پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 13

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1275 روز

    به نام خداوند رزاقُ وهاب

    سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر

    سلام و درود بر استاد شایسته نازنین

    و سلام و درود بر دوستان عزیزم

    خداوند یک انرژی خیریه جاریست. و جهانی که درآن زندگی می کنیم را بر پایه و اساس انرژی پدید آورده است.به همین دلیل است که جهان به انرژی ای که میفرستیم (فرکانس) واکنش نشان می دهد.در واقع جهان ما جهانی فرکانسی است.

    این خاصیت فرکانسی جهان لازمه عدل خداوند است. و خداوند با استفاده از این خاصیت و ویژگی دارد جهان را با دقت ریاضی وار به صورت سیستمی اداره می کند.

    حال سوال اینست که این ساز و کار سیستمی بودن و فرکانسی بودن جهان دارد چه طور دارد عمل می کند؟

    نحوه کار این سیستم اینگونه است که انرژی هایی که هر فرد از خود ساطع و منتشر می کند را دریافت می کند و با تقویت آن مانند آئینه به ما برمی گرداند! یعنی انرژی یا فرکانسی که ما به جهان می فرستیم را دریافت می کند و آنرا با شدت و قدرت بیشتری به ما برمی گرداند.

    حالا باید ببینیم و بیندیشیم که داریم انرژی مثبت میفرستیم یا انرژی منفی؟ داریم فرکانس خواسته هایمان را میفرستیم یا فرکانس ناخواسته هایمان را؟ اینگونه عدالت خداوند دارد پیاده می شود!

    یادمه وقتی با این قوانین آشنا نبودم به هیچ وجه نمی توانستم عادل بودن خداوند را درک کنم.و وقتی تفاوت در نعمت ها؛ ثروت ها؛ رنگ ها؛ کشورها و … را می دیدم اگر کافر نمی شدم، اوج ایمانم این بود که حکمت خداست و اینکه در اون دنیا موقع حساب کتاب این پوئن ها و امتیازات از بقیه کم میشه (خدا پدر اونایی که الان عشق و حال می کنند رو در میاره) و به ما بدبخت بیچاره ها اضافه میکنه!خخخ

    گاهی یه جمله زندگی آدم و عوض میکنه؛ سرنوشتشو تغییر میده؛ توحید و جهانبینی شو زیرو رو میکنه

    آیا اگه بخوام قیمتی روی این آگاهی بگذارم؛ قابل قیمت گذاری هست؟؟؟

    آیا اگه بخواهم نتیجه بودن در این سایت و استفاده از آگاهی های استاد را دانستن همین آگاهی عنوان کنم، آیا قابل قیاس با تمام نتایج و موفقیت ها و دستاوردهای دیگر زندگیم هست؟؟؟ نه؛ بخدا سوگند که نیست.

    همینطور که دارم مینویسم چیزهایی رو که از ذهنم میگذرند رو دوست دارم رو صفحه بیارم.یادمه وقتی پای عدالت خداوند به میان می اومد و می خواستند چیزی رو تقسیم کنند، میگفتند دوست داری طبق عدالت خداوند تقسیمش کنیم یا طبق عدالت خودمون؟ و بقیه با ذوق می گفتند خوب معلومه طبق عدالت خداوند. سپس فردی که مسئول تقسیم مثلا سه سیب بین سه نفر بود می اومد دوتا سیبُ به یه نفر می داد و یه دونه سیبُ به نفر بعدی و یک سیلی هم به نفر سوم و کلی می خندیدیم و همه تائید می کردند عدالت خداوند اینگونه است.حال با چنین دیدی و با چنین باوری میتوان خدا رو عادل دونست؟میتوان خدا رو باور کرد؟ میتوان خدا رو حس کرد؟ میتوان به یاری و کمکش امیدوار بود؟ قطعآ نه. چرا نه؟؟؟ زیرا گفتیم سازکار جهان اینگونه است که ما هر جوری که فکر کنیم (فرکانس بفرستیم) جهان آن را دریافت می کند و با تقویت آن شرایط؛ اتفاقات و موقعیت هایی در زندگیمان می سازد (با برگشت فرکانسمان) که درست بودن آن فکرمان را تائید می کند و این تائیدیه ها سبب ایجاد باور در ما می شوند و شواهد و نشانه های بیشتر و بیشتری را در زندگیمان خواهیم دید.

    اینها رو گفتم که بدونیم چقدر افکار و باورهای ما مهمند. و جهان چگونه دارد با این افکار زندگی ما را خلق میکند و ما خالق زندگی ای میشویم که زندگی کرده ایم و زندگی میکنیم و زندگی خواهیم کرد.

    ===============================================

    الگوها چگونه بوجود می آید؟

    با این بک گراندی که گفتیم اگه بخواهیم الگوی تکرار شونده رو توضیح بدیم می شود افکار و فرکانس های یکسانی که در طول زندگیمان داریم به جهان میفرستیم. و جهان هم طبق قانون به فرکانس های مشابه ما پاسخ مشابه می دهد و تبدیل به الگو در زندگیمان می شود.

    اگه بخوام مثال بزنم یکی از الگوهای تکرار شونده من در محل کارم این بود که میانه و ارتباط خوبی با رئیسم نداشتم و تا قبل از آشنایی با قوانین و استاد گرانقدر ، رئیسی نبوده که من باهاش دعوا نکرده باشم! وقتی با قوانین آشنا شدم متوجه شدم مقصر همه آن ظلم و دعواها خود من بودم و جهان نتیجه فرکانس های خودم رو به خودم برمی گردوند. یه باور اشتباهم این بود که اگه من با رئیسم خوب باشم از سوی دیگران به خایمالی یا زیر آب زنی متهم میشم که ناشی از عزت نفس پائینم بود. عامل دیگه داشتن احساس قربانی بودن بود که در کامنت های قبل به آن اشاره کردم که من به محض ورودم به سازمانمون درگیر ناخواسته هایی شدم که حق و حقوقی که دیگران دریافت می کردند رو به من نمی دادند و این برای من تا قبل از آشنایی با استاد پیراهن عثمان شده بود که دائمآ آنرا با آب و تاب تعریف می کردم و جهان هم شواهد و نمونه های بیشتری را در زندگی بهم نشان می داد.عامل بعدی این بود که تحت نفوذ و تاثیر دیگران بودم و باز هم بعلت عزت نفس و اعتماد به نفس پائین حاضر بودم به بهای حفظ به اصطلاح دوستانم؛ منافع و موقعیت خودم رو نزد رئیسم خراب کنم.

    اما نتیجه عمل به قوانین و آگاهی های استاد این الگوی تکرار شونده را برای من از بین برد. و من با خودم و با همه در صلح قرار گرفتم و نتیجه کار کردن و تمرکز روی خودم خیلی زود جواب داد و من ارتباط دوستانه و نزدیکی با رئیسم دارم بگونه ای که رابطه ما رابطه رئیس و کارمند نیست و مثل دو دوست در کنار هم هستیم البته من جایگاه خودمو میدونم و در مناسباتم احترام و جایگاه ایشان را حفظ میکنم بگونه ای که یکی از همکارام میگفت این رئیس جدید گویا فقط با تو خوبه! و من در دلم دلیل آنرا باز به خودم نسبت دادم نه به رئیسم. و اتفاق مثبت دیگری که با تغییر فرکانسم برام افتاد این بود که به قسمت بهتری منتقل شدم و مستقیما زیر نظر رئیس بلافصلم کار میکنم و محیط آرامتر؛ مثبت تر و لذتبخش تری را دارم تجربه می کنم و مزایا و دریافتی ام نیز افزایش یافته است که خداوند رو بابتشان قدردان و سپاسگزارم. و باز ذهنم را خطاب قرار می دهم که آیا این همه نتیجه و اتفاق مثبت اون هم فقط در محل کارم از آموزه های استاد در این 16 ماه کم است؟

    استاد همواره اشاره می کنند عزت نفس اساس و پایه موفقیت است. امیدوارم در مدار این دوره ارزشمند قرار بگیرم و این دوره هم مثل دوره کشف قوانین زندگی بروز رسانی شود. با اجازه استاد یه مژده هم از قول استاد شایسته نازنین به عزیزان بدم که استاد در حال تهیه دوره کاملی تحت عنوان احساس ارزشِ لیاقت هستند. که از همینجا مراتب ارادت و قدردانی و سپاس خودم را خدمت ایشان ابراز میکنم.

    ==============================================

    سوال اول:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)

    یکی از مواردی که من باهاش راحت نیستم و گاهی منو دچار اضطراب شدید میکنه صحبت کردن در جلسات رسمی است.فکر میکنم به دو دلیل: یکی اینکه در این جلسات نمیشه راحت حرف زد و باید مبتنی بر اصول و سلسله مراتب اداری سخن بگیم و دلیل مهمتر صحبت کردن با زبان رسمی است. زیرا در محاورات روزمره و حتی جلسات غیر رسمی با زبان کردی صحبت می کنیم و این مشکل رو فکر میکنم اکثر افرادی که در زندگی روزمره شون با زبان دیگری حرف می زنند نیز داشته باشند و حرف منو تائید کنند.

    قبل از آشنایی با استاد در تصمیم گیری خیلی مردد بودم و سعی می کردم با خیلی ها مشورت کنم یا حامی برای خودم جمع کنم که هوای منو داشته باشند. و به سختی تصمیم می گرفتم. ولی استاد به من یاد دادند که فقط با خودم و خدای خودم باید مشورت کنم زیرا هیچکسی به فرکانس های من دسترسی ندارد تا قادر باشد به من کمک کند و اکنون راهنمای زندگی من احساس خوبم است. یا وابسته به جلب نظر و تائید دیگران بودم و برایم خیلی اهمیت داشت که دیگران منو چطور قضاوت کنند و نتیجه چنین باور مخربی تلاش برای رضایت دیگران و اولویت دادن دیگران بر خودم بود که این باور هم به لطف آموزش های استاد زیرو رو شده طوری که خیلی ها دیگه منو نمی شناسند چون رضایت خودم اولویت زندگیمه نه رضایت دیگران و سبک شخصی زندگی خودمو دارم بگونه ای که حتی خواهر و برادرام میگن ما اسداله قدیم و دوست داریم. خخخ

    نمونه های زیادی در زندگیم میتونم پیدا کنم ولی آگاهی های استاد منو بگونه ای تغییر داده که خودمم نمی تونم گذشته ام رو بیاد بیاورم. انگار من از اول همین شخصیتو داشتم.

    ممنون و سپاسگزارم خداوند و استاد گرانقدرم بابت اینکه در مدار دریافت این آگاهی ها قرار گرفتم تا بتوانم درست بیندیشم و درست تصمیم بگیرم و درست زندگی کنم. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    متین گفته:
    مدت عضویت: 1643 روز

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان همراه

    چقدر جالب که امروز استوری گذاشتم

    تا تغییر نکنیم بازی مدام تکرار میشود .

    و الان فایل استاد دقیقا مربوط به همین چرخه معیوب میشود .

    و تشکر میکنم از استاد و مریم جان که فایلهای رایگان اخیر خیلی چالشی شده و مارو داره به چالش میکشونه که بیتفاوت رد نشیم و فکر کنیم درباره موضوع و خیلی خوبه که داریم به چالش کشیده میشیم تا خودمون رو بهتر بشناسیم .

    در مورد چرخه معیوب اخیرا منم دارم بهشون توجه میکنم که‌اگر فلان موضوع داره هی تکرار میشه باید سوال بپرسم چرا ؟

    چرخه معیوب من

    * من زمانی که پدرم بدقولی میکنه و کاری رو انجام نمیده برام و اکثرا مثلا از پدرم میخوام پولی رو برام واریز کنه پول کلاسم و… چند بار باید بگم و درخواست کنم و بگم چی شد چرا واریز نشد و… و هربار پاسخهایی میگیرم و بی اهمیت بودنشو میبینم بسیار عصبانی میشم و همیشه یا درونم این احساس خشم رو میریزم یا با لحن بد مجبورم صحبت کنم و کلا این موضوع خیلی تکرار میشه برام و البته جوری هست که ما جزو شخصیتش میدونم و پذیرفتیم و میدونم که باید از این چرخه بیام بیرون چون بهم حس بی ارزشی حس محتاج بودن و عجز و ناتوانی میده هربار و حس سرزنش خودم که چرا نمیتونم پول بسازم و به استقلال مالی نمیرسم .

    * چرخه معیوب که چند بار توسط یه شخص برام داره اتفاق میوفته ‌اینکه این فرد همش میگه لاغری (البته یه کلامی بکار میبره که واقعا برام زننده هست و دوست ندارم )

    درحالی که همه از هیکلم تعریف میکنن و شنیده و من بسیار این آدم رو دوست دارم ولی کلمه خوبی بکار نمیبره در مورد استایلم و من بسیار ناراحت شدم و دفعه آخر هم با اینکه تو جمع همه میگفتن چقدر خوبه هیکلت و یه نفر دیگه بهم گفت استایلت مثل بالرینها میمونه و فرد دیگه هم تاییدش کرد و چقدر برام جالب بود که من همیشه عاشق باله بودم و این دوستم بهش اشاره کرد .ولی متاسفانه اون نفر دیگه استایلم رو مسخره کرد و من اصلاا نمیتونم جواب بدم چون استاد من هست و مسخره میکنه و بعد میگه نه خوبی

    و این چرخه معیوب چندبار توسط همین فرد برام تکرار شده …

    * من زمانی که خواهرم باهام نمییاد بیرون ولی با دوستانش وقت میگذرونه و همیشه من باید بخوام که فلان جا با من بیاد و یجورایی انگار با اکراه میاد و یا همش هروقت خودش بخواد جایی بره من باهاش میرم و این خیلی آزار دهنده س برام و احساس دوست داشته نشدن ، احساس بی ارزشی ، مهم نبودن یا اینکه من حتما جوری هستم که بهش خوش نمیگذره که بخواد با من وقت بگذرونه …

    البته که این رفتار کمتر شده بود در من و من شروع کردم به وقت گذروندن بتنهایی و منتظرش نشدن که چقدر هم این رفتارش بهم کمک کرد از 2سال پیش مستقلتر بشم و تنها برم جایی و خدارو شکر میکنم ولی همچنان احساس وابستگی که با من بیاد جایی رو دارم …

    من زمانی که یکی از اعضای خانوادم مشکل پیدا میکنن از نظر سلامتی و … بسیاار استرس میگیرم با اینکه اصلا بروز نمیدم ولی خیلی نگران میشم و همین چند روز پیش هم اتفاق افتاد و خیلی روی من تاثیر گذاشته بود ..

    * من بعضیوقتا که تو جمع صحبت میکردم مثلا درباره یه خاطره حرف میزدم و مل جمع توجه میکردن بعدش من دچار لرزش در بدنم احساس میکردم که تعجب میکردم چرا اینجوری میشم و حتی هفته پیش هم میخواستم یه موضوعی رو تعریف کنم و هی میگفتم نه طولانیه شاید ضایع بشم وسطش و نتونم حرف بزنم ولی گفتم برو تو دل ترست و اتفاقا تعریف کردم و خیلی خوب هم صحبت کردم و اون استرس بازم اومد و حتی دستام یه لرزشی میگیره که احساس کردم نسبت به قبل کمتر بود و خوشحال بودم که انجامش دادم ولی نمیدونم چیکار کنم که دیگه این استرس رو تجربه ش نکنم ..

    * من خیلی وقتا مشتری مییاد قیمت میپرسه و یا سوالاتشو جواب میدم ولی بعد خرید نمیکنه و اصلا در تعجبم که چرا همه خوششون مییاد ولی خرید نمیکنن و بسختی خرید میشه ازم و این خیلی آزاردهنده س برام که فروش برام و یا پول دراوردن انقدر سخته برام و این چرخه همیشه و زیاااد تکرار میشه …

    * من هرچند وقت یبار انرژیم بسیار پایین مییاد با اینکه دارم ویتامین مصرف میکنم ، دکتر میرم ، ورزش میکنم و شیرینیجات خیلیی کم مصرف میکنم ولی این پایین بودن سطح انرژیم خیلی آزاردهنده هست برام

    اینا رو یادم بود و بیشترینها هست که برام تکرار میشه .

    ولی بلطف خدا و آموزشهای استاد عزیز چرخه های خوب هم داره برام تکرار میشه مثل بصورت رایگان یه چیزهایی هرچند کوچیک دریافت میکنم و یا خرید کردن در زمانی که تخفیف خوب خورده و یا برخورد با آدمهای مهربان و دست و دلباز و ثروتمند ، شاد و …

    امیدوارم یکی یکی از چرخه های معیوب بیایم بیرون و جهان اطرافمون رو با اتفاقات خوب و عالی و تکرارشونده پر کنیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مهدی حیدری اله آباد گفته:
    مدت عضویت: 1103 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمامی همراهان وبسایت عباسمنش

    امروز قبل از دیدن این فایل من از خدا هدایت خواستم که 1 الگو تکرار شونده ای دارم و قبلا این موضوع رو فهمیده بودم و نمیدونستم چه باورمخربی پشت این الگو وجود داره که اتفاقات مشابه رو رقم میزنه. در اصل 1 اتفاقه که هر ماه تکرار میشه،

    من صاحب کسب و کار خودم هستم و تولید کننده لباس فرم کافی شاپ و رستوران در مشهد ام

    الگو تکرار شونده من اینه که هر ماه به مدت چند روز میشه که ما سفارش نداریم، تمامی اتفاقات دست به دست هم میدن تا ما ماهی چند روز هیچ سفارشی نداشته باشیم و یه جورایی من برسم به صفر از لحاظ حساب بانکی و نبود سفارش و این موضوع شدیدا احساس منو تحت تاثیر قرار میده و به کلی احساسم بد میشه و کار میرسه به کنترل ذهن عمیق و شدید.

    خیلی تو ذهنم کندو کاو کردم که باور مخرب یا باور های مخرب پشت این الگو تکرار شونده رو پیدا کنم و متاسفانه هنوز موفق نشدم امیدوارم استاد در فایل اینده جواب این موضوع رو توضیح بدن.

    سپاسگزارم از استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1699 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز، خانم شایسته و دوستان عزیزم

    تو چه شرایطی شما احساسات شدید رو تجربه می کنید؟ مخصوصا احساسات منفی رو؟

    وقتی که من میبینم مغازه ای که توش هستم کلی فروش داره ولی من نمیفروشم احساسم خیلی بد میشه (من قسمتی از یک مانتو فروشی رو اجاره کردم و شلوار جین میفروشم)

    وقتی من میشنوم از دوستان و اطرافیانم به موفقیت های خیلی خوبی رسیدند احساسم بد میشه (که چرا من که اینقدر تلاش میکنم نرسیدم به خواسته هام)

    وقتی که مادرم از موفقیت دیگران جلوی من حرف میزنه (معمولان دوستان و خویشاندان) احساس ضعف و ناتوانی بهم دست میده و حالم بد میشه

    وقتی از دختری خوشم میاد و دوست دارم بهش پیشنهاد دوستی بدم ولی اینکارو نمیکنم احساسم بد میشه

    من چه باورهایی دارم که وقتی فروش مغازه بالا میره من احساسم بد میشه؟

    احتمالا که نه، 100 درصد باور کمبود دارم اگر باور فراوانی مشتری داشته باشم حالم خوبه که مشتری منم خودش میاد

    ثروت و نعمت به اندازه همه هست و بیش از نیاز همه هست

    مشتری من هر روز بیشتر و بیشتر میشه

    هر روز فرصت پول ساختن و ثروت ساختن بیشتر میشه

    چرا من از شنیدن موفقیت های دیگران احساسم بد میشه؟ اگر ببینم کسی مخصوصا از اطرافیان به موفقیت رسیده به خودی خود احساسم بد نمیشه ولی چون مادرم هی گوشزد میکنه که ببین فلانی به فلان ماشین یا فلان خونه رسید تو چیکار داری میکنی؟ این احساسم رو بد میکنه درواقع توقعی که ماردم از من داره که من رو میندازه تو عجله احساسم رو بد میکنه والا وقتی میبینم کسی به موفقیتی رسیده سعی میکنم اگاهانه بجای حسودی کردن تحسین کنم و به خودم این انگیزه رو بدم که منم میتونم به خواسته هام برسم

    چه باوری بسازم که موقع پیشرفت ادامای نزدیک به خودم احساسم رو خوب نگه دارم؟

    خب اگه اینا تونستن به این خواسته ها برسند منم میتونم باید احساسم رو خوب نگه دارم باید روی افکارم جدی تر کار کنم باید روند رو درک کنم یه مسیری منو چند سال پیش به یه درامد ایده ال رسوند چیکار کردم اون زمان؟ همون فرمول رو همون عادت رو دوباره در شخصیتم ایجاد کنم

    اگر من تونستم درامدم رو سال 99 ، 5 برابر کنم الانم میتونم اگر مثل اون موقع روی خودم کار کنم تعهد داشته باشم در این صورت باور ساخته میشه و عمل میکنم و نتایج میاد

    وقتی از دختری خوشم میاد و دوست دارم بهش پیشنهاد دوستی بدم ولی اینکارو نمیکنم احساسم بد میشه ؟ اینجا چه باوری دارم؟

    من وقتی روی احساس لیاقت خودم کار کنم جهان ادم درست رو در زمان درست در مکان درست قرار میده تا ما باهم دوست بشیم. نیازی به زجر و تلاش نیست

    پس باید روی بهبود عزت نفسم کار کنم باید روی خود ارزشی و احساس لیاقتم کار کنم اصلا این احساس لیاقت هم درامد ادم رو افزایش میده هم روابط رو بهبود میده همه چیزه عزت نفس

    من نمیدونم دیگه در چه مواری احساسم خیلی بد میشه اونایی که بُلد بودن رو نوشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    نازیلا شمسی گفته:
    مدت عضویت: 1686 روز

    به نام خدای مهربان. سلام خدمت استاد عزیزم و مریم عزیز

    من و همسرم 7ساله ازدواج کردیم و فعلا دوست نداریم ک بچه دار بشیم سنی هم ندارم ک بگم خیلی دیر شده و اعتقادی ب این حرفها ک باید تا این تایم بچه دار بشیم. اگ نشیم نمیشه دیگه ندارم نه من ن همسرم کمبود بچه توزندگیمون احساس نمیکنیم و فعلا هیچ علاقه ای برا بچه دارشدن نداریم. واینک میبینم اینقد ادمای اطرافم هر دفع که من وهمسرم میبینن صحبت از بچه اوردن و خیلی دیر شده و ممکنه بچه دار نشین میکنن من واقعا اون لحظه عصبی میشم و باهاشون بحث میکنم ک اقا زندگی منه ب خودم ربط داره من خودم تصمیم میگیرم کی بچه بیارم یا اصلا شاید دلم نخواد بچه بیارم از این ک میبینم بعضی از ادمای اطرفم یا خانواده میگن حتما بچه دار نمیشی ک نمیاری در حالی ک ما اصن دوست نداریم بچه بیاریم حرصم میگیره و ناراحت میشم و خودمو اذیت کردم و روزم خراب میکنم واقعا این موضوع در حال حاضر باعث عصبانی شدن من و احساس بدمن میشه ونمیتونم کنترل کنم ذهنمو. خودمو اروم میکنم با خودم صحبت میکنم ولی باز تو ذهنم میچرخه وبهش قدرت میدم و اون بیشتر واردزندگی من میشه بیشتر از این نوع صحبت ها میشنوم میدونم ک نباید درموردش باخودم صحبت کنم یا بهش فکرکنم ولی دست خودم نیست رو این موضوع خیلی حساس شدم ودرحال حاضر این موضوع باعث میشه واکنش نشون بدم و عصبی بشم. احساسمو بد کنم و روزمو خراب کنم برااین حرف

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
    • -
      مونا ترحمی گفته:
      مدت عضویت: 2119 روز

      به نام خداوند هدایتگر

      سلام به نازیلای عزیزم

      ممنون برای کامنتی که نوشتی

      نازیلا جان دقیقا این مشکل که نوشتی مشکل من و همسرم هم بود

      واقعا اذیت میشدیم از اینکه هرروز اطرافیانمون میگفتن چرا بچه دار نمیشین

      یعنی کاملا میفهمم چی میگی چون برای ما هم بود

      و من مثل شما عصبانی میشدم همش با خودم گفت و گوی درونی داشتم همش با همسرم راجبش حرف میزدیم

      مخصوصا وقتی میگفتن حتما مشکل دارین که بچه دار نمیشین

      ما هم دقیقا 7 ساله ازدواج کردیم و فعلا دوست نداریم بچه دار بشیم ولی خوب حرفهای جامعه و باورهای محدودشون هست

      کاری که من کردم اولا سعی کردم تمرکزم رو از رو این موضوع بردارم

      چون هرچی بیشتر حرص میخوردم بیشتر دربارش حرف میزدم و بیشتر میخواستم اونا رو قانع کنم که بابا خودمون الان دوست نداریم

      اوضاع بدتر میشد

      به قول استاد جان با هرچه بجنگی اونو ماندگار تر میکنی

      سعی کردم با خودم گفت و گوی درونی نداشته باشم و همچنین آگاهانه با همسرم راجبش حرف نزنیم

      سعی کردم تمرکزم رو بزارم رو کارم

      سعی کردم این باور و بسازم که حرف دیگران برام مهم نباشه

      بزار فکر کنن من مشکل دارم

      من که خودم میدونم مشکلی ندارم همین کافیه و واقعا اومدم تمرکزم رو گذاشتم رو کارم

      اتفاقی که افتاد ما هدایت شدیم به جایی که محل زندگیمون از اطرافیانمون دور شد

      دیگه خیلی کم همدیگه رو میبینیم

      و حتی وقتی میبینمشون دیگه خیلی صحبتی راجب بچه نمیشه

      یه روز از خودم پرسیدم چرا این روند داره همیشه تکرار میشه ؟ چرا انقدر اصرار میکنن برای بچه دار شدن؟ چرا این مسئله داره حال منوم بد میکنه ؟

      جواب مشخص بود چون من داشتم روش تمرکز میکردم و بهش قدرت میدادم

      چون وقتی اونا میگفتن منم احساس قربانی بودن میگرفتم

      و اومدم رو این اصل تمرکز کردم که من نمیتونم کسی رو تغییر بدم

      من تسلطی رو رفتار اونا ندارم

      ولی رو خودم تسلط دارم

      میتونم ذهنم و کنترل کنم میتونم راجبش حرف نزنم میتونم بهش قدرت ندم

      میتونم با خودم به صلح برسم و حرف دیگران برام مهم نباشه

      میتونم به جای اینکه با خودم گفتگوی درونی درباره این موضوع داشته باشم بیام گفتگوی درونی داشته باشم راجب خواسته هام

      عاشقتم عزیزم

      در پناه الله یکتا در کنار عزیزانت همیشه در بهترین حال باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    علی بابامرادی گفته:
    مدت عضویت: 861 روز

    سلام

    الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر می‌گردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.

    چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.

    در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.

    اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :

    در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.

    هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من می‌شود به شدت ناراحت می شوم.

    هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم

    هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.

    هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.

    معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.

    هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.

    هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.

    هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.

    هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و می‌دانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.

    از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.

    و….

    این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.

    امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.

    آرزوی موفقیت برای همه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1277 روز

      سلام وسپاسگذارم

      فرستی شد کامنت شما تا مرا حسابی به چالش کشید وبسیار ممنون وسپاسگذارم

      تشکر دوست خوبم منم دقیق همینطور هستم

      سلام

      الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر می‌گردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.

      چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.

      در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.

      اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :

      در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.

      هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من می‌شود به شدت ناراحت می شوم.

      هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم

      هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.

      هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.

      معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.

      هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.

      هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.

      هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.

      هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و می‌دانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.

      از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.

      و….

      این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.

      امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.

      آرزوی موفقیت برای همه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      علی بابامرادی گفته:
      مدت عضویت: 861 روز

      سلام

      آرزوی موفقیت برای شما و سعی در برداشتن ترمزهای مخفی برای رشد و تعالی.

      هر چه بیشتر و دقیق تر در آموزه های استاد پیش میرویم، وضوح بیشتری را در تمام نکته هایی که ایشان تجربه کرده اند می یابیم. الان هم که این سوال و این نکته بیان شده مطمئنا تمرینی بسیار کارآمد و مهم برای زیر و رو کردن باورها و آنچه در فکر و ذهن و روان ما می‌گذرد است. چه خوب است که می توانیم با کامنت ها و آموزه های این فایل خیلی زیباتر و دقیق تر از همه زوایا و تجربیات دوستان دیگر استفاده کنیم و آنها را به کار گیریم تا طعم لذت همیشگی را از زندگی زیبایی که خداوند هدیه داده است بچشیم .

      در پناه خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سعیده محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1293 روز

    بنام خدای همیشه هدایتگرم که این روزا اینقدر قشنگ منو هدایت میکنه البته خدای مهربونم همیشه هدایت میکنه ولی من تاره تاره دارم گیرنده هامو فعال میکنم

    سلام به استاد عباس منش ومریم جان

    سلام به خانواده ی صمیمی وبزرگ عباس منش

    استاد در جواب این سوال باید بگم من هرچی فکر میکنم میبینم بیشترین اتفاقاتی که افتاده ومنو بهم ریخته مربوط به روابط عاطفی خودم با همسرم وبچه هام بوده چقدر قشنگ گفتین که وقتی احساس طرد شدگی از طرف اونا بود یادمه دوسال پیش من همین موقع ها بود که من متوجه شدم بعد از این همه زحمت واز خود گذشتگی که برای همسرم وبچه هام کشیدم خیلی راحت بچه های من جاسوسی منو برای باباشون میکردن وآمار کل روزمو با آب وتاب گزارش میدادن ومنم جیغ وداد وقهر ودعوا که چرا اینا قدر من وزحماتم رو نمیدونن چرا وقتی من سرکارم بجای قدر دانی از من جاسوس پروری میکنه

    خلاصه هرروز یه داستان وهمینطور این چرخه معیوب تکرار میشد تا اینکه من با یکی از شاگردای استاد آشنا شدم ودوره هاشو تهیه کردم آ رومتر شده بودم ولی بازم سیکل معیوب ادامه داشت تا اینکه یکی دیگه از دوستام استاد عباس منش رو معرفی کرد اولش یکم فایل دانلودی گوش کردم وبعد قدمها رو تا قدم 4 گرفنم وچون فقط گوش میدادم وعملکرد نداشتم اونم بدلیل عزت نفس پایینم کلا بی خیال استادشدم از این دوره به اون دوره

    حدود یکسال پیش بخاطر همون عزت نفس شروع کردم به درد ودل کردن با یکی از همکارای آقا وفکر میکردم چون یه جنس مخالفه میتونه بهتر بمن کمک کنه وتوی همین گیرودار همسرم متوجه شد وروابط بهتر که نشد هیچ بلکه زندگیم کلا داشت بهم میریخت حالا یه مشکل به مشکلاتم اَضافه شده بود

    خلاصه من از محل کارم بیرون اومدم به اصرار همسرم وخودم بستم به دوره های روابط وصلح درون ودوباره قدمها رو شروع کردم نمیدونم روزی چند ساعت ولی دیگه کل زتدگیم شده بود.سایت استاد الان که یه نگاه به عقب میندارم میبینم چقدر زندگیم آرومتر وپربرکترشده وهیچ شباهتی با یکسال قبل نداره.

    من همیشه درتمام سالهای ازدواجم فقط دغدغه روابط همسرم وخانواده م وبچه هام رو داشتم وهمیشه ازهمین ناحیه ضربه خوردم درصورتیکه محل کار وفامیل ودوستان براحتی ارتباط برقرار میکنم ولی بقول استادپاشنه آشیلم خانواده وهمسر وبچه هام هست الان بادوره ی روابط یکم بهتر شدم ولی حالا حالاها جادارم برای تغییربقول استادهمه ما یه روح مجردیم قبل از بدنیا اومدن مجرد بودیم وبعد از مرگ هم مجرد هستیم پس چه تعصبی داریم نسبت خانواده بچه همسر ویا کشور وشهروحتی قوم قبیله ؟

    بااین فایل من دوباره یادم افتاد طرد شدگی چقدر منو اذیت کرد .

    درپناه خدا شاد وثروتمند وتندرست باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  8. -
    حمید یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 1789 روز

    سلام و درود فراوان و خدا قوت به شما استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    من بدون معطلی جواب سوال رو در چند مورد لیست میکنم

    1)یکی از مهمترین مواردی که احساس من رو خیلی بد میکرد این بود که شما تو هر فایلی می‌گفتید کامنت بنویسید من به شدت مقاومت داشتم و اینکه می‌دیدم دوستان زیادی کامنت های خیلی زیبایی میگذاشتن احساس بدی پیدا میکردم و الان چند وقته متوجه شدم که باید روی این باور که بتوانم ویژگی های مثبت افراد رو به جای انکار تحسین کنم کار میکنم

    2)اینکه افراد به کاری که من انجام میدهم ایراد بگیرن و از اون کار احساس نارضایتی داشته باشند در من احساس ترس ایجاد میکرد و الان متوجه شدم که در درجه اول باید روی اعتماد به نفسم کار کنم و بعد مهارت هام رو توی کارم افزایش بدم

    3)اینکه ورودی مالی من کم بشه احساس ترس و نگرانی در من ایجاد میکرد و همیشه درآمدم به صورت سینوسی کم و زیاد میشد و خیلی حالم رو بد میکرد تا اینکه از یه جایی به بعد اومدم با خودم فکر کردم و چندتا باور مخرب رو بیرون کشیدم و دارم روی آنها کار میکنم و اوضاع خیلی بهتر شده خدارو شکر

    4)اینکه در مورد مسیر مورد علاقه ام به بن‌بست میخورم و سوالم رو می‌نویسم و بعد رها میکنم و در مدت کوتاهی جواب مناسبی از طرف خداوند دریافت میکنم خیلی من رو به وجد میاره(انگار که کل دنیا رو بهم دادن)

    5)اینکه از وقتی که دوره قانون سلامتی رو جدی شروع کردم و در کنارش به صورت منظم روی عضله سازی کار میکنم و تغییرات محسوس رو در عضلاتم حس میکنم خیلی خیلی خوشحالم (این باور در من که اصلا نمیتوانم بدنی عضلانی داشته باشم خیلی قوی بود) استاد بابت این دوره فوق العاده ازتون خیلی سپاسگزارم

    6)اینکه تو روابطم با همسرم هر مسئله ای پیش میاد اول انگشت اتهام رو به سمت خودم میگیرم و بعد به خودم میگم ببین چی تو ذهنت هست که این رفتار رو در طرف مقابلت برانگیخته کردی برو اون رو حل کن بهم احساس رضایت میده( قبلاً خیلی با هم بحث میکردیم ولی الان به دو تا غول مسئله حل کن تبدیل شدیم‍️‍)استاد عزیز بابت دوره حل مسائل بینهایت سپاسگزارم میتونم بگم که ورق زندگی من رو برگردوند والان من به مسائل به دید یک فرصت نگاه میکنم

    استاد عزیزم گذاشتن این کامنت نتیجه یک تحول عظیم در ذهنم هست و امیدوارم که بتونم این مسیر رو پر قدرت ادامه بدم و از خودم ردپایی به جا بگذارم

    از خداوند ممنونم که شما و این همه دوست فوق العاده رو سر راه من قرار داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  9. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد جان جانانم

    سلام به مریم بانو شایسته و پر تلاشم

    سلام به دوستان ارزشمند و در مسیر توحیدم

    خدایا شکرت برای یک فایل جدید و دریافت آگاهی های ناب دیگه اونم بصورت هدیه و باعشق روزی من کردی.

    خدایا شکرت برای در مسیر خواسته هام منو قرار میدی و هدایت میکنی.

    خدایا شکرت برای تمام پول ها و ثروت ها و نعمت ها و زیبایی ها و خیرها و خوبی هایی که در زندگی ام سرازیر کردی و میکنی.

    خدایا شکرت برای این همه خوشحالی و شادی و عشقی که در وجودم داره منو سرشار میکنه از حس بودن.

    خدایا شکرت که دارم شکرگزاری کردن رو یاد میگیرم و درست یاد گرفتن رو یاد میگیرم و اونم بوسیله هدایت های تو.

    خدایا شکرت برای وجود تک تک دوستان ارزشمندی که در زندگی ام هستند.

    خدایا شکرت برای تمام اتفاقاتی خوب و پر از درسی که برام این روزا افتاده.

    خدایا شکرت برای به دنیا اومدن برادرزاده ام برای تولد برای زندگی برای تلاش برای حرکت.خدایا شکرت برای لپ تاپ قشنگم این خونه زیبا و صابخونه شریف و خوب مون. خدایا شکرت برای همه داده ها و نداده هایی که منو به خواسته هام نزدیکتر میکنه و باعث رشد و لذت من میشه.

    خدایا شکرت برای این آینه قدی زیبامون.

    خدایا شکرت برای پیدا کردن الگوهای تکرارشونده ایی که داره به ما راهنمایی میکنه که چه چیزی در ذهن و باورهای ما درسته یا اشتباهه.

    خدایا شکرت برای قوانین ثابت ازلی و ابدی ات.

    خدایا شکرت برای درک قوانین ات.

    خدایا شکرت برای وجود بزرگترین استاد زندگی ام که به من قوانینت رو با عشق و بی منت یاد میده.

    خدایا شکرت برای مهاجرتم برای تصمیمم برای بزرگتر شدن هام و برای تمام چالش ها و تضادهایی که منو پر از درس و تجربه میکنن تا بیشتر با خودمو و توانایی هام آشنا بشم.خدایا شکرت که منو می افزایی با وصل شدن و پیدا کردن و هم فرکانس شدن با خودت.

    پیدا کردن الگوهای تکرارشونده/ قسمت 1

    واقعا سپاسگزارم استاد جان برای تهیه این فایل زیبا، پر از آگاهی و به موقع.

    سپاسگزارم برای هدیه هایی که بی چشم داشت به ما از خودتون و وقت تون و عشق تون در اختیار مون میگذارید.

    استاد نمیدونی که چقدر سرشارترینم. اصلا اینقدر لبریزم که فقط میخواد ازم اشک چکه چکه بیفته. این حال رو شما خوب میدونین وقتی آدم وسط بدهی و اتفاقات ناخوشایند و ناخواسته قرار میگیره اما تو ابرا سیر میکنه و در درون آروم و خوشحاله یعنی چی.استاد جانم سپاسگزارم که تو خواب و بیداری همیشه همراه منی برای درک قانون. برای یادگرفتن و لذت بردن. استاد جان سپاسگزارتم و اون روز میرسه که کنارتون بایستم و با افتخار بگم منم فهیمه پژوهنده کسی که هدایت رو از شما یادگرفت، توحید رو درک کرد و یادگرفت. عملش رو توحیدی کرد و پیش رفت و پیش رفت تا رسید به شما که دیدن تون جز رویاهای دست یافتنی و نزدیک منه.استاد یک روز میرسه که میگم استاد جان من حل کردم تمام مسائلم رو و رد شدم ازشون و بزرگ شدم. استاد روزی میرسه که باعث افتخار خودمو و شما و خیلی از عزیزانم بشم. استاد اون روز نزدیکه چون من دارم همین الان حسش میکنم. استاد عزیزم نمیدونین چطور دارم بزرگ میشم. چطور دنبال یادگرفتن، چطور تشنه درک قانونم. چطور میخوام عمل کنم. چقدر خوشحالم که با تمام اتیاقم دیگه عجول نیستم و درس تکامل رعایت کردن رو تا حد خوبی فهمیدم. استاد جان فقط میخوام بگم فهیمه پژوهنده فقط یک اسم نیست یک دنیاست که به زودی اثری از خودش قراره بذاره و راهش رو به سمت خواسته هاش با عشق و برداشتن ترمزهاش ادامه بده.

    الگوهای تکرار شونده در زندگی

    وقتی یک اتفاقی تکرار میشه یک هشداره یک آلارمه این یعنی یک چیزی در مغز و ذهن تو داره تکرار میشه. یک باوری هست که داره کار میکنه.یعنی توجه توجه…یعنی توجه کن و بررسی کن اون اتفاق و الگوی تکرار شونده رو میخوای دوست داری و چی میشه که هست.

    _ ما تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورها و کانون توجه مون به وجود میاریم.

    _ هر آنچه در زندگی ما به وجود میاد رو خودمون خلق میکنیم نه هیچ عامل بیرونی دیگه ایی.

    _ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده.

    _ واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر یا کمتر بشه.(فارغ از اینکه اون اتفاقات جالب و دوست داشتنی هستند یا ناجالب و رنج آور)

    _ به هر آنچه که توجه میکنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی مون میشه.

    _ این باورهای بنیادین ما در مغز و ذهن مون هست که هربار داره ارسال میشه و چون خیلی قوی هستند باعث یک سری اتفاقات و الگوهای تکرارشونده در زندگی مون میشن.الگوهای تکرارشونده مثل: هر چند وقت یکبار گم کردن یک چیزی، هرچند وقت یکبار بحث سنگینی با همسر یا دوستان شون دارند، هرچند وقت یکبار مریض میشن، هرچند وقت یکبار پول شون رو از دست میدن، هرچند وقت یکبار توی یک ترافیک وحشتناک گیر میکنن، هرچند وقت یکبار ماشین شون به مشکل برمیخوره.یک سری اتفاقات و شرایط برای یک سری از آدم ها تکرار میشه و اونا یواش یواش پذیرفتن که این جزئی از زندگی شون هست. مثلا پذیرفتن که دعوا شیرینی رابطه است، یا اینکه هرچند وقت یکبار کلیدمو گم میکنم یا پولم رو گم میکنم این طبیعیه آدم حواسش پرت میشه یک چیزی رو گم میکنه.مثلا اینکه هرچندوقت یکبار مریض میشم طبیعیه دیگه این بدن اینجوریه دیگه.

    ســــوال: چه الگوهای تکرارشونده ایی در زندگی تون هست؟

    همش لنگ پول بودن

    همش کمبود پول داشتن

    هرچند وقت یکبار بدهی های ناخواسته باید پرداخت کنیم.

    هرچند وقت یکبار من با مامانم بحث پیش میاد یا از کوره درمیرم اونم الکی.

    _ ســـوال: چه فکری چه باوری داره توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو داره به وجود میاره؟

    تمام اتفاقات و شرایط زندگی مون رو خودمون با افکار و باورهامون ایجاد میکنیم.

    بـــاور چیــه؟ باور یک فکریه که بارها و بارها تکرار میشه. باور یک فکریه که بارها و بارها توسط خانواده و جامعه و … تکرار شده مخصوصا در سن کودکی تکرار شده و ما اونو باور کردیم و بعد توی ذهن مون شروع کردیم به تکرار کردن وتکرار کردن و تکرار کردن و بعد اتفاقاتی رو جذب میکنیم و وارد زندگیمون میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه.

    _ یکی از راه هایی که بفهمیم مـا چـه باورهایی داریم اینــه که ببینم چـه اتفاقات مشابهی دارند تکرار میــشن در زندگی من؟

    _قدم خیلی خیلی مهم و بزرگ اینه که ما بفهمیم این الگوهای تکرارشونده در زندگی مون چیا هستند.بفهمیم که اینا وجود دارند، بفهمیم که اینا طبیعی نیست. بفهمیم که من دارم الگوها رو خلق میکنم.

    میتونه الگوهای تکرارشونده خوب باشه نشون میده شخص باورهای خوبی در اون موضوع داره. مثلا هرچند وقت یکبار برنده میشه. هرچند وقت یکبار هدیه دریافت میکنه. هرچندوقت یکبار پول پیدا میکنه.

    _ جهان اتفاقات و شرایطی رو به وجود میاره که هماهنگ باشه با باورهای من.

    * باید به این حواس مون باشه وقتی داره اتفاقات ناجالب میفته یعنی من تغییر نکردم چون من تغییر نکردم داره این اتفاقات بد به یک شکلی برای من تکرار میشه.

    _ اگر یک اتفاقی داره برای شما تکرار میشه بدون شک باورهای شما و برنامه های ذهنی شما داره اونا رو رقم میزنه.چرا برای همه این اتفاق نمی افته؟! اگر اقتصاد بده باید برای همه بد باشه. چرا بعضی ها در بهترین زمان میخرن و در بهترین زمان میفروشن.

    _ اتفاقاتی که می افته تو داری خلقش میکنی. با باورهات داری خلقش میکنی.

    ……………………………………………………………………………..

    سوال اول:

    چه شرایط و چه اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنن؟

    کجاها هست که من احساسات شدید نشون میدم.

    آره خیلی سال ها پیش من به شدت احساسم برآشفته میشد وقتی کسی ازم انتقاد میکرد یا دروغ به من میگفتن.اما هر چی فکر میکنم نه جدیدا انتقادی شنیدم نه احساس کردم به من دروغی گفته شده یا اگر هم کسی دروغ گفته بهم اومده گفته فلان اتفاق رو الکی تعریف کردم.

    ولی فـکر کنم همین الگو رو الان فقط روی مامانم دارم،چند روز پیش که خونشون مهمان بودم سر یک حرف الکی گارد گرفتم و داشتم از کوره در میرفتم.همونجا متوجه شدم اصلا نمیتونم این تذکرها یا صحبت های مخالف با نظر خودمو از مامانم بشنوم(یکجورایی مربوط به پوشش و نوع لباس پوشیدن من بود)

    . تعریف شنیدن منو خیلی اذیت میکنه در درون(میدونم مربوط به کمبود عزت نفس و لیاقتم باید باشه.)

    . من قبلا این بی عدالتی دیدن خیلی رو مخم بود الان اصلا احساسم برنگیخته نمیشه حتی یک گدا با یک سر و وضع بد و به شدت آزاردهنده ایی رو ببینم خیلی بلند ذهنم میگه هرکسی هرجایی هست جای درستشه.یا من نمیدونم اون چه باورهایی داره که زندگی و وضعش اینه. یا میگم ثروتمند شدن باشکوهه و از فقر بیزار میشم و قوی میشم تا پولدار بشم و اهرم رنجم رو در مورد پولدار شدن تقویت کنه تا اینکه احساس ترحم و دلسوزی رو در من زیاد کنه.

    . وقتی کسی حرف منو اشتباه بفهمه و برداشت اشتباه بکنه و من با تمام تلاش براش توضیح میدم و بازم حرف خودشو و برداشت خودشو داره از کوره یکم در میرفتم. البته الان خیلی کمتر شده

    . قبلا وقتی مهمون یکهویی میومد خیلی بهم میرختم و به شدت جدی میشدم تا سریع کارا رو انجام بدم و تو دلمم فکر کنم غر میزدم چه وقت اومدنه و …اما الان خداروشکر شده وسط جارو کردن و آشپزخونه بهم ریخته خاله ام اومده و من کاملا ریلکس بودم که واقعا خودم تعجب کردم چقدر تغییر کردما.(خیلی به خودم سخت میگرفتم خدایی)

    . در مورد خانواده ام حرف نامربوط زده میشده قاطی میکردم.یکجورایی متعصب بودم روی پدر و مادر و داداش هام. الان اصلا خیلی آروم ترم اگر حرفی بشه زودی نمیرم تو حالت دفاعی(البته خیلی وقته که اصلا همچین موردی پیش نیومده یادم نیست اخرین بار کی بود.)

    . وقتی متوجه میشدم همسرم بدون اینکه به من بگه خونه مامانش میرفت یا تماس میگرفت خیلی ناراحت میشدم. چون احساس میکردم از من پنهان میکنه یا پا روی خط قرمز من گذاشته و با من صادق و رو راست نیست و اون اوایل ازدواج مون چندباری به شدت ناراحت شدم اما چندسالیه که این احساس رو اصلا تجربه نکردم و در این سال ها که دیگه ما شهر دیگه ایی هستیم شده بعد چند روز میگذره میگه مامان زنگ زد یا من زنگ زدم.برام دیگه مهم نیست. قبلا خیلی دوست داشتم همینطور که من چیز پنهانی ندارم و جلوی خودش زنگ میزنم یا قبلا اکثر مواقع با خودش خونه پدر ومادرم میرفتم اونم اینطور رفتار کنه. چون این کار رو صداقت میدونستم پنهان نکردن میدونستم. اینکه مادرشوهرم زمان هایی تماس میگرفتن یا فکر کنم هنوزم همینطور هستن که همسرم بیرون از خونس یا سرکاره حس میکنم میخواد حرف هایی بزنه که من نشنوم یا اصلا میخواد من ندونم که به پسرش زنگ میزنه. حالا ایشون اگر همچین اخلاق هایی هم داشته باشن به هر دلیل و باوری که دارند و به من ربطی نداره من چیزی که در خودم خیلی وقت پیش پیدا کردم و ریشه یابی کردم چه باوریه که من اینقدر به این موضوع حساسم و صرفا سرِ صداقت و روراستی نیست. آخه چرا همسرم که زنگ نمیزنه مامانش زنگ میزنه هم راحت نیستم و بیشتر هم زمانی تماس میگیرن که سرکار باشن. (بماند برای یکسری دیدگاه های خودشون همچین رفتاری رو دارند) متوجه شدم من از کودکی خیلی از مامانم شنیدم که بابام یواشکی میرفته خونه مادربزرگم و براشون گوشت و مرغ میبرده.پدر من بچه و پسر بزرگ خانواده است و اتفاقا دیدم شوهر منم پسر بزرگ خانواده است. بعد تو ذهنم ربط داده بودم به باورها و حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم ازاینکه اینا پسرشون رو میخوان برای اینکه خرج کنن. بابات برای ما نداره ولی از همسایه ها شنیده بوده رفته اونجا فلا چیز رو خریده یا برای کار عموهام فلان مبلغ رو چک داده بعد چندماه مامانم متوجه میشده.اینکه از عروس شون یک چیزهایی رو پنهان میکنن.باور اینکه پسر بزرگ ازش توقع دارند. باور اینکه بابات بلد نیست بهشون بگه نه ولی به خانواده اش همش میگه ندارم ندارم. باور اینکه بابات رو راست نیست نمیگه حقوقش چقدره.بعد میخوایم چیزی بخریم هنوز اول ماهه میگه ندارم.خلاصه وقتی حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم یا رفتارهایی که از پدر و مادرم با هم دیده بودم یکجورایی ریشه این رفتار و ناراحتی من بود. اینکه من صداقت و روراستی خیلی الویت و ملاک اصلی من در ازدواجم بود شاید از اینجا نشآت گرفته. حالا من عروس خانواده ایی هستم که از مادرشوهرمم خیلی دیدم با پدرشوهرم کاملا روراست نیست یعنی بهتره بگم من روراست نبودن هاشون رو دیدم حالا به هر دلیل و شرایطی. چرا باید اینا ببینم چرا باید ایشون اکثر مواقع زمان هایی زنگ بزنن که همسرم خونه نیست و اصلا یادم نمیاد آخر هفته زنگ بزنن تا همه با هم حال و احوال کنیم. چرا…اینا کار جهانه که باورهای منو به من ثابت کنه. خداروشکر من سعی کردم هیچ وقت شبیه خانواده ام نباشم با اینکه خیلی دوست شون دارم و با اینکه خیلی از رفتارهاشون رو آگاهانه قبول نداشتم و انجام ندادم اما اینو خوب متوجه شدم اتفاقا اون چیزهایی که من ازشون الگو نگرفتم و فکر میکنم اصلا شبیه اونا عمل نمیکنم جز باورهای ریز در لابلای رفتارها و توجیه های منه.همین فکر کردن به مثال اینکه چرا حساسم به تماس ها و ارتباط بین همسرم با مادرش متوجه این باور ریز شدم و خداروشکر چندماهه که فهمیدم و دیگه حساسیتی ندارم یا بهتره بگم رنگ سفیدی که روی اون باور محدودکننده و ترمز زدم بهتر شده و منو آسان تر کرده.

    جالبه همین امروز مادرشوهرم خودشون تماس گرفتن و متوجه شدن من برگشتم تهران و گفتن میخواستن منو خونشون دعوت کنن.(خیلی خیلی کم پیش میاد ایشون به من زنگ بزنن)

    . احساس طردشدگی و برانگیختن احساسم زمانی که چندباری مشهد رفتیم و اصلا توسط آشنایان مورد استقبال قرار نگرفتیم تا همو ببینیم یا دعوت مون کنن.(البته من همون یکی دو روز ناراحت شدم چون دلم براشون تنگ شده بود و چون اصلا انتظار نداشتم همچین بی توجهی رو یا اینکه وقتی هرکسی خونه ما یا اینجا سفر اومدن خیلی هواشون رو داشتیم که اینم متوجه شدم توقعم رو از آدما بردارم و همه مثل من فکر نمیکنن عمل نمیکنن، هرکسی الویت اول خودشه ما ولی خیلی زیادی الویت مون مهمون ها بودو … و بدونم هرکسی هرجایی هست جای درستشه و شاید مدارهامون با هم متفاوت شده پس به زور و با توقع اتفاقی رو نخوام که بیفته و اصلا ناراحتی که نداره تازه جای خوشحالی هم داره و هم جای یادگرفتن درس هاست. درس از تضادهایی که بهش برخورد کردیم در روابط مون با اقوام و آشنایان.

    . یادم افتاد من چندین سال پیش هر چند ماه یکبار یک چیزی گم میکردم اغلب هم عینک آفتابی هامو. یکبار تو کوه در یکی از اردوهای ددانشگاه جا گذاشتم و گم شد. یکبار عینکم توی رودخونه افتاد آب به سرعت بردش. یکبار ساعت مچی گم کردم.خلاصه در همین حد چیزهایی که یادمه گم میکردم ولی الان میتونم بگم چیزی گم نکردم چند ساله و این عینک رو باید بگم که چند هفته پیش فقط دسته عینکم شکسته ولی گم نشده.(فکر کنم باید روی باور لیاقتم اساسی تر کار کنم اگر حدسم درست باشه مربوط به اون بخش عزت نفس من میشه )

    .الگوهای تکرار شونده خوب

    . هر چند وقت یکبار یک سفر میرمو میتونم بگم تعداد سفرهام چندبرابر شده.(اونم تاثیر دیدن سفرهای شماست و اسان شدن من برای کسب تجربه و لذت بردنه.)

    . هرچند وقت یکبار دوستان جدید و ناب و هم فرکانسی تر رو میبینم و ملاقات میکنم و باهاشون بیشتر اشنا میشم.

    . هر چند وقت یکبار به لباس ها و کفش هام اضافه میشه.(قبلا سرعتش اینقدر نبود فکر میکنم الان بیشتر و راحت تر شده)

    . هر چند وقت یکبار احساس ناب شکرگزاری از خدا رو با تمام قلبم احساس میکنم مثل امروز و دیروز

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    مهدی منفرد گفته:
    مدت عضویت: 1499 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز ودوست داشتنیم وخداقوت میگم به خانم شایسته وبچه های تیم

    من زمانی که می خوام تصمیم بزرگی واسه زندگی وآینده بگیرم خیلی نگران میشم .مثلا الان یک خونه دارم که کل سرمایه امه وتوی دودلی هستم که بفروشمش یانه چون هم وسیله نقلیه ندارم وهم می خوام کار مورد علاقمو راه بندازم واز زندگی لذت ببرم .زمانی که می خواستم این خونه رو بخرم ماشینم رو فروختم وخونه خرید م الان خیلی بدون وسیله سختمه والان موندم که خونه رو بفروشم وماشین بخرم و کارمو شروع کنم کاری که بهش علاقه دارم گفتم ی مقدارشو یک ماشین بخرم وبخشی رو هم واسه کارم سرمایه کنم .با هرکسی هم که مشورت می کنم میگن که کسی خونه رو نمی فروشه که ماشین بخره اکثرا میگن این کارو نکن ولی خودم تصمیم گرفتم بفروشم وشروع کنم به کار.چون با این کار هم احساسم خوب میشه هم کار مورد علاقه ام رو می تونم شروع کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهره همتی گفته:
      مدت عضویت: 1313 روز

      سلام دوست عزیزم، به نظرم این کارو نکنید توکل کنید به خدا و شروع کنید اصلا خونه رو بزار یه گوشه بمونه رهن بده و با پولش کارتو راه بنداز ، نظر منه و بر اساس تجربه میگم باز ببین خداوند چجوری هدایتت میکنه و کار درست رو انجام بده

      گاهی اوقات ذهن راهی و انتخاب میکنه که اذیت نشه اینجوری بهش نگاه کن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مهدی منفرد گفته:
        مدت عضویت: 1499 روز

        سلام دوست عزیزم .خیلی خوشحال شدم که واسم وقت گذاشتین وراهنمایی کردین . خیلی وقته که این موضوع فکرمو در گیر کرده و نمی تونم درست تصمیم بگیرم الانم یه مدتیه تو خونه افتادم. با موتور خوردم زمین پامو عمل کردم فشار مالی هم اومده روم .فکرای دری وری می زنه به سرم .البته که همش با خودم می گم الخیر فی ما وقعه ومی دونم که خدا بهترینهارو برام می خواد.ممنون از توجهتون براتون آرزوی سلامتی سعادت وثروت می کنم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      میلاد گفته:
      مدت عضویت: 3817 روز

      سلام دوست عزیز

      ممنون بابت کامنت خوبت

      برای ایجاد کسب و کار نیاز به سرمایه هست یه باورمخرب هست و بشدت ضربه زننده مواظب خوبی هات باش گلم

      شما بیا و مثل تمام کسای دیگه ای که کسب و کارعظیم دارن و سرمایه خیلی خیلی خیلی کم داشتن یا اصلا نداشتن تمرکز کن و به ذهنت بگو تا از این فکر بیای بیرون که خونه رو بفروشی

      اونوقت هدایت میشی به ایده ها و شرایطی که بدون پول کارراه میفته یا پولش دقیقِ دقیق از خود اسمون هفتم برات میاد و کار استارت میخوره

      یکی دوسال پیش من میخاسم یه کار جدیدی راه اندازی کنم داداشم گفت اگه سرمایشو داشتیم استارت میزدیم و منم دقیقا همین جمله رو بهش گفتم که اگه من اماده باشم خودش جور میشه و پولش از اسمون میاد و شاید باورت نشه شاید بشه نمیدونم از خود اسمون هفتم پول اومد و دقیقا مصداق از جایی که فکرشو نمیکنی روزی میاد بود و من هرگز هرگز وهرگز حتی یه میلیاردم درصد به این پول فکرنکرده بودم و خودش از اسمون اومد

      چندبار گفتم از اسمون تا متوجه دقیق حرفم بشی گلم

      روز و روزگارت خوش :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مهدی منفرد گفته:
        مدت عضویت: 1499 روز

        سلام داداش میلاد دمت گرم راهنمایی که کردی خیلی خوب بود .البته من این تجربه رو دارم که خیلی وقتااز آونجایی که فکر شونمی کردم خدا واسم درست کرده ولی مقدارش از نظر ذهن من کوچک بوده ولی واسم رخ داده واین حرفی که گفتین از آسمون هفتم واقعا واسم اتفاق افتاده چندین وچند بار .ممنون موفق وسربلند ثروتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: