پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 21
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای روزی دهنده و مهربان
سلام و درود خداوند بر استاد عزیز خوش سخن و خوش صدا و خوش قلب و همسر عزیزش مریم جان
سوال ؟
الگوهای تکرار شونده در روابط
من قبل از اینکه استاد رو بشناسم و قانون جهان رو بدونم خیلی اذیت میشدم در زندگی باری به هر جهت زندگی میکردم
هر چند ماه با دخترم بحث میکردم یا با همسرم بحث میکردم یا با اقوام همسرم وارد بحث میشدیم و بعد از بحث تمام تقصیرها به گردنه من میافتاد و خیلی حالم بد میشد تا چند سال به همین منوال بود و هی تکرار و تکرار میشد و تمام ذهن ما پر بود از افراد و کارهاشون و زندگیهاشون بدون هدف زندگی میکردیم و هیچ از احساس و خواسته ها و قانون نمیدونستیم
اما به شکر خداوند سه ساله پیش دستان خداوند به کمک من و خانوادم اومد و ما رو با استا آشنا کرد و همین جا از خداوند بهترینها رو براش خواهانم
و الان که در این جایگاه قرار دارم وقتی ما شروع به تغییر کردیم ( هم دو تا دخترم و همسرم) جهان افراد نامناسب رو از ما دور کرد و دوساله بکوب روی خودمون داریم کار میکنیم و در کنارش عمل و الان خدا رو شکر زندگیمون از همه لحاظ عالیه هر روز صبح که از خواب بیدار مبشیم دنبال خواسته ها و پیشرفت زندگی هستیم بر طرف کردن ترمزها
هر کدوم کار خودمون رو داریم
و به جای اینکه افراد و کارهاشون تو ذهن ما باشه هدف و پیشرفت خودمون رو جایگزین کردیم و نتیجه عالی رو داریم میبینیم در زندگی
با دو خانواده فقط رفت و آمد داریم اونا هم با ما همفرکانسن یعنی فایلهای استاد رو گوش میکنن و اونا هم فقط با ما رفت و آمد دارن و چقدر زندگی شیرین و زیباست چقدر خوبه انسان در همه جهات بتونه ذهنشو کنترل کنه و بنده خوبه خدا باشه خدایا شکرت سپاسگزارتم بابت این زندگی عالی
استاد هر جا هستی سلامت و ثروت مند باشی
استاد عزیز و گرامی سلام.
ممنون استاد، ممنون از این همه تلاش و کوشش برای اینکه ما خودمون رو بهتر و بهتر بشناسیم و کمک بشه برامون در بهتر زندگی کردن ….
استاد من الگویی که در روابط میبینم اینه که دوستانی رو به خودم جذب میکنم که پر هستند از غم و قصه و اتفاق های عجیب و غریب عاطفی در زندگی شأن … یا شاید بشه بگم که به مرور دوستی مان، اون دوست شروع میکنه از مشکلات وحشتناکش که خیلی عجیب هم هستند، برای من میگوید و مثل همیشه من مثل ناجی اش باهاش رفتار میکنم. شاید کار خاصی براش نمیکنم، ولی در کل سنگ صبور شنیدن مسایل دوستانم هستم .. و اون ها برای من تعریف میکنند …
من تازگی به این موضوع عدم لیاقت در خودم پی برده ام که چرا با وجود تلاش فراوان ، یکسری الگوهای تکراری در روابطم، مخصوصا در روابطم با همسرم دارم. این مسیله هم که دوست دارم سنگ صبور دوستان باشم و تزهای حل مسیله به آن ها بدهم، همش برمیگرده به عدم حس لیاقت در من.
ممنون از اینکه فرمودین که در حال تلاش برای تهیه دوره در این زمینه هستین. عااالیه استاد
خدا رو سپاس من از زمان آشنایی شما تا به الان ، زمین تا آسمان در زمینه روابط رشد کرده ام و اصلا اصلا اصلا قابل مقایسه نیستم. ولی خوب در یکسری زمینه ها خیلی نیاز به رشد دارم، از جمله، داشتن احساس عدم لیاقت در زندگی مشترک. البته این موضوع بیشتر برمیگرده به دلیل مشکل عاطفی ام … که خیلی برام سنگین بود و به سختی تونستم باور کنم.
خدا رو سپاس
در پناه خدای خوبی ها
شیما
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوست داشتنی و به همه ی دوستان جان در این سایت رویایی
خدای مهربونم رو شاکرم بخاطر وجودتون و آموزشهایی که هر بار شگفت زده مون می کنه انقدر که خوب و عالی هستن… چقدر سؤالای کمک کننده، و چقدر ذوق دارم که با این سوالا و با کار کردن تو دوره ی کشف قوانین قراره چه تفاوتها بکنم و چه نتایجی بگیرم خدایا شکرت. شاید من مدارم بالاتر رفته یا با تعهد بیشتری دارم این دوره رو جلو میرم، هرچی هست حس می کنم اصلا این دوره غوغا داره میکنه…
و اما جواب به سوال این فایل… دیروز که فایل رو گوش دادم بعدش کلی فکر کردم با خودم و دیدم چقدر پترن آدمایی که دور و برم هستن عوض شده! و بعد دیدم همینطور که من پروسه ی رشدم رو طی می کردم، هم از نظر موقعیت فیزیکی جامون عوض شده و هم با این جابجایی کلی از آدمای دور و برمون عوض شدن و قطعا افراد با فرکانس بهتری دورم هستن. تا وقتی تو شهر Ithaca در ایالت نیویورک بودیم، شهر دانشجویی بود و من کارم تو دانشگاه کرنل. قبل از آشنایی با استاد که رسما تو در و دیوار بودم و چک و آفتها بود که روانه ی من بود. حتی استادی «به تورم خورده بود» ( که الان می دونم باید بگم جذب کرده بودم) که نه حقوقی بهم می داد نه به وعده و وعیدش عمل می کرد. افرادی هم که تو گروهش بودن اکثرا مثل منِ اون زمان اعتماد به نفس پایین، مشرک که امیدشون به این استاد بی لیاقت بود و کلی چیزای منفی دیگه… یکسال بیشتر طول کشید تا من تونستم خودمو از اون باتلاق بکشم بیرون و خدا رو هزاران بار شاکرم که با اینکه اعتماد به نفسم بدتر از قبل شد ولی یه کم عزت نفس داشتم که کمک کنه خودمو از اون شرایط بکشم بیرون. بعد خدای مهربونم گفت حالا که این جهاد رو کردی و با اینهمه مشکل و مساله حرکت کردی، منم بهت پاداش می دم، موفق شدم با یه استادی تو همون دانشگاه کرنل صحبت کنم برای ریسرچ تو آزمایشگاهش، که ماه بود… ساپورتیو، با اخلاق، هروقت تو جمعی همسر منو می دید حتما کلی از من تعریف می کرد و می گفت تو باید بهش افتخار کنی داره گروه منو اداره می کنه و از این حرفا… من اوایلی که رفتم تو گروهش بود که شروع کرده بودم به گوش دادن فایلهای استاد. ولی فقط گوش می دادم و به دلم می نشست. خیلی تمرین و کامنت خبری نبود. الان که دارم به عقب نگاه می کنم می بینم خب همه ی این تغییرا و بهتر شدنا نتیجه ی همون یکم کار کردن رو خودم بوده ولی اون موقع نمی ذاشتم به حساب قوانین. آدمای گروه به وضوح بهتر بودن با خودشون بیشتر در صلح بودن. هرچند همه دانشجو بودن و بهرحال هر از گاهی با مشکلات خودشون دست و پنجه نرم می کردن ولی تفاوت آرامش اون افراد نسبت به آزمایشگاه اول زمین تا آسمون بود. بعد از دوسال که دیگه اپلای کردم برای کار، هدایت شدیم به Novi در ایالت میشیگان و محیط جدید با افراد جدید. خداوند مهربون همیشه هوامونو داره اگه خودمون بخوایم ازش درخواست کنیم. خدا رو شکر وقتی اومدم تو شرکت و کار ریسرچ رو شروع کردم، دیدم به طرز عجیبی گروه R&D که حدود 15 نفر هستیم، همه مهربون و ساپورتیو و نایس هستن. از اون استرس ددلاینا تو آکادمی خبری نیست، همه ریلکس هستن زندگی شخصی آدما مهمه. ساعت 5 که میشه در لپتاپ رو می بندی و کار تمومه… خلاصه خدا رو شکر همکارام از مدیر و سینیور منیجر تا بقیه همکارا همه بی ریا، در صلح با خود و خوش برخورد هستن و مدام تو و کارت رو اپرشییت می کنن. و تازه تو رو تشویق می کنن دنبال رشد فردی خودت هم باشی. و این نتیجه ی طبیعی قانون جهان هست چون من دارم رو خودم کار می کنم پس تغییرات هم ادامه داره و رو به بهتر شدنه از هر جهت. دوستان ایرانی و غیر ایرانی هم که باشون رفت و آمد می کنیم نسبت به ایتاکا، از رفاه مالی کاملا بهتری برخوردارن (که طبیعیه ایتاکا شهر دانشجویی بود و اینجا همه کار شرکتی دارن). قبلا دوستایی که مشکلات خانوادگی دارن تو حلقه ی دوستای نزدیکمون بودن الان همه خوب و خوشن و دو سه نفر هستن که حس می کنم آرامش خاصی دارن و با خودشون در صلح هستن. به خودشونم گفتم اینو. خلاصه که در حال حاضر آدمای دور و برم خیلی شرایط و فرکانس بهتری از آدمای قبلی دارن. یه نکته ای که در مورد روابط به ذهنم می رسه اینه که خب من و همسرم روابطمون واقعا عاشقانه س و خدا رو شکر، هر روز هم بهتر میشه. اما در مورد دوستای فردی خودم، خیلی دوست صمیمی ندارم که بگم با این فرد 100 در 100 راحتم و صمیمی. یه دوست دارم که در ایالت دیگه ای هست و واقعا مثبت بین و خوشحال هست همیشه و هرازگاهی می بینیم همو، اما اینجا هنوز صمیمیت به اون شکل شکل نگرفته، شاید یه دلیلش این باشه که با خواهرام که کانادا هستن و زیاد می ریم پیششون مثل دوست هستیم واقعا و خیلی نیازی به دوست دیگه نداشتم. یا نمی دونم شاید این فقط یه توجیه تو ذهنم هست. البته که کمتر از دو سال هست اینجا هستیم و یکی از خواسته های من که به امید خدا و فرکانس خودم به زودی خلق میشه، داشتن دوستان عباسمنشی در درو و برم هست. دوستان گل این سایت هم که واقعا بی نظیر هستن و خوندن کامنتاشون شده یکی از بزرگترین لذتهای زندگیم… خدایا شکرت.
سلام سمیه جان
چقدر قشنگ و به زیبایی از روند تغییراتتون نوشتین
واقعاً تغییرات فوق العاده ای هم داشتین
از همه مهم تر شما گفتین تا قبل از اینکه با استاد و قوانین جهان هستی آشنا بشین در یک شهری از ایالت نیویورک بودین که اونجورا چندان دوست نداشتین
در حالیکه وقتی با استاد آشنا شدین شرایط طوری پیش رفت که شما از لحاظ فیزیکی از اون محیط دور بشین و به یک جایی هدایت شدین که با افکار جدید شما هم فرکانسه
یعنی دقیقاً آدمی که فرکانس های بهتری میفرسته را به مکان های بهتر هدایت میکنه
این واقعاً عالیه
چقدر خوشحال شدم اینو نوشتین دوست عزیزم
بخاطر اینکه ما خودمون یه مدت به طور جدی تصمیم گرفتیم کلاً از این شهری که سال هاست داریم زندگیم میکنیم جابجا بشیم
بابت همین یکسری شرایطش هم داریم خودمون مهیا میکنیم
پس همانطور که شما با تغییر باورهاتون تونستین از شهری که دوست نداشتین مهاجرت کنید به یک شهر دیگه
این یه نشونه میتونه باشه برای من الان کامنت زیبای شما رو خوندم
خدایاشرکت
بازم ازتون ممنونم دوست ارزشمند و نازنین بابت نوشتن تجربه قشنگتون از قبل از تغییراتتون تا بعد از تغییراتتون
خوش باشید:)
سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم این فایل عالی بود
الگو تکرار شونده ای که من پیدا کردم در مورد افرادی بود که ازمن خواستگاری کردن .
تعدادی ازاین افراد ویژگی مشترکی داشتن که ؛
افراد ثروتمندی بودن ، ظاهرشون اصلا مورد پسند من نبود و تفاوت سنی نسبتا زیادی با من داشتند و بزرگتر بودن که برای من جالب نیست و از لحاظ ظاهری بیشتر باهاشون مشکل داشتم .
البته همه افراد این ویژگی هارو نداشتند ولی بین سه یا چهار نفر این ویژگی های مشترک رو پیدا کردم و تااین لحظه خودم نتونستم مشکل رو در خودم متوجه بشم که چه باوری باعث حضور این افراد شده .
چیزی که درمورد خودم وجود داره اینه که من بیبی فیس هستم و هم اینکه خودم اینو باور دارم هم اینکه دیگران دائما بهم میگن که سنم به ظاهرم نمیاد و این ویژگیمو دوست دارم نمیدونم میتونه ربطی به مسئلم داشته باشه این باور یا نه ؟
خوشحال میشم دوستان عزیزم اگه میتونن دراین مورد کمک کنن و امیدوارم استاد عزیز هم تو فایل بعدی دراین مورد توضیح بدن
ممنونم
بنام رب العالمین
سلام استاد جان
واقعا تحسینتون میکنم ،شما ی درخواست داشتین که موضوع لیاقت و مورد پژوهش قرار بدین و این خواسته ی شما پاسخ داده شد
یعنی تمام کامنت ها ی این فایل به موضوعِ عدم لیاقت اشاره کردن و این پاسخی به درخواستِ شماست ، هر کامنتی و که خوندم شما رو تحسین کردم
و با خوندنِ کامنت سید علی خوشدل ِ عزیز متوجه ی موضوعی شدم
اینکه من خجالت میکشم با آقایون حضوری روبرو بشم و صحبت کنم با اینکه آدمی هستم که خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و کلا آدم راحتی هستم اما موقع روبرو شدن با آقایون ته وجودم خجالت میکشم و تو ذهنم این سوالِ که الان اون آقا چه فکری میکنه در موردم ؟؟
اگه با خانومش باشه میگم نکنه خانومش ناراحت شه ؟
اگه تنها باشه میگم نکنه فکرهای چرت و پرت داشته باشه و همیشه یه دیوار نامرئی قرار میدم بین خودم و آقایون
اما اگر اون آقا رو مدتی بشناسم حالا چه شوهر دوستم باشه یا همسایه یعنی طوری باشه که بدونم اون آقا من و میشناسه خیالم راحت میشه که فکر اشتباهی در موردم نمیکنه و دیگه خجالت نمیکشم و احساس راحتی دارم .
این یعنی ته وجودم به خودم اعتماد ندارم
وگرنه چرا باید به مردها بی اعتماد باشم ؟
الان یاد ی خاطره یی افتادم که این موضوع و تایید کرد
تو کمپ ی آقایی بود خیلی شخصیتش برام جذاب بود و من حتی خجالت میکشیدم باهاش سلام علیک کنم اما خب فرکانس اینکه برام جذاب و ناخودآگاه ارسال کرده بودم ، حدود 6 ماه بعد که از کمپ رفته بودم ی شب دیدم اون آقا اینستاگرام من و پیدا کرده و بهم پیام داد و کلی ذوق کردم و چند باری باهاش چت کردم و درخواست کرد بریم بیرون باهام که منم هر بار ی بهانه یی آورم و دیگه کلا اینستا رو پاک کردم
و جالبِ که میخواستم علت این موضوع بدونم چرا تو سایت های دوست یابی اقایون خیلی خوبی بهم پیام میدن اما حضوری کسی نیست !!!!!!؟؟؟
امروز با خوندن کامنت سید علی عزیز این چراغ برام روشن شد
عجب بازی جذابیه خودشناسی !!!!!!!!!
همین الان تمرینش و برای خودم طراحی کردم و اجرا میکنم ،خدایا شکرت که آسونم کردی برای آسونی ها
و این آگاهی چرا الان اومد چون من هفته پیش سایت های دوست یابی که برام ایمیل اعضا میومد رو بستم و گفتم خدایا من میخوام ی آدم حضوری بیاد تو زندگی ام من نمیخوام تو دنیای مجازی باشم ، من میخوام عشق و رابطه و لمس کنم حس کنم
و در پاسخ عمل صالح من خداوند پاداش داد و این آگاهی جاری شد
ایمانی که عمل میاره پاداش میگیره. ، آخ جونم
بخدا که این کامنت ها درهایی از بهشت و به روی من باز کرده ،
اجر تک تک بچه هایی که مینویسن با رب العالمین
عاشقِ تک تکتونم
سلام به سارا دوست عزیزم
عاشقتونم که اینقدر راحت و روون صحبت می کنید.چقدر درست ترمزهای ذهنی رو شناسایی میکنید.
بعد از خواندن کامنت شما متوجه شدم منم این ذهنیت رو دارم که ته وجودم به خودم اعتماد ندارم،یه جورایی خودم رو قبول ندارم،می ترسم بلغزم ،خطا کنم
واسه همین ذهنیتم هست که صمیمی ترین دوستم حتی اجازه نمیده همسرش با من احوال پرسی کنه،در حد یه سلام ساده داریم و من متوجه شدم که اگر شوهر دوستم کمی با من احوال پرسی کنه دوستم به شدت واکنش نشون میده و ناراحت میشه،،،،شاید به خاطر اشتباهات گذشته ام من نتونستم هیچ وقت خودم رو ببخشم و نتونستم خودم رو قبول داشته باشم ،نتونستم عمیقأ به این آگاهی برسم که اولا اون اشتباهات من رو به این نقطه رسوندن که بخوام از اون تضادها به خواسته برسم،در ثانی اون آدم قبلی با طرز فکر قبلی او اشتباهات رو کرده،حالا من در مسیر پیشرفت هستم و دارم روی خودم کار میکنم و فقط از گذشته ام درس میگیرم برای بهتر شدن
کامنت های شما هم دُر و گوهرهای بهشتی هستند دوستم
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهت مبینا جونم
عزیزم خیلی سپاسگزارم که برام نوشتی و کامنتت یادم آورد که منم خیلی اشتباهات تو گذشته داشتم
و چون خودم و بخشیدم اصلا یادم رفته بود و گفتم بهت بگم وقتی خداوند موسی رو کمک میکنه با اینکه آدم کشته و بعدش میشه پیامبر!!!
خدا با آیات قرآن داره برامون باور سازی میکنه
یعنی منم هر خطایی هر اشتباهی کردم خودم و میبخشم چون خداوند غفور و رحیم عزیزم
فارق از گذشته من تمرکزم روی لحظه اکنونِ که خودم و عمیقتر بشناسم و هر روز بهبود بدم شخصیتم و لذت ببرم از امروز
مبینا جونم تمرکزت و بزار روی هدفی که داری و تمام تلاشت و بکن تا نتیجه بگیری
تلاشی که از مسیرش لذت ببری
فکر کن میخوای بری شمال از جاده چالوس و میخواد از زیبایی این مسیر نهایت لذت و ببری تا وقتی که رسیدی سرحال و پرانرژی بتونی از جایی که هستی بیشتر لذت ببری
یعنی این هدف خودمه ، قربونت برم
حالا قبلا تو اتوبان تهران تصادف دیدی یا نزدیک بوده تصادف کنی که نباید باعث شه زیبایی های چالوس و نبینیم که !!!!
خیلی دوستت دارم عزیزم
سارا خانم زیبا و مهربان سلام
فکر کنم اولین کامنتی ک من از شما خوندم فایل 885 در مورد ترمزهای روابط بود ک من شمارو خیلی تحسین کردم..
بازم هدایتی الان کامنت شمارو خوندم و دوست داشتم نقطه ی عکس شمارو از تجربیات خودم براتون بنویسم و به جذابیت خودشناسی ک گفتین بیشتر پی ببرین .. خب من تو همون فایل 885 ی مقدار از روابطم و شرایطم گفتم و اینجا دیگه بازگو نمیکنم ولی فقط اینو میگم ک از اونجایی ک تو ارتباط برقرار کردن بسیار اوکی هستم و هیچ مشکلی ندارم ولی ب دلایلی ک قبلا گفتم ،2ساله ک انتخاب کردم ک تنها باشم و خداروشکر با تنهایی خودم درصلح هستم و نکته ای ک از تجربیاتم خواستم خدمتت بگم و سیدعلی خوشدل هم بهش اشاره کرد اینه ک ب خواسته ( جذب شریک عاطفی ) نچسبیدم و بصورت حضوری دختر سرراهم سبز میشه درصورتی ک من با تنهاییم اوکی هستم و اصلا رنجی هم نمیبرم و باخودم و خدای خودم کاملا درصلحم ولی بصورت حضوری نشونه هارو میبینم ک در این کامنت زیباتون من نقطه عکس شما بودم ک گفتم تجربمو بصورت مختصر باشما ب اشتراک بزارم و شاید یک نکته از این حرفا جواب سبز براتون باشه…..
اونی ک میخواید خودش در بهترین زمان و در بهترین مکان با پای خودش میاد فقط ب نیروی غیب اعتماد داشته باش
این کامنت ب من گفته شد و من نوشتم
درکش با خودتون
در پناه خداوند باشید
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهِ رضای عزیز
خیلی سپاسگزارم از کامنت زیبا و پر از آگاهی که برام نوشتین
چند بار کامنت شما رو خوندم و از ظهر گوشه ذهنم دارم بهش فکر میکنم
چون ایمان دارم حتی برگی بدون اذن خدا نمیافته و حتما ی پیامی داره کامنت شما
الان دوباره اومدم و کامنت تون خوندم و متوجه شدم که تو ذهنم بصورت مخفی میگم قرار چطوری با اون آدم ملاقات کنم ؟
بعد میگم من دوست دارم ی نفر بهم معرفی کنه !!
بعد اگه یهو تو خیابون باهاش آشنا شم از کجا بدونم این همون آدمِ؟؟؟
آخه ادم های گذشته زندگی ام همیشه طوری بوده که مثلا چند ماه تو جمع یا غیر مستقیم باهاش آشنا بودم و میدونستم کیه و ی جورایی خودم انتخاب کردم که باهاشون دوست بشم!!!
کامنت شما بهم گفت که من دستِ خدا رو برای هدایت بستم و اجازه نمیدم جریانِ هستی کارش و بکنه !!!
أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ ۖ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ
امروز صبح خدا با این آیه بهم گفت که نترس تو در حمایت من هستی
اما من متوجه نشدم که نسبت به چی نباید نترسم !!! که کامنت شما برام موضوع و روشن کرد
واقعا خداروشکر میکنم که تک تک دوستهای بینظیری که تو این سایت دارم اینقدر به الله وصل هستن که کلامتون وحی میشه به قلب انسان
رضا ی عزیزم خیلی خیلی ازت سپاسگزارم که به صدای قلبِ مهربونت گوش دادی و برام نوشتی عزیزم
به حقِ عظمت و بزرگیش که به عزت و بزرگی برسی بنده ی نابِ خدا
سلام سارا جان
عجب نکته ای رو اشاره کردی
الان که کامنتت رو خوندم فهمیدم منم ذهنم یه همچین فکرهایی هست
مثلاً وقتی دارم با یک خانمی صحبت میکنم خیلی عادی
انگار ذهنم این میادش الان شوهرش یا دوست پسرش یه موقع نیاد ببینه که من دارم با زنش یا با دوست دخترش صحبت میکنم
این فکرم از اونجایی شروع شد که من قبلاً توی یک دِپارتمانی کار میکردم که یک خانمی توی اتاق کار ما بود که این با یکی از پسرهای همون اتاقمون در رابطه بود ، بعد رفتار این خانم زمانی که دوست پسرش توی اتاق بود اینجوری بود که چندان با هیچکدوممون حرفی نمیزد در حدّی که حتی نگاهمون هم نمیکرد و بعد هر موقع دوست پسرش میرفت تازه شروع میکرد به حرف زدن در مورد موضوعات مختلف با من ، که باز هم با کلی یه جور رفتاری با من صحبت میکرد که دوست پسرش یه موقع نباید بفهمه داره با من حرف میزنه
هیچی دیگه از اون موقع این رفت توی ذهنم که نکنه با دختری بخوام صحبت کنم یا روبرو بشم دوست پسرش متوجه بشه ، در حالیکه اصلاً شایدم اون همچین فکری هم نکنه ها ولی این فکر اشتباه توی ذهن من میچرخه
وای خدیاشکرت
سارای عزیز واقعاً ازت ممنونم بخاطره این نکته ای گفتی و باعث شد من هم بفهمم که یه همچین فکر اشتباهی هم توی ذهن منم هست
راستی عکست فوق العاده باحال و شاده
در پنای خدای عظیم که واقعاً عظمت خصلتشه ، باشی عزیزم
بنام الله مهربانم
سلام به روی ماهِ حسن ِ عزیز
خیلی سپاسگزارم از کامنت شما
خداروشکر که کامنت من باعث گسترش آگاهی شما شده
سپاسگزارم که عکس مو تحسین کردین
خودمم خیلی دوستش دارم ،هفته پیش قبل از ورزش گرفتم و حس خوبی بهم داد
در پناه الله مهربان سعادتمند و شاد باشی
سلام سارای عزیزم
به نکته ایی که شما اشاره کردین در مورد آقایون که باهاشون راحت نیستید دقیقا من هم همین تضاد رو دارم و من هم مثل شما آدم فوق العاده راحتی هستم با همه کلا اما در مورد آقایونی که شناخت ندارم درست مثل شما فکر میکنم و دیروز با خواندن کامنت آقای خوشدل اونقدر الهامات و ایده های قشنگی از ایشون گرفتم و احساس کردم پاسخ برخی از سوالات ذهنم رو گرفتم.
حالا شما که فکر میکنم هلند هستید باید خیلی راحت باشید چون فرهنگ دوست اجتماعی با جنس مخالف کاملا بدیهی و تعریف شده هست اما متاسفانه ایران فقط کافیه با یک جنس مخالف سلام علیک کنی دیگه کل محل همون لحظه میبینن و همه جا پخش میشه و عملا به راحتی نمیتونی یک دوست اجتماعی جنس مخالف داشته باشی و من خیلی دوست دارم تجربه کنم امیدوارم که این فرهنگ در ایران هم به خوبی تعریف بشه و حداقل تا زمانی که مجرد هستیم بتونیم تجربه کنیم،خیلی میتونه درس داشته باشه.
در ضمن چقدر عکس پروفایلتون زیباست خانم.
براتون بهترین رابطه عاشقانه با فرد ایده آلتون رو آرزومندم.
به نام الله هدایتگرم
سلام سارا جان
چقدر عالی نوشتی و به چه نکته جالبی توجه و تاکید کردی
اینکه طرف مقابل شما اگه آقا باشه، سخته براتون حتی احوالپرسی تا وقتی که اون فرد شما رو بشناسه و دیگه حس کنید تون فرد میدونه شما چه خانمی هستید
جالبه که خود من هم اینطوری هستم
یعنی با همکاران آقا سعی میکنم با یه حجاب و یه دوری، رفتار داشته باشم مگر اینکه اون همکار، کاملا من رو بسناسه ، همسرمو بشناسه و بدونه که رفتار من با ایشون، چه جنبه ای داره
شما باور دارید که این از روی عدم اعتماد ما به خودمون هست؟؟؟ نمیدونم
دوست دارم در این مورد بیشتر بنویسیم و این نقطه ضعف رو بازتر کنیم تا ببینیم به کدوم ضعف شخصیتی ما بر میگرده چون من هم سر کارم با آقایون بسیار زیادی همکار هستم و گرچه برخورد درستی دارم اما گاهی انگار اذیت میشم یا نگران نظر بقیه هستم که چی فکر میکنن
حتی گاهی اگه دلم بخواد با دانشجوهام شوخی کنم و حس خوبی بهشون بدم، یه کم خودداری میکنم
ممنونم از کامنتت دوست خوبم
همواره شادی سلامتی آرامش و عشق بی انتها رو برای هممون آرزو دارم
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهت زهرا جونم
میدونی نسبت به شناختی که از خودت داری و تجربه هایی که داشتی باید علت شو پیدا کنی
من نسبت به الگو ها و تجاربی که داشتم چون از قضاوت اقایون میترسم که نکنه فکر کنه من زن خوبی نیستم یا نگاه سو دارم
چون این الگو ذهنی و داشتم که زنها با مَکر زنانه میتونن مردها رو از راه بدر کنن و از طریق رابطه برقرار کردن به خواسته هاشون برسن
بعد با این باور که تو ناخوداگهم داشتم هر وقت مردی باهام با روی خوش یا لبخند حرف میزد فکر میکردم میخواد باهام رابطه داشته باشه
و وقتی شوهرم هم با هر کی با لبخند حرف میزد من تا بچه دار شدنشونم تو ذهنم پیش میرفتم
البته بخاطر این باور ، آدمی هم جذب کردم که به شدت به رابطه داشتن با خانوم ها علاقمند بود
من در ظاهر به شوهرم هیچوقت خیانت نکردم اما تو ذهنم بارها خیانت شوهرم و تجسم کردم و طبق قانون ثابتِ خداوند هم نتیجه فرکانسم هر بار میدیدم
من خیلی راحت حتی بدون اینکه با کسی حرفی بزنم میتونم جذبش کنم اما همیشه هم این نگرانی تو ذهنم بود که اون آقا نکنه فکر جالبی نداشته باشه
دیروز بعد از اینکه این ترمز و متوجه شدم
دفترم و برداشتم رفتم دریاچه یی که خیلی دوسش دارم ،نم نم بارون هم می اومد جات خالی
بعد در مورد خوبیهای مردها چند صفحه نوشتم و درونم رو با جنس مذکر آشتی دادم و باهاشون به صلح رسیدم
من حتی قبلا دوست نداشتم فرزند پسر داشته باشم
میدونی زهرا جون باید بیل و برداری و باغچه ذهنت و شخم بزنی تا از اون زیر میرا پیدا کنی علتش چیه
من الگو خودم و توضیح دادم که برات مثالی باشه تا بتونی بهتر انجامش بدی
من این مشکل دیگه هم داشتم
چون پدرم برادر نداشت و من بچه اول بودم ،مادربزرگم همیشه میگفت تو هم برادری هم پسر هم پشت برای بابات
و من تا فکر کنم 25 یا 26 سالگی موهامو پسرونه کوتاه میکردم و ظاهرم شبیه پسرا بود حتی تو کوچه فوتبال بازی میکردم با پسرا مسابقه دوچرخه سواری میدادم
اما اما اما
درونم به شدت از پسرا فراری بود
و دچار تضاد شخصیتی شدم
نمیدونستم باید مثل پسرا باشم یا دختر
میدونی خیلی موضوع عمیق تر از این حرفهاست
ایشالا که بتونی ریشه مشکلت و پیدا کنی و آسون شی برای آسونی ها
دوستت دارم عزیزم
به نام یکتای هدایتگرم و سلام سارا حان
ممنونم و سپاسگذار که باز هم برام نوشتی
باید بگم با اینکه من همواره نسبت به ابنکه نکنه با یه شوخی، همکارام یه فکر خاص نسبت به من داشته باشن، اما هیچ زمان هیچ رفتاری که نشون دعنده چنبن موردی باشه رو از هیچ همکار، یا آشنا ندیدم و احساس میکنم همه اینا به درونمون بر میگرده
اینکه من در درونم باور دارم و میدونم یه شوخی یا صحبت گرم با یه همکار آقا، قطعا به معنای انگیزه و علاقه برای رابطه داستن نیست
من از نظرم ما خانمها همانطور که دوستهای دختر و خانم داریم میتونیم دوستهای آقا و پسر دلشته باشیم بدون قصد و منظوری که خیلیا تصور دارن اما متاسفانه من به شخصه اینقدر در دوران مجردی این رو شنیدم که دختر باید سنگین و عاقل باشه، دختر نباید به مرد نگاه کنه و از این مدل صحبت ها، که همیشه یه ترس در وجودم لوده که حتی به سختی با آقایون حتی سلام ساده داشته باشم و فکر میکنم الان دارم روی اون ترسا پا میذارم و به خودم ثابت میکنم که میتونی پاک باشی اما با آقایون هم بگی و بخندی
و یهمورد دیگه در مورد تجربه شما بگم که من هیچ زمان نیبت به همسرم شک نداشتم، یعنی کلا در این وادیا نبودم و باور دارم همانژور که من یه خانم پاک و وفادار برای همسرم هستم ایشون هم لاجرم به انسان پاک برای من هیت حتی اگه با خانمها بگه و بخنده و دقیقا هم تجربه هام همینطور بوده و همسرم بسیار انسان صادق و وقاداری هست
اما جاری من همواره نظرش این هست و لود که به مردها نباید اعتماد کرد و دقیقا نتیجه این باور رو دید و همسرش ناباورانه با ایشون خیانت کرد
واقعا همه چیز باوره
واقعا باید باورها و ته ذهنمون رو شخم بزنیم و ببینیم اون ته چیه و هر روز بهترش کنیم
سپاس از شما دوست ارزشمندم بابت پاسخ های عالی
برای هممون بهترینها رو آرزو دارم
سلام به استاد و همه دوستان
الگوی تکرار شونده روابط من
اغلب ادم های کنترل گر رو جذب میکنم یا آدم های سن بالا جذب من میشن یا آدم هایی که هیچ شباهتی با چیزی که مدنظرم هست جذب میشن
رابطه دوستانه: رابطه دوستی من اینطوری بوده همیشه که اونا میومدن سمت من برای دوستی یه مدت دوستیمون خوبه و تو اون مدت همش پیگیر منن و همش میخوان که بامن درارتباط باشن ولی ازیه مدتی به بعد درحد سلام و علیک و من نمیتونم آدم هارو برای دوستی به خودم جذب کنم
سلام به استاد و دوستان عزیز
مستقیم برم سراغ جواب به سوالی که چه نوع افرادی را در ارتباطاتم جذب میکنم:
-کسایی که قدر محبت هام رو نمیدونن
-کسایی که وقتی ی خوبی بهشون میکنم فکر میکنن از سادگیه درحالی که دلی اینکارا رو میکنم.
-کسایی که ب احساساتم اهمیت نمیدن و فقط احساسات خودشون رو مهم میدونن.
-کسایی که به موفقیتی نرسیدن، ب اهدافشون نرسیدند، و یا حتی هدفی ندارند.
-کسایی که تمرکزشون رو منفی هاس و باورهای غلطی دارند.
-کسایی که عزت نفس پایینی دارند
-کسایی که اوضاع مالی خوبی ندارند و همش دنبال قرض و وام اند.
-کسایی. که قدرت تصمیم گیری تو ذهنشون ندارند.
فعلا همین موارد ب ذهنم رسید.
استاد ممنون بابت این فایلای با ارزش
سلام به دوستان عزیز
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
آدمهای زندگی من بیشتر از اون دسته آدمهایی هستند که ضعیف هستند علی الخصوص تو روابط شخصی خیلی خیلی آدمهای ضعیفی هستند اعتماد به نفس پایینی دارند خیلی نیاز به توجه و محبت دارند بشدت بمن وابسته میشند انگار یه جورایی من باید شبانه روز در کنارشون باشم بهشون آرامش بدم بهشون احساس خوب بدم ساپورتشون کنم هم از لحاظ روحی وبعضا مالی
اکثر روابطم جوریه که من باید ساپورت مالی کنم انگار من بانکم من یه صندوق حمایت مالیم.روی کمکهای مالی من خیلی حساب میکنند.حتی مادرم ها جالبه در صورتی که من کوچکترین عضو خانواده هستم برادرهام همیشه از من انتظار دارند.روی داشته ها و مال من خیلی حساب میکنند.
آدمهای جستجو گری هستند همش میخواند سر از کار بقیه در بیاورند خیلی فضول هستند.
آدمهای مشکل داری هستند تو زمینه روابط همش میگند از ما سواستفاده شده به ما ظلم شده ما اینقدر خوبیم با ما این رفتارو کردند همش دنبال جلب ترحم دیگرانند.
آدمهایی هستند که ضعیف هستند اما حمایت کننده بقیه هستند همش دنبال کمک کردن به دیگران هستند حل مسائل و مشکلات دیگران جالبه بمن میرسند هیچ حمایتی از من نمیشه من باید اونا رو حمایت کنم.
اکثرا آدمهایی هستند که منو نادیده میگیرند توی مهمونی هاشون خوشی هاشون دور همیهاشون ولی موقع بدبختی ها و احتیاجاتشون من پایه ثابتم
اکثرا آدمهایی هستند که از لحاظ خانوادگی و مالی سطح پایین هستند.
من تو خیلی از موارد نگاه میکنم میبینم این احساس قربانی شدن بشدت داره کار خرابی میکنه هر بار توجه میکنم میبینم ای بابا باز این احساس داره جولان میده در حدی که بیشتر وقتها بغض میکنم و حتی اشکمم در میاد.
استاد تو رو خدا این احساس قربانی شدن رو بیشتر بشکافید بازش کنید کمک کنید باورهای درستش رو پیدا کنیم کار کنیم یکم ضعیف بشه پدرمون رو درآورد.
به نام خدای مهربان و سلام به استادان ارزشمندم که همواره فایل هایی رو میذارن و ما رو به نحوی هدایت میکنن که بهتر و عمیق تر تفکر کنیم و اون پاشنههای آشیل مخفی رو پیدا کنیم و چه لجحظه ای هست اون لحظه درک ضعف ها و اون لحظه که با شوق و ذوق به خودمون میگیم: اهاااااا، پس قضیه از این قراره ….. اکی
در مورد این الگوهای تکرار شونده در زندگی، هر بار یسری چیزا توی ذهنممیاد و چقدر درکم رو بالاتر میبره
چقدر کامنتهایی که از دوستانم در قسمت اول خوندم، برام جال فکر شد و باید بگم بعضی هاش در مورد خودم هم صادق بود
اما حالا اینجا میخوام یه الگوی تکرار شونده دیگه در روابط رو بنویسم که الان دارم بهتر درکش میکنم و چقدر تا حالا از این مورد، احسس افتخار میکردم و خودم رو انسان خوبی می دونستم اما حالا واقعا درک میکنم که این نتنها باعث افتخار نبوده بلکه فقط یه باری روی دوش من بوده و چقدر زندگی من رو سخت تر کرده و باعث شده مثل اون فردی بشم که یه گاری به خودش بسته و داره توی سر بالایی با بدبختی اونو میکشه و بالا نمیره که هیچ، خود اون فرد رو هم داغون میکنه، یعنی واقعا شونه ها رو خورد میکنه
حالا اون الگوی تکراری من در روابط چیه؟؟؟
با افتخار خدمتتون عرض کنم که من انسانی هستم که دوست دارم، تمایل دارم و افتخار میکردم که همیشه باید همه رو راضی میکردم
حالا به هر قیمتی
یعنی خودم اصلا در اولویت نبودما و فقط اینکه فلانی، حالا همسرم باشه، یه عضو از خانواده همسرم باشه، یا یه عضو از خانوادم باشه یا دانشجوهام باشن یا همکارام یا هر کس دیگه، باید اونا راضی میشدند و حالا دیگه من هیچی، باید همه مدل جان فشانی میکردم که اونا راضی بشن
الان چند موردش رو که بنویم میبینید که چطور این افتخار سالهای سال من، من رو اذیت کرده و هنوز هم ادامه داره، یعنی دقیقا امروز طبق یسری اتفاقات متوجه این مورد شدم و انرژی که از من گرفته و نه تنها همه راضی نشدن بلکه یه جاهایی طلبکار هم شدن
اول از خانواده خودم، از مامانم بگم
این قضیه مامانم سر دراز دارد و دوباره به یه قضیه دیگه برمیگرده که همانا احساس قربانی شدن هست
خدمتتون بگم که من بچه آخر خانواده و عزیز دردونه خونمون بودم و هستم
در 25 سالگی با یه فرد غریبه از یه شهر غریب و با فرهنگی کاملامتفاوت از خودم ازدواج کردم که خانوادم هم راضی نبودن اما به هر طریق به خواسته من احترام گذاشتن و من ازدواج کردم
از اونجایی که من اون موقع هیچ چیزی از قوانین نمیدونستم و پر از ایراد بودم و بسیار هم در روابط با جنس مخالف بی تجربه، همیشه احساس گناه داشتم که من چرا خانوادم رو رها کردم و به یه شهر غریب اومدم و مامانم همیشه گریه میکنه و ناراحته از دوری من
یعنی نمیدونید که من چه سالهایی رو از زندگیم به خاطر همین احساس گناه تباه کردم و چقدر الگوهای تکراری ناخواسته در روابط در زندگی من اتفاق افتاد و از اونجا که من میخواستم این قضیه احساس گناه رو یه جوری پاکش کنم و مامانم رو حداقل راضی کنم، کلا شدم سنگ صبور مادرم
خودم هیچی از زندگیم رو تعریف نمیکردما اما هر بار که میومدم و یام شهرمون پیش خانوادم، مامانم هر چی صحبت و درددل از این چند ماه که من نبودم رو داره، باید با من در میان بذاره و همش این نظر رو داره که من با خواهرت نمیتونم این حرفا رو بزنم اما تو فرق داری و من از اون احساس گناه و از اون احساسی که باید مامانم رو از خودم راضی نگ دارم کلا میشم و میشدم گوش ، که ایشون صحبت کنه و در حالی که شاید حال من خیلی خوب بود، با اون حرفا کامل حسم تغییر میکرد
یعنی امروز که مامانم شروع کرد به صحبت، گفتم وای بر من ….. من چه کردم با زندگی و حس و حال خودم که بعد از 14 سال زندگی، هنوز این احساسات و باورها در من هست و من هنوز باید ساعتها و روزها سنگ صبور مادر باشم و حکایت های این چند ماهه بعد از عید به این طرف رو از ایشون بشنوم و دل به دل اسشون بدم
یا مثلا توی دانشگاه، سعی میکنم کارهای دانشجوها رو به نحو احسن انجام بدم، حتی شده به نحوی که از ساعات استراحت خودم بزنم و کار اضافی برای خودم درست کنم
دانشجو میخواد زودتر از موعد فارغ التحصیل بشه، من درس اضافه ارائه میدم تا مشکلش حل بشه
دانشجو تداخل کلاسی داره، جوری برنامه رو بچینم تا تداخلش حل بشه
دانشجو ریدینگ داره، براش جوری جفت و جور کنم تا راحت ترین امتحان رو بده و سختی خاصی نکشه و ……
در آخر کار هم اگه یه مویی بره لای درز یکی از این وارد، همون دانشجو که تا دیرز هزار بار تشکر میکرد، میاد و کلا ارث پدرش رو از من طلب میکنه
یعنی میخوام بگم اینکه من فقط میخوام همه راضی باشن و من خودم در اولویت آخر باشم، شده برای من دردسر و تا حالا اصلا هیچ توجهی بهش نکردم
امرئز سر همین قضیه دود 30 دقیقه داشتم با دانشجوها تلفنی صحبت میکردم و اینو بهشون ثابت میکردم که مقصر خود شما هستید
یعنی فکر کنید چه اوضاعی هست
منی که همه تلاشم رو کردم که بهترین نتیجه بدست بیاد، به خاطر باورهای خودم، داره چه الگوهایی برام تکرار میشه
من باید ، باید ،باید همه رو راضی کنم حتی اگر خودم ضربه بخورم، خودم اذیت بشم، خودم حسم بد بشه، خودم تایم استراحتم هدر بره ووووووو
یعنی امروز چقدر دقیق این مورد رو درک کردم و میدونم دوباره این راضی کردن بقیه داره از کجا نشات میگیره….. از اینکه من، به حرف بقیه در مورد خودم، بسیار اهمیت میدم
من عزت نفسمو هنوز خوب روش کار نکردم
با اینکه بعد از این دوره خیلی تغییرات مثبتی کردم اما حالا که عمیق تر فکر میکنم ( با این فایلهای جدید و کامنتهای جدید) متوجه میشم که نه، هنوز ب بسم الله هستم
عزت نفس رو هر چی روش کار کنیم باز هم کمه
روی مشخص کردن اولویت های زندگی، دوست داشتن خود بدون دلیل و شرط، روی احساس ارزشمندی حتی اگر هیچ کاری برای بقیه انجام ندی ، باید خیلی کار کنم
یعنی باید بارها و بارها این دوره عزت نفس دوره بشه، مرر بشه، در موردش فکر بشه و بعد باورهای مخرب و خلاف اون رو بکشیم بیرون و اساسی و از ریشه حلش کنیم
باید خیلی بیشترو بهتر کار کنم
ممنونماستادان ارزشمندم بابت این فایلها که باعث خودشناسی عمیق ماها میشه
اصلا از خودافشایی ترسی ندارم
خدا رو شکر با همین دوره عزت نفس خیلی راحت تونستم روی خیلی از ترس هام پا بذارم و راحت، ضعف هام رو بشناسمو بیانشون کنم و میخوام خود بهتری رو بسازمو امید دارم که قطعا برای من و ماها، خواهد شد
سپاس از همراهی شما نازنینام
دنیا دنیا عشق و سلامتی و حال خوب و آرامش در کنار دنیا دنیا ثروت رو برای هممون آرزودارم
سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی من هست؟
استاد من حین نوشتن و فکر کردن در مورد سوال یک باگی رو در خودم متوجه شدم گفتم یافتم یافتم. اونم اینه من با افراد جدید ک ارتباط می گیرم و معاشرت میکنم ارتباط مون فقط همون روز هست و با اینکه خودشون پیش قدم میشن و ازم شماره می گیرن ولی دیگه هیچ خبری ازشون نمیشه و اصن ربطی ب دختر یا پسر هم نداره حتی یکی از دوستای قدیمی مدرسه ام شماره ام رو از من گرفت و دیگه خبری نشد و یکی از دوست های قدیمی دیگه با ذوق و شوق از خواهرم شماره من رو گرفت و خبری نشد و من تو مخم بود ک اون شخص کی بوده ک انقدر مشتاقانه شماره مو گرفته بوده ولی همون لحظه تو ذهنم گفتم ولش کن بابا من حوصله کسی رو ندارم. با اینکه همشون تو همون برخورد اول کلی خوشحال و ذوق زده و خوشنود هستن از ارتباط با من ولی بعدش دیگه خبری از ادامه ارتباط نمیشد.
بعد متوجه شدم من توی ذهن خودم یک سناریویی از قبل می چیدم.و میگفتم چون اون افراد از قوانین اطلاعی ندارن من نمیخوام باهاشون ارتباط بگیرم و یک جورایی اتلاف وقت می دونستم و میترسیدم ک ورودی های منفی ب مغزم بدن.و همیشه تنهایی رو ترجیح دادم و مثلا وقتی میرفتم کوه میگفتم خدایا خواهش میکنم هیچ کس منو نبینه. ای خِدا خخخخخخ.
من خودم خیلی محافظه کارانه و یه جورایی ترسو بودم .نمیخواستم تجربه کنم روابط مختلف رو. و همیشه هم درخواست ش رو ب خدا میدادم ک چرا دوست های هم فرکانس رو ب من جذب نمیکنی. چرا دایره ارتباطی من انقدر کم و ناپایداره.
حتی یه سناریوی دیگه هم تو تصورات ام این بود و حتی بهش افتخار هم میکردم خخخخ اینکه توی درخواست های پسرا ب خودم میگفتم خیر یعنی همیشه هاااا حتی از کنار یه آقا پسری رد میشدم با اینکه خیلی محترم و بامتانت بودن و تعریف هم میکردم و میگفتم ببین اینم الگو ولی ولی توی ذهنم اون سناریو پس زدن و قبول نکردنه قوی تر بود به همین خاطر بارها پسرهایی ک از نگاه شون متوجه میشدم انگاری میخوان درخواست بدن ولی من فرار میکردم و شاید اصن یه موقع هایی دلم میخواست ک تجربه کنم ولی سناریو میگفت نع اولویت تنهایی خودته، رابطه خودت با خداته. دنبال دردسر میگردی ؟؟ بگو نه ممنون و تمام . به خاطر همین درخواست ها کم و کمتر شد خخخخ . بازم میگم اینم بر میگرده ب کمال گرایی در رابطه. اینکه میخوام هم خودم و هم طرف مقابل کامل و بی نقص باشه و اجازه تجربه کردن رو ب خودم نمیدادم.
دایره ارتباطی ام بسیار محدوده و حتی افرادی هم ک باهاشون آشنا میشدم همینطور بودن.
و در بیشتر مواقع اون افراد از من بسیار بزرگ تر و باتجربه تر و از لحاظ موقعیت شغلی و مالی موفق تر بودن و این رو یک امتیاز میدونم اوکیه ولی تابحال دوست هم سن خودم پیدا نکردم. اینم یه باگ دیگه ک میگفتم افراد هم سن من تو این دور و زمونه همش تو حاشیه ان افراد سن بالا با تجربه و محترم تر هستن.
حالا بریم سراغ مثبت ها : اینکه توی ارتباط با آدم ها من بسیار مورد احترام و محبت قرار میگیرم و از معاشرت و دوستی با من خوشحال و راضی هستن و ازم تعریف میکنن که چه دختر خوبی هستم (ارادت :))))) ) چون خودم اولویت ارتباطم احترام گذاشتن به انسان هاست و توی ذهنم هم ویژگی های مثبت افراد رو تحسین میکنم به همین خاطر به انسان های محترم و با ادب برخورد میکنم یا با وجه مثبت افراد رو به رو میشم.
توی ارتباط با خانواده ام هم بخوام مقایسه کنم از رفتار پدر و مادرم در مورد گیر دادن و محبت و احترام من فرق دارم با خواهرام و اینم بخاطر فرکانس خودم هست چون بیشتر اوقات سعی میکنم احترام بزارم و کمک و همکاری بیشتری دارم و قدردان تر هستم.