پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 27

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3561 روز

    1-چه نوع افرادی در ارتباطات جذب می کنم؟ من افرادی که بیشتر با اون ها در ارتباط هستم از لحاظ مالی درامد خوبی ندارند و از لحاظ تعداد دوست با فرادی خیلی کمی دوست هستن همیشه افرادی به سمت کسب کار من میان که برای کار من ارزش قائل نیستن و من بیشتر موقع ها باید دنبال پول باشم (این اتفاقات مالی از وقتی برای من رخ داد که من دوره ها مثل قبل تمرینات انجام ندادم) /// با جنس مخالف هنوز که هنوزه یکی از ترمزهای قوی که من دارم و نمیتونم ارتباط بر قرار کنم فکر می کنم این احساس گناه باعث شده که من نتونم ارتباط بر قرار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      به نام خدای توانا و مهربان

      سلام آقای مشایخی

      چقدر زیبا نوشتید و چقدر خوب درک کردید پاشنه های آشیلتون رو…

      من هم دقیقاً 2 تا از مواردی که در اون درگیر هستم

      همین دوتاست

      یکی اینکه همیشه‌ی همیشه من باید بدووم دنبال پول

      یکی هم اینکه من هم هنوز در ارتباط برقرار کردن یعنی به زبان ساده تر جرعت دوست شدن با دختر رو ندارم

      ممنونم که با دیدگاهتون به من هم کمک کردید

      در پناه خداوند مهربان و توانا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم،مریم جانم،و تمام دوستان عباسمنشی

    سوال: چه الگوهای تکرار شونده ای در روابط،در زندگی شماست

    1.با خانوم هایی مواجه میشم،که همشون از همسر و زندگیشون ناراضی هستن،مادرم خواهرم و تمام خانومهایی که میشناسمشون

    2.کسانی که فک میکنن بهشون ظلم شده و حقشون خورده شده،خیلی زیاد این مورد رو میبینم

    3.با افرادی دوست میشم که از من سنشون بیشتره،اینو استاد وقتی شما گفتین متوجه شدم

    4. باافرادی مواجه میشم که موقع حرف زدن از کلمات ناجالبی و رکیک استفاده میکنن

    5.همسر من هر چند وقت یکبار نمیدونم چرا مثل بچه ها قهر میکنه و حرف نمیزنه:| و این واقعا اذیتم میکنه،خیلی مواقع اعراض میکنم اما این الگو خیلی تکرار میشه

    6،خیلی مواقع که به همسرم میگم فلان چیز رو لازم دارم میگه پول ندارم:|.در صورتی که اگر پسرم بگه برام یچیزی بخر می‌خره براش،سر همین موضوع دلخوری پیش میاد

    ممنونم استاد عزیزم برای تهیه این فایلهای با ارزش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    Ati گفته:
    مدت عضویت: 1501 روز

    سلام به استاد عزیزم ،مریم جان شایسته و تمامی دوستان نابم در این سایت خودشناسی و خداشناسی

    موضوع فایل:الگوهای تکرار شونده در روابط

    اتفاقا همین روزها حال و هوای من ارتباط مستقیمی با موضوع این فایل دارد همیشه نقش حامی بودن و حفظ روابط بین اعضای خانواده رو ایفا کردم . به دلیل مشکلاتی که از بچگی توی فضای خانوادگی داشتیم و اکثر اوقات دعوا و تنش بین پدر و مادرم بوده از همون بچگی احساس میکردم من باید جلوی از هم پاشیدگی روابط خانواده م رو بگیرم تو هر دعوای پدر و مادرم همیشه احساس می کردم باید از مادرم حمایت کنم و پیش پدرم پشتیبانی از مادرم میکردم البته همیشه با خونسردی خودم این مورد رو پیش می‌گرفتم الان که برمی گردم عقب میبینم سالها و سالهاست که من مدام دارم هرچند وقت یکبار سعی میکنم حامی مادرم باشم پیش پدرم و همیشه هم در نهایت هم پدرم و هم مادرم از من ناراضی شدند که باید اینطور میکردم یا آنطور که مد نظر آنها بوده صحبت میکردم و نکردم .

    بارها و بارها هر جا توی خانواده و خواهر و برادر ها اختلافی بوده من میانجی شدم که دو طرف رو آروم کنم که رابطه شان بهم نخورد و در نهایت هم متهم به طرفداری از دیگری شدم الان سالها و سالهاست که این الگو داره هر چند ماه یکبار به صورتی

    تکرار میشه و من هم مدام در حال قانع و آرام کردن این و آن و اتلاف انرژی زیادی دارم جالبه در ارتباط با همسرم هم این حمایت عاطفی رو به صورت یه الگو در ایشون میبینم که وابستگی زیادی به من داره و من رو عامل ایجاد حال خوبش می‌دونه و بنابراین من اگر به هر دلیلی نتونم بهش رسیدگی کنم یا زمان نداشته باشم ایشون ازم دلخور میشه و واقعا حالش بد میشه به طوری که یه شب بدون من نمیتونه تنها باشه و اگر بنابه دلایلی من بخوام برم جایی ایشون ازم دلخور میشه که تنهاش گذاشتم و اولویتش نبودم الان که خوب دقیق میشم میبینم با اینکه متاهلم بارها و بارها افرادی با حال داغون ازم کمک خواستن که کمکشون کنم تا حالشون خوب بشه!!

    وای خدایا الان که دقیق شدم روی این موضوع این باور حمایتگری من و اینکه تلاش میکنم صلح رو بین همه ایجاد کنم باعث شده اکثرا درگیر مشکلات و دلخوری های دیگران بشم و زمان بزارم و در بسیاری موارد چوب دو سر سوز بشم بدون نتیجه…

    واقعا همین الانشم که به این فکر میکنم که آیا میشه از این نقشی که برای خودم ساختم در بین اطرافیان رها بشم؟

    یعنی میشه اینقدر قوی بشم که جواب تلفن مادر و پدرم رو ندم و بگم خودتون حلش کنین…

    آیا این باعث دلشکستن مادرم با تمام زحماتی که برام کشیده نمیشه؟

    آیا من وظیفه ای ندارم در مقابلش؟

    آیا این خودخواهی نمیشه ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      ناهید رحیمی تبار گفته:
      مدت عضویت: 1142 روز

      سلام عزیزم.

      من مسئول هیچ کس نیستم .

      من نمیتونم کسیوخوشبخت یابدبخت کنم.

      من عامل شادی وآرامش یاناآرومی وحال بدی کسی نیستم جز خودم.

      مدام این چند تا جمله روبه خودت بگو.

      لزومی نداره شما به فکرانسجام خانواده باشید.

      آیا باتوجه به تجربه های زیادی که دراین راستا داشتی ،نتایج خوبی دریافت کردی؟مسلما خیر.

      پس چرا باز رفتارتکراری انجام میدی ودنبال نتیجه ی متفاوت میگردی!

      من اگر جای شما باشم تمرکزوکنترلم رو از روی خانوادم برمیدارم.

      قرارنیست شماطبق افکاروباورهای پدریامادریاهرکس دیگه ای به مسیرتون ادامه بدید.واگه طبق میل اونهانبودید،خودتون روموردسرزنش قراربدید.

      اطرافیان ماافکاروباورهای ناجالبی داشتن ودارن که هنوزتواون مقطع وبااین عملکردها موندن.

      بهتره اینا،تجربه باشه برای شماکه شمانجات دهنده وپیونددهنده ی کسی نیستید.

      وشماهیچ قدرتی برای تغییرکسی ندارید.

      شمامیتونیدباتغییرنگاه وتغییرافکاروباورهای خودتون ،آرامش رابرای خودتون به ارمغان بیارید.

      مطمئن باشید وقتی جایی مداخله نمیکنید،اونهابهترازخودشون مراقبت میکنن ومسئله روحل میکنن.

      میتونی امتحان کنی.

      با خودت عهدببندکه اندفه توهیچ کاری هیچ دخالتی نمیکنی حتی به نظراگه خیرباشه.

      شما رها کن وبسپاربه خدا.وبادعا کردن فرکانس مثبت برای خودت دریافت کن .

      کنار بایست وفقط تماشا کن.

      سعی کن کنترلی هم نداشته باشی وخودت دنبال اینکه چ اتفاقی افتاد؟کی چی گفت ؟کی چکارکرد؟هم نباشی.

      اصلا برات مهم نباشه.

      تمام تمرکزت روی حفظ آرامش خودت واحساس خوب خودت باشه.

      اگه به همین منوال ادامه بدی،میبینی سالهای سال هم گذشته وبه جای رشدوپیشرفت خودت،هنوزدرگیراین مسائل پوچ هستی وهنوزهیچ اتفاق خاصی نیفتاده.

      اینو ازذهنت پاک کن که تو بایدمیانجی گری کنی تاروابط خوب در خانواده شکل بگیره.

      اجازه بده خودشون بفهمن چکاری انجام بدن بهتره؟

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        Ati گفته:
        مدت عضویت: 1501 روز

        باسلام

        خانم رحیمی تبار عزیز بسیار ازتون سپاسگزارم که به دیدگاهم پاسخ دادید و برام راهنمایی های ارزشمندی نوشتید. من کامنت های شما رو دنبال میکنم و متوجه پیشرفت شما توی این مسیر شدم و نوشته هاتون واقعا به دلم میشینه .

        باید بگم که کامنتتون در بهترین زمان به دستم رسید تا برام نشونه ای باشه برای تغییر، در این روزایی که واقعا توی این موضوع روابط دچار بحران هستم و بغضی توی سینه م هست که دوست دارم بترکه و رها بشم از اینکه خودم عامل دیدن برخوردهای اطرافیانم هستم که تا عمق وجودم رو میسوزونه و باید بگم در حال حاضر توی یه چرخه معیوب هستم.

        مجدد سپاسگزارم ازتون و دست هاتون رو میفشارم …

        به امید الله مهربان که بتونم واقعا این باورهای مخرب رو از وجودم دور کنم و رفتار درست رو انجام بدم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2194 روز

    بنام یگانه خالق جهان هستی خدارو شکرت ای سراسر نور و روشنایی

    درود و سلام به دو استادان عزیزم

    و دوستان همیشگی همراه در این سایت گوهر نشان که همچون الماس درخشان هستید

    خدارو شکر امروز هم قدرت خداوند زندگی من رو بسمت بهترینع بهترین آگاهی های روز افزونم هدایتم کرد و بهترینع بهترین ورودی های زیبا و دیده ها و شنیده ها و زیبایی ها و وفور و فراوانی های نعمت ها یم هدایتم کرد خدایاااا شکرت

    سوال

    من چه نوع  افرادی  رو  توی  ارتباطاتم  جذب می کنم ؟؟؟

    هیچ عامل بیرونی در زندگی من تاثیری ندارد  چه بعد منفی و چه بعد مثبت فقط افکار من هست که

    به هر آنچه که به آن توجه کنم از  همان جنس وارد زندگی ام میشه اگر  موضوع کانون توجه ما باشد..

    باورهای بنیادین آنقدر قوی هست که یک سری الگوهای تکرار شونده  تکرار میشه  و  می توانیم  در  زندگی  خودمان  و  دیگران  ببینیم  و  الان  که  در  این  مسیر   آگاهی  هستم  خیلی خیلی  بیشتر   متوجه میشم  که  چنین  افرادی در  اثر  تکراریواش یواش پذیرفتن که اون مسایل جزویی از زندگی شون هستش و  این  الگوی  تکرار  شونده  جزیی  از ضمیر ناخودآگاه شون شده..

    ما بسیار قدرتمند هستم در تغییر خودمان

    ولی بسیار ناتوان و عاجز هستیم در تغییر شرایط زندگی دیگران

    مثلا  در  ارتباطات

    من  خودم  خیلی خیلی سعی کردم که ارتباطات ام  رو با افرادی که هم فرکانس ام نباشند  محدود کنم   و  یا  اگر  الگوهای  تکرار  شونده شون  در  ابعاد  منفی  باشه   فوری  کنار  بکشم..

    قبلنا یعنی قبل از آشنایی ام با استاد عزیزم این الگوها در زندگیم زیاد بود یعنی هر بار دوباره اعتماد می کردم .. مثلا وقتی پسرم مال و اموالشو از دست داد من دوباره بهش اعتماد کردم و به درخواست اون مجبورم کرد که از سند خونه ام براش وام بگیرم بعد از اینکه براش وام گرفتم رفت یک ماشین قسطی MWM خرید بعدش نتونست نه قسط وام رو پرداخت کنه و نه تونست اقساط ماشین رو پرداخت کنه و دوباره بازم بهش اعتماد کردم و بعد با فروش خونه من قسط بانک رو پرداخت کردم و با مابقی پول خونه کارخونه قارچ اجاره کردم ولی بازم نتونست کارها رو هندل کنه و به قرض و بدهکاری افتادیم و بعدش ورشکستگی تمام اموال و زیر نقطه ی صفر رسیدیم و بعدش ارتباطات هم مختل شد و دیگه از هم فاصله گرفتیم و الان بمدت سه سه چهار سال هست که همدیگر رو ندیدیم فقط خیلی بندرت و کوتاه تلفنی از حالش خبردار میشم.. این از آن الگوهای تکرار شونده ای بود که منجر به نابودی زندگی مون شده بود..و خدا رو شکر بعد از آشنایی من با استاد و کار کردن روی افکارم و تغییر افکارم دیگه چنین چیزی در زندگی ام جایی نداره

    در ارتباطات اخیرم یک الگوی تکرار شونده ای رو دیدم که اینجا براتون می نویسم

    مثلا..

    چند  روز  پیش  چندتا کار  داشتم که باید از  پردیس می رفتم تهران..

    جایی که  کار  داشتم  در منطقه ی شریعتی نبش خ دولت بود..  وقتی  از  مترو   پیاده شدم و  وارد  خیابان  شدم  خیلی  حالم  بهتر  شد و  فقط  داشتم  به  درختان  سرسبز  و مغازه‌های  زیبا و  عالی و  افراد  تر  و تمیز   نگاه   می کردم و  ماشین  های  زیبا  و  گران  قیمت  و  هر  آنچه  که  سعی  می کردم  که  کانون   توجه  ام  رو  به  آن  معطوف  کنم  از  دیدگاه  قانون   نگاه  می کردم  و  همش  به  فراوانی  ها  و  زیبایی ها   و  رفتار  افراد  و یا عابرها  و  رفتار  مغازه   دارها  با دقت نگاه می کردم   و  خلاصه  با  یک  احساس  خوب  و  عالی  و  سرشار  از  انرژی    بودم  و  راه  می رفتم   تا  به  اون  محلی رسیدم  که  باید  کارمو  انجام  میدادم  و  بعد  از  چند  ساعتی  که  اونجا  کارم  تمام  شد و  داشتم  فکر  می کردم  چقدر  خوبه  که  من  همیشه  به موقع  می رسم  و  تمام  کارهام  هم  بخوبی  انجام می شود  و  معمولا  این  الگوی  تکرار  شونده ی  مثبت  خودم  رو  خیلی  دوست  دارم  .. یعنی  همیشه  آنتایم  هستم و همیشه خوش قول و بموقع و زودتر از وقت مقرر به محل مشخص میرسم خدا  رو  شکر ..

       … خب  تا  اینجا  که  اولین  کار  مو  با  خوبی  و  خوشی  و  عالی    انجام  دادم  و  بعدش  قرار  شد  برم  خانه ی  خاله  ام   و  استراحتی  بکنم   و  غروب ش  با  پسر  خاله  ام  برم  پاساژ   علاءالدین  که   هم  باطری  گوشی مو  عوض کنم  (  چون گوشیم  سامسونگ بود  باطری اش  از  طریق  برداشتن ال سی  دی  امکان پذیره )     خلاصه  کار  زیاد  داشت  از  طرفی  خاله  ام  سفارش  داد  که  براش  یک  گوشی  خوب  بخریم    ..    داستان  از  اینجا  شروع  شد..

    اینکه  خاله  ام  همش  سفارش  می کرد   که  مبادا    پسر خاله ام  توی  خیابان   با کسی  بحثی  بکنه   و  یا  دعوایی    بکنه  و  خلاصه  همش  از  این  حرفا  میزد  و  بهم  سفارش  می کرد  …‌   منم  بهش  گفتم     آخه  دلیلی   نداره  که  بیخودی    و  بی جهت  بخواد  با  کسی  دعوا  کنه  ما  که  خوش  و  خرم  داریم  میریم  خرید  و  کلی  هم  خوشحالیم..    خلاصه  خیلی  خوش  و  خرم  رفتیم  تا  یک  مسیری  و  همش  هم  حرفای  قشنگ  و مثبت زدیم  به  یک  نمایشگاه  ماشین  های  لوکس  و  شاسی  بلند  رسیدیم  که  خیلی خوش رنگ  بود  آبی نقره ای روشن متالیک و  کلی  تجسم  سازی  کردیم که  از  نظر   زوایه ی   دیدگاه اون   شوخی  و  مزاح  بود    ولی  از  نظر و  زاویه ی  دیدگاه  من  آگاهانه   توجه کردن   به  قوانین    بود و همین توجه کردن ها به نکات مثبت باعث شد  که  در  مسیر رسیدن به آنجا خیلی راحت و آسون  به مقصد برسیم و  دیدن از مغازه های مبایل فروشی پاساژ کلی ذهنم بسمت  وفور  و  فراوانی  و ثروت  و  رشد  و پیشرفت های تکنولوژی  هدایت شد و  من همچنان فکر می کردم  که  ای کاش  به مغازه ای هدایت بشیم که طرف فروشنده  آدم  درست  و مناسبی باشه و  اطلاعات  درست و مناسبی  در  اختیارمون  بذاره  تا ما هم بتونیم با خیال راحت خرید کنیم  خلاصه توی  هر  مغازه ای  میرفتیم و تقاضای  مبایل  درخواستی  رو داشتیم  می گفتند  دیگه  موجود  نیست و یا قیمت های بالا میدادند  .  بعدش  به یک  مغازه ای نبشی انتهای پاساژ  هدایت  شدیم  که با اطلاعات و روابط  عمومی خوبی  ما  رو  داخل مغازه اش  کشوند  و  با  آرامش  و روی  خوب و خوش مثبتی و با حوصله به سوالات ما  پاسخ میداد و  با همون صحبت هاش  ما  رو  هدایت  کرد  به یک مبایل خوب  که مثل سامسونگ نخواد که هر  شش ماه یکبار بروز رسانی بشه  و  در  واقع با  اینکه  مبایل مورد نظرمون هم  اونجا  موجود  بود و قیمتش هم  گران تر  بود  ولی  با توجه به  بودجه مون  ما  رو  به سمت  بهترین مبایل با بهترین امکانات و دوربین و فیلمبرداری عالی و رم بالا و راما ی عالی هدایت کرد  که  خدا  رو  شکر از خریدمون  راضی  بودیم  هر  چند  به پای  مبایل آپِل  نمی رسه  ولی  برای  خاله جان مون  فوق العاده  عالی  بود و  خدا رو  شکر با خوشحالی  از  مغازه  اومدیم  بسمت  خونه  در  مسیر  هم یک تاکسی گرفتیم  که  هم  راننده  خوش اخلاق بود  و هم  دو  نفر  مسافری که  داشت  فوق العاده خوش  اخلاق  بودند  و  ما  هم  در اون  جمع  کلی  حرف های قشنگ و زیبا و شادی آور زدیم  و  با  لذت و خوشحالی  از ماشین  با  خنده  کنان پیاده شدیم  ‌.  تا  اینجا  که  همه چی  اوکی  بود  و  بعدش  فردا  من  مجددا  رفتم همانجا متصدی و  مهندس تعمیرات مبایل  هم   باطری  مبایلمو   تعویض کرد  و  چقدر  کار  درست  و  خوش  اخلاق بود  خدا  رو  شکر 

    حالا خواستم  این  موضوع  رو  بیان  کنم  که با  اینکه  خاله ام همش  به من  توصعه می کرد  که  مواظب پسر خاله ام باشم که  ی  وقتی  دعوا نکنه  ولی  وقتی با  خوده  خاله جان  رفتم بیرون برای خرید با هر کسی دعوا می کرد و فحش و ناسزا می گفت خلاصه هر جا رفتیم یک چیزی باب میلش نبود صداشو بالا میبرد حتی با راننده ماشین ها و خلاصه همین طور مدام منتظر بود تا ی مسعله ای پیش بیاد و به من ثابت کنه که حق با اونه و همه ی آدم ها بد هستند و غیره.. حتی به من می گفت چرا تو هیچی نگفتی و پشت من در نیومدی ????  حتی توی خونه مدام با پسرش بحث می کنه ( پسرش متولد 52 هستش) 

    خلاصه با اینکه در  خونه اش از من خیلی پذیرایی می کرد و حتی یک اطاق مجزا به من داد که من راحت باشم و راحت استراحت کنم ولی به هیچ وچه تمرکز روی خودم نداشتم و همش سعی می کردم کامنت های بچه ها رو بخونم و ذهن مو کنترل کنم .. و  تازه  بیشتر  از  همیشه  فهمیدم  که  چقدر  من  از  اون افکارهای  خاله ام  دور  هستم  و  چقدر  دوست  دارم  با  خودم  تنها  باشم   چقدر  دوست  دارم  ازشون  کیلومترها    فاصله  بگیرم  حتی  نزدیگترین  افراد  و  اقوام..  تازه  فهمیدم  که آدم ها  اصلا  دوست  ندارند  تغییر  کنند  ‌‌..   خاله ام  مدام  از  دست پسرش غر میزد  و  می گفت من باید  کار  کنم  و  بخرم  و  بیارم  و  بپزم  و تر  و تمیزی  کنم  ولی  هیچکس  قدر منو  نمیدونه  و  غیره‌.. ولی پسرش میرفت  توی  اتاق و درب اتاق رو به روی خودش می بست که با مادرش هم کلام نشه..‌  ولی  این  سیکل مدام  تکرار  میشد   و  بارها  و  بارها  و  حتی  قبلنا هم  این مسایل وجود  داشت  ولی  من  اصلا   آگاهانه  توجه  نمی کردم  .. 

    چون  تغیبر  دیگران غیر ممکنه

    حتی  وقتی  به خاله ام  گفتم     تو  حق  داری    یعنی   صد  در  صد  حق  با  تو هست   ولی  سعی  کن  به  این مسایل توجه  نکنی  و  بفکر  خودت باش   وگرنه  مریض  میشی  و   کسی  هم  به  داد تو  نمی رسه… یهو ناراحت  شد  و کلی  هم  به من حرف  زد  که  اگر  این  بلاهایی که پسرم  سرم  آورده  و  غیره‌‌‌‌..  پسرت سرت  بیاره   تو  چیکار  می کنی؟؟؟؟؟   که  اینجا  یهو  یک  نهیب  بلندی  به  خودم  زدم  و  گفتم  رویاااااا   آدم ها  نه  دوست دارند تغییر کنند  و  نه  دوست دارند گوش کنند   و  نه   دوست  دارند  خودشون  رو  اصلاح  کنند    تازه به خیال خودشون دوست دارند نظاره گر بلاهایی  در   دیگران   باشند  که خودشون سر خودشون آوردند…   این  الگوهای  تکرار  شونده  در  دیگران  منو  بیشتر  هشیار  کرد  که  ادامه ی مسیرشون  چه عواقبی  بدنبال داره( خاله ی من یک فرد تحصیل کرده ی  نرس بیمارستان و بازنشسته است  که  هنوز  هم بعد  از  بازنشستگی شغل پرستاری  رو  انجام میده)  ولی  افکار  درست  و مناسب  هیچ  ربطی  به  تحصیل و سن  و سال  ندارد

    وخلاصه  بعد  از  اینکه  صبح  زود  از  خونه شون  خارج  شدم  در  طول  مسیر   با خودم  خیلی  فکر  کردم  اینکه  نشتی  انرژی  من در  چنین  جاهایی  خیلی  زیاده  و  کلا  اصلا  هیچ  تمرکزی  روی  افکارم  نداشتم  و  پیش  خودم  گفتم  یا  باید  خودم  با  جسارت  تمام  این  رابطه  رو  قطع  کنم  و در  مواقع  ضروری  بهانه ای  بیاورم  که  دیگه به اون  سمت نرم  و  یا  خداوند  خودش  اون شرایط  قطع روابط رو  برام  مهیا کنه  ..و همش با خودم  دوباره  و  هزار  باره  تکرار  می کردم که..

    ما بسیار قدرتمند هستم در تغییر خودمان

    و بسیار ناتوان و عاجز هستیم در تغییر شرایط زندگی دیگران

    بعضی موارد پیش میاد که میخوام دیگران رو به راه راست دعوت کنم

    و دقیقا انگار اب در هاونگ کوبیدن است

    که طرف اصلا گوش به حرف تو نمیده و بعد جالبتر اینکه میگه من اصلا نمیفهمم تو چی میگی و  یا  میگه  تو  در شرایط من نیستی  که  بفهمی

    واقعا این جمله‌ رو تایید و تحسین میکنم که ما باید کاملا خسیس و بی احساس باشیم نسبت به دیگران…

    ممنون و سپاسگذارم استاد عزیزم که چنین فایل پر محتوایی رو برامون بوضوح و به روشنی توضیح دادید و بفهمیم که در پس زمینه ی افکار دیگران چه الگوهایی وجود دارد و به مسایل عمیق تر توجه کنیم

    ممنون و سپاس

    ارادتمند همیشگی شما

    رویا مهاجر سلطانی

    2023/7/2 july

    1402/4/11 تیرماه یکشنبه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2831 روز

    به نام نامها

    سلام به همگی

    پیدا کردن الگوهای تکرار شونده

    الان که فکر میکنم میبینم گذشته زندگیم پر بود از الگوهای تکرار شونده که چجورم تکرار میشد اغلب هم هواستم نبود که داره یسری اتفاقات هرچندروز یا چند ماه یکبار برام رخ میده و منم مدام میگفتم خدایا چرا نمیتونم برا فلان مشکلم راهی پیدا کنم و هی اونم زود به زود تکرار میشد چونکه من به اندازه ای که باید حرکت کننده و عملگرا نبودم اغلب یا اگر هم عمل کننده بودم عمل کردنم در مسیر اشتباه و باورهای نادرست بود که اغلب کار بدتر میشد اما بهتر نمیشد برا حل خیلی از مسائل های زندگیم دیگه نمیدونستم باید چکار کنم

    *نمیدونستم حرکت کنم که مخرب باشه اوضاع بدتر هم بشه

    یا ذهنی حرکت کنم که دست از تقلاهای کم ارزش دست بکشم،چونکه خیلی وقتها ممکنه ما مرزهای باریک و تعادل بین اینارو با باورهای نادرست بصورت کج فهمی برداشت کنیم یا از اینور بوم بیفتیم یا از اونور بوم*

    من هنوزم یسری الگوهای تکراری در زندگیم دارم حتی بعضا بظاهر کم‌ اهمیت اما به خودم میگم چرا باید این موارد تکرار بشند و من باید بتونم اینارو شکست بدم نه موارد تکراری منو شکست بدند

    ممکنه بعضی اوقات اینقدر اون موارد در ناخودآگاهمون تکرار شده باشند دیگه فکر کنیم خب منطقی هستند،،

    اما بقول بازیگر فیلم «اکولایزر»

    میگه خب دنیات رو تغییر بده

    یعنی نمیشه،نمیتونم،امکان نداره،شانس ندارم،غیرممکنه،و… نداریم تو میتونی دنیات رو با ذهنت تغییر بدی

    بهتون پیشنهاد میکنم اگر هنوز این فیلم ندیدین حتما برید ببینید خیلی عالیه و نکات ارزشمندی داره

    من هرزمان میخوام یسری الگوهای تکراری یا باورهای مخرب ذهنمو تغییر بدم یاد این جمله میفتم « باورت عوض کن»

    نکات کمک کننده ای که الان به یاد دارم برا تغییر موارد تکراری یا ناتوانی در وجودم

    #از تجسم خلاق استفاده میکنم که تا الان یه عالمه نتایج واقعی و لذتبخش کسب کردم یکیش همین دو هفته قبل بود شب تجسم کردم و اصلا مسیر برا خدا تعیین و تکلیف نکردم بلکه فقط اعلام کردم که خدایا من همچین چیزی میخوام،،

    #وقتی چیزی میخوام و به تضادش برمیخورم خیلی عاجزانه میگم خدایا اینو دیگه واقعا ازت میخوام و یه جورایی به خداوند میگم من بهت گفتم دیگه بقیه شو خودت میدونی من که بهت گفتم خودتم داری میبینی که چقدر بهش نیاز دارم

    همین باعث میشه از جاهایی بهم بده که خودم بارها شده سوپرایز شدم فقط من باید بقیه اش رو بسپارم به خودش شاید از نظر آدمها یا خودم جواب بظاهر دیر رخ بده

    اما قانون اصلی میگه بهترین بموقع اش برات رخ میده پس هرروز فقط رو‌ خودت کار کن و ببین ایرادهات چیه،،

    خب این نکته هم خیلی مهمه که ما باید جدی بگیریم که چرا خیلی از ما آدمها یسری الگوهای تکرار شونده در زندگیمون هست اما دیگه کتک خوردنمون ملس شده و واقعا هربار هم اون ضربه ها سنگینتر و ویران کننده تر میشند اما خب یسری ها اصلا نمیخواهند بپذیرند،فکر کنند،و باور کنند و درنهایت تغییر کنند،،

    من خودم الان دارم نگاه میکنم چقدر به گذشته خودم حتی همین چندسال اخیر یسری الگوهای تکراری واضح و مسخره رو نمیتونستم ببینم و فقط مدام سوال میکردم که خدایا ایراد کجاست؟ چرا پیدا نمیشد!؟

    چونکه من خیلی اوقات میخواستم با نگهداشتن همون مولفه های قبلی و مساله ام حل بشه اما نمیشد که هیچ بلکه اصلا نمیتونستم تشخیص درست بدم

    خب طبیعی هم بود چونکه من باورهای مخرب اینقدر منو کر،کور،لال کرده بود که تقلا کردنهام نتایج کمتر داشت تا بیشتر

    اما بهرحال حتی همون نتایج و تصمیمات بظاهر نادرستم الان یه عالمه درس و رشد درونی برام داره که من نباید اونهمه مسیرهای نادرست واردشون بشم،

    یکی از مولفه هامو تغییر دادم که الان دو ماهه دارم تهران زندگی میکنم

    یکی دیگه از مولفه هام رو تغییر دادم امروز خیلی راحت و خود به خود جواب اومد سمتم و من انگیزه گرفتم و باورم قویتر شدم

    که کافیه من ترمزهای ذهنمو آزاد کنم راهکارها خیلی راحت تر بسمتم میاند،،

    حتی همین الان که دارم این کامنت و تایپ میکنم ورزشمو انجام بدم چجور

    نشستم اما سرمو نزدیک پاهام نگهداشتم که تمرینات کششی پاهام انجام بشه

    اینم خودش یه راهکار و ایده کارساز خوبی ست

    خدایا شکرت از اینکه من را مثل خودت خالق خلاق خلق کردی که در هرلحظه میتونم زندگیمو طبق دلخواهم خلق کنم

    چرا هرلحظه،چونکه

    هیچ لحظه ای عادی نیست

    مثل همیشه همتونو دوست دارم

    استاد و مریم بانوی عزیز مثل همیشه عالی و آموزنده هستید.

    خداقوت به همگی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مریم پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 2022 روز

    به نام خدای مهربونم.سلام براستاد گرامی وهمه دوستان همراه.

    من در روابطم اغلب ادمهایی رو جذب میکنم که ازم میخوان برای بیماریهاشون دکتر خوب معرفی کنم یا از بیماریهاشون تعریف میکنن شاید چون خودم در کادر درمان کار میکنم.یا هم همیشه سئوالاتی در مورد بیماری هاشون دارن ازمن میپرسن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مریم میرشب گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    من مریم هستم و دقیقا از سال 96 قانون جذبی شدم و بزرگترین تضاد من ازدواجم بود و خداروشکرر بعد یک سال خواستمو جذب کردم و طلاق گرفتم به حدی من دلم میخاست این اتفاق بیوفته که هیچ چیزی جلو دارم نبود و یادمه من 24 ساعته فایل گوش میدادم مخصوصا فایلهای در پرتوی آرامشتونو استاد و چقد حالم خوب میشد و چقد گریه میکردم من جز کسایی بودم که همه بهم میگفتن ببین قانون اینکه طرف 99درصد تغییر میکنه یک درصد احتمالش هست حذف بشه و من بشدددددت حالم بد میشد و میگفتم اقا من نمیخام تغییر کنه من فقط میخام حذف شه :/

    حالا مشکل من چی بود شوهر من از یه خانواده بشدت اصیل و آدم حسابی بود و در ظاهر همه چی خوب بود ومن چون از یه خانواده بشدت مذهبی بودم و در سن کم ازدواج کردم هیچ تصوری نداشتم از جنس مخالفم و البته بخاطر یه سری احساساتی که درگیرش بودم میخاستم با ازدواج فرار کنم از اون احساساتم (دورادور عاشق یه نفر شده بودم و فقط توی خیالاتم بود چون مذهبی بودم حتی یه کلمه هم حرفشو نزدم یا کاری نکردم و اون فرد ازدواج کرد … )

    من از همون شب اول ازدواجم به تضاد خوردم

    وقتی آرایشگاه بودم و دوماد مثلا خواست بیاد دنبالم دیدم که داداشم راننده است و دوماد جلو نشسته و من مجبورم عقب بشینم و شاخام در اومد و اونجا بود که فهمیدم دوماد حتی رانندگی بلد نیست و اینقد این داستان ساده بود که حتی بابامم به فکرش خطور نکرده بود همچین چیزیو بپرسه و…

    اینو گفتم دیگه شما تا تهش بگیرین

    من 8سال با یه فرد بشدت وابسته و ضعیف زندگی کردم درحدی که هر چی من بگم اوکیه میگفتم بریم میگفت اره بشین اوکیه پاشو چشم و هیچ گونه نظری نداشت و وقتی همه از دور میدیدن زندگی منو میگفتن واو مریم چقد خوشبخته

    توی کمتر از یک سال و نیم خونه دارو ماشین دارشدیم و حتی مامانش میگفت اگه تو نبودی نمیتونست چون من بشدت مدیریت میکردم من ریزترین مسائلو باید مدیریت میکردم و یه حامی بودم یه انسان بشدت حمایتگررررر

    ایراداتمو که فهمیدم و حل کردم این ادم از مدارم حذف شد شکر خدا و من بعد یه مدت با یه پسر دوس شدم که در ظاهر و سر زبون بشدت قوی و مستقل و بشدت از نظر شخصیتی ضعیف و یا کلا هر کسی بهم پیشنهاد رابطه میداد از همون لحظه اول نشانه های ضعفو درش می دیدم و بشدت حالم بد میشد و اجازه رابطه نمیدادم و گاهی هم یه سری کرما میریختم که از اینجای ماجرا میخام خود افشایی کنم

    من به حدی گارد دارم به رابطه که حتی از اسم دوره عشق و مودت بدم میاد

    من حدودا سه ماه پیش متوجه یه جونور در درونم شدم که به کمک قدمهای انجمن معتادان گمنام و دوره های شما و تفسیر قران بود

    و فهمیدم دلیل این الگوی تکرار شونده توی رابطه ام چیه من همش دارم آدمای ضعیفو بخودم جذب میکنم و مهمتر از همه من اصلا تمایلی به رابطه ندارم یه بخشی از وجودم از همه مردا متنفره و فقط میخاد تنها باشه ولی اون جونور درونم یا اون نقص اخلاقیم یا خلا یا هرچیزی که میشه اسمشو گذاشت

    انگار مانع میشد شکر خدا خیلی سریع تونستم مچشو بگیرم

    وقتی به یکی از دوستای عزیزم که توی این سایتم هست بهش گفتم مشکلمو بهم گفت تو خفاش شبی (خفاش شب توی فیلما یه فردی بود که یه خشم و رنجش داشت و میخاست از همه انتقام بگیره و این الگو معمولا توی فیلمهای جنایی هست و… )

    و دقیقا درست میگفت من یه جانور در درونم بود به اسم خفاش شب

    من با قسمتی ازوجودم که نسبت بهش خودباوری داشتم زن بودنم زیباییم و… ناخوداگاه جلب توجه میکردم (آرایش، لباسهای بازتر پوشیدن و…)

    و خب طبیعتا آدمهای ضعیف طعمه من بودن

    و من بشدت دختر شاد و پر سرزبونی هستم و شیطون یه تایم خیلی کوچیک باهاشون چت میکردم یا حرف میزدم و طرفو تشنه خودم میکردم بعد هم تمام و طرف بشدت گریه میکرد تورو خدا و خلاصه کلی خواهش و تمنا و من از درون احساس خوبی پیدا میکردم چرا چون اون خشم درونم ارضا میشد

    چون این بلا سر خودم اومده بود و من شکست عشقی خوردم پس همه باید شکست بخورن و دلیل این الگوی تکرار شونده خشمی که در درونمه پس باید باخودم به صلح برسم تا این مسئله حل بشه

    اعتراف اینا خیلی سخته و استاد شما میدونید من چی میگم ولی من واقعا با تمام وجودم میخام تغییر کنم و شکر خدا این نقصو فهمیدم و از اون روز من بشدت رها شدم من بشدت باخودم به صلح رسیدم و فهمیدم ریشه همه باورهای مخرب رنجش و خشمه ، خشمی که یه زمانی باید تخلیه میشد یا مدیریت میشد

    خفاش شب در حال پروانه شدنه ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
    • -
      گلشیفته محمدنژاد گفته:
      مدت عضویت: 959 روز

      مریم عزیزم سلام

      میشه بگی چه کارهایی کردی که تونستی جدا بشی

      من هم نمیخوام همسرم تغییر کنه میخوام حذف شه دارم روی خودم کار میکنم ولی گاهی نجواها بدجور اذیت میکنن چون هنوز هیچ تغییری اتفاق نیوفتاده و همسرمن برخلاف تو به شدت کنترل گر و مرد سالاره و این منم که باید فقط چشم بگم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مریم میرشب گفته:
        مدت عضویت: 1924 روز

        سلام دوست عزیزم من کارایی که درونی انجام دادم رو برات میگم …

        من زوم کردم روی فایلهای اعتماد بنفس استاد که سه قسمته و درکل همه فایلهای رایگان استاد ولی بیشترین فایلایی که گوش میدادم اعتماد بنفس بود و در پرتوی آرامش من عشق رو در خودم ایجاد کردم اول باخودم و بعد هم اون بنده خدا من 24 ساعته فایل گوش میدادم فقط میخاستم بمباران کنم خودمو شکر گذاری رو خیلی انجام میدادم و چیزی که باعث شد درک من خیلی بیشتر بشه از عشق کتاب محدودیت صفر بود من با این کتاب واقعا روحم لطیف شد عاشق شدم و درک کردم عشق یعنی پذیرش همه چی که در مورد این مسئله پذیرش فرد مقابله جمله ای که خیلی توی این کتاب تاکید میشه جمله متاسفم لطفا مرا ببخشش دوستت دارم مچکرم

        و من خیلی وقتا وقتی همسرم خواب بود میرفتم نگاش میکردمو این جمله رو میگفتم متاسفم که توی خاطرات من گیر کردی منو ببخش دوستت دارم مچکرم و شاید باورت نشه چقد رها میشدم و چقد اون تایم من گریه میکردم و چقد روحم لطیف شده بود همسرتو بپذیر مثل یک ترم از دانشگاه کائنات نگاش کن که باید برای مرحله بعد از زندگیت پاس کنی تا بری ترم بعدی پس باعشق تمرین کن با لذت نه اینکه فقط زود این مرحله از زندگیت تموم شه

        یه کار دیگه ای که من کردم این بود که من در ناخوداگاهم از این آدم میترسیدم اومدم از تجسم خلاق استفاده کردم اونو توی ذهنم کوچیک کردم و خودمو غول کردم و از بالا بهش نگاه میکردم اینجوری ناخوداگاه خیلی میتونستم حرف بزنمو از حق خودم دفاع کنم با این تکنیک بت و غولی که ازش ساخته بودم کوچیک شد و شکست بعد هم هر ثانیه که من کمتر باهاش بودمو تایید میکردم و اشک میریختم که دارم ازش دور میشم و هی اون تایم بیشترو بیشتر شد اگه حتی باهم بودیم شرایط جوری میشد که باهم نباشیم یا من خواب بودم یا اون یا مهمون یهویی میومد و من همه اینارو تایید میکردم و یهو محو شد البته من همچنان ادامه دادم پا روی ترسام گذاشتم اهرم رنج و لذت از همون اول توی ذهن من درست بود ومن یه خانم خونه دار بودم و یه پسر 7ساله داشتم پی همه چیو به تنم مالوندم گفتم هر شرایطی بهتر از اینکه توشم من باید به خواستم برسم و یه ترمز بزرگ هم درخودم پیدا کردم به اسم احساس قربانی بودن من همیشه میخاستم مدیریت کنم کنترل کنم همه چیو میخاستم همیشه آدم خوبه داستان باشم کسی بهش برنخوره که من دارم جدا میشم و درگیر نگاه دیگران بودم وقتی با این احساسم لج کردم گفتم اصلا میخام بد باشم میخام بدبخت شم اقا تهش گدایی کردنه آوارگیه اشکالی نداره من میخام من مشکلی ندارم و همه اینا کنار هم منو بخواستم رسوند امیدوارم تونسته باشم با زبون ساده بهت رسونده باشم منظورم

        و این نویدو بهت بدم که من به هیچ مشکلی نخوردم و جهان بهم پاداش ایمانمو داد و خیلی هم موفق شدم توی شغلی که تازه شروع کردمش بعد جدایی و دستان خدا اومدن کمکم و الان یک ساله مهاجرت کردم و حالم خیلی خوبه و….. نترس و فقط با این نگاه قانونو کار کن که میخای بهتر شی قویتر خفن تر مستقل تر درگیر نتیجه نباش نتیجه خودش میاد

        موفق باشی دوست نازنینم :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      نسیم گفته:
      مدت عضویت: 1339 روز

      سلام مریم عزیزم .

      چه زیبا و خالصانه خودتو معرفی کردی و چه با حال که مشکل خودت پی بردی راستش حسودیم شد . خیلی این روزا گیج و منگ شدم دلم میخواست بفهمم مشکلم چیه یه احساس بی قراری دارم که نمی‌دونم سر منشاء ماجرا کجاست . دوست دارم به نتیجه برسم حتی اگه بفهمم مشکلم خیلی سخته . یه شعری از زمان قدیم پدر خدا بیامرزم اول دفترهاش مینوشت که زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر …..

      این روزا دقیقا حس و حال من همینه .

      بسیار حساس شدم و دلم یه رهایی میخواد انگار توی قفسم دوست دارم یه جایی روی یه کوهی برم و تا توان دارم داد بزنم .خودمم نمی‌دونم چم شده اما اینو می‌دونم منم در حال پروانه شدنم یه حسی به من میگه یه تحول عظیم در راهه یه تحولی که می‌خواد پوسته منو بشکافه و درون طلاییم رو آشکار کنه . نمی‌دونم استاد با این فایلها با ما چه می‌کنه ولی احساس میکنم همه داریم پوست میندازیم .

      رو به زیبا شدن و تغییر شخصیتی عظیم .آتشفشانی در راهه و همه رو زیرو رو می‌کنه همه زیبایی درونمون رو بیرون میکشیم و موفق میشیم .

      به امید شنیدن خبر خوب از تک تک دوستان و اعضاء خوب خانواده بزرگم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        گلشیفته محمدنژاد گفته:
        مدت عضویت: 959 روز

        مریم قشنگم با تک تک جملاتت اشک ریختم انگار منو داشتی توصیف میکردی پر از ترس و ترس

        مرسی که با حرفات نور قلبمو پرنورتر کردی

        من بچه ندارم کارمندم هستم ولی اونقدر باورها و ترس هام محکم شدن تو این سالها که باید حسابی با فایل های استاد قوی شم

        میبوسمت

        بهترین ها برات

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Neda paviz گفته:
    مدت عضویت: 2163 روز

    سلام استادم استاد چی بگم از دوره کشف قوانین چی بگم هر لحظشو گوش میدم اشک میریزم یک هفتس دوره رو خریدم هنوز جلسه دو موندم هنوز میگم خدایا شکرت خدایا که دارم خودمو کشف میکنم اصن خودمو میفهمم مریم جون سپاسگزارم بابت تمرینای که به زبون خودت برامون ساده کردی و همین جور میگم خدایا شکرت استاد این دوره اصلو اساس همه دورهاس هر کسی هر دوره شمارو خریده باید این دوره رو هم بخره استاد چی بگم که چه ترمزای از خودمو کشف کردم چه ترسای الکی داشتم که همش ترمز بود یه چیز پوچ بی اساس استاد نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم سپاسگزارتونم استاد با اینکه من فقط گوش دادم و فقط تونستم در مورد یکی از مسائلم سوالای مریم جونو جواب بدم امروز به طرز عجیبی همه چیز راحت برام پیش رفت راحت فروختم پیجم یه پست گذاشتم عجیب ویو خورد و فروختم که از شدت خوشحالی فقط اشک ریختم که چرا من الکی یه چیز کوچیکو برای خودم بزرگش کردم عاشقتم استاد یه دونه ای مریم جون عاشقتم که با اون صدای زیباو دلنشینت صحبت میکنی بهترینا نصیب دل پاک و مهربون هردو تون بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  9. -
    مریم خیرخواه گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    سلام به همگی

    من توکارم باهمسرم مشترک هستیم من کارهای خریدروانجام میدم وهمسرم هم کارهای عملی ودستگاه روانجام میده

    چندموضوع تکراری درکارداریم که هنوزحل نشده

    1_یک موضوع که داریم اینه که مشتریهایی که ازمون خریدمیکنن معمولا عجله دارن وزمان ندارن

    2_هرسری سفارشهامون ازتعهدی که دادیم بیشترزمان میبره تاارسال بشه واین صدای مشتریهارودرمیاره

    3_هرماه سربرج کاملا خالی میشیم همراه باخریدهای جدید برای کارگاه که بایدحتماانجام بشه ومجبورمیشیم قسطی بگیریم

    4_کارگر برای کارگاه میخوایم که نمیاد فروش خونمون انجام نمیشهبه نظرم چون زمان برده ومحقق نشده حتما یک الگوی تکراری درمیانه

    5_تاپولمون جمع میشه حتما قسطی هزینه ای هم برای پرداختش هست

    اینارومرتب توکسب وکارمون داریم ومن وهمسرم چون مشترک هستیم نمیدونم اگرمن روی خودم کارکنم تاثیری درکارایجادمیشه یانه ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      Zohree گفته:
      مدت عضویت: 1834 روز

      دوست نازنیم سلام

      در پاسخ سوالت

      باید بگم

      تو یکی نئی هزاری تو چراغ خود برافروزی

      ما برای اینکه به این روندها عادت کردیم دنبال توجیه میگردیم که نمیشه .این باگ و من تازه تو خودم پیدا کردم من تجربه 22سال تکرارر دارم و حالا تازه فهمیدم هی میگفتم چون اون نمیخواد نمیشه.

      تو کار درست و انجام بده همین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    مهدیه گازرانی گفته:
    مدت عضویت: 1294 روز

    سلام سلام

    آقاجان من الان ی فکری تو ذهنم جرقه زد ک خیلی برای خودم حس میکنم باگ بزرگیه ک هیچ رابطه ای از رابطه هام با جنس مخالف بیشتر از 5،6 ماه نمیشه

    صبح ی بسته ی پستی اومد جلوی در خونمون برای مستاجرمون(تازه ازدواج کردن و عروس دامادن)این بسته ی پستی ام ب همه نمیدن خود اون طرف باید باشه تا تحویل بگیره خلاصه مستاجرمون نبود ک بسته رو تحویل بگیره و انگاری ی نوشته ای گذاشتن لای در ک آقای فلانی بیا بسته رو از فلان جا تحویل بگیر(اینو مامانم اومد تعریف کرد ک آره لای در همچین چیزی بود و منم آوردمش گذاشتم جلوی در خونشون ک اومد ببینه شاید باد ببره و نبینش)

    حالا نکاتشو میخواستم بگم آقااا باگ ذهنمو فهمیدم از طریق این اتفاق ک چی تو ذهن من داده میگذره آخه خانوم خانواده ی مستاجر ما هم ی چند وقتیه خونه نیست من ببینید چ فکری کردم گفتم نکنهههه زنه قهر کرده رفته و نامه از دادگاه براشون اومده حتی از مامانم پرسیدم گفتم مامان آدرس رو کجا زده بود ک مطمئن بشم ک این پست از کجا اومده بود

    وااای من بخاطر تجربه هایی ک داشتم سریع این فکر تو ذهنم اومده ک آقا نکنه رابطه ی اینا بهم خورده و قراره از هم جدا بشن

    این الگو برای من تکرار شده ک با کی وارد رابطه شدم5،6ماه بیشتر طول نمی‌کشه حالا یا اخلاقمون بهم نمیخوره من بهم زدم یل اون رابطه اولیم ک سر وابستگی من و هماهنگ نبود ذهن و روحم بهم خورد و ادامه دار نشدن هیچ کدوم چ باگ بزرگی اونوقت تعجب می‌کنم ک چرا عشق وارد زندگیم نمیشه

    ی مورد دیگه ام ک الان یادم اومد اینه پسرا دنبال رابطه ی پایدار نیستن فقط دخترا رو برای خوشگذرونی میخوان و اینم میتونه علت همون الگوی تکرارشوندم باشه ک باید روی این دوتا سد محکم خیلی کار کنم ک خیلی بد میشه اگه اینا بازم تکرار بشن

    استاد ممنونم بابت این فایل زیبا و دوستان ممنون بابت کامنتای زیباتون ک خیلی جرقه ها میزنه تو ذهن آدم ک خودشو بیشتر بشناسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: