پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز، خانم شایسته مهربان و همه دوستان عزیز،
در پاسخ به پرسش “چه نوع افرادی را من در ارتباطم جذب میکنم.”، من افراد زیر رو زیاد جذب میکنم:
افراد بدحساب: افرادی که بدهی به من دارند، ولی یا یادشون میره که تسویه کنن، یا در پرداخت خیلی ریلکس رفتار میکنند و دیر پرداخت میکنند.
افراد پرحرف: افرادی که فکر میکنند دائم باید حرف بزنند، حرفهای تکراری مبزنند، و حرفهاشون واقعا ارزش شنیدن نداره.
افراد منفیاندیش: من هر جا میرم از گرونی حرف میزنند، حرفهای سیاسی میگن، از بیماری حرف میزنند و سرگرمیشون زدن حرفهای منفی هست.
افرادی که غیبت میکنند: من افرادی رو جذب میکنم که برنامهریزی شدن که پشت سر فرد یا افرادی که در جمع حاضر نیستند صحبت کنند، جالب اینجاست که وقتی جای شنونده و کسی که ازش غیبت میکنند عوض میشه، موضوع غیبت میشه شنونده غیبت قبلی.
افراد وابسته: از کسانی که از لحاظ عاطفی وابسته به من هستند که باعث میشه مزاحم کارهام بشن، تا کسانی که در انجام کارهاشون کمک لازم دارند و از من میخوان کارهاشون رو انجام بدم.
در پناه الله یکتا، شاد، سربلند و تندرست باشید.
سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی من هست؟
استاد من حین نوشتن و فکر کردن در مورد سوال یک باگی رو در خودم متوجه شدم گفتم یافتم یافتم. اونم اینه من با افراد جدید ک ارتباط می گیرم و معاشرت میکنم ارتباط مون فقط همون روز هست و با اینکه خودشون پیش قدم میشن و ازم شماره می گیرن ولی دیگه هیچ خبری ازشون نمیشه و اصن ربطی ب دختر یا پسر هم نداره حتی یکی از دوستای قدیمی مدرسه ام شماره ام رو از من گرفت و دیگه خبری نشد و یکی از دوست های قدیمی دیگه با ذوق و شوق از خواهرم شماره من رو گرفت و خبری نشد و من تو مخم بود ک اون شخص کی بوده ک انقدر مشتاقانه شماره مو گرفته بوده ولی همون لحظه تو ذهنم گفتم ولش کن بابا من حوصله کسی رو ندارم. با اینکه همشون تو همون برخورد اول کلی خوشحال و ذوق زده و خوشنود هستن از ارتباط با من ولی بعدش دیگه خبری از ادامه ارتباط نمیشد.
بعد متوجه شدم من توی ذهن خودم یک سناریویی از قبل می چیدم.و میگفتم چون اون افراد از قوانین اطلاعی ندارن من نمیخوام باهاشون ارتباط بگیرم و یک جورایی اتلاف وقت می دونستم و میترسیدم ک ورودی های منفی ب مغزم بدن.و همیشه تنهایی رو ترجیح دادم و مثلا وقتی میرفتم کوه میگفتم خدایا خواهش میکنم هیچ کس منو نبینه. ای خِدا خخخخخخ.
من خودم خیلی محافظه کارانه و یه جورایی ترسو بودم .نمیخواستم تجربه کنم روابط مختلف رو. و همیشه هم درخواست ش رو ب خدا میدادم ک چرا دوست های هم فرکانس رو ب من جذب نمیکنی. چرا دایره ارتباطی من انقدر کم و ناپایداره.
حتی یه سناریوی دیگه هم تو تصورات ام این بود و حتی بهش افتخار هم میکردم خخخخ اینکه توی درخواست های پسرا ب خودم میگفتم خیر یعنی همیشه هاااا حتی از کنار یه آقا پسری رد میشدم با اینکه خیلی محترم و بامتانت بودن و تعریف هم میکردم و میگفتم ببین اینم الگو ولی ولی توی ذهنم اون سناریو پس زدن و قبول نکردنه قوی تر بود به همین خاطر بارها پسرهایی ک از نگاه شون متوجه میشدم انگاری میخوان درخواست بدن ولی من فرار میکردم و شاید اصن یه موقع هایی دلم میخواست ک تجربه کنم ولی سناریو میگفت نع اولویت تنهایی خودته، رابطه خودت با خداته. دنبال دردسر میگردی ؟؟ بگو نه ممنون و تمام . به خاطر همین درخواست ها کم و کمتر شد خخخخ . بازم میگم اینم بر میگرده ب کمال گرایی در رابطه. اینکه میخوام هم خودم و هم طرف مقابل کامل و بی نقص باشه و اجازه تجربه کردن رو ب خودم نمیدادم.
دایره ارتباطی ام بسیار محدوده و حتی افرادی هم ک باهاشون آشنا میشدم همینطور بودن.
و در بیشتر مواقع اون افراد از من بسیار بزرگ تر و باتجربه تر و از لحاظ موقعیت شغلی و مالی موفق تر بودن و این رو یک امتیاز میدونم اوکیه ولی تابحال دوست هم سن خودم پیدا نکردم. اینم یه باگ دیگه ک میگفتم افراد هم سن من تو این دور و زمونه همش تو حاشیه ان افراد سن بالا با تجربه و محترم تر هستن.
حالا بریم سراغ مثبت ها : اینکه توی ارتباط با آدم ها من بسیار مورد احترام و محبت قرار میگیرم و از معاشرت و دوستی با من خوشحال و راضی هستن و ازم تعریف میکنن که چه دختر خوبی هستم (ارادت :))))) ) چون خودم اولویت ارتباطم احترام گذاشتن به انسان هاست و توی ذهنم هم ویژگی های مثبت افراد رو تحسین میکنم به همین خاطر به انسان های محترم و با ادب برخورد میکنم یا با وجه مثبت افراد رو به رو میشم.
توی ارتباط با خانواده ام هم بخوام مقایسه کنم از رفتار پدر و مادرم در مورد گیر دادن و محبت و احترام من فرق دارم با خواهرام و اینم بخاطر فرکانس خودم هست چون بیشتر اوقات سعی میکنم احترام بزارم و کمک و همکاری بیشتری دارم و قدردان تر هستم.
بنام خدای هدایتگرم به خواسته هام بزیبایی و اسانی و عزت
.
سپاسگزارم از صحبتهای ارزشمندتون
بسیار عالی هست
.
الگوهای روابط من از بچگی تا امروز خیلی جالب و زیادن
.
من ازکودکی بسیار مقبول بچه هااا بودم یعنی تمام بچه های فامیل و کوچه ومحله و مدرسه خیلی دور و برم بودن و بامن احساس راحتی داشتن
بچه هایی خیلی کوچولو و گرگرو تا من بشون میخندیدم گریه اشون قطع میشد
و جالبه که الان هم تو این سن بچه ها درکنارم ارامش دارن
بامن بازی میکنن
اگه ناراحتن کنار من که باشن یادشون میره
و درواقع بمون خوش می گذره
دررابطه با دوستام
همیشه دوستام دررابطه بامن وجه مهربانی و وفاداری و بامعرفتیشون رو نشونم میدادن
به همین خاطر من روابط دوستانه بسیار سالم و پایداری داشتم همیشه
و
نکته جالب اینکه من در شهرهایی از ایران زندگی کردم که به نظر خیلی ها نمیشه با مردمش کنار اومد اما من در اوج لذت و شادی کنار اونها زندگی کردم
انسانهایی از این شهرها بامن رابطه داشتن که اتفاقا انسانهای بسیار خوب و با معرفتی بودن
مهربان بودن
برام همیشه سعی میکردن کاری کنن
و وقتی خیلی ها از من میپرسن چطور با مردم این شهرها کنار اومدی
من میگم به اسونی و راحتی
و اتفاقا چه ادمهای نازنینی رو تو این شهرها تجربه کردم
.
در واقع من در روابطم همیشه وجهی از انسانها رو میبینم که عالی هستن، بامعرفتن، مهربونن، دوست دارن کاری کنن برام
بابت این الگوهای زیبا در روابطم خوشحالم و شاکر
و قدردان خداوند هستم
.
توی مشتریهام هم آدمهای با کیفیتی هستن، شاید از هر ده مشتری یکیش چندان دلخواه من نباشه که اونم با توجه ندادن بش ذهنم رو کنترل میکنم.
.
.
دررابطه با پول تا چندماه پیش الگوی نبودن پول درست موقعی که لازم دارم بسیار تکرار میشد که خوب با کاربسیار زیاد روی باورهای مالی این الگو خداروشکر قطع شد و حالا موارد مالی من بسیار روانتر پیش میرن
البته که جای کاردارم اما همینکه الگو داره تغییر میکنه عالیه و خداروشکر میکنم برای بهترشدنش تلاش میکنم
.
.
خوب کلا من دررابطه با مسایل مالی باید عمیق کارکنم و با رفع ترمزها نتایج رو متفاوت کنم برای خودم
.
یکی از الگوهای تکراری من هم عملکردهای گذشتم بوده که گاه گداری بیدار میشن و باعث ایجاد احساس ناراحتی در من میشن که اونهم در صدد رفعش هستم.
.
و میتونم ازرهمون الگوهای مثبت روابطم برای تغییر دیگر الگوهام استفاده کنم
.
.
این موضوعات واقعا حای کار دارن
و باید بارها و بارها فایلها رو گوش بدیم و تمرین و تکرار کنیم تا تغییر ایجاد کنیم
.
خداروشکر از کسب این آگاهی ها
سلام.
ویژگی مشترک همه ی دوستان من این بود که همگی خیلی به من اعتماد داشتند، من را فردی امین و درستکار میدانند که میتوانند به من اعتماد کنن و مسائل عاطفی و رازهای مگوی خود را برای من بازگو کنن. این در مورد افراد خانواده هم صدق می کند. حرف هایی که نمی توانند به بقیه اعضای خانواده بگویند اما من از انها مطلع هستم. به لطف خداوند در هر جمعی که وارد شدم دوستانی به طرف من جذب شدند که بسیار با فرهنگ، مورد اطمینان، کاربلد، اصیل و خانواده دار بودند. ویژگی مشترک (بیشتر) آن ها این بود که بسیار با سخاوت بودند و اهل دست و دلبازی و برای پول من ارزش قائل بودند. در دنیای کار هم و رابطه همکاری هم همین بود. همکارانم بسیار فرهیخته بودند مثلا اگر برایشان کاری را انجام میدادم بعد از تشکر و تقدیر فراوان همیشه بیشتر از مبلغی که حقم بود را به حسابم واریز میکردن و بسیار خوش حساب بودند.
اما در زندگیم مسائلی هم بود که ربطی به روابط نداشت اما الگوی تکرارشونده داشت. مثلا 10 سال پیش من از این موضوعات خبر نداشتم اما ته ذهنم همیشه از خودم سوال میکردم که چرا باید به روش سخت تری مثلا به فلان هدف برسم. در صورتی که فلان کس با کمترین تلاش و اصلا یک حالت بیخیالی خیلی راحتتر و بی دغدغه تر به آن میرسد.
شاید این پرسش های درونی نهایتا باعث شد که خداوند من را به سوی شما هدایت کند.
این را هم بگویم همیشه بهترین اساتید و معلمان و مربیان را در دانشگاه و مدرسه و باشگاه و … داشتم.
گواه این مطلب این است که الان سر کلاس درس شما آموزش می بینم. به حق استادی هستین که خیلی راحت قوانین زندگی را برای ما بازگو می کنین. عمرتان پربرکت و بلند باد.
ویژگی مشترک همه ی انسان های اطراف من تخصص در حرفه و دانش و کنار آن هم دلسوزی و مهربانی ویژه برای آموزش بود.
از این بابت از خداوند سپاسگزارم.
امیدوارم به لطف خداوند بتوانم در معنویت و همچنین در مورد مسائل مالی و سلامتی هم ارتعاشات و افکار و باورهایم را تقویت کنم تا بتوانم در آن حوزه ها هم نتایج دلخواه بگیرم.
بهترین بخش زندگی من بخش روابط با اطرافیانم است.
با سلام به همه دوستان واستاد عزیزوخانم شایسته مهربان
در باره موضوع فایل که فکر کردم وبه یاد آوردم دیدم که من از وقتی یادم میاد اگه منو می خواستم برای کمک می خ.استن در بیشتر مواقع مثال درست پنج شیش سالگی منو فرستادن پیش دختر عمه ام در یک شهر دور به این علت که دختر عمه من تازه ازدواج کرده بود وعمه من فقط همین یک بچه رو داشت واون به علت شغل همسرش رفتن به یک شهر دور وچون دختر عمه من تنها بود و بعضی شبها همسرش شیفت بود تنها می موند وله درخواست عمهام منو فرستادن اونجا ومن تا پایان کلاس اولم اونجا بودم وله درخواست وگریه زاری مادرم وبا ناراحتی وطلب کار شدم همه ام من بر گشتم خونه پدر موبعد از اون هم هرکی کمکی می خواست مریض می شد تنها می موند من هم دم اونها بودمبدون هیچ محبتی وعلت این از مادر من درخواست می کردن این بود که تو دختر زیاد داری وتو ذهن مادرم ومادر بزرگم دختر ارزشی ندارد می فرستادن ومن هم مشتاقانه می رفتم وفکر می کردم مهم هستم که می توانم کمک کنم زرنگم وبرای خر کردن من تو زرنگی تا این که من دسن چهارده سالگی ازدواج کردند حالی که از زندگی هیچی نمی دونستم بخاطر چی تن به ازدواج دادم بخاطر دل سوزی به پدر ومادرم که بار مخارج زندگی من از دوش پدر م برداشته بشه در حالی که من همیشه به کمترینها قانع بودم وهر چی می خواستم با پول توجیبیم جمع نکردم وبا مادر می خریدم واین کارم باعث تعریف مادر بزرگم می شد که این دختر خوبیواز اون طرف هم همیشه مادر بزرگ من ناله می کرد که بی چارهپسرم بچه هایش خمش دختر کله صبح میره سر کار شکم اینارو پر کنهمنو خیلی ناراحت میکرد درحالی که خواهر بزرگم اصلأ ناراحت نمی شد وهذ چه می خواستم برای از بهترین ها می خریدن وهر جا مقاومتی در برابر خواسته هایش میدید می گفت خیلی راحت که نمی زاییدی من چی کار کنم من می خوام وبراش تهیه می شد خلاصه بخاطر دلسوزی های من توجه من طبق قانون که الان می فهممودر بعضی مواقع فراموشم میشه جایی هدایت شدم که همسرم یا سر کار نمی رفت ویا هممی رفتنمی تونست بمونه وای الگوی تکرار شوند ایشان بود همیشه حقوقشو نمی دادن اگر هم می دادن راه دور بود یا کارش سخته وار اونجا بی که من دلم برای پدر می سوخت که صبح زود تو تاریکی میرفت سرکار طبق قانون خدا منو جایی فرستاد که همسرم تاهر وقت که دلش می خواست می خوابیدودر غبار اعتراض می گفت من که خواب نیستم ظاهراً خواب هستم بگذردکه از خودم می کندم وله دیگران وخواهرهام کمک می کردم لباس براشون می دوختمهمه چی از خودم تا جایی که یکی از خواهر هام گفت آبجی تو لباس برای ما می دوری مامان دیگه لباس نمی خره این هم جای تشکر من بود تا من کمتر دوختن و دیگه اصلأ ندوختمتا در خواست کنند تازه الان به ذهنم اومد که خیلی چیزها اگه می خواستم بخاطر دیگران بود که بتونم کمک بیشتری بکنم باز هم طبق قانون جهان هستی که تغییر ی نمی کنه بعد از مرگ مادر شوهرم سر پرستی پسر عقب مانده ذهنی هشت سال بزرگتر از خودمو بدون این که همسرم سوال کنه وارد زندگی ما شد در چه شرایطی که کل خانه معاون هم خانه مادر شوهرم بود دو اتاق بیشتر نداشت خودمم دوبچهده یازده ساله دارم در شرایط سخت روحی که هم پدرم از دست دادم وهم از نظر وضع مالی صفر چند سالی گذشت باهمین وضعیت کمی بهتر بدترتا رسید به دانشگاه رفتن بچه هام دیدم اگه من کاری نکنم بچه ها نمی توانند برن دانشگاه قبلش توخونه خیاطی می کردم وچون خودم لایق وکارمو ارزشمند نمی دونستم همیشه مشتری هوایی می آمدم که دوست داشتنکمکی هم بهشون کنم دیگه خسته شدم با مخالفت های همسرم رفتن بیرون کار کردن از وقتی خواستم خدا منو هدایت کرد افرادی رو سراهم گذاشت تا من به تونم خرج تحصیلات بچه هارو بدم در این میان خودم کلا فراموش کرده بودم مسایل تکرار شوند بحث ها ودعواهای تکرار شوند بود و شاید هم زیاد تر شده بود تا این که هدایت شدم به این سایت فکر می کردم مشکل من ثروت ومی خواستم ثروتمند بشم اوایل که فقط از طریق سایت اون هم بصورت محدود می تونستم بیام گوش بدم چند سال بعد با گوشی تازه فهمیدم که میشه کامنت خوند درک بهتری کردم خلاصه این که تازه فهمیدم اونم بعد از دوره شیوه حل مسائل درک الآنم این که من آدم وابسته بودم واصلا خودم لایق نمی دونستم بخاطر باور های که در بچگی تو ذهن من جا کردن این در حالی بود که پدرم همیشه از ما تعریف می کرد از زیبایی هامون از باهوش بودنمون و همیشه افتخار می کرد که دخترای سالم زیبا وباهوش داره و همیشه به مادر بزرگم ومادر میگفت چرا تا شکری زن تو نمی تونی یک ناخنشو درست کنی ومادر بزرگم می گفت آره خودتو با این حرفها گول بزن این در حالی بود که ما خونه داشتیم از نظر خود خوراک در حد معمولی بودیم پدرم به کسی مغروز نبود و همیشه میومدن از پدرم قرض می گرفتن الان هم میام یک قدم برم جلو دوقدم میام عقب هر جا هم می روم می بینم که افرادی هستند که انگار منتظرٱ من به اونها کمک فکری کنم دارم سعی می کنم جلوی خودمو بگیرم وبپذیرم که هرکس هر جایی هست جای درستش همون جاست ولی بازم فراموشم میشه ولی خیلی بهتر شدم به خودم میگم اول مسایل خودتو حل کن بعد برو به دیگران مشاوره بده خسته شدم از نوشتن از خدا می خوام کمکم کنه مثل همیشه هدایتم کنه وکمک کنه عمل کنم وجاهل از دنیا نرم من دیگه حوصله جواب پس دادن بعد از مرگمو ندارم می خوام همه چی رو در این دنیا حل کنم ولذت ببرم بعد برم
با سپاس از شما عزیزان نمی دونم باید این مطلب رو می نوشتم با نه بار منفی داره یا نه ولی تو ذهنم یک چیزهایی اومد بیرون که این باور دلسوزی وجای خدا بودن کشید بیرون تا به یادم بیاد از دلسوزی های که کردم وچه پاسخ های دیدم رو مرور کنم تا راحت تر به تونم دیگه دلسوزی نکنم ویا کمتر کنم تا بتونم از بین ببرم انشالله به دورود دوستان
سلام به سهیلای عزیزم
عزیزم، انگار گذشته منو گفتی …
از اینکه خونه خاله و زن عمو و دایی ما را میفرستادن که از اونا مراقبت کنیم یا اینکه بچهها شون تنها نباشن و ….
از همون کوچکی، زیادی بودن ماها رو به ما نشون میدادن…
کامنت شما رو که خوندم اشک های من سرازیر شد.
خدایا چقدر ما بدبخت بودیم…
بگذریم نمیخواستم اینا رو بگم ولی حرف های شما یادآور همه چیزهایی که گفتید بود برای من ..
امیدوارم بتونیم ایرادهای ذهن مون را پیدا کنیم تا ما هم برای خودمون زندگی کنیم و از زنده بودن مون لذت ببریم و شاکر خدایی باشیم که همه بندهاش رو دوست داره و قطعا ما رو هم دوست داره، و این بهترین و شیرین ترین احساس ه .
سهیلا جون، خدا رو شکر من با آموزههای استاد عزیزمون تا حدودی تونستم در خودم احساس لیاقت درست کنم ولی خیلی ناچیزه.
امیدوارم به همه آرزوهای قشنگت برسی عزیزم.
در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت باشید
مریم
به نام خدای مهربان وعزیزم
سلام به نازنین استادم،سلام به عزیزدلش،که عزیزترین برای همه ی ما،وسلام به روی ماه تک تک شما دوستان ناب
به قول سعیده جان شهریاری،چندروز که هی میخوام بیام وکامنت بزارم، پس زده میشدم،ومیگفتم الان وقتش نیست،دست میخواست بنویسه نه قلب
ولی الان با تمام قلبم مینویسم
استاد وقتی گفتین،الگوهای تکرار شونده رو بنویسید،خیلی برام جالب بود،البته که دو تا فایل قبلی هم این حس رو داشتم،ولی اینبار بیشتر
میدونید چرا؟باورتون نمیشه،اینقدر به خودم افتخار کردم،که چقدر این الگوها تو زندگی من کم وکمرنگ شدن،و روزبروز هم بهتر میشه
منی که شده بودم ،مثلا سکان دار زندگی،چرا؟ چون مادر هستم،وظیفه ی مادری ،آوردی باید انجام بدی،همین که هست….بار مسئولیت زندگی با تو شهلا جان،مخارج زندگی رو باید تو تامین کنی،وظیفه تو هستش که نطافت کل خونه رو انجام بدی،به بچه ها ، ربطی نداره،تو باید مدیر خوبی باشی،تو باید بار زندگی رو به دوش بکشی،بچه ها گناهی نکردن و…….
این داستان ادامه پیدا کرده بود،تا متوجه شدم،چقدر من تو این مدت که رو خودم دارم کار میکنم،شرایط عوض شده،خبری ازون بار مسئولیت سنگین کمر شکن نیست،خونه به وقتش نظافت میشه،همه چیز سر جای درستش هر کس داره کار خودش رو انجام میده،وچقدررررر شهلا آرامش پیدا کرده.
خدایا شکرت
یه دوستی داشتم نزدیک به بیست وهشت سال ،با هم صمیمی بودیم(مثلا)چون متوجه شدم،اگه من اصرار به دوستی نکرده بودم،همون سالهای اول تمام شده بود،چرا؟چون من منجی این خانم عزیز شده بودم،باید هر طور شده از لحاظ مالی وعاطفی بهش کمک میکردم،چرا؟ چون وظیفه انسانی من..
القصه،داستان برعکس شد،وجایی که من نیاز عاطفی ومالی یه جورایی پیدا کردم،چنان این دوست صمیمی ،آرام آرام رفت،وپیداش نشد،که بعضی وقتا به خودم میگم،اصلا یک همچین دوستی هم وجود داشت؟!!!!!!
سرتون رو درد نیارم
این رو خیلی خوب با تمام وجودم،متوجه شدم،چون بد جوری شاگردی استاد رو دارم خوووووووووب انجام میدم،که باید برای خودت ارزش قائل بشی،وابسته نشی،احترام بذاری،واحترام متقابل هم دریافت کنی،اولویت اول وآخر خودتی شهلا جان
تو محیط کارم، باتمام احترامی که به همه میذارم، بدون شک همون احترام رو دریافت میکنم، با حال فوق العاده
از کسی هیچ توقع وانتظاری ندارم
سرم تو زندگی خودم
ناجی زندگی هیچ کس نیستم،حتی بچه هام
کسی رو پند نمیدم،میگم تو خودت رو درست کن شهلا جان
دلسوزی برای هیچ کس نمیکنم
به هیچ کس دیگه پول هم قرض نمیدم،ونمیگیرم
برای بچه هام یه دوست خوبم،نه مادر خوب وظیفه شناس
وبا خدا رفیق صمیمی،عاشق خدام،دین ودنیام اون،باهاش عشق بازی میکنم،رفیق ناب من خداست،باهاش حرف میزنم،حالم باخودش خوب،اصلا یه وضعی….
راستی استاد،جدیدا این شده ،تکیه کلامم،که اگه مثلا یه اتفاقی هم به ظاهر بد میفته،میگم شهلا تو از بچه های سایت استادی،این بچه ها کارشون درست،اصلا یه حس قدرتی بهم میده،که همون لحظه بگن شهلا کوه رو جابجا کن،انجام میدم
ببخشید،خیلی طولانی شد
دوستون دارم
درپناه خدا باشید،عزیزان دلم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم
چه الگوهایی در روابط من تکرار میشه؟
در مورد روابط عاطفی :
من کلا با سه نفر قبلا رابطه ی عاطفی داشتم و الان هم با فردی هستم که در مجموع میشه چهار نفر که به ویژگی های مشترکشون فکر کردم. پارتنر اولم در هجده سالگی ، دوم در نوزده و بیست سالگی ، سوم در بیست و دو سالگی ، چهارم که الان هم هستند بیست و سه و بیست و چهارسالگی.
– اولین و دومین رابطه ی من برای زمانی بود که با شما اشنا نشده بودم و تقریبا اوایل اشنایی و کار کردن روی خودم بود . هنوز خیلی بچه بودم و اعتماد به نفسم پایین بود . به خاطر همین افرادی رو جذب کرده بود که از روی همون باورهای پرهیجان نوجوانانه بسیار ادم های جذابی بودن و یه جورایی محبوب و مورد صحبت همه بودن .
این دو نفر در رابطه ی عاطفی به من تقریبا هیچ محبتی نداشتن . هر دوشون به شدت مغرور بودن و خیلی به ندرت ابراز علاقه ی کلامی میکردن . بیشتر ادم های منطقی ای بودن تا احساساتی . و میل به ادامه دادن رابطه بیشتر از سمت من بود . ادم هایی بودن که زیاد برای من وقت نمیذاشتن یعنی اگر من سه چهار روز هم پیام نمیدادم یا زنگ نمیزدم اصلا سراغم رو نمیگرفتن .
که خب همه ش طبیعیه اعتماد به نفس پایین همچین کاری رو با ادم میکنه که راضی بشه توی همچین رابطه ای بمونه . من خب خیلی بعد ازین دو نفر اذیت شدم و خیلی سختی کشیدم تا یکم خودم رو جمع کنم و بعدش به خودم قول دادم دیگه تا وقتی برای خودم ارزش قائل شدم توی رابطه نمیرم .
– پارتنر سوم و چهارم کاملا متفاوت بودن . (من در حال حاضر در چهارمین رابطه ام هستم ولی برای اینکه قاطی نشه فعل گذشته استفاده میکنم )
این دو نفر کاملا برعکس اون دو نفر قبلی بودن . یعنی به شدت ادم های احساساتی ای بودن . خیلی زیاد به من ابراز علاقه میکردن و واقعا این احساس رو به من میدادن که دوست داشتنی هستم براشون . به شدت پیگیر من بودن یعنی چه در طول رابطه ی قبلیم چه این رابطه حتی یک روز هم نمیشد که از من بی خبر باشن . حتی من بعضی وقت ها دوست داشتم که تنها باشم و با خودم خلوت کنم ، اگر بهشون میگفتم که فرضا من دو روز با خودم تنها باشم خیلی ناراحت میشدن و یه سری حالت ها پیش میومد که ترجیح میدادم نگم اصلا به صورت مستقیم و فقط خودم روی خودم کار کنم . خیلی برای من وقت میزاشتن ، ساعت ها باهم صحبت میکردیم روزانه و باهم وقت میگذروندیم. میل این دو نفر از همه نظر به من خیلی زیاد بود . ولی خب شاید دیگه ازین ور بوم افتادم چون گاهی احساس میکردم باید خیلییی مراقب باشم که این ادم هایی که انقدر حساسن رو با رفتار هام ناراحت نکنم . مخصوصا تو رابطه ی قبلیم این مسئله خیلی بیشتر بود .
همین طور مورد بعدی این که زیاد ادم های اهل برنامه ریزی و پشت کاری نبودن . زیاد نظم نداشتن توی زندگی شون که مثلا فلان هدف رو بریم انجام بدیم براش تلاش کنیم .
مورد دیگه اینکه من خودم توی این روابطم به اون صورت احساس شدید عاشقانه نداشتم . یعنی واقعا نمیدونم مشکل چیه من خیلی دوستشون داشتم ولی شاید اون حسی که بقیه تجربه میکنن به عنوان عشق و علاقه ی زیاد به یه نفر رو نداشتم کلا . ویژگی ها و شرایطشون هم کاملا ایده ال من نبود . در واقع یه سری ویژگی های خوب داشتن یه سری ویژگی های بد که همه رو باهم پذیرفتم . ولی اینکه میبینم بعضی دوستان رابطه شون همه چیزش همونجوریه که دوست دارن جای سوال برام که شاید واقعا درستش همین بوده .
– موارد مشترکی که بین همه شون بود یکی اینکه دوست های زیادی داشتن و یه جورایی یه تایمی رو اختصاص به دوست هاشون میدادن ، باهاشون مسافرت میرفتن یا گردش و این جور چیزها . من خودم برعکس اون ها خیلی کم دوست داشتم همیشه .
مورد مشترک دیگه اینکه هیچکدوم زیاد اینده نگر نبودن و بیشتر اینده توی هاله ای از ابهام بود که چی میخواد بشه و زیاد اهل برنامه ریزی برای اینده ی مشترک نبودن .
هیچکدوم وضع مالی خیلی خوبی نداشتن . همه در حد متوسط و وابسته به خانواده .
مورد بعدی خوشبختانه هیچ کدوم کوچیکترین گیری به من نمیدادن که مثلا کجا میری میای یا چه لباسی بپوشی یا با کی حرف میزنی . توی این موارد ازادی کامل داشتم که فکر میکنم به خاطر این بود که توی خانواده ی خیلی سختگیر بودم و واقعا اینکه از بیرون هم کسی بخواد بهم گیر بده قابل تحمل نیست برام اصلا .
مورد مشترک دیگه اینکه همه شون همسن بودن یعنی حتی اخلاف سنیمون به یک سال هم نمیرسید نهایتا هفت ماه . با اینکه بدم نمیومد با کسی در رابطه باشم که دو سه سال بزرگتر از من باشه ، تجربه ش بیشتر باشه و پخته تر باشه .
مورد بعدی اینه که همه شون در مورد اینکه دیگران راجب رابطه مون بفهمن محتاط بودن . مخصوصا توی رابطه ی اخیرم که خیلی بیشتر خودش رو نشون میده چون در محیط دانشگاه با هم هستیم ولی باید یه جوری رفتار کنیم که کسی نفهمه با همیم . و این بیشتر خواسته ی طرف مقابل بوده که میگه نمیخواد دیگران از روابطش سردربیارن و داستان شه . البته من تا قبل ازینکه اینجا بیام و بنویسم دقت نکرده بودم که همیشه همین بوده . کلا تمام روابط من ، بیشتر از سمت طرف مقابل مخفیانه بود . من خودم مشکلی نداشتم هیچوقت و حتی خواهر برادر ، دوستام و حتی گاهی مامانم هم میدونست ولی برای طرف مقابل مثل یه رازه که فقط خودش میدونه .
مورد دیگه اینکه همه شون یه درجاتی از افسردگی و ناامیدی رو داشتن . حالا به جز اونایی که کاملا توی حالت ناراحتی و افسردگی بودن بقیه هم یه زمان هایی کاملا میرن توی این حالت که هیچی حالشون رو خوب نمیکنه و به شدت غمگین میشن و من نمیدونم چیکار کنم توی این شرایط . یعنی ادم هایی نیستن که از درون کاملا شاد باشن. البته خودم هم درگذشته همین طوری بودم ولی الان خیلی خیلی کمتر شده .
مورد بعدی که به جز یکی در بقیه شون مشترک بود این بود که روابط خوبی با خانواده شون نداشتن .
—–
در مورد روابط دوستانه :
من تا سالها بهترین دوستانم مجازی بودن . یعنی توی دنیای واقعی و روزمره هیچ کسی نبود که به اون صورت احساس نزدیکی کنم باهاش که بگم فلانی دوست صمیمی منه . در حالیکه توی مجازی به شدت با ادم هایی که اشنا میشدم و دوست میشدیم رابطه ی نزدیکی بینمون ایجاد میشد . که فکر میکنم تا حدی به خاطر این بود که اعتماد به نفس نسبت به ظاهرم نداشتم .
بعد ازون سالها از تقریبا دو سال پیش دیگه روابط مجازیم رو خیلی محدودتر کردم . تازه با ادم هایی که تو زندگیم میدیدم شروع به برقراری یه رابطه دوستانه و صمیمی کردم . خب خیلی بهتر شد شررایط برام و مثلا توی خوابگاه که بودم با هم اتاقی هام واقعا دوست شدم و خب زندگی یه روی دیگه ای رو بهم نشون داد . واقعا خوابگاه که برام بدترین جا بود تبدیل شد به یه محیط راحت و صمیمی و خیلی اتاقم رو دوست داشتم . ولی با این حال یه سری اختلاف افکار وجود داشت که نمیذاشت باز هم صدرصد صمیمی بشم که امسال با یکی از همکلاسی هام که به شدتتتت فرکانسش مثبته دوست شدم و توی همههههه چیز مچیم .
من الگوی تکراریم توی روابط دوستانه م این بود که با اون افرادی که توی زندگی روزمره م بودن خیلی اختلاف فکر داشتیم . اصلا به قول معروف اونا تو یه فاز دیگه بودن من تو یه فاز دیگه.
ولی الان کلا خیلی احساس میکنم ادم های هم فاز تری رو میبینم و خب این دوست صمیمیم که اصلا از همون اولین لحظه ای که هم رو دیدیم به طور ناخوداگاه کشیده شدم که با اون حرف بزنم بین همه و بعد دیدم رشته هامون مشترکه ، علایقمون مشترکه ، مسیر زندگی و اهدافمون مشترکه و حتییی خونه مون هم پنج دقیقه با هم فاصله داری . اینکه توی کارشناسی ارشد که هر کسی از یه جای کشور اومده کسی رو با این همه مشخصات مشترک ببینی واقعا جالبه . در ادامه هم بگم به شدت دختر با شخصیت و دوست داشتنی هست .
اینم بگم من توی خانواده م نه پدرم نه مادرم نه حتی خواهرم هیچکدوم به اون صورت دوستی نداشتن . الگوی خانواده ی ما کلا این بود که ادم فقط به خانواده نیاز داره نه دوست. خب با همین جو که اصلا کنار دوست همیشه کلمه ی ناباب میاد منم هیچوقت روابط دوستانه ی خوبی رو به اون صورت نداشتم . اون هایی هم که بودن مجازی بودن همیشه . ولی خب الان با این دوست عزیزم خیلی راضیم و حتی خانواده م هم ایشون رو خیلی دوست دارن .
باز هم چندماهه با یکی دیگه از دوستان قدیمیم در ارتباط شدم که ایشون هم باز خیلی از نظر فکری همفاز منه و بسیار ادم با انگیزه و پرتلاش و درستیه .
——
این یه کلیاتی از الگوهای تکراری روابط من بود و البته تغییرات و تحولاتی که این الگو ها داشتن .
سپاسگزارم ازتون استاد عزیزم .
سلام به دوستان عزیز
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
آدمهای زندگی من بیشتر از اون دسته آدمهایی هستند که ضعیف هستند علی الخصوص تو روابط شخصی خیلی خیلی آدمهای ضعیفی هستند اعتماد به نفس پایینی دارند خیلی نیاز به توجه و محبت دارند بشدت بمن وابسته میشند انگار یه جورایی من باید شبانه روز در کنارشون باشم بهشون آرامش بدم بهشون احساس خوب بدم ساپورتشون کنم هم از لحاظ روحی وبعضا مالی
اکثر روابطم جوریه که من باید ساپورت مالی کنم انگار من بانکم من یه صندوق حمایت مالیم.روی کمکهای مالی من خیلی حساب میکنند.حتی مادرم ها جالبه در صورتی که من کوچکترین عضو خانواده هستم برادرهام همیشه از من انتظار دارند.روی داشته ها و مال من خیلی حساب میکنند.
آدمهای جستجو گری هستند همش میخواند سر از کار بقیه در بیاورند خیلی فضول هستند.
آدمهای مشکل داری هستند تو زمینه روابط همش میگند از ما سواستفاده شده به ما ظلم شده ما اینقدر خوبیم با ما این رفتارو کردند همش دنبال جلب ترحم دیگرانند.
آدمهایی هستند که ضعیف هستند اما حمایت کننده بقیه هستند همش دنبال کمک کردن به دیگران هستند حل مسائل و مشکلات دیگران جالبه بمن میرسند هیچ حمایتی از من نمیشه من باید اونا رو حمایت کنم.
اکثرا آدمهایی هستند که منو نادیده میگیرند توی مهمونی هاشون خوشی هاشون دور همیهاشون ولی موقع بدبختی ها و احتیاجاتشون من پایه ثابتم
اکثرا آدمهایی هستند که از لحاظ خانوادگی و مالی سطح پایین هستند.
من تو خیلی از موارد نگاه میکنم میبینم این احساس قربانی شدن بشدت داره کار خرابی میکنه هر بار توجه میکنم میبینم ای بابا باز این احساس داره جولان میده در حدی که بیشتر وقتها بغض میکنم و حتی اشکمم در میاد.
استاد تو رو خدا این احساس قربانی شدن رو بیشتر بشکافید بازش کنید کمک کنید باورهای درستش رو پیدا کنیم کار کنیم یکم ضعیف بشه پدرمون رو درآورد.
به نام خدا
سلام خدمت استاد عباسمنش،خانم شایسته و دوستان عزیزم
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
افرادی که اکثرا من با آنها برخورد میکنم انتظارات بیش از حد از من دارند و انتظار دارند بیشتر من برای آنها سود رسان باشم تا آنها
افرادی که من با آنها برخورد دارم وضع اقتصادی بسیار خوبی ندارند گر چه من سعی میکنم که با بهترین ها باشم
افرادی که من با آنها دوست هستم یک رفتار زرنگ بازی دارند و میخواهند خودشان را برتر از دیگران بدانند
استاد عزیز و گرامی سلام.
ممنون استاد، ممنون از این همه تلاش و کوشش برای اینکه ما خودمون رو بهتر و بهتر بشناسیم و کمک بشه برامون در بهتر زندگی کردن ….
استاد من الگویی که در روابط میبینم اینه که دوستانی رو به خودم جذب میکنم که پر هستند از غم و قصه و اتفاق های عجیب و غریب عاطفی در زندگی شأن … یا شاید بشه بگم که به مرور دوستی مان، اون دوست شروع میکنه از مشکلات وحشتناکش که خیلی عجیب هم هستند، برای من میگوید و مثل همیشه من مثل ناجی اش باهاش رفتار میکنم. شاید کار خاصی براش نمیکنم، ولی در کل سنگ صبور شنیدن مسایل دوستانم هستم .. و اون ها برای من تعریف میکنند …
من تازگی به این موضوع عدم لیاقت در خودم پی برده ام که چرا با وجود تلاش فراوان ، یکسری الگوهای تکراری در روابطم، مخصوصا در روابطم با همسرم دارم. این مسیله هم که دوست دارم سنگ صبور دوستان باشم و تزهای حل مسیله به آن ها بدهم، همش برمیگرده به عدم حس لیاقت در من.
ممنون از اینکه فرمودین که در حال تلاش برای تهیه دوره در این زمینه هستین. عااالیه استاد
خدا رو سپاس من از زمان آشنایی شما تا به الان ، زمین تا آسمان در زمینه روابط رشد کرده ام و اصلا اصلا اصلا قابل مقایسه نیستم. ولی خوب در یکسری زمینه ها خیلی نیاز به رشد دارم، از جمله، داشتن احساس عدم لیاقت در زندگی مشترک. البته این موضوع بیشتر برمیگرده به دلیل مشکل عاطفی ام … که خیلی برام سنگین بود و به سختی تونستم باور کنم.
خدا رو سپاس
در پناه خدای خوبی ها
شیما