ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 9

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2966 روز

    سلام به همه همراهان عزیز

    سوال این قسمت:

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    مرحله اول:

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.

    آخرین اشتباهم برمیگرده به چند روز پیش که همسایه مغازمون اومد آزمون خرید کرد و اتفاقا ما بیشتر از اون مبلغ بهش بدهکار بودیم منم ازشون پول نگرفتم گفتم ما که با شما حساب داریم بعد کم و وجه میکنیم و آقا بشدت از این کار من ناراحت شد که چرا وقتی طرف میخواد پول بده ازش نگرفتی بدهکار بودیم که بودیم چه ربطی داشت تو باید پولش رو می‌گرفتی و کلی داد و بیداد خوب من قبول دارم که بخاطر کم رویی و خجالت از اینکه ما بدهکاریم روم نشد ازش پول بگیریم ولی بنظر خودم خیلی کار وحشتناک و غیر قابل جبران و به فنا بده ای انجام نداده بودم کاملا قابل حل و حل شدنی بود در واقع بنظر من اونقدر که آقا داشت بزرگش میکرد بزرگ نبود.

    مرحله دوم:

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    آیا خودت را سرزنش کردی؛

    آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛

    یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد.

    تقریبا به برکت کار کردن اول روی دوره اعتماد به نفس و سایر دوره های دیگه شما علی الخصوص احساس ارزشمندی دیگه میتونم بگم این قضیه خود سرزنشی خیلی در من کم شده حتی به وضوح دیدم که خیلی مواقع حتی به کلام حواسم هست چیزی رو بخودم نگیرم و خودم رو سرزنش نکنم اصلا و خیلی راحت بگیرم بخودم خیلی با خودم مهربان تر برخورد و رفتار کنم.

    نه من اصلا بخودم سخت نگرفتم اتفاقا گفتم چیزی نشده نه خانی رفته نه خانی اومده اشکال ندارد حالا محمد ناراحت شد از این کارم دفعه بعد دیگه انجامش نمیدم دفعه بعد با نگاهی که من مثل یک کارمند وظیفه دارم پول رو کامل از طرف دریافت کنم برخورد میکنم و اون بدهکاره که بدهکار باشه من نباید نگران این موضوع باشم مشکل خودشه خودش حلش کنه من چرا دردسر برای خودم درست کنم و خیلی راحت این مسأله رو تو ذهنم حلش کردم و تمومش کردم.

    مرحله سوم:

    با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که :

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    موضوعات رو با هم قاطی نکنم اولا با این نگاه که ما بدهکاریم نگاه نکنم نه اون بدهکاره مایی در کار نیست.دوما خودم رو بعنوان کارمند این بیزینس ببینم فکر کنم شخص ثالثی که هیچ ارتباط نزدیکی با صاحب مغازه نداره به همون شکل عمل کنم اینطوری هم کارم رو انجام میدم هم مشتری مداریم رو کردم هم جنسم رو فروختم هم اعصابم سر جاش هست.

    این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    باز شدن یک سری غل و زنجیرهایی که من بیخود و بی‌جهت به خودم بستم و بخاطر اونها یک سری فشارهایی که نباید رو دارم تحمل میکنم الکی و مشخص کردن مرز و محدوده ها و مطابق اونا جلو رفتن که این یه آرامش خوبی برام به همراه داره

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری

    از این زاویه که اولا هیچ مسأله ای نیست که اونقدر بزرگ و غیر قابل حل یا جبران باشه جنایتی رخ نداده یه اشتباه بوده دوما اینها یه فرصتهای خیلی طلایی هست که به رشد من به قدرتمند شدن و توانا شدنم، بالا رفتن توانایی کنترل ذهنم بشدت کمک می‌کنه خیلی خواسته های منو واضح تر می‌کنه تو خیلی از حوزه ها و همه اینها در نهایت یعنی رشد بیشتر.

    مرحله چهارم:

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی.

    مشخص کردن حد و مرزها تو کار اولا برای خودم دوما برای طرف مقابل اگر بعنوان کارمندم همه جاش هستم اگر نه تکلیف اینجا معلوم بشه و کامل همه چیز از همه جدا و مشخص و واضح بشه.

    و اینکه بیشتر روی احساس لیاقت و توانایی ابراز احساسم و گفتن حرفهام کار کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    ستایش گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    در روابطم یک حرفی زدم بعد تازه فکر کردم خوب گفتم اما نمی‌دونم برداشت بدی شد ازش،

    حالا اومدم فکر کردم چطوری بهتر میگفتم و بهتر میشد و سئوال ازشون پرسیدم ،

    به هر حال زیاد رو حرف و فکر اون فرد دیگه من نموندم حال خودمو بد نگه نداشتم ،درسمو‌سعی کردم یاد بگیرم روی لحن بیانم ،

    اما با اشتباه کردن چه حسی گرفتم؟

    خیلی ریختم‌ بهم‌به همه چی نگاهم منفی شد احساس ناتوانی و ضعف شدید تو همه زمینه ها اصلا به من داده شد حس بدی،

    اما با این‌زاویه نگاه کردم حالا اینکه اتفاق افتاده کاری ندارم به اون فرد بیا خودتو بساز که بار دیگه چطوری حرف بزنی و بازگو کنم حرفمو،

    1من شجاعت داشتم مسئولیتشو پذیرفتم و عذر خواهی کردم و در جنگ و دعوا نرفتم ، اینم گوشزد کردم به خودم همه اشتباه دارن اصلا اشتباه مال من ، اون فرد هم اشتباه داره،

    و ازش پرسیدم بگو چی میگفتم بهتر بود؟

    بعد اومدم گفتم تو خلوتم حالا چی باید یاد می‌گرفتم چطوری باید حرفمو میزدم و بعد

    بهتر بود دیگه خودمو رو نظر اون فرد حساس اصلا درگیر نگه ندارم،با خودم خلوت کردم و خواستم خودمو تصحیح کنم تا تواناییم بهتر بشه در روابطم.

    2 بعد از درس گرفتنم رها کردم منفی‌ بافیهای ذهنم رو گفتم خدا منو بخشیده چون دارم هنوز نفس میکشم پس ذهن منفی باف تو چی میگی؟با جدیت دنبال کار دیگه ای میرم دیگه تا تکرار نکنه تو ذهنم.

    3بعد اومدم دنبال ایجاد حس خوب و انتظار خوب از خودم و ایجاد درس جدید و الگوی جدید در ذهنم و حس خوب در خودم و قوت به خودم دادم من میتونم اگر طرز بیانمو لحنمو عوض کنم مطلبو زیباتر برسونم درصورتیکه واقعا هم میخواستم کمک کنم ،

    و اومدم به تواناییهام فکر کردم فمرمو جمعو خور کردم نوشتم من اینهمه توانایی دارم دلیل نمیشه با یک میخ چالش برانگیز ستون من کج بشه درسمو برداشتم ،

    من فکر میکنم این سه مورد خیلی مهم و مهمترین چیزهایی هستن که واقعا باید یاد گرفتشون چون پایه همه چالشهاست،

    و مدام به خودم میگم :

    اینکه خدا با عدالت وهمه تواناییها رو به همه داده فقط من باید دکمه روشن شدنشو و پشتکار و به آسانی و عالی و حس خوب داشتن به خودم و احترام به چیزی که خدا آفریده یعنی خودم بودم گفتم باید یاد بگیرم برای بهتر شدنم،

    بعد اصلا کلا اشتباهات من هم چالشی برای اینکه به من بگه کدوم مسیر درستتره و برا دفعه بعد بهتر و مطمئنتر بشم،

    حالا مثال دیگه :استاد همه ما توانایی لاغر شدن و یادگیری زبان انگلیسی را داریم

    استاد من اومدم در مورد یادگیری زبان روشو عوض کردم عالی شدم دقیقا با تکرار کردن و کوتاه کردنش و آسان دیدنش با حس خوب یقین که خوب میشوم واقعا هم شدم خدارو شکر ،

    و یا همین موضوع لاغری ازخدا کمک خواستم و روشمو عوض کردم و متوجه شدم تغییرات همگی از ذهن ناخودآگاه با حس خوب و تکرار و آگاهی های صحیح آغاز میشه و تا ذهن درست نشه در عملکرد ما تاثیری نمی‌گذاره نه با رژیم نه با ورزش به نیت لاغری تا فرمول ذهنم تغییر نکرد و فرمول لاغری با ذهنم یاد نگرفتم من لاغر نمی‌شدم تا اینکه ذهنمو تغییر دادم و ،

    متوجه شدم اونموقع هست که مرحله آخر که من میتونم تازه انتخاب کنم تازچه نوع مواد غذایی بخورم و بعدا بتونم فقط در یک وعده بخورم اونم بدون مصرف هیچ قندی.

    انقدر حس خوب گرفتم خدا می‌دونه چقدر مونده تا بهتر و عالی تر بشم دقیقا مثل شما در روش دوره قانون سلامتیتون، اما همین الآنم استاد خیلی راضیم از پیشرفتم‌در این روشه:اصول یادگیری اول لاغری با ذهن و این روش یادگیری ذهنی قانون کلی شد برای رسیدن به آزادی هام هدفهام و پیشرفتهای دیگه زندگیم.

    استاد ممنونم و خدایا بینهایت بار شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1573 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    بهبه بهبه چه مجموعه فایلایی داره آماده میشه تشکرتشکرتشکر

    فایلوزدم دان شد ولی هنوزنگاه نکردم اول بیام سوال روجواب بدم

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    جواب:

    «اتفاقا دیشب یه اشتباهی مرتکب شدم راجب بچه هام ک توکامنتامم گفتم این پاشنه آشیلوداشتم وتقریبا روبه بهبود بوده ینی 80درصد اوکیش کردم اینکه وقتی بچه هام همدیگروبزنن یااذیت کنن اونموقع قاطی میکردم وتنبیه فیزیکی هم بود ولی ب لطف آموزشاتون موفق شدم نگاهموتغییربدم ودیگ واکنش گرانباشم به این مسئله یاکمترباشه درحده یه صحبت آروم باهاشون

    خب دیشب دخترم 5سالشه سره گوشی باپسرم ک 3سالشه دعواش شد سرشوهول داد چون کناردیواربود خوردتودیوارالبته گوشیم ماله دخترم بود خلاصه منم ک یکم حسم خوب نبود همون لحظه واکنش نشون دادم ودخترموتنبیه کردم دقیقا همون لحظه ذهنم اومدشروع به نجواکنه منم شروع کردم به حرف زدن حالا چیزایی ک به خودم گفتم((منم آدمم اشتباه میکنم مهم اینه ازشون درس بگیرم تادیگ تکرارش نکنم وخداروشکرنسبت به قبل خیلی خیلی بهترشدم واشکال نداره من میدونم ک هیچکس به هیچکس ظلم نمیکنه وهرکس هراتفاقی براش پیش بیادبخاطر باوراخودشه فرکانسشه ومن نباید دخالت کنم وایشالا دفعات بعدی پیش نیادولی اگرم شد واکنش نشون نمیدم))واجازه ندادم ذهن بهم احساس گناه بده وحالمم خیلی خوب بود تاوقت خواب بدون هیچ احساس گناهی

    برم فایلوببینم بیام………….

    خداروشکربخاطراین فایل زیبا وپرازآگاهی وانگیزشی ک ماتوانایی انجام هرکاری روداریم هرکاری

    مرحله اول:

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.

    ((خب پاسخ این قسمتوک دربالا دادم بریم مرحله بعد))

    مرحله دوم:

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    ((دراین مورد هم ک گفتم خداروشکر به هیچ عنوان خودموسرزنش نکردم برعکس پذیرفتم ک انسانم واشتباه میکنم و جای پیشرفت دارم ))

    مرحله سوم:

    با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    ((درسی ک گرفتم این بودک بیشترروباور کسی ب کسی ظلم نمیکنه و باوراینکه هرکس داره نتیجه فرکانساشومیبینه کارکنم و رویه واکنش گرابودنم بیشترکارکنم و کمتر دلسوزی کنم ک درواقع ازهمون باورای خراب بالا میاد))

    این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    ((خب اگربتونم واکنش گرابودنم روبهبودبدم دربرابر تمام مسائل میتونم کنترل ذهن داشته باشم ودر داشتن احساس خوب وماندگاری این احساس ونتایج خوب خیلی تاثییر داره))

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    ((ازینکه تعداد تکرارش کمترشده وشدتش نشون میده چقدربهترشدم وبهم انگیزه میده ک بیشتر روش کارکنم ومن توانایی تغییر درهرجنبه اززندگیم رودارم))

    مرحله چهارم:

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟

    ((ازونجاک واکنش گرابودن جزئی ازشخصیتمون شده وهمینطور مسئله ظلم و دلسوزی من اولین چیزی که باید انجام بدم اینه که اصن درون لحظه اونجاحضورنداشته باشم واعراض کنم توجهموبذارم یه جای دیگ خودمو سرگرم کنم باچیزدیگ وبعد هم شروع کنم به تکرارباورای مثبت ک کسی ب کسی ظلم نمیکنه هرکس نتیجه فرکانس هاش رومیگیره

    وهمینطورآیه««مَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ»»این خیلی به من کمک کرده درین زمینه همینطوربعدازینکه ذهن نجواش کم شد دیگ شروع کنم ب توجه ب نکات مثبتشون رفتارای خوبشون باهم رویادم بیارم تااون رفتارم دیگ تکرارنشه))

    عاشقتونم

    درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام به استاد بی نظیرم

    سوال:به اشتباهی که اخیرا انجام دادی فکر کن .در ان زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی ؟

    اشتباهی که اخیرا انجام دادم در کارم بود و اینکه چک های سنگین و پشت سر هم داده بودم و گلیمم و بیشتر از پام برداشته بودم و کلی استرس و نگرانی داشتم و میخواستم مغازه ام و پر کنم و نمیدونستم توی چه دامی می افتم خداراشکر با کمک اموزش های استاد تونستم خودم را کنترل کنم و بشینم فکر کنم با چندین نفر مشورت کردم همه باورها اشتباه که بدون چک نمیتونی کار کنی و چه جوری می تونی مغازه ات و پر کنی و من اولش یکم فکر کردم ایا من باید شغلم و عوض کنم ایا من بلد نبودم ایا ایا و هزار تا فکر ولی اینکه خودمو سرزنش کنم اصلا و ابدا فق می گفتم کجای کارم اشتباه کجا را باید اصلاح کنم من می تونم و اینو هی به خودم تکرار و تکرار میکردم زینب تو میتونی

    تا اینکه با کمک 12 قدم و هدایت خداوند مهربونم به قدمها من تونستم اشتباهاتم و در بیارم و اینکه تو بیزینست زینب تو بی نظیری تو اخلاقت با مشتری عالی صبوریت عالی و خیلی چیزها و گفتم من ادامه میدم و موفق میشم با اینکه خیلی ها حتی از نزدیکام گفتند ولی من فقط دنبال نشانه های خداوند بودم و به من گفت زینب این راهت و ادامه بده و من کمکت میکنم خداراشکر سربلند بیرون اومدم و الان 22 بهمن اخرین چکمه و بین چکها هم رفتم برا یمغزه ام کم و کسری که داشتم و نقد خریدم و نقد نقد فروختم و چه حالی هم داد بدون استرس و عالی

    و این شد برایم درس من از این مغازه درسها گرفتم درسهای زیادی و میدونم اگه اینها نبودند من همون روال قدیم را طی می کردم با استرس و نگرانی من با اینکه تحت فشار شدید بودم ولی همش دنبال راهی بودم و با خدا خیلی حرف میزدم و میگفتم خدایا منو راهنمایی کن برام نشانه بفرست

    استاد من پذیرفتم و قبول کردم که اشتباه کردم و با قبول کردن اشتباهم به فکر راه حل بیفتم این اشتباهات که منو بزرگ کرده و الان فهمیدم چکار باید بکنم و چه جور مغازه ام را توسعه بدم و با کمک خدای مهربونم و تغییر باورهام میتونم پیشرفت کنم .من اشتباه را میکردم تا درس میگرفتم .

    توانایی های من عالی ولی فقط بایدببینم چکار کنم تا بتونم پیشرفت کنم من بی نظیرم و مغزی دارم که هر چقد ازش کار بکشم بیشتر به من ایده میده .

    اگر باز هم اشتباهی هم بکنم باز ادامه میدم و این اشتباهات اومدن منو به پیشرفت برسونن

    خدا منو به بهترین مسیرها هدایت میکنه

    من به خدا و عدالتش ایمان دارم .

    خدایا ممنونتم .

    استاد از شما متشکرم که برای ما وقت میزارید سپاس

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    رضا احمدخانی گفته:
    مدت عضویت: 1580 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد گلم عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربان

    سوال اول : چه اشتباهی اخیرا داشتی و با ذکر جزییات آن را توضیح بده

    خب من اگه بخوام راجع به این موضوع صحبت کنم چند ماه پیش من از یک دختری از اقوام دور خواستگاری کردم

    دختری که به من معرفی و پیشنهاد شده بود ابتدای امر همه چیز خوب پیش رفت و ما هر روز که با هم آشنا می‌شدیم بیشتر به هم علاقه مند می‌شدیم و حتی کار به جایی رسید که این دختر خانم به من جواب مثبت داد در حالی که دو هفته هم از شروع رابطه نمی‌گذشت

    یعنی در واقع اینجوری بود که به من تلفن زد و گفت که رضا من تصمیمم را گرفتم و چون خانواده هم اصرار دارند که نتیجه مشخص بشه من می‌خوام تکلیف رو مشخص کنم و بهت جواب مثبت بدم

    به من گفت تو نظرت چیه و من هم گفتم جوابم قطعا مثبت هست و من تو رو پسندیدم

    اما من بلافاصله بهش گفتم عجله نکن برای اینکه از تصمیمی که گرفتید پشیمون نشی باز هم یه خورده بیشتر به خودت زمان بده و بیشتر من رو بشناس

    این حرف رو که زدم گفت چرا تو دل من خالی میکنی

    گفتم من منظوری ندارم و من در واقع از روی صداقت این حرف رو زدم

    این حرف به نظر من اولین اشتباه من بود چرا که وقتی تو دختری را که میخوای و اون هم قبول کرده چرا دیگه این پیشنهاد را میدی و کار رو خراب میکنی

    این گذشت و قرار شد بیشتر با خلق و خوی هم آشنا بشیم اما من همواره تصمیمم را گرفته بودم و دیدگاه مثبتی نسبت به این دختر خانم داشتم ولی ایشون همچنان مردد بود

    ایشون به من پیشنهاد داد که در رفت و آمدهای فامیلی من هم می‌خوام حضور پیدا کنم و من هم قبول کردم

    یه شب پسر خاله من همه خاندان را به صرف شام در محیط بیرون که اون موقع تابستان بود دعوت کرد

    خب من و اون دختر خانم هم قبول کردیم و اون شب با هم به اتفاق در اون محفل گرم فامیلی حضور پیدا کردیم و اون شب من اینقدر خوشحال بودم که خیلی شوخی میکردم و مرتب خنده های بلند میکردم و قهقهه میزدم

    خلاصه اون شب تموم شد و فردای اون شب دختر خانم به من گفت من یه آدمی هستم که خیلی از هر نوع شوخی خوشم نمیاد و اگه کسی هم میخواد بخنده بایستی با متانت باشه

    و اینجابود که من به اشتباه خودم پی بردم و فهمیدم اون شب زیاده روی کردم و من بایستی یه خورده سنگین و رنگین تر می‌بودم

    موضوع دیگه تیپ اون دختر بود و من بهش گفتم تیپت رو نمی‌پسندم و این موضوع اون رو خیلی ناراحت کرد اگر چه در ظاهر پذیرفت ولی بعدش عنوان کرد که من تیپ خودم رو میپسندم

    و این اشتباه دیگه من بود که باعث شد با یه حرف اون موضع بگیره

    خلاصه همین اتفاقات باعث شد اون بدبین بشه و کلا نظرش عوض بشه و با یه روانشناس بخواد مشورت کنه

    به من گفت من می‌خوام با یه روانشناس مشورت کنم منم قبول کردم و گفتم تو برو هر چی گفت تو دیگه نظر واقعی و نهایی ات رو اعلام کن و اون رفت یک نفری با روانشناس

    طی یک جلسه انفرادی تصمیمش رو اعلام کرد

    و گفت جواب من منفی هست

    و همه چیز تموم شد و من با دست خودم همه چیز رو خراب کردم

    سوال دوم :

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2403 روز

    سلام به همگی

    هین الان فایل سوم این مجموعه را گوش داد. می دانم که اگر کامنت نوشتن را برای بعد بگذارم، به یقین نمی‌نویسم؛ پس از توی آشپزخانه بیرون آمدم و نشستم پشت سیستم تا با بزرگ‌ترین چالش زندگی‌م یعنی کمالگرایی روبه‌رو بشم. داشتم به خودم می‌گفتم: تو هنوز قایل قبلی رو گوش ندادی. اول اون رو گوش بدهُ کامنت بذارُ تمرینش رو انجام بده و بعد بیا سراغ این یکی، متوجه شدم که همین موضوع، یعنی کمالگرایی و انجام کارها به بهترین نحو، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های منه که در بسیاری از موارد منجر به اهمال‌کاری می‌شه و من تصمیم قطعی گررفتم که از این به لعد آنچه را به ذهنم می‌رسد، آنا انجام بدم. پس این می‌شه شناخت بزرگ‌ترین چالش و انجام فوری کارها برای مبارزه با این چالش، تصمیمیه که الان به ذهنم می‌رسه و چون اینجا و در جمع آن را اعلام می‌کنم معمولا وجدانم اجازه نمی‌ده خیلی به تصمیم بی‌توجه باشم.

    اما استادان عزیز و دوستان گلم،

    امروز می‌خوام از خودم تعریف کنم. چند نمونه چالشی که داشتم و نحوه برخوردم با آن‌ها رو بیان می‌کنم.

    1. چالش در مهارت مربوط به کار

    دوستانی که با من همراه هستند می‌دونن که من ویراستارم. در چند نوبت گذشته، کارهام رو که تحویل دادم، بعد از بررسی سرویراستار، ایراداتی از کار من گرفته شد که برخی از آن‌ها درست و برخی دیگر کاملا سلیقه‌ای بود که من قبول نداشتم؛ به هر جهت بیان ایرادات من در وهله اول من رو خیلی دلسرد کرد. دنبال انواع بهانه‌ها می‌گشتم؛ «با این پولی که می‌دن، همین هم زیادیه!» «همه این غلط‌ها تو کار خودشون هم هست» «حواسشون نیست که ما چی رو تبدیل به چی می‌کنیم» و قس علی هذا بهانه بود که می‌گرفتم. چند دفعه اول هم که همه‌ش به خودم می‌گفتم: آخخخخ این دوره تموم بشه، دیگه این کار رو نمی‌گیرم. ایشاالله تا سال دیگه بیرون از اداره کارم گرفته و دیگه نیاز به مجلات ندارم و … .

    بعد نشستم با خودم فکر کردم. دیدم سرویراستار بهترین رفیق منه. رابطه‌ای فراتر از همکار داریم. مهارتش هم از من بیشتره؛ چون بیست ساله که داره این کار رو انجام می‌ده. پس از روی بدخواهی که این کار رو نمی‌کنه. خدا یه کارگاه رایگان برای من ایجاد کرده که لابه‌لای کارم ایراداتم رو ببینه و به من بگه. ضمن اینکه خودم می‌دونم که چقدر توی این کار من قوی هستم. من بسیار محتوا رو خوب درک می‌کنم. قلم بسیار خوبی دارم و در بسیای از موارد به جای ویرایش، سردبیری می‌کنم (البته اجازه این کار رو دارم). داشتن چند غلط هم که امری طبیعیه. خلاصه که همین حرف‌ها باعث شد حسم به این کار بد نشه و کم‌کم به نکاتی هم که اشاره شده بود، بیشتر توجه می‌کردم. شماره قبل که کار رو تحویل دادم، سرویراستارمون گفت: این شماره فوق‌العاده بود. ضمن اینکه گفت: نکاتی که من بهت می‌گم، این‌قدر تخصصی و ریز هستن که هیچ‌کس جز ویراستار متوجه نمی‌شه. چون کار تو خیلی عالیه، من متوجه اون نکات خیلی تخصصی می‌شم. من بارها دفعات اول می‌خواستم جا بزنم و می‌گفتم من حوصله کاری که کسی بخواد بررسی‌ش کنه ندارم؛ اما وقتی نگاهم رو عوض کردم و دیدم که من نه‌ تنها نباید ناراحت بشم؛ بلکه باید بفهمم که این یک دوره آموزشیه که اگه خودم می‌خواستم برم دنبالش باید حتما پول پرداخت می‌کردم. چنان‌که می‌‌خواستم هم یک دوره کارورزی برم تا مهارتم افزایش پیدا کنه.

    2. چالش حضور در جمع

    یکی دیگه از بزرگ‌ترین چالش‌های من همین اختلال حضور در جمعه. اصلا نه از چیزی خجالت می‌کشم، نه می‌ترسم، نه نگرانم. توی یک جمعی که شاید بارها رفتم، به یک‌باره نفسم به شماره می‌افته و ضربان قلبم چنان بالا می‌ره که دیگه به سختی صحبت می‌کنم.

    خب، این رو داشته باشید تا داستان کلاس رفتنم رو هم براتون بگم. یک مدته که خواستم مهارتم رو توی نویسندگی در یک شاخه خاص (داستان‌نویسی) تقویت کنم. رفتم کلاس آنلاین شرکت کردم. کلاس فوق‌العاده‌ایه. بچه‌های بی‌نظیری داره. اصلا کلاس پر از انرژی و مهره. استادش هم خیلی عالیه. خود استاد این دوره اذعان می‌کنه که تا به حال چنین گروهی نداشته و خود این یعنی ارتعاش من بالاست و با بهترین‌ها هم‌کلاس می‌شم. یه نکته دیگه هم اینکه من توی اون کلاس تقریبا جزو بهترین‌ها از لحاظ نوشتار هستم. یعنی چون ویراستارم و با ساختار متن آشنام، طبیعتا کارهام خوب از آب در میاد. البته همه دوستام خیلی قشنگ می‌نویسن؛ اما خب، به من خیلی لطف دارن و مهر می‌ورزن و ابراز علاقه به نوشته‌هام می‌کنن. قصدم از گفتن این حرف‌ها اینه که در اون کلاس با کمبود اعتماد به نفس روبه‌رو نیستم؛ برعکس خیلی هم احساس موفقیت می‌کنم. حالا مشکلم چیه؟ مشکلم اینه که وقتی می‌خوام داستانم رو بخونم، از شدت تپش قلب نفسم تنگ می‌شه و هر بار خیلی اذیت می‌شم که داستان رو بخونم. اما من اجازه ندادم حتی یک لحظه این موضوع آزارم بده. نحوه برخوردم چه جوری بود؟ اول از همه به خودم گفتم: باشه این مشکل رو دارم؛ اما هزارتا هم نکته مثبت دارم. از جمله اینکه من خیلی خوب می‌نویسم. کارهام جزو کارهای برگزیده کلاس می‌شه. حالاآخرش اینه که بچه‌ها و استاد تو دلشون می‌گن: این ترسیده (در حالی که نمی‌ترسم. این یه اختلاله که باید در پی درمانش باشم حالا یا ذهنی یا جسمی) وقتی خوب با این موضوع کنار اومدم و وقتی توی ذهنم خودم و موفقیت‌هام رو بلد کردم، دیگه این موضوع اذیتم نکرد و به راحتی باهاش کنار اومدم. دیروز که استاد گفت خانم نظام‌الدینی، شما اولین نفر داستانت رو بخون، می‌خواستم بهانه بیارم و بگم استاد اگه می‌شه یکی دیگه بخونه تا من متنم رو بالا بیارم؛ اما با خودم مبارزه کردم و با اعتماد کامل داستانم رو خوندم. باز هم نفسم بند اومد؛ اما داستانم هم داستان برگزیده شد که قرار شد استاد برای یکی از دوستانش ارسال کند.

    استادجان، یه نکته دیگه هم هست. از وقتی دوره عزت نفس رو گذروندم و دیگه به هیج عنوان خودم رو سرزنش نمی‌کنم و نکات مثبت خودم رو می‌بینم، الان که داشتم فایل رو گوش می‌دادم و می‌خواستم به سؤالات پاسخ بدم، دیدم اصلا چیزی به‌عنوان مشکل توی ذهنم نمی‌آد.. چیزی که چالش بزرگی باشه و من رو به زانو در بیاره. چون هیچ چیز رو برای خودم خیلی بزرگ نکردم.

    اونچه می‌خوام الان باهاش روبه‌رو بشم، بالابردن مدار مالی‌م هست. وسوسه‌هایی بهم می‌شه که بیا و استارت‌آپ آشپزی به همون شکلی که تو ذهنت هست رو انجام بده. خیلی هم به نظرم می‌رسه که این یه الهام واضحه و اصلا هم ترسی برای روبه‌شدن باهاش ندارم؛ اما اونچه تا اینجا آموختم با این الهام جور در نمی‌آد. من می‌دونم توی اون کار موفق می‌شم. تردید ندارم. دائم هم شیطان ذهن بهم می‌گه کی با کار فرهنگی پولدار شده که تو می‌خوای بشی؟! اما خب، اگه بخوام طبق چیزی که تا حالا از استاد یاد گرفتم جلو برم، اولین سؤالم اینه: تو اگه یه آشپز موفق بشی، خوشحالی یا اگه یه داستان عالی بنویسی؟ جواب به این سؤاله که نمی‌گذاره مسیر کاری‌م رو عوض کنم و باید خودم رو موظف کنم که غیر از بالابردن مهارتم در این مسیر، باورهای ثروت‌آفرینم رو هم تقویت کنم. (نمی‌دونم چرا این قسمت آخر رو نوشتم. خودش اومد.)

    در پناه دستان قدرتمند تنها پادشاه جهان باشید!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    الهه امینی گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    سلام به پیامبر زمان استاد عباس منش عزیز و خانم استاد شایسته بانوی گرامی

    سوال قسمت اول

    آرام گرفتم…

    استاد عزیزم اصلاً از وقتی من با شما و آموزش‌های شما آشنا شدم به مرور آرام گرفتم هر وقت اشتباهی می‌کنم دیگه هول نمی‌شم استپ می‌کنم ببینم چی شده قبلاً اشتباه پشت اشتباه می‌کردم آروم نمی‌گرفتم فقط می‌خواستم آشغالا رو بکنم زیر مبل جلوی چشمم نباشه اگه چندین بار تکرار شده باشه می‌فهمم داره یه چیزی میگه که البته بازم از فایل‌های الگوهای تکراری ازتون بسیار بسیار سپاسگزارم سعی می‌کنم اون اشتباه رو بفهمم و حتی اگر همون زمان به نتیجه‌ای هم نرسم با دید الخیر فی ماوقع بهش نگاه می‌کنم و کلاً خلاصه مطلب آروم شدم و البته باز هم جای کار دارم…

    تمرین…

    زمانی مشغول به تماشای این فایل هستم که برنجو سبزی،سبزی پلو رو گذاشتم روی گاز چه همزمانی جالبی!!!

    یاد خاطره‌ای افتادم که حدود 20سال پیش اتفاق افتاد

    قرار بود من برای نهار که مهمان هم داشتیم و اون روز فقط من صبح وقتم آزاد بود سبزی پلو ماهی بپزم که از قضا اون روز برنج شفته شد نگاهی به ساعت انداختم حدود ساعت 12 بود یه نگاه به برنج انداختم که شفته بود و خودم که به هم ریخته بودم سریع قابلمه برنج رو خالی کردم کیسه زباله لباس پوشیدم رفتم کیسه رو انداختم سطل آشغالی و تا دو تا خیابون دورتر رفتم سبزی تهیه کنم خدا را شکر سبزی خرد شده آماده خریدم و مجدداً برگشتم و مشغول پختن شدم و هنوز هم از راه کسی نرسیده بود خلاصه شروع به پخت و پز کردم دوباره برنج رو دم گذاشتم با توجه به تجربه‌ای که از خرابکاری دفع قبل داشتم برنج رو زودتر آبکش کردم خلاصه همه چیز تر و تمیز و مرتب آماده شد و به طرز عجیبی همه حدود ساعت 3 رسیدن و هیچ کس چیزی از ماجرا متوجه نشد اما بعدها من یه درس بزرگی گرفتم که چرا انقدر خودمو تحت فشار قرار دادم خب یه روز برنج شفته می‌خوردیم واقعا اتفاق خاصی نمی‌افتاد اما اون زمان من شخصیت الانم رو نداشتم که حرف مردم برام مهم نباشه هیچ وقت استرس اون روز از یادم نرفت وقتی که دعا دعا می‌کردم که سبزی خرد شده آماده بتونم پیدا کنم چون غذا رو هم قبلش ریخته بودم دور و حتی همون برنج شفته هم نبود

    من مسئولیت پذیر بودم که قبول کردم غذا آماده کنم اما به دلیل کم تجربهگی در آشپزی خرابکاری کردم اشتباهم رو نمیتونستم بپذیرم و تحمل انتقاد دیگران رو نداشتم به همین دلیل ترجیح دادم اون همه استرس رو به جون بخرم تا مجدد غذا بپزم یادش بخیر

    ،بارها و بارها این اتفاق به شیوه‌های مختلف افتاد تا با شما آشنا شدم و متوجه گره‌های کور شدم که چقدر حرف دیگران و نظر دیگران برام مهم بود محتاج تایید دیگران بودم (چقدر این عمر زود گذشت)

    استاد جان ازتون خیلی ممنونم که شیوه در آرامش زندگی کردن رو به من آموختید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    سلام و عرض عشق به همگی

    قسمت اول

    به اشتباهی که جدیدا کردی فکر کن و ببین چه برخوردی در مقابل اون اشتباه داشتی و چطوری با خودت در مورد اون صحبت کردی؟

    *اشتباه اول: توی نوشتن فایل مربوط به پایان نامم یه قسمت رو اشتباه نوشته بودم که توی جلسه دفاع داورها بهم ایراد گرفتن.

    *احساس من: اگه این اشتباه برای قبلا بود، من خیلی خودم رو سرزنش می کردم و احساس پوچی و به درد نخور بودن داشتم. اما با استفاده از آموزش های استاد خیلی راحت باهاش کنار اومدم. اصلا برام مهم نبود که داورها ایراد گرفتن! خیلی راحت جوابشونو دادم و گفتم من قبول دارم این قسمت باید اصلاح بشه. خودم هم خیلی تعجب کردم که چقدر خونسرد برخورد کردم در صورتی که من این طور نبودم. من قبلا خیلی وقت صرف می کردم که یه فایل کامل و بدون نقص آماده کنم و حتی اگه کوچکترین ایرادی به کارم گرفته میشد یا حتی اون جوری که دوست داشتم از کارم تعریف نمیشد من به شدت خودم رو سرزنش می کردم کلا دیگه ناامید می شدم و خیلی ناراحت میشدم خیلی اعتماد به نفسم رو از دست می دادم و خودم رو کم میدیدم. این از کمال گرایی خیلی زیاد من بود. هنوزم کمال گرایی در وجودم هست. اما خیلی دارم روش کار می کنم. همش به خودم میگم که مهم اینه تو کارت رو انجام بدی متوقف نمونی هیچ کاری بدون نقص نیست هر کاری میتونه بهتر و بهتر بشه. اگر کسی نقص کار من رو بهم بگه خیلی هم خوبه من متوجه میشم و درستش می کنم. داورها با شخصیت من که مشکلی ندارن فقط دارن کارم رو نقد می کنن و این باعث پیشرفت پایان نامه من میشه. خیلی با خودم این حرفا رو تکرار می کردم و می کنم تا بیشتر به فکر ارائه کارم باشم به جای اینکه بشینم و مثلا به کمال برسونمش. حتی اگه سالها وقت بذارم به کمال نمیرسه اصلا تا وقتی که یه کار دیده نشه و نقد نشه بهتر نمیشه. این باعث شده که کمتر از اشتباه کردن در این مورد بترسم.

    *اشتباه دوم: اشتباه در برخورد یا صحبت با خانوادم

    احساس من: اگه اشتباهم به صورتی باشه که باعث ناراحتی یکی از اعضای خانوادم بشه، به شدددددت خودم رو توبیخ می کنم. مثلا حتی یه حرف ساده یا حتی همسو نبودن نظرم با خانوادم باعث میشه که خودم رو سرزنش کنم و احساس گناه داشته باشم. البته این مورد هم خیلی بهتر شده توی وجودم اما هنوزم احساس گناه در این مورد برام وجود داره و گاهی اوقات احساس می کنم داره من رو فلج میکنه. خیلی توی ذهنم خودم رو تنبیه می کنم و خودم رو بی ارزش میبینم که چطوری تونستی این حرفو بزنی و دل عزیزت رو بشکنی؟؟؟ چطوری تونستی این اشتباهو بکنی و باعث ناراحتی بشی؟؟؟

    قسمت بعد تغییر نگاه در مورد اشتباهاتم

    تغییر نگاه به اشتباه در موارد درسی:

    هیچ کسی در ابتدا کامل نبوده و کارش عالی نبوده. استاد های من هم در ابتدا کلی اشتباه داشتن. اصلا طبیعیه که من یه قسمتهایی در پایان نامم رو اشتباه کنم. اما با ارائه دادن کارم و تصحیح چندباره، کارم خوب میشه. اگه من از این بترسم که کسی به کارم نقد کنه و به خاطر این کارم رو به تعویق بندازم که بخوام کارم بی نقص باشه، فقط زمانم رو هدر دادم و روش بهبود کار این نیست. باید ارائه بشه دیده بشه و نقد بشه و طی این روند کار من بهبود پیدا میکنه. قرارم نیست کسی منو مسخره کنه یا منو بی سواد ببینه اگه اشتباه کنم. هیچ کس اینطوری در مورد من فکر نمیکنه و اصلا نظر دیگران مهم نیست، مهم اینه که خودم کیفیت کارم رو بدونم و ازش نتیجه بگیرم. من باید این رو یه فرصت ببینم تا بتونم از نظرات اساتید با تجربه استفاده کنم و کارم رو درست پیش ببرم. باید نقد های اساتید رو مثل گنج ارزشمند ببینم و مشتاقانه ازش استقبال کنم.

    تغییر نگاه به اشتباه در روابط با خانوادم

    اشتباه کردن اشکالی نداره. من که از عمد نمیخوام خونوادم رو ناراحت کنم. اگرم حرفی میزنم یا رفتاری داشتم با قصد بدی نبوده. من باید خودم رو ببخشم مثل وقتی که خونوادم رو میبخشم. مثلا وقتی که خونوادم یه حرفی میزنن یا یه کاری میکنن که من یه کوچولو ناراحت میشم من سریع میبخشمشون و میگم عمدی که نبوده، ایرادی نداره، حالا که چیزی نشده یا همش سعی میکنم وضعیت اون فرد رو درک کنم و به خودم بگم منظورش چیز دیگه است یا خوبیه منو میخواد. مطمئنا اونا هم همین فکر رو راجع به من دارن و لازم نیست من اینقد خودم رو سرزنش کنم اونا هم منو میبخشن.

    *قسمت بعدی چطور از درس هایی که از اشتباهم گرفتم در عمل استفاده کنم:

    *اشتباه در موارد درسی:

    من باید هر چی که بلدم رو بنویسم و زودتر در اختیار اساتیدم قرار بدم. بعد با استفاده از نظرات اون ها بازم تغییرات رو اعمال می کنم و کارم بهتر و بهتر میشه. من باید بیشتر از استادام نظر و راهنمایی بخوام و استفاده کنم.

    *اشتباه در موارد ارتباط با خانواده:

    باید کمتر سعی کنم که خانوادم رو کنترل یا حمایت کنم. خدای من خدای خونوادمم هست و همراه و حامی اونهاست. دلسوزی زیاد از حد نکنم. من نمی تونم به کسی کمک کنم یا به کسی آسیب بزنم. قبل از حرف زدن بیشتر فکر کنم. قبل از یه رفتار فکر کنم ببینم دلیل رفتارم چیه و از کجا داره سرچشمه میگیره.

    سپاسگزارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استاد خوشتیپ خودم

    سلام همکلاسی های خوبم در این دانشگاه بینظیرِ خودشناسی

    استاد عزیزم تشکر میکنم از شما برای اینکه با گذاشتن این فایل ها من متوجه بازی های ذهنیم شدم

    من همیشه فکر میکردم ک من اصلا به قانون عمل نمیکنم

    و نتایج هم ک میومد به احساس عدم لیاقت اون نتیجه رو به زجر تبدیل میکردم برای خودم

    واقعن سپاسگزار خداوند هستپ ک به این مدار درک از اموزه های شما و این قدر شناخت نسبت به خودم و ذهن عزیزم رسیدم

    .

    1 اخیری ترین اشتباهی ک کردم چی بود؟

    *صبح اومدم دیدم صاحب ارایشگاه همه سالن رو ریخته بیرون داره تمیز کاری میکنه بعد از سلام و احوال پرسی گفت اون صندلی رو یکی گذاشته جلو بخاری آبش کرده

    دیدم وایی راست میگه قشنگ آب شده صندلی

    بعد هیچی نگفتم به ایشون

    تو ذهنم گفتم من همیشه کنار بخاری میشینم پس الان آب شدن این صندلی تقصیر منه

    گفتم اشکالی نداره اشتباه کردم ازین به بعد هواسم رو بیشتر جمع میکنم

    خلاصه چندتا مشتری اومد و رفت و ….

    بعد جلوی مشتری گفتم اون صندلی رو من آب کردم

    گفت اع و خندید و هیچی نگفت

    گفتم اره من همیشه میشینم کنار بخاری

    بعد هیچی نگفت و رفت

    #درسی ک برام داشت صداقتم بود

    من بدون ترس از بقیه و پذیرفتن اشتباهم به خودم گفتم هیچ اشکالی نداره

    و با شجاعت به همکارمم گفتم

    .

    چون اخیرا افتادم رو دوره عزت نفس حتی بزرگترین اشتباهاتمم میبخشم براحتی

    میگم فدای سرم اشتباه کردم دفعه بعد بهتر عمل میکنم

    .

    همین پریشب شلوار لی خوشگلم ک 1 ماهه خریدم رو چون خیس بود گذاشته بودم رو بخاری ک خشک بشه بعد مامانم برداشت اورد نشونم داد قشنگ سوخته بود و زرد شده بود

    اولش خیلی ناراحت شدم

    گفتم خدایا من این و تازه خریده بودم خیلی دوستش داشتم

    مامانمم شروع کرد به سرزنش کردنم

    من سکوت کرده بودم و یهو به خودم گفتم

    اگه سوخته فدای سرت

    مگه خدا نبود ک این شوار رو برات خرید صدتا دیگم میخره برات

    گفتم اتفاقن این انگیزه ای هست برای من ک بشینم رو باورهام کار کنم تا درامدم اینقدر بالا بره ک بتونم صدتا ازین شلوارا داشته باشم

    به مامانم گفتم لازم نکرده با من دعوا کنی ی شلوار بود فدای سرم

    بعد دیدم مامانمم ساکت شد

    درسش هم این بود برام ک

    تا وقتی خودت خودت و سرزنش میکنی و به خودت فش میدی بقیه هم همین کار رو با تو میکنن

    من صبور بودن رو از این اشتباهاتم یاد میگیرم

    و انصافن وقتی صبوری میکنی و با ی نفس عمیق خودت رو آروم میکنی میبینی ک اینقدرام ک فکرشو میکردی وحشتناک نبوده!

    اگه زرنگ باشی میتونی ریزترین درسهاش رو گلچین کنی و بقیه موارد رو ول کنی بره

    .

    ی اشتباه دیگه هم داشتم که این خیلی برام درس داشت

    چند روز پیش دوتا اقای بسیار محترم ک معلم بودن رو دیدم و اشنا بودیم و شروع کردیم به حرف زدن

    من بسیار زیاد محترم و با شخصیت حرف زدم

    یکی از اون معلم ها ک سن بالاتر از اونیکی بود سوالاتی از من میپرسید ک من خیلی متوجه منظورشون نشدم و سعی کردم مودبانه برداشتی ک دارم رو بگم

    گویا اون اقا اصلا منظورشون اون چیزی ک من میگفتم نبود

    بعد قشنگ ی تیکه خوشگل هم بمن انداخت ک قشنگ خودم فهمیدم منظورش رو

    بعد پیاده شدم

    ذهنم داشت بشدت زور میزد ک بگه تو خنگی تو نفهمی تو هیچی حالیت نیس سوتی دادی ابروت رفت و…

    کلی نجواهایی ک داشتن آب و تاب میدادن به قضیه

    من همش یاد تیکش میوفتادم و میخندیدم

    بعد یکم فکر کردم به گذشته و به الانم

    من درگذشته دختر بسیار بی تربیت و بی شخصیتی بودم

    یعنی تمام حرفام فش بود به معنای صمیمیت هیچ احترامی بین من و فردی ک باهاش صحبت میکنم نبود

    اما امروز من شدم دختری ک حتی 1هزارم اون حرفارو یادم نمیاد

    همه حرفام شده جملاتی ک مثبت هستن احترام میزارن به افراد احساس محم بودن به افراد میدم

    و …..

    اخه اون زمان کجا انسانهای درست و حسابی سر راه من میومد ک باهام حرف بزنه؟

    این خودش ی پئن مثبته

    با این تفکر تونستم جلوی افکار منفیم رو بگیرم

    و به خودم افتخار کنم ک چقدر دختر باتربیت و بینظیری هستم و هربار تو ارتباطاتم ی مشکلی میبینم و متوجه اشتباهم میشم سعی مکنم سریه بعد حتما جبرانش کنم و درست کنم اون رفتارم رو

    .

    واقعن مسیر خودشناسی و بهبود ی مسیر تموم نشدنیه

    ی راهیه ک انتها نداره

    من ی وقتایی میشه ک ذهنم میگه به فلان خاسته نرسیدی نمیرسی و ……

    میگم بیخیال اون

    امروز چه پیشرفتی داشتم؟

    میشینم فکر میکنم میگم همین پیشرفت امروزم عالیه

    هرروز ی ذره پیشرفت

    هرروز ی قدم

    و این شده ک من هرروز ی قدم ی قدم الان صدها قدم پیشرفت کردم و حتی خودم متوجهش نیستم

    وقتی به عقب نگاه میکنم میفهمم

    خدارو صد هزار مرتبه شکرت

    دوستت دارم استاد گلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  10. -
    الهام سیاوشی فرد گفته:
    مدت عضویت: 807 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم

    خدایا شکرت

    قسمت سوم ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده

    خدایا شکرت که هر فایل را دقیقاً برای همون روز من بهم هدیه میدهی

    خدایا هر لحظه تورا خواندم مرا اجابت کردی

    من دیشب ساعت12به بعد طبق عادت قبل خواب اومدم تو سایت و دیدم بعله اینجوریاس با کنترل ذهن من پاداش میگیرم

    خدا داره هدایتم می‌کنه هر لحظه

    چندین صفحه همزمان با گوش دادن نوشتم

    تو دفترم برای هر اشتباهی که طی این روزها داشتم و اینکه همون لحظات اول نزاشتم ذهنم بیاد و سرزنش کنه و تغییر زاویه دید و با خودم مهربان بودن را بخودم یاد آوری کردم و گفتم اشکالی نداره این اشتباهات جزی از مسیر موفقیت من است

    درستش میکنم سعی میکنم دفعات بعد بهتر عمل کنم تجربه کسب کنم و درس بگیرم از هر اشتباهم .

    سوال به اشتباهات اخیر چه واکنشی نشان داده ام؟

    1/ در بازی پینگ پنگ

    تو کامنت های قبلم گفتم که میز رو از پارکینگ به خانه انتقال دادم و هر روز با همسر‌وبچه ها بازی می‌کنیم

    خب من از صفر شروع کرده ام ولی همسرم در دوران سربازی خیلی بازی کرده و خب طبیعتاً نسبت به ما خیلی قوی تره

    ولی من به لطف خدا ‌‌و دوره عالی احساس لیاقت یاد گرفتم که مقایسه نکنم و هر بار بیام خودمو با روز قبلم مقایسه کنم هر روز که توپ هارو بهتر میزنم بلند بلند خودمو تشویق میکنم و میگم امروز خیلی بهتر ضربه هارو زدم و مثلا طرز گرفت راکت را بهتر یاد گرفتم و پسرم که طی این مدت دوماهی هست خدارو شکر خیلی برایش خوب شده و با پدرش که بازی می‌کنه گاهی اوقات خود را رو می‌بره . من هر دوی اونا رو تشویق میکنم تا انگیزه خودم بیشتر بشه برای ادامه دادن

    چند شب پیش که داشتیم بازی میکردیم همسرم گفت مثله اینکه تمریناتت بیشتر شده و خیلی خوب داری امتیاز میگیری که پسرم گفت نه بابا مان این حرکات رو لچبلد نبوده من بهش یاد دادم که چطور بزنه تا امتیاز بگیره و من اون لحظه ناراحت شدم و و چندتا امتیاز آخری رو کلا اشتباه زدم و نتونستم یه لحظه ذهنم را کنترل کنم و رفتم نشستم

    بعد از یه دقیقه شاید نگذشته بود گفتم الهام خانم چه اشکال داره مگه تو خودت پسرتو تشویق نکردی که یاد بگیر و به من هم حرکات رو نشون بده مگه خودت تحسینش نمیکنی و انگیزه میگیری برای ادامه دادن

    خب چه اشکال داره پی صبرت کجاست

    الان که ناراحت شدی دنبال چی بودی نکنه از همسران تایید میخواستی

    نکنه خواستی فرار کنی که ن تو از پسرت یاد نگرفتی و الا بختکی این سرویس‌ها و میزنی

    بخودم اومدم گفتم اشکال نداره الهام عزیزم ارامشت رو حفظ کن و تو داری از بازی لذت میبری و هر بار که پیشرفت میکنی از روز قبل بهتر شدی

    بیشتر دقت کن به حرکات دست پسر و همسرت و ببین اونا چطور میزنم تو هم یاد بگیر الان کاری با حرف بقیه نداشته باش روش خودتو درست کن

    داری یاد میگیری دختر خوب

    خدایا شکرت که اینجا من به تواناییهام شک نکردم و گفتم اشکال نداره روش های بهتر رو یاد میگیرم و با ارامش بیشتر ادامه میدهم.

    2/استاد ما لرها رسم و رسومات رو داریم که مراسمات عزا را تا چهلم ادامه بدن و باید حضور پررنگ داشته باشی

    باز هم به لطف الله و دروه بینظیر احساس لیاقت

    من خیلی عالی دارم بهبود پیدا میکنم

    هفته گذشته که یکی از اقوام نزدیک از دنیا مادی به دنیای ابدی به رحمت خدا رفته سه روز اول که همه اونجا بودن من فکر کنم کلا از این یه روز شاید ده ساعت اونجا نموندم و وقتی خودم را با قبلم مقایسه کردم گفتم دختر چقدر تغییر کردی چه نگاه زیبایی داری چهقدر بهبودت عالی بوده که نظر و دیدگاه و قضاوت بقیه دیگه برات مهم نیست

    اولویت با خودته و برای آرامش و دیده ها و شنیده هات ارزش قائل هستی خدایا شکرت

    حالا امروز که پنجشنبه است و به رسم ما لرها هفتن اوله بازهم دعوت کردند برای ناهار ومن آگاهانه باز هم همراه نشدم با جماعت و در آرامش کامل الان تو سایت هستم به لطف الله در آرامش و احساس خوب هستم و خداوند هم زمانی های عالی را برام بوجود میآورد

    که امروز مصادف شد با مسابقه دخترم ساعت 1بعد از ظهر

    اولش غروب که دعوت شدیم ذهن نجوا گر سرو کلش پیدا شد و گفت میخوای بازم در بری تو که مراسم هم نرفتی زیاد میخوای امروزم نری ولی نزاشتم ادامه بده متوجه شدم که میخوام دنبال تایید گرفتن باشم از بقیه گفتم ذهن عزیزم دیدی که وقتی زیاد تو مراسم هم نبودم چقدر حالم خوب بود و چقدر با عزت تر و ارزشمند بودم الآنم هیچ فرقی نکرده مجلس که همنون مجلسه آدمها هم. که همونان و منم که دستم تو دست خداست و آرامش و احساس خوب را میخواهم تا با خدا هماهنگتربشم پس لطفاً ساکت شو چون خدا جونم خودش برام همه چی رو درست چیده

    وقتی مسابقه افتاده ساعت 1بعد از ظهر یعنی خود خدا هم دوست داره تو در فضای شاد و بهتری باشی

    پس آگاهانه توجه و تمرکزم رو بزار م روی زیبایی ها و داشته هام

    و سپاس گذار خدا هستم که همواره در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط هستم

    و از بدنه جامعه جدا شده ام

    و به لطف خداوند آرام و شاد هستم که اگه رسیدم با احساس خوب در جمع قرار بگیرم و بدون خجالتی و احساس گناه و عذاب وجدان احترام بزارم و دوباره برگردم به خونه

    دیگه مهم نیست بقیه هر دیدگاهی داشته باشن

    من اول برای آرامش بعد سلامتی بعد کارهای خودم ارزش و احترام قائل هستم.

    اولویت زندگیم خودم هستم

    خدایا شکرت مهم منم مهم آرامش درونی من است

    خدایا شکرت که هر لحظه هوامو داری وبا ایمان من بهم پاداش بزرگ میدهی

    3/یکی دیگه از اشتباهات اخیر رفتارم با بچه ها بود

    استاد ما طبقه بالا و خانواده همسرم طبقه پایین هستند و به بچه ها گفتم که خط قرمز من با سر و صدای شما طبقه پایین اعتراض کنه اونموقع من دیگه ناراحت میشم و نمیتونم کوتاه بیام

    چندباری تکرار کردند و من بشدت ناراحت میشدم و کنترل ذهنم سخت میشد واز بچه ها بشدت عصبانی میشدم وبعد ناراحت میشدم که چرا ناراحت میشم بیام توجهم رو بزارم روی نکات مثبت بچه ها و طبقه پایین و به لطف خداوند بچه ها آرامتر شده اند و سر و صدا کمتر میکنند و من سعی کردم بیشتر بچه ها رو سر گرم کارهای آرامتر و به هر کدوم مسئولیتی بدم . و با وجود اینکه کلاس های آموزشی رفتن تشویقشون میکنم به انجام کارهایی که توانایی بیشتری دارند و هم خودم آرامتر شده ام و با هر سر و صدا یی وقتی من آرامشم رو حفظ میکنم بچه ها هم خودبخود آرامتر شده اند و رابطه بهتری با هم داریم .

    وذهنم را توانستم نسبت به این قضیه بهتر کنترل کنم که بچه ها خودشون عالی هستند و نیاز به بازی و شادی کردن دارند و هر بار یه ایده بهتر میاد برای رشد و پیشرفت و آرامشم

    خدایا شکرت

    4/یک روز که تو باشگاه بودیم به لحن شوخی به یکی از بچه ها که خیلی حرف میزنه گفتم کمی کمتر

    حرف بزن بعد یه لحظه گفتم الهام خانم تو اگه این حرکت رو دوست نداری خب بهش توجه نکن توجهتو بزار روی یه زیبایی ذهنم خواست باز سرزنش کنه گفتم اشکال ندارد عزیزم سعی کن دفعه دیگه بهتر عمل کنی از وقتی بهش توجه نکردم اگه دیر برم میاد میگه خاله دلم برات تنگ شده و خیلی آرامتر و کم حرفم شده

    خدایا شکرت که با هر اشتباه یه درس خوب میگیرم و مسیری برای رشد و پیشرفتم شده

    انشاالله که هر روز بهبود پیشرفتم رو میبینم و شخصیت عالی تری ازم ساخته میشه

    هم در رفتار و هم در اخلاق و هم آرامشم هم صبرم هم کلام و عقاید شخصی خود م را در اولویت گذاشتم و هر وز از هر نظر بهتر و بهتر هستم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: