ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربانم ، خداوند عزیز و هدایتگرم
سلام بر استاد عشقم ، مریم عزیزم و بچه های بهشتی
اشتباهات اخیر من
1) در حال اماده سازی ژامبون قارچ و مرغ با حجم بالا بودم و به جای تکه های نمایشی مرغ تکه های نمایشی ژامبون گوشت را ریختم داخلش و کاملا مخلوط کردم ( به دلیل اضافه کردن انواع ادویه رنگ مرغ و گوشت قابل تشخیص نبود و من هم دقت نکردم کدوم ظرف و بر میدارم)
2) در بازی بدمینتون دائما اوت میزنم یا نمیتوانم توپ را بگیرم
3) انصراف من از دانشگاه اروپا و برگشتم به ایران
مرحله ی دوم سوال :
در مثال اضافه کردن گوشت به خمیر زمینه ی ژامبون مرغ اولش جا خوردم اما از اونجایی که مدتیه دارم رو خودم کار میکنم دیگه اصلا خودمو سرزنش نکردم بلکه فکر کردم شاید به طعم جدیدی برسم و چیز خوبی باشه و فوقش همش و خودمون میخوریم ،و
از این به بعد دقت کنم روی هر ظرفی اسم تکه های نمایشی رو بنویسم .
در مثال بازی بدمینتون در باشگاه از اونجایی که مربی هر ده دقیقه رقیب و تغییر میده با یه خانمی مسنی افتادم ، من دائما اوت میزدم یا توپ و نمیتونستم بگیرم ، که ایشون عصبانی شدن و برگشتن منو تحقیر کردن
منم اولش خیلی ناراحت شدم تو تایم استراحت نشستم با خودم صحبت کردم ، بابا عاطفه تو سومین جلسه س که داری میای ، این یه روند طبیعیه ، تو تازه یه نوع سرویس یاد گرفتی به حرف فلانی کاری نداشته باش ، تو قانون تکامل و میدونی ، این خانم الان 4 ماهه داره تمرین میکنه و هنوز تو سطح مبتدی هاست خودتو مقایسه نکن با بقیه ، خودمو قانع کردم که این یه روند طبیعیه و حالم بهتر شد و اتفاقا اون حرف باعث شد که به دوستم زنگ بزنم بیاد بریم پارک و با من تمرین کنه
با اینکه فقط یه راکت داشتیم دوستم با دست توپ و مینداخت و من سعی میکردم بگیرم ، خداروشکر نسبت به قبلا که همیشه ذهن سرزنش گری داشتم دیگه اصلا تو ناخودآگاهم خودمو سرزنش نکردم ولی فقط اعتراف میکنم که از حرف اون خانم ترسیدم و وارد game نشدم از ترس اینکه توپ و نگیرم و ایشون دوباره به من چیزی نگه
اینجا مشخصه که من رو حرف مردم هنوز حساب باز میکنم و اهمیت میدم اما این جلسه ی بعد حتما وارد game میشم حتی اگر این خانم حضور داشته باشه .البته توی ذهنم تحسین ش کردم چون حدود 70 سالشه و این طوری ورزش میکنه .
در مثال سوم ، انصراف من از دانشگاه اروپا که با سختی اقامتم و گرفته بودم و البته یک ساله که ازش میگذره به شدت خودم و تخریب کردم، سرزنش کردم و بارها به خودم توهین کردم و افسردگی شدیدم اوت کرده بود ولی بلاخره همین قضیه باعث شد به سایت استاد عزیزم هدایت بشم و اون ذهن سرزنش گر و کنار بگذارم پس این قضیه قطعا به نفع من تموم شده چون خیلی چیزها یاد گرفتم
وقتی روند خودمو نگاه میکنم از اونجاایی که قبلا خودمو سر حتی مسائل کوچک سرزنش میکردم ولی الان نگاه دیگه ای دارم خیلی خوشحالم و سپاس گذار استاد عزیزم هستم.
مرحله ی سوم
ما انسان هستیم و با اشتباه کردن پیش رفت میکنیم به شرط اینکه نگاه مون درست باشه
درسته من گوشت ها رو ریختم تو ژامبون مرغ این نکته قطعا باعث میشه دفعه های بعد حتی تو مقادیر خیلی زیاد دیگه این اشتباه و تکرار نکنم
از طرفی فهمیدم ( باید در ژامبون گوشت تکه های گوشت را در غذا ساز میریختم و چون جابه جا ریختم این کارو نکردم) به دلیل اینکه این تکه های گوشت سفت تر هستن اتصال میان خمیر زمینه با تکه ها به خوبی برقرار نشده چرا که باید در غذا ساز چند ثانیه میریختم تا خراش بردارن
از چ زاویه ای بهش نگاه کنم تا انگیزه بگیرم؟ با اینکه من اشتباه کردم و اشتباهم را به مشتری توضیح دادم ولی او هم اشتباه من را پذیرفت و همان کار را از من تحویل گرفت و این برای من خیلی خوشحال کننده بود .
چ درس هایی از بازی بدمینتون میگیرم:
اول اینکه قانون تکامل و درک کنم
و دوم اینکه به حرف منفی مردم توجه نکنم و حتی اون حرف منفی میتونه برای من راهگشا باشه که باعث شد من با دوستم تمرین کنم و خیلی بهتر بشم و حتی باز هم قرار تمرین گذاشتیم تازه اونم با یک راکت
سوم اینکه وارد game بشم و از نگرفتن توپ نترسم ، جام ملتهای آسیا که نیست هممون داریم یاد میگیریم و این حق منه با بقیه باشم تا ازشون یاد بگیرم
از چ زاویه ای بهش نگاه کنم تا انگیزه بگیرم :
من با تضادهایی روبه رو بودم از جمله افسردگی شدید ، باشگاه رفتن ، بدمینتون بازی کردن هم حال منو بهتر میکنه و به مرور میشم یه ادم فوق العاده شاد هم به من یاد میده قانون تکامل چ طوری کار میکنه ، به من یاد میده ، انتظار بیجا از خودم نداشته باشم ، و از طرفی با ترسم روبه رو بشم و وارد game بشم ، تودل ترس ها رفتن یعنی اشغالها را زیر مبل نگذاشتن
در مثال انصرافم از دانشگاه
اول اینکه باید افسردگی من درمان بشه تا تقی به توقی میخوره اوت نکنه پس من باید خیلی محکم روی خودم کار کنم
دوم زبان انگلیسی م و باید بیشتر تقویت کنم که به مشکلات اون زمان بر نخورم
سوم این دفعه حتما وارد یه کشور انگلیسی زبان بشم تا راحت تر زبانم را تقویت کنم
چهارم حتما با پول و سرمایه ی خوددددمممم مهاجرت کنم ، اتکا به خانواده یکی از علل بازگشت من بود
پنجم
وابستگیهای عاطفی را کمتر کنم ، عزت نفسم را بسازم
پنجم
زیبایی ایران با کشورهای دیگر فرقی ندارد، دیدن زیبایی ها را ازهمین جا تمرین کنم .
چ درسهایی از این موضوع میگیرم تا برایم انگیزه بخش باشد:
مهم ترین انگیزه من مسائل مالی است و باید بتوانم مستقل شوم
مرحله چهارم
در بازی بدمینتون تمرین با دوستم را ادامه دهم ، و فیلمهای آموزشی در یوتیوپ ببینم
در انصرافماز دانشگاه
برای بهبود حرفه ای افسردگی
ورزش را حتما ادامه دهم
روی مطالب سایت استاد که قطعا روزانه چندین ساعت باید وقت بگذارم
برای بهبود زبان انگلیسی فیلمها ی آموزشی پیدا کردم که روزانه 20 دقیقه روی فیلم ها قطعا وقت میگذار.
به نام الله یکتا
سلام استاد عزییییز و مهربونم
من از 13 سالگی شمارو از طریق ویدئو های مختلف دنبال میکردم و بعد به سایتتون هدایت شدم. الان 18 سالمه و خدارو بی نهایت بار شکر میکنم از اینکه با شما آشنا هستم…
اشتباهی که اخیرا از نظر خودم مرتکب شدم این هست که من قرار بود برای ناهار کوکو درست کنم در صورتی که مادرم خونه نبود و پخت غذارو به من سپرده بود اما در مرحله اول دوتا تخم مرغی که روی میز گذاشتم یکیش سُر خورد افتاد رو فرش و شکست و در نهایت کوکو ها به شکل مورد علاقه من و به طور درست سرخ نشد.
نگاه من به این اتفاق اینجوری بود که اصلا از دست خودم ناراحت نشدم و خودم رو سرزنش نکردم چرا که افتادن تخم مرغ به روی فرش تقصیر من نبود و به هرحال هنگام آشپزی ممکن است این اتفاقات پیش بیاید و من بار دیگر تخم مرغ را در جای مطمئن تری میگذارم تا سُر نخورد و حتی در مورد سرخ کردن کوکو ها هم همین تفکر رو داشتم و خودم رو سرزنش نکردم و گفتم من که زیاد آشپزی نمیکنم تجربه آن چنانی ندارم به همین دلیل برای اینکه نتیجه رضایت بخشی بدست بیاورم فقط باید بیشتر آشپزی کنم تا یاد بگیرم.
در نهایت وقتی مادرم به خانه برگشت از آشپزی من راضی بود از من تشکر کرد و حتی خودش هم نتواست مانند من سرخ کردن کوکوها را مدیریت کند تا آن ها از هم باز نشوند یا به اصطلاح وا نروند.
درسی که من از این اتفاق گرفتم این بود که وقتی ما کاری را انجام میدهیم که به ظاهر درست پیش نمی رود و نتیجه دلخواهمان را ندارد حتما اشتباهی کار را انجام دادیم و قوانین آن چیز را رعایت نکردیم مثل همان کوکویی که از هم وا می رفت چون تخم مرغ کمی داشت و من اگر بیش از 2 تخم مرغ در مواد آن حل میکردم درست میشد و دیگر در سرخ کردن مشکلی نبود
من آموختم که باید دفعه بعد به نکات آشپزی بیشتر توجه کنم، تخم مرغ را همیشه در جای مطمئنی بگذارم چون احتمال سر خوردن آن زیاد است و هیچگاه به توانایی های خودم شک نکنم و خودم را دست کم نگیرم چرا که اگر کاری را درست انجام ندادم به این دلیل است که در آن تمرین کافی را نداشته ام و اگر آن کار را به دفعات متعدد انجام دهم حتما پیشرفت میکنم و موفق خواهم شد
استاد جانم من خیلی شمارو دوست دارم و خدارو از داشتنتون بی نهایت سپاسگذارم
انشالله همیشه سلامت باشید
سلام و درود
خداروشاکرم بابت اینکه در این مورد به نسبت قبلم خیلی بهترم.
مثلا همین اخیرا یه موردی که بود غذای که پختم تهش سوخت در چند ثانیه اول ناراحت شدم امادر ادامه گفتم اشکالی نداره ایندفعه حواسم باشه از این شعله استفاده نکنم و زمانی که فرزندم منو خواست حواسم باشه ممکنه کار طول بکشه و شعله رو خیلی کم کنم.
(البته اینو هم بگم متوجه شدم احساس مسئولیتم کمه مثلا در این مورد میگفتم حالا درسته من غذا رو گذاشتم ولی مابقی اعضای خانواده چرا حواسشون نبود گرچند به خودم میگفتم نه خودت مسئولی اما یه ذره مقاومت دارم که این مورد رو بهبود میدم)
و در کل به هر حال بارها غذای خوشمزه پختم و این جور موارد هم ممکنه رخ بده که باعث میشه بیشتر تجربه کسب کنم و یاد بگیرم .
مورد بعدی مثلا در حوزه ی کارم که تازه مهارت کسب کردم پذیرفتم که ممکنه یه سری موارد رو اشتباه عمل کنم و مربیم بهم بگه و زمانی که مربیم اشکال کارم رو میگفتن ناامید نشدم وازشون تشکر کردم و از کاری که اشتباه انجام دادم ، درسش رو گرفتم و دفعه بعدم بهتر عمل کردم اما اگر قبلتر بود ممکن بود از خودم ناامید میشدم .
به لطف دوره احساس لیاقت اینکه بخوام خودم رو سرزنش کنم خیلی به مراتب بهتر شدم و خودم رو اذیت نمیکنم.
استاد بزرگوارم ممنونم بابت تک تک آگاهی ها که باعث میشه بهتر درک کنیم
بنام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز
اشتباه اخیرم یادم اومد
پرنده ی ما توی قفس بیتابی کرده بود و پرشو زده بود به قفس و خون آورده بود. یکی دو روزی گذشته بود و ما بیرونش نیاورده بودیم تا خون بند بیاد و بتونیم ببریمش بشوریمش.
یک شب آوردیمش بیرون که یه دوری بزنه
دخترم دوید دنبالش و پرنده ترسید و پرید چون نتونست بپره با بالش ،روی زمین افتادنشو کنترل کرد و دقیقا همونجا که خورد زمین پرش خون اومد و فرشو خونی کرد.
من خیلی عصبانی شدم و داد زدم چون وسط فرش هم بود یه نقطه ای که ما زیاد استفاده میکردیم و همسرمم اومد ناراحتی منو دید اون هم با دخترم دعوا کرد.
دخترم هم گریه کرد و رفت تو اتاق
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که متوجه اشتباهم شدم.بالاخره کاری بود که شده دخترمم قصدی نداشت میخواست مثل همیشه بازی کنه و ما فکر میکردیم بال پرنده ترمیم شده.
من خودمو شماتت کردم چرا من که در مسیر خودسازی هستم باید اینجوری نتونم به خودم تسلط پیدا کنم و اینکه چرا داد زدم که همسرمم بشنوه و بیاد بچه رو دعوا کنه ، این بچه بی گناه خودشم شوکه شده بود و حتی نتونست از من به پدرش پناه ببره چونکه هر دو دعواش کردیم و خلاصه دلم خیلی براش سوخت، البته جریان به گونه ای پیش رفت که بعد از رفتن همسرم توی اتاق دخترم با گریه اومد پیش من و گفت مامان تقصیر من نبود پرنده مون خودش پرید و دخترم مثل همیشه باهاش رفتار کرده ولی پرنده یجور دیگه رفتار کرده. منم بهش گفتم مامان ببخش من نتونستم کنترل کنم خودمو و بابا هم بخاطر من عصبانی شد و دعوات کرد و بغلش کردم و آروم شد.
مدت سرزنش خودم کوتاه بود و بعدش سعی کردم درس بگیرم برای دفعه ی بعد که اگر ناخواسته ای بود خودمو کنترل کنم. و اینکه منم انسانم و باید به خود یاد بدم آگاهانه موقع پیش آمدهای نا خوب چند لحظه هیچ عکس العملی نشون ندم . چند لحظه به خودم فرصت تحلیل و مرور اتفاقای گذشته رو بدم و اینکه در نهایت همه چی اوکی شده و با پرخاش فقط حال بد به خودم و بقیه میدم.در صورتی که میشه در آرامش هم از چالش گذشت.یعنی ما که قراره از چالش بگذریم ، آیا بهتره با شادی باشه یا با ناراحتی و غصه و عصبانیت. و این چند روزه دارم از کلی منبع میشنوم که منبع تمام بیماری های انسان از روح سرچشمه میگیره و روانی هست که در جسم تاثیرشو نشون میده ، و با عصبانیت ما اولین ظلمو به خودمون میکنیم که این بدنو آزار میدیم و اگر میزان حال بد و استرس افزایش پیدا کنه ابن تاثیر بیشتر و بیشتر میشه و در درجه اول به ضرر ماست.
اونجا که استاد از آقای عشقیار گفتن میشه تایید این موضوع رو به عینه دید.
و اینکه دنیا رو گذرا ببینیم و پیش آمد های نا دلخواه رو فرصت قوی کردن خودمون ببینیم و بعد از هر کنترل خودمونو تشویق کنیم که من تونستم خودمو کنترل کنم پس به خودم اولین خدمتو کردم به خودم سلامتی و حال خوب هدیه کردم و بالتبع سعادت در هر زمینه ای ریشه در این حال خوب داره.
حتی برای اینکه انگیزه بیشتری بگیرم میتونم بگم با این کنترل من یک قدم به مدار ثروت نزدیک تر شدم ، با این کنترل من بیشتر با خودم به صلح رسیدم و به خودم خیر رسوندم و قطعا خدا هم به من خیر میرسونه و این تناسبه ، خیر برسون حتی به خودت تا بهت خیر برسه.
نکات عالی:
1_ من اشتباه کردم فرصتیه برای یادگیری و پیشرفت.
2_ مسولیت پذیری نگرش عالی هست.
3_ اشتباه پیش میاد ، درسی که ازش میگیرم مهمه ، این میتونه بهترین گیفت باشه ، بهترین هدیه خدا باشه برای من که باعث بشه کلی پیشرفت کنم اگه این اشتباه نبود شاید این درسو به این خوبی نمیگرفتم.
4_ اشتباه به معنی ناتوانی ما نیست. بعد از اشتباه نگم برای این کار ساخته نشدم.با این باور فقط خودمو محدود میکنم، این ذهنیت افراد شکست خوردست و باعث میشه پیشرفت نکنیم.
5_اشتباه خودمو با کارهای درست دیگران مقایسه نکنم.
6_ چیزی به نام استعداد ذاتی وجود نداره ، چیزی رو که علاقه داشته باشی یاد میگیری و ادامه میدی و بهتر میشی و پیشرفت میکنی.
7_ به توانایی های خودم شک نکنم، بهترین ها هم اشتباه میکنند ، ایرادو پیدا کنم و درسشو بگیرم.
8_ نگم اگر اشتباه کنم دیگه مردم روی من حساب نمیکنند ، برای نظر مردم زندگی نکنم ،اگر نظر مردم مهم بشه برامون ، به ما ضریه میزنه ،باید طبق اصول خودم حرکت کنم.دنبال قانع کردن مردم نباشم
9_ خبر خوب ؛ اگر اشتباه رو بپذیرم و به درسش عمل کنم ، دیگه تکرار نمیشه.
10_ایراد رو پیدا کن ، روش ها رو بررسی کن ، متوجه میشی روش های دیگری هم وجود داره.
11 قانون یادگیری : مغز در هر زمینه ای هر زمینه ای _ میتونه پیشرفت کنه ، کارایی رو انجام میده که تو اصلا باور نمیکنی میتونه انجام بده ، اگر تکرار کنی با احساس خوب ، با یقین به توانایی های خودت و توانایی یادگیریت و ادامه بدی در هر زمینه ای ، میتونی بهتر و بهتر و بهتر بشی. در دفعات ادل مغز پروسس میکنه و خیلی تقلا میکنه ، از یه جایی به بعد (منتقل میشه به ضمیر ناخود آگاه) مغز خودش کارها رو انجام میده ، به حالت اتومانیک وارد میشه چون اون تصویر هایی که مغز در اثر تکرار و تکرار و تکرار دیده تبدیل میشه به یه شکل جدید در سیم کشی مغز ، تبدیل میشه به یه پترن جدید .
12_ از اشتباه نترس ، از اشتباه خجالت نکش ، فکر نکن بی عرضه ای ، به دردد نخوری چون اشتباه کردی ، به شخصیتت وصلش نکن اشتباهو
13_حالا که فهمیدم نگرش جدیدی نسبت به اشتباه وجود داره ، ببینم دفعع ی بعدی با اشتباهاتم راحت تر هستم یا نه ، ببینم میتونم درسشو بگیرم یا نه ، ببینم تغییری در من ایجاد شده یا نه ، ذهنمو مونیتور کنم آگاهانه ، اگر مثبت تر شده نگرشم پس در مسیر درست هستم و باورهام قدرتمند کننده تر شدن و اگر بازم بعد از اشتباه شاهد تحقیر ذهن و احساس بد بودم یا مدام سرکوفت زد که به درد این کار نمیخوری ، باید باورمو نسبت به اشتباه تغییر بدم ، دنیا دستگاه تبدیل باور های من به شرایط و اتفاقات و افراد هست ، پس باورم که تغییر کنه ، هر اشتباه برای من مثل یه گیفت عمل میکنه از طرف خدا و درسشو که بگیرم اصلا نیازی نیست از وقوع دوباره ش نگران باشم ، و توی سیکل مثبت و افزاینده میوفتم.
این یعنی تبدیل تهدید به فرصت
الهی شکر
مرسی استاد عالی بود
به نام خدایی که عالم است و کامل
با سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و همگی دوستان عزیز این سایت توحیدی
من از شب چله سال 97 با استاد عباس منش و سایت ایشون آشنا توسط خواهرم آشنا شدم، تا اون موقع من بشدت درگیر بحث ها و اخبار سیاسی و سعی کردن در تغییر افکار و رفتار اطرافیان م بودم و باورهای مذهبی بسیار محدود کننده داشتم ، از وقتی با استاد و برنامه های ایشون آشنا شدم و کلی از فایلهای رایگان ایشون استفاده کردم و بعد 12 قدم را خریدم ،کلا اخبار و بحث و تغییر دیگران را کنار گذاشتم احساسم عالی عالی شده بود ، از دکتری شیمی معدنی دانشگاه علم و صنعت ایران با رتبه تک رقمی قبول شدم اومدم تهران که چند سال قبل اصلا تحصیل در یک شهر دیگه و دور از خانواده تو خیالم هم نمی آمد، این دانشگاه واین استاد بی نظیر واین تیم تحقیقاتی فوق العاده و دوستان خوابگاهی فوق العاده که همه فرشته های این دانشگاه بهشتی هستند تمام کارکنان این دانشگاه و خوابگاه فوقالعاده هستند تمام مردم شهر بی نهایت مهربان و کارساز هستند ، کار پروژم به لطف خدا عالی پیش می رفت و به لطف ویاری بی پایان الهی برای فرست مطالعاتی از یک استاد بسیار برجسته آلمانی در دانشگاه گوتتگن آلمان ، بدون مصاحبه و درخواست رزومه با اولین ایمیل من ، یک دعوت نامه بسیار عالی که بسیار از من تمجید کرده بود و گفته بود که شما اینجا یونیک خواهید شد و منو با اینکه هنوز مدرک دکتری نگرفته ام به عنوان پس داک پذیرفته بود و برام قرداد اقامت با امضا خودش فرستاده بود و من فقط باید قرداد را پر و امضا می کردم و می فرستادم ولی به خاطر اینکه آزمایشگاه ما در همون روزا آتیش گرفته بود و من لب تاب نداشتم و از کامپیوتر آزمایشگاه هم نمی تونستم استفاده کنم و نیز اصلا از این قرداد خیلی سر در نمی آوردم و فایل قرداد بصورت pdf بود که من بلد نبودم امضا م را توش کپی پیست کنم ،سوپروازمون و دانشجوی پس داک استاد آلمانی هم که باهاش در ارتباط بودم می گفتن امضا مهم نیست، من قرداد را بدون امضا فرستادم برا استاد دوباره ازم خواست که امضا کنم بفرستم ، از استادم و یکی از دوستام کمک خواستم که امضا را تو pdf بیارم که امضا را می آوردن ولی درست در محل امضا قرار نمی گرفت ، خلاصه این کمال گرایی من که حتما باید امضا در محلش قار بگیره، کمبود امکانات و قطع چند روزه اینترنت دلنشکده و نابلد بودن من در آوردن عکس روی روی فایل pdf باعث شد که استاد آلمانی دعوت خودش را پس گرفت و این یک چالش خیلی مهمی برا من شد که الان چند وقتیه اون احساس بی نهایت عالی که چند سال بود داشتم ، ندارم و مدام با ذهن ملامت گر درگیرم،
مدام به خودم می گم باید باورم به فراوانی باشه ، فرصت های خداوند بی نهایته ، روسکی های ( نام استاد آلمانی) خداوند بی نهایته، حتما یک خیریتی در این موضوع هست.
چطور میتونم از درسهایی که گرفتم استفاده کنم؟
چیزهایی تولید کنم که سود بیشتری داشته باشند
چیزهایی تولید کنم که کاربرد بیشتری داشته باشند
دائم در حال بهبود کارم باشم
بهبود درآمد تو اولیت زندگیم باشه حتی اگر هرماه مبلغ کمی باشه
از چه زاویه ای بهش نگاه کنم که حسم خوب باشه؟
با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم چون نیازهای برطرف میشد
الان که خواسته های مالیم بیشتر شده باید تصمیم جدیدی بگیرم.
الان حتی حاضر نیستم به درآمد گذشتم برسم. الان درآمد بیشتری از پارسال و دو سال پیشم میخوام.
با این اتفاق خواستم شکل گرفت.
باید رو ذهن ثروتمندی کار کنم .
واکنش به اشتباهم چی بوده؟
تو فکر رفتم که چه ارتعاشی دادم که این اتفاق افتاد ؟
احتمالا دلیلش این بوده که من از بچگی فکر کردم پول به سختی به دست میاد و همیشه فقیرانه زندگی کردم . با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم .
حتی وقتی که پول داشتم غذا بیرون نخوردم و لباسی که دوست داشتم رو نخریدم تا پول ذخیره کنم .
بعد به خودم دلداری دادم و دلیل آوردم که اشتباهی مرتکب نشدم:
اون موقع که من کارهام رو عوض نکردم تصمیم درستی گرفتم.
این حتما اتفاق خوبیه چون قراره این اتفاق چیزهایی رو رقم بزنه که پولدارم میکنه .
تو مدار درآمد بیشتر نبودم
و….
از این به بعد باید تصمیم جدیدی بگیرم
واکنش به اشتباهم چی بوده؟
تو فکر رفتم که چه ارتعاشی دادم که این اتفاق افتاد ؟
احتمالا دلیلش این بوده که من از بچه فکر کردم پول به سختی به دست میاد و همیشه فقیرانه زندگی کردم . با این تولید همیشه من درآمد متوسطی داشتم .ولی راضی بودم .
حتی وقتی که پول داشتم غذا بیرون نخوردم و لباسی کا دوست داشتم رو نخریدم تا پول ذخیره کنم .
بعد به خودم دلداری دادم و دلیل آوردم که اشتباهی مرتکب نشدم:
اون موقع که من کارهام رو عوض نکردم تصمیم درستی گرفتم.
این حتما اتفاق خوبیه چون قراره این اتفاق چیزهایی رو رقم بزنه که پولدارم میکنه .
تو مدار درآمد بیشتر نبودم
و….
از این به بعد باید تصمیم جدیدی بگیرم
درباره این سوال که یک اشتباهی که مرتکب شدید چی بوده ، باید بگم اعتقاد من اینه که اشتباه معنی نداره
آدمها همیشه تو موقعیتی که هستند بهترین تصمیم رو میگیرن و اون موقع اشتباهی صورت نمیگیره
ولی گاهی نتیجه ای که میخوایم رو بعد از گذشت زمان ، نمیگیریم .بعد اون میشه اشتباه.
مثلا من تولید عروسکهای جاکلیدی رو عوض نکردم به تولید چیز دیگه وقتی دیدم جاکلیدی های سیلیکونی اومدن تو بازار . چرا؟ چون اعتقاد داشتم کار من کار دست و ارزشمند هست و کار من زیبا و جذاب هست و خیلی ها دنبال این طرح جاکلیدی هستند و کار من براشون جذابه.
بعد یکسال از این ماجرا فروش من پایین اومد
تورم زیاد شد و سود کار پاسخگوی توقع من نبود
اشتباه من چی بوده ؟ باید باورم رو قویتر میکردم؟ یا کارم رو تغییر میدادم؟ آیا من ترسیدم و کارم رو عوض نکردم؟ آیا با تغییرات جهان خودم رو تغییر ندادم؟
اشتباه من این بوده؟
یا قویتر نکردن باورم؟