پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 1

660 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا

    و او خدایی است که شب را برای شما لباس گردانید و خواب را مایه سکون و آرامش شما قرار داد و روز روشن را برای جنبش و کار مقرر داشت.

    سلام به استاد نازنینم،سلام به دوستان نزدیک به قلبم …

    صدای سعیده رو از شیفت شب میشنوید …تنها صدایی که اینجا به گوش میرسه صدای ونتیلاتور ها و جریان اکسیژن از دستگاه به ریه ی بیماراست…

    به نظر میاد سکوت سنگینی هم تو سایته …کسی اینجا هست آیا ..؟

    وقتی تو تایمی که بیشتر آدم ها خوابن و تو بیداری…

    مخصوصا که میشی مسئول مراقبت از بندگان خدا …

    آدم ناخودآگاه احساس عجیبی داره از جنس یکمی‌نزدیکتر‌ شدن‌با انرژی منبع …که میشه خستگی‌و‌بیخوابی رو باهاش هندل کرد …

    درسته که اینجا …اونجایی نیست که من عاشقانه دوسش داشتم ولی به قول حنیف سایت

    من یک آدم اشتباهی ام،تو مکان اشتباه …من باید حرکت کنم و برم …وگرنه تموم این چرخ دنده ها برای جهان لازمه…

    معجونی از خواب آلودگی به همراه خستگی و مشغولیت فکر …اجازه نمیده بهم خیلی برای نوشتن تمرکز کنم …اما دوست دارم بنویسم …

    یک تلاش آگاهانه برای کنترل ذهن از طریق صلات=نوشتن کامنت در سایت tasvirkhani.com

    استاد جان من خیلی الگوهای تکرار شونده ی بولدی ندارم توی خواب…

    ماها که شغل شیفتی داریم …چیزی به اسم زمان مشخص خواب نداریم:)

    بهش میگیم تایم بیهوشی :)

    یعنی وقتش که گیرمون‌بیاد،دکمه رو میزنیم بیهوش میشیم …:))))))

    بعد که بهوش میایم یک ساعت طول میکشه ویندوزمون بیاد بالا … بعد اسم خودمون هم یادمون نمیاد چه برسه به خوابمون :)

    به قول استاد شایسته جانم،any way

    یک الگو از الگوهایی که شماهم بهش اشاره کردید برای من آشنا تر بود …اونم الگوی امتحانی که براش درس نخوندم …

    یعنیی خواب هایی ازین قبیل که

    اضطراب سرکلاس‌درسی که براش آماده نیستم …

    ی امتحانی دارم که هیچی بلد نیستم…

    رفتم جلسه ی کنکور و مداد همرام نیست …

    یا مثلا من زیست خوندم رفتم سرجلسه دیدم امتحان ریاضیه :(

    خودمم میدونم منشا از کجاست البته :)

    از بابای درونگرای سختگیر سی سال معاون مدرسه پسررونه ی قششنگم !!!

    که اگر ما از مریضی در بستر مرگ بودیم میگفت…اشکال نداره برید مدرسه..اگر معاونتون گفت برگردید برگردید :)))

    دیگه سختگیری سر درس و نمره و انضباط که بماند …

    منم که شررر وشووور و به قول شاعر شیطون و پرحاااشیه :)))))))

    دیگه بنظرم نیاز نباشه از داستان های مدرسه و پدر عزیزم تعریف کنم …شما خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل …

    (اینجارو بعدا یک ویرایش زدم،یاد یکی از خاطرات قشنگم افتادم،شاید تعریفش خالی از لطف نباشه!دوم راهنمایی بودم،مدرسه نمونه دولتی گرگان،میشه حدود سال 85اینا،ازین وسایل شعبده مد شده بود،ی بمب بدبویی بود توی یک تیکه پلاستیک مانند،که اگر بهش فشار وارد میکردی یکم باد میشد بعد باصدای مهیبی میترکید:)و گندترین بوی‌ممکن‌رو‌از خودش ساتع میکرد!منم اون روز دقیقا با چه عقلی نمیدونم،تو‌کیفم داشتم،از قضا همون روز رئیس آموزش پرورش اومده بود بازدید،تا اومد توی کلاس گفتن برپااااا! ما بلند شدیم کیفم از روی میز تک نفره افتاد واون فشار به اون بمب وارد شد:))))میتونم الان دقیقا چشم های ترسیده و عرق روی پیشونیمو حس کنم:) خلاصه دو دقیقه بعد چنان صدای مهیبی اومد که انقدر وحشتناک بود همه فکر کردن توی خیابون لاستیک ترکیده:)هیچ کسم متوجه نشد یک سعیده شهریاری ته کلاس،همراه با دوستش،از ترس کبود شدن:)))خلاصه شانس آوردیم رئیس رفت و به قسمت بوی ماجرا نرسید،یادمه جَلدی از طبقه دوم مدرسه نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم توی حیاط که این بمب رو بندازم توی دست شویی معدومش کنم!!!!ولی یادمه تا آخر کلاس،که کلاس زبان هم بود،معلممون هر5 دقیقه میپرسید،بچه ها امروز کسی ساندویچ تخم مرغ آورده ؟:)))))))))))))

    آره خلاصه این یکی از خاطرات به نسبت خوبم بود:)

    هیچ وقت نفهمیدم با اون پدر سختگیری که داشتم که با نگاهش میتونست من رو از ترس خشک کنه:) این همه شیطنت از کجام بود:| )

    نازنین استادم…نمیدونم طبق پست های سابق …این کامنتم دوست عزیز دیگه ای منتشر میکنه …یا خود نازنینتون …

    درهرصورت …

    بخونید یا نخونید …

    من میگم که خیییلی دوستون دارم …و دور سر علم و آگاهیتون میگردم که هررچقدر بهتون گوش میدم این دریای علم شما پایان نداره …

    در پناه یگانه معبود هستی ..الله یکتا ….

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ

    پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .

    رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ

    پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى

    رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

    پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .

    رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

    پروردگارا ! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گام هایمان را استوار ساز ، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 305 رای:
    • -
      Shahsavari گفته:
      مدت عضویت: 2328 روز

      سلام به دوست ارزشمندم سعیده عزیز

      از این که در نوشته هات از ایات قران استفاده میکنی صمیمانه تشکر میکنم،، دعای اخر کامنتت وصف حال این روزهای منه،، .

      و در کل خیلی از کامنتات انرژی میگیرم،،

      انشاالله در هر کجای این کره خاکی هستی،، سالم و زنده باشی….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        دوست عزیزم،سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی

        خداروصدهزارمرتبه شکر اگر جمله از کامنت من،باعث انرژی مثبت شما شده…

        درپناه الله یکتا،همیشه غررررق احساس عمیق خوشبختی باشی

        همرنگ با نور خدا ،هماهنگ با هدایتش،هم صدا با تسبیح جهان …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2969 روز

      سلام به سعیده عزیز ای جان چقدر من خندیدم خستگی از تنم در رفت چقدر تو ستودنی وخون گرمی این احساس شور واشتیاق ورا از کلمه کلمه کامنتت میشه گرفت وچقدر جالب تفسیر کردی تاویندوزت بیاد بالا وتا صحبت از شیطنت زدی شاخکام تکون خورد حالا منم از شیطنت هایی که هر روز انجام میدم بگم‌بهت من هرروز میرم فیزیوتراپی بعد یکی از دوستام هم میاد بعنوان همراه با من یعنی لحظه ای که از درب بخش زنان وارد میشیم همه دارند می‌خندد ازبس من ودوستم شیطنت میکنیم مسئول آنجا بهمون میگه یه روز که نمیای همه احوالتون را می‌پرسند دیگه یادم میره واسه چی میرم فیزیوتراپی قدرت رب العالمین روز به روز سالم‌تر میشم گفتم من این انرژی با تو به اشتراک گذاشتم به رسم سپاسگزاری

      وبا اجازه ات قسمت آخر کامنتت رو کپی میکنم

      دوستت دارم سعیده شاد وپرانرژی

      بهترین بهترینها را برات آرزو دار وعیدت هم پیشاپیش مبارک

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        فهیمه ی عزیزم،سلام بروی ماهت

        سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی …

        برات از خداوند سلامتی میخوام …کسی که هرجا باشه همه از شادیش لذت میبرند،لایق سلامتی و ثروت و نور خداونده

        دوستت دارم و بی نهایت ازت ممنونم برای محبتت

        درپناه فرمانروای جهان …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      الهام و نگین گفته:
      مدت عضویت: 1038 روز

      خدایا هزاران مرتبه شکر

      خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت می‌خواهم

      خدایا هزاران مرتبه شکر که من از هدایت شدگان هستم

      خدایا شکر که یه بار دیگه هدایت شدم به کامنت دوست عزیزم

      سعیده جون قابل تحسین هستند و خیلی زیبا از آیات رب العالمین در کامنتتون به کار میبرند

      سپاس گزارم ازتون

      رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

      پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        نگین جانم سلام بروی ماهت

        ازت ممنون و سپاسگزارم که برام نوشتی

        اگر جمله یا آیه ای از کامنتم به قلبتون نشسته،اعتبارش از خداونده …

        من از خودم چیزی ندارم …

        براتون از خداوند اجابت آرزوهاتون رو درخواست میکنم …

        درپناه فرمانروای جهان باشی همیشه

        قلب فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1744 روز

      سلام بر سعیده خانم عزیز

      دوست توحیدی و پرستار من

      خدایی که فعلا برای او پرستاری را انتخاب کرده تا او را آماده مرحله بعدی زندگی او کند ، مرحله ای زیباتر و بهشتی تر ؛ آن هم بزودی زود…

      چقدر این شغل شما شریفه

      مخصوصا اون لحظات نیمه شب که میتونید با صدای این ونتیلاتور ها و جریان اکسیژنی که از این دستگاه ها به ریه های بیمارها جاریست ؛ یک مراقبه زیبا و عاشقانه داشته باشید…

      مراقبه ای از جنس

      (وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَهࣰ لَّکَ عَسَىٰۤ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامࣰا مَّحۡمُودࣰا)

      [سوره اﻹسراء 79]

      یک مراقبه ای که خدا به واسطه شغلتان برایتان مهیا کرده تا شما را به مقام محمود برساند….

      مراقبه ای با فرکانسِ موسیقی اکسیژن مصنوعی

      و اما اکسیژن

      حکایت ها دارد…

      این نعمت گرانقدر پادشاه جهانیان

      با خودم میگویم اگر دو دقیقه اکسیژن به معماران این بیمارستانی که شما در آن مشغول به کار هستید ؛ نمیرسد ، آیا میتوانستند چنین بنایی را که ارزش آن حداقل 300 میلیارد تومان است را طراحی کنند و بسازند؟؟

      هرگز نمیتوانستند چنین کاری کنند..

      پس ارزش این اکسیژن خیلی بالاتر از قیمت بنای بیمارستان است

      مثلا بگوییم هر یک اکسیژن قیمتی معادل

      3،000،000،000،000،000،000تومان

      دارد

      منطقی باید باشد…

      ذهن مقاومت نمیکند

      حال سوال این است

      خدایی که اکسیژن به این ارزشمندی را به راحتی و فراوانی به من هدیه میدهد ، آیا قادر نیست چنین مبلغی را به همین سادگی و راحتی و فراوانی در حساب بانکی من قرار دهد؟؟

      به قول قرآن

      (أَلَیۡسَ ذَ ٰ⁠لِکَ بِقَـٰدِرٍ عَلَىٰۤ أَن این مبلغ را بریزد به حساب بانکی سعیده؟)

      [سوره القیامه 40]

      دوست عزیزم ، تحسین میکنم پیشرفت شما را در این سایت و پیشاپیش لحظه زیبای مشغول شدن به شغل بهشتی تان را در این دنیا به شما تبریک میگویم

      شغلی که در آن احساس شادی و نشاط دارین

      به قول قرآن

      (إِنَّ أَصۡحَـٰبَ ٱلۡجَنَّهِ ٱلۡیَوۡمَ فِی شُغُلࣲ فَـٰکِهُونَ)

      [سوره یس 55]

      در پناه تنها پادشاه جهانیان باشید که از زبان مولانا به همه ما میگه

      شاد باش و فارغ و ایمن که من

      آن کنم با تو که باران با چمن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
      • -
        مانلیا گفته:
        مدت عضویت: 1588 روز

        سلام بر اقا رضای عزیز

        خیلی خیلی از کامنتتون اون قسمتی که گفتید ارزش اکسیژن به پول اینقدر زیاده … حالا این خدایی که این اکسیژن گرون قیمتو داده نمیتونه خود اون پولو بده ؟

        خیلی خیلی لذت بردم ازین قسمت …

        من همیشه خودم این مثال رو میزنم برای خودم که همونطور اکسیژن فراوانه پول هم فراوانه … ولی این مثال شما خیییلی خیییلی بیشتر به دلم نشست … :))))

        ممنونم ازتون , کلمنتتون رو سیو میکنم تا همیشه این مثال یادم بمونه

        در پناه الله یکتا شاد و موفق باشید :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        آقا رضای عزیز…سلام بروی ماهت

        صدای من رو مجددا از شیفت شب میشنوی

        سپاسگزارررتم بی نهایت برای خط به خط کامنتت …

        عصر امروز از قرآن هدایت خواستم و رسیدم به این آیه

        وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَىٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا

        دیدم آیه به چشمم آشناست …انگار به تازگی جایی خوندمش …برگشتم تو سایت و دیدم بعللله یادم اومد …تو کامنت آقارضا بوده …

        چی بگم ازین خدای هدایتگرِدلبر…

        کامنتتون فوق العاده بود …ممنونم ازت بی نهایت که برام نوشتی

        به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت پسر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1901 روز

        سلام به خدای عزیزم، سلام به همه.

        سلام به آقا رضای عزیز.

        مرسی که این کامنت رو نوشتین.

        مرسی برای این باور امید بخش:

        خدایی که اکسیژن به این ارزشمندی را به راحتی و فراوانی به من هدیه میدهد ، آیا قادر نیست چنین مبلغی را به همین سادگی و راحتی و فراوانی در حساب بانکی من قرار دهد؟؟

        نعمتهای فراوانی که خدا رایگان در اختیارمون میذاره، مثال های عالی هستن برای فراوانی ها..‌.

        اکسیژن یکی از بهترین هاشه.

        تا چند وقت پیش، که فصل توت سفید و شاتوت بود، من هر وقت میرفتم پیاده روی میدیدم این همه درخت هست که میوه رایگان داره در اختیار ما انسان ها میذاره همش یاد فراوانیِ نعمتها می‌افتادم…

        یا هوای خنکی که در اختیارمه، فراوانه و رایگان…

        به دو دسته بندی رسیدم:

        فراوانی های رایگانِ خداوند که در دسترس همه است…

        فراوانی های خداوند که باید بهاشونو پرداخت کنیم تا دسترسی بهشون آزاد شه.

        وجود دارن اما من باید دسترسی مو باز کنم بهشون، برداشتنِ ترمزهای ذهنی همون باز کردن دسترسی بهشون هست.

        یادِ تفاوت رحمان و رحیم بودن خدا افتادم.

        رحمان بودن خدا برای همه است، مثلِ فراوانی های رایگان.

        رحیم بودن خدا برای کسانی هست که باور دارن به خدا و قدرتش، مثل دسترسی به فراوانی هایی که باید بهاشو بدیم تا دسترسیشون باز شه.

        آقا رضای احمدی عزیز، که هم اسم داداشِ خودم هم هستی، البته داداش من تو شناسنامه محمدرضاست ما میگیم رضا:

        از طریق خوندن کامنت های زهرا جانم (نظام الدینی جانِ دلم) با کامنت های شما هم آشنا شدم.

        خیلی کیف میکنم به عنوانِ یه فردِ به اصطلاح مذهبی (یعنی اصطلاحِ رایجی که مردم به آدم هایی میدن که تو خانواده شون اعتقاد به مذهب دارن و باهاش بزرگ شدن، حالا عمقِ این مذهب چیه بماند، درست و غلطش چیه بماند، فعلا فقط منظورم وجهه ی عمومیه مذهبه)

        با پیشینه ی گذشته تون، خانواده و تحصیلاتتون:

        دارین باورهاتونو شخم میزنین تا درست و غلط هاش مشخص شه تا بهبود بدین خودتون رو.

        من خودمم، با پیشینه گذشته ام، به اصطلاح مذهبی، میشناسم خودمو…

        چرا میگم به اصطلاح مذهبی:

        چون باید معلوم شه کدوم قسمت مذهبی که داشتیم یا داریم اصل بوده و هست تا نگهش داریم.

        کجاهاش باطله و فرعه و حاشیه، و باعث دور شدن از خدا شده و میشه و باید حدف شه.

        دیگه گاردی روی مذهبی بودن یا نبودنم ندارم…

        یعنی دارما، کم شده، یهو که نمیشه عوض شم کامل، خرد خرد دارم عوض میشم، افکارم عوض میشه.

        خدا رو پیدا کردم به لطفِ استاد عباس منش.

        به قول استاد جانم، خدایی که باعث آرامش نشه در بنده اش، خدا نیست، باور دروغینه، باید بگردیم دنبالِ خدای صحیح، خدای حق…

        نه خدایی که صرفا بهمون گفتن این خداست، پرستشش کن، بالای حرفش حرف نزن وگرنه سوسک میشی :)))

        و عبادتی که موجب نزدیکی بیشتر با خدا و آرامش در دل بنده نشه، حتما ایراداتی داره که باید اصلاح شه.

        برای هر کسی که خودش بخواهد…

        والا که الان عاشقِ خدام، با عشق بهش چَشم میگم، با عشق عینِ کوآلا چسبیدم بهش، بالای حرفش حرف نمیزنم، مخلصشم هم هستم تا ابد دربست…

        این خدا رو تازه از فروردین 99 به بعد و آشنایی رسمی ام با استاد عباس منش کم کم پیدا کردم و شناختم…

        خدای قبلیم بگیر نگیر داشت، یه وقتایی قوی بود، یه وقتایی اصلا نبود…

        باورهام جاهایی که خالص بود نسبت بهش، خدای قوی بود برام…

        اونجاهایی که شرک داشتم، خدای ضعیفی بود، اصلا نبود گاهی …

        میخوام با خودش، خودش رو بهتر بشناسم هر لحظه.

        نه با آموزه های گذشته از طریق جامعه، مدرسه، خانواده و …

        این مسیر مدتیه شروع شده با عشق، با افتخار.

        من قبلا مایه ی افتخار و فخرم بود که مذهبی ام…

        الان میگم کدوم مذهب؟

        مذهبی که اشتباه و درستش قاطی بود، تازه دفاع متعصبانه هم داشتم روش…

        از همه اش دفاع میکردم هم خوب هاش هم غلط هاش…

        مذهب یا دین یه اسمه، بازی با کلماته…

        اصل رو بچسب:

        توحید

        خدا منو ببخشه، قبلا از روی ظاهر و حجاب و … قضاوت میکردم آدمارو…

        یعنی اینطوری آموزش دیده بودم

        اینطوری باور کرده بودم…

        که پوشش مذهبی یعنی آدم با خدا بودن

        شل حجابی و بدحجابی یعنی دوری از خدا

        خدایا نمیدونم این اصطلاح شل حجابی و بد حجابی از کجا اومده. پوزش که خودمم استفاده میکنم اما نمیدونم برای بیان منظورم باید چه واژه ای به کار ببرم…

        خودمم به تعبیر این اصطلاح شل حجاب شدم دیگه، از این قاعده مستثنی نیستم دیگه…

        دسته بندیم اینطوری بود قبلا با نمازها،با روزه ها بنده های محبوب و خوبِ خدا هستن.

        بی نماز و روزه ها، ….

        اوووف، یه عمر سمانه ملت رو با دید حجابشون میسنجیدی، حالا خودتم اعتقاد محکمی دیگه به اون جنس نگاه در مورد حجاب، نماز و عبادتی که یادت دادن نداری دیگه…

        الان ایستادم کنار، از بغل دارم نگاه میکنم ببینم چی اصله چی فرع…

        چی بهم حس خوب، امید، توکل میده چی نمیده؟

        یه سری وسواس فکری بهم داده بود مثل نجس و پاکی…

        که دیوانه ام می‌کرد گاهی، الان بهتر شدم به لطف خدا…

        تا همین چند وقت پیش، دست نمیزدم به سگ، چون نجس بود، بعدش باید دست و لباسامو میشستم اگه بهم می‌خورد…

        چی شد؟

        از کنارشون رد نمی‌شدم و حتی به ترس ازشون رسیدم…

        خدا وقتش که رسید، منو نشوند کنار یه سگِ چشم قهوه ای دلبر تو پارکِ حافظ، اول گپ زدیم، بعد آماده شدم و نازش کردم، هم من هم اون کیف کردیم.

        اون لحظه جزوِ زندگیم محسوب میشه، نه عمرم.

        بعدش یه بار دیگه نون دادم به یه سگِ ماده، نمیتونم توصیف کنم وقتی دستم که نون بود می‌خورد به دهنش و اون ملچ مولوچش برای نون خوردن چقدر شعف انگیز بود، چقدر لذت بردم…

        و بلافاصله گفتم سمانه نااگاهانه از چه نعمتی محروم شده بودی یعنی خودتو محروم کرده بودی؟

        خدارو شکر که تا زنده ام تجربه کردم نعمتِ نوازش و غذا دادن به سگ های عزیزمو که قلبا میگم چیزی جز عشق، پاکی، معصومیت ازشون دریافت نکردم.

        خدا خودش میگه، کِی چیکار کنیم.

        نه کمی زود نه کمی دیر، دقیقا به جا، شایسته، مناسب و به قاعده.

        بعدش چی شد؟

        خب دستمو شستم هر بار بعد نوازش یا غذا دادن بهشون.

        هیچوقت هم بدون هماهنگی و اجازه ی من خودشونو به من نزدیک نکردن این حیوانات و مخلوقاتِ باکمالات و فهیمِ خداوند…

        هر باری که آماده نبودم نزدیکم شن با دست بهشون نشون میدادم، نه لطفا، دوستی با فاصله، اونا هم خیلی شیک فاصله شون رو حفظ کردن باهام.

        سمانه بهت افتخار میکنم برای جنسِ نابِ ارتباطی که خلق کردی به لطف خدا، برای خودت با سگ ها و سایر حیواناتِ خدا.

        دیگه بخوام کالبدشکافی کنم تاثیر آزار دهنده ی مذهب، روی پوششم بوده…

        من شدیدا احترام میذارم به چادر…

        مدتی هم پوشیدم، اما عشقی، هر وقت میل خودم بوده، و بعد هم در آوردم چادرمو.

        احترام براش قائلم.

        اعتقاد دارم محترمه، مثلِ سایر پوشش ها، نباید به زور سر کرد، اینطوری بهش بی حرمتی میشه.

        هر کی دوست داره قلبا و انتخابشه سر کنه، خیلی هم عالی، با چادرش عشق کنه.

        بقیه هم هر طوری راحتن پوششون رو انتخاب کنن…

        در صلح و دوستی و ارامش، بدونِ زور و محدودیت.

        چون زور و محدودیت کار رو خراب میکنه، آدم رو دور میکنه از اصلِ انسانیت…

        الان پوشش خودم خیلی راحته، خیلی، متناسب با عرف جایی که زندگی میکنم هم هست، از فایلهای حجاب استاد یاد گرفتم در هر موقعیتی باید به گونه ای پوشش داشت که تناسب داره نه ناسازگار با محیط، چون میخوای در آرامش باشی و زندگی کنی طوری لباس بپوش که در آرامش و امنیت باشی.

        مثال استاد از تفاوت پوشش در قم و بندر عباس فوق العاده بود، همینطور تفاوت پوشش با آمریکا و …

        الان کاملا راحتم با پوششم، سَبکم…

        اینطوری باور کرده بودم که مانتوی کوتاه خیلی جلب توجه میکنه، برای خودمم خطر تولید میکنه…

        تست کردم موقع پیاده روی تونیک پوشیدم که قدش کوتاهه اما آزاده و جذب نیست، با شلوارهای گشاد بگ که اونا هم جذب نیستن، دیدم ایول، مسئله از باور من بود که خطر تولید می‌کرد نه حقیقتِ خودِ پوششِ کوتاه…

        اولش البته سختم بود، حتی میترسیدم، اما شجاعت کردم، چشم گفتم، پوشیدم، امتحان کردم، راضی ام و خوشحال.

        البته لاغر شدنم تاثیر زیادی در شجاعتم داشت…

        تپل بودم خیلی استرس داشتم چی بپوشم که کسی تیکه نندازه بهم…

        وای وای از تجربیات گذشته…

        خدا رو شکر که با قوانین و بهبود افکار و باورها آشنا شدم و تونستم زندگی بهتری خلق کنم برای خودم به اندازه ی تلاشم.

        یه باور خراب گذشته که فیلم‌ها و جامعه یادم دادن:

        افراد باحجاب: خانمهای چادری و آقایونی که ریش دارن با خدا هستن و درستکار و میشه اعتماد کرد بهشون، اما کسانیکه کروات میزنن، یقه شون بازه، زنجیر میندازن، روسریشون عقبه، آرایش دارن، لاک میزنن با خدا نیستن، نمیشه بهشون اعتماد کرد و ممکنه آسیب بزنن…

        خدایا توبه

        خدایا توبه

        خدایا توبه…

        همینقدر بگم که الان خودم لباس هام اغلب قد روی زانو که نداره هیچ کوتاهتره، ناخن هامو لاک میزنم که خیلی کیف داره و قبلا خودمو محروم کرده بودم، تازه الان ژلیش هم کردم و هر ثانیه که ناخن های رنگی رنگی مو میبینم قند تو دلم آب میشه هی میگم خدایا شکرت، موهام هم گاهی بیرونه و …

        از سایر مواردِ عبادتم با خدا نمینویسم، چون به قول استاد بین من و خدای منه، توضیح دادنی نیست، درست و غلط عبادت با خدا رو، خودِ شخص، باید کشف و شهود کنه و بهش برسه، الگوی ثابت و فیکس برای همه یکسان نداره.

        خب الحمدالله تمامِ نمادهای باخدا بودن با باور گذشته ی خودم در هم تنیده شده…

        چرا؟

        چون سفت نبوده

        اصل نبود

        عمیق و قلبی نبوده

        فقط تبعیت کردم و پیروی کورکورانه و ربات وار…

        الان خودمم، چه درست چه غلط، الان این منم، خیلی به منِ واقعی نزدیک ترم…

        البته که هنوز نقاب هایی دارم

        که امیدوارم هر چی جلوتر میره بیوفته پایین تا بیشتر خودم بشم، حقیقی بشم، سمانه ای که خدا خلق کرده از اول بشم…

        به اصل نزدیکتر شم.

        استاد جان شما به قولِ بچه ها که مینویسن با تیشرت و شلوارک ویدئو میگیرین و زنجیر میندازین، توحیدی ترین، خالص ترین، صادق ترین آدمی هستین که تا الان تو زندگیم دیدم یا یادم میاد…

        از همه ی ابعاد میگم…

        دوستتون دارم که هر چی میگین، همون هستین…

        من ریا و دورویی ندیدم تو شما …

        تحسین برانگیزین به شدت…

        چرا آدما فرار میکنن از مبلغینِ مذهبی؟

        چون تضاد بین صحبت و رفتارشون مشاهده میشه…

        همه شون نه

        ولی اینطوری نشون داده میشه…

        حرف از خدا میشه، اما خودِ فرد آرامشی نداره از اون توکل به خدا یا معرفی خدا به من…

        مثل الگوریتمِ خود جامعه

        مثل تلویزیون…

        چیزی که نشون داده میشه چیزی نیست که هست…

        خوشحالم و سپاس گزار که جایی هستم که درصد نقابِ آدم هاش به شدت کم و پایینه

        چون آدما از قصد نقابشون رو برمیدارن میندازن پایین با شجاعت هر لحظه، تا به خود حقیقی شون نزدیک شن

        به خدا نزدیک شن…

        جای کار داریم همه مون تا لحظه ی آخر…

        اینجا ادما، با بدنه ی جامعه به قول استاد، خیلی فرق دارن…

        آدمای اینجا میدونن گیر کار کجاست و قبول دارن و کار میکنن روی خودشون به اندازه ی درکشون…

        کتمان نمیکنن

        دور نمیزنن

        تقصیر رو گردن دیگری نمیندازن

        چون میدونن خودشون باید اصلاح شن تا زندگیشون درست شه.

        مرسی آقا رضا که باعث شدین رد پا بذارم، با خودم با صدای بلند صحبت کنم.

        و بیشتر لذت ببرم از مسیرم…

        اینکه به خواسته ای نمیرسم، تقصیر خدا نیست، خدا فقط برای من خیر میخواد و شادی، برم بگردم تو باورهای خودم که چی میشه نمیرسم یا دیر میرسم به خواسته هام…

        این باور تازه ای هست که میخوام بررسی کنم، حس امید و شادی میده بهم این باور.

        خدایا عاشقتم که هر لحظه بهم میگی چیکار کنم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
        • -
          رضا احمدی گفته:
          مدت عضویت: 1744 روز

          بسم الله الرحمن الرحیم

          سلام بر سمانه خانم عزیز

          دوست موحد من

          تحسین میکنم این پیشرفت شما را

          تحسین میکنم این جهاد اکبر شما را

          دقیقا مثل همون لاکی که الان بروی دستتان میزنید و از دیدنش لذت میبرین ، اکنون در حال پاشیدن رنگی جدید به زندگی گذشته تان هستید تا از دیدنش لذت ببرین…

          داخل کامنتتان از یک موجودی گفتید که نامش در قرآن هم آمده است…

          (…وَکَلۡبُهُم بَـٰسِطࣱ ذِرَاعَیۡهِ بِٱلۡوَصِیدِ…)

          [سوره الکهف ١٨]

          موجودی بنام سگ

          این سگ چیست؟

          این سگ چیست که اکثریت نسبت به آن دید منفی دارند؟

          اما از آنجایی که عزت به دست خداست ، همان خدایی که محبت موسی را به دل فرعون انداخت تا موسی به کاخ فرعون برود و در ناز و نعمت بزرگ شود

          (…وَأَلۡقَیۡتُ عَلَیۡکَ مَحَبَّهࣰ مِّنِّی وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیۤ)

          [سوره طه 39]

          حال می آید و محبت یک سگ را به دل یکی از بندگانش می اندازد تا آن سگ به حریم شخصی او برود و در ناز و نعمت بزرگ شود…

          محبت سگ را به دل سمانه می اندازد تا به او غذا دهد و…

          براستی که خدا مقلب القلوب و الابصار است…

          و من سوالم از خدا این است

          که با این سگ چه چیز را میخواهی به ما بیاموزی؟

          و او با زبان بی زبانی میگوید که

          من محبت یک سگ را به دل بندگانم می اندازم تا او را تحت سرپرستی خودشان قبول کنند و در ناز و نعمت بزرگش کنند ، حال آیا من ناتوانم از اینکه دلهای مردم را به سمت کسب و کار تو سوق دهم؟ آنهم تویی که اشرف مخلوقات منی و جایگاهت بسیار بسیار بسیار نزد من والاست…

          بگذریم ، نمیدانم چرا اینها بر سر زبانم می آید…

          میخواستم از گانتر چهارم بگویم که اینها به سر زبانم آمد…

          گانتر چهارم کیست؟

          گانتر چهارم یک سگی است که بروی این سیاره ما زندگی میکند و ثروتی معادل 400 میلیون دلار دارد که اگر دلار را معادل 40هزارتومان در نظر بگیریم یعنی این سگ به پول ملی ما

          16،000،000،000،000تومان

          ثروت دارد

          من فقط اسم گانتر چهارم را آوردم و میتوانید در اینترنت مستندات زندگی این سگ پولدار را ببینید که یک زمین 7000 فوتی در میامی دارد و کلی املاک در‌ کشورهای اروپایی دارد

          و از همه مهمتر او را ببینید که در لیموزین شخصی خودش در حال لذت بردن از زندگی خودش است…

          حال سوال من واضح است…

          آیا خدایی ‌که به یک سگ ، این چنین ثروتی را براحتی بخشیده ؛ آیا قادر نیست به من که اشرف مخلوقاتش هستم نیز چنین ثروتی را و بلکه بیشتر از آن را ببخشد؟

          جواب به این سوال خیلی کمک میکند باورهای فراوانی و آسانی و لیاقت را در خود افزایش دهیم…

          سمانه خانم ، من پیشاپیش آن لحظه ای را که شخصی می آید و از شما می پرسد

          ببخشید ، دارایی شما چقدر است؟

          و شما در جوابش میگویید:

          ببخشید الان یا الان؟

          را به شما تبریک میگویم…

          و این همان کد رزق بغیر حساب قرآن است…

          بغیر حساب یعنی سیل نعمت پول به حساب بانکی من اینقدر زیاد است که نمیدانم در این ثانیه با ثانیه بعدی چقدر بر من افزوده شد؟

          در پناه تنها پادشاه جهانیان باشید ، همان پادشاهی که از زبان مولانا به همه ما ارزشمندی و فراوانی موجود در زندگی ما را ؛ اینگونه می فرماید که:

          تاجِ أعطیناک بر رویِ سرت

          طوقِ أعطیناک آویز برت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1901 روز

            سلام آقا رضای عزیز.

            برادرِ دوست داشتنی و توحیدیِ من.

            خیلی سورپرایز شدم از پیامی که فرستادین.

            خیلی به موقع دریافت شد.

            دقیقا دیروز بود یا امروز، در رابطه با خلقِ ارزشی (محصولم) که مشغولش هستم این روزها برای خلقِ پول، این سوال به وجود اومد برام که درسته خدایا؟ ادامه بدم؟

            البته که شروعش و نحوه ی ادامه اش رو هم خدا راهنماییم کرده.

            کاری هست که ازش لذت میبرم، با مجموعه ی علایقم سازگاری داره و با عشق انجامش میدم، امکانات و شرایط خلقشو دارم کاملا و هیچ زحمت یا سختی برام نداره و شیرینه، و مهمتر اینکه نمیتونم انجامش ندم، دستهام خودشون خودکار میرن انجام میدن با عشق…

            اما از جلوترش هیچ خبری ندارم و کلا سپردم به خدا این پروسه رو، اما حس میکنم جواب میده، حسم خیلی نسبت بهش مثبته، امید بخشه، ان شاالله که بیام و همینجا ریپلای کنم و نتیجه شو بنویسم…

            گاهی نجوا میاد که:

            حالا که چی؟

            اینم شد کار؟ شغل؟ روشِ پول ساختن؟

            این که کوچیکه؟

            کی میاد این محصول رو بخره؟

            انسان ها به محصولات هنری کم توجهن و سخت بهاشو میدن و …

            من ساکتش میکنم، باورهای امیدبخش و سالم و قوی رو تکرار میکنم و حالم با کاری که انجام میدم عالیه…

            خدا دقیقا و خیلی سریع میاد باورهای امیدبخش رو برام تکرار میکنه.

            چون توی دلم نور هست، چراغ روشنه که تو با هنر و مهارت خودت پول میسازی، با کم و ساده و سهل آغاز میکنی تو ادامه راه بهت گفته میشه چطوری جلو بری، رشدش بدی، چی اضافه کنی…

            هر چند که همین روزها داره روشِ بهینه و ساده تر تولید رو بهم میگه و من کیف میکنم.

            بریم ادامه اش:

            تا اینکه امروز نقطه ی آبی از سمت شما دریافت شد، با عشق و لذت خوندم.

            از سگ صحبت کردین و مثال فراوانی.

            از ثروت، اینکه من تازه دارم درک میکنم ثروت فقط پول نیست، خونه و ماشین نیست:

            ثروت همسرمه، مادرمه، خانواده خودم و همسرمه، دوستامه، ارتباطاتمه، وسایلمه، سلامتیمه، هیکل قشنگمه، لباس‌های قشنگمه، دوستامه، این سایت و استاد و دوستامه، کامنت خوندن و نوشتنه، پیاده رویمه، طبیعته، حیواناته، حسِ خوبمه، حال خوبمه، موبایل و هدفونمه که کلی فایل گوش میدیم و میبینم باهاش هر روز، دفترها و مدادها و کاغذهامه و …

            اینکه چقدر ثروتمندم هر لحظه و تازه دارم بهتر درک میکنم.

            خدایا شکرت به اندازه ی بی اندازه.

            جالبه، مثال های فراوانیِ شما منو به فکر میبره که پس برای خدا کاری نداره هر چی بخوایم بده، کنتور نمیندازه، خسته هم نمیشه…

            یه مثال هم من بزنم، امروز مامانم واسه یه بنده خدایی دعای خیر کرد و گفت از خدا چندین چیز میخوام براش نه یکی، نه محدود، برای خدا کاری نداره، کم نمیشه که…

            تلنگر خوردم که ناخودآگاهم محدوده، حس کمبود و کم بودن داره که کم میخواد، با همه ی خواستن های ریز و درشتم از خدا باز مچم گرفته شد که تو خواستن از خدا ترمز و محدودیت میذاره ذهنم…

            درست میشه سمانه، داری یاد میگیری، این خوبه، روند تکاملی درستش میکنه، چرخ دنده ها رو نرم میکنه، عجله نکن…

            خلاصه رسیدین به قسمت روزی غیر حساب و این عباراتِ شادی بخش و امید بخش برای من :

            سمانه خانم، من پیشاپیش آن لحظه ای را که شخصی می آید و از شما می پرسد

            ببخشید ، دارایی شما چقدر است؟

            و شما در جوابش میگویید:

            ببخشید الان یا الان؟

            را به شما تبریک میگویم…

            و این همان کد رزق بغیر حساب قرآن است…

            بغیر حساب یعنی سیل نعمت پول به حساب بانکی من اینقدر زیاد است که نمیدانم در این ثانیه با ثانیه بعدی چقدر بر من افزوده شد؟

            جالبیش چیه؟

            این دقیقا پاسخ منه، چون از خدا نشونه واضح خواستم روی درستیِ راهم…

            مخصوصا اینکه عاشق روزی غیر حسابم و با خودم دائم تکرار می کنم:

            والله یرزق من یشاء بغیر حساب

            بعد شما دقیقا اسم روزی غیر حساب رو اوردین تو کامنت

            خدا خیلی زیبا از طریق دست هاش با ما صحبت میکنه.

            ممنونم آقا رضای عزیز که دست خدا شدین برای من تا به نشونه و پاسخم برسم امروز …

            نقطه ی آبیِ سایت: تو منتقل کننده زیبایی ها و خبرهای خوب و نوید بخشی هستی بینِ اعضایِ توحیدیِ این سایتِ توحیدی

            که اساتید توحیدی و دوست داشتنی داره، استاد عباس منش و مریم جونِ عزیزِ دلم

            امروز یه سورپرایز متفاوت از نشانه های روزانه ام (پروانه سفید و …) داشتم:

            یه دونه پروانه رنگی دیدم

            استاد گفتن هر کسی نشانه های خودشو دریافت میکنه، که خودش میفهمتشون، متفاوتن نشانه های آدما با هم…

            پروانه برای من نشانه است…

            احتمالا بعدا از پروانه بیشتر بنویسم…

            آرزو دارم یه روز پروانه سفید کوچولوها که میبینمشون تقریبا هر روز، بیان بشینن روی دستم یا روی شونه ام…

            اون لحظه خلق شه، من دیگه روی زمین نیستم، روی ابرهام…

            درسِ امروزم: سمانه دقت کن به نکات مثبتِ خودت و تحسین کن خودتو برای تک تک تلاش ها و تغییرات و بهبودهات.

            خدایا سپاس گزارم که تو زندگیمی، خدایا سپاس گزارم که استاد و سایت رو آوردی تو زندگیم تا هر لحظه حس و حالِ بهتر خلق کنم برای خودم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
            • -
              زهرا نظام الدینی گفته:
              مدت عضویت: 2394 روز

              سمانه‌ی قشنگم

              خواستم پاسخ محبتت رو زیر کامنت‌هایی که برای خودم گذاشته بودی، بذارم اما گزینه‌ی پاسخ برای هیچ کدومش فعال نمی‌شد، شاید این نشانه‌ای بود که نباید پاسخی بنویسم اما دلم می‌خواست اون همه محبت بی‌جواب نمونه، دوست داشتم باهات حرف بزنم. ذوق ما برای دیدن نقطه‌ی آبی، شاید از اون جهت باشه که ما فضاهای مجازی‌مون رو بستیم و تنها دوستان هم‌فرکانسمون همین بچه‌های سایت هستند، دوستانی که هرگز ندیدیمشون.

              اگه یادت باشه، اون اوایل کامنت‌هات رو که می‌خوندم یاد آن شرلی می‌افتادم با همون انرژی بالا و لطافت روحی که من رو شیفته‌ی خودش می‌کرد. هنوز هم وقتی به سادگی و با ذوق قشنگت از رنگ لاک و شکل موهات می‌گی وقتی با اون همه ذوق از ماشین کردن موهات می‌گی، به حس خودم آفرین می‌گم که چه دقیق از پشت کلمات تونستم دنیای رنگی‌رنگی قشنگت رو بفهمم. اگه بخوام تو رو با یه رنگ تصور کنم آبی آسمونی تو ذهنم میاد.

              تحسینت می‌کنم بابت شجاعت ماشین‌کردن موهات، چالشی که بعید می‌دونم حاضر باشم بهش تن بدم و تحسینت می‌کنم بابت اینکه فعالیتی در زمینه‌ی کار هنری مورد علاقه‌ت شروع کردی.

              از دوره‌ی کشف قوانین کفته بودی و کامنتی که اونجا گذاشته بودم.

              من تصمیم قطعی گرفته بودم که دوره رو تهیه نکنم اما کامنت رضوان عزیز یه نشونه شد که اگه تونستم دوره رو بگیرم. تو آخرین لحظات مدتی که استاد مشخص کرده بودند، به قرآن رجوع کردم که این دوره رو بگیرم یا نه؟ عقل منطقی‌م می‌گفت از این کار حذر کن، تو هنوز عزت نفس رو شروع نکردی، دوازده قدم و ثروت خیلی جای کار داره اما یه چیزی ته دلم خیلی قرص و محکم یک پا ایستاده بود که دوره رو بگیر. جوابی که قران بهم داد این بود:

              فإذا عزمت، فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین.

              اگه قصد انجامش رو داری و به خدا توکل کن که خدا متوکلین رو دوست داره.

              و من توکل کردم و شدم جزو محبوبین خدا.

              تجربه‌ی من می‌گه دوره‌ای رو می‌گیری، نگذار اشتیاق اولیه‌ت بخوابه، به قول رضوان عزیز با انرژی بچه‌ها که همگام دارن می‌رن جلو پیش برو که انرژی‌ت چند برابر می‌شه.

              من امروز کدنویسی روز هفتم رو انجام دادم و هنوز تمرینات جلسه‌ی دوم رو شروع نکردم، اگه شرایطت جور بود، دوره رو شروع کن که برای شروع فعالیت جدیدت هم صددرصد مفید خواهد بود.

              دوره‌ی بی‌نظیریه و خیلی ریز و قدم به قدم برامون باورسازی می‌کند.

              سیدعلی خوشدل عزیز گفته بود فقط جلسه‌ی اول پنجاه میلیون ارزش داره؛ من می‌گفتم اغراق می‌کنه، خودم هم وقتی گوش دادم گفتم عالی بود؛ اما پنجاه میلیون هم اغراق بود تا اینکه الان فقط هفت روزه که روزی تقریبا یک ساعت برای تمرین جلسه‌ی اول وقت می‌ذارم و امروز صبح به این نتیجه رسیدم که اصلا فقط همین یک جلسه این‌قدر ظریف و دقیق داره برامون باورسازی می‌کند که همین یه جلسه می‌تونه کار تمام دوره‌ها رو انجام بده.

              سپاسگزارم از استاد و مریم‌جان که تمام خودشون رو تو این دوره گذاشتن و از تک تک کلماتشون ارتعاش صداقت جاری می‌شه. همین جلسه‌ی اول حتی اصول کسب و کار رو داره یاد می‌ده؛ از بین کلمات استاد و مریم‌جان اصلا تمنایی برای رسیدن به پول بیشتر لمس نمی‌شه. یعنی کارکردن برای پول نیست، صداقت محضه، عشق محضه، در یک کلام بی‌نظیره و از خدا کمک می‌‌خوام که قشنگ اونچه که باید از تک تک کلمات استفاده کنم رو خودش بهم بفهمونه و بهترین نتایج رو برای من، تو و تمام بچه‌های دوره رقم بزنه که بزرگترین نتایج ما بالاترین دستمزد برای زحمت این اساتید عزیز هست.

              فقط دوره تمرین‌محوره، بدون تمرین هیچ اتفاقی نمیفته، هیچچچچچ.

              ممنونتم که این قدر با صداقت و پر محبتی و برای آرزوهای رنگارنگت امضای خدا رو طلب می‌کنم!

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      یاسمن زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2392 روز

      سلام سعیده جانم! پونصد و پنجاه و پنجمین روز ورودت به این خونه ی الهی رو تبریک میگم :)

      یه جوری قشنگ توصیف کردی یه لحظه خودم رو اونجا کنارت احساس کردم..

      سکوت…

      تنها صدا،

      صدای ونتیلاتورها و جریان اکسیژن از دستگاه به ریه ی بیماران!

      آره راست میگی در مورد سکوت سنگین توی سایت…البته بچه ها سکوت نداشتن و فعالیت کرده بودن، اما استاد امروز یه کم دیرتر کامنت ها رو منتشر کردن (چشمک)

      تو قطعاً با شغل مقدس مراقبت از بندگان خدا و با این انرژی و عشقی که در وجودت هست، حالا شاید نه دقیقاً به این شغل، اما عشقی که به آدما داری که از روی نوشته هات هم میشه حس کرد، به منبع نزدیکی عزیزم!

      من هم دقیقاً الان برای کنترل ذهن اومدم توی خونه ی دومم و چه راهی بهتر از خوندن نوشته های دل انگیز سعیده و نوشتن براش؟!

      کلی خندیدم با خاطره ای که تعریف کردی :))) فقط اون معلمه که تو کف این بوده کی ساندویچ تخم مرغ آورده :))))

      اتفاقاً به نظرم آدم وقتی والدین سخت گیر بالا سرش باشن بیشتر شیطنتش گل میکنه…شما هم برای همین انقدر شیطون و باصفا شدی…دستشون درد نکنه!

      غرق لذت شدم از دعاهای قشنگ آخر کامنتت…چقدر خوبی تو دختر!

      خدایا شکرت به خاطر سعیده!

      خدایا شکرت به خاطر عشقم استاد عباس منش و مریم شایسته ی نازنین و این سایت الهی!

      خدایا شکرت به خاطر همه ی دوستان توحیدی و درجه یکم توی این سایت!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        سلام بروی ماه یاسمن زیبا …قلب های رنگی فراوان همراه با نسیم خنک و موج های آروم لاجوردی رنگ دریای خزر …از شمال ایران تا تورنتو …برای دوست نازنینم …

        نمیدونی با هر نقطه ی آبی که ازت دارم چقدر غرق شوق و لذتم … مرررسی که هستی و مرررسی که برام مینویسی

        باورت میشه از وقتی عدد 500 اومد روی پروفایلم،منتظر همچین روزی بودم؟عاشق اعداد رندم …برام رنگ خدا داره …

        ببین در آستانه ی555 روزگی این طفل نوپا …سعیده ..نه سعیده ی سی ساله هااا :) اون مرده …سعیده ای که 555 روز دوباره متولد شده رو میگم …

        نمیدونی از دیروز تا الان …این پروردگار چقدددر برام دلبری کرده …

        چقدر روح از بدنم جدا کرده …

        چقدر پروازم داده بین آسمون و زمین و دریا …

        دیروز بیشتر از یکساعت به صلات و نوشتن توی سایت برای بچه ها گذشت …انقدر حالم خوب بود که اصلا نمیتونستم تو در ودیوار خونه بمونم …

        پریدم لب ساحل و محو غروب آفتاب شدم …محو که نه …میتونم بگم باهاش یکی شدم …

        هنوز بهش فکر میکنم قلبم به لرزه درمیاد …ازین انرژی هم آهنگی با هدایت جهان …

        یاسمن جانم …کامنتت رو یک نشانه دیدم و رفتم سرچ کردم عدد 555 چه پیامی همراه خودش داره!

        شما در مرحله تغییر قابل توجهی هستید و رویدادهای جدیدی در زندگی شما در زمان الهی به شما نشان داده می شود ، همانطور که در هدف زندگی خود هدایت می شوید. آماده باشید تا سرنوشت به شما لبخند بزند و شرایط زندگی شما را دگرگون کند !

        امروز بعد گوش کردن هدایتی به جلسه 2 قدم ده!

        انرژی هدایت بهم گفت،دوباره تقویمت رو باز کن و خواسته هات رو واضح بنویس…

        باورت میشه یاسمن نه …؟

        انگار من نمینوشتم …انگار دستامو یکی دیگه داشت حرکت میداد ..غرق لذت و عشق مینوشتم از خواست هام و دست خدا رو،روی شونه هام حس میکردم که میگفت بنویس عزیزدلم …شما درخواست کن ….من آماده ی اجابتم …:) شما فقط بنویس … :)

        وقتی چند صفحه با لذت و آرامش نوشتم …یک نگاه به پایین صفحه ی آخر انداختم …به فال حافظی که اون پایین نوشته بود:)

        برات مینویسمش اینجا …

        سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد

        به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد

        چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست

        برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد

        نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست

        گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

        من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست

        که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

        حالا بنویسم برات توی تفسیرش چی نوشته بود باهم غرق عشق خدا بشیم رفیق نازنینم؟

        ای صاحب فال،آینده ی شما بسیار عالیتر از گذشته خواهد بود،در کارهای خیر پیش قدم باشید که برایتان رحمت و نعمت بی شماری در پی خواهد داشت.ارتباطتان را با خدا بیشتر کنید.بدانید که زمان بهره برداری از زحمت هایتان فرا رسیده است و راه موفقیت برایتان هموار گشته است،تحسین و تعریف دیگران براساس رفتار شماست و شما تنها دل به رضای الهی داشته باشید.

        یاسمن عزیزم …عمیقا احساس خوشبختی میکنم …از بند بند وجودم …

        همه چیز توحیده …همه چیز …

        امروز تو اولین درخواستم برای خدانوشتم …یک ثانیه زندگی رو بدون شما و عشق بازی با شما و بدون توحید نمیخوام!

        دعا میکنم همه ی ما همیشه غرق آرامش الله باشیم …فرمانروای عالم …

        ممنونم ازت که برام نوشتی و این فرصت رو برام فراهم کردی تا رشته ی افکارم رو به تحریر دربیارم …

        ببخشید که سرت رو به درد آوردم …

        به امید دیدار روی ماهت در بهترین زمان و مکان …

        دوستت دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1267 روز

          «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»

          ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻛﻮﻋﻨﺪ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ.(55 مائده)

          سلام و درود به انسان ارزشمند و نورانی پروردگارم ، سعیده نورانی و موحد. انسان بی نظیر و تحسین برانگیز.

          سعیده عزیزم 555 روزه شدن پروفایلت رو بهت تبریک میگم. البته وقتی کامنت بدستت برسه شده 556. مخصوصاً از پروفایلت با عدد 555 اسکرین شات گرفتم. (دلم خواست گرفتم، اعتراض وارد نیست، خخخخ)

          همیشه 55 و 555 برام نماد نعمت‌ها و ثروت‌ها و پول بود و هر وقت مکرر عدد 55 رو میدیدم میگفتم بزودی پول میاد به حسابم. صبح یه ماشین از جلوم رد شد سه رقم آخرش 555 بود، عصر رفتم پیاده روی برگشتم سوار ماشین شدم دیدم سه رفتم آخر صفحه کیلومتر 555 . توی مسیر برگشت یه ون بزرگ رو دیدم 555 روی پلاکش بود، و بعدش یه سواری دیگه رو دیدم اونم 555 داشت.

          خلاصه 555 بارون شدیم حسابی . در همین راستا منم رفتم سراغ آیه 55 از پنجمین سوره قرآن که برای هدایت قرآنی این کامنت بنویسم. نکته جالبش اینکه فردا عید غدیر ، انتخاب مولا امیرالمومنین علیه السلام بعنوان ولی و سرپرست حکومت اسلام، و بر حسب اتفاق این آیه ای که من انتخاب کردم هم آیه ای هست که در شأن حضرت علی علیه‌السلام نازل شده بود. اون ماجرای معروفی که شخصی میاد توی مسجد و درخواست کمک میکنه حضرت علی داشته نماز میخونده و در حالت رکوع انگشترش رو به شخص نیازمند میده و مدتی بعد این آیه نازل میشه.

          «ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟ ؛ منزل او در دلست، اما ندانم دل کجاست»

          «ناصحا، عقل از مقیمان سر کویش مخواه ؛ ما همه دیوانه ایم، این جا کسی عاقل کجاست؟» (هلالی)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
        • -
          یاسمن زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2392 روز

          سعیده ی نازنین!

          اگه بدونی هر دفعه با کامنت هایی که برام مینویسی چقدر غرق لذت میشم! خدایا شکرت!

          خدا رو شکر به خاطر این حس سبکی و خوشبختی که توصیفش کردی!

          منم وقتی توی سایت هستم اصلاً دلم میخواد زمان متوقف بشه و کِش بیاد…به قول حمید که امروز توی فایل سفر به دور آمریکا قسمت 192 در جواب تو نوشته بود، گرانش توحیدی این سایت یه جوریه که ما رو در خودش فرو می بره و حواسمون به گذر زمان نیست وقتی اینجا هستیم!

          خیلی لذت بردم از توصیف تجربه ای که توی ساحل در کنار غروب آفتاب داشتی!

          اون لحظاتی که توی طبیعت با خدا یکی میشی آدمو دیوانه میکنه…

          اون لحظات رو خریدارم شدیداً!

          منم جات خالی چند روز پیش با خواهرام رفته بودیم ساحل، یادمه توی ماشین در حال رفتن داشتم برات یه کامنت مینوشتم…

          سوار یه قایق شدیم، من یه سری آهنگ تجسمی توی گوشم گذاشته بودم، این آهنگای تجسمی اصلاً برای من معجزه میکنن! یه نوازنده ی پیانو هست به اسم Ludovico Einaudi، قطعاتش محشره!

          و همینطور که قایق میرفت و منظره ی جزیره های کوچولو کوچولو و کلبه های چوبی و صخره ها و درختا و مرغ های دریایی که گاهی نزدیک به سطح آب پرواز میکردن و گاهی اوج میگرفتن، و آدمای خوشحال که برامون دست تکون میدادن رو میدیدم، و باد میپیچید توی موهام، اون لحظه، لحظه ی هماهنگی مطلق با جهان و خدا بود…

          قشنگ حس میکردم بال درآوردم و دارم پرواز میکنم،

          حس خوشبختی مطلق برای اینکه خدا هست و من انقدر لایق بودم که داره این تجربه های شیرین رو وارد زندگی من میکنه…

          خلاصه اینکه وقتی داشتی توصیف میکردی دقیقاً این حست رو میفهمیدم (چشمان قلبی)

          چه پیام زیبا و به جایی داشته عدد 555…این تغییرات جدید و لبخند زدن جهان به تو که بازتاب درون زیبای خودت هست گوارای وجودت باشه عزیزم!

          مرسی از اینکه اشعار زیبای حافظ و تفسیرش رو با من قسمت کردی! عالی بود: ارتباطتان را با خدا بیشتر کنید

          همینه!

          اصلاً همه چیز همینه!

          خدا کمک کنه بتونیم اینو بفهمیم و توی لحظات بزنگاه هم که نیاز به کنترل ذهن داریم ایمانمون به خدا رو بیشتر کنیم! به قول تو، همیشه غرق آرامش الله باشیم! الهی آمین!

          مرسی سعیده ی قشنگم که هستی و مینویسی برام!

          من هم آرزوی دیدن روی ماه تو در بهترین زمان و مکان رو دارم! بوس از تورنتو به فریدونکنار و گرگان (اینو از حمید تقلب کردم، میدونستم نیلا و نیکا گرگان هستن و خودت هم گاهی میری گرگان، اما نمیدونستم خودت فریدونکنار هستی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          نسیم زمانی گفته:
          مدت عضویت: 1611 روز

          سعیده جان چقدر دلنشین مینویسی، کامنت اصلیت یه طرف، این جوابی که به یاسمن دادی من داشتم میخوندم همینطور خط به خط اشک میریختم… چقدر حس قوی و قشنگی داشت کامنتت:)

          اونجا که گفتی یک ساعت به صلات و نوشتن توی سایت مشغول بودی، چه تشبیه زیبا و دلنشینی و به قول اینجاییا so true، اونجا که گفتی انقدر حال خوبی داشتی که تو خونه جا نمیشدی… و قشنگیش اینه که همونکاری رو کردی که حست میگفت و رفتی لب ساحل:)

          نشونه ی قشنگت از عدد 555، و فال زیبایی که برات اومد… خلاصه خیلی فراتر از به دل نشستن بود این کامنتت، یه جورایی با دریل فرو رفت تو روح و روانم:))) قشنگ حک شد.

          عاشقتم سعیده جان با این حس و حال زیبات، انشالا روز به روز حس و حال بهتر و موفقیتهای بیشتر داشته باشی در پناه خدا*)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          زهرا وثوقی گفته:
          مدت عضویت: 1237 روز

          به نام خداوندی که من را انسان آفرید

          سلام به سعیده ی عزیزم

          امیدوارم که حالت از اینم عالیییییییییییییییییی تر بشه

          سعیده عزیزم وقتی گفتی که این فال رو زیر اون صفحه دیدی

          من هم دوست داشتم برم از دیوان حافظ خوشگلی که دارم یه فال بگیرم

          قبلش گفتم

          خداجونم یه چیزی مثل فال سعیده جونم به من بیوفته

          واییییییییییی سعیده باورت نمیشه چی اومد برات می‌نویسمش

          دوست عزیز خداوند آگاهی خاصی به شما عنایت کرده که بدین وسیله صلاح کار خود را بهتر تشخیص دهید و عاقلانه تر تصمیم بگیرید و چون بدخواه کسی نیستید به زودی آثار اعمالتان را خواهید دید . شکرگزار نعمت هایی باشید که خداوند به شما عنایت کرده

          خداوندم رو شکرگزارم که من رو غرق نور خودش کرده

          واقعا من هم سعیده عزیزم با بند بند وجودمممممممممممممممم احساس خوشبختی میکنم

          چون خداوندم رو دارم و خب کسی که خدارو داره نه تنها خوشبخته بلکه خوشحال ترین آدم دنیا هم هست

          فارق ازاینکه بیرون داره چه اتفاقی میوفته ماها خوشحالیم ، ارومیم چون خدارو داریم

          چون این حس یکی بودنمون با خداوند، این عشق خداوند مارو غرق خودش کرده

          سعیده عزیزم خیلییییییییییی دوست دارم و امیدوارم در بهترین مکان در بهترین زمان ملاقاتت کنم

          همین که من کامنت های تورو میخونم و برات کامنت میزارم نشون دهنده اینکه من مدارم اومده بالا

          چون قبلا کامنت های تورو میدیدم ولی اهمیتی نمی‌دادم خوب بخاطر این بود که توی مدارش نبودم

          واقعا بزرگ ترین شکرگزاری من همیشه این بوده که

          خداوندم شکرت که منو هدایت کردی شکرت که قوانین رو میدونم و دارم آگاهانه بهش عمل میکنم

          و در یک کلام دارم شاد زندگی میکنم اونقدری این زندگی رو دوست دارم که اگر یبار دیگه بدنیا بیام و بهم بگن خودت انتخاب کن که کدوم زندگی رو میخوای من دوباره همین رو انتخاب می‌کنم

          چون میدونم مسیرش چقدر لذت بخشه چقدر قشنگه

          مخصوصا اون عشق خاص خدا که مخصوص مؤمنان هست و مؤمنان کسانی هستن که قوانین رو میدونن و بهش عمل میکنن

          امیدوارم این نقطه آبی رو توی بهترین زمان توی بهترین مکان دریافت کنی

          و پر از احساس خوب بشی

          به قول خودت

          از قلبم مینویسم به قلبت بشینه

          عاشقتممممممممممممممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههههههههههههههههههههههه خدایاااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سیدعلی خوشدل گفته:
        مدت عضویت: 2625 روز

        سلام به دوست خوبم یاسمن عزیز

        1666 امین روز بودن شما در این جمع زیبا مبارک باشه

        دیدم برای سعیده عزیز دیدگاه گذاشتین خواستم منم به شما تبریک بگم

        از طرفی یادآور شم این عدد خیلی عدد جذابیه و برای شما 666 اتفاق بی نظیر فوق العاده از خدا طلب می کنم و امروز رو براتون بهترین روز زنذگیتون درخواست می کنم

        همیشه به خودم میگم وقتی چیزی برات جذاب شد مثل همین عد 1666 بیانش کن تا اتفاقات منظم و شیرین بیشتر بشه و به قول قرآن هم تصدیق کردن بهش دقت کردن

        خلاصه که هرجا هستین دکتون به دم خدا گرم باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
        • -
          یاسمن زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2392 روز

          سلام به سید علی عزیز!

          شما انقدر عزیز و الگو هستین برای من و خانواده م که امروز مامانم به من زنگ زد و گفت دیدی سید علی خوشدل برات جواب نوشته؟ شاید براتون خنده دار باشه…ولی من و مامانم (فاطمه سلیمی) و دو تا خواهرهام (نسیم و سمیه زمانی) با اینکه هر کدوم تو یه کشور هستیم اما روزی نیست که باهم در مورد قوانین و استاد عباس منش و مریم عزیز و شاگردان توحیدی این مدرسه مثل شما صحبت نکنیم!

          خیلی ممنونم که توجه منو به عدد تعداد روزهای عضویتم در این خانواده ی توحیدی جلب کردین. روزی که عضو این سایت شدم یادمه مثل تشنه ای که از کویر به آب رسیده، فایل های استاد رو می بلعیدم و تکه های پازل توی ذهنم یکی یکی سر جاش قرار میگرفت…من اون آگاهی ها رو دریافت کردم اما درست نفهمیدم…از اون روز بارها پیش اومد که به فراخور اوضاع از این فضا دور شدم اما خدا رو شکر میکنم که به هر حال من لایق این بودم که عضوی از این خانواده ی توحیدی با این استاد درجه یک بشم و در مسیر رشد هستم که یک مسیر دائمیه و هیچ وقت نمیتونم بگم “من دیگه خوب شدم” همیشه جا برای بهتر شدن هست…

          بی نهایت ممنونم از شما سید علی عزیز به خاطر آرزوهای قشنگتون که مطمئنم 100 برابرش به خودتون برمیگرده با ایمان عملی و انرژی فوق العاده ای که دارین!

          در پناه خدا خوشبختی ها و نعمت های روز به روز بیشتری براتون آرزو میکنم!

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1267 روز

      سلام و درود سعیده عزیز

      صبح که سایت و باز کردم و چشم خدا رو مشاهده کردم با خودم گفتم چه روزی بشه امروز وقتی که از همان لحظه که میگی خدایا به امید تو، خداوند استجابتت میکنه . انگار فقط خدای توئه و فقط تو بنده اشی از بس که هر ثانیه حواسش به توئه و فقط میخواد تو رو خوشحال و سورپرایز کنه!

      کامنتت مثل خودت لبریز از احساس خوب خدایی بود. و چقدر شکرگزار خداوندم که روزم را با کامنت این بنده نازنینت آغاز کردم.ااین روزها انگار خدا به جای من می خواهد و جواب می دهد و من فقط واسطه ام.انگار خداوند گفته باشد خودت سوال طرح کن و جواب بده و نمره بده!

      دلیل اینکه اینجا دارم برات مینویسم هم همینست! شاید عجیب باشد. ولی خودش گفت بیا اینجا بنویس!

      و همان لحظه بهم گفت سعیده اومده خونه خودش، غریبه که نیست. خودش از خودش پذیرایی میکنه! تو هم برو سری بهش بزن و حالی ازش بپرس. مگه نه اینکه هر رفتنی، آمدنی داره.من گفتم چشم.

      اومدم به این خونه غرق نور انگار شیفت بودی؛ من خودم کلید انداختم وارد شدم. تو نبودی ولی دیدم خیلی ها اینجان! اکثرا هم آشنا بودند. نشستم کلی باهاشون حرف زدم؛ برای خودم چایی ریختم و برایت یادداشت نوشتم که هر وقت برگشتی بخونی!

      یاسمن بهم گفت امروز 555 روز تولدته! گفتم عه چه جالب! پس دلیل اینکه من اینجا دعوتم مشخص شد و کلی خندیدیم.

      فهیمه میگفت این از بس شیطون بوده و عجله داشته صبر نکرده آفتاب بالا بیاد و 4:04 دقیقه اومده و با سرو صداش همرو از خواب زابراه کرده خخخ.منم گفتم چه جالب. ببین خدا چقد دوسش داشته ساعت و دقیقه رو براش ست کرده!

      بعضی ها کنار ما نشسته بودند؛ یکی داشت راه میرفت و حرف میزد؛ یکی وایستاده بود چیزی رو به دخترش نشون میداد؛ یکی داشت آیات روی دیوارو می خوند؛ آقایی داشت از پرستاری میگفت و کنار قاب عکسایی که با لباس پرستاری روی دیوار زدی وایستاده بود. با اینکه نمی دیدمش ولی حرفاشو می شنیدم. یکی داشت از خوابهاش برات حرف میزد…

      خلاصه جاتون خالی کلی مهمون داشتید.مهمونهایی که صاحب خونه بودند! همشون بی دعوت اومده بودند.همشون سرزده اومده بودند.هیچکی با هیچکی احساس غریبه گی نمی کرد. همه انگار خونه خودشون بود؛ آخه جای همه چیزو بلد بودن! راحت بودن!سوال نمی کردن! هر کسی به فراخور اضافه می شد و متوجه رفتن هیچ کدومشون نشدم؛ آخه هیچکسی خداحافظی نکرد…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        آقا اسدالله عزیزم …سلام بروی ماه شما برادر توحیدی زاگرس نشینم

        اعتراف میکنم چند بار خط به خط کامنتتون رو خوندم تا بفهمم دنیا دست کیه …چه خبر شده :)

        آقا خوووش اومدید …صفا آوردید…قدم روی چشم هامون گذاشتید …من کجا و سعادت این همه مهمون توحیدی کجا…بگو چرا من هنوز توی شیفت شب گیر کردم :)

        خونه ی خوددتونه هاااا … از خودتون پذیرایی کنید تا من سعادت پیدا کنم برسم خدمتتون ….

        خونه ی من که نه …خونه ی خدا …خونه ای در اعماق قلبم …به وسعت تموم رفیق های توحیدی…به وسعت تموم تکه نور های خدا …

        دوست داااارم بی نهایتِ بی نهایت

        دلم روشنه بزودی میبینمتون …بزودی زود … :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2221 روز

        سلام دوست عزیز. چقدر باحال نوشته بودی چه مهمونی دلچسبی… خداییش از تصور مهمانی حضوری با وجود اینهمه دوستان ناب چنان قندی تو دلم آب شد که یه لحظه با خودم گفتم خب واقعا همینه، اینجا دقیقا مثل یه دورهمی بی نظیره که پر از حرفای خوب و فرکانسای بالاست. واقعا کلام نمی تونه حس خوبی که آدم تجربه می کنه رو بیان کنه.

        تحسین می کنم این خلاقیت نوشتنت رو.

        داشتم کامنتا رو در مورد 555 روز سعیده ی نازنین می خوندم رسیدم به پاسخ حمید، یهو چشمم افتاد دیدم سن حمید حنیف عزیز تو سایت 542 روز هست. گفتم چه جالب خودش 13 روز دیگه این عدد رو تجربه می کنه بهد رسیدم به پیام شما و یهو دیدم شکا دقیقا همسن حمید هستی دقیقا تو به روز عضو شدین و برام خیلی جالب بود. خلاصه تو ذهنم عدد 13 رفت به سمت 13 رجب و امام علی و عیدتون که مبارک…

        امیدوارم تو این 13 روز، صعودی اتفاقات خوب هم برای تو و هم برای حمید بیفته و روز 555 م خارق العاده باشه براتون :)

        خب خیلی خوش گذشت، شما هم تشریف بیارین، بازم سر میزنم :))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          اسداله زرگوشی گفته:
          مدت عضویت: 1267 روز

          سلام سمیه عزیز

          همین که دارم با شما از جایی که تا چند وقت پیش تصورش هم برایم مشکل بود ، تبادل نظر و گفتگو میکنم، نظرات و تجربیاتتون و نگاهی که به زندگی دارید، به خداوند دارید،به جهان دارید و … را مطالعه میکنم از برکات این سایت الهی است و من قدردان و شکر گزار این نعمت گرانبها هستم.

          سمیه عزیز کلی تحسینتون کردم بابت خلاقیت جالبتون و پیدا کردن این رابطه ها میان دوستان سایت.از دعای قشنگ تون و تبریکی که گفتید، کلی سپاسگزارم. امیدوارم این دعای قشنگ و این فرکانس الهی تون هزاران برابر برگردد به زندگیتون.

          دفعه دیگه با یاسمن عزیز تشریف بیارید به مهمونی ما(دو خواهر بهشتی و توحیدی بی نظیر ) کلی حرفای قشنگ داریم، کلی احساس خوب داریم، و خدای مهربان هم همواره منت میذاره و حضور دائمی داره در مهمونی هامون و همیشه مهمانی هایمان را میزبانی می کند.

          مطمینم این مهمونی ها هیچوقت تکراری نمیشه و همیشه شور و شوق شرکت و حضور خواهید داشت زیرا حس خوبش تا ابد تو وجودتون میمونه، من که اولویت زندگیم همنشینی با این بندگان بهشتی است. بازم بزودی زود تو مهمونی بعدی همدیگر و میبینیم و بیشتر با هم حرف خواهیم زد.

          تا اون موقع مراقب وجود نازنینتون باشید و آرزو میکنم لحظه لحظه های زندگیتون بی نظیر و غرق شادی باشه دوست عزیز.یا حق

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2221 روز

      سلام سعیده جان… خدا قوت… چقدر تحسین داره این کنترل ذهنت دختر توحیدی، آفرین به تو. خواستم بگم که هروقت شیفت شب بودی یادت باشه که این سر دنیا هنوز بعدازظهر یا غروب روز قبله و بنابراین تنها نیستی، همه بیداریم، از جمله استاد نازنین و مریم بانوی عشق. ( علامت چشمک). من عاشق این انرژی تو کامنتات هستم که حتی نصفه شب با بی خوابی می نویسی و بازم انقدر جذابه، هم خاطره ی خنده دار مدرسه، هم جواب سوال و هم آیات زیبای قران در آخر… واقعا تحسینت می کنم سعیده جان و امیدوارم و مطمئنم بزودی هدایت می شی به جایی که با خواسته هات سازگاره. ساعت داره یک بامداد میشه و بقول حمید حنیف عزیز «نامبره فردا صبح باید بره سرکار» :))

      به خدای هادی می سپرمت دوست توحیدی من.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        سلام به سمیه ی نازنینم

        سلام از وسط شیفت شب به یک روز قبل…به سمت دیگه ای از این کره ی خاکی :)

        احساس کردم دارم توی زمان سفر میکنم :)

        من میگم چرا همش شبا بیدارماااا …نگو ساعت بدنم روی آمریکا تنظیییمه!

        شد همون حرف حمیدِحنیف :))))))

        من یک آدم اشتباهیم در مکان اشتباه :)

        خدااای بززرگ …فرمانروای عاالم …لطفا زمان و مکان من رو باهم تطبیق بده زووودتر …با تشکر از شما خداوند سریع الاجابه :)))))))

        عاااششقتم دختر …ممنونم برای تموم نقطه های آبی که از اون سر دنیا با عشق برام میفررستی …

        دوسستت دااارم بی نهایت …

        قلب های رنگی فراوااان از وسط icu تااااا تورنتو …به هرجا که مفتخر به حضور شما ناازنینههه …

        به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان ….

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فاطمه محمدزاده گفته:
      مدت عضویت: 875 روز

      به نام ایزد

      سلام به استاد عزیز وبچه های سایت

      سلام سعیده عزیزززز

      اول از همه خدا قوت انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی

      واقعا جنس کامنتات بوی خوبی داره امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی ودر پناه خداوند روزهای خوب واتفاقات خوب برات بیوفته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مسعود محمدیان گفته:
      مدت عضویت: 1572 روز

      دختر ؛ قلم زیبایی داشتی ازش بهره مند شدم قدرشو بدون

      دعای آخر متن واقعا مرا جذب کرد هرچند که بارها قبلاخوندمشون ( کلام ربَّ )ولی در این فضا و سایت فوق العاده قلبم را فشرد و مرا قرین خداوند کرد و در فضای روحانی قرار داد.

      در پنـاه رحمت الهـــــی باشیـد .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سید سجاد رجبی گفته:
      مدت عضویت: 2304 روز

      سلام خانم شهریاری

      نمی دونم چی تو کلامتون بود که دل من انقد صاف شد و اشکها همینجوری داره میاد.

      چه آیات قشنگی آوردید، چقدم برا من به موقع بود.

      به کلمات و جملاتی که نوشتید هیچ کاری ندارم، چون کار اینا نیست. یه صداقتی یه تسلیمی در وجود شما بود که با شروع خوندن کامنتتون در وجود من ریخت.

      خیلی ممنونم ازت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        سلام سیید

        سپاااسگزارم برای احساس نابت بنده ی توحیدی خدا …

        هرجایی از نوشته های من ،به قلبتون نشست اعتبارش از خداونده …من کاره ای نبودم …

        در پناه الله یکتا باشید همیشه ..

        دعا میکنم همیشه اشک هاتون از سر شووق باشه …

        غرق نور خدا باشی همیشه

        راااستی عیییدت مباااااارررک

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1269 روز

      سلام وسپاسگذارم

      بابت بودنت وبودنم وبردن دوستان خوبم

      سپاسگذارم

      سپاسگذارم

      من میگم که خیییلی دوستون دارم …و دور سر علم و آگاهیتون میگردم که هررچقدر بهتون گوش میدم این دریای علم شما پایان نداره …

      در پناه یگانه معبود هستی ..الله یکتا ….

      قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

      رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ

      پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .

      رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ

      پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى

      رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

      پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .

      رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

      پروردگارا ! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گام هایمان را استوار ساز ، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2330 روز

      به نام یکتای هدایتگرم و سلام به سعیده نازنین

      دختر چی برات بنویسم؟؟

      اول کامنتت که رسیدم دلم گفت برم عکس پروفایلت رو بزرگ کنم و از نمای نزدیکتر ببینمت و چه حس سادگی و معصومیتی داشتی و اصلا بهت نمیاد که اینقدر پر شرو شور باشی اما در هر حال من تحسینت میکنم چون این رفتارا یه جسارت خاص میخواد که من به شخصه هیچوقت نداشتم و همیشه دختر درسخون و مودب خونه و مدرسه بودم….. بگذریم

      بعد هم اومدم و داستان آشنایی شما رو با سایت و استاد خوندم و یه قلب خوشکل برات گذاشتم چون هر کسی که جسارت میکنه و از داستان اشناییش مینویسه و به نظرم از خودش و شخصیتش پرده برمیداره، لایق تحسین ردنه

      آفرین بر تو که حالا اینقدر رشد کردی

      اینقدر آرام تر، شادتر و با حس بهتر هستی و برات آرزو دارم هر چه زودتر در شغل مورد علاقت مشغول به کار بشی چون اگه کارت، عشقت نباشه واقعا فرسوده میشی

      بازم بهت خاطرنشان میکنم که تو، من و همه ما عالی هستیم و لایق زیباترین تجربه ها در تک تک لحظات زندگیمون

      با عشق: زهرا سادات حسینی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        سلام ساادات ناازنییینم

        مرررسی از لطف و محبت و عشقت …به قلبم نشست …

        سپاسگزارم ازت برای وقتی که گذاشتی و داستان هدایتم رو خوندی …ممنونمم ازت

        زهراجان …تو تموم کلاس ها …یک شاگرد هست که قیافه ی مظلومی داره:) خانواده ی سختگیری هم داره :) واسه همین هروقت یک کپسول آموکسیسیلین باز کرد ریخت تو بخاری تا از بوی گندش،کلاس کنسل بشه و برن تو حیاط عششق و حال …کسی بهش شک نمیکنه که کار اونه :))))))و اون یک نفر من بودم :))))))))

        عیددت مبارک زهرای عزیز توحیدی من

        قلب فراوان برای تو دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      زهره گفته:
      مدت عضویت: 885 روز

      سلام سعیده جان

      خدا قوت عزیزم

      خیلی لذت بردم از کامنت زیبایی

      که نوشته بودی و کلی خندیدم و

      حسم خوب شد

      من میفهمم شما رو که گفتین از

      شدت خستگی بیهوش میشین

      چون خواهرم پرستاره و دیدم

      وقتی از سره کار بر میگرده میگه

      من هیچی نمیخوام فقط میخوام

      بخوابم و به قول شما بیهوش

      میشه

      برای شما آرزوی سلامتی و برکت

      میکنم و دعا میکنم به مسیری

      که دوست دارین هدایت بشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        زهره ی نازنینم …سلام به روی ماهت …

        ممنونم ازت که لطف کردی برام نوشتی نازنین …

        یک مشخصه ی ثابت داریم ما پرستارا که همه جا باهاش شناسایی میشیم :)اونم خوابه :)هرجاوقت گیر بیاریم سریع بیهوش میشیم :)))))))

        ممنونم ازت برای تموم دعاهای قششنگت

        الهی که همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاطمه سليمى گفته:
      مدت عضویت: 1758 روز

      سلام سعیده نازنین

      سپاسگزارم ازت برای این کامنتای خوبت که تو اون موقعیت های ویژه می نویسی…

      توی تایمی که بیشتر آدمها خوابن و تو بیداری…

      و مسئول مراقبت از بندگان خدایی…

      و احساس می کنی که به انرژی منبع نزدیکتر شدی

      برای همینه که جنس کامنتات اینطور لطیفه! خیلی تحسین برانگیزی

      چقدر خنده ام گرفت از خاطره ای که تعریف کردی خیلی جالب بود

      انگار همه سعیده ها این خصوصیت بازیگوشی و شیطنت رو دارن

      قبلاً برات گفته بودم که اسم خواهر من هم سعیده است اونم تو بچگی همینطور بود یعنی هر چقدر که من آروم و بی حاشیه بودم اون شیطون و بازیگوش و پر حاشیه بود از در و دیوار بالا می رفت

      فکر کنم شما الان هم این حالت شیطنت و بازیگوشی رو همراه خودت داری عکس پروفایلت هم این حسو میده که آدم سرزنده و پرشور و نشاط هستی

      خدا رو شکر برای وجود شما دوستان نازنین

      یک دنیا ازت ممنونم

      در پناه خدا شاد و سلامت و موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1282 روز

        فاطمه خانوم عزیییزم سلام بروی مااهتون

        بی نهایت ازتون ممنونم برای تموم عشقی که از نقطه آبی شما دریافت میکنم همیشه …

        سایه تون مستدام

        خداشاهده،ماسعیده ها،دست خودمون نیست که آروم نمیگیگیریم:)))تو ژنمون یک چیزی همیشه واسه آتیش سوزوندن وول وول میخوره:)

        فاطمه جون ….مادر من خیلی خانوم مهربونیه،همیشه از خودش برای ما زده …همین الان که من شیفت شبم،بچه ها پیش مادرمن…و خیلی خیلی بهتر از من ازشون نگهداری میکنه…اما مسیرش از من جداست…همش فکر میکنه من دارم ی بلایی سر خودم میارم:)مخصوصا که الان خیلی وزن کم کردم … معترضه چرا تو اتاقتی همش …چی داری تو اون دفترها …..

        خلاصه اینارو نگفتم که خدایی نکرده شکایت کنم …خواستم بگم خوووش به سعادت یاسمن جان و سمیه جان …همچین مادر بهشتی دارند که وسط صراط مستقیمه :)))

        میگم منم اول اسمم سین داره …نمیشه منم به فرزندی بپذیرید …؟:)

        خیلی دوستون دااارم خیلی

        ساایه تون مستدام …

        سلامت باشید همیشه ..

        منت میزارید سر سعیده برام مینوسید …

        در پناه ی الله …غرق نور باشید همیشه …

        به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان

        قلب فراااوانِ فراوااان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          یاسمن زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2392 روز

          سعیده ی قشنگم!

          ما همین الانم با هم هم خانواده هستیم، یه خانواده ی صمیمی که من دوست دارم هر روز از احوالت با خبر باشم و باهات گپ و گفت داشته باشم…نوشته های قشنگت رو بخونم و برات جواب بنویسم…جسم هامون از هم دوره اما قلبامون خیلی به هم نزدیکه و از هم انرژی میگیریم…

          مطمئنم با کار کردن روی دوره ی روابط، آدمای اطرافت مخصوصاً مادر نازنینت که با عشق از نیلا و نیکا مراقبت میکنه هم تغییر میکنه و به فرکانس تو نزدیک تر میشه!

          در پناه خدا آرامش و نعمت های بی نهایت برات آرزو میکنم عزیزم!

          مطمئنم یک روز در آغوشت میگیرم و با هم از زیبایی های این جهان و این خدا و این قوانینش حرف میزنیم! همین الانم از شوقش اشک توی چشمام جمع میشه!

          عاشقتم عزیزم، بوس :-*

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          فاطمه سليمى گفته:
          مدت عضویت: 1758 روز

          سلام سعیده جانم

          شما عزیز دلمی چی از این بهتر که یه دختر نازنین دیگه مثل شما داشته باشم

          عاشقتم دختر چقدر از این کامنتت حس خوب گرفتم ممنونم

          خدا مادرتو برات حفظ کنه و سایه اش مستدام باشه مادرا معمولاً همینجوری هستن یاد خودم افتادم وقتی که نسیم دانشگاه می رفت و من از پسرش علیرضا نگهداری می کردم چه دوران شیرینی بود یادش بخیر

          یه نکته رو یادآوری کنم شما اصلاً به این موضوع فکر نکن که مسیر مادرت جداست همه توجهتو بزار روی اون همه ویژگیهای مثبت دیگه که تو وجود ایشونه و با این فرکانس و انرژی مثبتی که شما داری مادرت هم کم کم بسمت این مسیر میاد

          دوستت دارم خیلی زیاد

          به امید دیدار به همین زودی

          در پناه خدا زندگیت پر از شادی و عشق و موفقیت باشه و رؤیاهاتو زندگی کنی

          نیلا و نیکا رو عوض من ببوس

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام سعیده جانِ نازنینم.

      اول از همه، خدا برکت بده به توانت برای بیداری و مراقبت از بیماران.

      خیلی کار بزرگ و مهمی انجام میدی.

      امیدوارم هر لحظه هدایت شی به بهترین ها.

      به هر چیزی که خواسته ی قلبیِ خودته در هر زمینه ای.

      خوشحال شدم کامنت برگزیده هستی عزیزم.

      انقدر که کامنت‌هایی که مینویسی شیرین و خوشمزه و دلرباست.

      بازم از خاطراتت بنویس، دوست داشتنی مینویسی.

      سلامت ترین و شادترین شیفت های بیمارستان، نصیبِ تو و قلبِ مهربونت.

      روحیه ی شوخ طبعت رو خیلی دوست دارم، برای همین وقتی مینویسی شاد میشم.

      مثل کامنتهای قبلیت که در راستای دلتنگیِ همه مون برای مریم جونِ شایسته ی شایسته، نوشته بودی حداقل از پشت دوربین عبور کنن که یه نظر ببینمشون :)))

      درک میکنم مریم جون با تمرکز لیزری روی اپدیتِ کشف قوانین زندگی کار میکنن، امیدوارم هر چه زودتر تو قابِ تصویر ببینمشون.

      سعیده جان پروفایلت خیلی قشنگه و حس آرامش داره.

      تشکر ویژه دارم ازت که منو با سوره نور مخصوصا آیه 35، 36، 37 آشنا کردی، به عبارتی به من هدیه ی معنوی دادی، دَمِت گرم و تنت سلامت و دلت خوش.

      ماچ به روی همچون ماهت.

      خدایا مرسی که سعادتِ مطالعه ی کامنت و کامنت نوشتن رو بهم دادی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      عاطفه خواجه گفته:
      مدت عضویت: 1772 روز

      سعیده ی نازنینِ خوشگلِ خوش قلبِ خوش سر و زبونم چقدر عالی هستی تو دختر

      منم عرق روی پیشونیتو توی اون لحظات حس کردم خخخخخ

      کلا کامنتات بهم حس خوب میده، حس رفاقت، مهربونی، عشق، خدا و هرچیز خوبی که توی دنیا وجود داره

      چه پروفایل قشنگی هم گذاشتی قشنگ ترین

      میبووووسمت زیباترین سعیده دنیا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      محمد حسین دهقان منشادی گفته:
      مدت عضویت: 2239 روز

      سلام وعرض ادب خدمت خواهر گرامیم سرکار خانم شهریاری

      بسیار خرسندم که کامنت های سراسر عشق و آگاهی ، مزین به آیات الهی شما را میخونم

      اینقدر شیرین ،رسا، دلربا ،توحیدی و آمیخته باطنزی دلنشین مینویسید که غرق درشادی وصف ناپذیری میشم و با بکار بردن منطقی آیات وحی در کامنت هاتون اشکهام سرازیر میشه و غبطه میخورم که من چرا چنین بیان شیوایی ندارم

      در ادامه دوست داشتم از شما به خاطر شغلتون که سرشار از احساس نوع دوستی ،از خودگذشتگی ،ایثار وبزرگی است تشکر وقدردانی کنم و همچنین به استاد عباسمنش عزیز بابت داشتن چنین شاگرد زرنگهایی تبریک بگم

      آرزو میکنم هر لحظه از زندگیتون پر از شادی و لذت باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1483 روز

      سلام سعیده ی عزیزم

      ممنونم ازکامنتهای پرمحتوایی که مینویسی

      ازایه های قرانی که تونوشته هات استفاده میکنی واقعا ازت سپاسگزارم

      خیلی حس وحالموخوب میکنن این ایه های قرانی

      ارزوی موفقیت روزافزون دارم برات از پروردگارجهانیان

      شادوسلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سعـید کاکایی گفته:
      مدت عضویت: 1789 روز

      سلام خانم شهریاری عزیز مرسی بابت کامنت زیباتون چقدر لذت بردم از آیه هایی که استفاده کردین از کامنتتون میشه بوی شیطنت رو تو وجودتون فهمید منم زمان مدرسه به شدت شیطون بودم البته تنها چیزی که اصلا به خاطرش مدرسه نمی‌رفتم فقط درس بود فقط برای شیطنت و اذیت کردن معلمهامون امیدوارم هر جا هستن سلامت باشن و انشالله که منو ببخشن برعکس شما بابای خدا بیامرز من اصلا واسه مدرسه سخت گیر نبود و من بابت این موضوع اصلا استرسی نداشتم به هر حال ی خاطره بود و نوشتن این کامنت هم فقط به خاطر این بود که کامنتتون حس خوبی بهم داد و حیفم اومد که بی جواب ازش رد بشم

      در پناه حق تعالی شاد سربلند و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رسول بنادری گفته:
      مدت عضویت: 1421 روز

      سلام سعیده عزیز

       چقدر چهره ی زیبایی دارین

      از چهرتون مشخصه قلب مهربونی دارین و انرژی مثبت ازتون سرازیر میشه

       این لباس تیره با گل های قرمز خیلی خیلی بهتون میاد

      امید وارم خواب خیلی خوب و دل چسبی رو تجربه

      کنید همون تایم بیهوشیتون

      خدا این انرژی ک از کودکی همراهتونه رو هر روز زیاد و زیاد ترش بکنه

      موفق باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      بهاره سعادت گفته:
      مدت عضویت: 2378 روز

      سلام دوست خوبم از کامنت زیبای شما استفاده کردم

      یکی از خوابهایی که هر چند وقت یکبار منم میبینم مشابه خواب شماست خواب میبینم امتحان دارم سرجلسه ام اما درس نخوندم و بسیار ناراحتم همه خوندن و بلدن من بلد نیستم

      یا خواب میبینم یه امتحان دیگه داشتیم من فکر کردم یه امتحان دیگه است و اشتباه درس خوندم و بلد نیستم جواب بدم یا خواب میبینم دیر به جلسه رسیدم و هیچی بلد نیستم همه ذهنم بیرون رفته

      نمیدونم دلیل این خوابها چیه هر چی فکرمیکنم شاید دلیل خوابهای شما پدر سختگیرتون هست اما پدر و مادر من اصلا سخت گیر نبودن که دلیلش را انها بدونم. این روزها همش فکرم درگیره اینه که دلیلش چیه،؟؟؟

      درپناه خدا شاد و سربلند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سید امیر کسرا فخاری گفته:
      مدت عضویت: 1405 روز

      به نام بهترین رفیق عالم

      هر چقدر از لطف خدای بزرگ و مهربان بگویم کم است. من برای اولین بار هست که کامنت می نویسم و نظر می دهم .

      سعیده عزیز، متن بسیار دل انگیز و با اون آیه های آرامش بخش از جانب خداوند رحمان که دل من را آرام کرد از شما و خدای مهربان بابت هدایت من به سوی این متن سپاس گذاری می کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محدثه شمس گفته:
      مدت عضویت: 1659 روز

      سلام سعیده جانم

      رفیق غارحرای من

      از متنی که در پاسخ به من نوشتی بسیار بسیار لذت بردم

      وبسیار از شوووووق اشک ریختم

      وبا خدا خلوت کردم

      ونوشتمو نوشتم

      امروز از هدایت به نشانه ام به اینجا هدایت شدم

      وخوند کامنت دوستان

      وشما

      ونکته جالبی که من همیشه درست هدایت میشم و خداوند جوابمو میده از کامنت دوستان

      وشما سعیده ی قشنگم

      من یک ادم اشتباهی ام ،تو مکان اشتباه

      من باید حرکت کنم وبرم

      جدیدا یه ماهی میشه که سر کار میرم

      به همون خدای یگانه ای که میپرستی هرروز با خودم تکرار میکنم که قرار نیست برای همیشه اینجا بمونی

      جهان با تغییر خودم جامو تغییر میده

      نشونم هم شمایی سعیده جان

      الانم که دقیقا جای درستی هدایت شدم

      یه چیزی بگم تو دلم نمونه

      جدیدا خط اول صفحه اول سایت زیادی برام بولد میشه

      زیادی تو چشممه

      جالب اینجاس که باخودم میگم

      چرا تاحالا نمیدیدمش

      چرا تا حالا بهش توجه نکردم

      که مریم جان عزیزمان

      نوشتند

      جهان از بی نهایت راه مارو به خواسته هامون می‌رسونه

      به امید دیدارت در زمان ومکان عالی

      دوست هم فرکانسی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در این مدت زمانی که استاد سلسله فایلهایی با عنوان الگوهای تکرار شونده در سایت قرار داده اند و ما با انجام تمرینهای ان تا حد بسیار زیادی این الگوها را شناسایی کرده و سعی در بهبود ان داریم زندگیمان تحولات اساسی یافته است و این فایلها مکملی برای دوره کشف قوانین زندگی است که به وسیله انها میتوانیم مقاومتها و ترمزهای ذهنی خود را شناسایی کنیم و راحت تر و اسان تر به مسیر رسیدن به خواسته های خود هدایت شویم.

    در حال حاضر که به فایل ها و دوره های استاد گوش می دهم اصلا هیچ خوابی نمی بینم یا اگر هم ببینم مثل سابق ان را به یاد نمی اورم اما در گذشته چندین بار خواب دیدم که از ارتفاع بسیار بلندی به پایین در تاریکی که عمق ان هم مشخص نبود سقوط می کردم و از خواب بیدار می شدم. خواب تکراری دیگر که بارها ان را به همان شکل می دیدم جواب دادن به سوالات امتحانی بود که نمره آن هم بیشتر مواقع 19.5 می شد. یک خواب دیگر حمله کردن حیوانی وحشی بیشتر سگ یا مار که در جنگلی تاریک و پر از درخت بود و من در حال فرار و در بعضی مواقع هم فقط به او نگاه می کردم و هیچ واکنشی نشان نمی دادم.

    اخرین خواب تکرار شونده من خواب افراد و جمع های جدیدی است که تا به حال آن ها را ندیده ام اما در خواب مثل این است که آن ها را می شناسم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    ابوالحسن جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم مهربون

    ممنون برای فایل بینظیرتون استاد

    فقط اینکه فکنم مجددا دوباره بجای فایل خواب

    فایل روابط رو اپلود کردین

    من هرچی مقایسه کردم قسمت 2 و 3 رو دیدم عین هم هستن البته تا اخر نگاه نکردم شاید اخر فایلا متفاوت باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      جواد یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2732 روز

      سلام یا ابوالحسن

      خلق الانسان من عجل

      ساوریکم آیاتی فلا تستعجلون

      میگن یه بنده خدایی میخواسته سخنرانی کنه گفته بسم الله…

      یه عده زدند زیر گریه

      گفته صبر کنین

      شاید خَندَه داشته باشد

      شما فایل رو تا آخر ببینید

      متوجه داستان میشین

      البته فایلهای قبل رو هم ببینین

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        ابوالحسن جعفری گفته:
        مدت عضویت: 1297 روز

        سلام به اقا جواد دوست خوبم

        اره متوجه شدم عجله کردم و چرا تا اخر فایل و ندیدم

        اگه کامنتم قابل حذف بود حذفش

        میکردم خخخ

        دوباره فایل و تا اخر نگاه کردم

        کامنتارو خوندم و لذت بردم

        ممنون از توجهت جواد جان

        موفق و تندرست باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محبوبه کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 3099 روز

    سلام استاد بی نظیرم

    من خوابی که زیاد برام تکرار شده پرواز کردن توی آسمون هست به این شکل که خواب میبینم توی آسمون معلق هستم پرواز میکنم یبار اوج میگیرم یبار ما بین برج های بلند ویراژ میرم و اونقدر با مهارت خاصی پرواز میکنم که اصلا به برج ها بر خورد نمیکنم ولی لذت میبرم و یک احساس بی نظیری رو تجربه میکنم یه حس رهایی دارم رهایی از تمام دغدغه ها یعنی اون لحظه ی پرواز فقط دارم از پروازم لذت میبرم یبار هم بعد پروازم برگشتم خونه همون جوری که پرواز میکردم یه خانمی رو دیدم که نیمه شب اومده به آپارتمان ما و اشتباهی زنگ خونمون رو زد و خیلی جالب بود صبح که بیدار شدم همون خانم رو دیدم توی آپارتمان ضمن اینکه از من عذر خواهی کرد که دیشب زنگ خونتون رو زدم و هربار که خواب میبینم پایان خوابم پرواز کنان از انگشت شصت دستم میام توی بدنم و میپرم از خواب یا بدنم یه حالتی مثل مور مور شدن میشه واز خواب میپرم

    یه خواب دیگه که برام زیاد تکرار میشه دعوا و بحث و جدل من و مامانم توی خوابم هست از همون بچگی با مامانم رابطه ی خوبی نداشتم با اینکه یکی یدونه بودم اما همدیگه رو اصلا درک نمی‌کردیم و همیشه در مورد مادر م خوابای پریشان می‌دیدم

    یه خواب دیگه خواب دندون زیاد خواب میبینم بستگی داره چه ساعتی از شب خواب ببینم و هر زمان نیمه شب خواب دیدم چند روز بعد یا روز بعد یه نفر از دنیا می‌ره یادمه نیمه شب خواب دندون دیدم یبار عموم از دنیا رفت یبار مادرم یبار مادربزرگم یبار پدر بزرگم واسه همین از خواب دندون میترسم

    خواب عموی خدابیامرزم که جوان از دنیا رفته هر شب توی دفتر خاطرات می‌نوشتم که بیا به خوابم و حدود صدتا خواب شایدم بیشتر رو همین جوری خلقش کردم یعنی حتما می اومد به خوابم تا حدی به خوابم می اومد و مطمئن بودم که هر وقت برام کسی خواستگاری می اومد نیت میکردم که شب خواب ببینم و عموی من به من بگه چه جوابی به خواستگاری بدم

    چند تا از خواستگارها رو عموم توی خواب رد کرد و همسرم که خواستگاری اومد عموم توی خوابم گفت حتما قبولش کن هم کلاسی من بوده و وقتی قبول کردم بعدها همسرم به من گفت که من همکلاسی عموت بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
    • -
      فاطمه ابراهیمی گفته:
      مدت عضویت: 1629 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر خواب پرواز کردن شما رو دوست داشتم. این را همیشه در داستان ها و فیلم ها دیده بودم ولی هیچ وقت یادم نمیاد خواب دیده باشم مثل پرنده پرواز کرده باشم. انشالله همیشه خوابهاتون سرشار از خوشی باشد.

      درباره خواب دندان این هم یک باور است. یادمه من هم از کوچکی این تعبیر خواب را از خانواده شنیده بودم که افتادن دندان یعنی کسی فوت میشه. بخاطر همین من و خواهر هام همیشه می ترسیدیم که از این خواب ها نبینیم. اما از یه مدتی بعد گفتم نه این می تونه خرافات باشه و من قبولش نکردم بخاطر همین دیگه از این خواب نترسیدم. اما هنوز که هنوز است در اطرافیان می بینم که باور دارند به خواب دندان و پیش می آید که کسی هم از دنیا برود.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        محمد صدرا شهبازیان گفته:
        مدت عضویت: 3071 روز

        با منطق ساده میشه فهمید چیزی به اسم تعبیر خاب وجود نداره

        شاید افرادی خاب های واضح ببینن به هرحال خدا همیشه در حال راهنمایی موجودات هست و ممکنه از طریق خواب این هدایت انجام بشه و خدا از زبان عموی مرحوم به کسی بگه فلان خاستگار رو قبول کن

        اما در مورد خاب های کلی مثل دندون من به این موضوع فکر میکنم که وقتی پیامبران مردن معجزات اون ها که مخصوص خودشون بوده دیگه تکرار نشده مثلا کسی پیدا نشده که عصاشو به اب بزنه و از وسط اون رد بشه یا مرده ای رو زنده کنه و ماه رو نصف کنه

        تعبیر خواب معجزه ی حضرت یوسف بوده که خدا به اون یاد داده و دیگه به کسی یاد نداده

        پس تمام کتاب های تعبیر خاب از کجا اومدن ؟ چون تعبیر خاب یک علم قابل اندازه گیری نیست که با تحقیق و پژوهش ازمایشگاهی بشه به دست اورد

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          فاطمه ابراهیمی گفته:
          مدت عضویت: 1629 روز

          سلام دوست عزیز

          در قرآن در مورد خواب کلمه ی تأویل را به کار برده است. نمی دانم که کسی این علم را دارد یا نه اما فکر می کنم داشتن این علم هم به باورهای آدم ها ربط دارد.

          اما علم روانشناسی امروز ریشه خوابها را در مسائل و مشکلات و افکار روزانه می دانند.

          در هر صورت منتظرم ببینم که استاد عباسمنش در مورد این موضوعات چه دیدگاهی دارند.

          در هر صورت خود من از آن دسته آدم ها هستم که خیلی به خوابهام اهمیت نمی دهم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام

    استاد عزیزم، دوستان گلم و بانو شایسته عزیز

    خوشحالم که برای بار چندم اولین دیدگاه رو ثبت میکنم

    خواب،خواب،خواب

    مقوله پیچیده ای که هر وقت دنبال توحید و تقویت ایمانم نسبت به خداوند و سیستم هوشمند جهان هستم و یه مقدار نجوا میاد سراغم که میگه ای بابا این چرت و پرت ها چیه،سیستم هوشمند کجاست و از این نجواهای شیطانی،

    من اینجور مواقع سریع میرم سراغ دیدن خواب،و اونجا ذهنم رو منطقی سازی میکنم،

    میگم ببین اگر سیستم جهان هوشمند نیست پس من چطور میتونم مثل یک فیلم خواب ببینم؟

    چطور یک انسان هنگامی که تقریبا کل درونش آرام گرفته،چه اتفاقی میوفته که یک سری تصاویر بعضا خیلی واقعی به اسم خواب رو آدم تجربه میکنه

    و به این شکل ذهنم رو آروم میکنم که جهان و اون انرژی هدایتگرش که خداونده کاملا هوشمند کار میکنه.

    حالا بگذریم،و بریم سر اصل مطلب

    خواب های تکرار شونده و یا الگوهای تکرار شونده در خواب

    اقا من به صورت مرتب خواب میبینم یه چیزی توی خواب که قابل دیدن نیست،یه انرژی که نمیبینمش،یا یه موجودی که قابل رویت نیست همیشه من رو اذیت میکنه و من رو میترسونه،

    به صورتیکه که همیشه با صدای ناله و داد زدنم از شدت ترس،همسرم من رو بیدار میکنه و میگه چی شد باز

    من اکثرا این خواب ها رو میبینم

    یا همون نیرو یا انرژی یا موجودی که قابل رویت نیست و فقط زورش رو حس میکنم من رو از زمین بلند میکنه و تابم میده توی هوا،یا هُلَم میده که از یه جا بیوفتم،یا پام رو میگیره و میکشم روی زمین،

    و نمیدونید که چقدر ترسناکه،شاید هیچکس نتونه درکم کنه که من اون لحظه چقدر میترسم و از شدت ترس چه درد روحی میکشم، که گاهی مثل یه بچه که میچسبه به مادرش،من میچسبم به همسرم تا دوباره خوابم ببره

    و تا الان هم من توجه نکردم به علتش که چرا باید این نوع خواب که از جنس یه نیروی نامرئی مزاحم و ترسناکه،باید من رو زجر بده توی خواب

    شاید بخاطر اینه که در کودکی خانوادم با فامیل ها دور هم جمع میشدن و منم کنارشون می‌نشستم راجع به جن ها و اون موجوداتی که وجود جسمی ندارن حرف میزدن و واقعا من چقدر تصویر سازی میکردم و میترسیدم،شاید بخاطر شوخی هلی ترسناک گذشته بوده که باهام میشده،شاید بخاطر داستان ها و روایت ها از ارواح و جن ها که شنیده بودیم هست

    نمیدونم علت چیه،اما این خواب اکثرا برام تکرار میشه

    امیدوارم همیشه ریشه ای دنبال حل مسائلمون باشیم

    استاد عزیزم ممنونم بابت وجودت و سپاسگزارم از خداوند که من و شما رو به هم وصل کرد

    شاد و پیروز باشید

    امیدوارم همیشه شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      محبوبه کریمیان گفته:
      مدت عضویت: 3099 روز

      سلام دوست عزیز

      منم ازاین مدل خواب میبینم قبلاً نوشتم خواب های تکراری من چه شکلیه ولی الان کامنت شما رو خوندم دیدم دقیقا همین خواب رو منم دیدم خیلی وحشتناک مثل جن هستند مثل آهنربا منو به سمت خودشون میکشند یه حالتی که انگار دارند منو مثل جارو برقی میکشند و منم دستم رو هرجایی میندازم که خودمو نگه دارم این خواب رو توی خونه ی مستأجری مون بارها دیدم و اذیت شدم و گمون میکردم اون خونه روح داره یا جن داره خیلی میترسیدم بعدها موقع خواب قرآن رو بغل می‌گرفتم ومیخوابیدم بعد دیگه خواب ندیدم ولی واقعا وحشتناک هست هرچی هم فریاد میزنی کسی صدات رو نمیشنوه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فرشاد نصیری گفته:
        مدت عضویت: 1069 روز

        سلام محبوبه جان

        امیدوارم لحظاتت سرشار از لذت و شادی و ثروت باشه

        بله من این خواب رو مکررا میبینم و واقعا ترسناکه

        من یه شخصیتی دارم که معمولا از هیچی نمیترسم،از هیچ حیوونی یا هیچ جانوری مثل عقرب مارهای بزرگ یا هر نمونه حیوون،توی بیابون توی شب خیلی مواقع تنهایی نیمه شب پیاده یا با ماشین تردد میکنم که عقل پیاده میرم،و اصلا ترسی ندارم چون همیشه میگم خداوند حامی منه

        اما این خواب واقعا زجر آوره،واقعا ترسناکه.

        بخدا گاهی مثل بچه از ترس میرم توی بغل همسرم،

        که همیشه هم همسرم میگه تو از چیزی نمیترسی و چیزی نیست که تو رو بتونه بترسونه،آخه این خواب چه جنسی داره که اینقد تو می‌ترسی ازش

        امیدوارم همیشه شاد و ثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    طیبه لطیفی گفته:
    مدت عضویت: 2671 روز

    سلام به همگی

    من باورم اینه که ما باید طرز فکر و رفتارمون طوری باشه که فقط خواب های عالی و بدون استرس ببینیم

    من خودم از همیشه استادِ خواب دیدن بودم و هستم! و البته خیلی هم جای شکر داره، یعنی اگر 5 ثانیه هم خوابم ببره یه موضوعی رو خواب میبینم

    برای همین هم تا این موضوع رو دیدم جذبش شدم و بلافاصله گوش دادم و اومدم کامنت بزارم درصورتی که مدت هاست من نیومدم توی سایت (چون فعلا دوره قانون سلامتی رو که قبلا دانلود کردم دارم گوش میدم)

    قبلا یکی از خواب های تکراری و همیشگی من این بود که فرار میکردم

    البته خواب پرواز کردن هم داشتم ، از اون سر امتحانی ها هم مقداری داشتم …. کلا بوفه ای از موضوعات خواب بودم

    ولی از سال 97 که با استاد عباسمنش آشنا شدم و باعث شد از طریق های مختلفی تحقیقاتم رو بیشتر کنم و به لطف بینهایت خدا قانون زندگی رو بهتر فهمیدم دیگه خداروشکر خواب هام هم خیلی خیلی عوض شد

    یعنی شاید یادم نمیاد که اصلا بعد از سال 97 خواب فرار دیده باشم

    یادمه هر وقت از خواب بیدار میشدم میگفتم من واقعا خستم از بس فرار کردم! بدنم واقعا خسته میشد

    و وقتی بیدار میشدم متوجه میشدم دندون هامو از ترس حسابی به هم فشار دادم

    ولی الان به لطف خدا دیگه این مشکلو ندارم

    خب قطعا قبل از دونستن قوانین ذهنم خیلی ناآرام بود و همیشه نگران آینده و چیزهای مختلف بودم…

    ولی بعد که به لطف خدا ذهنم به آرامش رسید خواب هام هم بینهایت بهتر شد و البته عقیده ی من اینه که خواب نباید نرمال و خوب باشه ! عقیدم اینه که ما اگر در راه و مسیر درست باشیم باید و باید خواب ها مون بینهایت عااالی باشه! و توی خواب هم اختیار داشته باشیم ، اینو جدی میگم

    پس اگر خواب هامون گیر داره ، یعنی یه جای کار میلنگه و باید جدی بگیریم

    دقیقا همونطور که اگر اتفاقات بیرونی زندگی مشکل داشته باشه یعنی یه جا گیر از درون هست ، از نظر من خواب هم دقیقا به همین شکل هست

    این بود نظر فوری من

    امیدوارم همتون خواب های قشنگ و فوق العاده ببینید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    زهراهنرمند گفته:
    مدت عضویت: 1689 روز

    بنام الله آیینه ای

    الگوهای تکرارشونده ای که برام پیش اومده توخواب هام ؛

    خیلی وقتا خواب اینومیبینم که قراره برم مدرسه یا قراره امتحان بدم ولی امادش نیستم .چون همیشه دوران تحصیلم استرس فراوانی داشتم ازاینکه معلم درسی روازم بپرسه ولی من جواب نداشته باشم وخجالت بکشم بین بچه ها بخاطرهمین ازترس ضایع شدن به هرسختی وبدبختی که بود درسامو میخوندم .

    الگوی بعدی بدنبال فردی هستم که احتمالا اون از افرادنزدیک به منه ، و من اونو گم کردم ونمیتونم پیداش کنم ..!!برای همینم خیلی اون لحظه میترسم …الان که فکرمیکنم میبینم باورهای بنیادینی که دارم چقققدر توخوابهام تاثیر گذاره !!من ادم وابسته ای هستم و اگه جایی برم که یه ادمی ک ازقبل باهاش صمیمی بودم وباهاش راحتم اونجانباشه خیلی نگران میشم ازتنهاموندن ..انگارازتنهاموندن دربین جمعیت ترس دارم ازبچگی این ترس باهامه ….ولی خیلیارومیبینم که اصلا این ترس رو ندارن .میترسم دوسداشتنی نباشم یاادما تحویلم نگیرن وبهم محبت نکنن و تنهاباشم !!همیشه دنبال یه دوست صمیمی بودم که هرلحظه باهام باشه تااحساس تنهایی نکنم !البته ازوقتی روخودم دارم کارمیکنم تاحدودی بهترشدم وجاداره بهترازین بشم .

    الگوی بعدی اینه که خواب میبینم دندونم یه مشکلی براش پیش اومده ووقتی ازخواب بیدارمیشم چک میکنم میبینم سالمن نفس راحتی میکشم …چون ترس از دندونپزشکی دارم .

    این سری فایلها خیلی کمک میکنن که ریشه مسائل و پیداکنیم وبراش قدم برداریم وبهتر خودمون وبشناسیم ؛

    امااستادعزیزم یه خواهشی دارم اینکه ماداریم علت و پیدامیکنیم بعدا چطور به درمانش بپردازیم ؟!کاش تاحدودی راه حل ها روتوفایل رایگان هم بهمون بگید .. فایل قبلی که درمورد الگوهای روابط بود رو من گوش نکردم و مقاومت داشتم چون باخودم گفتم میدونم خیلی مسائل هست که توروابطم دارم چرااین فایل و دنبال کنم وقتی خودم میدونم مشکل دارم این فایل فقط داره مسئلم و برام پررنگتر میکنه

    یک دنیاممنون از اموزش هاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  8. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1480 روز

    سلام استاد بزرگوار خودم و بانو شایسته گرامی

    وتمامی دوستان ارزشمندم در سایت توحیدی عباسمنش..

    الگوی های تکرار ی من در خواب

    قبلش بگم ممنونم ازتون استاد که چقدر عالی مارو در خودشناسی کمک میکنید و من واقعا تا الان توجه نکرده بودم چرا بعضی خواب ها رو مدتها و در طی سالهای زیاد داره برام تکرار میشه اصل اون موضوع …

    یکیش که بیشتر تکرار شده نسبت به بقیه موارد فرار از شرایطی بوده و یا حیوونی که همیشه یا شیر بوده یا گاو و یا سگ بوده که از ترسش یا فرار میکردم یا خیلی زیاد تقلامی‌کردم که قایم بشم منو نبینن و به شدت میترسیدم از حمله اون حیوون به خودم…

    مورد دیگه که تکرار شده ولی نسبت به قبلی خیلی کم اتفاق افتاده این بوده که یه آدم رو دوتا میدیدم و وحشت میکردم و یا موجوداتی (مثل جن و….)که به شدت ازشون میترسیدم و با فریاد از خواب می‌پریدم.

    مورد بعدی که داشتم که از بلندی میفتم پایین و زود بیدار میشدم …

    مورد بعدی که داشتم که از چیزی میترسیدم و وقتی میخاستم فرار کنم انگار پاهام رو نمی‌تونستم حرکت بدم و سرعتم خیلی کند میشد و من زور میزدم که تندتر حرکت کنم و اصلا نمیشد و خیلی حس بدی رو تجربه میکردم و از خواب بیدار می شدم..

    مورد بعدی که تکرار شده برام که در شرایطی هستم که تعداد خیلی زیادی مار میبینم و حتی از زمین بیرون میاد،خیلی زیاد…

    موردی که خودتون هم گفتین ریختن دندون هام بوده که در حد دوسه بار دیدم و حتی یک بار دیدم تمام دندون هام قرمز شده و دقیقا مثل دونه انار شده و تا من بهش دست زدم همشون ریختن و باز به گفته خودتون اینقدر برام واقعی بود که وقتی بیدار شده بودم هنوز روز لثه هام و لب هام اون حالت نرمی دونه انار ها رو حس میکردم…

    مورد بعدی که تکرار می‌شده برام که مراسم عروسی بوده که من نتونستم به موقع کارهام رو انجام بدم مثلا لباس و آرایش و ووو که مثلا عروسی شروع شده و من یا تا کارام رو انجام بدم دیر میرسم یا مجبورم همونجوری با شرایطی که دوست ندارم در عروسی حاضر بشم….

    البته استاد جان من از وقتی که ذهنم در گیر آموزش های شما قرار گرفته این موارد خیلی کاهش پیدا کرده

    براتون بهترین ها رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    مریم میرشب گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    سلام استاد عزیزم عاشقتونم عاشقتونم عاشقتونم

    استاد من توی یه خانواده بشدت مذهبی بزرگ شدم مثل شما و یکی از خوبیهای خانواده های مذهبی اینکه بشدت اهل بحث و گفتگو هستن هرچن اشتباهه و معمولا درمورد مسائله سیاسیه ولی ناخوداگاه باعث میشه تو یه آدمی بشی که بیشتر تمایل به تفکر داشته باشی و شایدهم فقط برای من این شکلی بوده نمیدونم ….ولی این داستان منفی و تضاد زندگیم منو تبدیل کرد به یه آدمی که بشدت اهل تجزیه تحلیلم

    و شکر خدا از همون سن کم یعنی دوازده سیزده سالگی بشدت کتاب خون شدم و من بخاطر رشته تحصیلیمم که روانشناسیه رابطه خواب و ناخوداگاه رو میفهمیدم ولی نمیدونستم دقیقا مشکل من چیه …

    استاد من خوابی که بشدت می دیدم این بود که فرار میکنم از یه حیوون وحشی حالا اون حیوون یا سگه یا ببره یا پلنگه یا شیره و من گیر کردم و معمولا ته یک کوچه بن بستم یا بالای یه پشت بوم و اون حیوون هم منتظره دستش بهم برسه و بهم حمله کنه

    وقتی خیلی خیلی فک کردم و قانون جذبی شدم متوجه شدم بزرگترین اشتباه زندگی من که ازدواجم بود بخاطر فرار بود

    فرار از احساساتی که درگیرش بودم (عاشق بودم و میخواستم با ازدواج حلش کنم :/ )

    و فهمیدم این احتمالا توی کل زندگیم هست چون یه تصمیم به این بزرگی رو این شکلی بگیری وای به بقیه تصمیماتت

    بعد یه رابطه احساس کردم بین این دوتا (خواب وواقعیت زندگیم) و اون فرار بود استاد خیلی سخت بود فهمیدنش خیلی خیلی تلاش کردم و روی خودم کار کردم متوجه شدم من یه تیکه کلام دارم و اون تیکه کلامم ولش کنه(ولش کن یعنی فرارازمسئولیت)

    و به همه هم همینو میگفتم مثلا چایی میریخت روی فرش میگفتم بیخیال ولش کن هر چیزی رو که فکزشو بکنید اینو میگفتم و یه تیکه کلام دیگه ام داشتم و متاسفانه هنوزم دارمش اونم اینکه بیخیال حوصله داری (یعنی فرار )

    استاد خیلی فک کردم دیدم من حتی برای یه دستشویی رفتن هم این ولش کن رو دارم و متوجه شدم که من بشدت برای خودم ارزش قائل نیستم

    من تا مرز انفجار باید میرسیدم و بعد میرفتم دستشویی :/

    یعنی

    توی یه دستشویی رفتن ساده جزه اون سه دسته ای هستم که شما میگین طرف تا مجبور نشه تغییر نمیکنه توی دوره عزت نفستون :/

    باورتون میشه استاد!!! استاد وقتی فهمیدم نمیدونید چه حالی شدم

    استاد من همه کارهامو به تعویق مینداختم از شستن ظرفا تا خوردن غذا و رفتن به دستشویی هرچیزی که مخصوصا مربوط میشد بخودم رو به تعویق مینداختم

    مثلا بشدت آدم خوش قولی بودم تعویق و بدقولی نبود چرا چون دیگرانی بودن

    ولی ولی متاسفانه در مورد خودم استادِ ولش کن بیخیال حوصله داری

    استاد من تا اینجا درک کردم که من بشدت در حال فرار از خودم و مسائلم هستم و احساس قربانی شدن دارم و افسردگی و ناکامی

    و اونوقت از خدا طلبکارم چرا بهم نمیدی خواسته هامو

    استاد از همون لحظه ای که فهمیدم خدا شاهده خونم بشدت تمیز شده به تعویق نمیندازم دستشویی رفتنو دیگه به تعویق نمیندازم خوردن غذامو، سعی میکنم به تعویق نندازم گوش دادن فایلا ،خوابم و هرچیزی که مربوط میشه به خودم و فقط خودم … رو سعی میکنم انجام بدم و

    دیگه نگم ولش کن

    یا حتی استاد من واقعا آدم توانمندی هستم و اینو واقعا درمورد خودم میدونم مثلا توی پختن غذا من میدونم میتونم خیلی غذای خوب درست کنم ولی باز هم نجوای ولش کن بود و به اصطلاح سمبل میکردمو بهترین ورژن خودمو ارائه نمیدادم ….

    اونوقت طبیعتا جواب جهان هم به خواسته ها و اهداف من این بود ولش کن بیخیال

    و از اون موقع که البته تایم زیادی نمیگذره ولی خیلی خیلی بهتر شدم حداقل درحد درک خودم استاد دارم عمل میکنم و خیلی روز به روز دارم احساس رضایت میکنم درمورد خودم

    استاد این فایلاتون چقد خوبن چقد قشنگن چقد من ناخوداگاه دارم کامنت میزارم و خیلی احساسم نسبت به خودم خوب میشه با این فایلاتون

    استاد یه دنیا ازتون ممنونم ، ممنونم که این همه به ما کمک میکنید تا عمیقتر فکر کنیم

    بوس به کلتون :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      الیاس و فاطمه سادات گفته:
      مدت عضویت: 1366 روز

      فاطمه سادات

      سلام دوست عزیزم

      ممنونم بابت متن عالیت.چقدر خوب خودتو حلاجی کردی.من لذت بردم از خوندنش.

      واقعا منم متوجه نبودم و الان با متن شما دیدم منم همینطوری هستم.

      مثلا وقتی همسرم هست کیفیت غذاهام بهتره و خونه ترتمیزه.

      یبار یه هفته نبود خونه و مسافرت بود و من تو این یه هفته برای هربار چایی خوردنم یه لیوان تمیز از کابینت برمیداشتم،تا جایی که کل رو کابینتا پر شده بود از لیوانا و ظرفای کثیف.منم گفتم ولش کن بذار بمونه تا همون روز ک الیاس بیاد میشورم.

      و کلی مثال دیگه.

      ممنونم که ذهنمو باز کردی تو این مورد.

      موفق باشی دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مریم میرشب گفته:
        مدت عضویت: 1924 روز

        سلام عزیزم خداروشکر که کامنتم برات تاثیر گذار بوده

        از این مثالا زیاده اگه ریز بشیم و واقعا بخوایم خودمونو بشناسیم و از نگاه کائنات و قانون نگاه خودمون کنیم….

        حتی بعضی وقتا رفتارامون همسو با قانونه ولی نیت پشتش خلاف قانونه

        یه بار درمورد همین تمیز بودن با یکی از دوستام صحبت میکردم و اون بشدت حساس بود و هرروز میرفت دوش میگرفت و حمام رفتناش تایم طولانی بود

        فک می کرد برای خودش ارزش قائله ولی بعد که بیشتر باهم صحبت کردیم متوجه شد بخاطر اینکه از بچگی بخاطر رنگ پوستش تحقیر و تمسخر شده چون خیلی پوست سبزه ای داره

        ناخوداگاه با حموم رفتن و شستن خودش این احساس بدی که داشت رو میخاست از بین ببره گاهی رفتارها میتونه یکی باشه ولی باور پشت اون رفتار متفاوته

        واسه همین حتما و حتما تو باید خودتو بشناسی

        توام موفق باشی و خوشبخت دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      amene nasiri گفته:
      مدت عضویت: 3902 روز

      دوست عزیزم سلام

      چقدر قشنگ از رفتار هاتون تحلیل کردین و چقدر جملاتتون کمک کننده بود .الهی هزاران بار شکر

      منم دقیقا مثل شما هستم و تا الان به این قضیه فکر نکرده بودم جمله طلایی ولش کن و فکر میکردم چون خیلی ها همینن پس طبیعیه واقعا مثال دستشویی رفتنتون که ساده ترین و الزامی ترین کاره برای منم هست و چقدر برام تلنگر بود که اهمیت ندادن به خود یعنی چی

      منم همیشه تو فایل های استاد میشنیدم به خودتون احترام بذارید اما واقعاااا نمیفهمیدم چه جوری. الان با کامنت شما متوجه شدم که انجام ندادن این کارها به نوعی احترام به خوده

      دوست عزیزم از شما بسیار ممنونم بابت این پیامتون️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رسول بنادری گفته:
      مدت عضویت: 1421 روز

      سلام مریم عزیز

      من حواسم پرت بود فکر میکردم این تغییر کردنه ک جز کدوم دسته باشی برای تصمیمات خیلی بزرگه

      ولی از کامنت شما فهمیدم ک ن این برای همه مسائل هست حتی یه سرویس رفتن

       منم خیلی مثه شما بودم یعنی وقتی تعهدی ب کسی میدادم حتما باید انجامش میدادم

      ولی خودم خیلی وقته میخوام پیاده روی رفتم رو شروع کنم ولی هنوز شروع نکردم

      باید بیشتر حواسم ب خودم باشه

      ممنون از کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      میلاد خوشبخت گفته:
      مدت عضویت: 1190 روز

      سلام به شما دوست عزیز سپاسگذارم برای کامنتی که گذاشتین واقعا همینه منم از صبح که این فایلو دیدم همش به این فکرم که چرا خواب های تکراری میبینم و تقریبا این خواب که دارم باسرعت بی نهایت زیادی فرار میکنم البته به صورت پرواز کردن ولی بازهم اون کسیکه دنبالمه بهم میرسه.

      من خودم که فکر میکنم یعنی جوابی که انگار بهم الهام شد این بود که اونی که دنبالمه خودمم انگار همیشه دارم ازخودم فرارمیکنم خوب که فکر میکنم همین است منم اصلا بخودم ارزش قائل نیستم،همش از تنهایی فرار میکنم،همیشه بدنبال این هستم که تنهایی هامو بایکی پرکنم حالا هرکی،خودمو حسابی پایین میارم درصورتی که احساسم هی بدتر میشه.

      خدایا شکرت برای هدایتم به این فایل.

      همین دیشب بود که من دوباره این خواب رو دیدم وازخواب پریدم واز ترس به محض اینکه پریدم گفتم خدایا پناه میبرم به تو وجالبه که امروز صبح این فایل نشانه روزانه ام بود.

      خوابای خوب و عالی ببینید خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سعیده سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی

    اول از همه ازتون سپاسگزارم از بابت آماده سازی این سری از فایل هاتون که با طرح سوالات آتون باعث می شوید ما یک خودشناسی دقیق تری نسبت به خودمون و افکارمون داشته باشیم واقعیتش الگوی تکرارشونده تو خواب های من که چندین مرتبه تا الان دیدم اش این است که فردا امتحان دارم و اصلا هم خبر نداشتم که امتحان دارم و آمادگی لازم واسه امتحان را ندارم و به شدت استرس دارم تو خواب و می ترسم از اینکه نکنه قبول نشوم امتحانم را الان که فکر می کنم خوب من قبل از آشنایی با شما خیلی آدم استرسی بودم و مخصوصا وقتی یک امتحانی داشتم خیلی حرص می خوردم و از یک طرف استرسی بودم و از طرف دیگه همیشه دقیقه 90 می رفتم سراغ درس و کتاب و همیشه شب امتحانی بودم و همین باعث می شد استرسم بیشتر بشه که حالا نکنه نرسم جزو ام را تموم کنم و از این جور افکار و الان واسم جالبه من چندین ساله که درسم تموم شده و هیچ درسی و امتحانی ندارم الان که این سوال را پرسیدید من را تو فکر برد که ببینم چه فکر و باوری دارم که باعث می شود این دسته از خوابها را ببینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: