ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 33

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 2334 روز

    سلام به همگی…

    دیشب میخواستم برای تمرین جلسه ی اول از قدم سوم کامنت بگذارم اما نمی‌دونم چرا نشد!

    متنش رو ذخیره کرده بودم که امشب بگذارم…گفتم بزار قبلش فایل جدید استاد رو ببینم…و دیدم خداااای من…انگار اون کامنت رو برای این فایل نوشتم! پس همینجا می‌نویسم:

    /////

    سلام به همگی

    در جواب تمرین اول:

    (1)

    من از سن خیلی کم با استاد عزیزم آشنا شدم. به لطف خدا در هر زمینه ای که میخواستم وارد شدم و عالی عمل کردم و نتیجه گرفتم. طراحی، خیاطی، ورزش، برنامه نویسی، روابط و… .

    اما هیچوقت به بحث درآمد به شکل جدی نگاه نمی‌کردم…حالا یا سنم کم بود یا خداروشکر تضاد خاصی نبود…همیشه دوست داشتم مستقل باشم ولی چون توی خانواده ی ما کسی سرکار نمیرفت برای من موضوع خیلیییی سنگینی بود.

    شاید برای بقیه خیلی راحت باشه سر کار رفتن. ولی من همیشه دوست داشتم برم سرکار و نمیشد!

    همین نشدنه انگار که آب پای سیمان بریزی، خیلی سفت و سخت کرده بود برای من سرکار رفتن رو.

    تا اینکه در جلسه ی دوم قانون آفرینش، من اومدم در جواب سوالات استاد، یه کامنت بلند بالا نوشتم و تمام حالاتی که اگر سر کار برم چی میشه، و اگر نرم چی میشه رو نوشتم.(اهرم رنج و لذت)

    یادمه میرفتم توی پارک و ساااعتها درمورد اینکه خدایا من می‌خوام برم سرکار، نمی‌دونم از کجا شروع کنم، پدرم اجازه نمیده، مادرم فلان چیزو میگه، من هنوز سنم کمه، چیزی بلد نیستم و….

    همهههه چیز رو درمورد کارکردن که فکرم رو درگیر کرده بود نوشتم.

    ذهنم که خالی شد، از بالا به مسائل نگاه کردم و هر ترمزی که می‌تونستم رو سعی کردم از میون بردارم.

    یه شب دیگه خیلییی فشار ذهنم زیاد شده بود…گفتم خدایا آخه من چجوری برم سرکار؟!

    مامان بابامم که باهام همکاری نمیکنن…توی گوگل «سرچ کردم چطوری برم سرکار؟» !!!

    و ازونجا هدایت شدم به یک سایت کاریابی، رزومه نوشتم…و شاید باورتون نشه، به طرز خیلییی قشنگی بدون اینکه من رزومه ارسال کنم، دوتا شرکت بهم پیام دادن و قفل سرکار رفتن برای من شکسته شد…

    ازونجا شروع شد ک من اعتماد بنفس گرفتم که عههه منم میتونم کار کنم!

    کلی مسافرت رفتم

    تجربه های فوق العاده مثل صحبت کردن با رئیس بزرگترین کارخانه های ایران رو داشتم

    کلییی چیز یاد گرفتم، چقدررر به اعتماد بنفسم اضافه شد، چقدر از همسن و سالهای خودم جلوتر افتادم، استقلالم بیشتر شد، و از همه مهمتر…

    ایمانم به قانون بیشتر شد!

    ازونجا هی پیشنهادهای بهتر شروع شد، تا جایی که من در یک پروژه ی بین المللی با دانشگاه اصفهان(دانشگاه خودم قم بود!) همکاری کردم که ساعتی 300-400 هزار تومان حقوقم بود!

    درحالیکه اساتید برنامه نویسی خودمون با اون سابقه کار، افتخارشون این بود که ما ساعتی 300هزار تومن حقوق میگیریم!

    و شرایط جوری بود که من فقط 5شنبه ها میرفتم سرکار، رشته ای که کاملا بهش علاقه داشتم، و شرایطش کاملا برای منی که شهر دیگه تحصیل میکردم فیت بود!

    با کلی اساتید بین المللی روابط نزدیک کاری برقرار کردم، کلی افتخار به لطف خداوند کسب شد.

    این پوزیشن کاری رو حتی دانشجوهای خود اون دانشگاه ازش اطلاعی نداشتن! ولی به لطف خدا به من خیلییی راحت و با عزت و احترام پیشنهاد شد!!!

    …..

    (2) مورد دیگه اینکه من خیلیییی با برنامه نویسی زاویه داشتم!

    کلا فکر میکردم روحیه ی من هنری و ورزشیه، و با برنامه نویسی و یه جا نشستن و سر و کله زدن با کامپیوتر زبون نفهم جور نیست!!!

    خب اوایل دانشگاه که کلا برام مهم نبود، کار خدا بخاطر پاندمی 2 و سال نیمم پیچید! و من دیگه خووشحااال از همزمانی ها، به کارهای مورد علاقه ی خودم می‌پرداختم…

    تا اینکه ترم آخر شد و من مجبور شدم پروژه پایانی بردارم…

    نمی‌دونم چی شد که به سرم زد با یه استاد خیلی خفن پروژه بگیرم، و حالا که من این 4 سال هیچی درس نخوندم، توی این پروژه حداقل یه چیزی از رشتم یاد بگیرم!

    گفتم اشکال نداره اگه سخته، بزار یه یادگاری ازین رشته داشته باشم.

    آقا من تو فکر این بودم که با استفاده از قانون روابط موثر با استاد صمیمی بشم و یکاری کنم اون راه و چاهو بهم بگه و خلاصه من خیلی سختی نکشم…

    اما خیال خام!! استاد فرمودن عزیزم شما پروژه رو تمام کن و بعد بیا نشونم بده!!! و دیگه هییییچ!!!

    اینجا نکته این بود که با وجود ناراحتی و نجواها، که میگفتن حالا دست تنهایی،

    تو هییچییی بلد نیستی

    نه تنها بلد نیستی بلکه علاقه هم نداری!

    استعدادشو نداری!

    نه راه پس داری نه راه پیش(درس عملی رو نمیشه حذف کرد!)

    با گریه و زاری و هرجوری بود، سریع خودمو جمع و جور کردم…

    سعی کردم اول از همه با لپ تاپم دوست بشم!(احساس یکم بهتر! )

    من تا اون موقع حتی فیلمم با گوشی می‌دیدم و از سیستم فراری بودم!!!

    خلاصه چند ماه اول با یه بچه 5ساله هیچ فرقی نمی‌کردم! اما به خودم قول داده بودم هرروز بعد از صبحانه، فقط لپ تاپمو روشن کنم! فقط همین!

    قدم بعدی xamp رو باز کنم…

    قدم بعدی vscode رو باز کنم…

    بعدش یه خط کد یاد بگیرم…

    و….

    همین پروسه بمدت یکسال ادامه پیدا کرد…تا در قدم اول دوره نوشتم بلاخره می‌خوام بعد از یکسال جسارت بخرج بدم، پروژه رو تمام کنم و ازش دفاع کنم!

    الان شاید یک هفته از دفاع میگذره…

    استادم حتی نزاشتن من دفاع کنم! از همون اول بشدت جذب پروژه شدن…

    و بعد از گشت و گذار داخل پروژه، بهم گفتن به یه شرطی پروژه رو قبول میکنم…بشرطی که پروژه ی من رو هم به پروژه ی خودت وصل کنی!!!

    و بگی تیم من چیکار کنه تا پروژمون به شما وصل بشه؟! و شما فقط نظر بده تا ما اجرا کنیم…نگران برنامه نویسیش هم نباش! ما کسایی داریم که فقط برنامه نویسن و منتظر ایده های شمان!!!

    :))))))

    درواقع برنامه نویسی من اونقدرا هم خفن نبود…اما ایده هایی که خداوند بهم الهام کرده بود ایییینقدر بکر و پر مخاطب و خفن بود که استاد بهم پیشنهاد دادن که اگر علاقه داشتم باهم برای معرفیش بعنوان استارتاپ همکاری کنیم:)))

    درحالیکه بقیه فقط یه پروژه ساده مینوشتن و یه نمره می‌گرفتن و خدانگهدار!

    خدای بزرگم…

    اینارو که میگم فقط دلم میخواد سجده کنم، و حمد تورو بگم…

    خدای خوبم، تو میدونی من چقدر سختم بود یکجا نشستن…

    تو میدونی من حتی یک کلمه از این برنامه نویسی بلد نبودم…

    تو دیدی بچه هایی که چجوری پروژه تحویل میدادن و چقدر سابقه کار داشتن…

    اما تو نور ایمان رو در دل من تقویت کردی…

    به مسیر متفاوتی هدایتم کردی…

    و نتیجه ی متفاوتی رو به من چشوندی!

    خدایا تو استاد راهنمای من بودی…

    ازت سپاسگزارم که در همه ی مسیرها کنارم هستی…

    تو واقعا نزدیکی! نزدیکتر از من به من…

    فقط کافیه صدات کنم تا سریع راه رو نشونم بدی

    عاشقتم…

    استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم:)

    عاشقتونم

    انشاالله تمرین بعدی در کامنت بعدی:)

    //////

    خدای خوبم شکرت از هدایتت:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3866 روز

      درود دوستم.

      احسنت به جسارتت

      احسنت به تداومت

      و احسنت به اعتمادت

      ……………………

      همیشه در لحن و حس کلماتت یک صداقت و سادگی همراه با یک مهر خاصی میبینم و احساس می کنم.

      حتی میشود در فعالیت و کاری هم که تجربه و یا استعداد خاصی هم بنظر میاد آدم نداشته باشه ولی می‌تونه پیشرفت کنه اگر اجازه بده هدایت خدا هدایتش کنه و زمان و فرصت بده تا این اتفاق تدریجی بیفته که چقدر شما زیبا از پسش براومدی مریم جان.

      و حتی اون قسمتی از کار رو خدا طوری هماهنگ کرد برات که برات راحت تره و بهتر انجامش میدی (ایده پردازی) و اون قسمت بی تحرکی و یکجا نشینیشو افراد عاشق دیگه مچ شدن تا پروژه تکمیل بشه…

      ولی می‌دونم و مطلع هستم با اینکه ذوق و شوق و تمایل و استعداد بیشتری در موضوعات خلاقیتی و هنری و فیزیکی داری بخاطر انرژی خاصی که دوست داری بطور فیزیکی تخلیه کنی و هیجان و بازی و حرکت رو بیشتر ترجیح میدی…

      و می‌دونم که ذهن خیال پرداز یعنی تخیلی و خلاقه ی خوبی داری که ترکیب ذهن تجسمی و احساسی و انرژی جسمی حرکتیت می‌تونه سوقت بده احتمالا بسمت فعالیت های اینچنینی.

      من تحسین میکنم افرادی رو مثل شما که از سنین پایین تر مشتاقانه میفتند توی مسیر رشد، آگاهی، خودشناسی و باری به هر جهت نبودن. کسانی که زندگی و زمان و پرورش شخصیت براشون مهمه و می‌خوان اونو بهتر درک کنند و متمایز از سایرین فکر و عمل میکنند.. خیلی این ویژگی عالی و برای من تحسین برانگیزه..

      بهت بگم مریم اصفهونی، ! اصفهونی که واسمون هنوز نیومدی..

      یادمه وقتی اوایل نوجوونی در یک گروه و کلاسی بودم که شاید کوچکترین و جوونترین عضو اون کلاس بودم که کاملا کلاس پر بود ظرفیتش، بطور کاملا یهویی، مدیر و مدرس اون جلسه منو صدا زد و برد اول کلاس روبروی حضار ایستادم…

      یهو گفت مهدی جان میتونی بخونی؟ سریع درونم بهم گفت صادق باش و نترس..

      جواب دادم: بله.

      پرسید: یعنی اگه بگم بخونی الآن میتونی بخونی؟!

      با لبخندی باحال پاسخ دادم: خیر

      (چون میخواستم صادق باشم، می‌تونستم بخونم ولی نه اون لحظه و در اون جمع)

      و حضار هم خندشون گرفت!

      و بعد از کلی صحبت و ایجاد انگیزه و کلنجار و ….‌(استفاده از نیروی رنج و لذت)

      حس درونی بهم گفت: باید الان اینکارو بکنی الان وقتشه…

      گفتم چی بخونم؟ ایشون گفت هر چی دوست داری…

      بالآخره یکی از همون آهنگ هایی که فکر کنم اون زمان بلد بودم و تمرین کرده بودم واسه خودم به ذهنم اومد و تا اومدم بخونم….

      مصراع اولشو خوندم و مصراع بعدیش فورا آب دهنم پرید و یه لحظه نفس کم آوردم (بخاطر یکم استرس که یکم صدامم می‌لرزید)

      یهو همون مصراع دوم صدام پرید و گفتم : ت نمیاد ..!

      بعد همه حضار هم با من خندشون گرفت… (نه به معنای تمسخر هااا) انگار هنر و طنز باهم قاطی شده بود و خوشحال بودم که باعث نشاط و کنجکاوی کامل حضار شده بودم. خخخخ

      بار اولم بود یه همچین تجربه ی ابراز وجود در خوندن در جمع.

      و بعد گفت ادامه بده میاد.. (دمش گرم. هنوزم که هنوزه ایشونو تو دلم ازش سپاسگزارم)

      منم باز با همون اهرم رنج ادامه دادم (خودم هم از درون خودمو تشویق میکردما و خودمو از درون مجبور میکردم با همون اهرم رنج که مهدی بخون انجامش بده و ادامه بده)

      و بعد دوباره خوندم استرسم کمتر شد

      و بعد دوباره یکم دیگه گذشت و صحبت کردیم و جلوتر رفتیم

      و بعد دوباره برای بار سوم گفت خب حالا بخون دوباره.

      این سری گفتم خب بزار یک چیز دیگه بخونم..‌

      یک آهنگ و ترانه دیگه خوندم

      و این سری با استرس کمتر و تسلط و اعتماد به نفس یکم بیشتر و بهتر از دفعه قبل.

      و بعد که تموم شد، همه ی حضار باهم منو تشویق ممتد و بلند و زیبا و عالی کردند…

      منم هاج و واج همینطور لبخند بر لب، شادمان و احساس غرور و پیروزی و حس افتخار و اعتماد به نفس حالا میکردم و داشتم تشویق افراد و دوستان رو تماشا می‌کردم.

      حالا تازه حاضر بودم بشینم اونجا واسشون تا صبح کنسرت بزارم..

      خخخخخخ

      نه دیگه در اون حد ولی روحیه ام بالاتر رفته بود و قطعا کیفیت خوندن هم مؤثرتر میشه تو اون شرایط.

      و جالب اینکه بعد از اون جلسه در پایان، چندین نفر اومدن دورم و کلی با خوش رویی و مهربونی تحسینم کردن و شاید فکرشو نمی‌کردن اونطوری بخونم.

      و اون روز یکی از زیباترین خاطراتم در ذهنم ثبت شد و رقم خورد و همون روز به خودم گفتم این از خاطراتی شد که تا ابد یادم میمونه.

      و واقعاً دم همشون گرم.

      راستی مریم خانوم اصفهونی امیدوارم امتحاناتت رو با موفقیت و رضایت پشت سر گذاشته باشی.

      من اینقدر در فایل جلسه هفتم قدم دوم متمرکز شدم که هنوز فایل جلسه اول قدم سه که چند روز پیش خریدم رو ندیدم فکر کنم فردا بتونم ببینم.

      مراقب خودتو سلامتیت باش عزیزم

      سر زنده، دل شاد و تن آرام باشی به امید تداوم در خوشی های بیشتر در مسیر هم قدمی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مریم گفته:
        مدت عضویت: 2334 روز

        به بههه سلاااام همکلاسییی(حس میکنم دوستمو اتفاقی تو یه شهر دیگه دیدم!!)

        احوالی شوما؟! دارم برادون اصفانی حرف میزنم شاید رضایت بدین:))))

        آقا مهدی عزیز، اول از همه بگم چقدرررر خوشحالم که قدم به قدم و با تمرکز بالا پیگیر دوره هستین…حق گفتین واقعا! اینقدر قدم دوم پررر از آگاهیه که آدم دلش نمیاد بره جلوتر…حقیقتا بیشتر از یک ماه زمان میخواد!

        تازه یکم اسپویل کنم براتون…قدم سوم ازونم پر تره!!! آمادگی داشته باشین که فقط برای تمرین جلسه ی اولش یه شب تا صبح نتونین بخوابین!!!

        چقدر ممنونم از محبتتون، بابت تحسین های قشنگتون سپاسگزارم…

        الان میفهمم برانگیختگی در روابط که استاد میگفتن چطوری کار میکنه هااا…

        وقتی ویژگی های مثبت آدم دیده میشه و بهش گفته میشه، انگار رام میشه! خیالش راحت میشه و دیگه نمیجنگه، قلبش باز میشه و سعی میکنه همین احساس خوب رو هم به دیگران منتقل کنه…

        میگن زبون خوش مارو از لونه اش میکشه بیرون! مادر من خیلییی عالی این موضوع رو رعایت میکنن و این درس رو از بچگی به ماهم دادن..قشنگ این قابلیت رو دارن که دشمن خونی رو به دوست صمیمی تبدیل کنن!!!

        همیشه هم اینو برام مثال میزنن:

        که مریم یه موقع میشه تو از یکی با تمام وجودت متنفری…و باهم دعوا کردین و دیگه دشمن خونی هستین…اما درست همون موقع که جفتتون آتیشییی هستین، اگه تو کاری به اتفاقی که افتاده نداشته باشی… یه شیرینی کوچیک، نذری چیزی، برداری ببری در خونشون با لبخند بگی اینو پختم گفتم برای شماهم بیارم:)

        به یکباره انگار تمااام اون آتیش رو آب سرد بریزی…آتش خشمتون گلستان میشه، همه ی اون حسهای منفی از بین میرن و کدورت ها برطرف میشه…و تو چقدر میتونه از مواهب این کار به ظاهر ساده بهرمند بشی:)

        حتی اگه به نظرت بدترین کار دنیاهم بود…تو اول ببخش و نزار کینه توی وجودتون بمونه…

        ( این متن خیلی با اصرار بهم گفته شد حتمااا بنویسم!!! نمیدونم چرا ولی امیدوارم براتون خیر باشه دوست عزیزم:) )

        در هرصورت از شما خیلی خیلی ممنونم که این حس قشنگ رو به من دادید:)))

        آقاااا…یه چیز جالب بگم….همین دیروز داشتم فکر میکردم من تا الان توی همه ی زمینه ها یه سرکی کشیدم، به جززززز موسیقی!!!

        و الان شما از تجربه های حرفه ای تون در زمینه ی موسیقی میگین…!!

        بابااا واقعا دمتون گرمممم…حدس میزنم از بچگی در فضای زیبای موسیقی بودین و حتما صدای قشنگی هم دارین..کاش میشد قابلیت فرستادن ویس داشتیم و یه شعر برامون میخوندین:)

        خداییش منم کلی خندیدم و کلی تحسین کردم خاطره ای که تعریف کردید رو..

        اینکه اینقدر جسارت در عین صداقت داشتین خیلی صحنه رو دلچسب و واقعی کرده بود… قطعا بخاطر همین هم به جان و دل مخاطب هاتون نشسته بوده..

        آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند دیگه…:)))

        خیلی این قابلیت آوازخوانی و نوازندگی تون رو تحسین میکنم…جالبه بدونین یکی از هوش های گاردنر هوش مسیقی هست که جدیدا خیلی مورد استقبال قرار گرفته و روش پروژه های تحقیقاتی زیادی داره انجام میشه! از نظر مالی هم خیلی مورد استقابله…امیدوارم براتون پر برکت باشه دوست عزیزم.

        دیگه اینکه بلهههه…به لطف خدا امتحاناتم رو یکی پس از دیگری عااالیی پشت سر گذاشتم…

        و فکر کنم بهترین ترم کل دوران تحصیلم رو گذروندم!!

        هم از نظر خوش گذرونی(با اینکه دوستای خودم رفته بودن و همههه چی جدید بود)،

        هم از نظر تحصیلی و نمرات،

        هم آگاهی ها و تجربیات جدید،

        هم طبیعت فوق بهشتی اونم در شهر کویری قم!

        هم دوستان و روابط عاشقانه ی رویایی با همه

        جوری شده بود که از ترم یک گریه میکردن تا حتی مسئولای سلف و حراست!

        کلی خاطره های باحال و اتفاقای قشنگ و معجزه آسا دارم…ولی کامنتم فکر کنم خیلی طولانی شد!!!

        امیدوارم شماهم شاد و سلامت باشین دوست هنرمند و عزیزم…

        به امید دیدن نتایج محشرتون در کلاس دوازده قدم:)))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زینب حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم شایسته دوست داشتنی

    استاد سپاسگزارم برای این فایلها که رایگان در اختیار ما گذاشتید تا ما پیشرفت کنیم

    استاد قبل از آشنایی با شما اصلا مسایل زندگیم رو حل نمیکردم حتی وقتی با شما آشنا شدم صحبتهای شما رو درک نکرده بودم و مقاومت داشتم که من نباید چیزی یاد بگیرم این اطرافیان هستند که باید مشکلشون رو حل کنند من هیچ مشکلی ندارم چیزی نباید یاد بگیرم وچنان چکو لگد خوردم تا فهمیدم من باید درست بشم من باید یاد بگیرم وبا هدایت خداوند و حرفهای شما و جواب دوستان به تضاد مشابه من فهمیدم ایراد از منه و من باید این مهارت رو در زندگی ام یاد بگیرم قبل از گذاشتن این فایل آگاهانه کم کم شروع کردم به یاد گرفتن و عمل کردن به اونها فارغ از نتیجه البته گاهی دلسرد میشم چرانتیجه بزرگ نمیگیرم ولی سپاسگزار خداوند هستم برای نتایج کوچیک که میبینم البته هرروز باید چیزهای جدید تر یاد بگیرم

    در مورد مسائل مالی ترس دارم و حرکتی نمیکنم

    در ذهنم این هست اگه نشه چی میشه با دیدن این فایل یاد گرفتم البته دارم بارها گوش میدم تا بهتر درکش کنم که برای هدفم که کسب درآمد هست قدمهای کوچیک بردارم

    سپاسگزارم استاد به خاطر فایلی که در مورد عملکرد مغز رو سایت گذاشتید باعث شد با شنیدن اون فایل کلا قندو کربوهیدرات رو بزارم کنار یکی دوروز برام مشکل بود ولی الان خیلی راحت به قول شما بدون اینکه زور بزنم وزن کم کردم البته از خدا میخوام منو هدایت کنه برای خریدش تا به طور صحیح وزن کم کنم منی که صبح تا شب فقط شیرینی ومیخوردم آنقدر وعده و میان وعده میخوردم که حالم از خوردن بد میشد وعده غداییم شده دو بار در روز و چقدر اعتماد به نفس منو برده بالا

    استادآمپول زدن رو بلد بودم ولی ترس داشتم برای انجامش بدون اینکه کسی پهلوم باشه و بهم اعتماد به نفس بده انجامش دادم و چقدر تعریف شنیدم از اینکه هیچ دردی نداشت و چقدر این کار رو خوب انجام دادم وبازم ازمن در خواست شد که دوباره این کار رو انجام بدم

    استاد هر دوره ای که داریم یا فایلی که میبینیم میگیم دیگه اینو یاد بگیریم تمومه فایل جدید که میاد این دیگه چیه اینو چرا بلد نبودم به قول شما تا آخر عمر جا داره برای پیشرفت برای آموختن

    استاد این دو تا فایل باعث شد باتضادهام دوست باشم نگم خدا چرا من مگه من چه گناهی کردم و دنبال این باشم چه درسی رو باید یاد بگیرم

    استاد بازم ازتون سپاسگزارم به خاطر نشر این آگاهیها امیدوارم لایق این همه سخاوت شما باشم که البته هستم چون در مدار شنیدن این فایلها قرار گرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم، سلام به خانم شایسته مهربون و دوست‌داشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباس‌منش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.

    سوال اول: به طور کلی چه نگاهی در مواجه شدن با چالش‌ها و مسائل زندگیت داری؟

    استاد جان، من در مواجه شدن با مسائل و چالش‌های زندگیم بطور کلی حالت انفعالی دارم، از حل مسئله‌ام فرار میکنم، برای اینکه این افکار میاد که من بلدش نیستم، من میترسم نتونم انجامش بدم، اصلا علاقه ندارم به انجام این کار، استاد جان، یکی از پاشنه‌های آشیل من اینه که یه سری کارها که نیاز به ممارست داره، نیاز به تمرین کردن داره، هی از این شاخه به اون شاخه میپرم، الان خدا رو شکر کمتر شده نسبت به قبل، ذهنم میگه من که علاقه ندارم، اگر بهش برسم اون چیزی نباشه که من میخوام چی؟ یه مدت انجام میدم و بعد رها میشه.

    در کل انگار از انجام یه سری کارها که در حاله‌ای از ابهامه، کامل واضح نیست، فرار میکنم، میترسم که انجامشون بدم، کارهایی که اغلب فیزیکی نیستن، مثل این نیست که لپ تاپم مشکل پیدا کرده و من باید یه راهی براش پیدا کنم، یه جورایی مسائل اساسی زندگیم، که خیلی مهمن، مثل اینکه الان برنامه و هدفم چیه، چه شغلی میخوام داشته باشم، مثل اینکه میخوام ازدواج کنم، این چالش‌هایی هستن که دوست دارم حلشون کنم، هیچ کار خاصی هم براشون نمیکنم، اصلا بعضی وقت‌ها گیج میشم، انگار ذهنم پاک میشه و نمیدونم چی کار باید انجام بدم. شاید به این دلیله که اونطور که باید روی خودم کار نمیکنم یا همونقدر هم که کار میکنم درست و اصولی کار نمیکنم.

    درخصوص بعضی کارها و مسائل هم خیلی خوب عمل میکنم، مثل اینکه توی محیط کار مسائلی پیش میاد و مدیریتش میکنم، یه نفری که یه ایده‌ای میده که برام جدیده، به خودم میگم این هم یه جور تغییره بیا انجامش بدیم. اما درخصوص مسائل اصلیم متاسفانه مشکل دارم، تکامل یادم میره و فکر میکنم وضعیت همینه که هست و من کنترلی روی زندگیم ندارم.

    استاد جان، یه نکته دیگه هم هست که درباره من صدق میکنه اینه که مثلا یکی از دوستام مسئله‌ای براش پیش امده، آماده‌ام که فکر و انرژی بذارم تا مسئله‌اش رو حل کنم و به اصطلاح کمکش کنم، اما درمورد مسئله خودم چون اون انگیزه نیست، کسی نیست که بگه خیلی برام مهمه که فلان مسئله برنامه‌نویسی یا فلان مسئله درسیم حل بشه، میتونی بهم بگی چطور فلان کار رو توی وُرد یا فلان نرم‌افزار انجام بدم؟ من خودم درخصوص مسائل مرتبط با درس و کامپیوتر خیلی خوبم، از حل مسئله درسی و مسئله‌ای که کار ذهنی داشته باشه، لذت میبرم، هم توی ذهنم اینه که کمک کردن به بقیه و حل مشکلشون خیلی کار خوبیه، مطمئنم که توانایی دارم و بعدش توسط اون دوستم تحسین میشم و از کمک کردن خوشم میاد، اما به مسئله خودم که میرسم اون اشتیاق و انگیزه و اون تحسین شدنه توسط دیگران دیگه نیست، نتیجه اینکه برای حل مسائل خودم تا یه جایی پیش میرم و بعد رها میشه.

    سوال 2: چه چالش و مسئله‌ای توی زندگیتون هست که بخاطر ترس‌هایی که دارید ازش فرار میکنید؟

    چالش سلامتی موهای سرم

    چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر

    چالش ازدواج کردن

    چالش افزایش درآمد

    چالش مدیریت زمان

    چالش زبان انگلیسی

    چالش دستخط من

    چالش اندام عضلانی داشتن

    مرحله جهت‌دهی کانون توجه از روی نتیجه نهایی به سمت مسیر و چیزهایی که یاد میگیرم

    1)چالش سلامتی موهای سرم:

    باید به خودم بگم خدا رو شکر قبل از اینکه این مسئله خیلی بزرگ بشه، سعی کردم در قدم اول یه سری باورهای خوبی رو در زمینه سلامتی موهام منطقی کنم و به خودم میگم من دوست دارم موهام سالم باشه، اما خودم رو با همین ظاهر و سلامتی دوست دارم و به این موضوع فکر میکنم که اگر سلامتی موهام رو بدست بیارم چه اعتماد بنفسی میگیرم، چقدر خودم رو تحسین میکنم که هدف گذاشتم و بهش رسیدم، خالقیت خودم رو باور میکنم و با قدرت بیشتر به سمت خواسته‌های بزرگترم حرکت میکنم‌.

    2) چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر:

    من به جای ترس‌هایی که سراغم میومد که اونجا محل خوابت رو چی کار میکنی، اونجا شغلت چی میشه، تو آماده نیستی، حتی باورهات هم آماده نیست، اگر رفتی و موفق نشدی چی، من به جای این افکار به خودم میگم من بالاخره یاد میگیرم، اونجا کلی دوست پیدا میکنم، خدا هدایتم میکنه، دستان خدا اونجا هستن که به من کمک میکنن، من رو راهنمایی میکنن، به خودم میگم من نمیترسم، اینها مسائلی نیست که غیرقابل حل باشه، من به خودم میگم من یه سفر یه روزه و تنهایی به تهران داشتم، اگر تونستم این سفر رو عالی پشت سر بذارم، پس این کار رو هم میتونم انجام بدم و بقول استاد اصلا مگه برای خدا کاری داره، من هدایت میشم و خدا حمایت میکنه از من زمانیکه با ایمان و با قدرت حرکت میکنم.

    3) چالش ازدواج کردن

    من به جای ترس‌هایی که سراغم میاد میخوام به این موضوع فکر کنم که چقدر ازدواج کردن و رابطه عاطفی داشتن به زندگی اضافه میکنه، چقدر اتفاقات قشنگی رو با هم تجربه میکنم، ما هیچ کدوم به تنهایی از دیدن زیبایی‌ها لذت نمیبریم، دوست داریم کسی توی زندگیمون باشه که زیبایی‌ها رو باهاش شریک بشیم. چقدر بزرگتر میشیم، چقدر احساس آرامش رو تجربه میکنیم.

    4) چالش افزایش درآمد

    به این موضوع فکر میکنم که من کاری به نتیجه نهایی ندارم، من نگاه میکنم که چقدر جهان خدا گسترش پیدا میکنه، چقدر من بزرگتر میشم، چقدر زندگیم زیباتر میشه، زندگیم از یکنواختی و روتین بودن درمیاد، هر بار باید کاری رو که دوست دارم رو انجام بدم و چیز یاد بگیرم و بزرگتر بشم، چقدر هدفمندتر میشم، چقدر وقتی هدفمند باشم باعث میشه کمتر مریض بشم و بدنم سالم‌تر بشه.

    5) چالش مدیریت زمان

    من بجای اینکه به این موضوع فکر کنم که وقت کم میارم، به کارهام نمیرسم و خودم رو سرزنش کنم، میام کارهایی که در طول روز انجام میدم رو مینویسم و بررسیشون میکنم، باور میکنم اگر دیگران تونستن که از وقت و زبانشون بهتر استفاده کنن و اونها هم مثل من 24 ساعت زمان دارن، باور میکنم که من هم با تمرین میتونم به با این چالش مواجه بشم، به خودم میگم مدیریت زمان کار سختی نیست، باعث میشه من توی زندگیم یه تعادلی برقرار کنم و از زندگیم لذت بیشتر ببرم، کار سختی نیست چون من قراره با رعایت قانون تکامل کوچیک به کوچیک بهتر و بهتر بسم و چقدر از این مسیر زیبا لذت میبرم.

    6) چالش زبان انگلیسی

    من به جای اینکه مدام شکست‌هام رو به خاطر خودم بیارم و بگم من توی زبان انگلیسی بارها امتحان کردم و جواب نگرفتم و روی نتیجه نهایی تاکید کنم و بگم سخته و من نمیتونم، به خودم میگم چقدر مواردی بوده که تونستم حرکت کنم و زبان بخونم و تونستم صحبت کنم و یاد بگیرم، حتی یاد بدم، خدا رو شکر میکنم و خودم رو تحسین میکنم و باور میکنم که این مسیر خیلی لذتبخشه و من توانایی یاد گرفتن زبان انگلیسی دارم و یادگیری زبان خیلی به رشد من کمک میکنه، با قدم‌های کوچک هر بار میتونم سطح زبانم رو یه ذره بهتر کنم، چقدر وقتی متن راهنمای یه قطعه رو میخونم لذت میبرم، چقدر به خودم بابت تلاشم افتخار میکنم.

    7) چالش دستخط من

    من به خودم میگم من عاشق تغییر و بهبودم، من کاری به نتیجه نهایی ندارم، چقدر از این مسیر لذت میبرم. من به خودم میگم نوشتن معجزه میکنه و با این تمرین دارم توجه‌ام رو بصورت آگاهانه به سمت خواسته‌هام میبرم و چقدر در کنار این خواسته به خواسته‌های بیشتری میرسم.

    8) چالش اندام عضلانی داشتن

    من به جای اینکه به این موضوع فکر کنم که نمیتونم و من از بچگی بدن قوی و عضلانی نداشتم و هیچوقت آدم ورزشی نبودم، میگم چقدر میتونم کارهای بیشتری انجام بدم، چقدر از مسیری که به این خواسته میرسه لذت میبرم، چقدر بعد از تمرین یه درد لذت‌بخشی رو تجربه میکنم که نشون میده آروم آروم عضلاتم هر بار داره قوی‌تر و حجیم‌تر میشه. چقدر میتونم راحت و با روند تکاملی و حتی بدون وسیله خاصی تمرین کنم و از این مسیر لذت ببرم.

    سوال 3: هر هدف و چالش رو به چه قسمت‌های کوچک و قابل مدیریتی میتونید تقسیم کنید، از چالش‌های کوچکتر شروع کنید

    1) چالش دستخط من:

    اینکه آگاهانه 5 یا ده دقیقه وقت بذارم و براساس یه سری الگو تمرین کنم و چند جمله بنویسم.

    اینکه چند تا دفتر روغنی بگیرم و با روان‌نویس پدرم ده دقیقه تمرین کنم.

    اینکه خواهرم رو تحسین کنم که دستخط زیبایی داره و تجسم کنم که خط من نسبت به قبل خیلی زیباتر شده و احساس خوبی حین تجسم کردن داشته باشم.

    اینکه خودکارهای رنگی بگیرم و باهاشون تمرین کنم و لذت ببرم.

    2) چالش سلامتی موهای سرم

    اینکه برای تقویت موهام از روغن‌های گیاهی استفاده کنم.

    اینکه بخاطر موهای شادابم و سلامتی بدنم از خدای خودم سپاسگزاری کنم.

    اینکه باورهای خوب رو تکرار کنم، یه فایل صوتی از خودم ضبط کردم، اون رو گوش بدم و خودم رو لایق داشتن این نعمت بدونم.

    اینکه درباره سلامتی موهام توی عقل کل تحقیق کنم یا توی اینترنت ببینم چکار باید انجام بدم که سلامتی موهام بهتر بشه.

    3) چالش زبان انگلیسی:

    یه زمانی بذارم با خودم انگلیسی صحبت کنم.

    یه زمانی بذارم عکس و نوشته بخونم و لذت ببرم.

    یه زمانی بذارم کلیپ کوتاه زبان اصلی ببینم.

    یه زمانی بذارم یه پاراگراف زبان از اینترنت پیدا کنم و اون رو بازنویسی کنم.

    یه زمانی بذارم یک یا دو تا پادکست زبان گوش بدم.

    یه زمانی بذارم و خودم رو بخاطر پشتکارم در مطالعه زبان تحسین کنم و به خودم آفرین بگم.

    اینکه آهنگ‌های خارجی زیبا و با متن خوب گوش بدم و لذت ببرم.

    4) چالش مدیریت زمان

    اینکه از اهرم رنج و لذت استفاده کنم برای اینکه عادت انیمیشن کوتاه دیدن یا وقت تلفی توی بازار و دیجیکالا رو کم کنم.

    اینکه یه قسمتی از زمانم رو برای کسب مهارت شغلی و یه قسمتی هم برای فعالیت توی سایت و قسمت عقل کل بذارم و یاد بگیرم.

    اینکه شب ساعت یازده یا دوازده بخوابم.

    اینکه یه زمانی بذارم از اوقاتی که خالی هستن خواسته‌هام رو با احساس خوب تجسم کنم.

    اینکه اهدافم رو مرور کنم و اونها رو به قسمت‌ها و کارهای کوچیک تقسیم کنم.

    اینکه هدف اصلیم رو توی یه کاغذ بنویسم و بندازم گردنم و هر بار با احساس خوب مرورش کنم.

    5) چالش اندام عضلانی داشتن:

    اینکه یه زمانی بذارم تمرین شنا رو انجام بدم.

    اینکه دو تا دمبل توی خونه داریم، باهاشون درحد پنج دقیقه جلوی آینه تمرین کنم.

    اینکه توی اینترنت یه سری تمرین‌های ساده رو پیدا کنم و انجامشون بدم.

    اینکه عکس چند ورزشکار با بدن‌های عضلانی و زیبا تهیه و توی اتاقم نصب کنم.

    اینکه توی یه باشگاه اسم نویسی کنم و چه بهتر که یه پایه و دوست خوب پیدا کنم و بل هم به باشگاه بریم.

    اینکه از اهرم رنج و لذت استفاده کنم.

    6) چالش ازدواج کردن

    یه زمانی بذارم برای نوشتن و جواب دادن به سوال‌های مختلف درباره ازدواج که به ذهنم میرسه و مثلا دو یا سه سوال بنویسم و جواب بدم.

    به قسمت روابط عقل کل مراجعه و سوال و جواب‌ها رو مطالعه کنم.

    یک قسمت از زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا ببینم و رابطه‌های زیبایی که میبینم رو تحسین کنم.

    چند تا عکس از رابطه زیبا رو به دیوار اتاقم بزنم.

    ویژگیهای فرد مورد دلخواهم رو بنویسم و درمورد خواسته خودم به وضوح برسم.

    یک فایل از دوره عزت نفس رو کار کنم.

    با احساس خوب رابطه دلخواهم رو تجسم کنم و لذت ببرم.

    برم با خانمهای غریبه تمرین آگهی بازرگانی انجام بدم.

    7) افزایش درآمد:

    یکی از فایل‌ها در دسته‌بندی باورهای ثروت ساز رو گوش بدم و براش کامنت بذارم.

    از اونجاییکه کاری به نتیجه کار ندارم، بیام روی فایل آموزش زبانم کار کنم.

    روی باور فراوانی کار کنم، با خودم صحبت کنم و باورهای ثروت رو منطقی کنم برای خودم.

    روی فایل‌های صوتی خودم در زمینه باورهای ثروت کار کنم.

    یه فایل از دوره عزت نفس رو گوش بدم تا احساس ارزشمندیم بیشتر بشه.

    با احساس خوب بشینم بنویسم که با ثروتی که بدست میارم چه کارهایی انجام میدم.

    خودم رو بخاطر دستاوردهای مالیم تا به اینجای کار تحسین کنم و به خودم آفرین بگم، خدا رو شکر کنم و بگم نگاه کن به اندازه‌ای که تلاش کردم قانون جواب داده و من نتیجه گرفتم.

    8) چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر:

    هر روز مثالهایی از افرادی از دوستان و بستگانم رو به خودم یادآوری کنم، تحسینشون کنم و به خودم بگم اگر اونها تونستن مهاجرت کنن، پس من هم میتونم.

    مکان‌های دیدنی و سرسبز شهر خودم رو پیدا کنم و برم ببینمشون و لذت ببرم.

    زمان‌هایی برم و توی مکان‌هایی که نمیشناسم گم بشم.

    توی تورهای مسافرتی شرکت کنم.

    هدف و دلایلم رو از مهاجرت به یه شهر بزرگتر بنویسم تا به وضوح بیشتر از این خواسته‌ام برسم.

    توی عقل کل درباره مهاجرت مطالعه کنم.

    ×××

    استاد جان متشکرم بابت این فایل فوق‌العاده و تحسینتون میکنم بابت عکس‌های زیبایی که توی این فایل استفاده کردید.

    استاد جان کلاهتون خیلی زیباست، عاشقتونم، متشکرم بابت این آگاهی‌های بینظیر، خدایا شکرت.

    امیدوارم همه دوستان عزیزم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    علیرضا قلیزاده گفته:
    مدت عضویت: 2486 روز

    به نام رب یکتا…

    سلام استاد و مریم عزیز، سلام به همه اعضای سایت صمیمی عباس منش، امیدوارم حالتون خوب لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره این فرصت داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،

    خوب بریم سراغ موضع این جلسه:

    #چه واکنشی هنگام برخورد با چالشها و مسائل دارم؟

    توی این زمینه من خیلی بهتر از قبل شدم، قبل آشناییم با این آگاهی ها خیلی اینجوری بودم که زندگی باید یه جوری باشه که هیچ چالشی نداشته باشه و آدم راحت زندگی شو بکنه، و نتیجه این نوع نگرش باعث شده بود تا نتایجم جوری رغم بخوره که منو وادار کنه به تغییر، یعنی جهان با چک و لگد داشت بهم میفهموند آقای علیرضا یا خودت درست می‌کنی یا حسابت با کرامل کاتبینه…

    اینقدر اوضاع سخت شده بود که رسیدم به بی خدایی و فکر میکردم و خدایی نیست، رو میکردم به آسمون و میگفتم هاااا چیه زورت به من رسیده فقط، اصلا هستی اگه هستی کجایی پس، چرا هرچی مصیبت می‌فرستی واسه من، چرا همش من باید بی پول و مریض باشم، چرا همش تصادف میکنم، چرا همش بچه هام مریض میشن، چرا با زنم مشکل دارم، چرا…

    الانکه بهش نگاه میکنم میبینم اینکه من دنبال راحتی بودم یه چیز طبیعی بوده و انسان ذاتا دنبال راحتی هست و از رنج فرار می‌کنه ولی با حله مسئله این اتفاق میوفته، تضاد و مسائل جزئی از روند پیشرفت این جهان مادی هستند، با برخورد به تضاد ها و مسائل هست که آرزو ها و در ما متولد میشن و ما به وضوح میرسیم که چی میخوایم، به قول خداوند که توی قرآن میگه ما باد هارو بشارت دهنده قرار دادیم، بادها حمل کننده ابر های باران زا هستند، ویژگی باد چیه…؟ میشه گفت منظور خدا از باد ها همون مسائل و تضاد هایی هستند که توی مسیر زندگی بهشون بر میخوریم و اگه منحرف نشیم از مسیرمون و تمام سعیمون بکنیم تا با وجود تمام اون چالش ها ایمانمون رو حفظ کنیم خداوند پاداش این اعمال آگاهانمون رو بهمون میده و ابرهای باران زا میان و سرزمین وجودمون رو سیر آب میکنن…

    جالب که خداوند در آیه 4 سوره بلد میگه ما انسان رو در رنج آفریدیم، یا در آیه 6 سوره انشقاق میگه ای انسان تو با تلاش و رنج به من خواهی رسید،

    من خیلی تغییر کردم و از اون آدمی که هیچ حرکتی نمی‌کرد تا شرایط سخت اون وادار کنه به حرکت خودمو تکاملی رسوندم به اون دسته از آدم هایی که تا میبینم اوضاع یه ذره داره بد میشه سریع یه چیزی توی وجودم آلارم میده که آقا باید تغییر کنیم وگرنه…

    هنوز جزع دسته سوم نزدیک به چهار هستم و باید روی خودم کار کنم تا بتونم مثل استاد و افراد موفق دیگه که جزع دسته 4 آدم ها بشم که خودشون برای خودشون چالش و مسئله درست میکنن و وارد دل اونها میشن، و خداوند قول رام کردن آسمان زمین به اینجور افراد داده، خداوند بادها و دریا هارو مسخر اینجور افراد میکنه و پاداش عظیمی به اونها میده…

    الان اگه یه مسئله و یا مشکلی هم پیش بیاد اولش یکم شاید بهم بریزم و بگم چرا اینجوری شد ولی سعی میکنم زاویه نگاهم رو تغییر بدم و جوری بهش نگاه کنم که الخیر فی ما وقع ببینمش، اون رو یه نعمت محسوب میکنم و به خودم میگم اون برای قوی تر کردن من اومده اون برای بزرگتر شدن من اومده و یک خیریتی توش هست که من نمی‌دونم…

    مثلاً همین جمعه پیش که من با موتور رویاهام خواستم برم یه دوری بزنم اون دوستم که باهاش می‌رفتیم گوشیش رو جواب نداد و من گفتم خوب پس تنها میرم وسایلم رو جوم و جور کردم و راه افتاد یه مسافت کمی که رفتم دیدم موتور ریپ زد و بعدش هم خاموش شد گفتم چی شد حالا اینو چیکار کنم وسط کوه و بیابون ولی ذهنم کنترل کردم گفتم درستش میکنم، فهمیدم مشکل از برق موتور هست و سیستم برق موتور های انژکتوری خیلی پیچیده تر از کاربراتور ها هست، ذهنم گفت خوب باید حول بدیم ببریمش دیگه چاره ای نداریم ولی من گفتم نه بزار بازش کنیم ببینیم چه خبره خلاصه اینور باز کن اونور باز کن رسیدم به این که آقا یه فیوز ازش سوخته بود که فهمیدن اینکه فیوز سوخته بود هم هدایتی بود وگرنه که من زیاد سر درنمیارم از سیستم برق موتور، بعد یک ساعتی که موتور درست شد رفقمم زنگ زد که دارم میام کجایی یکمم منتظر اون شدم و شرایط طبق برنامه ریزی من پیش نرفت، خلاصه آقا رفتیم کوه و هوا ابری شد و برف شروع یه برف شدید، زیاد از شهر دور نشده بودیم و سریع برگشتیم و خیلی لذت بخش بود رانندگی کردن با موتور توی برف، بعد که بهش فکر کردم دیدم اگه من تنها بودم و موتور خراب نمیشد چقدر از شهر دور شده بودم و اگه توی اون برف میخواستم برگردم معلوم نبود چی پیش میومد…

    #چه چالش و مسئله توی زندگیم هست که ازش فرار میکنم؟

    من از شروع سال جدید سعی کردم تا توی حوزه کاریم خودم رو گسترش بدم و اقداماتی هم انجام دادم هم در حوزه تعمیرات و هم تاسیسات، کلاس های آموزشی شرکت کردم تا خودم رو به روز کرده باشم، فقط هنوز نتونستم خودم رو معرفی بکنم و این یکی از ترس‌های بزرگی که در من هست و همیشه ازش فرار کردم، ترس از نه شنیدن، ترس از قضاوت دیگران، ترس از نبود کار، ترس از اینکه نتونم کار خوب جم کنم و ترس از مسئولیت سنگینی که کارهای بزرگ داره،

    شغلم دقیقا مثل درون من هست یه فضای خالی بینهایت که میشه کلی چیز توش جا داد، میشه پرش کرد، میشه خلق کرد…

    #جدا از رسیدنم به مقصد و موفق شدن یا نشدن بیام ببینم توی این مسیر چه موهبت هایی کسب میکنم و چه مهارت ها و چه ویژگی های شخصیتی در من ایجاد میشه؟

    این فضای بینهایت و خالی این امکان در اختیار من می‌زاره تا از پتانسیل های که خداوند در من قرار داده استفاده کنم، از هیچی یه چیزی خلق کنم و این انرژیی که در اختیار من رو به هر شکلی دلم میخواد در بیارم،

    میتونم شجاع تر بشم در برابر غیر خدا و خاضعتر در برابر خداوند،

    میتونم قانونمند و قدرتمند بشم در برابر غیر خدا و تسلیم تر در برابر خدا،

    میتونم کامل تر از روز قبلم باشم و خودم در مقابل خداوند هیچ بدونم،

    میتونم صادقتر باشم تا صداقت بیشتری رو تجربه کنم،

    میتونم صبورتر باشم تا استرس کمتری رو تجربه کنم،

    میتونم متعهد تر باشم تا نعمت های بیشتری رو به دست بیارم،

    میتونم خدمتگزار تر باشم تا احساس خوب بیشتری رو تجربه کنم،

    میتونم اون چیزی که برای خودم میخوام برای بقیه هم بخوام،

    میتونم بیشتر عاشقی کنم و قدر این فرصتی که به من داده شده رو بیشتر بدونم،

    میتونم زندگی کنم و جریان داشته باشم تا موقع مرگ حسرت چیزی رو نخورم،

    میتونم خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زندگی کردم بشه…

    #اون مسئله و چالشی که می‌خوام واردش بشم رو به قسمت های کوچیک قابل مدیریت تقسیم کنم و قدم اول براش بردارم و واردش بشم

    میدونید من قبلاً کار بزرگ که به پستم میخورد قبول نمی‌کردم چون باور نداشتم که بتونم جمش کنم و توانایی هام رو نمی‌دیدم، فکر میکردم همه دنبال کار ارزون یا همون تف مال هستند تا سود بیشتری به اصطلاح بکنن ولی الان که روی سرمایه های درونیم دارم کار میکنم فارغ از اینکه چقدر سرمایه بیرونی دارم خدا داره بهم ثابت می‌کنه که فکرم درست، تصمیم دارم تکاملی پا بزارم روی ترسهام و وارد این ترس بزرگم بشم، جالب که نشونه ها هم تکاملی دارن برام خودشون نشون میدن، از کارهای کوچیک متفاوت نسبت به قبل شروع شد هی داره همینطور بزرگتر میشه و کارهای نسبتا سنگین‌تری بهم پیشنهاد میشه، خیلی ترس دارم ولی با توکل به خدا میرم تو دلش و می‌دونم خدا اونایی رو می‌فرسته سمت من که تشنه کیفیت و صداقت و تعهد و عشق هستند، توی این روزا استاد یه الگویی داره هی برام تکرار میشه و اونم اینکه مردم به صورت تجربی به این نتیجه رسیدن که کیفیت و صداقت و خوش قولی خیلی مهمه و براش هزینه میکنن، انگار قبلا اینارو ملاک نمی‌دونستن و رفتن دوراشون زدن و باز برگشتن سر خونه اول که آقا اونی که داره ارزون کار می‌کنه آگاهانه یا ناآگاهانه داره توی یه قسمتی از کار کم می‌زاره…

    من جاه طلبم به کم قانع نیستم از درون خودم گسترش دادم و ارتباطم رو با خدا عمیق‌تر کردم، توانایی هام رو افزایش دادم و عظمت خدای درونم رو درک کردم، من به اندازه که خدمات میدم انتظار پاداش دارم نه بیشتر،

    سطح استاندارد های من توی کارم خیلی بالاتر از همه اونایی هست که دیدم یه مرزهایی رو من توی حوزه کاری خودم جا به جا کردم اینو به جرات میتونم بگم هرکسی بیاد بالا سر من بایسته موقع کار کردن و بدون حرف زدن منو نگاه کنه لذت بردن جزئی از اون تایمی هست که اونجا صرف کرده، البته که من هیچ ادعایی ندارم من هرچی دارم از خدای خودم دارم چون اون منو هدایت می‌کنه و همه‌چیز رو مدیریت می‌کنه و من فقط کارهایی که به من گفته میشه رو انجام میدم،

    استاد دارم روی سطوح عمیق‌تر شغلم کار میکنم، می‌دونم که کار من فقط به این دنیای فیزیکی ارتباطی نداره و ویژگی های درونی من باعث شده که من توی همچین خونواده و محله و شهری متولد بشم تا بتونم اون بخش از وجودم رو تجربه کنم که به من کمک می‌کنه برای رشد و پیشرفت برای گسترش، امیدوارم بتونم ارتباط بینشون رو بفهمم یا بهتر بگم امیدوارم هدایت بشم به سمتش که البته اگه بخوام حتما این اتفاق میوفته، تا حدودی الهاماتی رو دریافت کردم و آگاهی هایی به من داده شده انشالا اگر در مدار دریافت این الهامات و آگاهی ها بودم بیشتر از همه دوست دارم در موردش با شما و دوستان عزیزم اعضای خونواده خودم سایت عباس منش صحبت کنم چون میفهمیم همدیگرو و باعث رشد پیشرفت همگیمون میشه، استاد فکر کنم انشالا دارم به آرزوی خودم دست پیدا میکنم، به سبک شخصی خودم اون چیزی که شما دارین با تمام وجود فریادش میزنید و پایه تمام آموزش های شماست…

    #روند پیشرفت خودم رو توی برداشتن قدم هام ببینم و در موردش بنویسم، یه گزارش کار به خودم بدم… و تمرکز کنم روی پیشرفت

    الان که دارم این صحبت هارو میکنم شب دومی هست که از گذاشتن این فایل روی سایت میگذره و این دو روز نمی‌دونم چرا حسش نمیومد تا کامنتم رو بنویسم ولی امشب با دیدن نشونه و اومدن یک کار تقریبا نیمه سنگین و چالشی این انگیزه رو گرفتم تا بیام و بنویسمش، آره من قبول کردم کارو و امیدوارم بتونم از پسش بربیام، امید به خدا میرم جلو ببینم چی پیش میاد حتما با انجام این کارها خداوند میخواد منو به سطوح عمیق‌تری از شغلم هدایت کنه، شغلی که از پدر به پسر رسیده و توسط من ارتقاع یافته و از سنتی تبدیل شده مدرن، واکنش پدر و مادرم رو میبینم که چقدر دارن به من افتخار میکنن، همه جهان اطراف من واکنششون نسبت به من تغییر کرده توی همین یکسال، همه روی من یک حساب دیگه باز میکنن وقتی من توی یه جمعی هستم انگار قلب تپنده اونجام همه پر انرژی هستند و نمی‌دونم چطور بگم تو این یکسال چیزهایی رو تجربه کردم که توی 33 سال گذشته تجربه نکردم، امیدوارم بتونم این تاثیر گذاری که نتیجه تغییر از درون هست رو ادامه بدم، خیلی این فایل به من کمک کرد تا بتونم ترس هام رو شناسایی کنم و پا بزارم روشون،

    بهترین هارو برای همتون آرزو میکنماز خداوند یکتا و عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    عزت السادات هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1387 روز

    سلام به استاد عزیزززززم و مریم جان

    فایل 958-ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده 2

    و برای من باز به معنای باورهای درست در برابر باور های نادرست هست در مورد موضوع برخورد با چالشهای زندگیم

    درستش اینه که هر لحظه در خال هموار کردن جاده ی زندگیمون باشیم سختی رو قبول نکنیم و برای هر سختی راه حلی هر چه ساده تر و آسونتر پیدا کنیم و به خودمون سخت نگیریم تا احساسمون خوب باشه تا حالمون خوب باشه

    مشکلی پیش اومد فرار نکنیم حلش کنیم، ما مسئول زندگی خودمون هستیم منتظر ناجی نباشیم ، من ناجی خودم هستم و بس

    من باید زندگیمو درست کنم و بس

    من باید به آرزوهام برسم و در این مسیر هر ایده ای که بمن الهام شد رو بدون ترس عملی کنم بدون توجه به نتیجه کار فقط عمل کنم ، راه ها قدم به قدم روشن میشه همین

    خدا قدم به قدم دستمو میگیره و می بره جلو و خیلی زود منو به آرزوهام میرسونه به شرط ایمان به شرط عمل

    چالشها چراغهای راهنمای مسیر زندگی ما هستند هدایای خدای ماهست برای قوی شدن برای بزرگ شدن برای تکاملمون و لایق شدن برای رسیدن به آرزوهامون

    نترسیم بریم تو دل چالشها به خدا توکل کنیم و به ایده ها که پیامهای خدا هست به ما ، عمل کنیم. خدا با صدای قلبمون با ما حرف میزنه به قلبمون رجوع کنیم خدا هر لحظه راهو به ما میگه اما اونقدر ساده و ممکن هست که خیلی هامون باورش نمیکنیم

    مسیر رسیدن به آرزوهامون خیلی خیلی آسون میشه به شرط ایمان به خداوندی که از ما بیشتر دوست داره که ما به آرزوهامون برسیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته

    ما زمانی به چالش میخوریم که روی بهبود خودمان کار نمی کنیم نمی خواهیم خودمان را تغییر دهیم انسانها در حال پیشرفت (بالا )یا پسرفت (پایین) هستند

    از خودمان سوالات خوب بپرسیم راه حل مسائل به ما گفته میشود و همیشه در حال بهبود و پیشرفت هستیم

    هر روز از خودم سوال خوب می پرسم ؟

    چطور از این آسانتر و راحتر میشه ؟

    چطور درآمد من بیشتر میشه ؟

    چطور کیفیت رابطه من بهتر میشود ؟

    سوالات این جلسه؟

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟ ابتدا آن مساله یا چالش نعمت از طرف خدا می دانم من دارم روی خودم کار می کنم سه سال هر روز تمرین ستاره قطبی انجام دادم و متعهد هستم به گوش دادن فایل گوش دادن و تمرینات در عمل انجام می دهم

    نمونه تمرین (دیدن زیبایها ، سپاسگزاری ، تعهد کیف پول ، غیره )

    در هر مساله می گردم

    الخیر فی ما وقع آن را پیدا کنم آن چالش و مساله مسیر رسیدن به خواسته می دانم با این دیدگاه به آن مساله نگاه می کنم

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟! بله

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟ خیر

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    اولین نعمت ظرف وجودی من بزرگتر میشود

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    اعتماد به نفس من بیشتر میشود

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    به اندازه مساله را حل می کنم توکل من بیشتر میشود

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    مهارت ارتباطی ، و یادگیری فرهنگهای جدید

    یادگیری راه درآمد زایی

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛ توکل من بیشتر میشود

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛ درآمد بیشتر

    چه پیشرفت هایی می کنم؛ آرامش و احساس من بهتر میشود.

    خیلی از مسائل حل کردم من شخصی است نمی خواهم بیان کنم به لطف آموزشهای عالی شما در دوره فوق العاده دوازده قدم و احساس لیاقت

    ولی یک مورد ابتدا مهاجرت به مشهد انجام دادم برای بهبود شخصیت خودم عرض شش ماه هر روز به مدت چهار ساعت به تمام محله های مشهد رفتم و مسیرها آدرسها را یاد گرفتم حالا طوری شده آدرس کسی از من می پرسه راحت با خط و مسیر راهنمایی می کنم خیلی جاها و زیبایها اینجا بلدم خود مشهدیا ما اینجا نرفتیم و اولین بار اسمش می شنوند

    نعمت که برای من داشت من به هر جای دنیا بروم می توانم با آن محیط و مردمش ارتباط برقرار کنم و هدایت شدم به ایده های ثروت ساز و انسانها عالی

    با حل کردن مسائل و بهبود شخصیتمان ، ظرف وجودیمان بزرگتر میشود

    استاد عزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1190 روز

    ب نام خدای مهربان ! سلام ب استادجااانم ومریم عزیزم وسلام ب دوستان گلم‌!

    سوال اول .چ چالش ها و مسئله‌ ای درزندگی ام هست ک ازش فرارمیکنم ؟ سالها بود من آرزو داشتم آموزگار باشم ولی همیشه ترس داشتم و میگفتم ازپسش برنمیام یاسنم بالارفته فرصتی نمونده ک وخیلی بهونه های دیگه البته قبلا ی سری چالش ها داشتم ک اولش خیلی ترس داشتم و سری محدودیتا برای خودم گذاشته بودم ک نمیتونم نمیشه ولی ب هرطریقی شده همه اون محدویت ذهنی شکستم وارد ترسام شدم مثل قبول شدن در دانشگاه تو سن 34 سالگی در رشته تربیت بدنی باوجود ترسام تونستم برترسم غلبه کنم و وارد دانشگاه بشم مدرک کارشناسی بگیرم، مورد بعدی درمورد گواهینامه ک پراز ترس محدودیت ذهنی بودم اونم سالها طول کشید تا من پارو ترسام گذاشتم بالاخره تونستم گواهینامه رو با ی بار امتحان هم تئوری وهم توشهری عالی قبول شدم .

    2..ذهنت را درمورد چالش یامسئله ای ک دارم تغییربدم مثلا دربرخورد باچاشها چ چیزی یاد میگیرم ؟ درمورد آموزگاری ک اشاره کردم دربالا این مورد بالاخره درآزمون استخدامی شرکت کردم اولش یکم استرس داشتم ک الان تواین سن میتونم بعد گفتم ی فرصتی گ پیش اومده برات پس تلاشتو بکن منابع دیدم یکم سختم اومد خوندنشون بعد ک حرفای استاد عزیزم گوش دادم گفتم حتی اگ درآزمون قبول نشم از خوندن بعضی این منابع ی سری مطالب یاد میگیرم ک ب دردم میخوره دیکه غبطه نمی‌خورم و وقتم بیهوده صرف نمیشه واما اگ قبول شم اعتمادب نفسم کلی بالامیره بالاخره ب آرزویی ک سالها داشتم میرسم انگیزم بیشتر میشه ازنظر مادی پیشرفت میکنم شخصیتم کلی رشد میکنه …

    3.کاراهایی ک باید انجام بدم برای این مسئله‌ ک برام سخت بود ؟ خواندن منابع برام سخت بود قرار شد من هرروز چند صفحه از هرکتاب بخونم نوت برداری کنم اینطوری برام کسل کننده نیس هم کتابا ب راحتی خونده میشه وهم مطالب تودهنم میمونه ب امیدخدای مهربان روزی خبر قبولی بابالاترین رتبه رو دراینجا براتون بنویسم ..استادجاانم سعی میکنم تا جایی ک بتونم مفهوم برسونم امیدوارم تونسته باشم تمرینات این قسمت خوب انجام داده باشم ..استادجااانم بی نهایت ازشما تشکرمیکنم و دوستتون دارم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    به نام خدای هدایتگر به سمت زیبایی و لذت

    با چالش مسله ها چجور برخورد میکنی

    من همواره حوصله داشتم صبرداشتم جرات داشتم و لذت هم بردم و اروم اروم همه اینا بیشتر شده ینی بهتر فهمیدم چجور لذت ببرم و احساسم خوب باشه و چه باوری براش بسازم

    مسله الانم اینه وقتی پول میگیری باهاش چیکار کنی خیلی میگن پول از بین رفتنی هس بایدطلا بخری تا برات بمونه من میخام باور درست حقیقتو بدونم و استفاه کنم کار درست و باور درستو براش بسازم ب راحتی شیکو مجلسی

    سوال قسمت اول

    چالشی که ازش میترسی و مدتها ازش فرار میکنی

    چالش کسب مهارت به غیر از خونه داری اموزش نقاشی وتولیر یه محصول یه تابلوی رویایی یه حرفه قشنگ و لذت بخش یه هدف یه حرکت و یه محصول زیبا و لذت بخش فکر میکنم خدا همواره روزی بخش بنده هاش هست و خواهد بود و من غرق در نعمت و فراوانی ام

    من عاشق خودم هستم و میدانم خدا همواره کمک رسان و حامی و قدرت و انگیزه بخش من هست پس میخاهم باز تعهدم قوی تر کنم برای رشد تو نقاشی قشنگ با دل جون اموزش هامو ببینم و چقد چیزا یاد بگیرم و تمرین بزنم و چه اثر هایی بسازم دیگه خوب باشه یا نشه چقد ساعتها و وقتامو حرکت کردم و زهنم رو رشد دادم حرکت دادم چقدر محصولات گوگول جدیدی داشتم منکه خانه دارم به این خوبی رابطه قشنگیم ساختم حالا دیگه یه مهارت زیبا دیگه هم به اسم دیدن زیبایی ها و کشیدنشون چرا یاد نگیرم

    و چالش مالی

    دوست شدن با حقوقم من قبلا هم داشتم گاهی میومد نمیومد و بعد سر موعد منظم میاد گاهی قایمش میکردم که بازهم میرفت این سری با باور اینکه من عاشق پولم و پول زیاده و مانده گاره و لذت بخشه و میخام جم کنم این سری میخام سپاسگزارش باشم به امید خدا و تو حسابم به نشونه دوستی باهاش و لذت بردن باهاش و دوست بودن باهاش نگه اش دارم اخیرا پولی اومده تو حسابم واقعا شاکر ربم هستم و برکت این فایل ها و این تمرین و این اگاهی ها و قدم ها میدونم و بینهایت ازت سپاسگزارم و دوس دارم ارامشمو حفظ کنم و با اینکه میدونم قرین نعمت هستیم و من پولو دوس دارم نگهش دارم دیگه به امید خدا ببینم چه کارا و چیزا بقلش یاد میگیرم و جز مهارت ها و اگاهی های همیشگیم میشه

    سوال قسمت دوم

    چه نگاهی داشته باشم بهشون

    من میدونم نقاشی کشیدن چقد زیبایی هارو بهتر میبینم چقد کارها و زهنمو به حرکت وا میدارم مثل قبلا که چقد مسله های ریاضیو با لذت حل میکردم به راحتی

    و میدونم بعدا نگاه میکنم و ازز خودم از این قدم ها و حرکات جادویی سپاسگزاری میکنم که چقد باعث رشد و پیشرفتم شدن چقد زهنمو بازتر کردن چقد مسله هامو باز کردن چقد با نقاشی کشیدن حرکت کردن لذت بردن چقد سلامتی عشق صفا ثروت وارد زندگیم شدن چقد حرکت کردن و کار داشتن و اموزشو تمرینو همیشگیو دوس دارم سرت گرم باشه زوقو شوق داشتن چقدر قشنگه چقدر حرفه ای بودنو دوس دارم محصول داشتن و کار داشتنو دوس دارم حالا من حرکت میکنم اموزشمو مینم تمرینامو میزنم تابلوهامو میکشم دیگه حالا هر چی شد خوب شد نشد مهم اینه مسل مسله های ریاضی اومدم گوش کردم و تمرین زدم و یادشون گرفتم و چقد ساعتهامو افتخار کردم که این کارم چقد راحتو لذت بخش بود یاد گرفتم وحرکت کردم نقاشی باعث میشه نگاهت به قشنگها به گل کوه برف اسمون باشه ودریا و لذتشونو ببری و بسازی ووکلی حس های قشنگ بسازی کلی ساعتتو رشد کنی و برای زندگیت و پیشرفت خودت قدم برداشتی چه لذتی بالا تر از خدمتت به خودت و جهان

    میفهمم منکه قبلا فک میکردم فقط ریاضیم خوبه الان فهمیدم نقاشیمم چقد خوبه و لذت بخشه برام و راحته طراحی و حس خفنی داره وقتی جراتو نشون میدی و میگی من هدف دارم و براش حرکت میکنی و برای خودت و زندگیت ارزش قاعلی و هدف داری و زوق شوق داری و حرکت داری چقدر قشنگه ترس اینکه بقیه چی میگن اخ نقاشیم شد نون اب میگی اره میشه برات مهم باشه قدم برداری و جهانم کمکت کنه باهم یکی بشیم رشد کنیم

    چالش مسله مالی

    هم با قدم برداشتن با دوست بودن با پول و هی کارت نکشیدن و سود کردنا رشد میکنی و تجربه میکنی بیشتر دقت میکنی چه چیزایی لازم داری وچرا وچه خرج های واجب و چه خرج های الکی داریم وچجوری هم با پول دوست باشیم هر چی میاد نگه داریم و هم چیزایی که خیلی قشنگو لذت بخشه بخریم من یه زمانی با پول خرج کردن لذت میبردم الان با داشتنش و درست خرج کردنشون و سپاسگزاری ازشون من چقد از واریز پول دوس دارم همیشه پول جم کردنو میگفتم خسیس کسی که به راحتی پول خرج نمیکنه خودم راحت خرج میکردم و میگفتم بقیه اشتب میکنن الان با پولام دوس شدم میدونم همه چی دارم و تو رو میخام داشته باشم پول قشنگم چقد چیزا یاد میگرم و چقد زوق دارم برای این حرکت

    مرحله سوم

    نقاشی

    هر روز یه ساعت اموزش و تمرین و حداقل چند تا طراحی

    ثروت

    سپاسگزار داشته هام باشم و خوب ازشون استفاده کنم با ملایمت و سپاسگزار داشته هام باشم

    پولم که دیگه اگه لازم شد دیگه ماهیی انقد خرج کنم و بقیشونو نگه دارم تو حسابم توکل به خداا

    واینم بگم از خودم بی نهایت سپاسگزارم و خودمو تشویق میکنم برای همه ی اموزش ها که دیدم و تمرین و مسله هایی که باز کردم همشون برام ارزشمندن و به خودم افرین میگم

    از مهارت سپاسگزاری و لذت بردن تا غذا پخت تا دونه دونه مسله های ریاضی که با عشق حل میکردم تا خونه داری و چالش جدید مدیریت حقوقم و چالش اموزش و نقاشی کشیدن طراحی برم تا حرفه ای شدن حسابداری هم کلی پول بزارم و چیزاییم که عاشقشونم میخام واقعا بخرم

    و برای همه مون عشق و لذت ناااب خالقمونو خواهانم

    خداجون عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زهرا محمد خانی گفته:
      مدت عضویت: 995 روز

      به نام خدای مهربان و هدایتگر و قدرتمند

      خب حالا از نتیایج باورسازی بگم

      خداجونی بابت باورهای قشنگی که در مورد مسله و اتفاق ها و تضاد هر کدوم اسمی که دوست داری میتونی بزاری روش من نعمت مرحله بعدی هستند که باید یه چیزی یاد بگیری اطلاعات باورهای قشنگ تر قویتر و بری مرحله بعد اروم اروم

      نعمت ثروت

      نعمت مهارت نقاشی نعمت حرکتی لدت بخش حرکتی ارامش بخش

      من یه نمودار پله ساختم

      برای دوتاشون و

      ..1 اول انتخاب هدف و برداشتن قدم اولیه براش بودم

      نقاشی

      لیست قدم هاش باورسازی در مورد نقاشی چه چیزای قشنگی یاد میگری چقد چشمات تیز بین تر میشه چقد توجهت بیشتر روی زیبایی ها و نظم جهان هست

      قدم دوم روزانه نیم یه ساعت اموزش و تمرین کنم

      دیگه جمعه هام که بیشتر بیرونیم یه ربع بزارم روی اموزش تا توی زهنم باشه

      و سپاسگزارم از خودم از خدای خودم که تا حالا هدایتم کردی نقاشی های انقد قشنگ پر از عشقو صفا پر از زیبایی و پر از زیبایی هاتو میکشم واقعا عشق میکنم افریننن دخترر ممنون خداااجون که منو رشد میدی همسشه

      ثروت

      اینکه باورسازی درمورد دوس شدن با پول

      در مورد غرق در نعمت و فراوانی هستیم

      و اینکه پولم خیلی زیاد و زیادی هست و خدا بهم بخشیده و باید لذتشو ببرم و اینکه راحت الکی برای چیزای الکی خرجش نکنم لدت پول داشتنو ببرم

      نتیجه تازگی یه واریزی تپل و دوتا واریزی های خفن داشتم این هفته و خدارو هزار مرتبه شکر برای این رشد چقد دلم میخاس موجودی کارتمو ببرم بالا بگم دختر پولم تو داری خیلی و داری حرکت میکنی و خداهمیشه کنارته دلت گرمه گرمهه

      خداجونی صد هزار مرتبه شکر تا بینهایتت شکررر که همواره بندهاتو قرین رحمت و لطف بیشتر میکنی

      استاد و خانم شایسته دستای جادویی و ارزشمند خدا چقد زندگی منو کن فیکون و پر از ارامش و ایمان وصلح دوستی و عشق و حرکت و راحتی و زیبایی و ثروت کردین خداااجون تا ابدیت شکر و میخام منو جز سپاسگزاران همیشگیت و شایستگان باشم و میدونم تو همواره اجابت بنده هاتو میکنی و برای همه مو امید وارم سعاددتمند خوشبخت سلامت باشیم همواره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    هاجر نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 4019 روز

    سلام

    من در زندگی هیچ موقع با روی باز به سراغ یک چالش نرفتم و چالشهای پیش رو را با ناراحتی و بی حوصلگی تمام کردم و حتی همیشه از طرف اطرافیان به راحت طلبی و نرفتن سراغ شرایط جدید ترقیب میشدم.

    الان که این فایل را بارها گوش کردم

    حتی کارهای خانه که بعضی ازآنها را از سر اجبار انجام میدادم را هم با میل و رغبت و با شوق انجام میدهم و احساس بهتری دارم

    ولی کمی جدی تر

    1. چالش آزمون اموزگاری که یکماه آینده است

    من خودم رو وارد این چالش کردم و میدانم اگر قبول بشوم و نشوم بسیار نکات مثبتی در من تقویت میکند. کتابهایی که همیشه از خواندن آنها نفرت داشتم الان چون چندسالی مطالعه درسی نداشتم بسیار با ذوق و انگیزه میخانم

    و برنامه ریزی کردم که بتوانم همه منابع را حداقل یک مروری انجام بدم. اگر موفق شوم که عالیه و تجربه و دوره جدیدی در زندگی من است. منی که بسیار کم حوصله ام و اعصابم ضعیفه دارم روی خودم کار میکنم که برای معلمی آماده شوم و ضعف هایم را بشناسم و تقویت کنم و مطمئنم که معلم خوبی میشم.

    جالبه من امسال نماینده اولیا کلاس پسرم هستم و چند جلسه ای تجربه معلم موقت بودن را داشته ام و توانسته ام ضعف های زیادی که دراین مورد دارم را بشناسم

    و همین را یک نشانه از سوی خداوند میدانم که راه را برام روشن میکنه. توکل به الله

    2. چالش تغییر باور هام را داشتم که مطمئنم حتی قدم گذاشتن در این راه و انجام تمرینات شما استادگرامی در همان ابتدا چقدر به رشد شخصیتم کمک کرده و میکند چه برسد به اینکه بتوانم در این راه پیش روم و مداومت داشته باشم. چقدر نگاهم عوض میشود و ظرف وجودم بزرگتر.

    امروز که برای دادن یه امانتی به منزل یکی از اقوام شوهرم رفته بودم در حیاط منزل دیدم که ماشین جدید خریدن و دختر کوچکشون اومد و ماشین شون رو بهم نشون داد.

    من یکم ناراحت شدم هم بخاطر رفتار دختر و هم بخاطر پیشرفتشون ولی باعنایت خداوند سریع آموزه های جلسه قبل مرور شد و براشون دعای خیر کردم و سریع گفتم آره این خانواده دقیقا شرایط ما رو دارن و توتستن ترقی کنن پس منم میتونم پس ثروت هست پس آزادی مالی بدست میاد منم میتونم فقط بلید راهش را پیدا کنم که به امید الله پیدا میکنم. میخام و میشه

    وبعدش اینقدر حسو حالم بهتر بود که نگو. مطمئنم در موقعیتهای بعدی بهتر عمل میکنم به لطف خدا

    3. چالش کسب درآمد با دوره تاجسازی که خریدم.

    من چندماه پیش برلی کسب درامد یک دوره تاجسازی خریدم چون بهش علاقه داشتم و وسایلش رو تهیه کردم و خیلی به کندی ‌شروع به کار کردم. در ذهنم اینطور هست که باید حداقل 20 تا تاج درست کنم و بعد برم برلی فروش. هر تاجی که تمام میکنم خیلی حس خوبی بهم میده ولی ترمزی در ذهنم هست که میگه اوه کو تا 20 تا میدونی چقدر وسیله میخای.؟ پولش از کجامیاری وهمین کار منو عقب انداخته. من میخام همین دوتا تاج کهدارم دست بگیرم برم چندتا آرایشگاه بالا شهر و شروع کنم به کسب تجربه و از فروش همون دوتا وسایل بیشتری بخرم. یا قبول میکنن یا نمیکنن و میرم سراغ بعدی. با اینکه چند ریسه به یک مغازه فروختم ولی ذهنم میگه تاج فرق میکنه تو نمیتوتی و خجالت نمیکشی میخای دوتا تاج را ببری برای فروش؟

    اینقدر ذهنم منطقی هست که ترس نه شنیدن از بقیه واقعا ناراحت و دلزده ام میکنه ولی من شروع میکنم و از یک جایی بایدشروع کرد. میتونم از کسایی که تو این راه موفق شدن بپرسم و راهنمایی بگیرم.

    ممنونم از شما استاد عزیزم که باعث اینهمه اتفاق خوب میشید و موفق و پیروزباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    الهام وابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1542 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان زیبا وبه همه دوستان عباسمنشی گل

    اومدم که از خدا طلب هدایت کنم وقران رو باز کردم واین آیه برام واومدو طبق عادت همیشگی آیه و معنی رو برای عشقم فرستادم .یهویی یه چیزی بهم گف که بیام واینجا همین آیه بنویسم وکامنت بزارم

    إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

    آیه 171 اعراف

    کلمه «نتق» به معناى از بیخ و بن کندن چیزى استکلمه «ظله» به معناى ابر و یا سقف و هر چیزى است که سایه بیفکندوقتى تورات بر بنى اسرائیل نازل شد بنى اسرائیل زیر بار آن نرفتند، خداوند کوه طور را از جاى کند و بر بالاى سرشان نگهداشت و فرمود: اگر قبول نکنید کوه را بر سرتان مى‏کوبم، بنى اسرائیل در حالى که سرهایشان را از ترس دزدیده بودند ناگزیر تورات را پذیرفتند.در اینجا دو سؤ ال پیش مى آید که در سوره بقره به آنها و پاسخ آنها اشاره کرده ایم و فشرده آنرا در اینجا مى آوریم .

    سؤ ال اول – آیا پیمان گرفتن در این حال جنبه اجبارى ندارد؟

    پاسخ – شک نیست که در آن حال یکنوع اضطرار بر آنها حکومت میکرده ، ولى مسلما بعدا که خطر برطرف شد ادامه راه را با اختیار خود مى توانستند انتخاب کنند.

    به علاوه اجبار و اکراه در عقیده معنى ندارد ولى در برنامه هاى عملى که ضامن خیر و سعادت انسان است چه مانعى دارد که با اجبار مردم را به آن وادار کنند، آیا اگر کسى را به اجبار وادار به ترک اعتیاد و یا رفتن از راه امن و امان و خوددارى از راه خطرناک کنند عیب دارد؟

    سؤ ال دوم – چگونه کوه بالاى سر آنها قرار گرفت ؟

    پاسخ – بعضى از مفسران معتقدند که به فرمان خدا کوه طور از جا کنده شد و همچون سایبانى بر سر آنها قرار گرفت .

    بعضى دیگر مى گویند بر اثر یک زلزله شدید چنان کوه تکان خورد که افرادى که پاى کوه بودند، سایه قسمت بالاى آنرا بر سر خود مشاهده کردند.

    این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمى از کوه کنده شد و در یک لحظه زودگذر بر فراز سر آنها قرار گرفت ، سپس از آنجا گذشت و به کنارى افتاد.

    و در هر حال شک نیست که این یک موضوع خارق العاده بوده است نه یک جریان طبیعى .

    موضوع دیگرى که باید در آیه مورد توجه قرار گیرد این است که نمى گوید کوه بر سر آنها سایبان شد، بلکه میگوید همانند سایبانى گردید (کانه ظله ).

    این تعبیر یا به خاطر آن است که سایبان را معمولا براى اظهار محبت بالاى سر افراد قرار مى دهند، در حالى که در آیه مورد بحث این کار به عنوان یک بلا و تهدید بود و یا به خاطر این است که سایبان امرى است پایدار در حالى که قرار گرفتن کوه بالاى سر آنها جنبه موقتى و ناپایدار داشت .

    گفتیم با این آیه آیات مربوط به سرگذشت بنى اسرائیل و حوادث گوناگون و خاطرات شیرین و تلخ در مورد آنها (در این سوره ) پایان مى پذیرد، و این سرگذشت آخرین سرگذشت انبیاء است که در این سوره آمده است .

    ذکر این آیه در پایان سرگذشت آنها در این سوره – با اینکه آخرین جریان مربوط به این جمعیت نیست – ممکن است به خاطر این باشد که هدف نهائى از تمام این ماجراها همان تمسک به آیات پروردگار و عمل به پیمانهاى او و براى رسیدن به تقوا و پرهیزکارى است که در این آیه و آیه پیش از آن بیان شده است .

    یعنى تمام رسالت موسى (علیه السلام ) و سایر انبیاء و مبارزات و درگیریهاى مستمر و سخت آنان ، و ناراحتیها و شدائد طاقتفرسائى که تن به آن دادند، همه براى آن بوده است که فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاکى و تقوا در میان همه به طور کامل اجرا گردد.

    درک مطلب این آیه کاملا قشنگه و حرف استاد ایمان وعمل به آیات قران و تکرار همیشگی ومهم توحید عملی وکنترل ذهن وتقواس

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: