ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 11

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2972 روز

    سلام به همه همراهان عزیز

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟

    خوب امروز بعد از این همه سال کار کردن روی خودم دیگه میتونم بگم کمتر از چالش‌ها میترسم کمتر ازشون فرار میکنم هنوز میترسم ترس به دلم میوفته ها اما فرار نه هی با خودم میگم نه حلش میکنم من تواناییش رو دارم سوالی هست میپرسم راهی کاری چیزی هست یاد میگیرم باید حلش کنم این یه فرصت یادگیری هست این یه چیزیه که اگر بتونم حلش کنم و ازش بگذرم کلی به رشد و پیشرفت من کمک می‌کنه کلی اعتماد به نفسم بیشتر میشه قدرتمندتر میشم تقریبا میتونم بگم ازشون استقبال میکنم یه جورایی لذت میبرم انگار یه فرصت تقابل با خودم و به چالش کشیدن خودم میدونمش.

    تمرین :

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    راه اندازی کسب و کار شخصیم

    مدتهاست درونا قلبم بهم میگه میخوای از لحاظ مالی رشد کنی باید کسب و کار شخصیت رو راه اندازی کنی باید دست به عمل بزنی راهی جز این انگار نیست.

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛ 

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    چه پیشرفت هایی می کنم

    من خودم می‌دونم که درون من بشدت مشتاق رشد هست بشدت نیاز به گسترش دادن خودش هست و اینو از من میخواد که کسب و کار شخصیم رو با توجه به علاقه زیادی هم که در این مورد دارم راه اندازی کنم.

    من قبلاً هم کسب و کار شخصی داشتم چقدر درها خدا برام باز کرد چقدر قدرتمندتر شدم چقدر تجربه های جدید کسب کردم چقدر خودم و توانایی هام رو بیشتر شناختم چقدر درکم از جهان از بیزینس بیشتر شد چقدر تعامل کردن با آدمها رو یاد گرفتم چقدر تو درخواست کردن از آدمها قوی تر شدم چقدر ترسهام کمتر شد چقدر مهارتهای ارتباطیم بهتر شد چقدر اعتماد به نفسم بیشتر شد خود باوریم بیشتر شد درکم از قوانین عمیق تر و بهتر شد تو اون پرسه باعث شد بیشتر بهشون فکر کنم و درک بهتری ازشون پیدا کنم چقدر اعتباری بیشتر شد.

    یه فرصت طلایی برای من بوجود میاد که بیشتر خودم رو به چالش بکشم به خیلی از ترسهام غلبه کنم از این حالت درجا زدن و یکنواختی که بشدت داره آزارم میده رها میشم آزاد میشم میتونم ایده هام رو عملی کنم میتونم خودم رو بخشی از چرخ دنده هایی که سرجای خودشون قرار گرفتند ببینم و احساس مفید بودن کنم هم خودم رشد کنم هم جهان رو گسترش بدم اینجوری خدا هم حمایتم می‌کنه و خوشنود میشه به من افتخار می‌کنه

    چقدر از لحاظ شخصیتی رشد میکنم چقدر از لحاظ مالی رشد خواهم کرد چقدر توانایی‌هام بیشتر میشه چقدر چیزهای بیشتر میتونم یاد بگیرم چقدر تجربه های جدید تر و جالب ترس کسب خواهم کرد خدا می‌دونه با چه افراد بهتر و باحال تری آشنا خواهم شد.چقدر از لحاظ روحی حالم بهتر میشه.

    مرحله سوم:

    کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.

    مرحله اول ساختن باورهای قدرتمند کننده ای هست که اولا به من کمک می‌کنه از بندهایی که به دست و پامو هست رها بشم و دوما فرصت فکر کردن به توانایی‌هام و پول ساختن ازشون رو پیدا کنم.

    مرحله بعد ساختن باورهای قدرتمند کننده ای که توانایی هام و ایده هایی که دارم رو بشدت ارزشمند دونستن از طرف خدا دونستن و اینکه من میتونم با همین امکانات و شرایطی که دارم از همین جایی که هستم میتونم شروع کنم پله پله خداوند یه دری باز می‌کنه راه ها رو بهم نشون میده مسیر رو برام هموار می‌کنه و مدام کردن اتفاقات خوبی که قبلاً برای کار قبلیم هم افتاد درهایی که باز دستانی که رسید و من به خواستم رسیدم رو مرور کردن تا امیدم بیشتر بشه انگیزه بگیرم ترسهام کمتر بشه و قدرت حرکت کردن پیدا کنم.

    بعد تو مسیر که بیوفتم کار راحتتر میشه شروع کردن و از کجا شروع کردن برای من مهمه بقیش یکم برام راحتتر هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    محمدرضا قناد باشی گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    سلام

    مرحله اول

    چه نعمت هایی برام به ارمغان میاره؟

    منو به ثروت بیشتر

    به ارتباطات خوب خانوادگی بیشتر

    اعتماد به نفس پول در آوردن بیشتر

    استرس کمتر

    میرسونه

    مرحله دوم

    بر چه ترسهایی غلبه میکنم

    ترس اجاره خانه

    ترس از بی پولی

    ترس از حسرت خوردن که اگر میرفتم موفق میشدم

    ….

    مرحله سوم

    توکل من چقدر بیشتر می‌شود

    خیلی بیشتر میشه

    و اگر مشابهش پیش بیاد تجربه توکل و نتیجه گیری داشت

    مرحله 4

    چه مهارتی را با این مهارت یاد میگیرم

    ترید را یاد میگیرم

    خیلی ها میان ولی آنقدر مطالب سخته پشیمون میشن ولی من ادامه میدم تا مهارتم بالا برود

    مرحله 5.6.7

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    چه پیشرفت هایی می کنم

    توانایی پول درآوردن زیاد

    توانایی ذهنی و سرعت عمل بالاتر میره

    نعمت خانه خریدن

    ماشین خریدن

    مهاجرت پیش استاد عشقم آقای عباسمنش

    پیشرفت مالی روابطی عاطفی

    جسمانی حتی

    خورد و خوراک

    خرید تمام محصولات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فراز آقابالازاده گفته:
    مدت عضویت: 1835 روز

    سلام به استاد عزیزم.

    اول باید تشکر کنم که این گروه فایلهای جدید رو شروع کردید. خیلی تاثیر میداره روی خود شناسی و اینکه خیلی از اتفاقایی که قبلا افتاده تو زندکیم که یا جلوی پیشرفتمو گرفته یا کمک کرده به پیشرفتم رو به یاد میارم و تحلیلشون میکنم. هم یاد میگیرم و هم خودمو تحسین میکنم که آفرین فراز اونجا خوب تونستی اون مساله رو جمعش کنی.

    تو این فایل گفتین که به نتیجه فکر نکنیم و من آخر فایل دقیقا جایی که رسیدم به محل ثبت نظر گفتم فراز به این فکر نکن که نظرت قراره خوب باشه یا نه فقط شروع کن به نوشتن.

    از اول فایل داشتم به این فکر میکردم که من تو حل مسائل چجور آدمی هستم. کلا من از بچگیم به این باور داشتم که وقتی یه چالشی رو دارم بالاخره میشه یجوری حلش کرد و اینکه من فقط دارای چالش نیستم و همه برای خودشون چالشی رو دارن. مثلا یادمه وقتی از 5-6 سالگیم دچار بیماری خود ایمنی پوستی شده بودم و اعتماد به نفسمو خیلی پایین آوورده بود باز هم به خودم میگفتم عیبی نداره این تو نیستی که فقط یه مشکل جسمانی داره. هرکسی یه موردی داره که باید سعی کنه درمانش کنه. یکی چشمش ضعیفه یکی کچله یکی مشکل داخلی داره مثلا. ولی خوب وقتی بزرگتر شدم اجتماع تاثیرش بیشتر بود و باورهای محدود کننده من هم بیشتر و قوی تر شدن. مثلا وقتی میرسیدم به یه چالش جدید میگفتم خدایا چه گناهی کردم این بلا سر من میومد. این احساس گناه خیلی بیشتر منو اذیت میکرد. ولی این حرف من نبود و فقط جمله ای بود که از فیلما و بقیه یاد گرفته بودم.

    سال 98 که یه اتفاقی افتاد و من اولش خدا ناباور شدم و به این باور رسیدم که همه اتفاقا و بلاهایی که سرم اومده صرفا بخاطر کارهای خودم بوده و خدایی اصلا وجود نداره که بخواد منو تنبیه کنه. پس باید مواظب باشم و حواسم بیشتر جمع باشه. که بعد از 2-3 ماه با استاد عباسمنش آشنا شدم.

    بعد از این زمان من خیلی راحت تر تونستم جلوی چالشهای زندگیم وایسم و زود خودمو نبازم. دیگه بعدا که خدارو بهتر شناختم خیلی راحتتر و با ایمان بیشتر از قبل و کاملا از ته قلبم کارهارو به خدا سپردم و هر دفعه خیلی راحت برام انجام داده بدون اینکه من بخوام تلاش خاصی بکنم. بدون داشتن پارتی کارهام تو ادارات حل شده. بدون خرج کردن پول یا شاید در حد معقول که قبلا شاید فکر میکردم هزینه بیشتر بخواد چالش هام حل شدن.

    من بعد از پایان کارشناسیم دوست داشتم که ارشد هم بخونم ولی بخاطر باور های محدود کننده تلاشم رو ادامه ندادم و خیلی از درس و دانشگاه دور موندم. بعدها اتفاقایی افتاد که یادم افتاد من خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و تصمیم گرفتم فقط شروع کنم. اولین اتفاقی که افتاد تغییر باور هام بود. این باعث شد مراحل بعدی رو آسونتر ببینم. بعد برای هدفی که داشتم مراحلی رو که بلد بودم رو آوردم رو کاغذ فقط سعی کردم اولین مرحله رو انجام بدم و بعد قدم بعدی و بعدی. اوایل که نگاه میکردم شاید قدمهای آخر سخت بودن برام ولی من تا اینجای کار که شاید بتونم بگم وسطای رسیدن به هدفمه رو خییییلی راحت اومدم جلو. پس بقیه مراحل هم باز خیلی راحت میشه به نتیجه برسن.

    فقط لازمه که من ایمانمو نشون بدم. بقیه شو خدا با کمال میل برام انجام میده.

    هنوز هم خیلی راه دارم ولی همین که میدونم هر چیزی راه حلی داره قوت قلبیه برای ادامه دادن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد بزرگوارم

    سپاسگزارم که با این آگاهی ها و توضیحات خوب شما درکم به نحوه چالش های زندگیم و درکم به اینکه چالش های زندگی هدیه ای از طرف خداوند برای من بوده امیدوارتر و شادتر و قوی تر و توحیدی تر زندگی میکنم خدایاشکرت.

    جواب به سوال این جلسه که میخواهم با یاد آوری چالش هایم و موهبت های که از آنها دریافت کردم بنویسم.

    چالش اول

    1_من در سن بسیار کم یک رابطه عاطفی را شروع کردم که متوجه اشتباهم شدم که این رابطه بدرد من نمی‌خورد و با چالش بسیار بزرگ جدایی روبرو شدم که برای خانواده ام بسیار سخت و مشکل بود چون حرف مردم و آبرو در کار بود اما من با قدرت وارد این چالش شدم که جدا شدم و موهبتی که برای من به ارمغان آورد این بود که خداوند در مدت بسیار کوتاه یک فرد بسیار عالی و فوق العاده را به من هدایت کرد که الان 12 ساله که با او دارم زندگی میکنم و این سالها فقط عشق بوده و محبت و لذت و در کنار هم رشد و پیشرفت که در فامیل و اطرافیان ما الگوی خوبی برای روابط شده ایم که البته آنها می‌گویند که ما الگوی آنها هستیم بدون اینکه ما حرفی بزنیم یا اینکه بخواهیم کسی را امر و نهی کنیم فقط زندگی خوب خودمان مهم است و با هیچ کس کاری نداریم و این یک مثبت بزرگ الهی برای من است .

    2-چالش بعدی من خبر نازا بودنم توسط دکتر زنان بود که یک چالش بزرگ برای من بود که نمی‌توانم مادر بشوم اما به لطف خدای مهربانم من نا امید نشدم و نپذیرفتم بلکه با قدرت این خواسته در من شکل گرفت که با یک درمان کوچک من در مدت زمان یکسال بعدش صاحب یک دختر زیبا و سالم و باهوش و زیرو زرنگ شدم خدایا شکرت و این هم از هدیه ی خداوند با دادن این چالش برای من .

    3_ خبر جدا شدن شریک همسرم و ورشکستگی مالی ما و در وضعیت بسیار بد مالی قرار گرفتیم که باعث شد بسیار ناراحت بشویم اما این هم یک هدیه بسیار بزرگی به همراهش داشت که من بی خبر بودم اما با حل کردن این چالش که من اقدام کردم با قدرت که میخواهم مهاجرت کنم به شهر دیگه با اینکه اطرافیانم و همسرم بشدت مخالفت میکردن اما من یادمه که دقیقا این حرف را زدم که من باید حرکت کنم و این مسئله را حل کنم و از لحاظ مالی رشد کنم یا میمیرم و این محکم حرف زدنم و در اقدام عملی هم جمع کردن وسایل خونه ام باعث شد که همه تسلیم شدن و جهان به جدیت من واکنش نشون داد و همه دست به دست هم دادن و به من کمک کردن که من مهاجرت کردم و در همون سال بود که من اول از همه بدهی هایمان را دادیم و آرامش گرفته بودم و فقط از خدا طلب کمک میکردم که خداوند در سال 1399 مرا با استاد سید حسین عباسمنش بزرگوار آشنا کرد و هدایتم کرد به این سایت ویژه توحیدی که رشد کنم و پیشرفت کنم و ما در این سال‌ها که با استاد هستیم سه برابر گذشته ابزار کار خریدیم و کلی رشد مالی داشتیم که براحتی از پس خرج و مخارج و اجاره دادن بر می آیم به لطف خدای مهربان و این هم هدیه ما بعد از این چالش که چقدر ما را بزرگ کرد که تا بینهایت ادامه دارد.

    4_ آسمانی شدن مادر عزیزم که من همان شب باهاش کلی حرف زدم بدون اینکه بدانم آخرین بار است که دارم صدای زیبایش را می‌شنوم که همان شب که به رختخواب می‌رود برای خواب آسمانی شد و بعد از فقط چند ساعت من خبر آسمانی و بهشتی شدن مادرم را شنیدم خیلی چالش بزرگی بود و من فقط میگفتم خدایا شکرت که من به قدرت تو پی بردم که این روزهای که به من هدیه می‌دهی فضل و محبت بزرگ است که من خودم را بهتر بشناسم و قدرت تو را بهتر درک کنم و هدیه ی که برای من داشت صبر بود آرام بودن بود استفاده درست از روزم و ساعات زندگیم را برایم دارد که سخت نگیرم که کمال‌گرا تباشم و فقط برای امروز زندگی کنم و این یکسالی که از این چالش داره میگذره من تک تک روزهایم راستی کردم که در لحظه باشم و هر روز که خواب بیدار میشوم به خودم تبریک می‌گویم که خدا به من فرصت دوباره داده تا توحیدی تر باشم و خودم را بهبود دهم و یک دریچه ای باز شد برای من که خودم را بهتر بشناسم که این راه تا وقتی که زنده هستم هر روز بهتر و بهتر می‌شود و از خدا میخواهم که تا آخر عمرم مرا هدایت کند که یادم بماند اگر امروز بیدار شدم هدیه و فرصتی است برای رشد و بهبود خودم .

    5_با چالش بیماری ژنتیکی روبرو بودم و بی انرژی بودم که دوست داشتم تغییر کنم که خداوند با وارد کردن من به این چالش ها هدایتم کردم به قانون سلامتی که با تغییر سبک و شیوه ی زندگیم من بینهایت سرحال پر انرژی و کاملا سلامت و شاداب شدم با ذهنی باز تر و هوشیار تر دارم روی خودم کار میکنم که هدیه اش بینهایت با ارزش تر از این گفته های من است که تا ابد بیشتر وبیشتر خواهد بود خدایا شکرت.

    6_چالشی که جدید و تازه است در همین 10 روزه اخیر برایم رخ داد که من به ضعف ها و باور های محدود شخصیتی خودم پی بردم نتوانستم به درخواست نابجایی صاحب خونمون نه بگویم و ترس از قضاوت شدن داشتم که باعث شد قضاوت بشوم و بسیار توهین شد به من و اولش من ناراحت شدم گریه کردم و بعد ترسیدم نا امید شدم و احساس قربانی شدن داشتم اما چون داشتم روی خودم کار می‌کردم و باور داشتم که تمام اتفاقات و شرایطی که برایم رخ داده بازتاب باور های خودم به خودم است و این ایراد ها را پذیرفتم و به قول استاد آشغال ها و ضعف ها و باورهای اشتباهم را انکار نکردم و زیر مبل مخفی نکردم و امدم روی این ضعف ها کار کردم اول با گوش کردن فایل دانلودی فقط روی خدا حساب فهمیدم که ترس من از شرک من و ساختن بت از صاحب خانه در من ایجاد شده که بار ها و بارها گوشش دادم و روی خودم کار کردم که هیچ کس در زندگی من قدرتی نداره و مالک آسمانها و زمین و فرمانروا و صاحب اختیار کل خداوند است و من باید خودم را بهبود دهم و ایراد از من است و بعد هدایت شدم به جلسه دوم عزت نفس که نخواهم قربانی باشم که در مدار بلا ها و ناخواسته های زیادی قرار میگیرم و هدایت شدم به جلسه اول کشف قوانین زندگی که باور کنم من خالق زندگیم هستم و ترمز هایم را که باورهای محدودم هست را شناختم و بعد هدایتم شدم به گوش کردم فایل های احساس لیاقت که من ارزشمندم و لایق نعمت های خوب خدا هستم و جلسه دوم احساس لیاقت که بهتر درکش کردم مرز و محدوده هایم را نوشتم و هر روز دارم میخونم که یادم باشه که راحتی و آسایش من در اولویت است و به راحتی به درخواست های بی جایی دیگران با احترام نه بگویم و برای خودم از دیگران بت نسازم و شرک نورزم و باز به گفتگو های مثبت و باز هم به اینکه برای ارزشمند بودن من نیازی به هیچ یک از عوامل بیرونی ندارم و شناختن کلی شرک از وجودم و بهبود آنها و همینطور کار کردن روی خودم و این روند باعث شد که جهان به من پاداش داد و شرایط و موقعیت مکانی مرا تغییر داد به راحتی دستانش رابرای من فرستاد که من در حال حاضر دارم اسباب کشی میکنم به یک خانه زیبا و نو ساز با پنجره های قدی و دو خوابه با کمد دیواری های زیاد با امکانات عالی که امروز دارن شیرآلات خانه را نصب می‌کنند من در حال جمع کردن وسایلم هستم که تا چند روز آیند نقل مکان میکنم به یک خانه نو وتازه که من اولین نفر هستم که از این خانه و امکانات عالی وشیک و تازه اش استفاده میکنم و خداوند نعمت های بهتر و بیشترش را در اختیارم گذاشت و این چالش هدیه ی بود از طرف خداوند که من هم خودم را بهتر بشناسم و هم ظرفی بزرگتر شد برای دریافت نعمت های خوب خداوند خدایا شکرت و من با ایمان و باور قلبی می‌گویم که شرایط و اتفاقات فقط و فقط بخاطر باورها و افکار و نوع نگرش من هستند که باید خودم را و باور هایم را تغییر دهم و متعهدترم برای تغییر بهتر و اینکه صددرصد چالش ها هدیه ی هستند از طرف خداوند که من رشد کنم پیشرفت کنم و به خداوند و نعمات خوب خداوند نزدیکتر شوم خدایاشکرت که درکم نصبت به قوانین و عمل به آنها برای من بهتر شده .

    بی نهایت از شما استاد خوبم سپاسگزارم و دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    آرزو دادفر گفته:
    مدت عضویت: 977 روز

    سلام

    فکر میکنم چالشی که من چند ساله داشتم این بود که از ادامه تحصیل متنفر بودم وادامه تحصیل رو برای خودم یه مشکل میدیدم باتوجه به اتفاقای قبلی

    اما بعد از چندسال به فکر افتادم که ادامه بدم خداوند هم در هدایتش به من الهام کرد ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رو حتما انجام بدم

    ومن هم واردش شدم دیشب یعنی 14بهمن 1402 موفق به ثبت نام شدم پروسه ش خیلی سخت بود اما من از اونجایی که عاشق کارهای نرم افزاری وانجام همه کارها به صورت دیجیتال توسط خودم هستم بعد سه روز تلاش و اسکن مدارک با اسکنر گوشی خودم ونرم افزار کاهش حجم عکس در گوشی موبایل خودم تونستم به راحتی ثبت نام کنم البته روند ادامه کار رو تو لب تاب انجام دادم

    خیلی عالی شد همه میگفتن برو کافی نت انجام بده خودت نمیتونی

    اما من انجامش دادم

    حالا هم از اینکه تونستم دوباره واسه ارشد ثبت نام کنم خیلی خوشحالم

    الان دیگه مثل قبل برای درس‌خواندن اینقدر خودم رو ضعیف نمیدونم

    حس شوق وذوق زیادی دارم مطمئنم بهترین دوران تحصیلیم‌ رو خواهم داشت چون دیگه مثل قبل اسیر باورهای غلط مثل شانس ومثل حدس وگمان وجادو وطلسم نیستم

    من خودم شرایط زندگیمو میسازم من بهتون قول میدم

    یه روز براتون از ثبت نام خودم در مقطع دکترا براتون مینویسم

    که ارشد معدل عالی داشتم وچهره درخشان شدم

    دیگه میدونم تنها مانع خوشبختیم خودمم

    چالش دیگه زندگی این بود که همسرم که بود من دیگه رانندگی نمیکردم

    اما 3روز پیش همسرم دستش رو جراحی کرد ومن به ترسم غلبه کردم وبا همسرم به مسافرت 200کیلومتر دورتر از خونه رفتم بدون رانندگی همسرم

    من خودم فقط رانندگی کردم از اون روز حس ترس یا مقاومت در برابر رانندگی در کنار بقیه ازم برداشته شد

    واین تکامل رو طی کردم

    دیروز همسرم میگفت خیلی رانندگی ت خوب شده کلی ازم تعریف کرد

    قبل از اینکه باهاش برم بیرون ذهن محدود کننده بهم میگفت الان بری بهت ایراد میگیره

    اما خودم به خودم گفتم اشکال نداره یاد میگیری اگرم اشتباه کنی چیزی بهت میگه که یاد بگیری

    بازم رانندگی بهتر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    امیرالدین مانیان گفته:
    مدت عضویت: 529 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته

    من با کاربری همسرم و با گوشی ایشون داشتم فایل را گوش میکردم و گفتم بزار اولین کامنت را من بگذارم.

    راستش استاد جان من شدیدا از ورود به کارهایی که جدید هستد برام و ناشناخته هستند ترس دارم .میترسم نتونم موفق بشم و بعد بشم پایه خنده بقیه یا بشم درس عبرت دیگران .برای همین وقتی میخوام وارد یه چالش جدید بشم تا وقتی مجبور نباشم وارد نمیشم یا حداقل اگه خیلی ذهنم مجبورم کرد یا تشویقم کرد که وارد بشم با ترس و لرز از صد نفر که شاید اونها هم اصلا اطلاعاتی راجع به اون مورد ندارند مشورت میگیرم و باز هم با ترس بسیار وارد اون چالش میشم.

    مثلا من خیلی میترسیدم وارد یکی از دسته های شغل آرایشگری بشم و بعد از مشورت با چند نفر چون خیلی ذهنم تشویقم میکرد که این شغل شادی است و پول خوبی هم داره واردش شدم با ترس خیلی زیاد و رفتم آموزش دیدم و کار کردم و الان بعد از دوسال مشتریهام همه از کارم راضی هستند و نوبتهای مجدد برای انجام کارشون میگیرند ولی خب من بعد از دوسال فهمیدم که این کار کار مورد علاقه ام نیست.کلی چیز تو کار و توی رفتار کردن با مشتری و اینکه من ارزشمند هستم یاد گرفتم والان با این پیشینه میخوام وارد کار بعدی بشم.

    چیزی که فهمیدم علت بیشتر ترس های من بوده عدم اعتماد به نفس است و دلم میخواد دوره اعتماد به نفس شما را تهیه کنم ولی خنده داره که خمینم برام چالشه چون فهمیدم که دوره اعتماد به نفس یه تمرین پیام بازرگانی داره و با خودم میگم من که نمیتونم برم جلو غریبه ها حرف بزنم پس دوره را نخرم.

    برای شروع کار جدید خودم لحظه شماری میکنم و مدام به خودم میگم شروع کن ولی واقعا یه مشکل بزرگی که دارم اینه استاد جان که نمیدونم علاقه ام چیه؟ نمیتونم بفهمم که کدوم کار هست که وقتی انجامش بدم اصلا زمان را متوجه نشم و عاشقش باشم؟ از کجا باید بفهمم استاد آیا گذر زمان کمکم میکنه؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سمیرا علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 928 روز

    به نام پروردگار مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستانم

    چالش من زمانی ک خسته بودم ک پدرم از دست دادم زمانی ک پدرم زنده بود من و مامانم هیچ استقلال مالی نداشتیم

    وقتی پدرم از دست دادیم انگار باعث شد ما بلند بشیم و پیشرفت کنیم

    من همراه مامانم یک مغازه زدم

    با مامانم روی پای خودمون وایستادیم

    ما کسی بودیم ک همیشه نیازمند و وابسته پدرم بودیم چون ایشون همیشه به ما ماهی داد نه ماهیگیری یاد بده

    ما کلی چیزی یاد گرفتیم

    چالش ها باعث شد ما برای خودمون اعتبار بخریم و اعتبار داشته باشیم توی بازار

    باورهای های خوبی داشتیم تلاش کردیم

    اول کاری هم تصمیم گرفتیم نقد بخریم نقد هم بفروشیم

    دسته چک خط قرمز ما بود

    ما سرمایه اندکی داشتیم حرف های زیادی از آدم ها شنیدیم ک وام بگیرید مغازه پر کنید

    ولی ما گفتیم نه وام شرک

    این بزرگ ترین چالش زندگی ما بود

    مهارت ما خیلی رفت بالا

    توی مشکلات تونستیم از دل مشکلات جواب مشکلات دربیاریم

    من خودم شخصا رفتم تو دل مشکلات تو دل ترس

    مثلا وقتی چالش فیلتر یخچال برام اتفاق افتاد بجای این ک عصبانی بشم ک به زمین و زمان بد و بیراه بگم رفتم یک فیلتر آب برای یخچال خریدم به فروشنده گفتم آقا به نظرت من میتونم درست کنم گفت خانم امتحان کن انگار حرف این آقا باعث شد من جسارت به خرج بدم

    اگه زنگ میزدم نصاب میومد کم کم مزد دست 400 می‌گرفت

    یک دفعه یاد استاد افتادم ک ایشون گفتن تو یوتیوب فیلم های آموزشی میبینم

    منم سرچ کردم دیدم قشنگ آموزش داد چطوری فیلتر باز کنم و دوسر سیم قیچی کنم و بعدش دوباره فیلتر جدید جا بزارم

    این کار کمتر از 5دقیقه شد

    بعد انجام این کار اینقدر احساس خوب داشتم و از خودم راضی بودم ک این چالش برای خودم سخت نکردم

    و فرش آشپزخونه بردم توی حیاط پهن کردم ک خشک بشه

    .

    .

    ‌.

    یا یک چالش دیگه ک برای من اتفاق افتاد چند روز پیش

    از خواب بیدار شدم دیدم سینک آشپزخونه آب نم میده

    چراغ پذیرایی روشن کردم دیدم روشن نشد

    کارام کردم ک بچه هام ببرم مدرسه دیدم چراغ چک ماشین روشن شده

    همه این اتفاق ها کمتر از یک ساعت اتفاق افتاد قشنگ خاصیت این رو داشت ک من جیع بزنم و خودمو بزنم به زمین و زمان

    اما با خودم گفتم سمیرا اشکالی نداره برو بچه هارو ببر مدرسه بعد بیا خونه ببین چیکار میتونی بکنی

    اومدم سینک باز کردم لوله هاشو دیدم اشغال گرفته تمیزش کردم و بستم

    قبلش نشونه گذاشته بودم چطوری بوده مدلش

    دیدم من برق کاری بلد نیستم زنگ زدم به نصاب اومد ایشون یک آقای فوق العاده ای بودن ک حتی به من یاد دادن چطوری کلید برق سیمش در رفته درست کنم

    ماشینم هم یک دقیقه بردم تعمیرگاه دادم دیاگ زد

    باور کنید اینا برای منی ک همیشه همه چیز حاضر و آماده بود سخت ترین چیز دنیا بود

    با اولین چالش بزرگ زندگیم از دست دادن حامی زندگیم من تونستم خودم جمع کنم و روند زندگی ادامه بدم

    میشد ک من افسردگی شدید بگیرم

    میشد ک هیچ هنری نداشته باشم

    اما وقتی هدایت شدم به استاد انگار قدرت بیشتری گرفتم

    من سپاسگزار پروردگارم هستم برای هدایتم

    سپاسگزارش هستم ک منو راهنمایی کرد ک روی پای خودم بلند بشم و بتونم زندگی آرومی برای خودم بسازم

    درپناه الله باشید دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    زهرا مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 2272 روز

    سلام بر استاد گرانقدر و عزیز و همه دوستان

    برای این قسمت از درس های زندگی من تو دفترم نوشتم چون خیلی طولانی بود و اینکه انگاری هنوز باخودم رودربایستی داشتم اما تمام سعی ام رو کردم که صادقانه به اعماق احساساتم نفوذ کنم و ببینم که چخبره که خب الحمدالله سرشار بودم از باورهای محدودکننده و وقتی تک به تک با این باورها مواجه شدم حس خیلییی خوبی داشتم انگار سوال مسئله رو فهمیدم، شنیدیم که میگن با فهمیدن مسئله نصف راه حل رو رفتی. خب خداروشکر بابت فهمیدن ذهنیتم

    جالبه با اینکه اینو قبول کردم که هرجایی ترس هست و پیشرفتی حاصل نمیشه اونجا تو اون قسمت باورمحدود کننده دارم اما هیچوقت نتوستم اینجوری موشکافانه به درونم سفری داشته باشم و بفهمم که قضیه چیه . جالبه که برای خودم پیدا کردن باورهای مخرب سخت ترین کار بود و جالبتر اینکه زیربار نمی‌رفتم که منم باور مخرب دارم یعنی اگر لیست باورهارو جلوم بزارید تماما باورهای خوب رو تشخیص میدم و میگم اینا برای من، اما موقع عمل و زندگی و مواجه شدن با چالش ها و انتخاب رفتارهام دیگه اون آدم پر ادعا نیستم و فرمون دست من نیست خیلی عجیبه

    چالش هایی که یادداشت کردم در واقع مسئله های تکراری زندگیم هستن که دوره ای باهاشون مواجه میشم و هربار انگیزه زیادی برای حل کردنشون پیدا میکنم اما با قدم ها و عمل های خیلی کوتاه مدت و کم تاثیر خیلی زود جا میزنم و اوضاع هم که آروم شده یجورایی بیخیال میشم اما عذاب وجدانش همراهم هست تا تکرار بعدی . بماند که بابت این قضیه هم سرزنش میشم از سمت خودم و هم از اطرافیانم.

    در حال حاضر چون تازه از چالش بیرون اومدم و دارم روی حل مسائل زندگیم کار میکنم انگیزه خوبی دارم اما حالا که دقیقا مصادف شد با این آگاهی ها متعهدانه ادامه میدم و دیگه کاری به نتیجه ندارم اغلب بخاطر ترس از شکست کار رو نیمه رها میکنم اما باورهای قدرتمند کننده و محدود کننده درونم رو بهش آگاه شدم و اون صدای آشنایی که مانع ام بشه رو دیگه میشناسم.

    با توکل به الله یکتا و با همت خودم اینبار تا خط مقدم جلو میرم و مسائل ام رو حل میکنم برای من همین برداشتن قدمهای هر روزه خیلی لذت‌بخش، همین که به خودم وفادار بمونم و متعهد به خودم باشم دستاورد خیلی بزرگیه

    اینکه شرمنده خودم نباشم

    پیگیری عشق و علاقه و تمرکز گذاشتن روی بهتر کردن مهارتهام باعث سربلند شدن عزت نفسم و حل ریشه ای مسئله زندگیم هست که به امید خدا انجامش میدم و رشد میکنم تا وارد مرحله بعد و چالش بعدی بشم و بازهم با قدرت حل میکنم . من تو ریاضی و فیزیک علاقه خاصی به حل مسئله دارم و میدونم که توی زندگیم هم میتونم از پس مسئله هام بربیام الان که مسئله رو کامل فهمیدم ، البته من این فایلها و صوتهارو زیاد گوش میدم تا به درک درستی برسم ، ان شاءالله قدم های محکم و مستمر برمیدارم ، فهمیدن علت خیلی حس خوبی بهم داده حس توانمند شدن و حس قدرت، اون حس ناتوانی و ضعیف بودن در برابر مسائل داره آب میشه کم کم.

    خداروشکر

    ممنونم ازتون استاد عزیزم

    اول از همه تشکر و سپاس فراوان بابت رایگان بودن این فایل ها، که میدونم ارزش دوره‌ای گرانبهاست

    اما خودم بشخصه تا این مسائلم رو حل نکنم نمیتونم به مدار بهتری برم که بتونم از دوره های فرکانس بالای شما استفاده کنم

    اما با کار کردن با همین آگاهی ها که تمرینی هست و برای منی که زیربار عمل خودشناسی نمی‌رفتم و فقط گوش میدادم و تایید میکردم آگاهی های خالص رو، حکم درمان داره . توی دفترم خیلی می‌نویسم و امیدوارم که صادقانه با خودم حرف بزنم و از احساساتم مطلع بشم و این نعمت خودشناسی رو قبول کنم خیلی خوشحالم بخاطر پی بردن به احساساتم و فهمیدن باورهام.

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 860 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان عزیزم

    من قبلا در برابر چالش های زندگیم خیلی درگیر می شدم با خدا که چرا باید این بلا سره من بیا مگه من چه گناهی کردم خدای مگه منو نمی بینی

    چرا هر سنگه برای پای لنگه و همیشه خودم را با مردم مقایسه می کردم که ببین اون بابا نه خدا را می شناسه نه نمازی میخونه ببین چقدر خدا دوستش داره ببین چقدر کارهاش به خوبی پیش میره همیشه در احساس قربانی شدن بودم

    حتی تمام رفتارهای بچه هام را با رفتارهای دیگران مقایسه می کردم وهمیشه احساس می کردم من مادره خوبی نبودم با اینکه خدا را شکر بچه های توانمند و قوی‌ دارم خدا را شکر سر به راه و خدا شناس ولی این مقایسه کردن خودم در زندگی خیلی منو اذیت می کنه این موضوع گذشته‌ی منه

    ولی خدا را شکر با آشنایی با این سایت الهی خیلی دیدگاهم عوض شده و همه عوامل را در درون خودم پیدا می کنم و یه جهاد اکبری به راه انداختم و یه بیل ور داشتم به جون این ذهن چموش و دارم کلی روی احساس لیاقت و قوانینش کار می‌کنم و خدا را شکر به اندازه‌ای که روی باورهام کار کردم نتایج خوبی هم گرفتم

    آخه من اون موقع خدا را یه انسان می دونستم و فکر می کردم که حالا اینو خدا خواسته قسمت بوده که این اتفاق بیفته سرنوشت تو این بوده دیگه کاری نمی تونی انجام بدی شانس تو هم این بوده بقیه شانس داشتن که این قدر موفق شدند دیگه باید با این شرایط بسوزی و بسازی این خواسته پرودگار بوده تو باید تسلیم خدا باشی

    ولی خدا را شکر میکنم که فهمیدم این من هستم که خالق زندگیم هستم من هر چقدر با خودم مهربان باشم جهان اطرافم با من مهربان رفتار می‌کنند

    فهمیدم که خداوند مثل یه سیستم است یه قوانین خلق کرده و اگر طبق اون قوانینش رفتار کردی موفق می شوی خدا دلش به کسی نمی سوزه

    اصلا خداوند که انسان نیست من باید قوانینش را درک کنم و زندگیم را خلق کنم

    آگاه باشم که این چالش های زندگی وجود دارند اتفاقا این چالش نقطه عطف زندگیم می‌شوند وباعث پرش به سمت موفقیت می شود

    اصلا این خاصیت جهان مادی که چالش ها باشند

    که باعث پیشرفت جهان شوند و جهان هستی هم با این چالش ها وتضاد ها بوجود آمده است و هرروز در حال گسترش پیشرفته

    پس با اعتماد به خداوند و با قدرت بیشتر به جنگ چالش ها حرکت می کنم و بهترین زندگی را خلق می کنم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1577 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    خدای مهربانم عزیزترینم بهترینم ممنون که هستی و مدام درحال پاسخ به سوالتم هستی و نشان دادن راهی برای زیباتر و در ارامش بیشتر زندگی کردنم الهی شکر الهی شکر الهی شکر

    سلام به همه عزیزانم

    با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟؟

    استاد من چندین بار این چالش برام پیش اومده در کارم

    و همیشه من کنار میکشم در این چندین باری که یک تضادی برای من پیش آمده فقط یکبار با احساس خوب باهاش روبه رو شدم و حالم رو خوب نگه داشتم و خوب به لطف خدا نتیجه خوب بود

    اما باز بعد مدتی دوباره چالشی جدید و اینبار کلا کنار کشیدم دست از همه چی کشیدم و کنار رفتم و کلی گریه و زاری تا اینکه بلاخره به خداوند گفتم من دیگه نمیدونم خودت میدونی خودت من هرچی پیش میاد انجام میدم و میرم جلو تا ببینم تا کجا میریم

    چالش من ،خانواده و کارم هست یعنی نمیدونم چرا نمیتونم این دوتا رو کنار هم بزارم به خصوص فرزندانم

    یعنی وقتی مشغول کارم احساس میکنم برای فرزندانم کم میزارم دخترم که بارها و بارها میگه مامان بیا باهم صحبت کنیم و من مشغولم و میگم چی بگم حرفی ندارم تو بگو و اون شروع میکنه و من فقط گوش میدم و اون میگه یه چیزی بگو مامان و من همچنان سکوت و مشغولم و میگم نمیدونم چی بگم خودت بگو

    یا برای پسرم که میخواد باهاش بازی کنم و من باز هم مشغولم و حتی خودم رو مسول سلامتیش میدونم و اگر چیزی پیش بیاد از لحاظ سلامتیش کلی به هم میریزم و کارو زندگیم رو به طور کل تعطیل میکنم حتی برای موارد خیلی کوچیک

    این رفتارهای من و خواستهای فرزندانم باعث میشه که من عذاب وجدان بگیرم و بعد از این احساس، تضادهایی که باعث میشه من کلا از کارم کناره گیری کنم اما دلم میخواد کاری انجام بدم و ارزشی خلق کنم که دیگران برای کار من پول بپردازن و این احساس خوبی بهم میده

    و استاد همین که گفتین اون رو یک سد میدونم واحساس ناتوانی میکنم برام پیش میاد و واقعا استاد نا امید شدم و گفتم نمیتونم از پسش بربیام در صورتی که واقعا میخوام کارم رو داشته باشم اما دلم میخواد وقت آزادتری هم داشته باشم برای فرزندانم و به خصوص برای خودم برای کار کردن روی خودم اما گاهی کارم مانع میشه .مانع ،،که یعنی تمرکزم رو میگیره و نمیتونم روی خودم کار کنم و زمانی برای خودم بزارم و واقعا سردر گم شدم و نمیدونم چکار کنم هر طور که میخوام مثبت نگاهش کنم نمیشه نمیدونم نکته مثبتش کجاست دوست دارم کارم رو ادامه بدم اما الان گذاشتمش کنار به خاطر همون تضادهایی که در خانواده پیش اومد و بارها در شکرگزاریهام فقط این نکته به ذهنم رسید که خدایا شکرت که الان با این تضاد وقت بیشتری دارم برای خودم و روی خودم کار کردن برای فرزندان و میتونم بیشتر باهاشون وقت بگذرونم اما در کنارش من آرزوی داشتن کارم و داشتن مشتری زیاد و درآمد داشتن رو هم دارم آرزوی من اینه که به درآمدی برسم که مستقل باشم از لحاظ مالی و وابسته به دیگران نباشم هر چند به لطف خدای مهربان یک همسر خوب و عالی دارم اما تجربه داشتن درآمد و مستقل بودن رو در مدتی که داشتم بسیار بسیار برام لذتبخش و شیرین بود

    باورهای محدود کننده

    چرا من تلاش کنم وقتی میدونم شکست میخورم؟؟

    استاد بعد از تضادها و یا چالشی که پیش اومد و کنار کشیدم و حال اوضاع به لطف خدا بهبود پیدا کرده دوباره شروع کردم چند نمونه کار زدم و گفتم میرم برای جذب مشتری اما باز این نجواها اومد که خوب من رفتم و مشتری پیدا شد و سفارش داد باز دوباره اگر همون اتفاقات افتاد چی باز اگر فرزندم ،…. ویا همسرم…. و کلی اما و اگرها باعث شده هنوز حرکتی نکنم برای بردن کارهام به بازار و این ترس من رو محکم میخکوب کرده و در جا نگه داشته

    فکر میکنم این مجازاتی از طرف خداونده

    اون اوایل که این اتفاق افتاد با خودم خیلی کلنجار میرفتم آخه چرا؟؟ و چیزهایی که به ذهنم رسید یکی سپاسگزار نبودن بود یکی همین که من یک کاری کردم و یک حرفی زدم از روی تکبر و این مجازات اون عمل و رفتار منه

    احساس اینکه باید از اول همه چیز رو بلد باشم.

    نه من این حس رو نداشتم .وقتی وارد این کار شدم هیچی بلد نبودم ولی چون آرزوی داشتن درآمد رو داشتم شروع کردم و در مسیر بهتر و بهتر شدم و حالا خیلی خیلی بهتر از اون موقع کار میزنم و این رو بارها انجام دادم کاری که پیش اومده و تجربه اش رو نداشتم انا انجامش دادم هرچند ترس بوده که شاید خوب نشه اما تمام تلاشم رو کردم و کارو به خوبی انجام دادم

    چه چالشی هست که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟؟

    داشتن درآمد که آرزوی منه و همه‌چیز خوب و عالی شده بود و کلی پیشرفت کردم اما به خاطر خانواده و فرزندانم ازش فاصله گرفتم و کلا حذفش کردم با اینکه آرزوی قلبی من هست

    اگر انجامش بدم چه نعمتهایی داده میشه چه توانایی‌های؟؟

    باعث میشه بیشتر کارم دیده بشه و مشتری بیشتری جذب کنم و در نتیجه با جذب مشتری من در کارم مهارت بیشتری پیدا میکنم و توانایی بیشتری در انجام دادن کارهای متفاوتر پیدا میکنم و درآمدم بیشتر میشه و میتونم نیازهای مادی که داشتم رو رفع کن و با خیال راحتر تر زندگی کنم با افراد مختلف بیشتری آشنا میشم ایمان و توکل و امید به خداوند بیشتر میشه میتونم فرزندانم رو به تفریحات بیشتری ببرم و بیشتر از کنار هم بودن لذت ببریم

    قدمهای کوچکتر

    1به جای اینکه تمام روز وقت بزارم برای کارم روزی نیم ساعت وقت بزارم

    2 به جای زدن 500 تا کار در هفته روزی یک نهایت دوتا کار بزنم

    3به جای چندین مشتری مختلف سفارش یک مشتری بپذیرم بعد اتمام مشتری بعدی

    4به جای پذیرش هفته ای صدتا پنجاه کار بپذیرم

    تمرکز روی پیشرفت

    توی هر مرحله پیشرفت‌هام رو ببینم

    چقدر استعدادم بیشتر شده

    چقدر توانایی‌هام بیشتر شده

    چقدر مهارتهام بیشتر شده

    [تمرکز کنم روی پیشرفتهام ]

    تمرکز روی بهبود نه روی نتیجه

    به خودم پاداش بدم خودم رو تحسین کنم که چقدر برام سخت بود اما راحت انجامش دادم

    همینکه دست بکار شدم و شروعی دوباره خیلی عالیه

    همینکه تونستم برم برای جذب مشتری خیلی خوبه

    همینکه قدرت دیده شدن کارهامو داشتم عالیه

    همینکه برای کار خودم ارزش قائلم خوبه

    خدایا شکرت

    خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: