رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده‌ایم» - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

2348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 704 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    چند روزیه این فایل رو دارم گوش میدم یه حسی دارم که انگار باید گوش بدم و سعی کنم به آگاهیاش عمل کنم

    رد پای روز 31 تیر رو مینویسم

    اولین پیام خدا برای من

    دنیـــا همه هیــچ و اهلِ دنیا همه هیــچ

    ای هیــچ برایِ هیــچ ، بر هیــچ مپیــچ

    دانــــی که پس از عمـــر چه ماند باقـــــــی

    مهــــر است و محبت است و باقــــــی همه هیــچ

    و دومین پیام خدا

    خودت باش و خدای خودت ،مثل ابراهیم باش

    شب وقتی میخواستم تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم به کل کارام تغییر کرد ، بهم گفته شد اول اتاقتو مرتب کن بعد بیا بهت بگم چیکار کن

    وقتی کاراموانجام دادم یکم تمرین کردم و بعد خوابیدم دو ساعت مونده بود تا 5 که من برم دادسرا

    گفتم خدا میشه دو ساعتو بیدارم کنی

    شدید هم خوابم میومد اولش گفتم که بذار ساعت گوشیمو بذارم حس کردم که نه مگه به من اعتماد نداری

    و چشم گفتم و با خیال راحت خوابیدن امروز وقتی صبح بیدار شدم و حاضر شدم تا برم دادسرا

    یه بطری آب هم با خودم بردم تا به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی نزدیک خونمون بود و دیشب بهم گفته شد دلیل اینکه یه مدت اجازه دست زدن به درختا و برگا و چیزای دیگه بهت داده نمیشد این بود که سه ماه نرفتی به درختی که هر بار مسیرت اون سمت بود و میدیدیش ،بهش سر نزدی و حالشو نپرسیدی

    من وقتی حس کردم باید آب ببرم براش و برای اینکه معذرت خواهی کنم که سه ماه نرفتم حالشو بپرسم و محبت کنم بهش ، بهم گفته شد از دلش در بیار و آب رو ببر

    من وقتی رسیدم به ایستگاه یه عالمه آدم اونجا بودن منتظر بیآر تی ، تو دلم گفتم خدا من میخوام خلوت باشه و برم با درخت حرف بزنم یهویی دیدم بی آر تی اومد و همه رفتن

    وقتی رفتم درخت توت انقدر بزرگ شده بود شاخه هاش اصلا به کل تغییر کرده بود

    وایسادم و سلام کردم و یه لحظه که خواستم آب رو بهش بدم ،حس کردم باید اول اجازه بگیری

    ازش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید که بهت سر نزدم ، و حس کردم باید آب رو بریزم پای درخت تون

    وقتی آب دادم بهش یهویی گریم گرفت و حس خوبی داشتم ولی وقتی دلیل اینکه اجازه دست زدن به هیچ درختی بهم داده نمیشد و هر بار میشنیدم نباید به درخت دست بزنی و دلیلش رو فهمیده بودم اشک ریختم و معذرت خواهی کردم

    و یکم برگاشو نوازش کردم و باهاش حرف زدم و گفتم تو سه ماه چقدر بزرگ شده

    وقتی داشتم حرف میزدم توی دلم با درخت توت

    یاد این شعر افتادم که محبت همه چیزه

    حتی درخت هم احساس داره و وقتی دیده بی توجهی کردم و نرفتم پیشش تا مثل همیشه سلام بدم بهش ، به خاطر ناراحتیش از من اجازه محبت کردن به درختای دیگه گرفته شده بود تا بهم فهمونده بشه که یادم باشه وقتی محبتی میکنی نباید به یکباره محبتت رو بگیری

    این درست نیست

    دنیا همه محبته و خدا از محبت و عشق این دنیا رو آفریده

    وقتی بی آر تی اومد و سوار شدم حس کردم بهم گفته شد الان اجازه داری بری اون سنگی که قلب شکل بود رو برداری

    که دیشب اجازه برداشتنش بهت داده نشد

    من وقتی رسیدم دادسرا منتظر بودم عموم و خواهرم بیان تا برای شاهد که خواسته بودن برای روز نمایشگاه و پاره شدن تابلوم صحبتاشونو گوش بدن

    وقتی رسیدن و رفتیم از اول ورودمون انقدر مودبانه و با احترام برخورد کردن

    و حتی برای شاهد هام گفتن که شاهد هیچ کس رو نمیذاریم بره داخل ،شما رو استثنا گذاشتیم دیگه تو این گرما نمونن بیرون دادسرا ،کارتونو درست کردین برگشتین برگه رو مهر شده بیارین

    وقتی رفتیم ، تو دلم گفتم خدا میدونم تو بودی که هوامو داشتیا خیلی سپاسگزارم ازت من الان میرم دیگه برای تو صحبت کنم تو هم هرچی لازمه خودت انجام بده

    وقتی رفتیم بازپرس هم انقدر مودبانه صحبت کرد فقط حرفای عموم رو گوش داد و گفت من میخوام کارت سریع راه بیفته

    قشنگ توضیح داد باید چیکار کنم و بهم برگه داد تا مشخصات کسانی که شکایت داشتم رو از کلانتری برم بگیرم

    وقتی باز این سرعت بخشیدن تو کارم رو دیدم دوباره تو دلم گفتم ، خدای من سپاسگزارم میدونم همه اینا کار تو هست و تویی که داری به راحتی و سادگی کارای منو به سادگی انجام میدی

    از اونجا که برگشتیم من با مترو رفتم تجریش تا برم کلانتری

    وقتی رسیدم واقعا تعجب که نه نمیدونم اسمشو چی بذارم

    محبت بگم بهتره

    امروز همه به طرز عجیبی داشتن بهم محبت میکردن و کارامو راه مینداختن و سریع کارام پیش میرفت

    وقتی رسیدم و دوباره به کلانتری جریان پرونده مو گفتم بهم گفت برو گالریشون و اگر اونجا نبودن بیا و ما بقیه اقدامات قانونی شو انجام بدیم

    قبل اینکه پرونده مو بگیرم از بایگانی مسئولش گفت عکس نقاشیتو که چاپ کردی میدی به من گفتم میخواین سفارش بدین ؟؟؟

    گفت نه رایگان بده

    اولش گفتم اشکالی نداره بذار بدم عکس چاپ شده هست نقاشیم که نیست ولی بلافاصله بعدش یاد آوری شد بهم که یادت بیار روزی رو که استاد عباس منش میگفت ارزشمندی خودتون و کارتون رو در نظر بگیرین

    حتی شنبه که کلاس رنگ روغن رفته بودم یکی از بچه ها از استادی که هنرجوی استادم بود و الان پیشش استاد شده بود پرسید که کاراتو چند میفروشی

    گفت نمیفروشم

    اگر سفارش بود انجام میدم و پرسیدن چقدر قیمت میدی

    گفت هر کس بپرسه میگم قیمت نقاشی رنگ روغن از 200 میلیون شروع میشه

    میگفت هیچ وقت ارزش کاراتونو پایین نیارین

    شما سال ها زمان گذاشتین و شب و روز کار کردین بعد بیاین کارتونو رایگان یا با قیمت کم بدین !!

    اینا بهم یادآوری شد و گفتم نه

    اونجا بود که گفتم نه ، من رایگان نمیدم کارم رو اگر میخواین حتی اگر کپی کارم باشه با ارزشه باید پول پرداخت کنید

    و به خودم گفتم که برای این تابلو چقدر شبا دیر خوابیدم تا تکمیلش کنم

    بهم گفت ما پلیسیم به پلیس رایگان نمیدی

    گفتم چرا رایگان ؟ شما هم دارین کار میکنین ،منم دارم از راه نقاشی درآمد کسب میکنم نمیشه که به شما رایگان بدم اگر دوست دارین بهاشو بپردازین

    اونجا بود که فهمیدم باید ارزشمندی خودم و کارم رو حفظ کنم و به راحتی نه گفتم

    و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت ارزش کارتون رو بدونید هرکس آماده دریافت باشه خودش میاد و میگیره

    وقتی بهم گفتن برو ببین گالری که تابلوتو پاره کرده اونجاست یا نه ، رفتم و دیدم اونجا نیستن دوباره برگشتم کلانتری

    امروز از 5 صبح تا 1 ظهر کلی راه رفتم وقتی رسیدم دیدم پلیس رفته و وقت اداری تموم شده

    اولش ناراحت شدم گفتم کاش امروز کارام همه تموم میشد و فردا نمیومدم

    ولی نگاهم رو تغییر دادم و گفتم حتما خیریتی در این کار هست و من با عشق فردا هم میام ،خدا وقتی داشتم این پروسه شکایت رو شروع میکردم بهم نشونه داد آیه

    ولسوف یعتیک ربک فترضی رو

    و بارها گفته که خدا وکیل شماست و برای شما کافی هست

    مگه میشه این نشونا هارو یادم بیارم و امیدوار نباشم ،من امید دارم و میدونم که راضیم میکنه

    فقط باید حسمو خوب نگه دارم و در عمل ایمانمو نشون بدم و آروم باشم

    و برگشتم خونه، تو راه داشتم با خدا حرف میزدم که گفتم من از تو میخوام ، همینو که گفتم دیدم رو دیوار یه آیه نوشته دیدم آیه 186 سوره بقره هست

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِإِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    خیلی حس خوبی داشت

    من دقیقا داشتم در مورد نزدیک بودن خدا فکر میکردم و درخواست میکردم

    امروز انقدر آدما به من احترام میذاشتن که همه کار خدای ماچ ماچی خودمه و ازش سپاسگزارم

    من دیروز که 30 تیر بود و ثبتنام کردم دوره نقاشی با خودکار رنگی رو تا یاد بگیرم و ایرادای طراحیم و حجماشو تمرین کنم ،امروز تمرین میکردم متوجه شدم که باید درست وقت بذارم و درست عمل کنم تا درست نتیجه بگیرم

    متوجه یه باور محدود دیگه هم شدم وقتی داشتم آروم کار میکردم یاد صحبتای یه مدرس خط تحریری افتادم که میگفت اگر زیاد خودکار به دست بگیرید به خصوص خانم ها دستاشون ضعیفه و استخوان انگشتشون تغییر حالت میده

    این حرفو چند روز پیشش که دوره خودکار نستعلیق رو گرفتم از اولین ویدئوش شنیدم

    و همون موقع که داشتم تمرین میکردم دستم درد گرفت

    متوجه شدم باور محدودی دارم و درسته تو این یک سال تکرار میکردم که من قوی هستم و دستام ریز ترین نقاشیارو به راحتی انجام میده و واقعا بعد این تکرار ها به راحتی کارارو انجام میدم ،حنی ریز ترین نقاشیا رو

    ولی وقتی حرف استاد خط تحریری رو شنیدم ذهنم مدام حرفشو تکرار میکرد و متوجه شدم که در شنیدن حرف های دیگران که هر چیزی میگن ،سریع قبول میکنم ، باورم محدوده و نباید به حرفای دیگران توجه کنم و قبول کنم

    و فقط به هدایتای خدا توجه کنم و باورای قدرتمند رو تکرار کنم

    یه چیز جالب تر اینکه ،من قبلا وقتی بوی ذرت مکزیکی یا بوی ماهی رو حس میکردم و هر کس ذرت مکیزیکی میخورد من حالم بد میشد حالت بدی بهم دست میداد ولی دیروز که با مادرم رفته بودیم تا از ایستگاه صلواتی چای بگیریم ، از مغاره ای که همیشه از جلوش رد میشدم و بوی ذرت مکزیکی حالمو بد میکرد این بار دیدم دارم همون بو رو عمیقا بومیکشم و انقدر خوشحال بودم و حتی گفتم خدایا شکرت چه بوی خوبیه

    یهویی به خودم اومدم دیدم که بوی ذرت مکزیکیه!!!!

    گفتم وای طیبه چی داره عوض میشه ؟؟؟؟؟

    منی که قبلا بوی مغازه های ماهی فروشیا و حتی بوی ناخوب آشغال حالمو بد میکرد و شکایت میکردم

    الان دیگه هیچ شکایتی نمیکنم و حتی دیگه حس کردن اون بو ها کمتر و کمتر شده

    مثلا وقتی بوی ماهی میاد دیگه بوی بدی نیست حتی راحت میتونم نفس بکشم

    یا بوی اََغال رو که هر بار بینیمو میگرفتم وقتی رد میشدم از کنار سطل زباله ، هی این بو بدتر و بدتر میشد

    ودی الان دیگه هیچ بویی حس نمیکنم کاملا سطلای زباله خالی و تمیزه اطرافشون

    خداروشکر میکنم که محدودیتامو ازم گرفته و رفتارایی رو که قبلا داشتم به کل تغییر کرده و خوب شده

    و خیلی آروم تر شدم و این برای من یه موفقیت بزرگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    شیدا بیتا گفته:
    مدت عضویت: 2740 روز

    به نام یگانه خداوند قدرت

    سلام ودرودبر استادم وخانواده پرعشق وصمیمی.

    امروز فایلی راکه چندروزپیش دانلود کرده بودم دررابطه بابهترین باورخداوند گوش کردم.

    استادشروع کردن به گفتن درمورده حسشون به خداوند ومن نمیدونم چرا فقط داشتم اشک میرختم.وباخودم میگفتم چه قدررر قشنگ خداوندرا درک کردن.وقتی میگفتن خداهمه جاهست و میگفتن همه رنگ هست ورنگه خاصی نیس. باخودم میگفتم یعنی چی؟

    کاش منم درک میکردم این حسو.وبعد باخودم گفتم شاید من توو مدارنیستم که هنوز درک نکردم ودلم گرفت ویه اشک خاص انگارکه ازته قلبم بود به صورت نسشت.وبعد

    انگار تووی دلم گفت بخندولذت ببر واین یعنی من.

    اشکام بیشتروبیشترمیومدن ولی دیگه دلم نگرفته بود.انگار عمقی عجیب تمام وجودم راگرفت.انگار ازهرطرفی ازبیرون وحتی درون من راگرفته بود.واون موقع بود که حالم عالیتراز عالی های عمرم شده بود.

    وانرژی ایی که نمیدونم چرازیاد درمن جریان پیدا کرده بود من را ناتوان ترین فرد کرده بود.نمیدونم چطوری بگم.؟

    انگار پراز جریان خاصی بودم که زور وقدرتی زیاااااد بهم داده بود ولی احساس میکردم درمقابل زور اصلی هیچم.

    خدایا این چه حسی بود که تمام من رازیرورو کرد.تمام وجودم را گرفت.احساس میکردم هیچ چیز ی نیس که دیگه بخوام انجام بدم ونشه ولی یه حسی میگفت خدایا من دربرابر تو همه ضعف ها رایکجا دارم.خداااااا این همه حس یکجاااااااا.خدااااااا دلم را زیرورو کردی.

    وبعد یاد صحبتی که ازفایل خدا همه رنگ هست وهیچ رنگی که بشه توصیفش کرد.

    ودیدم این جواب مسابقه ایی که استاد گذاشتن.

    اگه به دنباله خدا بگردی وتماااااام هم وغمت یک لحظه دوری ازاون عشق باشه.ودرنهایت اگه خدادرتو جاری باشه وبه منبع اصلی وصل باشی هییییییچ محدویتی نمیتونه تورا یکجا نگه داره.میخوای مثل خودش باشی.همه جاباشی وهبج جانباشی.همه سنی باشی وسنی نداشته باشی.هیییییج محدودیتی نیس.هیچ چیز سدی برای یافتن بلندترین قله های موفقیتت درهرانچه که تودوست داری وجودنخواهدبود.نه سن ونه سلولی.نه ماهیچه ایی ونه حرکتی. تووو یکسره پیش به جلویی ودلت میخواد تماااااام دنیااااا راپیاده بدویی وبگی خدااااااا توچقدددرررر خوبی.توچقدرررر مهربانی،بینهایتی،اولی،اخری،توانایی،حکیمی.رئوفی.و.

    وهرچه بگویم وهرچه بیشتر تورا بیابم خودم را کمتر میابم وخودم را در دریای تو حل شده میبینم وجزیی ازتو میگردم وبه اولین روز خلقتم برمیگردم وانگار نیست میشود.

    حسهام واقعا قابل نوشتن نیستن.باورکنین همه ایناراهم میخواستم بنویسم چندبارپاک کردم ودوباره نوشتم تابتونم مصداق کلمه ایی را که میخوام منظورمو بگم بتونم پیدا کنم.سپاس گزاره خداوندم هستم که مرادرهررررر لحظه هدایت میکنه وامروزواین لحظه دراینجا برای نوشتن هدایتم کرد.سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  3. -
    زهره فراستی گفته:
    مدت عضویت: 1392 روز

    سلام

    از خدا میخواهم به من قدرت نوشتن درست احساساتم را بدهد

    امروز از توی سایت خواستم‌که راهم رانشان دهد و من به این فایل هدایت شدم این اولین نشانه درستی راهم بود چون چندین هفته هست که از خدا خواستم ایمانم رو به خودش روز به روز بیشتر کنه

    وقتی امروز این فایل رو دیدم یقین پیدا کردم که راهم درسته و استاد حقیقتا حرف های حق و نفس خدایی داره

    از صبح این سومین مرتبه هست که نگاهش میکنم و هر دفعه از اول فایل اشک میریزم تا تموم میشه

    چقدر من خدا رو طور دیگه ای میدیم و چقدر چشمانم داره کم کم‌ باز میشه

    خدایا از تو ممنونم که همچین راهنما و استادی رو جلوی راهم قرار دادی که در این زمانه ای که هرچیزی رو با عنوان دین به خورد ما دادن من میتونم راه درست رو از غلط تشخیص بدم و منتظر امام زمان نباشم که او بیاید و بگوید این فرقه ها همه دروغ است و راه راست اینست

    چه بسا که من در اون دوره در این دنیا نباشم

    همیشه از خدا خواسته بودم‌که هدف از آفرینش من رو به من نشان بده و همیشه از روزمره گی زندگی نالان بودم

    ولی از موقعی که با استاد عزیزم و مریم شایسته مهربان آشنا شدم زندگیم هدفمند شده و هر روز با یک نیت و هدف مشخص که بالا بردن اطلاعاتم در مورد یکتاپرستی هست چشمانم را باز میکنم و خدا را هزاران هزاران مرتبه شکرگزارم😇😇😇😇😇

    عاشقتونم خانواده بزرگ عباسمنش❤❤❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    فرید ارشاد گفته:
    مدت عضویت: 3072 روز

    بنام خدای مهربان

    آدم ها تحت دیدن یک سری الگو ها تصمیمات که میگیرند رو عملی میکنند. مثلا وقتی یه نفر یه کاری رو انجام میده بعدا خیلی ها که قبلا این کاری که حتی تو ذهن شون بود رو انجام نمیدادند بعد این آدم رو که میبینند باور میکنند که میشود بعد شروع به انجام اون کار میکنند دقت کنید اون الگو رو که دیدند باور کردند که میشود موفق شد یا میشود این کار رو انجام داد بعد شروع به انجام این کار میکنند.

    آدم واقعا وقتی به تبدیل شدن آتش به گلستان تفکر میکنه واقعا چی کسی اینو توضیح میده؟

    حالا که آدم آگاهی اش بالا میره

    خدا رو بهتر میشناسه

    قوانین رو بهتر میفهمه

    دیگه میفهمه که اون معجزه نبوده که خدا مثلا چون ابراهیم پیامبرش بوده گرفته آتش رو به گلستان تبدیل کرده..

    میفهمه که ابراهیم باوری داشته که باعث شده حتی آتش رو به گلستان تبدیل کنه (یا بهتره بگم خدا رو به شکل گلستان تجربه میکنه)

    بنظر من انجام شدن و نشدن تمام کارا ریشه در اعتماد بنفس دارد.

    من خودم همین الان مثلا خیلی موقع ها که یکم ایمانم ضعیف میشه بعد دفترم رو که باز میکنم یه سری چیزای خوب که بعد از کار کردن رو خودم اتفاق افتاده رو میخونم اصلا یه قدرت درونی رو در خودم احساس میکنم که بله من میتونم واقعا به این هدف بعدی هم برسم. یعنی هرچه این کار رو میکنم بیشتر محدودیت های که قبلا جامعه تحویلم داده بود شکسته میشه.

    حتی زمانی که اونارو میخونم مثلا قبلا نمیتونستم جلوی بقیه صحبت کنم گرفتم تمرین کردم الان راحت میتونم مثلا چند رو پیش یه شی با ارزشم گم شده بود چون خیلی داشتم رو خودم کار میکردم یک دقیقه حتی شاید یک ثانیه هم حالم بد نشد گفتم هر اتفاقی بیفتد بنفع من است و لحظه لحظه رو با لذت سپری کردم فردای همون روز اون شی با ارزشم به صورت اتفاقی پیدا شد که اونم تو یکی از خیابونا گم شده بود

    وقتی اینارو بیاد میارم هی ایمانم قوی میشه که بله من میتونم به هرچه که بخواهم برسم.

    یا در رابطه با ثروت یا رابطه…

    یا هرچیزی حتی کوچیک رو که بیاد میارم یا قبلا که نوشتم رو میخونم اصلا اون لحظه اگه حتی هر آدمی به من بگه تو نمیتونی به فلان هدف برسی من هرگز حرف شو باور نخواهم کرد چون اون قدرت اون حس تو درونم زنده میشه که نه من میتونم واقعا میتونم.

    در مورد ورزشکارا هم این موضوع کاملا صادق است چون همه ی ما طبق شنیده ها و دیده هامون باورهامون ساخته میشه اونا هم میشوند میبینند بعد باور میکنند که فقط تا این سن خاص میتونند تمرین کنند ولی وقتی یه اتفاقی میوفته یه سری الگو میبینند یه سری چیزا رو مطالعه میکنند یا وقتی موفقیت هاشونو بیاد میارند یا وقتی چون عاشق کار شون هستند خیلی با ذوق و شوق تمرین میکنند و آروم آروم تو درون شون باورشون میشه که بله میشود از این به بعد هم موفق شد و تمرین کرد.

    بعد این اتفاق پیش میاد.

    و موضوع دیگه ی که بنظرم خیلی مهم است.

    هر آدمی که هی موفقیت های پشت سرهم رو تجربه میکنه بنظرم در یک مقطع سنی به یک سری نتیجه های توی ذهنش میرسه که نه بازی این نیست که من نتونم یا فلان کار انجام پذیر نیست. حالا اگر آدمی باشه که قوانین رو بفهمه که خیلی خیلی نامحدود فکر میکنه و اصلا چیزی رو سد راهش نمیبینه ولی حتی اگر آدم های که موفقیت های رو بدست میارند و با قوانین آشنا نباشند خیلی اعتماد بنفس شون بالا میره و از یه جایی به بعد دیگه به گفته ها و شنیده های که منفی و محدود کننده است توجه نمیکنند و انقد رو توانایی شون حساب میکنند که این باور درشون ایجاد میشه که بله بیشتر از اینها هم میشود موفق شد یا تو این سن خاص هم میشود تمرین کرد و اون باورهای قبلی شکسته میشه و اتفاقاتی جدید پیش میاد.

    ممنون از اینکه نظرم رو خوندید

    برید بقیه نظرات رو هم بخونید.

    در پناه الله یکتا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    ایرج علی پور گفته:
    مدت عضویت: 3809 روز

    باسلام

    به نظر من فقط یک دلیل وجود دارد که ورزشکاران فقط در این سن خاص میتوانند بدرخشند و آنهم باور به اینکه فقط در این سن میتوان موفق شد و با بالا رفتن سن قابلیتها و ظرفیت های بدن کاهش میابد و البته این بسیار نیرومند است زیرا پزشکان، مربیان، مردم و متخصصان بشدت بر آن تاکید می کنند.

    سپاس از همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    محمد باباعلی گفته:
    مدت عضویت: 3293 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    با سلام خدمت شما استاد عباسمنش و دوستان گرامی

    دوستان ما در این دنیا در حال تجسم و غرق در تخیل و ساختن زندگیمان در زمین هستیم و چیزی جز این نیست مثل خوابی که سالها در اون خواب زندگی میکنیم ولی وقتی بیدار میشویم میبینیم چند ساعت گذشته.همان طور که در قرآن آمده: یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهایى است که شما می شمارید! (47)سوره محمد.

    و خداوند متعال بعنوان اشرف میخلوقات که روح خدا در ما هم دمیده شده این اجازه رو بما داده همانند خودش به خلق دنیای خود بپردازیم با این تفاوت که خلق و تخیل ما محدود و خلق خداوند نامحدود است.

    تمام دنیای ما تخیل و رویاپردازی در چهارچوب تخیل و مخلوقات بی نهایت خداوندیست.ما فقط اندیشه ای هوشمند هستیم(ای برادر تو همان اندیشه ای>>>مولانا) که در حال رویاپردازی در روی زمین هستیم.و تمام شرایط حتی فیزیک بدنمون رو با رویا پردازی و تخیل میسازیم.و ناخودآگاه ما با سرعت باور نکردی با توجه به تخیل ما در آن لحظه محیط رو برای ما مهیا میکند.حالا اگر باورهای غلط(اختلال در آگاهی ناخودآگاه و هم سطح نبودن بخشی از ارتعاش ما با ارتعاش جهان هستی) در ما ایجاد شود ما اون مسیری که با باور غلط مسدود کردیم نخواهیم پیمود.

    مثلا به یک مهمانی برویدو یک نوشیدنی خوش رنگ و بو روی میزی قرار داده باشند و بشما بگویند این نوشیدنی سم کشنده است.شما اگر باور کنید>>>(واقعیت برای شما) که آن نوشیدنی سم است آنرا نخواهید خورد.در صورتی که شاید آن نوشیدنی در >>>حقیقت بی ضرر باشد.

    حالا در مثال استاد باور غلط به سه زمان گذشته و حال و آینده وجود دارد (در حقیقت فقط زمان حال وجود دارد )و باور به اینکه با گذشت زمان طبیعی است که انسان ضعیف تر شود و انرژیش تحلیل رود که اگر این رو باور کنیم شیوه تخیلمان را عوض خواهیم کرد یعنی مثلا وقتی به 40 رسیدیم خود را انسانی تصور میکنیم که بخاطر گذشت زمان باید تحلیل رود و اصلا مسیرهایی که انسان در آن پرانژری و قوی هست رو هیچگاه تخیل نمیکنیم چون فکر میکنیم این مسیر وجود ندارد.در صورتی که در این دنیا آزادیم تا پایان زندگی و انرژیمون در زمین آزادانه به تخیل بپردازیم.و در 50 سالگی شخص دلخواه رو برای خودمون تخیل کنیم و نه شکلی که بما تلقین شده.

    اما بدلیل وجود 99٫9999999 در صد از افراد که سه زمان گذشته و حال و آینده رو بعنوان یک باور انتخاب کرده اند (اجداد و اطرافیان ما) و پیر شدن آنها را شاهدیم تغییر این باور در ما مشکل است.

    موفق و پیروز و برنده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    حامد میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 3503 روز

    سلام به همه همراهان گرامی خانواده صمیمی عباسمنش

    خدا را شاکر هستم که در چنین جمع صمیمی،آگاه و پر انرژی ای هستم که به لطف خدا روز به روز با کمک همدیگر دست به هم آفرینی میزنیم و به قول استاد،سطوح آگاهی جهان را بالاتر و بالاتر میبریم. ممنونم از همه سروران عزیز

    اما جواب سوال:

    خیلی خیلی جواب های عالی و دقیقی دوستان به سوال داده بودند و تمرکز زیادی روی باور داشتن و عده زیادی با راهنمایی که استاد در باره تاثیر باور در این روند افت بدن بعد از یک مدت معین دارد،بحث و گفتگو کرده اند و اثتنبات های بسیار عالی از نظرات دوستان به چشمم خورد.

    بنده مدتی هست که یوگا کار میکنم و اطلاعات مختصری در باره فیزیک کوانتوم دارم و دوست داشتم این سوال رو از منظر فیزیک کوانتوم و یوگا و تاثیر تمرکز و باورها بر بدن انسان توضیح دهم:

    همونطور که میدونین و استاد هم تو یکی از فایل های آرامش اشاره داشتند،بدن انسان به طور منظم در حال تکثیر سلول های جدید و جایگزینی آن با سلول های قبلی هست،و تقریبا در طول یک سال 98 درصد سلول های یک انسان،با سلولول های سال قبل او تعویض شده اند و همان سلول ها نیستند.پس بدن امسال ما،بدن سال قبل ما نیست.

    در این بین دی ان ای انسان با تکیه بر اصل حافظه سلولی و بحث های ژنتیک و وراثت (که مجال بحث در اینجا نیست) کلیه خصویات فیزیکی و کوانتومی سلول قبل را به سلول جدید انتقال میدهد.حال این میتواند اطلاعاتی ناشی از وجود بیماری ها،ناهماهنگی ها و سایر اختلالات جسمانی همچون وجود تومورهای سرطانی و سایر بیماری ها باشد که دقیقا سلول جدید را با همان بیماری ها ،متولد میکند و این امر ادامه و رشد پیدا میکند و یا میتواند انتقال دهنده حافظه روی مثبت قضیه باشد که در بر دارنده انرژی،قدرت،سلامتی و عاری بودن از هر نوع عیب و نقص در سلول باشد که در هر دو صورت،دقیقا به سلول تازه متولد شده به ارث خواهد رسید و او نیز آن را در همان شرایط رشد و گسترش میدهد و به سلول بعد از خود انتقال میدهد و این روند میشود روند رو به رشد بیماری یا سلامتی.

    حال از نظر کوانتومی موضوع را بررسی کنیم:

    کوانتوم یعنی دنیای زیر اتم که همه چیز در آن ارتعاش (فرکانس ) هست و مستقیما با فرکانسهایی که دریافت میکنند،کار میکنند و به آنها متقابلا جواب میدهند.

    کلیه حالات و خصویات یک ماده،مستقیما به نحوه ارتعاش ذرات ریز تشکیل دهنده آن بستگی دارد و نحوه این ارتعاش و تناسب آن با بٌعد زمان مکان،شکل جامعی از آن ماده را به ما میدهد.

    جالب است بدانید که مغز ما بزرگترین و قویترین منبع ارسال کننده فرکانس در جهان هست که میتواند بر همه فرکانسهای عالم اثر بگذارد و در آنها تغییر فرکانسی در ذرات داخلی ایجاد نماید که در نهایت این تغیرات داخلی به بیرون بروز میدهد و میشود تغییرماهیت خارجی آن ماده.

    بحث ثابت کردن این نظریه رو میتونین در گوگل سرچ کنین و با آزمایشات زیادی به اثبات رسیده که مشهورترین آنها نقش (کیبورد سرچ آن) آزمایش مشاهده گر در فیزیک کوانتوم هست.

    حال بعد این توضیحات که زیاد هم شد،برسیم به بحث اصلی که اکثر دوستان با اشاره ای که استاد از باور داشتن،به اون پرداختن.

    {گفتیم مغر ما فرستنده و گیرنده فرکانسی قدرتمندی هست و این فرکانس از افکار ما تولید میشود}

    هر فکری که ما میکنیم و از ذهن میگذرونیم،با توجه به بار احساسی که داره،طول موج و شدت خاصی از فرکانس رو به جهان ساطع میکنه که به سرعت در جهان پخش میشه و فرکانس همسان خود رو مجددا جذب میکنه و به ما برمیگردونه که این فرکانس برگشتی همون طور که اشاره شد در فرکانس و ارتعاش داخلی اتم های ما و جهان پیرامون ما اثر میذاره و بعد به نحوی که ما برنامه ریزیش کردیم جهانی جدید متناسب با همون فرکانس رو برای ما خلق میکنه

    حال نکته اینجاست که هسته اصلی افکار ما،باورهای ماست

    باورهای ما هستند که مشخص میکنند فرکانس ارسالی با چه خصوصیاتی ارسال شود.

    پس باور ما از شرایط و تجزیه و تحلیل ها و برداشتی که داریم،میشود فکری که به جهان ارسال میکنیم.

    در همین اصل زاد و ولد سلولی اگه باور فرد به این باشه که بیمار هست ،فرکانس ارسالی فرکانس بیماری هست و سلول جدید را هم بر پایه بیماری برنامه ریزی میکند،شاید ما ناآگاهانه این کار را بکنیم،ولی ساز و کار جهان این چنین است.هر فرکانسی بفرستی،فرکانس مشابه جذب خواهد شد.

    در زمینه عکس آن نیز صادق هست. کسانی هستند مثل دکتر دیباک چوبرای مشهور که از این اصل برای درمان بیماریهای سخت همچون ایدز،انواع سرطانها،آسم و … استفاده میکند و با باور سازی و تلقین شدید،طوری فرکانس ارسال میکنند که گویی سلول بیمار فعلی سالم هست و این تلقین و فرکانس،در سلول جدید،سلولی سالم را متولد میکند واطلاعاتی ناشی از سالم بودن سلول قدیم را ،به سلول جدید ارسال میکند و سلول جدید بر پایه همین فرکانس متولد میشود و این امر در چند چرخه زاد و ولد سلولی،بیماری را کاملا از حافظه سلولی حذف میکند و سلول های تازه متولد شده،کاملا سالم به وجود میآیند و بیماری به طور کامل محو میشود.

    این امر بارها در پلاسیبو ها و نوسیبوها که در داروها استفاده شده اند،به اثبات رسیده است میتوانین سرچ کنین.

    در باره ورزشکار ما هم این چنین باید گفت:

    باور عمومی مردم و اون چیزی که تو جامعه جا افتاده اینه که بعد از یه سن مشخصی،مثلا 30 سالگی بدن افت میکنه و رو به اوفول میرود.شنیدن پی در پی این حرف از مردم و جامعه تبدیل به باوری میشود که در ورزشکار ایجاد شده که بدن رو به پیر شدن هست و به پایان دوران اوج خود میرسد.

    در حالت عادی این ورزشکار همان باور را در قالب افکار به فرکانس تبدیل میکند و به سلول های تازه متولد شده ارسال میکند.

    سلول جدید در میابد که باید از سلول قبلی خود ضعیف تر و ناکارآمد تر باشد و این سلول با این باور و خصوصیات متولد میشود.این امر به سلول بعد او هم انتقال میابد و به همین منوال در طی چند زاد و ولد سلولی،بدن همانی میشود که در باور فرد بوده است.

    این در حالی هست که عده کمی از ورزشکاران که دوستان مثال زده اند،بر این باور هستند که همیشه جوان و قدرتمند و رو به پیشرفت هستند و این باور،سلول هایی با این خصویات در آنها متولد میکند و آنها بیشتر جوان و قدرتنمند خواهند بود.

    همه چیز به قول استاد به باور و نوع فرکانس ارسالی بستگی دارد.

    بدانیم روی چه چیز تمرکز میکنیم،چون روی هر چیز تمرکز کنیم،میشود واقعیت و باور ذهنی ما و این میشود فرکانس ارسالی ما و در نهایت با فرکانسی که هم تراز با آن دریافت میشود،دنیای ما میشود همان

    بقیه توضیحات باور رو دوستان خیلی عالی بیان فرمودند و من نمیخوام ادامه بدم.

    من فقط خواستم از نظر فیزیک کوانتومی این مورد رو شرح داده باشم.امیدوارم تونسته باشم مطلب رو ارائه بدم و منظورم رو برسونم خدمتتون

    شاد،تندرست و ثروتمند باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    به نام الله یکتا

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم و همه بچه های نازنین سایت عباسمنش

    خدارو شکر که باز دارم به تعهدی که به خودم دادم عمل میکنم امروز سراسر احساس خوب بودم و اتفاقات جالب و خوبی رو دیدم و سپاسگذارم که هیچ عامل بیرونی دخل و تسرفی در شرایط زندگی من نداره بغیر از باور بغیر از کنترل ورودی های ذهنم

    اما چه عاملی باعث میشه که مثلا ی بازیکن در یک سن خاص تواناییهاش رو نشون میده در صورتی که اکثریت بر این باورن که دیگه پیر شده دیگه سنش رفته بالا و از این قبیل حرف ها ؟

    همین پریروز بود که توی یک بارون شدید و زیبا راهی سفری زیبا در دل کوه های زاگرس زیبا شدم اولین مسافرتم توی بارون بود چقدر باور محدود کننده داشتم که مثلا توی بارون جاده صابون میشه و سر میشه و گریه روز خوش

    اما من نگاهم طوری دیگه بود اولش ی مقدار ترس داشتم ولی بعدش با دیدن دو تا ابشار زیبای فصلی به خودم گفتم کسی که میخواد ابشار های فصلی رو ببینه و لذت ببره باید توی جاده خیس رانندگی کنه کسی که میخواد طراوت و کوه های خیس و شسته و تمیز رو ببینه باید توی بارون حرکت کنه و بره تا ببینه این ها رو گفتم که اینو بگم کسی که تجربه یکبار رانندگی با لذت در بارون رو داره توی بارون ابشار های فصلی رو دیده و شکر گفته لذت برده سری بعد زیبایی های بیشتری میبینه چون که باور داره توی بارون میشه ابشارهای فصلی رو دید

    کسی مثل راجر فدرر که لذت اول شدن مطرح شدن و بردن جام قهرمانی رو روی سرش داشته و برده میدونه که سن ی عدده و میتونه بهتر از این عمل کنه

    خود ماه گذشته درامدی که مشتری هام کارت کشیده بودن توی مغازم مثلا 100 ملیون بود البته این صد ملیون رو هم صد ملیون نبوده از وقتی با استاد اشنا شدم و تکرار کردم هر ماه بیشتر شده این ماه به خودم گفتم که میخوام صدو پنجاه ملیون باشه و داره میشه و شده و ممکنه مگه نشه چون به قول استاد خدا منم خدا اجناس مغازه من خدا مشتری های من خدا انرزی من خدا برخورد من خدا ایمان و خدا همه چیز منه خیلی این ایه حضرت ابراهیم رو دوست دارم که اتش گلستان شد و راست میگه استاد عامل بیرونی در کار نیست خود اتش سرد شده چون خود اتش یعنی خدا یعنی اون کسی که میبینه میداند حضور داره میبخشع مهربانه نوره سلامتی ثروته همه جا هست و همه چیز وجود داره

    درکم رو بهتر کردی استاد نصبت به خدا کتاب معجزه سپاسگذاری وقتی سپاسگذاری کردم به خاطر حضور چند نفری که در زندگی من بودن فردا دیدم رفتارشون بهتر شد و باز هم بهتر میشه اصلا خواستم شاخ در بیارم امروز پیش دوستی بودم اسم دوستی دیگه رو اورد بلافاصله دیدم تماس گرفت با این دوستم به خودم گفتم ببین چطور جواب میده قانون

    مرسی از استاد عزیز سپاسگذارم از شما که ندای زیبای درونت رو با ما به اشتراک میزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    علی غلامپور گفته:
    مدت عضویت: 2854 روز

    به نام خدایی که حتی برگی بدون اجازه او بر زمین نمی افتد… بنام خداوند زیبایی ها…. بنام خدایی که قوانین زیبا را وضع کرده است…

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همراهان گرامی..

    در واقع این بار دومم هست که نظر میدم…

    حدود 4سال بود که ورزش پارکور کار میکردم. ورزشی که تحرک و انعطاف بدنی حرف اولو میزنه… اما بیشتر مخاطباش جوانان سنین بین 11تا25-26 هستن. اما من افرادی رو دیدم که حتی تا 45-40سال هم دارن جذب این ورزش میشن… خب چه چیزی باعث میشه که افراد با این سن وارد ورزش (پارکور) بشن. از نظر من عواملی مثل اعتماد به نفس بالا….. احساس لیاقت داشتن… باور به خود که میتوانند در این ورزش موفق شوند… وجود داشت…

    ریشه این افکار و باور های محدود کننده ما بر میگردد به خوانواده یا دوستان که از بچگی به ما میگفتن که مثلا نمیتوانی فلان چیز رو بلندکنی یا فلان کار را انجام دهی یا اینکه بچه هستی و نمیتوانی فلان کار را انجام دهیم و ماهم به مرور زمان این حرفها را باور کردیم که فلان کار برای ما سخت و غیر ممکن است. به همین ترتیب اعتماد به نفس مارا پایین اورده اند و حتی نگذاشته اند حتی سعی خودمان را هم بکنیم و اگر موفق نشدیم سعی کنیم بار دیگر با قدرت بیشتری انرا انجام دهیم…

    باور محدود کننده سوال استاد باور به نداشتن قدرت جسمانی بالا….

    نداشتن اعتماد به نفس

    احساس عدم لیاقت

    به این فکر میکنندکه مردم چه فکری در مورد من میکنند

    نداشتن سبک خاص زندگی….

    . احساس ضعف و ناتوانی…

    احساس عدم توانایی خاص

    احساس نداشتن استعداد یادگیری..

    .. اما افرادی که حتی در سنین بالا به ورزش روی می اورند مانند پیز مردی 65ساله ایی که به باشگاه بدنسازی میاید احساساتی مانند:

    احساس لیاقت

    احساس قدرتمند بودن

    احساس ارزشمندی

    اعتماد به نفس بالا

    داشتن سبک زندگی شخصی خود (کتاب رویاهایی که رویا نیستند)

    امیدوارم مطالبات فوق به شما دوستان و همفرکانسی های عزیز مثمر ثمر باشد… هر کجا هستید شاد. سلامت. و ثروتمند باشید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1930 روز

    به نام خدا

    سلام و درود تقدیم با عشق به اساتید و دوستان عزیزم

    امروز صبح نوتیفکیشن نرم افزار گزارش هفتگی گوشی برام اومد و بازش کردم ببینم در هفته گذشته من اغلب از گوشی برای چه چیزی استفاده کردم و گزارش به این شرح بود

    گوگل = 82 ساعت و 39 دقیقه

    واتس آپ = 10 دقیقه

    پیامک = 6 دقیقه

    البته بگم که در طول این یک هفته اخیر گوشیم اکثرا رو حالت پرواز بوده تا کسی زنگ نزنه تا بتونم راحتر کار کنم،در ضمن امروز 9 روز هست که از خونه بیرون نرفتنم و فقط دارم روی فایل های استاد کار میکنم،این به خودم گفتم که اگه میخوام نتایج فوق العاده بگیرم باید کار فوق العاده کنم.اگه میخوام نتایج چشمگیر بگیرم باید کار چشمگیر کنم

    چه باورهایی باعث می‌شه که دیگه افراد در سنین بالا موفق نشن؟

    باور به اینکه دیگه با بالا رفتن سن عضلات ضعیف میشه

    با بالا رفتن سن آدم دیگه انرژی جوانی را نداره

    و این باور را دیگران برای ما خلق کردن نه خودمون ما اگه در یک محیط ایزوله بزرگ می‌شدیم با باورهای درست تا سن 100 سالگی پر انرژی و با روحیه بودیم،ولی چون در محیط هایی بزرگ میشیم که باورها محدود هست ناچارا ما هم محدود میشیم،وقتی در ذهن محدود بشیم در همه ی ابعاد دیگر انسانی هم محدود خواهیم شد،برای موفقیت بیشتر و بهتر باید از سد این محدودیت ها گذشت و شکست این تابوها را

    خدا چیست؟

    خدا همه چیزه

    هر آنچه ما می‌بینیم و نمی بینیم

    هر آنچه درک می کنیم و درک نمی کنیم

    هر آنچه تصور می‌کنیم و تصور نمی کنیم

    خدا به همون شکل درمیاد که ما تصور میکنیم،اگر خدا خوبی ببینیم به شکل خوبی برای ما میشه و در زندگیمون جریان پیدا میکنه،اگه بدی ببینیم به شکل بدی برای ما میشه و در زندگیمون جریان پیدا میکنه،اگه عشق ببینیم به صورت عشق جاری میشه، اگه نفرت ببینیم به شکل نفرت جاری میشه،اگه به شکل پول ببینیم به شکل پول در زندگی ما جاری میشه،اگه به شکل فقر ببینیم به شکل فقر در زندگی ما جاری میشه

    خدا همه چیز هست زمان،مکان،تصویر،من،تو،حشره،درخت،خاک،سنگ،ستاره،ابر،خورشید، حس،قلب،خون،پدر،مادر،فرزند،ماشین،همسر،پلیس،دکتر و همه و همه

    ….

    هر چقدر علم پیشرفت میکنه و ناشناخته های بیشتری را کشف میکنه میفهمه که هنوز خدا را درست درک نکرده و نمیدونه خدا چیه

    ولی درک الان من از خدا یک نور و انرژی هست که به هر شکل،فرم،قالبی که من تصور می‌کنم ظاهر می‌شود برای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: