ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 124 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رامین پیغمبری گفته:
    مدت عضویت: 752 روز

    سلام

    درود به استاد عزیزوخانم شایسته

    وتمام دوستان عزیز این سایت

    من از بچه گی خیلی حسادت های خیلی بی جای

    توی ذهن من بود و خیلی حسادت به تمام کسانی

    که پیشرفت مالی یا پیشرفت کاری من خیلی ناراحت میشدم و خیلی خودم را سرزنش می کردم

    که ببین فلانی خیلی چقدر پیشرفت کرده ولی من

    چقدر بدبختم هنوز ته چاهم اون خیلی با عرضه

    من خیلی ساده لوحم همه کلا سرم می‌زارن و خیلی

    وقتا داداشام منا تحقیرمی کردند و خیلی واقعا از خدا میخواستم که منا از این وضعیت نجات بده و

    تا این که با فایل های انگیزشی آشنا شدم اول مال

    یک نفر دیگه ای بود بعد با فایل های استاد آشنا شدم بعد فایل های استاد رو من هر روز هرروز گوش میکردم ذهن من مثل یک آب کثیفی بود که

    من حتی یک مریضی بدی گرفتم و آنقدر اذیت شدم که حد نداشت ولی من که با گوش کردن فایلها حالم خوب میشد وهر روز بهتر بهتر میشدم

    وآنقدر فایلها رو گوش کردم که کلا دیگه باورام عوض شد که هیچ قرصی استفاده نکردم وخدارا شکر اون مریضی کلا از بدن من پاک شد و اون حسادتا خیلی کم رنگ شد و خیلی افراد ثروت مند رودوست داشتم و خیلی دوست داشتم با اونا ارتباط برقرار کنم و خیلی لذت می‌بردم که اونا پول دارن انگار که واقعا من به اون درجه از ثروت مند شدن رسیدم که پسر خاله من خدارو شکر نمیدونم چطوری به یک ثروت خیلی زیادی رسید وده تا تریلی هیجده چرخ خرید وناشد نداشت که من یک

    تریلی رو نبینم خوشحال نشم ویاد پسر خاله خودم

    نیفتم یعنی حس پرواز به من دست میداد و خیلی

    خوشحال میشوم که اون آنقدر پیشرفت کرده و ثروت مند شده وهر روز به خودم میگم که ببین اون

    به این درجه از ثروت رسیده منم حتما توی کار خودم موفق میشم چیه اون درجه از پول ثروتی که می‌خوام میرسم حتی آنقدر من به پسر خاله خودم فکر می کردم یک شب توی خواب با اون توی یک

    کاری شریک شدیم و حتی اون گفت که من پول

    تورا هم حساب میکنم ومن حتی الآنم که اون جای

    که مشغول کار هستم بیشتر به اون کسایی که از من بیشتر فروش میکنن توجه می کنم واونا رو تحسین میکنم حتما روز بعد نا خودآگاه فروش من

    خیلی زیاد میشه وخدارو شکر که این قانون یاد

    گرفتم که به افراد ثروت مند توجه کنم و مثل. اونا

    من هم پیشرفت های خیلی خوبی داشته وخدارو

    شکر ایمان دارم که من به تمام خواسته های خودم

    میرسم به لطف خدای زیبا ومهربان وخیلی ممنونم

    از استاد عزیزم عباس منش عزیز وتمام کسانی که

    برای این سایت زیبا زحمت میکشند وخیلی ممنونم

    از تمام دوستان این گروه

    تمام شما عزیزان را به خدای مهربان می سپارم و

    انشاالله که همه ما به تمام خواسته های خودمون

    برسیم و بیشتر به خدای مهربان ایمان بیاریم که

    قشنگ ترین کار دنیا و معنوی ترین کار دنیا ثروت مند شدنه

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    ع م گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان عزیزم

    در پاسخ به سوال اول باید بگم احساس حسادت دارم البته از زمانی که با شما استاد عزیز آشنا شدم مقدار حسادتم کم شده ولی هست

    و اگر آن شخص هم سن و سال من باشه علاوه بر حس حسادت ، احساس بی عرضه بودن و مقایسه شدن من و آن شخص توسط فامیل بهم دست میده

    و همیشه موفقیت آن شخص را به عوامل بیرونی ربط میدم مثلا میگم چون فلانی پارتیش بود موفق شد . یا چون پاچه خواری میکرد به این درجه و مقام رسید و …

    البته وقتی با انصاف نگاه کنی میبینی که آنها خودشون خاستند، و دنیا آن پارتی یا عامل را سر راهشان قرار داده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 2072 روز

    به نام الله یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی و دوستان خوبم

    استاد ازتون بسیار تشکر میکنم بابت این سلسله فایل هایی که قراره برامون بزارین و من میخوام مثل یک دوره اموزشی از این فال ها استفاده کنم و همون جوری برا این اموزش ها تمرکز بزارم که برا دوره ها و محصولات شما تمرکز میزارم

    تمرین سوال اول رو اگه بخوام صادقانه جواب بدم،

    اگه موفقیت رو بخواهم دستاورد های دنیای بیرون تعریف کنم و در نظر بگیرم مثلا موفقیت های مالی و یا شغلی و یا دستاوردهایی از این قبیل

    نسبت به دیگران و داشته هاشون حس حسادت پیدا نمیکنم.

    ولی خوشحال هم نمیشم و یه جورایی بی تفاوت هستم. حتی اگر دستاوردهای بزرگی باشه

    وقتی به این سوال شما فکر میکردم خود به خود چند تا باور محدود کننده ذهنم رو شناسایی کردم

    مثلا این که هنوز این باور مهم نرسیدم

    که این خود من هستم، دارم شرایط دنیای بیرونم و دستاوردهام و کلا زندگیم رو میسازم

    و هنوز فکر میکنم افراد دیگر و خانواده ام، در زندگی من تاثیر دارند

    و یا محیطی که توش هستم و شرایطی که دارم، بر زندگی ام و دستاوردهایم اثر دارد

    کلا این باور که خودم دارم زندگیم و شرایطم رو شکل میدم رو قوی نمیبینم

    و نقش خودم رو در خلق زندگی خودم کمرنگ میبینم

    یا یک باور محدود کننده که اگر من پیشرفت کنم و زندگی خوبی داشته باشم، دیگران ناراحت میشن و من احساس بدی پیدا میکنم

    مثلا اینکه چون بقیه نمیتونند خوب زندگی کنند، چرا میخواهی به موفقیت مالی برسی

    و این باور غلط خیلی جا ها جلوی من رو گرفته و نمیزاره من در دنیای بیرون پیشرفت داشته باشم

    و الان دستاوردهای دنیای بیرونم رو قابل قبول نمیدونم و برام راضی کننده نیستن

    استاد، ولی برام جالبه اگه موفقیت و پیشرفت رو دنیای درون تعریف کنم

    مثلا ارتباطات و یا عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و کلا داشتن یک شخصیت قوی، برای خودم تعریف کنم،

    در این زمینه پیشرفت خودم رو نسبت به قبلم، هم قابل قبول میدونم و هم از این پیشرفت راضیم

    و هر بار خودم رو نسبت به یکی دو ماه قبلم مقایسه کنم از پیشرفتم کاملا خوشحالم

    علتش هم این میتونه باشه که تا قبل از اشنایی با شما و استفاده از اموزش ها، از نظر شخصیتی سطح بسیار پایینی داشتم

    ولی تونستم هم به جایگاه مناسبی برسم و هم باز هم دارم بالاتر میروم

    من توی این زمینه از افرادی که شخصیت قوی دارن، با دیدنشون و طرز رفتار و عملکردشون، هم خوشحالم و هم یه جورایی دارم ازشون الگو برداری میکنم.

    و با این کارم دارم تحسینشون میکنم

    به خاطر همین رشد خودم رو هم توی این زمینه ها نسبت به قبلم میبینم و خودم رو هم تحسین میکنم

    که یه جورایی هم دارم سپاسگزاری می کنم و هم دارم از قانون توجه و تمرکز استفاده می کنم

    و هم خودم رو تحسین میکنم

    ولی دستاوردهای دنیای بیرونم خودم رو، با اینکه به لطف خدا کم هم نیستن، تحسین نمیکنم

    و نسبت به داشته های خودم بی تفاوت هستم.

    و تمرکزی روشون ندارم

    به همین نسبت دستاورد های دیگران رو هم نمیتونم خیلی تحسین کنم، و معمولا نسبت به موفقیت دیگران بی تفاوت هستم

    برای تغییر باورهای غلط و محدود کننده ذهنم که موفقیت من باعث ناراحتی بقیه میشه،

    هم باید توانا باشم که موفقیت دیگران رو ببینم و براشون از ته دل خوشحال باشم و اونا رو تحسین کنم

    چرا که بقیه با پشرفت و موفقیت هاشون یه جورایی دارن درون ذهن من باور میسازن که میشود

    و هم باید اگاهانه، بتوانم دستاورد های خودم، هر چند کوچک باشد رو ببینم، خودم رو تحسین کنم، و بابت اونا هم خوشحال باشم و هم سپاسگزار

    و برای تعییر باور غلطی که دیگران در زندگی من نقش دارند هم باید، این رو دائما با خودم تکرار کنم، که این من هستم که زندگی خودم رو خلق میکنم.

    و هیچ کس دیگری هیچگونه قدرتی در زندگی من ندارد

    این رو خود خدا هم گفته که هر کسی در گرو اعمال خویش است

    و عملکرد من و تصمیمات من فقط در زندگی من تاثیر داره. و بقیه هم با اعمال خودشون زندگیشون رو خلق میکنن

    و اینکه خداوند به همه ما از رگ گردن نزدیک تر است

    پس من با پیشرفتم نباید احساس بد و یا احساس گناه داشته باشم،.

    و اگر به دستاوردی برسم، باید به این فکر کنم که برای بقیه باور سازی میکنم که امکان پذیر است

    زمانی که من به موفقیت برسم، پیشرفت کنم، زندگی خوبی داشته باشم، میتوانم به جهان اطرافم کمک کنم

    خداوند سریع الپاسخ هست و سریع به در خواست ها پاسخ میده. یعنی قانون تکامل به معنای زمان بیشتر نیست، به معنای تجربه های سریع تر هست

    پس خداوند دوست داره که من سریع به خواسته هام برسم و

    من اینجا نباید برای خداوند ترمز باشم و خودم با دست خودم جلوی نعمت های خدا رو بگیرم

    چرا که خداوند همیشه بخشنده است و به راحتی به بندگان خودش میبخشد

    و کلا مسیر خداوند همیشه به سمت ثروت و نعمت و فراوانی هست

    هدایت خدا همیشه به سمت زیبایی ها و شادی ها و پیشرفتها هست و دریافت راحت نعمت ها است

    اینجا من هستم که باید دریافت کننده باشم. من باید سمت خودم رو انجام بدم

    من باید یک دریافت کننده خوشحال و سپاسگزار و شکر گزار نعمت های خداوند باشم

    من باید بتوانم نعمت خوب زندگی کردن خداوند رو به راحتی دریافت کنم

    هر چه بیشتر بتونم نعمت های خداوند رو دریافت کنم، خداوند هم خوشحال تره و نعمت های بیشتری رو وارد زندگی ام میکنه

    پس به همین نسبت هم، اگر کسی موفق هست و پیشرفت بزرگی کرده و از خداوند نعمت فراوانی رو دریافت کرده، باید هم برای او خوشحال و سپاسگزار باشم و هم بتوانم از ته قلبم تحسینش کنم

    خداوند با پیشرفت کردن بقیه داره به من الهام میکنه که میشود، میشود خوبتر زندگی کنی، میشود در رفاه بیشتری زندگی کنی، میشود شاد تر و ازادانه تر زندگی کنی

    وظیفه من کم کردن ترمز هایم هست

    و عمل کردن به هدایت های او

    تا به راحتی نعمت های زیبای خداوند وارد زندگیم شود

    و هم به راحتی به اهداف و خواسته هایم برسم

    استاد عزیزم مطالب بیشتری رو توی دفترم نوشتم ولی برا رد پا گذاشتن از خودم، این ها رو کامنت کردم

    استادجان میخوام با جدیت تموم از این سلسله فایل های شما نهایت استفاده رو بکنم

    در پناه الله یکتا موفق و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    عفت عجمی گفته:
    مدت عضویت: 765 روز

    با عرض سلام خدمت استادی که زندگی منو متحول کرده و منو به یه آدم دیگه تبدیل کرده خیلی خوشحالم از اینکه تو سایت شما اومدم و با شما و این دوستان عزیز آشنا شدم در مورد سوال اولی که پرسیدید ویدیو رو استپ کردم و اومدم که پاسخ بدم . حقیقتش رو بخواید من هم مثل خیلی از آدم‌های دیگه حسادت توی وجودم بوده در مورد بعضی‌ها خوشحال شدم از پیشرفتشون واقعاً خوشحال شدم ولی در مورد بعضی‌ها هم بوده که حسادت کردم. ولی بیشتر اوقات از زندگی خودم راضی بودم از چیزی که داشتم و کارایی که می‌کردم. یعنی می‌خوام بگم که کلاً خیلی آدم حسودی نبودم در حد نرمال یه مقداری که بالاخره انسان در وجودش داره حسادت رو که الان شکر خدا از روزی که با سایت شما آشنا شدم سعی کردم که به جای حسادت دیگران رو تحسین کنم و واقعاً در روحیم تاثیر به سزایی داشته .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    احسان فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1279 روز

    سلام استاد عزیز

    اول بگم که من حدودا یک هفتس که دارم سریال زندگی در بهشت و از اول میبینم و تقریبا تمام وقتم رو تو سایت و قسمتهای سریال میگذرونم و جالبه که امشب بعد از دیدن تقریبا هفت قسمت خداوند بهم گفت که برگرد صفحه اول سایت ببین چه خبره و دیدم جلسه دوم این دوره جذاب و روی سایت گذاشتین خیلی سریع برگشتم گفتم وقتی استاد یه مطلبی رو قسمت بندی کردن باید از اول ببینمش یه کمی هم ناراحت شدم که چرا دیر دارم میبینمش به هر حال با تعهد و شوق خیلی زیاد دیدم و خیلی ذوق داشتم که بیام کامنت بزارم

    در جواب سوال استاد

    تقریبا در تمام موارد از موفقیت اطرافیانم خوشحال میشم و اتفاقا یکی از مواردی که همیشه بهش افتخار میکنم اینه که به لطف خداوند از بچگی احساس حسادت خیلی در من وجود نداره و البته که بابتش از خداوند سپاسگذارم و اینکه از موفقیت یه سری از دوستان و اطرافیانم انگیزه میگیرم و جالبه که وقتی فکر کردم دیدم چقدر باعث افتخارم بوده و همیشه موفقیت اطرافیانم و تحسین کردم و برای دیگران تعریف میکنم

    البته وقتی بیشتر فکر کردم یادم اومد که سالها پیش برای موفق شدن یک نفر خاص کمی حسادت کردم

    خیلی برام جالبه که حتی وقتی دارم در مورد موفقیت اطرافیانم برای دیگران تعریف میکنم هم ذوق دارم هم کمی بزرگنمایی هم میکنم البته نمیدونم این خوبه یا بد

    در مورد تمرین استاد

    اولین شخص رامین پسر عمومه که به نظر من در مدت زمان خیلی کم به موفقت مالی قابل توجهی رسید که تقریبا تمام مسیر موفقیتش و میدونم

    من وقتی با قانون و استاد آشنا شدم سعی کردم تمام اتفاقات خوب و بد زندگی خودم و اطرافیانمو با قانون تطبیق بدم و جالبه که وقتی چک میکنی میبینی که قانون چقدر دقیق و بدون خطاست مثلا همین رامین انسانی فوقالعاده مثبت نگر ، فعال، شاد، و بعد از صحبت کردن باهاش متوجه شدم که خیلی به الهاماتش اعتماد میکنه

    نفر بعدی رضا پسرداییم

    ایشون البته الگوی من در موضوع مهاجرت بود من وقتی دیدم که از شهرمون مهاجرت کرد و البته خیلی هم نسبت به من ترس بیشتری داشت منم انگیزه گرفتم و تقریبا یک سال بعد از ایشون از شهرمون مهاجرت کردم و به نظرم دلیل موفقیتش پشتکار زیاد و استمرار بوده البته که همه انسانها باورهای بدی هم دارند ولی من سعی میکنم آگاهانه خوباشو جدا کنم

    البته موفقیت در دوستان و اطرافیان من زیاد بوده ولی من همین دو مورد و براتون گفتم

    من تو محیطی که کار و زندگی میکنم ادمهای متمول و ثروتمند زیادند و من از وقتی که با قانون و استاد عباسمنش آشنا شدم هر وقت با هرکدومشون هم کلام میشم فقط سعی میکنم آگاهانه سوالاتی بپرسم که باورهاشون و نسبت به مسایلی که من دوست دارم درش رشد کنم بیان کنن اتفاقا امروز سعی داشتم با یکی از همین اشخاص صحبت کنم و ازش خیلی رک و مستقیم دلیل موفقیتش و بپرسم ولی متاسفانه اعتماد به نفسشو نداشتم و البته تصمیم دارم دفعه بعدی حتما روی ترسم پا بزارم و این کار رو انجام بدم

    استاد عزیز تقریبا دو ماهه که خیلی متعهدانه تر و با جدیت بیشتر دارم روی خودم به وسیله سایت و آموزه های شما کار میکنم دو ماهه اینستاگرام و پاک کردم و البته چند ساله که تلویزیون و ماهواره ندارم و به قول شما شب و روزمو دوختم به هم و شبانه روز دارم فایل گوش میدم و مینویسم و فکر میکنم چون دلم میخواد تقییر اساسی داشته باشم

    و در آخر هم از پروردگارم و شما سپاسگذارم برای این همه آگاهی

    برم جلسه دوم و ببینم و به امید خدا اونجا هم کامنت بزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    نیما نوروزپور گفته:
    مدت عضویت: 1545 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان …

    سال 99 من برای سومین بار کنکور دادم و دردانشگاه آزاد شهرخودمون پزشکی قبول شدم …خب خیلی حس فوق العاده ای داشت و تا مدت ها این باور تو ذهن من بود که یه کار مهم رو تو زندگیم انجام دادم و کلی بابت ادامه دادن و تسلیم نشدن و وفاداری به هدفم به خودم حس خوب داشتم …تا اینکه سال پیش یکی از کسایی که صرفا میشناختمش و ارتباط خاصی هم باهم نداشتیم برای بار اول کنکور داد و پزشکی دانشگاه دولتی شهرمون قبول شد و خب این یعنی رتبش تقریبا 1000 تا از من بهتر شده بود … روزی که شنیدم خبر قبولیشو به طرز معجزه آسایی حالم بد شد چون من تو زندگیم همیشه با این نگاه اومده بودم جلو که چیزی رو که برای خودت میپسندی برای بقیه هم بپسند و خب به این نتیجه رسیده بودم اگه از موفقیت کسی خوشحال نشی خودتم موفقیتی بدست نمیاری چون تو داری موفقیتو از خودت دور میکنی …دیشب بعد این فایل خیلی به این موضوع فکر کردم که چرا حالم اون موقع بد شد و گشتم و گشتم و دیدم تو موارد مشابه چیزی که باعث میشه حال من بد بشه اینه که دیگری رو باخودم مقایسه کنم …در واقع مقایسه کردن دیگران با خودم باعث میشد من تمام دستاوردها و اون احساسای مثبت و خوبی که به خودم به کاری که انجام داده بودم رو فراموش کنم و برام بی ارزش بشه همون دستاوردی که سه سال تمااام شب و روز خواهان بدست آوردنش بودم در واقع مثل این میمونه که یه نفر تلاش کنه آقای گل یه لیگ بشه یا آقای گل تیم ملی بشه بعد چند سال بعد یه نفر بیاد و رکوردشو بشکونه …و بعد فهمیدم که اصن مقایسه کردن پایه اشتباه زندگی کردنه چون نفس هی میخواد از ارزش های تو کم کنه و بهت بگه تو بی لیاقتی تو کار مهمی نکردی تو کار خاصی نکردی بیا ببین بقیه هم میتونن … چیزی که بهش فکرکردم این بود که شیطان اصلا برای چی از درگاه خدا رانده شد ؟ گفت من از انسان برترم …یعنی سرآغازگمراهی با مقایسه کردن شروع میشه … و هرچی گشتم تو زندگی دیدم تنها جایی که حسم نسبت به موفقیت دیگران بده اینه که اونو با خودم مقایسه کردم و دستاوردهای خودمو شایستگی خودمو توانایی های خودمو تو ذهن خودم زیر سوال بردم …چون نگران بودم که حالا تو چشم بقیه فلانی از من بالاتر دیده میشه که فهمیدم این از کمبود عزت نفسمه و به لطف خدا الان دارم هر موفقیتی که دوستای خودم تو دانشگاه بدست میارن رو تحسین میکنم و حتی اگه تو درسی نمره ای بهتر از من بگیرن خیلی راحت و فروتنانه اما با عزت و قدرت میرم وازشون راهنمایی میگیرم بی اینکه فکر کنم الان اون دوستم ممکنه منو کوچیک ببینه یا هرچیز بیهوده دیگه ای چون فهمید اصن نظر اون مهم نیس مهم اینه که من یه راه راحت تر و ساده تر که دم دستمم عست رو ببینم و ازش استفاده کنم و خودم رو به موفقت برسونم …..باعشق خدمت همه ی دوستان عزیز جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    مرتضی دیندار گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    بنام رب العالمین

    پروردگارا سپاسگزارم که بعد از این همه مدت دوباره دارم کامنت می نویسم، الهی شکرت

    سلام و احترام خدمت شما استاد عزیزم و همه همراهان دوست داشتنی

    خدا رو سپاسگزارم بابت بودن در کنار شما ها، الهی شکرت.

    من هنوزم حسودی دارم، با اینکه تلاش میکنم حسودی نکنم اما میکنم فکر میکنم چند وقتیه که فعالیتم در سایت کم رنگ شده‌، به همون اندازه هم نجواهای ذهنم بیشتر شده.

    اما یادم هست ی سال پیش داشتم از جلوی باغ ویلاییه دوستم رعد میشدم خیلی ناراحت شدم که ببین مرتضی این ویلا مال دوست نزدیک الانت و همکلاسی دوران کودکیت هست اما اون کجا وتو کجا خیلی باهم فاصله دارید هم از نظر مالی ،اعتباری وتحصیلات.

    یادم هست داشتم پیاده روی میکردم وفایل عزت‌ نفس استاد گوش میکردم

    دقیقا بیست متری از انجا دور نشده‌ بودم که ندایی بهم گفت مرتضی خدا داره اینو بهت نشون میده که اگه تو هم بخوای بهت میدم ،مرتضی خدا داره بهت اینو نشون میده که از من بخاه تا ب تو هم بدهم

    بعد از این ندایه درونی چه قدر حالم خوب شد واینو سعی میکنم تو همع ی مسائل زندگیم مد نظر قرار دهم، اما چ کنم که انسان فراموش کاره.

    اما در مورد نزدیکان درجه یکم حالم بد میشه ونمتونم حالمو خوب نگه دارم احساس نا توانی وبی عرضه گی میکنم و از این بابت از خودمو افکارم بشدت بدم میاد وهر تلاشیم میکنم تا نگاه مثبت داشته باشم نمی شود

    ===================================

    در مورد موفقیت نزدیکان خودم و ونایی که ازشون خوشمم نمیاد حتی ظاهرم هم نشون میده چه قدر ناراحت و حسودم یعنی نمی توانم کنترلی بر ظارم داشته باشم چ برسد به ذهنم و اگه تو یه جمعی باشیم همه متوجه این موضوع می‌شوند.

    اما در مورد بعضی از دوستان و خانواده اصلا وکلا بی تفاوت هستم هم در مورد موفقیت و شادی شون و هم برعکسش

    تا حالا به این فکر نکرده بودم ک اینا به عنوان خط شکن یا نیرو محرکه میتونن برام باشن که البته ایده خیلی خوبی هست ومیتونه ایده و الهام بخش‌ باشه، تا حالا از این منظر نگاه نکرده بودم

    هیچ وقت نتونستم بهشون نزدیک بشم که تبریک بگم و یا ازشون در مورد موفقیت شون سوال ویا نظری بخواهم بعد از این این کارو خاهم کرد فارغ از این که چ جوابی وچه برداشتی بکنه .

    خدارو بابت این فایل ها و این مباحث سپاسگزارم

    استاد عزیزم ازتون متشکرم

    در پناه الله یکتا شادی و پیروز باشید.

    دوستان هم فرکانس ام ازتون ممنونم الهام‌بخش هستین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    moghadam گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان.

    مهری

    سلام و هزارن درود به استاد سخاوتمندم و همه دوستان ارزشمندم.

    فایل رو همین جا پوز کردم و طبق فرمایش شما اول جواب سوال رو دادم. اگه به دنبال اون احساس درونی واقعی خودم باشم، قبل از اشنایی باشما وقتی با یک انسان موفق مواجه میشدم، ناخودآگاه یک احساَس پوچی و بی ارزشی بهم دست میداد. یک ندایی که بهم میگفت ببین تو عرضه نداری هیچ کاری بکنی. ببین هم سن تو هست ببین سنش از تو کمتره. وای وای. دیر شد. بعد یک احساَس بدی نسبت به اون شخص بهم دست میداد. ناخودآگاه متوقع میشدم که خوب تو که الان موفق شدی راهش رو به من هم بگو و خوب همچین اتفاقی هرگز نمی‌افتاد. چون اگه اون بنده خدا بر فرض مثال راه حل و مسیر رو بهم میگفت من در اون مدار نبودم و نمیفهمیدم. شاید اون مسیر رو هم میرفتم ولی موفق نمیشدم و باز همین طور این سیکل معیوب احساس بد ادامه داشت. شاید الان هم بعضی مواقع همچین احساسی با دیدن موفقیت دیگران بهم دست بده ولی الان دیگه نسبت به قبل اگاه تر هستم. دارم تمرین میکنم تحسین کردن و داشتن احساس خوب داشتن رو. دارم تمرین میکنم توحیدی بودن رو. چون بهم ثابت شده داشتن حس خوب و تحسین چه معجزاتی رو میکنه. سعی میکنم به یاد بیارم اون قدرت قدرتمند درونی ام رو. به جای سرزنش و کم ارزش دونستن خودم و کارم بهش عشق و امید بدم. به یاد بیارم هر کسی با یک رسالتی پا به این دنیا میذاره. مسیر هر کسی یونیک و منحصر به فرده. پس با امید و حس بهتری از زندگیم لذت ببرم و همواره خدا رو در تمام لحظات زندگیم به یاد بیارم. وهابیتش بخشندگیش و مهربانیش.

    الهی بینهایت سپاس که منو به این مسیر بینهایت زیبا هدایت کردی. استاد سخاوتمندم ثروتمندم و در یک کلام توحیدیم سپاس.

    حالا که ادامه رو گوش دادم به یه نتیجه درونی از خودم رسیدم. من وقتی موفقیت افراد رو میبینم حس بد نرسیدن به خواسته ام که همانا موفقیت بیشتر از همه هست بهم دست میده. فکر کنم حس کمالگرایی …. حسی که میخام بگم اره منم هستم و من از شما برترم. اره مقایسه کردن و عدم موفقیت و کمالگرایی باعث میشه من دست به اقدام نزنم. باعث میشه من حس خوبی نداشته باشم.

    و اما اولین شخص فامیل که موفق عمل کرده.

    شوهر خواهرم. انسان بااعتماد به نفس و موفقی هست در زمینه مالی و ورزشی که دوست داره.

    کسی که بدون هیچ پشتوانه مالی از زیر صفر شروع کرده. تحصیلات دانشگاهی موفقی رو داشته و در بهترین موقعیت شغلی هست درامد بالایی رو داره. مسافرت و تجربه کاری به خارج از کشور رو داشته. با این که کارمند دولت هست ولی در حرفه خودش حرف اول رو میزنه. به طوری که خیلی از شرکت های خصوصی برای دانش او بهای بالایی رو پرداخت میکنن و او از این طریق هم ثروت زیادی رو ساخته.

    چه احساسی نسبت به موفقیت این فرد دارم؟

    ایشون هم سن من هستن و من نسبت به ایشون خیلی موفقیت چشمگیری نداشتم. احساس بی ارزشی و بی عرضگی بهم دست میده. احساس این که دیگه دیر شد. دیگه گذشت و من دیگه نمیتونم هیچ موفقیتی داشته باشم. خوب منم برای موفقیت تلاش زیادی کردم ولی او چرا موفقتر عمل کرده ازارم میده. بسیار ادم با پشتکاری هست. سرش به کار خودش هست. همیشه خودش و خواسته هاش در اولویت هستن حتی نسبت به همسر و فرزندانش. همیشه در هر موقعیتی که براش پیش میاد اطلاعات زیادی رو از هر نفر و هر جایی میگیره و بهترین تصمیم رو با در نظر گرفتن مصلحت خودش انجام میده.

    با توجه به این توضیحات من خیلی توی این زمینه ها ضعیف عمل کردم. و طبق باوری که در من وجود داره همیشه دیگران و خانواده بر من ارجحیت داشتن. به خودم احترام نذاشتم و خواسته هام رو نادیده گرفتم. چون این خصلت احترام به خود گذاشتن در این فرد فوق‌العاده بالاست و من هر موقع این فرد رو میبینم ناخودآگاه نارحت میشم چون باور اشتباه راضی نگه داشتن دیگران هست که در من وجود داره و خدا رو شکر شناختمش و از وقتی دوره عزت نفس رو کار کردم خیلی بهتر عمل میکنم. پشتکار و عملگرا بودن این شخص باعث شده که خیلی موفق عمل کنه.

    2. دوست هم کلاسی من که الان معلم موفقی هست.

    ایشون از همون اول راه هدفش مشخص بود و برای رسیدن بهش تمام تلاش خودش رو کرد و جهان هم با دیدن پشتکارش مسیر رو براش هموار کرد.

    حقیقتش وقتی میبینم موفق عمل کرده خوشحال میشم براش و ارزوی موفقیت بیشتر رو براش دارم ولی درونی به خودم میگم ببین تو عرضه نداشتی حتی هدفت رو مشخص کنی. حتی نمیدونی چه کارمیخای بکنی. دیگه وقتی نداری. دیگه از سنت گذشته.

    خدا رو شکر افراد موفق اطرافم زیاد هستند و من تحسین میکنم این اشخاص رو، چون هر کسی با توجه‌ به باوراش و تلاشش نتیجه ای رو گرفته.

    خود من هم در خیلی زمینه ها موفق عمل کردم ولی این که نتونستم علاقه واقعیم رو پیدا کنم و مثل استاد و تمام ادمهای موفق اطرافم تمام تلاشم رو فقط روی این زمینه بذارم احساس خوبی ندارم.

    همین الان مشغول خوندن کامنت دوست قدرتمندم هستم. سعیده شهریاری. ایشون با متال زدن ایه های قرانی حال ادمو خوب میکنه. جقدر مسلط و عالی عمل میکنن. خوب معلوم و پر واضحه از تلاش و پشتکار. ازمون ثروت رو چقدر با دقت داره میزنه و چقدر خوب نتیجه میگیره. ایشون یعنی لیزری روی باورهاشون کار میکنند.

    پس یعنی من تمرکز و تلاشم رو بذارم روی خودشناسی و تغییر باور و شخصیت خودم.

    استاد عزیزم زبان قاصره از تشکر و سپاسگزاری. بهترین راه برای تشکر از شما موفقیت من میتونه باشه. استاد تلاش میکنم توی این کلاس سنگ تموم بذارم و بهترین خودم باشم.

    براتون ارزوی سلامتی و طول عمر و دلی شاد دارم.

    الحمد الله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2032 روز

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    سلام استاد عباس منش عزیز

    اینکه پرسیدین که وقتی یکی از عزیزان و اطرافیان و… به موفقیت بزرگی دست پیدا می کنه چه حسی به شما میده؟ همینجا فایل رو استپ زدم تا جواب بدم. با اجازه تون میخوام از چند سال پیش ازین جواب بدم ، چون اگه بخوام با احساسات الانم جواب بدم ، احساسات الانم نتیجه ی عمل به آموزش های شماست و به نظرم برای خودم هم خوبه که برگردم به گذشته و یادم بیاد که چی بودم و الان چی شدم .

    یادمه وقتی که بچه بودم ، نوجوان بودم و تا حدود 23 سالگی در زمینه موفقیت آدما احساس حسادتم اینقدر کمرنگ بود که میتونم بگم نبود. اما یواش یواش احساس بدی که تا دو سه سال پیش خودمم نمیدونستم که حسادته در من شکل گرفت. همین الانم ذهنم قبول نمیکنه که من حسود بودم. بهم میگه تو فقط حس بدی داشتی اما به نظرم همون حسادت باشه. در زمینه های مختلف هم بود نه فقط در زمینه ی مالی. در زمینه ی روابط ، موفقیت ها و سلامتی ، و البته موفقیت های مالی و…. یادم میاد از یه دوره ای حسادت های من اول نسبت به روابط شروع شد ، با اینکه خودم روابط خوبی رو داشتم اما انگار باز هم حسادت داشتم ، نمی دونم بهش چی میگن انگار روابط خوب رو برای خودم میخواستم ، و حس خوبی نداشتم که ببینم دیگری هم مثل من داره تجربه می کنه. کم کم این حس به جنبه های دیگه هم کشیده شد و این روزا می تونم بفهمم که چه فاجعه ای بود و چقدر خودم و در مواردی دیگران رو اذیت کردم. عزت نفسم که یه زمانی بالا بود و همون موقع ها هم بود که خیلی حسادت رو تجربه نکردم .یواش یواش عزت نفس خودم رو در جاهای اشتباه دیدم و خیلی آرام آرام خرابش کردم ووبهومیزانی که عزت نفسم رو از دست دادم به همون میزان احساس حسادت در من شکل می گرفت و بزرگ و بزرگتر میشد و من هم بیخبر از بلایی که داشتم سر خودم میاوردم بهش بها میدادم و اوضاع بدتر بدتر میشد . من به چشم خودم دیدم که همینطور که ما آرام آرام می تونیم از خوب به خوبتر برسیم، می تونیم از بد هم به بدتر برسیم . و من رسیدم و من به بدتر رسیدم . شرایط من از همه لحاظ میرفت که بدتر و بدتر بشه . علاوه بر حس حسادت افسردگی هم بعدش شروع شد . واقعاً بخوام اگه توصیح بدم که من به چه چیزایی حسادت داشتم از گفتنش خجالت می کشم و برام راحت نیست . مواردی که به لطف خدا الان ازشون آزادم و البته همیشه در حال کار کردن روی خودم هستم که اگه اینطور نباشه مطمئنم اون احساسات دوباره برمی گردن. احساسات در نتیجه ی افکار ما پدید میان ، یعنی اول ما فکر می کنیم و بعد فکر رو در ذهن به زبان ها و شکل مختلف تکرارش می کنیم و بعد تبدیل به احساسات میشن . به نظرم همزمان که فکر اول تو ذهن شروع میشه احساس هم زنگ میزنه اما شاید خیلی واضح نباشه و هر چه توجه به اون فکر داشته باشیم احساس به وجود اومده پر رنگ تر و پر رنگ تر میشه. داستان منم همین بوده. یعنی تو همون سن 23 سالگی مواجه شدم با مواردی ، و بعد فکری تو سرم اومد و من به جای توجه به ابعاد مثبت اون قضایا به فکر منفی ای که در کسری از ثانیه به ذهنم خطور کرده بود توجه کردم و با موندن در اون فکر بهش سوخت رسانی بیجا داشتم و و و و تا جایی که طبق اون احساسات عمیق و اشتباه اقدامات اشتباه هم داشتم و این وضع رو بدتر و بدتر می کرد. من دوره ای از زندگیم وضعیتی رو تجربه کردم که هم به لحاظ مالی در وضع خوبی بودم و هم به لحاظ احساسی و اجتماعی و رشته ی کاریم موفق بودم. اما یه اشتباه و شاید باید بگم چند اشتباه باعث شد آرام آرام وارد مسیر اشتباه بشم. من که انسان شکرگزاری بودم خیلی آرام به نجواهای ناسپاسی ذهنم بها دادم و به جای اینکه شکرگزارتر بشم برعکس میشدم . دقیق نمیدونم چی شد اما من آگاهانه دوستانی رو انتخاب کردم که بزرگترین اشتباه زندگیم بود و این رو دقیقاً همین الان می فهمم .و این خیلی آرام اتفاق افتاد و من بدون اینکه خودم بفهمم از خود واقعیم دورتر و دورتر شدم . بحثش مفصّله ،نمیدونم باید توضیح بدم یا نه . اما فقط همینقدر بگم که رفته رفته به حدی آدم حسودی شده بودم که حتی به لباس های اطرافیانم حسادت داشتم ! به خورد و خوراک و شغل و روابط و ….. کلاً یه آدم دیگه ای شده بودم. بعضی جاها فکر می کردم که من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم ، فلانی که کاری نکرده چرا باید به اینجایی که من هستم برسه! بعضی موقع ها فکر می کردم من چون چنین و چنانم لایق فلان محبت یا لایق محبت فلان شخصم، اون چه هنری داره که از محبت فلان شخص بهره مند باشه! یا حتی در مورد تربیت فرزند هم حسادت داشتم ! که من کلی کتاب خوندم و جلسه شرکت کردم و جلسات زیادی گوش کردم اگه بچه من عالی بشه طبیعیه ! اما فلانی که هیچ کدوم از این کارا رو نکرده چرا بچه هاش عالی هستن و حتی خیلی هم بهتر از بچه های من! دقیقاً الان می فهمم که بعضی وقتا به آشپزی های دیگران هم حسود بودم با اینکه خودم آشپزی خیلی خوبی داشتم ! شاید من نمونه بارز کسایی بودم که می گفتن سطل من اگه خوبه سطل فلانی چرا بهتره؟! اون که کاری نکرده!! .شدم آدمی که خودم اصلاً دوستش نداشتم.خداروشکر که اینقد احساسم به خودم بد شد که خواستم دوباره یه آدم دیگه ای بشم. خلاصه بگم که رسیدم به جایی که فقط از خدا آرامش قلبی میخواستم و خداوند هم کمکم کرد و قدم اول که در اون زمان هم بسیار برام سخت بود جدا شدن از اون جمعی بود که هفته ای چند بار و هر چند ساعت باهاشون وقت میگذروندم . اونا آدمای خوبی بودن این من بودم که ایراد داشتم . این من بودم که به جای بیرون کشیدن جنبه های مثبتشون ، جنبه های منفی رو میدیدم و حتی الگوی خودم قرار می دادم.این احساسات بد که غالباً با استرس شدید هم همراهند سلامتی من رو به شدت تخریب کردند و من در وضعیت بسیار بدی قرار گرفتم. و سلامتی هم به موارد دیگه ی حسادتم اضافه شده بود. دیگه حالم از خودم و افکار و احساساتم بهم میخورد. تو فایل های نتایج دوستان ، وقتی آقا هادی از نحوه ی تغییر خورشون میگفتن من کاملاً درک می کردم، وضعیت کلی مشابهی با ایشون داشتم و شنیدن حرفای ایشون به من خیلی امید و انگیزه داد.و همین جا از آقا هادی متشکرم که این فایل ارزشمند رو اماده کردن. برای یک انسان اینطور حرف زدن خیلی سخته . چه برسه به اینکه منتشر هم بشه. ایشون کار بزرگی کردند و یقیناً این فایل خیلی ها رو تکون داده و خیلی ها رو هم در مسیرشون ثابت قدم تر کرده.

    خلاصه به وضعی رسیدم که عمیقاً از خدا فقط آرامش میخواستم و انگار خدا باهام حرف زد و راه رو نشونم داد.و من هم آروم آروم شروع به تغییر کردم. برای همین از یه جایی تصمیم گرفتم‌ که تنها باشم و این بدون شک راهی بود که خداوند به دلم انداخته بود و از همون جا یواش یواش رشد دوباره من آغاز شد. من آرام آرام همه چی رو تغییر دادم. خییییییییلی سخت بود و هنوزم برام سخته البته که خیلی راحت تر شده اما هنوز کار می بره . نه هنوز کار میبره بلکه تا آخرین لحظه ای در این دنیا نفس می کشم کار می بره .برای بهبود خودم به آگاهی نیاز داشتم .حالا دیگه سه تا بچه قد و نیم قد داشتم و وقتم خییییلی کم بود برای همین از خوابم زدم. اول در طی روز تلاش می کردم اما دیدم تمرکز ندارم.بازم هدایت شدم به اینکه یواش یواش از خواب صبحم بزنم . هر بار پنج شش دقیقه زودتر بیدار شدم . تا اینکه یولش یواش وقت خیلی بیشتری داشتم.اوضاع خیلی آرام آرام بهتر و بهتر میشد. و از یه جایی هم با استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و حقیقتاً که نقطه ی عطفی برام هست . و سرعت بهبود ها بیشتر شد و البته ریشه ای تر. چون استاد مسائل رو ریشه ای بررسی می کنه . و برای تمیز کردن صرفاً آشغالا رو نمی ریزه زیر مبل! مهمترین حرف و درسی که از استاد عباس منش بزرگوار یاد گرفتم تغییر خودم هست. تغییر اساسی خودم . کافیه من همین یه فن رو خوب اجراش کنم و تمام سعیم رو دارم می کنم . از روزی که این پروژه ی عظیم مادام العمری رو استارت زدم حالم یواش یواش بهتر شد و تا همین الان که اینجا نشستم و با احساس عالی دارم تایپ می کنم ادامه داره و از خداوند میخوام که کمک کنه این بهبودها ادامه داشته باشه. و نتایجم هم آرام آرم بیشتر و بیشتر بشه. و خیلی جالبه که هر بار از تغییر شرایط اطرافم نا امید و یا بیخیال میشم و برعکس ، به تغییر خودم می پردازم نتایج بهتر و بهتر میشه.

    خدایا شکرت که برای تغییر زندگیم راحت ترین کار رو گذاشتی ، و اونم تغیر خودمه. کار سختیه اما به نظرم خیلی راحت تر و قابل انجام تر از کارای دیگه است.

    برم بقیه ی فایل رو گوش کنم. متشکرم استاد……..

    اللّهم ثبّت اقدامنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3635 روز

    سلام

    استاد این‌ فایل هم دقیقا مثل فایلها و جلسات دیگری که در مورد خودشناسی صحبت کردید، فوق العادست.

    چه سوال به جایی. میدونید اول که سوالات رو مطرح میکنید، آدم با خودش میگه این که سوال ساده ایه. معلومه من اینطوری نیستم یا خیلی وقته اینطوری نیستم ولی وقتی بیشتر آدم توجه می‌کنه و رسوخ می‌کنه توی سوال و فکر می‌کنه و درگیرش میشه، به جنبه هایی از خودش پی می‌بره که متعجب میشه که ای بابا این دقیقا دلیل خیلی از رفتارام بوده یا دلیل انجام دادن یا ندادن فلان رفتار یا فعالیت بوده.

    حالا برسیم به سوال

    من در مورد هرکسی که منو باهاش مقایسه کردند، اگر به موفقیت برسه اون فرد حالم بد میشه البته الان نه به اندازه قبلا ولی بازم هست این حال ناجور. حالا طرف میخواد تو بحث مالی موفق باشه یا کاری یا روابط. در مورد نزدیکانم مثل خواهر کوچیکم، دایی هام، عموم و هرکسی که سنش از من بالاتره، میتونم بگم بسیار خوشحال میشم از موفقیت شون ولی اگر یکی که سنش از من کمتره، موفق بشه، احساسم بد میشه وقتی مقایسه کنم، که من داشتم تو اون سن چیکار میکردم که نشدم موفق و احساس ضعف میکنم از اینکه من اون جایگاه رو ندارم. قبلاً بیشتر این حس بود که عقب افتادی، ببین فلانی چقدر وضعش خوبه، ببین چقدر بقیه بهش توجه دارن ولی حالا بیشتر این هست که یه جورایی احساس میکنم تمام فعالیت هایی که کردم بی ثمر بوده و شده و انگار هیچ کاری نکردم و احساس میکنم شاید دیر شده واسه پیشرفت یا زمانش تمام شده و دیگه فرصتی نیست.

    حالا می‌خوام در مورد جمله آخرم بیشتر صحبت کنم.

    وقتی استاد داشتید صحبت میکردید که چرا افراد حسادت میکنن وقتی کسی موفق میشه، به یه خودشناسی جالب از خودم رسیدم. فهمیدم چون فکر میکنم موفقیت توی فوتبال یه زمان و دوره خاصی داره و اگر بگذره و تو توی اون سن خاص نتونی پیشرفت کنی، دیگه تمومه و بیخودی خودتو اذیت نکن. به خاطر همین باور من همیشه نگاهم به افرادی بود که از سنین کمتر از من وارد فوتبال شده بودن و به صورت حرفه ای تر آموزش دیده بودن و اعمال و رفتار حرفه ای تری داشتن و من دلیل موفقیت شون رو از سن کم شروع کردن و کلی تجربه کسب کردن میدونستم. عوامل دیگه ای هم بوده در کنار این، مثل وضع مالی خوب خانواده، امکانات، داشتن پارتی، داشتن پدر حمایتگر، زندگی تو شهر یا کشور خوب و با فرصت های تبدیل به فوتبالیست خوب شدن و …

    به خاطر این باور من همیشه در حال دویدن و عجله و حرص و جوش بودم که زودتر بتونم موفق بشم که اون تایم طلایی که همه میگن رو از دست ندم. حالا فکرشو بکنید من از 20 سالگیم همش خودمو عقب تر می دیدم از افرادی که زودتر از من بازی میکردن و پیشرفت های خوبی داشتن. به مرور بهتر شد این افکار ولی هنوز ریشه داره در وجودم. وقتی به این بی انگیزه شدن این چند وقتم نگاه میکنم قشنگ میبینم که دلیلش همین بوده. چون حالا که 26 سالمه، ذهنم نجوا می‌کنه که دیگه فرصتی نیست و الان کدوم تیم حاضر میشه تو رو بپذیره ولی جالبه که بلافاصله متوجه فرصتهای زیاد پیشرفت توی شهرم و فرصتهایی که توی اینستاگرام دیدم که وجود داره توی شهر دیگه ای مثل تهران و لیگ های بزرگسالان که برگزار میشه و اصلا به رده سنی هم ربطی نداره و هرکسی با هر مهارتی که داشته باشه می‌تونه بیاد بازی کنه و وقتی فیلم بازیشون رو دیدم، واقعا احساس کردم که من میتونم خیلی بهتر از اون فردی که داخل زمین بود بازی کنم. نکته مهمتر اینکه من که تنها نیستم. خدا رو دارم و اون قدم به قدم با منه، همه جا کمکم می‌کنه و اینهمه فرصت هم توی شهر خودم وجود داره و افرادی هم که از نزدیک میشناسمشون دیدم که از همین شهر خودم به موفقیت‌های مالی و کاری رسیدن. پس مسئله اینه که من فقط حرکت کنم و روی خودم تمرکز کنم و خدا هدایتم می‌کنه و همون‌طور که اونایی که از نزدیک میشناسم موفق شدن، منم موفق میشم.

    من یه محدودیت الکی واسه خودم تراشیده بودم. من ویژنم رو برای موفقیت از دست داده بودم. این باور نمیذاشت من حرکت کنم. سدی شده بود بین من و ویژنم. چیز دست یافتنی ای نمی دیدم با وجود این سد خود ساخته الکی پوچ.

    گفته شد شاید وقتی دیگران موفق میشن من احساس میکنم بد دیده میشم، ضعیفم و ناتوانم. در این مورد باید بگم واقعا دارم سعی میکنم ریشه هاشو از وجودم کمتر و کمتر کنم. خیلی وقتا توی تیم وقتی یه نفر بهتر بود، این احساس بی ارزشی سراغم می‌آمد که انگار من بد دیده میشم یا ضعیف و ناتوان یا اصلا دیده نمیشم و باعث میشد حسادت کنم به اون فرد و خودم از مسیر اصلی خارج بشم.

    در مورد عوامل بیرونی هم گفتم و می‌خوام کامل ترش رو بگم. از گذشته خیلی باورهای محدودکننده در مورد عواملی که باعث موفقیت میشه به من یکی خوروندن و اکثرا هم در قالب نصیحت و اینکه ما خوبت رو می‌خوایم بوده. همش به من گفتن فوتبال آب و نون نمیشه، فکر نون باش که خربزه آبه و مدام و مدام از بچگی این حرفا رو شنیدم و وقتی از همون بچگی رویای بازی تو تیمای پایتخت تو سرم بود و میگفتم، می دیدم که هیچ واکنشی ندارم و کسی نیست که بگه آفرین تو میتونی و همیشه با من جوری برخورد شده که بچس، نمی‌فهمه. تو محیطی که من بزرگ شدم، فوتبالیست شدن، یه امر غیر ممکن بود و به همین دلیل وقت تلف کردن میدونستنش. به دلایل مختلف. شوهر عمتو می بینی، اونم کلی تو زمینای خاکی فوتبال بازی کرد ولی تهش هیچی نشد. نمیشه، از این شهر نمیشه، پارتی ندارم، پول ندارم. کم کم که اومدم جلوتر بهانه های جدید می‌تراشید ذهنم، پدر حمایتگر ندارم. از بچگی توی تیمهای خوب آموزش ندیدم. تجربه بازیهای بزرگ رو ندارم و تجربه فلانی ها از من بیشتره و منم که هیچوقت بهشون نمی‌رسم چون هرچی من میرم جلوتر اونا هم میرن و قبل من همه فرصت های بازی و پول ساختن رو مال خودشون میکنن. خب معلومه اونکه تو اروپا زندگی می‌کنه، خیلی راحتتر میتونه فوتبالیست بشه حتی اگر تو روستا زندگی کنه. حالا همه اینا رو من کلی برای خودم تحقیق کردم مثال نقض پیدا کردم و ذهنیتم رو تغییر دادم و به همین دلیل حرکت هام شروع و ادامه دار شد. یه باور محدودکننده دیگه همون سنه. چقدر درگیر سنم بودم. از روز تولدم خوشم نمیومد چون احساس میکردم دارم فرصت ها رو از دست میدم. احساس میکردم با بالاتر رفتن سنم فرصت ها دارن کمتر میشن و کار من برای موفقیت سختتر. فرصتهای پیشرفت و موفقیت و پولسازی رو مثل بارونی که هر 100 سال توی کویر می‌باره می‌دیدم و فکر میکردم هرکی تونست با اون یه بار بارون بارشو ببنده، دیگه موفق میشه و همینطور می‌افته روی غلتک که از این جنبه درستم هست که وقتی کسی باورهای خوبی داره می‌افته روی غلتک ولی من اینو واسه خودم نمی دیدم. فکر میکردم جایی که خودم هستم بارونا باریده و دیگه فکر اینکه تو آسمون من بارون بباره هم برام دور بود. فکر میکردم در جایی که هستم و سنی که هستم، دیگه تمام شدس و اشتباه میکردم. یا فکر میکردم اگر بارونی هم بباره، من لیاقتش رو ندارم که داشته باشمش. خیلی ها هستن که از من بهترن، جلوترن، قویترن.

    به دلایل بالا من یادم نمیاد هیچوقت تو زندگیم از کسی که موفق شده برم بپرسم که چیشد موفق شدی، چیکارا کردی؟ پیش ما بودی چکار کردی، چه ذهنیتی داشتی؟ چیشد که مهاجرت کردی رفتی فلان شهر و اونجا اوضاع چطوره؟ می‌دونی حتی جرئت اینکارو‌ نداشتم، خودمو لایق نمی دیدم و فکر میکردم مسخرم هم ممکنه بکنن و پیش خودشون بگن چی فکر کرده، فکر کرده می‌تونه موفق بشه. این ذهنیتی بود که من توی ذهنم درباره خودم داشتم و فکر نمی‌کردم موفق بشم، به همین دلیل ترس داشتم بقیه هم همینو بگن نه اینکه واقعا اونا تو ذهنشون این باشه. من کمتر تو زندگیم آدم حسودی بودم ولی بیشتر از اون خودمو دست کم گرفتم و احساس خود ارزشمندی نداشتم از درون بدون وصل بودن به بیرون.

    سوال اول: موفقیت افراد نزدیک به خودتون رو بنویسید. حالا جلوش بنویسم که من چه احساسی دارم در مورد این فرد نزدیک به خودم، واضح توضیح بدم

    سوال دوم: چه ایده های الهام بخشی یا خود باوری می‌تونه موفقیت این فرد در من ایجاد کنه؟ از چه زاویه مثبتی میتونم موفقیت این فرد رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای پیشرفت کردن، برای حرکت کردن، برای موفقیت؟

    سوال سوم: چه درس‌هایی میتونم بگیرم از مسیری که اونها برای موفقیت طی کردن، چه ویژگیهای شخصیتی داشتن، چه نگاهی به مسائل داشتن، چه توکلی به خداوند داشتن، چطور مسائل رو حل کردند، چطور نترسیدن و رفتن به دل ترساشون، چطور جسارت به خرج دادن؟

    جواب سوال اول

    من فقط فردی رو می‌نویسم که قبلاً یا حالا موفقیتش باعث میشه حال من بد بشه. اونم یکی از هم تیمی های من هست. اسمش سروشه. ایشون موفق شده بود هم توی شهر خودمون درآمدی واسه خودش داشته باشه و بعدشم که تونست بره یه تیم خوب شهر دیگه و درآمد بیشتر و وضعیت بهتر. یعنی دقیقا آرزوی من و خیلیای دیگه. من یادمه وقتی موفق شده بود و من دیدمش بهش تبریک گفتم موفقیتش رو ولی ته دلم با خودم میگفتم آخه من چرا مثل این نمیشم و چی باعث شده با اینکه اینقدر فعالیت میکنم، مثل سروش نتیجه نگیرم. این احساس رو نسبت بهش داشتم که یه چیزی توی وجودش داره که من ندارم. میگفتم چه خوب میشد اگر منم جاش می‌بودم. حسادت بهش داشتم که خوشبحالش که توی این موقعیته

    جواب سوال دوم

    اون زاویه مثبت و ایده الهام بخش و خودباوری که برای پیشرفت و موفقیت میتونم از داستان سروش بگیرم اینه که یکی که بقل گوش خودم داشت فوتبال بازی میکرد و تقریبا امکاناتش شبیه امکاناتی بود که من در اختیار داشتم و توی همین شهر خودم بوده، تونسته موفق بشه و فوتبالیست خوبی باشه با درآمد خوب، پس نشون میده میشود و منم میتونم که فوتبالیست موفقی بشوم و مثل سروش از همینجا شروع کنم و قدم به قدم رشد کنم و بالا برم

    جواب سوال سوم

    درسهای زیادی میتونم از سروش بگیرم. اولین و مهم‌ترینش که به نظرم همون چیزیه که من تو وجودم نداشتم و می دیدم سروش داره، بحث احساس خود ارزشمندی بالاش بود. درونی تر خودش رو دوست داشت. میدونید اون برای خودش ارزش قائل بود، کسی از خودش براش مهمتر نبود. ردپای احساس خود ارزشمندیش رو به وضوح می دیدم و می بینم که باعث شد بسیار موفق بشه. حتی یادمه زیاد دنبال تمرینات سخت هوازی و بدنی نبود و بیشتر وقتش به لذت بردن از بازی تو سالن و چمن می‌گذشت و اتفاقا خیلی هم بدن آماده ای داشت و داره.‌ یک درس دیگه بحث تکامل هست. سروش خیلی خوب تکاملش رو طی کرد. اول اومد مسابقات شهرمون و خیلی خوب بود و بعد رفت مسابقات استانی و اونجا هم عالی کار کرد و بعد لیگ دسته سوم کشور هم عالی بود و بعدش رفت یه تیم بالاتر با حقوق و مزایای بهتر.‌ یعنی هیچ عجله ای در کارش نبود و یواش یواش با لذت رفت جلو و هرروز هم اوضاع براش بهتر و بهتر شد که همینم باعث حسودی من میشد. من می دیدم هرچی میدوئم نمی‌رسم ولی اون اینقدر راحت داره پله پله رشد می‌کنه. نکته سوم اینکه اصلا همین که سروش حرکت می‌کرده و تونسته این موفقیت هارو بدست بیاره یعنی کلی باورهای درست داشته و عوامل بیرونی رو کمتر اثرگذار میدونسته توی زندگیش و به همین دلیل تونسته رشد کنه. نکته آخری هم که در مورد سروش یادم اومد بگم اینه که بعضیا خیلی به سروش حسادت میکردن که دیگه توی رفتارشون نمایان میشد و میخواستن تخریبش کنن با حرفاشون ولی اون هیچوقت اجازه نمی‌داد این حرفا روش تاثیر بزاره و دلیل موفقیت هاش همین مهم نبودن حرف مردم واسش بود

    ممنونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: