ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود
سپاسگزار خداوند
سپاس فراوان از استاد و همه همراهان عزیز که وقت میگذارند
رسیدم به ارسال پاسخ تمرینها بازهم قسمت اول
واقعا در این چند روز به خودم زمان کافی دادم که شخصیت و نگاه امو بفهمم
تغییراتی که در افراد و جهان پیرامونم افتاده رو با دقت بررسی کنم و توجه کنم که دیگران که گاها اصلا موفقیتی نداشتند چطور در زمینه ای که من الان چالش اصلی زندگی ام هستند موفقتر عمل کردند و در واقع گوی سقفت را از من ربوده اند.
ضمن اینکه به یک شناختی از خود نایل شدم:
دوست دارم و برای مهم هست در اطرافیان و آشنایان در کار، نفر اول موفق باشم اگر قبل از من توسط فامیل ان قله فتح شده باشد انگیزه من از دست میرود یعنی تونستم تشخیص بدم:
—————————————————————————-
اول بودن مهمتر از موفق بودن برای من بوده و هست
—————————————————————————-
(واقعا تشکر و سپاس فراوان هر روز بعد از این فایل به خودهای جدیدی که در لایه های زیرین شخصیتم قایم شده بودند که نه، من دسترسی بهشون نداشتم چون خیلی نسبت بهشون کنجکاو نبودم الان مثل خونه تکونی عید همه باورهامو و نگاه هامو دارم می تکونم.)
*مهاجرت خواهرم
————————-
احساس: اولش نگران و بعد از موفقیتش بسیار خوشحال و سپاسگزار
خودباوری و الهام بخشی: با شناخت بهتر خودش به هنرش بها داد و وضوح تصویری بیشتری داد به شخصیتی که از خودش انتظار داشت. من هم دستاوردهایی که دارم را بها بدهم برایش کلی زمان گذاشتم و از این تجربه کسب شده زمان بهره وری، بدانم چونه با کیفیت بالا از این تجربه استفاده کنم که دیگران هم استفاده ببرند. بنظرم به بحث های لیاقت خودباوری و عزت نفس مربوط بشود.
درسهایی که میگیرم: یکسره به ویس های استاد گوش بدم خودبخود به بهترین ها میرسم (ایشان در یکسال قبل از مهاجرت مغزش رو تقریبا با درسهای رایگان استاد بمباران کرد)
*رابطه خوب خواهرم با شریک زندگی
احساس: اولش نگران ولی نتیجه مسیر رو که میبینم خیلی خوشحالم
خودباوری و الهام بخشی: اینکه بتونی بنویسی که چی میخواهی درخواستی واضح و روشن به جهان هستی بدهی و همیشه نگران بودم با این اخلاق و برخوردها با کی میخواهد زندگی کنه ولی انقدر درسهای استاد برایش موثر بود که واقعا شخصیتش چنان عوض شده که بقول استاد دیگه هیچ ربطی به گذشته اش نداره. پس تمرین و تکرار اصول درست میتونه از ما یک آدم دیگه ای بسازه در جهانی نو که هم خود منتقع شویم هم جهان.
درسهایی که میگیرم:مهمه بشناسیم در رابطه دنبال چه چیزی هستیم گاها شاید در یک رابطه گم میشویم بدلیل روزمرگی و انتظار عدم تغییر و یا روشن کردن مسیر برای خود راه را دشوار میکند. اینکه اگر در رابطه ای مشکلاتی وجود دارد جسارت بررسی خودم رو داشته باشم نه اینکه انگشت اتهام به سمت طرف مقابل باشه. بی تفاوت گذر نکنم چون در رابطه مهم دیگری همین خودم رو تکرار میکنم و آنجا هم مشکل ساز خواهم بود.
یعنی فکر میکردم آدم کم اطرافم دارم
———————————————-
بعد فکر کردم نه بابا ادم موفق ندارم اصلا
——————————————————–
بعد رسیدم به اینکه موفقیت ها رو ندیدم
————————————————–
و حالا میبینم چقدر فرصت زنده کنارم رفت و امد میکنند و من هیچ بهره برداری از این همه آدم و تجربه هاشون نمی کردم
و همچنان این تمرین ادامه دارد.
استاد دیروز که فایل جدید رو دیدم میخواستم درخواست کنم زمان بیشتری بدهید. ولی الان جلوی عطش ام برای تمرین بعدی رو بسختی میگیریم
تا این درس 1 رو با موفقیت پاس کنم.
—————————————————–
واقعا اگر بخواهم با دقت به این افراد و عملکردهاشون و برداشت های غلط خودم و ساختن باور جدید بپردازم فکر کنم 15 روز دیگه نیاز دارم
سپاسگزار استاد و خانم شایسته عزیز و همه همراهان و خانواده بزرکم که وقت میگذارید
همواره سلامت و شاد ثروتمندتر و سعادتمندتر باشید به لطف الله
با سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان
من وقتی که توی زندگیم وامور روزانه ام به مشکلی برخورد میکنم اگه بتونم زمان بزارم واون مشکل رو حلش کنم که این کار رو میکنم امااگر برام سختی و دشواری داشته باشه وخودم از پس انجامش بر نیام سریع به دیگران وابسته میشم واز دیگران میخوام که کمکم کنن که بتونم این چالش رو حل کنم , حالا خداوند در کجای این ماجرا قرار داره نمیدونم ودقیقا یک شرک خفی رو انجام میدم که به ذهن هیچ کس نمیرسه وتازه بعدش با خداوند هم دعوا هم میکنم که چرا یه راه حل جلوی پام قرار نداد.
چالشی هم که الان در زندگیم وجود داره مربوط به سلامتیم میشه که الان نزدیک ده ماه میشه که من به دلیل برخورد سرم به زمین حس بویایی ام رو کاملا از دست دادم وهیچ بویی وطبیعتا هیچ مزه ای از غذاهایی که میخورم رو متوجه نمیشم واین موضوع حسابی من رو کلافه کرده وخیلی با خداوند صحبت کردم وازش کمک خواستم وبه خیلی از پزشکان مراجعه کردم , ولی هیچ جوابی هم نگرفتم و الان دیگه مونودم که چیکار باید بکنم. ولی باز هم یه کار میتونم انجام بدم که اون هم توکل کردن هست وامیدوارم که خداوند این نعمت عظیم رو به من وبه همه بیماران که محتاج شفا هستند عنایت بکنه.
در پایان از استاد ممنونم به خاطر همه زحماتشون وهمه رو به خداوند رب العالمین میسپارم
بنام آنکه پرستش حریم شوکت اوست
سپاس وشکر وستایش سزای رحمت اوست
سلام به استاد ارجمندم ومریم عزیزم ودوستان ارزشمندم
خداراشاکر وسپاسگزارم که در مدار فهم وانشاالله درک وعمل به آگاهیهای این فایل قرار گرفتم
استاد عزیزم ازشما ومریم عزیزم صمیمانه سپاسگزارم به خاطر لطف ومحبتی که بی توقع میبخشید
از دوستانم سپاسگزارم که کامنتهای آن برام مثل یه کتاب درس است
هم زمانی این فایل خیلی برام جالب بود پریشب من ساعت 3:50 از خواب بیدار شدم طبق عادت همیشه با خدا صحبت کردم واز خدا خواستم به من بگه چطور میتونم از پله های خونه بدون کمک همسرم بیام پایین با توجه به اینکه از ارتفاع میترسم بعد آمدم تو سایت ودیدم فایل جدید گذاشتید ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده قسمت 2
وقتی توضیحات را خواندم بخودم گفتم خب من که فعلا چالش خاصی ندارم ،در کسری از ثانیه یکی بهم گفت آیاپایین آمدن از پله به تنهایی برات چالش نیست گفتم چرا هست ویکسال گذشته وتضادها وچالش هایی که داشتم برام مرور شد
استاد من نمیخوام توجه خودم یا دوستانم که کامنتم را می خوانند بره رو نکات منفی ولی از صمیم قلبم میگم با وجود اینکه من بعد از 9 ماه بارداری موقعه زایمان بچه ام را از دست دادم وخودم دچار مشکل جسمانی شدم آن اتفاق به ظاهر ناجالب فهیمه کور را بینا کرد باعث شد بیشتر سپاسگزار داشته ها ونعمتهام باشم از آن اتفاق فهمیدم همیشه هر اتفاقی حکمتی دارد که اگر من درک کنم وسپاسگزار باشم واحساسم را خوب نگه دارم باعث رشد وبزرگ شدن من میشود آن اتفاق من را به مسیر برگردوند وشرایطی برام فراهم کرد که به اندازه کافی وقت آزاد داشته باشم برای بودن در سایت واستفاده از آگاهیهای فایلها
در طول این یکسال اوایل که منتظر بودم کسی مشکلم را حل کنه شرایط بدتر می شد همسرم آنقدر کار براش پیش میآمد که اصلا گاهی مواقع وقت کافی برای اینکه به دیدن من بیاد نداشت وآخر شب میومد
استاد یه روز صبح که از خواب بیدار شدم گفتم فهیمه اگر خودت برا خودت کاری نکنی ومشکلت را حل نکنی کسی نمی تونه شرایطت را تغییر بده تمرکزم را گذاشتم کلا روی سایت مهر پارسال تقریبا همزمان بود با فایلهای سفر به دور آمریکا ومن با تمرکز به زیبایی ها وسپاسگزاری بابت داشته هام روز به روز ایمانم بیشتر شد دیگه تنهایی بلند میشدم به خودم میگفتم باید بر ترسم غلبه کنم دست به دیوار میگرفتم ومی رفتم سرویس ودست وروم را میشستم میدونی استاد وقتی من تصمیم میگیرم رو ترسهام پا بزارم چالشهای دیگری هم پیش میاد تا ایمان من سنجیده بشه ولی هر موقعه اتفاق به ظاهر بدی افتاد مثلا داروهام را اشتباه خوردم،توراه رفتن خوردم زمین واتفاقات دیگه ..
از کلمه جادویی الخیر فی ماوقع استفاده میکردم که واقعا تمام اتفاقات به خیر وخوبی ختم میشه ومن هرروز در این مسیر از تمام لحاظ رشد کردم والان به جایی رسیدم که بجای هر روز فیزیوتراپی من هفته ای دوروز میرم حداقل 4 روز تو هفته را خودم آشپزی میکنم ترسها بود ولی با توکل وایمان از خداوند شروع کردم وبه تلاشم ادامه دادم وجالب اینکه هر موقعه تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخواستم به من نشانه ای واضح نشان بدهد که در مسیر درستم وسلامتی ام نزدیک است همان روزاتفاقی می افتاد متفاوت از روزهای دیگه اولش یکم بهم می ریختم بعد یهو یکی بهم میگفت یادت رفت که تو تمرینت از خدا نشانه خواستی ،منم در تایید میگفتم آره این همان نشانه است الخیر فی ماوقع ومن آسان میشدم برای آسانی ها
استاد جان قبل از آشنایی با قانون اگر به مسئله وچالشی بر میخوردم با احساس بد وگاهی از روش نادرست مسائل را حل میکردم ولی به لطف خدا وآگاهیهای فایلها ودوره های شما الان هر مسئله ای در زندگی ام چه برا خودم یا همسرم پیش بیاد میگم قطعا خدا میخواد یه چیز بزرگتر به من بدهد وخیر هست همسرم اصلا با این مفاهیم وقانون آشنایی ندارد ومنم تا حالا حرفی به ایشون نزدم حتی گاهی وقتا میبینه من مشغولم کاری به کارم ندارد
یه روز ظهر که آمد خانه با اوقات تلخ گفتم چی شده عزیزم گفت هیچی برق کش خانه برق کشی را نصفه رها کرده رفته مسافرت والان هم جواب تلفن نمیده گفتم انشاالله خیره توکل کن بخدا وبیخودی اوقاتت را تلخ نکن ،گفت میشه بگی کجای این خیره گفتم بعدا میفهمی.
چند روز بعد وقتی آمد خونه گفت یه نفر دیگه آوردم کارهای برق کشی ساختمان را انجام بده گفتم خب خداروشکر بعد بهم گفت ،تو گفتی یه خیریتی هست که آن آقا رفته مسافرت گفت خب آره ،گفت کل سیم کشی خونه را اشتباه کشیده بوده الان این آقایی که آوردم بهم گفته چقدر شانس آوردی قبل از اینکه روکش کنی خونه رو متوجه شدیم وگرنه خونه را تکمیل میکردی واثاث می آوردی وبدون اینکه متوجه مشکل باشید از آن اتفاق به بعد هر مسئله ای پیش میومد همسرم میگفت خیره این یه توضیح کلی بود
حالا میخوام تمرین این جلسه را طبق فرمتی که فرمودید انجام بدم
مرحله اول
چالش الان من پایین آمدن از پله بدون اینکه به دیوار تکیه بدم وهمسرم کمکم کند
این چالشی هست که من باید حل کنم تا شجاع تربشم وایمان دارم همانطور که بر ترسم غلبه کردم وبه تنهایی شروع کردم از پله بالا رفتن هر روز این کار برام آسان تر شد وقتی من شجاعت ولیاقتم را به جهان نشان دادم که لایق سلامتی ام دیگه به تنهایی خیلی از کارهام رو انجام میدم وپاداش من از جهان بهبودی بیشتر وبیشتر بود
ومسائلی که قبل از این حل کردم : خب تو خونه ماندن تنهایی واینکه نتونی کاری بکنی حوصله سر بر هست من برای اینکه نجواهای ذهنم را کنترل کنم شروع کردم به دیدن فایلهای سفر به دور آمریکا وسریال زندگی دربهشت با اینکه کامنتی برا فایلها نمیذاشتم ولی خیلی روحیه من را بالا برد واز درون آرام بودم
مرحله دوم
وقتی من مسئله ویا چالشی که با آن روبرو هستم با توکل وایمان به خداوند حل میکنم جسورتر میشم شجاعتر میشم برای حل چالشهای بعدی وحتی بزرگتر ،این حرکت باعث میشه من وابسته به شرایط الانم نباشم خودم را محدود نکنم وهمیشه یادم باشه در هر صورت ارزشمندم چه از عهده حل آن مسئله بر آیم وچه نتونم حلش کنم که البته این غیر ممکن هست چون باور دارم تمام مسائل راه حلهایی ساده در دل خود دارند ایمان وتوکل من به خداوند بیشتر میشه اطمینان پیدا میکنم که او هر لحظه کنارمه ومرا هدایت میکند
اعتمادم به خودم وتواناییهایی که دارم بیشتر میشه وتا جایی پیش میره که اینقدر من از حل چالش انرژی میگیرم که آگاهانه به سمت حل چالش های بعدی قدم بر میدارم
مرحله سوم
چالش الان من پایین آمدن از پله بدون اینکه به دیوار تکیه بدم ویا از همسرم کمک بگیرم
من با خودم فکر کردم من ابتدا پایین رفتن از پله را از سه ،چهارتا پله اتاق شروع کنم وبعد از پله بیرون وبرای پایین آمدن از پله های ورودی اول تکیه ام را از دیوار بردارم ووقتی موفق به این کار شدم از همسرم بخوام که اجازه بده خودم تنهایی پایین بیام
چالش بعدی که دارم نشستن وبلند شدن از روی زمین هست از رو مبل خب ارتفاع داره راحت میتونم تکیه کنم وبلند بشم ولی از زمین سختم هست که فکر کردم من دستام را قلاب کنم به پایه کاناپه ونشستن وبلند شدنم را تمرین کنم
خیلی از ماها یا شاید فقط من تا وقتی سالم بودم نمیگم سپاسگزار نبودم ولی واقعا سپاسگزاری را بلد نبودم فکر میکردیم نشستن وبلند شدنمون یه امر طبیعی هست که باید باشه شاهکار میکردیم تو نمازی که میخوندیمبه معنی آیه به حول وقوه الهی بر میخیزم ومی نشینم توجه میکردم ولی این فقط یه ورد بود وقتی این شرایط برام پیش آمد هر لحظه سپاسگزارتر شدم که خداوند چشمام را بینا کرد پشت بینایی چشم دنیا حرف ونعمت هست استاد الان تا شروع میکنم به سپاسگزاری از عظمت ورحمت خداوند اشکم جاری است بدون اینکه دست خودم باشه منقلب میشم واین بهترین حالت وانرژی وپاداشی است که من گرفتم
وآماده ام تا با آگاهی واحساس خوب چالشها ومسائلی که در زندگی ام پیش میاد با ایمان به خداوند حل کنم هر چند باور دارم وقتی در مسیر درست باشیم کمتر با چالش یا مسئله ای روبرو میشیم که از عهده آن بر نیاییم یاآن چالش ما را از درون به هم بریزد چرا که باور داریم این چالش به رشدوبزرگ شدنم کمک میکند
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام پروردگار زیباییها
سلام به روی ماه فهیمه عزیزم
عزیز دلم همیشه از خوندن کامنهات لذت میبرم ،اولین شاخصه ی دلنوشته هات صداقتی هست که موج میزنه
فهیمه جان باتمام وجودت مینویسی وقطعا من خواننده هم به عمق وجودم میشینه
باورهای قدرتمند کننده ت رو ستایش میکنم
ایمان وتوکلت رو ستایش میکنم
قلب مهربان وصافت رو ستایش میکنم
صداقت در کلامت رو ستایش میکنم
پشتکار وتعهدت رو ستایش میکنم
مطمئن هستم روزی بر تمام چالشهای الانت که شاید بزرگ به نطر میرسن پیروز میشی و از کوچک بودن اونها شگفت زده….
فهیمه جان خوشحالم وخدارو هزارانبار سپاسگزارم که دوستان قدرتمند وباایمانی مثل شماها به من هدیه داده
منتظر شنیدن خبرهای خوش زندگی قشنگت هستم
در پناه حق رفیق نابم
بنام الله مهربان
سلام ودرود فراوان به روی ماه دوست نازنین وارزشمندمشهلای عزیز
شهلاجان ازت سپاسگزارم که دستی از دستان خداوند شدی تا من احساس خوب وعالی را تجربه کنم
عزیزدلم بی شک مهربانی،صداقت،خوشروئی از نکات بارز شخصیت دوست داشتنی خودت هست عزیزدلم
خیلی خیلی دوستت دارم دوست مهربانم وبابت دعای قشنگت ازت سپاسگزارم
بهترین بهترینها را برایت خواستارم وامیدوارم زندگی ووجودت سرشار از عشق ونور الهی وثروت وسلامتی باشد،من این احساس نابی که از دیدگاهت گرفتمهزاربرابرش را به خودت وزندگی ات بر میگردونم
میبوسمت
یاحق
به نام تنها خداوند توانای مهربانم
سلام به استاد عزیز، خانم شایسته گل و دوستان هم مدار عزیزم
الان که این متن رو مینویسم خدا میدونه وسط خونم چندتا نارنجک ترکیده، اما وقتی سوال استاد رو شنیدم نتونستم نیام براتون بنویسم
مهر امسال(1402) من با سایت استاد عباسمنش آشنا شدم، خدارو شکر از همون فایل اول خودشون و آموزه هاشون به دلم نشست و رگباری فایلهای رایگان رو گوش دادم تا آبان ماه که با نشونه هایی متوجه شدم باید دوره 12 قدم رو بخرم، با اینکه یه طرف مغزم مقاومت میکرد که :”مگه قرار نبود تولدت اولین فایل رو به خودت هدیه بدی؟! چرا روانشناسی ثروت نمیخری بهتره ها؟! چرا دستیابی به رویاها نمیخری؟! چرا چرا چرا …”
اما خداوند هدایتم کرده بود که قدم هارو شروع کن و عجله نکن، با این قدم ها آروم آروم تکاملت رو طی میکنی
حتی خیلی عجیب توی کشوم دقیقاااااااا 1450 تومن پول نقد پیدا کردم که اصلا یادم نبود
(جالبه بگم الان من قدم سوم رو هم خریدم و اون 1450 تومنه هنوز سره جاشه! خدا خودش پولشو به موقع رسونده بهم)
خلاصه آذر ماه ما مجبور شدیم دنبال خونه بگردیم چون صاحبخونمون خونه رو میخواست،،، اولش خیلی ناراحت شدم که:
“آخه الان چرا؟ الان که من تازه قدم هارو شروع کردم و دارم رو خودم کار میکنم،،،اگه وقت نکنم درست به فایلها گوش بدمو تمرینامو انجام ندم… وای چقدر بی موقع، این چه چالش بزرگی بود الان؟؟؟ و و و”
اما زودی خودمو جمعو جور کردم گفتم خدایی که منو توی این مسیر هدایت و خوشبختی قرار داده میدونه داره چیکار میکنه، حتما واسم خیری درونش گذاشته
ما شروع کردیم به گشتن خونه، پولمون خیلی خیلی کم بود، خونه نبود تقریبا، اما من ایمان داشتم خدای من یه خونه خوب به موقعش بهم میده
داستان پشت داستان،،،نگم براتون چون خودمم انقدر بهشون توجه نکردم باید فکر کنم تا یادم بیاد چی گذشت!
فقط اینو بگم که اینبار من با سوده ی اسباب کشی های قبل زمین تا آسمون فرق داشتم
همه منو که میدیدن میگفتن عجیبه که استرس نداری الان فرصتی نمونده پس کی خونه پیدا میکنید یکم ببشتر وقت بذارید بگردید…
من میگفتم دفعه های قبل شبانه روز نگران بودمو پر از استرس، چی شد؟؟؟ فقط حالم بد شد و هرروز با همسرم دعوا و بحث، آخرشم گریه
ولی ایندفعه میدونم حال خوبمو حفظ کنم، خداوند اتفاقای خوب برام رقم میزنه…خدا داره یه خونه عالی برام آماده میکنه
و مدام به خودم میگفتم خداوند همیشه منو در زمان مناسب، در مکان مناسب با آدمای مناسب قرار میده، پس به وقتش خونه مناسبمو بهم میده
یه هفته مونده بود و صاحبخونه هم بنده خدا میخواست وسایل دخترشو بیاره، اونم تایم نداشت،،،ولی من باز میگفتم خدا داره یه خونه خوب برام آماده میکنه
از خدا خواسته بودم یه خونه بزرگتر، خوشگلتر، با امنیت بالا، و از همه لحاظ عالی میخوام( قشنگ جیب خالی پوزه عالی ولی خدا واسم معجزه کرد و نشونم داد که به جیب خالیت نگاه نکن، به من نگاه کن و اعتماد کن)
حتی اولش میگفتم خونه حیاط دار میخوام،
یه خونه حیاط دار مناسب پولمونم پیدا کردیم، ولی متوجه شدم خدا میخواد بگه من بخوام میتونم با همین پولتم حیاط دار بهت بدم، ولی اون امنیتی که میخوای رو نداره(به دلایل مختلف،،،مختصر میگم که خسته نشید)
املاکی هایی که خونه نشون میدادن رو دوست نداشتم، انگار میخواستن به زور بگن فلان خونه خوبه و مارو ببرن سره قرارداد، چون میدیدن ما زمان نداریم، داشتن سواستفاده میکردن،،، به خدا گفتم ازت میخوام اون آدم املاکی که قراره باهاش قرارداد ببندیم هم آدم خدایی باشه، هم آدمی باشه که توو مدار من باشه
آخرشو بگم من الان دو هفته ست توو خونه جدیدم، در طبقه 15 برج با تقریبا 30 متر فضای بیشتر از خونه قبلیم، با امنیت بالا دارم کارتن باز میکنم( تازه همسرم دیگه دنبال خونه های کوچیکتر میگشت،،،ولی پولش رو خدا به وسیله دستانش برامون فرستاد که خونمون کوچیکتر که نباشه هیچ، بزرگترم باشه)
یکی از نشونه هایی که خدا بهم گفت همین خونه رو برات درنظر گرفتم این بود که فامیلی آقای املاکی “رَبی”! بود
و نگم که چه حرفایی میزد، چشمام چهارتا بود، میخواستم ازش بپرسم شمام شاگرد استادید؟؟؟
میگفت من خیلی کتاب و مقاله در زمینه موفقیت میخونم، هرچی از خدا میخواید بهتون میده، بزرگ بخواید و ….
اولین بار بود من توو زندگیم توو بنگاه نشسته بودم و لبخندزنان داشتم حرف میزدمو کیف میکردم
سپاسگزار خداوند توانا هستم که منو به همه خواسته هام میرسونه
خلاصه هفته پیش به خودم گفتم:”
یادته ناراحت بودیو میگفتی آخه چرا الان باید چالشهای خونه برام اتفاق بیفته؟؟؟”
الان هر روز خداروشکر میکنم که به موقع این چالش بزرگ رو جلوی پام گذاشت چون الان باید درس پس میدادم،،، احساس میکنم مثل یه امتحان بود که من با حفظ کردن حال خوبم به خداوند نشون دادم که “بهت اعتماد دارم، اگه تو برام چیدی این اتفاقات رو، حتما خودت میخوای زندگی رو برام قشنگتر کنی”
باورتون نمیشه، من همش میگفتم خدایا یه خونه ای بهم بده که هر لحظه درونش خوش باشم، زیبایی ببینم و شکرگزارت باشم… واقعا هر لحظه دارم زیبایی میبینم، از پنجره که بیرون رو میبینم لذت میبرم، یادم می افته استاد که از خونشون که توو برج بود فیلم میذاشتن، من خیلی خیلی تحسین میکردم،،، و الان دارم هرروز همچین صحنه هایی رو تجربه میکنم
نگم براتون چه حسی دارم،،، تقریبا هرروز خدا منو دوروبره ساعت 6 بیدار میکنه که طلوع آفتابو ببینم و باهاش حرف بزنم و سپاسگزارش باشم
وقتی میخوام بخوابم هم چند دقیقه میشینم آسمون و شهر رو میبینمو سپاسگزاری میکنم، فرکانسامو عالی تنظیم میکنمو میخوابم
استاد عزیزم ممنونم، ممنون که منو با خدای واقعی آشنا کردید
ممنون که زیبایی هارو بهمون نشون میدید تا با دیدن اونها، با تحسینشون و تجسم میتونیم اونهارو به زندگیمون جذب کنیم
خدارو هزاران بار شکر که یکی از بهترین دستانش رو در زندگی من قرار داد، هرروز انرژی مثبت برای شما و مریم جون میفرستم
واقعا مثل خواهربرادر دوستتون دارم
جالبه بگم روز آخر توو خونه قبلیمون، بدوبدو تقریلا 40 تا فایل از سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت رو دانلود کردم که توو این خونه تا نت وصل بشه بتونم راحت سریال ببینم، آخه من هرروز دارم با شما و مریم جون زندگی میکنم، ازتون یاد میگیرم و دارم درس پس میدم
بخوام بگم تا صبح مینویسم!
یکی دیگه از چیزایی که از خدا میخواستم این بود که بعد اسباب کشی یه مسافرت دلم میخواد،،، البته اگه ذهن منطقیم میخواست بچینه، تا دو ماه دیگه هم نمیرفتیم،،، ولی خدا بوسیله دستانش برام چیده که آخر این هفته بریم مسافرت
خدایا شکرررررت، عاشقتم خدای مهربونم
خدایا منو به حال خودم نذار که نمیدونم و نمیتونم زندگیم رو حتی یه اپسیلون اندازه ای که تو قشنگ میچینی، بچینم
خداوندا لحظه لحظه زندگیم، در تمام کارهام هدایتم کن
سپاسگزارتم که این چالش اسباب کشی رو برام گذاشتی که قوی تر بشم، باورام قدرتمندتر بشه، مدارم بالاتر بره و به تو نزدیکتر بشم
دوست عزیزی که خداوند هدایتت کرده که این داستان منو بخونی، شک نکن خدا خیلی دوستت داره، فقط روی خودش حساب کن، به خودش بسپر و بدونه نگرانی، تاکید میکنم بدونه نگرانی به نشونه هاش دقت کن و زندگی کن، ایمان داشته باش همه چیو به موقعش بهت میده
وقتی یه جاهایی یه لحظه میترسم یاد استاد می افتم که توو کتاب رویاهایی که رویا نیستند تعریف کردن که توو اون تاریکی و موقعیت ترسناک، به خدا اعتماد کردن و از چادر اومدن بیرون
منم به خدا توکل میکنمو به ندای قلبم گوش میدم که خدا میگه حرکت کن همه چیز در نهایت به نفع توست…
بنام خداوند هدایتگر
سلام به استادعزیزم مریم جان عزیزم و همه دوستان یکتا وناب این سایت الهی
اول ازهمه بگم من کلا ادمی بودم وهستم که راحت خودمو باشرایط و جالشهای زندگی وفق میدم و هرنوع پیش آمدی رو راخت باهاش کنار میومدم حتی مرگ مادربزرگهام خاله و عمه هام
ولی از اونجایی که باقوانین آشنا نبودم گاهی از اونور پشت بام میفتادم بامخ رو زمین
یه نمونش برمیگرده به 22 سال قبل وقتی که من تازه نامزد کرده بودم و بعد پدرهمسرم در یه تصادف به کما میرن
کمایی که 8 سال طول کشید وخانواده ای که ایشون داشتن و حتی مهمتر خود ایشون حاضرنبودن از مراکز نگهداری اینگونه بیماران استفاده کنن
خب ما تازه نامزد شده بودیم قرار بود ایشونم بیاد تهران زندگی کنه و با این مسئله همه جی بهم خورد
همسرم یه روز اومد تهران و گفت ببین شرایط من فعلا نگهداری از پدرمه نمیتونم بیام تهران اصفهان هم باید با خانوادم زندگی کنیم حالا فکرتو بکن ماکه هنوز عقد نکردیم میتونیم جدابشیم
واقعاانتخاب سختی بود هم باید میرفتم به شهری که اصلا دوستش نداستم هم زندگی با فامیل شوهر هم اینکه معلوم نبود این بیماری تا کی ادامه داره
ولی من راحت تراز اونی که فکر میکردم گفتم میرم باید توشرایط سخت هم کنارش باشم نباید عقب بکشم وقبول کردم که برم
خب درنگاه اول من با یه چالش به این بزرگی کنار اومدم رفتم توی اون چالش نترسیدم و همه چی عالیه
درنگاه دقیق و قانونی که الان بهش رسیدم من بعد از این پذیرش مرتکب اشتباهات بزرگی شدم با عدم اعتمادبنفس با عدم احساس لیاقت و…. تاجایی پیش رفتم که خودمو فدای اون شرایط کروم شدم یه قربانی یه برده که هرچی میگفتن باید انجام میدادم اصلا نمیتونستم نه بگم فقط باید تحت اوامر اونا میبودم خلاصه ایتکه اون سعیده شاد و پر جنب وجوش شده بود یه ادمی که هیچ ارزویی نداشت خسته افسرده وخودمو با این باورهای مسخره راضی میکروم خب طوری نیست میگذره درعوض خدا بت اجر میده اونکه مریضه وچیزی نمیفهمه اونم که مریض داره و دست خودش نبست بخاطر زندگیت کوتا بیا بخاطر شوهرت و……. هزاران چرندیاتی که الان که دارم مینویسم میگم چقدر احمق بودی سعیده
بله در ظاهر من وارد اون چالش شدم وازش نترسیدم ولی بدلیل جهالت از اون طرف پشت بام بامخ خوردم زمین
ومثال بعدی که بعد از اشنایی باقانون بود پارسال برام اتفاق افتاد
ایندبود که ما به رامسر مهاجرت کزده بودیم و همسرم طی دوسال گذشته نتونسته بود کاری براخودش جور کنه
یه روز پاییزی بهم گفت بیا برگردیم اصفهان !!!!!
من اونموقع سرم داغ شد یهو تمام اتفاقات تلخ پیش چشمام اومد ولی یه ارامشی منو به سکوت دعوت کرده بود
اون حرفاشو زد ازبیکاریش از اینکه کم اورده سعیشو کرده ولی نشده وخلاصه اینکه برگردیم اصفهان ولی میریم یه خونه دیگه
اگه سعیده قبل بود بااینکه نمیخواست بره ولی میگفت باشه شوهرمه هرجا اون میره منم باید برم تنهایی که نمیتونم اونم با یه دختر کوچیک وخلاصه میرفت ولی
من انقدر اروم بودم که الانم یادش میفتم میگم دمت گرم سعیده
فقط گفتم من و شیرین نمیایم تو برو
گفت سختت میشه اینجا هیج کسو نمیشناسی من شاید یه ماه به یه ماه بیام و……
ته دلم گفتم من خدارو دارم میخوام برا خودم زندگی کنم من عروسک خیمه شب بازی نیستم که هی به سازتو برقصم من فهمیدم که ارزشمندم وباید خودم زندگیمو بسازم
گفتم اشکال نداره آرامشی که من از این تنهایی و طبیعت( والبته قانون)
گرفتم باهیجی عوضش نمیکنم
گفتم ما هستیم تو برو امتحان کن ببین اونجا برات کار پیدامیشه اگه شد بمون هرموقع تونستی بیا خیالتم راحت راحت از بابت ما
من این ارامش رو با هیچی عوض نمیکنم حتی اگه تو هم نباشی
و اون فرداش رفت و من موندم وخدا ودخترم
البته که بعد از چندین ماه اونم برگشت چون طبق قانون باورهاست که باید عوض بشه وگرنه تغییر مکان چیزیو عوض نمیکنه تازه اونم توشهری که بدنیا اومده بود وهمه رو میشناخت و به همه چیزش اشنا بود
اونموقع که رفت به خودم گفتم این خواست خدابود که بتونی رو خودت کارکنی پس بهتر که رفت وقتی بودش همش اخبار ومسائلی که همه هر روزه درموردش صحبت دارن بود وچون اول راه بودم برام سخت بود اعراض کردن
وخلاصه من از درون عالی بودم فقط چالشم شیرین بود که دلتنگ پدرش میشد ولی اونم خداروشکر راحت با موضوع کنار اومد
این دوتا مثالو آوردم که بگم آشنایی باقوانین چقدر مسیرو لذت بخش میکنه برامون ونتیجه بخش
واما چالشی که من باهاش الان درگیرم فهمیدن یه قسمت از قانونه که ماه هاست منو درگیرخودش کزده
اینکه میخوام بفهمم آیا بیماری های فصلی دخترم رو من بافرکانسهام به زندگیم دعوت میکنم یا نه؟
میدونم هرکس تنها مسیول زندگی خودشه میدونم که نمیتونه تو سرنوشت هیچ کس تاثیر بزاره چه خوب چه بد وبازم میدونم که تمام اتفاقات زندگی ما بازتاب فرکانسهای ماست
وهمش میگم من که قانونو فهمیدم نباید نتیجه یکسان با بقیه بگیرم
بقیه میگن ویروسه دیگه میرن مدرسه از هم میگیرن دیگه پاییز زمستان همینه
ولی من میگم نه طبق قانونی که استاد یادمون داده همینی که هست معنی نداره سلامتی باید به شکل طبیعی وارد زتدگی بشه
تو دوره کشف قوانین دوستی به این سوال من جواب داد که نه
تو مسئول بیماری دخترت نیستی ومفصل برام شرح داد این موضوعو
تاجایی اینو قبول دارم ولی میگم از اونجایی که اون هنوز بچس و خودش نمیتونه از عهده کاراش مثلا بیماریش بربیاد پس
وقتی مریض میشه منم که درگیر میشم منم که مدام دوا ودکتر باید بکنم منم که نشتی انرژی پیدامیکنم
منم که بیشتر زمانم صرف پرستاری میشه تا کارکردن روخودم
واینجاست که به این پارادوکس برخوزدم واصلا نمیتونم بفهمم چی درسته
خیلی کارا دراین زمینه کردم ولی از اونجایی که میخوام ریشه ای حلش کنم ونمیدونم این ریشه از کجا اب میخوره به نتیجه قطعی نرسیدم
بنابراین اصلا نمیدونم باید چه اقداماتی در این زمینه کنم
چون از ایمیل نوشتن به استاد گرفته تا کندوکاش درون باورهام همه رو امتحان کردم
هر روز صبح میگم خداجونم چطور میتونم به جواب این سوال برسم خودت متو هدایت کن
امیدوارم بانوشتن این کامنت جوابیو که باید بشنوم رو خداوند به دل یکی از دوستان بندازه ودستی بشه برا هدایت من
یاحتی خداوندبه دل استاد بندازه که جواب اینو بده نزدیک 6ماهه درگیرشه من میبینم تعهدش رو وقتشه که دیگه جواب بگیره .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم
سلام به همه عزیزان جان
چه برخوردی با چالش های که باهاش مواجه میشوم دارم؟
زندگی بر اساس چالشها داره رشد میکنه
با این تضادها هست که جهان در حال رشد و پیشرفت است من یا استفاده از دوره بینظیر قانون آفرینش قبول کردم که تضادها اومدن که مرا بزرگتر کنند
وهمه چی را ربط دادم به خداوند که داره از این طریق مرا بزرگ تر میکند
من یه چالش بزرگی چندین ساله که ازدواج کرده ام و دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم و قبول کردم که خودم خلقش کرده ام و حالا آگاهانه تمرکزم را بروی زیبایی ها میگذارم تا جهان مرا به بهترینها هدایت کند .
خب این چالش بزرگ بماند که حاصل افکار و باورهای خودم بود و پذیرفتم و خدا هر روز داره تکاملی و هدایتی کمکم میکند
در زندگی مشترک که همسرم از با وجود اینکه بسیار در کارهاش درست کار و صداقت داره ولی خب هر بار با هر تصمیم و پیشرفت دست به هر کاری برای قدمهای بزرگتر برداشت در نهایت به شکست مواجه میشد و کلی چالش و شکست مالی برای ما داشته
و کنترل ذهن و و ترس و دلهره و از دست دادن مال برای ما سخت میشد ولی اون ته دلم انگار به طناب محکمی قرص بود یه نوری وجود داشت همیشه و من با اینکه فشار زندگی سخت میشد عصبی تر و کم حوصله تر و گله وشکایت و … همه رو داشتیم ولی الان که نگاه گدچذسته میکنم میگم اینا همش به نفع من بوده من رو قوی تر کردن همسرم پخته تر و قوی تر شده
حالا با وجود این چالشها در این چند سال زندگی مشترک دوباره امسال دست به کار بزرگی زد و با تضاد مالی خیلی بزرگی مواجه شدیم
و اوایل کلی برام ترسناک بود وکنترل ذهن در این شرایط بسیار سخت بود برام گاهی اوقات باید فیلم بازی میکردم که هم حال خودم رو خوب نگه دارم وهم احساس خوب به همسرم بدم و زندگی رو کنترل کنم فرزندانم آب تو دلشون تکون نخوره
دوست داشتم اعتماد بنفس بدم به بچه ها چون اونا خودشون کاملترین وظیفه من تقویت باورهای خوب در اونا بود
به لطف خداوند با وجود این چالشها یه روز که تولد دخترم بود ونمیتونستم براش کادو بخرم ازم خواست تا یک استخر آب برای بگیرم تا بزاره تو تراس بالکن پرش کنه آب و بازی کنه
من اون روز خیلی سختم شد که نمیتونم خواسته دختر رو تامین منم
داشتم روی دوره قانون آفرینش هم کار میکردم خیلی روحم لطیف تر شده بود احساس آرامشم بهتر شده بود
از خدا کمک خواستم گفتم بگو چه فایلی گوش بدم تا من بتونم درخواستهای بچه ها رو تامین کنم
رفتم فایل چگونه درآمد خود را سه برابر کنم ؟برام اومد
سجده شکر بجا آوردم وشروع کردم گوش دادن به فایل و همون روز شروع کردم بیشتر و مصمم تر روی خودم و توانایی هایش کار کردن
رفتم سراغ هنر مینا کاری از قبل آموزش دیده بودم
از خدا خواستم که من الان درآمدی ندارم تو بهم بگو راهکار بده ایده بده چطور به موفقیت های بیشتر برسم
با وجود ترسهای مسیر رفتم تو دلش با وجود شرک هایی که در وجودم برچزرگ بودن فلانی نمیزاره هر وچروز بیام و برم و قدرت رو به همه جر خدا دادن
توکل کردم و رفتم تو دل ترس هام
دیدم که بابا همه ترس واهی بود گفتم میرم به موقع و برمیگردم بچه ها رو هم سپردم بخدا
وقتی مسیرو رو میرم و میام فقط شکر گذاری میکنم
چون خودش همه کاره شده برام
دیگه با تهیه دوره بینظیر احساس لیاقت روز به روز دارم بهتر میشم
هر بار با آموزشهای جدید که توسط دستان خوب خدا به من داده میشه کلی سر ذوق میام . ومیگم شاید الان سخته درسته هنوز نتایج اونقدر بزرگ و در چشم نیست ولی همینکه من مسیرم درسته و احساس خوبی دارم پس ادامه میدهم خدا خودش قدم به قدم داره خدایان میکنه
با هر تضاد من دارن بزرگتر میشم
اون روی رو بیاد میارم که هیچ پولی نداشتم
مایی که همیشه از لحاظ مالی خوب بودیم و در چشم همه ما ثروتمند بودیم
که من این دیدگاه بقیه رو در مورد خودمون نشانه خیر میبینم . در نهایت نو ک قله رو میبینم که درسته ما ثروتمند هستیم
هرکدوم از نزدیکان ما بهمون میگن تغییر کردین پول عوضتون کرده
ولی من میگم خدا رو شکر شما فکر میکنید ما ثروتمندیم و جهان هم مارو ثروتمند میکنه
کاری با دیدگاه بقیه ندارم همیشه خوشبین و از دید بهتر نگاه میکنم
کاری با قضاوت دیگران ندارم
وقتی چالش ها مارو کلی به چالش کشانده که چه باورهایی داریم که تا قدم آخر میریم و شکست میخوریم با همین کار کردن هر روز روی خودمان داریم متوجه ترمزها میشیم و تمرکزمون رو روی خودمون گذاشتیم یه موهبت بزرگ از خداست برای ما
ایمان دارم که خداوند با وجود این چالشها مارو قوی تر کرده
من و همسرم هرروز داریم روی باورهای قوی تر کار میکنیم
سعی کردیم ازشون فرار نکنیم
بریم تو دلشون با ذهنیت مثبت تر
برکتهایی که خدا در آنها برای ما قرار داده را برای خودمان جذب کنیم
هر چالش برای ما سراسر خیر و برکت بوده شاید از نظر مالی عقب افتادیم ولی با تجربه تر و آسانتر شده ایم برای رشد و یشرفت اشتباهات را راحتر میپذیریم سرزنش کردن خودمان را کمتر کرده ایم
روابط بهتری داریم آرامتر شده ایم
باید باید باید هرروز روی خودمان کار کنیم
همینکه همسرم در جستجوی درون خودش بود و دنبال باور محدود کننده اش بود که چرا همه چی خوب پیش میره پله آخر ورق برمیگرده و تونسته باور محدود کننده را برای خودش پیدا کند
خداوند کلی برکت و نعمت و رزق بی نهایت به زندگی مان بخشیده
استاد اینو بگم که من وابسته به ن همسرم و ن هیچ کسی جز الله یکتا نیستم
اوایل چرا وابسته شدید به همسرم بودم ولی با وجود آموزش های عالی شما چکار کردن روی خودم از این شرک نجات پیدا کردم و تنها وابسته خدا شده ام
ولی امروز یه جرقه تو ذهنم زده شد گفتم من با این ذهنیت چه دیدگاهی دارم؟چه درسی میتونم از این زندگی مشترکم بگیرم
قشنگ هدایت الله رو از درون احساس کردم
بهم گفت درسته از وابستگی رها شده ای ولی شما بقول قرآن زن و مرد مایه آسایش هم هستید حالا که با هم هستید زیر یک سقف از وجود هم لذت ببرید از اتفاقات پیش آمده کلی خیر بهت رسیده الهام خانم با وجود این تضادها کلی پیشرفت کرده ای الهام خانم
از وقتی همسرت تمرکز گذاشت رو کارهای خودش و چالشهایی که در کسب و کارش بوجود اومده توهم داری رشد میکنی
کلاسهای زیادی رفتی از درآمد صفر تو چند ماهی که تعهد داده ای به چند برابر هم رسیده ای
از اون وابستگی شرک آلود دیگه خبری نیست
همین که به هم احساس خوب و ارزشمندی میدین خیلی برای رشد هر دوتاتون خوبه
همین که پذیرفتین که هر کسی اومده خودشو تجربه کنه چند صباحی و باید با رستگاری برگرده و راهتون که راه درسته رو انتخاب کردین کلی از مسیر موفقیت رو طی کردین خدایا شکرت
همین تفاوت های هم رو پذیرفتیم همین که با وجود اختلاف نظر هر کسی نظر خودشو میگه و در تقلا برای راضی کردن و تحمیل کردن حرف بر یکدیگر نیستیم کلی رشد کردیم
همین که وقت آزاد برای هم برای شناخت بیشتر خودمان گذاشته ایم خیلی از راه را رفته ایم
ایمان دارم که خداوند همواره من را در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین موقعیت قرارداده
همینکه خداوند هوامونو داره و دلها را برایمان نرم کرده و دستان خوبش را برایمان میفرستد خیلی رشد کردیم
همینکه با وجود هر اتفاقی ما در جمع های منفی قرار نمیگیریم کلی از مسیر موفقیت را رفته ایم
باورهای فراوانی را بیشتر تمرکز کنیم
ایمان دارم که خدایی دارم بزرگتر از تمام چالش ها یمان
ایمان دارم که این چالش ها سکوی پرتاب به سوی شادی و ثروت و آرامش و خوشبختی هستند
از وقتی به خدا وصل شدم و نخواستم جای خدا را در زندگی بقیه بگیرم خیلی خدا گونه تر شده ام
از وقتی با تضادها و چالش های زندگی ام دوست شدم و گفتم اینا برای من رشد من هستند خیلی موفق تر و خوشبینانه تر عمل میکنم
همه را الخیر و فی ما وقع میدانم
وقتی با قانون بیشتر آشنا شدم درکم بالاتر رفته پل های شرک را یکی یکی دارم خراب میکنم
ایمانم بخدا قوی تر شده
خدا خودش همه کاره شده هم استادم هم اطرافیانم هم سلامتی هم برکت ورزق بی حساب هم حساب بانکی هم تهیه غذای سالم هم عشق و محبت هم نرم شدن دلها هم روابط عالی هم معنویت هم توحیدیتر هم اعتماد وتوکل بیشتر به تنها فرمانروای کل کیهان در من جوانه زده و داره نروژ من را از هر نظر بهتر میکند خدایا شکرت مثله آقای عطار روشن رفتم خیلی هدایتی بیمه هارا لغو کردم گفتن خیلی براتون خوبه گفتم خوبتر ش خداست من بخوادی خودم ایمان دارم که مرا چنان بالا میبرد که این چیزها رو نبینم
فقط روی خودش حساب باز کرده ام
بارها با درک قانون میگم باز هم به این دنیا بیام همین مسیر رو انتخاب میکنم
چون داره قوی تر و بنده ترم میکنه
هر روز دارم بندگی خدا رو بجا میارم سمت خودم رو انجام میدم بقیش با خداست من نمیدانم
ایمان و باور دارم که خودش تمام راهکار ها رو بهم میدهد خودش حلال مسائل زندگی ام است ازهمه بزرگتره
انشاالله که بزودی بیام و یکی یکی اتفاقات خوب و رشد وپیشرفتم را بگم براتون عزیزای دلم
به امید سربلندی و توحید . یکتا پرستی و ابراهیم گونه در سرتاسر لحظاتمان با احساس خوب اتفاقات خوب بترکونیم راه سعادت و خوشبختی و معنویت و یکتا پرستی
ذهنی قدرتمند و پر از لذت و شادی برای رفع محدودیتها و روشنتر شدن مسیر الهی مان
خدا همه کارست
ایمان دارم در عمل
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
به نام خدا
با سلام و عرض ادب
استاد عباس منش از شما بی نهایت سپاسگزارم که وقت و تمرکز ارزشمندتون رو صرف می کنید برای ما ، که باورهای قدرتمندتری از گذشته در درونمون بسازیم .
سوال این قسمت :
به طور کلی ، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید ، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که : این چالش فرصتی برای بهبود ، یادگیری و پیشرفتم است ؟
یا احساس ناامیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟
پاسخ به این دسته از سوالات مطرح شده یک درک عمیق از خود می خواد
راستش در برنامه های استاد عباس منش تمام تلاش روزانه ام این است که با مواجهه شدن با مسائل و چالش ها در درجه اول خودم رو نبازم بخودم فرصتم بدم و تصمیم عجولانه نگیرم
من یادگرفتم که در این مواقع باید ذهنم رو کنترل کنم یعنی مهمترین وظیفه من کنترل ذهن است در این مواقع برای من
که استاد در فایل های متعدد به این موضوع اشاره کرده اند
من فایل دانلودی عواقب تصمیمات احساسی رو هرروز گوش میدم چون میدونم پاشنه آشیلمِ. پس هرروز روش کار می کنم تمریناتی که در این فایل گفته میشه رو اجرا می کنم
تمرین قسمت بعدی:
مرحله اول : من به سمت جدیدی در شرکتمون رسیدم یک چالش جدید راستش چون مسئله شغل و کسب و کارم هست هنوز به خودباوری در مورد این موضوع نرسیدم راستش خواستم اینکه کارمند نباشم و کسب و کار خودم رو راه بندازم
واسه همین در این سمت که مدیریتی هم هست یک سری مطالب و مخصوص زبان انگلیسم رو باید تقویت کنم
تعلل می کنم و با بهانه های مختلف روی مطالب و زبان وقت و انرژی نمیزارم
مرحله دوم :
حقوق ام خواه ناخواه افزایش میابد
ترس های ارتباط با افراد قوی تر از خودم از بین می رود
مهارت زبان انگلیسی و استانداردهای جدید رو یاد می گیرم
هنوز به توانایی هایی که در مدیریت دارم پی نبرده ام باید واردش بشم تا به توانایی هام پی ببرم
نعمت سیستم کامپیوتر ، ارتباط با افراد باشخصیت و احترام و افزایش حقوق و پادداش برایم بدنبال دارد
چه پیشرفت هایی می کنم ؟ از اینی که هستم یک قدم بالاتر میرم
مرحله سوم :
دیدن فیلم پایپینک همش 2 ساعته
از روی کتاب تاچس وان هرروز زبان بخونم
دیدن هرروز فیلم های بازرسی
حالا وقت عمل کردن ِ الهی به امید تو
بازم استاد بی نهایت ازتون سپاسگزارم که تمرکز و وقت میزارین فایل آماده می کنیم میدونم تمرکز ارزشمندترین چیز هر فردِ و شما با عشق اون رو برای ما خرج می کنید سپاسگزارم.
سلام به استاد عزیز و دوستان خوب
واقعا خدا را سپاسگزارم برای وجود چنین منبعی که مانند خورشید بی دریغ و بدون هیچ چشمداشتی می بخشد!!
واقعا مطالب به قدری عالی هستند که اگر کسی در مدارس باشد و درک کند و باور کند و به ایمانی که به عمل می آورد برسد شخصیتش فوق العاده قدرتمند به دست می آورد
بسیار سپاسگزارم بسیار…
سوال این قسمت این بود که
در برابر مسائل و چالشهای زندگی چه برخوردی دارم؟!
من حدود یکسال هست که هم از محصولات و هم از مطالب دانلودی بسیار استفاده کرده ام و روزی نیست که یک موضوع را انتخاب نکنم و با گوش دادن به فایلها روی خودم کار نکنم
و خیلی خیلی تغییر در خودم می بینم
والان خیلی بهتر از یکسال پیش هستم
هفته پیش من می خواستم برای گسترش تجارتم یک سرمایه گذاری بزرگ بکنم ولی با اینکه شرایطش را داشتم اما فکر کردن بهش باعث می شد اظطراب و نگرانی زیادی پیدا کنم
ولی قدمی بود که مدام توی سرم تکرار می شد
بالاخره بعد یک هفته به خودم اومدم و دوره لیاقت و دوره روانشناسی ثروت را بارها و بارها گوش کردم
و احساس کردم یک قدرتی گرفتم و بعد از خودم پرسیدم چرا نمی خوام حلش کنم و چرا فرار می کنم
و به این نتیجه رسیدم که ترس از ناشناخته بودن این مسیر دارم
بنابر این رفتم با چند نفر که متخصص بودند مشورت گرفتم و با خودم هم یه خلوتی کردم و به خودم گفتم اگه بشه چی میشه و بعد روی باورهام درباره ایمان به خدا و یاری اون کار کردم و بالاخره انجامش دادم
و چقدر آرام شدم و چقدر اعتماد به نفس گرفتم
چقدر احساس قدرت می کنم
با اینکه هنوز آخرش مشخص نیست ولی این به من شجاعت کارهای بزرگ را داد
خدا را شکر…
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)️
خوب بریم سراغ جواب سوال .
اینکه به یه چالش بر می خوریم ؟
حقیقتش اینه که تا قبل این کاملا دیدگاه مشخصی نسبت چالش ها نداشتم . توش قرار میگرفتم و این ور و انور پرت میشدم .
مدتی پیش سعی میکردم عقب بندازمش ازش دور بشم .
الان که از فایل های استاد استفاده میکنم عملکرد بهتری دارم. حتی الانش هم میشه گفت یه سری چالش های عظیم توزندگیم داشتم که حتی از فکر بهشون میترسیدم . سعیکردم از چالش های کوچک تر شروع کنم .
اولین کاری هم که سعی میکنم بکنم اینه که واکنش یهویی و بدون فکر ندم . مثلا چیزی عصبانیم میکنه بدون فکر کردن ازش دور میشم تا اروم بشم . موقعی که ازش دورم به فایل های استاد گوش میدم تا قانون رو بهم یاد اوری کنه و کمکم کنه احساسی تصمیم نگیرم . بعد که خودمو و جمع و جور کردم دوباره میرم تو دلش و به الهاماتم گوش میدم . مثال واضحش تو روابطه . اگه مثلا رفتار یکی از اعضای خانواده باب میلم نباشه و اذیتم کنه . سعی میکنم خشمم رو کنترل کنم و ازش دورشم . کلا سعی میکنم تو عصبانیت تصمیم نگیرم . و اصلا چیزی رو تحلیل نمیکنم خیلی راحت سعی میکنم از شرایط دور شم . به فایل های استاد گوش میدم و بعد که اماده شدم با راه حل مناسب جلو میرم . که نمونه واضحش تو روابط اینه که اول رفتار خودتو اصلاح کنی . زمانی مسایل کوچیک زندگیم رو حل کردم کمکم فهمیدم مسایل برای حل شدنه . چیزی که دارم سعی میکنم به خودم یاد اوری کنم تا باورم بشه . الان راحت تر به مسایل بزرگ زندگیم نگاه میکنم.نشونه های کوچیک زیادی رو دارم میبینم مبنی بر حل شدن تدریجی مسیلم . و حتی الان تا حد خیلی زیادی مسایلمو حل شده میدونم .
از چالش هام میتونم به مسئله ای اشاره کنم که همین چندروز پیش بهش برخوردکردم و تو کامنتی برای قست اول این مجموعه نوشتم شناساییش کردم . مسئلم اینبود که تو دانشگاه احساس میکردم با هم دوستام نمی تونم ارتباط برقرار کنم . و یه احساس خلا و تنهایی داشتم .
حل مسئله اول از همه بهم حل مسئله رو یاد میده (◕ᴗ◕)
با حل این مسئله عزت نفسم تقویت میشه . مشکل روابطمو شناسایی میکنم .
اومدم چند تا مورد رو شناسایی کردم .
1) یکی اینکه اعتماد بنفسمو تماما گره زده بودم به عوامل خارجی و مثلا خودمو بخاطر مدل مو یا لباسم خاص میدونستم نه بخاطر خود واقعیم . به طوری که اگه اون لباسو نمیپوشیدم یا موهام نامرتب بود و دربهترین حالتش نبود خودمو اون مهدی همیشگی نمی دونستم .
+ خوب برای شروع اومدم گفتم یه لباس معمولی بپوش . خیلی از دوستام واقعا لباسای معمولی دارن . البته منم کلا پوششم در ساده ترین حالتشه . یه تیشرت خیلی ساده دارم که خیلی دوستش دارم . یه تی شرت صورتی ساده . قشنگه . ولی باعث شده فکر کنم زیبایی من لباسمه . یه لباس دیگه پوشیدم تا به خودم یاد اوری کنم که این منم که ارزشمندم و اگه فلان لباسو می پوشم چون خودم دوستش دارم نه اینکه چیزی رو به کسی ثابت کنم . حتی اون روز موهام در یه حالت معمول بود هی باهاش ور نمیرفتم . به سادگی میدیدم که موهای خیلی از دوستام خیلی سادس و اصلا اینکه یکم بهم بریزه چیزی رو از فرد کم نمی کنه .
2) نکته ای هم اینکه تو جمع همیشه دنبال جلب توجه بودم . با شوخی یا هر چیزی و و اگه عملا حرفی برای گفتن نداشتم هم باید چیزی میگفتم که باعث میشد خیلی ادم سبکی بنظر بیام . حرف های بی معنی حتی بزنم .
+ فرداش سعی کردم تو جمع اگه چیزی برای حرف زدن ندارم سکوت کنم . قرار نیست هر لحظه توجهات رو من باشه . اینکه در هر لحظه دنبال جلب توجه نبودم یک فشاری رو از روی من برداشت .
3) بعد اینکه تو روابط با خانم ها کاملا مشکل داشتم ، نمیتونستم یا نمیخواستم ارتباط برقرار کنم . به روابط دوستام حسادت میکردم .
+ برای راه حل من یه قسمتی رو تو درس مشکل داشتم . جزو کلاس ناقص بود . فیلمی تو یوتیوب دیدم که مشکلمو حل کرد . گفتم ممکنه این سوال مسئله بقیه هم باشه . اون فیلم رو برای خانمی که نماینده کلاس بود فرستادم تا به بقیه هم نشون بده . یا حتی برای اینکه عضو گروه کلاس بشم شخصا رفتم و از خانم نماینده شمارشونو گرفتم تا بتونم برای عضویت درخواست بدم .
4) احساس میکردم دوستام ادم هایی هستن که خودشونو میگیرن .
+ مکالمه هایی رو مرور کردم که چقدر دوستام رفتار خوب و باحالی داشتن . یکی از دوستام از قدم تعریف میکرد . یکی دیگه سوالی که پرسیدم تماما سعی کرد کمکم کنه . کلا می خواستی حرف بزنی سعی میکردن کمکت کنن . حتی یکی از دوستام گفت راکت میارم باهم بازی کنیم . یا وقتی بازی میکردم با هر حرکت خوبم کلی تشویقم میکردن .
این مسئله و راه حلش برمیگرده به دو روز اول دانشگاهم و تا همین الان کلی مسیله خودمو حل شده میدونم احساس میکنم تو روابطم خیلی پیشرفت کردم .
حتی مسئله دانشگاه رفتنم . مردد بودم که برم یا نه . چون شغل مورد علاقم شاید خیلی مرتبط به این رشته نباشه ولی از خوندن این مباحث و حلشون لذت میبردم . نشونه اومد که برم و توهمین دانشگاه تجربیات کسب کردم که دیدمو نسبت به دنیا عوض کردم . فقط بگم یه تجربیاتی مثل فایلی که استاد رفتند با دوستشون به سرد خونه و حتی چند لول بالاتر (◕ᴗ◕)
حل مسئله به بزرگ تر شدنمون کمک میکنه . بزرگ ترین و ترسناک ترین مسایل زندگیمون هم تیکه تیکه قابل حل میشه . در طول مسیر اینقدر بزرگ میشی که دیگه اون اواخر جور دیگه ای به مسئله نگاه میکنی . قابل حل میشه برات چون تو بزرگ شدی .
در پناه حق موفق
موفق باشید (◍•ᴗ•◍)️
سلام استاد جان
مهاجرت تقریبن 11ماهه از شهر قبلی خودم میگذره
و اونجا همه چی عالی بود روابط و درامد خوب
و بعداز مهاجرت همه چیز ازصفر شروع شد و
و بارهاشده نجواها اومده هر سری به شکل
مختلف ممکن بود تا چند ساعت اوکی نباشم ولی
جهت میدادم روب مثبت آیه های مهاجرت ب
خودم میگفتم ک نقطه مشترک استقامت کردن
و صبر داشتند و ایمان و امیدم را حفظ کردم و
نا امید نشدم
_یه باور عالی ک در 12 قدم گفتین سالها گذشت
از اون فایل و هنوز حک شده، هیچ چیزی نمیتونه
مانع رسیدن ب خواسته ام شود گاهی اوقات ک
ذهنم میره دنبال عامل بیرونی سریع تکرار میکنم
و میگم من با این باور به هدف قبلیم ک 2سال
طول کشید با بالا و پایینی ک داشت و
خبرهایی ک نباید میومد اومد ولی من
جا نزدم بلکه توحیدی تر و قویتر شدم
و ادامه دادم و خداوند بار را از
دوشم برداشت و بهش رسیدم
پس صدرصد در مهاجرتم موفق میشم با این
باور
-یه جمله و باور عالی ک توذهنم هست این که
یه بار ب دنیا اومدی دوست داری چطوری زندگی
کنی کجا باشی چیا تجربه کنی جزوه افراد شجاع
و نترس باشی یا ترسو این سوخت منه برای
حرکت کردن و عمل ب ایده ها
این را یه کم درک کردم ک ب مسئله ایی
برخورد میکنم قراره به یه چیز خیلی خیلی
بزرگتر برسم و ادامه بدم
_در کوچک کردن کارها من بارها ب خودم گفتم
ودر کارم استفاده کردم و گفتم الان میخوام در
نوار بری فقط صاف ببرم مهم نیست چند دقیقه
طول میکشه باهر بار صاف بریدن تشویق کردم
خودم را ورسیدم ب جایی ک قبلن نیم ساعت
طول میکشید الان یه ربع شده و جهت دستهام
را بهتر بهتر کردم و تندتر از قبل میتونم انجام بدم
اولین باری ک دیدمش گفتم ولش کن سخته غول
شد تو ذهنم وقتی راحتش کردم ورفتم جلو دیدم
بابا من سختش کرده بودم