ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 94 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد عزیز و گرامی
جواب تمرین من:
مامانم توی آزمون فنی حرفه ای قبول شد :
احساسی که داشتم:احساس کردم از مطالعه ی زیاد دیگه راحت شد و منم راحت شدم اما توی ذهنم یه چیزی میگفتم خب دیگه آزمونش آسون بده کار زیاد خفتی نکرده.
یکی از استاد هام با خانم بسیار زیبایی ازدواج کرد و رابطه ی عاطفی خیلی خوبی دارن :چون تا به حال کسی از من خوشش نیومده حس کردم چون همسرش زیباست رابطه ی عاطفی خوبی دارن و احساس زشت بودن کردم.
مریم دوستم و رقیب تحصیلیم توی کنکور پارسال رتبه ی خیلییییی بهتر از من کسب کرد و من اون لحظه حسادت کردم ولی میدونستم تلاش بیشتری کرده ولی با این حال حس خوبی نداشتم.
چه ایده های الهام بخشی میتونه موفقیت این فرد در من ایجاد کنه؟؟؟
مامانم:مامانم با اینکه از درس مدت ها فاصله داشت تونست پس من بهترشو حتی میتونم چون مدت هاست در مسیر درسم.
استادم:ایده ای که ازشون میگیرم به نظرم ایشون خیلی رابطشون با خودشون و خدا قوی بود و خداوند هم یه رابطه ی معرکه واسشون آورد پس منم اگه رابطمو با خدا و خودم بهتر کنم میتونم رابطه ی زیبایی رو در آینده تجربه کنم.
مریم:مریم همیشه دختری بود که حتی وقتی میرفت مسافرت درس خوندنو رها نمیکرد و حتی وقتی شمال بودن خیلی خفن درس خوند پس منم اگه عالی درس بخونم و هر جایی رفتم درس خوندنو هم با خودم ببرم پس میتونم نتایج معرکه تری بگیرم.
چه درس هایی میتونم بگیرم از مسیر هایی که این افراد طی کردن؟
مامانم: تمام مباحث و تموم کرد پس منم اگه اون مباحث مربوط به رشتمو تموم کنم میتونم.
استادم:ایشون سال ها از سن 16 سالگی رو خودشون کار میکردم و به چیز های مثبت توجه میکردن و خودشونو دوست داشتن پس منم اگه رو خودم بیشتر کار کنم و خودمو دوست داشته باشم میتونم.
مریم:مریم دوست قشنگم که حتی تو نوشتن در موردشم لبخند رو لبمه ،درسی که ازش میگیرم اینه:
آتنا مریم با موفقیتش بهت میگه حتی وسط دشت و دریا هم درس خواندن و هدفتو رها نکن و مستمر و هر روز تلاش کن و 100خودتو بذار واسه کاری که دوست داری.
سلام درودبراستادعباسمنش وخانوم شایسته وخانواده گرامی عباسمنش
. استادگرامی من دوسال ایت شماوشمااشناشدم خداروشکرمیکنم وچندین دوره خریداری کردم… من تعغیرشخصیتی زیادی داشتم وخداروازشماوصحبت های شماشناختم….
من بااین که روزانه چندین ساعت فایل های روگوش میکنم اماگاهی اوقات برای چنددقیقه ای حسادت میاداماسریع براون غلبه میکنم
خیلی ازتون ممنونم بابت راهکاری که گفتین…. میتونیم ازشون بپرسیم
.
به نام خالق هستی
سلام جواب سوال دوم
داداشم شرایط مالیش از دو سال پیش بهتر شده و نمایشگاه ماشین زده و درآمدش خداروشکر عالی شده چندید برابر شده و من واقعا خوشحال شدم که شنیدم و حسادت اصلا نکردم و به خودم میگفتم وقتی داداشم تونست به هدفش برسه من هم میتونم
سلام استاد عزیزو مریم خانم عزیزم
من دفترو خودکار خیلی داشتم ولی دخترم همه رو گم کرده یا خراب کرد..
گفتم الان تو سایت بنویسم براتون بهترم هست
من وقتی ک فامیلام یا دوستانم ب ی موفقیتی برسن بعضی وقتا خوشحال میشم و تبریک میگم اما بعضی وقتا ناراحت میشم و حسودیم میشه ولی خب ب روم نمیارم ک ناراحت شدم
دختر عموی بابام تونست همراه
همسرودختراش ب انگلیس مهاجرت کنن من خیلی خوشحال شدم ولی ذهنم میگفت اره دیگه پول زیاد اینارم میاره دیگه
اما من تایه جاهایی از زندگیشون خبرایی میشنیدم چون قبلا ساکن شهرستان بودن وبعد رفتن تهران ی چندسالی اونجا زندگی کردن و بعد از فامیلا شنیدم ک ب انگلیس مهاجرت کردن
و عکساشونو هم دیدم
عامل اینو هم تلاش زیاد میدیدم وهم پول زیاد
باور محدود کننده ی من=پول فراوان بود و عدم لیاقت
اینو من چند سال پیش ک اصلا فکر مهاجرت کردن رو نداشتم دیدم و شنیدم والان برام خیلی راحت ب نظر میرسه مهاجرت کردن
امامنی ک هیچ تلاشی نمیکنم وفقط ب فکر مهاجرت هستم منو ناراحت میکنه و حس بدی بهم دست میده
میدونم باید برای رسیدن ب این هدفم قدم بردارم
اما نمیدونم چی جلوی منو گرفته
ی موفقیت ار دوستم ک تونست بعداز 15 سال زندگی مشترک
صاحب ی خونه بشه
من خیلی خوشحال شدم و اینکه میدونستم
همسرش و خود دوستم خیلی تلاش کردن برای
خونه دار شدن
سال ها مستاجر بودن
و خونه رهن میکردن دو سال سه سال اونجا زندگی میکردن و پولاشونو پس انداز میکردن
و بالاخره صاحب خونه شدن
این موفقیت بهم امید میداد ک میشه صاحب خونه شد
ولی با تلاش های کوچک و پیوسته
باور محدود کننده ی من=سختی کشیدن و محدود کردن خودت برای نداشتن بعضی چیزها
بنام خدای مهربان
بعد از چندین و چند ماه امشب تصمیم گرفتم که تمرین این فایل رو کامنت بذارم
خدایا تو بگو من بنویسم
تمرین اول:
قدم اول: موفقیت افراد نزدیکم روبنویسم
فرد شماره یک: این خانوم زیبا تونست ماشینش رو که پراید بود رو به یک کوئیک تغییر بده و الان در حال تغییر اون به 206 هست
به تازگی به یک مسافرت خارجی رفت
کارمنده و حقوق بگیره
روابط عالی و عاشقانه باهمسرش داره و از نظر من بسیار خوشبخته
من چه احساسی نسبت به موفقیتش دارم؟!
احساس حسادت ندارم و یا خیلی خیلی کمه بیشتر احساس حسرت و خود کم بینی و ضعف دارم
اون از من بالاتره
قدرتمند تره
من از رانندگی میترسم و حاضر نیستم پشت فرمونش بشینم ولی این شجاعت داره
چه ایده های الهام بخشی از موفقیت این فرد میتونه در من ایجاد کنه؟!
اون خیلی به خودش اهمیت میده منم باید به خودم اهمیت بدم
خیلی رها و شاد و خوشحاله ولی من ادم استرسی و جوشی هستم
اون خیلی رو پولش و کارهاش برنامه ریزی داره ولی من هدف و برنامه ریزی مشخصی ندارم
اون خودش رو باکسی مقایسه نمیکنه
ولی من همش دنبال مقایسه خودم با دیگرانم
اون خودش رو بالا میبینه (لایق میدونه)
ولی من خودم رو لایق اینها نمیدونم
موفقیتش چه درسی برای من داره؟!
اگه اون تونسته منم میتونم
بشرط اینکه مثل اون عمل کنم
مثل اون باور کنم
فرد شماره دو : در حال مهاجرت به یک کشور فوق العادس
من چه احساسی دارم؟!
حسادت
خوش بحالش داره میره ازایران و اونجا حتما موفق میشه
(باوراینکه نمیشه تو ایران موفق شد)
دیگه نمیشه باهاش صحبت کرد چون قیافه میگیره و برخورد درستی بامن نداره
(قضاوت بی جا)
زمان داره میگذره و اصلا معلوم نیست که بشه ماهم ازایران بریم یا نه
(یاس و ناامیدی)
اون موفق شد و من دیگه موفق نمیشم
(باور اگه افراد زیادی موفق بشن دیگه فرصت برای موفق شدن من نیست )
چه درس هایی باید از موفقیت این افراد بگیرم؟!
باید بگم مهاجرت به کشور عالی حقشونه چون :
اینا خودش رو حبس کردن و از مهمونی ها و دورهمی های پوچ خارج شدن و فقط روی کار و اهدافشون تمرکز کردن
اینا هم کار کردن هم آموزش زبان دیدن
تلاش کردن برای خواسته هاشون
بها پرداختن
ولی من چی؟!
بجای آموزش دیدن رفتم تو مهمونی های بی فایده
وقتم رو الکی هدر دادم
بجای تمرکز روی خودم و کارم وارد حاشیه شدم
اینکه فلانی چیکار کرد چی گفت چی خورد و….
بجای تمرکز رو خواسته هام توجه کردم رو ناخواسته ها و…..
پس من هم میتونم مهاجرت کنم بشرط اینکه:
اول از همینجایی که هستم لذت ببرم
ثروت بسازم
حالم رو خوب کنم
به زیبایی های اطرافم بیشتر توجه کنم
بیشتر آموزش ببینم
کسب و کارم رو گسترشش بدم
و افراد سمی اطرافم رو حذف کنم
مهمونی ها و دورهمی هایی که هیچ سودی برام ندارن رو حذف کنم و فقط و فقط روی اهدافم رشد و موفقیتم تمرکز کنم
اهدافم رو کامل و واضح بنویسم و براشون قدم بردارم ……
استاد ممنونم بابت این فایل فوق العاده
که باعث شد نفوذ کنم به لایه های زیرین مغزم و احساساتم رو بشناسم و برای بهبودشون و تغییرشون قدم بردارم
سلام وآرزوی سلامتی به استاد نازنینم
خدا را شکر که زنده ام و این آگاهی ها برایم یاد آوری میشود
و اینها را کسی برایم یاد آوری میکند که به نیروی بینهایت الهی وصل است
سه ماه پیش پسر خواهرم بورسیه ی دانشگاه اوهایو آمریکا شد ومن از صمیم قلب برایش خوش حال شدم و ازته قلبم برایش آرزوی سلامتی و موفقیت کردم
و بسیار اورا تحسین کردم چون تلاش کرده بود
وقتی به اصفهان می آمدند
درجمع خانوادگی بود میگفت ومیخندید و گاهی کتاب را هم مرور میکرد همیشه کتاب به دست بود
میخواهم بگویم کتاب رفیق شش دانگش بود
خدا راشکر نتایج زحمات خودش را دیده بود و موفق شده بود
یاد گرفتم تلاش پیگیر ومداوم انسان را به نتیجه میرساند
نوش جانش این موفقیت و پیروزی
گوارای وجودش
لایقش بود
حواشی مهم نیستند مهم اهداف ما هستند که باید برای محقق شدنش تلاش کنیم
یادم هست هرگاه در کودکی شیطنتی میکرد خواهرم میگفت نمیگذارم به مدرسه بروی
واو به شدت ناراحت میشد،و نقطه ضعفش مشخص بود.
از خدا خواستم که پسر من هم موفق شود
ولی من نمیتوانم پسرم را تغییر دهم
اگر خودم تغییر کنم و حرکت کنم
اطرافیان من نیز تغییر میکنند
من حق و توانایی تغییر خودم را دارم
و دوست دارم با تلاش و کوشش مداوم موفق شوم.
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس منش عزیزم و سرکار خانم شایسته بزگوار
و ارادت خدمت دوستان هم فرکانسی خودم
من قبلا زمانی تو اطرافیان و دوستان خودم موفقیتی کسب میکردن صادقانه احساس حسادت و کمبود میکردم و گاهی عصبانی میشدم …..
ولی از زمانی که دوره های استاد رو تهیه کردم ( فروردین 1401..عزت نفس / 12 قدم ) و شروع به ساختن دوباره شخصیت خودم کردم و کوبیدم از نو شروع به ساخت کردم ، خیلی تغییر کردم .. البته حضور دوست خوبم که اتفاقا از طریق فرزندش که جریان جالبی داشت با استاد عباس منش اشنا شدم هم کمکم کرد .خدایی کمک خوبی هم بود حالا میخوام از موفقیت اون بگم .
دوست خوبم هادی : یکی از افراد موفق در زمینه تولید پایه کرین در کشور است و حتی صادرات هم میکنه محصولات فوق العاده خودش رو
احساس من دربارش اینه که خوشحال شدم چون از ابتدا کارش در جریان بودم و تلاش همیشگیش رو برای بهتر شدن میبنم و هر چقدر تکامل خودم رو طی کردم خیلی به خوشحالیم افزوده شد .حتی زمانی که ماشین شاسی دومیلیاردیش رو خرید به من زنگ زد با هم رفتیم تحویل گرفتیم کلی لذت بردم . الان دیگه طوری شدم که حتی فرد غریبه ایی هم پیشرفت کنه براش خوشحال میشم مثلا نزیک محل ما تالاری وجود داره که تقریبا هر شب شلوغه و پر از جمعیته .خدایی رد میشم و میبنم از ته دل کیف میکنم و اون رو نشانه نعمت بیکران رب العالمین میبنم .از خدا خواستم این حس رو در من تقویت بکنه و ارامشم رو بیشتر کنه
ج س1 : *من به خودم بارها گفتم وقتی دوست من تونسته در شهر خیلی کوچیک بیزنس موفق راه بندازه و حتی صادرات کنه خوب من هم میتونم با راه اندازی مجدد کسب و کارم موفق بشم
* وقتی دوست من میتونه با تغییر تو باورهاش درامد سرشار ،آسایش ،آرامش ، آزادی و عشق رو بدست بیاره منم میتونم
ج س 2 :
1. . روی باور های توحیدی مون کار کنیم و درک کنیم که فقط خدا برای ما کافیست و اگه تو مسیرش قدم برداریم هر چیزی شدنی است
2. اینکه این مسیر نیاز به تمرکز بر زیبایی ها و دوری از نازیبایی ها و حفظ احساس خوب داره /
احساس خوب :اتفاق خوب
3. باید با ارامش تکامل رو طی کنیم ودنبال نتیجه یک شبه نباشیم تا به نتیحه مطلوب برسیم
4. باید باور احساس لیاقات و فراوانی را در خودمون تقویت کنیم
5. باید روی هدفمون تمرکز کامل داشته باشیم
6. وقتی تومسیر درست با باور های درست و تفکر مثبت قدم برداریم نعمت ها خودشون سرازیر میشن
7. میدونم چیز های زیادی هست که باید یا بگیرم که عاشقانه مشتاقشم
با تشکر مجدد از استاد عزیزم و خانم شایسته بزگوار وآرزوی موفقیت برای دوستان هم فرکانسی خودم
سلام به استاد عزیز و فهیم و سلام به مریم جان عزیز و آگاه. سلام به همه ی بچه های سایت که بودنتون نعمته.
من با نوشتن این کامنت می خوام دِینم رو به استاد ادا کنم و با حل این تمرین استقبالم رو از این فایل سریالی نشون بدم. و البته که جوابام به این سوالات و حل تمرین فایل فقط در مقابل موفقیت های مالی افراد هست. چون من در همه ی زمینه ها واااقعا موفقم. از اعتبار اجتماعی تا مهارت بالا در زمینه ی فعالیتم. اما در زمینه مالی اونجایی نیستم که باید باشم!!
در جواب سوال این فایل باید بگم که من خودم به شخصه بیشتر از اینکه نگاهم به موفقیت دیگران باشه، نگاهم به اینه که چه کسی به این موفقیت رسیده! اگر یکی از آشناهای من باشه، دوست، فامیل یا هر کسی که من از نزدیک می شناسم و شاهد روند زندگیش و کارش بودم، به موفقیت قابل توجهی برسه، خصوصا در زمینه مالی، بیشتر از درگیر شدن با احساسات شادی یا ناراحتی، درگیر چگونگی ماجرا میشم. بهت زده میشم. و در واقع احساس ناتوانی میکنم. شروع میکنم به مقایسه کردن. که منم اینکارو میکنم منم این مسیرا رو میرم یا حتی یه جاهایی من بهتر عمل کردم. پس چرا برای من نتیجه نداده؟ چرا برای من نشده؟؟؟؟
حالا اگه اون شخص موفق نسبتی با من نداشته باشه و من خبری از حال و روزش و زندگیش نداشته باشم، کاملا خوشحال میشم و قلبا تحسین میکنم. چرا؟ چون بی خبری من از شرایط اون باعث میشه که نتونم تو پروسه مقایسه بیوفتم!!!!
نتیجه اینکه، چه در مقابل موفقیت یه شخص آشنا، چه در مقابل مسیر کاریه خودم، بزرگترین احساس و واکنش من علامت سوال هست! من داااائما در حال فکر کردن به چگونگی هستم. چطوری برای فلانی شد؟ چرا برای من نشد؟ من هم همین کارو کردم. منم همین راه و رفتم…
در کل برای غریبه ها خوشحال میشم. اما برای آشناها درگیر چگونگی میشم. در باطن دچار حسرت میشم. حس ناتوانی، و خوددرگیری ذهنی و … و مرتبا از خودم میپرسم که کجای کار من مشکل داره؟ من چه کم کاری یا کوتاهی میکنم؟ چرا کارای من نتیجه نمیده؟ همه موفق شدن و من نشدم. و کلی سوالای ذهنی دیگه که تو دفترم کامل نوشتم. آها اینم بگم که طرف همه ی سوالای من خداست ها!!!! همه رو از خدا میپرسم. و همش برام سواله که آیا داری به من سخت میگیری؟ خودت نگفتی من در لحطه اجابت میکنم؟ همه ی کارها رو که خودم دارم انجام میدم. پس خدایا نتیجه کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
در جواب تمرین هم اینو بگم که من حتی توی دفترم هم راحت نبودم و نیستم که بخوام اسم شخص رو بنویسم اما با تحلیل و فکر کردن به اسمایی که تو ذهنم بودن، و بررسی مواردی که توی تمرین بهشون اشاره شده، به یه نکته ی مشترک رسیدم. که درموردش کامل توی دفترم نوشتم. اینجا هم ازش میگم.
فقط همینو بگم که همه کسایی که در حال حاضر اسمشون و موفقیتشون توی ذهن من هست، درسته که به اخبار گوش میکنن، کنترل ورودی ندارن، درسته که به اصطلاح قانون رو نمیدونن، اما قللللبا عزت نفس دارن. و اصلا با کم نمیتونن زندگی کنن. نمیتونن ارزون بخرن و یا اصلا نخرن. یا حتی انتخاب کنن که کدوم رو بخرن. همیشه هم همینجوری بودن. و همه ی زمان هایی که من به شخصیت به اصطلاح قانع خودم افتخار میکردم، اونا در حال تغذیه ی عزت نفس و خود ارزشمندیشون بودن…
و حالا در نتیجه اونها این باور رو دارن که نباید بی کیفیت زندگی کرد و باور من میگه حالا دوتا نشد یکی هم خوبه!!!!!
و موارد بیشتری که توی دفترم مفصل نوشتم.
.
.
.
در کل نتیجه اینکه عزت نفس و احساس خودارزشمندی، حلقه ی گمشده ی زندگیه منه. و من با دیدن موفقیت های عزیزانم باید مرتباا تایید کنم که چگونگی رو فراموش کن و فقط خودت رو لایق دریافت ببین. خودت رو لایق کیفیت در همه ی جهات زندگیت ببین…
.
.
.
ممنونم استاد که باعث شدید برای خودم و شناخت بیشتر خودم وقت بزارم.
خیلی خیلی این نوشته برام با ارزشه.
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
نمی دونم این احساس درسته یا نه اگر فردی از آشنایان یا دوستان به موفقیتی برسه احساس خوشحالی براش دارم اما زمانی که من دارم کاری انجام می دم و داخل کارم هرکسی سرک بکشه مرتب دخالت داخل کارم کنه و ناراحتی هایی که برام ایجاد میکنه نذاره کارم رو انجام بدم و بعد خودش از این راه رفته و به موفقیت رسیده ولی برای من ایجاد مزاحمت کنه احساس بده حسادت بهم دست میده البته با صحبت های شما لستاد سعی کردم ببخشم ولی باهاش رفت و آمد نداشته باشم برای آرامش خودم
درود به همه دوستان و استاد گرامی و تیم دوست داشتنی عباس منش
نمیخوام با نقاب حرفامو بنویسم و به سوال جواب بدم و باید اون چیزی رو بگم که واقعا هستم چون قبلا شاید در نوشتن نظر یجورایی فیلم بازی میکردم و چیزی مینوشتم که نیستم چیزی رو مینوشتم که دوست داشتم باشم ولی فهمیدم اول باید خودم باشم و به خودشناسی برسم تا بتونم اونو تغییر بدم
در مورد سوال استاد که نسبت به موفقیت دوستان و آشنایان چه دیدگاه و احساسی دارم باید بگم که احساستم در مورد موفقیت هرکسی متفاوته و حتی میتونه در مورد موفقیت یک فرد هم احساس خوب باشه و هم احساس بد
در مورد خانواده هر کدوم از اعضای خانواده من به موفقیتی برسن فقط و فقط احساس خوشحالی و شادی دارم و لذت میبرم از اون اتفاق انگار خودم به اون موفقیت رسیدم و هیچگونه احساس بدی ندارم
در مورد موفقیت فامیل های نزدیک دو احساس رو همزمان تجربه میکنم
مثال بیارم : توی خانواده عمه ام یکی از پسر عمه هام توی شغلش به ثبات و موفقیت قابل توجهی رسیده و زندگیش افتاده رو دور پیشرفت
وقتی از موفقیت های افرادی مثل پسر عمه ام میشنوم و میبینم دو احساس خوب و بد رو تجربه میکنم
از اونجایی که خبر دارم که چه مسیری رو طی کرده و چقدر برای رسیدن به اون موفقیت تلاش کرده و الان داره نتیجه زحماتشو میبینه
احساس خوبی در مورد موفقیت هاش دارم
مثلا همین چند روز پیش ماشین قدیمی خودشو فروخت و رفت یه پارس صفر خرید
میگم بنازم بهش اون یه مسیر چندین ساله رو طی کرده که الان به راحتی میره و چیزی که دوست داره رو میخره خدا بهش بیشتر بده کغرش با ارزشه تو کارش بهترینه و ارزش آفرینی میکنه به چند نفر دیگه هم دستی میشه و نون میرسونه پس حقشه و خدا بهش بیشتر بده و این احساس واقعی منه بدون هیچگونه احساس حسادتی
اما احساس بد من در مورد موفقیت های آدمایی که مثل پسر عمه ام که غز فامیل ما هستن چیه؟
احساس بدم از اونجایی میاد که از خودم ناراضی میشم و میبینم که خیلی عقب هستم از هم سن و سالای خودم و یجورایی احساس عقب ماندگی و یأس رو تجربه میکنم در مورد خودم ولی احساس حسادتی وجود نداره و کاملا بر میگرده به خودم که چرا تو هنوز موفقیتی کسب نکردی و داری در جا میزنی و هرچقدر تلاش میکنی و کار میکنی فقط مخارج معمولی زندگی رو در میاری و پیشرفتی توی زندگی نداری و این حرفا
و اما در مورد آشنایانی که میشناسم و میبینم که مثلا فلانی رفته چهار میلیارد شاسی بلند خریده یا فلانی رفته پنج میلیارد تو فلان منطقه زمین گرفته یا فلانی با اینکه دوتا ماشین نو داشته رفته یه زانتیا هم خریده و اینجور موفقیت های چشم گیر دیگران
وقتی اینارو میبینم طبیعتاً ناخودآگاه میگم خوشا به سعادتشون اینارو اینا از کجا میارن؟ بچه کووچه ای ها و شاید نا خواسته یه احساس حسادت ضعیفی اون وسط پدیدار میشه
منم که این وسط آگاهی در مورد اینکه چگونه به این موفقیت ها نگاه کنم که احساس خوبی بهم بده یا اصلا با چه دیدگاهی باید به این موفقیت ها نگاه کنم بعد یکم غبطه خوردن میرم پس کله ام را خارانده به راه خود ادامه میدم.