ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرضیه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    از صمیم قلب تشکر میکنم برای این آگاهی الهی

    جواب سوال قسمت اول

    من از موفقیت اعضای خانواده م مثلا خواهرام برادرم خیلی خیلی خوشحال میشم انگاری که خودم موفق شدم

    اما از موفقیت دوستان نزدیکم صادقانه بگم در لحظات اول به صورت ناخودآگاه حسادت میکنم مخصوصا در زمینه مسایل مالی

    اما بعد آگاهانه تلاش میکردم تحسین کنم شون

    عملکرد من بعد از دوره احساس لیاقت اینکه میگم من به کسی کاری ندارم و خودم مقایسه نمیکنم

    الان که دقیق خودم بررسی میکنم میبینم بخاطریکع اول حسادت میکنم بعد سریع به خودم میگم من به کسی کاری ندارم

    مثلا یک مورد که من میدونم بهش حسادت میکنم

    یکی از دوستان من هست که در یک زمان به کانادا مهاجرت کردیم. اون دوستم در رشته خودش کار مورد علاقه ش که حسابداری بود بعد از یک مدتی کار خوب پیدا کرد و سر کار رفت و الان وضع مالی شون خیلی خیلی بهتر شده .

    سوال دوم

    من میتونم با این دید به این قضیه نگاه کنم

    باور ایشون این بود که من در حرفه مورد علاقه م کار پیدا میکنم مثلا مک دونالد یا کی اف سی کار نمیکنم و واقعا هم همین اتفاق براش رخ داد

    من میتونم بگم که اگه برای اون شده برای منم میشه منم میتونم بزنس آنلاین خودم داشته باشم فقط باید باورهای مناسب تقویت کنم این اتفاق میفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    لی لی گفته:
    مدت عضویت: 2256 روز

    سلام به همه

    من یه اخلاقی که از گذشته داشتم و الان هم دارم ریشه اش رو توی رفتارم پیدا میکنم اینه که هر چیزی که حتی اندکی ناراحتم میکنه رو خیلی راحت ایگنور میکنم و نادیده میگیرم، توی نگاه اول یه جور اعراض به حساب میاد ولی وقتی دقیق تر شدم به رفتار خودم، دیدم که من یه بی تفاوتی تاریخی به همه چیز و همه کس داشتم یعنی توی اعراض خوبم ولی توی تعریف و تمجید به شدت افتضاح عمل میکنم، حسودی نمیکنم شاید حتی خوشحالم بشم ولی توی دلم میگم اینکه چیزی نیست برای من خیلی بهتر از اینها اتفاق خواهد افتاد

    البته اونقدر آدمهای اطرافم رو فیلتر کردم که یه جورایی کسی هم دورو برم نمونده که مقایسه ای رخ بده تا بخواد به تعریف و تمجید بیانجامه یا حسادت

    هیچوقت خودم رو آدم حسودی نمی دونستم، اطرافیانم هم همین نظر رو داشتن ولی الان که بحث خودشناسیه و میخوام با خودم رو راست باشم، شاید دلیل این همه حذف افراد از زندگیم یه جور حسادت بوده باشه

    الان که دارم این سطرها رو می نویسم یادم افتاد که وقتی تازه تازه شروع کرده بودم به خوندن یه سری کتابهای موفقیت، وقتی کتاب نیمه تاریک وجود رو خوندم و توی اون کتاب نوشته بود که اطرافیان شما هر صفت خوب و بدی داشته باشن در واقع اون صفت هم در درون شما وجود داشته که حالا خوب یا بدش رو متوجهش شدید، اون موقع یه همکار به شدت حسود داشتم که حتی به نفس کشیدن من هم حسادت میکرد، راستش وقتی این کتاب رو خوندم تعجب کردم و بهم برخورد، یعنی منم حسودم که یه همچین آدمی رو اطراف خودم دارم و حسادتش داره آزارم میده؟ این که میگم توی اعراض کردن هم خیلی خوبم شاید دلیلش هم این باشه، که وقتی شروع کردم به فوکوس کردن روی رفتار خودم و یه جورایی بی خیال این همکارم و رفتار آزار دهنده اش شدم، منی که 5 سال از دستش حسابی اذیت شده بودم در عرض چند ماه، اتفاقاتی افتاد که خیلی راحت از زندگیم رفت بیرون

    اون موقع یادمه که با خودم میگفتم با اعراض کردن انقدر راحت تونستم مایه عذاب 5 ساله ام رو از زندگیم بیرون کنم، اگه ازش می تونستم تعریف کنم ببین چه اتفاقاتی میفتاد

    من از یه خانواده کم فامیل و خلوت هستم، خودمم یه خواهر و برادر بیشتر ندارم که هر دو ازدواج کردن و بعد از ازدواج هم ناخودآگاه خیلی فاصله بینمون افتاد، دوتا دوست صمیمی هم بیشتر ندارم که یکی شون رفته کانادا و چندماه یه بار با هم ارتباط میگیریم و این دوست دیگه ام هم که اینجاس به دلیل مشغله کاری شاید در سال دوبار همدیگه رو ببینیم، میخوام بگم در کل روابط خیلی محدودی دارم و همین فیدبک کمی توی روابط بهم میده

    بین همه اقوام و نزدیکان و آشنایان یه جورایی خودم از همه موفق تر هستم، هر چند حتی موفقیت های خودم رو هم هی میگم این که چیزی نیست که، یعنی من حتی از خودم هم خیلی تعریف و تمجید نمی کنم، البته که روی این موضوع توی دوره احساس لیاقت همچنان دارم کار میکنم، من الان مدیر نرم افزار یه شرکت بزرگ و بنام خصوصی هستم و 13 تا نیرو زیر دستمه و حقوق خوبی هم به نسبت کارمندی دریافت میکنم و حتی خونه و ماشین و شرایط مالی خوبی دارم ولی مدام به خودم میگم ته تهش تو کارمندی و حقوق بگیر بقیه، یا اینکه به خودم میگم چه فایده ازدواج که نکردی

    در کل می تونم بگم پاشنه آشیل من یه جورایی شاید روابط باشه، البته این در شرایطیه که تمام پرسنل من عاشقانه دوستم دارن و آدمهای اندکی هم که توی زندگیم هستن روابط خوبی با من دارن ولی خودم قشنگ حس میکنم که یه گارد بسته ای نسبت به آدمها دارم و اصلا هم دنبال وسیع کردن حلقه آدمهای اطرافم نیستم، البته اینکه میخوام بیشتر برای خودم و کار کردن روی شخصیتم وقت بزارم هم بی تاثیر نیست ولی خب با خودم که رودروایسی ندارم قشنگ دارم حس میکنم که توی این قضیه ضعف دارم و همین تعریف نکردن از دیگران هم یکی از بزرگترین ضعفهامه، یعنی الان یه جورایی خودم رو از آدمهای اطراف خودم بالاتر می بینم که موفقیتهای اونا رو موفقیتی نمی بینم که جای تعریف خاصی داشته باشه، و نهایت قشر بعدی که باهاشون ارتباط دارم مدیران شرکت هستن که راستش شاید چون این بار اونها رو بالاتر از خودم میدونم اصلا مقایسه ای نمیکنم و بی تفاوت هستم، در کل من نسبت به آدمها و رفتارشون در بیشتر مواقع نابینا هستم و اصلا نمی بینمشون، شاید تو نگاه اول خوب باشه ولی خودم میدونم این خودش یه ایراد بزرگه، تازه اگه بخوام صادق تر باشم به دلیل اینکه توی خانواده ای بزرگ شدم که مدام رفتار بقیه رو تحلیل میکردن و خوب و بد میکردن تا ما حسابی مودب و با تربیت بار بیایم، یه جورایی ایراد پیدا کردن توی آدمها برام راحتتره تا تعریف و تمجید ازشون

    من فقط توی تعریف و تمجید از آدمهایی موفقم که حتی افراد نابینا هم میتونن صفات و ویژگیهای خوبشون رو ببینن و حس کنن، مثل استاد یا مریم جان شایسته یا مدیرمون که خیلی شخصیت کاریزماتیکی داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    یگانه مدرس نیا گفته:
    مدت عضویت: 1445 روز

    سلام استاد عزیز و هم فرکانسی های عزیزم

    به روی چشم من یگانه متعهد و فعال میمونم به خاطر ارزش خیلی خیلی زیادی که برای شما و کلام شما دارم

    مهسا: مهسا درواقع تنها دوست صمیمیم بعد از شیش ماهی که عمدا ارتباطمو باهاش قطع کردم یکهو متوجه شدم رفته آمریکا. من با کمک مهسا با استاد اشنا شدم. احساسم بعد فهمیدن مهاجرتش بسیار عجیبو غریب بود گریه کردم احتمالا به خاطر اینکه بدون خداحافظی رفتو دلم براش تنگ میشه ولی احتمال قوی تر چون خودم میخواستم اول تر مهاجرت کنم. همیشه این حسو داشتم که مهسا به من حسودی میکنه ولی اینبار نمیتونستم قبول کنم که من دارم بهش حسودی میکنم. مثل کسایی که عشقشونو از دست دادن یواشکی میرفتم عکسشو نگاه میکردم میگفتم دلم براش تنگ شده ولی من به شدتتتت حسودیم شده بود. با خودم میگفتم اره اون استادی که گرفتش اون قدرام استاد خفنی نبوده، درحالی که روحمم خبر نداره کیه استادش. یا اینکه خب چه فایده رابطشو گزاشتو رفت. «امیدوارم اینارو نبینه :)» حالا اگر دید هم این واقعیت منه مهساجان. تکو تنها رفت چثدر اونجا اذیت بشه. دوستاشو همرو از دست دادو رفت ای بابا چه فایده. مقاله ایم نداشتا با یک مقاله کلا پاشد رفت. و جالبه که بعد از فهمیدن رفتنش من که بسیار متبهرم در ایمیل زدن یک ایمیل نزدم و همش چیزهای مختلف رو بهونه میکنم که الان وقتش نیست. شاید پس درون من هم باور این هست که شانس موفقیت من کم شده درصورت اینکه اصلا حتی حتی رشته تحصیلی ما یکی نیست. بیشتر فکر میکنم این باور رو رسیدم که من ضعیفو ناتوانم و قابلیت رفتن به آمریکارو ندارم و ترس ها از همه جا سرازیر میشن. آخه مهسا هم لیسانس هم ارشدشو رفت شهرستان تنها زندگی کردنو بلده. من از شهرمون که چه عرض کنم از خونمون یک شبی بیرون نخوابیدم. خب درباره برچسبایی هم که بهش زدم بالاتر کامل گفتم. حتی باور چهارمی هم که شما گفتینو هم دارم. اینکه حتما خب تقدیر منه که چند سالی بمونم اینجا حالا چه عجله ایه بزار بعد از ازدواجم میرم و… اینها جلوی حرکت من رو گرفتند من هر چهار باور غلطی که شما استاد گفتین رو دارم.

    از چه زاویه مثبت و الهام بخشی میتونم به موفقیت مهسا نگاه کنم؟

    یکی هست توی همون مدرسه درووداغون من بوده حتی درساش از من ضعیف تر بوده بعد الان ایالت ایندیانا آمریکاس یگانه امکان پذیره سطح خانوادگی این ادم موفق خفن هم مثل تو بوده … ساعت ها کنار هم بودینو از ته دل خندیدین.. چرانتونی بری پیشش ؟ من هیچ چیزی از پروسه اکسپت کرفتنش نمیدونم ولی جالبه که خرداد رفت جالبه که با وجود اینکه سفارت امریکا داخل ایران نیست رفت این منو میترسونه… جالبه ک با همین حدودا قیمت دلار رفت این دختر قوی بود ساعت های زیادی از عمرم کنارش بودم بیشترین رازهای زندگیمو میدونه و خواست و رفت. پس من هم میتونم با همین خانواده با همین سفارت خارج ایران با همین قدرت دخترانه خودم با همین دلار بروم و به ارزوم که من عاشق ادامه تحصیل هستم برسم و اون هم نه یک جای معمولی در بهترین دانشگاه از بهترین ایالت امریکا… من عاشق دانشگاه جان هاپکینزم کاش یک روزی بیامو این پیامو بخونم درحالی ک اونجام.

    چه درس هایی میتونم از مسیری که رفته بگیرم؟

    مهسا مهسای لعنتی انگار آمریکا بود مخصوصا این اواخر روی زمین مهشد راه میرفت ولی خودش آمریکا بود مطمئن بود مطمئن شما میگی صد در صد من میگم هزار درصد مطمئن سک تو دلش نبود این یعنی ایمان. یک ایمیل به کشوری جز آمریکا نمیزد با وجود هزاران مانع سر راهش که بودند اینکار نمیکرد.

    مهسا باور داشت که میره با تک تک سلول های بدنش باور داشت.

    مهسا جدی بود. و بسیاااااری بسیاااااری از چیزهایی که میخواستو میشد داشته باشرو برای خواستش یه عنوان بها میداد. گوشی پایین ترین مدل ولی کلی دلار جمع کرده بود، تمام فکرو ذکرش رفتن بود شما میگی شاخو برگ من میگم مهسا تنه خالص بود واس رفتن شاخو برگ نداشت. من پر از شاخو برگای اضافم. مهسا بهای رفتنش رو با عشق میداد چون ایمان خیلی بزرگی داشت واس رفتش.

    پس تو هم یگانه جووونم یگانه با استعدادو توانمندم بیا و جدی باش بیا و با تعهد باش بیا و با ایماااااان باش که میشود بسازی این آرزو رو هم فقط لطفا بدون چیت برو سراغش حرکت کن بزار خداوند درهای بهترین دانشگاه از بهترین ایالت با بهترین استاد رو به روت باز کنه. خداوند رب العالمینه خداونده که برپاکننده قوانین بی نقص جهانیه. تو قوانین جهان در دستته میترسی از قوانین دولت آمریکا؟ چطور اینقدر بی ایمانی؟ تو قانون جهانو بهت دادن طبقش عمل کنی نگاهت به قوانین بی ثباط و سست انسان هاست؟ جدی باش بها بپرداز برای رفتنت و حرکت کن و بدون شاخو برگ بدون نگاه به اینورو اون ور صاف و متمرکز شو روی هدفت که به یاری خداوند بهش برسی عزیزم.

    دو تا از نزدیکان موفق دیگه هم هستند که دوست دارم دربارسون صحبت کنم اون هارو در کامنت های بعدی فردا مینویسم انشالله.

    استاد متشکرم ازتون

    خدایا سپاسگزارم از هدایت هات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 1128 روز

    سلام بر استاد عزیز و بچه های گل سایت.

    این باوری هست که من خیلی خیلی روی خودم کارکردم و تا حد خیلی خوبی هم ازش نتیجه گرفتم که چنتا از تجربیاتم رو در این مورد مینویسم.

    +یکی از مهمترین دلایل حسادت و هر نوع حس بد از موفقیت دیگران ریشه اش در باور کمبود هست که هر کس در حوزه ای که فعالیت میکند معمولا این باور را دارد که بطور مثال اگر همکار من به موفقیت برسد دیگر جایی برای من نیست، که صحبتهای مستدل استاد در جلسه 20 دوره روانشناسی ثروت1 آب پاکی رو ریخت رو دست این باور محدود کننده ای که خودم هم داشتمش و الان خیلی بهتر شدم درش. اینکه برنامه خداوند برای جهان، گسترش هست در تمام ابعاد. وقتی موفقیت فردی رو در هر کاری میبینم به خودم میگم ببین برنامه خدا داره روزبروز قویتر میشه و موفقیت داره بیشتر و راحت تر اتفاق میفته.

    + مورد دیگه برمیگرده به نیاز توجه که خیلی از ماها فکر میکنیم فلان کس که به موفقیت رسیده یا این ویژگی مثبت و این هنر رو داره الان مورد توجه بقیه هست، ولی کسی به من توجهی نمیکند. واین واقعا آزار دهنده است. درصورتی که وقتی ماهم عشق و علاقه خودمون رو پیدا کنیم و در اون ماهر بشیم انقدر از درون احساس ارزشمندی و لیاقت میکنیم که

    مورد توجه بودن یا نبودن یه مسئله خیلی خیلی جزیی میشه. حتی معروفترین چهره هاهم اگر ازشون سوال بشه، حس خوشبختی خودشون رو بخاطر انجام کاری میبینن که دارن انجام میدن نه بخاطر مورد توجه بقیه بودن.

    + مورد دیگه ای که باعث رنجش از پیشرفت دیگران میشود ناآگاهی یا اطلاعات کم از قوانین جهان است. وقتی این حرف و رفتار استاد را هزاران بار توی فایلهای مختلف دیدم که برای موفق شدن باید بتوانی «باید بتوانی» موفقیت دیگران را تحسین کنی، چون به هرچه توجه کنی به همان هدایت میشوی و از همان وارد زندگیت میشود. از وقتی این آگاهی در من ریشه دارتر شد، انسانهای موفق که جای خود دارد،حتی خیلی از اطرافیانم که شاید موفقیت خاصی هم کسب نکرده بودن رو میگشتم تا حداقل یه ویژگی مثبت رو به عنوان موفقیت اون فرد برای خودم تعریف کنم تا جایی که الان من خیلی از فامیلهامون رو وقتی اسمشونو میشنوم ناخودآگاه یه ویژگی مثبت از اون فرد بعنوان موفقیتش یادم میاد، واین نگرش و رفتار تاثیر فوق العاده ای روی حفظ انرژی من گذاشته.

    شاد و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    Masoud Abdaal گفته:
    مدت عضویت: 1146 روز

    یکی از دوستام: ایشون رو من از وقت هنرستان میشناختم و همیشه از من بهتر بود توی زمینه کامپیوتر و همیشه من میخواستم ازش یاد بگیرم و ببینم چیکار داره میکنه و همیشه سعی کردم ازش یاد بگیرم ولی خوب زیاد علاقه ای نداشت به یاد دادن و نمیتونست منظورش رو درست برسونه. خبرش رو بهم داد که داره مهاجرت میکنه و چون خیلی صمیمی بودیم برام سخت بود و من تا اون لحظه اصلا سره کار هم نرفته بودم.

    شاید باورتون نشه ولی بعد از این اتفاق، من گفتم منم میخوام برم و شروع کردم همون کاری که اون زمان به بهترین شکل میتونستم انجام بدم رو شروع کردم دربارش دوره دیدم و خورد توی کرونا و خیلی اتفاقی با یه شرکت آشنا شدم که کارآموز جذب میکرد و اولین تجربه کاری من در زندگیم توی یه شرکت نرم افزاری رقم خورد.

    خداروشکر میکنم بخاطر نگرشی که اون زمان داشتم و با دوستم کلی رویاپردازی کردیم درباره وقتی که برگرده ایران و شرایط من خییلی خییلی متفاوت تر از اون موقع باشه و کلی به اهدافم رسیده باشم.

    الان شرایط دوستم خیلی خوبه و توی یه شرکت بزرگ نرم افزاری کار میکنه و همین الان هم برای من الهام بخشه که وقتی اون بتونه من چرا نتونم!

    منکه “میخوام” خیلی متعهد به انجام کارایی که منو در مسیر درست تر میذاره باشم

    منکه “میخوام” بزرگ باشم

    منکه “میخوام” همه بهم قلبا احترام بذارن

    و قانون جهان اینه که چیزیو که میخای بهت میده

    مثل یه مدیر شرکت که شما میای به عنوان کارمند اونجا کار میکنی و مدیر اون شرکت، هر کاری که شما بخواید براتون انجام میده. دلیلش هم خیلی واضحه چونکه اون شمارو استخدام کرده که “شرکت رو رشد” بدی و این مدیر بسیار دست و دلباز و عالیه و هرچی بهش بگی میگه “بسیار خوب، در اختیارت میذارم” چون اون از شما رشد میخواد و براش فرقی نداره چیزی که میخای یه لیوان قهوست یا یه کامپیوتر حرفه ای برای کارت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    افشین نادری گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    سلام ودرود خدمت استاد عزیزم وهمراهان همیشگی این سایت بزرگ.

    استاد من ساعت هشت صبح روز جمعه تاریخ 13بهمن دارم فایل شمارو نگاه میکنم وهمین اول که سوال وپرسیدین وگفتین به سوالتون جواب بدیم بنده هم میخوام جواب بدم البته قبلش بگم که هوا به شدت قشنگ شده برف میاد من از ساعت شش بیدار هستم ودارم بارش برق رو نگاه میکنم وفایلهای شمارو نگاه میکنم تا اینکه این فایل جدید رو از سایت دانلود کردم و میخوام به سوالتون پاسخ بدم:

    استاد بنده به شخصه از موفقیت دیگران خوشحال میشم واصلا حسادت نمیکنم ولی از اینکه خودم به اون مرحله از موفقیت نرسیدم به اون شخصیت دلخواه نرسیدم به اون در آمد دلخواه نرسیدم به اون احساس عالی که دوست دارم نرسیدم(قلبن دوست دارم همیشه شاد باشم ومیل به سمت شادی دارم حتی وقتی احساسم خوب نیست مثل امروز صبح) یه جورایی احساس بهتر بگم خوبی ندارم وبابت این قضیه ناراحتم ولی به موفقیت کسی حسادت نمیکنم واتفاقا خوشحال میشم ولی از بینکه خودم به اون چیزی که از زندگیم میخوام بهش نرسیدم ناراحتم وهمیشه دنبال راهی میگردم که بتونم بهشون برسم

    عرضم تمام به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سجاد مصطفایی گفته:
    مدت عضویت: 983 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    افرادی که در خانواده ما به یک مقداری به موفقیت رسیدند دو نفر هستند

    حمید مصطفوی (پسرعموی پدرم): موفقیتش این بوده که در ارتش به لقب امیر رسیدن در بحث خلبانی

    حسی که دارم بهشون زیاد مشخص نیست ولی میدونم حسادت هم نیست در کل چون زیاد با هم در ارتباط نیستیم زیاد برام مهم نیست که رسیدن یا نرسیدن چون زیاد با هم در ارتباط نبودیم و یک فرد غریبه حساب میشن زیاد مهم نبوده برام و ایشون من به این دلیل میگم موفق بودن چون از نظر بقیه خانوادم موفق هستن ن از نظر من

    ولی ازین زاویه میتونم بهش نگاه کنم اگر یک فردی به موفقیت توی حوضه ی خلبانی رسیده اگر من هم به اون حوضه علاقه داشته باشم چون این فرد رسیده منم میتونم برسم اگر ایشون هم تونستن ازین طریق به محبوبیت بین اعضای روستامون برسن منم اگر عاشق این باشم که محبوب بشم بین مردم منم میتونم به این جایگاه برسم که اکثر اوقات از موقعی که با آموزش های استاد آشنا شدم ترجیح دادم بیشتر وقتمو با خودم بگذرونم تا مردم

    درسی که میتونم بگیرم اینه که باید ببینم اون فرد چه باور چه فکری راجب این مسیر داشته و چقد توکل کرده و چطور خودش رو در شرایط سخت خودشون رو آرومم کنن منم به همون روش میتونم به این موفقیت اگر علاقه داشته باشم به این حوضه میتونم این نتایج ایشون رو هم منم بگیرم

    نفر دوم هم بازم پسرعموی پدرم هستن :موفقیتیشون این بوده که مهندس معمار هستن و درکشور هایی مثل عراق و دوبی هم پروژه بر میدارن برای معماری

    احساسی که دارم بهشون احساس خوبیه میگم ایشون خب تلاش کردن و حرکت کردن در مسیر و قطعا باور های خوبی هم ساختن توی این مسیر و در نتیجه به این موفقیت هم رسیدن که از ایشون هم داخل فامیل تعریف میشه

    دیدگاه من اینه که میتونم به این باور برسم که اگر ایشون تونسته به یک موفقتی در یک حوضه ای رسیده منم میتونم به اون سطح از موفقیت در حوضه ی مورد علاقه ی خودم برسم چون اگر اون فرد تونسته منم میتونم

    درس هایی که میتونم بگیرم اینه که کاری که بهش علاقه دارم رو انجام بدم بدون توجه به حرف مردم و حتی قطع ارتباط با کسانی که میخوان داخل زندگی من دخالت بکنن

    ساختن باور های ثروت ساز در حوضه کاریم و انگیزه بخشیدن به خودم با حرکت در مسیر

    تلاش برای به انجام رسوندن‌کاری که بهش علاقه دارم

    استاد جانم عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سلما گفته:
    مدت عضویت: 1193 روز

    سلام به استاد عزیز خانم شایسته مهربان و تمام هم فرکانسی های سایت

    من در یکی از روستاهای جزیره قشم بزرگ شدم و زندگی کردم و در اطرافم آدم هایی که خیلیی کار بزرگی انجام داده باشند ندارم یک جورایی خودم به نسبت دیگران از همه موفق تر عمل کردم ‌و الان که این فایل رو گوش دادم تازه متوجه شدم که قدرت تخیل من اجازه نمی داد من برای رویاهام ترمز بگذارم با این حال من دوست داشتم خارج درس بخوانم که نشد ولی دوستم شکیبا که دوسال از من کوچکتر است برای تحصیل به دبی رفت و من با توجه به درکی که از قوانین داشتم دلیلش را فهمیدم احساس عدم لیاقت

    من دوست داشتم نمره آیلتس بالا بگیرم و زبانم خیلیی خوب باشد ولی نتوانستم و دلیلش این است که خیلی تعهد نداشتم به خواسته ام مورد سوم همیشههه میخواستم لاغر اسکینی باشم و هرگز موفق نشدم که خوشبختانه استاد در فایل قبل کاملا موضوع را باز کردند و جنگ قدرت اراده و مغز را توضیح دادند در تمام مواردی که دلم میخواست کاری انجام بدهم که دیگران به جای من موفق شدند هرگز و هرگز حسادت نکردم و دلیلش را هم نمیدانم استاد در یک فایلی گفتند همه یک مقدار کم حسادت داریم ولی من واقعا ندارم و نسبت به موفقیت دیگران یا خیلییی هیجان زده هستم که الهام بخش من هم خواهند شد یا بی تفاوت هستم ولی باور محدود کننده ای که مرا متوقف کند را هنوز در خودم پیدا نکرده ام شاید هم حسادت را در لایه های پایین بی تفاوتی ام پنهان میکنم دوستم به کانادا مهاجرت کرد و من نتوانستم و دلیلش را فکر میکنم در فرکانس نبودن خودم میدانم چون احساس میکنم تکاملم را طی نکرده بودم و البته که اقدام عملی هم نداشتم ولی خیلی مواقع وقتی میخواهم خودم را برای موفق نشدن توجیه کنم میگویم هنوز نکاملم طی نشده البته حالا به خوبی میدانم که اگر خواسته ای در من شکل گرفته پس میتوانم به آن برسم در مجموع به لطف سوال شما استاد سعی میکنم درونم را واکاوی کنم و به خودشناسی برسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    اکرم گودرزی گفته:
    مدت عضویت: 823 روز

    سلام استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم از اینکه امروز فایل جدیدگذاشتین واقعا من به این تمرینها نیاز داشتم خیلی نمیخوام وقت شماروبگیرم استادعزیز همیشه من میگفتم دوست دارم اطرافیانم موفیتهای زیادی داشته باشند اما باصداقت بگم امروزبا گوش دادن به فایل شما فهمیدم اینطور نیست. من وقتی مبینم خواهرم ازنظرمالی خیلی رشدکرده حالم بد میشه پیش خودم میگم من چندسال ازخواهرم بزرگترهستم ولی زندگی اون خیلی پیشرفت بیشتری داره همسرپولداری داره مسافرت میره رفاه وامکانات زیادی داره چرا؟ خلاصه باخودم غصه میخورم گاهی پدر ومادرم رو مقصر میدونم اعتراف میکنم من ازدورهای زیادی ازسایت شما خریدم کوش کردم ولی بازم آنقدر باورهای من خرابه که هنوزهم این افکار تو سرم میاد الان فهمیدم که مشکل دارم اما نمیدونم چطوری؟؟؟البته من راجع به بعضی افراد این حالت را ندارم مثلا راجع به فرزندانم خوشحال میشم اگه موفق شوند خیلی هم دعا میکنم که موفق شوند برای برادرم هم خیلی دوست دارم پولدار بشه موفقیت کسب کنه. اما راجع به دوستانم راجع به اقوام راجع به خواهرم نمیدونم چرا حالم بد میشه بغض میکنم ازخدا شاکی میشم اعصابم بهم میریزه. درموردتمرین این فایل باید بگم خواهرمن چه باورهایی را درون خودش پرورش داده که اون وضعیت و داره درسهایی که باید یاد بگیرم اینه که سرم توکاره خودم باشه استاد عزیزخصوصیات خواهرم وهمسرش اینه بسیار آرام هستند اصلا سخت نمیگیرند به هرچیز کوچیکی میخندن زیادنگران آینده نیستن ازکسی توقع نداره به خودش اهمیت میده مثلا خودش باهمسرش به مسافرت میرن اصلا نگران بچه هاش نیست اما من هیچ وقت نتونستم این کاروکنم همیشه بدونه ترس خرید میکنه اما من ترس دارم که پول تموم نشه دوست دارم این چیزهارو یاد بگیرم اما وقتی حالم بد میشه یا وارد مقایسه میشم نمیتونم تغییرکنم استاد جان بسیار سپاسگزارم بابت آگاهی های شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 834 روز

    سلام به استاد عزیز صبح شما بخیر!

    خیلی خیلی سپاس گزارم به خاطر تهیه این برنامه که این قدر زحمت کشیدید و وقت ‌انرژی گذاشتید برای تهیه ی این فایل ارزشمند.

    چقد با این فایل تونستم خودمو بیشتر بشناسم ذهنم رو بهتر واکاوی وبررسی کنم وبه این شکل به عمق ذهنم راهی جدید دیگری پیدا کنم خدایا شکرت. و بازهم بابت این ازتون سپاس گزارم استاد.

    خوب حالا بریم سراغ موضوع مورد بحث:

    فاطمه خواهرم تونسته در سن 18 سالگی بهترین ازدواج رو داشته باشه فردی که با هاش ازدواج کرده خیلی آدم شجاعی است که برای خواهرم خیلی ارزش قایله و تونسته مرز مذهب و فرهنگ رو بخاطر خواهرم بشکنه و حرف و حدیث های خانواده و قوم رو زیر پا کنه . و همونجوری که خواهرم می خواست همسر ایده آلش رو به دست آوره.

    اولا که تازه خواهرم ازدواج کرده بود حسم خیلی بد شده بود و حسادت می کردم و با خودم میگفتم منی که دارم هر روز روی خودم کار می کنم موفق نشدم اما خواهرم با وجودی که از قانون آگاه نیست تونسته این موفقیت رو براش رقم بزنه. ولی میدونستم که من یک سری باور های محدود کننده دارم و باید پیداشون کنم و بعد که به خود اومدم و‌نشستم خوب فکر کردم دیدم من هی دارم موفقیت این چنین افراد رو انکار می کنم مثلا با خودم میگم بابا همسر این آدم فرد به درد نخوری است که اومده با این شخص (حالا تو این بحث خواهر) ازدواج کرده یا چهره زیبایی داشته که تونسته ازدواج کنه و هزاران دلیل دیگر رو پیش خودم میاوردم

    یگانه دختر داییم ، اون هم تونسته یک ازدواج موفق رو برای خودش بوجود بیاره طوری که با وجودی که خودش تحصیلات عالی نداره ولی شوهرش تحصیل کرده و شرایط خوب کاری هم داره تازه از نظر چهره و قد و در کل از لحاظ قیافه از دختر داییم زیباتره. ‌خیلی پسر خوش اخلاق و آرومی است. حسم بد شد و غم گین شدم که اینم ازدواج کرد ولی منی که این قدر دارم روی خودم کار می کنم هنوز موفق به ازدواج نشدم

    سمیرا دختر دیگر داییم هم به همین شکل ازدواج خیلی موفقی رو به تازه گی براش رقم زده ‌خیلی هم یکدیگر رو دوست دارن و خوشبختن. حسم بد شده بود و حسادت می کردم که باز یکی دیگه ازدواج کرد و من هنوز ازدواج نکردم من چقد تنبل و ناتوانم که هنوز موفق نشدم روی خودم خوب کار کنم و ذهنمو کنترول کنم و بهای هدفم رو بپردازم تا منم به اون موفقیت دست پیدا کنم به این شکل خودمو سرزنش می کردم و مقایسه.

    فیض احمد پسر داییم تونسته دو سال زبان آلمانی رو بخونه و در آزمون های که از طرف سفارت آلمان بوده موفق بشه و پذیرفته بشه از سوی این کشور و الان المان زندگی میکنه یک پنج شیش ماهی میشه از این مساله اولش حسم بد شد ‌خیلی غمگین شدم که این شخص تونست موفق بشه ولی من هنوز هم با این که توی این سایت استاد هستم واین قدر روی خود کار می کنم نتونستم موفق بشم و من تنبل و ناتوانم.

    نوریه با فامیلش که همسایه مون بود اونم الا المان زندگی میکنه و از طرف این کشور قبول شده حسم بد بود دلیلش رو هم همین ناتوان بودم خودم رو در نپرداختن بهای هدفم می دونستم

    شفیع پسر داییم که مهندس بسیار لایقی بود و از طریق همین شغلش پول زیادی زمانی که تو افغانستان بود به دست آورد الان بخاطر همین توانایش در شهر تگزاس امریکا زندگی میکنه چون لایق بود واز طریق دفتری موسسه امریکایی که قبلنا توی افغانستان فعالیت می کرد به امریکا برده شد و اونجا هم فعلا بیشتر از زمانی که تو افغانستانبود پیشرفت کرده. حسم بد بود به خاطر قدم بر نداشتن در راستای پیشرفت

    گلثوم دختر دایی دیگرم است که اون هم به همین شکل مهاجرت کردن به ایران والان همه شون بهترین شغل هارو تو ایران دارن و از نگاه مالی پیشرفت های خوبی کردن. حسم بد بود که اینا هم به لیست افراد موفق اضافه شدن و من بازهم نتیجه ای ندارم.

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    در مورد فاطمه خوارم باید زاویه نگاهم رو تغییر بدم باید اینو ببینم که اون از نگاه درونی احساس خود ارزشی می کرده ، تونسته احساساتش رو به جرات برای مادر و پدرم بگه ولی من هیچ موقعی این جرات را پیدا نکردم یعنی من الهام گرفتم از این قضیه که احساس خود ارزشی رو در خودم ایجاد کنم و از سوی هم بتوانم وقتی یک فردی رو می خوام بدون ترس و بدون اینکه الان پدر و مادرم چه میگن که این چه دختر پر رویی است با قدرت احساساتم رو بگم.

    در مورد یگانه و سمیرا هم باید اون احساس لیاقتی رو در خودم ایجاد کنم که اونا کردن و باورهای خودم را راجع به شناخت خدا و قوانینش بیشتر کنم تا بیشتر باورم بشه به این که خدا برای اونا خواسته پس برای منم می‌خواد به قول شما استاد آفتاب نورش رو به همه میده این به من بر میگرده که میرم تو آفتاب با سایه.

    در مورد فیض احمد هم ایده ای که گرفتم اینه که اون تونسته زمان بگذاره برای هدفش و به این طریق بهای هدفش رو بپردازه

    و نوریه هم که خانواده گی الان آلمان هستند و پیشرفت کردن توی دو سال به خاطر ایمان و باور شون به خدا بوده و از سوی هم امیدی که در دلشون زنده نگهداشته بودن و ‌پایداری کردن تا قبول شدن چون استاد، طی مراحل کارا شون مصادف شده بود با اومدن طالبا در افغانستان و از این ور هم اینا به خاطر پاسپورت ها شون از هرات رفته بودن به کابل اونجا رو هم طالبا به تازگی گرفته بودن ایناهم کار شون بند مانده بود میگفت ما نشستیم با شوهرم چند شب ذکر می کردیم و تلاش می کردیم به خودمون امید بدیم و این باور رو در خود ایجاد کنیم که ما بالاخره موفق میشیم. و می گفت سه چیز مارو موفق کرد 1 امید 2 ایمان به خدا و 3 صبر

    از شفیع هم این الهام رو گرفتم که باید پشت کار و پایداری داشته باشم و از سوی اون احساس لیاقت رو در خودم ایجاد کنم تا بتونم منم در اهدافم موفق بشم

    و از گلثوم هم ایده و انگیزه ای که می گیرم اینه که باید پا روی ترسام بذارم تا بتونم با عبور از ترسام شجاعت و احساس لیاقتی رو که لازمه دست یافتن به هدفم رو است به دست بیارم.

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    درس های که من از مسیر موفقیت این افراد گرفتم

    زاویه نگاهم رو تغییر بدم دیگه مثل گذشته فکر نکنم یعنی باور های قدرتمند کننده رو در ذهنم بسازم:

    دست از مقایسه کردن اشتباه بردارم که من چقد تنبل و بی ارزه و چقد ناتوانم از این که اون تونسته اون موفقیت رو براش رغم بزنه اما من نه، بلکه بیام و خودمو با اون مقایسه مثبت کنم به چه شکل؟ به این شکل که اگه اون تونسته پس منم می تونم باید دنبال راهای بگردم که اون رفته.

    این افراد احساس لیاقت و خورد ارزشی داشتن و از سویی ایمان، امید، پشت کاری و پایداری این افراد تونسته این موفقیت هارو براشون رقم بزنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: