب اندام داشتم و لاغر بودم اما اومدم دوره قانون سلامتی رو خریدم و سعی کردم بهش عمل کنم چون می دونستم که اگه به روند خودم ادامه بدم این سلامتی که هست میتونه گاشو به بیماری و ناراحتی بده و من باید قبل از اینکه این اتفاق بیفته دست بکار شم
یا موقعی که داشتم پول خیلی خوبی از کارم دریافت می کردم ولی از یه جایی دیگع بهشون باج ندادم کارم رو ترک کردم و رفتم دنبال علاقه خودم چون میدونستم آخر این مسیر نهایت اینه که پشیمون میشم و البته اینکه من فقط دارم از اینجا پول بیشتری دریافت می کنم مهم نیست مهم اینه که من دارم این پول رو به چه قیمتی به دست میارم به قیمت کار کردن برای دیگران اونم درحالی که من روحیه کارآفرینی دارم؟ به قیمت اذیت شدنم بخاطر انجام کاری که موردعلاقم نیست؟ به قیمت اذیت شدنم بخاطر خستگی های بعد از اتمام شیفت کاریم؟ یه روزی من دیگه اینا رو قبول نکردم و قبل از اینکه اوضاع بد بشه خودم تو زندگیم این تغییر رو ایجاد کردم.
و استاد وقتی که به موقع هایی فکر می کنم که از جهان ضربه خودم یادم میاد که چجوری قبلش خداوند داشته بهم نشونه ها رو میداده ولی من نمی فهمیدم. مثلا در ارتباط با همکارهام سر کار هر روز یک بی احترامی های کوچکی از طرف همکارهام بهم می شد که شاید از نظر بقیه جامعه عادی باشه اما من الان میفهمم که عادی نبوده و بخاطر احساس عدم لیاقت من بوده و استاد اگر که من به این احترامی های کوچک توگه نمی کردم و کاری در راستای احساس لیاقتم انجام میدادم یه روز می رسید که که جهان چنان بهم از لحاظ عاطفی ضربه میزد و چنان تجربه تلخی در اون روابط برام بوجود میومد که من با حس بد بر میگشتم اتاقم و تازه اون موقع به این فکر می افتادم که این اتفاق چرا افتاد و وقتی فکر می کردم می فهمیدم که بابا این اتفاقه تا همین الانم داشته در مقیاس های کوچکتر رخ میداده ولی من حواسم نبوده و توجه نمی کردم و باعث شدم که امروز این اتفاق ناجالب بیفته ولی خب الان خیلی بیشتر حواسم هست و سعی می کنم کوچکترین بی احترامی اگر بهم بشه بیام و ریشه ش رو بفهمم و روی احساس لیاقت و ارزشمندیم کار کنم.
امیدوارم تجربیات من در این زمینه براتون مفید بوده باشه. من اصلا دلایل هر موقیتی که تو زندگیم کسب کردم رو به هیچ سختی مرتبط نمی دونم چون نمیخوام سختی های بیشتری وارد زندگسم بشه و چون بوده خیلی موقع ها که بدون هیچ سختی ای به خواسته م رسیدم و همیشه هم تو رویام اینو تجسم می کنم که اگر یه کسی یه روزی اومد و ازم پرسید که چجوری موفق میشی من میگم بهش که من تو این مسیر فقط عشق و حال کردم و هیچ سختی ای نکشیدم.
براتون بهترین ها و هر چیزی که خودتون تو زندگیتون میخوایید رو آرزومندم. خدانگهدار
و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم فرمود هرگز مرا نخواهى دید لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى دید پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم (143)
فرمود اى موسى تو را با رسالتها و با سخن گفتنم [با تو] بر مردم [روزگار] برگزیدم پس آنچه را به تو دادم بگیر و از سپاسگزاران باش (144)
استاد همون لحظه ای که فایل بینظییییر توحیدی اومد روی سایت هدایت شدم بقران و این آیه از قرآن برام اومد
یعنی نشانه از این واضح تر
سه روزه فقط دارم فایل رو گوش میدم و اشک شوق میریزم و هر بار میرم سراغ قرآن کلی منو هدایت میکنه تا بیشتر بخودم بیام همش بهم میگه خود آ
خدایا منو به خودشناسی بهتری هدایت کن
من تسلیمم هیچی نمیدووووونم خودت کمکم کن تکاملم را در هر گوشه ای از خودشناسی که باید طی کنم را درست و دقیق انجام بدهم
رسالتم شده خودشناسی
دریافت الهامات الهی
واضح تر شدن بر صدای هدایت
بهبود دادن شخصیتم از ظلم به توحید
خدایا شکرت کمکم کن خودت بگو تا ثبت شود
برای طی کردن تکاملم من نیازمندم به هر خیری از تو برسد
خدایا شکرت که هر لحظه هدایت مرا بر خودت واجب کرده ای
خدا یا شکرررررررررت تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا منو بر همین اصل و اساس توحیدی استوار کن
خدایا فقط مینویسم که تنها تو را میپرستم
ولی میدانم که ترس و شرک در وجودم هست
و میترسم از خشمت بر شرک
چون همه چی را میبخشی جز شرک
خدایا تو راه حل پاک کردن شرکهایم را بهم بگو فقط تو از عهده اش بر میایی
من که خودم سالها بخودم ظلم کرده ام
و اسیر نجواهای شیطان درونم شده ام
همین الان بهم گفتی اول احساست رو خوب کن
بیا از سپاسگزاری بنویس
چششششششم جان جانانم سپاسگزارم
که هر لحظه در حال هدایتم هستی
خدایا شکرت برای وجود پاک و منزه و نورانی ات در قلبم
خدایا شکرت برای وجود ارزشمندم که پاره ای از توست
خدایا شکرت برای وجود ارزشمنداستاد عزیزم و مریم نازنینم و تمام اعضای خانواده توحیدی ام در این مکان معنوی
خدایا شکرت برای سلامتی خودم و تک تک عزیزانم در این سرای بهشتی
خدایا شکرت برای درک بهترم از قوانین بدون تغییر خداوند
خدایا شکرت که مرا لایق دریافت این آگاهی های ناب الهی کرده ای
خدایا شکرت که قطعا جواب فرکانس هایم بوده
خدایا شکرت که با همین دیدگاهم میتوانم هر لحظه خودم را سوق بدهم به سمت معنویت و توحید
خدا یا شکرت وقتی نمیدانم با پاسخ به کدام فرکانسم الان اینجا هستم
پس آگاهم کردی که با فرکانس های بهتر و توحیدی تر میتوانی از این فضا با تمام آگاهی هایش زندگی ات را از نو در هر لحظه بسازی
چون میدانی که جهان در هر لحظه به فرکانس هات پاسخ می دهد
قبلاً ناآگاه بودی و در این مکان و زمان مناسب قرار گرفتی همه از فضل الله یکتا بوده
حالا که شیرجه زدی تو این اقیانوس آرام و توحیدی پس سرنخ را داده بهت
همین راه را ادامه بده
الهام خانم تمام زندگی ات حاصل افکار و باورها و فرکانس های خودت بوده و هست بدون استثنا
پس ظلم بخود دیگه بسه
بیا و از خداوند طلب بخشش کن و تسلیم باش
خداوند هر لحظه توبه پذیر مهربان است
خودتو بسپار به جریان هدایت الهی
خداوند عاشقانه منتظر ته
که دستت را بگیرد و هدایتت کند
خدایا من آماده ام اجازه میدهم که تو مرا هدایت کنی
من دیگه جای کتک خوردن ندارم یعنی تحمل ندارم
بدنم سیاه و کبود است
اعوذ با الله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم بر خدا از شر شیطان رانده شده
استاد همیشه تو فایلها و دوره ها در نهایت فایلها ختم میشه به توحید و تسلیم شدن در مقابل خداوند
ولی خب تا تکامل طی شود و این حرفها بشه جزیی از وجود من زمان لازمه
هر روز یه ذره بهتر
همین پیشرفتهای کوچیک انقلابی در من بپا میکند
و حتی گاهی وقتها قشنگ درک میکنم که افتادم روی ریل سوت زنان دارم سر میخورم تو سعادت و خوشبختی
و مسمم تر م میکند تا در مسیر توحید باشم
یعنی وقتی شما میگین هر روز پر انرژی ام از اینکه امروز یه روز جدید است برام و میخوام غرق آگاهی و خالق خوبی برای زندگی ام باشم
من الان کمی درک میکنم
میفهمم که من با افکارم باید زندگی ام را کنترل کنم من باید بتوانم با کنترل ذهنم همون اول صبح خلع سلاح اش کنم با دیدن زیبایی ها با خواندن یه پرنده با سلام گرمی به عشق و پاکی و شروعی دوباره با دیدن امروز برای تجربه کردن بهترینها از این فرصت طلایی
با شکر گذاری بابت داشته ها و قدردان بودن نعمتها
خدایا شکرت
میخواهم قوی تر شوم عضله ایمانم را قوی تر کنم اعتمادم توکلم و باورم را برخدای خودم بیشتر کنم
گاهی روزها چنان احساس خوبی در وجودم قرار داده میشود که فقط خدا را حس میکنم که من لایق شدم تا باور کنم که خداوند در وجودم هست وصلیم بهم
میفهمم که خدا داره باهام حرف میزنه و آرامم میکند تا بهتر و واضح تر صدایش را بشنوم
یه شوری در درونم هست وقتی بیاد میاورم که خدا هست وقتی هر سوالی برات پیش اومد به خودت فشار نیار که اون فشار یعنی حساب کردن روی عقل خودت
بیا و از خداوند درخواست هدایت کن و رها باش
ایمان داشته باش که خداوند فقط مونده تا به سوالات و مسائل تو پاسخ بدهد حتی او بیشتر از خودت مشتاق هست که تو رو به خواسته هات برسونه
یعنی استاد از وقتی حسش کردم و بیاد میاورم چنان آرامشی در درونم برقرار میشود که دیگه نیازی به تقلا و دست و پا زدن نیست
چون من اعتماد کردم
حتی شده یه ذره
وقتی جهان اینقدر پیشرفت کرده که با چند تا دستگاه میشه طوفان های سنگین را پیش بینی کرد
و اینکه تمام جهان را خداوند داره اداره میکنه
که انسانها را به ساخت چنین دستگاهی هدایت کرده
اونوقت من بنده حقیر به اون سیستم و قوانین بدون تغییر خداوند اعتماد نکنم
که در هر لحظه داره کل کیهان را هدایت میکند
استاد دوبار کامنت نوشتم و هر بار به دلایلی نمیدونم چرا حذف شد
گفتم حتما خیره
من باید آگاهی های بیشتری را درک کنم
دیشب به یه ترمز در وجودم هدایت شدم بلطف خداوند
وقتی خواستم تمرین ستاره قطبی را انجام بدهم و بیام کنامت بنویسم
تا نصفه هم نوشتم
ولی احساسم توش آرامش نبود
و نجواها داشتن کاره خودشون میکردن
که تو دیگه خیلی خودخواه شدی و خیلی از بقیه کناره گرفتی
دیگه حتی به خونواده خودت و همسرت هم رفت و آمد نداری و همینجوری داشت ادامه میداد و ترس منوگرفته بود
اومدم صفحه ها تو دفترم نوشتم اهرم رنج و لذت نوشتم
گفتم من برای کنترل زندگی ام باید کنترل ذهن داشته باشم هر ورودی را به ذهنم ندهم
من هدف دارم من میخواهم درخت تنومندی باشم که با هیچ طوفانی تکون نخوره نه یک شاخه نازک و ضعیف که با یه باد بشکنه
یه کور نمیتونه اعصا کش یه کور دیگه باشه
و همون لحظه که داشتم مینوشتم یه ندایی اومد که از همین لحظه لذت ببر مگر تو میدانی که یک دقیقه دیگر زنده هستی یا نه
استاد این چندمین بار هست که بهم الهام میشه فقط در لحظه زندگی کن و لذت ببر
ولی خب انسانم و فراموش کار
خدایا مرا ببخش
و چنان آرامشی در وجودم برقرار شد که با همون احساس خوب خوابم برد و کامنتم نصفه موند و صبح هم روی گوشیم بود و اومدم شروع به نوشتن ادامه دیشب که اونم حذف شد . گفتم خیره
و امروز صبح که بعد از قرآن خواندن هدایت شدم به خواندن کامنت های پر امتیاز همین فایل رسیدم به کامنت دوست عزیز آقا احسان
از احساس و فکری که پشت اون احساس هست
من به شبم فکر کردم و دیدم بله منم از حرف مردم ترسیدم از اینکه دیگران در مورد من چه میگویند
حالا من همزمان دارم فایل جلسه دوم از قدم شش را گوش میکنم
که ما روح های مجردی هستیم اومدیم خودمون رو تجربه کنیم و تمام عزیزان که در این جهان مثله زنجیر بستیم به خودمون موقع مرگ همه باز میشن و من هستم و خدای خودم
و روی باورهای توحیدی هم داشتم کار میکردم مینوشتم دیشب
و هدایت شدم به قرآن صبح که برام سوره انبیاء باز شد و آنجایی که ابراهیم بتها را شکست و به بت پرستان گفت اف بر شما و تمام این بتهای سنگی که میپرستید
تنها خدا آفریننده ی جهان و تمام ذرات آن است و هدایتگر همه است
و استاد چنان قلبم باز شده از دیشب تا به الان که فقط دوست دارم هر لحظه این حس در من پایدارتر شود
من باید ایمانم را قوی تر کنم
باید شجاعت داشته باشم
خداوند با ضعیفان یار نیست
خداوند یار و یاور شجاعان است
و وقتی اینچنین با آرامش درونی به من پاداش میدهد قطعا نعمتها هم درزندگی ام سرازیر هست
بارها و بارها . ذره ذره من این هدایت و حمایت را از طرف خداوند داشته ام که الان مرا به شناخت بهتر و پیدا شدن ترمز هایم اینگونه هدایت میکند تا من را در مسیر درست ثابت قدم و متعهد ترم کند .
هر بارفراموشم شد بیاد آورم که خدا چکارها که برام نکرده
بخدا هر روز معجزه الهی است
من تسلیمم هیچی حالیم نیست
خدا یا کمکم کن
از هر خیری از تو بهم برسد من سخت فقیر و نیازمندم
قبلا که ناآگاه بودم خداوند را مثله دایه ای مهربان میدانستم که هر چقدر ضعیف تر مظلوم نمایی و فیلم بازی کنم بیشتر هوامو داره و اتفاقا خیلی سخت ضربه میخوردم
و الان هر بار میگم من باید قدرتی که خداوند در وجودم قرار داده را بخودم یاد آور باشم
من توانایی تغییر افکار و باورها و فرکانس های خودم را دارم
من کاری با بقیه ندارم
من مسئول شخص خودم هستم
باید از طریق احساس که خداوند بهم داده
بفهمم الان کجا مقاومت دارم
کجا شرک دارم کجا روی دیگران دارم خیلی حساب میکنم
کجا ها توحیدی عمل میکنم
قدرت را از غیر خدا میگیرم و سربلند میشوم همون لحظه
یعنی قشنگ برام بارها پیش اومده که گفتم خدایا تو همه کاره ای جز تو قدرتی برتر و بالاتر نیست
و همون لحظه همه چی به نفع من شده
بخدا بقیه هم دارن زندگی خودشون رو میکنن
اصلا شاید به من فکر هم نکنند
این ها فقط زایده های ذهن محدود من است
خب منی که الان میخوام در مسیر درست باشم
مثله پیامبران که دشمنان زیادی داشتند و خیلی حرفها را بهشون میگفتند
ممکنه حالا که منم خودم را از بدنه جامعه جدا کرده ام خیلی ها قضاوت و توهین و تمسخر هم بکنند
من باید با کنترل ذهنم قدرت را فقط بخدا بدهم
هیچ قدرتی برتر از قدرت خداوند نیست
وقتی ابراهیم پا روی ترسها گذاشت
کنترل ذهن کرد
آتش براش سرد و گلستان شد
حتی اگه ابراهیم در آتش هم میسوخت
چون توحیدی عمل کرده بود دوست و خلیل خداوند بود .
پس الهام خانم تو روی باورهای توحیدی آن کار کن و نگران و ترس از حرف مردم را از خودت دور کن
وقتی تو مسیرت مسیر خداوند باشه
توطئه و دسیسه های دیگران هم کار ساز نیست بخدا که خداوند مکار ترین مکارهاست
خودش هر بار تو قرآن میفرماید که من دانا و توانا و قدرتمند و بینا و شنوا به اسرار پنهان هستم
وقتی اینگونه خدایی دارم
و مرا هدایت کرده به راه راستی و پاکی و درستی
چرا بترسم و نگران باشم
خداوند به کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش الهی میدهد
خداوند یار و یاور شجاعان است
پس عزیز دردانه خداوند
تو فقط روی توحید و یکتا پرستی کار کن تسلیم باش و هر لحظه دریافت کننده خوبی برای الهاماتش باش
چششششششم جان جانانم سپاسگزارم
باید فکر خدا را بخوانم بقیه حاشیه است
فکر خدا توجه کردن به زیبایی های بیشتر
شکر گذاری کردن
تمرکز بر بهبود شخصیتم
همواره روی اصل کار کردن
تعهد و استمرار داشتن در مسیر توحیدی
احساس خوب را تقویت کرد ن
تغییر زاویه دید به اتفاقات
افکار سالم را پرورش دادن
هدف داشتن و حرکت کردن به سمت هدف با توکل و ایمان و اعتماد بر خدا
نه هیچ عوامل بیرونی
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
که خود راه بگویدت که چون باید کرد.
عمل به قوانین بدون تغییر خداوند
اصل بقای اصلح
که میگه خدا خدای ضعیف ها نیست
خدای قدرتمندان است قدرتی که فقط سرچشمه اش توحید و یکتا پرستی باشد
خداوند همواره خیر و نیکی را میخواهد برای تمام ذراتش
و من با فهم و درک و شعور بالاتری از طریق احساسم باید آگاه شوم که در چه مسیری هستم
و با قوانین خداوند خودم را هماهنگ کنم
در طوفان ها و تضاد ها ی زندگی ام باید سربلند بیرون بیایم
باید در هر موقعیتی کنترل ذهن کنم
خودم را تغییر بدهم جهان بقیه کارها را انجام میدهد
هر لحظه با نشانه ها با من حرف میزند راه ها ی درست را بهم نشون میدهد
پس باید توکلم بیشتر و ایمانم قوی تر شود
هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی عاشقتم جان جانانم سپاسگزارم
خدا یا شکرررررررررت که هدایتم کردی به کارهای هنری و از زیر صفر شروع کردم و بلطف خداوند و عمل به قوانین خداوند هر بار مرا به مسیرهای و انسان ها و شرایط عالی تر هدایت میکنی
از همین الان که روی پله اول هستم میخواهم فقط روی اصل و توحید کارهایم را با تمام اعمالم استوار کنی هر لحظه راست و درست و دقیق تر و زیباتر و لذت بخش تر م کنی
خدا یا شکرررررررررت برای قلب سلیمم همه از آن توست من تسلیمم
خدا یا شکرررررررررت
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
یه داستانی تو زندگیم اتفاق افتاد که بنظرم شنیدنش جالب باشه
حدود 4 سال پیش بود که من از خدا خواستم در مورد کار و زندگیم هدایتم کنه و خودمو رها کردم و صددرصد بهش سپردم.
در نتیجه ی این نیت، یه رابطه ی فوق العاده عالی برام رقم خورد و من احساس میکردم لین دیگه ته خوشبختیه
اما به شدت آگاهیم پایین بود فقط با خودم میگفتم اگر توکل کردی و خدا مسیری رو پیش پات باز کرده پس جانزن و ادامه بده.
تو مسیر رابطه، از یه جایی به بعد(که صددرصد به فرکانسهای من مربوط میشده) اوضاع تغییر کرد تا جایی که خدا واقعا با چک و لقد داشت بهم میگفت ببین چقدر داری بی عزت میشی اما من چون آگاهی نداشتم با خودم میگفتم اگر خدا این مسیر رو پیش پام گذاشته نباید با اراده خودم ازش بیام بیرون و با وجود شرایط نامناسبی که میدیدم 4 سال صبر کردم و بی عزت و حرمت شدم
در واقع تسلیم و توکل رو درست نفهمیده بودم و فکرمیکردم خدا باید راه پیش پام بذاره و احساس میکردم اگر با اراده خودم تصمیم بگیرم از رابطه بیام بیرون بی ادبی و جسارت کردم و با تسلیم منافات داره.
تا اینکه یه جایی حس کردم به قول شما، یا بیدار میشی تا نابود میشی.
اونجا بود که گفتم خدایا به تو توکل میکنم و بیرون میام و بنظرم این معنیِ درست توکل و تسلیمه نه اینکه بمونم تو یه شرایطی که قبلا به دلایلی خوب بود ولی الان دیگه مناسبم نیست و نباید خودمو قانع کنم که این شرایط برام بهترینه چون 4 سال پیش بهش هدایت شدم.
و اینجا بود که واقعا معنای اینو فهمیدم که اول خدا با لطافت هدایتت میکنه ولی خواستم بگم من بخاطر باور و آگاهیِ اشتباهی که در مورد تسلیم و توکل داشتم چک و لقدها رو تحمل کردم با اینکه تا قبلش به شدت مواظب عزتم بودم و اجازه نمیدادم بهم بی حرمتی بشه.
اینو گفتم شاید برای بعضی از دوستان راهگشا بلشه و اونا این مسیر اشتباه رو تکرار نکنن بلکه هر لحظه با احساس شون زندگی کنن: اگر جایی حسشون خوب نبود برگردن توی مسیر احساس خوب و کاری به گذشته ها و نشونه های گذشته نداشته باشن بلکه در حال زندگی کنن..
استاد جانم ازتون بی نهایت ممنونم و چقدر این روزها آرامش کلامتون رو بیشتر حس میکنم.
امیدوارم هر لحظه خدا به نور و ایمان تون اضافه کنه و روسفید و سعادتمند در پیشگاه خداوندگار عشق باشید.
تشکر میکنم که با جسارت به قول استاد خود افشایی کردید.
یکی از ایراد هایی که فکر میکنم خیلی ها تو این مسیر دارند همینه که خود من هم مستثنا نیستم ازش و اون درک نادرست از قانونه.
این درک نادرست فکر میکنم میتونه همونقدر آسیب زننده باشه که نا آگاهی از قوانین میتونه باشه و یا شاید هم بیشتر.
من خودم با درک دست و پا شکسته از قوانین یه کسب و کاری رو شروع کردم و سه سال تموم دست و پا زدم توش با تمام منافعی که داشت نتایج مالی نداشت. اون اواخر دیگه انقدر چک و لگدا زیاد شد که گفتم نه! تو حتما قانون رو درست درک نکردی .چرا که اگر درست درک میکردی باید مسیر هموار میبود نه سنگلاخی!!!
و جالب این بود که جوری شبانه روز درگیر کار بودم که اصلا وقت نداشتم که دیگه فایل گوش کنم و باورام رو بهبود بدم.
شبانه روز کار و کار و نتیجه ی مالی هیچی.
وقتی که دیگه دیدم سلامتیم هم داره به مخاطره میفته دیگه زنگ خطر رو جدی گرفتم و گفتم بابا اولین قدم تو این مسیر شنیدنه دومین قدم درک این آگاهی هاست و سومین قدم عملکردن و بعدش نتایجه.
من فقط این آگاهی ها رو شنیدم ،
کج فهمی ضررش کمتر از نادانی نیس.
در تایید حرف شما میخوام به دوستان عزیزی که تو این فضا هستند بگم اگه واقعا این حرفا و این آگاهی ها به دلتون نشسته ،با شنیدنش قلبتون آروم میشه پس تعهد بدید برای درکش .
چرا که از شنیدن تا درک فاصله ی زیادیه و این فاصله تنها زمانی پر میشه که با تعهد بیای از کارهای بیهوده ای که در طول روز انجام میدی بزنی و زمان بذاری برای درک این مطالب .
من از زمانی که تعهدی دارم زمان میذارم برای درک این آگاهی ها واقعا به صورت طبیعی داره همه چی تو زندگیم راحت تر پیش میره بدون اینکه بخوام با چنگ و دندون شرایط رو درست کنم .
خیلی خوشحالم که تو این مسیرم .
خیلیییی.
خدارو شکر میکنم که منو به این مسیر هدایت کرد.
تشکر میکنم از استاد عزیزم که اول از همه خودشون به این حرفا عمل میکنند و یه الگوی مناسبی هستند برای همه ی ما.
سلام میکنم به استاد عزیزم و مریم خانم شایسته و تمامی دوستان ارزشمندم
بهبه به این فایل؛ این فایل دقیقا وصف حال منه. من، کسی که شرک ورزیدم و از دیگران انتظار کمک داشتم اما، اما چی بگم. منی که مورد چک و لگدهای خدا قرار گرفتم و خدا رو صدهزار مرتبه شکر بیدار شدم. بیدار شدم و دیگه چسبیدم به خودش. و خدا هم انصافا نشانههای خوبی در مورد باز شدن درها به روم بهم داده. خدا کلی بهم چیز یاد داده توی این مدت در مورد شرک. چندتا از آیات قرآن در این مدت رو براتون مینویسم:
أَیُشْرِکُونَ مَا لَا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ | آیا موجوداتی را همتا و شریک او قرار میدهند که چیزی را نمیآفرینند، و خودشان مخلوقند؟ (191 اعراف)
وَلَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلَا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ | و [این شریکانی که برای خدا قرار می دهند] نه می توانند آنان را یاری دهند، و نه حتی قدرت دارند خودشان را یاری کنند. (192 اعراف)
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ ۖ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ | در حقیقت، کسانى را که به جاى خدا مىخوانید، بندگانى امثال شما هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست مىگویید باید شما را اجابت کنند. (194 اعراف)
انشاءالله همیشه همهمون به فضل خدا شاد و موفق و خوشبخت باشیم
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و نازنینم مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
استاد جونم ممنون و سپاس از وقتی که برامون میزارید.
هر وقت فایل جدیدی تو سایت میاد دوستان بیشتر ذوق میکنن و بیشتر کامنت میزارن که منم جزع یکیشون هستم .
وقتی صحبت میکردید تمام اتفاقات و عملکردهای منفی خودم تو ذهنم میومد اینکه چقد خودم عامل اتفاقات ناجالب تو زندگیم بودم. متاسفانه تو همه ی زمینهها نقصها و ضعفهای زیادی داشتم که باید تغییرشون میدادم. نیاز به آگاهیهای جدیدی داشتم که به افکار و باورهای من رنگ و بوی دیگهای بده. خیلی از سالهای عمرمو بیهوده گذروندم. بحث سرزنش کردن خودم نیست. فقط میخوام به عنوان تجربه به خودم یادآوری کنم که همه چیز دست خودم بود و من غافل از این بودم و بدست اووردن هر چیزیو ، هر چیزی چ رابطه خوب چ ثروت چ سلامتی همه و همه رو تو دستای این و اون بخصوص همسرم میدیدم.
خیلی کوچیک و بسته فکر میکردم و هیچ شناختی از دنیا و قوانینش نداشتم. خدای قدرتمندی که الان انقد ازش یاد میکنم رو اون موقع ندید میگرفتم . فک میکردم خودم انقد عقل و زوری دارم که بتونم از پس مشکلات خودم بر بیام .عقل ناقصم حکم میداد و با زور و قدرتم، دیگران رو امر و نهی میکردم.
خیلی خودخواهانه و جسورانه پیش میرفتم و به خیال خودم با این روش میتونم به خواستههام برسم هرچی بیشتر پیش رفتم بیشتر متوجه شدم که تو مسیر اشتباهی هستم و به جای رشد و پیشرفت همچنان عقب موندم. عقب موندنم یه بحثی بود اینکه سلامت عقلمو داشتم از دست میدادم که منجر به سلامت جسمم میشد داشت دیوونم میکرد.
متاسفانه من از اون دسته افرادی بودم که از جهان خیلی چک و لگد خوردم تا متوجه اشتباهاتم شدم.
به خصوص تو زمینه روابط با همسرم.
الان که یادم میفته و به کارا و رفتارهای همسرم نسبت به خودم فکر میکنم میبینم همسر خوبی داشتم .منتهی من توی توهمات دیگهای بودم.
اتفاقاً همسرم کسی بود که خودم انتخابش کرده بودم منتهی نمیدونم چرا و به چه دلیل بعد از گذشت 10 سال از زندگیم احساسم نسبت بش تغییر کرد و تغییر کردن همین احساس ، منو بیچاره کرد. وقتی تو نسبت به کسی احساسی نداشته باشی و جرات طلاق و جدایی رو هم نداشته باشی، به نظرت باید چطور تو اون زندگی دووم بیاری و چطور زندگی کنی که آرامش داشته باشی؟!! یا چطور از زندگیت لذت ببری؟!!!
همه ی این خواستهها که خواستههای طبیعی هر انسانی میتونه باشه برای من شده بود آرزو ! و با حسرت زندگی میکردم. گفتم که نگاهم طوری بود که من عالیم و همسرم باید تغییر کنه اون باید بفهمه من چی میخوام چی نمیخوام ؟! و چ کارایی باید برای من بکنه ؟
باید شیش دنگ حواسش به احساسات من باشه. حتی توقع داشتم آدمها رو اون شکلی که من میخوام تغییر بده . خودش همونی باشه که من میخوام . بدون اجازه ی من آب نخوره .هرچی گفتم بگه : چشم .مطیع و فرمانروای امرهای من باشه. واقعاً من چ فکری میکردم ؟!!!! پادشاه بودم یا نه دختر پادشاه ! !
اون موقعها متوجه نبودم تمام این افکارها سرچشمه از باورهای غلطی بود که از هر آدم منفی یاد گرفته بودم و تو ذهن خودم پرورش داده بودم.
شبیه آدمهای زور گو بودم .خودم قبول دارم که چ رفتارهای خودخواهانهای داشتم و چقد به خاطر این موضوع همسرمو اذیت کردم. حالا اذیتهای ایشون بماند. اینجا در مورد خودم میخوام صحبت کنم چون باور دارم که اگه من تو مسیر درستی بودم و درست رفتار و برخورد میکردم شاید که نه ، حتماً از همسرم رفتارهای خیلی بهتری میدیدم.
یه اخلاق خوبی که همسرم داشت این بود که خیلی منعطف بود و بنده خدا خیلی گوش بفرمای نظرات من بود . خب من ، از همین اخلاق خوبش میتونستم استفادههای خیلی بهتری بکنم نه اینکه مدام بهش ضربه بزنم یا باعث تحقیر شدنش بشم.
شاید باورتون نشه این موضوع یکی از مهمترین موضوعاتی بود که دلم میخواست تغییرش بدم از خداوند هدایت خواستم و خداوند استادعزیز را سر راه من قرار داد.
خسته شده بودم واقعاً از دست خودم خسته شده بودم دیگه طوری شده بود که خودم میفهمیدم که دارم همسرمو اذیت میکنم. به نقطهای رسیدم که فهمیدم تو چ مسیر اشتباهی هستم و اگه همینطور پیش برم حتماً اتفاقات وحشتناک تری رو تجربه میکنم.
ترس همه ی وجودمو گرفته بود ولی هیچ راهکاری هم برای تغییراتم نداشتم. برای آدمای مغرور و خودخواهی مثل من تغییر دادن خودشون یه کمی سختتره ! اینکه تو یه عمری رو همش دستور دادی و حالا بخوای طبق میلت با دیگران به یه نحو دیگه عمل کنی ،سخت بود ولی میدونستم تنها راه چاره برای دوام زندگیم و برای بدست اووردن آرامشم، تغییر دادن خودمه . البته سال اولی که این باورو داشتم ، حین این باور ، بازم موزیانه یه جاهایی به روشهای خودم پیش میرفتم ولی وقتی زمان بهش خورد و دیدم اون رابطه ای که من میخوام پیش نمیاد، دوباره تلنگری خوردم برای اینکه مصممتر و متعهدتر پیش برم. کارکرد هر دوره برای من مثل یه قدم برداشتن بود.
و تکرار هر کدوم قدمها و پلههای بعدی رو نشونم میداد.
همگی میدونیم وقتی برای بار اول دورهای رو کار میکنیم یه تغییراتی میکنیم و وقتی که هر بار دیگه دوباره اون دوره رو کار میکنیم ، باز تغییرات بهتری تو وجودمون ایجاد میشه . این ینی اینکه ما همیشه به کارکرد این دورهها نیاز داریم و هیچ وقت تکراری نمیشن .
من که تو این داستان روند تکاملی خودمو خیلی خوب احساس کردم. البته اوایلی که شروع به تغییرات میخواستم بکنم درکی از این موضوع نداشتم که باید با تکامل پیش برم و توقع و انتظارم از خودم خیلی بالا بود. فک میکردم با توجه به وقت و زمان و تلاشی که میکنم حتمن زود نتیجه میگیرم و روابط منو و همسرم خیلی سریع خوب میشه. یه چیزی بگم البته سال اولی که رو خودم کار میکردم حالا اون موقع درکم از صحبتهای استاد خیلی پایین بود. دنبال تغییر بودم اما بازم گوشه ذهنم این پرسه میزد که خدا کنه یه چیزی بشه یه اتفاقی بیفته منو و همسرم از هم جدا بشیم . متأسفانه کنار تلاشم ، این نجواها هم تکرار میشد که حالا تو سعیتو بکن ولی جدایی بهترین گزینه است برای شما ! البته برای من . چون همسرم به شدت با این موضوع مخالف بود و همیشه نسبت به این موضوع گارد میگرفت.
خلاصه اینکه کنار تلاشم ترمزها و مقاومتهایی داشتم که بهشون توجهی نمیکردم .ینی نمیدونستم اونا مانع تغییراتم هستن.
برای کسی که با حالت نفرت به همسرش اومده و دنبال تغییرات هستش خب یه چیز غیر قابل هضمی بود که یه دفه اون نفرت به عشق تبدیل نمیشه. از خودم چنین انتظاری نداشتم چون خودم میدونستم چه احساسهای بدی تو دلم وجود داره .دلمو خوش کرده بودم به تغییرایی که قراره بکنم. میگفتم عباس منش یه راهکارهایی داره که از این حالت و از این احساسهای بد بیرونم بیام. باور داشتم که استاد میتونه منو به یه زندگی ای ببره که آرامشمو بدست بیارم. اگرچه تا اون موقع من هیچ وقت طعم آرامش را نچشیده بودم. همیشه سر هر موضوعی درگیری ذهنی داشتم . مدام احساساتم بالا پایین میشد .وقتی اتفاقات تکراری و احساسهای تکراری رو میدیدم یکم ناامید میشدم. پیش خودم فکر میکردم فایدهای نداره ولی از اونجایی که یه اخلاق خیلی خوبی دارم اگه یه کاری رو شروع کنم تا آخرش میرم هیچ وقت وسط کار ولش نمیکنم و اجازه نمیدم کم بیارم به همین جهت ادامه دادم تا به همین امروز و تا زنده هستم ادامه خواهم داد.
سال اول تغییراتم رو با حس نفرت به همسرم شروع کردم. مثلاً اگه میگفت سرم درد میکنه تو دلم میگفتم خدا کنه بیشترم درد بکنه.
سال دوم حس نفرتم به خنثی بودنم تبدیل شد. مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه میگفتم خب چیکار کنم؟!
سال بعدش یه وقتایی پیش میومد دوسش داشتم و حس خوب ازش میگرفتم. مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه میگفتم کاری از دستم بر میاد ؟
تا اینکه سال گذشته حسهای خوبم، نسبت به همسرم بیشتر شد. حتی موقعه دعوا و مشاجره به حس نفرت نمیرسیدم.مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه پا میشدم براش قرص میووردم یا هر کاری از دستم بر میومد براش انجام میدادم . سرشو ماساژ میدادم و هر کار دیگهای!
امسال که خیلی بهتر از سالهای گذشتم بودم و در قیاس با سال گذشتم احساساتم خیلی بیشتر تغییر کردن و اکثر موقعهها حسم به همسرم خوبه روزایی پیش میاد که حسم بهش خیلی عالی تر میشه طوری که از ته دلم به شدت قربون صدقش میرم.
طوری که اگه میگفت سرم درد میکنه بلافاصله از ته دلم بش میگفتم بمیرم برات. نبینم درد بکشی. چیکار کنم که خوب بشی؟!
واقعا وقتی میفهمم درد داره یا سر موضوعی حالش بده ، ناراحت میشم ب خصوص درد جسمی !
اینا همه احساساتی بود که فقط اوایل ازدواجم داشتم و خیلی سالها ازش خبری نبود.
دقیقاً مرحله به مرحله احساساتم تغییر کردن. خودم توقع انتظار احساسات خیلی بهتری دارم. از اونجایی که همسرم خیلی به من عشق میورزه و علاقه شدیدی به من داره ، منم دلم میخواد نسبت به همسرم با عشق رفتار کنم. همیشه فک میکردم چون زنی هستم که مقید به یه قاعده و قوانینهایی هستم، کارامو درست انجام میدم . چیزی کم زندگیم نمیزارم ، خونه داریم خوبه ، آشپزیم خوبه ، بچه داریم خوبه ،مهمون داریم خوبه ،حتی همسر داریمم خیلی عالیه.
به ظاهر چیزی کمه همسرم نمیزاشتم. از اولم زنی بودم که به همه چیزی توجه داشتم و حواسم به همه چیز بود. اما خب در کنار این توجهاتم خیلی خودخواهانه رفتار میکردم و این باعث به هم ریختگی آرامشمون شده بود.
تک تک دورهها و آموزههای استاد بقدری نکات جالب و خوبی برای من داشتن که با کارکرد هر کدوم یکم پیشرفت کردم. باز کار کردم بیشتر رشد کردم و باز کار خواهم کرد تا بیشتر و بیشتر رشد کنم.
من با حس نفرت شروع به کارکرد این برنامه های استاد کردم طوری از همسرم نفرت داشتم که آرزوی مرگشم میکردم . یه سال بعد طوری شدم که دیگه آرزوی مرگ نمیکردم و بدون احساس ادامه دادم یک سال دیگه که گذشت دیدم روزایی رو دارم که احساسم نسبت به همسرم خوبه. روزای پیش میومد که دوسش داشتم و حس خوب ازش میگرفتم. یه سال دیگه که گذشت حسای خوبم نسبت بهش بیشتر شد دیگه به هیچ وجه از اون حس نفرت خبری نبود و از پارسال تا حالا دوباره به خصوص امسال روزایی که احساسم خوب باشه به مراتب خیلی بیشتر شده و از این بابت خوشحالم .
دوره احساس لیاقت برای مراقبتم خیلی بهم کمک کرد تا هر کاری رو به خاطر خودم و برای آرامش خودم و برای لذت بردن خودم انجام بدم دیگه این نگاهو ندارم که چکار کنم طرف مقابلم ازم راضی باشه با وجود بدیهای زیادی که داشتم الان تمرین میکنم هر کاری رو برای خوشحال کردن و بدست اووردن آرامش خودم انجام بدم .دارم میبینم اینطوری خیلی بهتر و بیشتر نتیجه میگیرم .در کنار این همه احساس خوب و ارزش قائل شدن برای خودم به همسرمم حس خوب میدم و برای همسرمم ارزش بیشتری قائلم .خیلی مقید به این شدم که هرچی برای خودم میپسندم برای همسرمم بپسندم. خدا رو شکر میکنم که دیگه از اون رفتارهای خودخواهانم دست برداشتم حتی اگه موضوعی پیش بیاد که تو ذهنم اذیتم کنه با خودم صادقانه و درست فکر میکنم که آیا منطقی هستش که اکثر موقعه ها به جواب« نه » میرسم بعد آگاهانه با دادن ورودیهای مناسب ذهنمو از اون موضوع پاک میکنم.
تمرینات جدی و اساسیم از روزی شروع شد که از اینکه رفتار روابط بین منو و همسرم عالی نمیشد و من همیشه نگران بودم و همین نگران بودنم باعث میشد خیلی جاها واکنش و برخوردهای جالبی نداشته باشم تا اینکه به خودم گفتم به جای اینکه فک کنی که چ کار کنی که روابطت بهتر بشه و به دور دورا نگاه کنی و فکر کنی تا ابد باید چطور رفتار کنی که از خودت راضی باشی بیا و هر روز برای همون روزت فکر بکن هر صبحی که از خواب پا میشی به خودت یادآوری کن که امروز بهترین برخورد و واکنش و رفتارها رو نسبت به همسرت میخوای داشته باشی و یادت نره همیشه آگاهانه ینی دلتم نخاست باید تمرکزت روی نقاط مثبتش باشه.
همین تمرین خیلی بهم کمک کرد بخصوص اینکه کنار این تمرینم به این درک رسیدم که نمیدونم خودم تا کی زنده هستم .بنابراین منی که از فردای خودم خبر ندارم بهتره فقط برای امروزم درست زندگی کنم. فکر مرگ و آشتی کردن با مرگ که البته هنوز نمیتونم بگم حس خوبی نسبت به این موضوع دارم چون از مرگ میترسم ولی جنبه ی مثبتش این بود که کاری کرده نسبت به موضوعات و مسائلی که اذیتم میکنن و بخصوص برخورد با تضادها ، دنبال تغییرات مثبت باشم و فقط برای همون روزی که صبح از خواب پا میشم دنبالش باشم .
گذشت هر روز و هر روز و تمرین کردن روزانه خیلی بهتر بهم کمک کرده . میبینم که تغییرات بهتری تو این مدت داشتم.
به مشکلات به یکباره نگاه کردن وحشت تو دلت میندازه ولی وقتی فکر کنی قراره همین امروز با اون موضوع کنار بیای برات راحتتر و آسونتر میگذره.
از اینکه مدتهاست به خصوص از پارسال به اینور که خیلی بیشتر همسرم ازم قدردانی میکنه. اینکه هم پیش خودم هم پیش بچههامون، هم تو خانواده ی خودم، هم تو خانواده ی خودش، هم پیش دوستان و تو هر جمعی که باشیم با صدای بلند و با چهرهای شاد که پر از احساس رضایته میگه من عاشق زنمم ! من زنمو خیلی دوست دارم! و هرروز پیش خودم، از خدا ب خاطر وجودم سپاسگزاری میکنه ، اول اینکه خیلی خوشحال میشم خوشحال از اینکه تونستم جبران روزهای تلخی که براش داشتمو ، بکنم در ثانی از اینکه میبینم رشد کردم و احساسات خودمم تغییر کردن خیلی خوشحالتر میشم .
البته که عشق حد و مرز نداره البته که دوست داشتن حد و مرز نداره و من هنوز خیلی جا دارم برای تغییرات بهتر! و هنوز خیلی مونده تا به احساسات بهتری نسبت به همسرم برسم اما الانم به نسبت قبل از خودم راضیم چون تنها کسی که میدونه چ گذشتهای داشته و الان به چه جایگاهی از لحاظ روح و روان رسیده خودمم.
از اینکه تو این زمینه بالاخره تونستم به افکارهای منفی و سمی خودم خاتمه بدم و روح و روان خودمو آزاد کنم و به یه آرامش نسبی برسم خدا رو سپاس میگم و از استاد عزیزمم بینهایت ممنون و متشکرم.
سلاااااام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستانم
فکر میکنم 3 ساعتی طول کشید تا تمرکزی روی این فایل کار کنم
یعنی وقتی مریم جان توی مقاله این فایل از کلمه تمرکز و تفکر و نکته برداری استفاده کردن برای درک بهتر قوانین متعهد شدم به خودم فارغ از اینکه از دیشب برنامه ریزیم برای آموزش چیه چشم و گوش شدم واسه دریافت آگاهی جوری که اصلا یادم رفت کجام و چه کارای دیگه ای دارم
خدایا کمکم کن تا آگاهی هامو راحت تر بگم خدایا آسانم کن سمت آسانی
آگاهی 1:
وقتی شرایط سخت میشه اصل ادمها ازشون میزنه بیرون
تجربشو همین دیروز با خواهرام داشتیم پدرم جراحی داشت و ما فوق العاده عمل کردیم توی این زمینه و چنان هوای همدیگه رو داشتیم که کسی بهش فشار نیومد یعنی تجربه ای سرشار از همدلی بدون خستگی و با لذت
آگاهی 2.
خداوند مثل مادر مهربان و دلسوز عمل نمیکنه که هوای ضعیف ها رو داشته باشه
خداوند هوای کسی رو داره که ایمان داره . قدرت داره .حرکت میکنه و توکل داره
جهان برای گسترش و بهبود و تکامل به قوی ها نیاز داره پس خداوند هوای کسی رو داره که با ایمان و قدرت حرکت میکنه این اصل و اساس پیشرفت جهان است
سیستم خداوند : دریافت فرکانس و پاسخ متناسب با اون فرکانس
آگاهی 3.
هر چقدر در مورد باورهامون ، ایمانمون ، توکلمون،توانایی هامون و مهارت هامون قویتر بشیم خداوند بیشتر هوامون رو داره و ایده ها و شرایط بهتری میاد
آگاهی 4.
اگر دری برات باز میشه به این دلیل نیست که خدا دلش سوخته . نه . یه فشارهایی بهت اومده که دیگه از غیر خدا رها شدی و خدا رو پیدا کردی یعنی دلت رو از غیر خدا بریدی و وصلش کردی به خدا اونجاست که درها برات باز میشه
دقیقااااا اینو چندین سال پیش تجربه کردم و من هم فکر میکردم خدا دلش سوخته و همش میگفتم بالاخره خدا صدامو میشنوه و اونجایی که دیگه اعتبار و همه چی رو از دست دادیم یعنی زیر صفر از لحاظ مالی روابط پوکیده و همش ناله و زاری عاجزانه به خدا گفتم بسه دیگه . دیگه نمیکشم خسته شدم و رها کردم و خودم رو در قبال خدا ناتوان دیدم و از همه بریدم اونجا تغییرات شروع شد یه دفتر پر کردم از گفتگو با خدا و اونجا نمیدونستم این ایمان و توکل همه چی رو درست کرد فکر کردم خدا دلش سوخته خداروشکر که آگاه شدم وگرنه با این باور این هی تکرار میشد
آگاهی 5.
خداوند همواره وعده سلامتی و فزونی و نعمت میده
شیطان همواره وعده بیماری و فقر و کمبود میده
آگاهی 6.
بدون استثنا تمام بلاهایی که سرمون میاد به خلطر شرک است
آگاهی 7.
خودمون رو گول نزنیم .دنیا قانون داره.دلسوزی در کار نیست . سلامتی قانون داره.رابطه قانون داره. ثروت قانون داره . طبق قانون عمل کنیم . آگاهانه تلاش کنیم قانون رو درک کنیم و بهش عمل کنیم
میخوام همینجا جواب سوال استاد رو بدم که آخر فایل عنوان کردن
حقیقتا من کتک خورم ملسه خیلی نه ولی هست
من دوره سلامتی رو خریدم و اعتراف کنم که تخطی کردم و به قیمت تضادهایی برام تموم شد اولش یه کوچولو تضاد اومد مثل بالا رفتن کلسترول و بعد پریودی نامنظم و بعد قطع شدن پریودی یعنی اولش با یه پس گردنی کوچیک بوداااا ولی توجه نکردم (من خیلی بادوم زمینی خوردم و خودم رو گول میزدم و میگفتم به خاطر این نیست) و بزرگ شد
یعنی قانون شوخی بردار نیست بخداااااا اینقدر سخت شد برام اینقدر انرژی ازم گرفت که دیگه گفتم بسه
تصمیم گرفتم صد عمل کنم
آگاهی فوق العاده 8.
قوانین رو از تجربیات زندگیمون برداشت نمیکنیم
بهترین راه درک قوانین خداوند بررسی الگوهای تکرار شونده است که هر وقت مثلا این نحوه عملکرد رو داشتم این نتایج اومده و از اینها به درک قانون میرسیم
نکته:وقتی توی مسیر درست هستیم نتایج بهتر و بهتر میشه
آگاهی 9.
اینکه خیلی ها میخورن زمین و بازی رو یاد میگیرن به این معنا نیست که قانونش اینه به این معناست که اونها اینجوری بازی رو یاد میگیرن (یعنی با زمین خوردن)به این معناست که وقتی میخورن زمین ، فکر میکنن یا ورشکست میشن، فکر میکنن. وقتی رابطه عاطفی رو از دست میدن فکر میکنن. وقتی بیمار میشن فکر میکنن و تغییر میدن خودشون رو . یک سری هم که هیچی حتی با وجود بلاها فکر نمیکنن تغییر هم نمیدن. اونهایی که بعد از شکست های متوالی موفق میشوند به این دلیل نیست که باید شکست میخوردن تا موفق بشن به این دلیل بوده که اول اینجوری شده بعد نشستن فکر کردن یعنی محکم تو گوششون خورده بیدار شدن ولی اگه قبل از همه اینها فکر کنیم و داستان رو درک کنیم و طبق قوانین خداوند حرکت کنیم فقط نتایج میتواند بهتر و بهتر شود نیاز نیست ورشکست بشیم که بازی رو یاد بگیریم
اگر از مسیر درست حرکت کنیم فقط اوضاع میتواند بهتر و بهتر شود
مسیر درست : کار کردن روی احساس سپاسگزاری. باور توحیدی .توکل و ایمان و کار کردن روی احساس خوب قبل از هر تصمیمی . روی همه اینها باید کار کنیم تا از همون اول نتیجه خوب باشه و پیشرفت باشه
آگاهی 10.
وقتی داریم میگیم موفقیت هام به دلیل شکست هام بوده داریم به جهان این فرکانس رو ارسال میکنیم که من شکست های بیشتری میخوام
من باااااید درست عمل کنم تا بلا سرم نیاد
خداروشکرررررر که تونستم آگاهی هامو با عشق بنویسم فکر کنم طولانی ترین کامنتی بود که تا حالا روی سایت گذاشتم و همینطور تمرکز لیزری 100
استاد خیلی این فایل به دلم نشست یه نکته مهم : «اگه به ضعیف ها کمک کنی ضعیف تر ، وابسته تر ، بی ایمان تر میشن » استاد من قبلاً شخصیت ضعیفی داشتم و هی از جهان ضربه میخوردم ! و این باعث شد که من بیدار شم و روی خودم کار کنم(فایل به پرنده ها غذا ندهیم رو حتما ببینید)
اما الان که دارم روی خودم با کمک الله کار میکنم و به خدا بار ها خدا خودش اومده کمک کرده که اشتباه نکنم یعنی حمایت کرده مثلا پریروز بهم پیشنهاد کار دادن اینطوری من آموزه های شما رو خریداری میکنم و بیشتر هم پیشرفت میکنم
دوستان لب کلام : اگه روی خودت کار کنی خدا کمکت میکنه اگر هم بدبخت بیچاره باشی وضعیتت بدتر میشه ولی هرگز دیر نیست هر لحظه خودت بخوای در مدت کوتاه و شیرینی به هر آنچه بخوای میرسی
به نام خداوند بخشاینده و مهربانم
سلام استادجان، چقدر این سری فایل های اخیرتون خوبه، چقدر چهره شما روحانی تر شده، احساس میکنم قشنگ روح تون خدایی تر شده، لحن کلام شما، آرامش قلب شما، آرامش روح شما در چهره و کلام تون مشخصه. میخوام بگم رفته رفته بیشتر عاشق خدایی میشم ک چنین فردی رو تو زندگیم قرار داده، بیشتر شیفته شما و حرف ها و آگاهی های شما میشم، چقدر خوشبختم ک با شما هم دوره هستم، ب قول آقا رضای عزیز بزرگ ترین سپاسگزاری من از خدا بخاطر هم دوره زیستن با شماست.
داشتم ب خودم میگفتم ببین استاد چند سال پیش توی این آروی داشت برامون پشت دوربین آهنگ های اندی رو میخوند و مارو می خندوند، ولی ببین الان چقدر متفاوته تجربه ی زندگیش، الان تنهایی رو خلوت گزینی با خداش رو انتخاب کرده، ینی میخوام ب خودم بگم همه چیز توی زمانش خیلی خوبه، بخواه ک همه چی رو تجربه کنی، حتی اون آهنگ خوندنا، اون مسافرت رفتن ها، اون دوستی ها و جمع های زیاد با انسان های خوب، و اینو بدون آخرش برمیگردی ب خدا.
انگار آدم هرچی باتجربه تر میشه، هرچی بیشتر میره میگرده، هرچه بیشتر تو مسیر خداشناسی و موفقیت و رسیدن ب خواسته هاش قدم برمیداره، تهش میرسه ب خدا، ینی میخوای اول و آخر با خودِخودش باشی، بنظرم حتی ما خواسته ها و آرزوهامون رو ب خاطر نزدیک شدن ب خودش میخوایم. حتی پول رو، حتی تو چشای اون پارتنر خدا رو می بینیم، تو طعم اون غذای باکیفیت و لذیذ خدا رو می بینیم، تو هدیه هایی ک برا اطرافیان مون می گیریم توی شادی هاشون خدا رو می بینیم، تو احساس خوب اون لباس باکیفیت و همه چیز تو همه خواسته هامون، و او اجابت میکنه تا بهش نزدیک تر بشیم، و ب اندازه ظرفیت مون اجابت میکنه، باید جنبه شو باید ظرفت رو آماده کنی
همزمانی این فایل برای من بسیار جالب بود، ظهر ک خونه خلوت بود با خودم شروع ب صحبت کردم، وسط نوشتن جلسه قدم 10، شروع ب صحبت کردم انگار کسی داشت با من مصاحبه میکرد و من داشتم از رمز موفقیتم میگفتم، و همش در مورد توحید و ایمان و حرکت حرکت حرکت میگفتم، گفتم بهشت را ب بها دهند نه بهانه، من بهشت را میخوام پس باید این دنیا بهشت رو تجربه کنم، گفتم زندگی قانونش ساده است، خدا خودش هم تو قرآن گفته، تقوا کنترل ذهن ایمان امید شجاعت توحید سپاسگزاری حال خوب، ساده اما سخت، سخت اما ساده.
ساده است اره ولی آیا میتونم در عمل اجراش کنم؟ میتونیم توی شرایط حساس این قوانین ساده رو اجرا کنم؟
استاد جان اگر کسی از بیرون ب زندگیم نگاه کنه میگه چیه شب تا صب داری مشق می نویسی ب کجا رسیدی؟ و شاید فک کنه من هیچ نعمت بیشتری از اونا ندارم، ولی ولی بخدا خودم میدونم ک یه موقع هایی میگم خدایا راضی ام ازت بخدا من خوشبخت ترین دخترم، من شاهدختم، با اینکه من هنوز ب خیلی از فانتزی هام نرسیدم، ولی اونا اسمش فانتزی عه، میدونین من چیا رو دارم؟
من خدا رو دارم، عشق اون سیرم کرده، قلب مو پر کرده، احساس رضایت میکنم از زندگیم، شادی درون دارم با خدا میخندم با خدا میرقصم، گاهی میشه بخدا وقتی غذا میخورم اشکم درمیاد، من هیچ کار فیزیکی نمیکنم ولی مثل مریم برام رزق مریمی میفرسته و من فقط تعهد قانون سلامتی رو دارم و بقیه اش برای او آسان است. گره ای تو زندگیم نیست، همه عاشق اینن ب من کمک کنن، ب من خدمت کنن، من فقط احترام و عشق می بینم از اطرافیانم حتی از آدمهای غریبه.
این اواخر خیلیییی عاشق تنهاییم شدم ، یعنی آرامش واقعی من وقتی هست ک با خدام دارم تو تنهایی و طبیعت حرف میزنم، دارم شکرش میگم و خواسته هام رو بهش میگم، خیلی دوست دارم خلوت باشه دورم، خیلی دوست دارم با خدا بیشتر حرف بزنم و احساس نیازم رو بهش اعلام کنم. بگم با زبان اعلام کنم ک من هیچی نمی دونم من تسلیم تو منو هدایت کن.
استاد وقتی ب حضورش توی زندگیم فکر میکنم میگم اگر تو نبودی من الان داشتم چه سختی ای می کشیدم، اگر تو بار کارهای منو ب دوش نمی کشیدی من الان چقدرررد سخت زندگی میکردم، وقتی آسانی هایی ک تو زندگیم دارم رو با بقیه مردم مقایسه میکنم اصن یه آن هنگ میکنم میگم مگه میشه زندگی انقدر سخت باشه، چطوریییی تحمل می کنید دلم میخواد داد بزنم بگم تو رو خدا برگردین سمت خدا، چطوری انقدر سختی رو تحمل میکنید؟ چطوری هدایت نشدین ب راه راحت و آسان، خدایا چی تو من دیدی ک منو با خودت آشنا کردی؟ چه منتی ب سر من گذاشتی ک منو هدایت کردی؟ بهم راه آسان رو نشون دادی؟
من گاهی تو جلسات قدم 10 استپ میکنم میزنم ب کله ام؛))) ینی انقدرررر اگاهی اش میچسبه بهم، بارها شده انقدر قربون شما رفتم وسط فایل انقدر بالا و پایین پریدم قلبم میخواسته دربیاد، انقدر ذوق میکنم ک یافتم یافتم گنج خوشبختی رو یافتم بخدا وقتی یه جمله هایی رو می شنیدم، طوری ک اطرافیان باتعجب بهم نگاه میکنن، انقدر سپاسگزار حضور شما تو زندگیم میشم.
تازه من دارم فقط جملات تون رو می نویسم، فقط داره ورودی داده میشه، بعدها ک برگردم و تایید کنم حرف هاتون ک دیگه خدا میدونه چکار کنم جامه ها میدرم :)))
استاد جان عاشقانه و خودخواهانه زمان های طلایی روزم رو اختصاص میدم ب کار کردن روی دوره ها، صبح زودِ زود از خواب بیدار میشم ک خانه در سکوت باشه، شب دیرتر از بقیه ب خواب میرم ، صبح ها قرآن میخونم و دفترم رو باز میکنم و آیه هایی ک خودِخدا مستقیم باهام حرف میزنه رو می نویسم، آیه های اصل رو می نویسم و با خدا حرف میزنم حین خوندنش سوال میپرسم
قرآن خوندن خیلی بهم کمک کرده ک سیستمی نگاه کنم ب خدا، دلم دیگه برای کسی نمی سوزه، بصورت خودخواهانه روی خودم جدی کار میکنم، طوری شده ک میگم قراره اتفاقای خوب بیوفته، ولی استاد اگه از من بپرسید چرا میگم چون قانون اش اینه، چون لاجرم باید برام اتفاق بیوفته، من نمیگم دیگه حقمه امسال خدا بهم رحم کنه، من ب پشتوانه کار کردن بسیار روی خودم دارم این حرفو میزنم، ایمان دارم ک این حرف رو میزنم، اصن اگر اون اتفاق بیوفته فکر نکنم خیلی سوپرایز بشم، من لاجرم باید برام اتفاق های خوب بیوفته ب زودی و حتما خبرش رو می نویسم براتون.
استادجان من مغازه ام رو جمع کردم و گفتم خدایا من رو خودم کار میکنم تو منو هدایت کن ب مسیر موردعلاقه ام، بهم گفت کدنویسی رو یاد بگیر، همونی ک همیشه ازش می ترسیدی و بهش باج می دادی و فکر میکردی مال خفن ها و مخ هاست تو ک اصن حرفشم نزن، همون درسی ک بخاطر تنفر ازش دانشگاه رو ترم 2 انصراف دادم:/ منم گفتم چشم من هیچییی نمی دونم، دیدم اره منم میتونم یاد بگیرم هیچ چیز سختی نیست، اگر کسی تونسته یادش بگیره ینی منم میتونم. و الان جلسه 9 اش هستم اونم از طریق یکی از دستان نازنین اش اومد بهم گفت یادش بگیر از دوستان عزیز سایت، ک معجزه وار باهم آشنا شدیم. دیگه مطمئن شدم الهام از سمت خودشه.
استاد عزیز من بارهاااا بهش گفتم من ضعیفم خیلییی، من بخدا تحمل هیچ سختی ای ندارم، بارها شده شرک ورزیدم دستم رو گرفته منو برگردونده تو مسیر، هیچ وقت چک ام نزده قربونش بررررم. همیشه دست نوازشش رو سرم کشیده و منو اورده ب راه راست، راه خودش. و دقیقا تو مکالماتم میگم خدایا من ب خودم ظلم کردم منوو ببخش و ب راه راست ببر منو.
از مثال مادرِ مهربان گفتید، خیلی جالبه، مادر من به هیچ وجه دلسوزی برا من نمیکنه، حتی می بینم گاهی یه ذره حرصشم درمیاد، و نسبت ب دو خواهرم ک هواشون رو داره، به هیچ وجه نسبت ب من احساس ترحم نداره، بارها گفتم اه چقد هواشون رو داری بسه حالم بهم خورد، حتی خواهر بزرگترم ک 5 سال از من بزرگ تره خیلی بیشتر، چون ضعف شخصیتی داره. چون قوی نیست، احساسی عه، حالش با خودش خوب نیست، مدام دکتر و اعصاب خورد و گره در کارهاش، ینی به عینه می بینم ک چک خورش خیلییی ملس عه، بارها اون شعر در جوانی جان گرگ ات را بگیر تو ذهنم مرور میشه.
حالا چرا مادرم به هیچ وجه نسبت ب من ترحم نداره و من اصلا با رفتارهام بهش اجازه نمیدم ک بخواد برام دلسوزی کنه، اولا دوره عزت نفس تون اجازه نمیده ک من احساس قربانی شدن کنم، و اینکه کلا پدر و مادرم احساسی نیستن و جوری بود ک از بچگی رو پای خودم وایستادم، یه جورایی مسئولیت تمام زندگیم رو خودم به عهده گرفته بودم، ینی خدا گفت فقط وابسته خودم میشی و تمام، فقط از خودم حتی کفش ات از خودم میخوای نه از پدرت، و این ویژگی شخصیتی اونها خیلی ب من کمک کرد ک متکی ب خودم باشم، ک خدا رو پیدا کنم و بگم خدایا من فقط از خودت توقع دارم، فقط از خودت انتظار دارم، من کاری ندارم باید خرجم رو بدی خودت منو اوردی ب این دنیا خودتم هوامو داشته باش و خووووب خدایی کرده برام، خووووب.
امروز داشتم ویژگی های فردی ک میخوام در آینده باهاش باشم رو مینوشتم تو دفترم، شجاع باشه، توحیدی باشه، خدا رو تو زندگیش داشته باشه، غیر وابسته، مولد ثروت، ذهن خلاق و ثروتمند، هر روز روی بهبود شخصیتش کار کنه، محترم باشه، اهل غذای سالم، ورزش، تفریحات سالم، خوش خنده، شادی درون، اعتماد بنفس ،عزت نفس، عاشق خودش باشه ووو
بعد از خودم پرسیدم ناعمه آیا خودت چنین ویژگی هایی داری یا سعی میکنی در خودت بسازی؟ با افتخار میگم جوابش بله بود، و داشتم با قدرت این درخواست رو ب خدا می دادم، بهم گفت لاجرم این نعمت وارد زندگیت میشه، و منم قلبم مطمئن شد ک در زمان مناسبش این اتفاق رخ میده.
موقع شنیدن این فایل تون خیلی ب خودم افتخار کردم ک از اون آدم هایی هستم ک با کوچک ترین ضربه رو شونه ام ب یاری خدا ب مسیر برمیگردم، استاد من واقعا برام سواله چرا باید رو خودم کار نکنم وقتی دارم نتیجه می گیرم؟ چرا باید تعهدم رو کم کنم؟ توی فایل تون شما میگفتید مگه دیوانه ام من؟؟؟ مگه مرض دارم؟؟؟ آقا زندگی من باید هی رو ب رشد و بهتر شدن باشه، اگر داره سخت پیش میره و گیر کردی بدون یه جای کار ایراد داره. من هرچه میرم جلو هی بیشتر میخوام، و خدا هم میگه پس تعهدت رو حفظ کن، تو برای دریافت نعمت های بیشتر کار خاصی نمیخواد بکنی فقط روی بهبود شخصیتت و ایمان ات کار کن.
استادجان سپاسگزارم ازتون، حرفام دلی شد، برا ناعمه آینده هم نوشتم. در پناه الله باشید
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
وهمه ی دوستان عزیزم در این مسیر توحیدی
خدارو هزاران بار سپاسگذارم که امروز هم بهم فرصت داد که این اگاهی های خالص رو بشنوم
وسپاسگذاراستاد عزیزم هستم که باز به الهامتش عمل کرد واین فایل رو روی سایت قرار دادند
امروز از خدادخواستم بهم اگاهی ودانش بده
که اومدم تو سایت ودیدم این اگاهی هارو
هرجا که بحث از توحید میشه همه چیز به سمت اون سوق داده میشه
یه مدتیه که بیشتر از هرزمانی دارم روی خودم کار میکنم کل روز رو و تمام ورودی هام رو بستم و خودمو تو یه غار حرایی گذاشتم چرا چند وقت پیش این بهم گفته شد انجامش بدم و خودم رو اماده حرکت های جدید بکنم وقدم بردارم
میخوام چند مثال یا بهتره بگم داستان از زندگی خودم بزنم در باره بخش اول صحبت های استاد
اینکه قوی باش نه ضعیف
قبلا وقتی این بحث قوی وضعیف بودن پیش میومد اذیت میشدم ودلیلش این بود که اعتماد به نفس نداشتم و خودمو باور نداشتم بخاطر همین خودمو ضعیف میدیدم باورم ازخودم این بود بخاطر شکست های که خورده بودم و الی ….
اما داستان هایی که میخوام براتون تعریف کنم
29سال پیش که به دنیا اونده بودم و یک ماهم بیشتر نبوده همراه تولدم یه گوشت اضافه به اندازه یه بند انگشت سمت چپ کله ام دقیقا بغل شقیقه ام وجود داشته که قشنگ دیده میشده
انگار یه تیله اویزون کنن به شقیقه ت وهمش تکون بخوره
چون بچه اخرم بودم و یه جورایی پدر مادرم همیشه ارزوی یه بچه اخری پسر داشتند برخلاف این احساسات بشریشون
مادرم تو همون سن تصمیم میگیره که با قیچی این گوشت اضافه رو ببره و پیش خودشم گفته بود اگه قراره با این ضعف بزرگ بشه بهتره بمیره تا اینکه بزرگ شد مسخره ش کنند بنده خدا فکر دکتر و اسن چیزاهم نداشته و اینکارو انجام میده چون دوست نداشته بچه ش با ضعف بزرگ بشه الان که هنوزه جاش روی شقیقه م هست
اوایلش که تعریف کرد برام همش میگفتم چقدر بیرحم بوده نگفته میمیرم اما الان میگم واقعا کار خوبی کرده چون شاید بزرگتر میشدم بدتر میشد و کلی بخاطرش مسخره میشدم اگرم میمردم که مرده بودم دیگه ولی حداقل با یه ضعف بزرگ نشدم
مثال بعدیم همون دوران بچگیمه از اونجایی که من تا 15سالگی قد کوتاه وخیلی چاق بودم البته اینو نمیکم که کسی که قد کوتاهی داره یا چاقه ادم ضعیفیه از این جنبه میگم که وقتی ادم میخواد قوی باشه همه چی کمکش میکنه نخواد ضعیف باشه حالا این به اون دوران من برمیگرده
خلاصه بخاطر جسه ام هم مسخره میشدم هم کتک میخوردم هم تو فوتبال بهم بازی نمیدادن من انقدر
تلاش میکردم که قوی بشم تلاش میکردم لاغر بشم قدم بلند بشه دعا میکردم نمیدونم هرکاری که با عقل اون موقع داشتم انجام میدادم
واین خواسته من به وجود اومد که انقدر قوی شدم که تمام اون بچه های هم سنم که یه زمانی کتکم میزدند تا الان که الانش یه جورایی میدونن که با کی طرف هستند خخخخخخ البته این فقط برای دوران بچگیه الان همه چی تغییر کرده
داستان بعدی
پارسال توی بالکن خونه ای که زندگی میکردیم
یه کفتر اومد لونه کرد ول کن نبود
منم گفتم بذار تخماشو بذاره بچه هاشو به دنیا بیاره
بعد میره دیگه خلاصه اینم همین کارو انجام داد ومنم شاهد این ماجرا بودم
دوتا بچه به دنیا اورد سه تا تخم داشت دوتا بچه اورد این دوتا بچه اوایل بودن یه روزی بهش سر زدم دیدم نه یدونست گفتم حتما افتاده پایین یا گربه خورده اما یه روز که قشنگ لونشو نگاه کردم دیدم درکمال ناباوری له شده زیر پای اونیکی و مرده
واین یکی هرچی غذا بود رو میخورده جالبه طبیعت هیچ گونه احساسی نداره
اما نسل بشر به همه فرصت میدهدوخوشبختانه الان قدرت بشر به فیزیکش نیست به خود باوری وایمانشه به تغییر دادن خودشه بخاطر همین ما
خیلی هارو میبینیم که ازلحاظ فیزیکی ضعیف هستند اما تو همه جنبه ها بی نظیرند واین عدالت خداونده که طبق قانون عمل میکنه و بازتاب فرکانس های منه و قوانینی که داره رو باید انجام بدیم
نه زاده شده نه میزاید و نه فرزندی دارد او مطلق یکتا است ودور از احساسات بشری در حالی که ارحم الراحمین هستش ورحم ومروت و بخشندگیش شامل کسایی میشه که بهش ایمان دارند و از هدایت هاش پیروی میکنند
مسیحی نصاری مسلمان هرگاهداز جانب خدا برای انها هدایتی بیاید وپیروی کنند نه ترسی بر انهاست نه غمی
با اینکه الان گفتم یه مدتیه به شدت روی خودم کار میکنم چند روز پیش یهو انتن گوشیم پرید هرکاری میکردم نمیومد توجه نکردم بعد یه دندونم که یکم خراب بود یه تکه ش کنده شد دیگه یکم بهم ریختم
گفتم طبیعی نیست
به خودم اومدم دیدم من مثل قبل سپاسگذار نیستم خودمو مونیتور کردم دیدم بله من یه جورایی دارم دارم منحرف میشم
برگشتم به مسیر و جالبه الان انتن گوشی هم خودش درست شده بدون اینکه کاری بکنم
واین برام جایه خوشحالی داشت که بایه پیچوندن ساده گوشم فورا به خودم اومدم
این فایل یه جورایی بهم یاداوری کرد که بیشتر برگردم تودرونم و سمت توحید وگوشهامو تیز کنم برای هدایت چون الان توی شرایطی هستم که باید تصمیم های مهمی بگیرم و قدم های کوچیک و متوالی بردارم
حتی برای این امر هم قدم هایی برداشتم دیشب تصمیم گرفتم برم قبرستان روستامون نمیدونم میترسم یانه چون تاحالا بهش عمل نکردم شب های زیادی تو کوه تنها بودم اما قبرستون نه
دیشبم تا نصف راه رفتم اما عده ای اونجا توباغشون بودن که پشیمون شدم
میخواستم کسی نباشه که حس کامل تنهایی باشم .
جدیدا یه باور برای غلبه بر ترسهام گذاشتم واونم اینه که وقتی میترسم به خودم میگم که
میخوام بمیرم ولی نترسم با مردن راحت ترم اما با ترسیدن نه بذار بمیرم
امیدوارم لطف پرودگار با کار کردن رو خودمون شامل حالمون بشه وهدایتمون کنه
بالاترین زیباترین قشنگ ترین لذت بخش ترین
وکاملترین حس دنیا هدایته وقتی میاد اما واگر نداره و یه اطمینان قلبیهدصدرصده
فالهمها فجورها وتقواها
درپناه حق
با سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان عزیز این سایت !
امیدوارم ازین طوفانها کاملا دور بوده و همینطور عالی و توحیدی حالتون همواره قشنگ باشه.
من وقتی فکر میکنم به زندگی و روابطم، متوجه حرفهای شما میشم که چقدررر کتک خورم ملث بود.
چقددد خداوند پتو از سرم کشید و گفت پاشو متوجه شو نازی من عین هو بوفالو اصلا متوجه نشانهها نشدم و چقد روابطم داغون و عزت نفسم صفر بود.
چقد شرک داشتن، چقد آدمای تو رابطه برام حکم مرگ و زندگی داشتند، چقد زخمی شدم، چقد نابود شدم در نهایت کلمه ازبین رفتم .
زمانی ک نامزدم بدون هیچ توجیه و حتی بحثی ک قبلا کرده باشم منو ترک کرد بلاک کرد منی ک حرمت و احترام خانواده و ترس از اینکه کم نیام پیش اقوام ک خیلی پشت حرف بودن تحمل کردم و نخواستم کاری بشه ک به هردوی ما لطمه بزنه اون آقا با وقاحت تمام ترکم کرد …
اونجا دیگه چک و لگدی بود که بخودم اومدم. از طریق یک سایت یک فرد از شما تحسین کرده بود که آقا گفتههای استاد عباس منش وحی منزل است برا من، یه سرچی زدم این کیه که داره ازش تمجید میشه در همون شرایط خراب روحی و نابودی مطلق، بعد اینکه هر روز یک فایل ازشما شنیدم در تلگرام البته اون موقع دسترسی به سایت شما نداشتم یک کانالی بود فقط فایل های کوتاه شما را میگذاشت منم همه اونا را هر لحظه هرلحظه می شنیدم خدا شاهده از صبح الی خواب، گوشهام و عقلم محتاج و تشنهی اون حرفا بود هرقدر میشنیدم تازه درک میکردم چقدددررر راهم،مسیرم،نگاهم به شرایط و آدما غلط در غلط بود.
تازه خدا را شناختم منی که باخدا دعوای محبت داشتم با نمازهای تهجد و ختمهای متواتر قرآن،تازه میفهمیدم اون همه ذکر و نیاز با وجود شرکها راه به جایی نبرده هیچ من اصلا ماهیت ربوبیت درک نکردم من دارم آب در هاون میکوبم و دعوی مومن بودن دارم.
وای برمن…
چقدر فایل های شما آرومم کرد، خیلی سبک شدم، به آرامش رسیدم، استرس هام کم شد هنوزم فکر میکردم نامزدم سرش به سنگ میخوره میاد (باور عدم لیاقت) و زیاد خودمو اذیت برا نبودنش نکردم ولی همین ک میگفتم برمیگرده خیلی کمکم کرد کمتر گریه کنم کمتر شک کنم بخودم بیشتر برسم،ورزشو شروع کردم، متوجه صورت و چشمان پف کرده خودم شد، سیاهی های دور چشم جلد ازبین رفته و هر روز بخودم بیشتر رسیدم یاد گرفتم تا بخودم ارزش قایل نشم خودمو دوست نداشته باشم کسی ازبیرون نمیاد منو زیاد دوست داشته باشه،یاد گرفتم اگر من پر از خلا باشم یکی عین خودم سر راهم قرار میگیره تا خودم،خودم درمان نکنم آسیبهایی ک از خانواده،اجتماع، محل کار ، باورهای غلط خودم، شرکهایی ک در وجودم باشه من هرگز نمیشه که اتفاقات خوب برام رخ بده.
ازونجایی ک من چک و لگدهایی ک خوردم زیاد بودن تکامل و زمان کار داشت که بهتر و بهتر بشم ولی همه وجود سعی خودم انجام دادم.
دست کشیدم از ارتباطاتت بیهوده،جمعهای پر از غیبت و شوآف عروسیهایی ک حسمو بد میکرد چون تازه هم جدا شده بودم نمیخواستم جایی برم،جمعی باشم که کوششهامو خراب کنه بشدت رو خودم کار کردم.
باور کنید منی ک بیماری سنگ کلیه و حملات وحشتناک داشتم کمکم محو شد، جلدم و اون حجم سیاهی دور چشمم کم و کمتر شد، جلدم هر روز شفاف ترشد، عملکرد بدنم بهتر شد،منی ک از لاغری آرزوی کمی البته کمی اضافه وزن داشتم با وجود قد بلندم نیاز بود وزنم هم ازون میزان کم بیرون بیاد، اضافه وزن گرفتم رسیدم 60 کیلو البته الان 62 هستم ک دارم روش کار میکنم 60 بمانم، منِ همیشه استرسی بیشتر میخندیدم، حالم خوب بود، از وابستگی آدمها بیرون شدم.تنهایی را در خانه مطلق تنها دوست داشتم حتی شب ها من در یک منزل دو واحده تنها سر کردم و لحظهی ترس در من وارد نشد، ضعفهام هر روز بررسی کردم، به زبان انگلیسی و کمپیوتر رو آوردم و از زیر صفر خودمو تا حد خوبی رسوندم برای این هدف شب و روزم فقط کلاس های متعدد زبان بشکل مجازی شد نمیگم عالی شدم ولی ازون صفر بودن به جای خوبتر رسیدم، کمپیوتر چندین پروگرامشو یادگرفتم کمی هم لوگو دیزایننگ یاد گرفتم. فقط درگیر خودم شدم. البته این یادم رفت بگم شش ماه بعد جدایی از اون آقا خبر ازدواجش هم اومد بهم، اول خیلی داغون شدم چون شب و روزم پیِ این بود ک اون برمیگرده نازی شک نکن فقط باور کن، به قول شما، میگفتم خدا ظالم شد در حقم، ولی بعدِ 24 ساعت حالت اشک و گریه بلند شدم و خندیدم به اشکهام، گفتم اون رفت پیِ لیاقتش، آدمها پیِ لیاقت خود میرن یکی عین خودش پیدا کرد من اگر رو خودم کار کنم یکی عین من صادق،متعهد، آدم حسابی گیرم میاد. خدا ظالم نبوده بلکه دوستم داشت از شر یک آدم بی ثبات خلاصم کرده که اگر نمیکرد قرار بود در آلمان درون کشور که هیچکسو نداشتم چه روزای سختی را همراهش تجربه میکردم، این جای شکرگزاریته نازی!
حتی اعضای خانواده ام میگفتن نازی چرا آرومه چرا گریه اشو نمیبینم بس ک ضعیف بودم قبلا ولی نشون دادم اشکهام مال خودمه و نباید کسی ببینه و نباید به دیگران نشون بدهم من همون آدم پر از خلا هستم.
همه تحسینم کردن خیلیا میگفتن تو قوی ترین دختری هستی ک دیدیم.
میام تمرین شکرگزاری رو بگم.
این تمرین ک در فایلهای رایگانتون میگفتین انجان دادم اون موقع شرایط اقتصادی خانواده ما در بدترین حالتش بود. برادرم از ما جدا شد و مستقل شد و البته همه قرضهاشو به گردن برادر کوچکم انداخت و رفت همزمانی با جدا شدن از نامزد سابقم؛ و این تمرینو صبح و شب انجام دادم و یک ذکر بود ک میکردم هر اسم خداوند متعالو صدبار به ترتیب میخوندم و حتی اسمای خداوند با معنا ازیاد کردم و حفظ، همون روز ک ختم اون حفظ اسما و معنا به ترتیب 99 تا شد، برادرم چند صد هزار دلار گیرش اومد و به ترتیب همه قرض ها را دادیم و تموم شد زندگی ما مرفه شد، خیلی وسایل عالی به خونه گرفتیم با برندهای عالی.
اینا نتیجه شکرگزاری شد.
و من به چشم خودم دیدم که جدا شدن من ازون آقا، نقطه عطف زندگیم شد.
من رشد کردم،من بزرگ شدم، ظرف من بزرگتر شد.
موحد دارم میشم شرک هامو دارم ازبین میبرم.
دختری شدم که دیگه پا نمیدم و تن همچنان به هر رابطهایی، دارم عزت نفسمو بیشتر روش کار میکنم. باور توحیدی رو روش فوکس کردم بهتر کنم.
کمی بی صبرم که میدانم از علتهای بسیاره این موضوع ولی بشدت دارم روش کار میکنم.کانون توجه ام فقط به فراوانی و زیبایه.
من از همون روزی که با شما معرفی شدم من دوباره متولد شدم. اون موقعها خیلی دست یافتنی و زود از دست دادنی بودم برا بقیه، اما الان به جرات میگم دست نیافتنی و ازدست ندادنی شدم.
مهمتر از همه موارد من یاد گرفتم اول عاشق خودم باشم و دیگه روابط را برام مهم و بولت نکنم.
منی ک قبلا تنها حتی بازار نمیرفتم الان تنهایی عشق میکنم جایی برم تنها خرید کنم، دستمو میگیرم و میبرمش یک رستورانت شیک،میگم چی میل داری گل دختر
و من هدایت شدم و رابطه من الان باخدا مهمترین رابطه هست. بخدا عاشقی کردنو یاد گرفتم.
یه چیزم بگم در آخر
القصه : اونجا ک میگفتین شما و بقیه دوستها در کامنتها که باخدا عشق بازی میکنی مست میشی ازونجایی ک مفهوم عشق بازی اکثرا سوبرداشت غلط میشه و من احترام بیش ازحد دارم به خدا، میگفتم عشق بازی نه، مدل محبت من باخدا با ادب تره پس اسمشو میذارم عاشقی باخدا، منم تجربش کردم
الان کمیخام بگم اشکام میریزه مو به تنم سیخ میشه
یک روز ک بارون بود رعد برق بود خیلی خیلی شدید و البته ترسناک
یک چیزی گفت برو بشین در بالکن و آسمونو ببین گفتم چیزه نشه یه صاعقه چیزی نزنه از دم به فنا برم
بعد گفت مگه به خدا اعتماد نداری ک از بنده هاش محافظت میکنه، گفته باشه.
یک ظرف انگور حسینی به دست گرفته رفتم نشستم. رعد برق ها بزرگ و برق آسا بودن.
شروع کردم که به صحبت با همون خدا
رعد برق میزد باصدای وحشتناک ولی من داشتم لذت میبردم و باخدا حرف میزدم و گریه میکردم که خدایا این قدرت تو چقدر زیاده تو رو چطور این سالها خالصانه ندیدم و هی در شکوه و گلایه ازت بودم
رعد برق میزد و من گریه میکردم
هق هقم بلند شد گفتم خدایا من چرا عاشق واقعی ات نبودم
من به تو و خودم با اون همه شرک ها بد کردم منو ببخش
بازم هق هق
وقتی رعد برق ها میومد میگفتم دردت به جونم خدای قشنگم، کی قدرت مطلقه تو و فقط توووو
اون شب من در دل اون رعد برق هم به ترس از رعد برق پا گذاشتم و هم تجربهی عشق باخدا رو در همه رگ رگم احساس کردم.
چقد این رابطه قشنگه باخدا داشتن، شبها بخاطرش هرشب بیدارم که نگه کیه بیدار و دعا کنه و من اجابت کنم که بگم من خدایا ببین الان خواستههامو به کنار ،اومدم ببینی من به عشقت بیدارم درین نصف شب ک عاشقی کنم باهات…
در آخر ممنون استاد که هستین، روزی نیست که من شما رو بخاطر آشنایی و صحبتهاتون از خداوند سپاسگزاری نکنم.
واقعن عاشقتونم و براتون بهترینها رو آرزو دارم.
بنام الله
سلام به تو دوست عزیزوارزشمندم
چقدر تحسین برانگیز وستودنی هستی نازی جان بهت تبریک میگم که از تضاد زندگیت بزرگتر شدی وخود واقعی ات رو شناختی
تحسینت کردم که اینقدر عالی رو خودت کار کردی تا به جایی که لایقش هستی رسیدی
وقتی در دل آن رعد وبرق از عاشقی با خدا گفتی تمام آن آرامش را حس کردم وتحسینت کردم دوست زیبای من بهترین بهترین ها در هرلحظه اززندگی در تمام زمینه ها از خداوند برایت آرزو دارم
میبوسمت وبه دستان پر مهر پروردگار می سپارمت
یا حق
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گرامی
به راستی که هر موقع اذیت شدیم بخاطر افعال و اعمال خودمون بوده و دیدیم که چجوری وقتی حتی یه ذره مسیرمون رو اصلاح می کنیم چجوری جریان بازی عوض میشه.
منم استاد همیشه سعی کردم کتک خورم ملس نباشه همیشه سعی کردم از کوچکترین اتفاقات بزرگترین درس ها رو بگیرم و از یک اتفاق به ظاهر کوچک و ساده بتونم یک نتیجه گیری بی نهایت بزرگ برای زندگیم بکنم. و میتونم بگم که خیلی جاها موفق شدم و قطعا اگر زمانی بوده که اذیت شدم بخاطر یه اتفاقی قطعا بخاطر باورها و فرکاتس های خودم بوده و اینکه نتونستم صدای خدا رو موقعی که داشته میزده رو شونم بشنوم.
به عنوان مثال در مورد سلامتی همیشه خودم رو سلامت ترین فرد می دونستم و همیشه هم تناسب اندام داشتم و لاغر بودم اما اومدم دوره قانون سلامتی رو خریدم و سعی کردم بهش عمل کنم چون می دونستم که اگه به روند خودم ادامه بدم این سلامتی که هست میتونه گاشو به بیماری و ناراحتی بده و من باید قبل از اینکه این اتفاق بیفته دست بکار شم
یا موقعی که داشتم پول خیلی خوبی از کارم دریافت می کردم ولی از یه جایی دیگع بهشون باج ندادم کارم رو ترک کردم و رفتم دنبال علاقه خودم چون میدونستم آخر این مسیر نهایت اینه که پشیمون میشم و البته اینکه من فقط دارم از اینجا پول بیشتری دریافت می کنم مهم نیست مهم اینه که من دارم این پول رو به چه قیمتی به دست میارم به قیمت کار کردن برای دیگران اونم درحالی که من روحیه کارآفرینی دارم؟ به قیمت اذیت شدنم بخاطر انجام کاری که موردعلاقم نیست؟ به قیمت اذیت شدنم بخاطر خستگی های بعد از اتمام شیفت کاریم؟ یه روزی من دیگه اینا رو قبول نکردم و قبل از اینکه اوضاع بد بشه خودم تو زندگیم این تغییر رو ایجاد کردم.
و استاد وقتی که به موقع هایی فکر می کنم که از جهان ضربه خودم یادم میاد که چجوری قبلش خداوند داشته بهم نشونه ها رو میداده ولی من نمی فهمیدم. مثلا در ارتباط با همکارهام سر کار هر روز یک بی احترامی های کوچکی از طرف همکارهام بهم می شد که شاید از نظر بقیه جامعه عادی باشه اما من الان میفهمم که عادی نبوده و بخاطر احساس عدم لیاقت من بوده و استاد اگر که من به این احترامی های کوچک توگه نمی کردم و کاری در راستای احساس لیاقتم انجام میدادم یه روز می رسید که که جهان چنان بهم از لحاظ عاطفی ضربه میزد و چنان تجربه تلخی در اون روابط برام بوجود میومد که من با حس بد بر میگشتم اتاقم و تازه اون موقع به این فکر می افتادم که این اتفاق چرا افتاد و وقتی فکر می کردم می فهمیدم که بابا این اتفاقه تا همین الانم داشته در مقیاس های کوچکتر رخ میداده ولی من حواسم نبوده و توجه نمی کردم و باعث شدم که امروز این اتفاق ناجالب بیفته ولی خب الان خیلی بیشتر حواسم هست و سعی می کنم کوچکترین بی احترامی اگر بهم بشه بیام و ریشه ش رو بفهمم و روی احساس لیاقت و ارزشمندیم کار کنم.
امیدوارم تجربیات من در این زمینه براتون مفید بوده باشه. من اصلا دلایل هر موقیتی که تو زندگیم کسب کردم رو به هیچ سختی مرتبط نمی دونم چون نمیخوام سختی های بیشتری وارد زندگسم بشه و چون بوده خیلی موقع ها که بدون هیچ سختی ای به خواسته م رسیدم و همیشه هم تو رویام اینو تجسم می کنم که اگر یه کسی یه روزی اومد و ازم پرسید که چجوری موفق میشی من میگم بهش که من تو این مسیر فقط عشق و حال کردم و هیچ سختی ای نکشیدم.
براتون بهترین ها و هر چیزی که خودتون تو زندگیتون میخوایید رو آرزومندم. خدانگهدار
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
فایل توحیدی آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟؟
قطعا که خیر
سوره اعراف
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ ﴿143﴾
و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم فرمود هرگز مرا نخواهى دید لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى دید پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم (143)
قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِی وَبِکَلَامِی فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ ﴿144﴾
فرمود اى موسى تو را با رسالتها و با سخن گفتنم [با تو] بر مردم [روزگار] برگزیدم پس آنچه را به تو دادم بگیر و از سپاسگزاران باش (144)
استاد همون لحظه ای که فایل بینظییییر توحیدی اومد روی سایت هدایت شدم بقران و این آیه از قرآن برام اومد
یعنی نشانه از این واضح تر
سه روزه فقط دارم فایل رو گوش میدم و اشک شوق میریزم و هر بار میرم سراغ قرآن کلی منو هدایت میکنه تا بیشتر بخودم بیام همش بهم میگه خود آ
خدایا منو به خودشناسی بهتری هدایت کن
من تسلیمم هیچی نمیدووووونم خودت کمکم کن تکاملم را در هر گوشه ای از خودشناسی که باید طی کنم را درست و دقیق انجام بدهم
رسالتم شده خودشناسی
دریافت الهامات الهی
واضح تر شدن بر صدای هدایت
بهبود دادن شخصیتم از ظلم به توحید
خدایا شکرت کمکم کن خودت بگو تا ثبت شود
برای طی کردن تکاملم من نیازمندم به هر خیری از تو برسد
خدایا شکرت که هر لحظه هدایت مرا بر خودت واجب کرده ای
خدا یا شکرررررررررت تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا منو بر همین اصل و اساس توحیدی استوار کن
خدایا فقط مینویسم که تنها تو را میپرستم
ولی میدانم که ترس و شرک در وجودم هست
و میترسم از خشمت بر شرک
چون همه چی را میبخشی جز شرک
خدایا تو راه حل پاک کردن شرکهایم را بهم بگو فقط تو از عهده اش بر میایی
من که خودم سالها بخودم ظلم کرده ام
و اسیر نجواهای شیطان درونم شده ام
همین الان بهم گفتی اول احساست رو خوب کن
بیا از سپاسگزاری بنویس
چششششششم جان جانانم سپاسگزارم
که هر لحظه در حال هدایتم هستی
خدایا شکرت برای وجود پاک و منزه و نورانی ات در قلبم
خدایا شکرت برای وجود ارزشمندم که پاره ای از توست
خدایا شکرت برای وجود ارزشمنداستاد عزیزم و مریم نازنینم و تمام اعضای خانواده توحیدی ام در این مکان معنوی
خدایا شکرت برای سلامتی خودم و تک تک عزیزانم در این سرای بهشتی
خدایا شکرت برای درک بهترم از قوانین بدون تغییر خداوند
خدایا شکرت که مرا لایق دریافت این آگاهی های ناب الهی کرده ای
خدایا شکرت که قطعا جواب فرکانس هایم بوده
خدایا شکرت که با همین دیدگاهم میتوانم هر لحظه خودم را سوق بدهم به سمت معنویت و توحید
خدا یا شکرت وقتی نمیدانم با پاسخ به کدام فرکانسم الان اینجا هستم
پس آگاهم کردی که با فرکانس های بهتر و توحیدی تر میتوانی از این فضا با تمام آگاهی هایش زندگی ات را از نو در هر لحظه بسازی
چون میدانی که جهان در هر لحظه به فرکانس هات پاسخ می دهد
قبلاً ناآگاه بودی و در این مکان و زمان مناسب قرار گرفتی همه از فضل الله یکتا بوده
حالا که شیرجه زدی تو این اقیانوس آرام و توحیدی پس سرنخ را داده بهت
همین راه را ادامه بده
الهام خانم تمام زندگی ات حاصل افکار و باورها و فرکانس های خودت بوده و هست بدون استثنا
پس ظلم بخود دیگه بسه
بیا و از خداوند طلب بخشش کن و تسلیم باش
خداوند هر لحظه توبه پذیر مهربان است
خودتو بسپار به جریان هدایت الهی
خداوند عاشقانه منتظر ته
که دستت را بگیرد و هدایتت کند
خدایا من آماده ام اجازه میدهم که تو مرا هدایت کنی
من دیگه جای کتک خوردن ندارم یعنی تحمل ندارم
بدنم سیاه و کبود است
اعوذ با الله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم بر خدا از شر شیطان رانده شده
استاد همیشه تو فایلها و دوره ها در نهایت فایلها ختم میشه به توحید و تسلیم شدن در مقابل خداوند
ولی خب تا تکامل طی شود و این حرفها بشه جزیی از وجود من زمان لازمه
هر روز یه ذره بهتر
همین پیشرفتهای کوچیک انقلابی در من بپا میکند
و حتی گاهی وقتها قشنگ درک میکنم که افتادم روی ریل سوت زنان دارم سر میخورم تو سعادت و خوشبختی
و مسمم تر م میکند تا در مسیر توحید باشم
یعنی وقتی شما میگین هر روز پر انرژی ام از اینکه امروز یه روز جدید است برام و میخوام غرق آگاهی و خالق خوبی برای زندگی ام باشم
من الان کمی درک میکنم
میفهمم که من با افکارم باید زندگی ام را کنترل کنم من باید بتوانم با کنترل ذهنم همون اول صبح خلع سلاح اش کنم با دیدن زیبایی ها با خواندن یه پرنده با سلام گرمی به عشق و پاکی و شروعی دوباره با دیدن امروز برای تجربه کردن بهترینها از این فرصت طلایی
با شکر گذاری بابت داشته ها و قدردان بودن نعمتها
خدایا شکرت
میخواهم قوی تر شوم عضله ایمانم را قوی تر کنم اعتمادم توکلم و باورم را برخدای خودم بیشتر کنم
گاهی روزها چنان احساس خوبی در وجودم قرار داده میشود که فقط خدا را حس میکنم که من لایق شدم تا باور کنم که خداوند در وجودم هست وصلیم بهم
میفهمم که خدا داره باهام حرف میزنه و آرامم میکند تا بهتر و واضح تر صدایش را بشنوم
یه شوری در درونم هست وقتی بیاد میاورم که خدا هست وقتی هر سوالی برات پیش اومد به خودت فشار نیار که اون فشار یعنی حساب کردن روی عقل خودت
بیا و از خداوند درخواست هدایت کن و رها باش
ایمان داشته باش که خداوند فقط مونده تا به سوالات و مسائل تو پاسخ بدهد حتی او بیشتر از خودت مشتاق هست که تو رو به خواسته هات برسونه
یعنی استاد از وقتی حسش کردم و بیاد میاورم چنان آرامشی در درونم برقرار میشود که دیگه نیازی به تقلا و دست و پا زدن نیست
چون من اعتماد کردم
حتی شده یه ذره
وقتی جهان اینقدر پیشرفت کرده که با چند تا دستگاه میشه طوفان های سنگین را پیش بینی کرد
و اینکه تمام جهان را خداوند داره اداره میکنه
که انسانها را به ساخت چنین دستگاهی هدایت کرده
اونوقت من بنده حقیر به اون سیستم و قوانین بدون تغییر خداوند اعتماد نکنم
که در هر لحظه داره کل کیهان را هدایت میکند
استاد دوبار کامنت نوشتم و هر بار به دلایلی نمیدونم چرا حذف شد
گفتم حتما خیره
من باید آگاهی های بیشتری را درک کنم
دیشب به یه ترمز در وجودم هدایت شدم بلطف خداوند
وقتی خواستم تمرین ستاره قطبی را انجام بدهم و بیام کنامت بنویسم
تا نصفه هم نوشتم
ولی احساسم توش آرامش نبود
و نجواها داشتن کاره خودشون میکردن
که تو دیگه خیلی خودخواه شدی و خیلی از بقیه کناره گرفتی
دیگه حتی به خونواده خودت و همسرت هم رفت و آمد نداری و همینجوری داشت ادامه میداد و ترس منوگرفته بود
اومدم صفحه ها تو دفترم نوشتم اهرم رنج و لذت نوشتم
گفتم من برای کنترل زندگی ام باید کنترل ذهن داشته باشم هر ورودی را به ذهنم ندهم
من هدف دارم من میخواهم درخت تنومندی باشم که با هیچ طوفانی تکون نخوره نه یک شاخه نازک و ضعیف که با یه باد بشکنه
یه کور نمیتونه اعصا کش یه کور دیگه باشه
و همون لحظه که داشتم مینوشتم یه ندایی اومد که از همین لحظه لذت ببر مگر تو میدانی که یک دقیقه دیگر زنده هستی یا نه
استاد این چندمین بار هست که بهم الهام میشه فقط در لحظه زندگی کن و لذت ببر
ولی خب انسانم و فراموش کار
خدایا مرا ببخش
و چنان آرامشی در وجودم برقرار شد که با همون احساس خوب خوابم برد و کامنتم نصفه موند و صبح هم روی گوشیم بود و اومدم شروع به نوشتن ادامه دیشب که اونم حذف شد . گفتم خیره
و امروز صبح که بعد از قرآن خواندن هدایت شدم به خواندن کامنت های پر امتیاز همین فایل رسیدم به کامنت دوست عزیز آقا احسان
از احساس و فکری که پشت اون احساس هست
من به شبم فکر کردم و دیدم بله منم از حرف مردم ترسیدم از اینکه دیگران در مورد من چه میگویند
حالا من همزمان دارم فایل جلسه دوم از قدم شش را گوش میکنم
که ما روح های مجردی هستیم اومدیم خودمون رو تجربه کنیم و تمام عزیزان که در این جهان مثله زنجیر بستیم به خودمون موقع مرگ همه باز میشن و من هستم و خدای خودم
و روی باورهای توحیدی هم داشتم کار میکردم مینوشتم دیشب
و هدایت شدم به قرآن صبح که برام سوره انبیاء باز شد و آنجایی که ابراهیم بتها را شکست و به بت پرستان گفت اف بر شما و تمام این بتهای سنگی که میپرستید
تنها خدا آفریننده ی جهان و تمام ذرات آن است و هدایتگر همه است
و استاد چنان قلبم باز شده از دیشب تا به الان که فقط دوست دارم هر لحظه این حس در من پایدارتر شود
من باید ایمانم را قوی تر کنم
باید شجاعت داشته باشم
خداوند با ضعیفان یار نیست
خداوند یار و یاور شجاعان است
و وقتی اینچنین با آرامش درونی به من پاداش میدهد قطعا نعمتها هم درزندگی ام سرازیر هست
بارها و بارها . ذره ذره من این هدایت و حمایت را از طرف خداوند داشته ام که الان مرا به شناخت بهتر و پیدا شدن ترمز هایم اینگونه هدایت میکند تا من را در مسیر درست ثابت قدم و متعهد ترم کند .
هر بارفراموشم شد بیاد آورم که خدا چکارها که برام نکرده
بخدا هر روز معجزه الهی است
من تسلیمم هیچی حالیم نیست
خدا یا کمکم کن
از هر خیری از تو بهم برسد من سخت فقیر و نیازمندم
قبلا که ناآگاه بودم خداوند را مثله دایه ای مهربان میدانستم که هر چقدر ضعیف تر مظلوم نمایی و فیلم بازی کنم بیشتر هوامو داره و اتفاقا خیلی سخت ضربه میخوردم
و الان هر بار میگم من باید قدرتی که خداوند در وجودم قرار داده را بخودم یاد آور باشم
من توانایی تغییر افکار و باورها و فرکانس های خودم را دارم
من کاری با بقیه ندارم
من مسئول شخص خودم هستم
باید از طریق احساس که خداوند بهم داده
بفهمم الان کجا مقاومت دارم
کجا شرک دارم کجا روی دیگران دارم خیلی حساب میکنم
کجا ها توحیدی عمل میکنم
قدرت را از غیر خدا میگیرم و سربلند میشوم همون لحظه
یعنی قشنگ برام بارها پیش اومده که گفتم خدایا تو همه کاره ای جز تو قدرتی برتر و بالاتر نیست
و همون لحظه همه چی به نفع من شده
بخدا بقیه هم دارن زندگی خودشون رو میکنن
اصلا شاید به من فکر هم نکنند
این ها فقط زایده های ذهن محدود من است
خب منی که الان میخوام در مسیر درست باشم
مثله پیامبران که دشمنان زیادی داشتند و خیلی حرفها را بهشون میگفتند
ممکنه حالا که منم خودم را از بدنه جامعه جدا کرده ام خیلی ها قضاوت و توهین و تمسخر هم بکنند
من باید با کنترل ذهنم قدرت را فقط بخدا بدهم
هیچ قدرتی برتر از قدرت خداوند نیست
وقتی ابراهیم پا روی ترسها گذاشت
کنترل ذهن کرد
آتش براش سرد و گلستان شد
حتی اگه ابراهیم در آتش هم میسوخت
چون توحیدی عمل کرده بود دوست و خلیل خداوند بود .
پس الهام خانم تو روی باورهای توحیدی آن کار کن و نگران و ترس از حرف مردم را از خودت دور کن
وقتی تو مسیرت مسیر خداوند باشه
توطئه و دسیسه های دیگران هم کار ساز نیست بخدا که خداوند مکار ترین مکارهاست
خودش هر بار تو قرآن میفرماید که من دانا و توانا و قدرتمند و بینا و شنوا به اسرار پنهان هستم
وقتی اینگونه خدایی دارم
و مرا هدایت کرده به راه راستی و پاکی و درستی
چرا بترسم و نگران باشم
خداوند به کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش الهی میدهد
خداوند یار و یاور شجاعان است
پس عزیز دردانه خداوند
تو فقط روی توحید و یکتا پرستی کار کن تسلیم باش و هر لحظه دریافت کننده خوبی برای الهاماتش باش
چششششششم جان جانانم سپاسگزارم
باید فکر خدا را بخوانم بقیه حاشیه است
فکر خدا توجه کردن به زیبایی های بیشتر
شکر گذاری کردن
تمرکز بر بهبود شخصیتم
همواره روی اصل کار کردن
تعهد و استمرار داشتن در مسیر توحیدی
احساس خوب را تقویت کرد ن
تغییر زاویه دید به اتفاقات
افکار سالم را پرورش دادن
هدف داشتن و حرکت کردن به سمت هدف با توکل و ایمان و اعتماد بر خدا
نه هیچ عوامل بیرونی
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
که خود راه بگویدت که چون باید کرد.
عمل به قوانین بدون تغییر خداوند
اصل بقای اصلح
که میگه خدا خدای ضعیف ها نیست
خدای قدرتمندان است قدرتی که فقط سرچشمه اش توحید و یکتا پرستی باشد
خداوند همواره خیر و نیکی را میخواهد برای تمام ذراتش
و من با فهم و درک و شعور بالاتری از طریق احساسم باید آگاه شوم که در چه مسیری هستم
و با قوانین خداوند خودم را هماهنگ کنم
در طوفان ها و تضاد ها ی زندگی ام باید سربلند بیرون بیایم
باید در هر موقعیتی کنترل ذهن کنم
خودم را تغییر بدهم جهان بقیه کارها را انجام میدهد
هر لحظه با نشانه ها با من حرف میزند راه ها ی درست را بهم نشون میدهد
پس باید توکلم بیشتر و ایمانم قوی تر شود
هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی عاشقتم جان جانانم سپاسگزارم
خدا یا شکرررررررررت که هدایتم کردی به کارهای هنری و از زیر صفر شروع کردم و بلطف خداوند و عمل به قوانین خداوند هر بار مرا به مسیرهای و انسان ها و شرایط عالی تر هدایت میکنی
از همین الان که روی پله اول هستم میخواهم فقط روی اصل و توحید کارهایم را با تمام اعمالم استوار کنی هر لحظه راست و درست و دقیق تر و زیباتر و لذت بخش تر م کنی
خدا یا شکرررررررررت برای قلب سلیمم همه از آن توست من تسلیمم
خدا یا شکرررررررررت
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
سلام استاد جانم
چقدر این حرفها به جانم نشست
یه داستانی تو زندگیم اتفاق افتاد که بنظرم شنیدنش جالب باشه
حدود 4 سال پیش بود که من از خدا خواستم در مورد کار و زندگیم هدایتم کنه و خودمو رها کردم و صددرصد بهش سپردم.
در نتیجه ی این نیت، یه رابطه ی فوق العاده عالی برام رقم خورد و من احساس میکردم لین دیگه ته خوشبختیه
اما به شدت آگاهیم پایین بود فقط با خودم میگفتم اگر توکل کردی و خدا مسیری رو پیش پات باز کرده پس جانزن و ادامه بده.
تو مسیر رابطه، از یه جایی به بعد(که صددرصد به فرکانسهای من مربوط میشده) اوضاع تغییر کرد تا جایی که خدا واقعا با چک و لقد داشت بهم میگفت ببین چقدر داری بی عزت میشی اما من چون آگاهی نداشتم با خودم میگفتم اگر خدا این مسیر رو پیش پام گذاشته نباید با اراده خودم ازش بیام بیرون و با وجود شرایط نامناسبی که میدیدم 4 سال صبر کردم و بی عزت و حرمت شدم
در واقع تسلیم و توکل رو درست نفهمیده بودم و فکرمیکردم خدا باید راه پیش پام بذاره و احساس میکردم اگر با اراده خودم تصمیم بگیرم از رابطه بیام بیرون بی ادبی و جسارت کردم و با تسلیم منافات داره.
تا اینکه یه جایی حس کردم به قول شما، یا بیدار میشی تا نابود میشی.
اونجا بود که گفتم خدایا به تو توکل میکنم و بیرون میام و بنظرم این معنیِ درست توکل و تسلیمه نه اینکه بمونم تو یه شرایطی که قبلا به دلایلی خوب بود ولی الان دیگه مناسبم نیست و نباید خودمو قانع کنم که این شرایط برام بهترینه چون 4 سال پیش بهش هدایت شدم.
و اینجا بود که واقعا معنای اینو فهمیدم که اول خدا با لطافت هدایتت میکنه ولی خواستم بگم من بخاطر باور و آگاهیِ اشتباهی که در مورد تسلیم و توکل داشتم چک و لقدها رو تحمل کردم با اینکه تا قبلش به شدت مواظب عزتم بودم و اجازه نمیدادم بهم بی حرمتی بشه.
اینو گفتم شاید برای بعضی از دوستان راهگشا بلشه و اونا این مسیر اشتباه رو تکرار نکنن بلکه هر لحظه با احساس شون زندگی کنن: اگر جایی حسشون خوب نبود برگردن توی مسیر احساس خوب و کاری به گذشته ها و نشونه های گذشته نداشته باشن بلکه در حال زندگی کنن..
استاد جانم ازتون بی نهایت ممنونم و چقدر این روزها آرامش کلامتون رو بیشتر حس میکنم.
امیدوارم هر لحظه خدا به نور و ایمان تون اضافه کنه و روسفید و سعادتمند در پیشگاه خداوندگار عشق باشید.
دوستدار شما هستم تا ابد
سلام دوست عزیز.
تشکر میکنم که با جسارت به قول استاد خود افشایی کردید.
یکی از ایراد هایی که فکر میکنم خیلی ها تو این مسیر دارند همینه که خود من هم مستثنا نیستم ازش و اون درک نادرست از قانونه.
این درک نادرست فکر میکنم میتونه همونقدر آسیب زننده باشه که نا آگاهی از قوانین میتونه باشه و یا شاید هم بیشتر.
من خودم با درک دست و پا شکسته از قوانین یه کسب و کاری رو شروع کردم و سه سال تموم دست و پا زدم توش با تمام منافعی که داشت نتایج مالی نداشت. اون اواخر دیگه انقدر چک و لگدا زیاد شد که گفتم نه! تو حتما قانون رو درست درک نکردی .چرا که اگر درست درک میکردی باید مسیر هموار میبود نه سنگلاخی!!!
و جالب این بود که جوری شبانه روز درگیر کار بودم که اصلا وقت نداشتم که دیگه فایل گوش کنم و باورام رو بهبود بدم.
شبانه روز کار و کار و نتیجه ی مالی هیچی.
وقتی که دیگه دیدم سلامتیم هم داره به مخاطره میفته دیگه زنگ خطر رو جدی گرفتم و گفتم بابا اولین قدم تو این مسیر شنیدنه دومین قدم درک این آگاهی هاست و سومین قدم عملکردن و بعدش نتایجه.
من فقط این آگاهی ها رو شنیدم ،
کج فهمی ضررش کمتر از نادانی نیس.
در تایید حرف شما میخوام به دوستان عزیزی که تو این فضا هستند بگم اگه واقعا این حرفا و این آگاهی ها به دلتون نشسته ،با شنیدنش قلبتون آروم میشه پس تعهد بدید برای درکش .
چرا که از شنیدن تا درک فاصله ی زیادیه و این فاصله تنها زمانی پر میشه که با تعهد بیای از کارهای بیهوده ای که در طول روز انجام میدی بزنی و زمان بذاری برای درک این مطالب .
من از زمانی که تعهدی دارم زمان میذارم برای درک این آگاهی ها واقعا به صورت طبیعی داره همه چی تو زندگیم راحت تر پیش میره بدون اینکه بخوام با چنگ و دندون شرایط رو درست کنم .
خیلی خوشحالم که تو این مسیرم .
خیلیییی.
خدارو شکر میکنم که منو به این مسیر هدایت کرد.
تشکر میکنم از استاد عزیزم که اول از همه خودشون به این حرفا عمل میکنند و یه الگوی مناسبی هستند برای همه ی ما.
سلام میکنم به استاد عزیزم و مریم خانم شایسته و تمامی دوستان ارزشمندم
بهبه به این فایل؛ این فایل دقیقا وصف حال منه. من، کسی که شرک ورزیدم و از دیگران انتظار کمک داشتم اما، اما چی بگم. منی که مورد چک و لگدهای خدا قرار گرفتم و خدا رو صدهزار مرتبه شکر بیدار شدم. بیدار شدم و دیگه چسبیدم به خودش. و خدا هم انصافا نشانههای خوبی در مورد باز شدن درها به روم بهم داده. خدا کلی بهم چیز یاد داده توی این مدت در مورد شرک. چندتا از آیات قرآن در این مدت رو براتون مینویسم:
أَیُشْرِکُونَ مَا لَا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ | آیا موجوداتی را همتا و شریک او قرار میدهند که چیزی را نمیآفرینند، و خودشان مخلوقند؟ (191 اعراف)
وَلَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلَا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ | و [این شریکانی که برای خدا قرار می دهند] نه می توانند آنان را یاری دهند، و نه حتی قدرت دارند خودشان را یاری کنند. (192 اعراف)
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ ۖ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ | در حقیقت، کسانى را که به جاى خدا مىخوانید، بندگانى امثال شما هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست مىگویید باید شما را اجابت کنند. (194 اعراف)
انشاءالله همیشه همهمون به فضل خدا شاد و موفق و خوشبخت باشیم
خدایا صدهزاران مرتبه شکرت
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و نازنینم مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
استاد جونم ممنون و سپاس از وقتی که برامون میزارید.
هر وقت فایل جدیدی تو سایت میاد دوستان بیشتر ذوق میکنن و بیشتر کامنت میزارن که منم جزع یکیشون هستم .
وقتی صحبت میکردید تمام اتفاقات و عملکردهای منفی خودم تو ذهنم میومد اینکه چقد خودم عامل اتفاقات ناجالب تو زندگیم بودم. متاسفانه تو همه ی زمینهها نقصها و ضعفهای زیادی داشتم که باید تغییرشون میدادم. نیاز به آگاهیهای جدیدی داشتم که به افکار و باورهای من رنگ و بوی دیگهای بده. خیلی از سالهای عمرمو بیهوده گذروندم. بحث سرزنش کردن خودم نیست. فقط میخوام به عنوان تجربه به خودم یادآوری کنم که همه چیز دست خودم بود و من غافل از این بودم و بدست اووردن هر چیزیو ، هر چیزی چ رابطه خوب چ ثروت چ سلامتی همه و همه رو تو دستای این و اون بخصوص همسرم میدیدم.
خیلی کوچیک و بسته فکر میکردم و هیچ شناختی از دنیا و قوانینش نداشتم. خدای قدرتمندی که الان انقد ازش یاد میکنم رو اون موقع ندید میگرفتم . فک میکردم خودم انقد عقل و زوری دارم که بتونم از پس مشکلات خودم بر بیام .عقل ناقصم حکم میداد و با زور و قدرتم، دیگران رو امر و نهی میکردم.
خیلی خودخواهانه و جسورانه پیش میرفتم و به خیال خودم با این روش میتونم به خواستههام برسم هرچی بیشتر پیش رفتم بیشتر متوجه شدم که تو مسیر اشتباهی هستم و به جای رشد و پیشرفت همچنان عقب موندم. عقب موندنم یه بحثی بود اینکه سلامت عقلمو داشتم از دست میدادم که منجر به سلامت جسمم میشد داشت دیوونم میکرد.
متاسفانه من از اون دسته افرادی بودم که از جهان خیلی چک و لگد خوردم تا متوجه اشتباهاتم شدم.
به خصوص تو زمینه روابط با همسرم.
الان که یادم میفته و به کارا و رفتارهای همسرم نسبت به خودم فکر میکنم میبینم همسر خوبی داشتم .منتهی من توی توهمات دیگهای بودم.
اتفاقاً همسرم کسی بود که خودم انتخابش کرده بودم منتهی نمیدونم چرا و به چه دلیل بعد از گذشت 10 سال از زندگیم احساسم نسبت بش تغییر کرد و تغییر کردن همین احساس ، منو بیچاره کرد. وقتی تو نسبت به کسی احساسی نداشته باشی و جرات طلاق و جدایی رو هم نداشته باشی، به نظرت باید چطور تو اون زندگی دووم بیاری و چطور زندگی کنی که آرامش داشته باشی؟!! یا چطور از زندگیت لذت ببری؟!!!
همه ی این خواستهها که خواستههای طبیعی هر انسانی میتونه باشه برای من شده بود آرزو ! و با حسرت زندگی میکردم. گفتم که نگاهم طوری بود که من عالیم و همسرم باید تغییر کنه اون باید بفهمه من چی میخوام چی نمیخوام ؟! و چ کارایی باید برای من بکنه ؟
باید شیش دنگ حواسش به احساسات من باشه. حتی توقع داشتم آدمها رو اون شکلی که من میخوام تغییر بده . خودش همونی باشه که من میخوام . بدون اجازه ی من آب نخوره .هرچی گفتم بگه : چشم .مطیع و فرمانروای امرهای من باشه. واقعاً من چ فکری میکردم ؟!!!! پادشاه بودم یا نه دختر پادشاه ! !
اون موقعها متوجه نبودم تمام این افکارها سرچشمه از باورهای غلطی بود که از هر آدم منفی یاد گرفته بودم و تو ذهن خودم پرورش داده بودم.
شبیه آدمهای زور گو بودم .خودم قبول دارم که چ رفتارهای خودخواهانهای داشتم و چقد به خاطر این موضوع همسرمو اذیت کردم. حالا اذیتهای ایشون بماند. اینجا در مورد خودم میخوام صحبت کنم چون باور دارم که اگه من تو مسیر درستی بودم و درست رفتار و برخورد میکردم شاید که نه ، حتماً از همسرم رفتارهای خیلی بهتری میدیدم.
یه اخلاق خوبی که همسرم داشت این بود که خیلی منعطف بود و بنده خدا خیلی گوش بفرمای نظرات من بود . خب من ، از همین اخلاق خوبش میتونستم استفادههای خیلی بهتری بکنم نه اینکه مدام بهش ضربه بزنم یا باعث تحقیر شدنش بشم.
شاید باورتون نشه این موضوع یکی از مهمترین موضوعاتی بود که دلم میخواست تغییرش بدم از خداوند هدایت خواستم و خداوند استادعزیز را سر راه من قرار داد.
خسته شده بودم واقعاً از دست خودم خسته شده بودم دیگه طوری شده بود که خودم میفهمیدم که دارم همسرمو اذیت میکنم. به نقطهای رسیدم که فهمیدم تو چ مسیر اشتباهی هستم و اگه همینطور پیش برم حتماً اتفاقات وحشتناک تری رو تجربه میکنم.
ترس همه ی وجودمو گرفته بود ولی هیچ راهکاری هم برای تغییراتم نداشتم. برای آدمای مغرور و خودخواهی مثل من تغییر دادن خودشون یه کمی سختتره ! اینکه تو یه عمری رو همش دستور دادی و حالا بخوای طبق میلت با دیگران به یه نحو دیگه عمل کنی ،سخت بود ولی میدونستم تنها راه چاره برای دوام زندگیم و برای بدست اووردن آرامشم، تغییر دادن خودمه . البته سال اولی که این باورو داشتم ، حین این باور ، بازم موزیانه یه جاهایی به روشهای خودم پیش میرفتم ولی وقتی زمان بهش خورد و دیدم اون رابطه ای که من میخوام پیش نمیاد، دوباره تلنگری خوردم برای اینکه مصممتر و متعهدتر پیش برم. کارکرد هر دوره برای من مثل یه قدم برداشتن بود.
و تکرار هر کدوم قدمها و پلههای بعدی رو نشونم میداد.
همگی میدونیم وقتی برای بار اول دورهای رو کار میکنیم یه تغییراتی میکنیم و وقتی که هر بار دیگه دوباره اون دوره رو کار میکنیم ، باز تغییرات بهتری تو وجودمون ایجاد میشه . این ینی اینکه ما همیشه به کارکرد این دورهها نیاز داریم و هیچ وقت تکراری نمیشن .
من که تو این داستان روند تکاملی خودمو خیلی خوب احساس کردم. البته اوایلی که شروع به تغییرات میخواستم بکنم درکی از این موضوع نداشتم که باید با تکامل پیش برم و توقع و انتظارم از خودم خیلی بالا بود. فک میکردم با توجه به وقت و زمان و تلاشی که میکنم حتمن زود نتیجه میگیرم و روابط منو و همسرم خیلی سریع خوب میشه. یه چیزی بگم البته سال اولی که رو خودم کار میکردم حالا اون موقع درکم از صحبتهای استاد خیلی پایین بود. دنبال تغییر بودم اما بازم گوشه ذهنم این پرسه میزد که خدا کنه یه چیزی بشه یه اتفاقی بیفته منو و همسرم از هم جدا بشیم . متأسفانه کنار تلاشم ، این نجواها هم تکرار میشد که حالا تو سعیتو بکن ولی جدایی بهترین گزینه است برای شما ! البته برای من . چون همسرم به شدت با این موضوع مخالف بود و همیشه نسبت به این موضوع گارد میگرفت.
خلاصه اینکه کنار تلاشم ترمزها و مقاومتهایی داشتم که بهشون توجهی نمیکردم .ینی نمیدونستم اونا مانع تغییراتم هستن.
برای کسی که با حالت نفرت به همسرش اومده و دنبال تغییرات هستش خب یه چیز غیر قابل هضمی بود که یه دفه اون نفرت به عشق تبدیل نمیشه. از خودم چنین انتظاری نداشتم چون خودم میدونستم چه احساسهای بدی تو دلم وجود داره .دلمو خوش کرده بودم به تغییرایی که قراره بکنم. میگفتم عباس منش یه راهکارهایی داره که از این حالت و از این احساسهای بد بیرونم بیام. باور داشتم که استاد میتونه منو به یه زندگی ای ببره که آرامشمو بدست بیارم. اگرچه تا اون موقع من هیچ وقت طعم آرامش را نچشیده بودم. همیشه سر هر موضوعی درگیری ذهنی داشتم . مدام احساساتم بالا پایین میشد .وقتی اتفاقات تکراری و احساسهای تکراری رو میدیدم یکم ناامید میشدم. پیش خودم فکر میکردم فایدهای نداره ولی از اونجایی که یه اخلاق خیلی خوبی دارم اگه یه کاری رو شروع کنم تا آخرش میرم هیچ وقت وسط کار ولش نمیکنم و اجازه نمیدم کم بیارم به همین جهت ادامه دادم تا به همین امروز و تا زنده هستم ادامه خواهم داد.
سال اول تغییراتم رو با حس نفرت به همسرم شروع کردم. مثلاً اگه میگفت سرم درد میکنه تو دلم میگفتم خدا کنه بیشترم درد بکنه.
سال دوم حس نفرتم به خنثی بودنم تبدیل شد. مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه میگفتم خب چیکار کنم؟!
سال بعدش یه وقتایی پیش میومد دوسش داشتم و حس خوب ازش میگرفتم. مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه میگفتم کاری از دستم بر میاد ؟
تا اینکه سال گذشته حسهای خوبم، نسبت به همسرم بیشتر شد. حتی موقعه دعوا و مشاجره به حس نفرت نمیرسیدم.مثلا اگه میگفت سرم درد میکنه پا میشدم براش قرص میووردم یا هر کاری از دستم بر میومد براش انجام میدادم . سرشو ماساژ میدادم و هر کار دیگهای!
امسال که خیلی بهتر از سالهای گذشتم بودم و در قیاس با سال گذشتم احساساتم خیلی بیشتر تغییر کردن و اکثر موقعهها حسم به همسرم خوبه روزایی پیش میاد که حسم بهش خیلی عالی تر میشه طوری که از ته دلم به شدت قربون صدقش میرم.
طوری که اگه میگفت سرم درد میکنه بلافاصله از ته دلم بش میگفتم بمیرم برات. نبینم درد بکشی. چیکار کنم که خوب بشی؟!
واقعا وقتی میفهمم درد داره یا سر موضوعی حالش بده ، ناراحت میشم ب خصوص درد جسمی !
اینا همه احساساتی بود که فقط اوایل ازدواجم داشتم و خیلی سالها ازش خبری نبود.
دقیقاً مرحله به مرحله احساساتم تغییر کردن. خودم توقع انتظار احساسات خیلی بهتری دارم. از اونجایی که همسرم خیلی به من عشق میورزه و علاقه شدیدی به من داره ، منم دلم میخواد نسبت به همسرم با عشق رفتار کنم. همیشه فک میکردم چون زنی هستم که مقید به یه قاعده و قوانینهایی هستم، کارامو درست انجام میدم . چیزی کم زندگیم نمیزارم ، خونه داریم خوبه ، آشپزیم خوبه ، بچه داریم خوبه ،مهمون داریم خوبه ،حتی همسر داریمم خیلی عالیه.
به ظاهر چیزی کمه همسرم نمیزاشتم. از اولم زنی بودم که به همه چیزی توجه داشتم و حواسم به همه چیز بود. اما خب در کنار این توجهاتم خیلی خودخواهانه رفتار میکردم و این باعث به هم ریختگی آرامشمون شده بود.
تک تک دورهها و آموزههای استاد بقدری نکات جالب و خوبی برای من داشتن که با کارکرد هر کدوم یکم پیشرفت کردم. باز کار کردم بیشتر رشد کردم و باز کار خواهم کرد تا بیشتر و بیشتر رشد کنم.
من با حس نفرت شروع به کارکرد این برنامه های استاد کردم طوری از همسرم نفرت داشتم که آرزوی مرگشم میکردم . یه سال بعد طوری شدم که دیگه آرزوی مرگ نمیکردم و بدون احساس ادامه دادم یک سال دیگه که گذشت دیدم روزایی رو دارم که احساسم نسبت به همسرم خوبه. روزای پیش میومد که دوسش داشتم و حس خوب ازش میگرفتم. یه سال دیگه که گذشت حسای خوبم نسبت بهش بیشتر شد دیگه به هیچ وجه از اون حس نفرت خبری نبود و از پارسال تا حالا دوباره به خصوص امسال روزایی که احساسم خوب باشه به مراتب خیلی بیشتر شده و از این بابت خوشحالم .
دوره احساس لیاقت برای مراقبتم خیلی بهم کمک کرد تا هر کاری رو به خاطر خودم و برای آرامش خودم و برای لذت بردن خودم انجام بدم دیگه این نگاهو ندارم که چکار کنم طرف مقابلم ازم راضی باشه با وجود بدیهای زیادی که داشتم الان تمرین میکنم هر کاری رو برای خوشحال کردن و بدست اووردن آرامش خودم انجام بدم .دارم میبینم اینطوری خیلی بهتر و بیشتر نتیجه میگیرم .در کنار این همه احساس خوب و ارزش قائل شدن برای خودم به همسرمم حس خوب میدم و برای همسرمم ارزش بیشتری قائلم .خیلی مقید به این شدم که هرچی برای خودم میپسندم برای همسرمم بپسندم. خدا رو شکر میکنم که دیگه از اون رفتارهای خودخواهانم دست برداشتم حتی اگه موضوعی پیش بیاد که تو ذهنم اذیتم کنه با خودم صادقانه و درست فکر میکنم که آیا منطقی هستش که اکثر موقعه ها به جواب« نه » میرسم بعد آگاهانه با دادن ورودیهای مناسب ذهنمو از اون موضوع پاک میکنم.
تمرینات جدی و اساسیم از روزی شروع شد که از اینکه رفتار روابط بین منو و همسرم عالی نمیشد و من همیشه نگران بودم و همین نگران بودنم باعث میشد خیلی جاها واکنش و برخوردهای جالبی نداشته باشم تا اینکه به خودم گفتم به جای اینکه فک کنی که چ کار کنی که روابطت بهتر بشه و به دور دورا نگاه کنی و فکر کنی تا ابد باید چطور رفتار کنی که از خودت راضی باشی بیا و هر روز برای همون روزت فکر بکن هر صبحی که از خواب پا میشی به خودت یادآوری کن که امروز بهترین برخورد و واکنش و رفتارها رو نسبت به همسرت میخوای داشته باشی و یادت نره همیشه آگاهانه ینی دلتم نخاست باید تمرکزت روی نقاط مثبتش باشه.
همین تمرین خیلی بهم کمک کرد بخصوص اینکه کنار این تمرینم به این درک رسیدم که نمیدونم خودم تا کی زنده هستم .بنابراین منی که از فردای خودم خبر ندارم بهتره فقط برای امروزم درست زندگی کنم. فکر مرگ و آشتی کردن با مرگ که البته هنوز نمیتونم بگم حس خوبی نسبت به این موضوع دارم چون از مرگ میترسم ولی جنبه ی مثبتش این بود که کاری کرده نسبت به موضوعات و مسائلی که اذیتم میکنن و بخصوص برخورد با تضادها ، دنبال تغییرات مثبت باشم و فقط برای همون روزی که صبح از خواب پا میشم دنبالش باشم .
گذشت هر روز و هر روز و تمرین کردن روزانه خیلی بهتر بهم کمک کرده . میبینم که تغییرات بهتری تو این مدت داشتم.
به مشکلات به یکباره نگاه کردن وحشت تو دلت میندازه ولی وقتی فکر کنی قراره همین امروز با اون موضوع کنار بیای برات راحتتر و آسونتر میگذره.
از اینکه مدتهاست به خصوص از پارسال به اینور که خیلی بیشتر همسرم ازم قدردانی میکنه. اینکه هم پیش خودم هم پیش بچههامون، هم تو خانواده ی خودم، هم تو خانواده ی خودش، هم پیش دوستان و تو هر جمعی که باشیم با صدای بلند و با چهرهای شاد که پر از احساس رضایته میگه من عاشق زنمم ! من زنمو خیلی دوست دارم! و هرروز پیش خودم، از خدا ب خاطر وجودم سپاسگزاری میکنه ، اول اینکه خیلی خوشحال میشم خوشحال از اینکه تونستم جبران روزهای تلخی که براش داشتمو ، بکنم در ثانی از اینکه میبینم رشد کردم و احساسات خودمم تغییر کردن خیلی خوشحالتر میشم .
البته که عشق حد و مرز نداره البته که دوست داشتن حد و مرز نداره و من هنوز خیلی جا دارم برای تغییرات بهتر! و هنوز خیلی مونده تا به احساسات بهتری نسبت به همسرم برسم اما الانم به نسبت قبل از خودم راضیم چون تنها کسی که میدونه چ گذشتهای داشته و الان به چه جایگاهی از لحاظ روح و روان رسیده خودمم.
از اینکه تو این زمینه بالاخره تونستم به افکارهای منفی و سمی خودم خاتمه بدم و روح و روان خودمو آزاد کنم و به یه آرامش نسبی برسم خدا رو سپاس میگم و از استاد عزیزمم بینهایت ممنون و متشکرم.
استاد جونم عاشقتم.
مرسی که هستی واقعاً مرسی که هستی
هرچی دارم از تو دارم . حتی خدا رو هم از تو دارم.
سلاااااام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستانم
فکر میکنم 3 ساعتی طول کشید تا تمرکزی روی این فایل کار کنم
یعنی وقتی مریم جان توی مقاله این فایل از کلمه تمرکز و تفکر و نکته برداری استفاده کردن برای درک بهتر قوانین متعهد شدم به خودم فارغ از اینکه از دیشب برنامه ریزیم برای آموزش چیه چشم و گوش شدم واسه دریافت آگاهی جوری که اصلا یادم رفت کجام و چه کارای دیگه ای دارم
خدایا کمکم کن تا آگاهی هامو راحت تر بگم خدایا آسانم کن سمت آسانی
آگاهی 1:
وقتی شرایط سخت میشه اصل ادمها ازشون میزنه بیرون
تجربشو همین دیروز با خواهرام داشتیم پدرم جراحی داشت و ما فوق العاده عمل کردیم توی این زمینه و چنان هوای همدیگه رو داشتیم که کسی بهش فشار نیومد یعنی تجربه ای سرشار از همدلی بدون خستگی و با لذت
آگاهی 2.
خداوند مثل مادر مهربان و دلسوز عمل نمیکنه که هوای ضعیف ها رو داشته باشه
خداوند هوای کسی رو داره که ایمان داره . قدرت داره .حرکت میکنه و توکل داره
جهان برای گسترش و بهبود و تکامل به قوی ها نیاز داره پس خداوند هوای کسی رو داره که با ایمان و قدرت حرکت میکنه این اصل و اساس پیشرفت جهان است
سیستم خداوند : دریافت فرکانس و پاسخ متناسب با اون فرکانس
آگاهی 3.
هر چقدر در مورد باورهامون ، ایمانمون ، توکلمون،توانایی هامون و مهارت هامون قویتر بشیم خداوند بیشتر هوامون رو داره و ایده ها و شرایط بهتری میاد
آگاهی 4.
اگر دری برات باز میشه به این دلیل نیست که خدا دلش سوخته . نه . یه فشارهایی بهت اومده که دیگه از غیر خدا رها شدی و خدا رو پیدا کردی یعنی دلت رو از غیر خدا بریدی و وصلش کردی به خدا اونجاست که درها برات باز میشه
دقیقااااا اینو چندین سال پیش تجربه کردم و من هم فکر میکردم خدا دلش سوخته و همش میگفتم بالاخره خدا صدامو میشنوه و اونجایی که دیگه اعتبار و همه چی رو از دست دادیم یعنی زیر صفر از لحاظ مالی روابط پوکیده و همش ناله و زاری عاجزانه به خدا گفتم بسه دیگه . دیگه نمیکشم خسته شدم و رها کردم و خودم رو در قبال خدا ناتوان دیدم و از همه بریدم اونجا تغییرات شروع شد یه دفتر پر کردم از گفتگو با خدا و اونجا نمیدونستم این ایمان و توکل همه چی رو درست کرد فکر کردم خدا دلش سوخته خداروشکر که آگاه شدم وگرنه با این باور این هی تکرار میشد
آگاهی 5.
خداوند همواره وعده سلامتی و فزونی و نعمت میده
شیطان همواره وعده بیماری و فقر و کمبود میده
آگاهی 6.
بدون استثنا تمام بلاهایی که سرمون میاد به خلطر شرک است
آگاهی 7.
خودمون رو گول نزنیم .دنیا قانون داره.دلسوزی در کار نیست . سلامتی قانون داره.رابطه قانون داره. ثروت قانون داره . طبق قانون عمل کنیم . آگاهانه تلاش کنیم قانون رو درک کنیم و بهش عمل کنیم
میخوام همینجا جواب سوال استاد رو بدم که آخر فایل عنوان کردن
حقیقتا من کتک خورم ملسه خیلی نه ولی هست
من دوره سلامتی رو خریدم و اعتراف کنم که تخطی کردم و به قیمت تضادهایی برام تموم شد اولش یه کوچولو تضاد اومد مثل بالا رفتن کلسترول و بعد پریودی نامنظم و بعد قطع شدن پریودی یعنی اولش با یه پس گردنی کوچیک بوداااا ولی توجه نکردم (من خیلی بادوم زمینی خوردم و خودم رو گول میزدم و میگفتم به خاطر این نیست) و بزرگ شد
یعنی قانون شوخی بردار نیست بخداااااا اینقدر سخت شد برام اینقدر انرژی ازم گرفت که دیگه گفتم بسه
تصمیم گرفتم صد عمل کنم
آگاهی فوق العاده 8.
قوانین رو از تجربیات زندگیمون برداشت نمیکنیم
بهترین راه درک قوانین خداوند بررسی الگوهای تکرار شونده است که هر وقت مثلا این نحوه عملکرد رو داشتم این نتایج اومده و از اینها به درک قانون میرسیم
نکته:وقتی توی مسیر درست هستیم نتایج بهتر و بهتر میشه
آگاهی 9.
اینکه خیلی ها میخورن زمین و بازی رو یاد میگیرن به این معنا نیست که قانونش اینه به این معناست که اونها اینجوری بازی رو یاد میگیرن (یعنی با زمین خوردن)به این معناست که وقتی میخورن زمین ، فکر میکنن یا ورشکست میشن، فکر میکنن. وقتی رابطه عاطفی رو از دست میدن فکر میکنن. وقتی بیمار میشن فکر میکنن و تغییر میدن خودشون رو . یک سری هم که هیچی حتی با وجود بلاها فکر نمیکنن تغییر هم نمیدن. اونهایی که بعد از شکست های متوالی موفق میشوند به این دلیل نیست که باید شکست میخوردن تا موفق بشن به این دلیل بوده که اول اینجوری شده بعد نشستن فکر کردن یعنی محکم تو گوششون خورده بیدار شدن ولی اگه قبل از همه اینها فکر کنیم و داستان رو درک کنیم و طبق قوانین خداوند حرکت کنیم فقط نتایج میتواند بهتر و بهتر شود نیاز نیست ورشکست بشیم که بازی رو یاد بگیریم
اگر از مسیر درست حرکت کنیم فقط اوضاع میتواند بهتر و بهتر شود
مسیر درست : کار کردن روی احساس سپاسگزاری. باور توحیدی .توکل و ایمان و کار کردن روی احساس خوب قبل از هر تصمیمی . روی همه اینها باید کار کنیم تا از همون اول نتیجه خوب باشه و پیشرفت باشه
آگاهی 10.
وقتی داریم میگیم موفقیت هام به دلیل شکست هام بوده داریم به جهان این فرکانس رو ارسال میکنیم که من شکست های بیشتری میخوام
من باااااید درست عمل کنم تا بلا سرم نیاد
خداروشکرررررر که تونستم آگاهی هامو با عشق بنویسم فکر کنم طولانی ترین کامنتی بود که تا حالا روی سایت گذاشتم و همینطور تمرکز لیزری 100
الهی شکرررررر
سلام استاد عزیز و به نام خدا
استاد خیلی این فایل به دلم نشست یه نکته مهم : «اگه به ضعیف ها کمک کنی ضعیف تر ، وابسته تر ، بی ایمان تر میشن » استاد من قبلاً شخصیت ضعیفی داشتم و هی از جهان ضربه میخوردم ! و این باعث شد که من بیدار شم و روی خودم کار کنم(فایل به پرنده ها غذا ندهیم رو حتما ببینید)
اما الان که دارم روی خودم با کمک الله کار میکنم و به خدا بار ها خدا خودش اومده کمک کرده که اشتباه نکنم یعنی حمایت کرده مثلا پریروز بهم پیشنهاد کار دادن اینطوری من آموزه های شما رو خریداری میکنم و بیشتر هم پیشرفت میکنم
دوستان لب کلام : اگه روی خودت کار کنی خدا کمکت میکنه اگر هم بدبخت بیچاره باشی وضعیتت بدتر میشه ولی هرگز دیر نیست هر لحظه خودت بخوای در مدت کوتاه و شیرینی به هر آنچه بخوای میرسی