ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 49 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند هدایتگر و وهابم.
جواب سوال اول فایل:
قبلا خیلی بهم میریختم.از وارد شدن ب چالش های جدید میترسیدم.
سعی میکردم فرار کنم و ب اصطلاح آشغال هارو میکردم زیر مبل.
ولی غافل از اینکه این چالش ها ب قول قران ذنبه.
مثل دم بهم چسبیده.نمیشه ازش فرارکرد باید حلشون کرد نه اینکه کلا مساله رو پاک کرد.
تو این 2 سالی ک تو این سایت هستم و دارم رو خودم ب صورت جدی کار میکنم،یاد گرفتم ک از این چالش ها فرصتی پیدا کنم برای بهبود شخصیتی خودم.
یکی از اون چالش هایی ک خیلی هم سنگین و سخت بود،تضادی بود ک برای سلامتیم پیش اومد.
ولی با کار کردن روی خودم و اموزش ها و فایل ها،خیلی راحت ازش گذر کردم و الان برام شده فکت.
اینکه منی ک تونستم اون چالش ب اون سختی رو حل کنم،قطعا از پسِ هر چالش دیگه ام برمیام.
البته این مورد پاشنه ی اشیل بنده هست و جزو مواردی هست ک تا اخر عمر باید روش کار کنم.
ولی الان ک برمیگردم ب پشت سرم نگاه میکنم میبینم ک خیلی نگاهم نسبت ب چالش ها راحتتر شده،اسون گیر تر شدم.
دیگه اون ترس مرگ اوری ک قبلا نسبت ب چالش ها داشتم و ندارم.
جواب سوال بعدی:
در حال حاضر و در این لحظه چالشی ک دارم این هست ک کاملا از لحاظ مالی مستقل بشم اونم از کاری ک بهش علاقه دارم ک حتی اگر شبانه روز هم کار کنم خسته نشم.
کارایی ک قبلا کردم و براشون اشتیاق سوزان نداشتم.
دیگه پیدا کردم اون شغل مورد علاقه م ک ب قول استاد عزیزم اگر توش پول هم نباشه،ولی باز انجامش میدم.
بعد از دیدن این فایل و خوندن متن اول فایل،تصمیم گرفتم روی ترسم پا بذارم و اولین درخاستمو برای کار ب مدیر اون مجموعه بدم.
یک ساعت پیش برای کار مورد علاقه ام ک تورلیدری و سفر کردن هست،پیام دادم ب مدیر یک اژانس مسافرتی.
خدا میدونه ک چقدر نجواها اومد ک نمیخام اینجا عنوانش کنم.
چون بهم گفته شد این درخاستو بده و منم بدون معطلی گوشی و برداشتم و پیام دادم.
ی اگهی بازرگانی کوتاه از خودم نوشتم و داشتن توانایی های ک دارم.
این درس رو هم از دوره ی احساس لیاقت یاد گرفتم.
یعنی اصلا نمیدونستم توانایی هایی ک دارم و میتونم ازش پول بسازم.
اصلا ب چشمم نمیومدن.
میگفتم خب این ک چیزی نیس،کی میاد برای صداقت تو کار،مسئولیت پذیری،دست پاکی،خوش اخلاقی و مردم داری من پول بده؟!!
تا اینکه تو اون دوره ب توانایی هام پی بردم و گفتم الان وقتشه ک ازشون استفاده کنم.
با وجود دهها ترسی ک داشتم ولی درخاست و پیشنهادمو دادم.
ایشون هم خیلی محترمانه جواب دادن و فعلا قرار شده حضوری برم صحبت کنم.
اصلا از “نه”شنیدن دیگه نمیترسم.
از اینکه 45 سالم هست خجالت نمیکشم ک بگم کی ب زنی ب این سن و سال کار میده؟!!
ترس از اشتباه کردن ندارم.
منم انسانم ممکنه اشتباه کنم.درسشو میگیرم.
این نشد ی اژانس دیگه،ی جای دیگه.
بالاخره من قدم اول و برداشتم.درسته خیلی سخت بود ولی الان ی حس اعتماد بنفس و لیاقت بالایی دارم.میدونم ک میتونم با تجربه کسب کردن تو این کار،در اینده صاحب کسب و کار خودم بشم و اصلا خودم ی اژانس مسافرتی داشته باشم.
اون غول بزرگی ک تو ذهنم بود فقط با دادن یک پیام و کوچک کردن اون چالش،تبدیل شد ب ی مورد خیلی کوچیک ک دیگه ترسناک هم نیست برام.
من قدم اول و برداشتم،ایمانمو با عمل کردن ب خدا نشون دادم.مطمئنم خدا هم کمکم میکنه.
از فکت های قبلی و حل کردن چالش هایی ک برام پیش اومده،نیرو گرفتم برای حل این چالش.
مطمعنم با حل این چالش علاوه بر نعمت ها و ثروت هایی ک وارد زندگیم میشه،توکل و اعتماد بنفسم بالاتر میره.احساس ارزشمندی بیشتری میکنم.مهارت های زیادی کسب خواهم کرد.(مثل تورلیدر بودن)با ادم های متفاوتی اشنا خواهم شد.سفر ب
مناطق جدید رو تجربه میکنم.مهارت روابط عمومی کسب میکنم.
میرم تو دل ترسم ک تو طبیعت زندگی کردن هست.
کمپ زدن و یاد میگیرم.
مطمعنم ک خیلی از ترس های بیخودی ک الان تو ذهنم دارم همه شون برطرف میشن و تبدیل میشن ب نقطه عطفی تو زندگیم.
من ب چالش های بعدی ک ممکنه تو این راه برام پیش بیاد فکر نمیکنم در صورتیکه قبلا انقدر ترس از این مورد داشتم ک اصلا قدم اول و برنمیداشتم.زندگی لذت بردن از مسیره نه رسیدن ب هدف خاص.
من الان نمیدونم چی قراره بشه،فقط خدا میدونه و خودش هدایتم میکنه چون بهش اعتماد دارم و ایمان و توکلم و بهش نشون دادم.
فقط همین و میدونم ک جز خیر و برکت و موهبت برام نداره.
اینم رد پایی باشه از من ک وقتی تو این کار موفق شدم بیام ببینم از کجا کلیدش خورد.
از این فایل و این روز….
استاد عزیزم سپاسگزارم بابت این فایل ک خودش ی دوره اموزشی بود و شما با سخاوت کامل اون و ب ما هدیه دادین.
مطمئنم خداوند پاداششو بهتون داده و میده.
در پناه الله مهربان باشین/
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم و همه ی دوستان گرامی در این مسیر پر نور.
استاد جان من دوره ی شیوه ی حل مسائل زندگی رو خریدم و هم زمان داشتم دوره ی 12 قدم هم کار میکردم ، دوره ی شیوه ی حل مسائل رو خریدم تا بتونم مشکلی که هر وقت مهمون داشتم و هیجانی میشدم و حالت تهوع بهم دست میداد رو حل کنم که به لطف خدای مهربون با 2جلسه کار کردن دوره ی شیوه ی حل مسائل تونستم این چالش رو کاملا حل کنم.
که این یکی از اونمعجزات من با روی خودم کار کردن در سایت استاد عباسمنش هست.
خدایا شکرت شکر.
صحبتهای این جلسه استاد من رو یاد دوره ی شیوه ی حل مسائل انداخت.
من در برابر چالش های مالی بیشتر احساس ترس دارم و کاملا از انجام دادن راه حل ها طفره میرم.
بخصوص این که من خیلی دوست دارم برای خودم تنها درآمد داشته باشم در حالی که همسرم به لطف خدا درآمد خوبی داره و هر دو با هم این کار رو شروع کردیم ولی خودم هم دوست دارم به تنهایی درآمد داشته باشم.
یه مثال از خودم بزنم این که: ما پارسال بعد از کلی دنبال وام رفتن و نتیجه نگرفتن تصمیم گرفتیم برای شروع کارمون و تهیه ی پول خونه مون رو بفروشیم و سرمایه ی کار کنیم.
بعد از فروختن خونه ای که برای خودمون بود و رفتن به خونه ی مستاجری و احساس ترس از آینده و نجواهای شیطان و احساس ناامیدی و حتی احساس بدبخت شدن و … از آنجایی که فقط فایلهای استاد عباسمنش را تنها از طریق اینستا میدیدم هدایت شدم به سایت استاد عباسمنش و وارد شدن به سایت همان و زیر و رو شدن زندگی و خود من حتی همان.
دقیقا فروختن خونه و اون احساس ترس و ناامیدی شد نقطه ی عطف زندگی من و آشنایی با سایت استاد عباسمنش.
تمرین این جلسه:
قسمت1: چالشی که باید حلش کنم حرکت کردن و شروع کردن برای کسب درآمد شخصی م.هم احساس ناتوانی میکنم و هم اینکه اصلا همت نمیکنم برای شروع آموزش یک مهارت جدید.
هم اینکه میترسم و اینکه اصلا چه کاری میخوام انجام بدم.
هی منتظر هستم هدایت بشم در صورتی که میدونم آقا تو حرکت کن قدم اول رو بردار مسیر و قدم بعدی بهت گفته میشه.
قسمت2: صددرصد برای این که من بخام این شغل رو برم باید یک مهارتی رو یاد بگیرم. اگر برای خودم کار برنم اعتماد به نفسم بیشتر میشه. برای خودم به تنهایی درآمد دارم. هرچیزی رو که دوست داشته باشم میتونم بخرم، بعدا میتونم کارم رو ارتقا بدم پیشرفت کنم و به موقعیتشان مالی بهتری برسم.
آن شاالله بتونم در این سلسله جلسات و راهنمایی های شما استاد عزیزم و تکرار دوره ی شیوه ی حل مسائل بتونم در مسیر انجام این چالش باشم.
الهی به امید تو
سلام ب استادو مریم جان خوشگلم
سلام ب همگی دوستانم
تمرین قسمت دوم
اگر ب یه چالشی بخورم چکار میکنم و عکس العمل من چیه؟
اولش خیلی عصبی میشم ناراحت و مایوس میشم و سعی خودمو اروم کنم اگر تونستم اون چالشو حل کنم ک هیچ اگر نه ک فرار میکنم ازاون چالش
چ چالشی توزندگیت هست ک ازش فرار میکنی؟
الان چند ماهه ک هی میخوام برم برای کلاس ماساژ ثبت نام کنم ولی پشت گوش انداختم تا اینکه الان وضعیتم یجوری شده ک همسرم اجازه نمیده ولی قبلا میتونستم برم و مسئله ایی نداشت بااین کارم
و ی بچه ی 2 و نیم ساله دارم ک الان کسیو ندارم ک دخترمو برام نگهداره اما چند ماه پیش دوستم بود ک میتونست دخترمو نگهداره
مرحله دوم(ذهینیتمو درمورد اون چالش تقویت کنم)یا روی نتیجه تمرکز کنم..
ذهنیتم درمورد این کارخیلی مثبته میدونم اگر ک برم اموزش ببینم و مدرکمو بگیرم براحتی میتونم کار پیدا کنم
و حتی خارج از کشور هم میتونم اینکارو انجام بدم
قسمت سوم کارامو تقسیم کنم ک چه کارایی برای این چالشم باید انجام بدم ..اول از همه باید همسرمو راضی کنم که برم
برای مرحله ی بعد ثبت نام کنم
بعدش اموزشامو ببینم
و بعد برم برای شروع کار
چند روز پیش ی چالش وحشتناکی تو زندگیم اتفاق افتاد ک باید بخاطرش خونه رو ترک میکردم و همه ب من پشت کرده بودن برای اون مسئله توضیح دادم ولی خب فایده ایی
نداشت و فقط ب خدا توکل کردم ک این مسئله رو حل کنه …و بعد ب طور معجزه اسایی خدا برام اون چالشو حل کرد و زندگیم و رابطه ام با همسرم بهتر از قبل شد چون یکم مشکل داشتیم باهم و الان خیلی بیشتر از قبل ب من توجه و محبت میکنه
الهی همتون ب خواسته هاتون برسید
سلام به استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم ازتون بابت قرار دادن این فایل فوق العاده و سوالات بسیار عالی …
وقتی با چالشی روبرو میشم اولش واقعاً هم میترسم و هم یک حالت استرسی بهم دست میده و جلوی حرکتم گرفته میشه اما رفته رفته سعی میکنم خودم رو جمع و جور کنم و شروع کنم به رفتن در دل اون چالش یک چالشی که تو این مدت خیلی سخت بود برام طی کردن مسافت 100 کیلومتری بین دو شهر به علت مهاجرت و رفتن سر کار چون محل کارم و محل سکونتم از هم فاصله دارند و رفتن به مدرسه ای در یک روستا با با 200 نفر دانش آموز که همگی از خانوادههای سطح پایین گاهاً بسیار بیادب بودن… ح حقیقتاً اوایل به شدت برام سخت بود و مدام در حال کلنجار با خودم بودم تا اینکه دیگه انقدر بهم فشار اومد گفتم باید زاویه دیدم رو عوض کنم…بنابراین گفتم به خودم حتماً این یک مسیری هست برای اینکه من یک تغییری در شخصیتم ایجاد کنم برای اینکه من به انسان صبورتر و آرامتری تبدیل شوم و اینجا مکانیست برای من که صبور بودن رو باید تمرین کنم… خدا را شکر از زمانی که دیدگاهم رو اینجوری عوض کردم درگیریهایی که سر کلاس تو یک ماه اول که هر روز با دانش آموزان داشتم به حداقل و گاهاً صفر رسیده
و به نظرم موفق شدم رو خودم و خشمم کنترل بیشتری پیدا کنم آرومتر بشم و از خداوند میخوام که تو این مسیر بیشتر و بیشتر هدایتم کنه…
یکی دیگه از مهارتهایی که واقعاً اینجا خیلی خوب میشه تمرینش کنم به نظر خودم تمرین اعراض کردن هست از نازیباییها از اون چیزی که نمیخوام برام رخ بده، از ادمای منفی…
و جالب اینجاست که چون این چند مدت داشتم اعراض میکردم صبوری به خرج میدادم امروز یکی از دانش آموزام لحظه آخری اومد پیشم واسه خداحافظی و بغلش کردم و گفتم دوستت دارم و خیلی احساس خوبی بهم دست داد…
چالش بعدی که همیشه ازش فرار کردم به خاطر ترس از قضاوت دیگران ترس از شکست خوردن و ترس از دست دادن شغل الانم اینه که همیشه میخواستم برم تو کار موسیقی و یه گروه تشکیل بدم و از این مسیر کسب درآمد کنم…
آنچه که در این مسیر فارغ از کسب نتیجه بدست میارم…
1)یاد میگیرم چه جوری چند نفر رو رهبری کنم
2)یاد میگیرم چه جوری قرارداد ببندم
3) کلی میتونم برم جاهای جدید رو ببینم �
4) باانسانهای جدید آشنا بشم
5) کلی از ترسهام از بین میره
6) تو موسیقی کلی پیشرفت میکنم
7) از یکنواختی زندگیم بیرون میام و بیشتر میتونم خودمو ب جریان هدایت بسپارم
آنچه ک به عنوان قدم اول باید انجام بدهم..کار کردن روی صداسازی هست واسه خودم و کار کردن روی عزت نفسم و رهای از قضاوت مردم و توکل ب خداون هست به نظرم به شدت به تمرکز نیاز دارم تو این سه مورد.
سلام به همه عزیزانم و استاد گرامی .
سوال .وقتی به چالشی برمیخوریم چه برخوردی باهاش داریم ؟؟؟؟
خوب استاد قبل از آشنایی با شما و قانون جذب من اگر چالشی برام پیش میومد خیلی سریع مظطرب و استرس بهم وارد میشد مثلاً قبل از قانون برای من موقعیت شغلی پیش اومد که حسابداری بود و پدرم برام جور کرد اون کار رو که برای دوستش بود و من اونموقع داشتم اقتصاد میخوندم دانشگاه و پدرم گفت که دوستش حسابدار میخاد و گفت اگه میخوای من تورو معرفی کنم و چون من اصلا به طور عملی حسابداری نکرده بودم،همینجوری شروع به فک کردن کردم که من که اصلا حسابدار نبودم جایی، برم اونجا اگه حسابا رو اشتباه کنم چون رقما هم بالا بود وای آبروم میره اگه نتونم کارو درست انجام بدم طرف چی میگه بهم ،خونواده و پدرم چی میگه بهم و از این حرفا که باعث شد رد کنم اون کارو .
ولی بعد از آشنایی با قانون و صحبتهای استاد عباس منش و کار روی ذهن خودم خیلی راحتر تونستم با مسائل کاری و خانوادگی کنار بیام به طور مثال من و دوستم سال آخره دانشگاه تصمیم گرفتیم یا هم یه مغازه لوازم آرایشی بزنیم و دوستم گفت یه خدا توکل کنیم و شروع کنیم من خیلی استرس داشتم وقتی دوستم گفت چون من اصلا بازاری و فروشندگی و اینا نکرده بودم و اعتماد به نفسم پایین بود اون موقع ولی هر طور بود شروع کردیم کارو .
یادمه تو همون بازه با قانون جزب آشنا شدم و شروع کردم به کار روی خودم و یه جورایی من تو اون یکسال از لحاظ زهنی خیلی پیشرفت کردم مثلاً اعتماد به نفسم بالا رفته بود ،امید به زندگی و پیشرفت در کارم بالاتر رفته بود ،برخوردم با مشتری خیلی پیشرفت کرده بود و واگویه های ذهنیم از اینکه اگه اینکار نگیره بدبخت میشم و( خونواده چی میگن بهم ،چون خونوادم راضی نبودن به چند دلیل 1پولی نداشتم 2من اصلا تجربه نداشتم در مورده کار 3اعتماد به نفسم پایین بود ویه جورایی اونا میدونستن واینجور حرفا )رفته بود روی این که من حتما موفق میشم تو کارم .
سال اول قرار داد مغازه تموم شد و دوستم اومد بهم گفت که براش نمیصرفه و دیگه نمیتونه باهام ادامه بده کار و شراکت رو و من بدجوری ترسیده بودم وبهم گفتش که بیا جمع کنیم وگرنه ضرر میکنیم
یادمه من اون روز نشستم کلی فک کردم و الارقم ترسی که منو گرفته بود برگشتم به دوستم گفتم که من ادامه میدم و وارد چالش جدیدی شدم و جا نزدم و قرار داد دوباره بستم و حساب و کتاب دوستم انجام دادم و پولشو خورد خورد دادم و شروع کردم و جا نزدم و خودم کارو پیش بردم و خداروشکر تونستم با کارروی خودم و مثبت اندیشی تونستم همه چیزو پشت سر بزارم .
الحمدالله بعد از این موضوع من واقعا از لحاظ روحی و جسمی و اعتماد به نفس خیلی بهتر شده بودم .
اگه بخوام بهتون بگم که چه جوری تونستم موفق بشم منی که بابت کوچکترین موضوع نگران میشدم و استرس بهم وارد میشد و فقط فکره منفی به زهنم مییومد در مورده اون موضوع که اگه نشه چی میشه ،خونواده چی میگه ،فلانی چی میگه ،چی در موردم فک میکنن و از این داستانا ؟؟؟؟؟
دلایلی که باعث شد من تو چالش کارم موفق بشم
1_کارروی ذهنم با خواندن کتابهای موفقیت ،با احساس خوب داشتن اکثر مواقع در کار ،با افزایش اعتماد به نفس ،با کلام مثبت ،و آشنایی با استاد عباس منش و عمل به آموزه هاش رو میتونم ذکر کنم .یا حق .
سلام به همه عزیزانم و استاد گرامی .
سوال .وقتی به چالشی برمیخوریم چه برخوردی باهاش داریم ؟؟؟؟
خوب استاد قبل از آشنایی با شما و قانون جذب من اگر چالشی برام پیش میومد خیلی سریع مظطرب و استرس بهم وارد میشد مثلاً قبل از قانون برای من موقعیت شغلی پیش اومد که حسابداری بود و پدرم برام جور کرد اون کار رو که برای دوستش بود و من اونموقع داشتم اقتصاد میخوندم دانشگاه و پدرم گفت که دوستش حسابدار میخاد و گفت اگه میخوای من تورو معرفی کنم و چون من اصلا به طور عملی حسابداری نکرده بودم،همینجوری شروع به فک کردن کردم که من که اصلا حسابدار نبودم جایی، برم اونجا اگه حسابا رو اشتباه کنم چون رقما هم بالا بود وای آبروم میره اگه نتونم کارو درست انجام بدم طرف چی میگه بهم ،خونواده و پدرم چی میگه بهم و از این حرفا که باعث شد رد کنم اون کارو .
ولی بعد از آشنایی با قانون و صحبتهای استاد عباس منش و کار روی ذهن خودم خیلی راحتر تونستم با مسائل کاری و خانوادگی کنار بیام به طور مثال من و دوستم سال آخره دانشگاه تصمیم گرفتیم یا هم یه مغازه لوازم آرایشی بزنیم و دوستم گفت یه خدا توکل کنیم و شروع کنیم من خیلی استرس داشتم وقتی دوستم گفت ،چون من اصلا بازاری و فروشندگی و اینا نکرده بودم و اعتماد به نفسم پایین بود اون موقع ولی هر طور بود شروع کردیم کارو .
یادمه تو همون بازه با قانون جذب آشنا شدم و شروع کردم به کار روی خودم و یه جورایی من تو اون یکسال از لحاظ ذهنی خیلی پیشرفت کردم مثلاً اعتماد به نفسم بالا رفته بود ،امید به زندگی و پیشرفت در کارم بالاتر رفته بود ،برخوردم با مشتری خیلی پیشرفت کرده بود و واگویه های ذهنیم از اینکه اگه اینکار نگیره بدبخت میشم و( خونواده چی میگن بهم ،چون خونوادم راضی نبودن به چند دلیل 1پولی نداشتم 2من اصلا تجربه نداشتم در مورده کار 3اعتماد به نفسم پایین بود ویه جورایی اونا میدونستن واینجور حرفا )رفته بود روی این که من حتما موفق میشم تو کارم .
سال اول قرار داد مغازه تموم شد و دوستم اومد بهم گفت که براش نمیصرفه و دیگه نمیتونه باهام ادامه بده کار و شراکت رو و من بدجوری ترسیده بودم وبهم گفتش که بیا جمع کنیم وگرنه ضرر میکنیم
یادمه من اون روز نشستم کلی فک کردم و الارقم ترسی که منو گرفته بود برگشتم به دوستم گفتم که من ادامه میدم و وارد چالش جدیدی شدم و جا نزدم و قرار داد دوباره بستم و حساب و کتاب دوستم انجام دادم و پولشو خورد خورد دادم و شروع کردم و جا نزدم و خودم کارو پیش بردم و خداروشکر تونستم با کارروی خودم و مثبت اندیشی تونستم همه چیزو پشت سر بزارم .
الحمدالله بعد از این موضوع من واقعا از لحاظ روحی و جسمی و اعتماد به نفس خیلی بهتر شده بودم .
اگه بخوام بهتون بگم که چه جوری تونستم موفق بشم منی که بابت کوچکترین موضوع نگران میشدم و استرس بهم وارد میشد و فقط فکره منفی به ذهنم مییومد در مورده اون موضوع که اگه نشه چی میشه ،خونواده چی میگه ،فلانی چی میگه ،چی در موردم فک میکنن و از این داستانا ؟؟؟؟؟
دلایلی که باعث شد من تو چالش کارم موفق بشم
1_کارروی ذهنم با خواندن کتابهای موفقیت ،با احساس خوب داشتن اکثر مواقع در کار ،با افزایش اعتماد به نفس ،با کلام مثبت ،و آشنایی با استاد عباس منش و عمل به آموزه هاش رو میتونم ذکر کنم .یا حق .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین به همه دوستانم بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت تهیه این فایلهای ارزشمند.
در جواب اولین سوال باید بگم که در مواجهه با مشکل، اولش به هم میریزم و نگاهم این نیست که این مشکل اومده برا پیشرفت من و..
تو خیلی موارد که میگم ربطی به من نداره و از عهده من خارجه و باید همسرم انجام بده .
مثلا اگه وسایل خونه خراب بشه یا ماشین یا ..
ولی خوب خیلی مسائل و چالش ها هست که مربوط به خودمه.
اگه بخوام از همین موارد اخیر بگم، زمانی که شروع کردم و یه دوره هنری رو به صورت مجازی خریداری کردم، توی کارم خیلی به مشکل برمیخوردم و راهنما نداشتم و گاها خیلی اذیت میشدم ولی چون دوست داشتم، انجامش میدادم. آزمون خطا میکردم تا بالاخره درست میشد..
گاهی که مواجه میشم با چالش های زندگیم ،حلشون میکنم و گاهی هم فرار میکنم ازشون…
چه چالشی الان در زندگیم دارم که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟
الان بیشترین چالش و مسئله ام اینه که میترسم سراغ چیزهای جدید برم تو حوزه کاریم..
چون مدتیه مشتری ندارم و حسم بد میشه..
و اصلا نمیدونم باید آموزش های دیگه هم یاد بگیرم و کارم رو گسترش بدم یا نه؟
نجوا میاد که حالا هم میخوای هزینه آموزش کنی هم کلی وقت و انرژی بذاری و وسایل بخری ، اگه درست کردی و مشتری نبود چی؟ اگه کسی نخرید ؟ و ترس از قضاوت شدن و غیره..
و این خیلی منو میترسونه. و مانعم میشه که برم جلو..
راه حل مسئله: باید تمرکزم رو از نتیجه کار بردارم. و بگم فارغ از نتیجه کار، اگه من وارد این چالش بشم چقدر پیشرفت میکنم ؟ چقدر تواناییم و ایمان و توکلم بیشتر میشه؟
چقدر عالی میشه واقعا که من چنین دیدی داشته باشم.. و اصلا به نتیجه فکر نکنم.
دقیقا وقتی به نتیجه فک میکردم حسم بد میشد و استرس میگرفتم..
ولی اگه بخوام به نتیجه کار فک نکنم ، میتونم بگم تو این مسیر قراره کلی چیز یاد بگیرم. مهارتم بیشتر بشه و لذت ببرم از درست کردن کارهای جدید. قطعا خیلی هاش رو خودمم نیاز دارم و میتونم اینجوری فک کنم که برای خودم درست میکنم و لذتشو میبرم و چقدر هم ارزشمنده هنر دست خودم
خدا میدونه چقدر تواناییم بیشتر میشه چقدر کارهای جدید و متنوع یاد میگیرم که حتی میتونم کارهای ساده تر قبلیم رو هم بهتر و زیباتر اجرا کنم..
چقدر مسیرهای جدید برام باز میشه که من الان هیچ اطلاعی ازشون ندارم..
چه ارتباطات زیباتری در خلال این آموزش دیدن ها رخ میده برام..
اعتماد به نفسم بیشتر میشه..
اینو شک ندارم..
چون وقتی توی اینستا کارهای همکاران رو میدیدم که خودم بلد نبودم، ناخودآگاه حسم بد میشد و احساس ناتوانی داشتم..
ولی وقتی بلد بشم،چقدر اعتماد به نفسم عالی تر میشه
چقدر به خودم و تواناییم بیشتر ایمان میارم
و قطعا خداوند و جهان، هدیه هایی که الان تصورش هم نمیتونم بکنم،نصیبم میکنه..
چقدر بده راکد بودن. راکد موندن یعنی مرگ تدریجی..
و چقدر قشنگه حرکت کردن و رشد کردن و لذت بردن از مسیر
چقدر قشنگه این دیدگاه رو داشتن به موضوع.
و در مرحله آخر کارهایی که باید انجام بدم رو به قسمت های کوچیک تقسیم کنم..
مثلا هر روز نیم ساعت وقت بذارم برای آموزش دیدن..
و حتی آموزش های رایگان رو از یوتیوب ببینم.
هر روز نیم ساعت تایم بذارم برای دیدن آموزش مهارتهای فروش و کار در فضای مجازی..
هر روز تمرکزم به نقاط قوت و توانایی هام باشه. و ربع ساعت وقت بذارم و بنویسم از نقاط قوت خودم
هر روز صبح ربع ساعت وقت بذارم و بابت داشته هام سپاسگزاری کنم و با خدای خودم حرف بزنم .
فعالیتم رو تو فضای مجازی بهتر کنم..و با حال بهتری فعالیت کنم..
بابت همون درآمد اندکی هم که میاد، بینهایت سپاسگزاری کنم.
چون تا همین ها رو نبینم و شکرش رو نکنم، بیشترش رو بدست نمیارم..
و یادم باشه که این دنیا همیشه پر از چالش و مسئله بوده و هست و من باید نگاهم رو به مسائل تغییر بدم. اونا هیولا نیستن. قطعا اگه من توان حل کردنش رو نداشتم، اون سر راهم قرار نمیگرفت. حتما من توانش رو دارم که حلش کنم و رشد کنم.
و به چشم یک نعمت بزرگ و یک موهبت الهی بهش نگاه کنم.
نه اینکه بگم خدایا چرا من خدایا چرا حواست بهم نیست و… بلکه اینطوری نگاه کنم که اتفاقا خدا خیلی زیاد حواسش بهم هست و میخواد از این طریق منو رشد بده و بزرگترم کنه و نعمت های بیشتری رو وارد زندگیم کنه..
با سلام
من وقتی در زندگی خود الان به چالشی برخورد کنم برخوردم با ان نسبت به سه سال قبل ک با این قوانین اشنا نبودم بسیار متفاوت .
الان بعداز مدت مناسبی کار کردن روی خود به این نتیجه رسیدم ک در مشکلات هر بیشتر تقلا کنم بیشتر فرو میروم و بیشتر گیر میکنم و تلاش میکنم تا به خداوند و قدرت ان ک همه کارها را درست میکند ایمان داشته باشم و اگر مسائل مالی باشد قانون فراوانی را با خود تکرار میکنم و اگر ترس از چیزی باشد خدارو میارم وسط و سعی میکنم در برخورد بد و رفتار بد دیگران خشمگین نشوم و صبور بودن را تمرین میکنم و سعی میکنم تا صبور باشم تا بتوانم ذهن خود را کنترل کنم.
البتا همه این کار ها را سعی میکنم و در انها عالی نیستم و تا حد امکان تلاشم اینه ک ب موضوع جوری نگاه کنم تا زیاد احساس بد درونم برانگیخته نشه و افسار ذهنم از دستم نپره و تا حد امکان اگر درگیر شدم حواسم را از ان پرت کنم.
البته من در مشکلات و مسائل به طور قوی و جدی هستم و ان را سعی میکنم حل کنم و احساس ضعف و ناتوانی اصلا پیدا نمیکنم و همیشه یه راه حلی پیدا میکنم برای حل ان و رفع ان و هر بار قوی تر میشوم و هر بار بیشتر به خودم تکرار میکنم ک با حل ان بزرگتر میشوم در برابر مشکلات دیگر. ک در این روند تلاش بر کنترل ذهنم را هم دارم.
مشکلات در ذهن من بزرگتر از شخصیت من نیستن و من همیشه این را درون خودم میبینم ک توان رفع انها را دارم. البته ک مشکل داریم تا مشکل.
تا کنون یاد ندارم ک مسئله ای تو زندگی ام بوده باشه ک من نتوانسته باشم حل کنم. ولی بعضی از انها زمان زیاد تری برده تا حل شود و بعضی از انها کمتر.
الان ک توجه میکنم در برابر هر مشکلی ک تونستم از قانون استفاده زودتر حل شده و هر مشکلی ک درگیر شدم و بحث کردم و احساسمو بد کردم و به ان توجه کردم بیشتر غرق ان شدم و بیشتر در ان ماندم تا وقتی ک ان را رها کردم و بی خیالش شد.
با تسکر از همگی و استاد خوبم
بنام خدای قشنگم
سلام به تک تک شما خوبان
استاد جان من وقتی به چالشی برخورد میکنم اولش حالم گرفته میشه و این بستگی به چالش داره که چقد حس بد طول بکشه.
ولی درکل خودمو در برخورد باچالش ها ادم خونسردی میدونم بااینکه خیلی جای کار دارم.
مثلا در چالش مرگ عزیز من اولش خیلی حالم گرفته شد ولی دیدم ک نسبت ب بقیه خیلی بهتر خودمو جمع و جور کردم بااینکه به اون شخص خیلی دلبسته بودم. من فک میکنم این چالش باعث شد من خیلی قوی تر شم و بعد اون چالش دیگ بهر چیزی الکی ک قبلا باعث رنجشم میشد، ناراحت نمیشم.
نسبت به بعضی چالش ها فرار میکنم مثلا مدتی هست که باید پایان نامه ارشدم رو کار کنم
روش ولی همش ازش فرار میکنم و موکول میکنم ب بعد البته الان مسئله دیگه ای مدنظرم هست ک اون برام اولویت داره و میخوام برا اون اقدامات لازم رو داشته باشم و بعد برم سراغ این مسئله.
چالش هایی ک مربوط به کار بود اگ ب کارفرما قول تحویل کار داده بودم حتما انجامش میدادم و حلش میکردم و میگفتم اشکالی نداره دیگ شده حالا باید حلش کنی تا بموقع برسه کار.
استاد چقد این فایلتون خیال منو انگار راحت کرد ک زندگی همینه حل مسئله… از چی میخوای فرار کنیم.. چرا اون یه تکلیف و مشق سخت میدونیم ک برا تنبیه اومده…
ما باحل مسائل یادمیگیریم رشد میکنیم و لذت میبرم.
یادبگیرم برم تو دل مسئله حتی اگه نتیجه دلخواهم نشه بازم برد کردم چون تجربه میشه، ترسهام کمتر میشه ایمانم قوی تر میشه و کلی رشداز جهات دیگ
سپاسگزارم
به نام خدای بخشنده ومهربانم
سلام به استادعزیزم ،خانم شایسته ی شایسته ودوستان سایت
من اصلا در زندگیم سعی میکنم چالشی ایجادنشه که من نخواهم حلش کنم واین از زمانی ایجاد شد که دیگه سرکار نرفتم وخونه نشین شدم .چون خیلی کم در اجتماع بودم و هرموقع توی یه جمعی قرار میگرفتم میدیدم چقدر دنیا وتکنولوژی تغییر کرده ومن خبر ندارم اعتمادبه نفسم پایین تر میمومد و ترس از حل یک چالش داشتم تا اونجایی که حتی وقتی کسی کارت بانکیم را گم میکرد برای اینکه نخوام برم بانک تا یک هفته همش غر میزدم و تاجایی که امکان داشت از گرفتن دوباره ی کارت طرف نظر میکردم .
وگاهی در برخورد با چالشها فکر میکردم که یه جایی یه گناهی کردم که این نتیجه ی اون کارمه ویااینکه اصلا مسبب ایجاداون چالش کی بوده وچرا ایجادشده
یه ضعف بزرگی که دارم درمورد بیماریه که با بوجود اومدنش حال من بسیار خراب میشه وفکر میکنم اخر دنیا شده.
بزگترین چالش فعلیم :
با داشتن گواهینامه نتونستم رانندگی کنم
راه حل : باید ابتدا در مسیرهایی که میتونم بشینم پشت ماشین ،اول باسرعت کم شروع کنم ،هرروز تمرین کنم ،توکل به خدا وهدایت ازخودش بخوام،
نظر دیگران برام مهم نباشه ،خودم را لایق و توانا بدونم
دیگران را نسبت به خودم تواناتر و قوی تر وبااستعدادتر نبینم ،
دستاوردها: فارغ از نتیجه ی کار ،وقتی میبینم شروع کردم پس خوشحالترم ،از خودم به خاطر غلبه بر ترسهام راضی ترم ،خودم را کمتر از دیگران نمی بینم،برای قدم برداشتن برای کارهای دیگه هم جرات بیشتری پیدا میکنم