پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

660 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهراهنرمند گفته:
    مدت عضویت: 1693 روز

    بنام الله آیینه ای

    الگوهای تکرارشونده ای که برام پیش اومده توخواب هام ؛

    خیلی وقتا خواب اینومیبینم که قراره برم مدرسه یا قراره امتحان بدم ولی امادش نیستم .چون همیشه دوران تحصیلم استرس فراوانی داشتم ازاینکه معلم درسی روازم بپرسه ولی من جواب نداشته باشم وخجالت بکشم بین بچه ها بخاطرهمین ازترس ضایع شدن به هرسختی وبدبختی که بود درسامو میخوندم .

    الگوی بعدی بدنبال فردی هستم که احتمالا اون از افرادنزدیک به منه ، و من اونو گم کردم ونمیتونم پیداش کنم ..!!برای همینم خیلی اون لحظه میترسم …الان که فکرمیکنم میبینم باورهای بنیادینی که دارم چقققدر توخوابهام تاثیر گذاره !!من ادم وابسته ای هستم و اگه جایی برم که یه ادمی ک ازقبل باهاش صمیمی بودم وباهاش راحتم اونجانباشه خیلی نگران میشم ازتنهاموندن ..انگارازتنهاموندن دربین جمعیت ترس دارم ازبچگی این ترس باهامه ….ولی خیلیارومیبینم که اصلا این ترس رو ندارن .میترسم دوسداشتنی نباشم یاادما تحویلم نگیرن وبهم محبت نکنن و تنهاباشم !!همیشه دنبال یه دوست صمیمی بودم که هرلحظه باهام باشه تااحساس تنهایی نکنم !البته ازوقتی روخودم دارم کارمیکنم تاحدودی بهترشدم وجاداره بهترازین بشم .

    الگوی بعدی اینه که خواب میبینم دندونم یه مشکلی براش پیش اومده ووقتی ازخواب بیدارمیشم چک میکنم میبینم سالمن نفس راحتی میکشم …چون ترس از دندونپزشکی دارم .

    این سری فایلها خیلی کمک میکنن که ریشه مسائل و پیداکنیم وبراش قدم برداریم وبهتر خودمون وبشناسیم ؛

    امااستادعزیزم یه خواهشی دارم اینکه ماداریم علت و پیدامیکنیم بعدا چطور به درمانش بپردازیم ؟!کاش تاحدودی راه حل ها روتوفایل رایگان هم بهمون بگید .. فایل قبلی که درمورد الگوهای روابط بود رو من گوش نکردم و مقاومت داشتم چون باخودم گفتم میدونم خیلی مسائل هست که توروابطم دارم چرااین فایل و دنبال کنم وقتی خودم میدونم مشکل دارم این فایل فقط داره مسئلم و برام پررنگتر میکنه

    یک دنیاممنون از اموزش هاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    بهجت مشفق گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان هم فرکانسیم

    خوابی که من همیشه از بچگی میبینم و تا الانم ادامه داره، اینه که خیلی مواقع میبینم که دارم پرواز میکنم.

    ممکنه تو شرایط مختلف این خوابو ببینم ولی نکته مشترک همشون اینه که دقیقا مثل پرنده ها میتونم به هرجایی که دلم بخواد برم و بیام و پرواز کردن خیلی برام امری طبیعیه هست و انقدر این خواب واقعی هست که زمانی که بیدار میشم معمولا فکر میکنم هنوزم میتونم پرواز کنم و فکر می‌کنم مثل پرنده ها هموز این قابلیتو دارم.

    چند دقیقه که میگذره میفهمم من تو خواب میتونستم پرواز کنم و اصلا پرواز کردن جزو قابلیت های انسان های روی کره زمین و واقعیات جهان مادی نیست.

    کلا پرواز کردن تو خواب حس خیلی خوبی بهم میده ولی وقتی که بیدار میشم و میفهمم که واقعیت اینه که اصلا نمیتونم پرواز کنم یکم حالم گرفته میشه که چقدر راحت میتونستم همه جا برم و احساس آزادی و رهایی دقیقا مثل یک پرنده آزاد بهم دست می داد.

    این خواب و حس پرواز کردن و رهایی همیشه و همیشه برام بسیار لذت بخش و عالیه و عاشقش هستم.

    البته مواقع خیلی خیلی کمی و خیلی بندرت هم پیش اومده که با زور و فشار به آسمان پرواز میکردم و بعضی اوقات که خیلی کم پیش میومد، قدرت جاذبه زمین اذیتم می‌کرد و باید خیلی سخت مثل پرنده ها بال میزدم تا برم بالا.

    ولی اکثر مواقع معمولا بدون نیاز به بال زدن این توانایی و قابلیت رو دارم که میتونم به هر جایی که اراده کنم برم و پروازکنم و فوق العاده لذت بخشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  3. -
    طیبه لطیفی گفته:
    مدت عضویت: 2674 روز

    سلام به همگی

    من باورم اینه که ما باید طرز فکر و رفتارمون طوری باشه که فقط خواب های عالی و بدون استرس ببینیم

    من خودم از همیشه استادِ خواب دیدن بودم و هستم! و البته خیلی هم جای شکر داره، یعنی اگر 5 ثانیه هم خوابم ببره یه موضوعی رو خواب میبینم

    برای همین هم تا این موضوع رو دیدم جذبش شدم و بلافاصله گوش دادم و اومدم کامنت بزارم درصورتی که مدت هاست من نیومدم توی سایت (چون فعلا دوره قانون سلامتی رو که قبلا دانلود کردم دارم گوش میدم)

    قبلا یکی از خواب های تکراری و همیشگی من این بود که فرار میکردم

    البته خواب پرواز کردن هم داشتم ، از اون سر امتحانی ها هم مقداری داشتم …. کلا بوفه ای از موضوعات خواب بودم

    ولی از سال 97 که با استاد عباسمنش آشنا شدم و باعث شد از طریق های مختلفی تحقیقاتم رو بیشتر کنم و به لطف بینهایت خدا قانون زندگی رو بهتر فهمیدم دیگه خداروشکر خواب هام هم خیلی خیلی عوض شد

    یعنی شاید یادم نمیاد که اصلا بعد از سال 97 خواب فرار دیده باشم

    یادمه هر وقت از خواب بیدار میشدم میگفتم من واقعا خستم از بس فرار کردم! بدنم واقعا خسته میشد

    و وقتی بیدار میشدم متوجه میشدم دندون هامو از ترس حسابی به هم فشار دادم

    ولی الان به لطف خدا دیگه این مشکلو ندارم

    خب قطعا قبل از دونستن قوانین ذهنم خیلی ناآرام بود و همیشه نگران آینده و چیزهای مختلف بودم…

    ولی بعد که به لطف خدا ذهنم به آرامش رسید خواب هام هم بینهایت بهتر شد و البته عقیده ی من اینه که خواب نباید نرمال و خوب باشه ! عقیدم اینه که ما اگر در راه و مسیر درست باشیم باید و باید خواب ها مون بینهایت عااالی باشه! و توی خواب هم اختیار داشته باشیم ، اینو جدی میگم

    پس اگر خواب هامون گیر داره ، یعنی یه جای کار میلنگه و باید جدی بگیریم

    دقیقا همونطور که اگر اتفاقات بیرونی زندگی مشکل داشته باشه یعنی یه جا گیر از درون هست ، از نظر من خواب هم دقیقا به همین شکل هست

    این بود نظر فوری من

    امیدوارم همتون خواب های قشنگ و فوق العاده ببینید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    سلام

    استاد عزیزم، دوستان گلم و بانو شایسته عزیز

    خوشحالم که برای بار چندم اولین دیدگاه رو ثبت میکنم

    خواب،خواب،خواب

    مقوله پیچیده ای که هر وقت دنبال توحید و تقویت ایمانم نسبت به خداوند و سیستم هوشمند جهان هستم و یه مقدار نجوا میاد سراغم که میگه ای بابا این چرت و پرت ها چیه،سیستم هوشمند کجاست و از این نجواهای شیطانی،

    من اینجور مواقع سریع میرم سراغ دیدن خواب،و اونجا ذهنم رو منطقی سازی میکنم،

    میگم ببین اگر سیستم جهان هوشمند نیست پس من چطور میتونم مثل یک فیلم خواب ببینم؟

    چطور یک انسان هنگامی که تقریبا کل درونش آرام گرفته،چه اتفاقی میوفته که یک سری تصاویر بعضا خیلی واقعی به اسم خواب رو آدم تجربه میکنه

    و به این شکل ذهنم رو آروم میکنم که جهان و اون انرژی هدایتگرش که خداونده کاملا هوشمند کار میکنه.

    حالا بگذریم،و بریم سر اصل مطلب

    خواب های تکرار شونده و یا الگوهای تکرار شونده در خواب

    اقا من به صورت مرتب خواب میبینم یه چیزی توی خواب که قابل دیدن نیست،یه انرژی که نمیبینمش،یا یه موجودی که قابل رویت نیست همیشه من رو اذیت میکنه و من رو میترسونه،

    به صورتیکه که همیشه با صدای ناله و داد زدنم از شدت ترس،همسرم من رو بیدار میکنه و میگه چی شد باز

    من اکثرا این خواب ها رو میبینم

    یا همون نیرو یا انرژی یا موجودی که قابل رویت نیست و فقط زورش رو حس میکنم من رو از زمین بلند میکنه و تابم میده توی هوا،یا هُلَم میده که از یه جا بیوفتم،یا پام رو میگیره و میکشم روی زمین،

    و نمیدونید که چقدر ترسناکه،شاید هیچکس نتونه درکم کنه که من اون لحظه چقدر میترسم و از شدت ترس چه درد روحی میکشم، که گاهی مثل یه بچه که میچسبه به مادرش،من میچسبم به همسرم تا دوباره خوابم ببره

    و تا الان هم من توجه نکردم به علتش که چرا باید این نوع خواب که از جنس یه نیروی نامرئی مزاحم و ترسناکه،باید من رو زجر بده توی خواب

    شاید بخاطر اینه که در کودکی خانوادم با فامیل ها دور هم جمع میشدن و منم کنارشون می‌نشستم راجع به جن ها و اون موجوداتی که وجود جسمی ندارن حرف میزدن و واقعا من چقدر تصویر سازی میکردم و میترسیدم،شاید بخاطر شوخی هلی ترسناک گذشته بوده که باهام میشده،شاید بخاطر داستان ها و روایت ها از ارواح و جن ها که شنیده بودیم هست

    نمیدونم علت چیه،اما این خواب اکثرا برام تکرار میشه

    امیدوارم همیشه ریشه ای دنبال حل مسائلمون باشیم

    استاد عزیزم ممنونم بابت وجودت و سپاسگزارم از خداوند که من و شما رو به هم وصل کرد

    شاد و پیروز باشید

    امیدوارم همیشه شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      محبوبه کریمیان گفته:
      مدت عضویت: 3103 روز

      سلام دوست عزیز

      منم ازاین مدل خواب میبینم قبلاً نوشتم خواب های تکراری من چه شکلیه ولی الان کامنت شما رو خوندم دیدم دقیقا همین خواب رو منم دیدم خیلی وحشتناک مثل جن هستند مثل آهنربا منو به سمت خودشون میکشند یه حالتی که انگار دارند منو مثل جارو برقی میکشند و منم دستم رو هرجایی میندازم که خودمو نگه دارم این خواب رو توی خونه ی مستأجری مون بارها دیدم و اذیت شدم و گمون میکردم اون خونه روح داره یا جن داره خیلی میترسیدم بعدها موقع خواب قرآن رو بغل می‌گرفتم ومیخوابیدم بعد دیگه خواب ندیدم ولی واقعا وحشتناک هست هرچی هم فریاد میزنی کسی صدات رو نمیشنوه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فرشاد نصیری گفته:
        مدت عضویت: 1073 روز

        سلام محبوبه جان

        امیدوارم لحظاتت سرشار از لذت و شادی و ثروت باشه

        بله من این خواب رو مکررا میبینم و واقعا ترسناکه

        من یه شخصیتی دارم که معمولا از هیچی نمیترسم،از هیچ حیوونی یا هیچ جانوری مثل عقرب مارهای بزرگ یا هر نمونه حیوون،توی بیابون توی شب خیلی مواقع تنهایی نیمه شب پیاده یا با ماشین تردد میکنم که عقل پیاده میرم،و اصلا ترسی ندارم چون همیشه میگم خداوند حامی منه

        اما این خواب واقعا زجر آوره،واقعا ترسناکه.

        بخدا گاهی مثل بچه از ترس میرم توی بغل همسرم،

        که همیشه هم همسرم میگه تو از چیزی نمیترسی و چیزی نیست که تو رو بتونه بترسونه،آخه این خواب چه جنسی داره که اینقد تو می‌ترسی ازش

        امیدوارم همیشه شاد و ثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مریم قادری گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم سلام به مریم خانم عزیزم و سلام به همه بچه های سایت

    خواب هایی که من زیاد میبینم که اتقاقا پریروز هم دوباره دیدم این هست که یه امتحان سخت و مهمی دارم ولی من اصلا نخوندم من این خواب امتحان رو از سالهای خیلی پیش میبینم مثلا یادمه اول دبیرستان بودم خواب دیدم فک کنم امتحان شیمی دارم بعد رفتم تند تند شیمی خوندم بعد رفتم سرجلسه، سوالای ریاضی یا فیزیک برام آوردن، مراقب امتحان هم دبیر دین و زندگی بود که اصلا مثلا نمیشد سرجلسه ازش کمک خواست چون بلد نبود و خیلی توی خواب استرس بدی داشتم خخخخ

    هنوز هم این خواب امتحان رو میبینم با اینکه اصلا دیگه نه مدرسه و نه دانشگاه و نه امتحانی هست اما یه کم فرق کرده مثلا وقتی توی خواب میبینم امتحان دارم و هیچی نخوندم استرس میگیرم اما با خودم میگم اشکال نداره میرم سرجلسه یه کاریش میکنم اصلا شاید بلد بودم، مثلا همین خواب پریروزم خیلی خوب بود البته بیشترش الان یادم نمیاد فقط یادمه وقتی فهمیدم امتحان دارم داشتم با عجله میرفتم برای امتحان که یهو دیدم کفش پام نیست بعد یهو دیدم وسط راه یه دمپایی خشکل هست اینقد خوشحال شدم با خودم گفتم میبینی برات کفش هم رسید یه عالمه اتفاق دیگه هم افتاد که یادمه با خوشحالی میگفتم من در زمان درست در مکان درست هستم آخه همش داشتم شانس میاوردم اما یادم نمیاد چه اتفاقای بودن

    یه خواب دیگه هم که زیاد میبینم البته نسبت به سالهای گذشتم خیلی کمتر شده ولی هنوزم هست همین که دارم فرار میکنم از دست یه موجودات عجیب،البته بعضی وقتها با اینکه ازشون میترسم قشنگ ترس رو توی خوابم حس میکنم ولی جلوشون وایستادم

    یه خواب هم هست که خیلی تکرار میشه اینکه من همش خواب بچه گی هام یا نوجوانیم رو میبینم یا خواب مدرسه هام چه ابتدایی چه راهنمایی یا دبیرستان یعنی خواب سالهای گذشته زندگیم ….ما خونه مون رو نزدیک ده سال میشه بازسازیش کردیم خیلی تغییر کرده خونه مون اما من یادم نمیاد از وقتی بازسازیش کردیم من تا حالا خوابش رو دیده باشم ، من همه اش خودم رو ( نوجوانیام) توی خونه مون قبل از بازسازی رو میبینم بعضی وقت ها با جزئیات باور نکردنی

    من قبل از آشنا شدن با قوانین و تغییر شخصیتم فک میکنم تقریبا هر شب کابوس میدیم

    اما خوابهای خوب از وقتی با قانون آشنا شدم شروع شدند و کابوس دیدن تقریبا نزدیک صفر شده

    یکی از خوابهای خوبی که میبینم این هست:

    مثلا توی خوابم همه چیز زیاد میشه مثلا یادمه خواب مرغ و خروس و جوجه و اینا میدیدم بعد هر بار که نگاشون میکردم هی داشت تعدادشون بیشتر میشد مخصوصا موقع های که خیلی جدی روی باور فراوانی کار میکنم

    یادمه اولین بار که با بازی باور فراوانی آشنا شده بودم شروع کردم به انجام دادنش اینقدر خوابهای جالبی میدیدم

    مثلا یادمه دستم النگو بود بعد هی داشت النگوها توی دستم زیاد میشد

    یا یه پادشاه دنبالم کرده بود بعد من داشتم از دستش فرار میکردم نمیدونم چی شد وایستادم به من چند تا چاه و یه خونه قدیمی رو نشون داد و گفت پر از طلاس تو کدومش رو میخوایی بعد من اون خونه قدیمی که از همه بیشتر طلا داشت رو انتخاب کردم و میگفتم اون مال من باشه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    شیرین امامی احتشامی گفته:
    مدت عضویت: 2199 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدا بر استاد نازنینم

    و

    همه دوستان آگاهم در این خانه که واقعااا دیگر مامنی جز این سایت که تکه ای از بهشت است برای من ، ندارم .

    استاد خوبم مدتی است که به شدت تنها شدم ،

    آدم های دورو برم چه همکار چه دوست انگار فرسنگها از من دورند ، حتی دوستان بسیااار صمیمی ام که مهاجرت کرده بودند از ایران و ما کم و بیش از حال و روز هم با خبر میشدیم ، فیس تایم داشتیم و میخندیدیم . دیگر حتی چند ماه یکبار هم سراغ هم را نمی گیربم .

    حتی یک تکست هم به هم نمیدهیم .

    تنها دوست عزیزی که دارم و هنوز در ایران است و با او رفت و آمد داشتم حتی شب منزلش میماندم

    خیییلی وقت است که هر دفعه دعوتم میکند ناخواسته مسئله ای برایم جور میشود و من عذرخواه دوستم می شوم .

    میخواهم ماجرایی را مختصر برایتان تعریف کنم :

    دیروز بعد از چند ماه خواستم یک تیرو دو نشان بزنم ، برای خودم و دوستم که جور نمیشد منزلش بروم بلیط تاتر حال حاضر تالار وحدت را گرفتم

    که هم دیداری تازه کنیم هم تاتر ببینیم .

    و زودتر از موعد قرار ( که همییییییشه برعکسش بودم و این هم به یمن مبارک تغییر کردنم است و این الگوی به شدت تکرار شونده ناپدید شده است به حمد الله ) در محل قرار حاضر شدم و توی پارک سرسبز جلوی تالار وحدت نشستم به تماشای درختان و گلهای رنگارنگ و اندکی مدیتیشن و گفتگو با رب وهابم .

    چند دقیقه ایی گذشت و دوستم را دیدم شال از سر افتاده که از پشت سر مرا صدا زده بود ،

    از دیدنش خوشحال شدم هردو هم را در آغوش گرفتیم و بعدش باید از سمت ورودی بانوان وارد محوطه تالار میشدیم .

    به او یاد آور شدم که شالتو بنداز رو سرت تا اذیت نشیم ولی ایشون ممانعت کرد .

    وارد اتاقک شدیم و دیگر بازگو نمیکنم چه اتفاقی افتاد و چه بگو مگوهایی شد تا بلاخره دوستم با اکراه شالش را سرش گذاشت وگرنه دیدن تاتر را از دست میدادیم .

    وارد لابی تالار شدیم اما دیدم دوباره دوستم سرش برهنه است

    و چندین و چند بار دیگر خانم و آقایان مسئول البته با احترام کامل به او متذکر شدند تا این که حالش بد شد و چندتا حرف نامناسب زد .

    آرام به او گفتم عشقم منم دوست دارم راحت باشم و هیچ شالی دور سر و گردنم پیچیده نشده باشد آنهم توی این گرما ولی این مملکت و حکومت قانون خودش را دارد .

    اگر من حجابم را بر نمیدارم چون از استادم آموخته ام که باید پیرو قانون هر محیطی باشم و مهمتر این که تمرکزم را بر منفی ها نگذارم ( بر عکس الگوی همییییییشگی ام ) چون قانون جهان اینست :

    احساس بد = اتفافات بد

    احساس خوب = اتفافات خوب

    اما او گوشش بدهکار این حرفها نبود ( آخر استادش شخص معروووووف دیگری است )

    توی دلم خندیدم و گفتم استاد به خدا که هرچه میگویید وحی منزل است. من در همان موقعیت آرام و خندان بودم و به زیباییهای تالار نگاه میکردم ولی دوستم حرص میخورد و زیر لب ناسزا میگفت ،

    و من بیشتر و بیشتر متوجه تفاوت خودم با او که سالهاااااست دوست نزدیک هم هستیم می شدم .

    استادم انگار راههای قبلی و آدم های قبلی به رویم بسته شده اند بدون این که من دخالتی داشته باشم .

    این روزها برایم عجیب و شگفت انگیز است ، چون هم خودم را تنها حس میکنم هم خودم را تنها حس نمیکنم ،

    عجیب احساس بزرگ شدن دارم . انگار سوار بالن سبکی هستم که از بالاتر و جایی وسیعتر دارم دنیا را و ادم ها را تماشا میکنم .‌ ( البته اصلاااا منظورم غرور نیست ) .

    حتی وقتی میان اعضاء خانواده ام و عزیزانم هستم به بهانه جشن تولدی اعیادی چیزی دور هم هستیم وقتی حرف میزنند به گوشم سنگین میاید ، انگار حرفهایشان برایم نویز دارد ، برفکیست . ( نمیدانم چجوری بیان کنم . )

    آنها قلب من هستند . دوستشان دارم اما عجیب دیگر آنها را از خودم دور میبینم ، انگار از خودم نمیدانم .

    ( با همه علاقه ام ) .

    این روزها اما با عشقم ( الله بلند مرتبه ) بیشتر وقت گفتگو و شوخی و خنده دارم ، بیشتر وقت سوال پرسیدن و جواب گرفتن دارم ، بیشتر سراغش را می گیرم و در کنارش جانی تازه میکنم . بیشتر از او یاد میگیرم ، بیشتر دست در دست او به کُنه مسایل و اتفافات میروم و قوانین را پیدا کرده و به نتیجه میرسم

    بیشتر با او صلاح مشورت می کنم .

    به خدا قسم این روزها حتی وقتی میخواهم مثلا یک گوجه فرنگی را نوش جان کنم ، وقتی با چاقو چهار قسمتش میکنم تا به دهانم بگذارم مکث میکنم ، دانه های سبز و تیره کوچکش را میبینم که چگونه مرتب و منظم در دل قسمت ژله ایی گوجه قرار گرفتند و بعد مرز ژله ای اش تمام می شود و قسمت منسجم و محکمتر میوه شروع می شود ، با خودم می گویم پروردگار من تو چه علمی داری که در یک میوه کوچک هر دو حالت سست و محکم را دقیق کنار هم گذاشتی بدون این که ترکیب شوند ، بدون این که حرکت کنند .‌

    چگونه این ها هدایت شدند تا در هم مخلوط نشوند …..

    و اشک از چشمهایم جاری می شود و در دلم می گویم : الله اکبر _ الله اکبر

    اصلا این روزها دلم مثل یک کودک نوپا شده است ،

    به قول معروف اشکم دم مشکم شده است .

    چقدر خدا را نمیشناختم ، چقدر خدا را نمیشناختم ، چقدر خدا را نمیشناختم ………

    هنوز هم نمی شناسم اما تشنه ام به اندازه تمام سالهای عمرم .

    استاد جان در مورد الگوی تکرار شونده خواب پرسیده بودید :

    من از زمانی که آرام آرام قدم در راه شناخت توحید گذاشتم و با تمام وجودم خواهان شناخت خدا و خودم و قوانینش شدم

    خوابهایم آرام تر شده اند اما

    هنوز استرسها در خوابم غوغا می کنند .

    و خییییلی شبیه هم هستند و چیزی که مدام تکرار می شود و بارهاااا شده از خواب می پرم ولی دوباره وقتی میخوابم ادامه اش را می بینم .

    مدتی است که در خواب میبینم به جای دلخواهم رسیده ام سرسبز ، نسیم خنک و خانه های رویایی ، دریای مواج و رهایی ولی هنوز چند دقیقه نگذشته است که حیوانی عظیم شبیه اژدها مرا دنبال می کند طوریکه واقعاااا گرمای آتش دهانش را حس می کنم و یا

    دوباره به مکان دلخواهم رسیده ام خوش و خندانم و تا می آیم نفسی در این هوا تازه کنم و مطمعن شوم که به مقصد رسیده ام

    متوجه می شوم چندین مرد شرور و قاتل و اسلحه به دست دوان دوان دارند به سمتم می آیند بدون هییییچ رحمی و

    من بدون این که لذتی از آن مکان رویایی برده باشم

    و خیالم آسوده شود از رسیدن ،

    مثل برق گرفته ها از جا می پرم و نفس نفس زنان به هر کوچه پس کوچه یا جنگلی انبوه و تو در تو پناه می برم تا آسیبی نبینم .

    و خداااا میداند چه وحشتی را در خواب حس میکنم .

    راستش تا به حال به هیچ کس خوابهایم را نگفته بودم اما امروز آمدم تا اطاعت امر کنم و شاید بیشتر فکر کنم که چرا این الگو مداااام در خوابهای من تکرار می شود و مرا آشفته می کند ؟؟؟!!!!

    البته هر بار از خداوند هدایت خواستم تا او جواب واضح را بر من آشکار کند تا این که این قسمت از کلام الهی شما مرا بر آن داشت تا خوابهایم را بازگو کنم

    و با خانواده عزیزم به اشتراک بگذارم تا به امید حق همه به جواب مسئله برسیم و بزرگتر شویم .

    ممنون شما هستم استاد جانم که به هر طریق و هر روشی تلاشتان برای آگاه تر و روشن تر و شفاف تر کردن زندگی و راه ماست .

    بماند به یادگار

    شیرین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 1464 روز

    سلام

    عرض ادب و احترام، خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان.

    استاد من از سن 15 ، 16 سالگی تا حدودا 30سالگیم مدام یک خواب تکراری میدیدم، یعنی خوابی بود که شاید گاهی تو هفته دوبار میدیدم، گاها یک ماه نمیدیدم بعد تو ماه بعد یکی دو بار میدیدم، بعد یکی دوماه خبری نمیشد و بعد …

    یعنی من این خواب رو سر جمع سالی راحت میتونم بگم که 10باری میدیدم، که تا حدودای 30سالگیم دیدمش.

    خوابه چی بود؟

    من توی خواب یه پیر مرد 80 ، 90 ساله خیلی عصبانی رو میدیدم که شبیه رومیان باستان مثل ارسطو و سقراط و … لباس سفید تنش بود، قیافه ایی خیلی عبوس با موهای آشفته و پریشان، ریش و سیبیل به هم تنیده و بلند و پرپشت، هیکلی تنومند با چشمهای زاغ، که سفیدی و سیاهی چشماش از دور تفکیک میشد، سبزه، دستهای درشت و تنومند انگار یه شغل خیلی سخت و بدنی داشت، ولی مشخص بود که با اینهمه آشفتگی تو چهره اش با اون ردای پیچ در پیچش خیلی تروتمیز بود، توی تمام خوابهام که اینو میدیدم اول خواب که شروع میشد من از حال و هوا و تم خوابم، توی خواب متوجه میشدم که باز قراره خواب همون فرد رو ببینم، گاها توی بازارهای قدیمی، گاها توی دشت و دمن، گاها توی بندرهای قدیمی ترکیه و سواحل مدیترانه، گاها توی کویرهای خیلی وسیع، این پیرمرده خیلی باعجله، خیلی عصبانی، خیلی با حرص و پُرس، میومد طرف من در حدی نزدیک میشد که انگار پیشونیش رو میچسبوند به پیشونیه من و با شدت و با صدای بینهایت بلند، سرم داد میکشید که “چراااااا؟ چرااااااا داری اینقدر جونومیکنی؟؟؟ چراااا داری اینقدر زحمت میکشی؟؟ تو که تا 30سالگی خواهی مُرد، چرااااااا خودت رو میکُشی؟ چرااااااا داری خودت رو ازیت میکنی؟ مگه قراره چقدر زنده بمونی؟ تو خواهی مرد، تو تا سی سالگی خواهی مرد و …” و ناپدید میشد، و حالا ترکیش خیلی عصبانی تر گفته میشه، خیلی ناراحت کننده و وحشتناک بود، ولی یادمه توی همه خوابها من همیشه دنبالش میگشم که ببینم کیه؟ چی داره میگه؟ چرا این حرف رو میگه، و هیچوقت پیداش نکردم.

    تو سال 2012 با بابام رفتیم نمایشگاه دبی، بعد بازدید از نمایشگاه اومدیم یه پاساژی بود مال Camel داشتن وسط پاساژ قرعه کشی میکردن، استاد نمیدونی چه حالی شدم، من اون پیرمرده رو وسط سنی که داشتن قرعه کشی میکردن دیدم، من نه وحشتزده شدم، نه خوشحال، نه ناراحت، اصلا احساس مشخصی نداشتم، ولی خود به خود گریه ام گرفت، منی که از اون پسرای مغرور و زمخت تبریزم که گریه کردن رو خیلی خیلی واسه مرد عار میدونیم، یعنی اگه میگفتن بمیر یا گریه کن، من مردن رو ترجیح میدادم، داشتم توی پاساژ، بین اون همه آدم شور شور گریه میکردم، یه گریه خاصی بود، نه صدام در میومد، نه شونه هام تکون میخورد، نه هق هق، هیچی، فقط داشتم نگاه میکردم و شور شور اشک میریختم، انگار میشناسمش، یه لحظه چشم تو چشم شدیم، حدود 10 ، 15 ثانیه چشمامون به هم قفل شد، من گریه میکردم ولی اون بی تفاوت بهم لبخند زد، خلاصه سرتون رو درد نیارم، داستانم خیلی طولانی شد، بعد تموم شدن قرعه کشی که واسه بابامم یدونه عینک آفتابی Reyban دادن، رفتم پیشش، باهاش صحبت کنم، هیچی نمیدونست اصلا انگلیسی حرف نمیزد، همینقدر فهمیدم بنگلادشی بود و خانوادش بنگلادش بودن و این با پسرش اومده بود واسه کار و پسرش تو تانکر نفتی غرق شده بود و…، (که زیاد نرم فاز منفیش)

    بعد دیدن اون فرد، باز میومد توی خوابم، همون داد و فریاد ها و … ولی من دیگه بعد رفتنش دنبالش نمیرفتم.

    من 30سالم شد و من نمردم، الانم 43سالمه.

    دو سه سال پیش، تو خونه خوابیده بودم، همسرم تکونم داد که: بیدارم شو، بیدار شو، داری خواب میبینی، بیدار شدم و چشمام پره اشک بود.

    خوابم چی بود؟

    همون پیرمرده رو وسط بازار دیدم، بین اون همه رفت و آمد و شلوغی بازار، من اون از دور همدیگه رو دیدیم ولی نیومد پیشم، رفت، منم دنبالش دویدم که پیداش کنم، رفتم رسیدم همون سنی که اون سال قرعه کشی میکردن، رفتم دنبالش گشتم پیداش نکردم، یه خانومی اومد جلو که چیکار داری، دنبال کی میگردی (ترکی صحبت میکرد مثل خودم) گفتم اون پیرمرده کجا رفت، اون پیرمرده کجاس، چرا نیومد باهام حرف بزنه، گفت کی رو میگی، شرح دادم کی رو میخوام ببینم، اون خانومه گفت خیلی وقته اون پیرمرده فوت کرده، تو اشتباه گرفتیش و… (منم داشتم گریه میکردم)

    حالا داستانش این بود که خواستم خلاصه وار بهتون عرض کنم، ولی این خوابها در کل برام خیلی حرفها داشت و روشنی بخش بود برام.

    ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم

    عاشقتونم

    موفق و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1273 روز

      یادم دوست خوبم .

      سپاسگذارم هستی

      سپاسگذارم مینویسم مکتوب میکنی تشکر دوست خوبم .

      سپاسگذارم

      همون پیرمرده رو وسط بازار دیدم، بین اون همه رفت و آمد و شلوغی بازار، من اون از دور همدیگه رو دیدیم ولی نیومد پیشم، رفت، منم دنبالش دویدم که پیداش کنم، رفتم رسیدم همون سنی که اون سال قرعه کشی میکردن، رفتم دنبالش گشتم پیداش نکردم، یه خانومی اومد جلو که چیکار داری، دنبال کی میگردی (ترکی صحبت میکرد مثل خودم) گفتم اون پیرمرده کجا رفت، اون پیرمرده کجاس، چرا نیومد باهام حرف بزنه، گفت کی رو میگی، شرح دادم کی رو میخوام ببینم، اون خانومه گفت خیلی وقته اون پیرمرده فوت کرده، تو اشتباه گرفتیش و… (منم داشتم گریه میکردم)

      حالا داستانش این بود که خواستم خلاصه وار بهتون عرض کنم، ولی این خوابها در کل برام خیلی حرفها داشت و روشنی بخش بود برام.

      ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم

      عاشقتونم

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    به نام خالق بی همتا

    سلام و درود بر همه عزیزان بخصوص استاد عباسمنش گرانقدر

    امروز میخوام اول مروری داشته باشم به نکات کلیدی این فایل ارزشمند تا برایم مروری باشد بر قوانین بدون تغییر خداوند و سپس بپردازم به ریشه این الگوها و پترن های تکرار شونده ام در گذشته.

    * جهانی که در آن زندگی می کنیم از انرژی تشکیل شده است. این به این معناست که هر آنچه داریم میبینیم، می شنویم ، لمس میکنیم ، احساس میکنیم ، تجربه می کنیم و در یک کلام هر آنچه در جهان وجود دارد از انرژی است.این از اهمیت انرژی در زندگی ما.

    ساختاری که خداوند جهان هستی را بر اساس قوانین بدون تغییرش بر آن بنا نهاده اینگونه کار می کند که انرژی ای که ما با افکار،توجه ، نگاه، کلام و عملمان به جهان می فرستیم را دریافت کرده و همجنس آن افکار را همانند آئینه با قدرت و شدت بیشتری به صورت افراد، اتفاقات، شرایط و موقعیت ها به زندگیمان بر می گرداند. پس نتیجه می گیریم هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی یعنی چی؟ یعنی انرژی قابل انتقال است ما هستیم که با افکار و کانون توجهمان اتفاقات زندگیمان را رقم میزنیم!

    * پترن ها و الگوهای زندگی مان نشان دهنده باورهای بنیادین ماست. اگر این الگوها مثبت باشند بیانگر باورهای مثبت من در آن زمینه است و اگر منفی باشند نشان از باورهای منفیم در آن مورد می باشد.

    بعنوان مثال یکی از الگوی تکرار شونده مثبتی که دارم اینست که در مدیریت درآمدم موفق عمل میکنم و هر سرمایگذاری که انجام می دهم موفق بوده است.مسئولیت تنظیم دخل و خرج زندگی بعهده من است. این مدیریت بگونه ای تا الان پیش رفته که همه فکر می کنند ما درآمد خیلی بالایی داریم حتی افراد نزدیک زندگیمان. و بارها از ما سوال می کنند که شما چقدر درآمد دارید که هم خوب می پوشید، هم خوب می خورید، هم خوب می بخشید، هم خوب مسافرت و تفریح میرید و هم اسباب وسایلتون خوبه و هم خونه و ماشین و ملک دارید؟! و وقتی مقایسه میکنیم میبینیم ما فقط بهتر سرمایه مون رو مدیریت کردیم و نه تنها درآمد بیشتری نداریم بلکه گاهی کمتر از بقیه دریافتی داشته ایم.

    الگوی تکرار شونده منفی ای که داشتم و در حال بهبود است این بود که دائمآ چه حضوری و چه تلفنی از من درخواست کمک یا قرض میشد و وقتی نشستم فکر کردم متوجه شدم ریشه این الگو در روحیه حمایتگری من قراردارد. و چون در قبال دیگران گاهی بیشتر از خودشان احساس مسئولیت میکنم و ناآگاهانه این احساس مسولیت بیش از حد سبب شده حتی گاهی آدم بده داستان من بشم و بخواهم نقش خداوند را در زندگی دیگران بازی کنم! که البته خیلی خیلی بهبود پیدا کرده و در این زمینه نسبت به قبل از آشنایی با استاد قابل مقایسه نیست.

    نکته مهمی که در مورد الگوهای تکرار شونده وجود دارد اینست که ما هرگز نمی آئیم فکر کنیم که چه فکری؛ چه باوری توی مغز من داره کار میکنه که این اتفاقات و شرایط رو برایم بوجود می آورد؟! که در ادامه به پاسخ این سوال خواهم پرداخت.

    الگوهای تکرار شونده چیزی هستند که عامه مردم از آن به خوش شانسی یا بد شانسی تعبیر می کنند. و اینگونه با کمک خرافات و باورهای تحریف شده دینی آنرا به خداوند نسبت می دهند و شانه از زیر بار مسئولیت خودشان خالی می کنند!

    =================================================================

    چه الگوهای تکرار شونده ای را می توانی در خواب های خود پیدا کنی؟

    یکی از خواب های تکراری گذشته من قبل که به کررات برایم تکرار شده اینست که در خواب می دیدم که هنوز خدمتم تموم نشده و یکی دوماه از خدمتم مونده! حتی بارها در خواب دیدم که فرستادن دنبالم و انگار به من اطلاع میدن باید یکی دو ماه از خدمتم رو باید بگذرونم یا یکی دو ماه دیگه کارت پایان خدمتم و بهم میدن یا خدمتم تموم شده و از من میخوان بعنوان نیاز فرستادن دنبالم بیام خدمت کنم و مواردی شبیه این!

    وقتی به دلیل و ریشه این خواب فکر میکنم میبینم ریشه این اتفاق در اینست که خیلی عجله داشتم که زود خدمتم تموم بشه و استخدام جایی بشم. و خیلی مراقب بودم که اضافه خدمت نخورم و سرگروهبان یا رئیس گردانمان برایم مشکلی پیش نیاورد یا بخواهد به طریقی اذیتم کند. چون من بعد گرفتن لیسانسم به خدمت رفتم و در ارتش خدمت کردم. که آنزمان درجه ستوان دوم که درجه بالای افسری بود بهمون می دادند و فرمانده لشکر از کادر نظامی و نیروهایش میخواست همانندیک نظامی و طبق سلسله مراتب نظامی بهم احترام بگذارند و این مساله باعث ناراحتی و ناخوشنودی کادر پادگادگان بود. و اغلب ما رو مهندس صدا می زدند. و بعضیهاشون در صدد بودند ما رو تحقیر یا به نحوی اذیت کنند. به همین دلیل روزها رو هر روز شماره می کردیم که کی تموم میشه و از این زندان خلاص می شویم.

    نکته جالب اینجاست که از وقتی بااستاد آشنا شده ام این کابوس و موارد مشابه دیگه برایم تکرار نشده است! دلیلش را در ادامه اشاره خواهم نمود بعنوان نتیجهای که از این فایل گرفتم.

    ===========================================================

    نتیجه ای که از این فایل گرفتم؟

    وقتی گذشته خودم رو با اکنون و زمانی که با استاد آشنا شدم مقایسه می کردم، متوجه شدم که الگوهای منفی ام به شدت کاهش یافته و برعکس؛ الگوهای مثبتم رشد تصاعدی داشته است!

    وقتی که فکر کردم که چه چیزی تغییر یافته که چنین نتایج رو هم تغییر داده به ریشه و منشاء این تغییرات رسیدم و نتیجه برایم شگفت آور بود.

    بیاد آوردم که من مثل عامه مردم دائمآ منتظر خبرها و اتفاقات بد بودم. و بقول رضا عطارروشن عزیز اگرعبادتی می کردم یا صدقه و کمکی می کردم نه از روی دوستی و الفت با خدا بلکه ازین جهت بود که خداوند زیر سیبیلی ما رو رد کنه و عذابشو از ما برداره!

    وقتی تمرکز ما بر نکات منفی بود جهان هم موارد مشابه و بیشتری را روانه زندگیمان می کرد طبق قانون بدون تغییرش و باورهای ما را تائید و تقویت می نمود.

    ولی استاد به من آموخت که این منم که خالق زندگی خویشم.و واکنش ها و اتفاقات و شرایط زندگیم را خودم با فرکانس هایی که به جهان میفرستم خلق میکنم.

    برای خداوند فرقی ندارد که من ایلام زندگی میکنم یا تهران یا کالیفرنیا یا شاخ آفریقا! برای خداوند فرقی ندارد من دین دارم یا ندارم! من مسلمانم یا مسیحی یا یهودی! خدا را قبول دارم یا ندارم! سفید پوستم یا سیاهپوستم یا رنگین پوست!

    بلکه سیستمی طراحی کرده که فارغ از همه اینها، صرفآ به فرکانس من پاسخ می دهد! و من نتایج فرکانسی که میفرستم را در زندگیم تجربه میکنم! و این عین عدالت خداوند است!

    این آگاهی خیلی از سوالات بدون پاسخ ذهنم را حل کرد. اینکه کی بهشت میره؛ کی نمیره؟ خداوند کی رو قبول داره کی رو نداره؟ خداوند به کی نزدیکه از کی دوره؟ خداوند دعای کی رو مستحاب میکنه دعای کی رو مستجاب نمیکنه؟ و هزاران سوال مشابه که ناشی از نگاه انسانی به خداوند بود!

    وقتی متوجه این موضوع شدم اول از همه استرس و نگرانی هایم تموم شد. زیرا دیگر با ترس و خوف زندگی نمی کنم. دیگر هر لحظه منتظر یک اتفاق ناگوار در زندگیم نیستم.

    برخلاف گذشته میدانم و باور دارم که هیچ چیزی، هیج اتفاقی؛ اتفاقی اتفاق نمی افتد. و زندگی اینگونه نیست که من بگم خداوند این را برام خواسته و اونو برام نخواسته! خداوند خواسته من سطح زندگیم؛ سطح ثروت و نعمتم همینی باشد که هست. و خودم را قانع کنم که تقدیرم همینه؛ رو پیشونی من خداوند از روز اول اینو نوشته و گرنه اگه دوست داشت منو پسر ترامپ می کرد!!!

    و فاصله این آگاهی ها برایم:

    فاصله جهنم تا بهشت است

    فاصله عذاب تا نعمت است

    فاصله فقر تا ثروت است

    فاصله شیطان تا خدا است

    و این روزها به لطف جلسه اول دوره قانون آفرینش به عینه در تجربه های زندگیم تجربه میکنم که هر آنچه را مینویسم در کمترین زمان خلق میکنم و این سیستم بدون نقص و بدون خطای الهی نه تنها به فرکانس های من پاسخ می دهد بلکه با چنان سرعتی خواسته هایم را خلق می کند که ساعتها همینجور حیرانم و هر چقدر بیشتر زندگیم را کنکاش میکنم می بینم بجای یکبار خداوند چندین بار آن خواسته مرا براورده می کند و نشانم می دهد.

    حاصل این آگاهی ها رها بودن؛ در صلح بودن با خود و دیگران؛ تجربه آرامشی بی نظیر؛ حذف عمده ای از نگرانی ها و ترسها و تجربه دائمی خواسته ها و اتفاقات خوب در زندگیم هستم.

    ممنون و شاکر و سپاسگزار دائمی و بی نهایت خداوندم که مرا هدایت نمود به مسیر این آگاهی ها و به این مسیر الهی. تا با کسی آشنا شوم از جنس خودش.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1286 روز

      آقا اسدالله عزیزم …سلامی از ته قلبم به روی ماهتون …از همونجا که جایگاه خداونده …

      همیشه از خداوند سپاسگزاری کردم برای این همزمانی فعالیتم در سایت …با حضور شما …

      مرررسی که هستید…مرررسی که مینویسید …مرسی برای این هوش و ذکاوتتون …مرسی برای آرامشتون …مرسی برای نظمِ خط به خط کامنتتون ….

      اومدم بگم بازم از آگاهی های شسته و رفته ی شما …بی نهایت استفاده کردم و این انرژی الهی که صدها برابر به شکل دلخواهتون به زندگی قشنگتون برگرده …

      اومدم بگم …بارها و بارها …هرجا اسمتون رو دیدم …چند لحظه وایسادم …زوم کردم روی عکس پروفایلتون …و غرق زیبایی شدم ….

      حس میکنم واقعا خدا کنار شما توی این عکس وایساده …کنار اون طبیعت زیبا …کنار یک عشق مطلق پدر دختری …

      بهترین ها رو براتون میخوام …همیشه غرق نور خدا باشید…همیشه و همیشه وهمیشه …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2973 روز

      سلام اسداله دوست ارزشمندم

      خداروشکر که به کامنت ارزشمند شماهدایت شدم هر خط به خط از کامنتت که خواندم‌فقط به این فکر میکردم چقدر این اندازه همت وتعهد یک انسان ستودنی است وبی جهت نیست که خداوند انسان را خلیفه خود روی زمین قرار داد وروح خودش در ما دمید ازصمیم قلبم خوشحال وسپاسگزار حضورتم ممنون که هستی ومینویسی تا من هم یاد بگیرم که با متعهد بودن وپذیرفتن این قانون که من خودم خالق زندگیم هستم میتونم هرروز خواسته هایم راخلق کنم

      هنور ذهنم داره این حجم از آگاهی را هضم میکنه دیگه نمیدونم میشه با کلمه ای بهتر شما را تحسین کرد فقط از رب العالمین بهترین بهترینها برات آرزو دارم در ضمن تو فایل قبلی میخواستم برات بنویسم فراموش کردم دختر ت خوشگله هزار ماشاالله وآن طبیعت زیبا وآن آرامش که من هرشب تجسم میکنم برا خودم من عاشق طبیعت ودشتم ومطمئنم خداوند در زمان مناسب در مکان مناسب مرا به خواسته ام میرسونه

      درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود فهیمه جان

        ممنونم بابت لطف و محبت بی دریغت.خوشحالم و خداوند را شاکرم برای داشتن دوستان خوبی مثل شما که لذت هم مسیری ؛همکلاسی و همدوره ای بودن با شما عزیزانم را برای من دو چندان نموده است.

        ممنونم که هستید و برایم وقت میگذارید و مینویسید تا خداوند را در کلامتان نظاره گر باشم.تا با تعهد و تلاش بیشتری از زیبائی های مسیر لذت ببرم.سایت کم نشه رفیق.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2225 روز

    به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

    سلام به تمام عزیزای دلم

    خواب هایی که میبینم 90 درصد مربوط میشه به فیلمی که دیدیم ،کتابی که خواندم و یا صحبتی که قبل از خواب داشتم والبته خیلی مرا خسته می کنه مخصوصا اگه قبل از خواب فیلم ببینم دیگه تا صبح اون فیلم پلی میشه و خواب راحت رو ازم میگره، حتی موقعه ای که هنوز با استاد آشنا نبودم، بخاطر رهایی از خواب شب فیلم نگاه نمی کردم، الان دیگه اصلا.

    5 درصد خواب هایم، خواب های صادقه بودند که حتمآ اتفاق می افتاد حتی اگر به ظاهر غیرممکن بود.

    5 درصد دیگه خواب های تکرار شونده ولی با فاصله ها زمانی زیاد، مثلا از یه ارتفاعی می افتم و از خواب می پرم، امتحان دارم و به موقع نمی رسم، حمله هوایی شده و بمب روی سرمان می افتد، حتی یبار تیر هم خوردم و منتظر بودم بمیرم ولی نمی مردم. یا جن یا سگی مرا تعقیب می کرد.

    ولی در کل میشه گفت خواب زیاد تکرار شونده ندارم.

    فقط همسرم یکسری خواب میبینه به قول خودش (تَپوُ) میاد براش و شروع به درآوردن صداهایی شبیه جیغ خفیف می کرد که این البته نه تنها خودش بلکه مادرش و برادرهاش هم همین رو دارند، وقتی تپو میاد برای مامانش اینقدر ترسناک صدا از خودش در میاره که من میترسم برم بیدارش کنم، میگن خواب میبینم یکی داره خفمون میکنه.

    استاد کاش یه توضیحی مورد علت اینها میدادید.

    اول وقتی عنوان فایل رو دیدم باورم نمیشد که کلمه خواب باشه گفتم حتما خوب است اشتباه چاپی شده، بعد اومدم متن فایل رو خوندم دیدیم درسته و چه موضوع جالبی است.

    من از شما فقط در تمرین ستاره قطبی در مورد خواب شنیدم که گفتید موقع خواب فرکانس های ما قطع میشه و وقتی بیدار میشوم دوباره از همانجا شروع می شود و یه علامت سوالی برام بود که این خواب هایی که میبینم چی؟ ریشه اش از کجاست و خواب های ما چگونه رهبری میشن؟

    وقتی یه خواب میبینم که بعدش اتفاق میفته اون چیه؟ چرا خواب های وحشتناک میبینیم؟ چرا وقتی در وضعیت جسمانی درستی نیستم مثلا دستمون خواب میبره اون رو تو خواب احساس می کنیم؟

    یکدفعه داشتم خواب میدیدم که دارم خفه میشم با حالت خفگی از خواب بیدار شدم دیدیم تا دست همسرم افتاد بود روی گلویم.(خخخ)

    ولی هیچ خوابی مثل اون که خواب شما را دیدیم نمیشه، من و پسرم علی تو اتاق منتظر شما بودیم، شما با لباس چریکی بودید اومدید پیش ما سر پسرم رو روی سینه تان گذاشتید و آرام اون رو فشار میداید. و با نگاه به من حالی کردید که هیچ نگم، فقط هر سوالی دارم اون رو بنویسم.

    چه جالب شما تو خواب به من فهموندید که چیزی نگم، و چه جالب کلی بعدش من تصمیم گرفتم که تا میتونم صحبت اضافی نکنم چرا که هر چه ضربه خوردم از این زبانی است که بی موقع باز میشود، الآن مدتی که تعهد دادم نمیگم صد درصد درست عملکردم ولی بهتر شدم، ولی الان با این خوابی که نوشتم نکته اش برای من سکوت بود که الآن دریافتش کردم و از خدای مهربان می‌خواهم یاری ام کند سکوت صدر درصدی اختیار کنم وفقط بنویسم.

    خدایا شکررررررررت که همیشه مرا شگفت زده می کنی.

    استاد سپاس با این سؤال هایی که می‌پرسید و می‌خواهید ما بیشتر خودمان را بشناسیم و به خداشناسی حقیقی نزدیک تر شویم.

    در پناه ایزد منان همه ما لحظه به لحظه به مدار خدا نزدیک و نزدیک تر شویم.

    الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1286 روز

      رضواااان نااازنینم سلااام بروووی ماهت …

      از دست تو و از دست حمید حنیف و این خواب هاتون …

      من ترکیدم از خنده :)))))))

      چرا اخه تیر میخوری و نمیمیری :))))))) فیلم هندیه مگه…؟

      نقطه ی عطف کامنتت که من قشنگ پاشیدم اینجا بود

      یکدفعه داشتم خواب میدیدم که دارم خفه میشم با حالت خفگی از خواب بیدار شدم دیدیم تا دست همسرم افتاد بود روی گلویم.(خخخ)

      رضوان …؟من عاشقتم بااااشه ؟؟؟؟

      خیلی خووبی خیییلی …

      اگر یک روز قراره سرکلاس استاد بشینیم حتما صندلی بغلیت رو برای من نگه دااااررر

      رضوااان قششنگم …برای فردات …بهترینِ بهترین هارو میخوام …

      از خداوند میخوام به درک و هوش و آگاهیت جااری بشه و خودش مربع های درست رو برات سیاه کنه …

      دوستت دارم و اجابت خواسته هات آرزوومه

      در پناه الله یکتای بی همتاااا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1271 روز

      سلام و درود به رضوان خداوند، امیدوارم همیشه سلامت و موفق و شادکام باشی.

      چقدر خندیدم به این قسمت کامنتت (یکدفعه داشتم خواب میدیدم که دارم خفه میشم با حالت خفگی از خواب بیدار شدم دیدیم تا دست همسرم افتاد بود روی گلویم.) و البته چیز خوبی هم یادم دادی، برم امتحان کنم ، خخخخخ

      ببین این موضوعی که پرسیده بودی تپو ، طرفای ما بهش میگن حش یا همون بختک که ظاهراً می‌افته روی افراد و قصد داره خفه شون کنه و افراد اون رو به اشکال مختلفی دیدن.

      ولی اصل ماجرا چیزی دیگه است. یه مقاله میخوندم که به صورت علمی این پدیده رو تحلیل کرده بود. از اونجایی که بعضی از افراد موقع خواب دچار مسئله تنگی نفس میشن، مخصوصاً توی حالتی که روی کمر خوابیدن وزن دستها باعث فشار به قفسه سینه میشه. و تنفس رو سخت‌تر می‌کنه. از طرفی آروم آروم سطح اکسیژن خون میاد پایین. بعضی افراد خوروپوف میکنن، اونها هم در معرض این اتفاق هستن. استاد توی فایلهای آگاهی دوره قانون سلامتی میگفتن خوروپوف بخاطر تغذیه است و با اصلاح تغذیه برطرف میشه. کاهش آروم آروم سطح اکسیژن ، ذهن انسان رو وارد فاز هوشیاری می‌کنه که یه اتفاقی مسیر اکسیژن رو مسدود کرده برای نجات خودت یه کاری بکن. یکی از راه های افزایش سطح اکسیژن افزایش ضربان قلب هست. این افزایش سطح ضربان ذهن رو به هوشیاری نزدیک می‌کنه. از طرفی انسان توی عمیق ترین لحظات خواب ، خواب و رویا نمیبینه، خواب و رویا زمانی دیده میشه که ذهن به هوشیاری نزدیکه.

      همه مون دیدیم وقتی تو عمق خواب بودیم با چک و لگددو آلارم گوشی هم بیدار نشدیم. ولی وقتی داریم خواب میبینیم با ویز ویز یه مگس هم بیدار میشیم، یا مثل من با قوقولی‌قوقو خروس همسایه یا فانتوم های پایگاه هوایی بوشهر.

      فردی که تغذیه اش درست نیست یا یه تنش عصبی توی طول روز داشته و الان موقع خواب مشکل تنفسی پیدا کرده با کاهش اکسیژن خونش ذهنش به هوشیاری نزدیک میشه و شروع می‌کنه به خواب و رویا دیدن. و توی این حالت ذهنش ممکنه هر تصویری رو براش خلق کنه. ولی نهایتاً با نفس عمیق و وارد شدن به هوشیاری این مسئله حل میشه.

      همسر من در گذشته زیاد اینجوری میشد، وقتی یه چیزی ناراحتش می‌کنه. اوایل که کلا فکر میکرد یه موجود فیزیکیه مثلا روح یا جن (یا شاید هم خودم) کلی براش توضیح دادم تا قانع شد که این پدیده چی هست. یه مدت می‌گفت میترسم بخوابم باز این بیاد سراغم. و این حالت براش میومد. بعدها که فهمید چیه ترس اینو داشت که توی این حالت خفه بشه و بمیره و من براش توضیح دادم که این پدیده چون به هوشیاری منتهی میشه، باعث مرگ نمیشه. چون اون شخص توی اون لحظه به هوشیاری خیلی نزدیکه، با کوچکترین شوکی از سمت شما بیدار میشه و موضوع حل میشه.

      اینم کل قصه بختک. امیدوارم از این به بعد راحتتر باهاش کنار بیاید.

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی. خواب پارادایس و استاد عباس منش رو ببینی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2616 روز

    چشامو باز کردم در حالی که میدونستم خیلی دیر بیدارشدم! اینو از زاویه‌ی تابش خورشید می‌تونستم حدس بزنم … .

    *به ساعت گوشی نگاه کردم دیدم ساعت 12:30 شده!

    اولش ناراحت شدم و خودمو سرزنش کردم، اما طولی‌ نکشید که وقتی داشتم صورتمو می‌شستم به خودم گفتم فدای سرت، به خاطر کمبود خواب چندروز گذشته و امتحاناتت بوده، عیبی نداره و از خوابت لذت بردی!

    همینو که گفتم احساسم به شدت خوب شد و تصمیم گرفتم با یه دوش سرعتی، امروز رو با حال خوب ادامه بدم … .*

    یادم افتاد استاد یه فایل با موضوع خواب اپلود کرده، بی‌درنگ هدایت رو پاسخ دادم و تصمیم گرفتم همزمان با صبحونه، فایل رو گوش کنم. (اینم بگم که من تحت هیچ شرایطی از صبحونم نمیگذرم، حتی اگر ساعت 12 باشه!)

    این فایل چقدر آشنا بود با اینکه شاید اولین بار بود استاد در مورد این مسئله صحبت می‌کردن!

    این فایل مثل یک قطعه‌ی پازل جدید در کنار سایر قطعات قبلی بود که اخیراً پیدا کرده بودم و نکته‌ی جالب اینجا بود که این قطعه با قطعات قبلی کاملا چِفت می‌شد!

    یادمه آخرین بار که یک خواب تکرار شونده دیدم، با این آگاهی از خواب بیدار شدم که این خواب داره به من یک پیامی رو منتقل میکنه که یه چیزی در وجود من هست که نمود عینیش چنین صحنه‌هایی میشه که می‌بینم!

    این قطعه‌ی اول پازل بود و طولی نکشید که قطعه‌ی دوم رو پیدا کردم و فهمیدم این کد مخرب از بچگی در وجود من بوده و به شدت برای من آشنا هست که چنین خواب‌ها و صحنه‌هایی رو به وجود میاره!

    اول اینکه، من فکر میکنم یکی از اقداماتی که کمک میکنه سرنخ این خواب‌ها رو پیدا کنیم اینه که بتونیم تشخیص بدیم این خواب ها رو از چه دورانی داریم می‌بینیم؟!

    اینکه فلان خوابو از بچگی میدیدم یا اینکه از دوران نوجوانی، یا از وقتی دانشگاه رفتم؟!

    این کمک میکنه در برهه‌ی زمانی درست ریشه‌ی خواب رو پیدا کنیم و در ناکجا آباد سیر نکنیم.

    دوم، شاید با نوشتن این موارد تکرارشونده در خواب‌هامون نتونیم یک شبه علتشون رو پیدا کنیم اما همین که در موردشون فکر کنیم و بدونیم این موارد اتفاقی نیستن، خودش یک قدم بسیار بزرگ محسوب میشه و قطعات بعدی پازل بهمون گفته خواهد شد.

    همونطور که گفتم، من تا قبل از اینکه این فایل استاد رو ببینم، متوجه تکراری بودت یه سری از خواب‌هام شده بودم و می‌دونستم یه علت خاصی میتونن داشته باشن، حتی با خودم مشخص کرده بودم که چه خواب‌هایی رو تکراری می‌بینم، ولی نمیتونستم دقیقا بفهمم که علتشون چه چیزی درون من میتونه باشه.

    اینم بگم که ریتم تکراری بودن خواب‌های من با فاصله هست، یعنی چه بسا من ماهی یکبار چنین خواب‌هایی رو (که در ادامه اشاره می‌کنم) می‌بینم اما وقتی تکرار بشن، دیگه اتفاقی نیست و باید ریشه رو پیدا کرد.

    • یادمه آخرین باری که یک خواب تکراری و صدالبته وحشتناک رو دیدم، حدود چند ماه پیش بود و زمانی که از خواب بیدار شدم اینقدر حالم بد بود که با خودم عهد کردم ریشه این جنس خواب رو پیدا کنم و همونجا بودش که این جرقه در ذهن من زده شد که …

    “شاید خواب‌های تکرار شونده‌ی ما نشان از باگ‌های درون ما دارن”

    به نظرم این اصلا اتفاقی نبود که برای چندمین بار خواب دیدم که من مُردم و ناراحتی و تاسف دیگران رو در مورد این موضوع نظاره‌گر باشم!

    یادمه از وقتی بچه بودم، وقتی فیلمایی رو می‌دیدم که آدم خوبه‌ی فیلم فوت می‌کنه و همه براش گریه می‌کنن، مو به تنم سیخ میشد از اینکه همه چه‌طوری دارن بهش توجه می‌کنن!

    یادمه هر بار در بچگی بازی می‌کردیم، من نقش پلیس بازی رو می‌گرفتم و سناریو رو یه جوری تنظیم می‌کردم که در اخر می‌میرم و یا خودمو فدا میکنم و همه برام گریه می‌کنن!

    از همون بچگی تا وقتی که یکم بزرگتر شدم، هرجا خبر فوت ناگهانی کسی رو می‌شندیم، اضطراب و ترس و وحشت وجودم رو فرا میگرفت؛ بارها بود که با دوستان میخواستیم مثلا کوه بریم یا گردش بریم اما من همش تو ذهنم میترسیدم از اینکه تو راه تصادف کنیم یا اتفاقی برای من بخواد بیفته ..‌.

    به دوران راهنمایی رسیدم که با خبر فوت یکی از هم‌کلاسی‌هام از کوه وحشتم چند برابر شد و همیشه یک ترس بزرگ از دیدن کوه داشتم.

    قضیه فقط همین نبود و حتی از آب هم وحشت زده بودم و اگر سرم زیر اب میرفت وحشت میکردم.

    بزرگتر گه شدم و به نوجوانی رسیدم، یه مقدار دیدم به افکارم بهتر شد و دیدم این همه مدت که قبل از رفتن به جایی ترس از مرگ داشتم، نه اتفاقی افتاد و نه کسی چیزیش شد و انگار این احساس غلطه!

    یواش یواش فهمیدم که چنین افکاری صحت ندارن و نباید بهشون بها بدم …

    همین باعث شد آگاهانه از همون موقع به صورت تکاملی سعی کنم قدم در دل ترسام بذارم؛ مثلا …

    کلاس شنا ثبت‌نام کردم و با حضور مربی وارد آب‌های عمیق شدم تا اینکه تکاملم رو طی کردم و بعد از اون هر بار که تنها استخر میرفتم وارد قسمت عمیق میشدم و شنا میکردم.

    بعد از اون تصمیم گرفتم آگاهانه پا به کوه بذارم، پس با اکیپ کوه‌نوردی هماهنگ کردم و پا به پای اونا رفتم و ترسم ریخت، تا جایی که بعد از اون خودم همیشه تنهایی وارد کوهستان شدم و قله‌های شهر رو به هدایت خدا رفتم.

    اما خواب‌هایی که هر چند وقت یکبار نشان از گریه و زاری اطرافیان برای من داره، حکایت از این داره که هنوز این ریشه رو نتونستم بسوزونم و تا به الان موفق شدم که فقط شاخه‌های نشات گرفته از این ریشه رو قطع کنم.

    انگار من هنوز اون ته‌ته‌های ذهنم، دوست دارم دیگران برام دل‌ بسوزونن و ترحم کنن و گریه کنن! که اینم‌ ریشه از همون دوران بچگی من و فیلم‌ها داره …

    الان نمیدونم‌ چه‌طوری ولی ایمان دارم همون طوری که هدایت شدم اینجا در مورد این مسائل صحبت کنم، مسائلی که شاید هیچ وقت حتی با خودم در موردشون صحبت نکرده بودم، هدایت میشم به اینکه چه‌طوری ریشه‌ی ترحم و دل‌سوزی رو هم بسوزونم …

    همون‌طوری که هدایتم کرد شاخه‌های اصلی رو قطع کنم، همونطوری که با دیدن اون خواب‌ها بهم گفت چنین ریشه‌ای در وجود من هست و اگر برطرفش نکنم، چه بسا دوباره با شاخه‌های جدید رویش پیدا بکنه!

    • یکی دیگه از خواب‌های تکراری من که هر

    چند وقت یکبار رخ میدن و من از دیدنشون واقعا متاسف میشم اینه که خواب میبینم با اعضای خانوادم، خصوصا پدر یا مادرم یه دعوای شدید دارم!

    این در حالی رخ میده که نه قبلش بحثی بود و نه بعدش بحثی رخ داده، در ظاهر هم ماجرا هم نه کینه‌ای ازشون دارم و نه مشکلی دارم؛ نمیدونم چه ناراحتی یا غم و ناراحتی از گذشته ممکنه در وجود من باشه که چنین خواب‌هایی رو می‌بینم.

    حدس خودم اینه ممکنه اینم ریشه در نوجوانی‌هام داشته باشه که بیشترین دوران کنتاکت با خانواده رو داشتم، لابد ریشه در همون ایام داره که گاه و بی‌گاه سر مسائل جزئی باهم بحقثمون میشد و من صدام بالا میرفت.

    • یکی دیگه از خواب‌های تکرار من که از بچگی چنین جنسی از خواب رو داشتم و بارها و بارها رخ میداد این بودش که خواب می‌دیدم من با پای برهنه دارم در یک توالت راه میرم! و این به شدتتتت برای من مشمئزکننده بود و هیچ موقع علتشو پیدا نکردم، فقط میتونم بگم از بچگی میدیدم.

    • یه خوای تکرار شونده دیگه، که اتفاقا اینم از بچگی خیلی برام تکرار میشد این بودش که خواب میدیدم کسانی دنبالن کردن و من فرار میکنم!

    یه وقتایی هم خواب میدیدم گیر میفتم و نه میتونم فریاد بزنم و کمک بخوام و نه میتونم دست و پا بزنم!

    این دو الگوی گیر افتادن و فرار کردن رو بارها از بچگی تجربه کردم.

    • الگوی تکراری دیگه که اخیرا برام رخ داده اینه که خواب میبینم امتحانی که خیلی برام ارزشمند و مهمه رو یهویی بهم اطلاع میدن، و من به سرعت و اضطراب باید خودمو برسونم در حالی که هیچی نخوندم و اماده نیستم و این اتفاق یک بارروانی خیلی بدی رو برام داره.

    • الگوی تکرار شونده‌ی دیگه این بود که خواب کسانی رو میبینم از دوستان و آشنایان که ارتباط خیلی کمرنگی داریم و شاید چند سال یکبار ببینمشون.

    • یه وقتایی هم خواب نزدیکانی رو میبینم که فوت میکنن و این هم به نحوی بار روانی بدی رو برای من خواهد داشت.

    چیزی که شخصا تجربه کردم اینه که تمام این خواب‌ها فقط خواب نیستن و حداقل تا 24 ساعت بعد از بیدارشدن ذهنمون رو درگیر میکنن و یه جورایی در روز بعدی تاثیر خواهند داشت و احساس ما رو متاثر میکنن.

    نکته‌ی دوم این‌که، من فکر می‌کنم اگر ما خالق زندگی خودمون هستیم، پس باید خالق خواب‌های خودمون هم باشیم و اما گاهی اوقات این چنین‌ خواب‌هایی رو ناآگاهانه دعوت میکنیم! همونطور که گاهی اوقات اتفاقات زندکی رو ناآگاهانه دعوت می‌کنیم!

    پس اگر اراده کنیم حتی جنس‌ خواب‌ها رو تغییر بدیم، می‌تونیم و هدایت میشیم و از پسشون بر میایم که خالق آگاهانه خواب‌هامون باشیم. اما چرا خواب مهمه؟!

    به نظر من، ما انگار عادت کردیم که خواب رو کم‌ارزش‌ترین پدیده‌ی زندگی تلقی کنیم و چه بسا در نظر ما، خورد و خوراک‌مون ارزش بالاتری از خواب برامون داشته باشه و رتبه‌ی خواب در کف اولویت‌های زندگی باشه!

    اونم نه اینکه آگاهانه بذاریمش کف اولویت‌ها، بلکه چون همه چی رو بالاتر میدونیم و چه بسا مثلا مسئله‌ی ریزش مژه‌ها ارزش بیشتری از کیفیت خواب رو برامون داشته باشه!

    همه‌ی اینا رو گفتم که بگم من به این فایل ‌خوشبینم، به این متن که دارم برای اولین بار در زندگیم مینویسم خوشبینم، حتی به خواب‌های ناهنجاری که دیدم و تعریف کردم خوشبینم، چون احساس میکنم وارد مرحله‌ی جدیدی از رشد شدم که قراره به خوابم توجه بیشتری داشته باشم و کنترل آگاهانه‌ی خلق خوابم رو هم بدست بگیرم، همونطور که کنترل خوراکم رو بدست گرفتم، کنترل افکارم رو تا حدود مناسبی بدست گرفتم؛ مگه غیر اینه که خواب یعنی یک سوم از کل زندگی هر انسانی رو تشکیل میده؟!

    افسوس که این همه مدت حواسمون نبود و شکر که هر موقع ماهی رو بگیری تازست!

    از اهمیت کیفیت خواب شبانه همین بس که روزهایی که شب قبلش اتفاقی یک خواب محشر رو تجربه کردیم، روز بعدش با سرمستی از خواب بیدار شدیم و اگر خدای نکرده خواب ناجالبی دیدیم، کل اون روز بکگراند ذهنمون درگیر اون خواب بود.

    دارم به این فکر میکنم، بودن مستمرمان در این مسیر خودسازی و خودشناسی، دقیقا مثل یک مسیر تراپی می‌مونه! انگار که تو پهلوی یک تراپیست میری و اون ازت میخواد با پاسخ دادن به یک سری از سوالات، تو به ریشه‌ی‌ مسائلت برسی!

    اما چه تفاوتی هست بین اینجا و اونجا!؟

    تو در این مسیر، در هر ساعتی از شبانه روز و در هرنقطه‌ای از کره‌ی خاکی که باشی، دسترسی داری به آگاهی‌های استادی که یه روزی مثل خودت بوده و این مسیرو طی کرده،

    تو در این مسیر یه صورت مستمر داری روی خودت کار میکنی،

    در این مسیر تمرین‌هایی رو انجام میدی که شاید هیچ وقت یک تراپیست بهت نگه!

    در این مسیر تغییرهایی در نظام فکریت رخ میده که کلا مسیرت رو از سایر آدمهایی که دیگران رو عامل خوشبختی یا بدبختی‌هاشون می‌دونن جدا میکنه!

    فکرشو بکن …

    تو به صورت مستمر هروز در این مسیر خودشناسی حضورداری، چه کسی رو میشناسی که هروز رو به تراپیست مراجعه کنه و برای خودش ساعت‌ها وقت بذاره و تمرین انجام بده تا به شناخت بهتری از خودش برسه؟!

    خدایا شکرت، خدایا شکرت که منو به صراط مستقیمی هدایت کردی بهشون نعمت‌ها دادی، نه مسیر گمراهان و نه مسیر مورد غصب‌قرارگرفتگان.

    و ممنون از خودم که با کنترل افکارش، در مداری قرار گرفت که شنوای هدایت‌هات باشه و بهشون اجرا کرد.

    و ممنون از استادی که هروز به صورت مستمر روی خودش و سایت تمرکز داره و هروز برای بهبود بهتر سایت اقدام میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2334 روز

      به نام خدای مهربانم و سلام به شما دوست ارزشمندم

      خیلی جالبه…

      حالا چی جالبه؟؟؟

      من دیروز داشتم کامنت میخوندم و با خودم فکر کردم که مدت زیادی هست که از دوستان قدیمی در سایت مثل خانم الا، الهه، آقای امین، آقای فتحی و خیلی دیگه از دوستان که کامنت زیاد مینوشتن و من خیلی از کامنتهاشون درس میگرفتم، کامنتی نخوندم و اسم شما هم ( آقای یزدان) توی ذهنم بود و حالا ، امروز که کامنتهای این قسمت رو میخوندم و به ترتیب امتیاز اومدم پایین، رسیدم به کامنت شما و علاوه بر حس خوبی که گرفتم به نظرم این یه نشانه خوب برای من هست که دوباره به کامنتهای ارزشمند، تجربه های ارزشمند و قطعا اتفاقات ارزشمند هدایت میشم

      خداوندم رو هزاران مرتبه شکر که اینجا هستم و میبینم و میخوانم و هر دفعه چشمام از ذوق درک یه موضوع، یه واقعیت، یه آگاهی باز میشه و لبخندی عمیق میزنم

      الهی هزاران بار شکرت که تو مدیر اول و آخر این سایت و آموزه هاش هستی و چه دست ارزشمندی رو آگاهانه جلوی روی ما گذاشتی که ماها رو هدایت کنه و آگاهی بده تا متفاوت شوی و متفاوت نتیجه بگیریم

      هر چقدر سپاسگذاری کنم از این مسیر و هدایت هاش، خیلی کمه

      تحسینتون میکنم که مانند قبل در حال گسترش خودتون هستید و نتایج عالی گرفتید

      ترس از ارتفاع، ترس از آب و کلا هر ترسی، جسارتی میخواد که بری دلخلش و خودت رو بهبود بدی، خودت رو رشد بدی و اونموقع اینقدر خودت رو توانمند میبینی، اونقدر اعتماد به وجود خودت برات بزرگ میشه که احساس میکنم تو میتونی نه تنها خودت رو بلکه کل جهان رو مطابق خواسته هات تغییر بدی

      من تبریک میگم به شما و همه رشد و پیشرفت هایی که داشتید رو تحسین میکنم

      امیدوارم هممون در پناه الله یکتا، شاد و سالم و عاشق و آرام و شاد و قطعا ثروتمند، باشیم‍️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: