ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 53
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر خداوند، استاد عزیزم و همه دوستانم در این مسیر
من وقتی در زندگیم به مسئله یا چالشی میخورم در ابتدا ترس سراغم میاد، بعد به خودم میگم شاید فرکانس منفی فرستادم که این مسئله بروز کرده و یا اینکه اومده رشدم بدم
در هر حالت باید زاویه دیدم را جوری تغییر بدم که مسئله به نفع من تمام بشه
در مورد اتفاقات هم به همین شکل یاد گرفتم که واکنش نشون بدم
و در نهایت این باور به من کمک میکنه که خداوند با منه ، منو هدایت و حمایت میکنه و من باید کاری که باید رو انجام بدم
ممکنه من مجبور بشم جایی که دوست ندارم برم، بااااید برم و با ایمان به خدا حرکت میکنم
استاد یک چالش که من این اواخر باهاش سروکار داشتم عوض کردن مربی ورزشیم بود
سالها کنارش ورزش کرده بودم، نتیجه گرفته بودم و خیلی بهش علاقمند شده بودم
اما یک روز احساس کردم باید جدا بشم و جای دیگری با فرد دیگری که اصلا نمیشناختم برم و ورزش کنم
چیزی رو که مطمئن بودم این بود که دیگه نمیشه این باشگاه و با این مربی بود
خیلی سخت بود همش میگفتم حالا ناراحت میشه، اگه برم و اونجای جدید و مربی جدید خوب نباشه چی و چی و کلی از این مدل سوالا
اما از اونجا که یاد گرفتم به الهامات درونیم گوش کنم و اما و اگر نیارم خیلی زود این کارو انجام دادم
رفتم یک باشگاهی که به مراتب بهتره و در کنار مربی قرار گرفتم بسیار باسواد و سطح آگاهی بالا
استاد من از وقتی شاگرد شما شدم قدم برداشتن واسم کار ساده تری شده
وقتی میدونم باید قدم بردارم چرا برندارم
وقتی میدونم نباید آشغالا رو بریزم زیر مبلا چرا بریزم
وقتی میدونم تنها مسیر موفقیت ایناس چرا فرار کنم
ولی منکر این هم نمیشم که هنوز کلی راه و قدم برنداشته دارم
اما این احساس خوب و این آرامشی که دارم میدونم منو به اونجاها که باید میبره و هدایت میشم.
خدایا شکرت ، سپاسگزارم استاد نازنینم
سلام به استاد عزیزم
خانم شایسته
و دوستانی که اینجا هستن.
2،3 هفته بود که با مربی باشگاه
به تضاد و مشکل خورده بودیم، با اخلاقش …
واکنش اولیه من همیشه فرار بوده… یعنی مثلا اگر با دوستی به مشکل میخورم بدون حرف زدن باهاش رابطم رو قطع میکردم وکلا ازموضوع فرار می کردم…
تو رابطه ی عاطفی هم همینطور
تو کار هم هر جا چالش بوجود میامد ترجیح میدادم رهاش کنم و دیگه اون کار رو ادامه ندم…
بعد از آشنایی با شما استاد ، هی این کمتر و کمتر شد…
ولی خب کامل رفع نشده…
سه شنبه ی هفته ی پیش هم که با مربی به مشکل خوردیم ، فقط سکوت کردیم همگی و من طبق عادتِ ذهنم تصمیم گرفتم دیگه اون باشگاه نرم، خیلی ذهنم داشت اذیتم میکرد، این فایل رو گوش دادم، فایل توحید عملی 10 رو گوش دادم ، قسمت 14 احساس لیاقت، در نتیجه خدا ذهنم رو باز کرد و فهمیدم خب این یک چالشِ ، چرا ازش فرار می کنی…
خدا هدایتم کرد که اگه احساس ارزشمندی میکنی، جای سکوت به مربیت بگو درخواستت رو … و از حقِ خودت دفاع کن…
چون من این فرکانس رو فرستاده بودم، باورتون نمیشه، اصلا نیاز نشد این حرف هارو به مربی بزنم…
امروز آروم و خوش برخورد شده بود و کلی من رو تشویق کرد …
چالش هایی که بهشون برخورده بودم رو تو دفترم نوشتم و فهمیدم که چقدررررر باعثِ خیر و برکت شده تو زندگیم، چقدر رشد کردم و چقدر توانایی و مهارت هام زیاد شده و کلی معجزه دیدم…(البته چالش هایی که ازش فرار نکردم و حل کردمشون)
استاد سپاسگزارم ازتون
به نام انرژی معجزه گر و قدرتمندی که از رگ گردن به من نزدیک تر است و به خوشبختی، سعادتمندی، آرامش، سلامتی، ثروتمندی و داشتن زندگی سرشار از عشق و وفاداری و تجربه لذت های ناب و وصف نشدنی و زندگی در آسایش و رفاه برای من، بیشتر از خودم مشتاق و مصر است
به نام خدای مهربان و بخشنده ای که جهانی سرشار از نعمت و فرصت و ثروت و فراوانی آدم های خوب و هر چیز خوبی را به بی نهایت مقدار خلق کرده
و من را خالق زندگی خودم آفریده تا بتوانم از راه های ساده و لذت بخش به خواسته ها و آرزوهایم برسم
به نام سیستمی سخاوتمند که با دوستی با او می توانم به سادگی و با لذت به تمام خواسته ها و آرزوهای کوچک و بزرگم و زندگی رویایی و ایده آلم برسم
به نام خدایی که من را بسیار دوست دارد و مرا موجودی بالیاقت، ارزشمند، عزتمند، شایسته و لایق نعمت هایش خلق کرده و هر روز بر عزت نفس و میزان لیاقتم برای دریافت نعمت هایش می افزاید.
*
سلام به هر ذره و جریانی از خوبی که در جهان زیبا و غنی ما در جریان هست
سلام به تمام آدم های خوب و باوجدان در همه جهان از گذشته های دور تا همین حال حاضر و آینده
سلام به تمام عوامل و راههای هموار و لذت بخشی که به فرمان خداوند برای رسیدن من به تمام خواسته ها و آرزوها و شرایط دلخواه و رویایی ام برایم مهیا می شوند
سلام به:
خوشبختی و آرامش
موفقیت و ثروتمندی
سلامتی و زیبایی
امنیت و ایمنی
عزتمندی و آبرومندی
لیاقت و شایستگی
آسایش و رفاه
مهربانی و محبت
عاشقی و وفاداری
فراوانی و ثروت
نعمت و فرصت
راهنمایی و هدایت خداوند
زندگی سرشار از عشق و محبت و وفاداری
زندگی مملو از تجربه های عالی و لذت های ناب
سعادتمندی و عاقبت به خیری
*
نکات و باورهای این جلسه:
– چالش ها سد نفوذناپذیر نیستند و نباید از آنها فرار کرد.
حتی باید آگاهانه دنبال چالش ها بود و از این فرصت با آغوش باز برای کسب تجربه و پیشرفت کردن بهره برد.
– چالش ها می توانند به نقطه عطفی در زندگی ما تبدیل شوند و در حقیقت، نقطه شروع پیشرفت ما باشند.
پس با گذر از آنها، توانایی کسب کرده و یا ایرادات خود را برطرف کنیم.
– یکی از واضح ترین مشخصه های ذهن قدرتمندکننده این است که چقدر می توانیم نگاه مثبتی به چالش ها داشته باشیم و با آغوش باز پذیرای آنها باشیم.
– جهان بطور طبیعی هر چیزی که ما بلد نیستیم و می بایست یاد بگیریم را به شکل مسائل یا چالش ها وارد زندگی مان می کند.
– حل مسائل و چالش ها باعث رشد و پیشرفت ما می شوند.
– نگاه ما به چالش ها و مسائل می تواند نتیجه آنها را برایمان مشخص کند.
بدین گونه که اگر نگاه مثبت داشته باشیم، اگر باورهای قدرتمندکننده داشته باشیم، آنگاه چالش ها برای ما برکت می شوند و اگر باورهای محدودکننده داشته باشیم، چالش ها بمانند زلزله ای می شوند که ما را دفن می کنند.
– اگر چالشی دیدی، تمام تلاشت را بکن و امیدوار باش که از عهده اش برمیایی.
– اگر در چالشی بخصوص، مانند محاسبات و ریاضیات هرگز خوب نبودی، تصور نکن که این روال حتما همیشگی است و فلان مهارت را نداری و بی استعدادی. ابدا اینگونه نیست.
– یادت باشد که چالش ها در جواب گناهان تو بوجود نیامده و به هیچ وجه مجازاتی از طرف خدا نیستند.
– روند طبیعی جهان اینگونه است که باید مسئله پیش پایت را حل کنی و سپس با حل آن، درس خود را بگیری، توانا شوی، رشد کرده و پیشرفت کنی.
– نقاط عطف زندگی زمانی است که با چالش ها روبرو شدیم، از شکست خوردن نترسیده ایم، آنها را حل کرده، درسی که باید می گرفتیم را آموختیم، مهارت هایمان بالا رفت، اعتماد به نفس مان بالا رفت و آنگاه از آن چالش گذر کردیم.
– به استقبال چالش هایی که در مسیر زندگیت قرار می گیرند برو و آنها را بپذیر، شجاع باش، برو توی دلش، تلاش کن و چیزهای زیادی یاد بگیر تا پیشرفت کنی.
– با ذهن باز و نگاه مثبت و باورهای قدرتمند کننده وارد چالش ها شو و از آنها بگذر و بزرگتر شو و رشد کن و پاداشت را از جهان بگیر.
– چالش ها قسمتی جدای ناپذیر از زندگی ما هستند و برای همه آدم ها اتفاق می افتند و خداوند با آنها ما را مجازات نمی کند و فقط قراره چیز یاد بگیریم و پیشرفت کنیم.
– چالش ها، فرصت و موقعیتی برای بهتر شدن و بزرگ شدن ظرف وجودمان هستند،
چالش ها برای آماده تر شدن ما برای دریافت نعمت های خداوند هستند، پس ازشون فرار نکن.
– هیچ چالشی وجود ندارد که بشر نتواند آن را حل کند. مگر اینکه خود انسان باور کند که آن مسئله راهی ندارد.
*
سوال:
چه واکنشی در برخورد با مسائل و چالش های زندگی تان دارید؟ آیا آنها را فرصتی برای یادگیری می بینید یا احساس ناتوانی و ناامیدی کرده و سعی می کنید از آنها فرار کنید؟
تا چند ماه پیش، هر زمان چالش یا مسئله ای برام پیش میومد، چه کوچیک چه بزرگ، آرامشمو از دست می دادن و کلا به هم می ریختم. فکر می کردم بدشانسم و اینها مجازاتی از طرف خدا هستند و عاجز می شدم. گاهی فرار می کردم از چالش ها. یعنی از ترس نتیجه کار و شکست خوردن، اون رو نصفه نیمه و ناقص رهاش می کردم و احساسم نسبت به خودم و توانایی هام بدتر می شد.
اما مدتی هست که حرف استاد عباسمنش توی ذهنم مدام گردش می کنه که در برخورد با تضادها، اول از همه آرامش خودمونو حفظ کنیم. خلاصه اینکه، هر زمان داره برام مسئله ای چالشی یا چیز ناخوشایندی پیش میاد، به جای به هم ریختن و هول کردن، سعی می کنم آرامش خودمو حفظ کنم و به خودم بیام.
بعدش حرف های استاد رو بیشتر به یاد میارم. که اگر تضادی هست، به نفع خودمه. تضاد برای این رخ داده که خواسته هام برام شفاف تر بشن، که مطمئن بشم راهم درسته.
اگر چالشی هست، قراره درسی بگیرم، رشد کنم، توانایی هام بیشتر بشه، لایق تر بشم، مهارت بیشتری پیدا کنم، پیشرفت کنم و برای دریافت نعمت های بیشتر، به اندازه کافی آماده بشم.
تمرین:
چه چالش و مسئله ای در زندگی شما هست که به خاطر ترس ازش فرار می کنید و می خواهید باهاش روبرو نشید؟
چالش پیش روی من شرکت در امتحان ایلتس و خصوصا صحبت کردن به انگلیسی در بخش اسپیکینگ هست. مدام فکر می کنم نمی تونم به اون حد رضایت بخش برسم و روز امتحان، خراب می کنم همه چیو.
الان مدت زمان زیادی هست که از ترس شرکت در امتحان، هی امروز و فردا کردم و باید بگم تقریبا 2 سال هست که ی جورایی دور خودم می چرخم و زمان شرکت در امتحان رو به زمان دورتری موکول می کنم. انگار توی ی سیکل معیوب افتادم و رهایی ازش سخت شده برام. چون به خاطر همین چالش، فرصت های زیادی رو در خیلی زمینه ها دارم از دست میدم و مهمتر از همه اینکه زمان اون فرصت ها داره به اتمام میرسه و این خیلی بده برام. ی جورایی قدم بزرگ، مهم و سرنوشت سازیه برام.
ادامه تمرین:
بیایید ذهنتیت خود را در مورد چالش عوض کنید. تمرکز را از نتیجه برداشته و تمرکز را روی سفری که برای حل مسئله دارید بگذارید. بگویید چه مهارت هایی را با گذر از این چالش کسب می کنم، بگو چه توانایی هایی در من بیدار می شود، چه نعمت هایی به من داده میشود و چقدر پیشرفت می کنم.
اگه من ایلتسم رو با نمره خوب بگیرم، فرصت های شغلی فوق العاده ای پیش روم قرار می گیرن. درآمدم خیلی بیشتر میشه، موقعیتم خیلی عالی میشه، اصلا ترکیب این مدرک با سایر توانایی ها و مهارت هایی که دارم بی نظیر میشه و انقلابی در زندگی من رخ میده.
بالاخره پس از ی مدت طولانی، دوباره از عهده ی کار مهم بر میام و رزومه بهتری خواهم داشت و خانواده ام به من بیشتر افتخار خواهند کرد.
می تونم برای ادامه تحصیل برم ی کشور خوب، پیش برادرام، پیشرفت کنم و زندگی فوق العاده ای رو برای خودم بسازم. با تحصیل و زندگی توی ی کشور دیگه می تونم فصل جدید و زیبایی از زندگیم رو شروع کنم…
ادامه تمرین:
کارهایی که برای حل این چالش باید انجام دهید را به قسمت های کوچک قابل انجام و قابل مدیریت تقسیم کرده و روی قدم اول تمرکز کنید. سپس پیشرفت خود در مسیر را ببینید و تمرکز کنید روی بهبود نه نتیجه نهایی و ببینید تاکنون چه چیزهایی یاد گرفتید و به خودتان پاداش دهید و خودتان را تحسین کنید. این روند به شما کمک می کند شجاعت پیدا کرده و وارد چالش ها شوید، درس یاد بگیرید، پیشرفت کنید و میوه هایش را نیز بچینید.
روزی چندتا پادکست گوش میدم. موقع پیاده روی یا وقت غذا درست کردن. روزی چندین صفحه کتاب می خونم. حالا که خودمو نگاه می کنم، وضعم نسبت به ماه گذشته خیلی بهتر شده. چند سری فایل زبان گوش دادم و ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم. می تونم با خودم انگلیسی حرف بزنم توی ذهنم. ی جورایی زبون باز کردم. دارم شدنی می بینم این کار رو. دارم کم کم لذت می برم و به خودم امیدوار میشم…
اخر شب ها به خودم پاداش میدم و می گم اگر فلان فایل ها تموم بشه یا فلان یونیت هم تموم کنم، میرم ی قسمت از سریال مورد علاقمو می بینم. یا مثلا امشب به خودم گفتم که اگر چند صفحه از کتاب که باقیمونده رو مرور کنم، می تونم برم تمرین سناریو نویسی رو انجام بدم. بنویسم از شرایط رویایی که می خوام، از همه چیزهایی که می خوام داشته باشم، خصوصا همسر دلخواهم. نوشتن و تجسم کردن و احساس خوب پیدا کردن و پیشاپیش شکرگزاری کردن برای اون رویاهایی که می خوام برام واقعی بشن، خیلی لذت بخشه برام.
این کار خودش برام ی پاداشه، از بس حس و حالم خوب میشه و ی حس امیدواری همراه با یقین میاد سراغم که ترس و ناامیدی و غم رو ازم دور می کنه. فقط امید امید امید و امید میاد سراغم. البته گاهی هم بعنوان پاداش برای خودم غذای خوشمزه درست می کنم :))
*
خدای بزرگ برای اینکه امروز هم من را به سمت زندگی بهتر و شرایط رویایی ام هدایت کردی، ازت هزاران بار ممنونم.
خدای مهربان، من آمادگی دریافت برکات، نعمات، آگاهی ها و هر خیری رو از جانب تو دارم و پیشاپیش برای همشون ازت ممنونم.
خدای بخشنده من، به خاطر همه شرایط و عوامل ریز و درشتی که در مسیر رسیدن من به خوشبختی و داشتن زندگی ایده ال و رویاییم ترتیب میدی، هزاران بار ممنونم.
خدای قدرتمند من، بخاطر تمام نعمت های کوچیک و بزرگی که به من عطا کردی، از اولین روز زندگیم تا حال حاضر و همچنین اونهایی که در آینده دور و نزدیک به من خواهی داد، هزاران هزار بار متشکرم.
خدای سخاوتمند من، بخاطر سلامتی و امنیتی که برایم مهیا می کنی، بخاطر آدم های خوبی که وارد زندگیم می کنی، بخاطر همسر فوق العاده ای که نصیبم می کنی، بخاطر موفقیت های آینده ام، بخاطر فرصت های خوبی که جلوی پاهام می گذاری، به خاطر ثروت عظیمی که نصیبم می کنی، به خاطر عزت و احترام و آبرویی که بهم می بخشی، بخاطر تجربه های ناب و لذت های وصف نشدنی که به من عطا می کنی، به خاطر رفاه و آسایشی که به من می بخشی، بخاطر برکتی که به زندگیم میدی، بخاطر احساس آرامش و خوشبختی که برایم فراهم می کنی، بخاطر داشتن زندگی دلخواه و ایده آلم، برای رسیدن به رویاهای کوچک و بزرگم، پیشاپیش میلیون ها بار سپاسگزار و ممنون تو هستم.
سلام به نام خالق هستی
سلام و درود به استاد عزیزن
جواب سوال اول
من وقتی با چالشی روبرو میشدن قبلا واقعا ناراحت میشدم و نا امید میشدم و همیشه ترس داشتم و میترسیدم کاری انجام بدم و خیلی منفی فکر میکردم
و نجواهای ذهن همیشه اذیت میکرد و خیلی تا یه زمانی همش بهش،فکرمی کردم و احساس بدی داشتم و اتفاقات بدی برام پیش می اومد و واقعا ایمانم ضعیف بود ولی از زمانی که روی خودم کار میکنم ایمانم قوی تر شده و روی خدا حساب کردم و همش ازش میخواستم تا این که امساس یه چالش،مالی برام پیش اومد اولش،یکم ذهنم درگیر بود ولی زود خودم را جمع و ذهنم رامرتب کردم وقتی به خدا توکل میکنی و میگی ایمان دارم مگه الکیه باید امتحان پس بدی مگه ولت میکه که بگی ایمان آوردم به همین راحتی گفتم خدا هیچ وقت دیر نمیکنه و هر چالشی من را بزرگتر کرده و ایمانم چندین برابر قوی شده برای من که یه کارگر شرکت هستم واقعا مبلغ 700میلیون تومن که دست کسی سرمایه گذاری کردم خیلیه ولی حتما حکمت داره و من ایمان دارم و حالم خوبه باید چالش باشه تا ما حرکت کنیم و در جا نزنیم الهی شکرت
سلام استاد جان
من همیشه از چالش فرار میکردم ولی خودم رو گول میزدم و میگفتم حالا بعدا بهش فکر میکنم و بعدا حلش میکنم یا وقت زیاده که و اینجوری فکر میکردم دارم مسیر درست میرم ولی ای دل غافل….
حالا میخام چالش رو بپذیرم و برم تو دلش و از نعمت هاش بهره مند بشم چون میبینم کسانی که رفتند تو دل چالش ها و کار های سخت انجام دادند چه نعمت ها و چه پاداش هایی خداوند و جهان بهشون میده و این نشون میده چالش فرصتیه برای موفقیت که بتونی از پسش بر بیای و خودت رو نجات بدی
من یه چالش دارم و یک هدف که دارم روش کار میکنم و میبینم پیشرفت هر روزم که چقدر دارم بهتر میشم و دیگه خودم رو مقایسه نمیکنم و نتیجه نهایی نمیخام و میخام لذت ببرم و طبق قانون به خواسته هام برسم.
چالش من در مورد پیشرفت خودم در زمینه ای هست که دارم درس میخونم روش و تمرکزی دارم روش کار میکنم و میخام توانمندی هایم رو ببینم و هی قدم به قدم اون ها را بزرگتر کنم و پیشرفته تر کنم.
سلام استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته
چالش این روزای من که ذهنم پر از این قضیه هست ولی براش کاری نکردم
شغله
من از دوران دانشجویی شاغل بودم و خرج دانشگاهمو خودم دادم
بعد از دانشگاه شاغل بودم و خرج ازدواج و جهیزیه وسیسمونی خودم دادم
ولی بعد از بچه دار شدنم که الان 2 ساله است بچم
از کارم استعفا دادم
این چالش شغل داشتن برام خیلی بزرگ شده
چون دلم میخواد کسب و کار خودمو داشته باشم
که بتونم مدیریت کنم تایم بچه داریمو
چون کارمندی تایم منعطفی نداره و البته نسبت به زحمت و کاری که انجام میدی حقوق منصفانه ای دریافت نمیشه
الان برای داشتن شغل خودم فعلآ در مرحله انتخاب هستم
1) دوره رنگ مو رفتم ولی کار نکردم میگم همونو ادامه بدم
2)به لباس علاقه دارم
بوتیک لباس بزنم نه اینکه خیلی بزرگ در حدی که قانون تکامل رعایت کنم
باید بتونم انتخاب کنم و براش قدم بردارم
خدایا کمکم کن منو راهنمایی کن به راهی که درسته
روش برخورد من با مسائل و چالشها اگر بخوام از تجربیاتم بگم اینجوری بوده که به شدت در برخورد با مسائل سختی که جوابشون رو نمیدونستم یا میدونم برای حل کردنش زمان زیادی باید بذارم یا تمرین زیادی روی یک موردی کنم و از این قبیل کارها در وهله ی اول کل انگیزه ای که برای ادامه داشتم تخلیه میشه و حد اقل کاری میکنم اینه که اون لحظه دست میکشم از فعالیت یا حل اون چالش…(این ها درصورتی هست که قدم بعدی رو بدونم ولی اون قدم زمان بر باشه وتمرین بخواد یعنی یه پروژه کوچیک وسط پروژه اصلی باشه نه اینکه ندونم اصلا باید چیکار کنم و چرا این مسئله رو دارم و چطور باید حلش کنم که این مسائل کلا متفاوته و در ناامیدی وتاریکی بدی برای اون مدت فرو میرم که انگار فقط منتظرم ببینم کی ذهنم بهم میگه چ کنم و ناغافل در یک فضای نا امیدی و فس بودنی امیدم به یک ایده هست که میدونم میاد قطعا ولی شاید دوست دارم دیرتر بیاد تا دیرتر بخواد شروع به کار کنم و بیشتر این بیکاری و بی حسی رو ادامه بدم فیلم ببینم مجازی رو جر بدم از بس ببینم و نهاایتا یه روز از شدت حس بیعرضگی که درونم روز به روز جمع شده یه تلنگری یا کلیپ جدید استاد منو وادار به یک نوشتن کنه که معمولا با یک چکاپ فرکانسی نوشتن رو شروع میکنم و سرنخ رو دستم میگیرم و با نوشتن ذهنمو میرسونم به اون چالشی که بود و احتمالا یک ماه حتی بیشتر گذشته از اون روز و قطعا کمی مطالب قبلی رو باید مرور کنم ولی ایندفعه حل کردن اون چالش برام آسون تر از موندن وسط اون حس بیعرضگی هست از همین رو دوبار استارت که میزنم بکوب و دییوانه وار کار میبرم جلو که فقط از این مرحله بیعرضگی بگذرم و گاها چه شب بیداری هایی میکشم براش…خلاصه که مسئله حل میشه حالا برگردم به مسائلی که قدم بعدی رو میدونم ولی سختی یا زمانبر بودنش به قدری رو مخمه که انرژی مو از دست میدم و اون لحظا از کار دست میکشم میرم سراغ هر چیزی غیر از کارام و حل مسئله گاها یه اشپزی کردنذو ظرف شستن که هیچوقت دوست نداشتم تو این موقعیت برام سرگرم کننده میشه که فقط مغزم درگیر مسئله نشه چون میدونم باید چکنم وظیفمو کاملا میدونم فقط نمیخوام انجامش بدم همینکه میاد تو فکرم حسم مخالفت میکنه سختیش کنارش میاد زمانبر بودنش کنارش میاد و همیشه این فکر میاد که نهایتا الان برم انجام بدم چه فایده داره پنج درصد کار پیش میره و باید بیست روز این کار تکراری انجام بشه تا تموم بشه واین فکر قانعم میکنه که حداقل اون روز نرم سراغ برنامه ای که باید اجرا بشه (خیلی برام جالبه مثال فیزیکیشو تو کوهنوردی دیدم همین رفتار ذهنی رو داشتم گاها توی کوهنوردی از پایین قله رو میدیدم و تلاشم رو میکردم برسم بهش و انقدر انفجاری میرفتم که از همه جلو میزدم ولی اکثرا یک دره و قله ی بلند تر بعد از اون قله وجود داره و این مواجهه منو به قدری از پا درمیاورد که توان ادامه کوهنوردی رو ازم میگرفت و انقد استراحت میکردم روی اون قله که همه میومدن رد میشدن و حتی میرفتن قله بعدی و من با فاصله ازشون دارم حرکت میکنم و حسرت ها شروع میشه که کاش با بقیه رفته بودم الان اونجا بودم کاش کمتر استراحت کرده بودم کاش فلان و بیسار … ایناهم باز ذهنمو اذیت میکنه و انرژی ازم میگیره…) حالا تو مسیر اصلی هم دقیقا همین رفتار رو دارم که با فیلم دیدن خوابیدن ورزش کردن حتی کتاب خوندن و هررر کاری حواس خودمو از پرداختن به کار اصلی که دارم و یادآوری سختی که برام تداعی میکنه پرت کنم…(که اکثرا زمانبر بودن و دوباره کاری داشتن مسیر بسیااار برام زجر آوره منتالی ، مثل دره توی کوهنوردی که یک مسیرو رفتی بالا باید بری پایین باز بری بالا یا زمان بر بودن اینکه میدونم امروز هرررر چقد هم کار کنم مقداری از کار رو پیش میبرم و باید ده بار یا بیشتر همچین روز پرفشاری رو تکرار کنم تا این مسئله که تازه بخشی از مسیر هست حل بشه…) این رفتار ادامه دار هست تا زمانی که یک اتفاقی بیفتد یا حس بیعرضگی بیاد سراغم یا هر تلنگری برسه به دادم که تحملش از فکر کردن و یادآوری موضوع برام سخت تر باشه و مجددا میرم میشینم پشت کار و تا حل نشه ول کن ماجرا نیستم وقتی حل میشه کلی سرزنش و حسرت میاد تو مغزم که چرا اینقدر کار رو عقب انداختی و خیالبافی که کاش الان روز اولی بود به این مسئله میخوردم و…
این روش مواجهه من با مسائل هست و الان که دارم مینویسم خیلی واضح شده برام و مثال کوهنوردی رو فهمیدم یهو حتی دقت میکنم قبلا این فاصله هایی که ایجاد میکردم خیلی زیاد بود و هرچی میرم جلو و با چالش های بیشتری روبرو میشم زمانی که لازمه تا حس بیعرضگی بیاد داره کمتر میشه ولی هست هنوز و البته اینم بگم الان برام قابل حله چالشها لحظه هایی که با کله میخورم تو مشکل برام یه کوه زجر اور نا امیدی هست که یهو تموم تحقق خواسته هام برا لحظه ای به هم میریزه و چون زمان گذاشتم که تو فلان تاریخ فلان اتفاق بیفته و میفهمم ک زمانبر بودن قضیه درتضاده دنیا رو سرم خراب میشه و در فشار احساسی بدی از ادامه کار فرو میرم که به سرعت دست میکشم و کلی درگیر میشم با خودمو هدفگذاریمو اصلا یه وضعیه که تو شاید حالا کسی بخونه نتونه درکش کنه مثلا مشخصه کوه بالا پایینی داره و… خلاصه در هر صورت این مواجهه من هست اگر دوستانی که در این سایت هستن میتونن باور های مخرب این رفتار رو دربیارن لطف بزرگی میکنید که دریغ نکنید…چونکه هر استادی تو این مباحث میبینم که دوره برگذار میکنه ردپای صحبت های عباس منش رو تو صحبتاش میبینم ازین بابت میدونم ایشون استاد تربیت میکنند… سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیز و خداوندی که منو به این سایت از همون اول راهنمایی کردو تمام دوستانی که پاسخ میدن به این کامنت من…
من چالش در کارم دارم .من در مرحله هستم که شروع به کار کردم و هنوز جا نیفتادم ودلم میخاد خیلی پیشرفت کنم و به درآمد بالایی برسم و به جهان هستی کمک کنم آخه من در آرایشگری دوتا هنررو دوسال آموزش دیدم .الان لاین اجاره کردم
آرزو میکنم که فوق العاده بشم
سلام من الان با چالش پیدا کردن یک شغل متناسب با توانایی و استعداد و علاقه های واقعی خودم روبرو هستم. من بنا به دلایلی زودتر از موقع شغل خودم رو رها کردم تا بتوانم دنبال مسیرهای زندگی دیگری باشم و تکراری زندگی نکنم.قبلا من می ترسیدم که نکند طوری بشه من نتونم کار بکنن و منو از کارم بیرون کنند الان به لطف الله و اموزشهای استاد به درجه ای رسیدم که خودم تشخیص دادم محیط امن اداره برایم خوب نیست و دارم عزت نفس و حتی سلامتی رو بابت ریسک نکردن از دست میدهم.
برای مدیریت این چالش اول باید به بدن خودم کامل رسیدگی کنم و اونو تقویت کنم و ضعهایش را برطرف کنم و بعد قدم به قدم پیش بروم تا شغل مناسب خودم رو پیدا کنم. طوری که یا با کارآموزی یا با قرار گرفتن در محیط های مختلف یا دوره های آموزشی خودم را به چالش بکشم.
در این مسیر حتما مهارتهای ارتباطی ام تقویت میشه و با افراد جدیدی آشنا میشم. و چقدر خوبه که با حل کردن چالش ها احساس بهتری پیدا می کنم.
خدایا شکرت
سلام و درود به استاد عزیزم.سپاسگذار خداوندی هستم که من رو لایق شنیدن این آگاهی ها کرد.استاد پرسیدید که وقتی اطرافیانتون به موفقیت های مالی میرسند چه احساسی دارید.جواب من اینه که من هرگز در مورد موفقیت مالی خانواده خودم وهمسرم نه تنها هیچ گونه حس حسادتی نمیکنم بلکه بسیار خوشحال هم میشوم.مثلا اینکه شرایط مالی خواهر وبرادر های خودم خیلی بهتر از منه وهر وقت یه چیز جدید مثل ماشین بهتر یا ملک بهتر یا حتی طلا میخرند احساس شور وشعف خیلی زیادی دارم ولذت میبرم از موفقیت هاشون.همینطور در مورد خانواده همسرم. یا مثلا برادر خودم بسیار در زمینه علمی پیشرفت کرده وهر روز پیشرفت بیشتری میکنه که حتی از خوشحالی زیاد تو پوست خودم نمیگنجم.امادر مورد اقوام وفامیل دورتر هم شاید یه مقدار کمی حس حسادت بهم دست بده اما زمان زیادی تو این احساس نمیمونم و زود برطرف میشه.در کل خیلی مفهوم حسادت رو درک نمیکنم.هر وقت تو زمینه مالی پیشرفت خانواده رو میبینم همونجا از صمیم قلبم آرزو میکنم خدا صد ها برابر بیشتر بهشون بده وبا اینکه خیر خواه همه هستم وحتی در حد توانم دستگیری میکنم اطرافیانم رو اما نمیدونم چرا خودم تو زمینه مالی رشد نمیکنم.حتی بعضی وقت ها به خدا میگم خدایا من که انقدر خیر خواه دیگران هستم پس چرا خودم رشد چشمگیر در زمینه مالی ندارم.البته که میدونم به خاطر تغییر نکردن باورهای منه.البته که تا به امروز به اندازه تغییر باورهای نتایجی گرفتم اما خییلی متغییر هست مثلا یه تایمی شرایط خوب میشه دوباره یه مدت بد میشه.از خداوند جهانیان میخوام کمک کنه تا بتونم یه جهاد اکبری شروع کنم برای رشد شخصیت وخودسازی وتغییر بنیادین باورهام