ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 92 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام وادب خدمت استاد عزیز
دوسدارم بیام این تمرین رواینجا جوابش روبنویسم استاد،واقعا احساس میکنم تواین موضوع خداروشکر خیلی پیشرفت داشتم
من آدمی بودم که اونقد ازموفقیت بقیه مخصوصا نزدیکانم ناراحتیش میشدم که به گریه میفتادم
ولی الان باتمرین وقتی موفقیت آدمارومیبینم کلی خداروشکر میکنم،تحسینشون میکنم وسعی میکنم به خودم این باورو بدم که اگه برااونا شده برامنم میشود
مثلا دختر عموی من بااین که ازشوهرش جداشد الان دوباره ازدواج کرده ویه زندگی عاالی داره وروز به روزم بهتر میشه
این باعث شده منم به خودم بگم پس برامنم میشه باوجود اینکه جداشدم ویه بچه هم دارم میتونم یه زندگی خیلی بهتررو شروع کنم
وهیچ محدودیتی وجود نداره،خداوند کارارو انجام میده
بینهایت احساس خوبی دارم درموردش وبراش آرزوی بهترینارو دارم
ممنونم استاد درپناه خداوند شاد باشید
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
– وقتی شنیدم یکی از اقوام که هم سن و سال منم هست و با هم یه جورایی بزرگ شدیم خونه خریده ، این خبرو مادرم اعلام کرد توی جمعی و من اول که جا خوردم که خوش به حالش خونه خریده تو این وضع گرونی و … ولی در کل چون این الگو و عادتو دارم که هرچیزی رو که دوست دارم داشته باشم رو تحسین میکنم ، بلافاصله براش خوشحال شدم و آفرین گفتم تو دلم . اما احساس کردم نگاها به سمت منه ( در صورتیکه فقط احساس من بوده !! ) و من ناتوان به نظر میرسم و احساس جاماندگی و فاصله گرفتن هم سن و سالای خودم در اطرافیانم و فاصله گرفتن از خواسته هام در من ایجاد شد !
( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : باور به کمبود – عدم باور به توانایی های خودم – توکل نداشتن – عدم احساس لیاقت و خود ارزشمندی )
– وقتی پسر خالم که اتفاقا تو یه حرفه مثل هم مشغول هستیم ، رو میبینم که سرمایش به نسبت من خیلی بیشتر شده و بیشتر هست ، از اون جاییکه مثل برادرم میمونه واقعا از ته دل براش خوشحالم و تحسینش میکنم ، ولی باز هم احساس جا موندگی بهم دست میده و اینکه من چقدر باید کار کنم که برسم به اون سرمایه و اون امکانات
( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : باور به کمبود – عدم باور به توانایی های خودم – توکل نداشتن به خداوند که همه چیز با ایمان و توکل واقعی به او ممکنه – عدم احساس لیاقت و خود ارزشمندی – باور به اینکه موفقیت سخت بدست میاد و خیلی باید بدو بدو کرد براش – مقایسه خودم با نتایج دیگران و نه مقایسه خودم با اقدامات اونا )
– یکی از اقوام که کارمند ساده بود رو چند سالی ازش خبر نداشتم تا اینکه شنیدم رفته توی کار بازیافت پسماند ، و از این راه توی حدود 3 سال کلی زندگیش متحول شده و برای خودش خونه ی خودشو ساخته ، ماشین خوب برای همسرش خریده و … باز هم براش خیلی خوشحال شدم و تحسینش کردم چون خیلی پسر گلیه و خونواده دوست و تلاشگر . اما نجواهای ذهن باهام چیکار کرد ؟؟!!
( سریع اومد گفت آره این کار خیلی پول توشه ولی کار هر کسی نیست و کار کثیف و پر زحمتیه ، باید با شهرداری و کلی آدم زد و بند کنی تا بتونی راحت کارتو پیش ببری و چقدر خوش شانس بوده که تو این مئت کم انقدر موفقیت ساخته و … )
( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : کمبود – ناتوانی خودم – عدم لیاقت – ندیدن امکانات و توانایی های مهارت و حرفه خودم که چقدر میتونه دستاوردهای جانانه ای برام داشته باشه – توکل و باور و ایمان واقعی نداشتن به خداوند )
– داماد داییم قبل از گرونی های سال 97 دلار ، با زحمت تونست یه ویلا توی متل قو بخره و الان اون ویلا توی یکی از بهترین جاهای اون منطقه محسوب میشه و وقتی عکسای ویلاشو دیدم هم خیلی لذت بردم و براشون خوشحالی کردم و هم اینکه باز نجواهای ذهنم اومد سراغم که الان با این تورم و این قیمت دلار و اون قیمت های ویلا و … باید بشینی حسرت بخوری فعلا !!
( چرا فعلا ؟؟! چون وجودم از درون میگه قطعا بهش میرسم منم ولی نجواهه میگه اوکی میرسی ، ولی چند سال دیگه ؟ چقدر باید بدو بدو کنی ؟ مگه دلاره وای میسته که تو بخوای به این امکانات برسی و کلی ترمز دیگه برام میسازه .. )
– وقتی دوماد همسایمون که یه ماشین خیلی معمولی و مدل پایین داشت ، یه کارگاه زد چند سال پیش و به مرور ماشینای خوب و مسافرتای خوب میرن و … امسال عید وقتی با ماشینای خوب رفتن مسافرت های مختلف کل تعطیلاتو ، براشون کلی ذوق کردم که دمشون گرم با چه امکانات و شرایط خوبی دارن سفر میکنن . ولی باز درون خودم احساس ناتوانی کردم و گفتم چقدر باید زحمت بکشم که اون ماشین و امکانات و شرایطو برای خودم و عزیزانم فراهم کنم تا تجربه مشابه و لذت بخشی رو داشته باشیم !! و احساس ناتوانی – توکل – فاصله بین خودم و خواسته هام ، سد بینمون رو تشکیل دادن !!
– پسر عمه نازنینم که سن کمتری هم از من داره ، یه زندگی ایده آل داره و زن و بچه و امکاناتی بسیار خوب . در حالیکه هیچ کدوم از اینا رو نداشت و به نوعی از زمانی که ارث بهش رسید زندگیش اینقدر متحول شد و الهی شکر خوش بخته توی تمام زوایای زندگیش . هم روابط و هم مالی و … . چون این پسر رو مثل برادرم عاشقانه دوست دارم هیچ وقت بهش حسادت نمیکنم و انقدر براش خوشحال بوده و هستم چون لیاقتشو داره، که انگار همه ی اون موفقیت ها رو خودم دارم …
( اما باور محدود کننده من بهم گفت : اون شانس داشت و بهش ارث رسید. خودش که تلاشی نکرده ! )
– یکی از دوستانم که توی داروخانه کار میکرد ، بیزینس خودشو راه انداخت و به قدری موفقه که وضعیت مالیش الهی شکر خیلی خوب شده و برای زنش یه اسب گرفته 1 سال پیش حدود 1 میلیارد تومن و کلی هم هزینه نگهداری براش میکنن و ماشین برای زنش خریده و … که کلی تحسینش کردم انصافا چون زندگی معمولی داشتن
( اما احساس ناتوانی و جاموندن از غافله هم نوعانم و درماندگی بهم وارد شد !! )
– الگوهای موفق در کار و حرفه خودم رو میبینم که چقدر حرفه ای هستن و چقدر موفقیت بدست آوردن و انقدر برام ارزشمند و قابل احترام هستن که الگوی خودم قرارشون دادم و براشون ذوق میکنم و قابل احترام و تحسین هستن برام ؛
اما خودم رو که باهاشون مقایسه میکنم ( که مشکل از همینجا شروع میشه و مقایسه ی من با دستاوردها و نتایج اونا داره انجام میشه و نه با مقایسه اقدامات من با اونها !! ) ، در موضع ضعف و ناتوانی قرار میگیرم و احساس میکنم من اون همه استعداد و توانایی رو ندارم که بخوام مثه اونا مستر بشم در حرفه ام و همش احساس جا ماندگی دارم !!
تمرین این قسمت:
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
جواب سوال اول :
دید و زاویه مناسبی که میتونم به موفقیت تمام این عزیزانم داشته باشم اینه که :
اگر اونا تونستن نشون میده که امکان پذیره – نشون میده که نعمت و برکت و ثروت جاریه –
نشون میده که من هم اگر متعهدانه و با نظم و دیسیپلین و صبر ، از همه مهمتر با توکل و ایمان واقعی به نیرویی که قدرت دست اونه و تمام این نتایج رو او به عمل میاره و در جهت خواسته ها و اهدافم و دستاوردهای مشابه گام بردارم ، نتایج برای من هم حاصل خواهد شد . چونکه خدای دلار چند سال پیش الانم خدایی میکنه و اجابت میکنه درخواست کسانیکه بهش ایمان داشته باشن –
نشون میده تمام اون ها در یک موضوع اشتراک داشتن و اون هم احساس لیاقت و خود ارزشمندیشون بوده و در کنارش اینکه من هم میتونم و ناتوانی و ضعف خودشونو نادیده گرفتن یا ازش با توکل عبور کردن –
نکته خیلی مهم دیگه اینه که کمالگرایی رو باید کنار بزارم و تکامل رو بهش احترام بزارم و نخوام که بدون گذروندن تکامل ، و روند تدریج منتظر دستاورد باشم –
امیدوارانه و با ذوق و اشتیاقی درونی خواسته هام رو دنبال کنم –
جواب سوال دوم :
درس هایی که میتونم بگیرم از پیشرفت و موفقیت این عزیزان تا بتونم توشه راهم قرار بدم و در مسیر ازشون بهره بگیرم ، نکاتی وجود داره در رابطه با بعد شخصیتی هر فرد که میتونه الگویی مناسب باشه در جهت رسیدن به اهداف و خواسته هام :
تلاش گر و پیگیر بودن راه و رمز پیشرفت و موفقیته
نسبت به خواسته ها و نیازها خود رو لایق یک زندگی ایده آل دونستن
خوش بختی رو سهم خود و عزیزانم دونستن
در خصوص یکی از عزیزانم این خصلت ها خیلی مشخصه که یه انسان خیلی آروم ، متوکل ، شاد ، زندگی رو ساده گیر هست.
و در خصوص الگوهای کاری خودم میدونم که خیلی مستمر تلاش میکنن و جا نمیزنن و خیلی فوکوس هستن و متمرکز روی کاری که دارن انجام میدن . مهارتشونو بسیار به روز نگه میدارن و با وجود دستاوردهای مناسب ، هنوزم در پی آموزش و کسب مهارت و اطلاعات جدید هستن و …
از پروردگار مهربانم هزار بار ممنونم که بهم فرصتهای زندگی رو داد
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جون و همه دوستان این وبسایت عالی
من تا به حال سعادت کامنت نوشتن نداشتم چون فکر میکردم بقیه اونقدر بلد هستند که وظیفه من فعلا فقط خوندن کامنت هست و یادگیری. تا اینکه این فایل استاد رو گوش دادم اونم چندین بار. امروز که قسمت دوم رو گوش دادم متوجه شدم باید بنویسم و مهم نیست چقدر بلدم باید حالا خودمو وارد چالش انجام دادن کنم چون با نوشتن در سایت حس فعال بودن و جریان انرژیم افزایش پیدا خواهد کرد.
امیدوارم نوشته من بهتون حس خوبی بده چون من از نوشته های شما عزیزان خیلی حس خوب گرفتم خود استاد و مریم جون که بحثشون جداست میتونم بگم در حال بدم فقط یه وویس ازشون پخش میکنم و گاهی حتی تمرکز گوش دادن به محتوا رو هم ندارم فقط انرژی کلامشون حالمو متحول میکنه .خدا به نفسشون برکت بده.
از آیدای عزیز برای انجام عالی تمرین بی نهایت سپاسگزارم خیلی ازت یاد گرفتم بانو.
راجع به خودم اما بگم که من از موفقیت همه افراد اطرافم خوشحال میشم اما تا الان فکر میکردم آدم حسودی نیستم ولی متوجه شدم دقیقا به صورت خیلی کمرنگی حسادت دارم. حسادت من باعث نمیشه از اون آدم بدم بیاد یا بهش آسیب بزنم یا خواهان بدبختیش باشم اما گاهی ته دلم میگم کاش جاش بودم یا اینکه اون به چندین دلیل حتما از من بالاتر بوده پس حقشه برسه به اون جایگاه ولی اونروزی که کسی از نظر خودم از من کمتره اما سوار خواسته های من هست خیلی حرصم میگیره و میگم این که فلانه چرا رسیده؟
همینجا فهمیدم به جز بقیه خودمو هم قضاوت میکردم ، تو ذهنم دسته بندی کردم لایق و نالایق بعد وقتی کسی که تو دسته نالایق باشه به خواسته برسه برام قابل هضم نیست حتی خودم! و اینا هیچ کدوم خودآگاه نیست و خیلی ها محصول فرهنگ و خانواده هست و من باید الان با آگاهی اونهارو اصلاح کنم.
من از خداوند ممنونم بابت زیبایی ظاهریم که باعث شد من از دست اعتماد به نفس پایینی که داشتم با ورود به جامعه و پذیرفته شدن از جانب دیگران خلاص بشم .
1.من راجع به کیسهای ازدواجم هیچ عزت نفسی نداشتم چون فکر میکردم رفتار و نجابت و ظاهرم طرف رو جذب کرده اما خانواده فقیرم رو اگر ببینه حتما باهام برخورد بدی میکنه. و از ترس اون رفتار بد پیشاپیش خودم طرف رو رد می کردم به گمان اینکه دختر مغرور و اصیلی هستم . آدمها برام دو دسته بودن خوب یا بد. بعضیارو اصلا قبول نداشتم و در مقابل دسته دوم خودمو اصلا قبول نداشتم.
درس اول:فکر کردن به خواسته ، با فکر کردن به کمبودهای خانوادگیم دقیقا آدمهایی رو جذب میکردم که کمبودهامو ببینه و اینکه فکرم درست بوده بهم ثابت بشه .
درس دوم:من با هر ظاهر و شرایطی بنده خداوند هستم و کسی من رو با همه این احوالم خواهد پذیرفت اگر اول خودم خودمو بتونم بپذیرم.
درس سوم:حتی اگر دیگران بهم انتقاد کنند یا بدتر توهین کنند نباید منو ناراحت کنه و اصلا نباید دیگران برام مهم باشند.
درس چهارم: من هییییچ تاثیری در سرنوشت و زندگی خوب خودم ندارم مگر اینکه خدا بخواد در واقع تاثیرم اونجاست که خدارو ولی خودم قرار بدم در حالیکه برعکس بوده و همه ش می خواستم همه چیزو کنترل کنم و از قبل همه چیزو اونجور که من می خوام باشه .
حالا وقتی کسی با همون کیس های ازدواج من ازدواج میکردن و به رفاه و حال خوب و خانواده خوبی که من دوست داشتم دست پیدا میکردم می دیدم خب این که از من فقیرتر بود تازه نصف زیبایی من رو هم نداشت! و میگفتم این شانس داره یا خیلی زرنگ و باسیاسته وگرنه من و خانوادم با سادگی امکان نداشت به این دستاوردها برسیم.
2.زمانیکه در یک رشته و دانشگاه با همکلاسیم که خیلی ثروتمند بود دوست بودیم و اون حتی تو فهمیدن مسایل ساده مشکل داشت و هی کنارم می نشست تا کمکش کنم و بعد از چند ترم دانشگاههای دولتی واحد پردیس (که هزینه سنگین داشت) برای رشته های پزشکی قرار دادند پدرش مسقیم بردش و رشته پزشکی ثبت نامش کرد و راستش من حتی قدرت حسادت هم نداشتم چون فکر میکردم اونا پولدارن پس حق دارن و من ندارم و باید همین راهو ادامه بدم. در گذر زمان به واسطه ثروتشون صاحب ظاهر زیبا هم شدن (خیلی اضافه وزن داشتن )و ازدواج و زندگی خوب هم قسمتشون شد.
درس اول :برای خداوند خواسته مهمه نه ثروت و اگر خودمو قبول داشتم و میتونستم خواسته خودمم مقبول ببینم و نشدن اونو تصور نکنم.
درس دوم:آدمها با هر وضعیت و شرایطی دارن باورهایی که ساختن به ثمر می نشونن و برای خدا مثبت یا منفی بودنش مهم نیست برای من باور فقر برای ایشون باور ثروت کار کرد.
3.حسادت به همه کسانی که انگار در زندگیشون در زمان درست در مکان درست با آدمهای درست بودن، یعنی به موقع رشته درست رو خوندن به موقع پول دراوردن به موقع با آدم درست تشکیل خانواده دادن به موقع مهاجرت کردن به موقع بچه دار شدنو ….
درس اول:باور محدود کننده اینکه هرچیزی زمان خودشو داره و بعدا دیره و نشه بهتره
درس دوم: باور اینکه آدمها مثل ربات یکسانن و خواسته و نیازشون یکیه
درس سوم: باور اینکه تنهایی بده و تشکیل خانواده مقدم هست.
درس چهارم:باور به کمبود به جای فراوانی
درس پنجم: بقیه آدمها حال و روز و زندگی خوبی دارند و فقط منم که دچار تردید و شکست و سختی هستم .بدون توجه به دستاوردهای زندگیم که همه اطرافیانم همیشه تعریف میکنن اما انگار خودمو سطحی چرا ولی عمیقا راضی نمیکنه.
امیدوارم بعدا که کامنتمو میخونم همه این حالات اصلاح شده باشه .
سلام و عرض ادب به خداوند یکتا و نور مهربانی اش
و سلام خدمت استاد قدرتمند عباسمنش عزیز و دوستان قدرتمندی که در مسیر بیداری قدم برداشتند .
در جواب سوال استاد من تا 5 سال پیش که اصلا در مسیر آگاهی نبودم و به قولی گفتنی تو باغ این چیزا نبودم اگر کسی به موفقیتی می رسید حالا از نزدیکانم خونه یا ماشین می خرید یا هر موفقیتی داشت من به شدت حسادت میکردم و چون از قانون الهی چیزی نمیدونستم میگفتم خدایا چرا به اون دادی به من ندادی مگه من چه فرقی با اون دارم تازه من که بیشتر از اون تو رو صدا میکنم نماز هم میخونم روزه ام میگیرم اون که اصلا یاد تو نیست ولی تو بهش داری همه جوره حال میدی اینم شد عدالت …
حتی سعی میکردم رابطه ام رو باهاش کم رنگ تر کنم
و به قول استاد میگفتم الان پیش خودش چی فکر میکنه فکر کرده کیه ؟
تغییر دیدگاه من بعد از آشنایی با قوانین الهی زندگی
1. اگر اون به موفقیتی رسیده دلیل نمیشه که خدا پارتی بازی با اون داشته به هر حال اون دانسته یا نادانسته قوانین رو به درستی اجرا کرده و میسر تکامل رو طی کرده پس منم اگر مسیری که رفته رو جای پای اون بزارم بهمون چیزی میرسم که اون رسیده
اما الان دارن حرکت میکنم اما صبوریم زیاد نیست و دوست دارم که زودتر به نتیجه دلخواهم برسم
نکته تغییر نگرش :همه اهداف انسانها و شرایط زندگی انسانها یه جور نیست من باید از نردبان موفقیت خودم بالا برم تا به مقصد خودم برسم درسته که قوانین جهان هستی برای همه یکسان هست اما نحوه رسیدن ها متفاوته با توجه به شرایط و موقعیت زندگی هر فرد پس من باید آگاهانه رو باورهایی که پاشنه اشیل من هستند کار کنم و نگران نتیجه نباشم ،نتیجه خودش در زمان درست و مکان درست از راه میرسه. یا حق
سلام.ارادت.در مورد موفقیت برادر و خواهر هام حس خوبی دارم و یک جوری برام الهام بخشه شاید به این دلیله که همه از من بزرگترن نمیدونم شاید.ولی افراد نزدیکی که هم سن من هستند و یک جوری ذهن من شرایط من رو با اونا مقایسه میکنه حس بدی دارم یک جور حسادت یا ترس از عقب افتادن در زندگی و این که اطرافیان من من رو با اون اشخاص مقایسه میکنن.البته به خودم نهیب میزنم و ذهنم رو کنترل میکنم ولی اغلب این افکار به سراغ من میام.اگر برای این افکار بخوام دلیل بتراشم و خودم رو قانع کنم خیلی دلیل پیدا میکنم ولی در کل به نظرم این به خاطر حس خودکم بینی منه و باید روی اون کار کنم.ولی افرادی که نمیشناسم یا اطرافیان من نمیشناسن یا من انها را دنبال میکنم یا خیلی از من بزرگتر هستند یا افراد برتر دنیا هستند یک جور حس شور و انگیزه پیدا میکنم و برای من الهام بخش هست.اگر دوستان به دیدگاه من پاسخ بدن و کمکم کنند خوشحال میشوم.با تشکر از دوستان و استاد عزیزمون.
باسلام خدمت شما.وقتی نزدیکانت مدیر فنی سایت شما باشه اقا ابراهیم عزیز و خانم گلشون و همینجا از پسر عموی گلم کمال تشکر را دارم و هر روز بخاطر حضورشون خداراشکر میکنم و در دفتر سپاسگزاری ام مینویسم و وقتی خدا ایشون را برای هدایت من فرستاد و خدا برای من قدم برداشت از خوشحالی مدتها اشک شوق ریختم و وقتی فهمیدم ایشون با تغییر دیدگاهشون و عمل متفاوت و اینکه در موقعیت ها و شرایط مختلف ی جور دیگه عمل کردن ک باعث شفای بیماریشون شدند الگو گرفتم خیلی خوشحال شدم چون خودمم بیماری بدی گرفتم و خداراشکر دوساله عالی عالی هستم و هر روز خوشحالم و ب خودم میگم ک ببین ایشون تونسته پس منم میتونم البته این دیدگاه من قبل از تغییرم اینجوری نبوده
خداراشکر میکنم ک وقتی میخواهیم میشود .افراد شرایط و موقعیت جوری برامون پیش میره ک من ب خواسته ام برسم خداراشکر برای حضور شما در زندگی ام
سلام ستاد عزیزم
من تصمیم گرفتم با کمک خدای مهربانم
پرونده این الگوی تکرار شوندمو ببندم تا خیالم راحت بشه
چند وقتی هست که متوجه یک الگوی تکرار شونده ای در روابطم شدم
که از سالهای قبل در زندگیم بوده و ضربه هاشو به من میزده ولی من تازه متوجه شدم که این مشکلات و ناراحتی ها در زندگیم به خاطر باورهای اشتباه منه
و در واقعییت مسئله ای وجود نداره
از همسر مهربونم خیلی تشکر میکنم که منو تا اینجا درک کرده و مطمئن هست که این ناراحتی های من به خاطر نگرش اشتباه من هست و در واقعیت من دختر گلی هستم
باورم داره و با خوشحالی و اشتیاق منتظر هست تا رشته افکارمو از هم باز کنم و این موضوع رو تجزیه تحلیل کنم
خیلی خوشحالم که تونستم اینقدر توانایی های خودم رو در عمل نشون بدم که همسر عزیزم همچین تفکری نسبت بهم داره
نتایج زندگی ما چیزی جدا از باورهامون نیست
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
یادمه از بچگی اگر میدیدم پدرم با خانمی دوست میشه باهاش گرم میگیره صحبت میکنه یا حتی نگاه میکنه
حالم بد میشد
از اینکه پدرم با خانم ها رابطه خوبی داشته باشه اصلا خوشم نمیومد و به هیچ وجه نمیتونستم تحسینش کنم
خشمگین میشدم
و از اون خانم بدم میومدحتی حالا هم از اینکه ببینم پدرم همکار خانم داره حالم یجوری میشه
حتی به خانم های دیگه نگاه میکنم و این فکر میاد که پدرم الان اینارو نگاه میکنه خوشش میاد و ممکنه مارو تنها بزاره مادرمو دوس نداشته باشه
ناخودآگاه نمیتونم زیبایی خانم های دیگه رو تحسین کنم
خانم هایی که یکم سنشون بیشتره
درمورد رابطه همسرم با دختر ها و خانم ها هم اینطورم
و همیشه اینمورد به من ضربه زده
(خواستم درستش کنم ولی چون دیپ و عمیق روش کار نکردم باورهامو دقیق یاداشت نکردم باورهای مناسب جایگزین رو یاداشت نکردم ریشه ای مسئله رو حل نکردم
درست نشده همچنان و بازم این افکار سراغم میان)
یه اتفاقاتی میوفته که کاملا بدیهی هست مثلا همسرم با کسی حرف میزنه بگو بخند میکنه من اینقدر ناراحت میشم که نگو یا مثلا میبینم پدرم با خانمی صحبت میکنه باهاشون مسافرتی میره جایی میره حالم خیلی بد میشه و نسبت به پدرم همسرم متنفر میشم و اصلا دوس ندارم رابطمو باهاشون ادامه بدم از همه دختر ها و زنها هم بدم میاد
همش شکاک میشم بهشون
حتی توی خواب هم میبینم
و این موضوع منو ترسونده به شدت میگم حتما باید حلش کنم وگرنه اتفاقات خیلی بدی میوفته
فکر میکنم میبینم که من این باور رو دارم که
اگر پدرم همسرم به زنهای دیگ توجه کنن
و با اونها خوشحال باشن
حتما من بی عرضه دیده میشم
حتما مادرم ناجذاب دیده میشه مسئولین اونم به گردن میگیرم
حتما من بی عرضه ام که نتونستم توجه اونارو جلب کنم در حالی که اونا نهایت توجه رو به من دارن
اما من میگردم جاهایی که توجه نکردن رو به یاد میارم
و اینقدر گنده میکنم که جاهای دیگ فراموش میشه
یا میگم اگر همسرم پدرم به زنهای دیگ توجه کنن اونوقت دیگه من براشون جذابیتی ندارم
چون من اونقدرها هم زیبا نیستم
اگر با زنهای توانای زیادی برخورد کنن و باهاشون باشن
اونوقت من دیگه دیده نمیشم فراموش میشم تنها میمونم
و این باور روهم دارم که ممکنه زنهای دیگ شانسی و با حالت بدی خودشونو توی دل عزیزانم جا کنن ممکنه گولشون بزنن
جتی یکی از نزدیکانم بهم گفت مردا همشون خیانت میکنن باید مواظب باشی نمیتونن خودشونو کنترل کنن
و این باور رو دارم همه زنها و دخترایی که دلربایی میکنن با قیافشون با لباسهای الکی زیبا دلبری میکنن و این اصلا انصاف نیست حق نیست
چون اونها هنر خاصی ندارن وشانسی و اشتباهی دلربایی میکنن
بعضی موقع ها هم این افکار به سراغم میاد که من نمیتونم شانسم اینطوریه و من بدبخت بدنیا اومدم من کلا مشکل دارم و آدم نرمالی نیستم نمیتونم راه درستو پیدا کنم بقیه میتونن نمیدونم چرا اما من نمیتونم
این افکار همش باعث میشه ما ضعیف بشیم
افکاری که میگن بقیه شانسی موفق شدن
اشتباه موفق شدن توی رابطه
طرف حقش نبوده
و اینکه رابطه خوب محدوده اگر طرف مقابلت کسی رو دوس داشته باشه شانس تو برای موفقیت کم میشه عملا داری خودتو دور میکنی از موفقیت
وقتی حسادت میورزیم به افراد عملا داریم خودمونو دور میکنیم از پیشرفت
اگر بیایم باورهامونو تغییر بدیم
ذهنمونو تغییر بدیم
از یه زویه دیگه ای به موضوع نگاه کنیم
که به ما احساس بهتری میده اونوقت ماهم توی همون مسیر قدم برمیداریم
ماهم باور میکنیم که میشود
اگر کسی به موفقیتی رسیده
باید باور کنیم که اغا این داره ثابت میکنه که انجام پذیره
اگر برای اون شده برای منم میشه امکان پذیره
باید عشق رو ببینیم و تحسین کنیم مثلا استاد یه خانمی رو بغل میکنه باید ببینیم و تحسینش کنیم
افراد موفق مثلا خانم شایسته عشق استاد رو به خانمهای دیگه دیده و تحسین کرده باعث شد هباورکنه که عشق هست و الهام گرفتن از بقیه افراد
که در گذشته به یه موفقیتی رسیدن و باور پذیر شده که اونها هم میتونن موفق بشن
ولی همون موفقیت برای یکسری افراد باعث شده که اونهایی که باور محدود کننده داشتن شانسی بوده طرف یه استعداد و توانایی خاصی داشته یا خدا براش خواسته و خودشو پایین نگه داره
ما به طور جمعی باور داریم که اگر پسر ها اگر به دخترا توجه میکنن به خاطر هوسشونه
نمیایم بگیم که پسرها چقدر توانایی عشق ورزیدن دارند
چقدر توانایی دیدن زیبایی هارو دارن
چقدر توانایی دارن که زیبایی رو در دختر ها تحسین کنن
چقدر توانایی عشق ورزیدن دارن
میایم جلوی این رو میگیریم
و هرجاهم طرف بروز داد میگیم به خاطر هوسش بوده و اینطوری اون احساس طبیعی دیدن زیبایی هارو در درون طرف خفه میکنیم درحالی که این خفه نمیشه بلکه در درون فرد باقی میمونه و هرجاهم این احساس بالا اومد پسر یا دختر بیچاره احساس گناه میکنه و بعد میبینه اغا من نمیتونم جلوی این تحسین زیبایی و این محبت رو بگیرم بنابرین به خودش میگه اغا من دیگ نمیتونم من پسر یا دختر بدی هستم و کار به جاهای باریک کشیده میشه
پس ما به جا اینکه این محبت مرد ها به زنها برامون الهام پذیر باشه که عشقو محبت میشود میشینیم
خودمونو سرکوب میکنیم میگیم من ناتوانم
به طرف احساس گناه میدیم
سرزنش میکنیم که حالا تموم شد عشقش و من موندم
توجیه های الکی میاریم که اره برای فلان دختر شد ولی برای من نمیشه
به دلایل مختلف
حالا میفهمم که چرا ملت توی این کشور اکثرا رابطه عاشقانه باهم ندارن
یا مثلا اگر ببینم دوستم باهمکاراش یا دوستای دیگش میره بیرون حالم بد میشه
توی دلم میگم چرا منو انتخاب نکرد که با من بره بیرون
حتما با من بهش خوش نمیگذره
حتی وقتی با دوستم باهمیم همش نگرانم نکنه با من بهش خوش نگذره
استاد اینا همش در سطح ناخود آگاه اتفاق میوفته ها و من خیلی دقت کردم تا تونستم بفهمم
وقتی باهمیم نگرانم میگم نکنه من کافی نباشم نکنه بلد نباشم چطوری باهاش حرف بزنم که بهش خوش بگذره
فکر میکنم و میبینم که از اینکه دوستم با افراد دیگه ای گرم بگیره این افکار تو سرم میاد که حتما من ناتوان هستم
حتما من کافی نیستم
حتما من جذاب نیستم
حتما من بلد نیستم و نمیتونم که رابطه داشته باشم با دوستم
و این سه تامورد رو فعلا شناسایی کردم میخوام اینارو حل کنم
باور دارم با کار کردن روی این قسمت میتونم این موضوع رو حل کنم ریشه ای
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
اگر همسرم با مادرم خواهرم پدرم رابطه خوبی داشته باشد خوشحال میشوم
چون ربطش میدم به خودم
اما اگر نداشته باشد خیلی ناراحت میشم
چون بازم ربطش میدم به خودم
اما اگر همسرم با خانواده های دیگر رابطه خوبی داشته باشد
و با ما اینقدر رابطه خوبی نداشته باشد حالم بد میشه میگم ببین اونارو بیشتر دوس داره چرا باید بیشتر دوس داشته باشه
نمیتونم مسئولیت فرکانس های خانوادمو به عهده نگیرم
اگر دوستم با من با خانوادم خوب باشد خیلی خوشحالم
و اگر با دیگران باشد خیلی خوشحال نیستم
دوس دارم از همه بهتر باشم
خوشحالی کسی رو نمیتونم تحمل کنم
دوس دارم باکسی باشم که از من پایین تره
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
اره بعضی وقتا رابطه دوستم همسرم پدرم با بعضی افراد برام الهام بخشه میگم افرین
اما بعضی وقتا نه
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تغییر باورها
میتونه موفقیت دوستم پدرم همسرم در ارتباط با آدمهای دیگ
منو به این باور برسونه که اره
پدرم
همسرم
دوستم توانایی تمرکز برنکات مثبت رو دارن
اونها آدمهای ساده گیر و آسان گیری هستن توی رابطه
و نیاز نیست من به خودم سخت بگیرم
فقط باید از زندگی واز عشق اونها لذت ببرم و سپاس گزارشون باشم
فهمیدم که حسادت باعث میشه من نتونم عشق اونهارو ببینم
و باعث میشه رابطمون بهم بخوره و دور بشیم از هم
وظیفه من سپاس گزاری و لذت بردن از عشقیه که طرف مقابلم بهم میده اگر من سپاس گزار باشم عشقش روز بروز بیشتر میشه
اما حسادت باعث میشه من خودمو بی ارزش کنم
و حتی به طرف مقابل هم احساس گناه بدم
احساس اینو که عشقش کمه و تموم میشه
و اینو فهمیدم که قرار نیست من توی هرکاری بهترین باشم قرار نیست من همیشه سعی کنم خودمو از لحاظ فیزیکی نزدیک کسایی که دوستشون دارم بکنم تا اونها به من توجه کنن
بعضی وقتا مثلا دلم نمیخواد یه فعالیتی بکنم توی یک جمعی از طرفی هم دوستم یا مثلا همسرم یا پدرم یا افراد نزدیکم دوس دارن اونکارو انجام بدن
قرار نیست من به خاطر اینکه با اونها باشم خودمو مجبور کنم
اگر خودمو مجبور کنم انگار تصور میکنم اگر اونها باهم خوشحال باشن من ترد میشم من فراموش میشم من تنها میمونم
مثلا یادمه یکبار رفتیم مسافرت
من نمیخواستم برم اونجایی که دوستم و همسرم میخواستن برن
گفتم نمیرم و اونا رفتن
انقدر ناراحت شدم که نگو
خیلی گریه کردم و خشمگین شدم
رفتار درستش این بود که جایی که نمیخواستم باید نمیرفتم
البته اینم بگم اونموقع کمرم درد میکرد یکمی هم به خاطر ناتوانیم خیلی ناراحت شدم
ولی در هرصورت بازم مواقعی پیش میاد که اونا دوس دارن یکاری انجام بدن ولی من دوس ندارم
چون میبینم که دارم تنها میشم و اونا باهم هستن
حالم بد میشه
انگاری که مثلا اگر اونا اونکارو باهم انجام بدن چی میشه
باعث میشه بهم علاقه مند بشن
یا مثلا ناتوانی منو نشون میده که نمیتونم با دوستانم ارتباط برقرار کنم
یا مثلا یه محدودیتی هست در عشق ورزیدن اگر اونا باهم خوش باشن انرژی برای من نمیمونه وقتی برای من نمیمونه
ماموریت این قسمت
تقویت باور فراوانی عشق
دوم تقویت باور پاکی افراد
سوم بارها خواندن سه کامنتی که اینجا گزاشتم
چهار نوشتن کامتی دیگر
پنج تحسین خودم
شش کار کردن دوباره دوره عزت نفس دیپ و عمیق
هفت نوشتن باورهایی که درآوردم به صورت خلاصه در کامنت
هشت سیو کردن کامنت در گوشیم و روزی دوسه بار خواندن آن
نه تمرین عملی ینی عشق رو میبینم و تحسینش میکنم
هم عشق دیگران به همسرم هم همسرم به دیگران و هم عشق همسرم به من
عشق دوستم به دوستاش و حتی همسرم
عشق دوستم به من
خدایا پناهم باش
کمکم کن
من جز تو هیچ کسیو ندارم که بتونه کمکم کنه چون جز تو هیچ کس قدرتش نداره که کمکم کنه.
خدایا من هیچی نیستم هیشکی نیستم ازت میخوام هدایتش کنی.
میدونم که داری این کار میکنی
و نیازی به گفتن من نیست هر چی با شه تو خدایی و از من خیلی مهربونتری.پس بهترینها رو براش میخوای.
من ته دلم دوست دارم باهاش باشم اما هر دومون بدون تو نمیتونیم .
خودت اشکامو پاک کن ،خودت خنده رو بیار رو لبام
من هر چی دارم از تو دارم،خدایا تو درست کن همه چیو من نمیتونم
خدایا من تنهام فقط تو رو دارم مثل همیشه کنارم بمون
و درستش کن
الهی آمین دوست دارم خدای مهربونم
سلام خدمت استاد بزرگوار
من در این مواقع احساس میکنم آدم خیلی خوبی نیستم و خدا دوستم نداره اکه واقعا خدا دوستم داره یا من واقعا انسان خیلی با خدایی هستم پس من باید خیلی موفق میشدم وقتی ببینم که اطرافیانم موفق تر شدند فکر میکنم که خدا به اونها کمک کرده به من کمک نکرده بشتر به خودم و خدا ربطش میدم .و خجالت میکشم و میگم با موفقیت اون برای همه آشکار شد که من آدم خیلی خوبی نیستم حداقل واسه خدا.
تنها حسی که در چنین مواقعی تجربه میکنم همین هست
در پناه خدا باشید
سلام خدمت استاد عزیز وهمه همراهان قبلا که وارد این سایت نشده بودم نگاهم خوب نبود بیشتر غبطه میخوردم یا حسادت میکردم ولی از وقتی وارد این سایت شدم هر اتفاق خوب را به فال نیک میگیرم تبریک میگم بهش وخوشحال میشم حتی اگر بهش نگم تو قلبم تحسینش میکنم و به خودم میگم اون تونسته پس من هم میتونم وسعی میکنم اعتماد به نفسم تقویتم کنم باورام درس کنم وبتونم مثل اونا پیشرفت کنم واین باعث میشه که حالم خیلی خوب باشه احساسم خیلی خوب بشه