ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب العالمین
سلام بر استاد عزیز
چالش ها اومدند تا توانایی های ما را به ما یادآوری کنند. به ما بگن که چقدر توانایی و قدرت داریم.
خدا را شکر همیشه توی زندگیم با چالش های زیادی روبرو شدم با همشون کنار اومدم و حتی خیلی وقت ها خودم خودم را به چالش کشیده ام.
اون زمان ها که دانشجو بودم برنامه ها تحت dos بودند شاید نسل های جدید حتی اسمش را هم نشنیدند و به سرعت تغییرات پیش اومد و برنامه ها تحت windows شدند.
خیلی ها سختشون بود که با این تغییرات کنار بیان. چون برخلاف همه جای دنیا تازه کامپیوتر توی ایران آمده بود و مردم داشتند عادت میکردند و یاد میگرفتند تا با کامپیوتر و dos کار کنند یکدفعه تحول بزرگی پیش اومد و کارها را راحت تر کرد. اما مردم با تغییرات و یا چالش ها سخت کنار میومدند.
من اونموقع کارشناس سیستم های مالی بودم . کلی حسابدارها را راضی کرده بودیم که بیایید با کامپیوتر کار کنید و برنامه های مالی را بهشون یاد میدادیم. حالا با چالش جدیدی روبرو میشدند.
من خودم سریع یاد گرفتم شاید باورتون نشه اصلا صفحه windows عجیب و غریب بود من میخواستم shut down کنم میترسیدم (خنده)
خلاصه که با این چالش ها روبرو شدم و انواع مختلف آن برای ارتقا خودم از لحاظ علمی . برنامه های مختلف حسابداری را یاد میگرفتم و خودم را آماده هر چالشی میکردم .
اما جالب اینجا است وقتی داشتم برای خودم مینوشتم برخورد کردم به یک موضوع جالب. اونم پاشنه آشیل من است. من در مورد پول و ثروت مشکل دارم و خیلی هم روی آن کار میکنم و باورهای فراوانی را برای خودم نوشته ام و میگویم اما تمام چالشهایی که در زندگیم بهش برخورد کردم توانایی من را بالا برده اما درآمد من خیر.
و این را امروز متوجه شدم وقتی به سوال های استاد جواب میدادم متوجه شدم که به نیت اینکه این چالش دیگه برای من ثروت میسازه جلو رفته ام اما توانایی من بالا رفته اما متاسفانه ثروت خیر.
من عاشق هنر و نقاشی هستم و در مورد هنر هر چالشی که برام پیش میاد با جان و دل میپذیرم و جلو میرم با اینکه خیلی سختی ها داره هم هزینه برام داره اما چون دوستش دارم اصلا متوجه سختیهاش نمیشم.
اینقدر فیلم از یوتویوپ برای آموزش جدید میبینم و خودم را به چالش میکشم و شروع میکنم و اینقدر کار میکنم که در آن حرفه ای هممیشم اما پاشنه اشیل هست.
ولی با این فایل یه چالش جدید برای خودم گذاشتم که اونم اینه که هر روز رزومه کاری خودم را به جاهای مرتبط کارهای هنری بفرستم .
دوم اینکه من با اینکه مدرک آیلتس را گرفتم و دوباره زبان را رها کردم دوباره شروع کردم حتی شاگرد زبان هم داشتم اما دوباره رها کردم . اما امروز با این نیت زبان انگلیسی را شروع کردم و استارت را زدم که من باید در دنیا کارهای هنری ام را عرضه کنم . پس نیاز به زبان انگلیسی دارم . در کنار کارم باید این را هم تقویت کنم .
ایندفعه تصمیم گرفتم که چون پاشنه آشیلم را متوجه شده ام روی باورهای ثروت ساز کار کنم و با این چالش هم روبرو بشم.
و امیدوارم که استارت کاری من قبل از سال جدید بخوره.
که اگر این اتفاق بزرگ بیفته من چقدر بزرگ میشم . چقدر امیدوارتر قدم ها را برمیدارم.
من اینقدر خلاقم که دوست دارم هر روز یه کار جدید خلق کنم که با کار قبلیم متفاوت باشه اما بخاطر پاشنه آشیل یعنی پول مجبورم دست نگه دارم تا کارم فروخته بشه و بعد شروع کنم.
باورتون نمیشه من هر پولی که بدست میارم مثلا هدیه تولد بهم میدن هر هدیه ای و جای لباس خریدن و جای خرید هر چیزی من وسایل نقاشی و بوم میخرم .
بدون اینکه بدانم میفروشم یا خیر . بلکه شروع به کار میکنم اونم با عشق. استاد میفرمایند عاشق کاری باشی گرسنه نمیشی تشنه نمیشی خسته نمیشی . اون همه زندگیت میشه.
من دقیقا همینجوری هستم .
پس اگه کارم استارت بخوره توکل و ایمان من بیشتر میشه و فکر میکنم دیگه پام از ترمز برداشته میشه و گاز میدهم و به جلو میروم .
استاد قبل از اینکه شروع به نوشتن کنم اصلا نکته اساسی را درک نکرده بودم . فقط میگفتم چه فایده من با تمامچالش ها روبرو شده ام و خودم را توانمند کرده ام . اما سودش چی بوده.
یکدفعه در حین نوشتن متوجه شدم که تمامچالش های من برای برطرف کردن این پاشنه آشیل یعنی ثروت و پول بوده. اما من متوجه نبودم . و مرتب میگفتم خوب کو …. پول . پس چرا پول نمیاد .
اینهمه توانایی که هرکسی با یکیش میتونه کلی پول بسازه چرا برای من نمیشه.
اما با نوشتن متوجه شدم که باورهای من هنوز ایراد داره . با اینکه دارم روشون کار میکنم اما انگار داره این سیمان یک کمی شل میشه.
و خدا را شاکرم که با این فایل حداقل فهمیدم که مشکل کجاست.
چون از دیروز که فایل را گوش میکردم باهاش مشکل داشتم. و جواب سوالم را نمیگرفتم . اما تا نوشتم . گذشته را نوشتم . دونه دونه چالش هایی که یادم میومد را نوشتم متوجه این موضوع شدم.
من فکر میکنم که تمامچالش های ما مربوط به پاشنه آشیل های ما است. و برای هرکسی متفاوته.
در هر موردی که مشکل داریم چالش روی همون بوجود میاد. یکی توی روابط با خانواده یکی توی رابطه با آدم ها . یکی مشکل با فرزندش. یکی مثل من مشکل با پول و ثروت.
من خیلی خیلی سپاسگزار خدا هستم که شما را دستان خودش کرده تا کلام خدا را برای ما بگویید و به ما بگویید که ما خالق زندگی خودمون هستیم. فقط خودمون.
حالا چه احساسی داریم چقدر درک کرده ایم همونقدر نتیجه میبینیم.
خیلی دوستتون دارم
سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم
سپاسگزارم بابت ادامه این سلسله فایل
راجب جلسه قبل باید یه تشکر خیلی ویژه داشته باشم که کامنت ایدای عزبز رو به عنوان متن صفحه قرار دادین
خیلی کاربردی و عالی بود و خیلی عالی تمرین رو انجام داده بود و زیبا تر از همه تمرین ههی عملی بود که برای رفع این باور های محدود کننده داده بودن
اولش خیلی کوتاه ناراحت شدم که من چرا این مدلی انجام نداده بودم ولی بعدش خودم اروم کردم و از این دیدگاه بهش نگاه کردم که یه نفر کارشو عالی انجام داده و باور هایی رو بیرون کشیده ته منم دارم و راه حل هم داده و الان کار من برای بهبود خیییلللیی راحت تر شده ، مهم نتیجه اس دیگه
و اینکه الان یه الگو دارم که چطوری تمریناتم رو انجام بدم و دنبال چی بگردم
انگار که یه قطب نما دستم اومد
من تا قبل از خوندن کامنت ایدای عزیز داشتم دنبال این میگشتم که خب الان ّراه حل چیه و بعد خوندن این کامنت فهمیدم که دقیقا جواب توی خود تمرینه
سعی میکنم از اگاهی های کامنت ایدای عزیز استفاده کنم و مسیرمو. باهاش زیبا تر کنم
در مورد سوال این قسمت که در حین مواجه شدن با چالش ها چه واکنشی دارم؟
باید بگم که وقتی گذشته ی خودمو مرور کردم چالش حل شده زیادی ندیدم و این فقط به خاطر ذهنیت محدود کننده ی منه ،
در مواجه شدن با اون تعداد چالشی که خاطرم هست من دوست داشتم فرار کنم ، برخورد با چالش برام به این معنی هست که باید بیشتر تلاش کنم و سختی بکشم و چون اون ویژگی هایی که برای حل چالش نیاز هست رو ندارم احساس ناتوانی میکنم ، دوست دارم دورش بزنم دوستدارم که مثلا معجزه بشه و یهویی خودش حل بشه و از مواجه شدن باهاش میترسم
به وقتایی هم که گریه میکردم که خدایا کمک کن که شکر خدا این رفتار و باور رو از خودم دور کردم و فایل خدا را بهتر بشناسیم برام مثل یه معجزه بود و تحث تاثیر این فایل من به سایت جذب شدم
به توانایی های خودم باور ندارم که میتونم قدم به قدم با تکامل پیش برم و وجودم عمیق تر بشه تا بتونم چالش رو حل کنم
قدرت حل چالش رو به عوامل بیرونی گره میزنم
مثلا توی کنکورم یا حتی ازمون ورودی تیزهوشانی که هیچوقت شرکت نکرده بودم ، من فکر میکردم سهمیه داشتن باعث موفقیت راحت تره ( همین الان که نوشتم یه لحظه از خودم پرسیدم واقعا چقدر تاثیر داره این سهمیه؟ باید برم تحقیق کنم ، نمیدونم از کجا ولی انشالله که میفهمم) این باور رو داشتم که مسیر اینقدر طولانیه که خیلی سخته طی کردنش و واقعا هم با اون طرز فکر ریز جزئیاتی و تمرکز بر ناتوانایی هام واقعا هم راه سخت بود و الان کم کم یواش یواش ذهنم داره روش کار میشه که مسیر رو راحت تر ببینم
این طور فکر میکردم ( و فکر میکنم)که اونایی که قبول شدن زودتر لز من شروع کردن و من الان دیگه زمان کافی ندارم
در مواجه شدن با چالش ها من خودمو گم میکنم و اون چالش نه تنها بهبودی ایجاد نمیکنه بلکه منو ضعیف تر میکنه
مدام به این فکر میکنم که چطور ؟ ولی ناامید و ناامید تر میشم و خود باوری ام از دست میدم
یه چیز دیگه هم که از مرور گذشته ام متوجه شدم اینه که من اینقدر از چالش فراری هستم که حتی از چالش های احتمالی هم فرار میکنم ، من هرگز ازمون تیزهوشان ثبت نام و شرکت نکردم چون میترسیدم چون باید براش قوی تر میشدم و من جرعت تغییر خودم نداشتم
زمانی که توی کلاس زبان به سطح کتابای بالا رسیدم که نیاز به تمرکز و تمرین بیشتر داشت ، من تمام گذشته رو نادیده گرفتم موفقیت های قبلی ام فراموش کردم که چطور از سطح صفر من به این مرحله رسیدم و به محض اینکه به نقطه ای رسیدم که یکم از توانایی های من بالا تر بود احساس خطر کردم و ازش فرار کردم و به دلیل واهی کلا کلاس زبان کنار گذاشتم
من در مواجه شدن با چالشها احساس نگرانی و ناتوانی میکنم و به دلیل تغییر نکردن زیر چرخ های جهان اسیب میبینم
این پاسخ اولیه من ،به محض شنیدن سوال هست
سلام
من قبلا فقط تولیدکننده لباس ومانتوی مجلسی بودم
از خرداد ماه فروشگاهه فروش مستقیم خودم رو راه اندازی کردم
با اینکه یکی از بهترین لوکیشن های شهر هست
ولی بزرگترین چالش مون
فروش پایین هست
من حتی کلاس تکنیک فروش هم ثبت نام کردم
اما نمیدونم چطور باید باوری بسازم
که نتایج منو با کریت جامعه متمایزکنه؟
دوره کشف قوانین رو بارها و بارها گوش کردم
تمرینات و کدنویسی هارو انجام میدم
ولی هنوز نتونستم ترمزه اصلی رو پیداکنم
بعضی روزها دخلِ فروشگاهم به حده دلخواهم میرسه و واقعا خوشحال میشم
اما این نتیجه پایدار نیست
این مسئله خیلی منو ناراحت میکنه
البته بگم که از نظره کیفیت و طراحی هم
در لولِ بالایی کارمیکنم
یعنی ضعف از محصولم نیست
بنام خداوند هدایتگر مهربان
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرامی
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
در دورهها و جلسات زیادی استاد در خصوص شیوه برخورد به مسائل زندگی و چالشها صحبت کردهاند از جمله دوره شیوه حل مسائل زندگی
و همیشه تاکید دارند که به مسائل به چشم یک تضادی نگاه کنید که در صورت نگاه کردن به آن از زاویهای که به ما احساس بهتری بدهد، آمدهاند تا ما را رشد بدهند
خصوصاً وقتی که در خصوص آیات قرآن توضیح میدهند و معنای الخیرفیماوقع را بیان کردنند
از آنجائیکه بتازگی موفق شدهام خیلی متعهدانه این دوره را به اتمام برسانم و تمرینات آنرا خیلی دقیق انجام دادم …
وقتی میخواستم به این سوال پاسخ بدهم دیدم که بعد از طی کردن این دوره خیلی راحتتر به مسائل زندگیام نگاه کرده و با آنها برخورد میکنم و همیشه مثالی که استاد در رابطه با دوست خود که مشکلی برای ایشان در کارخانهاش رخ داده بود و توانسته بود با استفاده از صحبتهای استاد خودش وارد این مشکل شده و براحتی با باورهای مناسب آنرا حل کرده بود، در ذهنم تداعی میشود و راحتتر میتوانم خودم را در این مواقع کنترل کنم و مدت زمان کمتری در احساس بد باشم و سریعا به فکر چارهاندیشی برمیآیم و به لطف خداوند تاکنونی چالش و مشکل و مسالهای که بتواند مرا بهم بریزد و از مسیر دور کند برایم رخ نداده است
البته که اذعان دارم قبلاً اصلاً و بهیچوجه به این شکل نبوده و با یک مشکل کوچم تمام کنترلم را از دست میدادم
یک موردی که بایستی بعنوان نقطه ضعف خودم عنوان کنم و به شدت بدنبال اصلاح آن در خودم هستم من بعضاً نسبت به برخوردهای دیگران با خودم خصوصاً در هنگام رانندگی واکنش نشان میدهم ولی بلافاصله بخودم آمده و درس آنرا میگیرم و کمتر در احساس بد باقی میمانم البته خیلی سعی کردهام و نسبت به قبل واکنش کمتری از خودم نشان میدهم
با توضیحات استاد برای من مشخص شد که من در خصوص کنترل ذهنم هنگام برخورد با دیگران و روابطم با انسانها مشکل دارم و تمرکزم بر روی نازیباییهاست و جهان این چالشها را برای من بوجود میآورد تا من خودم را در این زمینه اصلاح کنم یعنی مرا در معرض رفتار ناشایست دیگران بالاخص هنگام رانندگی قرار داده تا من بتوانم توانایی اعراض از ناخواستهها را در خودم تقویت کنم یا بیشتر بر روی نکات مثبت و زیباییها تمرکز داشته باشم
مثالی که در خصوص مسائل مالی زدید که اگر مهارت درستی نداشته باشیم، باعث میشه که از لحاظ مالی پیشرفت نکنیم و جهان این چالش و مشکلات مالی را برای ما بوجود میآورد تا ما توانایی و مهارت پولسازی را در خودمان بوجود بیاویم، چقدر این نگاه زیباست و برای من درسهای زیادی داشت
وقتی در خصوص باورهای اشتباه صحبت میفرمودید این باور که من ممکن است وارد این چالش بشوم و شکست بخورم را درخودم شناسایی کردم
*من بعد از اینکه از کار قبلی خودم بازنشسته شدم با توجه به علاقهای که داشتم وارد کار گلخانهداری و کشت محصولات صیفی شدم و بمدت یکسال نزد یکی از آشنایانم مشغول کارآموزی شدم و بعد از یکسال اون فرد بعلت کهولت سنش به من پیشنهاد داد که خودم گلخانه را از وی اجاره کنم و بطور مستقل وارد این حوزه بشوم البته که به من این امیدواری را داد که اطلاعات و تجربهاش را در اختیار من قرار داده و هرموقع نیاز داشتم از کمک وی بهرهمند بشوم
ولی من که سیسال تجربه کارمندی داشتم و از شغل آزاد هم ترس و واهمه داشتم نتوانستم بر
نجواهای ذهنم کنار بیایم و مرتب بخودم میگفتم که من نمیتوانم از این شغل موفقیتی حاصل کنم و باور هم داشتم که اولین تجربه است و احتمال شکست در آن وجود دارد
و میگفتم من که الان حقوق بازنشستگی دارم و نیازی هم به شغل دیگر ندارم و همین باورهای محدود کننده مرا از ورود به این شغل که بسیار به آن علاقه دارم بازداشت و الان بعد از یکسال از گذشتن از این موضوع به اشتباهی که انجام دادم بیشتر پی میبرم
*باور دیگری که در مثال بالا درخودم پیدا کردم این بود که من به تواناییهای خودم ایمان نداشتم و همچنین به هدایت خداوند که اگر در ادامه این شغل مسالهای برای من پیش بیاید خداوند مرا به راهحلهای مناسب هدایت خواهد کرد و من با برخورد به هرچالش میتوانم تواناییهای خودم را بیشتر کرده و بزرگتر بشوم
در حال حاضر چه چالشی در زندگیام هست که سعی میکنم با آن روبرو نشوم یا از آن فرار میکنم با اینکه میدانم باید حل شود؟
من بعد از بازنشستگی با دو چالش روبرو شدهام که با اینکه میدانم بایستی در اسرع وقت آنرا حل کنم ولی به دلایل مختلف از ورود به آن و حل کردن آن میترسم
این دو چالش هم هردو یک راه حل دارد و اگر من آنرا حل کنم هر دو مساله برایم حل میشود
اولین چالش این است که چونکه من بازنشسته هستم وقت آزاد زیادی دارم و تقریبا بیشتر زمانها را در منزل بسر میبرم و اینکار تقریبا برایم خستهکننده شده و از بیهدفی و بیانگیزگی رنج میبرم
و چالش بعدی اینکه با توجه به اینکه حقوق بازنشستگی ثابت بوده و مخارج نیز روزبروز در حال افزایش است در آیندهای نزدیک مطمئناً با مشکلات مالی روبرو خواهم شد، از طرفی در حال برگزاری مراسم ازدواج دخترم نیز میباشم که این مورد مشکلات مرا دو چندان خواهد کرد
من میدانم که شرایط فعلی من بخاطر باورهای محدود کننده من در خصوص مسائل مالی هست و میدانم که اگر بتوانم باورهایم را در اینخصوص تغییر بدهم صددرصد وضعیت مالی من تغییر خواهد کرد
من با توجه به اینکه دورههای 12 قدم و روانشناسی ثروت را در اختیار دارم و میدانم با کارکردن متعهدانه برروی خودم با کمک گرفتن از آگاهیهای این دورهها، شرایطم بطور کلی عوض خواهد شد ولی باز متعهد به کارکردن روی خودم نمیباشم که اگر من بیشتر زمان آزاد خودم را برروی کارکردن روی باورهایم بگذارم، هم از لحاظ مالی پیشرفت کرده و هم با هدایت پروردگار به شغل مناسب و مورد علاقه خودم وارد خواهم شد
مرحله دوم
اگر من وقت بگذارم و متعهدانه روی خودم و باورهایم و دورههای استاد کار کنم
* هدفمند زندگی میکنم و این هدف داشتن باعث ایجاد شور و شوق و اشتیاق و سرزندگی درونم خواهد شد
* بیشتر با نحوه کارکردن روی خودم آشنا شده و توانایی تغییر باورهایم را بدست خواهم آورد
و با تغییر هرباور من چقدر در زمینه کسب نتایج بهتر در زندگیام پیشرفت خواهم کرد
*وضعیت مالی من چقدر بهبود پیدا خواهد کرد
*امیدوارتر میشوم
*تکاملم را در خصوص دریافت هدایتهای پروردگار طی خواهم نمود
*از وقت و زمانم به صورت بهینه استفاده خواهم نمود و از هدر دادن این نعمت گرانبها جلوگیری خواهم کرد
*این باور که خودم هستم که خالق صددرصدی اتفاقات و شرایط زندگیام هستم در من تقویت خواهد شد
*من در ادامه دادن این مسیر به تواناییهای خودم برای حل مسئله و برخورد با چالش بیشتر آگاه شده و نگاهم به اتفاقات زندگیام تغییر خواهد کرد
مرحله سوم
بعد از اینکه در آزمون شناسایی باورهای محدود کننده ذهن شرکت کردم و به من پیشنهاد شرکت در دورهها داده شد، متعهدانه شروع به دیدن دروه شیوه حل مسائل و در ادامه راهنمای عملی دستیابی به رویاها نمودم
برای خودم تعیین کردهام با توجه به وقت آزادی که در اختیار دارم صبحها یکساعت و بعدازظهرها هم دوساعت برروی دیدن جلسات دورهها و انجام تمرینات آن وقت بگذارم و متعهدانهتر عمل کنم و به لطف خداوند در طی این مدت نیز به تعهد خودم پایبند بوده ولی باید سعی کنم در جهت بهبود درک و دریافت مطالب بیشتر روی خودم کار کنم تا تمرکز بیشتری برای یادگیری و بخاطر سپردن آن داشته باشم چون فکر میکنم درحال حاضر وقت میگذارم ولی تمرکز لازم را ندارم
برای بهبود این شرایط ایدهای به من الهام شد که باید:
اول مطالب دورهها را بشنوم و از آنها نکتهبرداری کرده
سپس همراه با گوش دادن مجدد مطالب نوشته شده را برای خودم بخوانم
سپس با خودم مطالب شنیده شده و نوشته شده را به بحث و تبادل نظر بنشینم
و بعد از دل مطالب فراگرفته شده یک تمرین حتی اگر شده کوچک و یک اقدام عملی برای خودم طراحی کرده و این مطالب را عملاً تجربه کنم
و بعد نیز این مطالب را به خودم بعنوان یک مدرس آموزش بدهم
به نام خداوند بخشنده مهربان…
تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ
ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ; ﺁﻧﭽﻪ [ ﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻣﻌﺼﻴﺖ ] ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎﺳﺖ ; ﻭ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﻣﺴﺆﻭﻝ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ .(١۴١ البقره )
سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻣﺮﺩم ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ [ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻛﻌﺒﻪ ] ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖِ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻓﻘﻂ ﻭﻳﮋﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ .(١۴٢البقره)
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و سلام به تمام دوستان ارزشمندم در دوره بینظیر ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده …
به جلسه دوم خوش اووومدین…
استاد جان بینهایت ازتون سپاسگزارم برای این آگاهی های ناب و ارزشمند…دوستان عزیزم شما هم که مثل همیشه ترکوندین با کامنت هاتون…وقتی داشتم کامنتا رو میخووندم خیلی از دوستان رو دیدم که از دانشجوهای دوره احساس لیاقت هستن..عشق کردم از این همه علاقه به خودشناسی…دم همتووون گرم…امیدوارم در زندگیتون بدرخشید ….عاشقتووووونم
دقیقا از لحظه ای که من رفتم لب تاپمو بیارم برای اینکه به این فایل گوش بدم به محض اینکه اومدم در لب تاپ رو باز کنم با یه تماس تلفنی از طرف همسرم متوجه شدم یه ناخواسته وارد زندگیمون شده…البته ناخواسته ایی که به نظر ذهن من ناخواسته میاد اما یه اتفاق طبیعیه در جهان…
من باید به اتفاق همسر و فرزند خوانده ام بریم خوزستان برای یه مراسم، و این برای من خوشایند نیست چرا که با فرهنگ و آداب اونور هنوز ارتباط نگرفتم و یه سری رفتارها برام قابل هضم نیست..این اصلا به معنای درست نبودن رفتار اونها نیستا..من هنوز اینقدر قوی نشدم اما خوشحالم که دارم در مسیر بهبود قدم بر میدارم.
الان نزدیکه سه ساله که من اونجا نرفتم، اولش که این مسئله پیش اومد دو روز پیش برای چند دقیقه ای ناراحت شدم، گریه کردم اما به قول دوست عزیزم آقا محمد این آگاهی ها رو به یاد خودم آوردم و احساسم رو کنترل کردم و حالمو خوب کردم، پس این نشون میده در جواب به سوال اول این تمرین هرگاه ناخواسته ای برای من بوجود میاد اولش بهم میریزم اما بعد از چند دقیقه یا بعضاً چند ساعت ذهنم رو کنترل میکنم. برای این پیشرفت به خودم احسنت میگم و خداوند رو شکر میکنم و از شما استاد عزیزم، خانم شایسته بینهایت سپاسگزارم….
اولش سعیم بر این بود که نرم، تلاشمم کردم اما باز به یاد خودم آوردم که به کجا چنین شتابان
و مچ ذهن چموشمو گرفتم که الخیر فی ما وقع …و باز برگشتمو آروم گرفتم.گفتم اگر قرار باشه من برم میرم، نمیترسم، کم نمیارم…باید برم و خودمو به چالش بکشم ببینم آیا تغییر کردم یا فقط در حد حرفه؟ ببینم آیا هنوز اون حمیده سابق که زود عصبی میشد، با یه حرفی بهم میریخت، از کوره در میرفت، اعتماد بنفس نداشت هستم یا نه؟؟؟؟ شاید فقط ادعا باشه….در واقع حمیده داره با یه چالش ارتباطی روبرو میشه….
امروز قراره ما حرکت کردیم، حتی صبح هم باز برای لحظاتی اومدم که بهم بریزم، خودمو کنترل کردم و باز به خودم احسنت میگم…و به خودم گفتم بیامو اینجا این مسئله رو باز کنم، تمرینمو حل کنم و با شما عزیزانم به اشتراک بزارم…
مرحله اول: چالش ارتباطی برای فرار کردن از بودن در کنار اقوام همسرم…بارها و بارها من با این عزیزان ارتباط گرفتم، و باهاشون در تماس بودم اما همیشه یه جورایی ذهنم میخواسته برام مقاومت ایجاد کنه چرا که با نجواهاش منو میبره به سمت احساس ناخوب…و این فقط به معنای اینه که هیچ چالشی نیست…هیچ مسئله ای نیست…فقط انگار کنترل ذهنم رو از دست میدم و افسار رو آگاهانه میدم دست ذهنم و اینجاست که کار خراب میشه….پس باید بتووونم ذهنم رو کنترل کنم….
مرحله دوم:
میخام آگاهانه تمرکزم رو بردارم از این مسئله و بزارم روی اتفاقات خوبی که تو این سفر چند روزه قراره برام رخ بده…الان نزدیکای سال جدیده و خوزستان زیبا کلی زیبایی داره برای دیدن و لذت بردن…اینقدر که اقوام همسرم میهمان نوازند….تو میهمانی ها چقدر میگیم، میخندیم، لذت میبریم….دست پختا که همه عالین…مخصوصا قورمه سبزی با اون سبزی های محشرشون….کباب که یه پای ثابت همه غذاهاشووونه و چقدر لذیذ درستش میکنن….چقدر بی ریا هستن…چقدر احترام گذار….واقعا صادقانه میگم اینقدر احترام گذار و میهمان نواز هستند که احساس غریبی نمیکنی و خیلی باهات راحتن و من برای این نکات مثبت و این رفتارهای صادقانه بینهایت ازشون سپاسگزارم….
من دارم به همچین جایی سفر میکنم، قطعا این سفر میتونه برام دلچسب باشه…و پر از آگاهی…پر از بهبود، پر از رشد و پیشرفت…برای اینکه روبه رو میشم با مثلاً ترسهام…ترسی نیست….همه چیز به خود من بر میگرده….آدمها با من جوری رفتار میکنن که من میخام….من خلق میکنم….من اگر احترام بزارم احترام دریافت میکنم،….اگر من برای خودم ارزش قائل باشم جهان هم برای من ارزش قائل خواهد شد….
مرحله سوم:
آرام باشم، آروم و رها….از دیروز شروع کردم به انجام دادن کارهایی که از ترسم و این نگرانی از رفتن رو کم میکنه…با احساس خوب لباسهامونو جمع کردم، تو چمدان چیدم، امروز خوراکی برای تو راهمون آماده کردم…میوه ها رو خورد کردم، پوست گرفتم و داخل ظرف گذاشتم….خونه رو مرتب کردم….یه غذای خوشمزه دارم درست میکنم، تمرینمو دارم انجام میدم، با این کار حال و احساسم عالی میشه…دارم تمرکزم رو آگاهانه میزارم به اتفاقات خوب، وسایلمو خیلی بهتر از قبل جمع کردم…کارمو برای این چند روز که نیستم مدیریت کردم و خدا رو شکر همه چیز داره عالی پیش میره….و ایمان دارم که اگر با همین فرمون برم جلوووو این سفر یکی از بهترین سفرهام خواهد شد….
عاشقانه منتظر فایلهای بعدی هستم….
همچنان پر قدرت ادامه میدیم…
مراقب زیباییهای درونتون باشید….
عاشقتووووونم
سلام به استاد عباسمنش عزیز
در مورد برخورد با مسائل و چالش ها و اینکه چه واکنشی بهشون داریم، استاد من خیلی عمیق فکر کردم بهش و دیدم دلیل اصلی اینکه در برخورد با چالش ها ناامید میشم یا کنترلم رو از دست میدم اینه که اون غول بزرگی که هست رو میخوام حل کنم، یعنی نمیخوام پله پله و قدم به قدم حلش کنم
یجورایی عجله داریم برای حلشون و بخاطر اینکه ممکن نیست یهویی و خیلی سریع اون چالش رو حل کرد و ظرف منم هنوز گنجایشش رو نداره، ناامیدی میاد سراغم و احساس بدی بهم دست میده؛ یعنی از طرفی انگیزه دارم حلش کنم ولی از طرف دیگه بخاطر اینکه میخوام همون اول شاخ غول رو بشکونم ناامید میشم و احساس ناتوانی بهم دست میده
یک نکته ای بهش اشاره کردید در این فایل که خیلی ایراد منه، اینکه نمیخوام پله پله و قدم به قدم حل کنم، فقط میخوام همون اول بهترین حالت باشه همه چی، مثال زبان انگلیسی رو زدید، در همین مثال من دوست دارم خیلی سریع و تند زبانم عالی بشه و به نتیجه ی نهایی برسم، اصلا و اصلا نمیتونم صبر کنم در مورد حل کردن چیزی
خیلی جالبه که همه چی بهم وصله، این باورها همشون بهم وصله؛
حل نکردن مسائل و اینکه چرا ناامید میشم ازشون دلیلش اینه قدم به قدم نمیخوام حلشون کنم؛
چرا نمیخوام قدم به قدم حلشون کنم؟ چون خیلی عجولم و صبر ندارم.
چرا صبر ندارم و عجولم؟ چون باور به کمبود دارم و فراوانی رو باور ندارم…
یعنی همیشه فکر میکنم دیر شده، همیشه فکر میکنم زمان از دست رفت، همیشه فکر میکنم دیگه بدرد نمیخوره الان؛
باور به کمبود دارم
بخاطر این در برخورد با تضاد ها و چالش ها و در کل در زندگی باید با صبر و ارامش برخورد کرد، یعنی در برخورد با یک مسئله طبق اموزه های خودتون باید ارامش داشت تا راه حل ها به ذهن ادم بیاد و پله پله حلش کرد؛ ولی من همون اول میخوام سریع حلش کنم و برم سراغ هدف بعدی… و چون اینجوری هیچ مسئله ای حل نمیشه روز به روز بدتر میشه اوضاع
و استاد خیلی موقع ها دیدم که اروم اروم وقتی روی چیزی کار میکنه ادم، وقتی ادامه میده و وقتی صبر میکنه، اهسته اهسته اون مسئله کم رنگ تر و کم رنگ تر میشه و در نهایت حل میشه… از این دست الگو ها خیلی دارم تو زندگیم
خودمم تعجب کردم مثلا مسئله ای که یه زمانی خیلی برام غول بوده و باورم نمیشد حل بشه و نمیتونستم حلش کنم، وقتی اروم اروم و قدم به قدم مسیرش رو طی کردم و روی خودم کار کردم بعد از یه مدتی دیدم چقدر بهتر شدم توش!
واقعا اینکه ادم میبینه توی خیلی چیزا چقدر بهتر شده خیلی خیلی به ادم اعتماد به نفس میده
و این مرهون تداوم و صبره… صبر همراه با عمل کردن و کار کردن روی خودم
اما عجله و بی قراری کلا همه چیو خراب میکنه
استاد در مورد باور به فراوانی شما یک الگوی خیلی خوبی هستید، همیشه برای من عجیب بوده و هست و همیشه سعی میکنم به یاد خودم بیارم این مثال شمارو؛
اینکه شما سالهاست اومدین امریکا و از همون اول هدفتون این بود که این اموزه هارو به زبان انگلیسی اموزش بدید، اما خیلی خیلی با لذت و اهسته و به قول خودتون هروقت زمانش شد انجامش میدید
یعنی بعد اینهمه سال شما تقلا و عجله و بدو بدو نکردید که زود باید این اموزه ها به زبان انگلیسی تولید بشه…
خیلی مثال خوبی هست برام و همیشه برام عجیب بوده این رفتار شما
البته که گفتید اون اولا خیلی عجله داشتید ولی رهاتر شدید
یعنی این حس رو ندارید که دیر شد و سنم رفت بالا و ازین حرفا…
در فایل پاسخ به سوالات زندگی در بهشت یک قسمتش که شب هم بود و کنار اتیش با خانم شایسته نشسته بودید گفتید که من میخوام لذت ببرم و هروقت وقتش شد انجام میدم این رو… و گفتید که قبلا خیلی بدو بدو داشتید توی زندگیتون و گفتید که کسی که خدارو باور میکنه دیگه عجله نداره، به قول قران خدا وعده ی فزونی و مغفرت میده و شیطان وعده ی فقر و تنگدستی…
از قدیم هم گفتن عجله کار شیطونه…
وقتی فراوانی رو باور کنیم و بدونیم همیشه فرصت ها هست و هیچ وقت هیچ چیزی دیر نیست و تموم نمیشه، ارامش بدست میاریم و نمیخوام یهویی چیزی رو بدست بیاریم تو زندگی یا مسئله ای رو حل کنیم، کلا با لذت و ارامش و قدم به قدم جلو میریم و زندگی رو میچشیم و اتفاقا اینجوری خیلی سریع تر به هدف میرسیم
خیلی هامون فکر میکنیم اگه تند و سریع و با عجله و با احساس بی قراری حرکت کنیم زودتر به نتیجه میرسیم، اما به قول شما احساس بد اتفاقات بد میاره، احساس اینکه دیر شد باعث میشه دیر هم بشه و بدتر بشه اوضاع
یا تو فایل عامل اصلی کسب و کار موفق گفتید که اگه داری تقلا میکنی و زجر میکشی برای چیزی بدون که مسیرت اشتباهه…
در مورد وام هم گفتید و دقیقا ادما یکی از اصلی ترین دلایلی که میرن سراغ وام همین باور به کمبوده، همین عجله هست… اینکه فکر میکنن دیر شد…
و با این احساس بد وقتی اقدامی انجام بشه نتیجش شکسته…
واقعا همه چیز بهم وصله و هرچیزی در نهایت میرسه به باورهای در مورد خدا…
این حل مسئله رو من یک جنبه ش رو گفتم، از زوایای دیگه اگه نگاه کنیم هم دوباره میرسیم به باور هایی در مورد خدا
حتی کسی که فکر میکنه مسئله رو نمیتونه حل کنه و تواناییش رو نداره بازم باورهای توحیدیش ضعیفه، یعنی باور به ان مع العسر یسرا نداره…
باور نداریم خدا باهامونه و قدرت حل هر مسئله ای رو در ما قرار داده و به ما الهام میکنه…
تو بحث قران و پیامبر ها پر بوده از حل مسائل و تماما بخاطر باور های توحیدی درست بوده که تونستن حل کنن.. بخاطر داشتن “آرامش” بوده که راه حل ها بهشون گفته شده…
استاد من چندین تجربه دارم که بخاطر هول و ولا و عجله با اینکه راه حل جلوی چشمم بوده ولی ندیدمش!
چندین تجربه دارم و اتفاقا این روزا خدا داره بهم یاد میده که اقا ارامش داشته باش و با صبر حرکت کن
همیشه این روزا اینو دارم بهم میگه که صبر رو پیشه کن، صبر به معنای اینکه همیشه در حال حرکت باش ولی نه با احساس دیر شد دیر شد…بلکه با ارامش
استاد خلاصه این نکته ای که گفتید باید قدم به قدم و تکاملی حل کنیم مسائل رو و به قسمت های کوچیک تقسیمش کنیم این دقیقا اون قسمتی بود که بیشتر از همه توش ضعف دارم و دلیل حل نکردن خیلی از مسائل با اینکه راه حلش هم بوده و میدونستم فقط باید تکاملی حلش میکردم همین بوده
به نام خدایی که میتوان بر او تکیه کرد
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش عزیز و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز
من متعهداً(کلمه جدید) تصمیم گرفتم این سلسله فایلها رو کامنت نویسی کنم و تمرینهاشو انجام بدم که قبلا خیلی اونجوری کار نمیکردم
اما در رابطه با سوال این جلسه
من قبلا در برخورد با چالش ها خیلی از کوره در میرفتم و اولین افکار احساس قربانی بودن و بعد دیگه شرکها و کفرها همینطور میومد خوب که میرفتم سرم دنگ میخورد به دیوار برمیگشتم ببینم حالا باید چکار کنم و البته بعضا هم تصمیمات نابخردانه (عجب کلماتی میاد امروز)
تا اینکه رسیدم به قدم دوم جلسه دوم و سومش یا خدا
منهدم شد اون سیستم مغزی من گیرم رو پیدا کردم من کلمه کلمه اون فایل رو حفظم از بس گوش دادم اما گوش دادن تنها هم فایده نداره ولی وقتی خیلی گوش میدی خود بخود میاد تو عملت اینو همه تجربه کردین مقاومت ها میشکنه کم کم
و من اینکار رو کردم
اما به یه چالش گنده خوردم سنگین
استاد میگن بعضی وقتا اینقد موضوع ناراحت کننده است که نمیتونی حالت رو خوب کنی باید کاری کنی که به احساس یه ذره بهتر برسی و بعد دوباره و دوباره
خداییش اینا رو چجوری فهمیدین استاد؟
بعد اومدم با صحبت کردن که در جلسه فکر کنم 3 یا 4قدم 4 استاد میگن استفاده کردم و با موضوعات خنثی شروع و بعد کلمات رو هدایت میکنم که خیر اون موضوع رو ببینه
بچه ها کامنتها معجزه میکنه خوندنش من دیگه کارم شده و ایمان آوردم
در یکی از کامنتها بچه ها با استناد به فکر کنم قدم 6 یا 9 گفتند بقول قران عسی ان تکرهوا شیئاو هو خیر لکم
و این عالی بود برای اروم کردن خودم
اما باز به یه نکته چالشی خوردم خیلی سنگین
یه روز قران رو باز کردم دیدم نوشته قل سیروا فی الارض گفتم همینه
ول کن برو مسافرت و رفتم و رفتم
باورتون نمیشه از مسافرت برگشتم کارا خودش اوکی شد اصلا بیا و ببین
ولی مبارزه راهش نیست
جلز و ولز و این پا اون پا کردن و استرس گرفتن هم راهش نیست
اول آروم کردن خودت به هر وسیله ممکن
بعد خود ایده ها میاد دنبالشون میکنی با احساس خوب و میبینی در نهایت همه چیز به نفعت تموم میشه
از همه مهمتر
وقتی من زورم نمیرسه بقول ابراهیم عزیز میگه خدایا اوضاع خیلی خرابه خودت بیا وسط
یا همون دعای موسی رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد
گاهی بهشت در دل آتش میسر است
اینم جواب سوالم تقدیم بقول کامنت خانم دکتر صمدی پور برای هر کسی که بهش نیاز داره
ممنون
بقول حمید حنیف
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
به نام خدای مهربان
باورم نمیشه که اینقدر رفتن تو دل چالش های کوچیک و بهبودگرایانه میتونه کمک کنه ظرف ما بزرگتر بشه من همیشه فکر میکردم که حتما باید خیلی چالش های بزرگی رو بردارم تا مفید باشم،، حتما باید قدم های روزانه خیلی زیادی رو بردارم تا بتونم سرعت رشدم رو بیشتر کنم اما الان میبینم که چقدر وقتی ما یاد بگیریم قدم های کوچک، چالش های کوچک برداریم و مهم تر از همه یاد بگیریم از خودمون راضی باشیم همه چی عالی و روان تر میشه چون ما داریم افکار بهتری رو به جهان ارسال میکنیم واقعا مهم نیست اون کار چقدر بزرگه یا کوچیکه مهم اون اعتماد به نفسی هست که به ادم میده که البته این اعتمادبه نفس با گفتگو های ذهنیمون و تشویق کردن خودمون ارتباط مستقیمی داره نه با بزرگی یا کوچیکی اون کار
من دیشب اومدم نوشتم که یکسری کارهای کوچیک و چالش های کوچیک برای خودم تعریف کردم و رفتم تو دلش و شاید خود اون کار اونقدر تاثیر انچنانی نداشته باشه اما اعتماد به نفسی که به ادم میده مهمه و برای ایجاد این اعتماد به نفس مهم ترین کار مدیریت کمال گرایی هست من یعنی الان خیلی بیشتر درک میکنم این حرف رو که اقا روی بهبود تمرکز کن روی اینکه یک ذره بهتر شدی تمرکز کن یعنی چی
قبلا اون نتیجه بزرگه برام مهم بود و اهمیت اینکه اقا یک کار کوچولو میکنیم و اون احساس رشد در ما به وجود میاد رو نادیده میگرفتم
دوست داشتم همون اول زیاد پول بسازم و فرصت هایی که باعث پولسازی من میشه هرچند کوچک رو نادیده میگرفتم و همین موضوع دیدم چقدر منو عقب انداخت اما الان متوجه شدم ببین اصلا مهم نیست یک کوچولو میسازی یا بزرگ میسازی تو فقط روی رشد تمرکز کن و این برمیگرده به مهارت تو توی دیدن پیشرفت هات…
یعنی من با یکم پول ساختن دقیقا میتونم همون میزان فرکانس رشد و پیشرفت رو بفرستم که موقع زیاد پول ساختن میفرستم
هدف اون احساس رشد هست اون اعتماد به نفس میده اون عزت نفس میده و ماییم که تعیین میکنیم
کلا این سلسله فایل ها خیلییی کمکم کرد این موضوع رو درک کنم که اقا ماییم همه جیز رو تعیین میکنیم چه تاثیری توی زندگی ما داشته باشه ما میتونیم تعیین کنیم یک اشتباه کاری صد پله مارو بندازه جلو یا بندازه عقب،، ما تعیین میکنیم که یک مسئله مارو صد پله رشد بده یا صد پله بندازه عقب
حالا تو این مثال ماییم که تعیین میکنیم یک رشد کوچولو به ما کلی اعتماد به نفس و احساس رشد و پیشرفت بده
یعنی من شکل میدم به معنای یک اتفاق هیچ اتفاقی به خودی خود معنی نداره
اینو وقتی درک کردم که خدا دیشب بهم گفت برو یک چالش کوچولو تمیزکاری اتاقت، یا کار کردن با لبتاپ رو شروع کن
و من دیشب اینقدر به این اتفاقات و این چالشی که رفتم تو دلش و با موفقیت حلش کردم با دید بزرگ نگاه کردم که کلی اعتماد به نفس منو ببره بالا
یعنی شاید اگر این کار رو من قبلی میکرد هیچ تاثیری روی زندگیش و اعتماد به نفسش نمیزاشت اما من تعیین کردم که اون مسئله ایی که من رفتم تو دلش به من صد برابر اعتماد به نفس ببخشه
همینظوری که توی جلسه اول من اومدم تعیین کردم که موفقیت یک فرد کلی به من کمک کنه و با ذهنیت قدرتمند کننده ام اینطوری جهت بدم به اون اتفاق
توی همین کار هم از این الگو خلاقانه استفاده کردم و گفتم اقا این چالش:تمیزکاری به خودی خود معنی نداره خب من دوست دارم چه تاثیری بزارم روم من دوست دارم صد برابر بهم اعتماد به نفس بده با اجازه بدم نجواهای کمال گرایی منو بندازه چند پله عقب؟
چقدرر درک همین موضوع داره کمکم میکنه و چقدر خوشحالم که این تمرکز من روز به روز داره ایده های بهتری برام میده برای استفاده کردن از این الگو
حتی من وقتی که اون کارهارو دیشب کردم میبینم چقدر دیدگاهی که بعدش به خودم دادم الان کمکم کرده نسبت به چالش های زندگیم احساسم خوب بشه و بازم امروز میخ. ام برم تو دل چالش ها
ولی خیلی دوست داشتم بیام اینو اینجا بنویسم چون یهویی توی گوشم زنگ زد و خیلی بنظرم مهمه که گسترشش بدم توی ذهنم و بشه شکل فکر کردن مغزم که اقا: به اتفاقات زندگیم من میتونم شکل بدم که چه تاثیری توی زندگیم داشته باشم
مفهوم الخیر فی ما وقع رو بازم دارم بیشتر درک میکنم که اقا یک اتفاقی افتاده تو میتونی این کد الخیر فی ما وقع رو بزنی و دقیقا به نفع تو بشه تو میتونی این کار رو نکنی و اون اتفاق باعث بدبختی تو بشه
کل موضوع داستان این قسمت و این سلسله فایل ها همینه که اقا بیایم از این اتفاقات از این مسائل از این موفقیت های اطرافیانون از این اشتباهاتی که میکنیم از این انتقاد هایی که دیگران مارو میکنن به نغع خودمون استفاده کنیم
به اهرمی تبدیلش کنیم که مارو صد پله رشد میده این چیزیه که ما میتونیم بهش شکل بدیم
حتی ماییم که مشخص میکنیم که این سلسله فایل ها چقدر زندگی مارو در بر بگیره و چقدر برای ما تاثیر گذار باشه یعنی من میتونم کاری کنم با افکارم که این سلیله فایل ها زندگی منو تغییر کنه میتونم کاری کنم که هیچ تاثیر مثبتی هم نداشته باشه
همش مربوط به منه همه چیز به من مربوط میشه
من وقتی این موضوع رو درک کردم دیگه تا جایی که یادم باشه سعی میکنم قبل از دیدن هر فایل توی ذهنم بسازمش که میخوام چه تاثیری توی زندگیم داشته باشه
اینکه به چگونگیش و چطورش فکر نکنم خیلی کمکم کرد تا کد هایی که مینویسم اجرا بشه
من دیگه میگم خدایا میخوام این فایل صد درجه منو بهتر کنه دیگه کاری ندارم چطوری میخواد اینکار انجام بشه میدونم طبق قانون امکان پذیره که من حتی با یک جمله اش زندگیم رو کلی بهبود بدم پس میام کدمینویسم
حتی قبل از اینکه کامنت بنویسم میسازم توی ذهنم که یک کامنت فوق العاده بنویسم و کلی میبینم اگاهی بهم گفته میشه که من اصلا نمیدونستم قراره اینقدر چیزای خوبی گفته بشه(دقیقا مثل همین کامنت)
و چقدرررر داره ظرفم بزرگ تر میشه خداروشکر یعنی اینقدر تمرکزم خوبه و اینقدر تعهدم خوبه و اینقدر خودم رو لایق میدونم که این فایل ها توی زندگیم تاثیر بزاره که خیلی از خودم راضیم و البته فقط تمرکزم روی مسیر خودمه و کاری به بقیه واقعا ندارم و چقدر این کمکم کرده که توی مسیر بمونم
یک. موضوعی رو من میخوام بگم بارها گفتم اما بازم میخوام بگم که آقا تو نیازی نیست که زور بزنی یک جوری فکر کنی تو فقط باید ” تکرار ” کنی تا شکل فکر کردن مغزت تغییرکنه
یعنی کل هدف من از نوشتن ابن کامنت ها که اینقدر تعدادش بالاست و اینهمه دارم کامنت روی سلسله فایل ها منتشر میکنم همینه
هدفم اینه که هعی تکرار کنم و هعی تکرار کنم
یعنی موضوعی که اول کامنتم بهش اشاره کردم رو میخوام اینقدر تکرار کنم که دیگه ذهن من اینطوری فکر کنه که اقا توی هر موقعیتی حواسش به دیدن پیشرفت های کوچولو باشه
هرچقدر هم ما توی هر موضوعی پاشنه آشبل داشته باشیم تکرار به اندازه کافی اونم با تراکم بالا راحت اون پاشنه اشیل رو حل میکنه و چقدر من به وضوح توی این مدتی که این سلسله فایل ها داره روی سایت قرار میگیره من این موضوع رو درک کردم
خود من کسی بودم که به شدت موفقیت دیگران حالم رو بد میکرد
به شدت خودم رو با بقیه قضاوت میکردم
همیشه کمال گرایی به خرج میدادم تویا نتخاب اهدافم و…
و توی این مدت اینقدر با تراکم بالا و اینقدر متعهدانه کار کردم که واقعا همش داره یکی یکی حذف میشه
چون این فایل ها دقیقا هدیه ایی بود از طرف خدا برای من،، من قبل از این سلسله فایل ها توی کدنویسیم به خدا گفتم خدایا یک شور و شوقی بده روی یک موضوع تمرکزی کار کنم و خدا این سلسله فایل هارو برام فرستاد و چسبیدم بهش
چقدر توی این مدت تغییر کردم
الان واقعا هر کامنتی که مینویسم بای دل خودم مینویسم برای مسیر خودم مینویسم نه برای اینکه دیگران چه فکری بکنن یا چه فکری نکنن مم فقط دوست دارم درمورد هرچیزی که حسم میگه بنویسم و خودم هرچی میخوام رو بگم و چقدر اینکه ادم تمرکزش میاد روی خودش قشنگه
واقعا حتی اصلا برام ذره ایی دیکه اهمیت نداره بقیه ایا تعهد دارن روی این فایل ها یا نداره ایا بهتر از من کار میکنن یا بدتر از من اصلا فکر نمیکنم فقط یاد گرفتم با تحسین کردن همه خودم بیشتر متعهد تر بشم، خودم بیشتر تمزکزم بیاد روی خودم
این فایل ها بینظیره
خیلی دوست دارم درمورد این موصوع کمالگرایانه بیشتر صحبت کنم چون تکرار این مورد یکی از اون موارد اساسی هست که من باید با تمرکز بالا بارها و بارها توی هر کامنتم بهش اشاره کنم حتی با وجود این همه تغییر و. تمرکز و تعهد و کارایی که کردم ذهن دوست داره بگه چه فایده پس فلان چیز چی
و من میفهمم که هنوز باید به اندازه کافی تکرار کنم این موضوع رو که اقا هر پیشرفت رو با دیدگاهی نگاه کن که بهت بیشترین احساس رشد رو بده بیشترین احساس پیشرفت رو بده دقیقا تویی که تعیین میکنی میزان هرچیزی رو
بیا از دیدگاه دیگه نگاه کنیم
مگه برای خدا کوچیک و بزرگی تعریفی داره اصلا؟ یعنی مگه میتونیم اندازه بگیریم که یک چیزی از نظر خدا بزرگه یک چیزی کوچیک نههه همه یک اندازست. خدا فقط داره به فرکانس تو نگاه میکنه و دقیقا تویی که تعیین میکنی بزرگی و کوچیکی یک چیز رو تو میتونی یک پیشرفت کوچولو رو اینقدر بزرگ قلمداد کنی که فرکانس فوق العاده عالی رو برای خدا بفرستی و این کمکت میکنه و اینقدر ظرفت رو بزرگ میکنه که خودت کیف کنی از طرفی میتونی یک پیشرفت واقعا بزرگی هم کرده باشی اما بازم احساس رشد و پیشرفت نداشته باشی
میدونی میخوام بگم اصلا بزرگی و کوچیکی رو فقط توداری تعریف میکنی سینا یعنی من حتی میتونم همین که یک کامنت دارم مینویسم رو یک قدم بهبودگرایانه عالی بدونم در مسیر پیشرفتم و اینقدر روش تاکید کنم تا بازم مسیرم هموار بشه.
پس سینا همین رشد و پیشرفت هایی که کردی رو ببین و یک جوری بهشون تاکید کن که انگار به بهترین و بزرگترین خواسته هات رسیدی و میبینی معجزه اش رو
واقعا دیشب من که سعی کردم یک همچین دیدگاهی داشته باشم به رشد و. پیشرفت هام چقدر دیدم درونم رشد کرد
چقدر این روز ها به درکی از مفهوم هدایت رسیدم که حد نداره
خدای من اینقدر پیشرفت ها زیاده که انگار از موقع اومدن این فایل ها روی سایت یک سال گذشته از بس که حجم تغییرات زیاده واقعا یک جمله ایی استاد میگه که باورتون نمیشه اون ادم قبلی بودین(توی قسمت اول) دقیقا برای من همینه
چقدر خوشحالم این جنس از تعهدم داره اینقدر خوب جواب میده
من از خدا توی کدنویسیم هام میخواستم ذوق و شوق بهم بده
الان اینقدر ذوق و شوق دارم و اینقدر بازم رشد هست که توی برنامه هام هست انجام بدم که. واقعا اصلا حتی نیم ساعت هم دلم نمیاد روند ثانیه به ثانیه خودم رو قطع کنم
چقدرر زندگی با هدایت های خدا قشنگ میشه دقیقا جایی میبرتت که باید بری
ایمقدر قشنگه این هدایت و اینقدر دارم صداش رو زیاد میکنم که عشق میکنم
دیروز ساعتای 3،4 صبح بهم گفت برو جلسه 13 کشف قوانین رو ببینم وقتی که داشتم برای مرجان کامنت مینوشتم (که اونم هدایت بود و اصلا تو برنامه هام نبود) و بعد باورم نمیشد که اینقدر روم تاثیر گذاشت اون فایل رو من چندین و چند بار دیده بودم اما دیروز اصلا جنسش فرق میکرد انگار تاثیر گذاری اش صد برابر شده بود چه چیزایی درک کردم از قانون و چقدر حالم خوب شد چقدر ایمانم بیشتر شد چقدر احساسم عالی تر شد و وقتی تمرینش رو انجام دادم جقدر باورم به قانون بیشتر شد
حتی اینم من کدنویسی کرده بودم که خدابا میخوام باورم رو به قانون بیشتر کنی
چقدررر خوسم میاد وقتی دارم اینجوری پیشرفت هام رو میبینم و میبینم کاری که توش پاشنه اشیل داشتم (دیدن پیشرفت ها) اینقدر راحت با تکرار زیاد و تمرکز بالا داره خودش حل میشه
اینقدر تمرکزم بالاست و اینقدر تعهد دارم که واقعا شبانه روز دارم به این موضوعات فکر میکنم، تمرین میکنم، افدامات عملی انجام میدم و از دو سه روز اول به بعد دیگع زور زدن نداشت من مشتاقانه دارم اینکار رو میکنم نه اینکه مجبور باشم حتی دلم نمیاد خیلی وقت ها وسط تمرکزم برم غذا بخورم اینقدر که عاشق رشد خودم شدم الان که نگاه میکنم میبینم همه اینارو من کدنویسی کردم و هیچ ایده ایی نداشتم چطور میخواد اتفاق بیفته اما اتفاق افتاد رقم خورد و من اون ذوق و شوق اون تمرکز و چیزایی که میخواستم رو بدست اوردم
یادمه به خدا میگفتم خدایا یک کاری برام کن که صبح تا شب شب تا صبح روی یک موضوعی تمرکز بزارم چون واقعا تشنه تمرکز بودم و میبینم الان چطوری این کار رو کرد.
چقدر دوستای خوبی پیدا کردم توی همین جندروز توی سایت
چقدر بجه هارو تحسین میکنم دم همتون گرم که اینقدر متعهدانه دارین کار میکنین
چقدر خوشحالم که ذهنم رو وقتی بمبارون میکنم از رشد و. پیشرفت هام بلاخره اون دیدگاه کمالگرایانه جلو زانو میزنه و تسلیم میشه.
من میدونم اگر برم. و دور بشم از این فضا امکان داره خیلی زود یادم بره من میدونم این رشد و پیشرفت ها تا وقتی هست که منم دارم همینطوزی کار میکنم برای همین حتی اصلا فکر اینکه چیت کنم و بخوام مثلا شل کنم به ذهنم خطور نمیکنه
روز به روز خداروشکر متعهد تر، روز به روز متمرکز تر، روز به روز امیدوار تر و این رو ادامه میدم و ادامه میدم
چقدر اصلا جنس درکم از قانون تغییر کرده و به درک های جدیدی رسیدم (اینم حتی من از خدا خواسته بودم)
اینقدر حجم درخواست هایی که اگاهانه به جهان میفرستم زیاد شده که خودم کیف میکنم قشنگ بهش میگم که الان میخوام فایل بیینم چه اتفاقی بیفته
الان میخوان کامنت بنویسم چه اتفاقی بیفته
توی روز چه اتفاقاتی بیفته
چقدر پیشرفت کنم چقدر بهبود بدم
مخصوصا دیشب که ترمز چطور و چگونگی باز در من کمتر شد و این باور که تو بفرستی بلااستثنا رخ میده در من پررنگ شد میبینم ک چقدررر یهویی دارم تو طول روز از خدا بیشتر درخواست میکنم چون نمیدونم چطور
حتی من این کد رو نوشتم که:خدایا دوست دارم بیشتر و بیشتر عاشق کارم بشم و. دیدم ایده هایی به سرم اومد و راه هایی رو رفتم که واقعا داره عشق بهش زیاد میشه چیزی که داشت کم کم. منو ناامید میکرد الان داره نوید امید ثروت و نعمت میشه برای من
خیلی دوست داشتم بازم درمورد این رشد و. پیشرفت هام صحبت کنم میگم فقط برای دل خودم مینویسم فقط برای اینکه خودم تکرار کنم.
چقدز خوشحالم از این موضوع
خیلی مهمه که بخاطر دل خودم دارم کامنت میزارم نه بخاطر لایک و تایید و یا هرچیز دیگه ایی میخوام هرچقدر دوست دارم روی خودم کار کنم و بدون محدودیت نظر دیگران این کار رو انجام بدم و چقدررر خوشحالم تمرکزم روی خودمه
ماشالا اینقدر رشد و پیشرفت ها زیاده که تا صبح میتونم بنویسم و بگم
اینقدر شخصیتم تغییر کرده که میتونم ساعت ها بنویسم درموردش
حتی یکی از فواید دیگه ایی که این سلسله فایل ها برام داشت این بود که چون از نهایت تمرکز مغزیم سعی میکردم استفاده کنم میبینم چقدر مهارت تمرکز در من تقویت شده و میتونم ساعت ها بدون وقفه روی هر موضوعی که میخوام تمرکز بزارم بدون اینکه چیزی بخورم سا بخوام. روند رو قطع کنم
خدایاااا شکرتتت که اینقدر رشد کردم
به به
خدایا میخوام این درک فوق العادم از قانون رو هرروز خودت با شیوه های خودت بهم یاداوری کنی و میخوام اینقدر زیاد ازش استفاده کنم که بره توی وجودم نمیدونم چطوری میخوای اینکار رو بکنی اون مسئولیت اش با خودت:)
چقدر واقعا اتفاقات عالی داره میفته و چقدر قراره بیشتر و بیشتر بشه
خدایااا شکرتت..
سلام ودرود سینای عزیزم
سینا جان میخواستم تو دوره کشف قوانین کامنت بگذارم ولی گفتم اینجا بنویسم تا زودتر جواب بگیرم
میدونم که مدت زیادی تمرکزی روی جلسه 6 کار کردی من امروز به امید خدا شروع کردم. حالا میخوام تمریناتت راباهام به اشتراک بگذاری از اونجایی که خیلی خوب روی خودت کار میکنی دوست دارم بازم کمکم کنی وازت ایده بگیرم
سوال من اینه چطوری علاقه ام رابیشتر کنم که بتونم روی ترمزها کارکنم. من تصمیم گرفتم فعلا فقط روی روابط کار کنم وتمرکزم روی روابط باشه. حالا به نظر تو چه روشی برای علاقه ی بیشتر میتونم انتخاب کنم. که تمرکز بیشتری روی این جلسه بگدارم وبهتر تمرین انجام بدم. همیشه صحبت های خوب تو راهگشای منه. دلم میخواد این جلسه روبا همکاری تو به بهترین نحو تمرین کنم.
خیلی خوشحالم که قبل از من روی این جلسه کار کردی والان میتونم از تجربیات گهر بارت استفاده کنم
مشتاقانه منتظر جوابت هستم. اگه دوست داری تو جلسه 6 قوانین جواب بده که ردپا همون جا بمونه
ممنون دوست خوبم
سلاااااامم به مرجااان عزیزممم
میدونییی چقدر خوشحال شدم نقطه ابیت رو دیدم؟؟؟
4 تا کامنت امروز ازت گرفتم مرسییی واسم اینقدر قشنگ مینویسی
قبل از اینکه نقطه آبیت رو باز کنم همینکه دیدمشون بلند گفتم خدایاا چقدر من این مرجان رو دوست دارم:)
خیلی واقعا احساس خوبی داشت کامنت هات و من رو دوباره سرشار از تحسین کردی تووو! مرسیی ازت واقعاا البته یک کوچولو هم اشکم درومد از بس شور و اشتیاق و تحسین و… داشتم
مرجان جان من درمورد سوالت دوست دارم درمورد تمرکز برروی اصل صحبت کنم قبلش اینو بگم درمورد علاقه و بعدش بریم سراغ صحبت خودمون
ببین اینکه چطوری علاقه ایجاد کنی بنظرم میتونی توجه کنی به اینکه چه فرصت هایی رو برات به ارمغان میاره اگر روی ترمز هات کار کنی و چقدر خوب میشه اینکار رو بکنی یا.. و همچنین میتونی یک کار دیگه بکنی اینکه روتین برای خودت تعریف کنی برای اینکار مثلا میخوای روی ترمز هات کار کنی یا میخوای روی موضوع روابط کلا کار کنی(حالا به هر روشی) اینطوری برای خودت مشخص کن که من هرروز صبح بلافاصله بعد از تمرین کدنویسی بیست دقیقه تمرکزی روی موضوع روابط کار میکنم و مرجان جان نکته اش اینجاست که شما هرچقدر پیش بری ایده های بهتر میاد پس تو شروع کنی کم کم میوفتی توی مومنتوم مثل همین فراوانی که شروع به کار کردی و میبینم الان چقدر خلاق شدی و واقعا ذهنت داره کمک میکنه و هعی روش های جدید و الگو های جدید بهت میده اینم همینطوریه.
خب مرجان جون میخواستم درمورد تمرکز روی اصل هم باهات صحبت کنم که فکر میکنم توی این زمینه کمکت میکنه بنظرم اول بیا ریشه رو پیدا کن تا دقیق برات مشخص بشه که اصلا باید تمرکز ات رو روی چه نقطه ایی بزاری
ببین مسئله از کجا نشات میگیره و تو چی میخوای
و ببین بهتره که تمرکزت رو بزاری روی نکات مثبت همسرت، یا بهتره باور هات رو کلا نسبت به اقایون درست کنی و فکر میکنی این پاشنه اشیلت هست یا نه کلا فکر میکنی میخوای مثلا جدا شی یعنی باز باید مشخص کنی تمرکزت میخوای روی چی باشه مثلا اگر میخوای جدا شی قانون اینه که امکان نداره تو از لحاظ شخصیتی تغییر کنی و افرادی که هم فرکانس تو نیستن در کنار تو باشن این به هیچ. وجه ممکن نیست و بعد پس میفهمی که باید تمرکزت رو بزاری و روی خودت کار کنی تا میتونی بری توی صلح با خودت تا میتونی فرکانس خودت رو ببری بالا روی لیاقت کار کنی و همچنین اگر فکر میکنی ترمزی توی این قضیه داری هم میای روش کار میکنی مثلا قضاوت مردم خودش یک ترمز اساسی هست در رابطه با این موضوع یا…
یا میبینی میخوای رابطه عاشقانه تری رو تجربه کنی میای تا جایی که میتونی بمبارون میکنی خودت رو با دیدن نکات مثبت همسرت “اولش شاید سخت باشه اما وفتی ک شروع کنی به نوشتن و ادامه بدی جهان کمکت میکنه”
اگر هم فکر میکنی بخاطر باور های اشتباهت مسئله رابطه داری مثلا باور نامناسب درمورد اقایون و کلا رابطه و هرچی تمرکزت رو میزاری روی اون
پس بنظرم مرحله اول تو ویژن کلی رو مشخص کردی که رابطه است حالا بیا تمرکز کن بیین روی چه چیزی دوباره توی جنبه رابطه میخوای تمرکز بزاری طبق چیزایی که بالا گفتم و تمرکزت رو بزار روی اون ریشه یعنی روی چیزی که بیشترین هماهنگی با خواسته تورو داره و بیشترین نتیجه رو به ارمغان میاره.
مرجان جان درمورد تمرکز
درواقع تمرکز همون کانون توجهی هست که ادامه پیدا میکنه وقتی ما مدت زمان بیشتری روی یک موضوع توجه میکنیم یعنی داریم از قدرت تمرکز استفاده میکنیم.
توی جلسه شش من یک تجربه ایی که بدست اوردم اینه که بجای اینکه توی این موضوع تمرکزم رو بزارم روی یادگیری بیشتری هرچقدر عمل کنم بهتره
مثلا مرجان فکر کن تو 3 ساعت میشینی 3 بار فایل رو میبینی
من یک بار فایل رو میبینم 2 ساعت دیگه واقعا عمل میکنم و از قدرت تمرکزم استفاده میکنم برای ویژنم
خب قاعدتا من نتیجه ام بهتره و اتفاقا بهتر درک میکنم تمرکز رو چون من دو ساعت واقعا حسش کردم که تمرکز یعنی چی و دوست دارم مرجان جان توجه ات روی این موضوع هم باشه که درگیر تئوری نشی چون خودم این اشتباه رو مرتکب شدم و زیادی یک چیزی رو دیدم ولی باید دست به عمل میزدم و خیلی خوب میشه که حواست به اینم باشه عزیزم.
ببین این موضوع توی هرچیزی هست مثلا توی همین سلسله فایل ها قسمت دو من فکر میکنم خود من یکم درگیر این موضوع شدم و الان که دارم این کامنت رو مینویسم فرصتیه بنظرم تا درموردش صحبت کنم تا خودمم بیشتر متوجه بشم
ببین فایل شماره دو مثلا درمورد رفتن تو دل چالش ها و حل کردنشون بود باز دوباره فکر کن من سه ساعت تایم میزارم فقط اون فایل رو میبینم و درمورد حل مسئله تحقیق میکنم یا نیم ساعپ فایل رو میبینم دو ساعت و نیم میزارم و میرم تو دل یکی از مسئله های ریز یا درشتم و حلشون میکنم یا حداقل براش قدم برمیدارم خب اینکه برم عمل کنم خیلی هم نتیجه بهتری داره هم کمک میکنه که بیشتر درک کنم اصلا روند حل مسئله چطوریه و حرفای استاد رو بیشتر میفهمم
دقیقا توی تمرکز هم همینه مرجان من خیلیی درموردش مطالعه کردم و تحقیق کردم و کتاب خوندم اما تازه وقتی که تمرکز لیزری رو گذاشتم روی یکسری کارها تازه درک کردم که یعنی چی و اون حرفایی که خونده بودم رو درک کردم و بعد از عمل بخاطر بازخورد ها بهتر شدم و خوندن بیشتر تا جایی که عمل نشه کمکی نمیکنه
اینو که مرجان جان الان گفتم دیدم خودم خیلی جاها حواسم بهش نیست الان که دوباره سلسله فایل هارو از اول تمرکزی شروع کردم به نظرم این موضوع خیلی کمکم میکنه
یعنی تا جایی که میتونیم به نظرم وقتمون رو باید بهینه کنیم تا تمرکز رو بزاریم همیشه روی اصل و روی چیزی که نتیجه میده.
جلسه 6 هم کلا درمورد تمرکزه دیگه و این تمرکز لیزری وقتی روی اصل باشه بیشترین نتیجه رو به ارمغان میاره.
چقدر خوب شد که این سوال رو پرسیدی اتفاقد خود من هم باعث شد به یکسری چیزا فکر کنم
مرجان جانم این کامنت رو همینجا تموم میکنم تا بشه بارها و بارها هم خودم و هم تو بخونیمش
میخوام بازم برات بنویسم و کلییی صحبت کنیم باهم و لذت ببریم خییلییی ازت ممنونم مرجان جان که برام مینویسی
چن وقت بود دلم تنگ شده بود برای کامنت هات
وایییی خداا چقدر تو فوق العاده ایی مرجان فکر کن قبلا حسابی تحسینت میکردم الان که با کار کردن روی سلسله فایل ها این موضوع تحسین کردن صد برابر شده خودت دیگه میتونی درک کنی چی میگم.
حالا باز برات مینویسم عزیزم چه بعد این کامنت چه بعدا..
تا کامنت بعدی فعلا دوست عزیزم
سلام سینای عزیزم
بابا پارو گذاشتی روی گاز وتخته گاز داری میری. میدونم به سرعت ظرف وجودت بزرگ میشه هرروز موفقیت پشت موفقیت میاد توزندگیت
سینای عزیزم ماشالله به تو. واقعا تحسبنت میکنم. افرین پسرخوب
باهمه ی وجودم از خدامیخوام منم این اندازه شور وشوق وتمرکز وتعهد را
خدایا منم میخوام. اگه به سینا دادی میتونی به منم بدی. منم میخوام. منم لیاقتش رو دارم
سینای عزیزم هردفعه که کامنت از تو میخوانم علاوه بر لذت وتحسین
میفهمن کامل دستت تو دست خداست که اینجوری داره هدایتت میکنه وباز قلبم باز میشه.و منم ازش هدایت میخوام
میدونی یه زمانی حسودی میکردم بلد نبودم تحسین وذوق کنم ولی الان یاد گرفتم به قول استاد خیلی چیزها اصلا ما نمیدونیم وجود داره وقتی میبینیم یکی دیگه داره یا هست. خواسته درما شکل میگیره وما هم میخوایم. این روزها وقتی یوی موفق میشه ناخودآگاه تحسینش میکنم میگم خدامنم میخوام
دعای امام رضا تو وجودم تکرار میشه
سبحان الله العظیم وبحمده. استغفرالله واسعله من فضلک. خدایا منم میخوام از فضلت. از رحمت بی انتهای تو
سینای عزیزم باهرکامنتت روی پا بند نمیشم از بس خوشحال میشم درسراسر تحسین وشادی هست. انگار مربی من هستی آزمایش میکنی جواب میگیری به من یاد میدی منم همونراانجام بدم. ونتیجه بگیرم
میدونی از زمانی که درخواست دادم خدایا این کامنت خوندن باید برام نتیجه داشته باشه. هرکامنتت پراز نتیجه توی زندگیم شده
میدونی چقدر خوشحالم که باهات دوست هستم وخودم رالایق این دوستی میدونم
سینای عزیزم. منم عاشق کارم هستم. شاید باورت نشه یه وقتایی نگاه میکنم میبینم ساعت دو شده ولی من اصلا نفهمیدم. از بس که غرق میشم تو کارم. از بس لذت میبرم. از بس تحسین میکنم کارم را. مشتریام .شاگردام. میدونی عشق میکنم با کارم با این کار تونستم دوره ها رابخرم. با این کار تونستم نعمت وثروت توزندگیم بیارم. کارم مقدس هست. وبی نهایت سپاسگزارم خداهستم. ولی یاد گرفتم بیشتر ازخدا عشق بخوام. بیشتر ایده بخوام
سینای عزیزم یه چالش بزرگی دارم که میخوام تمرکزی حلش کنم. خیلی برام سخت هست. ولی باید حلش کنم. این مدت که روی خودم کار کردم. آگاهی پیدا کردم زنجیر بزرگی دور گردن خودم بستم که نمیگذاره پیشرفت کنم. ودلم میخواد با این سری فایل ها یک بار برای همیشه تمرکز بگذارم وبرم تو دل ترس هام.
من لیاقت بهترین زندگی رو دارم. نباید بترسم. باید حلش کنم
میخوام ترمزهای ذهنم را درمورد جدایی وطلاق پیدا کنم وبه شدت روش کار کنم. من لیاقت آزادی رادارم.
نمیدونم چرا اینارو نوشتم. ولی هدایت خدابود
من میتونم تو هرچیزی موفق بشم
منتظر موفقیت های من باش. من این زنجیر ترس روپاره میکنم.
سلام و درود به شما استاد عزیزم
استادی که هروقت فایل هاشو نگاه میکنم انگار شخصا واسع من ضبط شده و جواب سوال های ذهنمو دریافت میکنم
انگار همین چندوقت پیش بود از خدا همچین دوره ای رو طلب کردم و الان در جواب درخواستم ی چیزی فراتر از انتظارم دارم میبینم
دوره ای که بنظرم میتونستید میلیونی بابتش پول بگیرید ولی رایگان
دوره ای که پر از راه و روش زندگی اونم در مهم ترین و حساس ترین دوران زندگیم یعنی وقتی که هنوز فرصت نفس کشیدن دارم خیلی خوشحالم که قبل از مرگم تونستم معنای زندگیو در کنارتون بفهمم
ی دنیا سپاس و حال خوب برای شمایی که حال و زندگی و همه چیز مرا رو با صداقت بهمون نشون میدید و باعث ساختن بهترین لحظه های زندگیمون میشید
استاد عزیز در جواب سوال اول باید بگم
من تا همین چندوقت پیش از تمرکز روی هدفی که همیشه در قلبم بود فراری بودم و تا میخواستم مسیرشو طی کنم با اولین چالش کوچیک عقب نشینی میکردم انگار منتظر بودم که ی چالش پیش بیاد و بگم که پس نمیشه و من حق دارم کنار بکشم
دائما به نتیجه فک میکردم و مشکلات مسیر و باعث میشد بیشتر بترسم تا اینکه با الگو گرفتن از موفقیت های کوچولوم به گفته خودتون تونستم ی الگو فکری بهتری برای این چالشم پیدا کنم
و به این دیدگاه که من میخوام یاد بگیرم
این مسئله هست که هنوز حل نشده و ناشناخته های زیادی برام داره و این نرماله کنار بیام
و آروم آروم و با تمرکز روی قدم های اولیه راه رو استارت زدم هنوز اولای مسیرم اما غلبه بر اون ترس تا حدودی بیشتر متوجه ام کرد که مسائل آنقدر هم سخت نیستن این ترسا بخاطر بی تجربه بودن هستش و اولین بارمونه و شناختی نداریم
چیزی که مهمه اینو بدونی و به ترسا بها ندی با وجودشون حرکت کمی اونوقت متوجه میشی مثل مه کاذب بودن و قرار نیست تو رو خفه کنن
و این دیگه بهم ثابت شده اس زندگی فاصله بین قله هاست یعنی مسیر زیادی از عمرمون بخاطر قانون تکاملی که در پیش گرفتیم در مسیری هستیم که برامون جدیده مهمه که بر ترس ها و افکار منفی غلبه کنی و از یادگیری لذت ببری
نتایج و میوه ها نتیجه طبیعی حرکت ما هستن و کافیه در مسیر درست قرار بگیری اونا به وقتشون سر میرسن
اما اگه مدام در مسیر به اونا فک کنیم کل زیبایی های مسیر رو از دست میدیم
باور کنیم که زندگی قله نیست
بادر کنید که کوهنوردی که به قله مسیره بخاطر بودن در نوک تشویق نمیشه بخاطر راهی که رفته بهش میگن کوهنورد
باور کن همه چی یادگیری و دل به دریا زدنه
بنام خدایی ک در وجودمه
سلام استاد گلم و سلام به همه دوستان و هم خانواده ای های عزیزم
گفتم قبل از خاب ک ذهنم درگیر این فایل شده کامنتم رو بزارم
من اساسی تو دفترم تمرین های این فایل ارزشمند رو انجام میدم
ولی خاستم ی گوشه از تمرینات رو هم تو قسمت کامنتها انجام بدم
استاد واییی اگه این سوال رو 6ماه قبل میپرسیدی جواب من اینبود ک فرشته خانوم فقط گریه میکنه و میگه خدایا کمکمکن
خدایا تسلیمتم
انصافن اون روزها و اون تسلیم شدن ها باعث شد ظرفم بزرگتر بشه و به درک امروزم از چالش برسم
من اینروزا چالش های بسیار بسیار زیادی تو زندگیمه
مثلا من اموزش ارایشگری فقط شنیون و میکاپرو رفتم ولی رنگمیزارم ،اصلاح ،وکس،ابرو
من جدیدا ابرو برمیدارم بدون اینکه اموزش دیده باشم
اولش خیلیییی دستام میلرزید ولی مدام میگفتم فرشته ی چالشه ک رشد کنی و و و و
که الان به ترس خیلییی کمتر ابرو برمیدارم و الان یکم میفهمم ک چیو بردارم یا جیو برندارم
یجورایی برخورد با ااین چالش ها بمن یاد داد ک ابرو برداشتن رو یاد بگیرم یا حتی اصلاح صورت هرموقع ی موردی پیش میومد ک برام سخت بود
میگفتم فرشته چالشه و بزرگت میکنه
مثلا امروز من 20دقیقه پیاده تو هوای وحشتناک سرد رفتم سالن خیلییی اولش عصابم خورد شده بود (من 95٪مواقع اصلا به زبون قر نمیزنم و فقط درحد اینه ک عصابم خورد میشه و من سعی میکنم با سکوت یا دنبال ی دلیل میگردم برای نگاه کردن به شرایط جوری ک عصابماروم شه ) 2 دقیقه سکوت کردمبعد گفتم فری الان ک داری راه میری عضله های پاهات کمرت و شونه هات داره قوی میشه هیچمیدونی چقدر پیاده روی ماثره؟ بعد گفتم یادته استاد تو کلورادو چقدر با خانوم شایسته پیاده روی میکردن ؟توهم دوست داشتی یادتع؟
{بنده بخاطر سرد بودن هوا کلافه شده بودم وگرنه عاشق پیاده روی هستم} دیگه واقعن ارومشدم شروع کردمبه سپاسگزاری کردن وایی حالم عالی شد
خلاصه این سوال اینکه 1درصد از قبل بهتر شدم ولی هنوزم خیلی حس میکنم ضعیف هستم ولی جای بهتر شدن هست……
.
از ی نظر دیگهم نگاه کنیم….
من تاالان ک به خاسته هاممیرسیدم همیشه قبلش یه جنگ عصاب و نجوا و بدو بدو و گریه بود تا اینکه تسلیم خدا شم و اونموقع خدا بهم ارامش میداد و به خاسته اممیرسیدم
با شروع دوره عزت نفس دیروز نشستم فکر کردم
من چرا هرسری به خاسته هام میرسم بااینکه یادمه از چ مسیری رفتم ولی الان انگار قفل شدم؟
رفتمتو فکر ک چه چیزی ایراد داره؟
بعد از فکر کردن و سوالات خوبی ک پرسیدم از خودم به ی گنج عظیمرسیدم
#عدم درک قوانین
به خودمگفتم قانون چیع؟
اصلن مخم نکشید انگار اصلا نمیدونم
بعد شروع کردم بع نوشتن
قانون رو نوشتم و تکرار و تکرار و تکرار
باورم نمیشد ک اینقدر حل اینمسعله آسون بود
من فهمیدم ک من بجای اینکه رو قانون کار کنم تمرکزم روی عوامل بیرونیه و وقتی ک از پا افتادم تسلیم میشم
از دیروز مدام درحال تکرار قانونم مدام درحال نجوا کردن باخودمم همش حرفای مثبت میزنم
این درک قوانین و اینکه خودم خالق هستم چالش بسیار بزرگزندگیم بود ک خداروشکر از دیروزه کلیی نتایج عالییی برام رقمزده
.
یکی از چالش های زندگیه من اینکه ک تو سالن شنیون بزنم و درصدی بگیرم
من همش به این فکر میکردم ک امکان نداره سالندارمون مشتری هاش رو بده بمن
گفتم چکار دارم من ؟
با یکسری اتفاقات شروع کردم به تمرین
هفته ای یک مدل شنیون
الان 2 ماه گذشته من حداقل 6_7 مدل شنیون بسته یاد گرفتم جلو موهای خوشگل یاد گرفتم
ذهن عزیزم میگه چه فایده رو موی طبیعی نمیتونی سخته
ولی با منطق گفتم همینطور ک رو مانکن زدم و الان پیشرفت کردم میتونم رو موی طبیعی هم بزنم
.
دیروز کله مانکنم رسید و تو برگه ای ک توضیحات راجبش بود نوشته بود باید اول به موها رنگساژ بزنی
اولش ذهنم گفت این چه نسخره بازیه
من حالا باید برمرنگ بخرم خداد تومن بدمرنگکار و ….
کلییی حالم رو گرفته بود
(من تا حالم یکمبد میشه سریع شروع میکنمریششو پیدا کردن)
اولش اصلا هواسم نبود ک احساسم بخاطر کله مانکنم بد شده بعد اتفاقات رو مرور کردمو فهمیدم داستان چیه و اولش کلی به خودم گفتم خدایی ک این کله مانکن زیبا رو بمن داده بقیه موارد هم حل میکنه
امروز پیام دادم و شماره مشاور رو گرفتم و به امید خدا میخامرنگ بخرم و خودم رنگبزارم
منی ک برا بقیه میزازمچرا برا کله مانکن خودمنزارم؟
خلاصه ک سعی کردم سپاسگزاری کنم و الان خدارو شکر خیلی حالم عالیه