ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 76

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1341 روز

    استاد جان و دلم سلام

    مریم عزیزم سلام.

    استاد من اون تمرین و انجام دادم و نوشتم توی دفتر

    من وقتی خودمو در شرایطی که گفتید گذاشتم

    در مورد موفقیت اعضای خانواده م اتفاقا بسیار خوشحالم بودم اما در مورد افرادی که انگار خیلی نمیدونم از چه مسیر و راهی به موفقیت رسیدن چرا احساس حسادت میکنم این آدما همون کسایی هستند توی زندگیم که بسیار مرموز هستند از نظر من که حتی اگر راه خیر و ثروت و موفقیت رو طی کنند دلشون نمیخواد کسی بدونه از چه مسیری رفتن و سر از کارشون در بیارن کلا در سکوت هستند و فقط موفقیتشونو اعلام میکنن.

    حالا در هر صورت با تمام این گفته ها و برداشتهای من از رفتار اونا.

    همین خصوصیت خودمو هم اصلا دوست ندارم از طرفی هم میفهمم که انقدر ثروت و فراوانی وجود داره که برای همه افراد کل دنیا هزاران راه موفقیت هم هست اما خوب منی که 40ساله با یه باور اشتباه رشد کردم و تازه کم کم دارم به این باور فراوانی میرسم از طریق آموزه های شما حق میدم به خودم که هنوز خیلی راه دارم برای طی کردن مسیر و باور درست.

    الهی هر جای این دنیا و کره خاکی هستید نور خدا مسیر راهتون باشه و خداوند محافظتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سودابه گفته:
    مدت عضویت: 2518 روز

    سلام و درود و سپاسگزار خداوند و شما استاد و خانم شایسته و همه دوستان همراه

    و سپاس از وقتی که میگذارید

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    بعد از ارسال دو دیدگاه در همین فایل:

    بله خوشحال میشوم و انرژی و انگیزه میگیرم و میگم خدایا شکرت برای توسعه ما انسانها و جهان پیرامونمون باز هم یک نعمت دیگه ای به نعمات قبلی مون اضافه کردی شکرت برای بنده ارزشمندی که الان برای من یک دست دیگه با کیفیت بالاتری به دستان دیگر خداوند اضافه شده خدا را صدهزارمرتبه شکر. اگر هم به هردلیلی در این فرکانس نبودم. سعی میکنم برای خودم یک آلارم تهیه کنم که ممتد زنگ بزنه

    داری از منبع دور میشی اگر غیر از سپاسگزاری کلامی کاری اندیشه ای و احساسی از خود بروز دهی. جبران و برگشت به مسیر برایت سخت تر میشود حواست رو جمع کن.

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    بله صد در صد. اگر هم حتی اولش بهم ریختیگی و اشفتگی داشتم بمحض یاداوری که از فرکانس مبدا دور میشوم با جملات پی درپی سپاسگزاری که این لطف از طرف خداوند بوده که شامل ما انسانها شده

    در قدم بعدی، بررسی کنم و اول به خودش تبریک بگم و ارزوی سلامتی و موفقیت بیشتر داشته باشم. و در صورت تمایلش بخواهم اطلاعات راجع به روند فکری و اینکه چگونه از عهده این کار براومد از او بپرسم. آیا پیشنهادی دارد با توجه به تجربه ای که کسب کرده.

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    بعنوان شاگرد این دوره بقول دوستان میلیون دلاری

    اگر هم بنا به عادت و آیین پدران گرفتار چنین احساسی شوم با خود عهد و پیمان بسته ام بمحض یادآوری از خدای خود سپاسگزار باشم برای منتی که بر سر ما و قوم و طایفه ما گذاشته و شاهین و همای رحمتش را بر دوش فردی نشانده که من می شناسمش و این یعنی من در مداری هستم که لطف خداوند شامل من میشود و سپاسگزاری فراوان بجای می آورم.

    استاد این سومین دیدگاه من هست برای اینکه برای تثبیت آنجه که می نویسم و انجه که می اندیشم و آنجه که از فایل های شما دریافت میکنم نیاز به زمان بیشتری دارم.

    در دیدگاه بعدی به امید لطف و هدایت خداوند بخشنده و مهربان به تمرین ها می پردازم.

    در هدایت خداوند مهربان سلامت و شاد سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    نرجس عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1202 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان وهمه دوستان در این سایت

    راستش من نسبت به موفقیت های افراد زیاد حس حسادت نداشتم و در کل این حس کم بوده ولی این اواخر به خاطر موفقیت یکی از نزدیکان خودم حس بدی نداشتم یا اگرم بود کم بود ولی از اون جایی که اطرافیان یه جورایی با تحقیر سرزنش یا کنایه این حس به من منتقل میکردن که تو بی عرضه ای یا نتونستی موفقیت خاصی به دست بیاری و مقایسه کردن من با اون طرف کم کم این حس حسادت یا غم در من بیشتر شده ولی بازم احساسی که دارم بیشتر ازاینی که حسادت باشه غم نسبت به خودمه که نتونستم صاحب یه موفقیت خاص یا شغل خوب وپر درآمدی بشوم

    خیلی ممنونم از خدای خودم که من در مسیر این اگاهی ها قرار میدهد ممنونم از شما که تلاش میکنید ما به این آگاهی ها برسیم وزندگیمون بهتر بسازیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    هادی احمدخانی گفته:
    مدت عضویت: 2484 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    اول از همه من از شما بینهایت سپاسگذارم من هم به نوعی میدونم تولید محتوا کاری که واقعا نیاز به تلاش و تمرکز بسیار بالایی داره و واقعا این حد از تلاش شما و خانم شایسته عزیز و ابراهیم مدیر فنی و خانم فرهادی که با عشق جواب سوالات را میدن ستودنیه واقعا از شما ممنونم

    روزی که شما این فایل را منتشر کردین روز تولد 10 سال پاکی من بود و این فایل هدیه ای بود از طرف خداوند که مهمترین مسئله زندگی من را حل کنه و کمک کنه و فقط خودش میدونه که چقدر این موضوع برای من رنج آور بوده و هست

    در مورد این سلسله فایل از شما خواهش میکنم که به هر ترتیبی هست ادامه بدین شاید من به شخصه دیدگاه کمی توی سایت گذاشتم ولی این به هیچ وجه از بزرگی کار شما کم نمیکنه این حرف قلبی منه

    شما یک الگویی واقعی به تمام معنا هستید برای من و من خدا را هزاران بار شکر میکنم

    من از شما یاد گرفتم ……

    خودشناسی مهمترین خواسته منه از خداوند و مطمئنم که هدایتش رو خواهم شنید

    …………

    در مورد تمرین این جلسه

    من در مورد موفقیتهای نزدیکانم خیلی کم احساسات منفی یا نواقصم فعال میشه و نمیتونم بگم نیست و اونقدر مخفیه و در لایه های زیرین مغز من هست که حتی دسترسی به اونها نیاز به خلوت و تنهایی و فکر داره و اصلا ادعایی ندارم که احساساتی مثل حسادت ، خشم ، عصبانیت ، خود کم بینی ، و در نهایت منزوی شدن و دوری از اونها و… هست اما اون چیزی که کل ذهن من را پر میکنه کمبود نعمتها و فرصت هاست ، باور به کمبود در مورد هر نعمتی هر خواسته ای

    این مورد شاید بزرگ ترین پاشنه آشیل منه که امیدوارم خداوند به من کمک کنه

    و باز هم از شما استاد خوبم بینهایت سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    نرگس نازپرور گفته:
    مدت عضویت: 1213 روز

    سلام استاد عزیز

    من قبلنا سنم کمتر بود موفقیت یکیو می‌دیدم دقیقاً اینجوری بودم که خوشحال می‌شدم و الگوبرداری می‌کردم و حتی یک ذره حسادت درونم نبود.

    و می گفتم منم می‌تونم.. و نسبت ب اطرافیانمم خیلی موفقیت ها داشتم و همیشه امیدوار بودم

    ولی بعد از ازدواج و بچه دار شدنم و کرونا یکم محدود شدم.

    دیدن پیشرفت دیگران کم کم حس حسادت در من و بیشتر میکرد

    و وقتی میدیدم افراد با سن کمتر ولی حقوق و شرایطشو از من بهتر دارمن، خیلی حس بدی داشتم،

    مخصوصا حس بدم بیشتر از ادم هایی بود که هیچی نداشتن و قبلا از من پایین تر بودن

    و حس بدم برای ادم های بود ک خیلی برام کلاس میزاشتن و میگفتن تو با وجود رفتن به دانشگا و این همه سال سرکار رفتم چیز خاصی تو زندگیت نداری،،، برام خیلی سخت بود چون من بین اطرافیانم همیشه اکتیو و در مسیر موفقیت بودم

    واقعا از این همه حسادت و خشمی ک از موفقیت های دیگران داشتم تعجب میکردم

    و دلایل مختلف میوردم ک مثلا اونا ک مثل من بچه ندارن واسه همین پیشرفتشون سریع تره، اونا همسرشون حمایتشون میکنه، اونا شرایط مالیشون بهتره و امثال اینااا

    و جالبه ب ادم های موفقی ک مهربونن یا خودشیفتگی ندارن و ساده و خاکی بودن، حسادت زیادی ندارم، فقط ادمایی ک خودنمایی میکنن و خود شیفته اند.

    ولی خدارو شکر چند وقته سعی میکنم کنترل کنم افکارو میگم اشکال نداره بخاطر شرایطمچ از صفر شرو کردم یا کند پیش میرم بازم بهتره از اینک پیش نرم.

    بازم درباره این موضوعات صحبت کنید قوی تر پیش بریم واقعا حسادت مثل باتلاقه ادمو میکشونو تو خودش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان خدای من تسلیم تو هستم من را هدایت کن تو بال پرواز من هستی

    سلام استاد عزیزم سلام به خاله مریم گرانبها سلامی به گرمایی خورشید میکنم به شما عزیزانم خانواد عزیزم

    استاد عزیزم در جواب به این سوال می‌خوام یک کمی به گذشته برم و ذهنیت خودم هم بیرون بریزم چی توش هست هم این که چطور شد من خیلی از این باورها برای من تغییر کرد

    در گذشت به خاطر باورهای نادرستی که داشتم هر وقت یکی از اعضای فامیلم که به دستاوردی می‌رسیدن یا خونه با حال به موقعیت شغلی خوبی می‌رسند حسادت میکردم و این به این خاطر بود تو ذهن من خوب پدر من خیلی زودتر از اونها به تهران اومده بود موقعیت خوبی که داشت و زندگی ما زندگی نسبت خوبی بود اما به مرور زمان به خاطر افکار ها و باور های خانواده یا جامعه اطرافیان که برداشت کرد بودم این ترمز ها این باورهای محدود کنند در من شما گرفت بود مثلا قبلا هر کسی که خونه می‌خرید من خیلی حسادت میکردم و دلیلش هم این بود ما خونه و مغازه داشتیم که بین ورق تقسیم شده بود پدر من سه تا زن گرفت بود و از مادر من 6 فرزند و بعد 2,تا و از آخری چهار تا فرزند پدر من داشت بعد از اون پدر من به علت اینکه تقسیم ورث شد خوب خونه از دست دادیم و بعد هم خونه قیمتش بالا رفت ما نتوانستیم خونه بخریم و این باور در من شکل گرفت این ترمز ها در من شکل گرفت هر کس به موقعیت به شرایط خوب مالی رسید به این دلیل بود چون خونه داشته چون اجاره خونه نمی‌داند هزینه خونه اجاره پول پیش و مسأله دیگه ای کم تر بود به همین دلیل خیلی راحت تر میتونستن موفق بشوند یعنی این ترمز من این بود کسی که خونه داره حالا خونه پدری به هر حال هزینه نمیدهد اون موفق میش این عامل موفقیت میدونستم و هر وقت هم کسی از اقوام خونه می‌خرید ماشین می‌خرید این باور در من بیشتر ریشه پیدا میکرد به این دلیل که خودم پیش خودم این عامل میدونستم و الگو های هم میرفتم پیدا میکردم می‌دیدم بله این طرف خونه خرید بعد به این دلیل موفق شد

    در صورتی که اون آدم حساب من تو همان زمان که خونه گران شد حتی بعد تر از اون تونست بود خونه بخره یا موفقیت مالی کسب کنه اما به ابن دلیل که ذهن من از زاویه به اون نگاه میکرد که می‌گفت نه اینکه من میگم درست و اصلا بلد نبودم بیام مثبت اندیشی کنم و میخواستم این احساس بد ابن عزت نفس پایین خودم با توجیهات الکی بندازم گردن تقدیر بندازم گردن پدر مادر بندازم گردن ممبدونم رژیم نه این وضع ممکلت اگر زمان شاه بود خیلی بهتر بود و هر روز هم یک حالت دل مردگی یک حالت غمگین بودن چرا چون دائما داشتم به این فکر میکردم همه مردم دارند رشد میکنند اما من یا خانواده من دارم پسرفت می‌کند

    و این سال های سال ادامه داشت

    من حدود 15 سال پیش یکی از دوستان خودم وارد حرفه که خودم داشتم انجام میدادم وارد کردم به. چند سالی با هم کار کردن در یک مجموعه فروشگاه من خارج شدم رفتم سربازی بعد برگشتم رفتم جاهای مختلفی کار کردم بازار کار کردم خیلی جاهای دیگه کار کردم هر کدام از جاهای هم کار میکردم به شکلی به صورت خیلی بد یا دعوا میکردم یا اخراج میشدم با خودم اونجا ترک میکردم

    به این دلیل که اون احساس عدم لیاقت این احساس اکه من توانایی این ندارن پیشرفت کنم و حسادت ها بیشتر میشد کینه نمی‌دونم بهانه گیری

    حتی یادم یک زمانی صبح از خواب بلند میشدم دوست داشتم دعوا کنم آنقدر احساس بد بود از خواب بلند میشدم درگیر بودم با همه و این افکار ها باعث شد من شرایط و اوضاع مالی من بدتر بشه

    بعد هر جا هم تو فامیل هم می‌شستم از دیگران انتقاد میکردم دایی عمو و خیلی ها دیگه اون فعلانی مثلا عمو چرا وضع مالیش خوب به من کمک نمیکنه اون یکی چرا پدر من آنقدر برای اونها زحمت کشید و هزار انتقاد بهانه توجیه برای این که افراد مثل اقوام به ما کمک کنند ما هم از نظر وضعیت مالی شرایط ما بهتر بشه اینا گذشت گذشت گذشت اوضاع بدتر بدتر میشد اما من به کاری که داشتم فروشندگی حرفه‌ای خودم ادامه میدادم که البته با ابن نوع باور ها تو فروشندگی هم موفق نبودم آخرین بازی هم که جای کار میکردم بازهم بخاطر دعوا با صاحب کار اون مجموعه دعوام شد بنده خدا هم چیزی نگفت بود یک انتقادی از من کرد حساب کن من فروشگاه مسولیت با من بود به دلیل اینکه دهن من در از نجوا ها شخصیت من پر از احساس ها باورهای بد من رفتم تو دفتر خود طرف یقه اون گرفتم بودم یعنی اگر همکار های دیگه من نبودن باور کن زد خورد بدی میشد خلاصه از اونجا هم اومد بیرون دوباره رفتم جای دیگه و همه هم به من میگفتن تو چرا آنقدر اخلاق بد تو چرا زود عصبانی میشی. همیشه هم به این ها فکر میکردم ولی علت نمی‌دونستم متوجه بشم خلاصه

    من مدت چند روز رفتم جای دیگه کار کردم تا تلفن من زنگ خورد این دوست من که 15 سال پیش خودم وارد ابن حرفه کرد بودمش زنگ زد گفت می‌خوام ببینمت شب میام پیشت چند روز قبل اینکه این دوست من بهم زنگ بزن برادر من به من گفت بود که حسن فعلانی منظورش دوستم مغازه گرفت اولش خیلی جا خوردم بعد یک احساس بدی بهم دست داد احساس حسادت اما یک اتفاقی افتاد من برای اولین بار خوشحال شدم که یکی از دوستانم مغازه زد نمی‌دونم چرا ولی این احساس به من دست داد که آفرین

    خلاصه این دوست من اومد بهم گفت مغازه زدم می‌خوام کمک کنی می‌خوام مغازه راه بندازم نمی‌دونم چجوری جنس از کجا بخرم چی بخرم بیا بهم کمک کن من هم گفتم باش کم این جمله بهش گفت اتفاقا من خوشحال میشم تو اگر موفق بشی من هم بعد. از تو موفق میشم دقیقا این جمله بهش گفتم

    خلاصه ما رفتیم کار شروع کردیم با عشق کار میکردم اصلا انگاری کار خودم بود اصلا احساس این نداشتم نمی‌دونم کار دیگران کار کس دیگه است با عشق کار میکردم و خیلی هم احساس خوبی داشتم هر کاری بود انجام میدادم حساب داری فروشندگی خرید محصولات صبح ها زود تر میرفتم سر کار دیرتر می‌آمدم خونه علت این احساس خوب این ذوق شوق اون موقع ها نمی‌فهمیدم چی بعد فهمیدم حالا میگم چرا ذوق شوق پیدا کرد بود

    بعد. با این دوستم که کاری نداشتیم انجام بدیم صحبت می‌کردیم بعد میگفتم فعلانی این چند سال چیکار میکردی چی شد مغازه زدی چه اتفاقی افتاد

    می‌گفت حسن من چند سال بود که داشتم به این فکر میکردم من که قرار نیست تا آخر عمر فروشندگی کنم من باید از یکجا به بعد برای خودم کار کنم باید بلاخره مستقل بشم کسب کار خودم داشته باشم بعد نمی‌دونستم چیکار کنم بعد آرام اتفاقات برای من رخ میداد تا به یکجا رسید به من پیشنهاد یک زمینی دادن من هم رفتم پول هم نداشتم اقساطی خرید کردم چون زمان تحویل چند سال طول میکشد من هم خرید بعد که اقساطش تمام شد زمین چندین برابر شد به. اون موقع بود به فکر مغازه زدم افتادم اولش خیلی ترس داشتم اما هر روز نو مغازه می آمدم تجسم میکردم مثلا من مغازه دارم مغازه بالکنش این شکلی اینجوری بعد دکور مغازه این شکلی است و هر روز تو ذهنم این تجسم میکردم این دوست من نه از قانون تا همین الان چیزی می‌دونه نه این که اصلا شنیدن من همه تا اون زمان اصلا درباره قانون هیچی نمیدونستم و اصلا استاد عزیز یا اساتید دیگه رو نمی‌شناختم خلاصه هر روز این حرف هارو با هم می‌زدیم

    من هم همان کار انجام میدم خوش می آمد احساس خوبی بهم دست میداد اصلا به این فکر نبودم که تا اون موقع مغازه بزنم اما این کار میکردم دوست داشتم و این حرف های که دوست من میزد آرام آرام داشت تو ذهن من ریشه می‌گرفت به. هی نگاه میکردم خوب من که هم تجربه بیشتری دارم هم ازش خیلی بیشتر تخصص دارم هم اعتبار دارم هی داشتم تو ذهنم یک نگاه به توانایی های خودم میکردم و یک نگاه هم به راهی که دوست رفت بود

    حالا غیر از اینکه من ذهنبتم داشت نسبت به این که من هم میتونم مغازه داشته باشم تغییر میکرد آرام آرام داشت خیلی مسأله دیگه هم در من تغییر میکرد که به. ها متوجه شدم مثلا این دوست من خیلی آدم آرامی بود به قول معروف آدم علی بی غمی بود هیچ وقت نه عصبانی میشد نه ناراحتی اگر داشت بروز میداد به. یک چیز جالبی برگشت اون موقع گفت حسن باید تو زندگی هدف داشته باشی هدف هدف

    من تا اون از زندگی خودم نه هدفی داشتم نه میدونستم هدف چی هست اما خیلی ذهنم تحت تاثیر قرار داد این کلمه هدف هدف

    به. از دوسال از موفقیت کسب کار دوستم با استاد آشنا شدم و اون موقع نمی‌دونستم استاد سایت داره اشتباه نکنم سال 94 بود نه دوره ابن حرف تو تلگرام کانال های بود که نیمه های از فایلهای با آهنگ صدای استاد گذاشت بودن من هر روز از صبح تا شب هدفون تو گوش صدای استاد گوش میدادم خیلی دیگه از اساتید بود اما این صدا این کلام استاد خیلی برام دلنشین تر بود اصلا بیشتر تو ذهن اون خال خوب تاثیر میذاشت خلاصه من تصمیم گرفتم برای خودم مغازه داشته باشم و هیچ پولی نداشتم هیچی هیچی دیگه با بقیه کاری نداشتم اصلا در مورد کسی حرفی نمی‌زندم فقط آلن فایل ها رو گوش میدادم و به مغازه ای که دوست داشتم فکر میکردم حالا این داستان مغازه زدن خودش یک داستان طول دراز اما من هم بعد دوسال مغازه خودم زدم

    و این اتفاق این فرد که تونست مغازه بزن نه تنها راه برای من باز کرد بلکه باعث شد تغییرات بزرگی در من به وجود بیاد بعد از مغازه زدن دنبال کارخانه زدن باشم تولید کنم و خیلی اتفاقات بزرگ دیگه

    و از هم مهم تر این بود من با استاد عزیزم آشنا شدم و استاد من با درونم با خدای درون آشنا کرد و تغییرات بنیادین عظیمی در من شکل گرفت که خیلی از دوستان قدیم من را میبیند اصلا باورشون نمیشه من حسن باشم از هر لحاظی بگی تغییر کردم مالی از نظر فیزیکی اندام از نظر نوع نگاه حرف زدن هر چی بگی من تغییر کردم و قوای خودم به گذشت خودم فکر میکنم میگم من چقدر تغییر کردم و هر وقت اوضاع برام سخت میشه شروع میکنم به مرور کردن اتفاقات در گذشت و این تغییرات بنیادی در من

    از یک آدم حسودی که دائما حسادت میکردم الان همه رو تشویق می‌کنه هر کسی میخواد کسب کاری راه اندازی می‌کنه زنگ میزنه به من مشاوره میخواد بعد این جمله بار ها بارها به من گفتن حسن تو آدم دل پاکی هستی با صداقت به ما مشاوره میدی و هر کسی به کوچکترین دستاوردی با بزرگترین میرسه خوشحال میشم

    اتفاق جالب من حتی یک زمانی به آدمهای موفق دنیا هم حسادت میکردم مثلا طرف تو زمینه ورزشی نمی‌دونم سینما میگفتم ای بابا این چرا برای اتفاقی نمی افته نمی‌دونم ش ایط بد بشه فعلان بشه

    اما الان هر موفقیت هر خونه هر نمی‌دونم ماشین هر نوع دستگاه هر چیز خوبی که باشه به خودم میگم آفرین آفرین ببین شد

    خدا صد هزار مرتبه شکر میکنم برای این فایل های فدقالعاد عالی فایلهای بی نظیر استاد عزیزم ممنونم سپاگزارم و از تمام عزیزان در سال ممنونم شمارو به خدا میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    آگاهی ناب از جنس خدا گفته:
    مدت عضویت: 3932 روز

    سلام به استاد عزیز و همه ی دوستانم در سایت عباسمنش در پاسخ به این سوال که اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت دست پیدا کند شما چه احساسی پیدا میکنید من خودم به شخصه همیشه سعی می کنم افسار ذهنم رو به دست بگیرم و نزارم که مثل یک اسب افسار گسیخته به هرجا که دلش می خواد بره مثلا وقتی برادر و زن برادرم هر کدوم برای خودشون جداگونه ماشین دو سه میلیاردی خریدن اولش خوشحال شدم و کلی بهشون تبریک گفتم ولی بعد یه کم ناراحت شدم که چرا اونا تونستن و من با اینکه این همه قانون رو میدونم نتونستم و بعد از فکر کردن فهمیدم که اونها تکاملشون رو طی کردن و زندگیشون رو با یه موتور معمولی شروع کرده بودن و البته که برای خودم هم این موفقیت به دست اومده که تا همین چند سال پیش من هیچ وسیله ای نداشتم برای رفت و آمد و از خدا خواستم که بهم یه ماشین خوب بده و با کنترل کانون توجهم تونستم صاحب یه ماشین خوب بشم و جهان بهم یاد داد که احساس خوب =اتفاقات خوب هست و وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم میبینم که خیلی چیزها رو تونستم بدست بیارم و خلقشون کنم و با خودم میگم نسیم تو همون کسی هستی که کلی کار رو که از نظر خیلیها غیر ممکن بوده انجام دادی حالا چطور شده که با یک موفقیت ساده نزدیکانت بهم میریزی و احساس حسادت میکنی اگر اون تونسته تو هم میتونی فقط باید تعهدت رو نسبت به خودت و احساست بیشتر کنی و دائم به چیزی که می خوای توجه کنی نه چیزی که نمی خوای و یادت باشه باید تکاملت رو طی کنی که اگر این کار رو بکنی خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنی به خواسته هات میرسی

    با تشکر از شما استاد عزیز که راه رستگاری رو بهمون نشون میدید و به قول استاد به اندازه ظرفش از این آگاهی ها بهره مند میشه و اونها رو درک می کنه به قول حضرت مولانا که میفرمایند

    تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

    امیدوارم خداوند این توفیق رو بهم بده تا به گوش جان به حرفهای استاد عزیزم گوش کنم درک کنم و بهشون عمل کنم که عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل هست ادامه تمرینات رو هم در کامنت بعدی مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    مهرشید مخبریان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1258 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدم استاد بزرگوار سید حسین عباسمنش و بانو شایسته و دوستان عزیزم

    من دیشب این فایل فوق العاده رو گوش کردم و در مورد سوال فایل خیلی خیلی فکر کردم و سعی کردم احساساتم نسبت به موفقیت دیگران رو بررسی کنم و ببینم چه حسی دارم و چه نگرشی دارم نسبت به موفقیت دیگران . بعد تصمیم گرفتم که زمانی که این تمرین رو کامل انجام دادم و بیام حتما زیر این فایل کامنت بذارم ، و تاکید کردم امروز صبح حتما کامنت میذارم . من خیلی کم پیش اومده بود که نسبت به موفقیت فردی دیگه چه از نزدیکانم و چه از افراد دورتر بخوام حسادت کنم یا حسم بد بشه ، بخاطر همین امروز دوباره تمرین رو خوندم و بعدش این حس اومد سراغم که نیاز نیست کامنت بذاری تو که حرف خاصی نداری پس کامنت گذاشتن تو بی فایده است ، همون موقع یه باوری که شاید پاشنه آشیل من باشه خودشو بهمنشون داد و اون هم کمال گرایی من در زندگیه .

    بخاطر همین خواستم کامنت بذارم که بگم حتی کوچکترین کارهای من میتونه تاثیرگذار باشه و همیشه نباید برای موفقیت قدم های بزرگ برداشت و تکامل و درک کنه و با قدم های کوچیک شروع کن و خیلی زودتر از چیزی که خودت فکرشومیکنی به نتایج فوق العاده میرسی .

    من از سن 9 سالگی شروع کردم به ورزش بدمینتون به صورت حرفه ای و مربی من کسی بود که ما اولین دوره شاگرداش بودیم که مارو به مسابقات کشوری میبرد ، امسال اون شخص به عنوان سرمربی تیم ملی جوانان انتخاب شد ، و من زمانی که این خبر رو شنیدم از ته دلم ذوق کردم و همون لحظه شروع کردم به باورهای خوبی که میتونستم برای خودم بسازم : من از این شخص یاد گرفتم که استمرار در کار موردعلاقت و شکیبایی کردن و صبور بودن میتونه تو رو به موفقیت برسونه ، اینکه خیلی از افراد میگن تو ورزش باید پارتی داشته باشی تا بتونی جایگاه به دست بیاری ، من به شخصه دیدم یک زن بدون هیچ پارتی بدون هیچ آشنایی از صفر صفر یعنی هیچکس تو ایران این شخص رو نمیشناخت ( حتی دوران ما آموزش پرورش به این مربی سانس ورزش به اندازه کافی نمیداد تا بتونه ساعت بیشتری با ما تمرین کنه ) از شهرستان ( حتی این شخص ساکن تهران هم نبود ) ولی تونست امروز به عنوان سرمربی تیم ملی دختران انتخاب بشه ، هرجا دوره استعدادیابی برگزار بشه حتما از این شخص دعوت میکنن و باید حضور داشته باشه . اینکه حتی ما که شاگرداش بودیم خیلی جاها کم آوردیم و ادامه ندادیم و نا امید شدیم و وارد مسیرهای دیگه شدیم ولی این شخص ادامه داد و امروز شاهد موفقیت های اون هستیم .

    یکی از دلایلی که فکر میکنم بخاطرش هدایت شدم به سمت سایت استاد عزیز سید حسین عباسمنش دلیلش این بوده که همیشه دنبال موفقیت بودم و اگه آدم موفقی دیدم حسادت نکردم و گفتم اگه این تونسته منم میتونم و قطعا راهشو پیدا میکنم .

    استاد عزیزم ممنونم بابت فایل فوق العاده و مسیری که شروع شده . امیدوارم که ادامه داشته باشه . من دانشجوی دوره کشف قوانین زندگی و 12 قدم هستم و با دیدن این فایل فوق العاده فقط تونستم سخاوت شمارو تحسین کنم که این آگاهی هارو رایگان در اختیار ما میذارید .

    من یک نفر تعهد میدم که تمریناتو به بهترین شیوه انجام بدم و از نتایجم بنویسم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1417 روز

    به نام خدایی که به زیبایی هر چه تمام تر هدایت می کند

    سلام خدمت استادی که با اینکه چندین ساله همه ی این قوانین رو فریاد میزنه و عمل میکنه و نتیجه گرفته در تمام ابعاد زندگی و اینکه شده جزئی از زندگی روز مره اش و هر روز داره عمل میکنه و نتایج فوق العاده ایی رو می گیره و همچنان دوست داره تا همه ی شاگردانش،همه ی اونایی که در این مدار هستند همون تجربه ی شیرین خوشبختی که که از اوایل کودکی تو ذهنمون می خوندند که خوشبخت بشید و ما معنیش رو نمی دونستیم همون سعادت ابدی رو به ما هم یاد بدهند و این بستگی به خوده ما داره که چطور میتونیم از این آموزه ها استفاده کنیم و بکار بگیریم تو زندگیمون تا مثل همون استادی بشیم که دنباله روش هستیم چون واقعا استاد داره سمت خودش رو به خوبی اجرا میکنه و مونده سمت ما …استادی که مانند خالقش عاشقانه دوست داره تو مسیر هموار و پر از راحتی و آسایش و ثروت و سلامتی و حال خوب باشیم،استادی که آینه ایی است از زیبایی های خالقش که همچنان مشتاقه تا ما رو در این مسیر بسیار زیبا همراهی کنه و هر بار با فایلی تاثیر گذار و بسیار ارزشمند ما رو وادار به کندوکاو درونمون میکنه…

    تفاوت ذهنیت قدرتمند کننده با ذهنیت محدود کننده

    اگه الان من خواسته ایی رو دارم ولی بهش دست نیافته ام،اگه الان جایگاهی رو دارم که دوستش ندارم!!!!قرار نیست برای همیشه اون خواسته رو نداشته باشم و اون جایگاه رو بدست نیارم!!!!

    چون ما می دانیم که افکار غالب ما زندگی روزانه مون رو می سازند و با تغییر نگرش و افکارمون می تونیم زندگیمون و شرایط زندگیمون رو به اندازه ی تغییر باورها و افکارمون تغییر بدیم…

    اگه ما فقط حرفهای استاد رو بااااور کنیم و باور کنیم که هر احساسی از ذهن و فکرمون میگذره همون بازتابش داده میشه به زندگی خودمون!!!!اگه باااااور کنیم به اندازه ی باور،شرایط زندگی ما تغییر میکنه…

    از همون روزه اولی که این فایل روی سایت قرار داده شد بیش از ده بار فقط قسمت اول فایل رو گوش دادم و همون جا گفتم که استاد میدونه ما نسبت به دستاوردها و موفقیت های دیگران حس کمتری داریم و شاید تحسینشون کنیم همون چیزایی که توی مدت عضویتمون توی سایت یاد گرفته ایم که تحسین کنیم و از موفقیت دیگران شاد بشیم ولی در مورد دوستان و نزدیکان این نتیجه برعکسه و استاد آگاهانه و آگاهانه دست گذاشتند رو این نقطه ضعف ما چون همه ی ما بلااستثنا کمی نسبت به موفقیت نزدیکان و دوستانمون احساس خوبی از خود نشون نمیدیم و همان طور هم بود و استاد در ادامه ی فایل به این موضوع اشاره کردند که احساس ما نسبت به افراد و شرایطشون فرق داره!!!و من باید و باید این باور رو در خودم تقویت کنم که اگه نسبت به موفقیت غریبه ها خوشحال میشم لااقل نسبت به موفقیت نزدیکانمون و دوستانم ناراحت نشم و این باور رو در خودم نهادینه کنم که اگه اونا به خواسته ایی که من دوست داشتم بهش برسم قبل از من رسیدند یعنی نشانه ایی ست از سوی خدا که اگه اون تونسته پس تو هم میتونی و بقول استاد همه ی توانایی های انسان ها با هم برابره فقط طرز فکر کردن و باورهای هرفردیه که اون رو متفاوت از دیگران نشون میده…

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    الان سه روزه فقط دارم درباره ی این سوال و خودم رو کاوش میکنم که بقول استاد ما هنوز که هنوزه خودمون رو بهتر نشناخته ایم

    در مورد این سوال،مثالی در مورد رانندگی (که پاشنه ی آشیلم هست رو میزنم و اینجا و از امروز یه ردپا میزارم تا به موفقیتی که در نظرم هست برسم و از نتایجش بگم و بدونم کجا بودم و تونستم با اراده و باور و ایمان و اعتقاد به کجا برسم به لطف خودش)دوستی دارم که بااینکه هشت سال از من کوچکتره ولی این اواخر بشدت رانندگیش خوب شده و براحتی میتونه هزاران هزار کیلومتر بدون همراهی کسی و به تنهایی و بیش از ده ساعت رو در طول روز رانندگی کنه و همین تابستون برای اولین بار بدون همسرش با ماشین خودشون رفتند تهران و این برای مایی که در یه شهر نسبتا کوچیک با جمعیت کمی هستیم موفقیت خوبی بود و منم وقتی شنیدم به تنهایی این مسافت طولانی که تقریبا700کیلومتر میشه رو رفته دروغ نگم ناراحت شدم و توی ذهنم چندین و چندین دلیل برای اینکه اون تونسته ولی من نمیتونم رو آوردم از قبیل اینکه خونواده ی پدری ایشون تهران زندگی می کنند،همسرش بهش اعتماد کرده،قبل من گواهینامه گرفته،ماشین برای خودش بود و اگه چیزیش میشد هیچ کسی دلیلی ازش نمی خواست و …هزاران هزار دلیل دیگه که اینا همگی دست به دست هم دادند و ایشون تونسته ولی من میدونم که هیچ کدوم از این ها دلیل موفقیتش نبود چون اون شجاع هست،دل نترسی داره،میگه اگه بلد نیستم میرم یاد میگیرم همه که از اول همه چیز رو بلد نبودن،اهل خطر کردنه و…

    توی این سه روزی که داشتم همین دوستم رو آنالیز میکردم که چه باوری داشت که برخلاف من که رانندگی میکنم در حده بیست سی کیلومتر و در حده اینکه برم و بیام چی بوده؟!دیدم که ایشون که قبلا این ماشین (bmw)رو نداشتن با آردی کهنه و زوار در رفته ی همسرشون به دانشگاه و مدرسه ی پسرشون و بازار و هر کجایی می رفتند در حالی که من اگه بودم می گفتم خراب میشه و توی راه میمونم و چندین بار هم این اتفاق افتاد ولی ایشون به همون روال قبلی توی بارون و برف و شب و تاریکی بااین ماشین کیلومترها رانندگی میکردند و هیچ ترسی از اینکه توی راه بمونه نداشتند و یادمه ساله قبل که برای سفر کاری به شمال شهر رفته بودند با 206برادرشون می گفت ماشین رو از همسرم گرفتم و برای اولین بار ساعت ها رانندگی کردم که این فکر کنم اگه من بودم می گفتم ماشین غریبه ست و من نمیتونم و اینکه اون قدری با همین آردی کهنه به همه جا رفتند و اراده و ایمانشون رو توی انجام اون کار نشون دادند بااینکه هیچ آشناییتی با قانون ندارند ولی ناآگاهانه خوب عمل می کنند بهش،همین پارسال خدا بواسطه ی یکی از اقوامشون یه هدیه ی بسیار ارزشمند ماشین بی ام و رو هدیه داد تا پاداش حرکتش رو نترس بودن و شجاع بودنش رو بده واون قدری از این نتیجه ی عادلانه خدا شگفت زده شدم و باور کردم که خدا به شجاعان پاسخ میده که حد و حساب نداشت و ایشون الان روزانه با همین ماشین جدید سی کیلومتر رو در شبانه روز رانندگی میکنه و میاد به مادرشون سر میزنه و بااینکه همسرشون هم همون ماشین رو دارند و اونم هر روز همین مسافت رو طی میکنه دیگه نمیگه که اون میاد بااون بیام و دوتا ماشین نبریم و این تفاوت حرکت و جسور بودن اون بامنه که من حتی با داشتن گرون ترین ماشین شهرمون همون جرات ایشون رو ندارم والان میدونم که حس حسادت من به ایشون به خاطر ضعف من توی این کار بوده و چون دوست دارم منم مثل ایشون رانندگی کنم ولی نمیتونم،بهش حس حسادت داشتم ولی امروز همین باورها و طرز فکرم به من میگه که اگه میخوایی مثل اون و امثال اون باشی باید حرکت کنی ،باید نترسی و شجاع باشی که نتیجه بگیری…

    صبح بیدار شدم و دیدم ماشینشون جلوی درماست و چون دو ماه بود به یکی از فامیلاشون توی تهران قرض داده بود و قرار بود خودشون بیارن تحویل بدن وقتی پرسیدم گفتند دیروز با اتوبوس به تنهایی رفتم تهران و خودم آوردم ماشین رو و اون قدر امروز تحسینش کردم برخلاف گذشته که حد و اندازه نداشت چون میدونم که اگه اون تونسته این یه نشونه ست از طرف خدا که تو هم میتونی و از امروز به خودم قول دادم تا به اندازه ی خودم ،به قدری که از دیروز خودم فرق داشته باشم روی این مهارتم کار کنم و تکاملم رو با حرکت های رو به جلو بیشتر کنم تا همین خواسته ایی که برام یه خواسته ی بزرگه بزودی با نتایج عالی بهش برسم…

    تشکر میکنم از وجوده ارزشمند استاد مهربان که میدونه شاگردانش کجاها نقطه ضعف دارن و میتونن با آگاهی اونا رو برطرف کنند تا روز به روز بزرگتر شن…

    برای این فایل بسیار آگاهی دهنده میشه ساعت ها و ساعت نوشت و هزاران مثال زد از اینکه هنوز میگیم داریم روی خودمون کار میکنیم و موفقیت های دیگران رو تحسین میکنیم ولی برای موفقیت دوستان و نزدیکان هنوز و هنوز جای کار داره که استاد آگاهانه دست گذاشتند روی این نقطه ضعف من و امیدوارم با نتایج درخشان و عمل کردن بهشون یه شاگرد نمونه ایی باشم که دوست دارند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    محمد آسوده گفته:
    مدت عضویت: 2605 روز

    درود به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و تمام اعضای درجه یک سایت عباس منش ….

    در باره ی این فایل چیزی جز سپاسگزاری کردن اول از خداوند برای دستان هدایت کنندش و سپس از استاد عزیز چیزی ندارم که بتونم بگم و امیدوارم هم من هم سایر دوستان قدر این تلاش بزرگ استاد رو برای تغییر زندگیمون بدونیم …

    در باره ی سوال اول استاد اگر چند سال پیش قبل از آشنایی با استاد ازم می پرسیدن احتمالا جوابم چیز دیگه ای بود ولی الان سال هاست که با دیدن هر موفقیتی چه ازسمت دوستان و نزدیکان و چه افراد غریبه چیزی جز خوشحالی درونی و امیدواری و نشانه از سمت خداوند برای پیشرفت خودم نمی بینم و ناخودآگاه لبخند روی لبم میاد و خدارو شکر می کنم به خاطر این همه نعمت در صورتی که احتمالا قبلا در بهترین حالت اگر حسودی هم نمی کردم احتمالا افسرده می شدم و به خدا شکایت می کردم که پس من چی ….

    ولی در ادامه ی فایل استاد و با فکر کردن به تمرین ها متوجه شدم که هیچ وقت از شیطان ذهنی در امان نیستم و بعضی وقت ها توی رفتار و اعمال ناخودآگاهم نشونه هاش رو می شه دید…

    به عنوان مثال چند وقت پیش یکی از دوستانم که کار نسبتا مناسبی پیدا کرده بود وقتی متوجه شدم با اینکه براش خوشحال بودم ولی چون خودم دارم روی کار شخصی تمرکز می کنم و هنوز به نتیجه ی دلخواه از نظر مالی نرسیده بودم ته دلم یه جورایی ذهنم می خواست که اونم نتونه این کار رو داشته باشه و هی به خودم تلنگر می زدم که حواست به شیطون ذهنی باشه …

    امیدوارم با انجام تمرین ها بیشتر به عمق افکار محدود کننده پی ببرم و اونا رو تغییر بدم ….

    با سپاس فراوان از شما…

    در پناه الله مهربان..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: