ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن گلستانی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2012 روز

    سلام استاد جان سلام مری جان امیدوارم عالی باشین

    خب درمورد این موضوع وقتی افراد درجه یک و درجه دو زندگیم یعنی خانوادم و دوستای نزدیکم به موفقیت بزرگ یا کوچیک میرسن واقعا براشون خوشحال میشم انگاری که خودم رسیدم مثلا یه چیزی رو میخرن افزایش حقوق دارن و…. واقعا خوشحال میشم

    یا وقتی مثلا توی فضای مجازی میبینم افرادی که نعمت هایی رو دارن که من ندارم خیلی خوشحال میشم که اون شخص داره و باور میکنم که منم میتونم داشته باشم و سریع ذخیرش میکنم ولی وقتی توی فضای مجازی میبینم افرادی که با یک دهم کاری که میکنم صد برابر من درآمدشونه هم حسادت میکنم و حسم بد میشه و هم اینکه اغوا میشم که منم برم توی اون حوزه شغلی مثلا ترید و ارز های دیجیتال ولی اصلا ارتباط برقرار نمیکنم باهاشون ولی حس بده هست که ای بابا من روزی فلان ساعت کار میکنم و آخرش هشتم گرو نهمه ولی فلان آدم میشینه تو خونه و میلیونی پول در میاره راسیتش بسشتر از اینکه بخوام تحسین کنم و بگم خداروشکر که اینهمه نعمت هست و روز به روز از چیزای بیشتری میشه ثروت ساخت و به این شکل فراوانی رو باور کنم، حس بد میاد سراغم حس حسادت یا مثلا وقتی کسایی رو میبینم توی حوزه مورد علاقم که موفق ترن نسبت به من یا مثلا افراد زیادی روز به روز وارد حوزه مورد علاقم میشن به جای اینکه توی ذهنم بهشون تبریک بگم و بگم خدیااااایاااا شکرت به خاطر فراوانی جهان و…. حسم بد میشه و حسادت میکنم و شاید یه مواقعی نا امید بشم از ادامه دادن ولی خب سعی میکنم کنترل کنم و به یاد بیارم آگاهی هارو مثال های منطقی بدم به ذهن نجواگرم….

    یا مثلا یادمه وقتی من توی مجموعه ای بودم که فردای اونجا کار میکرد ولی حقوق اون با حقوق منی که ده برابر بیشتر مسئولیت و کار داشتم یکی بود تقریبا و از این حرسم میگرفت که چرا اون باید مفت مفت حقوق بگیره ولی من دهنم سرویس میشه آخرشم حقوقم رو سه ماه یه بار میدن…

    خب حالا میریم سراغ تمرین دوم

    برادرم حامد》یه خونه بزرگ و خوب خریده》 احساس خیلی خوبی پیدا کردم و خوشحال شدم براش》 میتونم اینطور نگاه کنم که میشود خونه خوب خرید هستن کسانی که خونه شخصی دارن و اجاره نشین نیستن یا مثلا اگر داداشم تونسته منم میتونم》درس باور و ایمان گرقتم که وقتی تو یه چیزی رو با تمام وجود بخوای و باور داشته باشی که میتونی بهش برسی خدا درا رو باز میکنه

    مادرم》درآمد خوبی داره》احساس خیلی خوبی دارم》منم میتونم به این درآمد برسم》 از خواب صبحش زده و حواشی رو کنار گذاشته و چسبیده به کارش

    دوستم عرفان》یه ماشین خریده و کار خوبی داره》احساس خوبی پیدا کردم و بهش تبریک گفتم》اگه دوستم تونسته ماشین بخره و درآمد خوبی داشته باشه منم میتونم》خیلی از دوستای بی اهمیتش رو کنار گذاشته و تمرکز خوبی گذاشته روی کارش

    شوهرخالم》تازگیا ماشین سراتو خریده》خیلی ذوق کردم و بهش تبریک گفتم》اگر شوهرخالم(مثل برادره برام) تونسته ماشین خارجی بخره پس منم میتونم یه رویای نشد نیس ببین خریدتش》 درس تمرکز و حرف زدن درمورد خواسته ها و تجسم کردن و توجه کردن بهشون و احساس خوبی داشتن توی مسیر که بالاخره چیزی رو که میخوام هدایت میشم به سمتش

    دوست دوران مدرسم》شنیدم کاراشو کرده و داره مهاجرت میکنه اسپانیا》 یکم حس حسادت و عقب افتادگی بهم دست داد》میتونم اینطور نگاه کنم که منم میتونم به یه کشور خوب و کشوری که دوست دارم مهارجت کنم توی سن پایین》اهمیت ندادن به حرف بقیه و راه خودش رو رفتن

    هم مدرسه ایم》موفقیت های خوبی توی خوانندگی و مدسیقی بدست آورده و چند تا ساز بلده و چند تا اجرا داشته توی نقاط مختلف ایران》 تا جایی که میتونستم سعی میکردم پستایی که از موفقیتاش میزاره رو نبینم و بگم باباش پولداره معلومه میتونه به این عمه موفقیت برسه یا مثلا نه من صدام از اون بهتره یا مثلا اینم شانس مایه و…. در کل حس خوبی نگرفتم بیشتر حس حسادت بود یا مثلا میگفتم توی ذهنم لعنت به این شانس که باید همچین شرایطی رو داشته باشم…》درس تمرکز و رفتن سراغ علاقه و پرداخت بها برای پیشرفت و یاد گرفتن مهارت های جدید و ساز های جدید و…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1888 روز

    سلام استاد عزیزم.

    اول از همه میخوام به یه چیز راجب شما اشاره کنم.

    شما نمادی هستید از کسی که باور داره به فراوانی.

    هر بار با یه ایده جدید میاید و یه سری فایل های جدید و متفاوت میذارید که اگر شخص من بود میگفتم بابا این ایده خیلی خاصه خودش میشه دوره که باهاش پول در بیارم .اگر این و بصورت رایگان بذارم پس ایده از کجام بیارم برا محصول و پول دراوردن؟اما شما با ارامش خاطر تمام و باور قوی به اینکه ایده ها هر بار دارن بیشتر میشن یه عالمه فایل های خاص رو بصورت رایگان توی سایتتون قرار میدید.ممنونم ازتون که اینقدر الگو هستید.

    بریم سراغ فایل:

    چه فایل جالبی بود و الحق که یه خودشناسی خیلی حق بود.

    یعنی اول که سوال پرسیدین وقتی افراد نزدیکتون به یه موفقیت خوبی میرسن چه حسی داریدمن با قطعیت نوشتم من خیلی خوشحال میشم براشون و حس حسادت و.. ندارم.اما وقتی از باورهای محدود کننده گفتید و بعد هم تمرین..متوجه شدم در لایه های زیرین ناخوداگاهم باور های دیگه ای داره میگذره.

    در حالت کلی متوجه شدم ادم خیرخواهی هستم و با خوشحالی بقیه خوشحال میشم اما یه سری جاها که به خودم باور ندارم بتونم موفق بشم یا اینکه توی اون موضوع خودم و با اون شخص مقایسه میکنم؟در اعماق وجودم اندکی حس ضعف و دارم.

    متوجه شدم انسان جاهایی حس ضعف و بی عرضگی میکنه که تو اون موضوع خاص به خودش ایمان نداره.

    بریم سراغ تمرین جادویی:

    1)برادرم : موفقیت های زیادی داشته اما میخوام موردی رو بنویسم که خودم تو اون موضوع زیاد ذهن قدرتمند ککنده ای ندارم.

    برادر من طی دو سال از بیست میلیون به درامد میلیاردی رسید.

    احساس من: یکم حس ناتوانی دارم.خیلی کم بطوریکه خودم قبل تمرین متوجهش نشدم اما باز هم هست.انگار خودم و دارم باهاش مقایسه میکنم و حس میکنم من نمیتونم.

    نگاه درست؟ برادر من 12 سال از من بزرگتره یعنی به اندازه 12 سال و حتی شاید بیشتر تجربه بیشتر از من داره و البته ایشون کاملا تکاملش و طی کرده و یک شبه به اینجا نرسیده.تو باید بی نهایت سپاسگزار باشی که یه نفر از افراد بسیار نزدیکت یه انسان موفقه.کسی که با عشق نحوه عملکرد و تجربه هاشو در اختیارت قرار میده و الگوی فوق العاده ای هست.اگر ایشون تونسته در سن 31 سالگی میلیاردی پول بسازه پس من زودتر مستونم این کار و بکنم.ایشون بسیار الهام بخشه.

    درسی که میگیرم؟

    داداش من بسیااار عملگرا هست و کوچیکترین ایده ها رو هم عملی میکنه

    تمرکز لیزری روی هدف

    صبر صبر صبر صبر

    _

    استاد یکی از باور های محدود کننده خیلی منو به فکر فرو برد و حقیقتا هنوز هم به نتیجه نرسیدم راجبش.

    باور محدود کننده؟اگر من نتونستم و تقدیرم همین بوده که شرایط سخت داشته باشم.

    من از بچگی تو گوشم گفتن دکتر میشی دکتر میشی دکتر میشی و خودمم باور کرده بودم که تنها هدف زندگی دنیا و اخرتم پزشک شدنه.

    سه سال کنکور دادم و نشد و سال اخر خیلی عالی عمل کردم و باز هم نتیجه چیزی که میخواستم نشد.من با خودم گفتم من تمام تلاشمو کردم و اگر نشده پس حتما این چیزیه که به نفع منه و رفتم یه رشته دیگه.

    بعد کم کم فکرم باز شد و یه جورایی به این نتیجه رسیدم که پزشکی اصلا هدف من نبوده و علاقه خاصی هم بهش ندارم.اما باز نمیتونم با قطعیت بگم /با خودم میگم شاید چون قبول نشدی داری اینو ب خودت میگی.

    حالا اینا رو گفتم که چی؟

    وقتی میشنومم کسی از اطرافیان رتبه کنکورش خووب شده و پزشکی قبول شده براش خوشحال میشم و حسادت نمیکنم اما اعماق وجودم حس ضعف میکنم.

    نمیدونم این ضعف از چیه/خودم حدس میزنم بخاطر فشار اطراقیانه چون هنوز که هنوزه بعد دو سال بابام میگه پزشکی قبول نشدی. و انگارز ارزش شخصیت منو به اون رشته گره زده.حس میکنم وقتی بقیه قبول میشن اطرافیان منو بی ارزش میدونن و …آره انگار دارم به این باور میرسم که من واقعا ب پزشکی علاقه ندارم و همون موقع هم که میخواستمش به به به و چه چه بقیه فکر میکردم نه به خود رشته:/

    اما باز هم نمیتونم با اطمینان بگم چون ب خودم ثابت نشده هنوز.نمیدونم شاید حتی ی روز کنکور دادم که به خودمک ثابت کنم چون با دیدگاه الانم هیچ چیزی نشد نداره و من اگر بخوام ب راحتی قبول میشم کنکور و …..

    2) دوستم دندون پزشکی قبول شد

    احساس من؟ همون چیزی ک بالا گفتم.براش خوشحالم و کلی هم تشویقش میکنم اما وقتی به نگاه غالب جامعه نگاه میکنم حس میکنم بقیه منو بی ارزش میدونن برا همین کمی حس ضعف میکنم.اما اگر بخوام نگاه جامعه رو کنار بذارم کاملا براش خوشحالم

    نگاه درست؟باید خودارزشی رو فارغ از نگاه جامعه حتی پدرم در خودم ایجاد کنم.مهم نیست بابا چه فکری میکنه و با چه معیاری میخواد ارزش و میزلت=ن موفق بودن منو بسنجه.من با ارزشم و این مسیر زندگی همونیه که من میخوام و کاملا تصمیم خودمه و راضیم ازش.

    درس هایی که میگیرم؟ رها بودن از هدف. دوستم ب طرز خیلی جالبی بیخیال بودم و برعکس من که کلی جلز ولز میکردم که من باید حتما پزشکی قبول شم/نتیجه نهایی چندان براش مهم نبود.

    نتیجه نهایی: باید خودارزشی در خودم ایجاد کنم .باید این پاشنه اشیل و که فکر میکنم من وقتی باارزشم که پزشکی بخونم و از بین ببرم.

    فاطمه عزیزم چون از بچگی تو گوشت خوندن تو پزشک میشی و نشد و چون هنوز که هنوزه بابا میگه دوباره کنکور بده ناخوداگاه فکر میکنی رشته ای که داری درس میخونی بی ارزشه درصورتی ک همونطور که گفتم ناخوداگاهه چون فقط شنیدی و روش کار نکردی.

    در حال حاضر مشغول به کار و مشغول به تحصیل در رشته ای هستی که بهش علاقه مندی. این چیزیه که وجود تو رو سیراب میکنه.مهم نیست پدر چی میگه.اون خیر تو رو میخواد و بیشترین چیزی که براش مهمه اینه که تو یه ادم گنده ای بشی که اسمت دربیاد و بتونه پزت و بده.برا همین میگه پزشکی برا همین میگه بخون حداقل استاد دانشگاه بشی و …

    عاشق خودت باش بدون اهمیت ب حرف بقیه.

    ب پدرت احترام بذار و باهاش بحث نکن اما بدون ن ظر و عقیده ی اون تا زمانی که تو باورش نکردی تو زندگیت هیچ اثری نداره.تو باارزشی و به رشته و کار و تصمیماتت باور داشته باش. تو توی تصمیم گرفتن خیلی خوبی و بهترین کس برای تصمیم گرفتن برای خودتی..عاشقتم….

    استاد از صمیم قلبم سپاسگزار این فایلا هستم که با عشق و لطف فراوان در اختیارمون قرار میدین و زندگی های زیادی رو با صحبتاتون تغییر میدین.

    فایل بسیار ارزشمندی بود عین همه ی فایلای دیگه.

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز

    تمرین این جلسه:

    چه احساسی داری وقتی یکی از نزدیکان به موفقیت رسیده اما تو نتونستی به اندازه اون موفق باشی؟

    اگر عمران قبلی بودم مطمئنا شدیدا بهم میریختم ولی الان خداشکر وقتی نگاه میکنم به خودم و وقتی این سوال از خودم میپرسم از اینکه با موفق شدن دیگران تو حوزه کاریشون احساس خوشحالی و غرور میکنم

    مثلا داداش بزرگم تو حوزه کاری خودش در عرصه پزشکی موفقیت بسیار عالی در کشور بدست اورده و هر سری خبرهای خوب از رشد و پیشرفت و موفقیتهای میشنوم و این منو خوشحال میکنه و همچنین امیدوار که من هم تو حوزه کاری خودم مثل برادرم همین تمرکز رو بذارم میتونم موفق بشم

    و من از تمرکزی که تو کارش گذاشته الگو میگیرم و مثل داداش همون وقت و انرژی رو تو کار خودم میذارم

    یا مثل موفقیت مالی داداش کوچیکترم

    بسیار خوشحالم که برای خودش تو مدت کمتر از 10 سال تونسته ازدواج کنه و دوتا بچه داشته باشه و برای خودش خونه باغ و ماشین خوب و باکیفیت داشته باشه و خیلی احساسم خوبه وقتی خونه و ماشین داداشم رو میبینم و کلی کیف میکنم و لذت میبرم و حتی بارها شده بهش کلی تبریک گفتم یا ماشینش رو بارها گرفتم و نشستم کلی از ماشینش تعریف کردم و خوشحال شدم و باز با احساس خوب بهش تبریک میگفتم

    و با دیدنش این امید و انگیزه در من شکل میگیره که من هم میتونم به این هدف برسم

    تو نکته اول این نشون میده من از درون تغییر کردم و خیلی بهتر شدم و خودم رو با دیگران مقایسه نمیکنم خدایا ازت سپاسگزارم بابت اینکه من تو مسیر درستم و خوب دارم عمل میکنم

    ولی اگر عمران قدیم بودم مطمئنا کلی حسادت میکردم و حالم بد میشد

    ولی خداشکر الان از موفقیت دیگران خوشحال میشم و خدا رو شکر میکنم و این نشون میده من از درون تغییر کردم

    یا پسرعمو من تو کمتر از 5 سال تو حوزه کاری خودش ( پیمانکار یا ساخت و ساز ) تونسته رشد و پیشرفت بسیار خوبی داشته باشه که الان چندتا استادکار زیر دست خودش داره برای خودش زمین و ماشین خریده و الحمدالله رشد مالی خوبی داشته باشه

    بارها شده بود من قبلا کلی خودم بهش ایده میدادم که تو کارش چیکار کنه تا موفقتر بشه و الان که میبینم رشد خوبی داشته کلی حال میکنم و خدا رو شکر میکنم بابت این رشد و موفقیت

    وقتی این الگو تو اطراف خودم میبینم خیلی لذت میبرم و خوشحال میشم از اینکه ادمهای اطراف من رفتن تو حوزه کاری شخصی خودشون و رشد کردن و کلی موفقیت بدست اوردن

    چه ایده و درس میتونم از این موفقیتهای نزدیکام بگیرم ؟

    وقتی من نگاه میکنم به روند موفقیت نزدیکان میبینم اونها تو مسیر مورد علاقه خودشون وارد شدن و تونستند به درجات خوب و عالی دست پیدا کنند

    و چون علاقه داشتند خیلی خوب تو کارشون تمرکز گذاشتن و تونستند سرعت رشد خوبی داشته باشند

    حالا اینجا برای من سوال پیش میاد

    که من هم به کار خودم علاقه دارم اون هم شدیدا در حدی که بارها شده اطرافیان منو بخاطر نگرفتن نتیجه مالی منو مسخره و تحقیر میکردن و میگفتن این چه کاری که تو داری که حتی نمیتونی پول اجاره و خرج و مخارج خودت رو بدی

    ولی من میدونم یه جایی تو باورهام ایراد دارم وگرنه ایراد از شغل و کار من نیست و در جواب بهشون میگم که اگر من مجبور هم بشم تو خیابان میخوابم ولی کار خودم رو ول نمیکنم و میدونم باورهام در مورد ثروت ایراد داره و انشالله این ترمز رو پیدا میکنم و تو کارم کلی ثروت خلق میکنم

    بنابراین من نامید نمیشم و ادامه میدم

    بخاطر همین من دیوانه کار خودم هستم و در روز ساعتها تو کارم تمرکز خیلی خوبی دارم میذارم

    حالا سوال چرا من تو کارم اندازه اطرافیانم رشد مالی خوبی ندارم ؟

    وقتی من نگاه میکنم به موفقیتهای نزدیکانم میبینم درسته اونها هم مثل من علاقه و تمرکز داشتن ولی از اینها مهمتر اونها در کنار خودشون الگو بسیار مناسب هم داشتن

    مثلا پسرعمو من سینا تو کار خودش تو حوزه ساخت و ساز که وارد شده الگو خوبی مثل پدرش یعنی عموی من رو داشته که 40 سال که بنایی میکرده البته همچنان هم جداگانه داره کم و کیف فعالیت میکنه بنابراین پسرعموی من این الگو و از اون مهمتر تجربه با ارزش پدرش رو کنار خودش داشت و الان تونسته حتی بهتر از پدرش کلی ایده‌های جدید بده و تو کار خودش رشد عالی داشته باشه

    یا داداش کوچیک من تو حوزه کاری خودش که کشاورزی و باغداری هست الگو بسیار خوب تو روستا اطرافیان خودش داشت چون تو روستای ما تقریبا همه مردم تو‌ کار مرکبات و باغداری هستند و این باعث شده باورهاش قویتر بشه و به خودش بگه که اینها تونستن پس من هم میتونم و همین باور و الگو خوب و قوی باعث شده سریعتر به خواسته‌اش برسه

    یا داداش بزرگم تو حوزه پزشکی که خداشکر تونسته فوق ‌تخصص بگیره درسته حدود 10 تا 15 سال طول بکشه با این حال این روند تکاملی و عادی بود که باید طی میکرد و تقریبا تو حوزه کاری خودش اساتید و الگوهای موفق از نزدیک دیده و این باعث شد به هدفش برسه خداشکر

    اما من تو حوزه مورد علاقه خودم که تجارت هست من هیچ الگوی موفقی تو دور و اطرافم نداشتم

    البته الگو داشتم اون هم از بعود منفی

    پدرم قبلا در گذشته تجارت میکرده تقریبا 30 سال پیش ( تجارت آهن ) و تو حوزه کاری خودش در به درجات بسیار بسیار بالای رسیده بود که کل کشور شناخته شده و معروف بود در حدی که پدرم تعریف میکرد که روزی 120 تریلی میله گرد و آهن معامله و تجارت میکرد و به ثروت بسیار کلان رسیده بود ، اما در عرض دو سال به دلیل یکسری اشتباهات که اون هم ربط داشت به باورهای خودش ورشکست شد و تا 25 سال فراری بود و رفت خارج کشور

    در حدی که خانواده ما تا 20 سال دچار مشکلات و بدهی شد و کلی در به دری و با سخت شدن اوضاع درگیر بودیم و همین عامل باعث شده من تو باورهام کار تجارت رو بسیار سخت و ترسناک و خطرناک بودنم

    ولی از اون طرف هم بسیار زیاد به این کار علاقه داشتم و بخاطر همین باورهای قدرتمند کننده و محدود کننده با هم باعث شده من تو کارم از لحاظ مالی مثل یو یو باشم و هی بالا و پایین بشم

    که الان حدود 7 سال که تو حوزه کاری خودم دارم فعالیت میکنم رشد بسیار کند و آرام داشته باشم و از لحاظ مالی مناسبی نداشته باشم

    هر چند خداشکر با طی کردن روند درست مسیر تجارت تو مسیر باورهام رو یک به یک دارم بهتر میکنم و تو کارم اعتبار خیلی خوبی بدست اوردم و با کلی از تاجرها و کارخانه‌دارها روابط خوبی ایجاد کردم و معاملات خوبی انجام بدم

    و این خودش کلی موفقیت بوده برای من که من تو کار تولید و پرورش گیاه الوئه ورا از دست فروشی تو بازار روز شهر ساری برسم الان به خرید و فروش برگ و ژل و مواد اولیه محصولات الوئه ورا برای نوشیدنی که بین کارخانه به کارخانه در داخل کشور دارم معامله انجام میدم و تجارت میکنم

    این خودش پیشرفت و موفقیت بسیار بزرگی هست برای

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    که انشالله مرحله بعدی من اینکه محصولم رو به خارج کشور صادر کنم و برای رسیدن به این هدفم هر روز از طریق اینترنت و شبکه‌های اجتماعی بین المللی دارم با سینگالهای احتمالی خریدار محصول من ارتباط میگیرم و مذاکره میکنم

    و اینها همش قدمهای درست و تکاملی که خداشکر من دارم عالی طی میکنم

    درسته تو معاملاتم بارها شده بدون سود تجارت کردم ولی وقتی به اندازه‌ای که تکاملم درست طی کنم و اعتبارم تو بازار بالا ببرم خود به خود بخاطر ارزشی که برای جهان دارم خلق میکنم باعث میشه پول و ثروت هم سمت من هدایت بشه و از لحاظ مالی نتیجه خوب و عالی بگیرم

    پس درسته من الگو موفق ندارم

    ولی بارها از پدرم که یه الگو منفی از تجارت بوده مشورت میکردم

    و تمرکز گذاشتم روی نقاط قوتی که داشته و از اون قسمت از باورهاش الگو گرفتم برای موفق شدن تو حوزه کاری خودم

    و الحمدالله نتیجه خوبی هم گرفتم

    ولی اطمینان دارم مسیری که من دارم طی میکنم صد در صد درسته و خود من میتونم در آینده خیلی نزدیک الگو موفقی باشم برای اطرافیانم که اونها بیان از من یاد بگیرند و وارد این مسیر بشن و تو کارشون موفق باشند

    انشالله

    چون هدف اصلی و رسالت من همینه که خوب و عالی زندگی کنم و تو کارم ادم موفق و ثروتمند باشم و جهان جای بهتری برای زندگی کنم

    عاشقتم استاد سوال خوب شما باعث شد تا من این پاسخ رو بدم و خودم رو بهتر بشناسم

    خدایا صد هزارمرتبه شکرت

    دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم

    انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    فعلا

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    آیدا زینتی گفته:
    مدت عضویت: 910 روز

    خب بعد از گذاشتن کامنت اول و انجام تمرین اومدم با این سوال مهمممممم!

    چطور ازین آگاهی ها در عمل استفاده کنم؟

    چیزی که میدونم استاد دنبالشه و خودم همیشه سعی میکنم به نفع خودم /در عمل/ ازین آگاهی‌های ارزشمند استفاده کنم

    یه کامنت داشتم می‌نوشتم که دستم خورد و کلا صفحه رفت! گفتم عب نداره بازم مینویسم

    خب من اقدام عملی خودم رو انجام دادم و اتفاقا با موفقیت اجرا شد

    استاد من تمام سعیم رو میکنم توی این سلسله فایلها سمت خودم رو عالی انجام بدم و میدونم که قراره اتفاقات مهم و اساسی توی ذهنم رخ بده….

    تصمیم جدیدی که من گرفتم خارج شدن از فضای امن شغلیم بود در واقع این فضای به ظاهر ایده آل که با کمک قانون خلقش کرده بودم نیاز داشت به یه حرکت طوفانی ….

    طوفانی منظورم یه ایمان و شجاعتی میخواست که تو فکرم بود اما هنوز اجرا نشده بود

    یه فرصتی رو خداوند برام فرستاد و این فایل و این تمرین فوق العاده بمن کمک کرد تا در راستای این فرصت قدمی اساسی بردارم و اتفاقا همین چند دقیقه پیش عمل کردم و تموم!

    هیچ راه برگشتی نیست و لزومی هم نداره باشه و هیچ نجوایی هم نیست چون تمرینی که انجام دادم یه منطق قوی ساخت از اینکه شجاعت و ایمان درهارو باز میکنه (درسی که گرفتم)

    با اینکه بار ها این تجربه رو داشتم اما موفقیت دیگران الهامی قوی تر برای من شد تا بتونم تصمیم جدیدی رو اجرا کنم

    این تصمیم قراره فضای شغلی من رو کلا تغییر بده تایم کاری رو کلا کمتر کنه و نیاز به کسب یه سری مهارت ها داره که این تصمیم من رو مستقیم به خواسته های اساسیم میرسونه

    منطقِ قوی برای من رسیدن به این بود که موفقیت؛موفقیت میاره!

    یعنی بعد از انجام این تمرین این دیدگاه بهم الهام شد و چقدر کمک کننده بود

    منطق این باور چیه؟ اینه که توی جهان روز به روز تعداد موفق ها بیشتر و بیشتر میشه، پیشرفت ها بیشتر و بیشتر میشه،مسیر جهان به سمت بهبود و پیشرفته مثل کسانیکه اصلا کارشون اینه که رکورد بقیه رو بشکنن مثل وجود کتابی مثل کتاب گینس هر بااااررر یکی از یکی موفق تر یکی از یکی سرریعتر باهوش تر قوی تر عجیب تر ….

    اصن وجوده این کتاب یعنی اگر فلانی تونسته منم میتونم این حقیقت اینجا توی ذهن من تصویب شد که آقا می‌شود می‌شود می‌شود،میتوانم میتوانم میتوانم

    یعنی ممکنه یعنی قابل اجراست…

    یکی میاد ی رکورد میزنه بعد شاید منه انسان فک کنم دیگه بهتر ازین نمیشه دیگه نمیشه رکورد بیشتری زد بعد از مدتی می‌بینیم عه!!!! رکورد قبلی شکسته شد !

    در واقع کورد شکسته شد چون باور محدود کننده شکسته شد

    منم گفتم بیام ببینم اونا چطور عمل کردن اون افراد موفق چطوری فکر کردن و این اقدامی که انجام دادم الهامی از زندگی داییم بود که گرفتم

    گفتم آقا اینا همه آدم موفق چرا باید محدود فکر کنم؟ چرا اینا همه آدم باید بتونن بعد من فقط بخاطر افکار خودم وایسم تماشا کنم؟! ذهنا که یکیه پس داستان چیه؟

    اوکی درسته کلی پیشرفت کردی بیا رکورد خودتو بزن چطور بهتر؟ ایمان داری؟ حرکت کن و این تمرین مثل بمب حرکتم داد انگیزه هام دو چندان شد و مثل مووووشک انجامش دادم

    انقد احساس خوبی دارم چون میدونم قراره کلی چیزای جدید یاد بگیرم

    فاکتور مشترک تمام افراد موفق بین آشنایان تنها و تنها ایمان بود البته این ایمان منجر به خیلی چیز ها میشه اما آیا اگر ایمان نداشته باشی اصلا ادامه میدی؟ اصلا کاری رو شروع میکنی؟ اصلا تو دل ترساات میری؟ ایمان به خدا ایمان به توانمندی ها ایمان به موفقیت ایمان به نتیجه ایمان به فراوانی ایمان به وجودِ فرصت ها

    ایمان حرکت میاره و حرکت نتایج رو رقم میزنه

    نتایج ایمان رو قوی تر میکنه باز حرکت میاره شجاعت میاره و بازم نتایج بزرگ تری رو رقم میزنه اما کی؟

    ایمان یعنی حرکتی رو انجام بدی که منطقی نیست عموم مردم ازش میترسن …

    وقتی باور کنم موفقیت موفقیت میاره نه اینکه بگم عهههههه فلانی موفق شد دیگ تموم!! دیگ من نمیتونم دیگه جا نیست دیگه همه جاهارو گرفتن واسه موفقیت آقاااااا کجای کاری؟؟؟؟؟ یه نگاهی به اطرافت بنداز ببین دنیا چخبرههههه

    وای استاد چقد خوشحالم نمیدونم دیگه چی بگم فقط میتونم بگم فایل بی نهایت فوق العادست هربار گوشش میکنم یه دنیای جدیدی به روم باز میشه

    خدارو بار ها و بارها شاکرم بخاطر وجود استاد عزیزم

    شاکرم بخاطر اینکه من رو هدایت کرد و چقدر مشتاقم برای قدم بعدی چقدر ذوق و شوق دارم ببینم چطور این خدا قراره برام قشششنگگگ بسازه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سینا سبزواری گفته:
      مدت عضویت: 1272 روز

      آیدااا جااان سلامم

      وقتی دیدم کامنت اولت به عنوان تمرین انتخابی برای متن این قسمت انتخاب شده خوندمش و چقدر تحسین ات کردم و بعدش اومدم سراغ این کامنت ازت

      آیدای عزیزم وقتی دیدم این جنس از تمرکز رو گذاشتی روی این فایل حسابی تحسینت کردم چون خود منم همین تمرکز رو دارم میزارم روش خود منم کلی ایده و تصمیم جدید گرفتم و جقدر خوشحال شدم که یکی مثل خودم اینطوری داره تمرکزی کار میکنه، اینطوری ارزش قائل شده و انرژی بهم دادی تا قوی تر ادامه بدم

      دوست خوبم منم دقیقا به صورت عملی دوست دارم از اگاهی ها استفاده کنم و خیلی دارم توی اینکار خوب میشم و بازم کامنت تو کمکم کرد که من عمل گرا تر بشم

      حتی اینکه دارم الان تحسینت میکنم بعد از دیدن این فایل ها اتفاق افتاد

      باور کن اگر سینای قبلی بود حسادت میکرد که کامنت تو منتخب شده و حس میکرد که مثلا یکی از اون بهتره و… اما الان چنان تغییر شخصیتی رخ داده که هر جمله ازت میخوندم داشتم تحسینت میکردم و گفتم بیام اصلا برا بنویسم

      وایی واقعا تحسین منو برانگیخته میکنه بچه هایی که اینطوری به فایل ها نگاه میکنن دمت گرم ایدا جان خیلی خوشم اومد

      آیدا جان درسی که من از این کامنت دومت گرفتم این بود که بعد از اینکه درس هات رو مرور کردی و درس گرفتی تصمیم بگیر یعنی بلافاصله تصمیم بگیر و همونو اجرایی کن

      این باعث میشه پاتو تا ته بزاری رو گاز و با سرعت هرچی تمام تر تکاملت رو طی کنی ایدا جان شاید من قبلا توی این موضوع ضعیف بودم اما الان چقدر خوب شدم وسریع. واقعا تصمیم میگیرم و با کامنتت دوباره این برام مرور شد حالا طبق همین کامنت خودت تصمیمی که بعد از این کامنت گرفتم اینه که برم یکسری افراد موفق خیلی قدرتمند رو توی گوگل کیپم بنویسم (اینکار رو زیاد میکنم بعد از این سلسله فایل ها) و بعد از نوشتن درموردشون و درس هایی که ازشون میگیرم “تصمیمات خودم” رو هم بنویسم

      مثلا من استاد رو توی تمرکز لیزری که داره به شدت تحسین میکنم یادمه وقتی استاد توی فایل زندگی در بهشت 253 میگفتند که توی تمپا هستند و دارن روی قانون سلامتی با اون جنس تمرکز کار میکنن چه تحسین منو برمی انگیخت

      و خب الام فهمیدم که وقتی تحسین کردم و وقتی این درس رو از استاد و تمرکزش گرفتم که

      1. اقا یک همچین تمرکزی امکان پذیره

      2.اگر یک همچین تمرکزی روی هرچیزی بزاری خیلی سرعت رشدت میره بالا

      3.این درس که استاد تا جایی که تونست تمرکزش رو از چیزایی که مربوط به ویژنش نیست برداشت و صبح تا شب فقط فکر. قانون سلامتی بود و عمل میکرد تا اونو اجرایی کنه

      4.بهایی که استاد داد برای این کار

      و کلی درس دیگه

      خب حالا تصمیمی که برای من باید داشته باشه چیه؟

      اینه که:

      ویژن خودم رو مشخص کنم و تا حایی که میتونم تمرکزم رو از هرچیز دیگه ایی بردارم و بزارم روی اون موضوع و تمام توجهم. رث اختصاص بدم به یک موضوع خاص و تا جایی که. میتونم توی کاری که دارم میکنم عمیق بشم. و این تصمیم رو با الهام گرفتن از استاد میتونم بگیرم

      و اتفاقا خیلی جالبه چند دقیقه قبل از اینکه بیام به کامنتت هدایت بشم داشتم تمرین انجام. میدادم و یکی از درس هایی که توی تمرینم گرفتم این بود که سریع تصمیم بگیر و. عمل کن و این الگو رو مم توی استاد هم دیدم

      و الان ترکیبش با این چیزی که از شما خوندم حیلی جالب بود که اوکی الان من این تصمیم رو گرفتم از همین الان برنامه اش رو بریزم تا شروع کنم اون تمرکز لیزری که میگم

      یعنی استاد اینجور کارارو هیچوقت به تعویق نمینداخت همینکه میفهمید باید تمرکز بزاره روی بحث مالی دیگه شروع کرد

      همینکه فهمید باید تمرکز بزاره روی بحث روابط شروع کرد

      و آیدای عزیزم کامنتت اینارو برای من مرور کرد

      منم کامنت زیاد نوشتم توی این سلسله فایل ها و از نتایج تغییر شخصیتیم زیاد گفتم که میتونی بری توی پروفایلم بخونیشون اگه دوست داشتی

      ایول بهت دوست خوبم که این تصمیم رو شجاعانه گرفتی واییییی خیلی تحسینت میکنم. واقعا ایول منم میخوام همچین شجاعانه تصمیم بگیرم و درس هایی که گرفتم رو اجرایی کنم “سریع و بدون معطلی”

      آیدا جان خیلی خوشحالم که هدایت شدم به کامنت هات

      از این به بعد کامنت هات رو میخونم و باهم خیلی عالی این مسیر رو پیش میریم=)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        آیدا زینتی گفته:
        مدت عضویت: 910 روز

        سلاااام دوست عزیز…

        امیدوارم حالت عالی باشه خوشحالم که تاثیرگذار بودم و تونستم با کمک به خودم به دیگران هم کمکی کرده باشم

        بله دقیقا همینه که باید در عمل ازین آگاهیا استفاده کرد چون بلافاصله که قدم اول رو برمیداریم معجزات یکی بعد از یکی دیگه خودشونو نشون میدن…

        من بعد اقدام عملی که انجام دادم یه فرصتی ایجاد شد که در حال انجامه… و باعث رشد توی کسب و کار و افزایش درآمدم میشه

        و دارم روش کار میکنم و این فرصت و این دستان خداوند زمانی ظاهر شدن که من قدم برداشتم ….

        آگاهی باوراقدام

        اینا در راستای همدیگه هستن

        به هرحال ویژگی شخصیتی که فایل اول ایجاد میکنه تحسین کردنه

        اگر بتونیم دیگران رو تحسین کنیم و به احساس خوب برسیم یعنی مسیری که داریم میریم مسیر درستیه

        آفرین به شما که انقدر متعهدانه دارید روی خودتون کار می‌کنید

        با آرزوی بهترین ها منتظر نتایج بی نظیرت هستم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1772 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استادسخاوتمندم و مریم جان و تمومی دوستان ارزشمندم

    استاد طبق این فایل میخوام دلیل کم کاریم رو توی سایت بنویسم

    من وقتی شروع به خوندن کامنتهای باارزش دوستان عزیزم میکنم،قشنگ میفهمم اون حس بی اعتمادبنفسی و عجزوناتوانی در نوشتن وعدم درک درست یک فایل سراغم میاد،و یجورایی میخوام خیلی کمالگرایانه تو نوشتن کامنت عمل کنم

    بخاطرهمین خیلی وقتها این ذهن نجواگر چنان قدرت پیدامیکنه که اجازه ی نوشتن کامنت به من نمیده وهمش این نجوا رو میکنه که اون نفر توی سایت بهترتونسته درک کنه،هنوز مونده تاتو خوب درک کنی وخوبی بنویسی،ببین ازستاره هاش معلومه چقدر فعاله وچقدر خوب مینویسه

    توچی،همیشه درگیر کارهای روزانتی

    همیشه کاارشستن و پختن تو اولویتته

    بیشتروقتها کارت شده، مدیریت کردن مغازه ی همسرت

    نمیخواد همین چارتا جمله هم بنویسی اینجا شاگرداول سایت مشخص شده

    وووو کلی ازین نجواها که همشون آبشخورش از حسادت،کمالگرایی،بی اعتمادبنفسی،بی عزت نفسی هست

    همین یک مورد منو خیلی به فکر فرو میبره که چقدر من هنوز راه دارم تا روی احساس لیاقت خودم و اعتمادبنفسم بیشترکارکنم،واین اجازه رو به خودم بدم که ازهمین درک کوچیکی که دارم شروع کنم به نوشت،نه اینکه حتما پرفکت باشم وبعد شروع به نوشتن کنم

    وقتی دوستان عزیزم رو میبینم که بادرک عالی ازایه های قران دیدگاه بسیار تأثیرگذاری مینویسن واقعا به اینهمه تلاش ذهنیشون غبطه میخورم و هزاران بار اون فرد رو تحسین میکنم.

    اما‌میفهمم که یه چیزی از درون من رو هم از نوشتن باز میداره،و اجازه نمیده که به اندازه ی درکم بنویسم

    یک حس قضاوت شدن هم بهم دست میده،که نکنه کسی منو قضاوت کنه و بگهبااینهمه مدت عضویت هنوز نمیتونه دوتا جمله ی درست حسابی بیان کنه

    یاخیلی وقتها جام دستاورد بعضی ازدوستان رو که میبینم دوباره یک حس ناامیدی به من دست میده،که بسیار کم کاری میکنم تو فعالیتم در قسمتهای مختلف سایت

    و گاهی اوقات شرمنده ی خودم واین آگاهی های ناب میشم،که چرا هنوزنتونستم خیلی از شاخوبرگای زندگیمو به دلیل خوب دیده شدنم و خوب قضاوت شدنم قطع کنم

    چون واقعا زندگیم پره از شاخوبرگایی که واقعامیفهمم هیچکدومشون برای سایبونی به دردم نمیخوره و باید بی رحمانه قطعشون کنم

    ولی اون حس بدقضاوت شدن اونقدر درمن ریشه ها دوونده،اون هم بخاطر این مدلی تربیت شدنم بوده،،که دستوپای منوغلو زنجیر کرده که دست به به اره بشم

    اونقدر غرق در قضاوت وتأییددیگران شدم،که تا یک زنگی میخوره ومیگن فلانی تصادف کرده بریم به عیادتش،قدرت نه گفتن هم ازم گرفته شده

    استاد بیشتر درمورد قدرت نه گفتن،و مهم نبودن قضاوت دیگران صحبت کنید

    واقعا هرچی فایل بذارید تشششنه ی درک این آگاهی هاتونم

    استادجان عذرمن را بخاطر فعال نبودنم توی سایت پذیراباشید

    بخداگاهی وقتا از دست نجواهای ذهنم امانم بریده میشه و اجازه ی نوشتن نمیده

    ان شالله بتونم باخوندن دیدگاه هایاین قسمت ازفایل این رو بپذیرم که هرانسانی لایق تجربه ی بهترین نعمتهاست،فارغ ازینکه الان در چه جایگاهی قرارگرفته و قبلا چه شرایطی رو تجربه کرده

    و ازهمین درکی که دارم توی سایت فعال باشم و تکاملی خودم رو بهبود بدم

    شاید اون دوست عزیزی که اینقدر عالی دیدگاهش رو مینویسه،جایگاهش از الانی که من هستم بهتره،و نباید خودم رو بااون مقایسه کنم،چون این فقط مانع پیشرفت من میشه،اگه بخوام دائم خودم رو بادیگران مقایسه کنم

    …..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سيدعليرضا موسوي افضل گفته:
    مدت عضویت: 3090 روز

    سلام استاد عباس منش و خانم شایسته وقت به خیر

    وقتی به این سوال داشتم فکر می کردم و مثال های موفقیت اطرافیان رو در ذهنم مرور می کردم ، می دیدم که حس خاصی به موفقیت اونها نداشتم و یکجورایی خنثی بود حسم ، و گفتم چرا من نباید حس خوب و خوشحالی داشته باشم از اینکه مثلا فلانی به این موفقیت رسیده ، تا خدا متوجهم کرد که آقا من اصلا به افراد موفق {{{توجه}}} نمی کنم!!

    من اصلا به افراد پولدار توجه نمی کنم ، میگم خوب پولداره دیگه ، خوب به فلان نتیجه رسیده دیگه ، خب که چی!!!

    عوضش چیکار می کردم؟

    عوضش همیشه توجهم روی افراد ضعیف بوده و هست ، توجهم روی افراد فقیر بوده و هست ، به افراد فقیر به افراد ضعیف بیشتر توجه می کنم تا افراد قوی و ثروتمند!!

    اصلا افراد قوی و ثروتمند رو حساب نمیکردم!

    من به خاطر اخلاق مهربونی که دارم اکثرا به افراد در خیابان در هرجایی سلام می کنم و توجه می کنم با این سلام دادنم ، نگاه کردم دیدم آقا من فقط به افرادی که ظاهر فقیرانه ای دارن ، ظاهر خیلی زحمت کشی دارن ، ظاهری دارن که بهشون ظلم شده و حقشون نیست که جاشون اینجا باشه ، به این دست از افراد توجه می کردم و سلام می دادم!!!

    اما اگر فردی رو می دیدم که تیپ مناسبی داره ، یا از یک ماشین مدل بالا و باظاهری مناسب و آراسته پیاده میشه توجه ای نمی کردم و سلام نمی دادم!!!

    خلاصه اینکه توجهم روی افراد ضعیف و فقیر بوده تا به الان ، برعکس داشتم عمل می کردم و اصلا نمی دونستم که دارم این کار رو انجام میدم ، و نمی دونستم با این کارم دارم فقیرپروری و ضعیف پروری می کنم ، حالم خوب بود از این کاری که انجام میدادم و این ها به نظرم به خاطر باورهای مذهبی ایی بود که دارم ، توجه به فقرا توجه به مظلومین ، و من همیشه انتخاب می کردم که با یک فردی که ظاهر فقیرانه و سطح پایین داره و ضعیفه و انضباط شخصی نداره معاشرت کنم تا فردی که قویه و ثروتمنده و انضباط شخصی قوی ایی داره ، اصلا اون دسته از افراد قوی رو بهش محل نمی ذاشتم و بی توجه بودم بهشون!

    به قول قرآن عامدانه تکذیبشون می کردم و هدایت میشدم به افرادی از همین دست!

    وقتی نگاهی به دوستان اطرافم انداختم دیدم ، اکثرا به همین صورت هستند ، وضع مالی خوبی ندارن ، انضباط شخصی ندارن ، اراده قوی ایی ندارن…

    اصلا بُهت زده شدم که متوجه چنین داستانی شدم ، و خدا رو شکر بابت وجود شما

    و از الان به بعد تصمیم گرفتم که فقط به افرادی که ظاهر خوب و پولدارگونه و ثروتمندگونه ایی دارند ، افرادی که انضباط شخصی قوی و محکمی دارند توجه کنم ، تا هم خودم مثل آنها قوی و محکم باشم و هم از آن دست افراد در حیطه ی دوستانم باشند.

    حالا متوجه می شوم که چقدر اراده داشتن برایم سخت و دشوار بود!

    هر زمان که روی تصمیمی بودم و اراده به خرج داده بودم ، با فلان دوست نزدیکم که انضباط شخصی نداشت قوی نبود بی اراده بود ، میرفتم بیرون یک دوری بزنم ، کلا من هم بی اراده میشدم! با اینکه دوست صمیمیم بود و هست اما نمی فهمیدم که از کجا دارم این ضربه را می خورم و همش به خودم می گفتم مشکل اراده من از کجاست.

    اینکه می گن هم نشین تاثیر میذاره روی آدم ، درستیش رو اینجا در داستان خودم قشنگ درک کردم.

    خدایا از تمامی ضعیف پروری ها و گدا پروری ها توبه می کنم و ازشما عذرخواهم ، ممنونم ازت که من رو متوجه کردی.

    استاد عباس منش از شما هم ممنونم و خدا خیرتون بده ، چقدر عاالی شد که من متوجه ی این داستان شدم!

    اصلا بهش توجه ی نداشتم که چرا موفقیت فلانی برام مهم نیست انگار نه انگار ، رد میشدم ازش ، می گذشتم ازش.

    اصلا برام انگیزه ای ایجاد نمی کرد ، اصلا نمی گفتم حالا که این تونسته من هم میتونم پس! تا انگیزه ای برام بشه تا با قدرت ادامه بدم!

    چون اصلا این رو باور نمی کردم و هنوز هم ندارم که اگر کسی به نتیجه ای رسیده پس من هم می تونم برسم ، این باور رو من هنوز درک نکردم ! این باور هنوز برام انگیزه ای برای حرکت ایجاد نمی کنه و نمی دانم چرا!

    درک نمی کنم اینکه سیستم عصبی انسان چون یکی هست ، حال که اون به این موفقیت رسیده پس من هم می تونم برسم ، چون فکر می کنم کلی عامل موثره در رسیدن فرد به موفقیت ، چون فکر می کنم شرایط اون حتما یک شرایط خاصی بوده که تونسته برسه بهش شرایط من که فرق داره با اوون و اصلا من از کجا بدونم شرایط اون چی بوده تا اون چنین شرایطی برای خودم ایجاد کنم تا به اون موفقیتی که اون رسیده من هم برسم ، همین طور که دارم برای شما توضیح میدم جالبه داره برای خودمم باز میشه که چقدر شرایط رو عامل مهمی میدونم برای رسیدن فردی به یک موفقیت!

    و این به نظرم باید حل بشه که چرا شرایط رو عامل مهمی برای رسیدن فرد به یک موفقیت می دونم؟!

    آیا شرایط یعنی همان عوامل بیرونی؟

    اگر شرایط یعنی همان عوامل بیرونی این تناقض داره با این باور که من هستم که اتفاقات زندگی خودم رو رقم میزنم!

    اگر شرایط یعنی همان عوامل بیرونی این تناقض داره با این باور که قدرت در دست من و خدای من هست ، من هستم که باتوجهاتم اتفاقات را خلق می کنم ، جهان بازتاب فرکانس های من هست!

    تناقض داره عامل شرایط بیرونی با این باورها ، خدایا خودت هدایتم کن که این باور شرایط رو درست کنم و من رو از این شرک نجات بده ، ممنونم.

    ممنونم استادجان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سینا سبزواری گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    به نام خدای مهربان

    وقتی داشتم الگو میگرفتم از افراد موفق و درس هایی که میتونن برام داشته باشن (چه اون دسته از افرادی که قبل از اینکه به تضاد بربخورن تغییر کردند و چه افرادی که به تضاد برخوردن) این درس رو خیلی واضح دیدم که قبل از اینکه مجبور بشی صد در صد خودت رو بزاری صد خودت رو بزار و با تمام وجود جدی بگیر چون به هر حال یک روزی جهان مجبورت میکنه که جدی عمل کنی جدی تغییر کنی و اون روز هم باید سختی بیشتری بکشی و هم عمرت رو تلف کردی

    میدونی این پیام رو برام داشت که یک روز بلاخره مجبور میشی شبانه روز روی باور هات کار کنی و تغییرشون بدی اگر الان شل بگیری

    یک روزی مجبور میشی تمرکز لیزری رو بزاری روی کارت اگر الان با حواس پرتی کار کنی

    یا داری توی این جهان بدتر میشی یا بهتر فکر نکن با شل گرفتن اتفاقی میفته با تغییر ندادن باور هات اتفاقی میفته

    دیوانه کسی است که یک کاری رو بارها و بارها تکرار میکنه و انتظار نتیجه متفاوت است آلبرت انیشتن

    من خودم درمورد این موضوع باید روی خودم کار کنم برای همین اومدم این کامنت و بنویسم از اونجا که وقتی کامنت مینویسم کامل شرح میدم و همچنین تمرکزم بالاست چیزای خوبی از ذهنم در میاد و این موضوع باعث میشه بهتر روی خودم کار کنم و کلی فواید دیگه که کامنت گذاشتن داره

    داشتم به این فکر میکردم که اتفاقا اگر برسم به اونجایی که مجبور میشم تغییر کنم چقدر کنترل ذهن سخت تره پس همین الان صد در صد خودت رو سینا بزار تا جایی که میدونی از این قانون از این گنج درونیت نهایت استفاده رو ببر همین الان بهترین وقتش هست و این درس برام خیلی ارزشمند بود

    همچنین یک درس دیگه ایی داشت برام اینکه لذت اون مسیر هدف و اون نتیجه ایی که ادم خلق میکنه از هر لذتی بالاتره و واقعا میارزه که هر بهایی رو بخاطرش داد و همچنین حواسم باشه حتما هدف بعدی رو مشخص کنم تا بمونم توی تین مسیر و یادم نشه که صرف هدف داشتن لذت بخشه برای ادم و وقتی که اون ارزشی که خلق کردی رو میبینی اصلا احساس عزت نفسی بهت میده که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست

    پس سینا صد در صد خودت رو بزار روی کارت روی باور هات و با تمام وجودت به تکاملت سرعت ببخش

    بازم هرموقع احساس کردم درسی رو میخوام مرور کنم یا روی باوری کار کنم حتما کامنت میزارم

    خداروشکر این سلسله فایل ها قراره خیلی تغییرات بنیادین در شخصیت ما ایجاد کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    خدارو شکر بابت ایت دقت و همزمانی . امروز روز اول دانشگاهم بود و با کلی ادم جدید ملاقات کردم . یک شرایط کاملا جدید . امروز به مساله ای برخوردم که باعث ایجاد یک احساس بد در من شد .

    وقتی من در میان جمع هم سن و سالانم قرار گرفتم احساس میکردم که انگار من از تمام افراد حاطر در این کلاس پایین ترم . حتی بعد کلاس یک گروه تقریبا بیست نفره از کلاس باهم جدا شدن تا تو دانشگاه دور بزنن و اطرافو ببینن . من هم نزدیکشون بودم . با اینکه دلم می خواست بهشون ملحق بشم انگار یک احساسی منو عقب نگه می داشت . انگار خودمو جدا میدونستم . یک احساس کم تر بودن ، بی ارزشی . مثل وقتی یه قطره اب رو تو محلولی با غلظت و چگالی متفاوت میریزی و این دو باهم قاطی نمیشن و اون قطره جدا میمونه . البته این مساله پایه ای تره . الان که نگاه میکنم تو دوران دبیرستان سال های اخر به یه مدرسه خصوصی رفته بودم . یه مدرسه که هزینش بالا بود و بچه های اونجا از نظر وضع مالی خانوادشون بهتر بودن و من اونارو یه جور دیگه نگاه میکردم . خیلی سعی میکردم مثل خودشون رفتار کنم تا منو قبول کنن . ولی همیشه تحقیرم میکردن . من تو اون دوران فوتبالم بازی میکردم و بازیم خیلی خوب بود . ولی همیشه با دوستای خودم بازی میکردم . حتی یک بار کلاس فوتبال رفتم ولی عملکرد جلسه اولم خوب نبود و همون شد اخرین جلسم . بعد ها بازم رفتم ولی بیشتر از چند جلسه ادامه ندادم . هر مربی بازی منو میدید میگفت خیلی سطحت بالا ولی جرائت نداری . میترسی .

    من تو تیم مدرسمون هم اون موقع قبول شدم . من تعویضی بودم ولی عملا خودمو جز تیم نمیدونستم . حتی داور مسابقه اومد و به من اشاره کرد که من نمیتونم کنار زمین بایستم . فکر کرد من از بیرون اومدم . حتی وقتی بچه ها دور هم حلقه میزدن و به هم امید میدادند من از بیرون نگاهشون میکردم و بهشون ملحق نمیشدم انگار که نمیشه . یه نیرویی منو عقب میرونه . همون پرده فرکانسی .

    امروز هم کلاسی هامو میدیدم که چقدر راحت با هم دوست شدن احساس تنها بودن بهم دست داد . حتی مخصوصا رابطه های عاشقانه رو میدیدم ، راحت بودن بچه ها باهم . اون خلا احساسی رو در خودم احساس کردم . اینکه چقدر دختر ها و پسر ها راحت اند و باید گفت کاملا طبیعی بودند . تا حدی بهم احساس حسادت دست داد و یه لحظه به خودم مرور کردم که دارم میبینم باهم دعوا میکنن و با هم قهر هستند . راستشو بگم این احساس خیلی درونی و ناخوداگاه بود . میشه گفت اینطوری راحت تر بودم . البته خدارو شکر به خاطر اینکه رو مساله حسادت و تحسین کار کرده بودم اگاهانه مچ خودمو گرفتم و تحسینشون کردم و کاملا اگاهانه این جمله رو تکرار میکردم (( بهشون حسادت نکن )) اما هنوز اون احساس بی ارزشی رو میکردم .

    خیلی وقت ها دنبال جلب توجه هستم . به صورت کاملا ناخوداگاه . حالا با شوخی یا هرچی . دوست دارم حرفی بزنم که توجه جمع تماما روی من باشه . و وقتی میبینم مثلا به کسی غیر من توجه میشه شاید احساس میکنم من یه چیز کم دارم . حتی الان متوجه شدم مثلا اعتماد بنفسمو تماما گره دادم به مسایل بیرونی . مثلا میگم موهام خاصه . تو دانشگاه مو هامو میبینن از من خوششون میاد و باهام دوست میشن . یا باخودم میگم فلان لباسمو بپوشم اون خاصه . اگه نپوشمش انگار یه چیزی کم دارم . دیگه اون مهدی ایده الم نیستم .

    درباره برادرم هم . اون تو هنر مورد علاقه خودش کلی موفقیت و جایزه کشوری کسب کرده . کلی درامد از این جایزه ها داشته و خیلی وسیله گرفته . اگاهانه سعی در تحسینش کردم ولی این خلا همیشه بوده. البته الان که نگاه می کنم خیلی وقت ها ارزش و کیفیت و سطح مسابقاتی که شرکت میکرد رو پایین میاوردم تا راحت تر بپذیرمش . حتی الان یه لحظه ذهنم مقاومت کرد بگم جایزه کشوری ولی واقعا مسابقه کشوری بود دیگه . از کل ایران رقیب داشت . حتی کار هاش از صدا سیما ایران و عراق و سوریه پخش شد . ولی من نا خوداگاه برا خودم کتمانش میکردم . بی ارزشش میکردم .

    حتی برادرم با دوستاش جایی دعوت بود به من هم گفت بیام . کلا 4 نفر بودیم . داشتیم با خودم فکر میکردم تمام این افراد هر کدوم هنری رو داره و داره ازش درامد کسب میکنه . با اینکه من از همشون بزرگترم من تنها کسیم تو این اتاق که ایده هامو عملی نکردم . این احساس بی ارزشی خیلی غیر مستقیم باهام بوده که همیشه خودمو بخاطر نتایجم قضاوت میکردم . اینکه هنوز کار مورد علاقمو جدی دنبال نکردم . و این اتفاق امروز دانشگاه و دیدن این فایل و تصمیم به نوشتن این کامنت بود که این موضوع رو برام روشن کرد . کاملا هدایت خدا هست که بیشتر از خودم میخواد پیشرفت کنم .

    اتفاقا من یکی از ارزوهام این بود با عزیز دلم پینگ پنگ بازی کنم . درست مثل استاد . و اتفاقا دانشکده ما میز پینگ پنگ داره و خلوته . حتی رفتم و با یکی از دوستان بازی کردم . بچه های خون گرمی بودن . همین طور که داشتم میرفتم ناخوداگاه داشتم با خودم فکر میکردم چه فایده . اینجا دختر ها اصلا پینگ پنگ بازی نمیکنن و دقیقا همون لحظه خدا صحنه ای رو بهم نشون داد . ( یه دختر و پسر که داشتن باهم پینگ پنگ بازی میکردند ) . و دقیقا من به جای اینکه این نشونه رو تحسین کنم . اون دوستمون رو که میشه گفت جایی ایستاده که جز خواسته های منه و این خودش یه موفقیته .

    بجای تحسین یه حس اینکه من یه چیزایی کم دارم . احساس بی ارزشی میکردم .

    استاد ازت ممنونم برای تهیه این دوره . واقعا تا همین الان نمیدونستم چقدر بهش نیاز دارم . تمام سعیمو میکنم تا همراه با شما با اون تعهدی که شایسته کیفیت کار های شماست همراه با شما ادامه بدم .

    این چند روز داشتم میگفتم ای بابا چرا پول خرید دوره ها رو ندارم . اتفاقی چشمم خورد به ایمیلی که مربوط به یه مسابقه جایزه دار تو سایت استاد بود . فایل 174 زندگی در بهشت بود . با علاقه زدم روش تا شرکت کنم . دیدم مهلتش تموم شد حالم گرفت . تو سایت دور زدم رسیدم اینجا . قشنگ خدا هدایتم کرد به دوره ای که مخصوص خودمه . این دوره خودمه . تا حالا ندیده بودم استاد اینطور ازمون بخواد که مشارکت کنیم . برای من معنایی جز این نداره که خدا به من میگه این دوره توعه . برو جلو .

    بنظر من زمانی این احساس خلا بهم دست میده که از نتایج خودم راضی نیستم . اگه خودم در اون زمینه نتایج خوبی گرفته باشم خیلی راحت تر افراد دیگه رو تحسین میکنم . مثلا کنکور اولم که قبول نشدم خیلی برام سخت بود افرادی که قبول شدند رو تحسین کنم . ولی الان که خودم رشته مدنظرم قبول شدم خیلی راحت افراد دیگه هم که قبول شدن تحسین میکنم .

    برای جواب تمرین استاد . الهامی از موفقیت افراد میگیرم .

    مثلا دوستانی که تو دانشگاه با هم صمیمی و راحت بودند . این فضا دوستانه رو برام ایجاد کرد . یا دیدن رابطه عاشقانه افراد این تصور رو در من ایجاد کرد که من اولین نفری نیستم که به این مسئله فکر میکنم . مثل کسی که از فضا اومده و خواسته ای عجیب داره که بساط فراهم کردنش در این سیاره موجود نیست .

    با چشمام دیدم که خیلی ها قبل از من تو این شرایط بودن و این مسیر رو رفتن و نتیجشون رو هم دارم میبینم .کاملا شدنیه . اصلا بعد از دیدن این مثال ها فهمیدم که خواسته من عجیب نیست و طبیعیه .

    خدای من چقدر میشه متفاوت به یه قضیه یکسان نگاه کرد . برای خودمم جدیده . نمی دونستم این تاثیرات رو داشته ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    یا برادرم . اینکه برادرم کلی جایزه گرفته . اینکه اثارش تو چند تا کشور پخش شده . بهم ثابت کرد افراد موفق ادم فضایی نیستن . خیلی راحت میشه 15 سال تمام تو یه اتاق زیر یه سقف با ادم موفق بخوابی و تمام مدت انکار کنی و نفهمی . برادرمو نحسین میکنم . اینکه میبینم کاملا یه ادم عادیه .باهم میخندیم خیلی جاها خودم کمکش میکنم . کلا برادرمه . و به همین راحتی به همچین موفقیت هایی رسیده .

    برادرم زمانی که سیستم نداشت و بچه تر بود تو یه گیم نت با صاحب اونجا دوست شد . کمکش میکرد تو کار ها سیستم درست میکردن .بعضی وقت ها هم اونجا بازی میکرد . کلا ارتباطاتش قویه . از اول تو جامعه بود . صاحب اون گیم نت هم میگفت بزرگتر از سنشه .

    زمانی که هم سن و سالاش بی هدف وقتشون رو تلف میکردن . اون تو مغازه ها کار فنی میکرد . عاشق کار های فنی بود . مغازه میرفت کار میکرد . سخت یا اسون هدف داشت . اخرش صاحب اون گیم نت که مسئول یه مجتمع فرهنگی پژوهشی هم بود اونو برد به مجموعش . بهش سیستم داد . دوره شرکت کرد . مسابقه رفت . پیشرفت های زیادی کرد . کلا دمش گرم .

    این تجربه خودم بود . سعی کردم ذهنمو بریزم بیرون . احساساتمو بگم . امیدوارم درست عمل کرده باشم . حداقل برای شخص خودم نکاتی معلوم شد . سعی میکنم با تعهد این دوره رو جلو برم . تمام کامنت دوستان رو بخونم . اینم یه تعهد . فایلو چند بار گوش کنم . کلا با دوره بیام جلو . دوره پایه و اساس ذهنه بنظرم .

    خدایا شکرت . همتونو دوست دارم

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام.

    دوباره اومدم اینجا، میدونستم که میام…

    صحبت از افکار قدرتمند و محدود هست تو این فایل، حس من نسبت به موفقیت ها یا رشدهای بقیه، اینکه چه افکاری دارم و …

    مثال:

    – خواهرم و دامادمون برای اتاق خواهرزاده های نازنینم سرویس چوب جدید طراحی کردن و یکی از دوستانِ شوهر خواهرم براشون ساخت، همونطوری که خودشون میخواستن و عالی شد.

    دو طبقه، با امکانات و کمد لباس و کتابخانه و میز تحریر عالی، پکیجی عالی از هر امکاناتی.

    من و همسرم رفتیم دیدیم، خیلی کیف کردم، چون دقیقا عین این مدل هایی بود که قبلا تو اینستاگرام میدیدم، یا نمونه های خارجی شو دیده بودم…

    لذت بردم از سلیقه و طراحیِ این سرویس، چون ایده خانواده شون بود این ترکیب بندی مخصوصا شوهر خواهر خلاقم.

    قبل از اتمام پروژه شون هم به ما این ایده رو دادن که سرویس چوبِ نی نی رو بسازیم به جای خریدِ اماده، کاملا متناسب با اندازه های اتاق مون.

    ما هم موازی تصمیم گرفتیم اینکار رو بکنیم، سرچ کردم، ایده در آوردم از اینترنت.

    بعد از مدتی متوجه شدم چیزی که انتخاب کردم با اون سبک مورد دلخواه خودم نیست از اتاق کودک…

    همسرم هم، هم عقیده بود باهام.

    پس تصمیم گرفتیم پروژه و ایده شو عوض کنیم به سمتِ ایده های خودمون.

    سرچ کردم و موارد زیبا پیدا کردم و یکی از همون طراحی ها رو انتخاب کردیم برای تخت و کمدِ نی نی جون.

    مطابق با خواست خودمون.

    چرا اینو گفتم.

    چون در خلالِ این پروژه متوجه شدم داریم به سمتی میریم که سبک خودمون نیست، شاید تحت تاثیر خانواده و سبک اونا جلو میرفتیم، و قبل از سفارش دادن، افکارمون اصلاح شد به اینکه مامان بابای نی نی، به سبک خودتون زندگی کنین.

    پروژه ی خواهرم کاملا تموم شده و عالیه.

    پروژه ی ما هم یه هفته است آغاز شده و به لطف خدا در حال انجامه.

    و من مطمینم از خروجیِ کار.

    چون سپردمش به خدا، از همه لحاظ، هم زیبایی هم کیفیت هم هزینه و …

    یه ترمز این وسط شکل گرفت برام از لحاظِ مالی…

    که هزینه اش چقدر میشه؟

    ما یه مبلغی رو کنار گذاشتیم و ایا این کفافِ کل هزینه رو میده؟

    براورد قیمت توسط سازنده، صورت گرفت و متوجهش شدیم.

    و برام تولید نگرانی کرد!

    همسرم حرف قشنگی زد که توحید رو برام یاداوری کرد.

    گفت ما الان دقیقا نصف مبلغ رو نقد داریم و پرداخت میکنیم به صورت پیش پرداخت، باید سپاس گزار داشته مون باشیم که نقد هست.

    باقیش هم خدا بزرگه و حرف های چند روز پیش خودمو که به ایشون میزدم بهم زد و تکرار کرد:

    گفت خودت گفتی که:

    – ما شروع میکنیم، خدا خودش بلده چیدمان و مدیریت کنه.

    – خدا به شجاعان پاسخ میده.

    – فقط روی خدا حساب می کنیم ولاغیر.

    – تو کار خدا دخالت نمیکنیم، سکوت میکنیم و چشم میگیم.

    و یهو به خودم اومدم که ترسیدم برای ساعتی و بعد دوباره هدایت شدم به توحید…

    من عادت کردم سریع خودم دخالت کنم در امور مالیِ خانواده.

    که سریع یه راه حل پیدا کنم…

    گاهی روشم درست بوده شاید، گاهی هم نه.

    چرا؟

    چون قبل از حساب کردن روی خدا، میخوام خودم حل کنم مسایل مالی رو.

    چون کمبود مالی منو میترسونه (ترمز شدیدمه)، برای همین میخوام سریع حل شه با اولین روشِ مد نظر خودم که لزوما شاید بهترین هم نباشه، ولی عادت کردم بهش.

    اما مخصوصا اینبار با اینکه اول دوباره روش قبلی برای حل این مسیله به ذهنم رسید، اما می خوام دخالت نکنم.

    روی خودم و افکارم و راه حل های ذهنیم حساب نکنم.

    سکوت کنم.

    روی خدا حساب کنم فقط ولاغیر…

    الان هم میدونم همه چیز در بهترین حالت خودش جلو میره، شک ندارم.

    بارها و بارها سپردم به خدا.

    تسلیم بودم، دخالت نکردم، روی خدا فقط حساب کردم و بهترین چیدمان رو دیدم، بهترین کیفیت رو دیدم…

    کیفیتی فراتر از چیزی که من تو ذهنم بوده یا خواستم…

    تمرین میکنم ترمزهای ذهنی مو بردارم.

    اینکه همیشه همه چیز باید به روش من و راه های من جلو بره تا کیفیتش خوب باشه.

    گاهی ذهن من، پول و رفاه مالی رو بزرگ میکنه و منو به کمبود و ترس نزدیک میکنه.

    اینو دارم روش کار میکنم.

    مثل دیشب که داشت از یه دریچه ای اینو باز واسم فعال میکرد.

    جلوشو گرفتم، بی تربیتِ پُر رو از هر روزنه ای استفاده میکنه تا باورهای محدود کننده ی کمبود رو بیاره جلوی چشمم، اما من میتونم و از پسش بر میام که با باورهای قوی مانعش بشم و برای خودم شرایط رو عوض کنم…

    به چشم دیدم بارها وقتی افکارمو درست میکنم، شرایطم عوض میشه رو به بهبود…

    این یه شعار یا جمله تاکییدی نیست فقط…

    این یه حقیقته که لمسش کردم و باعث شده ترمزهام ریز ریز شکسته بشن‌.

    درسته سرعتشون آروم هست ولی خوشحالم شروع به شکستن کردن.

    یه درسِ بزرگی گرفتم که این روزها داره بولدتر میشه برام.

    اونم چرخه ی هدایته.

    جالبه که من از همون اول (فروردین 99 به بعد) عجیب علاقه مند این مبحث شدم و به درک خودم آزمون و خطا روش انجام دادم، کشفش کردم، کنکاش کردم روش…

    جمله ی کلیدی خانم شایسته جان، مریم جان، که عینِ یه کلید دایم تو ذهنم روشن میشه:

    دکمه ذهن که خاموش شه، دکمه هدایت روشن میشه.

    این جمله شده باور قویِ من…

    مخصوصا وقتی به خودم میام و میبینم روی موضوعی قفل کردم، یهو این چراغ تو ذهنم روشن میشه که سمانه داری با افکارت جلو میری، خاموشش کن تا هدایت بر تو آشکار بشه.

    و معجزه اتفاق میوفته.

    اولیش اینه من آروم میشم.

    دست از تکاپو و شلوغ گاری های ذهنم بر میدارم.

    و بعد میبینم مسیر کم کم عوض میشه.

    – یه عزیزی از خانواده، ملک خرید و فروش میکنن، بسیار شخصِ با ایمان و سالمی هستن، من همیشه ارزو میکنم رزق و روزی شون بهتر و بیشتر بشه.

    چون شناختم از این فرد تقریبا بالاست انقدر براشون خوشحال میشم یا نسبت به هر فرد دیگه ای که تو حیطه مالی موفقیت کسب کنه حسم همینه؟

    جواب صادقانه اش اینه وقتی طرف رو میشناسم، اعتمادم بهش بیشتره.

    اما اگه شناختم کم باشه یا اصلا نشناسم، نسبت به صحتِ درامد و موفقیتش شک دارم، اینکه از روش پاک به دست اورده یا نه.

    نمیدونم این فکرم درسته یا غلط، خوبه یا بده.

    ولی به همون میزان میدونم ممکنه من درست فکر کنم یا اشتباه کنم.

    چون من که به باطن کسی اگاه نیستم و ابداً حقِ قضاوتش رو ندارم…

    پس نگاه سالم تر اینه که تحسین کنم موفقیتش رو فارغ از هر قضاوتِ ذهنیِ خودم که ممکنه درست باشه یا غلط…

    به عبارتی متوجه شدم من وقتی شناخت یا اعتمادی از لحاظِ ذهن خودم (که همزمان میتونه درست بگه یا غلط) به فردی و عملکردش ندارم، برچسب میزنم روش که ممکنه تایید شده نباشه…

    یعنی من تو این مسیر گاهی قضاوت میکنم آدمها و موفقیت هاشونو.

    به نظر میاد کشفِ انگیزه های یه فرد و هدفش از موفقیتهاش برای من نباید مهم باشه، چون شخصیه و به اون فرد ربط داره فقط.

    چیزی که به درد من میخوره اگه برام مهم باشه، اینه که بفهمم مسیرش چی بوده تا منم بتونم به روش خودم اون مسیر رو طی کنم تا موفق شم و به نتیجه مطلوب برسم…

    اینا رو نوشتم تا بتونم بهتر بهشون فکر کنم.

    متوجهم مسیر داره تا از فکر به درک رسید و بعد عمل…

    – میخوام از موفقیت کاهش وزن بنویسم:

    وقتی خودم چاقم و فرد لاغری رو میبینم، در دلم مقداری حسادت میکنم که به به ببین چه هیکلی داره.

    منم میخوام ولی الان ندارم.

    وقتی خودم تو مسیر تناسب اندامم، تحسین میکنم هر کسی رو که تو این مسیره.

    وقتی خودم لاغر میشم، عادی میشه برام، و گاهی لب به نکوهشِ چاق ها هم بر میدارم.

    یعنی تو این مورد حالات و افکارم متفاوته.

    اما هر بار واسم یاداوری میشه سمانه قضاوت نکن هیکل هیچ کسی رو…

    تو که چیزی نمیدونی از اون ادم.

    چاقه یا لاغر مهم نیست حقیقتا.

    میزان ارزشمندی اون ادم رو به چاقی یا لاغریش گره نزن…

    همونه چیزی که روی خودم اجرا کردم رو روی دیگری هم پیاده سازی میکنم گاهی…

    بعد دوره لیاقت تازه تونستم این باگِ خودم رو برای خودم شفاف تر کنم…

    که چقدر برچسب زدن روی خود و دیگری خطاست.

    ناراحت کننده است.

    آزاردهنده است…

    الان کمی بهتر شدم.

    دارم یاد میگیرم تحسین کنم افرادی که تناسب اندام دارن، رژیم گرفتن و … فارغ از اینکه خودم چه وضعیتی دارم، اینکه بعضیا میگن فلانی تپل بود قشنگتر بود حالا بد شده برای من تایید نشده است، مثالش تحسین میکنم اقای سالار عقیلی و اقای محسن کیایی رو برای کاهش وزن و تناسب اندامشون.

    پشتِ رسیدن به هر موفقیتی و نتیجه ای، تلاش و پشتکار اون آدم هست.

    من باید یاد بگیرم اینو ببینم فقط نه حرف ها و افکار حاشیه ای رو.

    خدای مهربانم ازت ممنونم برای این دو تا کامنتی که بامداد امروز نوشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2250 روز

    به نام خداوند مهربانی ها

    سلام

    یه همزمانی خیلی زیبا و تاثیرگذار برای من رخ داده که دوست دارم اینجا مطرح کنم

    چندشب پیش داشتم با یکی از دوستای بسیار عزیزم که از اعضای سایت هست تلفنی صحبت می کردم

    رسیدیدم به اونجایی که ایشون داستان هدایت خانم سارا صمدی پور و کامنت زیبایی که در قسمت 237 سفر به دور امریکا نوشته رو برای من خواند و من به شدت به فکر فرو رفتم

    چون خانم صمدی پور نوشته بود که پس از خرید دوره‌ی کشف قوانین و استفاده از جلسه اول! زندگیش متحول شده و تغییرات درتمام جنبه ها برای ایشون رخ داده و از همه دلنشین تر برای من این بود که طی حدود 20 رو پس از خرید دوره حدود بیست‌ الی سی برابر پول دوره رو خلق کرده و وارد حساب بانکیش شده

    این دوست عزیزم همینجوری داشت پشت تلفن این نتایج فوق‌العاده رو می خواند

    و

    من داشتم به این فکر می کردم که چند وقت پیش وقتی آزمون شناسایی ترمز های مخفی ذهن رو انجام دادم

    پاسخی که برای من اومد این بود که من یه عالمه توانایی و قدرت درونی دارم که مثل آتش زیر خاکستر شده ، یه عالمه اشتیاق دارم برای تغییر اما دیگه نمی توانم قدمی بردارم و میخکوب شدم به زمین چرا؟ به خاطر یه سری ترمز های ذهنی که ازشون بی خبرم و اگر اون ترمز ها رو بردارم پای من روی گاز هست و من به جای حرکت روی زمین دیگه پرواز می کنم و زندگیم طوری متحول میشه در یک مدت کوتاه که همه… حتی خودم هم انگشت به دهن می مونم که چی شدددد که من اینقدررر زندگیم بهشتی شد؟؟

    این عین متن پاسخ آزمون نبود ولی چیزی که تو اون متن بود می خواست این مفهوم رو به من برسونه که محمد حسین به خدا تو توانایی ساختن هر آنچه که اراده کنی رو داری تو خیلییی قدرتمندی خیلییی با ارزشی و خیلییی مشتاقی برای تغییر زندگیت فقط راهش رو بلد نیستی…

    و بعد

    به من استفاده‌ی هم زمان از دوره‌ی شیوه‌ی حل مسائل و دوره‌ی کشف قوانین زندگی داده شده بود

    و حالا ابن سلسله فایل های خودشناسی و توانایی شناختن قدرت های ذهن داره روی سایت قرار می گیره

    به نظرم این لطف خداوند هستش برای من

    خدایا شکرت

    اون زمانی که فایل های الگوهای تکرار شونده رو استاد روی سایت می گذاشت من چنین درکی نداشتم و اینچنین متعهد به انجام اون تمرینات نبودم ولی این روزها به لطف یه سری تغییرات درونی که در خودم ایجاد کردم مخصوصاً سپاسگزاری از خداوند که دائما یا می نویسم یا حرف میزنم

    باعث شده که آرامشم بیشتر بشه و احساس گناه و خودتخریبی ها درونم کمتر بشه

    اون زمان ها هم واقعا دوست داشتم در زیر اون فایل‌ها کامنت بنویسم و رشد کنم ولی قدرتش رو نداشتم

    به لطف خدا الان قدرتش رو دارم آرامش ذهنی هم دارم و می‌توانم بدون قضاوت خودم و احساس خودتخریبی ذهنم رو کنکاش کنم و بدون خجالت یا احساس گناه به این سوالت ارزشمند پاسخ بدهم

    بی نهایت سپاسگزارم از زحمات شما استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی

    بریم سراغ پاسخ به سوال اول

    ———————————————

    من از اون دسته آدم ها هستم که بارها بهم گفته شده که چقدرررر شما آدم خوش قلب و مهربونی هستی چقدرررر خیرخواهی و …

    وقتی فکر می کنم می بینم این عادت خوب خیرخواهی و خوش قلب بودن رو از مادر عزیزم الگو برداری کردم و یاد گرفتم و آگاهانه طی چند سال اخیر خودم هم خیلی تقویت کردم چون یه اهرم رنج و لذتی به طور ناخودآگاه در ذهنم شکل گرفته که وقتی یه نفر بهم میگه شما چقدر خوش قلبی ، این صفت خوش قلب بودنه انگار باعث میشه من به حجم زیادی از هورمون های شادی بخش و آرامش بخش و لذت تو ذهنم ترشح بشه ، باورتون نمیشه وقتی این رو می شنوم و یا خیلی وقت ها که خودم در سپاسگزاری هام برای خودم موضوع خوش قلب بودنم رو شرح می دهم قلبم از خوشحالی باز میشه اشک توی چشمام جمع میشه و سجده شکر به جا میارم در درگاه خداوند و آگاهانه از هر دو بعد اعتبارش رو می دهم به خداوند.

    به خودم میگم این خداوندِ که درون من حضور پیدا کرده و لطف کرده و کمکم کرده این ویژگی الهی در خودم پیداش کنم و بزرگ و بزرگترش کنم

    و بعد به خودم میگم این خداوندِ که قلب ها رو برای من نرم کرده همونطور که در سوره‌ی بقره به پیامبر میگه ما قلب ها رو برای تو نرم کردیم ، ما مهر تو رو به دل این آدم ها انداختیم

    این صحبت ها باعث میشه که هم فروتن باشم یادم باشه که نرم تو قیافه جلوی خدا !!! هم آگاهانه سپاسگزار این خدای مهربان باشم

    خب ، این ذهنیت غالب من هست و صادقانه فکر می کنم بیشتر تحسین گر هستم تا یک فرد حسود …

    دوستای عزیزم هم در سایت و چند تا دوستی که از اعضای سایت هستن و ارتباط نزدیک تری هم با هم داریم بارها این شخصیت تحسین گر بنده رو مورد تحسین و ستایش قرار دادند

    ولی

    انصافاً نمی توانم بگم که بعضی جاها در مورد بعضی افراد خاص مخصوصاً ، مخصوصاً اگر ببینم یه فردی مجرد بوده و الان یه ازدواج موفق انجام داده یا وارد رابطه‌ی عاطفی شده حسودی نمی کنم

    اتفاقا این پاشنه‌ی آشیل منه، به شدت و به شدت به هم میریزم و احساس بی عرضه بودن می کنم و شیطان در مغذ من رخنه می کنه و شروع می کنه به تخریب کردنم

    موضوع بعدی ای که دوست دارم حتماً قید کنم اینه که من بسیار بسیار ذهن قضاوت گری دارم

    قبلاً شرایط زندگیم درب و داغون بود چون کار من از صبح تا شب بریدن و دوختن در ذهنم برای دیگران بود

    دارم قبل از اینکه بنده با قانون و آموزش های شما آشنا بشم رو عرض می کنم

    به لطف آموزه های شما من خیلی روی خودم کار کردم

    آدمی شدم که خیلی بیشتر تحسین می کنم و کمتر قضاوت می کنم

    ولی باز هم آگاه هستم که ویژگی قضاوت گر بودن پاشنه‌ی آشیل بزرگی هست در وجودم مثل درختچه های هرز در بهشت که شما بهمون نشون دادید

    و

    من وظیفم اینه که همیشه روی بهبود خودم در این زمینه کار کنم وگرنه اگر از خودم غافل بشم این علف ها و درختچه ها رشد می کنند و فضای ذهنم رو پر می کنند

    حالا این پاشنه‌ی آشیل قضاوت کردن به حسادت هم ربط پیدا می کنه

    چرا ؟

    عرض می کنم خدمت شما

    وقتی کسی رو بشناسم و در ذهنِ من اون آدم اعتبار زیاد نیک داشته باشه

    تحسین کردنش برای من کار سختی نیست … شاید گاهی وقت ها آسون هم نباشه و نیاز باشه که تلاش کنم برای تحسین و زیاد در موردش صحبت کنم و سپاسگزاری کنم

    ولی می توانم بگم (به راحتی) این کار رو انجام می‌دهم

    اما…

    اگر به واسطه‌ی باورها و افکار و عملکرد خودم ، از اون آدم بدی ای دیده باشم و اون آدمه به هررر علتی مورد تأییدم نباشه و یا دنیایی از خوبی ازش دیده باشم ، حتی مهر و محبت های جانانه در حق من کرده باشه

    بسته به این که درصد عشق یا تنفر در ذهن من چقدر نسبت به ایشون باشه کار آسان یا سختی میشه برای من تحسین کردن و حسادت نکردن به اون فرد

    چون ذهنم میاد اینجوری سو استفاده می کنه که ببین تو خودتم خوب میدونی این طرف فلانه… بیساله… حقش نیست که اینجا باشه…

    می دونید چی میگم یعنی میاد مثلاً از ابزار منطق بر علیه من استفاده می کنه

    خدا خیرتون بده استاد

    جلسه‌ی 4 قدم سوم و فایل دانلودی خودمان را هم قضاوت نکنیم، چه برسد به دیگران ، این دو جلسه رو چون قبلاً ده ها و ده ها بار گوش دادم یه بیس باوری مناسب در وجودم ساخته شده

    و‌ هر بار که ذهنم می خواهد بره سراغ حسادت و در مراحل بعدی ، مخصوصاً در حوزه‌ی مشاهده یه رابطه‌ی عاشقانه از یک فرد می خواهد بیاد سراغم و تخریبم کنه

    من از جلسه‌ی 4 قدم سوم استفاده می کنم و آگاهی های اون جلسه رو که می شنونم محکم سرم رو تکون می دهم به نشانه تایید و به خودم میگم آفرین درسته دقیقاً همینطوره

    و بعد مثال های منطقی میارم که ببین من هم در فلان زمینه ها عالی ام

    و همه چیز از درون من از فرکانس های من خلق میشه اگر من الان اینجام به خاطر فرکانس هام هستش

    اتفاقا دیدن اون رابطه‌ی عاشقانه یه فکت بزرگه که می شود اگه اون توانسته صدددد در صد من هم می توانم

    توب فلان موضوع و فلان موضوعات هم تو می گفتی من نمی توانم ولی دیدیییی که توانستم و الان وسط همون نتیجه ایستادم و زندگیم اینقدر قشنگ تر شده پس می توانم یه رابطه‌ی عاشقانه‌ی قشنگ هم خلق کنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: