ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 35

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ziba گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    جملات تاکیدی در مورد تغییر :

    تغییر یعنی باز شدن در یک نعمت جدید و روانه شدن خیر و برکت بیشتر به زندگی من

    چالش ها من رو بزرگتر میکنه و من قدرتمند تر و توانمند تر میشم

    تغییر یعنی کنار زدن ترس های پوچ قبل

    تغییر یعنی راه جدید برای خوشبختی بیشتر

    تغییر یعنی خداوند دستت رو میگیره و به راه درست هدایت میکنه

    تغییر یعنی یادگیری بیشتر

    رب یکتا اهدنی الصراط مستقیم

    الان دقیقا در لبه ی تغییرم، الان همون زمانیه که باید به شغل مزخرف قبلی نه بگم و برم به راه خودم، رب دروغ چرا اولش افکار اومد تو ذهنم من رو ترسوند، زمانی که روی افزایش مهارتم کار میکنم درامدم تقریبا قطع میشه، رب من از این ترسیدم ولی باور هام جلوی افکار رو میگیره، رب من با تمام قدرت روی خودم کار میکنم الان بهترین زمان برای شروع کسب و کارمه، من ازت ممنونم که دستامو میگیری و من رو به صراط مستقیم هدایت میکنی

    هزاران بار ازت ممنونم رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    Ziba گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان مهربانم

    تغییرات یهویی در زندگی من که اول فکر میکردم خوب نیست ولی بعدا متوجه شدم اتفاقات مثبتی بوده : قبول شدن در رشته ی دیگری در شهر فلان که اون موقع فکر میکردم که اذیت میشم و نمیتونم تحمل کنم و… ولی وقتی که رفتم هم زندگی مستقل رو تجربه کردم هم کلی بزرگتر شدم و هم کلی بهم خوش گذشت و چه دوستان خوبی اونجا پیدا کردم

    یک سال بعد دوباره یک مسیری برای رفتن به شهر مجاور برای من باز شد با اینکه اولش از رفت و امد میترسیدم ولی خداوند مهربان مثل همیشه به اسون ترین روش من رو میبره و میاره و دوستی رو با من اشنا کرد که هم ادم فوق العاده و قویی هستش و کلی درس ازش گرفتم و هم من رو میبره و میاره و سختی مسیر برام راحت شده

    چالش بعد محیط کاراموزی جدید بود که از اسم اون محیط خیلی میترسیدم و استاد قبلی هم گفته بود اونجا نرید ولی وقتی وارد اون محیط شدم هم بسیار بسیااار زیااااد بهم خوش گذشته و هم کلیییی مطلب جدید یاد گرفتم این بخش انقدر تخصصی هستش که قبلا بعید میدونستم بتونم واردش بشم ولی الان در عین دانشجویی اونجا مشغولم به عنوان کاراموز و هم پیشنهاد نیروی ساعتی هم بهم دادن

    قبلا روی روابطم پافشاری میکردم ولی وقتی رها شدم ادمای سمی اطرافم به راحتی حذف شدن

    یک سفارش اینترنتی داشتم که قبل اینکه برسه و استفاده کنم فکر میکردم بد به تنم میشه ولی وقتی اومد انقدر به تنم نشست که کلا سبکم رو تغییر دادم و همه کلی تعریف میکنن که با سبک جدید بهتری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3761 روز

    با درود به استاد عزیزمان و بانو شایسته و هم فرکانسی های محترم

    پاسخ سوال : من دی ماه به استان هرمزگان سفر کردم. تغییر بزرگی هم در محل زندگی ام بود و هم در روتین زندگی ام. کلا همه چی فرق کردش و فرصت نمیشد که فایل بشنوم. ذهنم خواست حالم را بد کنه و گفت دیدی، دیگه فایل گوش نمیدهی ، روی خودت کار نمی کنی و…ولی من واقعا داشتم چیزهای خیلی جدیدی را تجربه میکردم و رفته بودم توی ناشناخته ها. ذهنم اولش تلاش کرد که به شکل ( اختلال) آن را نشان دهد و حتی حس عذاب وجدان بهم داد.فهمیدم که مقاومت هایی دارم.

    مرحله اول:

    -وقتی از محل کارم که چهارسال پیوسته کار کردم بیرون آمدم. چقدر حال روحی ام بهتر شد و بعد هم چیزهایی را تجربه کردم در کارم که برام رویا بود.

    -در روابط عاطفی ام، چه زمانی که شخص میرود یا چه زمانی که من از رابطه بیرون رفته ام بعدش انگار یه حجابی کنار میرود و شخصیتم بهتر میشود و احساس میکنم یه فرد دیگری شده ام. بخصوص برای وابستگی.

    – در مسائل مالی وقتی دیدم پولی در نمیارم شروع به تغییر باورهام کردم و پول اومد.

    -وقتی فهمیدم باید تمرکزم روی خودم باشه و مسائل دیگران رویم تأثیر نگذارد. دلسوزی بیجا نکنم و نشتی انرژی نداشته باشم.حتی اگر بهم بگن بی احساس یا خودخواه یا هر صفت دیگری که ظاهرا منفی باشه.

    مرحله دوم:

    الان مدتیه که روند روتین زندگی ام تغییر کرده تقریبا از اواسط بهمن ماه ساعت کاری ام کلا متفاوت شده. آگاهانه باشگاه میروم که به ذهنم بگم من میتوانم به چیزی که میخواهم برسم. تلاش میکنم در لحظه ی حال باشم. توی کلاسم به خودم سخت نمیگیرم که عین برنامه پیش بروم ، برای همین وقتی کودکی سوال متفاوت میپرسد یا رفتار متفاوت میکند خیلی بهتر هدایتش میکنم طوریکه هفته ی پیش یکی از کودکان مسئله دار بهم گفت دوستت دارم.

    خیلی تلاش میکنم خودم باشم ، برای همین هر بزرگسالی که به کلاسم میاد میگه لذت میبرم و کلی تعریف مثبت میکنه.

    تلاش نمیکنم دیگران را راضی کنم این خیلی تغییر مهمیه برام ، و جلوی مقادیر زیادی نشتی انرژی را میگیرد.

    مرحله سوم: من از تغییرات ناخواسته استقبال میکنم. من از تغییر نمیترسم. من با هدایت الهی به سمت تغییرات پیش میروم. هر تغییر مدار منو انتقال میده به سمت بهتر شدن.

    مرحله چهارم:

    باید فکر کنم بعد بنویسم. دوباره کامنت میگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1899 روز

    به نام رب وهاب و هدایتگرم

    سلام به دوستان عزیزم

    خدایا شکرت که فرصت این رو پیدا کردم تا در مدار آگاهی های این جلسه فوق العاده قرار بگیرم

    با تمام وجودم دوست دارم شرایط جدیدی رو تجربه کنم

    1) وقتی تغییری در زندگیم رخ میده چه واکنشی نشون میدم؟

    من از وقتی با استاد آشنا شدم یاد گرفتم و فهمیدم که میشه به استقبال تغییر رفت و بهترین نتایج رو گرفت

    و قبلا که با استاد آشنا نبودم، فقط وقتی دیگه از مقاومت کردن خسته می شدم و تسلیم می شدم و به تغییر بله میگفتم میدیدم که همه چیز خیلی بهتر از قبل شده و مقاومت من بی مورد بوده

    و در کل الانم نسبت به تغییر یکم ترس دارم اولش کمی مقاومت می کنم ولی یه جاهای کوچیک مثل رستوران و یا کافه رفتن و یا تغییر مسیر تو ذهنم مقاومت دارم ولی سعی می کنم به صورت عملی رفتاری که انجام میدم چیز دیگه ای باشه

    چون به دید هدایت الهی بش نگاه می کنم و میگم چون هدایت خداست انجامش میدم، حتما قرار بم لذت بیشتری بده یا مثلا بم خوش بگذره، و برای همین شاید در ذهنم مقاومت دارم، اما جور دیگه ای که مثلا مقاومتی ندارم، عمل می کنم

    در مورد چیزهای کوچیک منعطف تر از قبل شدم وای در مورد چیزای دیگه به مدد هدایت های الهی از طریق آگاهی های که از فایل ها می گیرم، سعی می کنم به لطف الله استارتی که باید برای تغییر بزنم رو بزنم، اینجور احساس قدرت بیشتری بم میده و با تمام وجودم احساس می کنم که قشنگ خداوند هدایتم می کنه به بهترین شکل یک سری تغییرات رو ایجاد کنم و یا به استقبال برخی تغییرات برم و با گفتن الخیر فی ما وقع ، میتونم احساس بهتری نسبت به تغییر داشته باشم .

    2) چه تغییراتی تو زندگیم رخ داده در گذشته که اولش مقاموت کردم و بعد که رخ داد دیدم که اتفاقا خیلی بهتر شد که رخ داد؟

    در این مورد بزرگترین و بهترین موردش که قشنگ میشه زندگی من رو به قبل و بعد از این تغییر تقسیم کرد این بود که یادمه اواخر سال 1400 اتفاقاتی داشت میفتاد که دقیقا خبر از این میداد که در کل این یک سال میخواستی خیلی چیزها تغییر کنه و میخواستی شرایط جدید و بهتری رو تجربه کنی و با تمام وجودت این خواستی و خبر خوب اینه که داره این اتفاق میفته، در واقع تضادهایی ایجاد و برطرف شدن که من هییییچ کنترلی روشون نداشتم، و پیوسته حتی گاهی سعی میکردم با تمام وجودم شرایط رو اونجور که هست برگردونم، یعنی میگفتم کاشکی اینجور نمیشد کاشکی اینجور میشد، ولی چیزی در درون من میگفت باید اینطور بشه اینطور بهتره، و بعد دیدم یجوری شد که خودم یه تغییراتی در وجودم احساس میکردم و قشنگ میگفتم آنتروپی محیط اطرافم تغییر کرده و منم باید تغییر کنم، اصلا خداوند من هل میداد، بطوریکه هل داده شدم به سمت شما استاد، یعنی خداوند از طریق زبان من حرف زد و به خواهرم گفت استادی بود به اسم عباس منش فایل هاش رو بده گوش کنم میخوام زندگیم رو تغییر بدم و بعد با استاد آشنا شدم و فهمیدم زندگی میتونه اینقدر قشنگ باشه، میشه استرس نداشت و آروم و خوشحال بود، میشه بهترین اتفاق ها بیفتن کافیه تو احساسات خوب باشه و از اون به بعد دیگه قانع شدم اتفاقا باید یسری تغییرات رخ بده و هر گاه رخ بده این هدایت خداوند برای تغییر زندگیم به سمت بهتر شدنه.

    همینطور در رابطه ای که داشتم خیلی سال پیش، از یک جایی به بعد میدونستم که این رابطه رابطه ای نیست که من میخوام هر چند از همون اول میدونستم که این مدل آدم انتخاب من نیست، فقط برای اینکه به خودم ثابت کنم که آره اینقدر همه میگن باید رابطه داشته باشی در حالیکه تا اونموقع من میخواستم هدایت بشم به سمتش و رفتم تو رابطه ای که از همون قبل میدونستم باید جایی تمومش کنم، ولی رفته رفته این تصمیم رو به تعویق مینداختم چون فکر میکردم که منم ممکنه واکنشی نشون بدم مثل بقیه، افسرده بشم و … ، در حالیکه این حکایت میدونستم که رابطه من جوری نیست که بخوام افسردگی و … پیدا کنم، یعنی در این حد تقلید میکردم و فکر میکردم که منم مثل اونها هستم در واکنش دادن و خوشبختانه از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم به هدایت خداوند عمل کنم و تموم کردم و خداوند شرایطی رو برام به وجود آورد که اصلا محیط من تغییر کرد و با یک جامعه جدید از افراد آشنا شدم و همه بشدت افرادی بهتر و یکی از بهترین دوستان که کاملا از هر نظر به هم شبیه بودیم رو خداوند به سمتم هدایت کرد و تا الان با هم هستیم و چقدر به رشد و شکوفایی همدیگه کمک میکنیم و چقدر از هم یاد میگیریم و همیشه به خودم میگم این تغییری بود و هدایتی بود که خداوند گفت الان ایجاد کنی برات خیلی خوب میشه و به وضوح میفهمیدم شرایط اینی نیست که من میخوام و باید خیلی خیلی بهتر باشه، و خداوند جواب خواسته ها رو میده و هدایت و حمایت می کنه از تغییر کردن

    3) عبارت های تاکیدی در این زمینه که جوری بشیم که از تغییر استقبال کنم این هست:

    – برای تجربه لذت های متنوع و به راحتی باید آگاهانه در زندگیم تغییر ایجاد کنم

    – تغییرات هدایت های خداوند هستند که ما رو به سمت خیر و برکت های بیشتر میبرن.

    – وقتی تغییر ایجاد می کنم و از تغییر استقبال می کنم، با جهان هماهنگ میشم و هماهنگی با جهان یعنی لذت مندی بیشتر

    4) برنامم برای تغییر:

    به لطف الله و هدایت هاش متوجه شدم که در یک سری زمینه ها باید تغییراتی ایجاد کنم

    یکی از این تغییرات تقویت مهارت های ارتباطیم هست، و باید از مهارت های کوچیک کوچیک شروع کنم و همینطور باید حتما باورهام در این زمینه روابط تغییر بدم چون خواستم این هست که روابط اجتماعی و عاطفی خوبی رو بتونم ایجاد کنم چون واقعا دوست دارم گستردگی ارتباطات رو و بودن با آدم های جدید رو

    همینطور دوست دارم واقعا در وضعیت مالیم تغییر ایجاد کنم و انشالله با دوره راهنمای عملی رویاها به بهترین شکل این موارد رو هم ایجاد کنیم به لطف و هدایت الله

    عاشقتم خدا جون برای این فایل و این آگاهی های فوق العاده

    عاشقتونم استاد عزیزم

    عاشقتونم بچه ها سایت

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    H.A.Asadi گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام به همه هم خانواده های عزیزم در سایت عباس منش دات کام و درود ویژه خدمت استاد و عزیز دلشون و همکارانشان

    من در پاسخ به سوال تغییر باید عرض کنم در 90 درصد موارد می پذیرم و حتی خودم تغییر در رندگیم ایجاد میکنم، تمرکز من بیشتر رو مباحث مالیست اما با وجود رعایت همه این مواردی که در این سلسله مباحث ذهنیت محدود کننده و قدرتمند کننده اما برای من سوال بزرگیست که چرا از نظر مالی پیشرفت نمیکنم

    خدا به خاطر نیت پاکم و صداقتم خیلی چیزها داده بهم اما چیزی که برام مهمه رو نمی توانم دریافت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 2173 روز

    #سوال:

    اگر تغییری تو زندگیتون رخ بده چقد مقاومت داری یا چه واکنشی داری، آیا اونو فرصتی برای پیشرفت میبینی یا مقاومت میکنی ؟

    بنام خداوند بخشنده و مهربان، بنام خالقی که هر ثانیه در حال هدایت کردن من بسمت ثروت نعمت سلامتی و زیبایی ست. و سلام به استاد عزیزم و خداقوت.

    خب در جواب باید اول بررسی کنم چه تغییراتی تو زندگی داشتم و چه واکنشهایی داشتم :

    1)من یه روند ثابت تو زندگی دارم و وقتی تنهام از خونه کمتر بیرون میرم و سرگرم کارا خودمم خب یهو بهم پیشنهاد شد برو سالن ورزش من خیلی مقاومت داشتم اخه هر روز فرصت کمی دارم و بکارام نمی‌رسیدم، دیگه مجبور شدم و رفتم (پس واکنشم ثبت نام با بی میلی بود و حتی نمیخاستم هزینه ماهیانه ام بدم) ولی وقتی رفتم دیدم واوو چقد خوبه چقدر انرژی خوبی دارم چقدر قدرتم بیشتر شده چقدر آدمای خوبی اونجا کنارم ان، چقدر حس خوبی به این ورزش دارم و عاشقش شدم و هربار که میرسم خونه میگم آخیش خدایا شکرت حتی گاهی پیاده میرم میام همش حسش خوبه وقتی بعدش دوش میگیرم انگار تمام سموم بدنم دفع شده اصلا حس و حال عالی بهم میده. خب همش میگم خوب شد رفتم.

    2)من همیشه آرایش داشتم محال بود بدون آرایش بیرون برم، اومدم شهری که هوای شرجی داره و وقتی آرایش میکردم بد میشد، خیلی حس بدی بود کرم رو صورتم آب میشد،(برخلاف میلم باعث شد آرایش نکنم) و بعدش دیدم نه بابا من بدون آرایشم جذابم پوستم عالیه و خیلی راحت میتونم بیرون برم و حتی قبلا باشگاهم میرفتم آرایش داشتم و پوستم نفس نمیکشید، الان خیلی راحتم باشگاه میرم بدون آرایش خیلی ام عالیه.

    3)خونه رو برای فروش گذاشتیم، یه مشتری اومد و همسرم اصرار کرد بفروشیم من (خیلی نگران شدم و ناراحت که دیگه خونه پیدا نمیشه و با قیمت کم دادیم و پشیمون بودم) ولی درها باز شد و خونه خیلی خیلی بهتر نصیبمون شد.

    4)تو رابطه ام تجربشو داشتم همه چی تغییر کرد و( بعد خیلی ناراحت بودم، انگار همه چی داغون شده و ناامید شدم) اما بعدا فهمیدم همون چقدر بهم کمک کرد و بارها شکر گذار بودم و هستم.

    5)یه دزدی بزرگ ازم شد (با ترس از خواب بیدار میشدم انگار همه چی نابود شده بود برام همش افسوس میخوردم) اما این نقطه عطف زندگی من شد و زندگیم به دو دسته تقسیم شد قبل اون داستان و بعدش که انگار از جهنمی که برا خودم ساخته بودم رها شدم و به بهشت هدایت شدم.

    6)میخاستم برای زندگی مهاجرت کنم به شهر دیگه، با اینکه خیلی دوست داشتم اما میترسیدم اما میدونستم دیگه اونجا موندن رو دوس ندارم و این تغییر رو میخاستم و انجامش دادم حالا خیلی خیلی راضی ام و خداروشکر میکنم.

    و خیلی اتفاقای دیگه که همش با تغییر مخالف بودم اما بعدش دنیا رنگی تر شد برام و بارها شکر گذار تر بودم.

    اما باز هم از اکثر تغییرات میترسم اما من یاد گرفتم که:

    همیشه همه چیز در جهان در حال تغییره.

    ذهن همیشه از تغییرات میترسه.

    اگر تغییر نکنم از بین میرم.

    برای تغییرات آماده باشم.

    لازمه گاهی خودم تغییراتو ایجاد کنم و فرصتی برای رشد، و بهتر شدن زندگیم باشه.

    در مقابل تغییرات مقاومت نکنم، کوچک یا بزرگ، ممکنه شرایط خیلی خوبی توش باشه.

    کارایی که مدام تکراری انجام میدم تغییری توش ایجاد کنم حتی ب اندازه تغییر یه مسیر پیاده روی.

    تغییر خوبه، تغییر، یه فرصت جدیده و به نفع خودم ازش استفاده میکنم.

    اگر تغییر نکنم، خیلی از فرصتهای خوب رو از دست میدم.

    خیلی مثالها تو زندگی خودم دارم که بعدش دیدم چقدر این تغییره که اینقد روش مقاومت داشتم، برام خوب بود.

    در دل تغییر فرصتهایی برای پیشرفت هست.

    اگر تغییری هم ایجاد شه برخلاف خواسته هام باشه، میدونم که خداوند اینو انجام داده و حتما خیر و برکتی تو این تغییر هست.

    خداوند فقط منبع خیر و برکته و هر تغییری در جهت هدایت منه.

    چه تغییراتی باید در زندگیم ایجاد کنم؟!

    1)برای یادگیری تنبلی میکنم و زمانمو جای دیگه میگذرونم.

    برای آشپزی زمان محدود بذارم. برای استفاده از موبایل زمان محدود بذارم.به ذهنم بفهمونم پشتکار و تمرین و تکراره که تو رو به نتیجه دلخواهت میرسونه وبارها بوده زمانت رو از دست دادی و افسوس خوردی پس تکرارش نکن.

    2)بتونم توی عصبانیت کنترل ذهن داشته باشم .

    میتونم جامو اون لحظه تغییر بدم یا هنزفری بزنم و فایل گوش کنم، و هی ادامه ندم چون تهش هم طرف مقابل ناراحت میشه هم خودم بدتر میشم، جلوی نجوای شیطان رو بگیرم بهش قدرت ندم.

    پس من باید تغییر کنم و در تغییرات مسیر هموارتر و بهتر میشه و در دو مورد بالا اگه تغییر کنم، چندین پله تو زندگی بالاتر میرم.

    سپاس از استاد عزیزم که ذهن منو برای هدایت های الهی آماده میکند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1984 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام استاد جان، سلام به خانم شایسته مهربون و دوست‌داشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم، امیدوارم حال همگی عالی باشه.

    استاد جان، یه تشکر کنم بابت این چهار قسمت از سلسله فایل‌های ذهنیت قدرتمندکننده دربرابر ذهنیت محدودکننده که خیلی عالی هستن. تحسینتون میکنم که این آگاهی‌ها رو در اختیار ما قرار میدید. امیدوارم شاگرد خوبی باشم.

    سوال: چقدر در مقابل تغییرات مقاومت میکنی، چه واکنشی در برابر تغییرات در زندگی نشون میدی، آیا اون‌ها رو بعنوان تجربه و فرصتی برای پیشرفت میبینی یا بعنوان اختلال در روند زندگی؟

    استاد جان، من زمانیکه با یه تغییری مواجه میشم، آگاهانه به خودم میگم این یه تغییره و من از تغییر خوشم میاد، یکی از جملات تاکیدی که من خیلی دوستش دارم اینه که من عاشق تغییر و بهبودم. و من از تغییر استقبال میکنم

    انگار ته دلم از تغییر میترسم و تمایل دارم که روند زندگیم روتین باشه، ولی آگاهانه یه سری تغییرات توی زندگیم ایجاد میکنم و از اینکه زندگیم یکنواخت و روتین باشه خوشم نمیاد، خداوند به من فرصت زندگی داده که تجربه کنم، که لذت ببرم و این فرصت رو ازش خوب استفاده کنم، در ادامه وقتی یه اتفاقی توی زندگیم میوفته یا پیشنهادی از سمت یه دوستی دارم، کافیه اسم تغییر روش بذارم، بعد میگم این هم یه تغییره، دوست دارم انجامش بدم. من به چشم یه تجربه جدید بهش نگاه میکنم و دوست دارم انجامش بدم و تجربه‌اش کنم.

    من به صورت آگاهانه یه سری تغییرات رو توی زندگیم ایجاد کردم و سعی و تلاشم اینه که زندگیم یکنواخت و روتین و حوصله سربر نباشه، همین دیروز بندر دیلم بودیم، یکی از اقوام گفت لب ساحل کفش و جورابت رو در بیار، من هم اولین بارم بود، رفتم لب ساحل، توی آب قدم میزدم، حتی دیدم که چند تا اسب هست، که افراد باهاشون یه دوری میزنن، رفتم و هم عکس گرفتم و هم اسب‌سواری کردم، بعدشم جاتون سبز، رفتیم قایق سواری که چون دریا هم یه مقدار متلاطم بود خیلی چسبید، خیلی هیجان داشت. انگار از فعالیتی که هیجان‌ داشته باشه خیلی خوشم میاد.

    تغییرات کوچکتر اینکه من یه بار دیدم همراه غذا روی سفره پیازچه گذاشته، من نه اینکه دوست نداشته باشم، اصلا امتحانش نمیکردم، اینبار به مدت یکی، دو روز پیازچه میخوردم، خیلی تجربه خوبی بود، یا سر کار تقریبا هر روز با همکارم صبحونه میخوریم، چند باری هست برخلاف گذشته کوبیده رو بدون نون میخورم، ‌‌همکارم هم همیشه ایستاده صبحونه میخوره، من هم یک بار ایستاده صبحونه خوردم. یادم میاد یه بار دوستم پیشنهاد داد بیا صبحونه برنج و قرمه سبزی بخوریم، پیش خودم گفتم این هم یه تغییره، بیا انجامش بدیم.

    یه تغییری که انجامش میدم اینه که قبل از غذا خوردن دعا میخونم، دعاهای فارسی قرآنی، با بعضی دعاها هم وقتی اعضای خانواده سر سفره باشن مقاومت دارم، اما خدا رو شکر انجامش میدم: یکی از دعاها اینه خداوندا، ربنا، ای صاحب اختیار ما، ای قدرت مطلق ما، به من و همه دوستان و همکاران و اعضای خانواده‌ام و افراد غریبه، سلامتی، عزت، عشق، فراوانی، جیب پُر پول، حال خوب، لبخند روی لب، آرامش، خضوع و خشوع در مقابل تو، ذکر و یاد تو، عطا بفرما، شادی و سپاسگزاری عطا بفرما نمازم رو هم فارسی میخونم، توی رکعت‌های مختلف هر بار یه سوره‌ای میخونم که تکراری نباشه، یه بار حمد تنها میخونم، یه بار چند تا سوره میخونم، این هم روش منه.

    سر کار که میرم فایل‌های استادم رو با هنذفری گوش میدم، بیشتر تمرکز کردم روی فایل‌های قدم‌ها، اما دفعاتی هم بوده که بعد از گوش دادن آهنگ‌های شاد میرم سراغ آرامش در پرتو آگاهی، توکل در عمل، فایل‌های صوتی خودم، فایل‌های ثروت ساز و گوششون میدم.

    یه تغییر دیگه اینکه برای رسیدن به هدف، یه سری موارد رو مشخص کردم و اولیش که ساده‌تر بود تمرین خط بود، یه مدت تحقیق کردم، ببینم کدوم خط رو بیشتر دوست دارم و الان چند وقتی هست که هر مطلبی میخوام بنویسم سعی میکنم به سبک خط تحریری بنویسم و دستخطم قشنگ‌تر شده. مورد بعدی رفتم سراغ چالش سلامتی موهام و دارم روی این مورد کار میکنم.

    یکی از تغییراتم اینه که یه مدتی هست که خدا رو شکر میام توی قسمت عقل کل یا فایل‌های دانلودی و توی سایت فعالیت میکنم، درحالیکه قبلا نبوده و یه مدت فعالیتی نداشتم، که خودم فکر میکنم توی ذهنم از اهرم رنج و لذت استفاده کردم و فعالیت کردن رو برای خودم لذتبخش کردم و خودم رو تحسین کردم و خدا رو شکر دارم این روند رو ادامه میدم.

    یه تغییری که چند ماهه بهش عمل میکنم بخشیدن یک دهم درآمدم هست، هر مبلغی که به اسم انعام یا حقوق وارد زندگیم میشه رو یادداشت میکنم و یک دهم رو بعنوان بخشش من یادداشت میکنم، خدایا شکرت.

    چند روز پیش اهواز بودم، به دلم افتاد خیلی یه جا نشستم، برم یه قدمی بزنم، جاتون سبز، در حین قدم زدن توی فضای سبز با خودم صحبت میکردم و یه آگهی تبلیغاتی هم انجام دادم، یه مدته از آگهی انجام دادن و کار کردن روی عزت نفسم فاصله گرفتم، اون روز یه تغییری بود که انجامش دادم.

    استاد جان عاشقتم. ممنون که این فایل‌ها رو با عشق برای ما تهیه میکنید.

    امیدوارم همه شما دوستای عزیزم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مهیار ضیائی گفته:
    مدت عضویت: 3324 روز

    به نام رب العالمین

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه همراهان دوست داشتنی

    وقتی تغییری در زندگیتون اتفاق میفته چقدر مقاومت می کنید یا چه واکنشی به اون تغییر دارید؟ اگر یک تغییری در شرایط نرمال زندگیتون رخ بده چه واکنشی نشون می دین؟ آیا مقاومت می کنید یا اون رو به عنوان یک فرصت برای پیشرفت و بزرگ شدن و برای چیزای جدید می بینید؟

    شاید اگر چند سال پیش به این سوال جواب میدادم می گفتم خیلی در مقابل تغییرات مقاومت دارم چون من آدمی بودم که اگر یه برنامه ای میریختم یا حتی یه ساعتی قراری داشتم و ساعتش تغییر می کرد اینقدر اعصابم خورد می شد و بهم می ریختم که انکار دنیا از این رو به اون رو شده. اما در حال حاضر به حدی تغییر کردم و اینقدر خودم تغییرات در زندگیم به وجود آوردم قبل از اینکه خودش بخواد به وجود بیاد که احساس می کنم مقاومت خاصی در برابر تغییر ندارم. چند تا مثال از تغییرات زندگیم میزنم.

    مدت ها پیش شاید حدود چندین سال پیش من به خاطر ناامیدی از همه توانایی هام بلاخره از غرورم دست کشیدم و اولین بزرگ ترین تغییر زندگیم رو ایجاد کردم و رفتم و شروع کردم با ماشین اسنپ کار کردن. درآمدم بد نبود و اتفاقا تا یه جایی که خیلی راضی بودم و کلی پس انداز کرده بودم و طلا خریده بودم. اما بعد از 6 7 ماه یهو بنزین گرون شد. تا این اتفاق افتاد گفتم خب حالا چیکار کنم؟! به عنوان نشونه تغییر در نظرش گرفتم و رفتم یه شرکت صحبت کردم واسه ویزیتوری و دیگه نرفتم اسنپ. اوایل سخت بود ولی یاد گرفتم و خیلی با انگیزه کار کردم.

    بعد از 6 ماه که کارم رو دیدن رئیس شرکت صدام کرد و گفت می خوام بشی مدیر فروش. مدیر فروشی واقعا برام خیلی سخت بود و صبح و شب تلفنم زنگ می خورد. اما قبول کردم و یاد گرفتم و از پسش بر اومدم.

    بعد از یک سال شرکتی که نمایندگیش رو داشتیم با شرکتمون قراردادش رو تمدید نکرد و رفت با یه شرکت دیگه و من دوباره شدم ویزیتور اما از این تغییر ناراحت نشدم هیچ، خوشحالم شدم و ازش استقبال کردم و جالبه در آمدم تقریبا دو برابر زمانی شد که مدیر فروش بودم.

    آخر همون سال شرکتی که توش کار می کردم شرکت و جمع کرد و من حتی نمی دونستم که از بعد عید باید چیکار کنم. اما به حدی از این تغییر خوشحال بودم که 12 روز عید رو با همسرم رفتیم سفر قشم و هرمز و… هرچی پولم داشتم خرج کردم و فقط اندازه خریدن قانون سلامتی پول نگه داشتم و برگشتم. 16 فروردین یه شرکت دیگه استخدام شدم و فقط حقوق پایه ام دو برابر حقوقی بود که توی شرکت قبلی می گرفتم. و به حدی این شرکت مزایا می داد که هر روز خدا رو شکر می کردم که اومدم این شرکت.

    از 13 فروردین قانون سلامتی رو من و همسرم شروع کردیم. اون روز ناهار پلو قیمه خورده بودیم و بعد از دیدن فایل قانون سلامتی اون آخرین باری بود که کربوهیدرات وارد بدنم کردم. یعنی از 14 فروردین سبک زندگی غذایی 30 ساله ام رو تغییر دادم و الان به لطف و مرحمت خداوند 2 ساله دارم یکسره ادامه میدم و هر روز بابت این تغییر سپاسگزارم. زمانی که لاغر شده بودنم هم از هزاران نفر چرت و پرت شنیدم ولی نذاشتم واسه خودم تا هیکلم تغییر کرد و عالی شد.

    یک سال هم توی آخرین شرکت کار کردم و بلاخره به جایی رسیدم که دیگه می خواستم کسب و کار شخصی و مورد علاقه خودم رو داشته باشم. 11 سال سابقه بیمه داشتم، حقوق خیلی بالایی داشتم و شرکت کلی مزایا داشت. 130 میلیون هم بدهکاری وام خونه داشتم.

    فایل های آقا رضا اومد. یه تغییر بزرگ کردم. همسرم گفت بیا هرچی پول و پس انداز داریم رو بدیم واممون رو تسویه کنیم. شروع کردیم به این کار و تا اردیبهشت امسال تقریبا توی 3 ماه وام رو صفر کردیم و تمام. اول سال هم از کارم در اومدم. همسرم هم از شریکش جدا شد و از کارش در اومد.

    شروع کردیم توی خونه کار مورد علاقه مون رو کردن. همسرم نقاشی میکشید و آموزش میداد و من هم برای همین کار سایت زدم و توی آپارات شروع کردیم تولید محتوا کردن. هر روز روی سایت ها کار می کردم همسرم هم هر روز ویدئو ضبط کرد. استاد توی فایلی که در مورد بهای موفقیت داده بودن مثال یک نفر رو زده بودن که بهش گفته بودن می تونی یک سال 365 روز 365 تا آموزش بزاری روی یوتیوب. توی یک سال 365 روز 356 تا ویدئو گذاشتیم روی آپارات. آپاراتمون به درآمدزایی رسید، سایتمون پر بازدید شد، کلی هنرجو اومد و دوباره زمان یه تغییر دیگه بود!!!! اینیکی خیلی بزرگ بود و نجواها خیلی بیشتر بود. ولی ایده ای بود که خداوند الهام کرده بود و می دونستیم با انجامش اوضاع خیلی بهتر میشه. اینکه خونمون رو بکنیم آموزشگاه و گالری و دفتر کار و فقط یه اتاق رو برای خواب و این چیزا نگه داریم.

    برای این تغییر به حدی مقاومتمون کم بود که تموم خوشحالیش صبح تا شب داشت مارو پوش می کرد. یک هفته مونده بود تا عروسیمون این تصمیم رو گرفتیم و اینقدر خوشحال بودیم که می خواستیم زودتر عروسی برسه تا از فرداییش این کارها رو انجام بدیم.

    عروسی رو گرفتیم و کلی از کادو های عروسیمون رو هزینه کردیم تا بتونیم خونه رو تبدیل کنیم به آموزشگاه و گالری و دفتر. این کار رو انجام دادیم. هنوز 6 ماه هم نمی گذره. اویلش یه کم سختی داشت اما کم کم افتادیم رو دور و کلی ثبت نامی اومد و کلی سفارش اومد و حتی برای من هم هنرجو برای طراحی سایت و سئو اومد و واقعا همه چیز از این رو به اون رو شد.

    الان دیگه وقتی یه برنامه تغییر می کنه ناراحت نمیشم. چون اینقدر تغییرات عظیم تر دیدم که هیچی برام ناراحت کننده نیست.

    من یه عالمه در این بین تغییرات و انعطاف پذیری های کوچیک داشتم که بخوام همه رو بنویسم شاید بیشتر از 20 صفحه کامنت بشه اما چیزایی که احساس می کنم خیلی تاثیر گذار بود رو نوشتم.

    الان که نگاه می کنم می بینم واقعا من به همه تغییرات با خوشحالی سلام گفتم و رفتم توش. نمی گم توی همه شون هم عالی عمل کردم ولی از رفتن توی تغییر ترس نداشتم. و الان که به روند زندگیم نگاه می کنم می بینم همین به مرور رفتن توی تغییرات این شخصیت نترس در برابر تغییر رو برام به وجود آورده.

    از شما بی نهایت سپاسگزارم و فکر کنم کامنتام برای این قسمت ادامه داشته باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    شاپرک گلی گفته:
    مدت عضویت: 885 روز

    استاد گرامی درود برشما

    تشکر از شما و خانم شایسته عزیز بابت تهیه این فایل های عالی

    استاد عزیز واکنش من به تغییر چه کوچک چه بزرگ در 99.9 درصد موارد منفی بود و الان با گذشتن چند سالی که به لطف الله دارم روی خودم کار میکنم تا حدودی بهتر شدم و میدونم هنوز خیلی کار دارم و ذهنیت من هنوز یک ذهنیت محدود کننده ست تا قدرتمند کننده اما تلاش میکنم بهتر و بهتر بشم

    پاسخ سوال اول : سه سال پیش به خاطر شرایط مالی به اجبار آپارتمانم رو عوض کردم به اینصورت که از آپارتمانی که نزدیکی خانه پدرم اجاره کرده بودم و شرایطش کمی بهتر بود باید به آپارتمان خودم نقل مکان میکردم که در اینصورت فقط چند دقیقه ( به صورت پیاده) از خانه پدری دورتر میشدم اما برای ذهنی که جلوی یه تغییر خیلی کوچک هم مقاومت میکرد این تغییر خیلی بزرگ محسوب میشد . روزی که این تصمیم رو گرفتم انگار دنیا روی سرم خراب شده بود یادمه به پدرم تلفن کردم موضوع رو گفتم و کلی گریه کردم از همون پشت تلفن متوجه شدم پدرم چقدر از ناراحتی من متعجب و حیرت زده بود

    آپارتمانم رو کمی بازسازی کردم و نقل مکان کردم و تا چند ماه با تنفر در آن زندگی کردم به همراه فرزندم .

    شرایط رو از لحاظ روحی به قدری برای خودم سخت کرده بودم که وقتی از خانه بیرون میرفتم انگار تازه راه نفسم باز میشد و برعکس

    من کاملا بی منطق فقط چون به اجبار این تصمیم رو گرفته بودم با خودم لجبازی میکردم و مقاومت میکردم خصوصا که برای بازسازی سختی زیادی متحمل شدم

    تا اینکه یک شب که به خانه برگشتم کلید رو که انداختم در باز نشد هر کار کردم در باز نشد حتی چند بار کلیدها رو نگاه کردم که نکنه دسته کلیدم عوض شده …… تو همون حین که تلاش میکردم در باز شه متوجه شدم انگار یه صدایی داره بهم میگه تو حق نداری وارد این خانه بشی چون همش داری بدش رو میگی غر میزنی و از همه مهم تر قدر نمیدونی …….

    جالبه این ندا مدام قوی تر میشد و من ترسیده بودم

    بالاخره بعد حدود ده دقیقه تلاش در باز شد اما تلنگر خوبی به من شد تا کمی فکر کنم چرا و متوجه بشم که چقدر راحت به چند مساله مهم بی توجه بودم :

    جریان بازسازی و اسباب کشی که نقریبا به صورت تنها انجامش دادم ار من آدم قوی تری ساخته بود انگار یک تابو برای من دیگه بی اهمیت شده بود مگه یک زن تنها بدون شوهر میره مصالح فروشی مگه یک زن تنها میره دنبال بنا و نقاش و تا کارگاه کابینت سازی میره مردم چه فکری میکنند راجبم

    کل اونهه زحمت یک طرف اون فکرها و ترس که بابت قضاوت و نگاه مردم داشتم یک طرف

    اصولا به خاطر برخوردهایی که تو جامعه ایران با خانم مطلفه میشه من سالها تو محل کارم و تو فامیل نزدیکم اینکه جدا شدم رو با سختی زیاد پنهان نگه داشته بودم .

    من متوجه شدم خاطره بازسازی آپارتمانم که اون موقع توام شده بود با یک سلسله کارهای مهم اداری که مربوط به کار دیگری بود و باید کلی دوندگی به چند شهر میکردم بهم حس قدرت میده که من از پس کارهام خیلی خوب بر میام واینکه حتما باید مردی کنارم باشه باور ها ی جامعه و ترس هام هست که تو وجودم رخنه کرده

    من متوجه شدم اگر یکی ار رویاهام اینه که مهاجرت کنم آمریکا و جای دیگه ای زندگی کنم باید تمرین کنم بعضی دلبستگی ها رو کمتر کنم

    من متوجه شدم که باید قوی تر بشم و از پنهان کردن مساله جداییم دست بردارم خیلی سال با این ترس زندگی کردم که اگه فلانی و بهمانی بفهمه چی میگه چی میشه باید تو دل این ترس برم . رفتم و آرام آرام دیگه تلاشی برای پنهان کردن نکردم

    در ضمن آپارتمان جدید فوق العاده پرنور بود برخلاف آپارتمان قبلی و در یک خیابان واقع شده که یک سمتش یک پارک خیلی بزرگ قدیمی با درختان سر به فلک کشیده ست و خدا میدونه من چقدر عاشق منظره گل و درخت هستم

    پاسخ سوال دوم :

    میخوام تعییر آگاهانه رو شروع کنم وتمرین کنم و تصمیم گرفتم از تغییر دکوراسیون خانه آغاز کنم

    پاسخ سوال سوم

    من از تغییر استقبال میکنم چون من خالق زندگی خودم هستم تغییرات در نهایت به نفعم تمام میشوند

    من با استقبال از تغییرات به مهارتهام و قدرتم اضافه میکنم و به آدم بهتری تبدیل میشم

    در هر تغییری خیری نهفته ست

    من با تغییرات خودم رو بهتر میشناسم و سعی میکنم شخصیت خودم رو رشد بدم

    پاسخ سوال چهار

    1- میخوام آپارتمانم رو تبدیل به احسن کنم و میدانم بنا به دلایلی الان وقتشه اما به علت مشکل مالی بهش فکر نمیکنم و ناامیدم از انجامش تصمیم گرفتم جدی روی این موضوع تمرکز کنم

    2- باید بررسی کنم میخوام آپارتمان جدید چه شرایطی داشته باشه و چه مقدار بودجه لازم دارم و چقدر از این بودجه رو در اخنیار ندارم و چگونه باید نامین کنم

    3- سعی میکنم آگاهانه تر شرایط حال حاضرم رو نگاه کنم تا ببینم کجاها رو باید کم کم تغییر بدم و هدف گزاری داشته باشم تا اون اهداف منو وادار به تغییر کنند

    استاد عزیز ممنونم که هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    حسن شاه بزاز گفته:
    مدت عضویت: 3595 روز

    برداشت من از این جلسه

    تغییر

    شمشیر دولبه ای که اگر در برابرش مقاومت کنی، اینقدر سخت و سختر میشه که در نهایت له میشی ولی اگر همراهش بشی بعد از مدت کوتاهی نربادنی برای موفقیت خواهد بود.

    اما دیدن حالت دوم در یک تغییر یه هنره که اکتسابی هست.

    برای من اگر تغییر در مسیر توانایی هام ومهارتم باشه راحتتر باهاش کنار میام در غیر اینصورت به سختی باهاش کنار میام و بهم فشار میاد.

    اما اخیرا خودم تغییری در زندگی ایجاد کردم، قبل از اینکه زندگی مجبور به تغییرم کنه. من اضافه دارم و حدود یک ماه هست که با رژیم غذایی شروع به کاهش وزن کردم نتایج خوبی بدست آوردم. قبل از اینکه دچار کمردرد و دیابت و … بشم.

    اما همانطور که استاد گفت اگر کسی از خودم در مورد تغییری که باید در زندگی بوجود بیاد بپرسه بدون معطلی میگم شغلم. در حال حاضر کارمند یک اداره نیمه دولتی هستم که اصلا از محیطش راضی نیستم، درآمد پایینی هم داره که داره کمتر میشه ولی ترس از تغییر و خارج شدن از محیط امن باعث شده که تلاشی. برای تغییر نکنم. محیط امن من در حال حاضر امنیت شغلی و حقوق ثابت سر ماه هست.

    اما نظر منطقم در مورد وضعیت و فکرم.

    نمی خوام اینجا حرف زشت بزنم ولی مجبورم بنحوی حس و حالم رو بگم.

    منطق: ای (شماره دو) توی این نقطه امنت، بنده خدا کدوم امنیت شغلی!!!! هر جا بگی میخوام با چندرغاز حقوق براتون کار کنم تا آخر عمر باهات قرارداد می بندن . حقوقت هم که هنوز ندادن خرج میشه.

    من: خوب باشه حالا چکار کنم؟! کجا برم!

    منطق: هول نشو و عجله نکن. اول از تغییر نترس و بخواه تغییر کنی. دوم باور داشته باش که جای بهتری با حقوق بالاتر وجود داره. سوم با حال خوب سرکار برو و زندگی کن. چهارم رو هم بسپار به قانون.

    نمی دونم چی شد که کامنتم شکل گفت گو گرفت ولی لازم هست که بگم منطق فعلی من نتیجه ی حضور در این سایت و استفاده از دوره های اون هست.

    –من از تغییر استقبال می کنم

    –تغییر باعث پیشرفت من می شود.

    –من توانایی مواجه شدن با تغییر و استفاده مثبت از اون رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: