ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند هدایتگر مهربان
سلام ودرود بر استاد عباسمنش عزیز
قبل از پاسخ دادن به سوال این جلسه، جا دارد که من هم از شما تشکر کنم بخاطر فراهم کردن این سایت با ارزش و الهی، مکانی که میشه براحتی و بدون نگرانی از قضاوت دیگران خود را و شخصیت درونی خود را بروز داده و بیرون ریخت و جالبتر اینکه این افشا کردن فقط و فقط به خودشناسی بیشتر ما ختم خواهد شد نه اینکه بترسیم که ممکن است که برونریزیها باعث دردسر ما شود
و بقول خانم شهریاری عزیز این مکان جایی است برای صلاه کردن و یک غار حرائی است برای در دل آن رفتن و با خدای خود راز ونیاز کردن
که به جرأت میتوان گفت مشابهی همانند آن در کیهان یافت نمیشود و این لطف شما جای تحسین و سپاسگزاری دارد
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
بعد از اینکه من از شغل قبلی خودم بازنشسته شدم با توجه به علاقهای که به گل و گیاه و گلخانه داشتم، نزد یکی از آشنایان که گلخانه تولید صیفیجات داشت رفته و بمدت یکسال مشغول کارآموزی شدم
بعد از یکسال و دومرتبه کشت که در این مدت داشتیم، صاحب آن گلخانه بعلت سن زیادی که داشت، به من گفت که حوصله انجام یک کشت جدید را ندارم و به من پیشنهاد داد که گلخانه را از وی اجاره کنم و خودم شخصا بطور مستقل مشغول کار شوم ولی به من این تضمین را داد که در کنار من باشد و از تجربیاتش مرا بهرهمند سازد
من با توجه به سیسال شغل کارمندی که داشتم و ترسهایی که از انجام یک کار مستقل در وجودم بود و نجواهایی که متاسفانه بسراغم آمد، از پذیرش این پیشنهاد خودداری کردم و آن شخص هم گلخانه را بمدت دو سال به شخص دیگری واگذار کرد
بعد از اینکه من دیگر به آن گلخانه نمیرفتم و مجبور بودم در خانه اوقاتم را سپری کنم، بازهم نجواها بسراغم آمد منتهی اینبار در جهت عکس که چقدر اشتباه کردی که این گلخانه را نگرفتی
اگر خودت مشغول شده بودی الان هم سرگرمی داشتی و هم درآمد
و وقتی که میدیدم صیفیجات روز بروز افزایش قیمت دارد و چقدر گلخانهداران منفعت میبرند از کرده خود پشیمان شدم و شروع به سرزنش کردن و خودخوری نمودم
و این ضعف و عدم تواناییام در راهاندازی یک کسبوکار جدید که مطابق علاقهام بود همیشه به رخم کشیده میشد و احساس ناتوانی و عدم لیاقت بسراغم میآمد و به من یادآورمیشود که من آدم بیعرضه و ناتوانی هستم
بعد از دوره فوقالعاده احساس لیاقت که یک جلسه راجع به این موضوع داشت، کمتر این احساس درونم نمایان میشود، ولی هنوز هم در لابلای افکارم از اینکه این کار را انجام ندادم خودم را سرزنش کرده و احساس پشیمانی میکنم ولی به لطف آموزههای استاد در این دوره، سریع از این احساس بیرون میآیم
وقتی باورهای ذهنیت محدود کننده را عنوان کردید دقیقاً داشت برای من تمام آنها تداعی میشد که:
*من بدرد تولید نمیخورم، و توانایی راهاندازی این گلخانه را ندارم
*برای شغل آزاد و داشتن یک کسبو کار مستقل ساخته نشدهام و مرا همان کارِ کارمندی بس است
*اگر در این شغل جدید اشتباه بکنم تمام سرمایهام را از دست میدهم ولی اگر وارد اینکار نشوم اتفاق خاصی برایم نمی افتد و میتوانم با همان حقوق بخور و نمیر کارمندی زندگیام را سر کنم
*بعد از اینکه پیشنهاد اجاره کردن گلخانه را رد کردم انگار تمام دنیا برای من به پایان رسیده و انگار هیچ گلخانه دیگری در این شهر وجود ندارد که من بتوانم در آنجا به علاقهام بپردازم
اصلاً بطرز عجیبی این میل و علاقه زیادی که به این کار درون من بود، خاموش شد و من دیگر نه تنها وارد این کار نشدم بلکه کمتر هم به آن فکر میکنم و این براین خیلی تعجبآور هست که من که در مدت یکسال هرروز صبح ساعت 6 از خانه بیرون میرفتم و فاصله 30 کیلومتری را طی میکردم تا به آن گلخانه برسم و بدون دریافت ریالی دستمزد مثل یک کارگر در آنجا کار میکردم و عاشق این کار بودم، پس اینهمه شور وشوق و اشتیاق چی شد و کجا رفت ؟
الان که استاد در اینخصوص مثال زدند فهمیدم که این خاموش شدن عشق و علاقه من به این کار بخاطر این بوده که من ذهنیت محدودی داشتم
که من بدرد اینکار نمیخورم،
من توانایی این کار را ندارم،
اینکار سالها تجربه میخواهد که من ندارم،
اینکار گاو نر میخواهد ومرد کهن که من نیستم
اگر در اینکار موفق نشدم و شکست خوردم تمام سرمایهام از دستم میرود
و از بس این نجواها درون من بود این احساس شور و اشتیاق و علاقه درونم کشته شد
تمرین این جلسه
مرحله اول
همانگونه که در بالا به آن اشاره کردم اشتباه اخیر من اجاره نکردن گلخانه و به راهاندازی نکردن یک کار جدید که مطابق با عشق و علاقهام بود
مرحله دوم
بله کاملاً خودم را سرزنش کردم و خودم را یک فرد بیعرضه که توانایی یک کار مستقل را ندارد پنداشتم و متاسفانه با توحه به اینکه فکر میکردم آدم توانمندی نیستم از ادامه دادن به اینکار خوداری کردم و این عشق و علاقه را درون خودم خفه کردم
مرحله سوم
الان که فکر میکنم میبینم من با توجه به اینکه سیسال کار کارمندی کردم و هیچ تخصص و توانایی در زمینه کشاورزی و گلخانهداری نداشتم، اما در طول این یکسال کارآموزی در گلخانه خیلی اطلاعات در زمینه کشت محصولات بدستآوردم و در خیلی زمانها پیشنهادهایی به صاحب آنجا ارائه میدادم برای بهبود روند کار که خود آن شخص تعجب میکرد از پیشنهاد من و میگفت که چرا من قبلاً این کار را نکردهام
پس من انسان توانمندی هستم و همانگونه که استاد فرمودند تمام انسانها توانایی رشد و پیشرفت در تمام زمینهها را دارند و قدرت اینکه کار جدید را یادگرفته و در آن هرروز بهتر و بهتر بشویم را داریم
همانگونه که من در طول مدت کارمندی توانستم به بالاترین درجات شغلی برسم و با سمت بالایی بازنشسته شدم، با توجه به اینکه استعداد خوبی در زمینه یادگیری مطالب جدید دارم و این بارها و بارها به من ثابت شده است میتوانم در هر شغل جدیدی هم که وارد آن میشوم توانمند شده و رشد کرده و به سطح بالایی برسم
مرحله چهارم
من میخواهم این شور و علاقه و عشق به کار تولید و کشاورزی و گلخانهداری را در وجودم دوباره زنده کنم و در اولین فرصت در یک گلخانه مجددا مشغول بکار گردم
درود وعشق فراوان به استاد عزیزم وخانم شایسته جان و دوستان همفرکانسی
بلافاصله بعد از مطرح شدن سوال استپ زدم در دفتر اینطور نوشتم
اشتباه اخیری که داشتم املت رو یکم خوش نمک کردم و بچه ها گفتن اگه ما شور کرده بودیم دعوا میکردی ولی من گفتم نه این اشتباه منه ومن قبول میکنم نمک زیاد زدم
ولی در مورد کار و شغلم اگه اشتباه کنم از درون خودم رو سرزنش میکنم
مثال یه ملک رو فروختم که بجاش دو زمین رو بسازم،تا نصف ونیمه پیش رفتم وبعدش ادامه ندادم هی امروز وفردا کردم که اول بزار مدیریت کارم رو بگیرم بعد با خیال راحت بسازم و بعضی موقع ها ذهن نجوا گرم،زر زر میکنه ولی زود حرف میزنم وقانعش میکنم به خودم میگم ببینی چه درسی بایدبگیری وسعی میکنم احساسات خودم رو خوب کنم سعی میکنم مسئولیت اشتباهی که کردم رو قبول کنم وتکرار نکنم با اینکه خیلی در مورد کارهایی که داشتم، شغل هایی که داشتم، اشتباه رو تکرار کردم ،الان که فکر میکنم میبینم یکی دوسالی هست اشتباه نکردم یا کمتر اشتباه کردم
(((تمرین)))مرحله اول
اشتباه اخیری که داشتم
در مورد آموزشها یی که دارم ظبط میکنم
فکر میکنم اشتباهاتی داشتم و میتونستم بهتر آموزش ها رو ظبط کنم ((آموزشهای غیر حضوری خیاطی وبافتنی کفش بافی هست()))
اشتباهی که داشتم باید محتوا رو جدا میکردم هزینه هر کدوم هم جدا میگرفتم
(((تمرین دوم)))
بعد از اینکه متوجه اشتباهم شدم به خودم بیشتر وقت دادم و تمام کارهام رو روی دفتر تقسیم بندی کردم ،آموزش های بهتری درنظر گرفتم ،حتی آموزش ادیت گرفتم که ادیت هم خیلی بهتر انجام بدم ولی چند دقیقه ی اول خودم رو مقایسه میکردم که زود به خودم نهیب زدم تو باید به ایده ها عمل کنی تا ایده های بهتر بعدی تو ذهنت بیاد که اجرا کنی
ولی استاد یه چیزی که هست تمرکز من این یکی دوماه، چند جا هست اینو باید درست کنم و گاهی بخاطر همین که تمرکزم روی علاقه ام بزارم یا روی درآمدم
خیلی به حرفهاتون فکر میکنم به اونجا که در دوره حل مسائل فرمودین دوره تندخوانی رو از سایت برای همیشه برداشتین به مشاوره هایی که چندملیون بود و حذف کردین
منم باید تمرکز صدرصدی ام رو روی شغل
و درآمدم بزارم
تمرین)))))(((سوم
تقریبا تمرین سوم رو در قسمت بالا جواب دادم
با تمرینات خیلی خیلی خوب وعالی شما و
دوره ها ذهنتیت من بهتر شده قدرتمند تر شده الهی شکر
درسهایی که از اشتباهات اخیر گرفتم مثلا اگه غذایی که بچهها پختن و شور یا به نوعی خراب شد اول فکر میکنم اگه خودم بودم همین حرف رو که الان میخوام بزنم ،میزدم؟ و دعواشون نمیکنم
راجبه اشتباهی که در گرفتن آموزش های آنلاین دارم،درسی که گرفتم باعث شد محتوای بهتری پیدا کنم و وقت کمتری بزارم،ارزش بیشتری به کارم بدم
موقعیتهایی مشابه که توی ذهنم اومد و دارم اجرا میکنم بیشتر بخاطر همون اشتباهی کوچک ودرشتی بوده که انجام دادم.،پس این اشتباهات برام بد که نشد هیچ بهتر هم شد
و از یک زاویه قدرتمندی که دارم بهش نگاه میکنم اینه که تمرکزم رو برای یه شغل بزارم
با ذهنی قوی انگیزه ی عالی برای بهتر شدن ونتیجه گرفتن در کارم و برای رسیدن به نعمتهای قشنگ الهی تمرکز م رو بیشتر از قبل میزارم روی شغلی که دارم ولی بازم ذهن نجوا میکنه ولی من قوی هستم وجلوی نجوا و زر زدنش رو خواهم گرفت
(((تمرین چهارم)))
پس از اندیشه به سوالات مرحله قبل
ایده ای که سراغم اومد
یک،از اشتباهات باید پله ساخت برای طرقی کردن نه سرزنش برای پس رفت کردن یا درجا زدن
دو،،راهکارهایی که به ذهنم اومد رو قطعا اجرا خواهم کرد،عمل خواهم کرد و ایده ی جدیدی که گرفتم انگار یه تلنگری بود برام و اونم برای تمرینات این جلسه بود((تمرکزم رو یک جا بزارم))
کارم رو بهبود ببخشم روزی حداقل یه قدم بهتر از روز قبل بردارم،بهبود ببخشم ،در عمل اجرا کنم چرا که با اجرا کردن ایدهاست که ایده ی بهتر و جدیدتر به ذهنم میاد،با این روش ذهن رو قدرت میبخشم نه اینکه محدودش کنم به خودم قول دادم تمرینات رو با دل و جان انجام بدم
بی نهایت از خداوند متعال سپاسگزارم
استاد جان ممنونم
الهی زنده باشی ان شاالله
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان توحیدی عزیزم
سوال: آخرین اشتباهی که انجام دادم چی بوده ؟
میخاستم غذا درست کنم کلا غذا خمیر شد
خب من واکنشی نسبت به اون نداشتم اصلا اشتباه نمیدونستم اون رو چون فهمیدم که اگه یکم کمتر میزاشتم غذا جوش بخوره با آب خمیر نمیشداین شکل اشتباهات رو چون میفهمم که روشش اشتباه بوده ذهنم هیچ عکس العملی نشان نمیده ساکت ساکته و ازش درس گرفتم و اتفاقا سری بعد بیشتر حواسمو جمع کردم
خب یه سری از اشتباهات هم هستن که من روش صحیح اونارو نمیدونم چی هست اونموقع باز یه کوچولو ذهن من میخاد شروع کنه به سرزنش کردن اما کنترلش میکنم به هر شکلی که باشه و من واقعا پذیرفتم که پرفکت نیستم و اشتباه میکنم و قابل پیشرفت خب حالا یه مثالم واسه این میزنم خب
مثلا من یه ماشین فروختم یعنی من از مالک پرسیدم که اغا مشخصات ماشین چیه و بعد ایشان گفت اینا و من طبق گفته ایشان آگهی کردم و ماشین رو نقد فروختم توی بازاری که همه چکی میخرن و ماشین رفت ماهم شاد خوشحال ماشین بعداز چند روز برگشت و زمین تا آسمان مشخصات ماشین با اون چیزی که من به مشتری گفته بودم فرق داشت احساسم بد شد اما کنترلش کردم با باور های مناسب و توضیح دادم برای مشتریم و ایشان هم آدم بسیار متواضعی بود و همه چیز به خوبی تمام شد و من از این اشتباه درس گرفتم که اگر چیزی رو میخام بفروشم اطلاعات حقیقی و کامل ازش داشته باشم و اکتفا نکنم به صحبت مالک و این که من اگر باورهای درستی داشته باشم مالک و خریداری هدایت میشن به سمتم که صادق و درست کار هستن
خب حالا شاید سوال پیش بیاد که چرا مثلا حسین دانش خواه تو چه فرکانسی داشتی که اینطوری شده نه من میگم من دنبال پول بود و عجله کردم نزاشتم تکاملم توی فروش طی بشه و فقط فکر پول بودم نزاشتم جهان برام مشتری درست بیاره مالک درست بیاره و این اتفاق افتاده نه این که من ادم مثلا بدی بودم نه من عجله کردم نزاشتم تکاملم طی بشه و دنبال پول بودم میگفتم بفروشیم فقط درصورتی که این شکل فروش بدون شک به مشکل برمیخوره
کلا دارم میفهمم که من اشتباه میکنم و از اشتباهات درس میگیرم و به خودم خورده نمیگیرم و تمام سعی خودم رو میکنم تا باخودم در صلح باشم با جهانم در صلح باشم و لذت ببرم قانون رو بهش عمل کنم و قدم بردارم و رشد کنم قبلا اصلا اینجوری نبودم ولی الان خداوند شاهده واکنشی نسبت به محیط اطرافم ندارم تقریبا به صفر رسیده خب شاید کسانی کامنت من رو بخونن بگن چطور مگه میشه ما فرزندمون یه کاری میکنی ناخوداگاه واکنش نشان میدیم میخام بگم بله واسه من شده من عملا هیچ واکنشی به محیط اطرافم نشان نمیدم و در طول روز 90درصد حالم عالی عالی هست و نتایجشم دارم میبینم چرخ زندگیم خیلی روان شده من از خداوند میخاستم که یه محیطی برام فراهم شه که هم روی خودم کار کنم و هم درآمد داشته باشم دقیقا الان توی همین محیط هستم هم درآمد دارم هم در طول روز مثلا 3ساعت کار میکنم بقیش فقط روی خودم به صورت ریشع ایی و تغییر عادت ها دارم کار میکنم و خیلی خوشحالم من قبلا خیلی مشکل ها رو داشتم اما از وقتی لیزری وقت گذاشتم برای بهبود شخصیتم به صورت عملی واقعا نتیجه گرفتم فقط توی چند ماه
دیگه با خودم کنار امدم من اشتباه میکنم کنار امدم با همه چی خودم
و خودم رو پذیرفتم مثلا قبلا خیلی برام مهم بود هیکل حالا بریم باشگاه یا پوست یا مدل مو نه الان من خودمو پذیرفتم واقعا دارم لذت میبرم از هیکلم پوستم موهام و همه چی و چقدر آروم هستم و چقدر احساسم خوبه از وقتی با همه چی خودم کنار آمدم و گفتم حالا بیا بهبود بدیم اونم کم کم یواش یواش
دیروز خداوند رو امتحان کردم یه کاری باید انجام میدادم گفتم خدایا آروم و با عشق این کارو انجام میدم در صورتی که ذهنم میگفت عجله کن عجله من و من گفتم نه طبق قانون من لذت ببرم از لحظه به لحظه زندگیم نتایج کاملا به نفعم میشه عجله از باور کمبود و بی ایمانی میاد من کارم رو با لذت و عشق انجام دادم و اگاهانه این کارو کردما و نتیجه کاملا 100درصد اون شکلی شد که من میخاستم و گفتم همون لحظه به خودم که دیدی حسین قوانین چقدر بی نقص هستن و این شد یه الگو بزرگ توی ذهن من چون خودم آگاهانه اجراش کردم که فهمیدم هیچ عجله ایی نیست الان خیلی بهتررر فهمیدم حالا میشه از همین شکل الگو ها توی اشتباه کردن استفاده کرد من اشتباه میکنم میپذیرمش و درسشو میگیرم و انگیزه میگیرم و با قدرت بیشتری ادامه میدم بعد میبینم که خیلی موفق شدم و بعد چون آگاهانه این کار رو انجام دادم دیگه کلمه اشتباه (مساوی سرزنش توی ذهن من میشه اشتباه مساوی انگیزه) و اشتباهات رو دوست خودم میدونم و میپذیرم خودم رو راحت میشم چرا چون عمل کردم یه بار و وقتی ما عمل کنیم خیلی درکمون میره بالا و ذهن ساکت ساکت ساکت میشه
استاد عزیزم سپاس گذارمممممم
عاشقتونممممممم
در پناه خدا شاد باشید
سلام سلام به استاد عزیز و مریم جان و همه دوستای خوبم
استاد بازم اول تشکر میکنم ازتون، برای این محتواهای فوق ارزشمند واقعا باید هر دفه و هرروز تشکر کرد
از دوستان عزیزی که وقت میذارن و انقدر کامنتای پر محتوا و مفصل مینویسن هم واقعا ممنونم، و خوشحالم که تو این جمع هستم:)
اما سوال این جلسه
یه اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادم، چه احساسی داشتم و چه واکنشی نشون دادم
یه همچین تجربه ای اتفاقا همین چندروز پیش داشتم، البته اصلا اشتباه مهمی نبود ولی خب تجربه ی اخیرم از اشتباه بود
رفته بودم والمارت خرید کنم، دو سه نوع مختلف از یک شکلات رو برداشتم که قیمتاشون رو بپرسم یا چک کنم و بعد تصمیم بگیرم کدوم رو بردارم، البته زیاد شیرینی شکلات نمیخوریم ما ولی میخواستم سرکار به یه مناسبتی شیرینی بدم:)
خلاصه من 4،5 بسته شکلات برداشتم و خریدهام که تموم شد رفتم تو صف سلف چک اوت به خانومه گفتم این چندتا رو میخوام فقط قیمت کنم، گفت خب همونجا قیمت کن… منم اول شکلاتا رو دونه دونه اسکن کردم قیمتاشونو دیدم، اونایی که نمیخواستم گذاشتم کنار، اونایی که میخواستم هم گذاشتم اینور، بقیه خریدام هم اسکن کردم و پرداخت کردم فقط یه کم تعجب کردم چرا زیاد شد، دوباره گفتم عیبی نداره لازم داشتم دیگه خداروشکر برای این خریدا و برای پولی که داشتم و پرداخت کردم (خیلیم مثلا لارژ و مثبت نگر:)) و رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه راه افتادم… نزدیکای خونه یه دفه یادم افتاد خب بابا من همه اون شکلاتا رو اسکن کردم، ینی درواقع آوردم تو فاکتور، بعد اونایی که نمیخواستم شکلات ها رو برداشتم گذاشتم کنار، اما یادم رفت از تو دستگاه از تو لیست خرید کنسل بزنم مبلغشون رو حذف کنم … ینی پولشون رو دادم و خود شکلاتها رو برنداشتم!
آقا اون لحظه چنان احساس بدی بهم دست داد، هی فکر کردم خب برگردم برم همین الان بگم اینجوری شده من پول اینارو دادم اما برشون نداشتم، دوباره دیدم خب نزدیک خونه م نمیرزه و اصصصلا به هیچ وجه حالشو ندارم دوباره برگردم تا فروشگاه،( از سرکار اومده بودم تو راه رفتم خرید)، بعدم اینکه چیز ثابت کردنی ای نیست، بعدم اینکه مبلغش اصن اونقدر نبود، ولی برای منی که بهرحال هنوز صرفه جویی میکنم، مخصوصا اینکه من اونا رو میخواستم قیمت کنم که اونایی که کمتره بردارم، حالا پول همه شون رو داده بودم و دوتاش رو اصن برنداشته بودم (الان که دارم مینویسم خنده م میگیره ولی اونموقع کارد میزدی خونم در نمیومد) هیچی دیگه تصمیم گرفتم بیام خونه ولی خب همش تو ذهنم نجوا بود که خب چرا دقت نکردی، چرا انقد عجله میکنی یا چرا انقد بدشانس باشه آدم و ازین حرفا البته کاملا هم حواسم بود که مواظب باشم و خودمو کنترل کنم اما اون نجواها و حرص خوردنه هم بود
تا اومدم خونه و همینجوری که سعی میکردم خیلی ناراحت نباشم و به این فک کنم که حالا خداروشکر مبلغ بالایی نبود، یه دفه به ذهنم اومد اصن فک کن این پولو گم کردی، از تو جیبت افتاده… اگر گم میکردی که دیگه انقد حرص نمیخوردی یا حداقل دیگه دنبال راه و حل و حالا چیکار کنن نبودی، گم شده رفته دیگه … و دیدم آره دقیقا این بهترین کاره و چقدر حس بهتری بهم داد و دیگه همونجا تموم شد و فردا پسفرداش هم تقریبا اصلا بهش فکر نکردم
ولی سعی کردم این درس رو به خودم یادآوری کنم که کلا موقع حساب کردن انقد نگران این نباشم که زود حساب کنم برم مردم تو صفن و فلان… اینم یه عادت اشتباهیه که من دارم با اینکه اینجا تو کانادا خیلی رایجه که هرکس آروم و با طمانینه کارش رو میکنه اصن مث ما عجله و استرس ندارن و من هم خیلی باید رو این قضیه کار کنم و خداروشکر که بهش آگاه شدم:)
البته اینم بگم که همون شب موقع خواب یه دفه به ذهنم اومد که خب دفه بعد رفتی والمارت دقیقا به اندازه همون پول اضافه ای که دادی یه چیزی بخر ولی حساب نکن پولش رو:)) حالا دیگه نمیدونم این چقد کار درستیه ولی به من که خیلی حس خوبی داد:)))
این بود انشای امشب من
از اونجا که همیشه تکلیفمو میذارم آخر شب مینویسم بازم مجبورم دیگه همینجا تمومش کنم و برم بخوابم
به وقت 11:40 دقیقه چهارشنبه شب تورنتوی کانادا
دوستون دارم
شب و روزتون به خیر
به نام رب .
سلام استاد بزرگوار
اشتباه اخیر
همین امروز رفته بودم مدرسه پسرم والدین بعد از پر کردن فرم والنتییر گاهی میتوانند برای کمک به معلم سر کلاس بروند. من هم امروز رفته بودم معلم ازم خواست 4 صفحه پشت و رو براش کپی بگیرم. تقریبا دو ماه پیش بود که بهم یاد داده بود چه جوری از دستگاه کپی توی اتاق معلمها میتونم استفاده کنم ولی این بار دفعه اولی بود که خودم به تنهایی میخواستم این کارو انجام بدم دستگاه برای من جدید بود تازگی داشت و خیلی از منوهاش رو یادم رفته بود، گفتم میرم تو اتاق معلم ها اگه کسی بود ازش کمک میگیرم که هیچکس هم اونجا نبود پس مجبور شدم خودم انجامش بدم از هر چیزی که توی خاطرم مونده بود. دو صفحه اول را کپی گرفتم و دیدم صفحه ها بالا و پایین افتادهاند یعنی وقتی ورق را دستت میگرفتی صفحه اول درست بود و پشت ورق صفحه بعدی بالا پایین شده بود باید صفحه را میچرخاندی تا درست ببینی.
گفتم اشکالی نداره کاریست که شده دو صفحه بعدی را این بار تک تک گرفتم یعنی اول صفحه 1 را گرفتم ورقها را درآوردم و دوباره در دستگاه قرار دادم و بعد صفحه 2 را گرفتم بیشتر وقت گرفت اما موفق شدم صفحات را پیش معلم بردم و گفتم اگر میخواهید یک بار دیگر آن صفحههای اشتباهی را برایتان کپی بگیرم و گفت نه نیازی نیست اما 4 صفحه دیگر را به همین ترتیب برایم کپی بگیر.
این بار هم باز دوباره همون مشکل دفعه اول تکرار شد چون من میخواستم دوباره خودم را امتحان کنم و ببینم میتوانم همزمان دو صفحه پشت و رو را درست از آب در بیاورم و دیدم نه نشد. اما برای دو صفحه بعدی دیگر تلاشم را کردم و اشکالات کارم را پیدا کردم و موفق شدم دو صفحه را همزمان پشت و رو کپی بگیرم و درست از آب در بیاید. به خاطر همین دو صفحه قبل را هم دوباره کپی گرفتم و همه را با هم پیش معلم بردم ایشان تشکر کردند و صفحات اضافی را که اشتباهی شد کپی شده بود برای نقاشی بچهها گذاشتند.
اما در حین کار آن زمانی که اشتباه داشتم انجام میدادم یک بار فقط یک بار به خودم گفتم تو بیعرضهای نتوانستی از پس کار خوب بر بیایی اما همان موقع به خودم گفتم این اولین بار بود که انجام میدادی خیلی هم خوب انجام دادی قرار نیست همه چی پرفکت جلو بره همه ما داریم چیز یاد میگیریم اینکه رفتید تودل ترست و این کارو انجام دادی خیلی هم عالیه و همش به خودم دلداری دادم با اینکه دلم نمیخواست ورقهها رو که اشتباه کپی کرده بودم و نشون معلم بدم اما این کارو کردم اشتباهم نترسیدم فرار هم نکردم میتونستم ورقههای بیشتری رو بزارم توی دستگاه تا امتحان کنم و با تکرار یاد بگیرم اشتباه را بردم و گفتم این تصمیم را بهتر از خود معلم بگیرد نه من و برای دفعه دوم یاد گرفتم.
مثل سریال زندگی در بهشت که استاد نشان داد عملی ، وقتی چیکن شا را درست میکنند دفعه اول چه زمان زیادی میبرد تا درست شود اما برای دفعات بد خیلی سریعتر و بهتر این کار انجام میشود.
ولی نکته خیلی مهمتر اینکه من برای اولین بار که میخواستم انجام بدهم خودم و تواناییها و حافظهام تکیه کردم اما برای دفعه دوم که خواستم انجام بدهم از خدا هدایت خواستم و از او کمک خواستم و همین باعث شد که اشکال کارم را پیدا کنم کار درست از آب در بیاید نمیدونم چرا گاهی اوقات یا بهتر است بگویم بیشتر اوقات یادم میرود که برای کوچکترین کارهایم از خدا هدایت بخواهم او را صدا بزنم به این روش نادرست عادت کردم ولی الان میخواهم عادتهایم را عوض کنم.
آن چیست که برای خودم مهم بود اینکه در طول انجام کار حسم خوب بود خودم را سرزنش نکردم سلف تاک های منفی نداشتم و به خودم امیدواری میدادم.
احساس میکنم قدرت درخواست کردنم هم بالا رفته چون اگر کسی توی دفتر معلم ها بود حتماً ازش کمک میخواستم بدون اینکه احساس کنم کوچیک شدم یا خجالت بکشم از اینکه بلد نیستم.
فهمیدم قدرت پا گذاشتن توی مسیرو پیدا کردم چون یه بار میخواستم برم نزدیکترین اتاق معلمها در بزنم و ازش کمک بخوام اما این کارو نکردم و گفتم تا اونجایی که بتونم خودم انجامش میدهم میخواهم خودم انجامش بدم.
اینکه پا گذاشتم روی ترسم و انجامش دادم خیلی خوشحالم کرد و اینکه موفق شدم برای دو صفحه آخر قلق کار اومد دستم اشکال کارمو فهمیدم و درست و صحیح انجامش دادم اعتماد به نفسم رو هم بالا برد.
امروز توی تمرین ستاره قطبی از خدا خواسته بودم هم فرکانس بشم با آدمها شرایط و اتفاقات مثبت،(با تشکر از آقای اسدالله زرگوشی که اینو از کامنت ایشون یاد گرفتم)،اما نمیدونستم خدا اون فرکانسها رو پایین نمیاره در سطح تو ،بلکه تو رو بالا میکشونه در سطح اون فرکانسها با پله پله به چالش کشیدن خودت پا گذاشتن روی ترسهات و قدم گذاشتن در راه، به تو کمک میکنه بزرگتر بشی مدار بالاتری بری.
سپاسگزار و قدردان هستم ازتون استاد بابت این آگاهیهای با ارزشتون
خدایا شکرت که منو به این مسیر الهی هدایت کردی. شکرت که یادآوری کردی برای کوچکترین کارها باید صدات کنم و اگر هدایت تو نباشه تو همون کارهای کوچیک هم میمونم
الان فهمیدم وقتی تو میگویی حتی نمک غذاتون رو هم از من درخواست کنید یعنی چی
یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال551
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام ودرودفراوان به استادگرانقدرم،سپاسگزارم از شما استادعزیز که انقدرعالی دارید به رشدوپیشرفت ما کمک میکنید
اگه بخوام به طورکلی مهمترین چالشی که تو زندگیم خیلی توش درجا میزنم و به صورت سینوسی اون چالش رو بهبودمیدم،در تربیت فرزندم هست
یعنی وقتی به این موضوع فکرمیکنم میبینم که هنوز مثل مادرم و مادران مادرم بافرزندم رفتارمیکنم،واون رفتاری که من میکنم بااون شخصیتی که انتظارش رو دارم باهمدیگه نمیخونن
یجورایی این بهبود شخصیتم بافرزندم شده یک چالش که نمیتونم خیلی باثبات رفتارکنم،یک روز خوب عمل میکنم و یک روز دوباره به شیوه ی گذشتگانم با فرزندم برخوردمیکنم و انتظار رفتارهای عاقلانه وبالاتر از سنش دارم
و وقتی اون رفتاری که مدنظرمه بافرزندم انجام نمیدم و دچار اشتباه میشم،بسیار بسیار خودم رو سرزنش میکنم،مخصوصا وقتی میبینم گیرای الکی میدم وانتظاری ازش دارم که نسبت به سنش،انتظار من رو نمیتونه درک کنه
وقتی این اشتباه عدم درست رفتارکردن بافرزندم ازمن سرمیزنه،بجای اینکه بگم اشکالی نداره یباردیگه سعی میکنم گیر الکی ندم،و بهش مهلت بدم تا بااین اشتباهات تجربه کسب کنه،خودمو و مادرومادران مادرم رو تو ذهنم مورد سرزنش قرارمیدم و یجورایی میخوام اونها رو هم مقصر این رفتارهام کنم،که چرا اونها اینگونه شخصیتی داشتن و این شخصیت داره زنجیروار بامن ادامه پیدامیکنه
مثال میزنم
مثلا من خودم تودروان خردسالیم بااینکه همیشه شاگرداول کلاس بودم،نظموانضباط اولویتم بود،سروقت رفتن به مدرسه اولویتم بود،اما همیشه مادرم بهم گیرمیداد وهمیشه گیرایی میداد که الان فکرشو میکنم خارج از درک سنِ اون موقع من بود،و انگار نمیفهمیدم چی میگه چون یه انتظاری ازم داشته که بیشترازدرک سن من بوده و همیشه دعوا وبحث بامن بود که تو بزرگ شدی هیچی نمیشی اگه بخوای تمیزنباشی و نظموانضباط رو درست یادنگیری،وهیچوقت نمیفهمیدم منظورش از انضباطی که مدنظرشه چجوریه،چون من روی درک اون سنم احساس میکنم خیلی هم تو کل موارد زندگیم باانضباط بودم ولی آخرش اون گیریو که بایدمادرم میداد..
الان دقیقا همون رفتارهای قبل رو که مادرم بامن داشته ناخوداگاه بافرزندم دارم،هرچند که دروناً میدونم دارم زیادی سخت میگیرم،واین انتظارمن خارج از درک سن فرزندمه
وبه شدت خودمو سرزنش میکنم واین اشتباه رفتارکردنم رو به شخصیتم وصل میکنم و به احساس ناتوانی میرسم،و فکرمیکنم خوب من اینجوری بام رفتارشده وبهترازین دیگه نمیتونم بافرزندم رفتارکنم
این ناتوانیم درحل این مسئلم درمورد فرزندم بیشتر صدق میکنه،درمورد رفتارم بادیگر افراد همیشه سعی ام این بوده که هربار بهترازقبلم رفتارکنم،ولی درمورد فرزندم همیشه رفتارم به صورت سینوسی پیش رفته
یعنی اگه بخوام بهبود رفتارم باهمسرم رو مقایسه کنم نسبت به ده سال قبل میتونم به خودم نمره ی هفتادبدم،ولی درمورد رفتارم بافرزندم از صد نمره ی سی بیشتر نمیتونم بدم،چون نتونستم تو یک هفته باثبات عالی رفتارکنم،و همیشه با یک بهونه کوچیک،تو یک بزنگاه دوباره من همون آدم قبل پر تنش و واکنش گرا شدم
مثلا امروز صبحم رو باسلام صبح بخیر پرانرژی با فرزندم شروع کردم،خیلی باسعی فراوان و کنترل ذهن اون رو راهی مدرسه کردم،وقتی که ازمدرسه اومد هم خیلی خوب باهاش رفتارکردم،به محضی که شروع کردم باهاش درس هارو کارکردن،اگه دوبار بیشتر یک کلمه رو پاک میکرد داشتم میفهمیدم که دارم از کوره درمیرم،دفعه ی چهارم که اون کلمه رو پاک کرد و میخواست درستش کنه،صدای من تا به عرش بالارفت،به همین سادگی همه چیز رو خراب کردم،و کلی خودمو سرزنش کردم که چرا برای دوباربیشتر پاک کردن نتونستم خودمو کنترل کنم،همونجا ناامیدشدم و دیگه کنترل بیشتر ازدستم رفت،که دیدی نتونستی و دوباره یک دادوبیداد دیگه بخاطراینکه یک کلمه رو جابجا نوشت
خوب این باعث خودسرزنشی زیاد من میشه که وقتی نمیتونم خودمو تو یک مسئله ی به این سادگی کنترل کنم،چطورمیتونم اشتباهات بزرگترش رو ازشون بگذرم و چیزی نگم
درسی که ازین اشتباه اخیرخود میگیرم اینه که باخودم بگم اگه نتونم اشتباهات کوچیک فرزندم رو ازشون بگذرم و بهش گیرای الکی بدم،اولا که اون هم درآینده بافرزندش مثل رفتارحال حاضرمن خواهدبود،و اگه بخوام به این شکل پیش برم احتمالا درآینده نمیتونیم باهمدیگه کناربیاییم و فرزندم رو ازلحاظ اعتمادبنفسی ضعیف بارمیارم،و اگه بخوام همیشه ضعفهاشو بهش بگم اون رو سرکوب میکنم و احتمال داره اون دیگه نقاط قوت خودشو نبینه و مثل الان خودم که به دلیل رفتارای سرزنشیِ گذشته که بامن شده توخیلی موارد احساس ضعف میکنم،آینده ی فرزندم هم بهترازمن نخواهدشد و این باعث میشه که دوباره اون زنجیر گذشتگانم رو به پاهای فرزندم هم غل وزنجیر کنم
پس بنابراین تااینجای کار که رفتار باثباتی بافرزندم نداشتم،بپذیرم که هرانسانی اشتباه میکنه،ولی این رو هم به خودم یاداوری کنم که اگه بخوام خودم رو بهبود ندم و همیشه سینوسی رفتارکنم،حتی ممکنه درآینده به جدایی من وفرزندم ختم بشه و اون نتونه رفتارای من رو تحمل کنه
چون یادمه خودم وقتی بامادرم سرموضوعات واقعاپوچ وبیهوده بحث میکردیم،بااینکه آدمی نبودم که بخوام ازخونه بیرون بزنم،ولی یجاهایی اونقدر از گیرای الکیش به عجز میومدم که مادرم رو تهدید میکردم که ازخونه فرارمیکنم
خوب الان فرزندم رو جای خودم بذارم،اگه بخوام مثل همون رفتارای گذشته ی مادرم باهاش رفتارکنم،مطمئنم بااین جسارت وشجاعتی که بچه های این دوره دارن،حتما ازمن فراری خواهدشد،و به جرأت میگم که تا دوسال دیگه تحمل این رفتارها وبحثهای بیهوده و پوچ من رو نداره،،چون همین الان هم که بهش دوبار یک کاریو دستور میدم یایه گیره الکی میدم سراینکه مثلا غذای توبشقابت رو مرتب بخور،غذات رو روی زمین نریز،مداداتو درست تراش کن،ازروی برنامه ی فردات درست بذار،خوراکیهای مفیدبخور وو ازینجور موارد… بار سوم خیلی پرتنش بامن برخوردمیکنه و قشنگ میفهمم که خودم باعث میشم بهم بی احترامی کنه
من باید به خودم بگم که اونقدرکه به من گیرای الکی داده شد،به غیراز بحثوناراحتی هیچ نتیجه ای نداشت،پس بیام ازین به بعد خودم رو رهاکنم و بذارم فرزندم اشتباه کنه تا بااشتباهاتش تجربه کسب کنه،اگه یه جاهایی نیاز به تذکر من داشت،به آرامی اون رو نصیحت کنم و نتیجه ی کاری که انجام میده رو بهش بگم،اگه به حرفم گوش کرد که بهتر و اگر که نه،،،بذارم اشتباهش رو انجام بده تا از اشتباهش درس بگیره و تجربه کسب کنه و به خودم اجازه ندم که اون رو سرکوب کنم و جوری باهاش رفتارکنم که ببین من راست میگفتم و تو گوش ندادی
چون همینم باعث میشه اون دوباره احساس عجز وناامیدی و بی اعتمادبه نفسی کنه
من باید یک روز که خوب رفتارمیکنم،خودم رو تشویق کنم و بگم که میتونم یباره دیگه بهتر رفتارکنم،و ذهنمو کنترل کنم
واقعا استاد تربیت فرزندم پاشنه ی آشیلمه پاشنه ی آشیلمه…..
خیلی این درست تربیت کردن برام چالش بزرگی شده،درحدی که از اوردن یک فرزند دیگه عاجزم و گاهی وقتها از تربیت کردن فرزند،خودم رو ناتوان میبینم
خیلی وقتها که رفتاردرستی بافرزندم ندارم حتی شده اونقدر خودمو سرزنش کردم که چرا اصلا من که نمیتونستم درست رفتارکنم فرزند به دنیا اوردم،وهزاران لعنت به خودم میگم که برای چی دارم مثل گذشتگانم رفتارمیکنم،من که اون رفتاراشون برام زجرآوره،چرابازهم مثل اونا رفتارمیکنم,
مثلا مادرم همیشه فکرمیکنه چون مادره حرفش و ایده هاش تو اولویته و حتما باید اجرا بشن،دقیقا منم بافرزندم این رفتارو دارم که فکر میکنم چون مادرهستم هرچی میگم همون درسته و انتظارم اینه که حتماباید حرف من اجرابشه
خوب این تو ناخوداگاه من رفته و هرچی میخوام جوره دیگه رفتارکنم،آخرش بایک مورد کوچیک دوباره برمیگردم به رفتارای گذشتگانم وبه همون شیوه رفتارمیکنم
الان باید بپذیرم که درسته تابه الان خیلی خوب نتونستم رفتارباثباتی بافرزندم داشته باشم،اما میتونم با الگو گرفتن از مادرهایی که تونستن رفتارایی مثل رفتارای فرزند من رو بپذیرن و واکنشی نشون ندن،واتفاقا بچه های اونها خیلی آرومتر و خیلی بااعتمادبنفس تر رشد کردن،و بهترتونستن توی جامعه پیشرفت کنن،پس چرا من نتونم این کار رو انجام بدم،من هم میتونم باتمرین کنترل ذهن و بامنطق درست بپذیرم که میشود فارغ ازینکه فرزندم درست رفتا کند یانه،فارغ ازاینکه طبق میل وانتظارمن رفتارکند یانه،من مسئول فرزندم نیستم و باید این اجازه رو بهش بدم که با هررفتاری که میکنه خودشو رشد بده
نه اینکه خواسته باشم برای اون خدایی کنم و هرلحظه بخوام جای اون تصمیم بگیرم که این کاردرسته اون کار نادرسته…
باید رهاباشم،آقا کلید تموم این چالشها،کلید تموم موضوعات زندگی همون کنترل ذهنه،همون تقواست،همون نچسبیدن به خزه های لب رود خونه س،،همون که بپذیریم ما فقط مسئول زندگی خودمونیم و هیچ کس این قدرت رو نداره که حال مارو دگرگون کنه،مگه اینکه باور کنیم که این قدرت رو دارن
وقتی من بایک رفتاربه ظاهر ناجالب فرزندم به خشم میام وعصبانی میشم یعنی که به اون قدرت دادم که منو عصبانی کنه،یعنی که باورکردم که اون میتونه باکوچکترین رفتارش منو دگرگون کنه و حالمو به بدترین شکل ممکن دربیاره
استاد همه ی مسائل زندگیمون مربوط به توحید میشه،ماباید روی توحیدمون کارکنیم،چون تموم این سوالات برمیگرده به اینکه آقا چقدر داری تو زندگیت شرک میورزی و عامل بیرونی رو دخیل میدونی در افت پیشرفتت،در افت شخصیتت،در یک کلام در حرکت نکردن و قدم برنداشتنت چقدر همه رومقصر دونستی
استادازت ممنونم بی نهایت بار سپاسگزارلطفتونم،احساس میکنم این چند روز باشنیدن این آگاهی ها خیلی رفتارم باخودم تغییرکرده و خیلی آرومترشدم
درپناه خدامیسپارمتون
بنام رب العالمین
سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و همه همراهان
آخرین اشتباه من امروز عصر رخ داد،.
دیشب یه دوست قدیمی خانمم اومده خونه پدر خانمم و سراغشو گرفته مثل اینکه اونا هم گفتن که ما خونه نیستیم و دیگه تماسی هم با ما نگرفتن. واین خانم شماره تلفن خودشو داده که خانم من باهاش تماس بگیره که بیان خونه ما
امروز صبح ما مطلع شدیم، از آنجایی که ایشون همسر نماینده فعلی و کاندید مجلس هست من ب خانمم گفتم یه زنگی بهش بزن وازش دعوت کن بیاد خونه مون ،هم بخاطر اینکه دیروز خونه نبودیم وهم اینکه بلاخره نماینده مجلس هست و یه روزی بکارمون میاد.
خانمم گوشیشو برداشت و یه نگاهی سوال برانگیز کرد وبا تأمل گفت،
مگه خودت نمیگی قدرت دادن به هر کی وهر چیزی شرک است (حرفه استاد و بهش گفته بودم)
من فورا جواب دادم ن این قضیه فرق داره من که توکلم به اون نیست وایشون اومده سراغ ما رو گرفته شاید دستی از جانب خدا ست. برای ما و به هر حال ما انسانیم و خیلیا هم به ارتباط داشتن تاکید کردن. منظورم استاد عباس منش بود
خلاصه زنگ زد و ایشون جواب داد من گفتم اول بهش یه پیام بده و خودتو معرفی کن خانمم گفت بابا اونا الان سرشون اینقدر شلوغه که تلفن نگاه نمیکنن گفتم اشکال نداره تو یه پیام بده بهش.
میدونید من از این فرصت پیش اومده هدم این بود که به هرحال یه روزی خواستیم بهش زنگ بزنیم آشنای قبلی باشه
یعنی داشتم بهش قدرت میدادم (شرک)
خلاصه تماسی انجام نگرفت ، خانم دوباره بهم گفت که تو خودت اینجور ی میگی، بعدشم اینجوری؟!
ب خدا ایمان نداری
خودتو غول نزن
من این دفعه یه زره مقاومتم کم شد.به حرفش فکر کردم و یه جورایی خودم متوجه اشتباهم شده بودم چون دیگه هیچی بهش نگفتم
سکوت علامت تسلیم
اومدم گوشمو برداشتم ک پادکستهای که از استاد دارمو یه چن تاشو گوش کنم اصولا هم یه پادکست یه دقیقه ی رو پشت سرهم خیلی گوش میدم شاید بیشتر از 50 بار
تو یه پادکستی استاد میگن، هر جوری قدرتو به غیر خدا بدی از ثروت و سلامتی وخوشبختی خودتو دور میکنی
این دومین پاد کستم بود که داشتم گوش میدادم
گوشیو دادم خانم وگفتم ببین چه هدایتی چه هم زمانی رو
خانم گفت، من که از اول گفتم بهت، اینو بذار تو ذهنت دیگم این اشتباهو تکرار نکن
یه جوری بهم گفت مثل اینکه داشت بچه 5 ساله شو نصیحت میکرد، بی محلی هم بهم کرد
البته من قبلش خودم اینو متوجه شده بودم که رفتم سراغ هدایت از جانب خداوند و پاد کست های استاد که الهام بخش قلبم باشه
وهم اینکه احساس پشیمونی نسبت به این موضوع
این برام خوب بود که درک کنم و درک کنم که هواسمو بیشتر جمع کنم در مورد توحید و شرک
خداروشکر میکنم که هم خودم متوجه اشتباهم شدم وهم اینکه خدارو سپاسگزارم بخاطر خانمم که کنارم هست الهی شکرت
قبلا ایجوری نبودیم اگه اشتباهی میکردم سعی میکردم توجیه کنم ومفاومت میکردم اما الان دیگه ب لطف الله از اون زمانی که هدایت خواستم وبا استاد عباس منش آشنا شدم کلا آدم نرمی شدم، آگاهانه تو هر موضوعی عدم مقاومت دارم و اشتباهو راحت میپذیرم وخوده اشتباهو یه فرصت بهتر شدن میدونم واحساس بدی هم ندارم میگم پیش اومد و سعی و تلاش میکنم که تکرارش نکنم
بنظرم پذیرش اشتباه خودش یه موفقیت حساب میشه چون دیگه هر وقت خواستم دوباره این اشتباهو تکرار کنم ذهنم یه ارور بزرگی میده برای خوده من اینجوری هست.
قبلا ناراحت بودم که چرا اشتباه میکنم بخصوص در مورد توحید، اما الان خداروشکر هم اشتبام کم شده وهم اینکه احساس گناه ندارم وخودمو سرزنش نمی کنم میگم پیش اومده دیگه وهر روز این پیشرفت رو در خودم میبینم از الهاماتی که دارم واسونی ، هم زمانی ها واحساس خوبم
الهی شکرت کنترل ذهنم خیلی بهتر شده قبلنا که اصلان کنترل ذهن نداشتم
این درس خوب و ب موقع برام بود چونکه یه سفر دارم ک اسمشم گذاشتم هجرت عشق تو این سفر ک خارج از کشوره اونجا یه خواهر زاده دارم با خودم میگفتم اگه اون کشور مسئله ی هم باشه اون برام حلش میکنه
این اشتباه منو بزرگ کرد که آقا تو داری به خدا توکل میکنی یا به خواهر زادت
این چه فکر باطلیست که تو داری
هجرت عشق بدون بینش توحیدی به هیچ نمی ارزد
خدایا شکرت که منو هر روز می افزایی
من از استادمون سپاسگزارم که با این فایل ها مارو به خود شناسی بیشتر سوق میدن ومن خودم هر وقت سرم شلوغه ویا نمیتونم زیاد تو سایت استاد عباس منش باشم ویا کلا تنبلی میکنم این روند تکاملیم کند میشه یه جورایی چرخاش زنگ میزنه باید هروز بیام تو سایت استاد عباس منش اونم یه تایم زیاد تا روغن کاری بشم این یه حقیقته برای من هر وقت احساس کردم که دیگه بهتر شدم ویه زره شل کردم این روند یا کند شده یا کلن وایستاده
یاد گیری مثل تنفس کردنه نمیشه حبسش کرد باید ادامه داد وهر وقتم ایستادگی کردی وفکر کردی که دیگه خیلی می فهم، ذهنو قلب وافکار به علت نرسیدن آگاهی یواش یواش از کار می افتد
جهانی که هر روزه پشرفت داره، تو این جهان عدم آگاهی نو وابدیت یعنی عقب ماندگی یعنی پس رفت یعنی معلولیت تکاملی.
خدا یا شکرت که چه آسون کردی بر ما همه ی آسونی هارو
خدا یا شکرت بخاطر استاد عباس منش و گروه تحقیقاتی شون
الهی شکرت بخاطر این دوستان عزیز و همراهان عاشق
الهی شکرت بخاطر بچههای غار حرا به قول دوستمون سعیده خانم
الهی شکرت بابت همه ی آنچه این جا هست وما ازش استفاده میکنیم پروردگارا سپاسگزارم
استاد عباس منش ،خانم شایسته وگروه تحقیقاتی وهمه ی دوستان خوبم صمیمانه و صادقانه خیلی دوستون دارم
خانواده خوب من با قلبم تک تک شمارو می بینم و همهتونو به خدای رب العالمین می سپارد
شاد وسلامت باشین
به نام خدای مهربان
اما سوال این جلسه و خودشناسی که متوجه بشم توی این موضوع کجا قرار دارم
من وقتی داشتم به موضوع این جلسه فکر میکردم متوجه این شدم که یک کاری رو چندوقت پیشا با کلی به تعویق انداختن که دلیلش هم اتفاقا ترس از اشتباه بود شروع کردم و خلاصه یکم پیش رفتم ،،دوتا موضوع هعی منو ناامید میکرد که دقیقا مربوط به موضوع جلسات دو و سه هست اونم این موارد بود که
1.یا به یک مسئله بر میخوردم
2.یا یک اشتباهی توی اونکار میکردم
یعنی شاید نزدیک ده بار من هعی شروع میکردم اولش یکم ذوق وشوق داشتم اما تا یکم سخت میشد و باید میرفتم تو دل چالش دیگه ادامه نمیدادم یا اگر در حین مسیر اشتباهی میکردم باز دوباره احساس این بهم دست میداد که آقا قرار نیست بهبود پیدا کنه ،این اشتباه رو کردی قرار تا اخر همینطوری بمونی
یعنی من کلا نسبت به اشتباه کردن دید بدی دارم و اونم بخاطر دیدگاه کمال گرایانه که اونم بخاطر شکلی هست که بزرگ شدم دیگه چون اشتباه نباید میکردم و قطعا تنبیه داشت حالا تنبیه میتونه هرچیزی باشه دیگه میتونه تحقیر باشه میتونه القا کردن اینکه تو ارزشمند نیستی باشه اما خلاصه که این احساس رو به من از بچگی نسبت به اشتباه دادن
به همین دلیل ترجیح میدادم یا کاری رو انجام ندم یا بینقص انجام بدم و همین موضوع هم اتفاقا باعث اسیب هایی شده بود که حسابی منو عقب انداخت ولی مهم نیست الان وقت تغییره سینا تو میتونی از همین الان با دیدگاهی تازه شروع کنی و کاملا نتیجه متفاوتی نسبت به گذشته بگیری
حالا نکته دیگش هم این بود که من مثلا اشتباه میکردم و توی اشتباه کلا دنبال درس گرفتن نبودم یعنی اینم خیلی توی خودم میتونم ببینم که باید مهارت دیدن درس ها از اشتباهات رو در خودم بهبود بدم و خب خداروشکر توی این قسمت قراره حسابی روش کار کنم
خب پس برخورد من این بود که با اشتباه سریع جا میزدم و حتی اگرم به زور خودم رو نگه میداشتم از اون اشتباه اصلا درسی نمیگرفتم و دوباره و دوباره اونو تکرار میکردم واینقدر این تکرار میشد که کنترل ذهنم از دستم در میرفت و دیگه ادامه نمیدادم اما خیلی الان دوست دارم دیدگاه جدید رو در خودم ایجاد کنم و دوباره برم تو دل همون کار و دوباره کار رو شروع کنم الان خیلی امیدوار تر هستم نسبت به اون موضوع با شنیدن همین توضیحات ، و میخوام دیدگاه جدید رو تست کنم میخوام این گفتگو های ذهنی و اینکه چه درس هایی میتونم بگیرم رو تست کنم و به همین دلیل که خیلی ذوق وشوق دارم که دوباره کارم رو از سر بگیرم خیلی برام حیاتی و اساسی هست که بیام اینقدر با تراکم و تمرکز روی این موضوع کار کنم تا باور هاش رو بتونم در خودم پررنگ کنم
خیلی میخوام قدم های عملی رو دیگه شروع کنم چون میخوام ترمز ترس از اشتباه رو حذف کنم و البته یاد بگیرم در اشتباه کردن درس هاش رو فقط ببینم اشتباه اومده تا درس بهم بده اون معلم منه چرا باید ناراحت بشم ؟اینقدر باید قدرتمند باشم که اگر اشتباه کردم بازم برم با درس هایی که گرفتم دوباره تست کنم و بازم برم و بازم تست کنم و همینطوری هعی بریم جلو
توی بعضی از اشتباهات روزمره من خیلی این خودسرزنشی رو ندارم اما توی یکسری کارهایی که به مهارت میتونه مربوط باشه من خیلی زود میگم به درد این کار نمیخورم یا راهی نداره برای پیشرفت بیشتر
ولی برخورد غالب من نسبت به اشتباه اینه که دیگه اون کار رو انجام ندم چون ترجیح میدم دیگه به هیچ عنوان اون اشتباه رو نکنم تا اینکه برم و یادش بگیرم یعنی اینم توی ذهن من خیلی بولد هست که اقا تو کاری رو نکنی بهتره تا اینکه یک کاری رو اشتباه انجام بدی
خب پس تا اینجا همین سوال این قسمت و جواب دادن به اون کمکم کرد تا به این موارد در درون خودم آگاه بشم
1.خیلی زود ناامید میشم
2.درس هاش رو نمیگیرم و اونو تکرار میکنم و توی دیدن درس هاش باید روی خودم کار کنم
3.ترمزِ “راهی برای پیشرفت بیشتر نیست یا من نمیتونم بیشتر از این دیگه پیشرفت کنم “ رو پیدا کردم
4.دلیل ادامه ندادن هام دیدگاه اشتباهم نسبت به اشتباه هست
5.ترمزِ “ترس از اشتباه” رو در خودم پیدا کردم
6. ترمزِ “کمالگرایی” که میگه یا تو یک کاری رو نباید انجام بدی یا باید بینقص انجام بدی
7.ترمز و گفتگو محدود کنندهِ “به درد اینکار نمیخورم” در هنگام اشتباه در من غالب میشه
ایول تا همینجاش خوب خودمو شناختم خوشحالم که میخوام روی این موضوع حسابی کار کنم و ایشالا برم توی دل چالش ها و با این دیدگاه در مسیر از اشتباه نترسم و اگرم اشتباهی کردم درس بگیرم ازش ترکیب خیلی خوبی شد این جلسه با جلسه قبلی و خیلی میتونه برام کمک کننده باشه ممنونم استاد عزیزم چقدر این ویدیو ها و این کامنت ها یک حس نزدیکی برای من داره با استاد که خیلی حس خوبیه
تمرین این بخش رو توی گوگل کیپ ام انجام میدم و ایشالا اگر فرصتی رو مناسب دیدم خیلی دوست دارم بازم بیام کامنت بنویسم و روی خودم کار کنم
خدامیدونه چه تغییرات اساسی از همین فایل در شخصیت و اقدامات من رخ بده :)
خداوند یار و نگهدار هممون
سلام ب استاد عزیزم عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان بسیار سپاس گذارم از این فایل فوق العاده زیبایی ک قرار دادین استاد
اشتباهی ک ب همین امشب هم انجامش دادم تقلب در قانون بدن بود ک عوارض اون رو هم دیدم و ی دونه سیگار هم کشیدم
با توجه ب آگاهی های دوره احساس لیاقت ک گفته بودین خیلی مهربانانه ب خودم میگفتم مسلم این غذا مناسب تو نیست نخور واسه ی تو ک قانون بدن رو میدونی نباید بخوری ولی ارادهام در مقابل عملکرد مغزم ک قند میخواست نتونستم کاری کنم و تقلب کردم و بعدش هم هوس سیگار کردم و سیگار هم کشیدم اما خودم رو سرزنش نکردم و تو سر خودم نزدم
و الان ک این فایل رو شنیدم چندین ایده اومد ب ذهنم ک هر موقع ک هوس کردم (چون فعلا در ساندویچی کار میکنم و همش جلوی چشمم هست طبیعتا آدم هوس میکنه تو شروع کار و یکم کنترل ذهن سخت هست و چون عادت هم داشتم ک هر شب این نوع غذا هارا میخوردم واقعا یکم سخته برام خودم را کنترل کنم و الان میفهمم ک این غذا های فست فودی اعتیاد آوره ک من این قدر اون ها رو دوست دارم ک ب لطف آگاهی های شما متوجه شدم ) اولین ایده اومد ک هر وقت هوس کنم برم بیرون مغازه و اصلا نبینم غذا ها رو هر روز ی فایلی از قانون سلامتی گوش کنم مخصوصا زمانی ک تو مغازه هستم یا مقدار زیادی آب بنوشم و اینکه مقداری گوشت بخرم و بذارم تو مغازه هر وقت هوس کردم گوشت بخورم
از بابت سیگار هم تصمیم گرفتم ک اصلا طرف سوپر مارکت هم نرم حتی برای خوردن قهوه این هم چون برمیگرده ب عادتم ک همیشه بعد از قهوه باید سیگارم رو میکشیدم از الان باید شروع کنم ک اصلا طرف سوپر مارکت نزدیک مغازه نرم و حتی توجه نکنم ب آدم های سیگاری ک هر روز میبینمش و یمدتی هم ک اصلا متنفر شده بودم از سیگار ب وضوح دیدم ک آدم های سیگاری حذف شدن و حتی بیضی وقت ها میشه ک اونها جلوی من سیگار نمیکشن یا من ازشون فاصله میگیرم و اینکه غذامون تو خونه بخورم و سیر سیر کنم خودم رو و بعد برم مغازه و از اون طرف هم اگه گرسنه شد شب ک میام خونه غذای خودم رو بخورم
چندین کامنت هم از دوره قانون سلامتی را هم بخوانم ک بسیار تاثیر گذار است
در مورد استعداد ک گفتین استاد خیلی قشنگ بود ی مدتی اوسام بهم میگفت ک دستگاه قهوه را درست کنه و من باهاش کار کنم و اینها
و اینکه با چندین بار تکرار و تمرین و البته اشتباه خیلی راست تونستم ک مسلط بشم ب کار کردن با دستگاه قهوه صنعتی
همین طور موتور سواری ک خیلی علاقه داشتم بهش تو حیاط خونمون با موتور خاموش دور حیاطمون میخرخیدم و با تمرین تونستم راحت مسلط بشم
در مورد ماشین سواری هم همین طور موقع هایی ک از مدرسه میومدم کلاس نهم بودم اون موقع بازم ب خاطر علاقه ایی ک داشتم ک یاد بگیرم ماشین برادرم رو ک تو حیاط پارک بود و سوئیچ رو نمیدونم کجا میذاشت من با چاقو روشنش میکردم و تو حیاط خونه فقط عقب و جلو میرفتم باهاش و خیلی وقتها هم با ماشین خاموش تجسم میکردم ک دارم رانندگی میکنم و دنده میدم اینها و این مطمعنا درسته ک با تمرین هر کاری امکان پذیره و اگر هم علاقه باشه سرعت کار خیلی بیشتره گاهن مادرم برای ناهار صدام میزد و من بیخیال ناهار میشدم و تو تجسماتم ماشین سواری میکردم و همین ها باعث شد ک دفه اول ک ماشین سوار شدم و دیوانه شهر شدم خیلی راحت بودم و تو این زمینه اعتماد ب نفس بالایی داشتم در صورتی ک تجربه آنچنانی نداشتم ولی از دیدن حرکات پدرم و برادرم موقع رانندگی و اون علاقه یادگیری خیلی سرعت بخشید ب یادگیری ام
باز هم ب خاطر علاقه ایی ک ب تک چرخ داشتم با موتور خیلی نسبت ب بقیه ک اون موقع چند سال ک میدیدم پیشرفت من بیشتر بود و باز هم ب خاطر علاقه اییک داشتم سرعت کارم تو آیت زمینه هم زیاد بود و لذت بخش تابستون گرما ک همه زیر کولر تو خونه بودن من تنهایی واسه خودم تو کوچه خیابون ها تک چرخ میزدم و عشق میکردم ک یاد گرفتم البته ک الان نسبت ب قبلم خیلی خیلی بهتر شدم چند تا حرکت بلدم تو تکچرخ و خیلی مسلط تر شدم و اعتماد ب نفسم هم در این زمینه خیلی خوبه و اینها همش از روی علاقه بود ک سریع یاد گرفتم ک از شنیدن این فایل داره یادم میاد
و این سرزنش کردم و خودم تو سر خودم بکوبم بدتر چیزه بدترین رفتاری ک من با خودم میتونیم بکنم واقعا همینه
منم همش چون خودم رو سرزنش میکردم واسه تقلب قانون بدن همش بدتر میشد و اشتباهات بزرگتری رد انجام میدادم و باید درسش رو بگیرم و فرصتی ازش بسازم مثلا تو مغازه یکم ورزش کنم
در مورد این اشتباه کردن هم میشد ک من مثلا خیلی اشتباه میکردم تو تک چرخ و زمین میخوردم یا موتور رو ول میکردم و اینها ولی باز هم اون علاقه شدید بود ک من ادامه دادم هی تکاملی پیشرفت کردم
در مورد مثال کلاس انگلیسی ک گفتین استاد ی تجربه ایی یادم اومد موقعه ایی ک تو مدرسه واسه پنالتی میشد و من قبلا همش پنالتی ها رو خراب میکردم اصلا دیگه همش ب خودم میگفتم ک پنالتی زدن ب درد من نمیخوره و همش ازش فرار میکردم بعضی وقتا هم ک بقیه بهم میگفتن بیا تو بزن من قبول نمیکردم هم بخاطر اینکه ترس داشتم از هم تیمی هت هم بخاطر تجربه های بدی در رابطه با پنالتی زدن داشتم ازش فرار میکردم و دوری میکردم مثلا موقع ی پنالتی میشد من میرفتم سمت دروازه خودمون ک ب من نگن ک من بزنم خیلی سپاس گذارم استاد از این مثال ها. و توضیحات خوبتون ک باعث خود شناسی بیشتر من میشه و من تجربه 10 سال پیشم رو ب یاد میارم واقعا ک ی دونه ایی
راجب بازی پینگ پونگ هم ک فرمودین استاد من هم این رو تجربه کردم من هم تقریبا هر روز دارم بازی میکنم الان ک گفتین من فهمیدم ک اصلا وقتی میبینم دوستم چ حالتی توپ و راکت رو دستش گرفته مغزم میفهمه الان چ حالتی توپ میاد و ناخودآگاه شکل ایستادن پشت میز رو تغیر میده ک راحت تر بتونه اون سرویس رو جواب بده تا تو سرویس زدن خودم
مثلا ی سرویسی ک من میزنم مغزم میفته ک الان اون جواب ده توپ تقریبا کجای زمین میاد و بازم بعد از سرویس زدن حالت منو تغییر میده کاملا این مورد رو درک کردم استاد در باره بازی چون تجربه کردم و با توضیحی ک دادین خیلی خوب متوجه اش شدم ک تا ب الان نبودم
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده
اشتباهم همین تقلب در قانون بدن بود و از اونجایی شروع شد ک همش نگاه میکردم ب غذا ها و بهش توجه میکردم و طبق قانون ب سمتش هدایت شدم و خوردم مقدار زیادی و سیر هم نشدم و باز مغزم من رو مجبور کرد ک بهش قند بدم رفتم سوپری و کیک و کلوچه و شیر کاکائو خوردم و ی سیگار هم کشیدم و باز هم سیر نشدم ولی دیگه جلوی خودم رو گرفتم
و اومدم مغازه و اومدم تو سایت ک دیگه توجه نکنم
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟تقریبا با خودم مهربانانه صحبت کردم و از کارم پشیمون شدم ولی آگاهانه خودم رو سرزنش نکردم و سرکوب نزدم و ب خودم میگفتم اشکال نداره آدم هوس میکنه ولی باید قطعش کنی
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟ این درس رو گرفتم ک دیگه اصلا بهشون نگاه هم نکنم و هر طور کشده خودم را سر گرم کنم و مشغول کاری کنم خود را یکم ورزش کنم تو مغازه از مغازه بیام بیرون و چند قدمی راه برم برم پایین مغازه و 1 دیقه بشینم ب ی نفر زنگ بزنم و باهاش صحبت کنم کار های فردایم را بنویسم ب شکل های مختلف خودم رو سر گرم کنم ک ب غذاها اصلا توجه نکنم و مقدار زیادی آب بنوشم
ب افراد سیگاری اصلا توجه نکنم اصلا طرف سوپر مارکت نروم و برم از قهوه فروشی قهوه بخورم .صورتم را با آب بشورم و شیشه های مغازه را تمیز کنم
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟ بیشتر تمرکز کنم روی سایت و دوره قانون سلامتی احساس لیاقت رو روش کار کنم صحفه ورود ب دوره را مرور کنم و نتایج را ببینم کامنت ها را بیشتر مطالعه کنم همین طور نتایج دوستان از دوره را
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟این زاویه ک من قبلا هم در همین شرایط بودهام و توانستهام ک ب درستی رعایت کنم پس باز هم میتوانم. اگه ک من تو این شرایط ب درستی عمل کنم و پایدار تر از قبل بشه خیلی قوی تر از قبلم میشم بسیار اعتماد ب نفسم بالا میره ک کار های بزرگ تری را انجام بدم
مرحله چهارم:
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
موقعی ک هوس میکنم از مغازه بزنم بیرون
ورزش کنم .شروع کنم ب نوشتن .آب زیاد بنوشم .با ی نفر تلفنی صحبت کنم .کامنت ها و فایل و نتایج دوره را ببینم .خودم رو مشغول کاری کنم
بی نهایت سپاس گذارم از این فایل فوق العاده زیبایی ک در اختیارمان قرار دادین استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی در پناه الله
به نام خدایی که همواره هدایت ، حمایت ، حفاظت و اجابتم میکند پس معبود دیگری رو با خدا نخوانم
سلام به استاد عزیز و دوستان هم مسیرم در این دوره خودشناسی
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
من چند روز پیش برای درک بهترم از فایل های صوتی تصمیم گرفتم به روشی ساده تر و راحتر با نصب اپلیکیشنی که فایلهای صوتی رو تبدیل به متن کند شروع به دانلود چندین اپلیکیشن از سایتهای مختلفی در اندروید و ویندوز کردم ولی هیچ کدوم از اونها خواسته من رو برآورده نمیکرد و دو روز تمام تایم گذاشتم و نتونستم اون اپلیکیشن مناسب و کارا رو پیدا و نصب کنم چون همه اون اپلیکیشن ها که دانلود کردم فیک بودند اصلا کاربرد نداشتند و صرفا برای پول سازی و دیده شدن در اون سایتها قرار گرفته بودند تایم زیاد و حجم اینترنتم رو گرفتند و اصلا رضایت مخاطب مد نظرشون نبود و هیچ ارتقایی برای برنامه هاشون در نظر نگرفته بودند و در اخر من تصمیم گرفتم به صورت دستی و با پاز زدن مکرر فایل اون فایل رو بنویسم تا چند دقیقه اول رو انجام دادم اما گفتم نباید این مسیر به سختی و با این زمان زیاد طی بشه و رها کردم و سعی کردم فکر کنم این مسئله چه پیامی رو برام داشت
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
تمرکزم رو روی این مورد گذاشتم که به ایده ای که بهم الهام شده بود عمل کردم متعهد بودم که از این طریق به درک بهتر یک قانون برسم کلی درس یاد گرفتم که چقدر باید در مسیر درست ،کاری رو انجام بدم که برای خلق ارزش باشه برای بهبودی مسیر همیشه راهکار بهتری ارائه بدم نه صرفا دریافت پول با هر قیمتی و بیام درستکاری وصداقت بهبود دائمی رو سر لوحه کارم قرار بدم و درک کردم یه شخصیت درست چقدر در مسیر خلق ثروت موثره و هیچ عجله ای نیست مسابقه ای در کار نیست به گفته شما در دوتا از فایلهاتون به نام معلولیت ذهنی درباره ثروت و سریال زندگی در بهشت قسمت 253 که به این مورد اشاره کردید که چقدر معلولیت ذهنی در ایجاد ثروت پایدار در نود و نه درصد مردم جامعه موج میزنه و اگر من با شخصیت درست و باورهای درست ثروت افرین کارم رو با ارزش بدونم و ادامه بدم بدون هیچ مقایسه ای و یا عجله ای و به توانایی هام ایمان داشته باشم ثروت لاجرم میاد و از مسیر لذت بخش و درستی به خواستم میرسم
مرحله سوم:
با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
هر مسیری که بهش هدایت میشم برام موهبتهایی داره با این نگاه که توانایی هام رو بروز بدم و ازش قوانین رو بهتر درک کردم که چقدر با عدالت هست و تا اینجا فکر نکنم تایم و اینترنتم در دانلود اپلیکیشنها هدر رفته و خودم رو سرزنش نکنم واحساس عجز و ناتوانی نکنم و سپاسگزار خداوند باشم که منو در مسیری هدایت کرد که با بهبود دائمی شخصیتم ثروت رو خلق کنم و در مدار احساس خوب و خوشبختی ادامه بدم
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟ این رو یک درس بدونم که میتونم با ادامه دادن در مسیر مورد علاقم و ارزشمند دونستن کارم به ایده های خودم عمل کنم و بهبود دائمی بدم نتیجه گرا و کمال گرا نباشم نتیجه لاجرم از بی نهایت طریق به خاطر شخصیت درستم میاد
مرحله چهارم:
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
به این ایده رسیدم که من برای دریافت ثروت پایدار و دریافت بهترین نعمتها از مسیر درست برم با باورهای درست و توحیدی و احساس خوب ،با ایمان به کارم ادامه بدم و این الگو رو به ذهنم بدم که مثل استاد عمل کنم مسیر درست نتیجه درست و پایدار داره
استاد جانم عااااشقتونم عاشقتم که عاشقمی