ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 58
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
من تعهد دادم که ردپا بذارم برای خودم پس مینویسم
من وقتی یک چالشی توی زندگیم پیش میومد میگفتم اوکی حالا شده دیگه، برم یه راه دیگه، یه چیز دیگه یه آدم دیگه رو امتحان کنم شاید اون بشه!
ولی این روزها این اواخر یه چند درصدی فکر کردنم تغییر کرده و انتخاب کردم توی جهانی زندگی کنم که الخیر فی ما وقع وجود داره
یعنی در واقع من کلا آدم اینطوری نیستم که دست بشورم حتی توی جریان مهاجرتم هم من دست نشستم از خواسته م ولی توی یک دوره زمانی کاری انجام ندادم، نه اینکه کلا بیخیالش بشم، حتی با خیالش هم لذت میبردم
یا توی زمینه مالی من همیشه عمل کردم همیشه؛ با خودم میگفتم بالاخره یه راهی باید باشه من برم همه راهها رو امتحان کنم ببینم چی میشه یهو کدومش میشه که بشه !
ترمز و ایراد اینه که باور ندارم به کاری که همون لحظه دارم انجام میدم برای همین خودم نتیجه منفی رو میسازم
من همیشه(98 درصد مواقع) آدمی بودم که قبول میکردم مثلا اگر امتحان بود میگفتم من اولین نفر حاضرم، توی امتحان رانندگی گفتم حالا که هیچکس جرات نمیکنه نفر اول باشه من نفر اول امتحان میدم و تمام میشه میره دیگه، ترس هم ندارم، یا توی مدرسه یا دانشگاه یا حتی سرکار من همیشه از اینکه اولین نفر باشم و کاری رو انجام بدم یا هرچالشی نمیترسیدم ولی با این دیدگاه که «بالاخره باید انجامش بدم» ، و البته اینکه دوست دارم، شجاعت و قدم برداشتن رو اصلا دوست دارم، شکست رو نمیپذیرم، ترسو نیستم، به توانایی های خودم واقف هستم میدونم چقدر ظرفیت بالایی دارم برای همین همیشه خیلی راحت پیش قدم شدم و میشوم و اتفاقی که افتاده خیلی وقتها میشد که شاید نتیجه wow! ( کمالگرایی درونی م و وابستگی به نتیجه نهایی) و دیده شدن شجاعت و تواناییم اتفاق نیفتاده (من همیشه همیشه همیشه در زندگی م دوست داشتم و دارم که در جایی که ارزش و لیاقت م هست زندگی و کار کنم، همیشه میگم با خودم که دوست دارم به اندازه ای که میدونم هستم و ظرفیت دارم نتیجه بگیرم، بی نهایت میدونم چقدر توی کار و مهارتم عالی هستم عالی، ولی همینکه تا الان فقط یکی دو بار اندازه واقعی پول ساختم اذیتم میکنه) برای همین دیگه فقط انجام میدم چون بهم لذت میده ولی باور ندارم که بالاخره ارزش من دیده میشه و به اندازه ارزشی که میدونم دارم نتیجه میگیرم
من دوست دارم نتیجه دلخواه م رو بگیرم، دوست دارم، ازش لذت میبرم
توی دوره کشف قوانین زندگی استاد میگن ریشه اصلی ترمز رو بخشکونید، بگو نهایتش اینه دیگه، چی میخواد بشه ! من هم شرکت میکردم و میکنم و در همون لحظه اتفاقی که میفته اینه که من واقعا متمرکز میشم و تمام میشه و لذت میبرم
از خدا میخوام همینطور که الان این خواسته درونی م رو نوشتم، خود افشایی کردم، ترمز ذهنی م رو پیدا کردم و تک تک این کارها رو خودش هدایت کرد امکانپذیر کرد که انجام بشه، به راه حل به نتیجه به کارسازی و راهگشایی تبدیل کنه
این باید جزیی از باور غیر قابل مذاکره م باشه که هراتفاقی خنثیست حالا اگر من کلا همچین دیدگاه و باوری داشته باشم و اونقدر متمرکز و هوشیار باشم که در لحظه این دید رو انتخاب کنم، عالی میشه
واضحترین مشخصه ذهن قدرتمند کننده اینه که چقدر خوب میتونم نگاه مثبتی به چالش ها داشته باشم
مثلا توی چالش مالی، من با تضادها میفهمم که مشکل دارم، برای اینکه حلش کنم میام روی باورهای مثبت کار میکنم، وقتی ذهنم آماده باشه یا 1) اون مشکل و راه حلش بهم نشون داده میشه تا اقدام کنم یا 2) با همون روی باورها کار کردن اون خودش طبیعی حل شده که اینو از تغییر نتایج از نادلخواه به دلخواه میتونم متوجه بشم، تا وقتی که هنوز نتیجه تغییر نکرده یعنی هنوز اون باگ وجود داره
اینکه الان نجارمون اعلام کرده که دیگه کار نمیزنه و فقط سفارش تعداد رو قبول میکنه، من انتخاب کردم که خیر و برکت برای من داشته باشه، شاید چند لحظه در حد یکی دو دقیقه ناراحت شدم ولی بعد گفتم اوکی، حتما خیریت برای من بدنبال داره
توی قضیه زبان جدیدی که میخواستم یاد بگیرم هم همین بود، خیلی مقاومت داشتم در نهایت گفتم باید درست بشه و هدف نهایی م رو خرد خرد کردم و الان به جایی رسیدم که از اول فکر نمیکردم برسم پس توی زمینه مالی هم میتونه همینطور بهبود پیدا کنه، راهش هم بهم گفته میشه حالا که باور کردم پس میشود
من فکر میکردم من هرکاری کنم نمیتونم پول بسازم پس تا ابد همینه و قربانی یکنواختی هستم و هیچ چیز رو هم نمیتونم تغییر بدم!
یعنی تا قبل از این فایل و آگاهی که شما دادید درباره اینکه توی ذهن من یسری چالش ها هستند که ذهن میگه در هر صورت تو نمیتونی تغییرش بدی و از اول همین بوده و همین خواهد بود؛ من با شنیدن این آگاهی این بخش از ترمز ذهنیم رو دیدم و شناختم.
من خودم رو ناتوان دیدم در پولسازی، ولی بعد اومدم از این زاویه بهش جهت دادم که من ناتوانم، اوکی! ولی از طرفی باور دارم که تو بعنوان خدای من توانمندی، پس فرمون دست تو… و این شد که دقیقا آخر اسفند پروژه کاری دریافت کردیم که نقد بود
من این کامنت رو دیروز تمام کردم و امروز که اومدم اپلود کنم دوباره داذم میخونمش و خدا ذهن منو روشنتر کرد… دیروز در نهایت عجز پاراگراف بالا رو نوشتم، بینی به اندازه ذهن فیزیکی و محدود خودم هرکاری، هرکاری، هرجلسه کاری رو من رفتم و انجام دادم، خدا خودش شاهد بود که حتی این اواخر کوچکترین قدمی که میگفت آماده کردم این قدم رو برو اقدام کن من درنگ نکردم و انجام دادم و گفتم برای رضای تو انجام دادم تا ببینی که چقدر بهت اعتماد دارم… و دیروز وقتی مینوشتم که در زمینه مالی ناتوانی دارم و واقعا نمیدونم دیگه باید چکار کنم، با خودم فکر کردم خوب حالا چی؟! بالاخره من میخواهم که به رفاه مالی برسم بالاخره که من میخواهم درست بشه این قضیه و احساس عجز کردم… توی همین فایل استاد میگن که هرچالشی میاد که چیزی رو که بلد نیستی و خیلی برای رشد مدنظرت لازمه بهت یاد بده و الان من اینو دیدم، من توی این چالش های مالی و فردی قرار گرفتم چون عجز خالص در مقابل قدرت مالکیت و رب بودن خداوندی رو که پیدا کردم و وقتی ازش سپاسگزاری میکنم قلبم هزار بار تندتر میتپه رو هنوز ندارم، یاد نگرفتم، توی کامنت ها خوندم ولی هنوز تجربه ش نکردم، الان وقت کار کردن روی اظهار عجز در مقابل خداوند دردونه ایه که خودش رو میخواد تمام قد بهم نشون بده
خدایا چطور سپاسگزاری کنم که نهایت قدردانی من از این #آگاهی که بهم دادی رو نشون بده، که تو خودت در قلب من الان حضور داری و میبینی چطور داره از قفسه سینه م از شدت خوشحالی و هیجان بیرون میزنه، که تو خودت هستی و این اشک شوق و سپاسگزاری که از چشمهام جاریه رو داری میبینی، خدایا خیلی میترسیدما، خیلی میترسیدم که اینقدر مشکل و مساله م حاد باشه که نتونم حلش کنم، یا به سختی بتونم درستش کنم، ولی این صبح بابرکت تو منو در اغوش گرفتی و میگی چیزی نیست که من فقط میخوام که تو فقط بنده خودم باشی یاد بگیر! ایاک نعبد و ایاک نستعین رو یاد بگیر، تو وقتی در مقابل من باور داشته باشی که قدرتی نداری من خالق تمام هستی و جزییات تو هستم اونوقت که میبینی چه ها که انجام میدم برات!
ترس از شکست خوردن در نتیجه نهایی، رو من توی رزومه نویسی م دیدم و دارم تجربه میکنم، کلا توی اپلای کردن، دارم میبینم که کمالگرایی عجیب دست و پای منو بسته ولی من میخوام که انجام ش بدم
باید انجامش بدم
در زمینه یادگیری زبان جدیدم، من کتاب هام رو بارها و بارها و بارها پاک کردم دوباره حل کردم تمرینها رو درس ها رو دوباره مرور کردم و الان خیلی رشد خوبی دارم خداروشکر، چون مدام با خودم تکرار کردم که من چه مهارت هایی دارم و در ناخودآگاه م اتفاقی که افتاد این بود که هم امیدوارتر و خوشبین تر شدم و هم بزرگی و غیر قابل دسترس بودن هدفم از بین رفت تا به حد خیلی زیادی
حالا که ترمز ها رو پیدا کردم، تمرین های رو برای خودم طراحی کردم، و واقعا میخوام که نتیجه بگیرم
واقعا دارم سعی میکنم که بتونم در لحظه زندگی کنم و در لحظه هم از نظر ذهنی حضور داشته باشم و هم فیزیکی نه اینکه در حال گردش یا مهمانی باشم ولی فکرم جای دیگه باشه، و هر بار میبینم که به لطف حمایت خدا دارم بهتر میشم
از خدا میخوام که هدایتم کنه تا در مسیر درست، همون مسیری که خودش آماده کرده برای رسیدن م به اهداف م راحت و عزتمندانه و با کیفیت هدایت و حمایتم کنه
آمین
خداروشکر میکنم برای این صبح پربرکت، خداروشکر میکنم که منو لایق دریافت الهامات و هدایت ها خلق کرد
خداروشکر میکنم که توانایی داد نوشتم موبایل اینترنت سلامتی و هماهنگی دست و چشم و مغز و این جریان زندگی توی بدنم که باعث شد من بتونم بدون دغدغه بنویسم و بدنم عین ساعت دقیق و باکیفیت کار کنه، که پرنده ها رو آورد توی درخت لیمو پشت پنجره اتاقم که برام آواز بخونن و لذت بیشتری رو تجربه کنم
خدایا شکرت
الان یکبار دیگه با آگاهی جدیدی که خدا بهم داد کامنت خودم رو خوندم، پاکش نمیکنم از اول بنویسم، چون میخوام یادم بمونه چطور فکر میکردم و بخاطر چه نوع طرز فکری این آگاهی ها بهم گفته شد، ترمز های ذهنی رو برای چی بوجود اوردم و خدا چطور هدایتم کرد
اگر من کتاب های زبانم رو چندین بار پاک کردم و دوباره حل کردم، اگر با همین مربی درجه یکی بصورت رایگان و افلاین دارم درس میخونم ، من تمرین ها رو پاک نکردم، خدا هدایت کرد گفت راه یادگیری اینه، بهت امکانات میدم یکی میدم مهارت یادگیری میدم اشتیاق میدم این کارها رو انجام بده از این طریق نتیجه میدم دستت،،، من فقط یک واسطه فیزیکی توی این جهان مادی برای اجرای اوامر قدرت ماورایی خدا هستم
هر چیزی که اتفاق افتاد
هر مشتری که اومد تجسم خدا بوده، مهارت اجرای کار رو هم خدا بهم داده، امکانات لپتاپ سلامتی فکر اینترنت غذا اکسیژن چراغ اتاقم، هرچی، هرچی بوده و هست خدا داده. و من فقط واسطه هستم برای گسترش جهان
اگر پولی الان توی حساب من هست، حساب خودشه، پول خودشه از خزانه بیانتهای خودش اومده صاحب خودشه! که من به اندازه ذره ای قدرت نداشتم که بخوام مشتری رو بیارم پای میز کار و بگم یالا با من قراراداد ببند
هیچ!
من فقط مجری اوامر هستم
من اگر رفتم توی اون جلسه کاری برای پرزنت محصولات، سلامتی م خودش بود هزینه، رفت و آمد لباس ها، زبان من کلمات من، اشتیاق من، آرامش من ، امنیت من که سلامت و راحت رفتم و اومدم خودش بود و اگر نتیجه نگرفتم چون گفتم اوکی مشتری م باید تصمیم بگیره با من کار کنه!!! مشتری کیه شیرین!؟ غیر از اینکه اون هم واسطه خداونده؟!! بعد تو با خودت گفتی طرف تصمیم میخواست بگیره بغل دستیش رایش رو زد؟!!!
خدایا
واقعا نمیدونی چقدر ممنونم ازت که اینطور واضح شد قضایا توی ذهنم، ازت ممنونم که بیشتر از من مشتاق ثروتمند شدن و موفق شدن من هستی که اینطور دقیق داری هدایتم میکنی
واقعا ازت سپاسگزارم
خدایا برای اجابت تمام این آگاهی ها من خیلی به تو نیازمندم، میدونی که…
چهارمین روز فروردین همه عزیزان به خیر، برکت ثروت و لذت انشالا
درود بر شما بانو عبدیزاده گرامی
البته که شما عین حقیقت را گفتهاید و من هم یقین دارم که اگر مسئلهای در زندگی پیش میاد( مسائل مالی، اخلاقی، اجتماعی و غیره) برای اینه که ما یک قدم جلوتر بریم و به خدا نزدیکتر بشیم.
من پیش از این وقتی با یک چالش روبهرو میشدم خیلی ناراحت میشدم و گناه را به گردن دیگری میانداختم. البته همین نیم ساعت پیش هم مسئلهای پیش آمد که نباید ناراحت میشدم( البته بسیار ناچیز بود) ولی خوب که فکر کردم دیدم که خودم تو اون مسئله کوتاهی مردم نه دیگری! خدایا مرا ببخش! هنوز تا بهتر شدن فاصله بسیار دارم. داشتم میگفتم که من خیلی خوب میتونم اشتباهم را بپذیرم ولی چند دقیقه بعدش خدا من رو امتحان کرد و من تو امتحان رد شدم. خدایا من رو ببخش! باید از طرفم پوزش بخوام!
در یک وضعیتی ناچار شدم که مسئلهای را که خودم سبب شده بودم را جبران کنم و الان با مسئله مالی روبهرو شدم ولی، میدونم که نباید حتا به اندازهی سر سوزن ناراحت باشم و باید خودم را ببخشم و اصلا به هیچ کسی جز به خدا و رب توکل نکنم و بدونم که خودش مسئلهی من رو حل میکنه! حالا از کجا، نمیدونم! ولی ایمان دارم که خودش تا همین فردا حلش میکنم. البته ها، من هم ازون آدما نیستم که سرجام بشینم و دست به کار نزنم و منتظر باشم تا خدا از بالا یک کیسه پول واسم بندازه! ولی میدونم که هم خودش من رو هدایت میکنه! و هم خودش تو همین مسئله پاسخش رو هم گذاشته و خودش هم تقلبش را به من میرسونه که از چه راهی و چگونه مسئله را حل کنم و خودش بهم میگه که سراغ کدوم مشتری برم تا محصولات را بفروشم و پول لازم را بهدست بیارم! و خودش هم به جای من و از زبان من با مشتری حرف میزنه و خودش محصولات من را به مشتریها میفروشند. به قول خودش که، ما صاحب حتا همون پوستهی نازکی که روی هستهی خرما هست هم نیستیم. پس وقتی صاحب همه چیز خودشه! من چرا باید نگران باشم؟! تنها کافیه که ایمانم را نشون بدم و برای فروش محصولات برم و خودش من رو به جایی که باید برم هدایت میکنه و خودش برام به بهترین شکلش میفروشه و مسئله را حل میکنه!!!
از اینکه با نوشتههاتون به من درس دادید، از شما سپاسگزارم!
ارادتمند شما
درود بر استاد بزرگوارم جناب عباسمنش گرامی و بانو شایستهی عزیز و یکایک شما همفرکانسیهای گلم
سپاس بیکران خدای یگانه را که با پیش آوردن چالشها توسط کائنات ایشان، بسیاری آموختهام و توانمندتر شدهام. البته همیشه در آغاز پیش آمدن یک چالش، اندوهگین میشوم و دوست ندارم که با آن روبهرو شوم ولی، پس از مدتی که اکنون کمی از پیش بهتر شدهام ولی خدا را شکر، رو به پیشرفت هستم.
درسته من گروهم را خوب رهبری نکردم و تقریبا از هم پاشیده است ولی خوب شده که شده. چه میشود کرد؟ آیا باید مار را ترک کنم؟ آیا باید دل سرد شوم؟ یا اینکه از گذشته درس بگیرم و دید گروهی و روحیهی رهبری را جایگزین دید فردی و روحیهی تکی کار کردن کنم و بهتر شوم تا گروهم نیز رشد کند؟ مشخص است که، باید و بهتر است که روحیهی گروهی جایگزین روحیهی فردی کنم و یاد بگیرم که دیگران هم به من نگاه میکنند. اگر من در کارم استوار باشم، آنها نیز در کارشان استوار خواهند بود! اگر من روحیهی شکستناپذیر داشته باشم، آنها نیز چنین روحیهای خواهند داشت! درسته، در هر زمینه که چالشی پیش آمده یا میآید، دلیل این است که کائنات میخواهد به من چیزهای بهتر و جدیدی را بیاموزد. انتخاب با من است که خود را ناتوان ببینم و یا اینکه بدانم که این راهی برای بزرگ شدن من و بالا رفتن من است و قرار برا این است که من بهتر شوم! من گزینهی دوم را برمیگزیند!!!
دقیقا همینه، من فکر میکنم که دیگه دیر شده و وقتی ندارم چون سنم بالا رفته و دیگه فرصتی نیست. ولی یاد فیلم پاپیون میافتم که هرگز تسلیم نشد و در همون سن بالا به دنبال رویای آزادی رفت! منم تصمیم گرفتم که تا پای جان و تا پایان زندگیام که نمیدانم کی تمام میشود، برای رویاهایم بجنگم و تا به آنها دست نیافتم از مبارزه دست نکشم! پیروزی و شکست، بخشهای لازم و ملزوم یکدیگر در زندگی هستند!!!
عزمم را جزم کردهام که از این پس از هر چالشی استقبال کرده و با حل آن تواناتر شوم!!!
از این پس همهی تلاش خود را خواهم کرد تا دیگر برای ورود به یک چالش و خل آن، دیگر به هیچ وجه ایدهآلگرایی نکنم! کار را آغاز کنم و در مسیر راه را بیاموزم!!!
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت که استاد بزرگوارم این فایلها میشنوم. دقیقا سر وقتشه!!! خدایا شکرت!!! تصمیمم همینه که در بالا نوشتم!!! دیگه از شکستهایی خوردهام دلگیر نیستم و خودم را ملامت نمیکنم!!! بلکه آنها را تجربه میدانم و از آنها درس میگیرم!!!! خدایا شکرت!!!
خدایا من این باور را دارم که با پیش آوردن چالشها برای من، میخواهی که مرا پیشرفتهتر کنی و مشخصه دیگه، درست مثل موقعی که تازه رفتیم به مدرسه و هیچی از درس و سواد و کتاب نمیدونستم. اولش میترسیدم ولی، کمکم که نوشتن و خواندن را آموختیم چه اندازه کیف میداد! دلمون میخواست که همه چیزها را بنویسیم و از سوادمون استفاده کنیم و دیگه نمیترسیدیم وقتی که خوب نگاه میکنم میبینم، بقیه چیزها هم همینه! درست مثل سال اول مدرسه. تازه، وقتی به سالهای بالاتر رفتیم، دیگه آموختن مثل سال اول مدرسه برامون سخت و دردآور نبود! خدایا الان هم همینه و من نباید از چالشهایی پیش میاد بترسم و باید به پیشوازشون برم! اصلا بیاین فرض کنیم که در یک سال تحصیلی مردود شده باشیم. خوب، نگه همه چیز تمام شده؟! نه، میشه دوباره اون سال را بخونیم و تازه قویتر هم میشیم. مگه این همه آدم نبودند که از مدرسه هم اخراج شده بودند و بعدش یکی از موفقترین آدمها شدند! مثالهایش زیاده.
خوب فرض بر این که، من در کسب و کارم ورشکسته شده باشم و همهی آنچه را که ساخته بودم، از سر ناآگاهی از دست داده باشم. بازهم میشه جبرانش کرد و حتا بسیار بهتر از روز اولش شد و بهتر و بیشتر پیش رفت و از قبل هم سرعت پیشرفت بسیار بیشتری داشت! از تجربهها استفاده کرد و بازی را برد! مثالش هم؛ استیو جابز است که از شرکتی که خودش تاسیس کرده بود، اخراج شد ولی چند سال بعد( تازه چند سال بعد) با قدرت بسیار بالاتری به شرکت بازگشت و چنان پیش رفت که الگوی همهی آدمهایی شد که دنبال الگوی موفقیت میگردند!!!
اکنون به تمرین این جلسه پاسخ میدم:
من کسب و کاری گروهی( بازاریابی چند سطحی) دارم. خوب تو این نوع کسب و کار باید گروه تشکیل بدی و افراد آن گروه را حمایت و هدایت کنی تا پیشرفت کنند و شما هم از آن پیشرفت، پیشرفت کنید. متاسفانه من بر اثر نداشتن اندیشهی گروه گرایی و اینکه نخواستم حساب و کتاب کار را خوب و شایسته انجام بدم، مانند همیشه به همسرم تکیه کردم و ایشان که در کار حساب و کتاب ماهرتر از من هستند، عنان کار را در اختیار گرفتند. متاسفانه ایشان بر اثر حسادتهای زنانه، ماری کردند که گروه دچار از هم پاشیدگی شد و اختلافها بالا گرفت. در واقع این من بودم که میخواستم شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنم و پس از آن گناه را به کردن همسرم انداختم. ولی، پس از مدتی دریافتم که خطا از من بوده و این من بودم که میبایست در این کسب و کار چیزها بیاموزم و از این فرصت برای بهتر شدن شخصیت خودم استفاده کنم! خوب ماجراهای بسیار بدی ایجاد شد که حتا به دعواهای بین من و همسرم انجامید و من پیوسته ایشان را مقصر خطاب میکردم و این در حالی بود که، من میتوانستم از این چالش برای رشد شخصی خودم استفاده کنم و از این مسئله غافل بودم.
حالا که همسرم را از این مسئله یعنی هدایت گروه جدا کردهام و خودم در حال احیای گروه هستم. خدا را سپاس کارها رو به صلاح است. من هم دارم یاد میگیرم که باید از خودم مایه بگذارم و حواسم به همه چیز باشه و این کار را باید خودم شخصا انجام بدم تا رشد کنم!!!
حالا بریم که قدمهایی مه باید برای احیا و رشد و توسعه گروهم لازم است را بیان کنم:
1. ساخت یک گروه واتساپی و تلگرامی برای آگاهی اعضای گروه از اخبار لازم و نیز گذاشتن درسهای آزاد و دانلودی استاد بزرگوارم جناب عباسمنش برای رشد شخصیتی همهی ما در گروه.
2. برگزاری جلسات کوچک شوی محصول با حضور سه تا چهار نفر.
3. برگزاری جلسات فان برای ارتقای روحیهی اعضای گروه.
4. انجام 3 پرزنت، 3 پیگیری و 3 کنجکاوسازی در هر روز توسط خودم و گرفتن یک ورودی در هر ماه تا این که پس از سه ماه به یک ورودی در یک هفته و پس از یک سال به یک ورودی در روز و بیش از آن برسد. یقینا وقتی من به جای حرف زدن عمل کنم، اعضای گروه هم اقدامی همانند را انجام میدهند و کار من در گروه تکثیر میشود!
5. داشتن یک دفتر برای یادداشت سفارشهای اعضای گروه و بررسی پیشرفت ماهانهی آنها که انجام شده است.
6. داشتن جلسات فردی با اعضای گروه و شنیدن مسائل آنها.
7. برگزاری جلسات کتابخوانی که اکنون نیز در حال برگزاری است.
8. کمک به اعضای گروه برای هدفگذاری در سال نو.
9. ارتباط پیوسته با آپلاین خودم برای درمیان گذاشتن مسائل خودم و گروهم.
10. بررسی خودم در پایان هر روز و بخشیدن خودم و درس گرفتن از اشتباهاتم.
11. مطالعهی کتابها و گذراندن درسهای لازم برای رهبری و خود رهبری و خود مدیریتی.
و میدانم که خدای یگانه و پروردگار جهانیان مرا هدایت و پشتیبانی میکند و من از این چالشها برای خودم پل پیروزی میسازم!!!!!
ارادتمند شما
سلام و احترام استاد جان بشما و کسای که این متن ره میخانید 🩷خب وختی مه استاد جانم به چالشی بر میخورم حالا دگه اولش حالمه میگیره بعد بر میگردم بخودم و میگم ای مشکل بر ای هست تا درس لازمه ره بگیرم و بزرگتر شوم و ازش سکوی پرواز بسازم
چند روز قبل استاد چون مه قبلش قرآن درس میدادم یک شاگرد داشتم که از لحاظ مالی خیلی وضعش خوب نبود مه هم برش دلسوزی کردم و با تخفیف درسش میدادم البته بعدش دگه درس ندادم و رهایش کدم و برش گفتم که دگه درس نمیدم اما استاد جان هر چند روز ای دختر خانم خانه ما میآمد و بی هیچ هدفی مثل یک بت چند لحظه می نوشت و میرفت خیلی از آمدنش خوش نمیشدم استاد اما بدلیل دلسوزی و دلرحمی جواب صریح داده نمیتوانستم چون میگفتم دلش نشکنه درحالیکه بخودم ضربه میزدم چون اینگونه آدما در محدودیت اند و باعث پس رفت من میشن
بعد چند روز با پولیس وارد خانه مان شدن استاد حالا مه افغانستان زندگی میکنم استاد با پلیسهای طالب بعد ای دختر خانم وارد اتاق مه شد و به پولیس ها گفت مه مه خاهرش هستم پولیس پرسید شما واقعا خاهر ایشان هستین خب خلاصه استاد پلیسهای خانم و آقا بودن خیلی عالی به کمک و ایمان بخداوند برشان جواب دادم که ایشان قرابتی با مع ندارن و استاد جان جالب ای بود که هر حرفی میزدم با احترام تمام پلیسهای گوش میدادن و قضیه ای بوده که ای دختر از خانه شان فرار کرده بود کل داستان ره نمیدانم چرا فرار کرده بود نمخایم بدانم استادم چون تمرکزم میخایم به زیبای ها باشه ای مسله ره به راحتی حل کرد خداوند همرایم استاد چون مسله ناموسی خیلی درد سر سازه حالا برای افغانها که فرهنگهای و باورهای خیلی جالب و خنده آوری داریم بعد نشستم با خود فکر کردم که ای مسله چی درسی داشت و خدواند چی پیامی داره بوسیلیش فهمیدم استاد جانم کع به تنها کسی که دل بسوزانم خودم باشم خدا بر همه بنده هاش کافی هست مه فقد مسوول زندگی خودم هستم و کسای که میفامم باعث پس رفتم میشه ره واضح و یا با کار کردن روی باورهایم از خودم دور کنم اگه میخایم نتیجه بگیرم و درک کردم استاد جان که واقعا خداوند در همه همه چیز و همه کس هست و هر مشکل بر ای هست تا بزرگتر شوم قویتر و پخته تر
و یک تضادی که کمی بعد تر از اشنای شما برخوردم که شکست عاطفی بود خیلی برمه انگیزه داد تا زنگدیمه متعهدانه زیبا خلق کنم بقول شما استاد جانم نقطه شروع پیش رفت من بود و قبلش بخودم ارزش احترام و عشق انچنانی که الان دارم ره نداشتم مهم ترین رابطه مه با ادما بود برم اما الان میدانم مهمترین رابطه زنده گی مه ارتباط با خدایم هست خیلی ازاد تر عاشقتر و خوشحالترم و هر جا برم خوشحال چون خداوند از بی نهایت طریق عشق میده ای تضاد بزرگترین موهبت الهی بمن بود چون ای مسایل اساسی ره درک و باور کردم اگر این شکست نبود اینقدر پیش رفت نمیکردم و اعتماد بنفسی که الان دارم ره نداشتم و حالا از روابطم لذت بیشتری میبرم و میدانم همه از دورن من میجوشه بیرون انعکاس دورن منه حالا در بحث روابط استاد بازم جای کار دارم و وختای که از طرف مقابلل هر کسی باشه عمل یا حرفی که خوش ایند نباشه ره بشنوم سریع بخودم میگم که باید روی احساس ارزشمندیم رابطه ام با خدا احساس لیاقت و عشق بخودم بیشتر کار کنم استادم بابت بازم باعشق آمدید و صحبت کردید ازتان سپاسگزارم
سلام بر استاد عزیز و دوست داشتنی
الان که به گذشته م نگاه می کنم ،می بینم من همیشه از مواجه شدن با موقعیت جدید وچالش ها ترس دارم وازشون فرار می کنم.
درحال حاضر دوتا مسیله هست که مدام ازشون فرار می کنم:
1-شروع کارم که دوساله براش مهارت کسب کردم
2_رانندگی کردن
بااینکه علم ومهارتم توی هردو مورد کافیه
اما ترس وجودم رو پر می کنه
وباورهای محدود کننده ی زیادی دارم
می ترسم نتونم موفق بشم وهمه منو مسخره کنن
ومی ترسم ضرر کنم .
احساس می کنم توانایی انجام اینکار رو ندارم ،درحالیکه میدونم بسیار یادگیریم عالیه .
ونتیجه ش هم اینه که اعتماد بنفسم کم شده
چون از یه طرف یه احساس قوی مدام بهم میگه شروع کن تو می تونی
ویه ذهنیت منفی قوی هم میگه تو تمی تونی موفق بشی
کار تو نیست
بقیه اگه تونستن اینکار رو انجام بدن زودتر شروع کردن
سن شون کمتر از توکمتره و شروع کردن
تو به اندازه ی کافی لایق کار ودرامد نیستی
سرمایه ی اولیه از کجا میاری؟
یعنی برام سخته از محدوده ی امنم خارج بشم ومدتهاس شروع را به تعویق میندازم.
با حل این مسأله وچالش چه پیشرفت هایی می کنم؟
1_اعتماد بنفسم عالی میشه
2_به درآمد میرسم و می تونم زندگی رویایی ام رو خلق کنم
3_حالم عالی میشه واز شر این حسی که مدام منو ناکافی میدونه و حسی که مرتب بهم میگه چون شروع نکردی پس بیعرضه ای ،راحت میشم
4_به اهدافم میرسم
5_زندگیم زیبا ورویاایی میشه
6_احساس مفید وکافی بودن پیدا می کنم و بیشتر به خودم عشق می ورزم
7_مهارتم بسیار زیاد میشه و از این نقطه ی شروع وامن خارج میشم
8_بیشتر خودمو تحویل می گیرم ،
9_از شر ترس هام راحت میشم
10_پیشرفت می کنم
چه قدم های کوچک وقایل انجامی باید برای حل این مسأله بردارم؟؟
از رانندگی از مسیر های نزدیک وکوتاه شروع کنم
و با سرمایه ی اولیه حداقلی کارم رو شروع کنم
در حین کار مهارتمو افزایش دهم
سرمایه ی اولیه رو خدا برام جور می کنه
این قدم اوله
قدم اول غلبه بر ترس ووارد کار شدنه
قدم های بعدی در حین کار به من الهام میشه
وهمزمان روی باورهام کار کنم .
وبخاطر کوچکترین پیشرفت در کارم خودمو تشویق کنم
چون اگه شروع نکنم یعنی ایمان ندارم
من توانایی حل مسئله دارم و برای حل مسئله به دنیا امدم
توانایی واستعداد پیشرفت وحل مسایل رو دارم
چون بخاطر به تعویق انداختن اعتماد بنفسمو از دست دادم وباید خیلی زودتر شروع می کردم
هیچ چالشی نیست که از پسش برنیام
وتمام منابع علم و دانش واگاهی وسلامتی درون منه
وخداوند درطول مسیر منو هدایت می کنه.
ومن فقط گام اول رو بردارم ،همین قدم اوله که برداشتنش سخته
چون من قبلن مسائل زیادی رو در طول زندگیم حل کردم .
وراه جذب سرمایه ی اولیه به من الهام خواهد شد
وجهان به شجاعان پاداش می دهد
کسانی که با وجود ترس قدم برمی دارند.
ژنتیک من واستعداد من با تمام انسانها یکیه و اگه افرادی مثل ایلان ماسک توانسته کارهای بسیار بزرگی بکنن،من هم می توانم و با اقدام درهایی از برکت وثروت وارد زندگیم می شود
ممنونم استاد
درود بر بانو فاطمه گرامی
من هم میترسم ولی تلاش میکنم که به خودم بگم: آیا از این کار تو چه کسانی سود میبرند؟ و چه کسانی از پول درآوردن تو خشنود میشن؟ خوب مشخصه دیگه! اول خودم و بعدش هم خانوادم! پس میرم و انجامش میدم!
یادم میاد تو بخش سوم سریال ارباب حلقهها وقتی سپاه انسانهای خوب میخواستند به قلعهی انسانهای پلید حمله کنند، فرمانده رو به لشکر کرد و گفت: در چهرههای شما ترسی را میبینم که در قلب من است! من از این جمله این را برداشت کردم که همه، حتا انسانهای بسیار موفق و بزرگ هم همیشه در برخورد با یک چالش میترسند! ولی آنچه سبب میشود که آنها به رویارویی با چالشها برخیزند این است که؛ انگیزههایی بسیار قویتر از ترسهایشان دارند و من هم میدانم که همهی ما که در این مسیر زیبای هدایت و آگاهی گذاشته شدهایم، چنین هستیم و در نتیجه بدون تردید پیش خواهیم رفت. بالاخره، شکست هم بخشی از مسیر است و ما راهی این مسیر زیبا هستیم!!!
ارادتمند شما
سلام اقا فریبرز
این مدت که واقعا جهادی اکبر برای غلبه بر ترس هام بپا کردم ،حسم روزبروز داره عالی تر میشه.
من فکر می کردم فقط من از مواجه شدن با موقعیت جدید می ترسم
اما همانطور که شما گفتین انسان های بزرگ هم ترس دارند و این حس جزئی از خلقت انسانه و نمیشه اونو از بین برد
اما میشه باایمان بر ترس غلبه کرد.
کاری که این روزها واقعا دارم انجامش میدم
استاد همیشه میگن:(خداوند به شجاعان پاداش میده)
من تعهدی غیر قابل مذاکره به خودم دادم که تمام الهامات رو اجرا کنم و به ترسم اهمیت ندم .
مثل ترس از خرج کردن
ترس از شروع کار جدید
ترس از برخورد با افراد جدید ….
خداروشکر بابت استاد واین سایت و دوستانی چون شما .
ممنونم
درود بر بانو فاطمه گرامی
سپاس از پاسخی که نوشتهاید. و البته باید به خودم بگم و میگم که یکی از بزرگترین ترسهای هر انسانی، ترس جدا شدن از وابستگیها است. به راستی اگر من تلاش کنم که خودم را از وابستگی به هر چیزی غیر خدا( همسر، فرزندان، خانواده، شغل، محل زندگی، کسب و کار، دوستان و غیره) برهانم، هیچ چیزی نیست که بتواند جلوی پیشرفتم را بگیرد!
برای شما و همهی عزیزان این مسیر زیبای آگاهی و شناخت و هدایت، بهترینها را از درگاه خداوند یگانه آرزومندم.
ارادتمند شما
سلام بر استاد عزیز
بزرگترین چالش زندگی من یک مقایسه کردن یا ناتوانی و یا بی عرضگی دانستن خودم هست که باعث شده من را به عقب ببرد و پیشرفتی نداشته باشم و حتی اعتماد بنفس را پایین آورده
چالش دیگرم کارم هست که تمام وقتم را درگیر هستم و نتیجه دلخواهم را هنوز بدست نیاوردم که اول خودم راضی باشم و بعد مدیرم و هم انتظار این را میکشم که زمانم را آزاد و کارم را دقیق و راحت انجام بدهم
و چالش بعدم گواهینامه رانندگی که در حین سادگی یک غول برای من شده که عبور از آن سخت شده و همیشه با بهانه های مختلف از آن فرار می کنم
و چالش دیگرم اصلاح شخصیت خودم هستم
چالش دیگرم روابط درست و منطقی با خانواده ام و در محیط کار
چالش دیگرم درآمد پایین است
چالش دیگرم آزاد کردن زمان وقت واقعی که 24 ساعت ذهنم درگیر کار است و بعضی اوقات فکر می کنم هیچ کاری جلو نمی رود
چالش دیگرم کار کردن روی دوره های که از شما خریداری کردم
دوست عزیزم سلام
تواین بهم ریختگی که تو ذهن و روزمره زندگی درگیرش هستید، راه بیرون رفت بقول استاد فقط برداشتن مقاومتها و رسیدن به آرامشه. برای رسیدن به آرامش هم سعی کنید تمام وقتوتمرکزتون رو بگذارید روی فایلهای استاد. طبق آموزههای استاد دنبال ایدهآلگرایی و کمالگرایی نباشید. فکر نکنید که همه بچه های سایت دارن اساسی روی آموزش های استاد وقت میذارن و کار میکنن. خودتون رو شماتت نکنید که من وقت نمیذارم. با توجه به شرایط و مدار خودتون شروع کنید. فعلا شرایط پر مشغله ای دارید، اشکالی نداره، با هدفون بصورت مداوم و مداوم فایلها رو گوش کنید. حتی اگر وقت ندارید تمرینها رو انجام بدبد عیبی نداره. فقط و فقط بصورت دائمی حرفهای استاد رو گوش کنید. یواش یواش ذهنتون آروم میشه. با ایجاد آرامش کم کم راههایی جلوی چشمتون میاد که با انجامش شرایط زندگی تون یه پله یه پله بهتر و بهقول استاد چرخهای زندگی براتون روغنکاری میشه. اینطور میشه بعد از یه مدت شما اونقدر از درون و بیرون تغییر میکنید که باز بقول استاد میبینید که هیچ ربطی به اون آدم قبلی و اون شرایط قبلی ندارید.
فقط یه پیشنهاد بهتون میدم
اگر وقت نوشتن ندارید یه وویس از شرایط الانتون ضبط کنید و تمام شرایط و وضعیت سلامت جسمی و روحی، وضعیت ارتباطات با خانواده، بستگان، دوستان و … ، شرایط و موقعیت مالی، حتی دیدگاهتون درباره آینده مالی، و شرایط معنویتون یعنی دیدگاهتون درباره خدا، و کلا وضعیت معنویت در زندگیتون رو با ریزترین جزئیات بگید.
بعد همینطور که مدام و هرروز حرفهای استاد رو میشنوید، هرچند وقت یکبار این وییس خودتون رو گوش کنید. بهتون قول میدم اونوقت از اینهمه تغییر خودتون و رشد و ارتقای همه جانبه تون از خوشحالی و تعجب اشک میریزید.
براتون آرزوی موفقیت، سلامتی، ثروت، سربلندی و نیکروزی دارم
سلام به شما دوست عزیز ممنون از پاسخ شما
الان داشتم با خودم در مورد شرایط و دیدگاه و احساسم در مورد محیط کارم و چالش هایش به طور جداگانه و از محیط منزل و چالش هایش و از محیط بیرون با چالش هایش و از نظر دیدگاه کلی خودم از جهانی که در آن قرار دارم و دیدگاهای ذهنی خودم را روی دایره بریزم و ببینم در این افکار من چی می گذرد بعد یکی یکی به دنبال برطرف کردن آنها بروم نمیدونم ولی همین آلن که دارم می نویسم حس آرامش را ندارم حس سرگردانی ذهنم را حس می کنم
زینب جان، عزیزم
حس سرگردانیت باین دلیله که شما داری خودت رو قضاوت میکنی. ازینجایی که هستی راضی نیستی.ازخودت، از شرایطت، از موقعیتت، از کلیت زندگیت و باز از خودت راضی نیستی.
عزیزم، خودت رو همینی که هستی، بپذیر. از خودت بخاطر وجودت، بخاطر موجودیتت ممنون باش. خودت رو با تمام نقصهات، با تمام اشتباهاتت، تمام بدیها و خوبیهات دوست داشته باش. ازخودت با تمام آنچه که هستی راضی باش و احساس گناه یاهر احساس بدی رو از خودت دور کن. مدام و هرلحظه که یادت افتاد، از خدا بخاطر ریز به ریز آنچه که داری سپاسگزاری قلبی کن. بخاطر نعمتهای ظاهری مثل زیبایی های ظاهری یا مثلا اخلاق خوب و حسن خلق، یا مثلا داشتن خط زیبا یا صدای خوش یا داشتن مهارت در خیاطی یا موسیقی یا حتی مهارت در ابروبرداشتن یا هرچیز به ظاهر ساده یا بدیهی شکرگزار باش.
و موضوع دیگه اینکه اصلا لازم نیست شما خودت رو بیرون بریزی و کندوکاو کنی تا نقصهات رو دربیاری. بهترین کار اینه که در ابتدا شما خودت رو همینطور که هستی بپذیری بدون اینکه قصد قضاوت و تجزیه تحلیل خودت رو داشته باشی و بعد فقط مداوم فایلهای استاد رو گوش کنی. کمکم باورهای اشتباه شما که باعث ایجاد شرایط و موقعیتهای اشتباه در زندگیت شده مثل سیمان آروم آروم چکش کاری میشه و اون سیمانها یواش یواش میشکنه و میریزه، باورهای غلط شما هم کم کم میریزه و باورهای درست مطابق با قوانین جهان تو ذهنت جایگزین میشه. وقتی شما باور درست تو ذهن داشته باشی شرایط زندگی ت هم مطابق اون باورها، درست و در مسیر الهی پیش میره. پس اصلا شما خودت رو نریز روی داریه که بخواهی مثبتها و منفیهات رو درآری. باخودت دوست باش و خودت رو بیشتر از هرکس و هرچیز دیگهای تواین دنیا بخواه و دوست داشته باش و با گوش دادن به فایلهای استاد خودت رو بصورت دائمی تومسیر درست نگهدار. خودت تعجب میکنی ازین که کی اینقدر تغییر کردی. فقط چون تغییرات آرام آرام و کم کم هست انسان فراموش میکنه که کی و چطور تغییر کرده. بقول استاد مثل کسی که میخواد بره عمل زیبایی بینی انجام بده، عکس قبل از عمل میگیره تا بعد از عمل بدونه که چقدر تغییر کرده و چی بوده که حالا چی شده. شما هم بهتره بدون اینکه خودت رو قضاوت کنی از شرایط و موقعیت اکنون خودت درتمام ابعاد، یک نوشته یا وویس داشته باشی که وقتی باورهات عوض شد و مطابق با باورهای جدیدت شرایطت عوض شد، بدونی که چی بودی که الان تغییر کردی و این شدی. و این به شما کمک میکنه ازین الگو برای دستیابی به هر خواسته ای استفاده کنی. چون قبلا انجام دادی و نتیجه گرفتی پس همین الگو رو برای خواسته های بعدی پیش بگیر و لذتش رو ببر.
آرزوی بهروزی وموفقیت و شادکامی دراین مسیر زیبا رو برات دارم.
سلام به استاد و مریم بانو و دوستان عزیزم.
در مورد ذهن قدرتمند کننده در برابر ذهن محدود کننده در برخورد با چالشها قسمت 2
وقتی یک چالشی در زندگی مون بوجود میاد چه عکس العملی نشون میدیم؟ آیا بهم میریزید یا به آن به چشم یک فرصت نگاه میکنید ؟ یک موقعیت جدیدی برای یادگیری برای پیشرفت به حساب میارید؟احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟! من قبل از اینکه با استاد و آموزشهای ایشان آشنا بشم چنین اتفاقی بسیار منو بهم میریخت و تا مدتهای طولانی یک مصیبت برام به حساب میومد طوری که تاثیرات بسیار بدی رو زندگیم به جا میذاشت. و گاهی هم فکر میکردم کجا گناه بزرگی مرتکب شدم و حالا دارم تاوان پس میدم در حالی که هرچی فکر میکردم چیزی یادم نمیومد چقدر ما بدبخت بودیم. اما الان بعد اینهمه آموزش که خیلی خیلی دیدگاهم عوض شده و خدارا بی نهایت بار شکر که خیلی تغییر کردم در برخورد با چالشها اولش خیلی ناراحت میشم و به هم میریزم ولی زود قوانین را به خودم یاد آور میشم و اینکه الخیر فی ما وقع را خودم یاد آور میشم و اون جمله استاد را که چالشها همیشه همیشه می آیند تا باعث خیر، رشد و پیشرفت ما شوندرا به خودم یادآور میشوم و زود خودمو جمع و جور میکنم و به چشم یک فرصتی برای بهتر شدن و پیشرفت نگاه میکنم. میدونم حتما از موقعیت فعلی ام راضی نبودم به تضاد برخوردم و یک جایی از خدا موقعیت بهتری خواستم یا نیاز به آموختن نکته ای ، درسی داشتم یا جایی مشکی ضعفی داشتم یا قراربود مهارتی یاد بگیرم یا از خدا هدایت خواستم و ااز آنجایی که اکثر ما وقتی نیاز به تغییر و بهبود داریم دست به تغییر خودمون نمیزنیم و تغییر نمیکنیم تا جهان به دستور خدای نازنین این شرایط به ظاهر بد را برام بوجود آورده تا منو تغییر بدهد که در 99 درصد موارد شرایط هم به نفع من تمام شده و بهتر شده ام و به نفعم بوده. خدارا بینهایت بار شکر.
و با توکل و طلب هدایت از خداوند به استقبالش میروم دنبال راه حل میگردم و خدای قرتمند بینهایت راهها را نشونم میده واقعا هم مدتی بعد میبینم باعث بهبود و پیشرفتم شده و 20 روز پیش همشغلمو از دست دادم یجورایی خودم خواستم والان دارم میرم تهران به امید خدا. و میدونم اونجا راهها را برام باز میکنه.
تمرین : چه چال و مسئله ای تو زندگیم هست که به خاطر ترسها بخاطر باورهای محدود کننده هی ازش فرار میکنم به جای اینکه دنبال راه حل بگردم نمیگردم و لاینحل باقی مونده؟
1- بسیاری از کارهام را نیمه تمام رها کرده ام چون وقتی تصمیم میگیرم و شروع میکنم بدلیل مشغله زیاد بصورت تمرکزی روش کار نمیکنم و بعد مدتی خسته میشم و رهاش میکنم و به بعدا موکول میکنم و این موضوع خیلی داره اذیتم میکنه یکیش اینه که رو باورهام بصورت جدی کار نمیکنم 2- عجول هستم و بعضی مواقع حسادت میکنم و احساس خود کم بینی و ضعف اعتماد به نفس دارم خیلی وقته میخوام رو اینا کار کنم ولی هنوز نتوانسته ام بصورت جدی کار کنم راه حل: برای این موضوع باید روی باور فراوانی کارم، باید روی عزت نفسم و اعتماد به نفسم کار کنم، باید روی احساس لیاقتم کار کنم ، 3- خیلی وقته میخوام مکالمه زبان انگلیسی ام را تقویت کنم اما هنوز نتوانسته ام البته زبان را کاملا بلدم فقط مکالمه ام روان نیست. راه حل: روزی 10 تا جمله را یاد بگیرم و تکرار کنم طوری که خیلی روان بشم و ای زمانهایی که تنها هستم با خودم انگلیسی صحبت کنم4- اینکه هنوز به یک درآمد خوب نرسیده ام گرچه از قبل بهتر شده ام و به خیلی از مهارتها الان مسلطم که قبلا اصلا بلد نبودم مثل صفر تا صد ترخیص کالا از گمرک، و صفر تا صد واردات و صادرات کالا به یک کشور بیگانه
– الان یکماهه که از شغل قبلیم که کارمندی بود و دوستش نداشتم اومدم بیرون و بیکارم اما تصمیم گرفته ام برم تهران و جایی بصورت کارمندی مشغول کار بشم و در کنارش روی کسب و کار خودم کار کنم تا اطلاعات کافی و سرمایه لازم بدست بیارم و کسب کار خودمو راه بندازم مطمئنم خداوند هدایت میکنه و راهی پیدا میکنم میدونم کار راحتی نیست چون هیچ فرش قرمزی اونجا منتظر من نیست منم و خدای نازنینم والسلام. فقط با توکل به او میرم حتما راهها را برام باز میکنه آدمهایی سر راهم قرار میده که کمکم کنند و ….سعی میکنم به نتیجه پایانی فکر نکنم به مسیر و چگونگی حل مسائل فکر کنم 6- یکی دیگه از چالشهام لرزش دستهامه که مشکلی که بوجود آورده اینه بدخط و کند مینویسم و برای رفع این مشکل هنوز ایده ای ندارم اگر دوستان راه حلی دارند بهم بگند ممنونم و البته به پزشک مراجعه کردم هیچ بیماری ندارم 7 – یکی دیگه اینکه بعضی وقتها چشمام ضعیف میشه و فقط هم بخاطر تغذیه بد هست و برای حل این مسئله یسری ایده دارم که اگر به درآمد خوب برسم اون اون ایده ها را براحتی اجرا میکنم و مسئله حل میشه
راه حل چیه؟ 1- کارهایی که برای این چالشها باید انجام دهم برای هر مسئله بصورت جداگانه به قسمتهای کوچک قابل مدیریت تقسیم کنم. تمرکز کنم روی قدم اول. 2- نتیجه قدم اول را بنویسم که تو طی مسیر قدم اول چقدر پیشرفت کرده ام و تمرکز کنم روی پیشرفتم و نه روی نتیجه پایانی و نباید بگم چه فایده که هنوز نمیتونم خوب صحبت کنم هنوز که به اون درآمد نرسیده ام و …. تمرکز کنم روی بهبودها و هی خودمو تشویق کنم.
من راه حل ها را جلوی هر چالش نوشتم
سپاسگذارم از خداوند بی نهایت قدرتمند و وهاب که با معجزه های کوچیک کوچیک منو بی نهایت سورپرایز میکنه.البته این معجزه ها که گفتم در مقایسه با استاد و بعضی از شما دوستان شاید کوچک باشه از نظر خودم بی نهایت بزرگ هستند
ممنونم از استاد و مریم بانو بخاطر زحماتشون و این فایلهای فوق العاده و همچنین دوستان بخاطر این کامنتهایی که چقدر آگاهی دارند برای هممون. سپاس بی نهایت
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عباسمنش
و سلام خدمت خانم شایسته
اول بگم استاد فک کنم همین روزا تولدتون باشه البته اگه اشتباه نکرده باشم و بهتون تبریک میگم ….و واستون آرزوی سلامتی سعادت دارم تولدتون مبارک استاد توحیدی عزیز
(بخش دوم )به طور کلی با مسائل یا چالشهایی که در زندگی به وجود می آید چه برخوردی دهری
شاید در لحظه اول نگران بشم ناراحت بشم و بگم چرا پیش اومده ولی از وقتی که دارم با شما کار میکنم فهمیدم این چالش اومده که من پیشرفت کنم و بهتر بشم البته میگم اومدن این چالش از باورهای خودت هست نمیدونم درست یا اشتباه فکرم
البته قبلا اینجور نبودم نمیگم الانم درست شدم و خیلی میدونم ولی نصبت به قبلم که همچین فرار میکردم که دیگه چاره ای به حل کردنش نبود حلش میکردم یعنی مجبور میشدم که روبه رو بشم ولی الان بهتر شدم و روبه رو میشم باهاشون و میگم باید واردش بشم حلش کنم و درس بگیرم
و همینطور که خودتون گفتین در مورد چالش وضعیت مالی الان من دقیقا توی همین چالش که الان اینجام دارم کامنت میزارم مینویسم و تمرین میکنم میخام واردش بشم و حلش کنم
پس باید روزی دوساعت وقت بزارم واسه اینکه روی باورهای ثروتم کار کنم فایل گوش بدم تمرین کنم بنویسم
چالش بعدیم اینه که میخام تصمیم بگیر بعد عید کارگاهم رو تعطیل کنم جمعش کنم و برم یه کار دیگه که توی اونم تخصص دهرم یا بمونم و کار کنم و بپذیرم که اگه درآمدی نداری از باورهای مخرب خودته نمیدونم باید چیکار کنم ولی واردش میشم و تصمیم قطعیمو میگیرم البته بعضی وقتا میگم چرا دست خدارو بستم و میگم یا کارگاه یا ساخت گلخانه چرا نمیزارم دست خدا باز باشه تا هدایتم کنه
خودش مسیرمو بهم نشون بده
ولی فعلن این فایلهای ارزشمند گوش میدم
کامنت میزارم
تمرین میکنم
و اولین چالش مهم که روی خودم کار کردن هست رو واردش میشم
بازم گوش میدم این فایل رو و بازم کامنت میزارم
و به محض نتیجه اعلام میکنم
چالش بازم دارم که قبل این فایل واردش شدم و درحال انجام تمرینات همون تمرین رنج و لذت و دارم تمرین میکنم و یه سری نتیجه هم اومده ولی باز لازمه ادامه بدم
استاد من منتظر ادامه این فایلها هستم
ممنون ازتون واقعا خیلی داره به من کمک میشه
سلام به نیروی برتر که مرا به آرامش، امنیت، حال خوب، دعوت میکند.
سلام به استاد عزیزم.
سلام به تمام روح های هم فرکانسی که در حال رشدن.
سوال:وقتی به چالشی برمیخورید چه واکنشی نشون میدید؟ آیا نگاهت اینه یه فرصت پیشرفت و بهبوده یا احساس ناتوانی میکنی؟
*چندین مورد رو توی ذهنم بررسی کردم. در بیشتر مواردی احساس ناتوانی میکنم و به روشهای مختلف فرار میکنم و هی به تعویق میندازم،و عین وزنه سنگین با خودم حملشون میکنم و در اکثر واقع هم ذهنمو درگیر میکنن. فقط در مواردی حس بهبود داشتم که چالش اجباری وارد شده و ناچار تو شرایط قرار گرفتم و رد شده رفته بعد متوحه شدم خب آخیش این تموم شد حالا شرایط بهتر شد و این دغدغه رفع شد.
من یاد گرفتم :
+من حرکت میکنم و مسائل رو حل میکنم و همیشه چالشها میان، ک ما رو رشد بدن.
+چالشها میتونن بهترین هدیه خداوند باشن و نقطه عطف زندگی، میتونه اون باشه.یعنی شروع پیشرفت یا قدرتمند شدن.
+ما نیازی نیست تلاش کنیم چالش پیدا کنیم، جهان خودش اینکارو انجام میده.کمبود مارو ب ما نشون میده و مارو مجبور به حرکت میکنه.
+چالشها منو بزرگتر میکنن.
+اگر باورهای قدرتمند کننده داشته باشیم چالشها برای ما موجب پیشرفت میشن.
+ممکنه فکر کنیم گناه کردیم که چالش بوجود اومده، اما این فکر اشتباهه، روند جهان اینه که با حل مسله ما رشد میکنیم.
+چالشها توانایی حل مسئله رو زیاد میکنن.و منو آماده دریافت نعمتها میکنه و ظرف منو بزرگتر میکنه
+برای مثال سخنرانی تو جمع برای کسی که سختشه یه چالشه.
+ذهنیت باز کمک میکنه من از چالش بگذرم و رشد کنم جهان به من پاداش میده، این قانون جهانه.
چه چالش و مسئله ایی هست که بخاطر ترس ازش فرار میکنید؟
حالا ذهنیتتو درموردش تغییر بده (اگر وارد این چالش بشم، چه چیزهایی با برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟ چه پیشرفتهایی میکنیم؟و چه مسائلی حل میشه؟)
حالا چالش هارو به قسمتهای کوچک تقسیم کن، اون هیولای بزرگ رو به کارای قابل انجام کوچکتر تقسیم کن.
اولی، شخصیه که اگه انجامش بدم نصف استرسا ذهنیم حل میشه، اگه اونجور که میخام پیش بره قدرتمندتر قوی تر با اعتمادبنفس تر میشم، و محکمتر تو زندگی قدم برمیدارم و از این نگرانی آزاد میشم و میتونم قدمهایی رو که میخام راحتر بردارم.و برای آینده بهتر برنامه ریزی کنم.
دومی یادگیری مهارتیه که میخام و در حال انجامه اما اگر سرعتمو بیشتر کنم و زمان بیشتر بذارم و انجام بشه، دیگه هرگز حسرت نمیخورم که ای کاش انجامش میدادم. و به کار مورد علاقه ام میرسم و لذت بیشتری از زندگی میبرم.
سومی کار کردن روی ذهن و باورهام، اگه اینو انجام بدم رهتر آرامتر شادتر قدرتمند تر و متمرکز تر حرکت میکنم.
اولی، شخصیه که اگه انجامش بدم نصف استرسا ذهنیم حل میشه، اگه اونجور که میخام پیش بره قدرتمندتر قوی تر با اعتمادبنفس تر میشم، و محکمتر تو زندگی قدم برمیدارم و از این نگرانی آزاد میشم و میتونم قدمهایی رو که میخام راحتر بردارم.و برای آینده بهتر برنامه ریزی کنم.
دومی یادگیری مهارتیه که میخام و در حال انجامه اما اگر سرعتمو بیشتر کنم و زمان بیشتر بذارم و انجام بشه، دیگه هرگز حسرت نمیخورم که ای کاش انجامش میدادم. و به کار مورد علاقه ام میرسم و لذت بیشتری از زندگی میبرم.
سومی کار کردن روی ذهن و باورهام، اگه اینو انجام بدم رهاتر آرامتر شادتر قدرتمند تر و متمرکز تر حرکت میکنم.
من پیشرفتامو ثبت میکنم و تمرکزم روی بهبود و پیشرفتای کوچیکه نه روی نتیجه نهایی.
سپاسگذاره هستی هستم.
سپاسگذاره استاد عزیزم هستم.
سپاسگذاره خودم هستم.
سلام به دوستان عزیزم
خب، چالش تمام نشدنی زندگی من، مسائل مالی است. همیشه بوده این کمبود پول و نقدینگی در جاهای مهم زندگی.
حالا که باز نشسته شده ام، دارم سعی میکنم کل سالهای کارمندی را فراموش کنم و جور دیگری زندگی کنم. برای شروع، پا شدم. رفتم توی تاکسی اینترنتی…کاری که جلوی دستم بود. یه 20 میلیون تومانی تا حالا ظرف 5 ماه از اینکار درآمد داشته م. با دو سه ساعت کار در روز. استهلاک و خرابیهای ماشین بماند، اعتماد به نفسم خیلی تقویت شد. اینکه حین رساندن بچه هایم به مدرسه، میتوانم از مسیرهای سوخته ای که هر روز ناگزیر طی میکنم، در آمد داشته باشم. این خیلی خوب است.
من رانندگی را اصلا دوست نداشتم. حالا برایم لذت بخش شده. این اولش است. راههای بهتر برایم پیدا خواهند شد، میدانم. دارم به ساختن پول ، عادت میکنم. تا احساس بد پیدا میکنم، میزنم به خیابان و پول میسازم. کم است، ولی بهتر از هیچ چی است!
یاد گرفته ام که در. مسیر حل چالشها، تداوم مهم است. خانواده قشنگم را با تداوم اعمال مهر و محبت و همدلی، جمع کردم.این خیلی درس مهمی بود که طی دوسالی که از بازنشستگیم میگذرد، با تداوم در عمل یاد گرفتم.نتیجه؟ خب، پسرم چند روز قبل پیش یک روانپزشک قابل رفت و تمامی ایرادات عدم تمرکز و رفتارهای بیشفعالانه و اوتیستیک که قبلا داشت، حل شده اعلام شد. نمیتوانم بگویم چقدر خوشحالم.من بودم که اثر اصلی را در این داستان اعمال کردم. به خودم خیلی افتخار میکنم. من این دو سال را ول نچرخیدم ! هر روز مهمترین نکته تمرین ستاره قطبیم، همین نکات مربوط به فرزندانم بود.حالا چالشهای تربیتی را با خونسردی و آرامش بسیار زیاد پذیرا میشوم که حاصل تداوم است.
برای پول هم دارم نقشه مشابهی میچینم. موتور من دیزلی است و دیر گرم میشود، ولی وای به روزی که بخواهم کاری را انجام بدهم!
علاقه اصلیم، نوشتن داستانهای کودک و نوجوان است. وقت اصلیم، صرف همین کار میشود. چند تا داستان و شعر خوب نوشته ام. سه تای آنها تصویر سازی شده و در مسیر چاپ است. توی این دوسالی که از بازنشستگیم گذشت، هر روز و هر روز نوشتم و تصحیح کردم و مرتب نوشته ها را پیش اتاق فکر انتشاراتیمان به چالش کشیدم.هر روز و هر روز. چنان در این کار پیشرفت کرده ام که میتوانم داستانهایم را هم ظرف یکماه به شعرهای قابل قبول تبدیل کنم! این علاقه و عشق من است که به زودی، تمام وقت روی آن متمرکز میشوم، این آرزوی کودکی من بوده که به آن خیلی خیلی نزدیک شده ام و دلیلش چالش بود. اوایل از نوشته های خودم، حالم بهم میخورد! خب، به مرور و با تداوم و مطالعه و پرس و جو، بهترش کردم.
شما را دوست دارم. تک تکتان را. پشت گرمی و حال خوب من هستید. وقتی اینجا مینویسم، یک آتش عجیب در اندرونم روشن میشود!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام و درود بر علی آقای عزیز دوست نازنینی که همین چند ماه قبل قول داده بود عکس خودش رو در پروفایلش قرار بده و ما همچنان در آرزو !
چقدر خوشحال شدم علی آقا : که در ایام تولدی دوباره ، زندگی به شیوه ی خودتون رو شروع کردید ، نوشتن داستان هاتون چقدر جالبه و من رو مشتاق کرده برای خوندنشون ، سه قلوهای من عاشق کتابند و نقاشی و هنر و این ایده به ذهنم رسید که اگر بهتون دسترسی داشتم حتما دخترم عارفه خانم میتونست در تصویر سازی ها بهتون کمک کنه .
توکل به خدا
امیدوارم کارهاتون عالی پیش بره
حتما در کامنت های بعدی ما رو در جریان اتفاقات تووووپ مسیر جدید و زندگی عالیتون قرار بدید .بدرخشید دوست نازنینم
به امید دیدار
سلام به استاد عزیز ودوستان هم فرکانسی
من در مقابل چالش ها یا مسائل ناخواسته معمولا در لحظه ی اول سردرگم و مضطرب هستم اما از وقتی قانون و یاد گرفتم و به لطف خداوند و آموزشهای شما بعد ازچند دقیقه سریع سعی خودم و میکنم که ذهنم رو به جای دیگه مشغول کنم یا اینکه دلیل منطقی برای ذهنم بیارم تا بتونه با اون مسئله جور دیگه نگاه کنه و همیشه این جمله ی شما تو این موقعیتها تو ذهنم تدایی میشه که من میدونم هر چی پیش بیاد آخرش برام خیره و به نفع من تمام میشود البته بگم که هنوز نمیدونم در مقابل چالشهای خیلی بزرگم میتونم همینجور برخورد کنم یا نه ولی همیشه سعی خودم و کردم
چالش مهمی که تو زندگیه من هست و دو ساله باهاش درگیرم و خیلی هم برام مهمه انجام دادنش یعنی خیلی علاقه دارم که اینکارو انجام رانندگی هست که چون چندبار امتحان دادم و قبول نشدم دیگه گذاشتمش کنار اما ذهنم همش باهاش درگیره و باکلی تضاد در این مورد تو زندگیم باهاش برخوردمیکنم و تضادها هی این مسئله رو تو صورتم میزنن که کاری بکنم اما اینقدر ناامید شدم که همش ازش فرار میکنم هی به بهانه ی مختلف زمان میخرم واون و به یه وقت دیگه موکول میکنم باورتون نمیشه این دختری که درون منه اینقدر مقاومت داره که از وقتی فهمیده دارم این برنامه رو نگاه میکنم وداره رومن تاثیر میزاره دائم داره گریه زاری میکنه جوری که اشک رو صورتم میاد
صدردصد اگه من اینکارو انجام بدم یکی از بزرگترین کارایی هست که واسه من خیلی فایده داره و مطمئنم کلی اعتماد به نفس به من میده و غولی هست تو ذهن من که کشته میشه و من شکستش میدم دقیقا فکر میکنم مثل همون مسئله برطرف کردن اضافه وزن شما که وقتی برطرف شد زندگی شما به دوقسمت تقسیم شد واسه منم همینطوره خیلی واضح میتونم این و ببینم که این کار میتونه با انجام شدنش من و به عاطفه ی قبل از انجام دادن و بعداز انجام دادنش تبدیل کنه و پلی بزرگ بشه واسه من برای کارهای بزرگتر بعدی شاید واسه بقیه خیلی عادی باشه اما من خیلی دوست دارم بتونم و اینکار و انجام بده تا بتونم استارتی بزنم واسه کارهای بزرگتر و ترسام بریزه البته به شرط اینکه بعداز انجام دادنش فراموش نکنم و هی بهش فک کنم که منی که اینکار اینقدر برام ترس داشت و انجام دادم بازم میتونم
امیدوارم بتونم این چالش و انجام بدم و نتیجه رو اعلام کنم
بازهم ممنون از استادعزیز