ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-15 20:29:492024-02-15 20:34:32ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات پهناور خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند عباس منش ،،
تغییر ،،
خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که از بعد از آشنایی با استاد عزیزم اصلا شنیدن این کلمه ها برام لذت بخش شده ،، تغییر ،، باور ،، ثروت ،،سلامتی ،،
آقا من از وقتی که یادم میاد تغییر توی زندگیم هر چند وقت یکبار به شدت منو به سمت پیشرفت برده ،، خیلی جاها کاملا غیر ارادی الله الرحمن الرحیم دستمو گرفته و مسیر و به کل عوض کرده خیلی جاها خیلی برام سنگین بوده ولی نتیجه عالییییی شده خیلی برام جالب شاید زبانن و ذهنن حتا خیلی از جاها نمیدونستم که کاملا زمام زندگیم و به دستان مبارک خداوند بخشیدم و اون چنان شاهکار برام کرده که من نتونستم جز اسک شوق ریختن کاری انجام بدم درست عکسش تموم جاهایی که ترسیدم و دست و پا یا به اصطلاح درجا زدم با صورت فرستادتم تو دیوار ،،
تغییر همیشه برای من نشونه از پیشرفت و توسعه داشته ،، خیلی جاها از رابطه عاطفی از تحصیل از کار از محل زندگی از شهر از کشور همیشه همیشه از وسیله نقیله از آدما آدما آدمای اطرافم اصلا اینکه معجزه میکنه توی زندگیت اگر آدم سالم و موفق و توحیدی تو زندگیت باشه بلا استثنا صدو هشتاد درجه عوض میکنه زندگیتو تا آدمای منفی و بیخود و ترکیده ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که تموم کسایی که یا حس بد و با بدی خواستن به من ضربه بزنن و صد راهم بشن تو خودت به نحو احسن به خودشون برگردوندی و تموم اون اتفاقا رو برای من تبدیل به مسیر پیشرفت و نور کردی ای مهربانترین مهربانان عالم شکرت شکرت شکرت خدااااجونم ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که لحظه به لحظه زندگیم منو توی گهواره امن و مطمئن خودت محفوظ نگاه داشتی تا به سعادت و خوشبختی و موفقیت و ثروتت رسوندی ،،
دوستان من خیلی وقتا اینو میگم شاید برای تو که داری میخونی به عنوان برادر کوچکترت ی نشونه باشه خیلی از جاها برای اینکه ترسیدم از اینکه تو سری بخورم از اطرافیانم توی منجلاب و توی باتلاق دست و پا زدم تا سکست و قبول نکنم تا بگم من گند نمیزنم من خراب نمیکنم من فلانم من بهترینم ولی غافل از اینکه بابا میپذیرفتم خیلی کمتر از عمر و سرمایه و اعتماد به نفسم هدر میرفت میدونی ی جاهایی خیلی از رابطه هارو میجنگی که ادامه بدی فکر میکنی تموم بشه چه اتفاقی میوفته ولی غافل از اینکه خبر نداری تو فقط ی منبعی برای طرف و اون داره موقتی ازت استفاده میکنه و تو توی آینده اون هیچ جایی هیچ جایی هیچ جایی نداری میدونی مثل چی میمونه خیلی وقتا خیلی از ماها دیدیم این رذیلت و که خیلی از شرکت ها به صورت چند ماه چندماه خیلی از آدمارو به کارگری میگیرن تا نخوان به اونا بیمه و حقوق کامل بدن و عملا دارن اینجوری کار خودشون پیش میبرن با نصف قیمت ،، رابطه ی یکطرفه دقیقا اینجوری که تو داری طرف مقابلت و تامین میکنی تا اون سر صبر طرف دلخواهش و پیدا کنه ،، میدونی من امروز چند ساعت داشتم توی پیاده روی به حرفای استاد عزیزم دقت میکردم دیدم چقدر جالب واقعاً من ندونسته این طرز فکر رو داشتم،، من داشتم برای خودم مثال اینو میزدم که دقیقاً مثل ماشین جدید و پر قدرت و آخرین سیستم میمونه که تو مسیر پر پیچ و خمی که نمیشناسی از اول بخوای تخته گاز بری و همش باید یکدفعه سیخ ترمز کنی و هم پدر ماشین در میاد هم خودت ،، بهتر اینه که آدم جایی که نمیشناسه آهسته آهسته با دنده سنگین تر بره تا مجبور نشه هی ترمز کنه ترمز من برای خودم تغییر مسیر و پیچ مثال زدم بعد که مسیر خودمون پیدا کردیم شغل دلخواهمون رابطه ی عاطفی دوطرفه سالم مسیر درست و اتوبان پیشرفت و هدایت و سعادت الهی پیدا کردیم اون موقع آی بگازیم که لذت ببریم از این پیشرفت و از این رابطه و از ثروت و سلامتی و سعادتی که نسیبمون میشه ،،
چقدر قشنگ مثال زدن استاد عزیزم که بابا حتی خداوند توی فصل ها توی آب و هوا توی کره زمین توی آسمون توی تک تک لحظات جهان هستی تغییر آفریده هیچ لحظه ای با لحظه قبل یکی نیست همه چی در حال گردش
««« کل فی فلک »»» پس تو هم بچرخ باباااا منعطف باش درجا نزن ،، به خداوندی خدا قسم این دوره مقدس قانون سلامتی کاری با من کرده منو از خواب غفلت بیدارم کرده اصلا هر روزم پر از امید و عشق و لذت شده روزی نیست که خودمو نبینم و لذت نبرم سجده نکنم به درگاه خداوند متعال و شکر گذاری ننویسم خوب تغییر از این قشنگ تر ،، ینی بچه ها تغییر به نظر من برای تک تک ما واجب تر از هر چیز چرا چون تغییر میکنیم تا مسیر درست و پیدا میکنیم آهان یادم اومد داشتم با خودم میگفتم اتفاقاً خدایا یادم بنداز اینو برای بچه ها بنویسم این جمله ی چرت که توی نو جوونی شنیدیم هممون که از این پله اون پله نپر ،، من خودم مثال میزنم بیش از بیست تا سی تا مسیر و حرفه و شغل و همه چی عوض کردم چه اشکالی داره وسیله نقلیه خریدم دوباره فروختم چه اشکالی داره تغییر تغییر تغییر آقا ما انسانیم اصلا هدف از خلقت منو تو انتخاب قدرت انتخاب و خلق کردن و قدرت تجربه کردنه ،،، چرا باید در گیر چهار چوب ها باشیم چقدر قشنگ یاس عزیز تو شعرش میگه دند نرم کاسبا چهار چوب و غالبا غریب و آشنا ««« من رو خاکریز باورام وایسادم »»» باورای خودتو بسار خدای خودتو بساز اگه خدات خدای بی عرضه و ضعیف بندازش دور خدای تو باید قدرت بهت بده عزت نفس بهت بده حالا هزاریم تو تا آخر عمرت دولا راست بشو وقتی برای رییس بانک و رییس شغلت و هر انسان دیگه تا کمر دولا میشی ینی خدارو نشناختی ینی ضعیفی ینی ایمان نفهمیدی چیه ینی هر چی پدر مادرو اطرافیانت تو مغذت کردن آکبند نگهداشتی این زندگی دوزار نمی ارزه ،، بزن زیر میز بازی خودتو عوض کن ،، بگو من اشرف مخلوقات خداوند هستم خدای من قدرت مطلق کل کائنات فرمانروای کل کائنات ،، کل هستی آسمان و زمین به تسخیر من در آورده من بیام برای چند میلیون پول تا کمر دولا راست بشم جلوی این و اون ،، به بزرگی خداوند که از لحظه ای که نیت کنی عزت نفست و حفظ کنی و از خداوند بخوای خدایا من به بزرگی و کرم تو ایمان دارم عزت نفس منو حفظ کن کل کائنات گوش به فرمان تو میشن ،، تغییر ینی قدرت ،، انسانی که میتونه تغییر کنه انسان قدرتمند و انسان های قدرتمند محبوب درگاه الهی هستن چرا چون میفهمن بازی این دنیارو میدونن باتلاق چیه گیر افتادن چیه ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت که منو تو هر لحظه زندگیم تو آغوش خودت محفوظ نگاه داشتی ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ثروووووتتتتمند و شااااااد و سلامت هستم ،،
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
اولش سپاسگزاری کنم از استاد عزیز که باز هم یه تمرین جدید و فایل جدید آماده کردن و خیلی خوشحال شدم که تمرین رو انجام دادم تو دفترم و الان اومدم تا اینجا هم بنویسم
و بعد سپاسگزارم از خدای باحال و مهربونم که بهم این همه لطف داره که کمک میکنه تمرینارو انجام بدم
خب حالا برم به جواب سوالات یکی دوتا مثال از هر کدوم بزنم
ولی تو دفترم خیلی نوشتم و باز هم فکر میکنم و مینویسم مجدد
1. تغییراتی که در گذشته ام رخ داده و تقریبا اکثرشون وقتی بودن که پارسال مهر ماه من تصمیم گرفتم تغییر اساسی تو زندگیم بوجود بیارم و از روزای تکراری که داشتم واقعا خسته شده بودم و دوست داشتم زندگیم متحول بشه، و نتایج خوبی که داشته رو مینویسم
اول :
من خیلی خجالتی بودم ،چندین بار تو فایلای دیگه نوشتم ولی اینجا کمی خلاصه تر مینویسم
بعد ذهنم مقاومت میکرد و حس بد میومد سراغم ،یا به چشم آدما نمیتونستم نگاه کنم یا ذهنم میگفت که تو نمیتونی از پسش بر بیای ،اطرافیان میگفتن که خودت نمیتونی کاراتو انجام بدی بری اداره هایی که قراره کارت رو انجام بدی اگرم میرفتم با مادرم میرفتیم که مثلا خجالت نکشم
یا ذهنم مقاومت میکرد تو فارسی حرف زدن و چون ترک زبانم نمیخواستم با گیر کردن و نتونستن تو رسوندن منظورم به آدما باهاشون ارتباط برقرار کنم
حتی من سر این موضوع با کسی هم حرف نمیزدم یادمه آبجیم منو مسخره میکرد میگفت لالی انگار ، وقتی بیرون میری نمیتونی حرف بزنی
ولی وقتی گفتم خدایا کمکم کن و به خودش سپردم یادمه اولش که همیشه اگر مجبور میشدم میرفتم یه مغازه ثابت و خرید میکردم اینبار گفتم هر روز میرم یه مغازه جدید و اینجوری تغییر شروع شد که با آدمای مختلف حرف زدم
حتی به مادرم میگفتم خریدارو بده من انجام بدم نون بگیرم یا جاهای دیگه من قیمت میپرسیدم حتی وقتی مادرم میگفت نون نداریم ذهنم مقاومت میکرد میگفت نرو بشین نقاشی بکش ولی به مادرم گفته بودم بهم یادآوری کن بگو که پس چی شد اون همه اشتیاقت برای تغییر و این باعث میشد من بلند بشم و حرکت کنم و برم نون بگیرم
البته قبلش من میرفتما بازار از سال 96 تا 1401 که وسایل کارمو میگرفتم خیلی بهتر شده بود خجالتم ولی این چند مورد و نمیتونستم و حتی با مشتری هام نمیتونستم رودر رو حرف بزنم
بعد که کم کم خودم با مشتریام حرف زدنی به چشماشون نگاه کردم به مرور زمان که گذشت الان که دارم یادآوری میکنم میبینم چقدر خوب شد که من شروع کردم به تغییر
الان حتی اصلا ذره ای خجالت نمیکشم از نگاه کردن به چشم آدما یا حرف زدن باهاشون
این باورو در خودم شکل داده بودم که
تو که میری بازار برای وسایلات با فروشنده ها حرف میزنی ،اونا هم آدمن اینا هم آدمن تفاوتی باهم ندارن پس بهتره راحت باشی و با مشتریات راحت حرف بزنی و حتی با همه آدما هیچ فرقی نداره همه یکی هستن فقط قیافه ها فرق دارن
الان انقدر خوب شدم به نسبت یک سال و البته در مقایسه با 4 ماه پیشم که با این سایت آشنا شدم زمین تا آسمون تفاوت هست تو شجاعتم و راحت شدنم با همه چی
حتی من فارسی حرف زدنم هم بهتر شده اگر هم گیر کنم اصلا خودمو سرزنش نمیکنم میگم اشکالی نداره من یه زبان بیشتر از بقیه بلدم و این گیر کردن تفاوت رو نشون میده و البته با تمرین میتونم روان تر فارسی صحبت کنم و تلاش بیشتر نیاز داره
حتی من روخانیم ضعیف بود باز گیر میکردم نمیتونستم تند بخونم که از پارسال که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و کتاب و مطالب رو خوندم و از خدا کمک خواستم خدا انگار چشممو انقدر سریع حرکت میده که کلمه های بعدی رو زود ببینم و بخونم الان میبینم چقدر روخوانیم قوی تر شده حتی قبلا من خجالت میکشیدم تو جمع چیزی بخونم ولی الان خیلی راحت میخونم و چند نفری بهم گفتن چقدر خوب روان میخونی یه متن رو و سریع میخونی نتیجه اش فوق العاده بود و از اینم بهتر میشه با تلاش زیادم
مثال درمورد مهاجرت هم قبلا تو فایلای قبل نوشتم که نتایج خوبی داشت برام و من الان حتی اگر برم کشورای دیگه خیلی هم با شوق و اشتیاق استقبال میکنم چون مهاجرت از شهرستان به تهران رو تجربه کردم که اولش خیلی سخت و حتی مقاومام شدید بود که داشت بیمارم میکرد و از لحظه ای که پذیرفتم تغییر رو زندگیم بهشت شد ،از محل جدید که برام جهنم شده بود تبدیل شد به بهشت و عاشقانه این بهشتی که درش زندگی میکنم دوست دارم یا تنهایی سفر رفتن به خونه خواهرم تو یه شهر دیگه در کل با این هم راحتم که اگه تنهایی برم جایی خیلی راحت میتونم البته به کمک خدا از همه چالش ها به خوبی بر بیام
همه اینا با تغییر نگاهم و توجه به زیبایی های تغییر جدید زندگیم باعث اتفاقات عالی شد در زندگیم
از یه تغییری که جدیدا رخ داده برام این بود که
من رنگ روغن رو که شروع کردم میترسیدم کار کردن باهاش رو ولی اونم موفق شدم تا ذهنمو کنترل کنم و وقتی دیدم که در طراحی ضعیف هستم چون سال 96 کلاس طراحی رفتم و دیگه ادامه ندادم تمرین نکردم ضعیف شده بود طراحیم ، یکم مقاومت داشت ذهنم که چجوری میتونی یاد بگیری دیر شده
ولی گفتم نه اتفاقا الان بهترین فرصته که من شروع کنم و از صفر دوباره یاد بگیرم
و چند روزه از یوتیوب ویدیو های پرسپکتیو کار کردن و طراحی هارو نگاه میکنم و دارم تمرین میکنم پیشرفتمو خودم دارم میبینم که با هر تمرین دارم پیشرفت میکنم و نتیجه اش عالی ترم میشه و این مسیر نامحدوده برای پیشرفت بیشتر ،که باید تلاش کنم تمرین داشته باشم
تمرین 2 .
من که استاد گفت آگاهانه مسیر رفتتون به جایی که همیشه میرفتین رو بگین یاد چند وقت پیشم افتادم که تصمیم گرفتم آگاهانه این کارو بکنم و واقعا لذت بخش بود
حتی من با تغییر مسیرم که باعث شد این باور فراوانی در من ایجاد بشه و البته دارم باز تکرار میکنم که فراوانی هست از همه چیز
دریته یه وقتایی هم با تغییر مسیرم شده به مساله ای نا خوب پیش بیام که یه بار دیر رسیدم به کلاسم ولی از همون دیر رسیدن باعث شد یه باور محدودم رو پیدا کنم و تصحیحش کنم به باور قدرتمند که همیشه میشه با بی آرتی یا اتوبوس هم خیلی سریع از یه مسیر به مسیر دیگه در کمترین زمان رسید و سر موقع رسید به جایی که میخوای بری
چون از وقتی با اتوبوس و بی ارتی میرم جاهای دیگه میبینم که چقدر مغازه ها زیادن و فروش تمام وسایل از پوشاک گرفته تا مواد غذایی زیاده و کلی کیف میکنم و میگم ببین مردم جیباشون پر از پول و ثروته و اومدن بازار تا وسیله بخرن و کلی خوشحالی میکردم که دارم انسان های ثروتمند رو میبینم و حتی ساختمونای زیبا و درختای زیبا و طبیعت زیبا
الان که دارم مینویسم یه بارون خاص و زیبا داره میباره تو تهران و یکم تگرگ بارید خیلی هوا زیبا و عالی و تمیزه خدایا سپاسگزارم ازت
این تغییر آگاهانه مسیر رفت و آمدم باعث شد بیشتر زیبایی هارو تحسین بکنم حتی مسیر پیاده روی هام رو آگاهانه تغییر میدادم و از خدا هدایت میخواستم باهاش حرف میزدم خیلی نتیجه اش عالی بود
حتی تغییر آگاهانه ای که تقریبا ده روز دارم انجام میدم اینه که وقتی فایل رایگان استاد رو درمورد قانون سلامتی دیدم
تصمیم گرفتم که بین وعده های غذایی چیزی نخورم و الان میبینم که واقعا دیگه من میلی ندارم به خوردن چیزی در بین وعده هتی غذایی دیگه یه کیک اگه رو میز باشه وسوسه نمیشم که مغزم منو بفرسته سمتش که بخورم اون کیک رو با چای
برام جالب بود من قبلا بارها هر کاری کردم بعد چند روز باز دوباره تنقلات میخوردم ولی الان مامانم میگه یه چیزی میخوری میگم نه گرسنه نیستم دلم چیزی نمیخواد
یا حتی من صبح ها تا ساعت 12 گرسنه نمیشم که چیزی بخورم خیلی باحاله از وقتی متوجه این موضوع شدم که مغز مارو میکشونه سمت خوردن کربوهیدرات و شکر
و تا زمانی که تکاملم طی بشه تا بتونم دوره قانون سلامتی رو بگیرم این روش رو ادامه میدم و بین وعده های غذایی چیزی نمیخورم تا بعد ببینم تو دوره قانون سلامتی چی باید یاد بگیرم
یه تمرین آگاهانه ای که باید انجام بدم و برای خودم نوشتم اینه که کارای نیمه تمام رو با اجرای تمرین قدم به قدم در تمرین چالش اون رو انحام بدم و قدم به قدم برای خودم کوچیکش کنم و برای اتمام کارهای نیمه تمامم قدم بردارم
تمرین 3
الان که میخواستم بنویسم این به دلم اومد که هر چقدر من تغییرات رو با آغوش باز استقبال کنم به خدا نزدیک تر میشم و با خدا رفیق تر میشم حتی خدا خودش بهم کمک میکنه برای تغییرات دیگه آخه خداست که تمام کارای منو انجام میده
منم تلاش و سعیمو میکنم
و این عبارت تاکیدی
که وقتی تو تونستی قبلا این تغییرات رو در زندگیت ایجاد کنی پس مطمئن باش که میتونی تغییرات دیگه رو هم با موفقیت به انجام برسونی و خیلی خیلی راحت و ساده میکنه خدا برای تو این تغییرات رو
عبارت های تاکیدی استاد رو هم نوشتم تا تکرارشون بکنم
در مورد تمرین 4
اون چیزی که میخوام آگاهانه و با تلاش بیشتر انجامش بدم کنترل ورودی های ذهنمه
قبلا هم کنترل میکردم تو این چند ماه ولی میخوام دیگه بیشتر کنترل کنم ورودی های ذهنم رو تا باور های قدرتمند کننده رو تقویت کنم در خودم
و تغییر بعدی اینه که ایده هایی که خدا بهم داده رو بدون تاخیر اجرا کنم و تغییرات رو برای نتایج پایدار ایجاد کنم
که هنوز احساس میکنم دارم مقاومت میکنم در اجرا کردن به ایده هایی که خدا بهم میگه
و یکی اینکه من هر بار میخوام ورزش کنم بعد نقاشی کشیدن یا ورزش روزانه ام باشه برای سلامتی بدنم ولی مقاومت میکنم در خوندن اهرم رنج و لذت که جای رنج و لذت رو باهم تغییر بدم
در مورد کسب درآمدم باید بشینم فکر کنم و بنویسم که کجای کارم ایرادی هست که درست نتونستم اون چیزی که باید رو کسب کنم
به طور کلی برنامه ای که برای استقبال از ذهنیت قدرتمند کننده دارم اینه که یادآوری بشم هر بار که دیدم قدم برنمیدارم
به خودم بگم که طیبه ببین فلان جا حرکت کردی قدم برداشتی خدا چه شگفتانه هایی تو دل مسیرت بهت گفت و همه رو برات حل کرد پس پیش برو و خدا هر لحظه مراقبت هست و کمکمت میکنه و هدایتت میکنه ایمانت رو وقتی نشون میدی که حرکت کنی و ثابت یه جا نمومی حرکت کن و اعتماد و باور داشته باش به قدرتمندی خدا که هیچ کس قدرتی نداره و خداست که همه کار برای تو انجام میده
اینا قسمتی از نوشته های من بود تو دفترم و باز هم فکر میکنم تو دفتر خودم مینویسم و حرکت میکنم براشون
خدایا سپاسگزارم که این تمرینات رو میتونم بنویسم
و خودم رو بشناسم
خدایا شکرت که راه های خودشناسی رو بهم یاد میدی
و البته باید به قول استاد عباس منش که گفتن هر روز باید تمرینات رو انجام بدیم تا تغییرات پایدار باشن
بنام الله یکتا
استاد خوبم فایل رو اونجا که گفتین نگه داشتم تا بخش اول رو بنویسم
تغییر تغییر
استاد بستگی ب اون تغییر داره
که اگه تو جهتی بود که دوست داشتم استقبال هم میکردم و آسون میگرفتم
ولی اگر در موردی بود ک بهش حساس بودم واکنش منفی داشتم
مثلا قبلا که توی زبانسرا کار میکردم
و شب خسته و کوفته میومدم خونه
میدیدم پسرم بدون اینکه هماهنگ کرده باشه
دست مادرشوهرم میگرفت می اورد خونه ، من بهم میریختم
و از چهره ام مشخص بود ک ناراحت شدم
چون باید دوباره ی شام دیگه درست میکردم
فرداش صب زود بیدار میشدم
صدای شیر ابی که مدت طولانی باز میذاشت
بدخوابم میکرد و …
در جهت مثبت
مثلا صب بیدار میشدم
عمه همسرم زنگ میزد که داریم میریم بندرسیراف برای ناهار
شما هم بیاین
واکنش من : استقبال و تشکر که یادم بودن و دعوتم کردن و زود بساط چای و خوراکی و میوه رو جمع می کردم
واکنش همسرم ( البته نه همیشه) ول کن، حوصله داری، ی روز تعطیل بخوابیم
ولی فکر که میکنم اگر در جهت ناخواسته هام باشه اولش واکنشم منفیه
ولی یکم که میگذره بهتر میشم اروم میشم و میپذیرمش
البته استاد خیلی بهتر شدم بنظرم
مثلا دیروز قرار بود با همسر و بچه هام بریم کنار دریا
چای و میوه اماده کردم
یهو همسرم گفت پدرش ازش خواسته کن بره دنبالش
ببرش بیرون
قبلا اخم و ترش رویی میکردم که عروسیش با ما گرفته و شانس ما و … قهر و بدخلقی
ولی دیروز ناخوداگاه گفتم باشه
برو منتظر میمونیم
و بعدازظهر بیرون رفتن ما شد شب
و رفتیم ی دور با ماشین زدیم و اومدیم خونه
و خداروشکر حالم خوب بود
به نام خدای هدایتگرم به سمت خیروخوشی وسلامتی دردنیا وآخرت
سلام خدمت استادعزیزم وخانم شایسته ی عزیزم وهمه دوستان هم فرکانسی عزیزم درانجام این تمرین متحول کننده.
عنوان:ذهنیت قدرتمندکننده دربرابرذهنیت محدودکننده قسمت 4.
سوال؛وقتی تغییری درروندروتین زندگی شما رخ میدهدچه واکنشی نشان میدهید؟
جواب:
مرحله اول:
چه تغییریدرگذشته ی من رخ داده که درنهایت نتایج مثبتی برای من به ارمغان آورده است؟
1_تغییردرجابجایی اتاقم به جای اتاق قبلی؛
من ابتدا دربرابرتغییرخیلی مقاومت داشتم ولی جهان خودش اینکاررا برای من انجام داد به این صورت که یک روز که ازمحل کارم به خانه آمدم دیدم همه وسایل من پرت وپلا دراطراف افتاده وانگارمجبور شدم که اتاقم راجابجا کنم اول احساس بدی داشتم وبعدازیک روزکه احساسم راخوب کردم خودم بدون هیچ بحث وگفتگویی به اتاق جدید نقل مکان کردم والان که 2 سال ازآن اتفاق میگذرد فقط این رابگویم که چقدرزندگی من بهترشده یعنی آرامش من بیشترشده وامکانات رفاهی دراتاقم بیشترشده به طورمثال گازبرای درست کردن املت،دمنوش،….
سرویس بهداشتی مستقل وحمام مستقل دارم
وتخت خواب راحت وقشنگ وبخاری وکلرو…
من این تغییررافرصتی دانستم برای اینکه ازتنهایی خودم لذت ببرم وبتوانم تمرینات موسیقی را درآزادی زمانی ومکانی دراتاق خودم انجام بدهم وباعث رشدوپیشرفت من شد.
مرحله دوم:
برنامه ای قابل اجرابرای استقبال ازتغییر،
به صورت آگاهانه شروع به ایجادیک سری تغییرات درروند روتین زندگی خودم بکنم،
من این برنامه ریزی آگاهانه رابه اینصورت تدوین میکنم که
1- به دنبال کار جدید با درآمد بیشتروساعت کاری کمترودوستان متعهدومسئولیت پذیربیشتری باشم.
2-به دنبال پیداکردن فرد مناسب برای زندگی مشترک باشم.
3-به دنبال فرصت های جدید برای رشدوپیشرفت درموسیقی باشم به طورمثال درهمایش های موسیقی شرکت کنم با افرادی که دراین زمینه پیشرفت داشته اند آشنا بشوم.
مرحله سوم:
یک یا چندعبارت تاکیدی مثبت بنویسم که کمک کند ذهنیت من دربرابرتغییربهترشود وباورهای قدرتمندکننده ای درراستای استقبال ازتغییرات درذهنم ساخته شود؟
هرسختی ورنجشی که درمسیرهدفم( به طورمثال نوازنده ی حرفه ای شوم) ایجادمیشود
آغازتغییری است برای هدایت من به سمت موقعیت ها وشرایط بهترازطرف خداوند هدایتگرم.
مرحله چهارم:
مورداول_درحال حاضرچه تغییری است که میدانی باید درروندزندگی ام ایجادشود امابدلایل مختلف انجام آنرا به تعویق می اندازم؟
تغییرزندگی ام ازمجرد بودن به سمت ازدواج با فردمناست
مورد2_چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده دارم؟
آشنایی با کسانی که درزمینه ازدواج موفق شده اند وپیداکردن فرد دلخواهم
مورد3_ازاین به بعد چه برنامه ای برای ایجادذهنیت استقبال کننده ازتغییرات درزندگی ام دارم؟
1_ازآشنا شدن با دوستان جدیدومکان های جدیدباذهنیت مثبت استقبال کنم
2_ازدست دادن دوستان قبلی را فرصتی بدانم برای پیداکردن دوستان بهتر وبیشتر
3_برای هرروزم باخودم تصمیم بگیرم یک تغییرکوچک داشته باشم حتی درحرف زدنم
درنهایت ازاستادعزیزم وخانم شایسته ی عزیزم وهمه ی کسانی که این کامنت من را میخوانند آرزوی سلامتی وشادی وثروت روزافزون دارم.
درپناه الله یکتا شادوپیروز وسربلند دردنیا وآخرت باشید.
سلام و درود و رحمت پروردگار به همه عزیزان
سپاس بیکران از استاد عباسمنش عزیز بخاطر زحمت و تلاشی که برای آماده کردن این فایلهای خودشناسی متقبل میشن….
میلیون ها بار سپاس از پروردگارم، از خدای خوبی ها، بخاطر اینکه فرصتی دوباره به من داد تا درکنار بهترین بنده هاش، به کمال برسم….و من رو جزو انسانهایی قرار داد که به تعبیر قرآن از آن…انعمت الیهم یاد شده…
مهمترین دستاوردی که از حضور توی این سایت بهش رسیدم ، مهمترین و ارزشمندترینش..
رسیدن به درک وجود خداوند در این جهان ، احساس کردن خداوند مهربانی که شبها قبل خواب بهش میگم خدایا منو در اغوشت بگیر…خدایی که حضورش رو حس میکنم….و عاشقانه صداش میزنم و مغرورانه و با تمام وجود ازش هرجا لازم باشه یاذ میکنم
شکرت خدای خوبم…دوستت دارم…
قبل از اینکه به سوالات این فایل جواب بدم…
دوست دارم بگم که…چه همزمانی های بی نظیری رو توی زندگیم میبینم…
وسط اذر ماه بود که یکی از مدیران و همکاران سابقم در دبیرستان خیلی اصرار کرد که به علت کمبود معلم بیام و یک روز اضافه کاری بردارم…
یکی از درس ها…تفکر و سبک زندگی برای مقطع هشتم هستش.درست وقتی این درس رو تحویل گرفتم که روی مبحث عزت نفس بود…من که دانشجوی دوره احساس ارزشمندی بودم…
هرچی از این درس به بچه ها میگفتم…سیر نمیشدم….
طبق این درس..
اولین شرط برای رسیدن به احساس خود ارزشمندی… توکل و ایمان به خداوند هستش…
به این نقطه که رسیدم اینقدر لبریز از عشق خداوند شدم اینقدر قشنگ این درس رو بهشون دادم..
که دانش آموزانی که جلسه اول نظم کلاس رو رعایت نمیکردن..صدایی ازشون بلند نمیشد…همه سرتاپاگوش شده بودن… انگار که تشنه این تعالیم بودن….
خیلی خوشحال شده بودم که بالاخره توی نظام آموزش پرورش همچین درسی گذاشتن …جای خالیش رو احساس میکردم…و چقدر احساس خوبی داشتم که اموزش این درس به من محول شده بود…
و اما…. سوال اول ..
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
از وقتی خودم رو شناختم… کاملا باور دارم دختر قوی و جسوری هستم… توانایی انجام هرکاری رو دارم…
21 سالم بود که بخاطر اینکه مهندس کیفی یک شرکت تولیدی در یک شهر دیگه بشم…به اون شهر مهاجرت کردم و مستقل شدم…حرف دیگران برام مهم نبود… از تغییر شرایط نمیترسیدم…. کاملا قوی بودم…اماده هر چالشی بودم…
اگر قرار بود تغییری با خواست و میل خودم توی زندگیم بدم…در حیطه کاری….
کاملا ازش استقبال میکردم…
اما تا جایی که یادم هست…اگر دیگران میخواستن بگن تغییر کن ، در این زمینه مشکل داری و….مقاومت زیادی میکردم….
که البته الان که میبینم بیشتر انتقاد های دیگران ، بیشتر در مساعل شخصی زندگیم بود…و خب طبعا هر شخصی از اینکه کسی حریم شخصیش رو نشانه بره…مقاومت میکنه...
اما در زمینه کاری، بی نهایت قوی ظاهر میشم…در مقابل تغییر….
اول مهر با شروع سال تحصیلی…دوست داشتم از بعضی از همکاران سابقم جدا بشم… اما خب راهی نداشتم چون تابستون درخواست جابجایی نداده بودم…
اما وقتی مدرسه رفتم..زنگ اول نشده بود که از طرف اداره مدیر و معاون جدید جایگزین شده بود و همکارم با نگرانی اومد و گفت بیا ماهم بریم و این ها خیلی سخت گیر هستن و…….!!!
بهش گفتم میحوای بری برو…من میمونم و هرچی پیش اید خوش اید…
از طرفی بی نهایت خوشحال بودم که همکارم میخواد بره…و انگار خیلی اسون و راحت من جابجا شده بودم بدون کوچکترین کاری…
الان با کذشت 5 ماه از سال تحصیلی …بی نهایت خوشحالم که جابجا نشدم و موندم و با تغییری که توی کادر آموزشی بوحود اومده بود کنار اومدم…
جو بسیار خوب و صمیمانه و در عین حال پویا و پر تلاشی بین همکاران هستش…و اونقدر رضایت دارم که منی که میخاستم امسال ک گذشت، برای سال اینده تغییر وضعیت بدم که به مقطع دبیرستان برم…دلم نمیاد اینجا رو ترک کنم …
اما با این وجود ….همه چیز رو به خدا سپردم و اماده دریافت هر خیری از سوی الله هستم…
هفته گذشته یک طرحی در مدرسه اجرا شد بدین صورت که معلم های هم پایه…. مثلا اگر دوتا معلم پایه چهارم هست…
این دو جابجا بشن و کلاس اون یکی رو یک روز تدریس کنن ….و کلاس خودش رو به اون همکار بده..
بعضی از همکاران خیلی غر میزدن که وای سخته …من به کلاس خودم عادت دارم…و…..
اما من با روی باز و احساس خوب سرکلاسشون رفتم و دانش آموزان عاشقم شده بودن…و همشون میگفتن خانم بازم بیا…و برای روز معلم برای شما هدیه میاریم و …..!!!
یکی دیگه از مواردی که دارم سعی میکنم خودم رو توش تغییر میدم…
احساس دوست داشتن خودم با همین چهره و همین چروک های صورت و….هستش…
هفته گذشته برای انجام تزریق بوتاکس به مطب دکتر رفتم...
شغل ما به واسطه اینکه همش در حال صحبت هستیم و در حال بروز احساسات ( تاکید، خشم و…) کمی پوست صورت پیشانی و اطراف دهان کشیده میشه و من هرسال با شروع تدریس این موضوع بیشتر به چشم میاد…
وقتی توی مطب نشسته بودم و منتظر نوبتم بودم… تصمیم داشتم که خط لبخندم رو هم پر کنم قبل از اینکه عمیق تر
بشه…
داشتم فکز میکردم بزار یک سی سی ژل هم لب بزنم یک تغییر کوچیک و طبیعی….
اما بعد گفتم نه … همینطور که هستم خوبه و خودم رو دوست دارم و خیلی زیبا هستم…
و خیلی خوشحالم که تونستم تصمیم درستی بگیرم و به بوتاکس و خط لبخند اکتفا کردم…
امروز جمعه، ساعت یک بعدازظهر نوبت آرایشگاه برای ترمیم لایت رنگ موهام داشتم..
صبح که بیدار شدم ، انگار کاملا منصرف شده بودم…
گفتم چرا باید 6 ساعت وقتم رو توی آرایشگاه بگذرونم و کلی هزینه کنم و در اخر موهای ضعیف و سوخته ای تحویل بگیرم …
همینجور ک موهام هستن خوبه ….
به ارایشگر پیام دادم که منصرف شدم و امروز نمیام و
موندم خونه و کارای عقب افتاده رو انجام دادم….
وقتی خودم رو مرور میکنم ، احساس میکنم بزرگتز شدم…عاقل تر…صبور تر….دوست داشتنی تر….
خودم رو دوست دارم…
خودم رو تسلیم جریان زندگی میکنم و با هر پستی بلندی کنار میام….
چون دارم یاد میگیرم …چون دارم تمرین میکنم که جلوتر از من خدا داره قدم برمیداره….
چون میگم این اتفاق این شرایطی که پیش اومده قطعا میخواد به من پیامی برسونه و اماده میشم برای این تغییر..
مقاومتی ندارم از اینکه الان قراره چی برام پیش بیاد…سعی میکنم از دل اون چالش…نکات مثبت و خوبش رو ببینم و بکشم بیرون و لذت ببرم از مسیر…
آگاهانه تر قدم برمیدارم…
ذهنم چموشم رو بیشتر مغلوب میکنم….
به انسان ها و شرایطی که توش قرار میگیرم ، نگاه مثبت تری میندازم…
اما خب …در بعضی موارد دوست دارم تغییر کنم… مثلا دوست دارم در کنار تدریس…کلاس آرایشگری برم…. کلاس قالیبافی برم…اما همش به امروز و فردا میندازمش… در واقع دوست دارم در اینده این شغل هارو هم داشته باشم…
یکی از دلایلی که نمیزاره برای آرایشگری اقدام کنم …اینه که وقتی توی برنامه دیوار نگاه میکنم میگم ای بابا…مثل قارچ رشد کرده آرایشگری…فوقش برم اینهمه هزینه کنم و آموزشش یاد بگیرم..
اخرش مشتری از کجا بیاد و…….!!!
باور های محدود کننده زیادی در این مورد دارم که باید ذر مقابلش باور های قدرتمند کننده بسازم…
اما میدونم که میتونم
میدونم که میخوام….
و از الان به خودم قول میدم که اون قسمت از ذهن محدود کننده که باورهای منفی داره رو بشناسم و در مقابلش باوزهای قوی بزارم….
من اماده هرگونه تغییر در تمام ابعاد زندگیم هستم
من همراه جهان در حال تغییر، تغییر مثبت هستم
من در حال رشد و شکوفایی و ایجاد تغییرات بزرگ در زندگیم هستم
من هر لحظه اماده تغییر و بهبود در هر جنبه ای از زندگیم هستم
من در جریان تغییرات زندگی، یک برنده هستم
همه تغییرات جهان ، در جهت ورود ثروت و سلامتی و عشق به زندگی من در حال برنامه ریزی شدن است
الهی شکرت رب العالمین..
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم که این کامنت من رو میخونن .
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ میدهد ،چه واکنشی نشان میدهید ؟؟
استاد عزیزم اگر تغییر در روند زندگی من رخ دهد مثل از دست دادن رابطه عاطفی خیلی خیلی خیلی به هم میریزم تا مدتی اما وقتی که میبینم چاره ای جز پذیرفتن این تغییر ندارم تمام تلاشم رو میکنم که زندگی رو از اون جایی شروع کنم که اون رابطه حذف شده اون هم چون مجبور میشوم ودیگر دستم به جایی بند نیست.
به هر دری می زدم تا این رابطه عاطفی پایدار بمونه اما نمیشد که نمیشد.
.بیشتر سعی میکنم رها کنم اما باز این ذهن است که میماند ومن را وادار میکند تا به یاد گذشته باشم و حسرت گذشته را بخورم اما باز میبینم چک و لقد میخورم، دوباره رها میشوم، از دست نجوا های ذهنی، جوری که به خودم میگم نه این دفعه شاید جواب داد
نه این دفعه فرق میکنه .
شاید چیزی که من رو خوشحال میکنه دست گیرم شد! .
اما درست وقتی رها میکنم که برو بابا!! من هم با این توهماتم خودم رو مسخره کردم …..باز میبینم که اتفاقی رخ میدهد که دوباره من به حالت قبل برگردم یک الگو ی تکرار شونده .
استاد عزیزم بعضی روز ها به جایی میرسم که دیگه هیچ فایل و هیچ ادم و هیچ گردشی من رو به ارامش درونی نمیرسونه. از درون اونقدری احساس پوچی سراغم میاد که از زمین و زمان خسته میشوم بعضی موقع ها نمیدونم چرا به خودم میگم فلان فایل رو گوش کنم اما باز خودم رو سر زنش میکنم که تا کی من فقط گوش کننده یا شنونده باشم .!چرا از خودم یه حرکتی نمیزنم!که به نفع خودم باشه !
چرا تووتغییر کردن این قدر ضعیفم .
اما چون میدونم و ایمان دارم که این سخنان شما حقیقت محض
هی خودم رو وادار میکنم که ادمه بدم بنویسم احساس خودم رو به سمت زیبایی هل بدم دوباره به خودم میام و میبینم که چقدر این تغییر موهبت با خودش به همراه داره .
مثلا وقتی تصمیم گرفتم که دیگه کم تر سر رفتن به خونه مادر بحث کنم ورهاکنم وبه خدا بسپارمشون
خیلی خیلی راحت تر و اسان تر همسرم ما رو می بره خونه مادرم .
قبلا رفتن من به خونه مادرم این جوری بود باید از یک هفته قبلش به همسرم التماس میکردم ترو خدا اجازه بده. ترو خدا مادرم مریضه ترو خدا هر کاری بخواهی انجام میدم فقط بزار یک ساعت برم مامان بابام رو ببینم . همه میرن تو من رو نمیگذاری .
جواب همسرم چی بود ؟میگفت کسی پدر مادر نداره فقط تو داری !! فلانی و فلانی رو ببین دوسه ماهه خونه مامان باباش رو ندیده . من هم کلی گریه و التماس و قهر و عصبانیت وبحث و دعوا میکردم .اخرشم به شکل خیلی خیلی بدی فقط اجازه میداد که بزار بابات بیاد دنبالت من که نمیبرم تو رو .کلی نقشه میکشیدم برا یه توکه پا رفتن خونه مادرم .
حتی بیشتر وقت ها بدون اینکه بفهمه خودم به اعضای خانوادم زنگ میزدم که سریع بیاین دنبالم الان همسرم خونه نیست ولی باید زود برگردم .چون خونه مادرم یه دو سه کیلو متری از ما فاصله داشت روستای دیگه ای بود .
وای به حال اون روزی که میفهمید من بدون اجازه میرفتم باز کلی دعوا و حتی کتک کاری .
تا اینکه واقعا روی خودم کار کردم دیگه خسته شده بودم از خونه مامان رفتن از بس که زندگیم به مشکل برخورد و چک و لقد ها رو به تمام معنا خوردم .دیگه یه مدت خودم اسم پدر مادر ام رو هم نمی اوردم جوری که همسرم خودش تعجب کرده بود . من واقعاً دیگه تصمیم گرفته بودم که وابستگی رو بزارم کنار .
خودش تصمیم میگرفت که بریم یا من رو بفرسته .
وچقدر این تغییر به نفع من شد وچه قدر با عزت و احترام شدم پیش همسرم .وچقدر پدر مادرم از اینکه از سر شوق میریم خونشون خوشحال ان . ولی بعضی وقت ها بازیِ استفاده از قانون رو فراموش میکنم سر و کله بحث ها پیدا میشه اما زود تصمیم میگیرم با استفاده از همون راه تغییری که سودش به حال من است زندگی ام را بر وفق مرادم تجربه کنم . ولی باید خیلی متعهد تر باشم . هوشمندانه تغییرات را با اغوش باز بپذیرم چون واقعا فرصت های طلایی دیگری را تجربه میکنم.
وخیلی زندگی ام شیرین تر میشود .
من دعای همیشگی ام اینه که خدایا اونقدررررییییی از درون پر پر بشوم که تحت تأثیر ادم ها قرار نگیرم که زندگی را به خاطر رضایتشان تغییر دهم .یا سبک شخصی خودم را به خاطر دیگران تغییر دهم .
استاد عزیرم کاش که بدونم واقعا این کامنت من رو خوندید . چون وقتی در مورد موضوعاتی صحبت میکنید که مثل اتفاق زندگی منن یقین پیدا میکنم که شما خوندید . وجواب هایی که از صخبت های شما دریافت میکنم را با حون دل باور میکنم فقط باید عمل کنم .تا نتیجه بگیرم
به خدا میسپارمتون .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان الهی و ارزشمندم در این سایت توحیدی
سوال:
چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
من جواب این سوال را با مثال از خودم بزنم
من تقریبا 4 سال پیش در یه محیط خیلی منفی و با همکارانی بودم که واقعا کنترل ذهن خیلی خیلی برام سخت بود
اولا این بودن در کنار این بندگان خدارا پذیرفتم و
روی نکات مثبتشون ذوم کردم کاملا به صورت ذهنی و این همون کلید طلایی ارتباط با خداوند بود ،و میتونم بگم خداوند را از طریق این بندگانِ خدا ملاقات کردم
و طوری میشد که من به افرادِ بهتر هدایت میشدم
و بعد همکار بعدی و همینطور ادامه داشت تا بهترین شرایط ممکن را خداوند در محل کارم فراهم کرد .واقعا هر روز و هر لحظه شکرگزارشم.
وای خدای من
الان من در محله درکه هستم همراه با بارش رحمت الهی جای همتون خالی.
مثال بعدی روابط با همسرم بود که با این روش رسیدم به بهترین رابطه با همسرم و فرزندانم و اقوام
حتی با اشیا پیرامونم با تمرکز به نکات مثبت
استاد جان هر چقدر میگذره بیشتر متوجه میشم همه چیز کانون توجه و فرکانسه
سپاسگزاری بالاترین و مرتفع ترین درجه ملاقات با خداونده که انسان را به خضوع و خشوع و تسلیم میرسونه
مورد بعدی در مورد استفاده بهینه از تواناییهای بود که
وقتی ازدواج کردم یه پیچ گوشتی هم نمیتونستم دستم بگیرم و تو این 14 سال زندگی پر برکت کل کارهای خونه را با تضادهایی که خوردم خودم (که همش هدایت الهی بود)اون تضادها را به فرصت تبدیل کردم و ازشون مهارت ساختم
هر موردی پیش میومد میگفتم آخ جون پیشرفت و میرفتم تو دلش و چقدر رشد کردم
و مورد بعدی که هر روز دارم تمرینش میکنم
رسیدن به حس سپاسگزاری عمیقه که خدارا شکر
رو به جلو هست و چقدر میگزره خداوند داره هر لحظه رشد میده منو
همین امروز داشتم با همکارم به تهران برای ماموریت میومدم منطقه درکه
که ایشون داشت مواری رو میگفت که من کلا دایورت کرده بودم و سکوت
با احترام کامل به این بنده خدا
همون لحظه درونم صدای خداوند را به وضوح شنیدم
گفت:الان وقتشه کانالا عوض کنی
ایشون ورزشکاره
منم همون لحظه خداوند از دورنم گفت شروع کن
سریع گفتم امیر جان شما ماشالله ورزشکاری یه برنامه بهمون بده
خلاصه فضا رفت به سمت مثبت و کلی انرژی خوب در فضا طنین انداز شد.
مورد بعدی این بود که وقتی یه انسان به درجه بالایی از حس خوب و سپاسگزاری میشه به طرز عجیبی خداوند همه چیز را براش در حالت عالی قرار میده و مات مبهوت میمونه واقعا
استاد واقعا هر چقدر از خداوند و شما سپاسگزاری کنم کمه.
استاد جان خیلی حالم خوبه
خدا خودش فقط میدونه
الهی شکر برای وجود شما و خانم شایسته
الهی شکر برای وجود نازنین دوستان الهی و ارزشمندم
الهی شکر برای این سایت الهی.
استاد جان الان واقعا تو مرحله خوبی هستم و سرعت را در رسیدن به حال خوب در این اتفاقات به وضوح میبینم و حرکتم خدا را شکر رو به جلو هست قبل از رخ دادن اتفاقاتی که من را مجبور کنه به حرکت.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
الان فقط برنامه ام لذت بردن و حال خوب هست در همه جنبه ها مخصوصا مالی
به قول باربارا دی انجلیس که میگه آزادی یعنی یک روز را با ماندن در کمترین حالت بد سپری کنی و در لحظه حضور داشته باشی و بالاترین درجه حضور سپاسگزاری هست.
و سعیم بر این هست به جای تمرکز بر خواسته بیشتر مقاومتم را کم کنم و بیشتر در لحظه حظور داشته باشم و این لحظه ای که در آنم قیمت بشمرم و بقیه کارها را خدا برحسب نقشه کلی که به خداوند و کائنات دادم با برداشتن هر قدم مرا راهنمایی میکند.
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید.
یا حق.
سلام به رسول جان عزیز
به خییلی نکات ارزشمند اشاره کردین مرا هم یاد یک خاطره انداختین که چند سال پیش که تازه با قانون آشنا شده بودم یکی از دوست هایم به من می گفت من با سپاس گزاری خییلی چیز ها را با دست آوردم دقیقا یادمه من با دوستم بخاطری فیلتر های دستگاه تصفیه آب داخل یک مغازه شدیم که آنجا انواع و اقسام دستگاه های تصفیه آب بود و این دوستم تحسین می کرد و قیمت ها را می پرسید و بعد چند روز دیدم خییلی خوشحال بود و می گفت ما دستگاه تصفیه آب یک شرکت مشهور را خریدیم و من آن. زمان درست حرف هایش را درک نمی کردم حالا بهتر میفهمم این سپاسگزاری چی حس به انسان میده به قول شما سپاسگزاری بالاترین و مرتفع ترین درجه ملاقات با خداونده که انسان را به خضوع و خشوع و تسلیم میرسونه
خییلی سپاسگزارم رسول جان که مرا یاد این خاطره شیرین انداختی و من همیشه شما و خانواده عزیز شما را تحسین میکنم انشالله همیشه شاد تندرست سلامت ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام فواد جان
دوست عزیزم
هر چقدر که میگزره خدای درونم بیشتر منو به سمت شکرگزاری و زندگی در لحظه سوق میده
و به نظرم استاد بیشتر اوقات را در لحظه زندگی میکنه
نگاهش همیشه در هر شرایطی به زیباییهاست و توجه میکنه به داشته ها و با تمام وجودش شکر گزاری میکنه
یعنی میشه گفت زیبایی را در هر شرایطی خلق میکنه با ابزاری به نام فوکوس کردن در پیرامون و اطراف
و وقتی این سبک زندگی انسان باشه دیگه نه غمی داره از گذشته
و نه ترسی از آینده داره
به قول انیشتن زمان توهمی بیش نیست
وقتی به گذشته د آینده میری توهم زمان موضوعیت پیدا میکنه
ولی اگر در لحظه زندگی کنی
همیشه در بهترین حالت خودت هستی.
فواد عزیز بهترینها را برات آرزومندم.
برای شما دوست عزیزم بهترین ها را آرزو میکنم.
سلام و درووود بر استاد عزیزم و بانو مریم شایسته ی عزیز
خب در رابطه این موضوع،واکنش های من نسبت به شرایط(موضوع تغییر) فرق میکنه.
مثلا در مورد تغییرات که جدی نیست,مثل تغییر دکور خونه یا مغازه یا محیط کار،اتفاقا با شور و شوق اینکار رو انجام میدم و دوست دارم این کار رو.
ولی در مورد تغییرات روتین زندگی،یعنی تغییراتی که جدی تره و جزء مسائل مهم زندگی هست،وقتی این اتفاق میفته،حس میکنه همه چی بهم ریخته و از نظم در اومدم و فکر میکنم که بیشتر دارم عقب میفتم و شرایط قبل بهتر بود و کوووو تا به این شرایط عادت کنم و چقدر بده و این حرفا و حالا اگه جواب نده چی میشه و اووووو و به چشم اختلال بهش نگاه میکنم.
البته که تو این شرایط،سعی میکنم از چشم پیشرفت نگاه کنم،ولی خب اکثرا زورم نمیرسه!
تغییرات:
خب یه قسمت از شهر بود که قرار بود خونه بخریم،همه میگفتن بد هست و این حرفا،و خودم هم به شدت ذهنیتم مقابله میکرد که اون قسمت بدرد نمیخوره و ارزش نداره و دسترسی به چیزی نداره و اگه بخرم و بدرد نخوره چی میشه و هزارتا نگرانی بعدش،و از این داستانایی که همتون میدونید،در نهایت خونه رو همونجا خریدیم و اتفاقا الان یک سال میگذره از این ماجرا که،بهتریییین نقطه ای که میتونستم خونه بخرم و خونه گیرم بیاد و بدرد من بخوره،همونجایی هست که خونه دارم،از نظر بهترین همسایه ها،بهترین امنیت،بهترین قیمتی که خریدم،یعنی در حیاط رو که باز میکنم از خونه بیام بیرون،اولین چیزی که میبینم یه کوه قشنگ و پر از ابر قشنگ و وقتی چند قدم میام جلوتر،یه جوی آب پر از ماهی های رودخانه،در صورتی که قبل از اون،فکر میکردم بدترین نقطه ی بوده که میشه خونه خرید.
تغییر روش تدریسم:
یه روش ثابتی رو داشتم توی تدریس و چون روش های دیگه ی تدریس برام سخت بود،نمیخواستم تغییر کنم و میگفتم آیا چی بشه و چه جوری تدریس کنم و اصلا بلد نیستم و این داستانا،زمانی که میخواستم روشم رو عوض کنم خیلی ترس و فکر و نگرانی پشتش بود،ولی در نهایت،روشم رو که عوض کردم،هم درآمدم بالاتر رفت،هم تعداد هنرجوهام،هم کیفیت کارم و هم اینکه اعتبارم بالاتر رفت و اصلا نقطه ی پیشرفتم شد.
زن گرفتن و متاهل شدن:
همیشه فکر میکردم که خرج خودم هم نمیتونم بدم چه برسه به یه نفر دیگه،خب قدیما ذهنم پر از بود از نگرانی و ترس و افکار بد،هزااران فکر بود که همه تجربش کردن دیگه تقریبا،در نهایت،شاید باور نشه،ولی آرزو میکنم که ای کاش،زودتر از این متاهل شده بودم و از وقتی خداوند یه دسته ی گل رو به زندگیم آورد و متاهل شدم،به لطف خدا زندگیم به سمت آرامش و ثروت و نعمت شروع کرد به پیش رفتن.
تغییر شخصیت:
سخت ترین کار دنیاست و همه ی عزیزانی که اینجا هستند شرایط قبل و الان خودشون رو میدونند و میدونند تغییر شخصیت یعنی چی و نیاز به توضیح نیست!از وقتی افتادم تو پروسه ی تغییر،(خب اوایل این کار برام عذاب آور و سخت بود و نشدنی و اینکه اصلا جواب نمیده و چقدر وقت بزاری و جواب نگیری و …. و هزاران افکاری که میدونین دیگه)الان که نگاه میکنم،میبینم تماااامه آنچه از آرامش،از زندگی،حال خوب،نعمت و هر چی که دارم،به لطف الله یکتا انصافا از تغییر شخصیتم بوده،یعنی این چیزی که الان هستم از اون تغییر شخصیت بوجود اومد که اگر تغییر شخصیته نبود،هیچ کدوم از نعمت های الانم نبود الانه زندگی من به لطف خداوند،هیچ ربطی به گذشتم نداره.
تغییر سبک سفر:
قبلا میخواستیم بریم تفریح یا سفر،اندازه یه کامیون لباس و قاشق و ظرف و ظروف میبردیم که همرامون باشه و در نهایت هیچ کدوم استفاده هم نمیشد و فقط فضای کابین و صندوق رو میگرفتن.به شدت هم ذهن خودم و خانمم مقابله داشت که این همه وسایل رو با خودمون نبریم و میگفتیم لازم میشه.چون همش میگفتیم باید فلان ظرف باشه،2 تا پتو باشه،چندتا کارد و چنگال و اووو.
خلاصه یه بار با بدبختی خودمومون رو قانع کردیم و تصمیم گرفتیم که وسایل خیلی کمی رو توی یه سفر با خودمون ببریم.وقتی رفتیم سفر و برگشتیم،جای خالی کابین و صندوق،اینقدر راحتی و آزادی به ما داده بود که از اون روز به بعد با همین سبک وسایل کم میریم سفر و چقدر از فضای خالی ماشین لذت میبریم و چقدر به پیشرفتمون توی لذت بردن از سفر کمک کرد و هر جا هم برسیم،هر چیزی رو بخوایم میخریم،چون میدونیم فضا داریم،ولی اون موقع اگر چیز بزرگی میدیدیم و میخواستیم بخیریم،به دلیل نداشتن فضا نمیتونستیم.
برگزاری کلاس های چند نفره:
خب قبلا فکر میکردم کع باید حتما کلاس های خصوصی فقط یک نفره برگزار بشه تا کیفیت کارم بره بالا،یعنی فکر میکردم اگر دونفره شد کلاس خصوصی،کیفیت کارم یکم میاد پایین و بعدا میگن که فلان استتاد زبان بلد نبوده و از این حرفا و نگران نظر بقیه بودن،تا اینکه یه جایی،دو نفر از من خواستن که براشون کلاس خصوصی دونفره برگزار کنم،منم اول اصرار کردم تک به تک باشند ولی اینا گفتن دو نفره باشه کلاس و در نهایتا بالاجبار کلاس دونفره برگزار کردم،الان 5 ماه از اون داستان میگذره و اییینقدددر این کلاس دو نفره عالی برگزار میشه و با کیفیت،که بعد از اون کلاس هام رو تا جای امکان دو نفره برگزار میکنم،تازه هم درآمدم بیشتر شد و هم رشد و پیشرفت و اعتبارم.
عبارتهای تاکیدی:
خداوند درهای نعمتشو با هر تغییر کوچکی به روی من بازتر میکنه.
با هر تغییر،به خداوند نزدیکتر میشم.
من با هر تغییرم به گسترش جهان هستی کمک میکنم.
خداوند بیشتر از من میخواد که من تغییر کنم.
با هر تغییر،عزت نفسم بالاتر میره.
تغییراتی که باید انجام بدم:
اولین و مهمترین تغییر اینه که باید سطح علم خودم رو توی پروسه ی زبان انگلیسی بالاتر ببرم.هم از نظر لهجه،تلفظ و …
باید احساس حضور در لحظه رو توی وجودن بیشتر کنم.
باید روی سپاسگذاری و لذت بردن از داشته هام بیشتر کار کنم.
لباس های با مدل متفاوت تر بپوشم یا اینکه موهامو مدلش رو عوض کنم.
ابراز عشق بیشتری به همسرم کنم.
از وقت های آزادم،بیشتر استفاده کنم.
تمرین های بیشتر و با مدل جدیدتری برای هنرجوهام آماده کنم.
چیدمان اتاق کارم رو عوض کنم.
عاااشقتونممممم مننننن
درود خدمت شما استادعباس منش عزیزم
خدا قوت و ممنونم از این جلسه ی فوقالعاده
سوال
وقتی تغییری در زندگی من پیش بیاد چه واکنشی دارم یا چقدر مقاومت دارم؟
استاد عزیزم شما سوالاتی می پرسید که وقتی بهش فکر میکنم در لحظه به نقاط قوت و نقاط ضعف خودم پی میبرم
استاد عزیزم به لطف دورههای شما با گوش دادن به دورهها و تمریناتش رو انجام دادن شخصیتی در من شکل گرفته که شرایط بد رو نمیپذیرم و الان به جایی رسیدم که وقتی تغییری برای رشد من قرار اتفاق بیفته نهایتاً با چک و لگدهای اولی یا دومی جهان متوجه میشم که این کار اشتباست و باید تغییر کند
من از شروع دوره فوق العاده قانون سلامتی با دوره پیش میرفتیم و در اکثر اوقات با دوره هستم و با شروع دوره صبحانه ی من به صورت کامل حذف شد و اکثر اوقات با دو وعده در روز به خاطر فعالیت زیادم با برنامه بودم
اتفاقی که افتاد این بود که نج به صورت کامل با شروع دوره ازوعده های غذاییم حذف شده بود سه روز قبل من سر کار بودم و با اینکه تلاش کردم که برای من کباب بگیرند اما یادشون رفت و برنج آورده بودن و من هم مجبور به خوردن شدم با این طرز تفکر که من الان چندین ساله برنج نخوردم و با خوردن یک وعده اتفاقی برام نمیافته ودو روز بعدش هم به همین روال گذشت و اشتباه من تکرار شد ساعت 5 صبح امروز پسرم که الان 36روزه است بیدار بود و خوابش نمیبرد و بیدار شده بودم توی خونه راه میرفتم تا خوابش ببره و در همون حین متوجه تغمیرات زیادی در بدنم شدم مثل صدای من که مدتها بود از شروع دوره صدام صبح ها همیشه باز بود صدام گرفته بود و گوشه چشمم هم خارش گرفته بود و بیحال بودم توی خونه راه میرفتم تا پسرم بخوابه
که صدای خدا رو شنیدم که ازم سوال کرد چرا از مسیر منحرف شدی و راه اشتباه رو میری ؟
در همون لحظه تصمیم گرفتم که دیگه راه اشتباه نرم و طبق برنامه باشم واز بینهایت سلامتی که در این مدت نصیب من شده لذت ببرم و ادامش بدم
اتفاق فوق العاده دیگهای که افتاد توی زندگی اتفاق افتاد اتمام شراکتم در چند روز اخیربود
من با برادرم حدود 14 ساله با هم داریم کار میکنیم و شریکیم به لطف خدا تمام شد و من به لطف خدا کارم رو به صورت شریک بودن با خداوند دارم ادامه میدم بینهایت خوشحال هستم و کل روند کامل این اتفاق رو در جلسه ی آخر دوره ی احساس لیاقت گذاشتم و دوستان میتونن بخونن و ایده های فوقالعادهای بگیرن
مسئله بزرگ دیگه در زندگی من افرادی بودند که برای من کار میکردند و چون کار من شراکتی بود و خسته از این شراکت بودم نمیتونستم کار کنم و افراد رو استخدام میکردم تا کار شراکتی من رو پیش ببرندو چقدر کار شراکت خسته کننده و انرژی سر بر است
استاد در کارم به خاطر اینکه تنها بودم و شریک من هیچ کمکی به من نمیکرد مجبور به استخدام افرادی که از نظر من حرفهای نبودن مجبور به استخدامشون میشدم و افرادی که از نظر سلامتی هم مناسب اخلاق من نبودن مسائلی مثل معتاد بودن و سیگار کشیدن
که خیلی خیلی برای من آزاردهنده بود باز هم مجبور به استخدام این افراد میشدم وقتی شراکتم رو تمام کردم الان حدود 10 روزه که کار خودم رو شروع کردم و انرژی خیلی خیلی زیادی به لطف خدا دارم و همون افرادی که به نظرم شایستگی کار من رو نداشتند تماس گرفتن و درخواست کار کردن برای من رو داشتند و من با احترام قبول نکردم چون من سر کار آدم به شدت جدی هستم و وقتی که قراره کار انجام بشه فقط تمرکزم روی کاره و این افراد ویژگیهای مورد نظر من رو ندارند و به دنبال سیگار و مشروب هستند و من هم با این افراد نمیتونم کار کنم و افرادی رو میخوام که مثل خودم باشند
استاد نکات مشترک خیلی زیادی با هم داریم فقط تفاوت من با شما اینه که شما تونستی به بیشتر تصمیماتی که گرفتی عمل کنید و من به تعداد کمتری از تصمیماتم عمل کردم
من هم دقیقاً با کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد بعد از اینکه وارد این کار شدم یک سال زمان برد تا یادش گرفتم واز شروع کار سه سال زمان برد تا سرمایه اولیه برای شروع کار خودم رو فراهم کردم اما اتفاق افتادی که افتاد این بود که بعد از اینکه رفتم کارم رو شروع کنم همین شریکم که برادر بزرگتر منه و برادران دیگم من رو منصرف کردند و گفتند به جای اینکه کار رو از کوچیک شروع کنی کار بزرگ رو شراکت کن!
این برای تو بهتره و در نهایت شاید به دلیل کم بودن سن و سال من و ترسهای بینهایتم در اون زمان از تصمیم و منصرف شدم اون موقع 23 سالم بود و الان بعد از 10 سال در سن 33 سالگی آخر هم مجبور به اتمام شراکتم شدم و مستقل شدم و یکی از ای کاشهای زندگیم اینه که کاش همون زمان گذشته این اتفاق می افتاد
نقطه خیلی مثبتی که شراکت برای من داشت این بود که
به صورت کامل از شراکت متنفر شدم و در کار ساختمان سازی من با اینکه پیشنهادهای خیلی خیلی زیادی برای شراکت داشتم اما قبول نکردم و کارم رو به صورت تنها دارم پیش میبرم و شریک من خداوند بزرگ است
استاد عزیزمیکی دیگه از سوالات فوقالعاده ی شما اینکه
چه نصیحتی برای خودم دارم؟
دوستدارم همیشه این سوالات فوق العادهای شما رو یادم باشه
مورخ بیست و هفتم بهمن 1402
انشالله در پناه فرمانروای کیهان همیشه در اوج سالم سلامت ثروتمند قدرتمند لیاتمند و خوشحال باشیم
بدرود
بنام خدای مهربان
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید
استاد عزیزم اکثریت ما با یه باور محدود کننده احاطه شدیم که از بچگی و دوران تحصیل یادمون دادن که تغییر سخته!! تغییر درد آور هستش!!وقتی میخوای تغییر کنی باید زجر بکشی
و بخاطر همین باورها همیشه از تغییر فراری هستیم
کسی یادمون نداده که تغییر خیر و برکت هستش
تغییر یه پوست انداختن خیلی بی نظیر هستش که باعث پیشرفت ما میشه .تغییر کردن خداوند دوست داره.برای همه ما پیش اومده برای تغییر دکوراسیون خانه و مغازه که انجام میدیم چقدر انرژی اونجا تغییر میکنه چقدر خیر و برکت وارد اونجا میشه اونایی که مغازه دار هستند بهتر حرف منو درک میکنند وقتی تغییری تو دکور مغازه میدهند مشتری جدید هم میاد
این یعنی چی ؟! یعنی اینکه خداوند تغییر کردنو دوست داره و این یعنی نشانه واضح یعنی اینکه در مسیر درست هستی
و علت اینکه تغییر نمیکنیم همین باورهای محدود کننده هستش ترس ها و بی ایمانی
اون روز در قسمت نشانه امروز من یه مقاله فوق العاده از خانم شایسته را خواندم که در مورد رابطه توحید عملی و شرک با قوانین کیهانی بود یه مقاله بی نظیر و پر از آگاهی و دوستانی که مطالعه نکردند حتما بخونید ش
اونجا خانم شایسته عزیز در مورد دلیل ورود ما به این جهان مادی اشاره میکنند که ما با چه شوقی و انگیزه ی فراوانی پا به این جهان میگذاریم چقدر ما نترس بودیم توحیدی ترین لحظه عمر ما همان لحظه ورود به این کره خاکی بود با اینکه یک طفل ضعیف و ناتوان بودیم نترسیدیم و وارد یک جهان دیگری شدیم که هیچ تجربه ی در موردش نداشتیم و فقط میدانستیم که ما به انرژی وصل هستیم که تمام جهان از اوست و ما جدا از این انرژی نیستیم
و حالا بقدری با باورهای مخرب پُر شده ایم که حتی جرات تغییر شهر یا کشورمان را نداریم و همگی اینها رابطه مستقیم با شرک درون خودمان را دارد
به نظر من برای تغییر بهترین عبارت تاکیدی که میشه استفاده کرد اینه که خداوند عاشق تغییر هستش
و این جمله رو با تمام وجودمون باید درک کنیم اونوقته که میتونیم پا به روی ترسهامون بگذاریم و دلیل اومدنمون به جهان را بهتر درک کنیم
یعنی با یه کمی فکر کردن میشه فهمید که جهان هر لحظه در حال تغییر هستش و اگر ما مقاومت نکنیم در برابر این تغییر پاداش های بزرگی میگیریم و اگر مقاومت کنیم با سختی های خیلی زیادی بالاخره مجبور به تغییر میشویم و یا زیر این چرخ دنده های جهان خرد میشویم
مثال این آلودگی هوا کل شهر های بزرگ درگیرش هستند باعث شده انسان به فکر تغییر خودروها از سوخت های بنزینی به الکتریکی بیوفته و حالا فکر کنید در ده سال آینده چقدر آب و هوای جهان پاک خواهد شد حتی من یک جای شنیدم یک خودروی الکتریکی کمتر از یک گوسفند در آلودگی هوا نقش داره و اینو مدیون همون تضادها که برای ما اتفاق افتاده باید بدونیم و این تضاد باعث تغییر در نحوه فکر کردن شده و نتیجه به دست آمده
یا مثلا اگر دندان ما یه پوسیدگی جزئی داشته باشه حالا ما برای بهبود این کاری نکنیم این پوسیدگی بیشتر و بیشتر میشود و تا جایی که به درد شدید دچار میشیم و اونوقت مجبور میشویم که برای بهتر شدن کاری کنیم و هر چقدر این تغییر زودتر اتفاق بیوفته درد کمتری تجربه میکنیم
نعمت ها در دل تغییرات هستند
وقتی من در شرکت کار میکردم با اینکه اوایل خیلی خوب بود و بعدها به تضادی برخوردم که همجوره خداوند بهم میگفت تغییر کن اما من ذهنم مقاومت داشت و نجواها قدرت بیشتری داشتند تا اینکه کار به جای رسید که دیگه نتونستم ادامه بدم ترس ها وجود داشت اما کارها جوری پیش رفت که الان هم از نظر زمان و هم از نظر درآمد خیلی با شرایط اون موقع فرق داره
خوب الان در این شغلم باید تغییراتی انجام بدم ولی هنوز اون تغییر بزرگ انجام نشده چون بازهم ترس ها و نجواها اجازه انجام کارها را نمیده
تغییراتی که باید انجام بدهم در سیستم حسابداری هستش که بعضی موقع ها به مشکل بر میخورم و اگر به زودی تغییرات لازم را انجام ندم با کلی درد و رنج مجبور به تغییر خواهم شد
یا مثلا کسب و کارم را به بستر اینترنت انتقال بدم
کلی مقاومت دارم با این تغییر و باید برای این یک جهاد اکبر شروع کنم
برای این تغییرات ابتدا باید باورهای مناسب پیدا کنم دنبال الگوها باشم وقتی باورهای مناسب دارم اون ترس کمتر میشه تبدیل میشه به ایمان و وقتی ایمان داشته باشم حرکت میکنم و اون تغییر آروم آروم به وجود میاد
عاشقتونم