پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم خیرخواه گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    سلام به همگی

    من توکارم باهمسرم مشترک هستیم من کارهای خریدروانجام میدم وهمسرم هم کارهای عملی ودستگاه روانجام میده

    چندموضوع تکراری درکارداریم که هنوزحل نشده

    1_یک موضوع که داریم اینه که مشتریهایی که ازمون خریدمیکنن معمولا عجله دارن وزمان ندارن

    2_هرسری سفارشهامون ازتعهدی که دادیم بیشترزمان میبره تاارسال بشه واین صدای مشتریهارودرمیاره

    3_هرماه سربرج کاملا خالی میشیم همراه باخریدهای جدید برای کارگاه که بایدحتماانجام بشه ومجبورمیشیم قسطی بگیریم

    4_کارگر برای کارگاه میخوایم که نمیاد فروش خونمون انجام نمیشهبه نظرم چون زمان برده ومحقق نشده حتما یک الگوی تکراری درمیانه

    5_تاپولمون جمع میشه حتما قسطی هزینه ای هم برای پرداختش هست

    اینارومرتب توکسب وکارمون داریم ومن وهمسرم چون مشترک هستیم نمیدونم اگرمن روی خودم کارکنم تاثیری درکارایجادمیشه یانه ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      Zohree گفته:
      مدت عضویت: 1840 روز

      دوست نازنیم سلام

      در پاسخ سوالت

      باید بگم

      تو یکی نئی هزاری تو چراغ خود برافروزی

      ما برای اینکه به این روندها عادت کردیم دنبال توجیه میگردیم که نمیشه .این باگ و من تازه تو خودم پیدا کردم من تجربه 22سال تکرارر دارم و حالا تازه فهمیدم هی میگفتم چون اون نمیخواد نمیشه.

      تو کار درست و انجام بده همین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    ناجیه گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    بنام خالق مهربانم

    سلام استاد جان سلام دوستای گلم

    الگوی تکرار شونده مه در روابط این است که هیچ وقت آدم های مستقل و قوی و با اعتماد بنفس در زنده گی مه نبوده همیشه و همیشه آدم های ضعیف آدم های وابسته به فامیل آدم هایی که نه از لحاظ شخصیتی مستقل و قوی بودن نه از لحاظ مالی

    حالا میفهمم که مه همیشه دوست داشتم به دیگرا کمک کنم به دیگرا محبت کنم به آدم های نیازمند خیری برسانم و برای همین همیشه آدم های ضعیف و محتاج ره جذب میکردم

    اما از حالا به بعد واقعا دوست دارم که چهار اطرافم انسان های قوی و با اعتماد بنفس و مستقل باشند چون دوست ندارم دیگه زمان و انرژی مه صرف دیگرا کنم که البته مه اصلا به کسی کمک کرده نمیتانم فقط میخایم تمرکزم روی خودم باشه وقتی اوایل با سایت شما آشنا شده بودم به چندین دوستم معرفی کردم فایل ها ره فرستادم چون خودم آنقدر خوشحال بودم که میخاستم دیگرا هم چنین راهی ره پیدا کنند و واقعا مثل مه احساس آرامش و خوشبختی کنند اما حتی فایل ره هم به بهانه های مختلف گوش نکردن و بعدا که درکم بیشتر شد فهمیدم اگر در مدار دریافت اش نباشی امکان نداره

    حالا واقعا میخایم این باور کمک کردن ره تغییر بتم و دگه در موقعیتی قرار نگیرم که وقت و انرژی و تمرکزم صرف دیگرا شوه استاد عزیزم تشکر بخاطر فایل هایی که رایگان نی بلکه بسیار ارزش و قیمت بالایی داره دوست تان دارم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1873 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    خیلی خوشحالم که با اتفاقاتی که افتاد به این سلسله فایل ها هدایت شدم و با اینکه خیلی سخته اما دارم یک خودافشایی اساسی میکنم و بیل رو برداشتم و دارم ذهن و باورهام رو کندوکاو میکنم و می‌خوام در پایان این فایل ها به یک جمع بندی اساسی برسم چون احساس میکنم راه رو بلدم ماشینم برای رفتن آماده است باکش پر از سوخت هست اما من پای رفتن و نشستن پشت فرمون رو ندارم و می‌خوام به یک خودشناسی عمیق برسم و بعد سوار ماشین بشم و به سمت اهدافم بتازم.

    چه الگوهای تکرار شونده ای در روابط شما وجود دارد؟

    آدم هایی که به عنوان کارمند وارد کسب و کار من می‌شدند به شدت آدم های ضعیفی بودند آ‌دم هایی بودند که همیشه محتاج پول بودند یعنی من باهاشون قرار گذاشته بودم که هفته ای حقوقشون رو پرداخت کنم و اون ها همیشه زودتر از موعد مقرر از من درخواست پول میکردند و من اوایل از این موضوع لذت می‌بردم یعنی از اینکه دارم به بقیه کمک میکنم و زودتر حقوقشون رو پرداخت میکنم لذت می‌بردم اما کم کم دیدم این موضوع داره خیلی اعصابم رو بهم میریزه اولش سعی کردم اینطور خودم رو قانع کنم که اوضاع اقتصادی مردم خرابه و این بندگان خدا هم حق دارند اما دیدم خیلی این موضوع داره تکرار میشه بنابراین اون کارمندان رو اخراج کردم و چندتا کارمند دیگه استخدام کردم و در کمال تعجب دیدم این ها هم دقیقا درخواست پرداخت حقوق زودتر از موعد رو‌دارند و خیلی دلم میخواست بفهمم ایراد کارم کجاست و فهمیدم که ایراد از خودم بود چون خودم میخواستم کارمندانی داشته باشم که وابسته به من باشند ضعیف باشند تا بتونم کنترلشون کنم تا در کسب و کار بهم خیانت نکنند و کلی از این باورهای مخرب دیگه و در بین همکارانم هم یه درصد خیلی بالایی از افراد هستن که توی زندگیشون یه مشکلی دارند یا روابط زناشویی خوبی ندارند یا روابط بسیار بدی با بچه هاشون دارن یا نمیتونن ازدواج کنند و همه ی همکارانم از لحاظ مالی به شدت ضعیف و خیلی ترسو هستند اکثرا به اتفاقات روزمره مثل قیمت دلار و گرانی و …بسیار زیاد اهمیت و واکنش نشون میدن و همه ی صحبت هاشون راجبه این مسائل هست.

    در کسب و کار شخصی خودم هم همه ی مشتری هام بی پول هستن و پرداخت دستمزد من براشون سخته حتی اگر یک مشتری ثروتمند هم داشته باشم وقتی به من میرسه خیلی خسیس میشه با اینکه میبینم خیلی راحت برای سایر مسائل دیگه اش هزینه می‌کنه اما وقتی دستمزدم رو بهش میگم خیلی سختشه که پرداخت کنه و کلی غر میزنه.

    در روابط زناشویی هم همسرم بسیار نیاز به توجه و حمایت داره و گاهی باهم بحث میکنیم که چرا من همش سرم توی گوشیه ،گاهی اوقات هم وقتی میخواد کاری انجام بده همش میگه تو باید پشتم باشی مراقبم باشی حمایتم کنی و …و طوری شده که خودش به تنهایی جایی نمیره حتی به تنهایی سوار اسنپ نمیشه و اگه بخواد جایی بره من باید حتما ببرمش و بیارمش،من نباید توی خونه تنها باشم یا اگه جایی میرم حتما باید با ایشون هماهنگ کنم من آرزو دارم تنهایی سفر کنم و الان بیش از ده ساله که این آرزو همچنان یه آرزو مونده چون روزی که من تنهایی برم سفر قطعا اون روز جنگ جهانی سوم اتفاق خواهد افتاد…

    در واقع اگه بخوام دقیق تر بگم خواسته ها و نظرات من برای کسی اهمیتی نداره و این الگو در کودکی و رفتار پدر و مادرم هم با من بود و یادمه همیشه هیچکس نظر من رو نمیپرسید و الان هم این موضوع در روابط من هم داره تکرار میشه و هروقت حرف از تنهایی و سفر و این چیزا میزنم همسرم گارد شدید میگیره و مخالفت می‌کنه و میگه تو دیگه متاهل شدی و این کارها رو باید زمان مجردی انجام میدادی توی محل کار هم همیشه برای من اضافه کاری اجباری در نظر میگیرند با اینکه بارها گفتم من تمایلی به اضافه کاری و شب کاری و …ندارم و برای من شیفت اضافه قرار ندید اما به حرف من اهمیت داده نمیشه و این موضوعات خیلی داره من رو آزار میده در مجموع اگر بخوام الگوهای روابطم رو تیتر وار بنویسم:

    رابطه با افراد ضعیف از لحاظ مالی

    رابطه با افراد ضعیف نیازمند حمایت گری

    رابطه با افرادی که برای من و خواسته هام ارزشی قائل نیستند

    رابطه با افراد خسیس

    رابطه با افراد ترسو و واکنش گرا به مسائلی که تغییر آن ها در حوزه اختیارات خودشون نیست

    رابطه با افرادی که در زندگی زناشویی و رابطه با فرزند خیلی مشکل دارن.

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    وحید بابایی گفته:
    مدت عضویت: 2102 روز

    سلام شاهکار خلقت عالم استاد عزیزم و

    سلام به تک تک خواهر و برادرهای گلم

    استاد اینقدر حرفهاتو کامله که صد بار شنیدن هر کدوم از فایلهاتون باز هم کمه

    بار هر بار شنیدن هزارتا مطلب جدید رو متوجه میشه

    شبانه روزم دوخته شده به فایلهاتون

    خدا رو شاکرم بابت وجودتون و این سایت عالی و تکت اعضای این سایت

    صبح که چشمت روشنی روز رو میبینه یعنی خداوند بزرگ ترین معجزش رو به تو هدیه داده

    پس هر لحظه منتظر معجزهای بینظیر الهی باش…

    قانون انتظار اینو میگه منتظر هرچی باشی همون رو بهت میدن

    مثل رفتن به رستوران وقتی منتظر غذایی که سفارش دادی هستی نه چیز دیگه تو هر لحظه به جهان هستی در حال ارسال سفارش هستی …

    کنترل این سفارشات بستگی به درک تو نسبت به این موضوع داره

    بهترین ها رو واستون خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    آدا گفته:
    مدت عضویت: 3061 روز

    سلام استاد عزیزم راستش چند مدت که خیلی درمونده هستم و یکی از مهم ترین موضوعات زندگی من روابطتم هیت یعنی میتونم بگم با اختلاف مهم ترین چیری که ذهن من رو ب خودش درگیر کرده روابط دوستی و رابطه عاطفی من هست میخوام خیلی صادق باشم و برای خودم بنویسم خب استاد من تجربه رابطه عاطفی زیادی ندارم یعنی ی رابطه کوتاه مدت داشتم و ی رابطه طولانی ک الانم داخل همون رابطه هستم ولی واقها انگار داره ی الگوهایی تکرار میشه استاد یکی از اون چیزهایی ک میتونم بگم اشک من رو در اورده طرد شدن هستن، بی توجهی، کم توجهی توی روابط نسبت به من و من الان ک فکر میکنم میدونم آبشخور اصلی اون موضوع کجا هستش توی تجربه این دو رابطه اولین فرد، فردی بود که خیلی خیلی بد با من رفتار می‌کرد به من میگفت غیر مستقیم زشت هستی، به دید یه کالا به من نگاه میکرد و من رو واقعا دوس نداشت از اندام من ایراد میگرفت لاغری…، و بعد اصلا با من صمیمی نبود یعنی اینکه میدونم با دخترای زیادی صحبت میکرد من هم اینو میدونم اما ابن موضوع مهمی برام نبود ولی همش راجب دخترای دیگه صحبت میکرد از ویژگی های خوبشون میگفت و این دائم داشت تکرار میشد زیاد یا اینکه رفتار دیگه برای من وقت کافی نمیذاشت زود دیدارمون تموم میکرد همش از من عیب و ایراد میگرفت و اینکه من اصلا از هیچیش خبر نداشتم یعنی انگار زیاد تو زندگیش نبودم و اینم بگم توی اون رابطه من به شدت به شدت بسیار فراوان احساس وابستگی میکردم جوری که کنارش بودم حالم واقعا بد بود ولی بعدش انگار احساس خوبی داشتم جوری وابسته شدم که از درسم و زرنگترین شاگرد تبدیل شدم ب اونی ک تهدکلاس میخوابید و بهش گفتن خانوادت بیاد مدرسه(دبیرستان) طرف به شدت با من بد رفتار میکرد دائم ازم ایراددمیگرفت بخاطر همین وابستگی شدیدم خیلی اذیتم کرد و من ب تمام معنا نابود شدم بلافاصله بعد اون وارد رابطه با ادمی شدم ک چندسال دوستم داشت بهم ابراز علاقه میکرد من وارد رابطه دومم شد اما با اینکه این فرد خیلی فرد آگاه هست و توی این موارد ذهن… هست یه رفتارهایی باز تکرار میشد یکی از اون رفتارها ک توی این دورابطم بود و رابطه الانم هست اینکه برای من وقت گذاشته نمیشه یعنی من یادم میاد من دائم در حال بدو بدو بودم و التماس که لطفا بیا منو ببین توی هر دو رابطه و واقعا. رابطه الانم اینجوری که انگار طرف زود میخواد بره برای من وقت کافی اصلا نمیذاره برای دیدن و من همیشه باید بخوام و این خیلی ازارم میده و حس بی ارزشی ب ادم دست میده اتفاق دیگه هم اینه که این طرف هم بسیار بسیار زیاد مثل نفر قبلی از روابط قبلش صحبت میکنه،از خوبی هاشون میگه بدون قصد خاصی ولی منو اذیت میکنه این رفتار بیش از حد و یکی دیگه از چیزایی این هست ایشونم با خانمای زیادی در ارتباط و ارتباط بعضی هاش صمیمی داره ن اینکه تو رابطه باشن یعنی ی نوع صمیمتی ک انگار من نادیده گرفته میشم،ی رفتار دیگه اینه ک ایشونم مثل نفر قبلی اخیرا داره از اندام من ایراد میگیره چیزی ک من روش خیلی حساس هستم و صمیمت هست ولی اون احساس صمیمت مد نظر من وجود نداره بازم جوری ک از روزمره کارهای کلی همدیگه باخبر باشیم انگار یعنی بی توجهی و طرد شدنی هم توی این رفتار هست و این فرد هم ب شدت بهش وابسته شدم ب شدت خیلیی زیاد جوری که بازهم خودم فراموش کردم الویت هام هدف هام گم کردم درست مثل رابطه قبلی و همه چیز رو فراموش کردم و جوری انگار هیچ هدفی غیر از یارم ندارم و این خیلی بهم ضربه زد و منو از خودم دور کرد من توی روابط عاطفیم بهذشدت تلاش میکنم برای ارتباط ولی اونها نه انگار دوری میکنن و ب اندازه من تلاش نکردن چه قبلی چه الان، روابط دوستی هم من الان دوست خاصی ندارم، توی روابطم هر رابطه ایم از ی سنی ب بعد اصلا نمیتونم صمیمی بشم یعنی با هیچ کس نمیتونم سریع صمیمی بشم و ارتباط بگیرم یجورایی سردم به کسی انگار اعتماد ندارم حتی دوستای صمیمی من چندسال باهم بودیم منو طرد کردن رازهاشون بهم نمیگفتن منو رها کردن صمیمی نشدن باهام دیگه بیش از یزحدی و این منو اذیت میکرد که خب مگه من دوستتون نبودم چرا من نه یا حتی خانوادم هم زیاد برای من وقت نمیذارن بهم خیلی مسائل رو نمیگن کلا انگار خیلی طرد میشم الان میفهمم تازه بهم درونم گفت انگار مهم نیستم که برام وقت گذاشته بشه من با ارزش نیستم تا جایی که بفهمم دلیل این رفتارهارو بررسی میکنم و درمیارم اما اگر چیز دیگه ای هست بازم از خدا میخوام هدایتم کنه به سمت راه حل این مسئله از ته دلم میخوام، یکی از دلایل این رفتارهای ترد شدن صمیمی شدن البته دلیل اصلی منم و یکی از الگوهای ذهنی درون من این هست نخصوصا توی روابط عاطفیم اینه که اره من همیشه احساس کردم لیاقت ندارم من همیشه احساس بی ارزشی کردم، یعنی توی لایه های زیرین وجودم احساس کردم من ادم بی ارزشی هستم من لیاقت دوست داشته شدن رو ندارم، دیگران از من ارزشمندتر هستن همیشه خودم سرزنش میکنم همیشه همیشه خودم رو با بقیه مقایسه میکنم و واقعا شاید یکی از دلایل اینکه توی روابطم اینقدر مقایسه میشم این باشه که من ید طولای در مقایسه کردن خودم با بقیه دارم از همون بچگی همیشه با همه مقایسه شدم و این شدیدترین احساسات رو در من برانگیخته میکرد جوری که دلم میخواست بعد ی مدت اون کسی ک دارم باهاش مقایسه میشم سر ب تنش نباشه و الانم تو روابطم دقیقا ب صورت غیر مستقیم دارم مقایسه میشم و بی ارزش انگاشته میشم جوری که شدیدترین احساسات در من برانگیخته میشه الان ک بزرگ شدم مقایسه منو ب شدت بهم میریزه انتقاد منو ب شدت بهم میریزه شاید چون داره بهم گفته میشه من کم هستم بی ارزشم یعنی من با انتقاد همون حس مقایسه بهم دست میده، حس کمبودن بخاطر همین نسبت به مقایسه و انتقاد اینقدر شدید. واکنش نشون میدم جوری ک عصبی میشم چون حس میکنم من کمتر از بقیه هستم ارزش من در نگاه بقیه هست که من رو تایید کنن من اگر در مقایسه با بقیه خوب نباشم یعنی از من داره انتقاد میشه اره حس میکنم دلیلش همینه چون من احساس بی ارزشی شدیدی میکنم من احساس میکنم از بقیه کمتر هستم من اینو باور کردم و این الگو از بچگی درون من و حالا داره خودش ب این شکل نشون میده من الگوی بزرگ مقایسه رو در درون خودم دارم حتی تو جمع های دوستامم بهم خوش نمیگذشت چون داشتم خودم با بقیه مقایسه میکردم و دائم حس بی ارزشی میکردم اگر ب من توجه نمیشد توی هر جمعی احساس بی ارزشی میکرد واقعا یکی از دلایل همینه الگوی پر رنگ بی ارزشی، مقایسه گری، انتقاد شدید و سرزنش شدید که باعث شده حس کنم کم هستم بی ارزش کل وجود من اوو ببین چقد پنهان این حس ها درون آدم،یکی دیگع از دلایل اینکه چرا افراد با من صمیمی نمیشن یعنی اون صمیمت مورد نظر چه تو دوستی چه عاطفی همین احساس اول اینکه من خیلی بی اعتادم ب همه ادمها احساس میکنم الان رازامو میگن و این از ی احساس گناه شدید تو بچگی فکر کنم بیاد که من ی راز ب ی نفر گفت و اون ب همه گفت و همه سرزنشم کردن با شدیدترین احساسات و من احساس گناه شدیدی داشتم واسه همینه نمیتونم دیگه به کسی اعتماد کنم به افراد زیاد نزدیک نمیشم میترسم این الگوی ترس در من وجود داره احساس بی ارزشی اینکه من ادم بی ارزشی ام واسه صمیمت نزدیک سدن بهم انگار درون خودمم ی الگویی میبینم که میگه نه بابا ب من نزدیک نشو و صمیمی نشو من بی ارزشم من ب درد صمیمی شدن نمیخورم، و اینکه افراد رابطم برام وقت نمیذارن صد البته دلیل اصلی اینه من احساس میکنم بی ارزشم، بچه هستم همیشه ی حس بهم میگه من ببش از حد بچه هستم چ از 15 سالگی چه الان که 21 سالمه یه حسی بهم میگه من بچه هستم واسه نظرم خواستن واسه احترام گذاشتن واسه صمیمی شدن نظر خواستن من لایق عشق و احترام نیستم من دوست داشتنی نیستم،من بی ارزشم یکی از دلایل این الگوها هست ک شاید افراد برا من وقت نمیذارن طردم میکنن دلیل وابستگیم اینه من احساس بی هویتی میکنک احساس میکنم ادم کمی هستم، احساس میکنم هویت من در تایید پارتنرم و من پوچم بی ارزشم، هویت من در اینه ک اون منو تایید کنه واسه همینه اصلا برای اهدافم تلاش نمیکنم چون اونو هویت خودم میدونم،من ب سدت الگوهای بی ارزشی خود انتقادی حس گناه گذشته بی عرضه بود نالایق بودن احساس زشت بودن درونم هست به شدت احساس میکنم ارزش عشق ندارم ارزش دوست داشته شدن لیاقت محبت ندارم چون واسه زندگیم تلاش نمیکتم چون دستاوردی ندارم خودم همونجوری که هستم باور ندارم و نمیپذیرم احساس زشت بودن دارم.

    اما راهکاری که دارم:

    1بنویسم تمام موفقیت های گذشتمو تا خودباوری و اعتماد به نفسم بره بالا.

    2.ببخشم گذشته رو رفتارهای ادم هارو پدر و مادرم رو با خودم، خودم رو ببخشم احساس گناه درونم رو پاک کنم.

    3_جملان تاکیدی:من ارزش مندم فارغ از هر چیزی چون من روح خداوند هستم ک اومدم زمین که خودم رو تجربه کتم. من لیاقت دارم چون همه بنده های خدا ذاتی لیاقت عشق و عالی ترین نعمت هارو دارن من انسان بی نظیری هستم، فوقالعاده ام،من دوست داشتنی هستم لایق زیباترین احترام ها توجه ها محبت ها هستم….

    3‌‌_احترام به خودم رو تمرین کنم، عزت نفسم افزایش بودم هدفام جدی بگیرم، دستاورد های کوچکم تحسین کنم.

    4_دست از سرزنش خودم بردارم، تلاشم رو بکنم اما اگر نسد سرزنش نداریم این رفتار رو تمرین بکنم، اهرم رنج لذت سرزتش بنویسم و بدونم که سرزنش چ بلاهایی که سرم نیاورد و هر روز بخونمش

    5_خودم بیشتر قبول داشته باشم خودم کمتر بقیه ندونم، بدونم منم مبتونم من ارزشمند هستم خودم کمتر با بقیه مقایسه بکنم، از خودم تلاش هام قدردانی بکتم و سعی کتم هر روز این نگاه ب خودم یادآورم بشم که تو فقط حق داری خودت با دیروز خودت مقایسه کنی نه هیچ کس دیگری و اگر کسی تورو دائم داشت مقایسه میکرد لبخند بزن بدون یا هنوز الگو مقاومت درونت یا اون فرد فردی هست که خودش با خودش در صلح نیست و این احساسات نامناسب درونش هست.

    6_برای وابستگی،سعی کنم زندگی جدی نگیرم هر روز بیشتر بخندم، برقصم و به خودم یاداوری کتم که من اقتدار و قدرت جهان خویشتنم،گذشته ببخشم و با همه ترس از دست دادنم ترس رهایی و طرد شدن به درخواست های نامعقول نه بگم تا ب خودم ثابت کنم من ارزمند هستم، خودم حال خودم خوب کنم با اینجا اومدن تجسم ایندم تلاش برای اهدافم،تحسین زیبایی های کوچک و خودم و شروع کنم ب انجام بیشترین تلاش تا بیشتر ب خودم افتخار کنم.

    7_فایل های کلید :(مهم ترین رابطه ما) رو ببینم و انجام بدم برای صلح بیشتر و درک خودم و دنیا.

    8_تمرکزم بذارم رو دوره عزت نفس بیشتر و تغییر دادن نگاه ها و باورهام درباره عشق چون مطمعنن اون نگاه غلط درباره عشق که زندگی و روابط منو سمی کرده.

    9_هر روز راهکار های خودم راس ساعت 10 هر شب اینجا بخونم و یاداوری کنم

    10_به خودم افتخار میکنم بخاطر وقتی که برای خودم گذاشتم، بخاطر خودشناسی انجام دادم، بخاطر راه حل های واقعا فوقالعاده ای که ارائه دادم من واقعا ادم خوش ایده ای هستم.

    در اخر ممنون استاد عزیزم بخاطر همه خوبی ها و آگاهی بی نظیری که در اختیارما میذارید شما یدونه ای منننونننننن.قلب با آغوشی پر مهر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2310 روز

    سلام مجدد

    (کامنت 2)

    همینجا به خودم می گم، من، ما، نبایدفقط راضی بشیم به درک قوانین، به قول استاد بعد از شنیدن و درک کردن باید بریم سراغ عمل کردن، با نوشتن کامنت با تهیه ترازنامه از ویژگی های مشترکی که داریم هی جذبش می کنیم، با فکر کردن به قانون و…

    یه نمونه ترازنامه اینجا مثال بزنم،

    الگوی تکرار شونده من در جذب افراد، چه ویژگی هایی است؟

    چه چیزی باعث شده این الگو برای من تکرار یا تبدیل به نیاز شود؟(ممکنه ریشش در دوران کودکی یا مقطع خاصی از زندگی بوده باشه)

    آیا هنوز هم نیاز دارم این الگو برایم تکرار شود؟

    اگر نمی خواهم تکرار شود چه کارهایی لازم است تا انجام دهم؟

    باورهای غلطی که باعث شده این ویژگی را جذب کنم چیست؟

    چه باور مناسبی بسازم؟

    اگر این الگو را تغییر دهم چه اتفاقات خوبی را تجربه می کنم؟

    1.برای هر ویژگی یک ترازنامه بنویسم و

    2.بارها بریم سراغ ترازنامه و تکمیلش کنیم

    3.از ویژگی ای که اولویت دارد شروع کنم و بعد از نتیجه گرفتن، با تایید قانون برم سراغ بعدی

    خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2975 روز

    بنام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام ،سلامی باعشق به استاد گرانقدرم ومریم بانوی عزیز ودوستان ارزشمندم

    خداروشکر بخاطر درک آگاهیهای این فایل

    استاد باید اقرار کنم تا قبل از گوش دادن به این فایل فکر میکردم وقتی به اصرار یکی از آشناها عضو سایت شدم وبا پیشنهاد ایشون دوره قانون آفرینش را تهیه کردم که البته من 6جلسه اول را تهیه کردم وایشان 5 جلسه بعد، اصلا این سایت برام مثل همان شبکه های اجتماعی واینستاگرام بود اصلا با روش کار و مطالب آشنا نبودم فقط فایلی اگر به دلم می چسبید گوش میدادم‌ولی ناخود آگاه خیلی کلیدها را تکرار میکردم تو پرانتز بگم (چون درخانواده ای بزرگ شده بودم پراز باورهای مخرب در تمام زمینه ها بود خوشی آن روزها برام خواندن کتاب‌های عاشقانه وسریالهای تلویزیون بود که اینها هم بتنهایی به باورهای من دامن میزد البته که آن روزها کلمه ای به اسم باور را بلد نبودم فقط یه چیزی بود به اسم اعتقاد

    تا وارد زندگی زناشویی شدم بشدت شخص حساس ،پرتوقع،دلسوز،مسئولیت پذیر بودم وبخاطر این خصوصیات اخلاقی مدام سعی میکردم مشکلات بقیه را حل کنم وقاعدتا چون خودم برا کسی کم نمیذاشتم این توقع را از بقیه داشتم ولی بقیه اعتنایی نمی‌کردند واین کار شده بود وظیفه من چون خودم دوست داشتم حس قربانی بودن را داشته باشم وحس ترحم دیگران را بر انگیزم دقیقا مثل آن دوستتون که یکی از قسمت‌های دوره قانون آفرینش فرمودید جهان هم این شرایط واتفاقات راکه بر اساس واز ریشه فرکانسهای ارسالی خودم بود والبته نا آگاهانه وارد زندگیم میکرد شده بودم سنگ صبور همه ،حلال مشکلات غافل از اینکه چه ضربه هایی دارم بخودم میزنم در زندگی زناشویی اولم چون از خانواده از لحاظ اقتصادی پایینی بودم وبرعکس خانواده همسر سابقم از لحاظ مالی سطح بالاتری داشتند هر کاری میکردم تا مورد تایید بقیه باشم خیلی کارها را انجام میدادم با اینکه دوست نداشتم فقط برا اینکه بقیه بگن عجب دختر خوبی ،زن زندگی اینه ،کار میکردم وپول مواد همسرم را میدادم به شدت به ایشون وابسته بودم یادمه آن سالها یه دوره موفقیت تو یزد برگزار می‌شد که همسر سابقم دوره معارفه اش را شرکت کرد و منم به ایشون گفتم منم تمایل دارم این دوره را شرکت کنم ثبت نام دوره 750 هزار تومن بود گفتم مهم نیست منم میخوام شرکت کنم وآنجا بود که با مفهوم فرکانس وقانون جذب آشنا شدم بعد کم کم یه چیزهایی در من بدون اینکه متوجه باشه یا بدونم نتیجه این تغییرات در زندگیم چی میشه تغییر کرد روابطم را محدود کردم فقط از خدا میخواستم کمکم کنه دیگه تمام حقوقم را به همسرم نمی‌دادم برای خودم وکارم ارزش قائل شدم وبا اینکه برام سخت بود وباورهای مخربی داشتم یکسال طول کشیدتا از آن زندگی جدا بشم )والان که با این گوش دادن به این فایل وفایل قبلی به گذشته برگشتم فهمیدم چقدر نا محسوس تغییر کردم چقدر نقش بقیه در زندگیم کم رنگ شده چقدر برای خودم ،جسمم وفکرم ارزش قائل شدم والبته که هنوز جای کار داره درمحل کارم همیشه وقتی می رفتیم برا صبحانه همکارام شروع میکردند گله وشکایت از زندگی ازاینکه همسرانشان در کارهای خانه کمکی بهشون نمیکنند هیچ کدام از مناسبت‌ها را بیاد ندارند ومن آگاهانه هردفعه از همسرم تعریف میکردم از اینکه همیشه تاریخ تولدم وسالگرد ازدواجمون را بخاطر داره وبرام کادو طلا میگیره حتی اگر آن روز با همسرم بحث کرده بودم آگاهانه ذهنم را کنترل میکردم من کم کم از فضای این صحبت‌ها فاصله گرفتم دوره عزت‌نفس را تهیه کرده بودم بارها وبارها آنروزها گوش دادم رو احساس ارزشمندی خودم واینکه لایق بهترین ها هستم کار کردم والان زندگی فوق العاده ای دارم درسته هنوز باگهایی هست که جای کار داره آنهم ریشه در افکار وفرکانسهای من داره همسرم فوق العاده منظم وتمیز هست دقیقا شبیه خودم ایشون خوش تیپ وخوش پوش هست تواین مدت بیماریم که هرچند به اعتقاد اطرافیانم اتفاق خیلی بدی بود ولی برا من وهمسرم درسهای بزرگی داشت تو این مدت ایشون هم مرد خونه بودند هم زن خونه بخاطر من آشپزی یاد گرفت تا خودش غذا درست کنه چون من برام امکان نداشت آرایشگاه برم بهش یاد دادم چطور ابروهام را اصلاح کنه حتی موهام را شانه بزنه وسشوار بکشه وبا گیره ببنده تو صحبتهامون فقط از عشقم ،نفسم ،زندگیم بکار می‌بریم در هرکاری با من مشورت میکنه ونظر منم میپرسه آنقدر احساساتمون نزدیک به هم هست که در اکثر مواقع وقتی میخوایم احساسمون را بهم بیان کنیم ناخودآگاه دوتایی در یک لحظه شروع میکنیم ومن اینها را خودم با تغییر افکارم خلق کردم

    تواین یه هفته اخیر اتفاقاتی تجربه کردم که متوجه شدم هنوز آن حس‌ مسئول بودن زندگی بقیه در من هست نه بشدت آن وقت‌ها ولی هست یکی موضوع داداشم وهمسرش با آبجیم بود که زن داداشم زنگ زد واز آبجیم گله کرد بعد با داداشم آمدند خانه ما واین اتفاق درست یک ماه پیش هم با آبجیم براشون اتفاق افتاده بود منم برگشتم به داداشم گفتم زندگی من یا آبجی یا آن داداشا به تو مربوط نیست تو مسئول زندگی خودت وظایفی که نسبت به همسرت وبچه هات داری گفتم زندگیت را بخاطر حرف من یا دیگری باهمسرت تلخ نکن بعد که رفتند به همسرم گفتم ایندفعه که داداش زنگ زد بهش میگم اگر تو نتونی خودت مشکل زندگیت رو حل کنی منم نمیتونم ودیگه هم به این موضوع فکر نکردم چون تو یه ماه دوبار اتفاق افتاده بود

    مورد دیگه همسرم برای اینکه خونه تنها نباشم خواهرش را آورده خونه پیشم البته من بهش گفتم ازتنهایی لذت میبرم واصلا مشکلی از تنها بودن ندارم ولی ایشون میگن اینجوری خیال من راحته بعد خواهر همسرم بشدت منفی نگر هست چند روز اول سعی کردم براش توضیح بدم افکارش اشتباه است ولی بقولی آب تو هاون کوبیدن بود منم به همسرم با کمال احترام گفتم عوض اینکه من رو ایشون تاثیر بزارم ایشون دارند باحرفاشون ورفتارشون رو من تاثیر میزارند وبا خنده گفتم خودم هم دارم خل میشم دیگه از آن روز به بعد از اتاق خواب بیرون نیومدم به بهانه اینکه رو مبل خسته میشم فایلها رو گوش میدادم وکامنت میخواندم وبعد هم میخوابیدم تا وقت فیزیتراپی

    استاد یه مورد دیگه یه وجه تشابه ای که تمام اعضای این سایت دارند که بی توقع عشق ومحبت را نثار همدیگه می‌کنند چون استادی مثل شما وخانم شایسته داریم که بی چشمداشتی عشق ومحبت را نثار قلبهایمان میکنید

    با تمام وجودم ازشما وتک تک دوستانم سپاسگزارم که بی دلیل عشق ورزیدن را به من یاد دادید

    در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1057 روز

      بنام رب العالمین

      سلام به روی ماهت فهیمه جونم

      قربونت برم که این بهشت زیبا رو برای خودت خلق کردی

      خیلی ذوق کردم از خوندن کامنتت و حس کردم وقتیکه شوهرِ مهربونت برات موها تو شونه میکنه با عشق ، ابروهاتو برمیداره و عاشقانه نگاهت میکنه و تو لذت میبری از حجم عشقی که نثارت میکنه عزیزم

      چقدر باشکوه ِ وقتی شوهر برات غذا درست میکنه تا تو آب تو دلت تکون نخوره

      هزار بار شکر کردم خدای مهربونم رو برای رابطه ی عاشقانه یی که داری

      و هزار بار تحسینت کردم که آگاهانه ساختی این لحظه ها رو

      قربونت برم بانوی زیبا و مهربون و لایق

      دوستت دارم عزیزم و میبوسمت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فهیمه زارع گفته:
        مدت عضویت: 2975 روز

        سلام سارای قشنگم

        ممنون که عشق ومحبت را نثارم کردی خواستم بخوابم ولی حال کسی داشتم که منتظر بود یه حسی منو وادار کرد به سایت سر بزنم درسته الان متوجه شدم منتظر بودم تا خدا بوسیله یکی از دستای مهربونش دوباره عشق ومحبت را نثارم کنه تا با حال واحساس عالی بخوابم زیبای من ازت بی نهایت سپاسگزارم بهترینها را برات آرزو میکنم که تولایق بهترین بهترینهایی

        میبوسمت در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2772 روز

    سلام به استاد عزیزم سپاسگزارم که ذهن ما رو اینطور حرفه ای به چالش میکشین.

    من معمولا افرادی رو جذب میکردم که با وجود اینکه ویژگی های مثبت زیادی تو رابطه با من داشتن ولی یه سری ایرادهایی هم داشتن مثلا اینکه بدون هدف خاصی وارد رابطه میشدن و شاید بیشتر هدفشون تنها نبودن یا بودن با یک نفر برای پر کردن خلاء ها یا نیازهای عاطفی و غریزیشون یا لذت بردن از لحظه حال بود. یعنی قصد علنی کردن رابطه یا ازدواج رو نداشتن یا اینکه قصد ازدواج داشتن ولی نه با من. یا اگر هم بعد از مدتی که با هم بودیم و شناختشون از من بیشتر میشد میخواستن که باهم ازدواج کنیم و یا اول رابطه خیلی مشتاق به ازدواج بودن و با همین قصد رابطه رو شروع میکردن ولی بعد دو دل میشدن یا پشیمون میشدن یا خیلی جدی نبودن یا نمیدونستن که از زندگی مشترک چی میخوان یا نمیدونستن کسی که میخوان باهاش باشن دقیقا میخوان چجوری باشه.

    من خیلی این روزا به روابطم دقت کردم و متوجه شدم که علت اینکه من این مدل افراد رو جذب میکنم اینه که خودمم ناخودآگاه همچین فردی بودم و همین ویژگی ها رو داشتم. حالا اینکه چرا خودم این مدل شخصیتی بودم یا شدم؟ ریشه این رفتارام چی بوده؟

    بعد از مدتی تفکر و تامل متوجه این دلایل شدم:

    ما از لحاظ خونه و زندگی و خونواده سطح متوسط رو به پایینی داشتیم. یعنی از لحاظ مالی شرایطمون زیاد جالب نبود و اعضای خونواده ام هم زیاد آدمای با سواد و با کلاسی نبودن. بخاطر همین من ناخودآگاه از همون سنین نوجوانی که ذهن منطقیم فعالتر شد دوست نداشتم حتی دوستای همجنسم و همکلاسیام بیان خونمون که خونه و زندگی و اعضای خونواده ام رو ببینن. احساس خود کم بینی و کم ارزشی و حقارت داشتم. چون خودمو با اونا مقایسه میکردم. خجالت میکشیدم که اونا شرایط منو ببینن. حتی دوستای صمیمیم که من خونه اونا زیاد میرفتم تا باهم درس بخونیم یا به مناسبت تولدشون یا موارد دیگه.

    ولی اونا اصلا خونه ما نمیومدن یعنی من خودم هیچوقت ازشون نمیخواستم که بیان. مخصوصا دوستانی که یه مقدار شرایط خونه و زندگی و خونواده شون از من بهتر بود. البته دوستایی هم داشتم که شرایطشون مشابه من یا حتی بدتر از من بود و با اونا راحت تر بودم و گاهی وقتا میومدن خونمون.

    بعدها هم که بزرگتر شدم و با جنس مخالفم وارد رابطه شدم، همین الگو رو ادامه دادم.

    یعنی بازم دوست نداشتم با کسی که در رابطه هستم خونه و زندگی و خونواده منو ببینه. دوس داشتم رابطه مون بین خودمون باشه و خونواده ها ازش خبر نداشته باشن یا نمیخواستم خونواده ام وارد رابطه مون بشن و تو رابطه مون دخالت کنن. مخصوصا اون دوستاییم که وضعیت و شرایط مالی و خونوادگی شون از من بهتر بود و معمولا هم چنین افرادی رو جذب میکردم، یعنی نمیخواستم از شرایط من با خبر بشن. همیشه حس میکردم که اونا از من بالاترن و من از اونا پایین ترم خب پس ناخودآگاه دلم نمیخواست که به خونه زندگی من وارد بشن. بنابراین با اینکه دوست داشتم ازدواج کنم ولی همچین ترمز خفنی داشتم و فرکانسی که میفرستادم این بود که من نمیخوام یا نمیتونم ازدواج کنم.

    بخاطر همین همیشه دوستی هایی که داشتم غیر علنی بود و هیچکدوم هیچوقت علنی نشد.

    به جز این مورد خونوادگی مورد دیگه ورودی های ذهن هم خیلی روم تأثیر گذاشته. دائما میدیدم رابطه هایی رو که آخرش جدا میشدن هم توی فیلمها هم توی فامیلمون ازدواج های ناموفق زیادی رو دیدم. یا از دوستان و اطرافیان مدام شنیدم که میگفتن پسرا ازدواج نمیکنن. و اون موقعا من این حرفا رو باور کردم و نرفتم الگوهای ازدواج موفق رو پیدا کنم و روش تمرکز کنم.

    علاوه بر این مورد باید بگم استاد جان من یکی از حرفای شما رو بر ضد خودم تعبیر میکنم. مثلا شما توی دوره عزت نفس خطاب به پسرا گفتین که خودتو لایق بدون برو خواستگاری بهترین دختری که تو این شهر هست. بهترین خونواده. بهترین شرایط.

    ولی از اونجایی که من خودمو بهترین نمیدونم انگار یه جورایی حتی این جمله شما هم باعث شده ذهن منطقی من بیشتر قدرت بگیره و خیلی وقتا داره به من میگه تو که بهترین نیستی پس هیچ کس سراغ تو نمیاد. تو این شهر دخترای خیلی بهتر از تو وجود داره. پسرا میرن دنبال اونا. چرا بیان سراغ تو؟

    چون تمرکزم روی نقطه ضعفام و ویژگی های به ظاهر ناخواسته ام هست و بینهااایت ویژگی مثبت خودم رو نمیبینم. احساس لیاقت نمیکنم.

    ولی اگر تمرکزم روی بینهااایت ویژگی‌های مثبت خودم باشه میتونم بگم من جزو بهترین دخترای این شهرم. از خیلیا خیلی بهترم. خیلی از دخترا آرزو دارن جای من باشن. شاید همه پسرا منو نخوان ولی خیلی از پسرا آرزو دارن با همچین دختری ازدواج کنن. پسر مناسب با شرایط خونوادگی من هم وجود داره. پسری که خونه و زندگی و خونواده من براش مهم نباشه و منو بخاطر خودم بخواد هم وجود داره. چون سلایق آدما خیلی متنوعه. پسرایی هم هستن که از لحاظ خونوادگی زیاد سطح بالایی ندارن یا اصلا شاید خونه و خونواده خاصی نداشته باشن ولی رو خودشون کار کردن و رشد و پیشرفت کردن. پسرایی هستن که منو دقیقااا همینطوری که هستم و با وجود تمام نقص هام بخوان. اصلا چون این شرایط رو دارم منو میخوان. اصلا شاید این چیزایی که من فکر میکنم عیب و نقصه از نظر بعضی پسرا کاملا بی اهمیته و اصلا بهش فکر هم نمیکنن. و دختری مثل منو میخوان چون ترجیح میدن با کسی که همسطح خودشون باشه ازدواج کنن. پسرایی هم هستن که

    کاملا مستقلن و اصلا قرار نیست که ما تو خونه و زندگی و خونواده هامون ازدواج کنیم. ما میتونیم کاملا جدا از خونواده هامون باشیم یا مثلا میتونیم مهاجرت کنیم.

    خیلی باید روی این باورای مناسب کار کنم با کمک آموزش های شما استاد عزیزم امیدوارم بتونم این باورا رو به طور واقعی تو جودم بسازم و نتیجه اش رو در زندگیم ببینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    علی پیرمرادیان گفته:
    مدت عضویت: 1122 روز

    به نام خدای مهربان،

    سلام استاد خوبم،، ممنونم بابت فایل خوبی که گذاشتین و نکاتی عالی که بهش اشاره کردید، استاد من با گوش دادن این فایل چندین ویژگی افرادی که باهاشون ارتباط میگیرم در ذهن من رد شد و خواستم براتون بنویسم که بقیه دوستان عزیزم بتونن استفاده کنند

    ویژگی های مثبت که همکار یا دوست موافق من هستند یا بودند

    1-من با افرادی که ارتباط میگیرم همیشه به من احترام زیادی میگذارند و به من خیلی محبت میکنند و بسیار با من خوش برخورد و خوش اخلاق هستند

    2_99٪ مواقع افراد راستگویی هستند و همیشه حرف راست و درست رو بهم میزنند

    3_افرادی هستند که با من هم مسیر هستند و از قوانین جهان اطلاع دارند و تجربیات شبیه به من را داشتند

    4_ عزت نفس بالای دارند و برای خودشون ارزش قائل هستند

    5_افرادی که از لحظه حال بهترین لذت رو میبرند و به دنبال تفریح و لذت بردن از زندگیشون هستند

    ویژگی های منفی افرادی که قبلا چندین و چند بار وارد زندگیم شده بودند و اکثرا جنس مخالف بودند و رابطه عاطفی رو داشتیم این ویژگی های یکسان رو همشون داشتند

    1_ همیشه در روابط عاطفی هیچ تعهدی نسبت به رابطشون با من نداشتند و به جز من مثلا با دو نفر دیگه هم صحبت میکردند و میگفتند دوست معمولی هستیم و من اصلا این رو دوست نداشتم و همه افرادی که وارد زندگیم میشدند همینطوری بودند (که بعد چند بار تکرار شدن فهمیدم که این از باور خودمه که مشکل داره)

    2_در روابط عاطفی افرادی که هیچ توجه ای به خواسته های من نداشتند و بی اهمیت بودند و با مطرح شدن خواسته ها و انتظارات من از انها ناراحت میشدند و به بحث کشیده میشد

    3_ در روابط عاطفی با هرکسی که ارتباط میگیرم 27 سال به بالا است یعنی من تاحالا نشده بود با همسن خودم وارد رابطه بشم (من خودم 22 سالم است)

    4_افرادی بودند که تا پول داری رفیقتم قربون بند کیفتم تا وقتی اوضاع مالیم خوب بود همشون بودند ولی یه وقت اوضاع مالیم که تغییر میکرد همشون غیبشون میزد

    5_افرادی که تا بهشون کوچک ترین محبتی میکردم رفتارشون تغییر میکرد و انگار زده میشدند،،، انگار باید من همیشه باهاشون رفتار معمولی داشتم تا باهام خوب باشن و خوش برخورد باشن

    ولی من دقیقا یکسال پیش فهمیدم که تمامی این مشکلات از باورهای منه و جالبیش اینجاست که از وقتی روی باورهاشون کار کردم و الگوهای خوب به ذهنم دادم تمامی اون افراد یکی یکی از زندگیم حذف شدند و الان هیچکدومشون توی زندگیم نیستند و الان با کسایی که ارتباط میگیرم از جنس باورهایی که توی این یکسال روش کار کردم وارد زندگیم میشوند و خیلی از اون مشکلات دیگه توی روابطم نیست و روابطم خیلی بهتر و با کیفیت تر شده است.

    خیلی ممنونم از استاد خوبم که راهنمایی هاتون باعث میشه ادم سطح آگاهیش بالاتر بره و با عمل کردن به این آگاهی ها کیفیت زندگیمون بهتر و درخشان تر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1050 روز

    سلامی دوباره

    من حدودا دوساعت قبل یه کامنت گذاشتم و راجع به الگوهای تکراری روابطم نوشتم

    یه موردش درمورد این بود که سه تا رابطه رو تجربه کردم که هرسه تاشون به نوعی درگیر مواد بودن واصلا هم نمیفهمیدم چرا

    چون نه توجه داشتم به این موضوع نه باهاش میجنگیدم که جذبش کنم واین همیشه برام علامت سوال بود

    الان یکم بعدناهار دراز کشیدم وباز به چرایی این روابط فکر میکردم که یهو یه جرقه ای تو ذهنم زده شد که تو سن نوجوانی یه سریال بود به اسم آیینه عبرت و تو یه فصلش دوتا بازیگر بودن به اسم آق تقی و علی

    من عاشق این سریال بودم و ازنقش علی خیلی لذت میبردم

    نمیدونم چرا ولی خیلی پیگیر این سریال و کلا سریالهایی که توش پلیس اعتیاد فرار و ازاین دست بود بودم

    حالا میفهمم که جرا من این ادم هارو به زندگیم جذب کردم بخاطر توجهم و عشقم به این فیلم وسریالها

    حالا چقدر بهتر متوجه شدم که استاد اینهمه در مورد ندیدن تلویزیون میگن یعنی چی

    وچه ناخواسته با دست خودمون این بلاها رو سر خودمون میاوردیم

    خداروشکر که من ماه هاست قید تلویزیون دیدن رو زدم وفقط گاهی یه کانال هست که خانه های لاکجری رو نشون میده میرم میبینم برا تجسم کردن توذهنم وتوجهم به فراوانی

    وحالا هم من اون روی سکه رو دارم تجربه میکنم یعنی اگاهانه به خوبیها توجه میکنم و زیباییهارو جذب میکنم

    ممنونم ازتون استاد عزیزم

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: