«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه - صفحه 239
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-37.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-01-21 00:00:002024-06-09 14:55:43«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
اینجوری که شما میگید اگه در هر بلادی کفر و ظلم بود اون بلاد و ترک کن و به جای دیگه برو اون وقت پس کی جلو ظالم وایسه؟پس تکلیف مسوولیت پذیری چی میشه؟
سلام خدمت همه و استاد عباس منش
امروز دوست دارم از نتایج عزت نفس بگم که با استفاده از فایل های استاد بهش رسیدم
من قبلا خیلی خجالتی.تعارفی.ترس از اینکه نظر بقیه در مورد قیافم چیه،چون ما در شهر کوچک ولی زیبایی هستیم خب این ها خیلی فشارش بیشتره
حالا نتایج:
من الان یه پسر تقریبا 18ساله هستم که 1-کمتر میترسم وارد مجالس شلوغ بشم
2-نظر بقیه برام مهم نیست
3-از تعارفی بودن دور شدم
4-کمتر جلوی آیینه وای میستم قبلا سشوار و اتو مو و…استفاده میکردم
5-از صحبت با افراد-مرد-زن-باکی ندارم
6-احساس گناهم بسیار بسیار بسیار کم شده
7-خودم رو واقا دوست دارم
و…خیلی نتایج دیگه.
بعضی موقع ها خودم رو جای کسی دیگه ای میزارم واقا انقد کارامو و خودمو دوست دارم نمیتونم اینو تضور کنم
راستی امروز نشانه من این صفحه بود و به دلیل اینکه عزت نفس مادر تمام موفقیت هاست،به نظرم خداوندم من رو به این صفحه هدایت کرد تا یادم نره واقا چیارو میخوام.
در پناه الله یکتا.
اولین روز سفر
به نام خدای مهربان
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان خوب و هم فرکانسی ام
امروز اولین روز سفرنامه رو استفاده کردم و خواستم ردپایی از خود به جا بزارم
افرادی که دارای اعتماد به نفس بالایی هستند در مرحله اول از هیچ کس و هیچ اتفاقی ترس ندارند و با توکل به خدا کارهای خود را انجام میدهند.
همیشه این حس رو دارن که باید موفق بشن و همیشه باید یک سر و گردن از دیگران بالاتر باشن
برای شروع یک کار جدید اصلا دل نمی زنن و بلافاصله کار خودشون رو شروع میکنن
آدمهای دارای اعتماد به نفس بالا افرادی هستند که جسارت هر کاری رو دارند
هر حرفی رو زود باور نمیکنند
به تواناییهای خودشون ایمان دارن
همیشه شاد و خنده رو هستند
همیشه به دنبال بهترین و آسون ترین راهکار هستند
من می توانم تکیه کلام اونهاست
به فراوانی اعتقاد دارند و از خرج کردن نمیترسند
در خصوص فایل دوم که چگونه احساس گناه نکنیم اعتقاد من این هست که همیشه باید به بخشش خداوند اعتقاد راسخ داشته باشیم
این رو بدانیم که هر کسی اشتباه میکنه ولی مهم این هست که دیگه تعمدا اشتباه نکنیم یا اون اشتباه رو تکرار نکنیم
این باور رو داشته باشیم که احساس گناه کردن باعث میشه جهان نگرانیهای بیشتری رو به سمت ما بیاره
با احساس گناه کردن مشکلمان حل نمیشه و با تو اب و رحیم دونستن خدا دیگه هم همون تکرار نکنیم
ممنون از همگی دوستتون دارم
به نام طراح جهان هستی
سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی
من از امروز شنبه مورخ ۹۸/۷/۶ این سفر پربار را شروع کرده و متعهد می شوم که هر روز سفر یک ردپا از خود به جای بگذارم. من تصمیم دارم باورهای درست را جایگزین باورهای محدودکننده ذهن خود نمایم و با نگرش درست به اصل خود بازگشته و با خود و خدای درون خود در صلح قرار بگیرم.
در فایل اول استاد پرسیده بودند به نظر شما یک فرد با اعتماد به نفس چه نشانه هایی دارد؟ اول از استاد عزیز خیلی خیلی متشکرم که ما را به فکر وا می دارند تا بیشتر در مورد یک فرد بااعتماد به نفس فکر کرده و بدانیم خودمان با این فرد که مدنظر ماست چقدر فاصله داریم و تلاش کنیم تا به این شخصیت ذهنی خود برسیم.
پاسخ من به این سوال:
۱. همیشه مرتب و منظم است.
۲. محکم و صاف راه میرود و همیشه لبخند بر لب دارد.
۳. در جمع خیلی راحت و صریح صحبت می کند ( بدون هیچ گونه ترس و دلهره و لرزش صدا).
۴. نظرات خود را در جمع بدون نگرانی بیان می کند ( یعنی از اینکه مبادا مورد انتقاد و تمسخر قرار بگیرد نگرانی ندارد).
۵. سبک شخصی مشخصی برای زندگی خود دارد.
۶. نظرات و انتقادات دیگران را می شنود و با احترام برخورد می کند ولی در آخر با توجه به سبک شخصی خود رفتار می کند.
۷. مصمم و قاطع تصمیم گیری می کند.
۸. مغرور و ازخود راضی نیست.
۹. با دیگران با احترام برخورد می کند همانطور که دوست دارد با او برخورد شود.
۱۰. غیبت نمی کند.
۱۱. حسادت نمی کند.
۱۲. از گفتن ” نه ” به دیگران در مواقع لزوم احساس خجالت نمی کند.
۱۳. رودربایستی ندارد.
۱۴. با کسی بحث نمی کند.
۱۵. کارهایش را ناتمام رها نمی کند.
۱۶. اگر کاری بعهده او گذاشته شود بدون نگرانی و به بهترین شکل ممکن آنرا انجام می دهد و ، حتی اگر آن کار را بلد نباشد سعی در یادگیری آن دارد زیرا در خود توانایی یادگیری هر چیزی را می بیند.
۱۷. برای خودش ، بدنش و وقتش ارزش قایل است.
و اما در فایل دوم استاد پرسیدن به شخصی که احساس گناه دارد چطور میتوانیم کمک کنیم؟
پاسخ من به این سوال:
انسان اشرف مخلوقات هست و از روح خدا در او دمیده شده است و با یک خطا و اشتباه قرار نیست از ارزش او کاسته شود. انسان با یک ارزشمندی اولیه خلق شده است که همیشه و تحت همه شرایط این ارزشمندی با او است.
ولی انسان پاک و منزه نیست، انسان جایز الخطا هست و هرآن امکان دارد خطایی مرتکب شود. خدای بزرگ و مهربان توبه پذیر و بخشنده است. باید به تواب بودن خداوند ایمان داشته باشیم. خدای خوب و مهربان از خطاهای ما می گذرد او نیز باید با تمام وجود خود را ببخشد و دیگر این کار را انجام ندهد و این حس عذاب وجدان و بی ارزشی را با خود حمل نکند. چون طبق قانون، تمرکز روی اون گناه باعث می شود گناهان بیشتری را به سوی خود بکشاند. باید همه توجه و تمرکزش روی نکات مثبت خود و دنیای اطرافش باشد تا احساس ارزشمندی در او تقویت شود.
از خدای بخشنده و مهربان برای همه عزیزان سلامتی ، آرامش و خوشبختی ، ثروت و شادی و سعادت در دنیا و آخرت آرزومندم.
همه شما را به خدا میسپارم.
سلام خدمت استاد عزیزم
این اولین ردپای من در سفرنامه هست که به پاسخ سوالات این بخش اختصاص داده شده
پاسخ سوال فایل اول
خیلی خدا روشکر میکنم که اینقدر تغییر کردم توی عزت نفسم
بدون اندکی تامل گفتم که باید از ویژگی های خودم بگم دیگه چون من کسی هستم که اعتماد به نفس بسیار بالایی داره
یه لحظه دوسال پیشم یادم اومد که توی اتاقم داشتم این فایل رو برای اولین بار گوش میدادم و بعدش هیچی نداشتم برای نوشتن و احساس خلاء و خالی بودن عمیقی تو وجودم داشتم اما بعدش با خودم خندیدم و گفتم اشکال نداره میخوایم درستش کنیم دیگه.
بعد رفتم سر شام
اما الان میتونم چندین صفحه فقط بنویسم از وبژگی هایم و تغییراتم که با احتمال خیلی زیاد از ۱۰-۱۲ صفحه ی آ۴ هم بیشتر میشه.
هیچی از گذشتم یادم نیست دیگه که چه رفتارهایی داشتم. فقط خودم باورم میشه که اینقدر تغییر کردم.
مهم ترین ویژگی من اینه که انرژی ای هستم که هر شکلی رو در هر ابعادی که بخوام به خودم میدم و الان هم در حال طی کردن چنین فرایندی هستم
فقط خداونده که وجود داره.
فقط من هستم که وجود دارم.
کسی غیر از خداوند وجود نداره.
چرا باید از دیگران کینه به دل داشته باشم همش رو خودم داشتم بوجود میاوردم از همون بچگیه بچگی، چون من داشتم می دیدم.
همون دوسال پیش یه حرفی رو تو کانال تلگرام از خانم شبخیز خوندم که گفته بودند که اعتماد به نفس= اعتماد به ربّ،
استاد اینو با تمام وجودم درکش کردم و الان به مرحله ی عملش رسیده و خدا میدونه چه قدرتی دارم که میتونم کن فیکون کنم تو مسیر عشقم
حالا یه چیزی هم من میخوام بگم که حسم گفته احساس لیاقت=احساس اینکه خداوند جواب میدهد و من رو به هرجایی که میخواهم میرسونه به راحتی یعنی اینکه خدا به هر شکلی که من(باورها و فرکانسهام) میخوام در میاد این یعنی انتهای عزت نفس و احساس لیاقت و اعتماد به ربّ.
کسی که اعتماد به نفس داره یک آدم کاملاً معمولیه، اصلا آدم عجیب و غریبی نیست، دقیقا مثل خداوند که یک انرژی شکل پذیر کاملا معمولیه و هیچ چیز عجیب و غریبی و رمز و راز خاصی در کار نیست.
کسی که اعتماد به نفس داره، خیلی آروم هست.
کسی که اعتماد به نفس داره، فکر های بزرگی در سرش داره و قدم های کوچیک بر میداره
کسی که اعتماد به نفس داره، خودشه یعنی چی خودشه،
من از خودم میگم
من قبل از اینکه اعتماد به نفسم زیاد بشه یک ادم درون گرا بودم که تو جمعها خیلی گوشه گیر بود و خیلی از بقیه می ترسید و زبونش میگرفت حرف بزنه و تا یه دختر میدید همه ی وجودش خیس عرق میشد و تو هر جمعی کوچکترین فرد اون جمع بود
اما الان…
هنوز هم یه آدم درون گرا هستم اما زمین تا آسمون با گذشتم فرق دارم
یک آدم درون گرا هستم که توی هر جمعی که باشه هر چقدر هم غریبه و آدم بزرگ داشته باشه خیلی راحت هستم و دقیقا همون طوری هستم که تو خلوت هام هستم اگه با یک زیر شلواری یا پیژامه تو خلوت هام هستم تو اون جمع ها هم همون طوری هستم
خیلی راحت با بقیه ارتباط برقرار میکنم اما ادم خیلی پر حرفی نیستم و اهل شلوغی و جمع نیستم.
اصلا فکر نمی کنم کسی اونجا هست و با زمان خلوت هام فرقی نمیکنه و خیلی راحت هستم اگه هیچ کسی هم باهام حرف نزنه انگار نه انگار هستم و احساس پر بودن دارم. میوه ی خودم رو میخورم و کاری به بقیه هم ندارم.
سمت هر کسی که بخوام میرم و خیلی راحت سر بحث رو باز میکنم.
هیچ ترسی از جنس مخالفم ندارم و خیلی راحت باهاشون ارتباط برقرار می کنم خیلی راحت بهشون میگم دوستتون دارم خیلی راحت اگه سوال داشته باشم قشنگ میرم جلو و خودمم خودمم خیلی راحت سوال می پرسم احوال پرسی می کنم هر چقدر هم که غریبه و از نگاه بقیه بزرگ باشه از خدا که بزرگتر نیست.
هنوز هم اشتباهاتی رو انجام میدم ولی خیلی خیلی خیلی کم شده اما اصلا از ذهنم پاک شده که باید چیزی بگم مثلا یه چیزی از دستم میوفته انگار نه انگار دولا میشم برش میدارم یا جمعش میکنم بعد میرم سراغ کار خودم اگه از دست کسی هم بیوفته میرم باهاش کلی هم شوخی میکنم و کلی میخندیم بخاطر این افتادنه و کلی دلقک بازی در میارم باهاش و اون هم یادش میره و کلی میخنده.
اتفاقا الان خیلی حواسم جمع تر شده و اگر هم اتفاقی در حال رخ دادن باشه رو هوا جمعش میکنم و خودم کف میکنم که عجب کاری کردم دمم گرم اگه لیوانی داره میوفته بشقابی داره میوفته رو هوا خیلی تیز می گیرمش خیلی حال میکنم با خودم
چیزی به اسم احساس گناه از وجودم پاک شده و خفه شده به لطف خدا و همین چند وقت پیش هم چیزی به اسم دین و مذهب از وجودم کنده شد ولی باید مرورشون کنم تا دوباره بر نگردند چون اینا پاشنه های آشیلم بودند.
حرف دیگران اهمیتی برام نداره و این تو زندگی ام هم کاملا مشخصه چون تا بحال چندین مسیر عوض کردم برای پیدا کردن کار مورد علاقم و این در حالی بود که از بابا و مامان گرفته تا بابا و مامان همه سرزنش و مسخره میکردند و زیر زبونی تیکه می انداختند اما من راهم رو رفتم ذره ای هم کاری نداشتم که چی میگن و چون اینطوری بود و برای من مهم نبود و برای مامانم مهم بود و هست حرف مردم بقیه میومدند حرفاشون رو به مامانم میزدند اما مامانم به من نمی گفت فقط میگفت پشتت اینقدر دارند حرف میزدند منم میگفتم چه خوب و مامانم هیچی نمی گفت(قانون چقدر دقیق کار میکنه!) اما الان قشنگ تو مسیر مورد علاقم هستم و دارم حال میکنم با خودم
بابت آیندم نگران نیستم و یه جورایی ته ذهنم مطمئن هستم که من ثروتمند میشم به هر جایی که میخوام میرسم بالاخره اینطور میشه از بچگی اینطور بودم و اون حرفایی که دیگران میزدند در مورد بدبختی های زن و زندگی و بچه تو کتم نمیرفت و همش با خودم میگفتم که نه من اینطوری نمیشم الانش هم همینه و داره بهم اثبات میشه تو این مسیر که آقا زندگی من فرق میکنه من فرق دارم زندگیم مثل بقیه نمیشه خیلی خوب زندگی میکنم
بدون اینکه بخوام مسیری رو بدونم یا بشناسم به محض اینکه بفهمم یا حسم بگه که این مسیر رو برو میرم توش و میگم باوراشو درست میکنم خدا هدایتم میکنه مشکلی نیست توش موفق میشم و به بالاترین جای اون مقام یا اون رشته یا هر چیزی که توش هستم می رسم، فقط کافیه باوراشو بسازم و اینطوری عمل دارم می کنم به صورت نا خود آگاه ها
یعنی اینقدر تغییراتم توی این دوساله آروووم و یه ذره یه ذره بوده که بعد از عمل هام میفهمم که چقدر تغییر کردم خدایا شکرت استاد سپاسگزارم بابت این جواهر عزت نفس که نگین انگشتر موفقیته.
خیلی خیلی خیلی فکرهای بزرگی دارم تو مسیر عشق خودم که نقاشی و طراحیه و نمی دونم وقتی باورها رو بسازم چقدر اتفاقات میتونه بزرگتر باشه
چون وقتی اون خدا و اون انرژی رو باور می کنی که به هر شکلی که تو ذهنت بسازی در میاد نفست بند میاد از فکر های بزرگ بزرگی که به ذهنت میرسه تازه با راهکار که باید از چه باوری کار رو شروع کنی و حسش اینه که میشود رسید
من خیلی عزت نفس رو دوست دارم نمیتونم بگم چقدر زیاد…
وقتی میرم جلوی آیینه چشمام میخواد در بیاد از بس که اینقدر با عشق خودمو نگاه میکنم.
با عشقم تو آیینه هر وقت که تنها هستم پارتی دونفره میگیریم و آهنگ های عاشقانه ی خفن میذاریم و میخونیم و کلی حال میکنم، از این آهنگ خلیجیا ها، دوپس دوپسی معرکه.
هر وقت که خودم رو تو آیینه بوس میکنم نفسم بند میاد و نمیتونم لبام رو از آیینه جدا کنم و وقتی که لبام رو بر میدارم یه احساسی دارم که هیچ کلمه ای برای توضیحش ندارم یه احساس ذوق و شعف بی نهایت عمیق که نفسم رو بند میاره.
خدا رو شکر
برام احساسی نداره که دیگران ابراز محبت بهم بکنند اما عاشق عاشق عاشق عاشق اینم که فقط به بقیه عشق بدم خدا میدونه چقدر دوست دارم به یکی دیگه بگم خیلی دوستت دارم. دلم میخواد یکی رو بشونم جلوم فقط ازش تعریف کنم فقط از خوشگلیش تعریف کنم فقط بهش بگم دوستت دارم، خیلی دوستت دارم.
گل که میگیرما اینقدر بغلش می کنم و قربون صدقش میرم که حد نداره و نازشون می کنم وقند میندازم تو آبشون تا حال کنن بهشون میرسم آبشون رو عوض میکنم…و جالبی اش اینه که گله اینقدر باز میشه که انگار گلبرگاش میخوان کنده بشن و خیلی عاشقشون میشم
خیلی راحت از بقیه تعریف میکنم خیلی راحت از بقیه تشکر میکنم خیلی راحت جلوی بقیه از خدا تشکر میکنم با صدای بلند خیلی راحت جلوی بقیه سوتی میدم :) :) :) عین خیالمم نیست اتفاقا کلی با هم می خندیم و چقدر بقیه باهام راحت تر میشن.
واسم مهم نیست که بقیه چه فکری در موردم میکنند.
الان دوسال هست که هیچ دوستی ندارم اما تا حالا فکرش رو هم نکردم که چرا کسی تو زندگیم نیست همین الان یادم افتاد.
اینقدر مشغول خودم هستم که وقت ندارم برا بقیه وقت بذارم.( این یه ترمزه).
شده که مثلا چند روز هم بیکار بودم اما رفتم با خودم حال کردم اصلا فکر نکردم که دوستی داشته باشم.
عاشق اینم که تنها باشم و خیلی راحت ترم موقع تنهایی.
الان وقتی تو جمعی میرم هممون رو خیلی عادی و خوب می بینم بالا و پائینی نیست و خیلی راحتم باهاشوم و اونم باهام خیلی راحتند
با افراد بزرگتر از خودم خیلی خیلی راحت هستم و اتفاقا با بزرگترها خیلی راحت تر ارتباط برقرار می کنم تا هم سن و سالهای خودم
تو ۹۰ درصد ترسام خیلی راحت واردشون میشم و تا الان میتونم بگم که وارد بزرگترین ترسام شدم مگه اینکه جلوتر که برم دوباره یه چیز جدید از تو ذهنم در بیاد
الان که هنوز به ظاهر به جایی نرسیدم خودم و راحت اونجاهایی که میخوام برسم می بینم که هنوز تو تاریخ کسی به اون حد از مهارت تو نقاشی نرسیده قراره خیلی خیلی کارهای بزرگی تو نقاشی اتفاق بیفته که همه چیز رو تحت تاثیر خودش قرار میده، در واقع اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته فقط یه تغییر شکل قرار اتفاق بیفته چیز جدیدی قرار نیست بوجود بیاد فقط تغییر شکله.
(این احساس امن ترین وعمیق ترین احساس زندگی منه که فقط تغییر شکل قرار اتفاق بیفته، هروقت یه ذره سخت بشه میرم خودم رو میندازم تو بغل این احساس و چقـــــدر آروم میشم)
حرف زدنم خیلی خوب شده چون قبلا لکنت زبون عالی ای داشتم و الان خیلی عالی حرف میزنم و خیلی قشنگ توی هر جمعی با صدای بلند و بم و خیلی خفن و خیلی شمرده حرف میزنم، خیلی اهل حرف زدن نیستم تو جمع ها اما همون یه ذره ای هم که حرف میزنم خیلی عالی هست.
تو هر جمعی می فهمم که قشنگ تو چشمم و حواسشون به من هست.
خیلی قشنگ از نقاشی های دیگران تعریف می کنم و در کل خیلی قشنگ تو جمع از بقیه تعریف میکنم و خیلی راحت و خوب از خودم تو هر جمعی تعریف میکنم و خیلی عالی و بدون خجالتی تازه اون بقیه هم چقدر حال می کنند
تازه یه چیزی هم بگم چون خودم خیلی دوستش دارم و اون هم پوست بدنمه که خیلی خیلی پوست بدن براقی دارم و خیلی دوستش دارم و خیلی ازش راضی هستم اینو قبل داشتم اما بهش دقت نکرده بودم و خیلی ها بدنشون اینطوری نیست یعنی اگه برم زیر آفتاب قشنگ انگار که بدنم خیس عرقه اما اینطور نیست بالا تنم اینطوریه پاهام اینطوری نیست خیلی.
هیچ محدودیتی برا خودم قائل نیستم که نمیشه.
اصلا علاقه ای ندارم و حوصله و رغبتش رو ندارم که چیزی رو برای بقیه توضیح بدم و کار خودم رو می کنم و کلا یه بار اتفاق افتاده که یک کس غریبه ای یه ذره تند حرف زده باهام بعدش بلافاصله هدایت شدم به یه جای دیگه که طرف ازم تعریف کرده بود و کلی خندم گرفت که بابا تو که اینجا ازم تعریف کردی!!
هنوز خیلی کار دارم و باید خیلی بیشتر رو خودم کار کنم اما تا همینجاش هیچ ربطی به گذشتم ندارم…
یعنی بعضی وقت ها اینقدر این ظرایط الانم برام عادیه که فکر می کنم که هنوز عزت نفسم پائینه و وقتی خدا هدایتم میکنه به سمت کسایی که عزت نفسشون پائینه به خودم میگم من به اندازه ی چند میلیون سال نوری با این رفتار فاصله دارم و اصلا چنین رفتاری تو ذهنم نیست و دیگه تو گذشتم هم یادم نیست اون رفتارهای بی عزت نفسی ام که چجوری بودم، بچه ها حتماً وضعیت الانتون رو حتما بنویسید و بعداً ببینید، من الان باید بشینم و وضعیت الانم رو بنویسم و بگم که ببین اینا نشونه ی عزت نفس بالاست که من توشون عالی هستم تا ذهنم رو ساکت کنم.
الان ذهنم همش میخواد به من ثابت کنه که تو بی لیاقتی و عزت نفست پائینه و میخواد همش منو ببره دوباره که از اول بشینم رو عزت نفسم کار کنم و این مسیرم رو رها کنم اما من الان نتیجه دستمه و با رفتارام دهنش رو می بندم و میگم برو برو ببین اینا تغییرات من بوده و رفتارام اینجا تغییر کرده برو جمع کن خودت رو بعد اون هم ساکت میشه
یعنی میخوام بگم با این که تغییر کردم اما هنوز این نجواها هستند و باز هم میخوان که من رو بکشند پائین و این یه مسیر همیشگیه و هر روز باید برا خودمون دوره کنیم.
عزت نفس رو من خودم بعد از اینکه اون دوره ی نه هفته ای عزت نفس تموم شد دقیقا یادمه که شنبه بود و انگار یه الهام بود چون اون موقع خیلی واقف نبودم به احساساتم اما تصمیم گرفتم که تا موقعی که زنده هستم هر روز یه فایل رو به ترتیب گوش کنم و شنبه بود و دوباره شروع کردم و الان از اون شنبه هر ده روز یکبار عزت نفس برام دوره میشه( حسم گفت که فایل ۱۶ ثروت۱ و ۷ ثورت ۳ رو به روز دهم اضافه کنم) و هر روز یک فایل رو دارم گوش میکنم و شده که چند روز هم گوش ندادم و بعضی روزا هم حالش رو نداشتم اما با خودم گفتم که اشکالی نداره اگه حالش رو نداری بذار فردا چون این یه مسیریه که تا آخر عمرت باید بری اگه چند روز هم حالشو نداشتی و گوش نکردی اشکال نداره فرداش گوش کن نباید سخت بگیری به خودت.
البته این حرف رو بهش مطمئن نیستم چون استاد گفتند که مثل غذا میمونه و هر روز باید باشه.
خدایا شکرت که هدایتم کردی.
پاسخ به سوال دومین فایل
(توهمی به نام احساس گناه)
من یه طلبه ی خیلی عالی ای بودم.
تو یه خانواده ی به شدت مذهبی به دنیا اومدم که میتونم بگم آخرین نسل از اون خانواده هایی هستند که به شدت مذهبی بودند که تو زمان قدیم بودند با همون تفکر سنتی قدیمی و الان هر چی داره جلوتر میره از شدت مذهبیت شون داره کمتر میشه.
با این احوالات من همه رو تو جیب خودم مذاشتم اینقدر مذهبی بودم.
تو قویترین پایگاه فرهنگی کشور یکی از بهترین ها بودم.
اون تلاش ذهنی ای که من گذاشتم برای از بین بردن مذهب و احساس گناه از وجودم رو اگه برای ثروت میذاشتم الان به هر چیزی که میخواستم رسیده بودم، برای اینکه چیزی به اسم خدای بیرونی و خدایی که تو آسمون هاست رو از وجودم پاک کنم و پاک کردم.
چون تمام وجودم رو داشت میخورد این مذهبی بودن و احساس گناه اما من خدا رو تو وجودم پیداش کرده بودم و میخواستم که تغییر کنم و تغییر کردم به لطف خدا و این تغییر هنوزم هم کار داره.
کاری به گذشته ندارم و کاری نداشته باش و فقط به این چیزایی که میگم گوش کن و باورشون کن چون حرف مستقیم خداست، خدایی که داره این نوشته ها رو تایپ می کنه و خدایی که داره این نوشته ها رو میخونه و خدایی که این نوشته ها رو شکل داده…
چه تعریفی از احساس گناه داری؟
یه دقیقه با خودت خلوت کن و بشین و فکر کن ببین احساس گناه یعنی چی و اگه تونستی برام تو پاسخ همین کامنت یه تعریف منطقی و خوشگل برام بنویس، هر گناهی هم که میخوای بنویس …
بهت قول شرف میدم غیر از داد و بیداد و ترس و سر و صدا تو ذهنت هیچ چیزی نمیشنوی که فقط داره بهت میگه دور شدی گمراه شدی الان بدبخت شدی الان باهات قهر کرد الان تمومی الان می میری میری جهنم، هیچ تعریف و پشتوانه ی منطقی و درست درمونی از گناه که به آرامش برسونتت که بگی، آهان این شد یه تعریف منطقی خوب، تو ذهنت نیست…
دوتا موضوع رو میخوام برات باز کنم شاید بیشتر شه؛
۱-احساس گناه فقط و فقط بخاطر چیزیه به نام دین و مذهب…
حرف من رو باید بپذیری منی دارم میگم که شرایطم رو برات گفتم که چی بودم و یه روز با ذهن کاملا باز و تو آغوش باز خدا نشستم و شروع کردم به خوندن قرآن و تغییر باور مذهبی بودن،
میدونی چی بهم الهام شد؟
مذهبی بودن به یک عامل بیرونی ای (شرک) مربوط میشه به نام سن!
چه ارتباطی داره به سن؟
به سن تکلیف شما مربوط میشه…
همه ی ما از موقعی که به سن تکلیف رسیدیم مذهبی شدیم و چیزی به اسم “سن تکلیف” و “تکلیف خدا اومده رو دوشت” وارد زندگیمون شد و تمام اون دوران کودکی بار خودش رو جمع کرد و رفت، اون آزادی و رهایی بی قید شرط دوران کودکی از سن تکلیف به بعد تغییر کرد…
من میخوام بگم هیچ سن تکلیفی وجود نداره ما درست عین زمان کودکی مون در آزادی مطلق هستیم و این حقیقت ماست، فقط خودمون داریم یه جور دیگه رفتار می کنیم وگرنه هیچ فرقی با اون زمان کودکی مون نداریم.
فقط یه توهمی به نام دین و مذهب و به دنباله ی اون احساس گناه رو کردیم تو مغزمون. من نمی خوام دین زده رفتار کنم و حرف بزنم و یا متعصب باشم نسبت به این مسیر، اون چیزی که فقط هست رو دارم میگم از قرآن یاد گرفتم که اون چیزی که هست رو ببینم و بگم…
دخترا تو سن نه سالگی و پسرا تو سن ۱۵ سالگی به سن تکلیف میرسن، یعنی چی؟
اصلا ملاک سن چیه؟
تا حالا فکر کردید به این موضوعات که سن یعنی چی؟ یعنی چی میگیم یکی بیست سالشه یا اینکه یکی چهل سالشه؟
اگه یکی که تو زمین ۴۰ سالشه، تو سیاره ی نپتون بود الان اصلاً به سن تکلیف رسیده بود!!!
اگه الان تو نپتون بود الان چند سالش بود؟
فکر کنیم به سن که یعنی چی اصلاً سن؟!
من میخوام بگم سن ما هیچ ربطی به ما نداره بلکه به تعداد دفعات گردش زمین به دور خورشید داره از اون نقطه ی جفرافیایی_مداری ای که ما توش به دنیا اومدیم که این هیچ ربطی به ما نداره.
ببینید من ماه مهر به دنیا اومدم، خب، این ماه یه موقیعتی رو داره تو مدار زمین به دور خورشید دیگه درست میگم.
خب حالا سن من هم به این معنیه که زمین از اون موقعی که من به دنیا اومدم توی اون موقعیت مداریش تا حالا مثلا ده بار به دور خورشید چرخیده…
این چه ربطی به من داره؟!!!
مقدار گردش زمین به دور خورشید چه ربطی به من داره؟!!!
حالا از موقعی که من به دنیا اومدم، ده دور نه سیصد دور چرخیده باشه، چه ارتباطی به من داره؟
میتونید ارتباطش رو به زندگی من بگید؟
هر کدوم از ما چه باشیم چه نباشبم اون داره میچرخه؟ کما اینکه قبل از حیات بشری هم داشت می چرخید دور خورشید!
حالا این رو ربط بدید به سن تکلیف..
یعنی اینکه هر وقت از موقعی که دخترا به دنیا اومدند زمین نه بار به دور خورشید چرخید دخترا باید یکسری اعمال رو برای خداشون انجام بدند و اگه هم انجام ندند یا اون اعمالی که نهی شده روانجام بدن خدا آتیششون میزنه…
یعنی اینکه هر وقت از موقعی که پسرا به دنیا اومدند ۱۵ بار به دور خورشید چرخید پسرا باید یکسری اعمال رو برای خداشون انجام بدند واگه هم انجام ندند یا اون عواملی که نهی شده رو انجام بدند خدا آتیششون میزنه…
توی مسیحیت…
جوونا از موقعیتی که بدنیا میان وقتی بیست و یک بار کامل زمین به دور خورشید چرخید میتونند مشروب مصرف کنند قبل از اون نه و اگه اینکار رو بکنند از طرف خونواده سخت مجازات میشن اما بعد بیست ویک بار چرخیدن به دور خورشید اشکالی نداره…
دیگه نیازی هست چیز دیگه ای بگم؟!!
آیا این واقعا همون راهی که قران بهش میگه محکم ترین راه؟؟؟؟!!!!!( ان هذا القران یهدی للتی هی اقوم..)
آیا ابراهیم بابت تبعیت از این خدا و راهش ابراهیم شده یا داستان چیز دیگس؟!!
آیا سلیمان بخاطر باور کردن و بودن تو چنین مسیر چنین خدایی به چنان قدرت و ثروت رسید.
آیا محمد بخاطر این مسیر چهل سال رفت غار حرا؟؟!!!
همه ی ما به همون مقداری که در کودکی آزادی داشتیم و رها بودیم و هر کار دیگه ای که میخواستیم می کردیم الان هم به همون اندازه آزادیم که هر کاری که میخواهیم بکنیم.
یاد مون بیاد بچگی هامون رو چه کارهایی کردیم که خیلی برامون معمولی بود، چون ذهنمون خالی بود چون ورودی ای بابت اون کار تو ذهنمون نبود و خیلی راحت انجامش می دادیم، برای من که مذهبی بودم خیلی راحت میرفتم با دخترهای فامیلمون بازی میکردم همدیگر رو بوس میکردیم بغل هم میخوابیدیم با هم بودیم کارایی که الان فکرش رو بخواهیم بکنیم که انجامش بدیم قرمز میشیم اصلا نمیتونیم فکر کنیم و به همین دلیل از خیلی از خواسته ها که واقعا دوستدار تجربشون هستیم بطور ناخودآگاه کاملاً چشم پوشیدیم و نمیتونیم بهشون فکر کنیم
وقتی که بچه بودیم و میخواستیم بریم دستشویی جلو همه شلوارمون رو در میاوردیم خیلی راحت می رفتیم دستشویی حالا چی؟
نمیگم که باید این کار رو بکنیما!!! یه چیز دیگه رو میخوام بگم.
چقدر خودمون بودیم و راحت بودیم با همه…
چون بخش اعظمی از این موضوعات مذهبی بخاطر حرف و نگاه بقیه است.
خواهش می کنم منظور من رو درست متوجه بشید..
یه سوال اگه یه بچه آدم بکشه چی میشه؟
اگه یه بچه یه وسیله ای رو از خونه ی دوستش یواشکی برداره و بیاره خونشون چون دوستش داره ،اون بچه چه احساسی داره و دیگه هم بهش نده؟
من خومد بچگی هام خیلی کارا کردم چون واقعا حال میکردم با اون کارا و خیلی لذت بخش بود برام و یه حس قایمکی بودن بهم میداد که خیلی دوستش داشتم.
شاید بگید که بچه که حالیش نیست نمی فهمه.
نه دوستان جواب اینه، بچه ذهن منطقیش خالیه، باورهای محدود کننده هنوز وارد مغزش نشده و یا هنوز اونقدر قوی نشده برای همین هیچ کدوم از اون احساسات خفه کننده ای که ما با انجام یک هزارم اون کارا تجربه می کنیم رو اون بچه تجربه نمی کنه..
هنوز اون منطق های بی پایه و بی اساس تو کلش سفت نشده، حالیش نیست نمی فهمه به این معنیه..
اون بچه اون کارا رو انجام میده باز هم همه دوستش دارن و عاشقشن اصلاً، ولی اگه یه آدم بزرگ انجام بده همه ناراحت میشن. اصلاً تا حالا فکر کردین چرا این اتفاقا داره میوفته…
( تا این جاش حرف من بود ،الان مسیر داره یه سمت دیگه میره و نمیدونم قراره کجا بره . از اون چیزی که میخواستم بگم داره فاصله میگیره و یه چیزای دیگه داره میاد تو ذهنم، این خبر خوبیه! …)
چه فرقی هست بین واکنش اون آدما در برابر اون آدم بزرگه با اون بچه کوچولوئه.
چرا اگه یه بچه هم آدم بکشه کسی چیزی بهش نمیگه و اصلاً کسی کاری باهاش نداره و باز هم همه دوستش دارند و براش عین قبل همون کار( کشتن یه آدم)، ارزش و احترام و محبت قائلند و میگن که بچس نمی فهمه ( همه ی اون توضیحات نمی فهمه رو داشته باشین)
کدوم باور رو داره نشون میده؟
قبل از اینکه بگم کدوم باور رو داره نشون میده یه سوال دیگه بپرسم،
ما از کی توانایی خلق زندگیمون رو داریم؟
خدایا داری چی میگی؟!!!
از وقتی که…
بله از وقتی که به این دنیا اومدیم
خب آیا کودکی ما حتی دوسالگی مون جزو این زندگی دنیا و اون به دنیا اومدن نیست؟
پس حالا چرا رفتاره متفاوته؟
به قران یکی دیگه داره میگه من می نویسم خودم هم یخ کردم و کف کردم مطالب داره همینطوری میاد.
چرا رفتار اون آدما با اون بچه ای که ، آدم کشته، رفته تن یه زن لخت رو دیده و حتی دست به اندام تناسلی اش هم زده، با اون آدم بزرگی که این کارا رو کرده زمین تا آسمون متفاوته…
بخــــــــــــدا ما خالق تمام زندگیمون هستیم از همون اول.
من خودم یادم میاد( قشنگ خدا بهم نشون داد و بهم گفت این رو) از وقتی که این مسائل مذهبی تو کلم نرفته بود و کدهاش اجرا نشده بود( به سن تکلیف نرسیده بودم) قشنگ میرفتم به همون خانمهای بسیار پوشیده فامیل دست میدادم و عاشقانه بغلم میکردند و بوسم میکردند ،حتی تو جشن هاشون که لباسهای باز هم می پوشیدند میرفتم با مامانم چون همه ی اونا رو من داشتم خلق میکردم همه ی اون آزادی ها رو…
اما دقیقا از وقتی که این چیزا رفت تو کلم اول رفتار خودم تغییر کرد و بعدش رفتار اونا هم تغییر کرد بخـــــــدا من خالق تک تک اتفاقات زندگیم هستم.
هیچ قدرتی بجز من و باورهای من تو زندگی من نیست اینو باید یک میلیارد بار بگم و عمل کنم وعمل کنم وعمل کنم وباورام رو درست کنم.
همین الانشم همینطوره فقط کافیه که این باورهای جدید جایگزین اون قلبیا بشه تو ذهنم دوباره همه چیز برمیگرده به همون حالت قبلی به همون حالت طبیعی خودش.
اگه آدم بکشی چی الان؟
من میخوام بگم اون قانون هایی هم که برای بی گناهی بچه ها نوشتند ( دقت کردید بی گناهی بچه ها) اون ها هم بخاطر باور درست بچه هاست که سبب شده چنین قانون هایی نوشته بشه. بچه ها قانون هاشون رو هم خودشون خلق کردند با باوراشون.
کودکی ما اوج انسانیت ما و اوج زندگی حقیقی ماست اوج خداگونه بودن ماست و باید به اون دوران برگردیم، همه ی ما.
زندگی طبیعیه ما همون دوران کودکی مونه.
چطور یکی تو جنگ مثل آب خوردن آدم میکشه اما همون آدم بیرون جنگ خیلی دل رحم میشه و زورش به یه پشه هم نمیرسه؟!
بابا تو آدم کشتی سر بریدی حالا بیرون جنگ زورت میاد پشه رو بکشی؟
تو همون منطقه ی جنگی و تو زمان جنگ مثل چی آدم میکشتی اما چند سال بعد تو همون منظقه ی جنگی اگه با یکی دعوات بشه چرا نمی کشیش( اگه دعوا کردن تو نظرش کار بدی باشه)؟
جوابش چیه به نظرتون؟
اینا بخاطر توجهاتش و باوراش هست و تو کانون توجه اش این خیلی اصلی هست که کشتن آدمی که داره تو رو می کشه اشکالی نداره. کی این رو گفته از کجا اومده؟ این فقط از یک کانون توجه شروع شده که اگه تغییر کنه اون دیگه جنگ نمیره و اگه همون آدم این رو بذاره تو کانون توجهش و باورش کنه که کشتن آدم های معمولی اشکالی نداره و خیلی هم خوبه اتفاقا اون میره آدم میکشه به همین راحتیه داستان دقیقاً مثل داعشی ها و وهابی ها و اونایی که میرن خودشون رو منفجر میکنند. حالا همون آدم تو باوراش و کانون توجهش اینه که کشتن یه موجود زنده ی ضعیف مثل پشه خوب نیست و اشکال داره.
واقعا کی داره این خوب و بد ها و درست وغلط ها رو برای من نوعی تعریف میکنه؟
در مورد حق الناس چی؟
حق الناس هم همینه دوباره مثال کودکی رو بزنید برای خودتون اگه مال یک کس دیگری رو برداره و بعدا معلوم بشه چه رفتاری با اون بچه میشه؟ چه رفتاری با اون آدم بزرگه میشه؟
اون مثال قتل خیلی عالی بود.
احساس گناه مون رو هم خودمون داریم خلق می کنیم با تک تک اتفاقات بعدش که حاصل انجام اون کار هست.
تو قرآن برید ببینید تمام اون کارایی که خط قرمزه و لفظ عذاب داره یه بچه انجام نمیده اصلا بلد نیست.(عذاب نه به معنای اون چیزی که ما شنیدیم)
بچه دورغ بلد نیست.
فکر بد کردن بد نیست.
غیبت رو اصلًا نمیدونه جیه داره تو لحظه از خودش لذت میبره اصلا کاری به بقیه نداره.
استاد توجه به زیبایی هاست.
استاد سپاسگزاریه.
استاد تغییر کانون توجهش هست
بسیار بخشندس.
باور داره به فراوانی
به چیزی کمتر از بهترین و بی نهایت قانع نیست.
خیلی غیر منطقی فکر میکنه ، در واقع اون طوری که فقط خودش دوست داره بشه و اتفاق بیفته فکر می کنه، هیچ محدودیتی برای هیچ چیزی قائل نیست
خودشه.
خدا رو به طور صد در صد باور داره و سرشار از آرامشه مخصوصاً بچه های خیلی کوچولو به چشماشون دقت کردید چه موج مثبت و آرامشی دارند.
هنوز هم میگید بچه ها نمی فهمند؟!!!
چرا هر آدم گنده دماغ و سگ اخلاقی تا یه بچه می بینه اخلاقش مثل یه موم تو مشت نرم میشه؟
برگردید به همون حرف بالاییه در مورد قاتل بودن بچه.
چرا همه ی مردم جهان به دنبال شادی بچه ها هستند و هر چی کانال شاد و خوشگله و هر چی برنامه ی مفرح و خوب هست برای بچه هاست؟
اصلاً چرا برنامه ی بچه ها اینقدر شاده و رنگارنگه و در واقع فقط شاده و رنگارنگه بدون هیچ دلیلی( این بدون هیچ دلیلی خیلی خیلی مهمه)
برنامه ی شاد و مفرح آدم بزرگا یه هدفی توش هست یه دلیلی داره اما برنامه بچه ها اینطور نیست بدون هیچ دلیلی تنها دلیلیشون اینه که خب چون برنامه ی بچه هاس دیگه!!!!
آخه چرا؟ مگه بچه ها چین که برنامشون باید شاد باشه چرا نباید سیاسی باشه چرا نباید غمگین باشه؟
چند وقت پیش یه فیلم خیلی قدیمی از خواهرم تو کامپیوتر پیدا کردم که تو ماشین بودیم و خودش با گوشی بابام گرفته بود و داشت با مامانم حرف میزد و باورتون نمیشه توی چند دقیقه فیلم اینقدر از مامانم خواسته داشت و تازه با اصرار که میخوام اما مامانم همش میگفت نه بعد به خود خواهرم نشونش دادم همینطوری مونده بود رفته بود تو فکر و داشت زمین رو نگاه میکرد که چقدر الان فرق کرده و هیچ خواسته ای نداره و چقدر الان بـــــزززرررگـــتـــرررر شده( دقت کنید به بزرگتر).
این فیلمهای دوران کودکی برای ما که تو این مسیر هستیم متحول کنندس، یعنی زیر و رو میشیم قشنگ و خیلی سکوت دور و برومون رو و سکوت درونیمون رو احساس می کنیم بخاطر این تلنگری که میخوریم… اون دوران باشکوه کودکی.
چراهمه چیز برای بچه ها اینقدر لوکسه و اینقدر عالیه.حتی اون بچه هایی که تو فقر بدنیا میان باز هم تو همون شرایط اینقدر شاد هستند و بازی می کنند.
به نظر من فکر کردن به گذشته تو این یه مورد کودکی برای خود من خیلی درس داشته چون قشنگ باورهای محدود کنندم رو شناسایی می کنم و از همین راه هم باور مذهبی بودن رو شناسایی کردم یعنی خدا نشونم داد قشنگ مثل یه فیلم از جلوی چشمام گذروند اون دوران کودکیم رو و فهمیدم که بابا میشه غیر مذهبی هم بود چون اینقدر به تار و پود استخوانم این باور چسبیده بود که اصلا فکر نمیکردم که میشه جور دیگه ای هم زندگی کرد خدا واقعا لطف داشت که من رو بیدارم کرد و نشونم داد مسیرم رو که باید چیکار کنم و میشه آزاد باشم میشه لایق باشم میشه محدود نباشم محدودیت از بی لیاقتی میاد و ریشه ی مذهب احساس بی لیاقتیه که من چون خیلی مقاومت داشتم خدا می گفت رو احساس لیاقتت کار کن اما من مقاومت داشتم اما الان داره درست میشه همه چیز.
همه ی زندگیمون رو خودمون داریم خلق می کنیم هیچ ربطی به عوامل بیرونی مون نداره بخدا خود من باید این رو باورش کنم ربطی به دین و مذهب نداره.
اگه می بینید تو جوامع بیرون از ایران مخصوصا تو اروپا و آمریکا این اتفاقایی که تو کشور ما میوفته، اونجا نمیوفته، بخاطر منطقشون بخاطر قارشون بخاطر کشورشون بخاطر دولتشون بخاطر دین مسیحیت یا هر دین دیگشون( عوامل بیرونی) بخاطر هیچ چیز دیگشون نیست فقط بخاطر اینه که اون باورها و از همه مهم تر از همه مهم تر از همه مهم تر اون توجهاتی که ما می کنیم رو اونا نمی کنند، همین وسلام نامه تمام. اگه ما هم این توجهات رو عوض کنیم و به اون دوران کودکی برگردیم همون نتایجی رو میگیریم که اونا دارند میگیرند، همون احساستی رو تجربه میکنیم که اونا دارند تجربه می کنند.
همون آزادی ای رو تجربه میکنیم که اونا دارند تجربه میکنند بر فرض مثل تو روابط بین دختر و پسر، تو همین کشور یا تو هر گشور دیگه ای که هستیم.
نگیم میخوام برم خارج اونجا آزادیه. این یه دروغ بزرگه یه فریبه فقط یه فریب بزرگ. اروپایی نیست ایرانی نیست همش تویی و منم که دارم با باورام میسازم با کانون توجهم دارم میسازم. همه چیز رو همه چیز رو تاکید میکنم همه چیزی رو که تو داری با این دوتا چشمات می بینی خودت خلقش کردی من خلق کردم کس دیگه ای هم اونا رو نمی بینه فقط تو داری می بینی چون اینجا جهان توئه جهان منه، کلش برای منه کلش برای توئه. زندگی منه و زندگی توئه.
چرا اونا وقتی مشروب می خورند چنین احساستی رو تجربه نمی کنند که ما تجربه می کنیم( تو مثال سن گفتم).
چرا؟
چون اونا به اون موضوعات، توی ذهنشون توجه نمی کنند همین، بخــــدا فقط همین توجه داره همه کارا رو میکنه فقط همین.
حالا شما فرض کن که وقتی مشروب میخوری به چنین چیزی که تو سرت بهش توجه میکنی توجه نمیکردی و برات مثل آب خوردن عادی بود، آب میخوری به چی توجه می کنی؟ هیچی داری عین آدم زندگیت رو میکنی و به کارات توجه میکنی و فکر میکنی(منظور از فکر توجه یا همون ارتعاشه).، خدا وکیلی باز هم همین احساس رو تجربه میکردی؟؟؟؟ راستش رو بگو کلاهت رو قاضی کن منظورم از توجه اون فکریه که موقع اون کار میاد تو ذهنت فرض کن داری یه لیوان شراب انگور مال سال ۱۹۸۰ رو میخوری و داری به اتفاقی که تو اداره افتاد فکر میکنی که چه اتفاق جالبی هم بود؛یعنی دقیقاً مثل اینکه داری شربت میخوری و داری به اتفاق تو اداره فکر می کنی.خدا وکیلی باز هم همین احساس رو داشتی یا نداشتی؟ داشتی یا نداشتی؟
فرق اتفاقات بعد از مشروب این دو آدمی که مشروب میخورند چیه؟ ؛
یک مسیحی که داره مشروب میخوره یک مسلمان که داره مشروب میخوره.
تفاوت اتفاقات بعد از مشروب شون از کجا شروع میشه؟
از مشروب خوردنشون؟
نه. مشروب خوردن که یکیه. منطقی نیست که از یک عمل یکسان دو تا حاصل عمل متفاوت تشکیل بشه.
از اون چیزی که درحین یا بعد از مشروب خوردن بهش توجه می کنند.
اون چیز چیه؟
اون چیز موضوع کانون توجهشونه.
از کانون توجهشون شروع میشه و بعد به احساس انتقال پیدا میکنه و اگه این توجه و به دنباله ی اون، این احساس رو تغییر ندهند، اون اتفاقات بزرگتر میشه، منظور از اتفاقات رفتارها هم هست. همه چیز هست.
به این میگن باور ساختن و خلق شرایط.به این میگن آزادی عمل مطلق.
چی باورته؟ چیزی که داری خیلی بهش توجه می کنی حتی اگه داری در مورد موضوعی خیلی بحث میکنی یا حتی اگه چیزی رو خیلی نفی میکنی داری بهش خیلی توجه میکنی و جزو باوراته. نگو من این موضوع رو باور ندارم چون قبولش ندارم. اگه باورش نداشتی اصلاً بهش فکر هم نمی کردی چه برسه به اینکه قبولش داشته باشی یا نداشته باشی مثل این میمونه که الان روزه بعد یکی میاد بهت میگه الان شبه چی بهش میگی اصلا بحثی داری؟! اصلا فکر میکنی به حرفش، اصلا توجه( تاکید میکنم که دقت کنید) میکردی؟ نه.
چون باورت اینه که الان روزه و اصلاً به شب توجه (فکر) هم نمی کنی چه برسه که حالا حرف طرف رو قبول داشته باشی یا نداشته باشی.
چرا باورت اینه که الان روزه چون داری همه جا رو روز می بینی دیگه، از این واضح تر! به قول معروف عین روز برات روشنه.
یک مثال دیگه میزنم؛
منظورم از شیطون پرست ها فقط یه گروه هست.
شما تا حالا چند بار تو زندگیت به شیطون پرست ها فکر کردی؟ اصلا تا حالا از خودت پرسیدی که من شیطون پرست هستم یا نه؟ چند تا شیطون پرست تو زندگی و اطرافیانتون هستند؟
چرا اینطوری نیست؟ چون هیچ توجه ی به اون قضیه نداریم، فقط کافیه آگاهانه به اون موضوعات توجه کنیم. به راحتی وارد زندگی مون میشن.
این رو برای احساس لیاقت گفتم و شما میتونید تو هر جنبه ای از زندگی تون نشرش بدید.
ادامه در پاسخ کامنت…
اگه وسایلت زود خراب میشه یا کیفیت زندگیت پائینه، یا هر جایی که میری یه جای ساده و شاید حتی خیلی بهم ریخته هست و جای تر تمیزی نیست، تو مسافرت ها این خودش رو خیلی خوب نشون میده. به جاهایی میره که مکان های خیلی شیکی نیست به رستوران های معمولی میره
آیا همه همون جاها میرن؟ قطعا خیر.
آیا همه وسایلی که میخرند زود خراب میشه؟ قطعا خیر.
آیا همه هر لباسی که میخرن زود کثیف میشه و یا یه اتفاقی می افته که باید سریع عوضش کنه یا مثلا تو همون بار اول یه لکه ی روغن می ریزه روش که دیگه هم نمیره؟ قطعا خیر.
آیا همه هر جنسی که میخرن همیشه یه جاش باید اشکال داشته باشه هر چقدر هم اشکال کوچیکی باشه؟ قطعا خیر.
آیا همه تو مدرسه های کرکثیف و درب داغون درس خوندند؟ قطعا خیر.
آیا جوراب همه بوی بد میده؟ قطعا خیر.
آیا همه کفش هایی میخرن که زود بوی بد میگیره؟ قطعا خیر.
به کفشه ربطی نداره ها، به توجه اون طرف ربط داره.یه مثال از خودم میگم؛
یه مدت زیادی رو عزت نفسم کار نرده بودم و قشنگ متوجه تغییر اوضاع شدم و دیدم همون کتونی ای که خریده بودم و همون جورابی که پام میکردم و قبلا بود نمیدادند، شروع کردند به بوی بد گرفتن و دویاره رو خودم کار کردم و بو رفت و بوی کفش هم رفت.
آیا هر کسی که سوار مترو یا اوتوبوس میشه و رو صندلی میشینه، بغل دستیش یه آدم با سرو وضع خیلی نا مرتب و ساده هست؟ قطعا خیر. تو تاکسی ها هم همینطوره.
خلاصه اگه تو زندگی مون چیزی هست که داریم بهش توجه می کنیم به هر دلیلی ( تائید یا نفی یا بحث یا هر روش دیگه ای) اون جزو باورهای شماست و باید تغییرش بدید البته اگر احساس بدی در ما ایجاد می کند.
این رو تو ثروت، تو روابط، تو مسائل مذهبی و تو هر جنبه ای از زندگیتون ببینید و باید ببینم.
مثل قبلا من نباش که مذهبی بودن رو قبول نداشتم و از قصد کارهایی می کردم که مذهبی نباشم، اینا همش تو ناخودآگاهم بودا!! بعد بخاطر این قضیه با مذهبی ها هم سر بحث و دعوا داشتم و قبولشون نداشتم، میدونی چرا چون تو خودم تو سرم تو باورام با خودم مشکل داشتم سر این قضیه. از یه طرفی نمیخواستم اونجوری باشم از یه طرفی ذهنم میگفت که اینجوری هستی!
ما در درون خودمون داریم زندگی می کنیم و همه چیز تحت اختیار ماست.
(این حرف بالا بی نهایت عمیق و مهمه و توحید حقیقیه و اگه این رو درک کنید حق الناس و ظلم و این داستانا رفع میشه.
چون تو چنین احساس حق الناسی رو داری خودت اتفاقی رو بوجود میاری تا چیزی از کسی دستت بمونه تا این احساس بهت ثابت بشه و تجربش کنی.
چون خودت احساس ظلم داری، خودت یه اتفاقی رو بوجود میاری تا ظلم کنی و خودت اون فرد رو بوجود میاری.
اگه احساس قربانی شدن داشته باشی خودت اون ظالم رو بوجود میاری تا مظلوم بودن رو تجربه کنی چیزی بیرون از تو نیست تو در درون خودت داری زندگی می کنی و اینها فقط یه تجربس همین، اگه نمیخوایش تغییرش بده با تغییر اساس کانون توجهت.
همه ی ما اساساً بی نهایت لایق و ارزشمند هستیم و بی نهایت قدرت داریم چون همه چیز رو تو زندگیمون، ما داریم بوجود میاریم این یعنی قدرت بی نهایت و اساسی و اگه این رو باور کنی دیگه حق الناس و ظلم و احساس حقارت تموم میشه. کدومش رو انتخاب میکنی قدرت رو یا تحقیر رو، بخشش رو یا ظلم رو، اعتماد رو یا بی اعتمادی رو، تاکید میکنم اینا فقط یه تجربس صرفاً نه خوبند نه بد. فقط تصمیم بگیر چی رو میخوای تجربه کنی چیزی از ارزشات کم نمیشه با همین آگاهی ما خیلی راحت وارد این دنیا شدیم و این شرایطر وانتخاب کردیم تا تجربش کنیم تا به وضوح برسیم و به خواسته هامون برسیم چون میدونستیم که آقا چیزی از ارزشام کم نمیشه اصلاً بی هویت بود این موضوع برامون، موضوع فقط تجربست مثل یه بازی کامپیوتری. )
من از مثال خودم میگم تا شما بهتر درک کنید موضوع رو و تو زندگیتون پیداش کنید.
یه مثال واقعی بزنم از اون مثالی که گفتم وقتی بچه بودیم خیلی راحت جلوی جمع لخت میشدیم و میرفتیم دستشویی؛
توی یوتیوب یه مستندی رو دیدم از بی بی سی که رفته بودند و یک مورد جالبی رو در جنگل های آمازون فکر کنم، پیدا کرده بوند.
حالا مورد چی بود؟
یه قبیله ای رو پیدا کرده بودند که همه ی قبیله بالکل و از دم لخت مادر زاد بودند یعنی لخت مادرزاد به معنای حقیقی کلمه ها اصلاً یه چیزی بخدا..
فقط رسمشون اینه که روی صورتاشون از این رنگا میزدند و مرداشون سر آلتاشون با چوب یه چیزی درست کرده بودند که گذاشته بودند سر آلتاشون تا تو شکاری که میرن زخمی نشه حالا دیگه دقت نکردم خیلی که ببینم چی بود :) :)
اما جالبیش هم برای من و هم برای خود اون افراد تهیه کننده ی مستند این بود که بابا اینا انگار نه انگار که هیچی تنشون نیست و خیلی قشنگ هم مهمان نوازی می کردند و خیلی راحت و اوکی بودند با این گروه تهیه کننده و فیلم برداره رفت لب رود و دید یه خانمه قشنگ اومد اونجا و شروع کرد به حمام کردن همون جلوی دروبینا و قشنگ خودش رو شست و برگشت به قبیلش خیلی خیلی برام جالب بود و خیلی برام اگاهی دهنده بود واقعا خدا هدایتم کرد به اون ویدیوی تو یوتیوب.
خب حالا این رو با خودمون مقایسه کن.
تنها فرقشون چیه با توجه به حرفایی که زدم؟
فقط در کانون توجهشونه. این موضوع برای کانون توجه اونا چیز ناخواسته ای نداره که بخواد دفعش کنه.آقا من خودم مشکل دارم با این حرفم!!!، دستم رو داره می بنده.!!!
اصلاً این موضوع یعنی چی؟!!خوب یا بد رو کی داره تعریف میکنه؟!! درست یا غلط رو کی داره تعریف میکنه؟!!
حالا الان همه اونا دارند زنا میکنند همه دارن به هم دیگه تجاوز میکنند مرد به بچه رحم نمبکنه و بچه به زن رحم نمیکنه..این در حالیه که خیلی آدمای شاد و عادی ای بودند و اونجا خانواده تشکیل شده بود و زن وشوهر وجود داشت و بچه وجود داشت قشنگ چادر چادر برای هر خانواده بود اما همه لخت مادر زاد بودند. این اصلاً همه چیز رو تو ذهنم ریخت به هم و همه ی اون مسائلی که به ازدواج داشتم به رابطه ی دختر و پسر داشتم به اون تابوها و تعصباتم، با همین مورد بسیار کم رنگ شد تو ذهنم و مقاومتم شکست. بابا اگه این همه لختن پس چرا همه اینقدر راحتند و کنار همدیگه خوبند؟ جالبی اش هم این بود که هیچ کسی هم به زن خانواده ی دیگه کاری نداشت اصلا یعنی میخوام بگم خیلی خیلی عادی بودن و خیلی راحت داشتند زندگی شون رو می کردند.
وقتی من بدنیا اومدم و اون بچه هم که مثلا همزمان با من تو اون قبیله به دنیا اومد، هر جفتمون باورامون مثل هم عالی بود واسه همین اگه من تو بچگی لخت میشدم خیالم نبود و کسی هم خیالش نبود و اون بچه هم دقیقا همینطوری بود اما با بزرگتر شدنمون و متفاوت بودن ورودی ها یمون اطراف متفاوتی رو برا خودمون خلق کردیم بخاطر اینکه کانون توجهاتمون تغییر کرده بود و متفاوت شده بود و الان اگه من بیام دوباره کانون توجه ام رو مثل بچگیم یا مثل الان اون پسر هم سنم آگاهانه( این خیلی مهمه) برنامه ریزی کنم و کنترل و هدایتش کنم من هم به سمت چنین تجربه هایی هدایت میشم به همین سادگی، البته تغییرش به همین سادگی نیست برای من یکی حداقل.
این اون اصل قرآنه، این اون چیزیه که استاد داره انجامش میده و اصل زندگیشه. این اون چیزیه که سبب میشه آیات قرآن به اصل و فرع تقسیم بشن.
این اصل حقیقیه که خیلی خیلی عمیق تر از اون داستان های قرآنی مثل نصوح یا توبه ی حضرت موسی هستش و درک این اصل سبب درک درست اون داستان ها میشه.
با توجه به مطالبی که تا اینجا گفتم یه سوال؛
خدائیش چندتا پسر بچه رو دیدید و من هم دیدم که با مامانشون رفتند استخر بانوان یا حموم زنونه؟
چند تا خدائیش؟
چرا برای اون بچه ها اتفاقی نمی افته و اتفاقا اونایی که اونجا هستند کلی هم قربون صدقه ی پسر بچه ها میرن؟
با توجه به مثال ها و حرفهای بالا دیگه جواب خیلی مشخصه… چون اون جا رو، اون رفتارها رو خود اون پسر بچه داره برای خودش خلق میکنه چون وردودی هاش محدود کننده نیست.
چرا تو خارج اینطوری نیست و تواستخر ها همه هم دختر و هم پسر خیلی عادی دارند شناشون رو می کنند و لذت می برند چرا؟
باز هم جواب مشخصه مثل همون پسر بچه چون اون ورودیهای محدود کننده ی بی اساس و منطق تو ذهنشون نرفته…
دوستان داستان نصوح هم همینه تغییر توجه بوده نه استغفار و از این داستانا، توبه تو قرآن به معنای بازگشته، و اگر اون خدای سیستمی و انرژیکی رو باور داشته باشید به معنای تغییر فرکانسه معنای توبه و تغییر کانون توجه هستش.
نصوح همین کار رو کرد و احساسش رو کنترل کرد و توجهش رو برداشت و مطمئن بود که خدا کمکش می کنه چون این یه ناخواسته بود فقط همین. خدا بخاطر این احساس و ایمانش کمکش کرد و گرنه خدا احساس نداره که حالا دلش به حال بندش بسوزه اصلا خدائی به اون صورت که ما میدونیم وجود نداره بلکه یه سیستمه خود نصوح بود که شرایطش رو با تغییر احساسش تغییر داد و اون سیستم پاسخگوش بود به احساسی که داشت و اگه نمیتونست کنترل کنه هر کسی هم که بود هر چقدر هم زجه میزد و التماس میکرد، باز اون چیزی که نمی خواست رو تجربه می کرد و نصوح بخاطر همین باورهای محدود کنندش این اتفاقات رو برای خودش بوجود آورد وگرنه اگه اون ورودی ها تو کلش نبود کسی کاریش نداشت که خیلی هم همه باهاش اوکی بودند.
در مورد موسی هم همینطور بوده خود موسی بخاطر اون باوراش چنین اتفاقاتی رو برای خودش رقم زد اما وقتی دید که به ناخواسته برخورده کانون توجهش رو تغییر داد و سمت خواستش برد که همون خیره خداوندیه که ما توقرآن میگیم و موسی بهش نیاز داشت. تو قرآن خیر به معنی خواسته هست نه خوب ای که ما سراغ داریم که اون خواسته هم برای هر کسی متفاوته.
اینه، این قرآنه که اینقدر منطقش قوی هست که همه چیز تسلیم منطق قویش میشه.
به پیر به پیغمبر اگه همین یه جمله رو و همین یک مثال رو بپذیرید و تمام وجودتون رو درگیر کنه و تو زندگیتون دنبال نشونه هاش بگردید، بزرگترین پاشنه ی آشیلتون مثل روز براتون روشن میشه.
اون چیزی که از همه بیشتر دارید بهش توجه می کنید و اینقدر بهش توجه کردید که یه جورایی نامرئیه براتون چون همه ی زندگیتون رو فرا گرفته و اصلاً حواستون بهش نیست چون فکر نمی کنید غیر از این هم باشه چون تو همه ی شرایط زندگی تون اون کانون توجه( دقت کنید دارم میگم کانون توجه) ظاهراً جزئی لاینفک و ضروری به حساب میاد و اگه نباشه یه چیزی اشتباهه.
برای من مذهب بود… الان میفهمم که فقط برای من مذهب بود، چون قبلاً فکر می کردم که همه همینطورند و اصلا به تغییر این موضوع هم فکر نمی کردم چه برسه که بخوام بهش شک کنم. همه ی دنیام رو مذهب فرا گرفته بود..الانم نمیخوام بگم که همه چیز زیر و رو شده ها نه این خیلی کار داره اما میتونم بگم خیلی خیلی خیلی تغییر کرده مخصوصا توی اعتماد به نفسم و توی رابطم با خونوادم و اطرافیانم، ولی هنوز خیلی خیلی خیلی کار داره.
یه مثال بزنم از تغییر الانم تا براتون واضح تر بشه که منظورم چیه… من قبلاً که تو یوتیوب کلیپ های رقص رو نگاه میکردم مامان و بابام گیر میدادن که اینا چیه نگاه می کنی اما الان هیچ ایرادی نمی گیرن و اصلا انگار نه انگار، چون اون رو خودم خلق کردم واین رو هم خودم خلق کردم با هدایت خداوند.
این جمله زندگی من و شخصیت من و شاکله ی زندگی من رو تغییر داد و هنوز هم داره تغییر میده و این مسیر تا ابد هست به لطف خدا…
همه چیز توجه، همه چیز توجه، همه چیز توجه، به قرآن همه چیز توجه تو هست توجه من هست.
این توجه داره اتفاقات رو رقم میزنه فقط همین. اون نقطه ی مرکزی ذهنت داره رقم میزنه همه چیزرو و اون پاشنه ی آشیلت به اون نقطه چسبیده و معیاریه بسیار بسیار محکم و منطقی، برای تشخیص و تفکیک همه چیز به خوب و بد.
اگه میخوای دست شیطان ذهنت رو بشه فقط( با تاکید و فشار ۱۰۰۰تنی) باید تمام حواس خالصت به اون نقطه ی اصلی توجهت باشه که نشونش هم اینه که تو هر موضوعی بدون استثناء مهم ترین و اصلی ترین ملاک خوب وبد و مهم ترین واصلی ترین و بیشترین ملاک توجهت رو تشکیل میده که تغییرش گاو نر میخواهد و مردی خفن! :) چون داری تیشه به ریشه ی توازن و میزان ذهنت میزنی.
برای اینکه بتونی توجه خالصت رو بذاری رو این موضوع باید یه مدت خوبی تمام زندگیت بشه قانون و فایل های استاد و تلاش برای درک بهتر قانون که من الان دارم بهتون میگم و تکامل فراموش نشه.
به عنوان حرف آخرم؛
هر چقدر نماز قضا خونده باشی، هر چقدر روزه قرضی گرفته باشی، هر چقدر رفته باشی حق الناست رو ادا کرده باشی،هر چقدر رفته باشی دین و از این حرفا رو ادا کرده باشی.. من قسم آیه ی قرآن میخورم که دوباره اتفاقی می افته که دوباره این کارا رو بکنی، چون ریشه مشکل داره شما هی برگا رو بچین وسم پاشی کن و به قول استاد آشغالا رو بریز زیر فرش یا مبل.باید نگاهت تغییر کنه باید باورات تغییر کنه باید اعراض کنی.
صبر کن و هیچ کاری به اون مسائل نداشته باش و فقط رو خودت و احساس لیاقتت و اعتماد به نفست کار کن این حرفا و باورها رو که مستقیم از طرف خود خدا بود و همین الان گفت شد رو کار کن، همین. اینا رو من نگفتم، الان یکی داشت میکفت.
من یه چیز دیگه میخواستم بگم اما این حرفایی که خدا زد خیلی راحت تر و روان تر و ساده تر از اون چیزی بود که من تو ذهنم بود و میخواستم بگم و چقدر برای خودم راحت تر شد و درکش عمیق تر شد.
بعد که باورت تغییر کرد همه چیز تو ذهنت تغییر میکنه و همه چیز یادت میره و پاک میشه و نگاهت به کل تغییر میکنه. اینو بهت قول میدم با تمام پست و استخوونم که همین طور میشه.
اینا نگاهی بود که خدا هدایتم کرد به سمتش. تو این متن، یک بار هم گفته نشد که برو استغفار کن یا هر چیز دیگه ای که از مذهب شنیدی.
اصلاً یه چیز دیگه میخواستم بگم، میخواستم اون بحث انرژی رو باز کنم اما مسیر رفت به یه سمت دیگه.
خودم باید کلی دیگه اینا رو مرور کنم چون همین الان فهمیدمشون و خیلی خیلی عالی بودند خدا صد هزار مرتبه رو شکر.
خدا روشکر که هدایتمون میکنه در هر لحظه.
عاشقتونم.
این مسیر سفر نامه واقعاً عجیب غریبه همین الان نشونه اش رو دیدم.
این خیلی کم تا حالا برام پیش اومده بود که اینقدر واضح الهامات رو دریافت کنم و خود خدا بیاد یه چیز دیگه بگه و اصلاً یادم بره چی میخواستم بگم…
نمیدونم چی بگم، یه احساس تائید عمیق قلبیه که میگه این مسیر(سفرنامه) خیلی خیلی تغییرات توش داره که اولین قدمش اینطور رقم خورد بعدش دیگه قرار چقدر اتفاقات بزرگتر و عجیب تر بیفته… خیلی حسم خاصه.
خودم هنوز دارم به این مطالب بالا فکر میکنم چون واقعا واقعا من نگفتم یه چیز دیگه داشت میگفت تا حالا اینقدر واضح و روان و نزدیک نبود، شایدم بوده من حواسم نبوده، نمیدونم…اصلاً فرقش رو میتونید درک کنید، اونجایی که من داشتم می گفتم پیچیدگی داشت اما از اونجایی که مسیر عوض شد چقـــدر راحت و روان پیش رفت.
اصلا هر کلمه ای که می گفت و داشتم تایپ میکردم انگار برام تازگی داشت چون نمیدونستم که کلمه ی بعدی یا جمله ی بعدی چیه، فقط داشتم باهاش می رفتم خیلی احساس عجیبی بود.
خدا رو شکر…
مطالب سفر نامه در قسمت سوم
استاد نمیدونید با دیدن این فایل اون گذشتم یادم اومد که چقدر مقاومت داشتم و چقدر بهتون تو دلم توهین کردم اون موقع.
و خدا میدونه که چقـــــــــدر تغییر تو وجودم رخ داده و چقدر تو عزت نفسم پیشرفت کردم و الان تو مسیر عشقم دارم حرکت میکنم و خیلی راضی هستم از این مسیر خدا روشکر.
واقعا خدا رو شکر.
یه چیزی از عشق بخدا میخوام بگم که خیلی دوست دارم بگمش
عشق بخدا عشق انسانی نیست مثل اینکه شما یا من عاشق یکی دیگه بشیم و محبتش تو دلمون بیفته، این خیلی فراتر از عشق زمینیه به انسان ها و اصلاً قابل مقایسه نیست .
با این احساس همه چیز قشنگه، همه چیز خوش مزست، همه چیز زیباست، همه چیز لطیفه حتی اگه روی سنگ خارا خوابیده باشم.
این احساس سرعت خلق خواسته هایم رو به اوج میرسونه انگار توربو شارژر رو زده باشم و این چیزیه که تجربش کردم بارها.
بهترین باوری که من میشناسم و اصل و اساس این مسیر هست این باوره که خداوند یک انرژی بی نهایتی هست که تمام جهان از اون انرژی شکل گرفته.
این باور اگه ساخته بشه کولاک میکنه کولاک می کنه نمیدونید چقـــدر تو همه چیز کمکتون میکنه و چقدر از ترمزهاتون رو برمیداره مخصوصا توی عزت نفس و مخصوصا مخصوصا مخصوصا توی احساس گناه.
به نظر من این باور توحیدی ترین باوری هست که میشه ساخت این باور حتی فراوانی رو هم دستخوش تغییر قرار میده و خیلی بهتون آرامش میده و باعث میشه که به رهایی برسید و فقط از خودتون لذت ببرید، چون این باور مربوط به اصل خداوند وقوانین مربوط میشه و در واقع اصل قوانین هست و منطق بسیار قوی ای تو ذهنتون ساخته میشه و ذهن منطقی تون خیلی ضعیف میشه اما این نکته هم هست که بسیار فرار هست و اگه روش کار نکنید خیلی زود فرموش میشه.
یه دید کاملا باز بهتون میده و میتونید باهاش هر چیزی رو همانطور که هست ببینید فارغ از اینکه کی چی میگه میشه فقط همون چیزی رو دید که هست بدون هیچ برداشتی.
آرامش بیسار بسیار عمیقی رو میتونید تجربه کنید و احساس قدرت بی توصیفی رو تجربه می کنید .
زمان رو میتونید قشنگ درک کنید. درک زمان خیلی بهتون کمک میکنه برای اینکه ایمانتون بیشتر بشه و نگران نباشید از اینکه پس کی میشه پس چرا نمیاد.
میتونید اتفاقات اطرافتون رو خیلی راحت تر تفسیر کنید و اگه نگم همه اما خیلی از باورهای عزت نفس رو براتون منطقی میکنه . خیلی برای من برکت داشته این باور و شخصیتم رو تغییر داده.
خیلی بهتون کمک میکنه که از زاویه ی خداوند به همه چیز نگاه کنید و این خیـــــلی آرامش بخش و لذت بخشه.
واقعــــاً خدا رو شکر بخاطر این باور.
یک موضوعی رو بگم، بچه ها هر چیزی که حالتون رو بد میکنه به هر دلیلی، این فقط از طرف ذهنه و این ها با قانون جهان نمیخونه و اشتباه هست حرفاش و دلیل هاش، حتی اگه شما الان دلیلش رو نمیدونید و جوابی برای اون نجواها ندارید،
چرا اینو میگم؟ چون از وقتی که زمان رو خوب درک کردم، فهمیدم که این عجله ها واین کی ها و چرا نمیادها، همش مخالف با قانونه جهانه و فقط یک حیله ی ذهنه برای اینکه از مسیر خواسته هام گمراهم کنه.
اگه ایندفعه اومد بگید که ببین اینی که داری میگی با قانون جهان نمیخونه، درسته که الان نمیدونم چرا، اما مطمئن هستم که اشتباه داری میگی و میخوای من رو دور کنی از مسیرم.بعد آروم تر می شید.
مطالب سفرنامه در بخش چهارم فایل
من تجربه ام رو در مورد دعای مادر میگم خدمتتون و خیلی کمک کنندست؛
من موقعی که مدرسه می رفتم هر روز صبح قبل از رفتن، به مامانم می گفتم که مامان دعا کن که نپرسه!( حالا منظورم از نپرسه کل معلمامون بودن، قبلنا قشنگ می گفتم دعا کن که اون معلم، اون درس، قشنگ همه ی زنگ ها رو می گفتم، اما بعد که گذشت دیگه فقط می گفتم که مامان دعا کن که نپرسه، چه روزگاری بود!!)
شاید باورتون نشه اما من فقط همون چند سال اول مدرسه ها رو درس جواب دادم ودیگه تا آخر دبیرستان هیچ معلمی از من درس نپرسید و این دعای مادر برای من یه چیز خفنی شده بود و اگر هم یه روزی مامانم نبود خونه من حتما همون موقع یا شبش زنگ میزدم به مامانم و میگفتم که مامان…( اینم بگم که حسم بد میشد وقتی این کار رو می کردم، چون نیازمند به یکی دیگه بودم) و حالا نمیدونم که مامانم واقعاً دعا می کرد یا نه اما من مطمئن بودم که جواب میدهد و مطمئن هم بودم که مامانم حتما دعا میکنه برای من و هر وقت که می گفتم دعا کردی یا نه؟ می گفت آره دعا کردم، شایدم بعضی وقت ها برای اینکه من ناراحت نشم میگفته آره، نمیدونم…یادمه چون صبح خیلی زود می رفتم بعضی از روزا مامانم خواب بود ، میرفتم بیدارش می کردم و همون جمله رو می گقتم، حالا مامانم شاکی می گفت خوابم چرا بیدارم میکنی؟! روزگار!!
اما وقتی که این مطالب رو درک کردم خود بخود از تو ذهنم این تاثیر دعای مادر کم رنگ تر و کم رنگ تر شد و تا قبل از اینکه اون مورد مذهبی رو از ذهنم پاک کنم ، خیلی از دستم ناراحت بود و گاهی اوقات هم خیلی نفرینم می کرد که چرا دیگه اونطوری نیستم اما من دیگه نگران نمی شدم وعین خیالم هم نبود و هیچ اتفاقی هم نمی افتاد و نیفتاد. الان که تو وجودم خیلی خیلی با این قضیه کنار اومدم و در واقع خیلی خیلی کم رنگ شده، دیگه مامانم نفرینم نمی کنه و خوب شدیم باهم، چون من تو درونم با این قضیه خوب شدم و در واقع اعراض کردم از این قضیه.
بعد الان که نگاه می کنم می بینم که من خودم همه ی اون شرایط رو ایجاد کرده بودم، همه ی اون درس نپرسیدن ها ، اون جواب دادن دعای مادر و… .
در مورد حق الناس و ظلم هم، دوستان اینکه بپذیریم داریم به خودمون ضربه می زنیم یا به خودمون داریم ظلم می کنیم ،خیلی راحت تره درکش و خیلی آرامش بخش تره و خیال آدم رو راحت میکنه و دیگه خیلی حواسمون رو جمع می کنیم که به هیچ کس ظلم نکنیم و کسی رو نرنجونیم و همه ی اینا از احساس بی لیاقتی میاد، ریششون از اینه و اگه این درست بشه اون اتفاقا هم پیش نمیاد.
یه چیزی بگم، یعنی اگر این بحث توجه و انرژی رو خوب و عالی درک کنیم فهم قرآن خیلی خیلی راحت میشه،
توی اون بحث اعراض در قرآن که استاد فرمودند، دقیقاً این بحث توجه رو میشه به وضوح دید که چون اون مشرکین اون حرفا تو توجهشون نبود اون حرفا رو اصلا نمی شنیدند و نمی فهمیدند، نه ایکه کر بودند نه، درک نمیکردند، مثل چی میمونه مثل این میمونه ، ما تو خیابان که راه میریم ، چقدر صداهای مختلف رو مشینویم، اما اون چیزهایی که برای ما مهم هستند به هر دلیلی( در کانون توجه ما هستند) رو می شنویم( درک میکنیم) و قشنگ حواسمون جمعش میشه( توجهمون متمرکز میشه نسبت بهش). برای اون مشرکین هم همینه اون حرفا رو می شندیند اما چون تو مدارش نبودند( یعنی؛ توجهاحساس خلق_تجربه) و چون تو دنیاشون نبود؛عملاً عملاً اون حرفا رو نمی شنیدند.
یک مثال واضح و دقیق، همان اتفاقی هست که برای ما تو مباحث استاد می افتد..
وقتی که مدارمون بالاتر میره، خود من حاضرم قسم بخورم، قسم قرآن بخورم که این حرف رو اصلاً نشنیده بودم و اصلاً نبود یا اون نوشته تو اون توضیحات نبود و خود استاد دوباره این رو نوشتند و اضافه کردند و فایل رو دوباره ضبط کردند و این رو دوباره گفتند، اینا یعنی اینکه ما خودمون با درک این اگاهی اون اتفاقات جدید رو رقم زدیم تو دنیای خودمون، این یعنی اینکه ما داریم همه چیز رو بوجود میاریم و همه چیز در درون ما شکل میگیره.
خب این به معنیه اینه که ما گناه کردیم یا بدبختیم که اینا رو تو اون مدار نشنیدیم؟؟؟
این برای استاد هم بارها اتفاق افتاده که خودشان تعجب کردند که، من اینا رو گفتم؟؟!!!
مثال استاد رو نمیزنم تا اون احساس گناهی که درونمون بصورت پنهانی قدرت میگیره رو توجیه و خفش کنیم، بگیم که خب استاد هم اینطوری میشه…
نه، برای این میارم تا ببینیم که استاد هم مثل همه ی ما، مثل محمد یک انسان بود و این فقط به این معنیه که تو مدارش نیستیم هنوز همین، اون مشرکین هم فقط تو مدارش نبودند، تو مدار درک اون اگاهی و الهام نبودند، و گرنه بعضی ازاون مشرکین اون موضوع، تو بحث (مدار) مالی توحید داشتند و موحد بودند و از پیامبر اوضاع مالی بهتری داشتند، حالا پیامبر که تو مدار اونا نیست، گناهکاره؟ چه ربطی داره!! پیامبر فقط تو مدار اونا نبود تو بحث مالی. این به این معنی نیست که اون مشرکین آدمای کثیف و بدی بودند و خیلی آدمای خرابی بودند، نه. اینا رو خوب ببینیم، از خدا بخواهیم کمکمون کنه و هدایتمون کنه.
بابا اصلاً این بحث هایی که تو قرآن میشه تا حالا فکر کردید که برای چی اینطوریه؟ چرا این بحث ها هست؟ برای چی این مباحث هست؟ برای اینه که تو آخرت بریم بهشت؟ برای اینه که عاقبت بخیر بشیم؟ برای اینه که ثواب ببریم؟
( این موضوعی بود که ته ذهنم بود و خیلی منو اذیت می کرد و ته ذهنم نسبت به قرآن گارد داشتم، خیلی از مقاومت هام کم شده بودا اما ته ذهنم هنوز گارد داشتم)
فقط بخاطر اینه که ما به خواسته هامون تو همین دنیا برسیم، بخدا همینه؛ یعنی این بحث مشرکین و کفار و مومنینی که تو قرآن هست، یه بحث مذهبی نیست مثل اون چیزی که به ما گفتند که صحرای محشر و از این حرفا، نه بخدا نه به قرآن، فقط بخاطر اینه که به خواسته هامون برسیم و راحت هم برسیم و قشنگ برسیم.. هیچ کدوم از اون بحثهای مذهبی در کار نیست که اونا که مشرکین هستند میرن جهنم ،اونایی که مومنین هستند میرن بهشت.
مباحث استاد هم همینه، فقط برای اینه که ما چجوری به خواسته هامون تو همین جا برسیم، اینکه چجوری زندگی مادیمون رو اون طوری که ما میخوایم، نه اون طوری که صلاحه یا خیره یا درسته، بسازیم، اینکه زندگی این دنیای مادی رو عالی( اون طوری که عاشقشیم) بسازیم و تجربش کنیم.
چون نیازی به داشتن دلیل نیست غیر از تجربه کردن خودمون، تجربه کردن خدا.
چون خدا یک انرژِیه یک ارتعاشه، همواره در حال ارتعاشه بدون هیچ دلیلی( تاکید می کنم بدون هیچ دلیلی)، از ازل تا ابد (این بدون هیچ دلیلی خیلی وجودم رو میریزه بهم و خیلی آرومم میکنه).
این وجود هرگونه دلیلی رو از بین می بره به جز یک دلیل و اون هم اینکه چجوری از این ارتعاش به نفع خودمون استفاده کنیم، چون این که همیشه در حال ارتعاشه، پس زرنگ باشیم و اون شکلی رو بهش بدیم که دوست داریم،این دیدگاه همه ی اون مباحث مذهبی رو خاموش می کنه تو وجودم و خیلی رسیدن به خواسته ها رو برام منطقی تر و راحت تر و نزدیک تر و قابل دسترس تر میکنه، این درک که آقا اینا برای اینه که فقط تو زندگیت رو خوب بسازی، نیازی نیست به کسی جواب پس بدی، هر جوری دلت میخواد بسازش مهم نیست. هر وقت خواستی، هر جور خواستی تغییرش بده.
این خیلی خیلی آرومم میکنه و باعث میشه که خیلی با حال خوب و توکل بیشتر و اعتماد بیشتر به خدا، قرآن رو بخونم و ارتباط بهتری با درونم و آیه ها برقرار کنم.
اینا تازه روز اول و دوم سفرنامه بود، خدا میدونه بقیه ی روزا چه معجزاتی قراره رقم بخوره؟
جالبی اش هم اینه که روز اول احساس گناه رو از وجودمون پاک می کنیم تا آماده ی دریافت نعمت ها و نور و ثروت بشیم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
از خدا میخوام که همه ی ما رو به را کسانی که به آنها نعمت داده و نه کسانی که به آنها غضب کرده و نه گمراهان هدایت کنه.
محمدرضای عزیز
خیلی ازت ممنونم، چقدر تایپ کردی و چقدر باکیفیت، مثل یه کتاب میمونه
چندین بار میخوام بخونمش
خیلی خیلی زیبا بود
خدایا شکرت
سلام محمدرضای عزیزفوق العاده بود من یکی که یکساعت تسخیرحرفات شددم منم یکی مث توکه مذهب واحساس گناه که برابراست باعدم لیاقت تمام زندگیم درگیربودم وبه همین خاطر ازنعمتهاوهمه چیزخودبخودباتوجه به فرکانس هم دوربودم واقعا عالی بودمث یک کتاب واگاهی ناب بود حرفات وخیلی خوشحالم که درمداری قرارگرفتم کهدحرفای تودیدم وچقدرباورام بازشد اعتمادبه نفسم خیلی پایینه بایدروش کارکنم واین تننهادلیل تمام محدودیتهاس درازبین بردن باوراحساس گناه کمکم کردی وبسیار بسیارازت متشکرم امیدوارم بازم اگاهییهاتودرهمین سفرنامه به اشتراک بذاری دوست دارم وممنون
خییلی توضیحات خوب و جدیدی بود برام..ممنون دوست عزیز
با نام و یاد خدا که هستی ام ازاوست
با سپاس فراوان از استاد عباسمنش و سرکار خانم شایسته عزیز
امروز پنجشنبه 4مهر98 برای من روز اول سفرنامه هست و آمدم تا ردپایی از خود به جا بگذارم.
پاسخ به فایل اول:
شخصی که اعتماد بنفس داره احترام و ارزش زیادی برای خودش قائل هست. همیشه طوری حرف میزنه و رفتار میکنه که دوست داره با خودش برخورد بشه. به دیگران احترام میزاره و احترام دریافت میکنه. اهل ریا و فریب نیست چون خودش را قبول داره و و دلیلی نمیبینه جور دیگه ای وانمود بکنه.
خیلی راحت دست به عمل میزنه چون باور داره که از پس کار برمیاد.
به نظر منفی دیگران اهمیت نمیده و کاری که درست میدونه انجام میده.
به سلامتیش به تغذیه به ورزش به پوشش و آراستگی زندگیش بها میده.
شجاع هست و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار میکنه.
پاسخ به فایل دوم:
مهمترین نکته ای که میشه به فرد گناهکار گفت اینه چیزی که گذشته دیگه نمیشه تغییرش داد و هرچه بیشتر به اون گناه فکر کنه و خودش را سرزنش کنه و دنبال علت و چرایی آن اتفاق بگرده به هیچ کجا نمیرسه و با توجه به قانون تازه در همان فرکانس میمونه و بدلیل تخریب خودش حتی بیشتر خودش را در معرض اتفاقات مشابه با آن قرار میده تا خودش را تنبیه کنه. اما چیزی که هست خداوند بخشنده مهربان فرموده اگر اشتباهی کردی و متوجه شدی توبه کن و دیگر آن را انجام نده و در صدد جبران آن باش. و در واقع خدا انسان را هدایت میکند به توجه و تمرکز روی انجام کار مثبت و خیر. طبق قانون بی توجهی به ناخواسته و اشتباه و گناه موجب فراموشی و سپس ناپدید شدن آن میشود. این مورد به خوبی در انیمیشن درون و برون به تصویر کشیده شده است.
به نام آنکه هستی بخش هستی ست
زهستی اش دو عالم عین مستی ست
با سلام خدمت شما دوست عزیز
دیدگاهتون محشر بود و من به شخصه خیلی ازش استفاده کردم و لذت بردم و ازتون ممنونم که همچین کلمات نابی رو در کنار هم قرار دادین و با ما هم به اشتراک گذاشتین. سپاسگذارم
و از خدای مهربونم و هدایتگرم تشکر میکنم بخاطر این بنده خوبش که یه کلید و آدرسی به من داد که برم سراغ فایلی که به این قسمت ربط داره و قراره هدایتم کنه و پیشاپیش و قبل از دیدن اون انیمیشن هم از سید عزیز و مایک مهربون تشکر میکنم و اینم میدونم که برای منی که ندیدمش نشونه س و همچنین از شما سرکار خانوم عباسپور که این کلیدو تو دیدگاهتون گذاشتین علاوه بر اون جملات زیباتون. سپاسگذارم و خدایا شکرت
براتون کلی آرزوهای زیبا همراه با سلامتی و ثروت و آرامش و آسایش و سعادت در دنیا و آخرت در پناه خداوند زیبا آفرینم میخوام
یاحق
سلامی دوباره به شما دوست هم فرکانسی
سپاس فراوان از بذل توجه شما به دیدگاهم. بسیار خوشحالم که توانستم با اولین روز سفرم کلیدی به شما بدهم. فکر میکنم چیزی در دنیا لذت بخش تر از این نباشد که انسان احساس کند میتواند با کلامش راهگشای انسانی دیگر باشد.
موفق و پیروز و در راهی که آغاز کردید پایدار و برقرار باشید.
به نام خالق زیبایی ها
با سلام خدمت همه خانواده عزیزم
این دیدگاه بنده برای قسمت دوم اعتماد بنفس هستش
بر اساس فایل های خود همین سایت زیبا، میشه گفت که مثلا فایل “فقط روی خدا حساب کن” و روی خدا حساب کردن و داشتن اعتماد بنفس یه رابطه دوطرفه وجود داره و کسی که روی خودش به طریق درستی کار کنه و فقط روی خدا حساب کنه صد در صد جواب میگیره و با این جواب گرفتن هم اعتماد بنفسش بالا میره، یا با خود در صلح بودن که باز اگه کسی با خودش در صلح باشه با همه چی در صلحه و این صلح اعتماد بنفس به دنبال داره و اینا همه شون دوطرفه س که باز اگه اعتماد بنفس داشته باشی (البته نه اعتماد بنفس کاذب، اعتماد بنفس درست و خدایی) باز روی خدا بیشتر حساب خواهی کرد و ازش انرژی خواهی گرفت یا بیشتر با خودت در صلح خواهی بود و آگاهی بیشتری کسب خواهی کرد و سلامتی خواهی داشت و …
در راستای جواب دادن به این فایل یه سری توضیحات و تجربیات هستش که اینارو خدمتتون عرض کنم و بعدش میرم سراغ جواب دادن به سوالی که سید عزیز پرسیدن و جوابشو از دیدگاه خودم خدمتتون عرض میکنم.
به نظر من انسان از کودکی باید کودکیشو کنه و همونطور هم که در فایلهای شما در “سفر به دور آمریکا” و بقیه فایلاتون دیدیم و گوش کردم وقتی بچه هستی و در همون لحظه شادی میکنی و از زمان حال خودت لذت میبری و خدارو به صورت غریزی شکر میکنی و میشناسی و هنوز آگاهی به صورت علم و اکتسابی و ارادی نداری، تا اینکه میرسی به سن بلوغ که یه تعریف از نظر خودم در مورد بلوغ عرض کنم و بعدش ادامه بدم، تعریفی که من از نظر خودم در مورد بلوغ دارم و الان با این سایت زیبا آشنا شدم و بعد از دیدن این فایلایی که تا الان دیدم و ۵۶ روز که از تولدم میگذره و از موقعی که با خدای خودم پیمان جدی بستم رو خدمتتون عرض کنم و اونم اینه که بلوغ هرکس به نظر من متفاوته و همون طور که سبک زندگی هرکس منحصر به فرده، بلوغ هم متفاوته (البته یه کلیت هایی همه توشون تعریف شده و پیش فرض دارنش) و ممکنه هرکسی بنابه محیط اجتماعی و خانوادگی و کشوری و فرهنگهای مختلف به این بلوغ برسه که همین بلوغ هم ینی تویی که تا وقتی که بچه بودی شاد بودی و در لحظه زندگی میکردی (که البته تو جامعه کنونی و سالهای قبل ترش از کودکی خیلی مسائل رو وارد زندگیمون کردن که زود بزرگ بشیم و مثالهاش میتونه مشکلات باشه و رسانه و کار کردن در کودکی و فقر فکری و مالی و … باشه) و اگر از سن بلوغ این چیزارو (شاد بودن و نحوه داشتن باورهای درست و در لحظه زندگی کردن) والدین ما یا معلم یا رسانه و یا هرکس دیگه یواش یواش آموزش میدادند تا مثل دوران کودکی در زمان حال زندگی کنیم و ازش لذت ببریم و در راستای همین به صورت اکتسابی بتونیم خدا و قوانین جهانشو بشناسیم که وقتی بعدشم به سن قانونی هم رسیدیم بتونیم مستقل باشیم و فقط و فقط روی خدا حساب کنیم و با قوانین اون جلو بریم تا شخصیت فردی و اجتماعیمون شکل بگیره و تا لحظه مرگمون که اونم به نظر سید عزیز نمیشه اسمشو مرگ و پایان زندگی گذاشت و میشه گفت نقل مکان یا هجرت از یه جایی که ازش بی نهایت لذت بردیم و میریم که از جایی که پیش رومونه بیشتر از اینی که هست و لذت بردیم، لذت ببریم که اگه این تکاملو بترتیب طی کنیم میشه تعریف بلوغ از نظر من (که میتونستیم بعد از بلوغ هم بطور آگاهانه نه غریزی از زندگیمون لذت ببریم و در حال زندگی کنیم در ادامه غریزی زندگی کردن و لذت بردن در دوران کودکی که نقطه عطف این دوتا میشه سن بلوغمون)، که البته اینو الان و با این فایلایی که تا این لحظه گوش دادم و کتابهایی که تا این لحظه خوندم و تجربه ای که از زندگیم داشتم تونستم بهش برسم که همین تعریف ممکنه چند وقته دیگه با اضافه شدن معلومات و تجربیاتم بتونم در راستای همین تعریف کاملش کنم یا به کل تغییرش بدم ولی الان این تعریف رو از بلوغ دارم که اگر این مراحل رو به ترتیب و خودشناسی و خداشناسی رو به موقع کسب میکردیم اعتماد بنفسمون هم به موقع در همین راستا شکل میگرفت و کاملتر میشد. (البته یه جاهایی هم مقصر خودمون بودیم و نرفتیم دنبالش که علت اصلیش باورای غلطمون بود و نشناختن درست و واقعی خدا)
همونطور که سید عزیز هم فرمودن نقطه مقابل احساس ارزشمندی و اعتماد بنفس، احساس گناه داشتنه که خودم به شخصه تو زندگیه شخصیم احساس گناهای زیادی رو تجربه کرده ام که کوچیکترینش مثلا نون ریختن رو زمین بود و هروقت این اتفاق میفتاد دورو بریامون سرزنشمون میکردند و قوه نصیحت کردنشون و باورای غلطشون بالا میزد و نصیحتمون میکردند و باورای غلطشونو که اونام از بزرگتراشون یاد گرفته بودند بهمون تحمیل میکردند و میقبولوندند. شما یه لحظه فک کنین که اگه باورای درست از همون کوچیکی شکل میگرفتند چه اتفاقی میفتاد و این گفته های من برای یه شخص بود که اگه همین اتفاق کلی می بود و برای جامعه مون بود چه اتفاقای خوبی میفتاد و کشورمون الان کجا بود؟ و الان کاری به گذشته ندارم چون خداییو که شناختم و اگر همین الانشم در مسیر خودش درست قرار بگیرم و متعهد باشم همین چندین سال زندگیه منی که با این باورای غلط گذشته، تو این مسیرش تو یه چشم بهم زدنی میتونه همه اون سالهارو برام جبران کنه یا بجای کلمه جبران میخوام بگم اگه تو مسیر درستش قرار بگیرم و تو مدارش باشم این چند دهه غفلتو از طریق جوایز و نعمتهای بی نهایتش بهم میده و به درخواستام پاسخ میده و من به این اعتقاد دارم.
و یکی دیگه از باورای غلطمون هم همین ماه محرم و صفرو وفات امامان هستش که باز بهمون از کوچیکی تحمیل کردند که اگه تو این دو ماه محرم و صفر بخندی گناه داره یا اگر احساس شادی کنی و آهنگ گوش کنی گناه داره و عواقبشو حتما میبینی. هنوز هم که هنوزه خیلی از پدر بزرگ و مادربزرگامون با خندیدن معمولی هم مخالفن و میگن نباید شاد باشی چون گناه داره و ضررشو حتما میبینی که البته اونام تقصیری ندارن و از بزرگتراشون یاد گرفتن، چرا راه دور بریم همین خوده من تا قبل از تولدم که ازش ۵۶ روز میگذره (و خدارو هم شکر میکنم بخاطرش) همینارو خیلیایشو قبول داشتم و قبول کرده بودم و بهم تحمیل شده بود، و همین ناراحت بودنا بود که از من یه آدم افسرده ساخته بود که فقط بعضی وقتا میتونستم بخندم و مقاومت داشتم در مقابلش.
یا باز مثلا میشه به رابطه دختر و پسری اشاره کرد که خودش باز گناه به حساب میومد و حتی اگر فقط و فقط به یک دست دادن معمولی هم ختم میشد دوطرف احساس گناه میکردن و چیزی جز مرگ آرزو نمیکردن. اینایی که خدمتتون عرض کردم را تو دورو بریای خودم دیدم و ازشون اطلاع دارم.
و خیلی از این مثالها هست که تو زندگی همه مون به نوعی اتفاق افتاده که باز یکیش هم میتونم اشاره کنم که همون بی احترامی به پرچم برخی کشورهاست که از کوچیکی و از دوران مدرسه بهمون یاد دادن که نمیخوام زیاد واردش بشم و همه مون در موردش اطلاع داریم و اگه این کارو انجام نمیدادیم و راهپیمایی نمیرفتیم احساس گناهی رو بهمون تحمیل میکردند و اسمشم میشد ارزش : //
که با وجود این احساس گناه ها به نظرتون اعتماد بنفسی هم در طرف یا خودمون به وجود میاد؟ قطعا و به یقین همون طور که سید عزیز هم فرمودند در یک اقلیم نمی گنجند و با هم جمع بسته نمی شوند. و همون طور هم که خودتون هم در جریانین موفقیت برای من و امسال من میشود آرزو و چیزی جز حسرت تو دلمون نمیمونه و تبدیل به یک آرزوی محال میشه که وقتی یه فرد موفق یا ثروتمندی رو هم میبینیم بهش لعن و نفرین می فرستیم و بهش یه حرف بیخود و منفی میبندیم که از فلان راه این ثروتو آورده (که باز همینم به خودمون بر میگرده و جهان تو سرمون میزنه) که چرا اون داره و من ندارم که باز همین هم باعث میشه من در باتلاق خودم بیشتر و بیشتر فرو برم و از منی که خداوند بلند مرتبه و مهربان فردی پاک و بی غل و غشی آفریده بود تبدیل میشم به یه آدمی که همیشه با خودش درگیره و با همه درگیره و کارش شده حسودی کردن به این و آن و فش دادنشون و انرژیشو گذاشته رو زندگیه دیگرون (که همین الان هم این رفتارا بین دوستان من و شما هم به چشم میخوره مطمئنا). ولی الان من با کمک خدا (خدارو شکر) و فرستادن دستاش برای هدایت من به سمت خودش با دیدن این زیبایی هایی که تو دنیای فوق العاده زیباش هست تونستم با دیدنشون همه شونو تحسینشون کنم و بتونم جلوی مقاومت های فکری خودمو بگیرم و نذارم که بیش از اندازه قد علم کنن یا به نوعی بهشون بی توجه باشم (خدایا شکرت).
شاید باورتون نشه که با همین ذهن زیبا و زیبابینی که خدا برامون موهبتی قرار داده که هر موقع زیبایی می بینیم و خدارو شکر میکنیم و دلیلشم که بخاطر همین دستایی هستش که خدا خودش از طریق همین سایت برام فرستاده تا اینطوری بشم که هر لحظه خدارو شکر کنم و همچنین از خودش و از دستای بی توقعش که در این سایت هستند سپاسگذارم (از سید عزیز تا خانواده خوبم و دوستای گلم) که آره عرض میکردم شاید باورتون نشه که همین دیشب ستاره هاییو دیدم که همه پرنور بودن و هم رنگشون عوض میشد (من تونستم به سه رنگ مختلف ببینمشون) آره درست شنیدید آسمون رو رنگی دیدم اونم تو دل زیبای شب که کاملا تاریکه، منی که فقط تو عکسای فضایی اینارو دیده بودم، و چند تا ستاره دیگه کلا رنگشون با بقیه فرق میکردن و پر نورتر هم بودند و ماه با اون زیبایی که به اسمون داده بود. (شاید این زیبایی ها بنظرمون عادی بیاد یا قبلا برامون عادی میومد ولی الان تبدیل به زیبایی شده و میبینمش که با دیدن همین زیباییایی که قبلا نمیدیدم و تحسین کردنشون و لذت بردنشون و خدارو شکر کردنشونه که میتونیم به جاهای زیباتر بیشتری هدایت بشیم) که با همین زیبایی هایی که اگه قبلا میدیدم یه جرقه ای تو ذهنم میخورد تا بتونم تو مسیرش قرار بگیرم و به فضا سفر کنم و خدایی که الان شناختمش مسیرشم برام هموار میکرد که همین فکر و تو راهش بودن برام اعتماد بنفس میشد و میتونستم سمت علاقم برم و آدم با انجام دادن همین کارهایی که بهشون علاقه داره میتونه اعتماد بنفسشم بیشتر کنه. (یکی از آرزوهام رفتن به فضاس که مطمئنم خدای مهربونم مسیرشو برام نشون خواهد داد و در زمان و مکان مناسبش این آرزو رو برام برآورده خواهد کرد و همون موقع س که خدارو شکر خواهم کرد و خدارو شکر میکنم که این فکرو به ذهن من انداخته و دیشب این زیبایی هارو دیدم. خدایا شکرت)
سید جان در مورد سوال قسمت دوم که پرسیدین: راهکار ما برای کسانی که در وجودشون با انجام دادن یه کار اشتباه احساس گناه میکنن یا دارن چیه؟
به نظر من همون برگشتن و رجوع به خودش که آیا احساس گناه داشتن و همراه خود این احساس گناه رو حمل کردن دردی ازش یا ازمون دوا میکنه یا نه؟ یا اصلا احساس گناهی که داری چقد بزرگه؟ خیلی بزرگ؟ چقد بزرگ مثلا؟ خیلی خیلی بزرگ؟ باشه قبول … حتی از خداوندی که بزرگ و بلند مرتبه هست و بخششی بی نهایت داره؟ تا کی میخوای احساس گناه کنی؟ تا کی میخوای با داشتن احساس گناه موهبت و بخشش بی نهایت خدارو از خودت دریغ کنی؟ با دور شدن از خدای خودت آیا این احساس گناه کم رنگتر میشه؟ خدایی که اگه بدونی چقد دوستت داره شاید دست به خودکشی بزنی از شدت احساسی که بهت داره و دوستت داره یا شاید اصلا آدم کر و لال بشه یا اصلا ۲۴ ساعته اشک شوق بریزه از دوست داشته شدن توسط خدای مهربونه خودشه یا یا یا …..
کسی که نتونه به خودش برگرده و به درون خودش برگرده و نتونه دلشو با خودش صاف کنه و خودشو ببخشه و نتونه خودشو خدای خودشو بشناسه درواقع نمیتونه یا سخت بتونه این احساس رو کنار بذاره، باید این مشکلو با خودش حل کنه و بعد با خدای خودش حل کنه و بعد از این دوتا میمونه فقط مجازات دنیویش که اگه کسی واقعا تو مراحل قبلی تونسته باشه خودشو و خدای خودشو شناخته باشه و تونسته باشه با خودش به صلح برسه و خودشو ببخشه و برگرده به سمت خودشو خدای خودش، دیگه فکر نکنم از مجازات دنیویش هم ترسی داشته باشه که نهایتش مرگه و تو همین دیدگاه هم خدمتتون پروسه مرگ رو هم عرض کردم.
البته اینا در کلام شاید آسون به نظر بیان ولی تو موقعیت خودش باید خیلی رو خودت کار کنی که به همچین آدمی تبدیل بشی. در ضمن اگه کسی قبل از این احساس گناه بطور مستمر روی خودش و باوراش کار کرده باشه که سخت به چنین کاری دست بزنه که بعدش احساس گناه به طرفش بیاد و قبلش هم با داشتن همین اعتماد بنفس لازم و کافی نمیشه گفت این احساس گناه هم سمتش بیاد، همون طور سید عزیز هم که فرمودند احساس ارزش و اعتماد بنفس با احساس گناه در کنار هم نمیتونن قرار بگیرن، مثل شب و روز، سایه و نور و …..
در پایان هم از خانواده خوب خودم تشکر میکنم که اولا وقت گذاشتین این دیدگاه بنده رو خوندین و بعدش هم خدارو شکر میکنم بخاطر خودش و این زیبایی هاش و این بنده های خوب و مثبت و زیبابینش که من بینشون هستم و حالم باهاشون و در کنارشون خدارو شکر عالیه. خدایا شکرت خدایا شکرت
(با اجازه تون یه نشونه هم برا خودم میخوام بذارم که بعده ها ان شاء الله با پیشرفتی که تو این مسیر خواهم کرد با خوندن و دیدن این رد پا به خودم افتخار کنم که الان کجام و اون موقع کجا خواهم بود که اونم اینه که من از ساعت ۲۱ و ۳۰ دیقه روز سوم مهر ۱۳۹۸ شروع به نوشتن این دیدگاه روی برگه کردم و بعد از حدود یک ساعت و نیم الی دو ساعت نوشتن رو برگه شروع به تایپ کردنش کردم و بعد از سه بار ویرایش در ساعت ۳ و ۴۰ دیقه بامداد روز پنجشنبه ۴ مهر ماه ۱۳۹۸ که کلمه هایی که کنار هم تونستم بچینم از طرف خدای مهربونم بود و تنها با انگشتان من در این سایت زیبا تایپ شد و خدارو شکر میکنم و تونستم تمومش کنم، البته نیم ساعتی هم بینش پرتی بود و الان هم که برای بار چهارم اومدم از اون فرصت یه ساعته ای که سایت بهمون میده تا دیدگاهو ویرایشش کنیم و دارم ویرایش میکنم ساعت ۴ و ۳۰ دیقه) خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
براتون بهترین هارو آرزو دارم توام با خوشبختی و سلامتی و ثروت و آسایش و آرامش و سعادت در دنیا و آخرت
همه تونو به دستان خدای مهربانم میسپارم تا هرروزتون خدایی باشه، دوستتون دارم
یاحق
به نام خدای فرکانس های خوب
سلام دوستان گلم و خانواده عزیزم
وای خدای من، وای خدای مهربان من وااای …..
سید جان دارم دیوانه میشم، دارم تیمارستانی میشم از این همه احساس خوب، خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت بخاطر این احساس ها و فرکانس های زیبا و درست و نزدیک و ….
دلیل دیوونگیم میدونین چیه؟ دلیل دیوونه شدنم اینه که نمیدونم باور میکنین یا نه و اون اینه که بدونه اینکه به فایل سوم اعتماد بنفس نیگا کنم و گوش بدم بهش، دیشب دیدگاهمو در مورد فایل دوم تو سایت نوشتم و گذاشتم و امروز و الان اومدم فایل سومو دیدم (با اینکه فایل سومو قبلا هم دانلود کرده بودم ولی خودمو متعهد کرده بودم که پله پله برم جلو و سوالو سید عزیز رو تو قسمت اول و بعدش قسمت دوم رو جواب بدم و بعد برم سراغ قسمت های بعدی و ببینمشون) که وقتی داشتم قسمت سوم رو گوش میدادم دیدم اون دیدگاهی که من دیشب براش هفت ساعت وقت گذاشتم (که بیشترین سودشو هم خودم میبرم) چقد به قسمت سوم چیزایی که سید عزیز گفتن نزدیکه و هم فرکانسه و در انتهای فایل بود که با تک تک سلولام فرنکانس هارو که قبلا هم باور داشتم و الانم باورش کردم و یه جورایی اعتماد بنفسم رفت بالا، خدایا شکرت خدایا شکرت دم شمام گرم سید عزیز
هر بخش از جوابی که برای قسمت دوم گذاشته بودم یه جورایی با صحبتهای سید در قسمت سوم ربط داشت و این ینی یه قدم جلوتر و نتیجه گرفتن از چیزهایی که بهش تعهد داری. خدایا شکرت که دارم پیشرفتمو به چشم میبینم خدایا شکرت
جالبه و شاید باورتون نشه که وقتی دیشب پیامو نوشتم و تموم شد و بازم میگم که همه شو خدا نوشته و من فقط تایپش کردم و اینم نتیجه هم فرکانس شدن با خدا هستش که به فرکانسام داره به خوبی جواب میده که باز خدارو شکر میکنم و اره عرض میکردم که وقتی نوشتنو تموم کردم، و زیرش یه نشونه و رد پا برای خودم گذاشتم و فرستادم تو سایت و وقتی دوباره اومدم تو اون زمانی که برا ویرایش یه ساعته وقت داشتم دوباره دیدگاهمو خوندم و یکی یکی ویرایشش کردم و به اون نشونه که رسیدم و خواستم این قسمتو بهش اضافه کنم “و الان هم که برای بار چهارم اومدم از اون فرصت یه ساعته ای که سایت بهمون میده تا دیدگاهو ویرایشش کنیم و دارم ویرایش میکنم ساعت ۴ و ۳۰ دیقه” یه حس محدود کننده ای بهم میگفت که اینو نذار و شاید کسایی باشن که بخاطر همین یه سطر بهت بگن “بابا این کیه دیگه با این لوس بازیاش و هی میاد زمانو مینویسه اینجا و از این حرفا” ولی من به همین فکر محدود کننده هم گوش نکردم (البته یکم با خودم کلنجار رفتم تا به این نتیجه رسیدم) و کار خودمو انجام دارم و الان که این فایل قسمت سومو گوش دادم و دیدم که اتفاقا کار خوبی کردم و گذاشتم که اول بخاطر این که خانواده خوبم یه همچین چیزایی نمیگن و اگه کسی هم بگه من کار خودمو میکنم و با دیگرون کاری ندارم و اینطوری شد که یه جورایی الان با خودم به صلح رسیدم و احساسم خوبه و همه این زمان هارو هم برای خودم و ردپایی برای آینده م میذارم که خودم با خوندن این پیام ها بتونم پیشرفتمو بعده ها به وضوح ببینم که از کجا اومدم و چه مسیرهاییو طی کردم.
با این تفاسیر و با این دیدگاهی که دیشب گذاشتم من چندین چیز یاد گرفتم که یکیش همین بحث اعتماد بنفسه که قدم در راهش گذاشتم و دارم پیشرفت میکنم به حول قوه الهی و با کمک دستان خوب خودش که تشکر میکنم هم از خدا و هم از دستانش و دومیشم اینه که قدم در راه صلح بودن با خودم گذاشتم تا بتونم با همه در صلح باشم و سوم این که فکرای محدود کننده رو بتونم بی توجه باشم بهشون یا کنترلشون کنم و بقیه شم اون چیزاییه که تو دیدگاه دیشبم نوشتم که اول برای خودم نوشتم و خودم بتونم بهشون عمل کنم و بعدش تمرینامو درست انجام داده باشم با نوشتنشون. خدایا شکرت خدایا شکرت
و در آخر هم از همه شما خانواده خوبم سپاسگذاری میکنم که باز این دیدگاهمو خوندین و از خدای مهربونمم تشکر میکنم بخاطر این داشته هام و زیبایی ها و براتون بهترینها رو در پناه خداوند منان و عزیزم آرزو دارم
روزای پر از شادی، خوشحالی، خوشبختی، سلامتی، آرامش، آسایش، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت را براتون از خدای مهربانم خواستارم
دستتونم دارم
یا حق
به نام الله یکتا
روز اول سفر پرخیر و برکتم
سلام و درود بر استاد ارجمند و خانم شایسته عزیزم و دوستان هم فرکانسی ام
یه حس دوباره ای داشتم که اقدام کنم و سفرنامه رو یه بار دیگه مرور کنم و آگاهی ها رو یه بار دیگه به وجودم تزریق کنم.
در مورد سوال اول استاد که فرمودن افراد با عزت نفس بالا چه خصوصیاتی دارن؟ من فکر کردم و یه سری خصوصیات به ذهنم رسید که این افراد کاری رو که فکر میکنن درسته رو انجام میدن بدون این که از قضاوت دیگران ترسی داشته باشن.
افراد با عزت نفس بالا سرشار از آرامشن و هیچوقت توی مسائل زندگیشون به هم نمیریزن و با آرامش مسائل رو حل میکنن.
این افراد طوری لباس میپوشن که خودشون دوست دارن و راحتن و سعی نمیکنن توجه دیگران رو به خودشون جلب کنن.
افراد با عزت نفس بالا محکم و باصلابت صحبت میکنن.و به راحتی نظرات خودشون رو در جمع بیان میکنن.
و…
این ها کلیاتی بود که به ذهن من رسید و اما خودم یه زمانی حتی نمیتونستم تو جمع دو نفره صحبت کنم ولی با کار کردن روی خودم و تغییراتی که به کمک الله تونستم در خودم ایجاد کنم الان به راحتی تو جمع اظهار نظر میکنم و چقدر این که درباره احساس عذاب وجدان و حق الناسی که وجود نداره و همیشه به ما القا شده بود و الان دیگه برای من معنایی نداره احساس آرامش میکنم و همیشه خودم رو مسئول زندگیم میدونم و این که هر کاری میکنم برای خودم میکنم و هر روز ترمزام رو شناسایی میکنم و سعی میکنم تغییر کنم و تغییر کنم و تغییر کنم و این سیر همچنان ادامه داره و چقدر لذت بخشه که زندگیت همیشه در جریان باشه و تو برای رشد و پیشرفت خودت سعی کنی هر روز آگاهی هات رو بیشتر کنی و روز به روز فرکانس هات در حال تغییر باشه و به همون نسبت اتفاقات زندگیت متفاوت از گذشته.
خداوند رو هزاران بار شکر میکنم برای این آرامشی که به زندگیم جریان پیدا کرده و این که تو این مسیر پرخیر و برکت حضور دارم و هر روز و هر روز در حال صعود به دورن خودمم.
خدایاهزاران مرتبه شکر.
استاد ازتون ممنونم برای صحبت های فوق العادتون که جریانی از آگاهی رو به وجودم جاری کرد.
خانم شایسته بابت این سفرنامه فوق العاده خیلی خیلی ممنونم و براتون بهترین ها رو آرزو دارم.
عاشقتونم
در پناه الله یکتا؛ شاد و پیروز و ثروتمند باشید.
بنام خالق زیبایی ها
با سلام خدمت همه خانواده خوبم
سید جان تو قسمت اول پرسیدین، ویژگی های شخصی که اعتماد بنفس بالایی داره چیه؟
و فرمودین که نظر و تجربه خودمونو بدون تقلب بگیم که خدمتتون عارضم و قصد دارم اولش از نظرات و ارزشهای دور و اطرافم و جامعه ای که توش زندگی میکنم و بهمون تلقین و تحمیل شده و میشه بگم و بعدش نظر و تجربه خودمو عرض کنم
در جایی که من زندگی میکنم (حالا میتونیم کشور در نظر بگیریم یا استان یا شهر یا محله یا هرچی …) نظر اطرافیان در مورد اعتماد بنفس تحصیلات عالی داشتن در دانشگاه خوب که هرچقد مدرکت بالاتر باشه بنظرشون اعتماد بنفس ادم بالاتره که در کنار اون یه شغل عالیه دولتی با درآمد عالی و خانواده پولدارو تو شهر بزرگ زندگی کردن که ترجیحا تهران باشه و بعدش کلان شهرهای دیگه که سالی یه بار هم تابستون بیای مهمونی اعتماد بنفستم بالاس و احترام بیشتری پیششون داری و ماشینتم هرچقد سیستم بالاتر باشه پیشت دولا راست میشن و جونشونم برات میدن
و اما نظر خوده من که تو یکی از دیدگاهامم گفتم، الان دو سال و سه ماهه که بعد از سربازی بیکارم و دلیل اصلیشم حساب کردن روی دیگران و خدارو نادیده گرفتن و روی خدا حساب نکردنه (البته این موضوعو از وقتی که وارد این سایت شدم و با خانواده خوبم اشنا شدم متوجه شدم) که هر مصاحبه ایم که میرفتم خوب از اب در نمیومد کلا بعضی جاها که در مقابل مدرکم گارد میگرفتن (مدرکم: فوق لیسانس مدیریت دارم) و از عکس العملشونم در حین مصاحبه شونم متوجه میشدم که اوکی نبود که وقتی میام بیرون از اونجا و زنگ هم نمیزنن اعتماد بنفسم از اون چیزی که بوده هم میاد پایین تر ولی بنظر خودم که الان دارم این دیدگاهو مینویسم و با ۵۰ روز بعد از تولدم در این سایت و با احتساب این دو سال و سه ماه به نظر خودم و تجربه خودم، داشتن یه شغل خوب در وهله اول که به دنبالش درآمد و ماهیانه عالی که قبلا برا استخدامیای بانک حساب باز کرده بودم ولی الان و با ورود به این سایت کلا مقوله بانکو هم رها کردم و حساسیتی روش ندارم ولی خودم همون یه شغل خوبو و به دنبالش پولو بعدشم خونه و ماشین و ازدواج هستش که میتونه برام اعتماد بنفس بیاره که دوتای اولی فعلا تو ذهنم هستش و تو اولویته که با بودنه اونا بقیه شم میاد (البته به جز رابطه عالی و ایده آل که دیشب تو یکی از فابلای سید عزیز گوش دادم) و چون اینارو تو اولویت قرار دادم الان همون دوساله که صاحب هیچ شغلی نیستم چون اعتماد بنفسمو بر پایه یه شغل خوب با درآمد و پرستیژ عالی در بین مردم پایه ریزی و برنامه ریزی کرده بودم که دقیقا بخاطر همینم هستش که همین شغلی که روش حساب باز کرده بودمو گیرم نمیاد و ازم فراریه و اعتماد بنفس منم همچنان پایین و هرکیم بهم میرسه میگه فلان استخدامی چی شد جوابش و بهمان استخدامی چی شد جوابش، کارت چیه، کجا مشغولی و هزاران سوال و جواب دیگه بدتر باعث میشه اعتماد بنفس ادم هم بیاد پایین. ولی حدودا سه یا چهار هفته س که با دیدن فایلای شما سیدجان که خدا خیرتونم بده و ممنونم ازتون سعی کردم اول رو خودم کار کنم و به همراه اون و با آگاهیه بیشتر بتونم کاری که مورد علاقه م هستشو پیدا کنم و برم دنبالش و برامم مهم نیس که دولتی باشه یا غیردولتی و آزاد ولی با دیدن و گوش دادن فایلای شما و موفقترین و ثروتمندترین افراد دنیا تمایل و میلم به طرف کارآفرینی و شغل آزاد بیشتر شده و میخوام از صفر شروع کنم و دیگه نمیخوام روی بقیه حساب باز کنم چون این دوسال و سه ماهی که روشون حساب باز کردم و هر کدومشون یه جورایی وقتمو گرفتن و الکی روشون حساب کردم حتی “نزدیکترین کسانم”، که همین الان از این قضیه خیلی خوشحالم که کاری برام نکردن چون با این کار اونا، الان تونستم شناخت خودمودر وهله اول و بعدش شناخت خدای خودمو شروع کنم که از خدای خوبم بخاطر اون سیلی هایی که بهم زد با دست اون کسایی که روشون حساب کرده بودم تا کلا اونارو کنارشون بذارم و رهاشون کنم و بعدش بتونم الان با شما و این سایت زیبا که میدونم خودش این دستارو از طرف خودش برام فرستاده تا بتونم اول خودمو بشناسم و بعدش خدای نازنینمو و بعدشم مطمئنم که در زمان مناسب و در مکان مناسب شغل مناسبمو با در آمد عالی تو فرکانس و در خواستای من قرار میده، مطمئنم، و همون موقع که ان شاء الله نتیجه این کارو هم میام براتون مینویسم (چون تو این ۵۰ روز پیشرفتمو کامل حسش کردم و دارم حسش میکنم و برام ملموسه)
جمع بندی جواب سوال از نظر خودم:
۱. شغل عالی و با در آمد عالی
۲. داشتن روابط خوب
۳. بعد از وارد شدن به این سایت متوجه شدم: کار کردن روی خودمون و شناخت خودمون و خدامون و در کل کنترل ذهنمون
۴. داشتن اطلاعات مستند در مورد چیزی که صحبت میکنن و کاری که انجام میدن
۵. قبول کردن خودشون با همون چیزی که همون لحظه هستن
۶. سطح اجتماعی خانواده هم بی تاثیر نیست
۷. توجه نکردن به بی احترامی ها و حرفای دیگران و جدی نگرفتنشون
و …
و اینو یادم رفت خدمتتون عرض کنم که الان اومدم برای ویرایش این دیدگاهم و میخواستم اینم از تجربه خودم بگم و اون اینکه وقتی داشتم برای آزمون ارشد میخوندم و براش یه ۴ ماه و نیم وقت گذاشتم و نتیجه ش به حول قوه الهی قبول شدن تو یکی از بهترین دانشگاه های تهران بود که شخصا خودم اعتماد بنفسم خیلی بالا رفت و به خودم ایمان آوردم که قبلش تو یکی از دانشگاه های متوسط به پایین یکی از شهرستان ها میخوندم که بعداز اومدن نتایج شخصا برای خودم باورنکردنی بود چون باورام خیلی کوچیک بودند.
ممنونم ازتون که نظر منو خوندین و وقت گذاشتین
براتون بهترین هارو آرزو دارم به همراه سلامتی و ثروت و سعادت و آرامش و آسایش در دنیا و آخرت
یا حق
سلام
به دلیل به روز رسانی بخش دانلود ها، بعضی لینک ها دیگر کار نمیکند. و لینک این دوستمان هم یکی از آنهاست.
لطفا لینک هارو هم اصلاح بفرمایید.
متشکرم و خدا قوت 🌹
سلام و صد سلام به خانواده عزیزم
بعد از هزاران بار گوش دادن این فایل
امشب نکته ای ذهن منو درگیر کرد
“مهمترین عامل پیشرفت انسانها خودباوریه”
یه بار فایل رو گوش دادم و اینو نوشتم
دوباره گوش دادم
سه باره گوش دادم و نوشته ها رو خوندم به این نکته که رسید متوقف شدم
چرا من خودباوری نداشتم؟
فایل رو استپ کردم و دست به قلم شدم
نوشتم و نوشتم از دوران راهنمایی که با زندگی مستقل در خوابگاه برای من یه بحران روحی ایجاد کرده بود
دیدم نه اینجا نیست
رفتم عقب تر
بله دوران قبل از مدرسه
بازی با هم سالان
چون توی بازی ها مون مثلا یکی از دخترها می شدن شوهر??
حالا این بدبخت شوهر فقط نقش ش این بود که می رفت بیرون از خونه کار می کرد
و ما خاله ها می رفتیم خونه همدیگه اونم بدون شوهر???
این برای من گناه حساب می شد
چرا که دختر که نباید شوهر داشته باشه
و حتی اگه کسی از بزرگترها سر می رسید سریع می گفتیم مثلا خاله فلانی یعنی نقش اون دوستمون خاله س نه شوهر
این علاوه بر اون حس گناه
حس بد دروغگویی هم اضافه کرده بود
این گذشت تا رسیدیم به سن نوجوانی با حمل کردن همون احساس گناه
حالا هر کی ازم تعریف می کرد که راضیه دختر خوبیه
ته دلم بهش می خندیدم که بدبخت کجای کاری که من چه گناهی کردم
حالا حس گناه رو داشتم
حس دروغگو بودن
سرزنش هم اضافه شده بود
اینجا بود که با همین یه کلمه استاد کلی از مسائل حل نشده من پیدا شد
و الان دارم براشون باور درست می سازم
سپاسگزارم