ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 50

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن انصاری گفته:
    مدت عضویت: 1642 روز

    سلام استاد عزیز ودوستان

    وقتی به چالشی توی زندگیم برمیخورم در مورد بعضیاش احساس ناتوانی وناامیدی میکنم ودرمورد بعضیاش یه راه حلی براش پیدا میکنم

    چه چالشی توی زندگیم هست که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟الان درحال حاضر تهران زندگی میکنم اما آلودگی ترافیک وشلوغی تهران دوست ندارم دوست دارم برم جای دیگه که آب وهوای خوب داشته باشه سرسبز باشه خلوت باشه زندگی کنم اما خیلی ترسا دارم که اجازه نمیده واردش بشم مثل اینکه حالااگر برم جای دیگه شغلم چی میشه؟ آیا میتونم با مردم اونجا ارتباط خوبی بگیرم؟ازنظر امکانات اونجا چجوریه؟ موقعیت شغلی که الان دارم اگر ازدست بدم چی؟ بعدا پشیمون میشم که چرا اینکارو کردم؟

    مورد بعدی چالش یادگیری زبان انگلیسی که تاالان بارها خواستم یادبگیرم اما نشده که توی ذهنم یه غول ازش ساختم

    مورد بعدی چالش ساخت پول که نمیدونم چجوری البته مدتیه رسالتم پیدا کردم اما به مرحله ساخت ثروت ازش نرسیدم ونمیدونم چجوری باید چکارکنم؟

    چه چیزهایی در برخورد بااین چالشها یاد خواهم گرفت؟چقدر پیشرفت میکنم؟چقدر مهارت یاد میگیرم؟

    برای تغییر محل زندگیم اگرتغییر بدم فکرمیکنم که با آدمای جدید آشنا میشم،امکان داره جای جدید فرصتهای جدیدی برای رشد من وجود داشته باشه همونطور که خدا توی قرآن گفته مهاجرت کنید، ظرف وجودم بزرگتر میشه،امکان داره از نظر کاری پیشرفت کنم واگر برم به خیلی ترسام غلبه کردم

    درمورد پول ساختن ازرسالتم فکرمیکنم باید از یه جایی شروع کنم وحرکت کنم چون توی مسیر بهم گفته میشه واینکه کلی چیز یاد‌میگیرم

    برای ورود به ترسای بزرگم اول باید خرده عادت ایجاد کنم که برای زبان باید قدمای کوچیک بردارم مثل روزانه مطالعه یک صفحه،برای ثروت ساختن از رسالتم باید مطالعه کنم که دارم مطالعه میکنم دوره دارم شرکت میکنم امامهم ایناکه اینا منظم باشه وبه صورت روزانه باشه حتی روزایی که حوصله هم ندارم بااااید انجام بدم اما درمورد مهاجرت کردن نمیدونم چجوری بایدخرده عادت ایجادکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    شهلا ابراهیم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2384 روز

    با سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیز این سایت توحیدی

    عکس العمل من در برابر چالش ها:

    از برخی چالش ها استقبال می گنم مثل حل یک مسئله علمی یا یا چالش هایی که در پروژه تحقیقاتی پیش میاد، یا جالش مهاجرت کردن، چون این چالش ها را فرصتی برای رشد می دانن اما برخی چالش ها مثل بیماری یا رابطه خیلی ذهنم را درگیر می کنه.

    اصلی ترین چالش من در حال حاضر ، نداشتن کار و شغل و درآمد است. و داشتن سن بالاتر از سن استخدامی فرصتی های شغلی که با مهارت ها علایق من برام وجود دارد.

    را ه حلی که فعلا برای این کار پیدا کردم در فرصت های کاری که در دانشگاه برام پیش میاد ثبت نام می کنم و رزومه می فرستم و تا حالا تو دو تا از کلاس های درس استادم به عنوان استاد حل تمرین کار کردم و به لطف خدا خیلی هم موفق بودم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    زهرا میرزازاده گفته:
    مدت عضویت: 1527 روز

    با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و همراهان گرامی اولین چالش من چالش مالی است �عمولاً براش اقدامی نمی‌کنم منفعلم و فقط سعی می‌کنم این ماه کمتر خرج کنم که ماه بعدی پول بیشتری برام بمونه من متوجه شدم که یکی از باورهای من اینه که برای ثروتمند شدن حتماً باید سواد مالی داشته باشیم و طریقه پول درآوردن و خرج کردن رو بلد باشیم به نظر من این خیلی منطقی میاد دوستانی که می‌تونن کمکم کنند بگم که این باور من آیا باور درستیه چند سال پیش فکر می‌کردم کارمندی بهترین چیز برای یک خانم ه و هم پرستیژ اجتماعی داره هم امنیت مالی ولی الان فکر می‌کنم افتادم توی تله آبباریکه از وقتی که این دوره رو شروع کردم خیلی ایده مالی به ذهنم رسیده تصمیم گرفتم که یکیشون را حداقل عملی کنم در کل در مورد مالی حس ناتوانی دارم و همش نگران آیندم اگر بخوام نگرشم رو درست کنم باید اینجوری فکر کنم که چند سال پیش که کارمندی رو می‌خواستم به راحتی بهش رسیدم الان هم اگر ثروت و درآمد بیشتر رو بخوام حتماً بهش می‌رسم.

    کارمند بودن محدودیت واسه ثروتمند شدن نیست بلکه یه فرصته چون میتونم با خیال راحت میتونم از حقوقم یه سرمایه بسازم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 1753 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جون وهم خانواده ای های عزیزم

    سوال:

    به چالشهایی که توی زندگیت به وجودمی آیدچه واکنشی داری؟

    چالش ها اگر کوچیک باشن نگاهم اینه که خدا راهکاری میفرسته میریم توی دلش وحلش میکنیم

    ولی خب اگر بخوام صادقانه اعتراف کنم من به دلیل رعایت نکردن قانون تکامل باعث شدم یسری

    چالش های بزرگ برام به وجود بیاد که سنگ بزرگ

    شدبرام واز حل کردنشون عاجز شدم.

    ولی تصمیم دارم این سنگ وبه تکه های کوچک

    تقسیم کنم تا حلش راحت تر بشه.

    چالش اولم اینه که

    بخاطر باورهای محدود کنندم توی هرشغلی که رفتم اولش پول خوبی ساختم ولی بعد از یه مدت

    متوقف میشد و توی هرمحصولی که درست کردم توی فروشش این الگو برام تکرار شد و فکر نکردم

    که چه باوری هست که باعث میشه این اتفاق هربار تکرار بشه و آشغال‌ها را زیر مبل دادم یا اینکه گفتم خدا برای من نمی‌خواد چرا خدا پشتم نیست کمکم نمی‌کنه با اینکه میبینه اون همه تلاش می‌کنم و می‌دیدم برای یه سریهاکه هیچ تلاشی نمی‌کنن چقدر کاراشون راحت پیش میره، والان به این نتیجه رسیدم که بشینم وباورهام ودرست کنم چون من همش عجله داشتم دنبال نتایج سریع بودم.

    بجای اینکه بفکرنتیجه نهایی باشم وفارغ ازاینکه

    نتیجه میگیرم یانه به این فکرکنم که چه چیزهایی یادمیگیرم

    مثلا اینکه گفتم عاشق شغل روانشناسی هستم

    توی مدتی که سعی میکردم مشاوره بدم به دوستان اطرافیان یاخانواده

    درس هایی که گرفتم این بود که خب برای بتونم

    درمورد روابط خوب صحبت کنم اول باید خودم نتیجه میگرفتم واسه همین دوره عشق ومودت در

    روابط وتهیه کردم وخدا میدونه چقدر زندگیم تغییر کرد وهمین کار باعث شد بتونم به یه نفرکه اونقدر

    از همسرش متنفر شده بود که تصمیم داشت جدا بشه اونقدر تغییر کرد که همیشه فقط از خوبی های همسرش تعریف میکنه و البته همسرش هم

    کلی تغییر کرده

    موهبت دیگه ای که می تونه برام داشته باشه هی

    مهارت هام بیشتر میشه

    قدرت ارتباط برقرار کردنم بیشترمیشه

    اعتماد به نفسم بالا میره

    انسان به دلیل اینکه یه مهارتی را یاد میگیره خودش وارزشمند میدونه واین ارزشمند دونستن

    خودت باعث میشه چقدر احساس نزدیکی به خدا

    کنی

    اما برای اینکه این مسئله راقدم به قدم حل کنم

    چیکاربایدکنم

    چون هنوز اعتمادبه نفسم ومهارت هام اونقدر بالا

    نرفته که یهو بتونم توی یه جمع سخنرانی کنم پس

    اکتفا میکنم به صحبت کردن با دوستان وخانواده

    واونقدر این کار را انجام میدم تا حرفه ای بشم و

    ووقتی بااین کار راحت شدم میرم قدم بعدی واین

    مسیر وادامه میدم وبه نتایجش هم کاری ندارم.

    انسانهای موفق روی هدفشون تمرکزمیکنن

    خدایاشکرت باخاطر خودت واستادواین سایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    شیما میرعبدالی گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    به نام خداوند هدایت کننده

    سلام استاد عزیزمممم و مریم قشنگممم

    سوال جالبی بود ونیاز به فکر داره

    من وقتی چالشی برامون پیش میاد اتفاق به ظاهر نا جالبی برامون پیش میاد اولش خب ناراحت میشم حتی اعصبانی میشم اما خیلی زود هم من هم همسرم سعی میکنیم با دیدی به قضیه نگاه کنیم که بهمون حس بهتری و بگیم هدایته از راه تضاد یااینکه هر اتفاقی میفته درنهایت به نفع ماست

    و تاجایی که فکر میکنم همیشه اینجوریه که اولش واکنش نشون میدم و کلی حسم بد میشه ولی کنترلش میکنم و با دید خوب بهش نگاه میکنم و اسم هدایت رو میارم روش

    چون به هدایت خیلی ایمان دارم

    البته درگذشته که خیلی منفی تر بودم اینجوری نبود اونموقع منفی میدیدمش و منفی هم میموند توی ذهنم

    اما الآن ذهنم رو کنترل میکنم و زیاد از چالش ها اذیت نمیشم

    عاشقتم استااااددد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    در پی توحید گفته:
    مدت عضویت: 1863 روز

    به نام تنها قدرت کیهان

    سلام

    در پاسخ به سوال مهم خودشناسی واکنش به چالش ها:

    من اگر به معمایی بخورم که مشکلم نیست با اشتیاق وراحت تر به دنبال حل ان می روم

    اگر مشکل شخصیتی و ریشه ای باشد به خواطر صرف انرژی برای تغییر و تنش احتمالی وارد ان نمیشوم ودر بعضی موارد که وارد شدم استقامت خیلی بالا ندارم.

    اگر به مشکل یا تضاد روزمره بربخورم مثل جاماندن از ثبتنام دروس دانشگاه ،عصبانی میشوم وبعدش وسعی میکنم حلش کنم و تقریبا خوب هم منسجمانه ادامه میدهم و سست نمیشوم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    رکسانا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 2382 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم

    استاد میخوام از تضادی بهتون بگم که بی ربط به بحث شما نیست

    ماجرا از این قرار بود که من برای مادرم اسنپ گرفتم تا سوار شدن همراهیش کردم

    راننده اسنپی به مادرم پبشنهاد داده بود که منو به کسی معرفی کنه نمیخوام وارد جزییات بشم

    خلاصه اینکه وقتی مادرم اومد این موضوع گفت

    کلی بهم ریختم حالم واقعا ناجالب شد چرا چون تا الان چنین موضوعی نشنیده بودم

    این حس به مادرم القا کردم

    از اونجا که برادر کوچکم آقا رو میشناخت بهش گفتم برادرم ناراحت شد

    اما بعدش آرام شدم سرنمازم خدا بهم گفت این ی تضاد بود تو که داری میگی روی خودت کار میکنی

    چرا واکنش نشون دادی مگه استادجان نمیگه اعراض کن احساس بد =اتفاق بد

    چرا نیومدی از ی زاویه دیگه نگاه کنی که شخصیت اون آقا تا این حد بوده تو چرا خودتو ناراحت کردی

    تو چرا اجازه دادی که بهم بریزی

    تو بی قید شرط ارزشمندی

    بدون هیچ دلیل ن مدرک ن زیبایی ن شغل ن پول

    ن سن

    تازه الان دارم درک میکنم این حرفو

    خداجونم سرنمازم گفت بنوبس چه درسی گرفتی

    درسهایی که گرفتم

    اولا من ارزشمندم توانا هستم من خالق زندگیم هست ن دیگران زندگی که دلم میخاد خودم میسازم

    دوما.. اعراض کنم و سکوت

    سوما. به هیچ عنوان واکنش نشون ندم چرا چون همش اون حس ناجالب میاد بالا

    چهارم. بیشتر مراقب ورودی هام باشم شکرگزار

    پنجم. از زاویه ای ببینم که حال خوبمو حفظ کنم

    وای نمیدونید استاد الان دارم تو آسمون سیر میکنم انقدر که آرامش گرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3289 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و دوستان هم فرکانسی

    استاد، اسم «چالش» وقتی وارد ذهن میشه، از دیدگاه ذهن محدودکننده، آلارم خطر تولید میکنه، چون باعث تغییر در فرد میشه ولی فردی که مهارت و جسارت وارد شدن به این چالش رو داره، خوب تونسته ذهن قدرتمند کننده ای رو در خودش پرورش بده،

    من خودم یادم میاد وقتی کارشناسی بودم چقدر از موقعیت سخنرانی و ارایه دادن فراری بودم یعنی اگر در کلاس دو گزینه رو استاد مطرح می‌کرد که یا باید ارایه بدین یا نمره میان ترمتون از دست می‌ره من ترجیح میدادم نمرمو از دست بدم تا اینکه برم جلوی دید همه و بخوام ارایه بدم!

    از طرفی هم دوست داشتم درسم رو ادامه بدم ولی میدونستم که در مقاطع بالاتر به خاطر واحد پایان نامه (جلسه دفاع) دیگه جای فراری نیست که بخوام انتخاب کنم!

    این مشکل باعث شد که من به دنبال راه حل بگردم خیلی گشتم، توی کتاب ها، توی اینترنت، توی سخنرانی ها، فهمیدم که این مشکل، تنها مشکل من نیست اکثر افراد از این موقعیت ها فراری هستند

    این گشتن ها منو رسوند به سایت استاد، (به قول مولانا: برد این کو کو مرا زان کوی تو …) یعنی جهان هدایتم کرد از طریق استاد خواهرم، که به صورت تصادفی (تصادفی از دیدگاه اون موقع) سایت استاد رو بهمون معرفی کرد، من و خواهرم شروع کردیم به همراهی با استاد گوش دادن فایل ها، نوشتن خواسته ها، من حتی از تجسم کردن موقعیت ارایه دادن واهمه داشتم، یعنی ذهن محدود کننده ام انقدر بهم قالب شده بود که اجازه این کار رو هم نمیداد،

    من کم کم تونستم اون جسارت رو به دست بیارم که حداقل در کنفرانس های کلاسی شرکت کنم قبلاً ترس از سخنرانی رو به عنوان مشکل می‌دیدم و انقدر به دست و پام زنجیر شده بود که از روبرو شدن با موقعیت های جدید هم واهمه داشتم، (مثل کلیپ سگ سیاه که در سایت هست)، انقدر این ترس بر من غلبه کرده بود که حتی در زندگی هم نمی تونستم به موقعیت های جدید مکان های جدید، تجربه های جدید پا بزارم.

    کم کم جسارت پیدا کردم که قالب ذهنم رو از مشکل به چالش تبدیل کنم توی ذهنم برای خودم این طوری تعریف کردم که اگه من الان این کار رو انجام ندم بعداً پشیمون میشم الان شاید استرس داشته باشی و موقعیت خیلی خطری به ذهنت بیاد ولی بعدا از انجام ندادنش پشیمون میشی،

    تونستم از زیر خروارها خاک ذهن قدرتمندکنندم رو بیرون بکشم که اگه الان انجام ندی بعداً پشیمونی دردش بیشتره، این باعث شد که یک بار امتحان کنم با تکنیک های کنترل ترس از سخنرانی که یاد گرفته بودم شروع کردم تمرین کردم که بتونم یک ارایه عالی داشته باشم میخواستم اون لحظه رو تجربه کنم (داشتم به ذهنم یاد میدادم که از زاویه تجربه کردن به این موضوع نگاه کنه)

    باور اینکه من تنها نیستم و همه از این جور موقعیت ها میترسن باعث ایجاد یک قدر در ذهن من شد که جرات اولین قدم برداشتن رو داشته باشم، (اون موقع ها با خودم میگفتم شاید این ترس یه حکمتی داره، با این دیدگاه هم مصمم تر شدم که حلش کنم که شاید حل این چالش باعث باز شدن یکسری درها به روی من میشه هرچند نمی‌دونستم چی ولی توی دلم افتاده بود)

    اولین بار بعد از این همه کار کردن، رفتم برای ارایه کلاسی در مقطع ارشد، با ترس ولی چون خیلی تمرین کرده بودم سعی میکردم مدیریت شده پیش برم. با کلی اضطراب و استرس که سعی میکردم مدیریتش کنم و نمی دونستم چقدر موفق شدم، ارایه ام رو تموم کردم.

    بعد از اتمام ارایه، استاد شروع کرد به تعریف کردن که چقدر عالی ارایه دادم چقدر زبان بدنم عالی بود، چقدر فن بیانم عالی، بهم گفت تو استعداد مدرس شدن داری و … من از تعجب نمی دونستم باید چیکار کنم، احساس میکردم روی ابرام، توی آسمون دارم پرواز میکنم.

    من پاداش و نتیجه شجاعت پیدا کردن و وارد ترس ها شدن رو از طرف جهان دیدم و این شیرینی انقدر برام لذیذ بود و دلچسب بود که الگویی توی ذهنم شد برای قدم های بعدی، ارایه های بعدی، جلسه دفاع از پایان نامه که چقدر عالی برگزار شد، جلسه مصاحبه دکتری که معنای واقعی تسلیم شدن رو در آن جا دیدم که از بین هزاران نفر شرکت کننده اولین فردی که داورا انتخابش کردن من بودم، جلسه دفاع از رساله دکتری که زیباترین خاطره رو خداوند برام ساخت و الان هم که چندین ساله در دانشگاه دارم تدریس میکنم.

    با وجود این همه تجربه که به دست آوردم، ولی میدونم اگه ذهنم رو ولش کنم باز هم همون ترس ها و اضطراب ها بر من غلبه میکنه، ولی سعی میکنم همیشه اون شیرینی پاداش به دست آمده از غلبه بر ترس رو برای خودم یادآوری کنم که باز جسارت قدم برداشتن به موقعیت های جدید رو داشته باشم، با نوشتن این تجربم در این جا میخوام بیشتر توی ذهنم حک بشه و بعدها بیام و کامنت خودم رو بخونم و بتونم تجربه های جدید رو بهش اضافه کنم، یا جایی که نیار به انگیزه و اراده داشتم با خوندن کامنتم و به یاد آوردن تجربیاتم دوباره انگیزه و جسارت به دست بیارم.

    خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که اون روزها تونستم و جسارت پیدا کردم که وارد ترسام بشم نذاشتم که ترس منو مدیریت کنه و الان نتیجه و پاداش دنیا رو برای جسارتی که به خرج دادم رو دارم میبینم، برکت از هر جنبه وارد زندگی من شد. به قول مریم جان، وارد شدن به این چالش برای من سود بوده و سود بوده و سود! الهی شکرت.

    استاد در خصوص تمرینی که فرمودید:

    چند روز پیش یه موقعیتی برام پیش اومده بود که نمی‌دونستم قبول کنم یا رد کنم، (به خاطر ترس از روبه رو شدن با موقعیت جدید، هر چند که این همه نتیجه به دست آوردم ولی باید همیشه روی خودمون کار کنیم که باورهای مخرب که خاکسترشون مونده زنجیری نباشن که قدرت بگیرن و باز شعله ور بشن) از خدا خواستم که اگه قراره توی این چالش برم و شرکت کنم چون موقعیت جدید بود ذهن محدوده کننده ام، نمی‌خواست بزاره که تجربش کنم مدام مانعم میشد، دیگه تسلیم شدم از خدا خواستم که بهم بگه که چیکار کنم، از خدا نشونه خواستم، شب که وارد سایت شد فایل قسمت دوم، ذهن قدرتمندکننده و محدودکننده رو دیدم قبل از این که فایل رو ببینم، متن رو که خوندم دیدم این دقیقا همون نشونه ای که خدا میگه، واردش شو و نزار که ذهنت محدودت کنه، وقتی که واردش شدم احساس کردم درونم باز بزرگ تر شد، گسترده تر شد.

    چقدر از این نشانه ها رو هر روز توی زندگی میبینم از وقتی که به صورت تمرکزی روی خودم دارم کار میکنم، به خصوص بعدش از شروع دوره ی بی نظیر احساس لیاقت.

    خدایا شکرت.

    استاد جان ازتون سپاسگزارم.

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    عاطفه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1155 روز

    به نام خداوند هدایتگرم

    سلام استاد عزیزم

    جواب سوال اول

    من تا 4 ماه پیش چالش ها را عذابی از خداوند میدانستم که دست بردار من نیست و به خدا میگفتم چ مشکلی با من داری که اینقدر ازارام میدی اصلا چرا منو خلق کردی ، اخه چرا اینقدر لذت میبری از آزار من جالبش این بود که خیلی ها بهم میگفتن خدا میخواد گناهانت از بین بره یا خدا هر کی رو بیشتر دوست داره بیشتر آزارش میده ، منم میگفتم خدایا میشه منو دوست نداشته باشی

    من از چالش ها فراری بودم ، احساس عجز و ناتوانی میکردم گاهی احساس مرگ ، دلم میخواست بمیرم و افسردگی م اوت میکرد، ضربان قلبم بالا می‌رفت و نفسم تنگ میشد حتی اگر اون چالش خیلی خیلی کوچیک میبود مثل خوندن یه کتاب ده صفحه ای در این حد.

    بعد از دیدن فایل تضادها می آیند تا خواسته های ما واضح شوند ، تضادها می آیند تا پیش رفت کنیم نگاه من خیلی تغییر کرد انگار با تضادها دوست شدم و خب حتی الان خیلی جای بهبود داره طرز نگاهم اما زندگی م جوری شده که دائما دارم یه تضادی رو حل میکنم ، یه کاری رو بهبود میدم ، حتی یه رفتاری توی وجودم و

    یادمه همیشه میگفتم منظور حضرت علی ع چیه ( اگر دو روزت مساوی باشه باختی) .

    الان خیلی خوب میفهمم که یعنی هر روز حتی یه بهبود کوچولو توی کارم ، رفتارم ، زندگی م باید داشته باشم ، یه تضادی رو حل کنم ، خداروشکر خداروشکر که هر روز دارم آگاه تر میشم و با این فایل فهمیدم اوه هنوز خیلی مسائل هست که من ازشون فراری هستم و دقت نمیکردم بهشون ، من از تضادها فراری هستم چون مشرکم ، و باید تا حد امکان از شرک توی وجودم فاصله بگیرم

    حل کردن تضادها به معنای واقعی برای من شیرین شدن ، البته وقتی میخوام شروع کنم یه ترسی توی دلم دارم.

    سوال دوم

    1)بازاریابی محصولاتم بزرگ ترین چالش منه

    من مهارت های ارتباطی ضعیفی دارم و خیلی خجالتی هستم ، اصلا روم نمیشه برم تو سوپرمارکت‌ها یا ….محصولاتم و معرفی کنم و همش متکی به خاله م هستم برای فروش ( امروز که داشتم توحید عملی قسمت سه رو میدیدم فهمیدم من مشرکم ، دقیقا استاد که فکر میکردن یکی براش 206 میخره منم همش فکر میکنم خاله م محصولاتم و میفروشه)

    2) آزمون اییین نامه رانندگی چالش بعدی منه

    3) بودن در مجالس مهمانی و عروسی و رقصیدن در مراسم ها بزرگ ترین چالش من بوده

    4)صبح زود بیدار شدن واقعا معضل ی شده برای من

    5) ادامه دادن زبان انگلیسی و المانی

    من در یادگیری مشکلی ندارم و تا سطح B2 و ایلس پیش رفته بودم

    اما بارها و بارها کنارشون گذاشتم ،هی خوندم هی ول کردم

    درواقع من شروع نمیکنم چون ترس از رها کردن شون دارم . و الان یک سال و نیمه کامل‌ دیگه ادامه شون ندادم.

    6) بازی بدمینتون در باشگاه تو مسابقات گروهی شرکت نمیکنم چون ترس از نگرفتن توپ و دارم

    7) یادگیری حتی ساده ترین مسائل کامپیوتری مثل ورد و اکسل و پاورپوینت و….

    مرحله ی سوم

    من تصمیم گرفتم از کوچک ترین قسمت شروع کنم ، ازمون ایین نامه

    از امشب( شنبه 21 بهمن 1402) تا جمعه روزی 4تا ازمون میزنم و مرور میکنم یعنی باید روزی 120 تا تست بزنم

    28 م و 29 م و 30 م سوالات اصلی رو میزنم و سه شنبه یکم اسفند ماه ازمون و میدم .

    الهی شکرت خدایا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    علی عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 2953 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیز و تمام دوستان

    استاد ممنون از فایل ارزشمندتون. من با تمرکز ونکته برداری این فایل ها رو گوش میدم هی بهتر درک میکنم و درکم بهتر میشه و هی میفهمم باور هامو وهی میفهمم نتیجه کار هامو و درک میکنم چیکار باید کنم و چیکار باید نکنم ..

    ممنونم از شما استاد عزیز و گران قدر…

    تمرین 1

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    یه مساله ای که برام پیش میاد اینکه از کوره در میرم و به شدت عصبانی میشم مخصوصا مواقعی که از چیز دیگه ای عصبانی یا ناراحت باشم با بوجود اومدن اون مسائله خیلی زیاد عصبانی میشم و دیگران رو مقصر میبینم خصوصا مسائل مالی

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    خیر .خیلی وقت ها نگاهی که به این مسائل دارم اینکه باعث پس رفت و ضعیف تر شدنم میشود و باعث بیشتر شدن مشکلاتم میشود.

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    بله .مثلا یه هزینه غیر مترقبه برایم پیش میاد به شدت از کوره در میروم و مخصوصا اگر پول نداشته باشم واگر مبلغ رو داشته باشم خیلی کمتر اذیت میشم و راحت تر حل میکنم …

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    مسائل زندگیم مثل مسائل مالی که از حل کردنشون فرار میکنم .مثل این مشکل که وضعیت مالیم بهتر نشده .و باعث شده جنبه های دیگه زندگیم رو تحت تاثیر قرار بده مثل روابطم .مثل روحیه ام که با وضعیت مالی تحت تاثیر قرار میگیره و شرایط سخت و سخت تر میشه…

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:

    ” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “

    ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛ لذت راحتی و آرامش و دغدغه مالی نداشتن و کلی بهتر میشم .چقدر روابطه ام بهتر میشه

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛ ترس تو دل مشکلات رفتن ..ترس دنبال مشتری رفتن و.ترس از دست دادن رابطه

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛ خیلی بیشتر و بیشتر و جوری که میشه گفت کارها مو خدا انجام میده

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛ مهارت با پول دوست بودن.سرمایه گذاری و مهارت کنترل خود

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛ توانایی های مثل من آدم پولسازی هستم .من قدرت خلق زندگی ام را دارم .من از عهده این برآمدم از عهده سخت تر از این هم بر میام

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛ ازادی مالی رابطه بهتر مسافرت های با کیفیت .آرامش داشتن

    چه پیشرفت هایی می کنم؛ پیشرفت مالی .عزت نفس بهتر شدن

    یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

    مرحله سوم:

    کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.

    سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.

    با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.

    دوره ها رو کار کردن

    با پول دوست بودن

    روی بحث ثروت 1 خیلی کار کردن

    عزت نفس رو کار کردن

    یادگیری مهارت ها در مسیر شغل ام

    آروم و پیوسته حرکت کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: