ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 51 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    سلام استاد عشق جان، سلام مریم نازنینم.

    استاد اجازه بدین خودمو در برخورد با چالشها به دو قسمت قبل از استاد و بعد از استاد معرفی کنم. سارای قبل از آشنایی با استاد: ازدواجم با شخصی که تمام آنچه را که نمی خواستم شریک زندگیم داشته باشه رو داشت،من تمام ناخواسته ها رو از یک همسر جذب کرده بودم و این شخص تمام نا خواسته هامو داشت.. حالا واکنش من: اول دنبال مقصر،از خدا متنفر شده بودم که تو منو دوست نداری،چرا زندگیم اینجوری شد،چرا ازدواج فلانی اینقدر موفقه برای من برعکس شد، پدر مادر، خانواده همسر، خود همسر، تنفر پیدا کردن از همه، خود سرزنشی و گریه و گریه و گریه تا جایی که دچار افسردگی شدید شدم که دکتر مغز و اعصاب گفتن این حد از افسردگی برای سن شما عجیبه، و درمان درد من شد دارو و قرص افسردگی، به همراه ی بچه چند ماهه… وااای که چه روزهایی رو تحمل کردم فقط روز رو شب کنم. و با خودم می گفتم زندگیم تمومه.. و بخاطر دخترم که دلم براش می سوخت دست به خودکشی نزدم و فقط ادامه می دادم.

    همسرم باهم خوب نبودیم ولی من اینقدر ضعیف بودم و وابسته ایشون که حتی فکر کردن به طلاق هم برام مثل مرگ بود، که چطور من بدون این شخص زندگی کنم، تازه حالا بچه هم که هست. استاد شرایط افتضاحم ادامه داشت تا برادرم فایل شما رو به من معرفی کرد…

    کم کم با کار کردن روی خودم بلند شدم. قرص افسردگی رو کنار گذاشتم منی که اگه قرص نمی خوردم ذهنم در اختیار خودم نبود. گیج میشدم.. اصلا نمیدونم چجوری ولی به خودم اومدم دیدم ی ماهه قرص نخوردم… تو قدم دوم گفتین ادم نامناسب حذف. استاد طلاقم به راحتی انجام شد منی که اون تایم طلاق بنا به دلایلی منبع درآمدم صفر شد. و منی که طلاق برام مرگ بود گفتم خدایا میخام برم تو دل ترسام..میدونستم آدم مناسبی نیست ولی میترسیدم… مثل سگ از اینکه اگر همسرم نباشه چه اتفاقی برام میفته میترسیدم. ولی استاد جدا شدم به راحتی… و چقدر بعد از طلاقم قوی تر شدم. قبل جدایی برخوردم با مسائل فقط گریه بود. اینکه یکی بیاد بهم کمک کنه منتظر یک دست از بیرون بودم نه دست خدا. دست هر کسی. به شدت شدت ضعیف بودم برای حل مسائل.

    الآن خداروشکر خودم به تنهایی چالش هامو حل میکنم. نمی گم کم نمیارم، نمیگم سریع می پذیرم. ولی خیلی خیلی بهتر از سارای قبل جدایی شدم.

    سر کار که می رفتم چند بار زنگ میزدم، سر کار رفتن هم بعد از آشنایی با فایلهای شما اتفاق افتاد، از همسرم حال دخترم رو می پرسیدم.. دلم تنگ می شد. احساس بدی داشتم که چرا چند ساعته دخترم ندیدم. بی نهایت آدم ضعیفی بودم. ولی الآن بعد از جدایی 2ماهه بنا به دلایلی دخترمو ندیدم.. همه تعجب می کنن که تو اون سارا هستی؟ مگه میشه… خودمم تعجب می کنم از این حد از تغییر…

    از نظر مالی هم منی که به شدت وابسته همسرم بودم الآن رو پای خودمم..

    ازدواج و طلاقی که میتونست منو از پا دربیاره. نابودم کنه. منو تبدیل کرده به سارای که اصلا قابل مقایسه با قبلم نیستم..

    ادعا ندارم که سریع چالش ها رو می پذیرم ذهنم حمله میکنه، حالم بد میشه. ولی خودمو جمع و جور می کنم. به خودم میگم ببین باعث میشه قوی تر بشی صبورتر بشی…

    همه چیز ذهن منه که آیا این چالش رو بپذیرم یا عقب نشینی کنم..اگر کم نیارم چند پله رفتم بالا .. ولی حتی این برخورد با چالش ها هم برای من تکاملی بود….

    ممنونم استاد میبوسمتون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2162 روز

    بنام خدا

    چالشی که اخیرا برام پیش اومده و همین 4 5 ساعت پیش هم باعث بحث‌مجدد بین من و‌همسرم شد

    داستان اومدن پدر و مادر همسرم ب خونه ی ماست

    پدر همسرم از اول دی ماه تا الان بیمارن

    و همسرم کل دی ماه و اوایل بهمن درگیر دکتر بردن پدرش ب شیراز بود تا بیماریش تشخیص داده بشه

    بیماری و درمانش مشخص شد

    تو این مدت هر وقت از شیراز برمیگشتن

    پدر همسرم میرفت خونه دخترش

    البته مادرهمسرم هم اونجا بود

    خداروسکر هردو از عهده کارهای شخصیشون برمیان

    همسرم دوست داره ی مدت والدینش بیان اینجا

    ولی من قبول نکردم

    همسرم عصر اینجوری سر حرف باز کرد‌که

    عاطفه خسته شده

    الان نزدیک دوماهه بابا و مامانم اونجان

    اونا هم خسته شدن و …

    و حالا من

    فبلا ها حرف هنوز تمام تشده بود

    ی طوماااار ردیف میکردم و داد و بیداد و گریه و قربانی نشون دادن و ….

    ولی اینبار

    وقتی داشت صحبت میکرد

    ب خودم میگفتم سکوت کن

    سکوت کن

    فکر کن بعد خرف بزن

    همسرم گفت اکه پدر و مادر خودت بودنم قبول نمیکردی

    و من حرفی نزدم

    تا اینکه هی همسرم ادامه داد که خواهرم گناه داره

    پدر و مادذم وقتی پسرمون کوچیک بود اون نگه داشتن تا تو بری سرکار و …

    من یهو داغ کردم

    و ناخوداگاه یکم تن صدام رفت بالا

    که تو چرا همش طرف اونایی

    یبار کارایی که من کردم ب زبون نمیاری

    کفتم خودت میبینی من ب کارهای خونه خودم هم نمیرسم

    فقط میخوای ب خواسته ات برسی و پدر و مادرت بیان اینجا

    درحالی که اگه میکفتی اونا بیان، منم کمکت میکنم دست تنها نباشی،

    من از کوره در نمیرفتم

    ( میتونم بکم تو خونه با س تا بچه زندگی میکنم

    هنسرم 42 ساله

    پسرم 11 ساله

    و دختر م حدودا 3 ساله)

    حجم کارم بشدت زیاد

    از ریخت و‌پاش و پخت و پز و شست و شو

    شاغلم هستم

    و چیزی که بیشتر از همه باعث‌مقاومت من میشه

    ی عادت پدر و مادرشوهرم که اصلا دوست ندارم

    نمیتونم‌هم‌بی توجه باشم

    چون تو‌خونه ام انجام‌ میدن

    این مسئله ای هست که من دارم ازش فرار میکنم

    و‌ میدونم ‌واقعا مسئولیت نگهداری تنها ب عهده ی نفر چقدر میتونه سخت باشه

    بخش دوم

    بعد از بحث‌، همسرم‌رفتن بیرون و من فرصت داشتم فکر کنم

    و ارومتر بشم

    دیدم اگر پدر و مادر من هم‌بودن ازشون نگهداری میکردم

    ذهنم‌داره موضوع سخت و تلخ نشون میده

    درحالیکه درواقعیت شاید اینقدر سخت نباشه

    بازی ذهنم فهمیدم

    کلا ذهنم اینجوریه که برای موضوعی ک من بهش موضع میگیرم

    خیلی داستان میبافه و اون برام‌سخت و اعصاب خردکن نشون‌میده

    و بارها شده بعد از گذر اون موقعیت دیدم‌که من الکی مته ب خشخاش زدم

    ی نکته ک بنظرم اومد این بود که بخاطر بودن پدر و مادر همسرم و رودربایستی من

    نظم و مرتب بودن خونم بیشتر میشه و منم که دنبال فعالیت بیشتر برای تناسب اندامم میتونه کمک کننده باشه

    و ب خودم کفتم این ی جالش و تو باید ازش سربلند بیرون بیای

    موقتی

    ذهنت مثبت کن تا برای خودت موقعیت داغون نتراشی

    و ذهنم اروم شد

    همین خداروشکر

    بعد خودم زنگ زدم ب پدر همسرم و‌گفتم

    بابا ی چند روزی بیاین اینجا برای تنوع

    و ایشون گفت شاید بیاد

    بعد ب خواهر همسرم هم پیام دادم که ی چند. روزی مامان و بابا بیان تا شما استراحت کنی و استقبال هم کرد

    و‌ب ذهنم اومد ک از همسرم بخوام اون موضوعی ک‌من ناراحت میکنه رو در زمان بودن والدینش ب عهده بگیره

    خوشحالم که اینبار زودتر چالش حل کردم

    قبلا روزها درگیر بودم

    بحث لفظی

    نشخوار ذهنی

    قهر های طولانی

    استاد ممنونم برای اگاهی ها

    سپاسگزار خداوندم برای هدایتم ب این مسیر

    و از خودم ممنونم برای تلاشم در مسیر بهبود شخصیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سودابه گفته:
      مدت عضویت: 2525 روز

      درود دوست عزیز

      بنظر وتجربه‌ من

      مقاومت ذهنی از هر نوعی که باشه وقتی شکسته میشه

      و بقول خودتون بجای نشخوار دادن برای مقاومت بیشتر

      در قالب مسؤولیتی ببینی که از عهده انجامش برمیایی ناگهان گرفتگی قلب به شوقی بدل می‌شود

      و بزرگ شدن در مسیر را به چشم‌می‌بینی

      چقدر از پایان داستان و تصمیم‌شما احساس خوبی پیدا کردم

      ارزوی موفقیت دارم براتون در همه جنبه‌های زندگی

      سلامتی

      خوشبختی

      ثروت

      سعادت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 2162 روز

        سودابه عزیزم سپاسگزارم وقت گذاشتی و کامنت خوندی و جواب دادی

        بذار بهت بگم چیشد

        بعد از تماس من برای اومدن والدین همسرم

        فقط مادر همسرم اومد

        و پدرهمسرم موند خونه دخترش

        وقتی خواهرهمسرم، مادرش اورد پسر کوچیکش هم خواست خونه ما بمونه تا با پسرم بازی کنه،

        من سوپی که برای پدرشون درست کرده بودم بهش دادم و ایشون رفت

        همسرم سرکار بود

        وقتی اومد خونه و دید مادرش اومده خیلی خوشحال شد

        بعد از ناهار یهو دیدم پسر کوچولوی مهمونمون که کلاس اول بغض کرده و چشماش پر از اشک

        ( اولین بار بدون مادرش جایی اومده)

        بهش گفتم میخوای با مامانت صحبت کنی گفت نه

        خودم نامحسوس تو اشپزخونه ب مامانش زنگ زدم و گفتم بچه بغض کرده

        اونم هول کرد و گفت الان میام

        گفتم عجله نکن بیا ی چای کنار هم بخوریم

        اونم قبول کرد و اتفاقا باباش همراهش اورد چقدر هنسرم خوشحال شد

        و من برای پدر ، ی دسر درست کرده بودم که بتونه بخوره

        این حا رو گوش کن

        خواهر همسرم یهو کفت

        فلان فامیل زنگ‌زده‌بیاد دیدن بابا و امپولش هم میزنه

        و مادر همسرم هم که همیشه یشب رو خونه ما میموند

        دیروز ک شنید اون خانم داره میاد دیدنشون

        شال و کلاه کرد و رفت

        موقع رفتن ی نگاهی همسرم بهم‌داشت که احساس کردم میخواد ب باباش بگم بمونه

        منم زود گفتم

        بابا اینجا بمونین ی مدت

        عادل میره وسایلتون میاره

        و خودش گفت فرقی نداره و رررفت

        و وقتی مقاومت میشکنی خدا جطوری برات همه جیز میچینه

        من تو نظر همسرم بخاطر دعوت

        و ناهار و درخواست موندن عزیزتر شدم و خوشحالیش دیدم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          سودابه گفته:
          مدت عضویت: 2525 روز

          درود دوست عزیزم

          چقدر خوشحال‌تر شدم

          وقتی بزرگتر و قوی ‌تر از ذهنمون عمل می‌کنیم و تله و مکرشو درهم میریزیم

          اینها همه نوید رشد و بزرگتر شدن ماست

          در آغوش امن خدا

          فقط باید برایش حرکت کرد

          مسولیت با ماست

          قدم‌ها و مسیر با اوست

          خداروصدهزار مرتبه شکر

          و آرزوی موفقیت روزافزون و حال خوب دارم ممنون از اشتراک تجربه‌ وحال خوبتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مهدی دریس گفته:
    مدت عضویت: 1414 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد عزیز سلام مریم خانم گل

    در ابتدا واقعا از شما ممنونم که چنین فایلهای با ارزش و تاثیر گذاری رو در اختیارمون قرار میدید سپاسگزار شما هستم

    استاد فرمودید که وقتی با چالشی یا مسئله ای روبه رو می‌شویم چه واکنشی از خودمون نشون میدیم؟آیا این نگاه رو داریم که فرصتی هست برای پیشرفت یا اینکه احساس ناتوانی میکنیم و فرار میکنیم

    در جواب باید بگم وقتی انسان روی خودش کار میکنه و ناامید نمیشه و توی مسیر درست ادامه میده یواش یواش متوجه چگونگی کار کردن جهان و قوانین میشه من در گذشته و قبل از ورود به این سایت الهی اصلا تفکرم در مورد اتفاقات و چالش‌های زندگی این بود که خدا برام نخواسته اصلا همه چیز دست خداست اگر الان این مشکل رو دارم خب خدا خواسته و تقدیره منه و کاریش نمیشه کرد با این نوع نگاه مواقعی که هم چالشی نداشتم و همه چیز خوب بود میگفتم ببین اگر خدا برات بخواد همه چیز درست میشه پس عملا من هیچ اقدامی نمیکردم و کل زندگیم برگی بود توی باد که ممکن بود هر طرفی بره ولی زمانی که به لطف شما استاد عزیز با خدای واقعی آشنا شدم و فهمیدم که خدا چیزی جز انرژی مطلق و حاکم برجهان نیست و من هستم که با افکارم این انرژی رو میتونم به نفع یا ضرر خودم در بیاورم دیگه همه چیز عوض شد و من خودم رو خالق صدرصد تمام شرایطم دونستم و یواش یواش توی این مسیر گام برداشتم و به لطف خدا هرروز بهتر و بهتر شدم و هر چی این مسیر رو جلوتر رفتم فهمیدم که اگر چالشی توی زندگیم بوجود بیاد میتونم با صبر با ایمان به خدا با این نگاه که این مسئله اومده که من بیشتر رشد کنم و حرکتم بیشتر بشه و حتما خیر و صلاح من هست و یا اینکه حتما این پاسخ به درخواست من میتونه باشه و حل کردنش باعث میشه من انسان قوی تری بشوم تونستم تا حدود قابل قبولی بر چالش‌های زندگیم پیروز بشم و حتی زمانی که برخی از اون چالش‌ها حتی به نتیجه مطلوب نرسه امیدم رو از دست ندم و بازهم ادامه بدم حتی توی بعضی از مسائل چندین راه رو امتحان میکنم و هیچکدوم نتیجه نمیده ولی خودم رو سرزنش نمیکنم و بازهم راههای بیشتری رو امتحان میکنم اینم بگم که تمام این اصول و پیروی از اونها رو من از شما استاد عزیز یاد گرفتم.

    تمرین : استاد فرمودید که چه مسئله ای داریم که بجای حل کردنش داریم ازش فرار میکنیم

    مرحله اول؛ مسائل زیادی توی زندگیمون هست که باید حل بشه ولی همیشه یکیش مهمتره و میتونه با حل شدنش چندتا مسئله دیگه هم بطور خودکار حل کنه مسئله ای که من مدتها درگیرش هستم و قلبا دوست ندارم انجامش بدم غیبت کردن هست که خودم دوست ندارم اینکار رو بکنم ولی توی جمع دوستانه یا همکارهام یا جمع های خانوادگی که قرار میگیرم چون اکثریت این کار رو انجام میدن ناخواسته وارد میشم و من هم مثل اونها میشم و شروع به غیبت کردن میکنم ویه جوری شده که تاثیری منفی خیلی زیادی میگیرم چون منی که میدون قانون چیه و میدونم قانون خواسته و ناخواسته نمیشناسه و میدونم با غیبت کردن دارم فرکانس بد میفرستم و عواقب این فرکانس تجربه بد هست پس باید خودم بتونم بر این مسئله غلبه کنم و هرجور شده انجامش ندم.

    مرحله دوم؛ غیبت نکردن به معنای فرکانس بد نفرستادنه و میتونم افکارم رو به سمت خوبیها جهت بدم میتونه تمرینی باشه که خودم باشم و با دیگران هم جهت نشم و افکار خودم رو داشته باشم و دیگران رو بیشتر دوست داشته باشم جهان رو جای بهتری کنم اعتماد به نفسم رو افزایش بدم،میتونم توی جمع های بهتری وارد بشم و کلی چیز مثبت و پر انرژی جدید دریافت کنم و روحیه بهتری داشته باشم دیدگاهم نسبت به بقیه خیلی بهتر میشه دیگه نگران حرف بقیه نیستم چون به مرور یاد میگیرم و باور میکنم منی که غیبت نمیکنم و کسی رو قضاوت نمیکنم دیگران هم با من همین شکلی هستند خیلی احساس خوبی میگیرم از خوب بود دیگران،فرکانسهام مثبت میشه و میتونه باورهام رو تقویت کنه که همیشه مثبت نگر باشم و از همه مهمتر کانون توجه ام بر نکات منفی نیست چون اساس غیبت بد و بدگویی هست‌.

    مرحله سوم ؛

    باید یه سری اقدامات عملی انجام بدم که به بخش های کوچک تقسیم کنم و انجام بدم توی قدم اول میتونم توی هر جمعی قرار نگیرم و اگر به هر دلیلی مجبور شدم که اونجا باشم یه دلیلی پیدا کنم و محل رو ترک کنم جوری که بی احترامی نکرده باشم و توی قدم بعدی بتونم موضوع رو آگاهانه تغییر بدم و به جهت خوب ببرم،میتونم در صورتی که از من در مورد موضوع نظر خواسته شد هم رنگشون نشم و نظر مثبت و خوبی داشته باشم تا بقیه هم تشویق بشن و کلا فضا مثبت بشه و اگر توی این مسیر احیانا ناخواسته اشتباه کنم ناامید نشم و بدونم این بخشی از راه هست و باید فقط ادامه بدم.

    استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم از شما که باعث شدید در مورد چالشی که مدتها داشتم بیام و بنویسم و تمرکز کنم بر حل مسائلم و بهبود بدم خودم رو قدمی به سوی خوبی و آرامش بردارم به لطف خدا و کمک‌های شما شروع میکنم و به امید خدا میام و از نتایج و اقداماتی که کردم براتون مینویسم فعلا خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حسین نسب كمال گفته:
    مدت عضویت: 3953 روز

    سلام استاد

    برای من دقیقا چالش خود زبان انگلیسی هست که سالهاست دارم ازش به روشهای مختلف فرار میکنم چند وقتی هست در

    پاسخ به یکی از سوال فانوس دریایی(آیادر طول روز برای هدف اصلی امسالت کاری انجام دادی؟) هر روز در دفترم برای خدا

    می نویسم (من از سالها پیش آرزو داشتم زبان انگلیسی آموزش ببینم و یاد بگیرم اما هیچ وقت نتوانستم این اتفاق را خلق

    کنم و ادامه بدهم ) و هر روز دعای من این بوده وهست که خدایا منو در این مسیر زیبا قرار بده تا بنوانم خوب یاد بگیرم و آموزش ببینم.

    و العان که این فایل را داشتم گوش می دادم دقیقا خدا داره منو راهنمایی میکنه که از این روش میتوتی به هدفت برسی.

    سالهاست که پیام آور زندگیها شدی و زندگی ها خلق کردی .

    در کنار مریم خانم عزیز شاد . سالم . ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهدی دریس گفته:
    مدت عضویت: 1414 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد عزیز سلام مریم خانم گل

    در ابتدا واقعا از شما ممنونم که چنین فایل های با ارزش و تاثییر گذاری رو در اختیارمون قرار میدید سپاسگزار شما هستم .

    استاد فرمودید که وقتی با چالشی یا مسئله ای روبه رو می‌شویم چه واکنشی از خودمون نشون میدیم؟آیا این نگاه رو داریم که فرصتی هست برای پیشرفت یا اینکه احساس ناتوانی میکنیم و فرار میکنیم

    در جواب باید بگم وقتی انسان روی خودش کار میکنه و ناامید نمیشه و توی مسیر درست ادامه میده یواش یواش متوجه چگونگی کار کردن جهان و قوانین میشه من در گذشته و قبل از ورود به این سایت الهی اصلا تفکرم در مورد اتفاقات و چالش‌های زندگی این بود که خدا برام نخواسته اصلا همه چیز دست خداست اگر الان این مشکل رو دارم خب خدا خواسته و تقدیره منه و کاریش نمیشه کرد با این نوع نگاه مواقعی که هم چالشی نداشتم و همه چیز خوب بود میگفتم ببین اگر خدا برات بخواد همه چیز درست میشه پس عملا من هیچ اقدامی نمیکردم و کل زندگیم برگی بود توی باد که ممکن بود هر طرفی بره ولی زمانی که به لطف شما استاد عزیز با خدای واقعی آشنا شدم و فهمیدم که خدا چیزی جز انرژی مطلق و حاکم برجهان نیست و من هستم که با افکارم این انرژی رو میتونم به نفع یا ضرر خودم در بیاورم دیگه همه چیز عوض شد و من خودم رو خالق صدرصد تمام شرایطم دونستم و یواش یواش توی این مسیر گام برداشتم و به لطف خدا هرروز بهتر و بهتر شدم و هر چی این مسیر رو جلوتر رفتم فهمیدم که اگر چالشی توی زندگیم بوجود بیاد میتونم با صبر با ایمان به خدا با این نگاه که این مسئله اومده که من بیشتر رشد کنم و حرکتم بیشتر بشه و حتما خیر و صلاح من هست و یا اینکه حتما این پاسخ به درخواست من میتونه باشه و حل کردنش باعث میشه من انسان قوی تری بشوم تونستم تا حدود قابل قبولی بر چالش‌های زندگیم پیروز بشم و حتی زمانی که برخی از اون چالش‌ها حتی به نتیجه مطلوب نرسه امیدم رو از دست ندم و بازهم ادامه بدم حتی توی بعضی از مسائل چندین راه رو امتحان میکنم و هیچکدوم نتیجه نمیده ولی خودم رو سرزنش نمیکنم و بازهم راههای بیشتری رو امتحان میکنم اینم بگم که تمام این اصول و پیروی از اونها رو من از شما استاد عزیز یاد گرفتم.

    تمرین : استاد فرمودید که چه مسئله ای داریم که بجای حل کردنش داریم ازش فرار میکنیم

    مرحله اول؛ مسائل زیادی توی زندگیمون هست که باید حل بشه ولی همیشه یکیش مهمتره و میتونه با حل شدنش چندتا مسئله دیگه هم بطور خودکار حل کنه مسئله ای که من مدتها درگیرش هستم و قلبا دوست ندارم انجامش بدم غیبت کردن هست که خودم دوست ندارم اینکار رو بکنم ولی توی جمع دوستانه یا همکارهام یا جمع های خانوادگی که قرار میگیرم چون اکثریت این کار رو انجام میدن ناخواسته وارد میشم و من هم مثل اونها میشم و شروع به غیبت کردن میکنم ویه جوری شده که تاثیری منفی خیلی زیادی میگیرم چون منی که میدون قانون چیه و میدونم قانون خواسته و ناخواسته نمیشناسه و میدونم با غیبت کردن دارم فرکانس بد میفرستم و عواقب این فرکانس تجربه بد هست پس باید خودم بتونم بر این مسئله غلبه کنم و هرجور شده انجامش ندم.

    مرحله دوم؛ غیبت نکردن به معنای فرکانس بد نفرستادنه و میتونم افکارم رو به سمت خوبیها جهت بدم میتونه تمرینی باشه که خودم باشم و با دیگران هم جهت نشم و افکار خودم رو داشته باشم و دیگران رو بیشتر دوست داشته باشم جهان رو جای بهتری کنم اعتماد به نفسم رو افزایش بدم،میتونم توی جمع های بهتری وارد بشم و کلی چیز مثبت و پر انرژی جدید دریافت کنم و روحیه بهتری داشته باشم دیدگاهم نسبت به بقیه خیلی بهتر میشه دیگه نگران حرف بقیه نیستم چون به مرور یاد میگیرم و باور میکنم منی که غیبت نمیکنم و کسی رو قضاوت نمیکنم دیگران هم با من همین شکلی هستند خیلی احساس خوبی میگیرم از خوب بود دیگران،فرکانسهام مثبت میشه و میتونه باورهام رو تقویت کنه که همیشه مثبت نگر باشم و از همه مهمتر کانون توجه ام بر نکات منفی نیست چون اساس غیبت بد و بدگویی هست‌.

    مرحله سوم ؛

    باید یه سری اقدامات عملی انجام بدم که به بخش های کوچک تقسیم کنم و انجام بدم توی قدم اول میتونم توی هر جمعی قرار نگیرم و اگر به هر دلیلی مجبور شدم که اونجا باشم یه دلیلی پیدا کنم و محل رو ترک کنم جوری که بی احترامی نکرده باشم و توی قدم بعدی بتونم موضوع رو آگاهانه تغییر بدم و به جهت خوب ببرم،میتونم در صورتی که از من در مورد موضوع نظر خواسته شد هم رنگشون نشم و نظر مثبت و خوبی داشته باشم تا بقیه هم تشویق بشن و کلا فضا مثبت بشه و اگر توی این مسیر احیانا ناخواسته اشتباه کنم ناامید نشم و بدونم این بخشی از راه هست و باید فقط ادامه بدم.

    استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم از شما که باعث شدید در مورد چالشی که مدتها داشتم بیام و بنویسم و تمرکز کنم بر حل مسائلم و بهبود بدم خودم رو قدمی به سوی خوبی و آرامش بردارم به لطف خدا و کمک‌های شما شروع میکنم و به امید خدا میام و از نتایج و اقداماتی که کردم براتون مینویسم فعلا خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1956 روز

    به نام خدا

    سلام

    اول یه چیزی رو بگم. نوشتن همین کامنت یه چالشی بود که باید پشت سر میذاشتم و خوشحالم دارم این کار رو می کنم.

    من به همیشه دنبال این بودم که بدونم کار مورد علاقم چیه و همیشه شک داشتم و مبهم بود برام ولی چیزی که یادم داد تمرین دوم این بود که وقتی نگاه خودمو از نتیجه اون چالش بردارم و به مسیری بذارم که میتونم تجربه کنم، اونوقته که مخشص می کنم چه لذتی مد نظرمه و چی رو دوست دارم و با قدم گذاشتن تو اون مسیر چی گیرم میاد و علاقه مند میشم بهش یا علاقه پنهانمو پیدا می کنم. پس همین که تمرکز روی فرایند و مسیر باشه فارغ باعث میشه من با علایق و کاری که میخوام زندگی کنم.

    کاری که این قسمت در نهایت من کردم اول لیست کردن چالش های مهم پیش رو که حل نکردنشون خیلی اذیتم میکنه بود بعد ریشه های مشترک کلیشونو مشخص کردم که چرا نمیتونم حلش کنم (وارد جزییات نشدم همون اول کار) بعد به این فکر کردم که الان از بین اینا کدومشون واجب تره اول بهش رسیدگی کنم؟ یکی رو انتخاب کردم که اگه حلش نکنم بعدا بیشتر حسرتشو میخورم، بعد به سئوالای تمرین دوم جواب دادم که کمکم کنه بهتر بفهمم چرا میخوام چالشمو حل کنم و یه جورایی اهرم رنج و لذتم بشه و بعد قدم های کوچک پیش روم رو که میدیدم برای انجام دادنش تعیین کردم. مورد اخر اینطوری بود که اول سبک شخصیتیم رو در نظر گرفتم که با توجه به اون دوست دارم به چه سبکی قدم اولم رو انجام بدم اینکه جوری شخصی سازیش کنم که به شخصیت و تمایلم به نحوه انجام کارا بخوره خیلی برام مهم بود چون شیوه هایی که بهم نمیخورد رو قبلا که امتحان کردم هیوچوقت براشون انگیزه کافی نداشتم و همیشه ته دلم یه “این مدلی که میخوام نیست” ای اعلام حضور میکرد. پس تصمیم گرفتم قدم اول رو که شیوه انجام اون کار بود با دقت مشخص کنم با توجه به ویژگی شخصیت خودم. قدم بعدی رو مشخص کردن کمترین زمانی که تاحالا اون کار رو انجام داده بودم در نظر گرفتم. بعد با خودم گفتم خب تو تاحالا در کمترین حالت ممکن این مدت این کارو انجام دادی یعنی بقیه مواقع تایم بیشتری به اون کار توی روز اختصاص میدادی (دارم راجب دقیقه ها حرف میزنم) و یه تایم واقع بینانه ای سعی میکنم مشخص کنم براش که هر روز اونقدر زمان به انجام اون قدم اختصاص بدم و بعد بسطش بدم که دیدی تونستی در اون مدت زمان انجامش بدی؟ پس یه ذره بیشترش کنی هم میتونی چون اون زمان که بهت فشار میاورد تونستی و الان دیگه بهت فشار نمیاره و عادی شده پس اون الگوی موفقیت آمیزو بازم میتونی تکرار کنی مثل وزنه زدنه یه جورایی که به مرور وزنه های سنگینتر میتونی بزنی و برات راحت میشه) و هرچی میرم جلوتر مطمئنا قدم های بعدی و بعدی رو جلوی روم میبینم چون به هرحال از پله یک نمیتونی پله صدم رو ببینی هی باید نگاه کنی قدم بعدی چیه و تمرینی که به خودت میدی به مراتب بنظرم با توجه به تغییر تو جزییاتش تغییر میکنه که ادم خودش متوجه میشه.

    پس اینجوری شد که وقتی تعیین کردم اولین کار کوچیکی تاکید میکنم کوچیکی که میخوام در راستای این حل این چالش انجام بدم چیه، بعد که بهش عادت کردم و دیگه سخت نبود برام بعد برم سراغ قدم های کوچیک بعدی همزمان و در راستای با اون. البته قبلش اگه که نمونه هایی از اون چالش به شکل های دیگه تو جنبه های دیگه زندگیم پیش اومده بود که من از پسش بر اومدم رو به خودم یادآوری میکنم که اولا عملکرد خوب گذشتم برای خودم الگویی بشه و دوم اعتماد به تفس، انگیزه و خود باوری و ایده هایی که برای حلش به ذهنم میاد بیشتر بشه. مثل همون تشابه وزنه زدن تو باشگاه و پیشرفتی که مثلا داشتم با مسیر این چالشی که پیش رومه یا نمونه های دیگه که ریشش با این چالش یکی بود ولی از پس اونا براودم. بنظرم این موثر تر از تجربیات بقیس چون دیگه مستقیما خود خودت انجامش دادی خودباوریت چندبرابر بیشتر میشه ولی پیدا کردن الگوهای خارجی هم اگه این مورد اول شد یا نشد بنظرم به شدت موثره توی حل چالش.

    ممنونم که این فرصت رو دراختیارمون قرار دادین که حل مسئله و برخورد با چالش هامونو یاد بگیریم عاشقتونم. خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    الهام امیریان گفته:
    مدت عضویت: 1158 روز

    بسم الله رب العالمین

    سلام خدمت بزرگترین استادان جهان

    استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته جان

    اول از همه یه دنیا سپاسگذار خداوندم که مرا در این مسیر رشد و پیشرفت و توحید قرار دادو بعد میریم برا پاسخ به سوالات این جلسه خداجونم به امید تو

    با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    قبل از آشنایی با استاد و مخصوصا قبل از ورود به دوره شیوه حل مسائل به شدت احساس ناامیدی و فرار رو داشتم و خیلی زود شروع به گریه کردن میکردم و اینقدر حالم بد میشد که تا چن روز حالت بغض رو داشتم ولی خداروصد هزار مرتبه شکر با ورود به دوره حل مسائل خییییلی بهتر شدم هنوز اون گریه ها هست مخصوصا وقتی یکی ازم بپرسه چی شده شرو به گریه میکنم ولی قبلا اگر کسی هم نمیپرسید من گریه هامو داشتم ولی تو تنهایی خودمو آروم میکنم میگم حتما خیره و خیلی خیلی زودتر خودمو از اون حال بیرون میارم و سعی میکنم حالمو هر جور که شده خوب کنم و از وقتی هم که در دوره لیاقت شرکت کردم به این نتیجه رسیدم که باید ببینم چه درسی میتونم بگیرم و فقط بخاطر اینکه چه درسی ازش بگیرم روش تمرکز میکنم نه چیز دیگه ای

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟ایمان داشتن به خودم و اینکه نمی دانم چه تواناییها و چه علاقه ای دارم تا بتوانم ازش ثروت خلق کنم چنتا از تواناییهامو میدونم ولی دقیق نمیدونم به کدومشون بیشتر تمایل دارم که برم سمتش تا تو اون زمینه خودمو بهبود ببخشم مثلا آرایشگری ،قنادی،طراحی ساختمان.

    ‌باید خییلی بهتر خودمو بشناسم تا بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم خداجونم خودت کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سپیده منصوری گفته:
    مدت عضویت: 999 روز

    به نام یگانه قدرت جهان هستی

    سلام خدمت استاد عزیزم ،مریم جانم و دوستان گرامی

    ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده،2

    استاد عزیزم بسیار بسیار از شما سپاسگزارم که چنین دوره ارزشمندی رو به ما هدیه دادید..

    من تو همین چند روز و با انجام تمرینات جلسه یک و دو، خیلی نتایج درونی داشتم و واقعا خوشحالم از این موضوع

    سوال؛

    به طور کلی با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می آید چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که :این چالش فرصتی برای بهبود و یادگیری و پیشرفتم است؟

    یا احساس ناتوانی و نا امیدی می کنی و سعی میکنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟

    پاسخ:

    هر چه به خاطر میارم همیشه انجام کارهای جدید واسم مشکلی نداشته حتی دوستداشتم یادبگیرم..و همیشه هم خوب عمل کردم..گاهی توی زندگی خودم و حتی خانواده ام مسایل و چالشهای بزرگی رو حل کردم که هم خودم اعتماد به نفسم بالاتر رفت و هم دیگران برای من احترام بیشتری قائل بودند..

    اما گاهی که خیییییلی کم پیش اومده شاید بیشتر به خاطر وابستگی حاضر به وارد شدن به چالشی نبودم..

    مثلا چند سال پیش از من خواستند که مسئولیت یکی از کلینکهای مربوط به بیمارستان رو به عهده بگیرم..من تو کارم عااااللی بودم ولی از اونجاییکه با همکاران خوش بودیم و دیگه سالها همدیگه رو میشناختیم قبول نکردم با اینکه فرصت خیلی خوبی بود.و بخشی هم به خاطر اینکه میگفتم اگر ی وقت از پسش بر نیام کل سابقه ام زیر سوال میره و خلاصه که نپذیرفتم..

    اما در زندگی ام کارهای بزرگی کردم و اثرات بزرگی حتی در روند زندگی خانواده ام گذاشتم.

    مرحله اول:

    اما چالشی که خیییلی انجامش واسم سخت بود و ازش فرار میکردم انجام تمرین اگهی بازرگانی در جلسه 6 عزت نفس بود…دو یا 3 ماه میشه که ذهنم اجازه نمیداد این تمرین رو انجام بدم..البته فقط دوبار انجام دادم یکبار برای همسرم و یکبار هم برای خواهرم و دیگه ترس و ترس از اینکه چی میگن؟؟ پشت سرم چی میگن؟ تو دلشون چی میگن؟!!!!!! وووووووو

    اما استاد جانم وقتی در این فایل گفتید اصلا به نتیجه فکر نکن که چی میشه فقط وارد مسیر بشو من دیروز دوبار در سختترین جمعها که ذهنم خیلی بازی میداد وارد این چالش شدم و تمرین رو انجام دادم و دیدم اصلا و اصلا سخت نبود..اتفاقا همه دست زدند واسم و تحسینم میکردند و تازه ویژگیهای مثبت دیگه ای هم اونا اضافه میکردند..من بسیار از شما سپاسگزارم..اصلا نمیدونید من چقدرررر سبک شدم و چقدر خودم رو تحسین میکنم..نمیدونم باید با چه کلامی از شما سپاسگزاری کنم که من در همین دو جلسه دوتا تغییر اساسی کردم..خدایا شکرررررررررررت

    مرحله دوم:

    واقعا من اینکارو در انجام چالش بالا انجام دادم

    و چقدر تحسین دریافت کردم

    چقدر اعتماد به نفسم برای انجام مجدد این تمرین بالاتر رفت

    می ترسیدم جلوی بعضی ها اجرا کنم و اتفاقا همونها خیلی تشویقم کردند

    احساس سبکی و آرامش دارم

    خودم رو تحسین میکنم و به خودم افتخار میکنم

    مرحله سوم:

    من چون میخوام بارها این تمرین رو انجام بدهم در جمعهای غریبه و دوستان تصمیم گرفتم هر روز 5 دقیقه جلوی آینه انجام بدم با صدای نسبتا بلند و تصور کنم در جمعی که خصوصا واسم سختتر هست دارم انجام میدم و همه تحسین میکنند.

    از جمعهای کوچک و یا حتی تک نفره شروع میکنم و کم کم در جمعهای بزرگتر حتما میتوانم و اصلا واسم مهم نیست که نتیجه چیه و اونها چی میگن!!!!

    فقط انجام میدم و حواسم به اینه که چه فوایدی برای رشد شخصیتم و در نتیجه زندگی ام ، دارد.

    باز هم خدارا شکر میکنم که من را به این مسیر هدایت کرد..من هر روز دارم شناخت بیشتری نسبت به خودم پیدا میکنم و این در روابط و زندگی ام خیلی واسم موثر بوده..

    خودم رو خیلی تحسین میکنم که در بزرگترین چالش زندگی هر فردی که تغییر شخصیتی است وارد شدم و مستمر و مصمم ادامه میدهم و هر روز نتایج بسیار درخشانی دریافت میکنم که نمونه اش شناخت بهتر خودم هست با انجام تمرینات،کامنت گذاشتن،کامنت خواندن،اعراض،کنترل کانون توجه، داشتن احساس خوب،و هر روز بیشتر و بیشتر خودم رو تحسین میکنم و به خودم افتخار میکنم..

    استاد عزیزم خدارو شکر که شمارو دارم چون تمام این تغییراتم رو مدیون وجود پربرکت و پر از مهر شما هستم

    از همه دوستانی که تجربیاتشون رو به اشتراک میگذارن خیلی ممنونم چون واقعا مطالعه کامنتهای ارزشمند شما در این مسیرِ بی نظیر خیلی به من کمک میکنه و انگیزه میده.

    دوستتون دارم

    در پناه خدای بسیار عطا کننده و دانا روز و روزگارتان عااااالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Ati گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم

    دربرخورد به چالش هایی که برمیخورید یا یک مسئله ای در زندگیتون پیش میاد چه واکنشی نشون میدید،چه برخوردی با اون مسئله دارید؟

    در جواب به این سوال باید بگم که اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که احساس ناتوانی میکردم و میکنم از زمانی که بیشتر روی خودم کار میکنم به اگاهی رسیدم که از دل هر تضاد و ناخواسته ای میشه به رشد و پیشرفت بیشتر رسید و تضادها میان که شخصیت مارو رشد بدن اما تا به الان این آگاهی به عمل نرسیده که واقعا بگم نه دیگه از تضادهام نمیترسم و ازشون فرار نمیکنم اما میدونم که میشه به این نقطه رسید برای همین این مسیر رو ادامه میدم تا در سطح ناخودآگاه قدرتمندتر بشم و همون دید اولیه م هم به تضادها تغییر کنه..

    البته فکر میکنم بوده مواردی که در اونها بهتر عمل کردم و اعتماد به نفس بیشتری داشتم اما در بعضی موارد هم کاملا احساس ناتوانی میکنم …

    تمرین این جلسه:

    چه چالش و مسئله ای در زندگیتون هست که به خاطر ترس ازش فرار میکنید؟ یه چالشی هست که می دونید باید حلش کنید ولی دارید ازش فرار میکنید؟

    خوب استاد الان تقریبا چند ساله چالش من کسب و کارهست، دلم میخواد درآمد مستقل داشته باشم اما بعدها که توی سایت فعالیت داشتم فهمیدم موضوع داشتن درآمد من به عدم عزت نفس و اعتماد به نفسم برمیگرده این که میخواستم همیشه خودم رو به دیگران اثبات کنم و برای همین صرفا درآمد داشتن رو انتخاب میکردم اما الان خیلی بهتر شدم خودم رو ارزشمند میدونم فارغ از داشتن یا نداشتن درآمد شخصی و کمی بهبود داشتم البته که هنوز باید روش کار کنم و روز به روز دارم در پذیرش خودم همینطوری که هستم بهتر و بهتر میشم …

    الان دیگه بعد از پایین و بالاهایی که داشتم و تجربه کارهای مختلف در محیط های کاری به این قطعیت رسیدم که دوست دارم ارزش خلق کنم و کسب و کار مستقل خودم رو داشته باشم پس الان چالش من که میخوام با استفاده از تمریناتی که شما دادید روش کار کنم چالش ایجاد و گسترش کسب و کارم باشه …

    من همیشه دوست داشتم ارزشی خلق کنم که بدونم همین الان مشتری داره و برای مردم شناخته شده ست تا مردم آمادگی پرداخت بها براش داشته باشند اما الان یه موضع انتخاب کردم که شاید برام خیلی بزرگ دیده میشه در نظرم چون احساس میکنم جامعه الان شاید براش زیاد ارزش قائل نباشه چون اکثرا فقط به فکر نیازهای اساسی خوراک و پوشاک هستن اما ارزشی که من قراره خلق کنم برای همه مردم نیست برای کسایی که ارزششو میدونن و من نمیتونم کل یک جامعه رو تغییر بدم اما قطعا هستن افرادی که ارزش کار منو بفهمن و بابتش بها پرداخت کنن.

    من میخوام یه فضای پرورش فکری کودک و نوجوان راه اندازی کنم و محصولات مرتبط که خودم قبولش داشته باشم ارائه بدم یا حتی محصولات اختصاصی تولید کنم اما خوب این میشه گفت چشم انداز چندین ساله منه

    خوب استاد این هدف و چالشی که من انتخاب کردم و میخوام واردش بشم خیلی بزرگ تر از اندازه الان منه ،یعنی باوجود اینکه چندین ماهه بهش علاقمند شدم و دوست دارم انجامش بدم اما چون به نظرم یک هیولای ترسناک میاد همش دارم به فردا موکولش میکنم میگم از فردا براش اقدام میکنم و همینطوری روزها داره میگذره اما این سری فایلها که از شما روی سایت اومد برای من هدیه خداست که با یه راهکار عملی واردش بشم …

    تمرین2:بیاید ذهنیتتون رو در مورد اون چالش تغییر بدید به جای اینکه روی مرحله نهایی تمرکز کنید بیاید روی سفری که برای حل این چالش دارید تمرکز کنید…اگه شکست بخورم چی میشه؟ اگه جواب نده چی میشه؟ بگید چه چیزهایی توی برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت،چه مهارت هایی کسب خواهم کرد، چه توانایی هایی در من بیدار میشه ،چقدر ترس هام کمتر میشه،چه نعمت هایی به من داده میشه،چه پیشرفت هایی میکنم فارغ از اینکه از پسش بربیام یا برنیام!!

    خوب من همیشه همین نقطه نهایی کارم رو در نظر میگرفتم و میگفتم آخه چطوری انجامش بدم!

    من این همه توانایی ندارم!

    من اصلا تحصیلاتم ربطی به این حوزه نداره!

    اگه شکست بخورم و کم بیارم چی؟ آبروم میره و مورد تمسخر قرار میگیرم!

    بهتر نیست کسب و کاری رو انتخاب کنی که نتیجه ش معلوم باشه نه اینکه نمیدونی چی میشه و اصلا متقاضی داره یا نه!

    اما تصمیم گرفتم این چالش رو انتخاب کنم و برم تو دلش چون الان باوردارم انسان هرکاری رو که دوست داشته باشه انجام بده میتونه انجام بده و خداوند هدایتش میکنه به سمت خواسته ش و ایده ها میان فقط باید نترسی و براش حرکت کنی، خوب با این باور جدیدم من میخوام اجراییش کنم و مطمئنم تو دل این مسیر هم رشد شخصیتی میکنم و هم مسیرم برام واضح و واضح تر میشه…

    تمرین3: بیاید کارهایی که باید برای حل این چالش انجام بدید به قسمت های کوچیک قابل مدیریت و قابل انجام تقسیم کنید و تمرکز کنید روی قدم اول…

    جوری که یک سنگ بزرگ نباشه که نتونید برش دارید یه چیز کوچیک باشه و هربار بهتر و بهتر بشه..

    خوب من میخوام این هدف بزرگ رو بشکنم به قسمتهای کوچیک قابل انجام ..

    خیلی هدایتی با کتاب هایی توی این مسیر آشنا شدم که خط خوبی به من داد برای اینکه یه سری مسائل پایه تو این حوزه رو بدونم و چندین تا هستن یکی دوتاشو خوندم اما احساس میکنم باید بیشتر تکرارشون کنم تا خوب برام جابیفته پس من به عنوان قدم اول از امروز 20 بهمن ماه 1402 تعهد میدم که هفته ای یک کتاب بخونم و یک مقاله در این حوزه در وبسایتی که آماده کردم منتشر کنم ،چون دارم همزمان خودم هم آموزش میبینم برام خیلی دور از دسترسه که بتونم روزانه محتوا تولید کنم پس فعلا و در این سطح از آمادگیم میگم هفته ای یه کتاب و یه مقاله با توجه به درکم و به قدم های بعدی که چه جوری میخواد به درآمد منتهی بشه یا چه جوری قراره محصول فیزیکی تولید بشه فکر نمیکنم چون ایمان دارم وقتش که بشه ،آمادگیم که بیشتر بشه خداوند هدایتم میکنه

    قدم بعدی که میتونم برای این چالشم انتخاب کنم ایجاد ارتباط با افرادی هست که به نوعی با این حوزه سروکار دارن و من میتونم برای تقویت باورهام باهاشون ملاقات کنم پس باید بگردم دنبال این الگوها در شهرم…

    #پس قدم اول مطالعه تخصصی در مورد این حوزه به صورت روزانه

    #فکر در مورد مقاله و ساماندهی مطالب برای انتشار مقاله به صورت هفتگی

    #ارتباط گرفتن با افرادی که به نوعی در این حوزه یا حوزه های مشابه فعالن

    #پیگیری فایل های رایگان روزشمارتحول زندگی من برای بهبود باورهام و رشد شخصیتم برای ادامه مسیری که پیش رو دارم

    تمرین 4: بیاید تمرکز کنید و بنویسید توی هر مرحله که برنامه ریزی کرده بودید چقدر پیشرفت داشتید،چه کارهایی انجام دادید اونا رو ببینید و خودتونو تشویق کنید بابتش فارغ از نتیجه پایانی که کی حاصل میشه

    خوب من هر روز که خودم رو با اون نقطه پایانی که مدنظرمه مقایسه میکردم کلافه تر و گیج تر میشدم در مورد این مسیر ناشناخته اما الان که قراره زاویه دیدم رو تغییر بدم میبینم خداروشکر که من هدفم علاقه م مشخص شده برام یعنی کشف رسالتم هدفی که عاشقشم و دوست دارم حتی رایگان انجامش بدم…

    من با کتاب هایی آشنا شدم که اصلا دری از آگاهی رو به روی من باز کردن و تهیه شون کردم و بخشی شون رو هم خوندم این خیلی عالیه که میدونم از کجا شروع کنم…

    من وب سایتم رو آماده کردم یعنی بستر فراهمه چی از این بهتر ،خداروشکر علی رغم ترس هام واردش شدم و براش هزینه کردم این یعنی ایمان به خود و الهاماتم…

    من الان دانشی رو کسب کردم که با خودم میگم اساسی ترین نیاز هر پدر و مادریه در رشد فرزندانشون ولی چرا تو جامعه ما یا حتی تو مدارس ما هیچ توجهی بهش نشده و نمیشه!!!

    پس خداروشکر برای اینکه به این مسیر هدایت شدم و چیزایی میدونم که همین الان بالای 90 درصد هیچ اطلاعی ازش ندارن…

    خداروشکر که این ایده به این والایی رو دارم و چه گسترشی میتونه توی نسل جدید ایجاد کنه…

    وای استاد من چرا به این قسمت های خوبی که گفتم هرروز تمرکز نمیکردم و احساس ترس داشتم از مسیر و آینده ای که مطمئن نیستم ازش در صورتی که قانون جهانه به اندازه ای که ارزش خلق کنی جهان پاداش میده بهت فقط ادامه بده و همین قدم های کوچیک رو بردار و ناامید نشو قطعا میشه چرا نشه!!!

    تمرکز کنید قبلا چه کارهایی یاد نداشتم و الان یاد گرفتم و انحامش دادم،تمرکز کنید روی بهبودها

    من زمانی که مهندسی فناوری اطلاعات گرفتم اصلا تجربه عملی نداشتم اما وقتی وارد محیط کارشدم عالی میتونستم انجامش بدم در صورتی که همیشه فکر میکردم هیچی بلد نیستم اما ‌قتی وارد محیط کارشدم خیلی خوب هم انجامش میدادم چون من هرکاری رو که بخوام انجام بدم عالی انجام میدم پس حتما تو این حوزه هم میتونم

    من چندسال پیش که از روی علاقه طراحی و پشتیبانی وردپرس رو یادگرفتم عالی انجامش دادم و حتی درآمد هم داشتم ازش چون عالی بودم در اون حوزه پس حتما توی مسیر علاقه م هم میتونم عالی عمل کنم

    من توی ورزش تنیس روی میز هم عالی بودم و حتی وارد مسابقات شدم

    من هربار که یه ایده خلاقانه داشتم عالی انجامش دادم و کلی تحسین شدم

    پس این مسیرهم شدنیه و یه چالش جدید برای من…

    انشالله بیام و از روند رو به جلوم براتون بنویسم

    دوست دارم در پایان کامنتم از چالشی که چند روز پیش و در نتیجه عمل به آموزه های این سایت درخودم ایجاد کردم بگم که چه احساس فوق العاده ای بعد حلش داشتم خوب من رانندگی میکنم اما همیشه از پمپ بنزین رفتن ترس داشتم و همیشه از شوهرم میخواستم ماشینو بنزین بزنه و آماده به من تحویل بده و یکی دوبار هم که مجبورشدم بنزین بزنم رفتم به نزدیک ترین پمپ بنزین خونمون و خودم بنزین زدم:)

    نمیدونم چرا جرات نمیکردم برم یه پمپ بنزین دیگه و همین پمپ بنزین محلمون رو همون یکی دوباری که رفتم انتخاب کردم چون اونجا ترسم کمتر بود اما این بار تصمیم گرفتم آگاهانه برم خودم بنزین بزنم و برای شکستن نقطه امنم هم دورترین پمپ بنزین به خونمون رو انتخاب کردم واقعا استرس داشتم میترسیدم:)

    اما انجامش دادم و بعدش واقعا احساس میکردم یه پله اومدم بالا واقعا برام جالب بود این عملکرد ذهن که چطوری تلاش میکنه ما رو در محدوده امنمون نگه داره طفلی و وقتی میخوای خلاف فرمانش عمل کنی چقدر بهت استرس و نگرانی تزریق میکنه اما ما بزرگتر از ذهنمون هستیم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1060 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام بر استاد عزیزم

    و همه دوستان

    وقتی به چالشی بر میخوری آیا از آن فرار میکنی یا آن را موقعیتی برای رشد میبینی ؟

    باید صادق باشم در روابط سعی میکنم از این چالش فرار کنم

    اما دیشب دیگه مسئله ای پیش اومد که من باید از اون لاک خودم بیرون میومدم و حل میکردم و تمامی این دلایلی که باعث می‌شد من دروغ بگم توی این موضوع رو به زبون آوردم و دیدم که من از ترس ناراحتی پارتنر خودم خودم چه خیانتی به خودم میکردم اما دیگه نمیخوام پنهان کنم و از دیشب گفتم بهش و حتا این تو کار هم بود که اونو زودتر حل کرده بودم من دوس دارم تو همه زمین‌ها صادق باشم اصلا ذات من دوس داره صادق باشه راست بگه این کار منو بزرگ میکنه

    اما در روابط مالی این فرصتی شده برای پیشرفت برای من چون محل کارم طوری بود که کار کردن اونارو دوس نداشتم شیوه اون آدمارو گفتم که نمیخوام اینجا باشم و به محض بیرون زدن از اونجا فرصتی شد برای پیشرفت من سهم قبلی من به من برگشت

    بدون اصلا حرفی خداوند اونو به من برگشت داد

    و توی کاری که جدیدا دارم انجام میدم خیلی پیشرفتها حاصل شده که من واقعا دارم لذت میبرم همکارهای جدید و عالی و من خیلی پیشرفت کردم وقتی این موضوع رو حل کردم حل مسائل باعث بزرگ تر شدن در من شد پس باید مسائل رو حل گرد و با پنهان کاری و دروغ نباید اونارو زد زیر مبل ما حق زندگی داریم باید بریم تو دل مسائل

    اونا میخوان مارو بزرگ کنن هرجا نترسیدم و زدیم تو مسائل و حل کردیم همه چیز عالی شد و چقد بزرگتر شدم

    چقد ایمانم قوی تر شد دقیقا اونا اومدن که منو رشد بدن

    چالشهادفرصتی هدیه هستن از سوی خداوند برای پیشرفت

    هیچ چالشی منو از بین نمیبره منو رشد میده بزرگتر میکنه

    باورهای قدرتمند کنند داشته باشیم اونا مارو رشد میدن

    باورهای محدود کنه مثلا مجازات الهی هستن از طرف خداوند

    جهان یک مسیر است که با حل مسائل ما پیشرفت میکنیم

    باید داوطلبانه بریم تو دل چالش‌ها و بریم که رشد کنیم این آدمهایی که قبل چالش بزنن تو دل چالش‌ها اونا پیشرفت میکنن

    وقتی بری تو دل چالشا و ترس ها پیشرفت میکنی جهان به تو پاداش میده

    شاید اولش ترس بر ما خیلی غلبه کنه اما با کلام خودمون جهت دهی کنیم ذهن رو آگاهانه بدونیم که چه پیشرفتی برای ما حاصل میشه

    وقتی یک فردی براش موقعیتی پیش اومده که مهاجرت کنه

    دوتا فکر داریم

    یک نفر راحت میزنه تودلش و رشد میکنه با باورهای قوی

    اما ی فردی نه می‌ترسه و پیشرفت نمیکنه و شاید هم برگرده که شاید نه حتما پس چالش‌ها اومدن که مارو رشد بدن

    چه چالش و مسئله ای توی زندگی ما هست که باید اون رو حل کنیم

    در مرحله بعدی این چالش چطوری منو رشد میده چقد رشد میده و پاداش دریافت میکنم

    همین روابط من پر از ترس بودم و از اون وقتی که اومدم زدم تو دل ترها چقد رابطه من خدایی تر شده

    با اینکه گلایه کردم اما حلش کردم و الا چقد من راحت تر شدم در روابطم

    یا کار من خیلی سخت بود برام جامو تغییر بدم اما وقتی تغییر دادم روابطم چقد بهتر شد

    چقد آدمای مختلف اومدن سر راهم چقد بهتر شد و من با مناطق آشنا شدم

    و قیمت های مختلف ملک اومد دستم واقعا باید خداروشکر کنم

    البته همه اینا قدمهای کوچیک بود و منو رشد داد هروز با املاکی دیگه آشنا شدم هروز با ی سازنده و الا میبینم بعضی مناطق چقد الا دوست و آشنا دارم واقعا عالی شده این دقیقا همون چالش که من زدم تودلش

    قبل اومدن چالش و من چقد بزرگتر شدم

    روابط خیلی آروم تر بود اما در اونم رشد کردم و چقد عالی تر شده از همین امروز رابطه من چقد بهتر شده

    و کارم طوری شده تو هر املاکی دلم بخواد معامله میکنم و اصلا هم مهم نیست کجا باشم

    واقعا در زمینه مشاور املاک من جایی که ی فرد باید دوسال زمان بذاره و من با رفتن تو دل ترسهام چه پیشرفتی کردم

    الا میفهمم چالش‌ها چه رشدی به آدم میدن خداروشکر

    چالش‌ها اومدن منو رشد بدن خدایا شکرت

    در این مسیر اومدم گفتم من هروز با سه تا سازنده باید رابطه برقرار کنم فایل فروش داشته باشم که فوق العاده شده

    تو این راه بودن آدمایی که شماره ندادن و شاید منو تحویل نگرفتن اما تا اینطوری شد گفتم الخیرفی ما وقع حتما کار کردن با این آدم برای من درست نیست

    تحسین کردن خودمون خیلی قدرتمند میکنه مارو واقعا با نگاه به ایلان ماسک ما می‌بینیم که میشه هر کاری کرد ما چه قدرتی داریم الا شما ببین تسلا چه ثروتی به دست اورده تو مدت زمانی کوتا

    چقد مسائل بزرگی رو حل کرد واقعا دمش گرم

    واقعا اول صبحی این فایل رو گوش دادم و چقد انگیزه بالاتری گرفتم و دلم میخواد چالش حل کنم

    هر مسئله ای حل کنم باعث می‌شود ایمان اطرافیان هم قوی تر شود

    عالی بود این فایل و چقد باعث رشد من میشه خدا بدونه استاد ممنونم امروز با تمرکز بالا گوش دادم این فایل رو تمرین حل کردم و چقد ایمانم قوی تر شد مرسی استاد حکیمم

    ازت ممنونم مرد بهشتی

    در پناه حق شاد سالم و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: