پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود خدمت استاد عزیز و تمام اعضای خانواده بزرگ عباس منش
استاد شما فرمودید که اگر یک الگوی تکرار شونده و نادلخواه در زندگی مان وجود داره حتمآ از یک یا چند باور زیر بنایی مخرب تغذیه میشوند. لازم دیدم الگوهای نادلخواه تکرار شونده زندگیم که یادم اومده را بنویسم
1 – بحث و جدل و گاهی دعوای لفظی با همسرم هر چند ماه یکبار و قهر و گوشه گیری
توجیه ذهنم اینه که من اشتباه نمیکنم، دعوا شیرینی زندگیه، زنم توقع زیادی داره من که تمام سعی وتلاشم رو برای راحتی اونا دارم انجام میدم.
2- وام گرفتن و پول قرض کردن تقریبآ هر دو یا سه سال یکبار،. البته بعد از انجام تمرینات دوره دوازده قدم خیلی توی زمینه مالی مستقل تر شدم ولی هنوز بطور کامل برطرف نشده
3- تا یک مبلغی پس انداز میکنم، مسئله ای پیش میاد که ترجیح می دهم به اون. پول دست بزنم. باور اینه که نباید جلو زن و بچه هام کم بیارم یا همش بگم ندارم، ندارم…
4- اگر باید پولی بعنوان قسط یا پرداخت قبض یا پول اجاره مغازه بدهم، اونو به تعویق میندازم تا آخرین مهلت
به خودم میگم تا آخرین لحظه با این پول کار کن و شیره شو بگیر بعد بده بره
فکر کنم باور مخرب کمبود اینجا خیلی داره روی من کار میکنه، این عادت چندین ساله من است
5- کارها و مسئولیت های مختلف خانه و مغازه هم به موقع انجام نمیدم، البته توی کارهای مغازه این مورد خیلی کمتره چونکه کارم را خیلی دوست دارم و از انجامش لذت میبرم ولی توی کارهای خونه مثل خرید وسایل غیر ضروری و تجملاتی خانه یا تغییر دکوراسیون منزل یا لوازم آرایشی و بهداشتی یا راحتی مثل مبلمان تا بتوانم طفره میرم و معمولاً با بحث و دعوا انجام میدم.
فکر کنم باور زیر بنایی مخرب این مورد هم باور عدم لیاقت و کمبود باشه
اما جواب سوال اول :
چه شرایطی در زندگی شما شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته است؟
وقتی که کسی مانعی سر راه آزادی من بشه و یا به حریم شخصی من تجاوز بکنه
زمان هایی که از من پرس و جو بکنن یا کارهای من رو زیر سوال ببرن یا منو مقصر بدونن
مواقعی که از طرف شخصی مورد سوءاستفاده مالی قرار بگیرم.
زمانهایی که نتایج باب میل من پیش نره
مواقعی که کارم برگشت بخوره و از نظر دیگران قابل قبول نباشم یا مورد تحقیر قرار بگیرم.
استاد عزیز و گرامی
در پایان از این فایل عالی و تآثیر گذار تون متشکرم، سخاوت و بزرگ مردی شما قابل ستایش و سپاسگزاری است.
از دوستانی که کامنت های بینظیر و باعشق شون را بروی این فایل ارسال کردند هم قدردانی میکنم.
سلام استاد.سپاسگذارم ازتون برای این فایل بینهایت فوق العاده
جواب سوال چه زمانهایی احساسات شدید رو تجربه میکنید؟
1 زمانهایی که شخصی با لحن تند باهام حرف بزنه چه خواسته اش رو با لحن تند ازم بخواد چه مواقعی که سوال من یا درخواست من با لحن تندی پاسخ داده بشه
2-کسی توی مسائل کاریم دخالت کن و اجازه نده من کارم رو انجام بدم بشدت عصبی میشم
3-کسی به خودم یا خانوادم بی احترامی کنه بیتهایت عصبی میشم و بهم میریزم
4-خواسته ای دارم تلاش میکنم بهش برسم چون نمیشه و به خواسته ام نمیرسم ناامید میشم عصبی میشم
5-کسی که قضاوت کنه منو و کارهامو و پشت سرم حرف بزنه واقعا بهم میریزم و چند روز ذهنم درگیر میشه
6- وقتی در مورد درست بودن موضوعی مطمئن هستم و نمیتونم به دیگران بقبولونم
استاد در مورد الگوهای تکرار شونده ام مثالی که در مورد خرید ملک یا طلا زدید در مورد من کاملا مصداق داره .استاد چند وقت پیش من طلا و گوشی موبایل خریدم با قیمت بالا اما چند وقت بعد از خرید من افت زیادی پیدا کرد قیمت هاشون.ولی در مقابل دوستان و همکارانی دارم که همیشه از خرید و فروششون سود خیلی زیادی کردن و همش به خودم میگفتم اینا چقدر خوش شانس هستن
استاد من چند سال درگیره یه بیماری هستم که تماما خودم با افکارم و توجه ام به این بیماری از طریق برنامه های تلویزیونی که در موردش صحبت میشد بوجود آوردم یادمه از زمانی که کم سن و سال بودم در مورد این بیماری میشنیدم و همش توی ذهنم میگفتم این چه نوع بیماریه که انقدر در موردش حرف میزنن بعدها من رفته رفته دچارش شدم و هر چی جلوتر رفتم شدیدتر شد بعضی مواقع خوب میشم و بعد دوباره مدت طولانی درگیرش میشم .خیلی ام روی خودم و باورهام کار کردم اما موقتی خوب شدم و دوباره درگیرش شدم. استاد حتی با قانون سلامتی ام نتونستم سلامتی ام رو در مورد این بیماری به جسمم برگردونم.اما تونستم خروپف هام رو درمان کنم و چندتا مورد دیگر رو درمان کنم و در هر لحظه دهنم درگیر این مشکلم و راه درمانشه و تا الان هم موفق نشدم
سلام استاد عزیز و دوستان صمیمی
الهی هدایتم را سپاس ، میل به تحولم را سپاس
این فایل ها در درجه اول ما رو با خودم روبرو میکنه ، و راه خداشناسی از مسیر خودشناسی هست
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
احساسات خوبم ؛
1/ وقتی که زیبایی های طبیعت یا ساخت بشر رو میبینم از ذوق و هیجان فقط شکر میکنم
2/ وقتی که یه فایل از سایت گوش میدم ، قوانین جهان رو درک میکنم و میگم خدایا شکرت که لایق دونستی این قوانین رو بشنوم و درک کنم
3/ وقتی تو کارم فارغ از نتیجه مالی رشد رو میبینم
4/ وقتی در رابطه با موضوعی نظرم رو میپرسن و بعدا بهم میگن که انجامش دادیم و نتیجه گرفتیم
5/ وقتی به کسی کمکی میکنم ، و این کمک میتونه دادن یه ادرس درست ، یا کمک درسی و…. باشه
اما احساسات منفی ؛
1/ احساس گناه شدید برای اشتباهات گذشته
2/ سوء استفاده کردن افراد از محبت و توجه ام نسبت بهشون
3/ بیماری اعضای خانواده و بچه هام
4/نادیده گرفته شدنم در جمع
5/شرایط مالی اجازه انجام بعضی از کارها رو بهم نده
6/حق به جانب بودن افراد با وجود رفتار و عملکرد های اشتباه
7/ از موضع بالا صحبت کردن افراد
8/ حرف زور و غیر منطقی افراد به خودم یا کسی دیگه
الگوهای تکرار شونده ؛
1/یه مورد که برام خیلی سواله
خوابیه که سالهاست مرتب تکرار میشه
تو خواب دارم میرم آزمون بدم یا دیر میرسم ، یا خودکار ندارم ، یا کفش و لباسم رو پبدا نمیکنم ، یا شماره صندلی رو نمیدنم یا سوالا رو بلد نیستم و …
2/ مالی و شغلی رشد رو دارم دوباره صفر میشم و مجدد رشد میکنم
3/ بحث کردنم با بچه ها و نشنیدن توضیحاتم
4/ هر چند وقت یه بار، احساساتم بین منفی صد تا صد تغییر میکنه ، قبلا این فاصله خیلی کم بود مثلا هفته ای دو سه بار ولی از وقتی فایل گوش میدم فاصله زیادتر شده و مثلا ماهی یه بار یا در موارد اتفاقات خیلی سخت پیش میاد و اینکه هم به درجه خیلی بحرانی نمیرم و هم یاد گرفتم چطور خیلی سریعتر به حالت اول برگردم
ممنون استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت تمام آگاهی های بینظیر
سلام به استاد عباسمنش
سوال اینه که چه مواقعی احساسات شدید رو تجربه میکنیم، مخصوصا احساسات منفی
1.بشدت از اینکه تغییر باورها برای من سخته عصبانی میشم خیلی اوقات، یعنی اینکه انقدر منطقی هستم، انقدر جزیی نگر هستم، انقدر تردید دارم در مورد این حرف ها خیلی عصبانی میشم، واقعا همیشه از خودم میپرسم چرا باید من جوری باشم که یک میلیارد بار این مطالب رو تکرار کردم و تلاش کردم و عمل کردم ولی هنوز 80درصد شک و تردید تو وجودم هست، مثلا اینکه خدا یک سیستمه، من چرا نمیتونم مثل خیلی از اعضای موفق سایت این موضوع رو باور کنم؟ چرا واقعا؟ با اینکه یه عالمه مثال و نمونه به خودم نشون میدم که حاکی از سیستمی بودن خداست، اما بازم با خودم میگم اگه خدا سیستم نباشه چی! میام یک میلیارد بار با خودم کار میکنم که من خالق زندگیم هستم، اما بازم میگم اگه من خالق زندگیم نباشم چی؟! یا از کجا معلوم من خالق زندگیم هستم ولی بقیه هم خالق زندگی من هستن، یعنی هم من هم بقیه؟! و خیلی موارد دیگه، خیلی ناراحت و عصبانی و افسرده میشم که چرا باید خیلی از اعضای سایت ذهنشون هیچ مقاومتی نداشته باشه و به سادگی این حرفارو باور کنن و به سادگی هم نتیجه بگیرن و ذهنشون گیر نده، اما چرا ذهن من با اینکه من میخوام با تمام وجود که تغییر کنم و میخوام که باور کنم این حرفارو، بازم نمیتونم مثل اونا باور کنم… چرا انقدر تغییر باورهای من سخته برام، چرا انقدر مثل سنگ تغیر ناپذیره، با اینکه من سنی ندارم و الان 25 سالمه و از 19 سالگی با فایل های استاد اشنا شدم اما همون موقع هم همینجوری بود ذهنم، یعنی دلیلش تکرار باوره ای مخرب نیست… از اول اینجوری بودم و خیلی ناراحتم از این موضوع و خیلی مانع بزرگیه برام… با وجود اینکه واقعا با تمام قوا و تمام قدرتم حرکت میکنم، عمل میکنم، ورودی هارو کنترل میکنم، هرکاری نیاز باشه میکنم، اما بازم باورام تغییری نمیکنه، انگار باید ده سال کار کنم که یک سانتی متر جلو برم… لاکپشتیه همه چی… اینکه یه عالمه تلاش ذهنی میکنم و رو خودم کار میکنم اما احساسم خوب نمیشه، و بینهایت سخت خوب میشه احساسم، با اینکه یه عالمه تلاش ذهنی و عمل میکنم خیلییییییی سخت احساسم خوب میشه، اما کافیه دو روز این مسیر رو ول کنم، فقط دو روز! اونوقت پونصد تا اتفاق بد برام میفته و احساسم به سادگی و با قدرت بد میشه… اما وقتی حالم رو سعی میکنم خوب کنم هیچ اتفاق خوب خاصی نمیفته و اصلا احساسم تغییر نمیکنه، تنها تفاوتش اینه که وقتی روی خودم کار میکنم اتفاق بد نمیفته و همه چی خنثی هست همین!…. از این موضوع عصبانی میشم بیشتر از هر چیزی…. این مورد اول بود و بدترینش
2.خیلی ناراحت میشم زمان هایی که میبینم چرا خدا مثلا تو قرانش واضح و صریح نگفته هرکسی خالق زندگی و شرایط و اتفاقات خودشه… یعنی چرا باید با کنایه و غیرمستقیم بگه که هر بلایی که سرتون میاد بخاطر چیزیه که پیش فرستادید… خب این خوبه، اما چرا مستقیم و صریح نگفته همه چیو… چرا گفته مومنان نه ترس دارن نه غمگین میشن… ولی چرا نگفته کسی که شاد باشه شرایط خوب و اتفاقات خوب براش رخ میده و برعکس… چرا خدا انقدر پیچیده حرف زده، چرا همه ی حرفای خدارو باید فکر کرد بهش تا درکش کرد…. چرا ساده و صریح نگفته قوانین رو… چرا مستقیم نگفته که نماز فقط یک شکل نیست… این مورد هم خیلی باعث ناراحتیم از خدا میشه که چرا همه چی پیچیده گفته شده جوری که میشه ازشون چندین برداشت کرد همونجوری که این 1400 سال شده… چرا مثلا باید قران خدا تحریف نشه ولی انجیل و تورات تجریف بشن، مگه اونا کلام خدا نبود؟ چرا خدا صریحا نگفته من به تمام انسان ها وحی میکنم اگر این موضوع رو باور داشته باشن؟ واقعا چرا؟! چرا انقدرررررررر با پیچ و تاب و خیلی سخت و غیر مستقیم گفته اینو؟ جوری که هرکی میخونه نمیتونه مطمن باشه بهش و میتونه برداشت های مختلف کنه… حتی ایه های محکم قران هم میشه برداشت های مختلف کرد و بنظرم اگه واضح و صریح حرف میزد خدا و انقدر همه چیو با پیچ و تاب نمیگفت همه چی اوکی بود… من قران رو خوندم چندین بار و همیشه برام سوال بود که خدایا چرا واقعا همه چیو ساده و صریح نگفتی؟ خب میگفتی احساس خوب و ارامش داشته باشی اتفاقات بد براتون نمیفته، خب چرا باید بگی مومنان نه غمگین میشن نه میترسن؟ چرا غیر مستقیمه همه چی؟ چرا نگفتی که هرچیزی روند داره و اروم اروم شکل میگیره؟ چرا باید قران رو زیر و رو کنی و هزار بار بالا پایین کنی تااااااااااااااااااااااااااااااا بعدش برسی به قانون تکامل؟
چرا صریحا نگفتی که این قران نیاز به مفسر نداره؟… و هزار تا چرای دیگه… این مورد دیگه بود که وقتی بهش فکر میکنم خیلی احساسات منفی میاد سراغم…
3.مورد دیگه اینه که وقتایی که میبینم بقیه پشت سرم حرف میزنن و بدتر اینکه حرفای دروغ و نادرست میزنن و بدتررررر اینکه بقیه هم باورش میکنن…خیلی عصبانی میشم…خیلی زیاد ناراحت میشم از این موضوع… میگم حالا بعضیا پشت سرم حرف زدن چرا بقیه مثل اب خوردن باورش میکنن؟ مگه عقل و فهم ندارن که فکر کنن شاید این حرف اشتباهه؟ این موضوع منو خیلی عصبانی میکنه…
4.مورد بعدی دخالت افراد و به قول معروف فضولی ادما توی اموراتم رو اصلا نمیتونم تحمل کنم، خیلی ادما هستن که به همه چیت کار دارن، دخالت میکنن فضولی میکنن، سرشون یکسره تو زندگی توئه و بدتر اینکه خیلی کَنه ای هستن و به قول معروف سیریشن و ول کن تو نیستن، مثل کنه چسبیدن به تو و زندگیت و بیرون نمیرن از زندگیت… خیلی عصبانی میشم از اینکه یکسری ادما همیشه باید کنجکاوی کنن تو زندگیم و هی سوال بپرسن و جوابم ندی شاکی میشن و اگه بگی نمیگم طلبکارتر میشن و کلا ادمای اضافی ای هستن توی این دنیا و هیچ کاری ندارن جز اینکه فضولی کنن و سرک بکشن تو زندگیت و همیشه کند و کاو کنن و پیگیر تو باشن… و بدتر اینکه مثل چسب چسبیدن بهت و ول کن هم نیستن… استاد این مورد اصلا منو تا مرز انفجار میبره… یعنی اگه خدا بودم در لحظه اینارو از بین میبردم…ادمایی که من کاری به کارشون ندارم ولی اونا یکسره باید فضول تو و تصمیماتت و رفتارات باشن و هی اظهار نظر کنن و نصیحت کنن و پند و اندرز بدن…و یکبار از خودشون نمیپرسن که واقعا بمن چه؟
5.خیلی عصبانی میشم از دست افرادی که کاری رو کردن ولی میندازن تقصیر بقیه، و به هیچ عنوان گردن نمیگیرن و بدتر اینکه کلا منکرش میشن و میگن اصلا من انجامش ندادم! بشدت این مورد باعث عصبانیت و ناراحتی من میشه که وقتی یکی یکاری میکنه عواقبشم گردن بگیره، نه اینکه بندازه تقصیر زمین و زمان و بدتر اینکه بزنه زیرش…. همین ادما وقتی یکار خوبی انجام میدن با همکاری 100 نفر میگن فقط و فقط من انجامش دادم و من بودم و من و من و من و من و من….کافیه یک اتفاق خوب بیفته، دیگه خودشو خدا فرض میکنه و کافیه یک اتفاق بد بیفته، مثلا گوشیش میفته زمین از دستش و میشکنه، میگه تقصیر تو بود که حواسم رو پرت کردی یا تقصیر فلانی بود یا تقصیر بهمانی بود…. استاد این مورد هم مثل مورد قبلی اگه جای خدا بودم این افراد رو از بین میبردم… خیلی حالمو بد میکنن این نوع ادما
6. مورد دیگه اینه که میبینم ادمایی از راه نادرست و با دروغ به داشته هایی میرسن و خیلی هم خوشحالن و مشکلی هم براشون پیش نمیاد دنیا هم کمکشون میکنه و اموراتشونم میگذره، ولی منی که صداقت و درستی واقعی دارم مثل اونا نتیجه نمیگیرم… این مورد زیاد عصبانیم نمیکنه ولی خب مقداری ناراحت میشم… و هرچقدر به خودم میگم به هرسمتی بری خدا همون سمتی کمکت میکنه بازم ذهنم میگه خب تو که در مسیر درست میخوای قدم برداری چرا خدا کمکت نمیکنه مثل اون؟
7.مورد بعدی در حوزه ی روابطته، اینم بگم استاد این مواردی که نوشتم همشون تکراری هستن و مداوم تکرار میشن… این مورد در مورد روابطه،روابط با جنس مخالف، استاد من با هرکسی که وارد رابطه میشم، یا اصلا اولین روز اشناییم هست، متوجه میشم که طرف یه ادمیه که دوست داره مثلا با 20 نفر همزمان در ارتباط باشه، نمیگم ادم خائنیه، چون کسی که خیانت میکنه تکلیفش رو مشخص میکنه و بالاخره یک انتخابی میکنه، اما اینایی که من میگم با تو در ارتباط هست ولی بدشم نمیاد بقیه رو هم تو اب نمک داشته باشه و انگار انقدر نیاز به توجه و نیاز به محبت داره که پونصد نفر هم تو بغلش باشن بازم کمشه انگار… من به طرز عجیبی به هر کسی از جنس مخالف برمیخورم اینجوریه… طرف هم تورو میخواد هم بقیه رو… و سیر بشو نیست هیچ جوره… عاشق همه هست… مثلا با تو در ارتباطه اما به خواستگارای دیگش جواب منفی نمیده و اونارم پیگیری میکنه وضعیتشون رو!!! استاد 100% کسایی که وارد تجربه من شدن، چه اونایی که منتهی به رابطه شد چه اونایی که فقط در حد اشنایی بود، من متوجه شدم اینجوریه طرف… یعنی نمیگه تورو میخوام، میگه تورو هم میخوام! واقعا دوستم داشتن این افراد، هرکسی که اومد در تجربه ی من واقعا منو دوست داشت اما بقیه رو هم دوست داشت… و اینکه بشدت دروغگو و مخفی کار هستن… بازم بدون استثنا هرفردی اومده تو زندگیم به طرز معجزه اسایی دروغ میباره ازش… حتی جاهایی که چیزی تهدیدش نمیکنه بازم دروغ میگه و میخواد خودشو بینظیر جلوه بده… ادمی نیست که پذیرفته باشه گذشتش و خودش و اشتباهاتش رو… به طرز غریبی علاقه به دروغگویی و مخفی کاری داره و البته که یک عالمه کار اشتباه میکنه و نمیگه باید در نهایت لو بره یا بعد از مدتها بفهمی کاراشو…این مورد هم که دیگه واقعا هرکسی رو روانی میکنه… و منم خیلی افسرده و ناراحت میشم از این مورد
. اینکه مورد دروغ فقط تو روابط با جنس مخالف نیست، احساس میکنم خیلی ها وقتی به تور من میخورن علاقه ی وافری به دروغ گفتن دارن… خیلی عجیبه که حتی جاهایی که طرف هیچگونه عیبی نمیشه ازش گرفت اگه راستشو بگه، بازم اونجا دروغ میگه و میخواد جلوی من حتی به دروغ خودشو خوب جلوه بده… خودشو خفن جلوه بده… نمیدونم چرا واقعا
8.جاهایی که مثلا حرفی رو میزنم و مطلبی رو میگم و مخاطب من درک نمیکنه من رو، بشدددددت عصبانی میشم از دستش… توی سایت شماهم اتفاق افتاده، مثلا یک کامنتی گذاشتم و موضوعی رو بررسی کردم و مثلا 50 خط نوشتم در موردش و همه ی جوانب رو توضیح دادم، بعد یک نفر اومده دو خط رو جدا کرده و شروع به امر و نهی من کرده، در صورتی که اصلا انگار بقیه حرفای منو نفهمیده و داره اینو میگه…. بشدت حس میکنم ادما اصلا درک نمیکنن حرفای منو مطالب منو و بدتر اینکه با میل خودشون تفسیر میکنن حرفات رو… این دیگه نهایت سختیه که حرف بزنی و کسی نفهمه چی میگی و بدترش اینکه یجور دیگه برداشت کنه!… چندین بار رخ داده برام که من یک حرفی رو یجا زدم، چند وقت بعدش طرف روی حساب حرف من یکاری رو کرده، بعد اومده میگه تو گفتی من فلان کارو کنم و شاکیه از دستم! در صورتی که من اصلااااااا همچین چیزی بهش نگفته بودم و من اون لحظه واقعا عصبانی میشم… درک نشدن توسط بقیه… اینکه نه حرفات نه شرایطت، نه موقعیتت نه هیچی رو انگار ادما نمیخوان درکش کنن…اینکه اصلا ادما فکر نمیکنن به هیچی و تفکر نمیکنن و یا دلشون نمیخواد و از قصد اینجوری میکنن نمیدونم… فقط اینکه خیلی اوقات ادما در شرایطی انگار مغزشون از کار میفته…
9. مورد بعدی وقتیه که کسی از من درخواست نابجایی داره، فارغ از اینکه به درخواستش جواب منفی با مثبت بدم، بشددددددددددددت عصبانی میشم… البته استاد میدونم که این عصبانیت از ناتوانی من به نه گفتن به بعضیاست… چون بعضی از غریبه ها که درخواستی دارن به سادگی نه میگم و عصبانی هم نمیشم… ولی هرچقدر فرد مورد نظر اشنا تر و نزدیک تر باشه خیلی عصبانی میشم…. مخصوصا اینکه خیلی اوقات طرف کارشو میخواد محول کنه به تو و خودش انجامش نمیده و میخواد تو انجامش بدی…. بازم اگه خدا بودم این افراد که خودشون کارشون رو انجام نمیدن و میخوان یکی دیگه براشون انجام بده رو از بین میبردم…
10.اینکه به بعضی ادما نه میگی، بازم اصرار میکنن و پافشاری میکنن… در کل کسی که اصرار میکنه روی چیزی و هی پافشاری میکنه و میخواد اینجوری به خواستش برسه واقعا از این افراد خیلی حالم بد میشه… کسایی که تورو لحاظ نمیکنن و فقط میخوان هرجوری شده به خواستشون برسن… در صورتی که حالت خوبش اینه که وقتی به یکی میگی نه، دیگه دست برداره و دوباره نگه درخواستش رو… این احساس که بقیه میخوان رو من مسلط بشن و به زور تحمیل کنن خودشون رو بمن خیلی منو بهم میریزه… حالا به شکل های مختلف، از اینکه کسی با زور و تحمیل بخواد مسلط بشه روم خیلی عصبانی میشم و احساس ناتوانی میکنم…احساس میکنم بقیه میتونن تسلط داشته باشن رو من
11. مورد بعدی اینه که از ادمایی که جوری که نیستن خودشون رو نشون میدن خیلی احساسات بدی بهم دست میده….البته این میشه همون دروغ که بالاتر گفتم… افرادی هستن که مثلا توی موردی 1% توانایی داشته باشن، اما جوری نشون میده که انگار 700% توانایی دارن توش… خیلی خودشون رو خوب جلوه میدن در ظاهر و نقش بازی میکنن و یک فاز دانایی و فرزانگی به خودشون میگیرن و انگار که همه چیو میدونن و علامه ی دهر هستن… استاد ایناهم مثل موارد قبلی زیاد تکرار میشه برام و البته که بازم اگه خدا بودم اینارو نابود میکردم…
12.از افرادی که تو زندگیم بودن و باعث شدن که مثلا اعتماد به نفس عالی ای که در کودکی داشتم از بین بره و در این سن به مشکلات عدیده ای بخورم بشدت متنفرم و عصبانیم ازشون… یا کسایی که باعث شدن شرایط جوری بشه که به عزت نفسم یا موارد دیگم ضربه بخوره… وقتی به این کاراشون فکر میکنم خیلی متنفر میشم ازشون… و همیشه سوالم اینه چرا باید در شرایطی میبودم که این اتفاقات رخ میداد و عزت نفسم رو میگرفت و الان دیگه به این سادگی ها نمیتونم درست کنم عزت نفسم رو (مورد اول که گفتم بینهایت تغییر دادن باورام سخته)
13.وقتایی که ادما با تکیه بر جایگاهشون یا موقعیتشون یا زور و بازوشون به کسی بی احترامی میکنن یا نحقیرش میکنن بشدت ناراحت و عصبانی میشم… هم از اینکه طرف مقابلش تحقیر شده ناراحت میشم، هم اینکه اون ادم چرا باید با سواستفاده از چیزی که داره و طرف مقابلش نداره و در شرایط نا مساوی این رفتار رو داشته باشه؟ همون ادم حالا در مقابل ادمای بزرگتر از خودش میشه پشه…
14.و اینم بگم که وقتی این سوالات و یا سوالات دیگه ای رو از خدا میپرسم، اصلا جوابی نمیده بهم و خیلی ناراحت و عصبانی میشم از دست خدا که چرا وقتی نوبت به من میرسه کلا بی تفاوته… یعنی هیچ جوابی نمیده… نمیخوام بگم جواب منفی میده یا مثبت… کلا جوابی نمیده!… هرچی ازش میخوام و سوال میکنم و درخواست میکنم انگار که با دیوار دارم صحبت میکن و هیچگونه واکنش و پاسخی بمن نمیده… هیچی … کلا حسم اینه که خدا یا واقعاااااا طبق باور خیلیا وجود نداره، یا اگه وجود داره بمن توجهی نداره…. و ناخوداگاه جاهایی که افرادی بمن بی توجهی کردن و بی اعتنایی کردن خیلی ناراحت و عصبی شدم، فکر میکنم خدا هم دقیقا عین هموناست… بعضا شده در شرایط احساسی بد به خدا گفتم توهم مثل همون ادمایی که بمن توجهی نکردی و نمیکنی و بی اعتنایی میکنی بمن… و حس میکنم که خدا بشدت تفاوت قائله بین ادما… و عدالت رو رعایت نمیکنه…. عدالت به معنی عام نه،منظورم مورد اول همین لیسته… مثلا چرا من اینهمه تلاش و انرژی میزارم و 1% باورام شاید تغییر کنه و یکی دیگه همین تلاش رو میزاره و 80% تغییر میکنه.. اینجا تقصیر من چیه واقعا که نوع ذهنیتم جوریه که به سادگی چیزی رو نمیتونم باور کنم…
15.اینکه چرا من اینهمه قران رو با دقت و با ترجمه ی درست و با یادگیری زیاد زبان عربی میخونم، اما هیچ اثری روم نداره، اصلا حس قشنگی بهم دست نمیده از خوندن قران، بازم برمیگرده به مورد اول… چرا باید مثلا استاد عباسمنش قران میخونه از شدت احساس خوبش اشک بریزه و اینهمهههههههههههه تاثیر بزاره روش، ولی من میخونم اصلا هیچ اثری روم نداره و اصلا حوصله و رغبتی ندارم به خوندش قران… چرا واقعا؟ چرا استاد عباسمنش ابتدای اشناییش با قانون به اونهمه احساس لطافت و ارامش رسید ولی من نمیتونم برسم؟ مگه فرق ما چیه… منم همون مسیرو دارم میرم ولی چرا باید ذهن من مقاومت کنه و ذهن بقیه نه؟
بازم موارد زیادی هست، ولی اصل و ریشه ی همشون همیناییه که گفتم؛ و البته موارد مثبت هم هست و فقط این منفی ها نیست… ولی چون گفتید منفی هارو بیشتر بگیم گفتم…
و خیلی جالبه که 90 درصدش از افراد خیلی نزدیک من نشات میگیره، یعنی رفتار اونا و باور اونا این تاثیرات رو و این حساس بودن هارو روی من گذاشته…
دقیقا مثل شرایط شما استاد که تو خانوداتون همچین فردی داشتید و یه عالمه تاثیرات منفی ذهنی و شخصیتی در شما ایجاد کرده بود….
اینو الان فهمیدم که همه ی اینا یا حداقل 90 درصدش توسط نزدیکترین افراد من درونم ایجاد شده و الان به سادگی از بین نمیره….
سلام به استادعزیزوخانم شایسته عزیز
اول ازهمه ممنون بابت فایل های بسیارعالی وتاثیرگذاری که برای ماروی سایت میزارید
درجواب سوال شمااستادعزیزم،
من موقعی خیلی عصبانی میشوم که درزندگی شخصیم تجسس شود.به شدت ناراحت میشوم،،
وموردبعدی این است که نزدیکان بخوان مثل من عمل کنن یامثل من رفتارکنن،
وقتی حرف پشت سرم زیادباشد،
من 2سال بااین خانواده دوست داشتنی آشنا شدم وخداروشکرمیکنم دراین مسیرقرارگرفتم
استادعزیزم خداوندحفظتون کنه،
به نام خدای مهربان ، سلام به استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی ، در مورد الگو ها و پترن های زندگی خودم اگه بخوام بگم انگار توی سیکل منفی قرار گرفته بودم و هر روز یک سری اتفاقات رو تجربه می کردم ، می دانم شاید پیش خودتان بگویید که تو که خیلی وقته با قوانین موفقیت آشنا شدی و توی سایت ثبت نام کردی ولی از اونجایی که منم انسان هستم ممکنه گمراه بشم و نا امید بشم ، ممکنه قوانین را فراموش کنم و به جای اینکه پیشرفت کنم پس رفت کنم.
خب بگذریم…
در حال حاضر که احساس میکنم دارم پیشرفت میکنم ، هم توی روابطم بهتر شدم هم توی کسب و کارم دارم به یک سری ایده ها هدایت می شوم که می دانم نتایج خیلی فوق العاده ای برای من خواهد داشت ، اما این اواخر یک سری اتفاقات هر روز برای من پیش می آمد و دیگر به عنوان اتفاقات جدید نبود بلکه جزئی از زندگی من بود ، مثلا تنهایی و نادیده گرفته شدن توسط دوستان و هم دانشگاهی هایم جزئی از روزمرگی من شده بود ، بد و بیرا شنیدن از طرف مادرم ، رو مخی های خواهر کوچکترم ، بحث و دعوای هر روزه با پدرم ، غمگین و افسرده بودنم و …
و اینگونه بود که اگر اتفاقی غیر از اینها برای من رخ میداد من تعجب می کردم و میگفتم یک جای کار می لنگد !
در مورد سوالی که مطرح کردید راستش اول منظورتان را متوجه نشدم اما وقتی مثال هایی زدین تازه متوجه شدم که چه منظوری دارید ، من زمانی که نادیده گرفته شوم ، ترد شوم و کسی توجهی به من نکند واقعا احساس بی ارزش بودن و تنهایی میکنم مثلا همین چند وقت پیش دوستانم با هم جمع شدن و رفتن کوه اما مرا خبر دار نکردند و من خیلی ناراحت شدم البته چیزی از خودم بروز ندادم. یا مثلا زمانی که با کسی بخواهم وارد رابطه عاطفی شوم خیلی ذهنم درگیر می شود و خیلی دو دوتا چهار تا می کنم و افکار منفی درمورد آینده این رابطه به سراغم می آید. یا مثلا زمانی که بخواهم توی جمع حرف بزنم خیلی ترس به سراغم می آید. یا وقتی کسی از من انتقاد کند ، چه مثبت چه منفی ، اگر مثبت باشد که انگار دنیا را به من داده اند ولی خدا نکند که منفی باشد ، تا مدت ها ذهن مرا آشفته می کند و درمورد خودم یا کارم به شک میافتم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سوال اول: چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
چندین مورد وجود داره که منو به شدت احساساتی میکنه و هرباری که برای کنترلش قدم برداشتم موفق نشدم چون واکنشم واقعا شدیده ( منم کمالگرا بودم توقع داشتم در تلاش اول حلش کنم)مخصوصا واکنش منفی که بروز میدم و بعد از بروز واکنش خیلی خودمو سرزنش میکردم ،با دوره عزت نفس کمی بهتر شدم اما رضایت بخش نیست!
یک) وقتی کسی منو نصیحت میکنه و از راه و روش شخصیم عیب و ایراد میگیره به شدت واکنشی جواب میدم نظر احساسی بهم میریزم و همون لحظه حس میکنم مغزم داره منفجر میشه دلم میخواد کلی حرف به طرف مقابل بزنم احساسمم به اون فرد منفی میشه ؛
هرچند که جدیدا خیلی جلوی خودمو میگیرم تا بی احترامی نکنم ولی خب چه فایده که توی ذهنم اون حرفارو به شخص مقابل میزنم حتی گاهی زیر لب ی چیزایی زمزمه میکنم تا مدتی مثلا چندساعت یا چندروز حسم بده .
این موارد بیشتر با مادرم و افراد نزدیک خانواده ام پیش میاد
مادرم به ظاهر خیلی مذهبیه و تموم اعتباری که برای انسانها قائله بخاطر دین و مذهبه و منی که نماز نمیخونم تو مراسم عزاداری شرکت نمیکنم و کلی بگم مثل عموم جامعه رفتار نمیکنم ،خیلی مورد انتقادش هستم ،هر از گاهی میخاد نصیحتم کنه ، میگه چرا نماز نمیخونی چرا فلان نمیکنی و کلی از عذاب و جهنم میگه از خدای قهار و ظالم و ساختگی میگه در آخر میگه دلم برات میسوزه بخاطرهمین این حرفارو بهت میگم ،حیفه تو نیست بری تو آتیش جهنم بخاطر نماز نخوندن یا فلان مورد؟؟؟
شنیدن این حرفها که میدونم بی پایه و ساختگیه فشار زیادی بهم وارد میکنه تحملش سخته
قبلا جوابهایی که میدادم به شدت تند و واکنشی بود که مادرم ناراحت میشد و به دلیل عزت نفس پایینم خودمو سرزنش میکردم الان مدتیه سکوت میکنم منتها تو ذهنم جوابشو میدم باهاش میجنگم!!!!
یا مورد بعدی اینکه من هیچوقت برای تصمیماتم محتاج کسی نبودم چه تصمیمات بزرگ چه کوچیک از بچگی همیشه خودم تصمیم گرفتم و کسی دخالت نکرده ،الان که سی ساله ام گاهی اوقات برای بعضی تصمیماتم مادرم احساس بد بهم میده و میگه کارت اشتباه بود (فهمیدم احساس گناه دادن رو مادرم خیلی خوب بلده حتی برای جزیی ترین کارها) با وجود اینکه خودم از تصمیمم راضی ام ولی چون مادرم طرز فکر و عقایدش متفاوته به هر طریقی که هست مخالفتش رو اعلام میکنه و خب منم بخاطر عزت نفس پایینم احساس گناه رو پذیرا میشم!
شنیدن همین حرفا خیلی خیلی احساساتمو بهم میریزه ،جدیدا خیلی کم حرف میزنم و به اصطلاح بحث نمیکنم ،سریعا مکانو ترک میکنم یا موضوع دیگه ای مطرح میکنم ولی تو سکوت و خلوتم این بحثهارو بارها مرور میکنم بارها جواب بحثارو میدم دقیقتر و واضحتر بگم همیشه در حال نشخوار ذهنی هستم و همین مسائل باعث شده مدام تو ذهنم در حال جنگیدن با نزدیکترین فرد زندگیم یعنی مادرم باشم!!! و کلی حس بد بهش داشته باشم.
(به طور کلی من نمیتونم نظراتی مخالف عقیده و سبک شخصیم رو تحمل کنم و شنیدنش خیلی بهم فشار میاره این مورد خیلی حس بد برام داره )
دو ): مورد بعدی که احساساتمو خیلی برانگیخته میکنه ولی شدتش از گزینه بالا کمی کمتره ولی یکجورایی با گزینه بالایی ارتباط داره ،انتقاد کردن هست مثلا از یکسری کارام یا یکسری اخلاقام انتقاد کنند احساس پوچی میکنم
در یک لحظه مغزم ارور میده و ممکنه گریه م بگیره
کلی فشار عصبی بهم وارد میشه احساس میکنم مغزم داغ میشه و گُرگرفته.
دلیلش کمبود عزت نفسه و تایید طلبی افراطی
تا وقتی تاییدم کنن کنارشون هستم دوستی میکنم ولی به محض انتقاد کردن ،دشمن خونی اونها میشم و ازشون بدم میاد حتی اگه افراد مهم و نزدیک زندگیم باشن.
تمام خوبیهاشون رو فراموش میکنم و دیگه هرچی تلاش کنند مثل سابق نمیشن برام
چون ازشون توقع همچین حرف و انتقادی نداشتم خیلی برام سخت بوده پس دلیل دیگه ش حساب کردن بیش از حد روی افراده.
با اینکه از انتقاد کردنها به باگهای بزرگ شخصیتیم پی بردم اما نتونستم با اون آدمی ک ازم انتقاد کرده مهربون باشم.
سه)؛ مورد بعدی که باعث بروز واکنش بدم میشه و احساسات منفیمو برانگیخته میکنه،سوالهای ساده و مسخره ای هست که ازم پرسیده میشه!!!
گاها مسئله ای به نظر من خیلی خیلی پیش پا افتاده و ساده است میگم هر نوزادی بلده! و پیش میاد افرادی توی همین مسائل ساده گیرهستن و سوال مسخره ازم بپرسن ،در اینمواقع خیلی احساساتم بد میشه و اغلب خیلی تند جواب میدم
طرز حرف زدنم باعث ناراحتی فرد سوال کننده میشه
برای این مسئله فکر میکنم همه باید مثل من توی موضوعی خاص دانا باشند همه چیزو بدانند
بخاطر همین مورد من هیچوقت در بحث آموزش خودمو موفق نمیدونم چون خیلی پیش میاد مسئله ای رو بارها تکرار کنم و هیچوقت حوصله تکرارو نداشتم با تندی و اخم خاستم مطلب رو یادآوری کنم بنابراین خودم و فرد مقابلو ناراحت کردم.
چهار:
اگه به کسی بیش از حد اعتماد داشته باشم و اون فرد از اعتمادم سو استفاده کنه احساسات منفی ام جوری برانگیخته میشه که حتی حاضر نمیشم یک کلمه با اون فرد حرف بزنم و میگم از چشمم افتاد.
و اون فرد حتی اگه خودشو تیکه پاره کنه در احساسات من نسبت بهش تغییری ایجاد نمیشه!!
پنج:
بنده روی آن تایم بودن خیلی حساسم،همیشه سروقت حاضر میشم.
اگر کسی قراری بامن داشته باشه و دیر بیاد احساساتم دچار غلیان میشه خیلی اعصابم بهم میریزه
حتی چندسال پیش بخاطر همین مسئله رابطه عاطفیمو کات کردم چون هربار دیر میومد منم بخاطر توجهم همیشه همین ناخاسته رو جذب میکردم ، بار آخری که طبق معمول بیست دقیقه ای منتظرش بودم خیلی بهم ریختم کلی پیام ناراحت کننده بهش دادم و رابطه رو تموم کردم !!!
چه هیولایی هستم استاد!! الان که مینویسم خیلی از خودم ترسیدم انصافا روبرو شدن با خود واقعیم مثل پا گذاشتن به تونل وحشته
سلام نجمه خانم عزیز.
خداروشکر میکنم که استاد عزیزم این فایلها را آماده میکنند و این فایل های عالیبه ما کمک میکنه راه را پیدا کنیم.
خداروشکر میکنم که با این سوالات عالی داریم خودمون را میشناسیم و به سمت بهبود خودمون پیش میرویم.
یه سری از این احساسات را منم قبلا خیلی تجربه میکردم ولی خداروشکر توی این یکسال اخیر خیلی بهتر شدم تا جایی که بعضی از موارد بالا دیگه پیش نمیاد.
نشخوار ذهنی ام خیلی کم شده و تقریبا کارها داره واسم به راحتی پیش میرود.
خداروشکر که توی این مسیر قرار گرفتیم و داریم خودمون را اصلاح میکنیم.
واقعا دارم میبینم توی این یکسالی که تمرکزم را گذاشتم روی خودم در هر شرایطی زندگیم داره بهتر میشه.
امیدوارم هر لحظه هر لحظه زندگیتون بهتر بشه، هر لحظه توی شرایط بهتر باشید.
منم واقعا واقعا واقعا از تح دلم میخواد ببینم دوستان و هم خانواده های عزیزم مثل شما، مثل خانم سارا مرادی همت، مثل خیلی از دوستان دیگه ام به بهترین ها به راحتی میرسند، چون این قانونش هست.
آسان بشیم برای آسانی ها.
عاشقتونم و امیدوارم همواره بهترین حال را داشته باشید، احساس خوشبختی، آرامش، سعادت، بی نهایت پول داشته باشید.
از استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم بینهایت سپاسگزارم بخاطر اینکه این فایلهای عالی را آماده میکنند. واقعا زندگی ها ساخته میشه.
عاشقتونم استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلامممم علیرضای عزیز و مهربان
ممنونم ازت که برام نوشتی خیلی خوشحالم کردی.
نقطه آبی رو که کنار اسمم میبینم نمیدونی چقدر ذوق میکنم و با تک تک وجود از خدای بخشنده سپاسگزاری میکنم
چون میدونم خدای عزیز از طریق یکی از دستان قدرتمندش قراره آگاهیای بینظیری بهم روزی بده .
قبل از خوندن پاسخ ها نفس عمیقی میکشم و خودمو آماده میکنم برای دریافتش.
خداروشکر برای روند بهبودی که در پیش گرفتین،خیلی خوشحال میشم وقتی میخونم کسی روی شخصیتش کار کرده و نتیجه های خوب گرفته،سعی میکنم خودمو بجای اون فرد تصور کنم و میگم اگه من بودم الان چه احساسی داشتم؟ نگاهم به زندگی چطور بود؟
گاهی اوقات اشک شوق میریزم چون میبینم چقدر خوبهههههه این نتیجه.
انشاالله در این راه ،ثابت قدم باشین و از نتایج خوبی که میگیرین بنویسی تا انگیزمون بالاتر بره و منم خوشحالی کنم.
امروز کمالگرایی ذهنم قدرت گرفته بود و توقع داشت باورهای اصلی و پشت پرده این اتفاقات تکرارشونده و این برانگیختگی احساسی رو تمام وکمال همین امروز تحویلش بدم همین امروز همه رو رفع کنم!!!،سرزنشم میکرد که ببین نتونستی عمقی بررسی کنی !
نتونستی خوب تشخیصشون بدی!!
یکمی حالم رو بد کرده بود و من در حال تلاش برای بهترکردن احساسم بودم.
ولی خدای عزیز که همواره در حال هدایت ماست بیادم آورد که سرزنش ذهن کمالگرامو نپذیزم بیادم آورد که من هنوز تحت درمانم
هنوز درمانِ بیماری کمالگرایی ام ادامه داره و باید پروسه درمانی رو خوب طی کنم.
منو هدایت کرد به سمت کامنت یکی از دوستای عزیز که در همین مورد بود و آرومتر شدم و بعد پاسخ شما رو خوندم خیلی خیلی کمک کننده بود مخصوصا قسمتی که گفتید ((واقعا دارم میبینم توی این یکسالی که تمرکزم را گذاشتم روی خودم در هر شرایطی زندگیم داره بهتر میشه))
همین که اسم تمرکز و یکسال اومد آبی روی آتیش شد تموم سرزنشای کمالگرایی محو شدن
به ذهنم گفتم توقع بیجا نداشته باشه چون من اونقدری که باید تمرکز روی خودم نگذاشتم پس نباید توقع بیجا از نتایجم داشته باشم.
.بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
باید تمرکزم رو بیشتر کنم تا نتایج بهتری بگیرم مثل هزاران نفری که توی این سایت در حال خودسازی هستند مثل علیرضای عزیز .
همه ما اینو میدونیم که تمرکز و تکامل مهمه ولی چقدر زود فراموش میکنیم.
علیرضای عزیز واقعا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
اون چیزی که لازمم بود رو رب هدایتگر از طریق کامنتت بهم فهموند چقدر حال من بهتره خدایاشکرت.
امیدوارم همیشه شاد و سعادتمند باشی و زندگی عاشقانه تر،توحیدی تر، آرامتر و لذتبخشتری تجربه کنی.
در پناه حق تعالی.
به نام خدای مهربانم
خدایا تنها تو را میپرسم و تنها از تو یاری میجویم
خدایا من تسلیمم، من عاجزم، من بنده ات فقط از تو کمک میخواهم که من را به راه درست هدایت کنی
خدا جونم ممنونم که هر لحظه از قلب من آگاه هستی و به قشنگ ترین راه ها، جواب سوالاتم را میدی
خدایا ممنونم ازت که امروز ، حس تسلیم بودن در برابرت تجربه کردم و در براش بهم با این فایل پاداش دادی ، خدایا بیشتر از 2 ساعت نگذشته بود که گفتم من تسلیمم خودت کمکم کن و این فایل عالی توسط استاد تهیه شد و روی سایت اومد
و این فایل مطمن هستم بخاطر درخواست های من و حتی خیلی از دوستانمان که از خدا داشتیم تهیه شده، خداوند بر قلب هامون آگاهه، خدایا شکرت بخاطر این همه عظمتت
استاد وقتی در مورد سوالات صحبت میکردید، من در تمام مواردی رو که گفتید احساساتم برانگیخته شده، واقعا خجالت میکشم که همچین آدمی هستم ولی همین که خدا صدام رو شنیده و به کمکم اومده که باورهای نادرست را کم رنگ کنم خیلی خوشحالم
یکی از رفتار و عادت های بد من اینه همش میخواهم نصحیت کنم همش میخواهم به دیگران راهکار بدم همش میخواهم ناجی دیگران باشم و بهشون کمک کنم، هر دفعه که با نصحیت کردنم میفهمیدم فقط به خودم ضربه میزنم، میگفتم دیگه این عادتم رو ترک میکنم ولی این ذهن و این باورها دست از سرم برنمیداشت و دوباره با دیدن مشکلات و مسائل عزیزانم سعی میکردم بهشون کمک کنم و نصحیت و راهکار میخواستم بهشون بدم، ولی همین دیروز که همش گیر میدادم به همسرم و میخواستم کارهایی رو انجام بده و موجب ناراحتی بین من و اون شد، از دیروز خیلی خودم را سر زنش کردم که چرا این رفتارم را ترک نمیکنم و همین امروز صبح از خدا خواستم که من تسلیمم خودت کمکم کن من ضعیفم، کمکم کن که چطور خودم را تغییر بدم، خسته شدم از بس دلسوزی کردم انگار بقیه خدا ندارند و وظیفه منه برای بقیه دلسوزی کنم، و خدا با این فایل مطمن هستم به کمکم اومده، میخواهم هزاران بار این فایل رو گوش بدم تا بتوانم خودم را تغییر بدم و
قدم اول برای عمل به آموزه های این فایل :
نکاتی که از این فایل یاد داشت برداری کردم اول برای خودم مینویسم تا صحبت های استاد را بهتر درک کنم و بعد شروع به تفکر و تمرین کنم
– موضوع فایل : پیدا کردن الگو های تکرار شونده در زندگی ام ( اتفاقات شبیه به هم و از یک جنس در مورد یک موضوع مشخص که به صورت مکرر تکرار می شود )
– نتیجه انجام تمرین این فایل : به درک بهتری از خودم و باورها و افکارم میرسم
– درک و شناخت خودم و باورها و افکارم چه کمکی به من میکند ؟ چون من با باورها و افکارم ، اتفاقات زندگی ام را خلق میکنم و برای پیدا کردن الگو های تکرار شونده اتفاقات، باید باورهایی که موجب ایجاد این الگو شده را شناسایی کنم
– نحوه شناسایی باورهایی که اتفاقات مشابه به هم را به وجود ؟ برای شناسایی باورها که دلیل اتفاقات زندگیمه، در ابتدا باید بدونم اصلا باورها چطوری به وجود آمدند
– باور چیه و چگونه به وجود آمده ؟ وقتی در مورد یک موضوع زیاد فکر میکنیم، در واقع تعداد خیلی زیاد یک فکر در مورد یک موضوع موجب ایجاد باور میشه که این افکار هم توسط خانواده، جامعه، رسانه، مدرسه، دوستان به ما داده می شود
– باورها چطوری کار میکنند؟ وقتی در مورد یک موضوع چیزی را شنیدیم و اینقدر این گفتگو ها در ذهنم تکرار میشه، و کار ذهن اینه که هی افکار رو مرور کنه تا وقتی که اتفاقاتی را جذب کنه که با افکار ما هماهنگه، یعنی این اتفاقات، افکار ما رو تایید میکنه که آره درست فکر میکنیم و وقتی اتفاقات و افکار رو کنار هم میزاریم باور در مورد اون موضوع ایجاد می شود
– راه پیدا کردن باورهایی که موجب ایجاد الگو های تکرار شونده می شود؟ باید ببینم چه افکاری در ذهن دارم و مرتب تکرار میکنم که با این افکار، فرکانس های به جهان هستی ارسال میکنم و جهان هم مطابق با فرکانس های ارسالی من به شکل اتفاقات در زندگی ام پاسخ می دهد و با بررسی هر اتفاقی، افکار اون روز یا چند روز قبل را بررسی کنم که بیشتر در مورد چی فکر میکردم و بیام اون افکاری که موجب ایجاد نتیجه نا دلخواه در زندگی ام شده را عوض کنم
– حالا چگونه افکارم را عوض کنم؟ افکار به راحتی به وجود نیامده که به راحتی تغییر کنه ولی می شود تغییرش داد
– اما چگونه؟ با منطق میشود به ذهن بفهمانم که اشتباه فکر میکرده، و منطق این تمرینات اینه که الگو هایی را پیدا کنم که بر عکس آنچه من فکر میکردم فکر میکنند و نتیجه عالی و دلخواه گرفته اند
– راهنمای من در انجام دادن بهتر تمرین این فایل یا همون کمک مسئله چیه؟ خواندن کامنت دوستان میتواند به من کمک کند تا به درک بهتری از نحوه انجام دادن تمرینم برسم
سلام استاد نازنین وبانوی شایسته
سلام به همه دوستان گل تواین سایت الهی
چه شرایط وموقعیت هایی احساسات شمارابرانگیخته میکند؟؟
استادمن دوموردمثبترو که خیلی مهمه وبرام اولویته ودومورد منفی رو که واقعا عصبانیم میکنه براتون مینویسم ومیدونم که به لطف خدای مهربانم با ادامه دادن این مسیر همشون مثبت میشه ودیگه منفی وجودنخواهدداشت به فضل پروردگارم
اولین الگوی مثبت::
استاد من قبل از اومدن تواین سایت خیلی بی پولی روتجربه میکردم ولی الان خیلی وقته که به لطف اموزشهای شماوعنایت خدای بزرگم همیشه کارتم پول هست ومدت زیادیه ک صفرنشده..بااینکه که 2ماهی هست کسب وکارقبلیم رورها کردم ومیخوام کارموردعلاقم روشروع کنم وخوب مشخصا ازجایی درامدنداشتم تواین دوماه ولی به لطف خدا وایجادباورای درست
ازجایی که فکرشم نمیکنم برام روزی میرسه واین الگوچند وقته که واقعا منو خوشحال میکنه خدایاشکرت
دومین الگوی مثبت::درموردعزت نفسه استاد
من الان چندماهی هست که فهمیدم به غیرازجملات تاکیدی وباورهای مثبت درمودخودم باید چیزای جدیدیادبگیرم تابراذهنم منطقی بشه که واقعا بینظیرم
وشروع کردم به تجربه های جدید وعکس العملهایی دیدم که ذهنم بهم میگه افرین بهت زهرا این کارم تونستی انجام بدی درصورتی که قبلا اصلا اینطوری نبودم ودنبال کشف وتجربه های جدیدنبودم ولی الان سعی میکنم تا مهارتهای جدیدیادبگیرم تا بتونم بیشتر به خودم افتخارکنم
اولین الگوی منفی::وضعیت مالی همسرمه که هرچندوقت یکبار مسئله مالی براش پیش میاد واین منوبه شدت ناراحت میکنه که سعی توکنترل ذهنم دارم ولی شنیدن جمله ندارم ازهمسرم واقعا عصبیم میکنه ویه مدت دچاردوگانگی بودم که من روی خودم دارم کارمیکنم وکارتم همیشه پول هست وهمسرم به من ربطی نداره اون جواب فرکانسها وباورهای خودشومیگیره
ولی بعددوباره ذهنم میگفت خوب اخه من توزندگیه همسرمم اگه اون پول نداشته باشه خوب منم اذیت میشم
بعددوباره به خودم میگم نه اگه من روی خودم حسابی کارکنم ازطرف همسرم هم بی پولی تموم میشه
خلاصه که استاد ازیه طرف میگفتم تقصیراونه که پول نداره وهمش دنبال تغییرش بودم وازطرف دیگه میگفتم نه من حتمایه باورمخربی دارم که زندگیم اینجوری میشه چندوقت یکبار….
امیدوارم بفهمم که این مشکل تکرای توزندگیم روچطور وباچه باوری درمورد همسرم یاپول بایدحل کنم
الگوی منفی دوم::وای استاداینقدراین الگو الان 9ساله که داره هرروزتکرارمیشه ومنو اذیت میکنه که امروزیه فکری به سرم زد که درادامه بهتون میگم
مشکل بدغذابودن بچه هامه… میگم 9سال چون دخترم که الان 9سالشه ومن ازاول این مشکلوباهاش داشتم که غذاخوب نمیخورد ومن به شدت عصبانی میشدم
چقدر راها روامتحان کردم که علاقه مندش کنم به غذا ازشربتهای ویتامین واشتهااور تادرست کردن غذاهای متفاوت ولی نشد که نشدتااینکه پسرم به دنیا اومد ویه سال اول خوراکش عالی بود ولی یواش یواش شدمثل ابجیش و حالا مشکل من انگاردوبرابرشد
تا اینکه با سایت شمااشناشدم و گفتم حتما من باورم فرق داره بابقیه مادرها که بچه هام غذاخوردنشون این جوریه اخه یه ابجی دارم که خداروشکر دوتابچه مثل من داره ولی غذاخوردنشون عالی قشنگ سرسفره میشینن با لذت میخورن ولی بچه های من اصلا سرسفره نمیشینن اصلا نمیگن غذابده فقط دنبال خوراکین
چندبارخواستم باورهای ابجیم روبکشم بیرون وباهاش حرف زدم فهمیدم که خیلی جاهابایدبیخیال شم… بعددوروز غذاخوردنشون روول میکردم دوباره روزسوم غذادهنشون میکردم و…اصلا هنوزنتونستم این تضاد زندگیم روکه شایدباورتون نشه استاددومین تضادبزرگ زندگیمه نتونستم حلش کنم متاسفانه و میدونم که باحل این تضادزندگیم چقدرمیتونم تمرکزم روبیشتر روی شغل جدیدم بذارم
فکری که امروزبه سرم زداین بود:دخترم روباشگاه ژیمناستیک میبرم یه دفعه باخودم گفتم فردایه ورقوکاغذابردارم وبامادرها دراین مورد صحبت کنم ازشون سوال بپرسم تابفهمم که توغذاخوردن بچه ها چی مهمه براشون باوروفکرشون دراین باره چیه ایا مثل من خیلی گیردارن که حتماگوشت غذاشون بایدخورده بشه یانه بیخیالن
درروزچندباربهشون خوراکی و..میدن
نمیدونم استادشاید این تضادمن برای خیلیها مسخره باشه ولی واقعا اینقدرتوروزمنودرگیرمیکنه که همش دنبال راه حلم ومطمئنم که بالاخره میفهمم ایرادکارمن کجاست
بی صبرانه منتظر فایل دوم هستم تابتونم جواب این الگوی تکرارشونده روازخدای مهربونم به وسیله شما بگیرم
استاااااادخیییییییییلی سپاسگزارتون هستم
خدایاااشکرت
سلام به استاد عزیزم و مریم جان عزیز
استاد عزیزم من خیلی کم عصبانی میشم به لطف خدای مهربان ولی از چی خیلی ناراحت و عصبانی میشم اینه که احساس کنم یه نفر با من صادق نباشه 2 اینکه یه نفر به من دروغ بگه واحساس کنه من حالیم نیست بیشتر واکنشم سکوت هست تا عصبانیت