پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1640 روز

    سلام

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    همین ابتدا باید از استاد قشنگم سپاسگزاری کنم که خداییش واکنش الان من با سه یا چهار سال پیش قابل مقایسه نیست.

    در کل من آدم خیلی برون گرایی نیستم که بخواهم خیلی واکنش هام اکتیو باشه مثلا جیغ بکشم یا بزنم چیزی را خرد کنم. اما باید اعتراف کنم که در موقعیت های ناراحت کننده که خشمگین می شدم داد می زدم. البته بیشتر این واکنش در برابر همسر یا فرزندانم بود. حتی یادآوریش هم الان عرق شرم بر پیشانی ام می نشاند.

    خدایا شکرت که من را به این راه پر از آرامش هدایت کردی

    خدایا هزار مرتبه شکرت الان که به آن روزها فکر می کنم گاهی از خودم شوکه می شوم.

    اما به هر حال این الگوی تکرار شونده ای بود که می توانم بگم به یُمن آموزش های استاد الان شاید چند ماه یک بار هم اتفاق نیافتد. خدایا شکرت .

    استاد واقعا سپاسگزارم تو چه کردی با ما واقعا سپاسگزارم.

    اما جاهایی که نگران می شوم یعنی اتفاقی باعث ترس و اضطراب من می شود در گذشته بیشتر سکوت همراه با بغض بود.

    اما اکنون خدا رو شکر اصلا اینگونه نیست.

    یعنی بیشتر در آن زمان ها که البته بخاطر حرکت در مسیر هموار و بدون دست انداز خیلی به ندرت اتفاق می افتد. در آن زمانها من با آموزش های استاد در درونم در حال کلنجار رفتن هستم تا بتوانم ذهنم را کنترل کنم. که خدا رو شکر خیلی جاها خدا هم کمکم می کند که بهتر بتوانم کنترل ذهن کنم.

    استاد این سوالها که می کنید یک چیز را به من یادآوری می کند که فاطمه ببین چقدر تغییر کردی

    این تغییرات را ببین! ببین کجا بودی الان کجایی

    ببین این آرامش را

    ببین این توکل را

    ببین چقدر با خدا رفیق تر شدی

    اینها را با چه می توانی عوض کنی. واقعا قابل گفتن نیست.

    استاد شما با این سوالات نعمت های خدا را به من یاد می آورید که چقدر الان زندگی ام ارزشمند شده است و من چقدر راضی هستم .

    خدایا هزاران بار شکرت که من را به این مسیر هدایت کردی

    استاد بی نهایت از شما متشکرم. دَم شما گرم به خدا نمی دونم چطور از شما تشکر کنم.

    چطور می توانم بگویم چقدر در زندگی ام تاثیر داشتید.

    امیدوارم خدا بیش از انچه اکنون دارید از سعادت و خوشبختی و ثروت به شما ارزانی کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3297 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستان هم فرکانسی

    استاد پراسترس ترین مواقع برای من حضوردر جمع یا صحبت در جمعه، البته الان خیلی خوب شدم قبلنا خیلی شدید بود یکی دوبار هم قبلاً در این خصوص کامنت گذاشتم، استاد من موقعی که متوجه شدم و دیگه خیلی حاد شده بود برام و جزء بخش تاریک زندگی من شده بود طوری که حتی دیگه توی جمع های فامیلی هم خیلی به زور میرفتم از درون یک مقاومت شدیدی داشتم و چون مجبور بودم که در چنین شرایطی حضور داشته باشم اون استرسه شدیدتر میشد. شروع کردم به تحقیق در این خصوص که راه حلش رو پیدا کنم.

    من حاد بودن این مسئله رو در زمانی که وارد دانشگاه شدم بیشتر متوجهش شدم، باچنان استرسی میرفتم و میمومد که دیگه اذیتم میکرد، به خصوص به خصوص مواقعی که استاد کلاس میگفت هر کسی یک بخشی رو انتخاب کنه بیاد ارائه بده نمره میان ترم بگیره من حاضر بودم نمره رو از دست بدم اما برای ارائه نرم و همیشه هم این شکلی میشد نمره کلاسی رو از دست میدادم و خودمو توجیه می کردم که اشکال نداره پایان ترم رو خوب میخونم، از طرفی هم دوست داشتم درس بخونم ادامه تحصیل بدم، اما این مسئله که در مقاطع بالاتر دیگه انتخاب دست تو نیست که ارائه ندی باید این کار رو انجام بدی بعدشم حالا ارائه های کلاسی به کنار دفاع از پایان نامه رو میخوای چیکار کنی. این مسئله باعث شد که من شروع کنم به تحقیق که چرا اینطوریم؟ چطور میتونم این مسئله رو حلش کنم، انقدر به درونم رسوخ کرده بود که احساس میکردم تنها راهش اینکه ذهنم ریستارت بشه من که توانایی حلش رو ندارم و امکان نداره که حل بشه، خلاصه از این طریق من وارد مباحث موفقیت شدم یکی یکی پله های تکاملو طی کردم و در نتیجه رسیدم به مداری که با استاد آشنا شدم و وارد این مسیر زیبا شدم، من اولین کاری کردم این بود که قبول کردم که من تنها نیستم همه در چنین شرایطی استرس میگیرین آرام آرام سعی کردم ذهنمو راضی کنم که یک بار امتحانش کنم حتی اگر که خراب هم شد ایرادی نداره بالاخره پیش میاد همش تجربه هست از ارائه های کوچیک توی کلاس درس شروع کردم با این که استرسه بود ولی برای ذهنم خط قرمزی تعیین کردم که ببین اگه الان انجامش ندی امکان داره بعداً خیلی پشیمون بشی و این پشیمونی خیلی درد داره تا اینکه ارائه بدی و خراب کنی، حداقلش جرات و جسارت اقدامش رو داری و خودت رو بابت این جسارتت تحسین کن. با همین قدم های ریز، شیدایی که اون همه از ارائه دادن در یک کلاس دو سه نفره وحشت داشت الان جایی رسیده که خودش استاد دانشگاهه و داره تدریس میکنه، درسته خیلی بهتر شدم ولی اگه یکم روی خودم کار نکنم و حواسم نباشه اون کده دوباره اجرا میشه، چطور که در برخی از شرایط اجرا هم میشه این طور نیست که بگم کامل کامل از بین رفته فقط تفاوتش در اینکه، با وجود استرس حتی معلوم بودن لرزش دست و صدا من ادامه میدم، ناخودآگاه داره طبق برنامه اون کد مخرب پیش میره، خودآگاهم نباید بشینه نگاه کنه باید اون هم با قبول شرایط و نجنگیدن باهاش کار خودش رو انجام بده، خیلی جاها خودآگاهم بر ناخودآگاهم غلبه کرده مثل کلاس های درسم خیلی عالی تدریس میکنم و راضیم، خیلی جاها مثل جلسات که احساس کنم افراد با مقام و منصب و مرتبه بالاتری هستند احساس میکنم ناخودآگاهم بر خودآگاهم غلبه میکنه. دارم روی خودم کار میکنم میدونم روشن شدن این دکمه در این مواقع به دلیل، احساس عدم لیاقت، احساس عزت نفس پایین و شرک هست ریشه اش احساس میکنم به این ها برمیگرده، استاد قبلا از چنین شرایط فرار میکردم، اما الان سعی میکنم با قبول کردن شرایط حداقلش اینه که در این موقعیت بایستم و باهاش روبه رو بشم.

    استاد ازتون سپاسگزارم که علاوه بر آپدیت دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی (که فعلاً در مدار خریدش نیستم و در آینده حتما خواهم بود) و کار کردن با دوستان به این دوره به فکر بقیه دوستان هم هستید و برامون فایل های بی نظیر میزارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    سلام به استاد بزرگوار و دوستان

    من کلا فرد استرسی نیستم چون استرس در اثر نگرانی در باره آینده به وجود می آید و من بیشتر مواقع به آینده امیدوارم و هیچ نگرانی ندارم

    حال اگر موردی پیش بیاید که استرس ایجاد کند من متاسفانه زود عصبانی میشوم حالا یا حرفی میزنم و یاحرکتی میکنم که باعث ناراحتی طرف مقابل میشوم و زود پشیمان میشوم در این حال اول خودم رو سرزنش میکنم و کلی به خودم حرف میگم ولی بعد پیش خودم میشینم کارم رو توجیه میکنم و در این میان نیز دنبال مقصر میگردم که خیلی هم خودمو له نکنم ولی کلی عذاب وجدان میگیرم و این از عزت نفس پایین من نشات میگیره ولی خدارو شکر از وقتی که به این مسیر هدایت شدم سعی میکنم کمتر عصبانی بشم

    گاهی چالشی ایجاد میشود با خودم خیلی حرف میزنم آروم میگیرم و کسی رو سعی میکنم قضاوت نکنم و البته به طرف مقابل هم بستگی دارد ک من چه دیدی نسبت به ایشون دارم چون در مورد بعضی خیلی راحت قضیه رو حل میکنم ولی در مورد عده ای نه خیلی سخت در مورد این افراد با خودم کنار میام واین برمیگرده به اینکه من نسبت به

    اون شخص کینه دارم یا حسادت دارم و به لطف خدا دارم روی خودم کار میکنم و کمرنگتر شده

    استاد جان سپاسگزارم که با این سوالهاتون همه شاگردانتون رو به چالش میکشید و باعث خودشناسی و سپس خودسازی آنها میشوید

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    شهرام احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    بنام الله یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    استاد جان وقتی یه اتفاق بدی برام میوفته یا به موضوع ناراحت کننده‌ای بر میخورم دوست دارم که تنها باشم و راه برم و در مورد اون موضوع فکر میکنم و اصلا دوست ندارم که کسی دلداریم بده و همیشه می‌خوام که تنها باشم و پیاده روی کنم.

    استاد جان قبل اینکه باشما آشنا بشم وقتی به یه موضوع بدی که واقعا منو بهم می‌ریخت بر می‌خوردم کلی خودخوری میکردم و دنبال مقصر میگشتم و در موردش با همه حرف میزدم ولی الان دوست دارم تنها باشم و پیاده روی کنم و در موردش فکر میکنم که کدوم رفتار من باعث شده که این اتفاق بیوفته

    و برای کنترل ذهنم به چیزهای مثبت زندگیم فکر میکنم و این روش کمک می‌کنه که حالم خوب شه.

    الهی شکرت

    استاد عزیزم از شما و خانوم شایسته مهربان بابت این فایل عالی سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه موفق و سربلند باشید ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زینب مرادی گفته:
      مدت عضویت: 1003 روز

      سلام به دوست عزیزم.امیدوارم حالت خوب باشه .دقیقامنم همینجوری هستم موقع حالم خوب نیس اصلا دوسندارم باکسی صحبت کنم فقط میخوام تنهاباشم به چیزای خوب فک کنم وبیشتر سپاسگذاری کنم چون واقعا حالم خوب میشه .حالم بهم میخوره از این که بخوام بقیه حالمو خوب کنن.خودم باید حالم خودمو خوب کنم .عاشقتونم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1844 روز

    سلام به همه هم سفران ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    عاشق همتونم . یه چیزی که تو این چند روز برام جالب بود . داشتم تو اینترنت فایلی نگاه میکردم که یک نفر خلاصه مسیر زندگیشو میگفت و گفت که چطور شد یه انیماتور و هنرمند شد . توضیحاتش خوب بود . فقط یه بخشیش توجهمو جلب کرد.

    اول گفت من اولین کامپیوترمو گرفتم و شروع کردم به همکاری به عنوان داوطلب تو پروژه ها و بصورت رایگان با بقیه تا تجربه کسب کنم . تو تصویر هم نشون داد از اینترنت و اینا منظورشه .

    من اینو دیدم و تو ذهن خودم یه چیزایی ساختم . به خودم میگفتم تو اینترنت کسایی هستن دنبال متخصصایی مثل منن . به دوستان گفتم همچین چیزی وجود داره و اینقدر با اطمینان حرف میزدم که اینگار طرف تو کامپیوترم نشسته منتظر منه . واقعا هنوز هیچ چیز تو اینترنت ندیده بودم . ولی اینقدر دربارش حرف زدم که ، باورم شد همچین جایی وجود داره .

    تا اینکه چند وقت پیش به سایتی برخورد که تمام درباره کاره نیمه وقت بود . از موسیقی اهنگساز ، طراح عکاس ، وب و هر چی میخواستی بود . و جالب اینکه از سطح صفر تا بالا سطح خودتت رو انتخاب میکردی . برا همه سطحی کار بود . خیلی راحت و اسون واقعا عالی . خیلی راحت هم درامدت پرداخت میشه . بعد کار های جالبی بود . بعضی ها از کشور های مختلف دعوت میکردن یکی بیاد با زبون کشورش حرف بزنه . فک کنم اموزش زبان بود . کسب درامد از این راحت تر ؟

    عکس از طبیعت و هر چی فکرشو بکنی. تو اینترنت به اینگلیسی سرچ کنید برای کار نیمه وقت سایت های زیادی هست .

    فوق العاده . الان راحت میتونم برم و پروژه دلخواهم پیدا کنم و درخواست همکاری بدم . فقط چیزی رو درخواست میکنم که دوس دارم .

    واقعا عالیه .

    در باره جواب سوال استاد . که میگن در شرایط سخت چکار میگنی؟

    بستگی داره اگه کسی ناراحتم کنه . فقط سی ثانیه اول . یا داد میزنم نه خیلی زیاد . یا میتونم خودمو نگه دارم . تمام زمان بعدش دیگه کنترل دستمه و اگاهانه ذهنمو منحرف میکنم . مثلا اهنگ میسازم . البته هی ذهنم دربارش حرف میزنه و من سعی میکنم جلوشو بگیرم .

    اگه مثلا خبر بدی باشه . کاملا ساکت و بیحرکت میشم و از درون منفجر میشم . من کلا حتی در شدید ترین ترس هام جیغ نمیزنم . از درون میریزم پایین. موجی تو شکمم ایجاد میشه تو بدنم پخش میشه . عرق میکنم شدید. میچکه از تمام بدنم . تو ذهنم میگم دیگه تموم شد . همش همینه . دیگه کاری نمیشه کرد این دیگه روال زندگیته از این به بعد و باید عادت کنی چون دست تو نیس . جالبه تو کامنت قبلیم گفتم همچین چیزهایی رو تو خوابم میدیدم.

    لحظات اول اینطوره . یه یروز بعدش با شدت بیشتری به فایل های استاد گوش میدم و با تعهد بیشتری ادامه میدم و با سرعت مناسبی دوباره خودمو جمع و جور میکنم .

    الان هم مسئله ای ذهنمو درگیر کرده بود . و همون اظطراب و اینا رو در من بوجود اورده بود . سعی کردم و میکنم قضیه رو کنترل کنم . اول از همه نیاز به منطق دارم . کافیه بدونم مسیرم درسته دیگه هرچی بشه اروومم .

    الان نشستم و کلی فایل نگاه کردم و به منطق رسیدم که اولا انتخاب کردن رو سخت نکن تصمیم بگیر و مهم تر از اون تصمیم انجام درستشه.

    حالا که تصمیم گرفتی انجام دادنش بهتر از غصه خوردنه . پس الان این مسیری که انتخاب کردی کار درست تو اینه که ادامش بدی.

    و خیلی ها مسیری مثل تو رفتن و ازش با کلی خاطره خوب یاد میکنن . اصلا اینطور بهش نگاه کن که هرچی بشه سراسر تجربس. در ضمن کلی خاطره خوب برات رقم میزنه .

    این مسئله مربوط به دانشگاه رفتنمه . اومدم رو کاعذ اوردم برم یا نه . با توجه به هدایت خداوند و شرایط خودم . تصمیم گرفتم برم . خیلی منافع برام داره .

    دیگه الان باید تصمیمی که گرفتمو عملی کنم . به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم . این کار درستمه . با این منطقی که برا خودم ساختم براحتی تنش رو از خودم دور میکنم و با ایمانی روز افزون جلو میرم.

    بنظرم بهترین راه حل پیدا کردن منطق درسته که ارامش واقعی رو براتون به ارمغان میاره .

    همتونو دوس دارم .

    هر چی که شد فقط بدونید حس و حال خوب فقط واقعیه و بقیش الکیه .

    ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2235 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    سلام به همه

    وقتی در شرایط استرس زا قرار می گیرم اغلب کنترل ذهن برایم سخت میشه

    یاد ندارم رفتار های خیلی احمقانه و بد از خودم بروز داده باشم

    اتفاقا خیلی زیاد میرم تو خودم یعنی خیلی ساکت و منزوی میشم و با هیچکس راجع به اون مسئله صحبت نمی کنم

    گاهی وقت ها بسته به اینکه چقدر استرس داشته باشم خیلی زیاد هم می ترسم و نگران میشم

    و کار به جایی میرسه که اوضاع معده ام هم به هم میریزه

    اینجور وقت ها اول میرم بیرون و شروع می کنم به پیاده روی ، حرف زدن با خودم ، و آروم کردن خودم، دلداری دادن به خودم که ببین همه چیز درست میشه ، توکلت به خدا باشه و تو مسائل دیگه ای هم تو زندگیت حل کردی ، به لطف خدا این هم حلش می کنی ، وقتی تو بخواهی و حرکت کنی حتمااا خداوند کمکت می کنه و باورهای درست در این زمینه رو بهت میگه، اقدامات صحیح رو بهت میگه و…

    و بعد با توجه به احساسم و الهام قلبی‌ام میرم سراغ یک فایل دانلودی یا یک جلسه از دوره هایی که دارم و اگه حسم بگه میرم دیدگاه ها رو هم می خوانم

    و به این شکل با بمباران کردن ذهنم با ورودی های مثبت سعی می کنم خودم رو آروم کنم و به آرامش برسم

    البته کار آسونی نیست ولی خب رد نمی دهم… هیچ وقت کار به جایی نمی‌رسه کار خیلی احمقانه‌ای بکنم مثل خودکشی یا فرار از خونه و …

    دلیلش هم که می توانم تو اون شرایط سخت ذهنی برم سراغ این کار ها اینه که همیشه انگار ته ذهنم باور دارم که ببین ، من خودم هستم که ناآگاهانه این شرایط و این اتفاق رو خلق کردم… اوکی. پس خودم هم درستش می کنم

    نمی دونم به خودم از 0 تا 20 در مورد مسولیت پذیری اگر چه نمره‌ای بدهم درسته!! واقعاً در این زمینه به خود شناسی نرسیدم و درک صحیحی از خودم ندارم، ولی اینجور وقت ها ته ذهنم یه همچین احساس مسوولیت پذیری ای هست که من حسش می کنم

    یه مورد دیگه هم که دوست دارم برای خودم مکتوبش کنم اینه که …

    من در طی سال موارد زیادی پیش میاد در موقعیت های مختلف دچار استرس زیاد بشم و همچنین غم زیادی داشته باشم

    خیلی کمتر پیش میاد که اعصبانی بشم ولی اون دو مورد بالا زیاده و از خداوند طلب هدایت دارم که کمکم کنه اون باورهای مخرب هم پیدا کنم و باورهای درست رو جایگزین اون ها بکنم

    سپاسگزارم

    در پناه خداوند یکتا و توانا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حمیده اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2081 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست…

    سلام عزیزانم..

    یه دنیا تشکر و سپاسگزاری از استاد عزیزم…

    نمیتونم جلوی اشک هام رو بگیرم و نمیخام که بگیرم…از وقتی که فایلهای الگوهای تکرار شونده رو گذاشتین رو سایت هی به خودم گفتم حمیده بیا گوش کن…کار کن…تکرار کن…تو هم الگوهای تکرار شونده تو روابطتت داری..تو روابط با همسرت و بشدت با پسر خوانده ت…اما این ذهن نجواگرم اجازه نداد نیومد سراغ کار کردن روی این فایلها…اینقدر نیومد که بالاخره این الگوی تکرار شونده دیروز تکرار شد…چوبشو خوردی حمیده؟؟؟؟ اره خوردی….خداروشکر….تا تو باشی وقتی احساست قبل از اتفاق ناخواسته بهت راهکار میده بهش گوش کنی و عمل کنی…اینه هدایت های واضح و روشن خداوند….

    دیشب یهو موقع تمیز کردن یخچال یه حسی بهم گفت بیا دوره کشف قوانین زندگی رو بخر، اومدم تو سایت دیدم فقط 7 دقیقه زمان مونده از زمانی که اعلام شده بود…می‌تونستم بخرم اما یاد تعهدم به کار کردن دوره روانشناسی ثروت 3 افتادم و نخریدم، به خودم گفتم تو باید فقط و فقط روی این دوره کار کنی.بهت اجازه نمیدم فرار کنی از اون دوره…الان که این فایل رو گوش کردم دیدم هنوز امکان خرید دارم اما بازم نمی‌خوام بخرم چون باید پای تعهدم بمووونم..به خودم دارم میگم تو نمیخاد دوره رو بخری اگر عرضه داری بیا به همین چند فایل اخیری که استاد رو سایت گذاشته گوش کن و به سوالاتش جواب بده خودش کلی اتفاق مثبت خواهد افتاد…بله کاملا درسته، منی که حاضر نیستم به این چند تا سوال فکر کنم و جواب بدم چطور می‌خوام وارد تمرینات تخصصی دوره کشف قوانین بشم؟؟ باید جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم….این چند تا فایل رو تکرار میکنمو به سوالاتش فکر میکنم جواب میدم و پای تعهدم که کار کردن روی دوره روانشناسی ثروت 3 هست با قدرت میمونم….تنها چیزی که برای بچه های این سایت مهم نیست قیمت دوره هاست….اگر وقتش برسه خود بخود دوره رو تهیه خواهی کرد و بهش متعهدانه عمل میکنی به دور از قیمت بالا یا پایین….

    الگوی تکرار شونده من تو زندگیم دعوای منو همسرمه..الان ده ساله با هم زندگی میکنیم، اوایل تعداد و تکرارش خیلی بیشتر بود الان کمتر شده اما هست…شاید سه ماه یا شش ماهی یکبار این درگیری به شکل های مختلف اتفاق می‌افته…یادمه اوایل عکس العمل من درگیری فیزیکی بود و چقدر زشت بود از منی که یه خانم هستم..پرت دادن وسایل دم دستی…بد دهنی…توهین…گریه های متوالی…پرخاش کردن به همسرم…توهین به خانواده اش…و در بهترین حالت فرار از موقعیت…بیرون رفتن از منزل و کوبیدن محکم در…و وقتی بیرون میرفتم قطعا تماس گرفتن با خواهرم و بدگویی و بدگویی و بدگویی و دامن زدن به افکار منفی….و چقدر تمام این رفتارها زشت بود و در شأن یه خانم نبود اصلا…اما جزء شخصیت من بود، اینا رو می‌نویسم چون میخام با خودم روراست باشم…چون اینجا تنها جاییه که صادقانه با خودم صحبت میکنم..بزار اشکها بیان..بزار حرفها گفته بشن….اصلا نترس حمیده…نگران نباش….تمام این رفتارهای زشت رو داشتی عزیزم….اینو بپذیر….و واقعا هم میپذیرم…با اعتماد بنفس میگم بله بچه ها این من بودم که این رفتارها رو انجام میدادم و هیچ وقت نخواستم ریشه ای حلشون کنم…همیشه فرار کردم….و با فرارم باعث شدم بیشتر تکرار بشن..الان که دارم می‌نویسم میفهمم که دلیل نتیجه نگرفتنم می‌تونه همین باشه، اینا پاشنه آشیل من هستن و هیچوقت نخواستم از ریشه حلشون کنم….تو دوره روانشناسی ثروت 3 استاد شما در مورد یه سری اصول و پایه صحبت میکنید و اصل اول « توانایی حل مسئله » هست…من هیچوقت نخواستم این توانایی رو ببینم و رشدش بدم…همیشه تو زندگیم مسئله میومد و من ناخواسته حلشون میکردم اما وقتی صحبت از این توانایی میشه میترسم…ذهنم میگه برو بابا تو هیچ مسئله ای رو در زندگیت حل نکردی….در صورتی که من الان ده ساله دارم با همسرم زندگی میکنم همسری که وقتی اومد خواستگاری من همسرش فوت شده بود و سه تا پسر قد و نیم قد داشت…و من پذیرفتم ..پذیرفتم چون فقط رو خداوند حساب کردم، یادمه هر چقدر اطرافیان بهم گوشزد میکردن میگفتم نه من از پسش بر میام….یه دختر جوان، تحصیلکرده، مجرد همه چیز تمام با قدرت وارد زندگیشون شدم…در صورتی که یکی از پسرا بیماری داشت که 100 درصد تمام تمرکزتو می‌گرفت …و باورتون نمیشه من هنوز که هنوز نمیدونم چه قدرتی، چه انرژی ای سال اول زندگی به من کمک کرد تا تونستم از پسش بر بیام….الان میفهمم بله همون نیرویی بهت کمک کرد که بهش توکل کرده بودی قبل از انجام این کار….همون نیرویی که همیشه و در هر لحظه داره ما رو هدایت می‌کنه….و اینطوری که به ذهنم میگم پس من آدمی هستم که مسائلی رو در زندگیم حل کردم به پشتوانه نیروی هدایتگر درونم که شاید کمتر کسی قادره انجامش بده….

    بله دوستان عزیزم این عکس العمل های حمیده نسبت به چالش ها مال قبل بود، قبل از آشنایی با استاد عباس منش…وقتی با این سایت آشنا شدم آماده بودم، آماده دریافت…کار کردم و کار کردم…تا تغییراتی ایجاد شد..هنوز جای کار داره….همیشه جای کار و پیشرفت روی باورها داریم، همیشه تا ابد …الان برخورد نسبت به چالش ها خیلی کم پیش میاد گریه کنم…گریه از ناحیه ضعف..پرخاش نمیکنم…بددهنی نمیکنم…توهین نمیکنم….فرار نمیکنم …کاری که انجام میدم اینه برای لحظاتی بهم میریزم…اما این بهم ریختن در سکوته….اگر حرفی بشنوم ساکت میمونم…گوش میدم…اما تمام تلاشمو میکنم که جواب ندم…حتی اگر توهین بشنوم، هندزفری میزارم تو گوشم و آهنگ شاد گوش میدم این کار حالمو خوب می‌کنه…میرم پیاده روی اگر شرایطش باشه…البته که این عکس العمل من 100 درصد نیست…و من انسانم و جایز الخطا…تلاشم رو میکنم که نه فرار کنم و نه ذهنم رو درگیرش کنم. اتفاق خوبی که افتاده اینه که دیگه با خواهرم صحبت نمیکنم..آخه این کار بازخوردهایی پیش می‌آورد که بعداً خیلی پشیمون میشدم از این کار …اما الآنم این رفتار رو دارم که با کسی صحبت میکنم در موردش فقط اون مخاطبه فرق کرده ولی خیلی از قبلم بهتر شدم… سریع‌تر میفهمم که نباید به صحبت کردن در مورد این ناخواسته ها ادامه بدم…قبلا وقتی به چالش برخورد میکردم نمی‌تونستم ذهنم رو کنترل کنم و بنویسم…الان خیلی کم دارم یاد میگیرم بنویسم…در مورد خواسته هایی که از دل ناخواسته ها میکشم بیرون…دارم سعی میکنم زبانم، رفتارم و بیاناتم رو در این لحظات کنترل کنم….و از خداوند میخام که در این مسیر بهم کمک کنه….

    استاد عزیزم اگر یه دنیا ازت سپاسگزاری کنم بازم کمه….شما راه رو از بیراهه برای ما روشن کردی

    …و هرروز و هرروز بهتر از قبل داری اینکارو انجام میدی…منم قول میدم که بهتر از قبل روی خودم و باورهام و پاشنه های آشیلم کار کنم…

    عاشقتووونم و سپاسگزارم که با چشمان بینهایت زیباتون کامنت منو خوندین….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    فهیمه ومحمد گفته:
    مدت عضویت: 2142 روز

    سلام به استاد عباس منش نازنین و خانم شایسته مهربون

    من وقتی شرایطی پیش میاد که خیلی حالم ,بد میشه واسترس میگیرم ,,دلم میخواد با یکی حرف بزنم بیشتر مواقع هم با عزیز دلم و یکی از دوستان نزدیکم دلم میخواد حرف بزنم ,و اینکه در این شرایط اغلب موارد دیگران رو مقصر میدونم که باعث شدن اون اتفاق بیوفته ,همینطور که تو کامنتای قبلیم هم گفتم من تو روابطم مشکل دارم و بیشتر شرایط استرس زا وناراحتیم در حیطه روابطه ,مخصوصا با عزیز دلم ,,وقتی موضوعی بینمون پیش میاد به شدت دوست دارم باهاش حرف بزنم و با حرف زدن حلش کنیم ,,صادقانه بگم 90درصد مواقع هم عزیز دلم رو مقصر میدونم ,,در صورتی که طبق گفته استاد اگه یه چیزی برات تکرار میشه ,تو مقصری ,,تو هستی که با افکار و باوزهات این شرایط رو خلق کردی تو خالق 100درصد زندگی خودتی ,,هنوز این باور ملکه ذهنم نشده هنوزم بازم فراموش میکنم که عزیز دلم رو مقصر میدونم وگرنه اگه باور 100درصد داشتم به این باور انگشت اتهام رو به سمت خودم میگرفتم نه اون

    همینطور که داشتم این کامنت رو میذاشتم یه حسی بهم گفت قران رو باز کن از خدا هدایت بخواه یه ایه بهت نشون بده که تو خالق زندگیت هستی ,,وقتی قران رو باز کردم سوره حجر ایات 16تا 51برام اومد که توی ایه 29,,اومده:پس چون ان عنصر را معتدل بیارایم و در ان از روح خویش بدمم همه براو سجده کنید ,,تو این ایه خدا گفته از روح خودم در انسانی که خلق کردم دمیدم ,پس تمام قدرت خودش رو به من داده,,یه چیزی که خیلی برام مهمه و نشونس برام اینکه اول صبح که قران رو باز کردم از خدا هدایت خواستم باهام حرف بزنه همین سوره و همین ایات و صفحات اومد دقیقا همینا ,,الانم که دوباره ازش خواستم همین رو برام اورد ,باید با تأمل بیشتری این دوصفحه قران رو امروز بخونم تا بهتر درک کنم ,

    استاد قشنگم بازم ازتون سپاس گزارم بابت فایلای ارزشمندتون ,,از وقتی که دوره رو بروز رسانی کردین تغییراتی تو وجودم اتفاق افتاده یکیش اینکه من دارم راحتر و بیشتر از قبل کامنت میذارم ,تا فایل رو گوش میدم سریع بعدش میام کامنت میذارم ,,

    الان صدای شیرین یه دختر بچه نازنین از تو کوچه اومد که شعر میخوند میگفت &&خوش اومدی به دنیا&& احساس کردم خدا از زبون این دختر بچه وروجک برام این پیغام رو رسوند

    در پناه الله یکتا شاد ثروتمند وسعادتمند وموفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    روح الله سپهری گفته:
    مدت عضویت: 2921 روز

    سلام استاد و دوستان

    من وقتی در شرایط استرسی و بحرانی قرار میگیرم اولش ناراحت و غمگین میشم ممنکه کنترل ذهنم و از دست بدم و بعدش سعی میکنم به خودم بیام آروم باشم تسلیم باشم و از خداوند کمک بخوام

    و اگه نگرانی پیش بیاد تلاش زیادی میکنم تا ذهنمو کنترل کنم به خودم امید بدم ایمانمو بیشتر میکنم

    سعی میکنم به یاد بیارم شرایط بد گذشته که با کنترل ذهنم با توکل بر خدا تونستم براحتی حلش کنم

    ی مثال از اتفاقی که برام در گذشته افتاد و من با کنترل ذهنم تونستم به نفع خودم تغییر بدم

    سال 97من مغازه داشتم و جنس نسیه می‌خریدم و خیلی بدهکار شده بودم و تحت فشار شدید

    بدهی ی طرف سودی که بابت بدهی باید میدادم ی طرف

    و خیلی شرایط سخت شده. بود و افکار بدی تو سرم می‌گذشت

    ب خودم گفتم باید ی فکری بکنم تصمیم گرفتم با جدیت روی محصول ثروت یک کار کنم و هدایت شدم به فایلی که استاد در مورد احساس گناه صحبت کرده بود و انگار زنگی در ذهنم به صدا در اومد که مشکل اینجاست

    احساس گناه و عذاب وجدان

    خلاصه تمرکز کردم روی برطرف کردن این احساس

    بخدا قسم از همون روز اول فروشم رفت بالا یعنی

    نه چند روز بعد بلکه از همون روز فروشم بیشتر و خداوند از جاهایی برام مشتری می‌فرستاد که اصلا من هنگ کرده بودم

    من غرب تهران مشتری از شمال تهران شرق تهران میومد می‌گفت شانسی داشتم رد میشدم گفتم بیام از شما خرید کنم

    حتی از شهرستان مشتری برام خداوند می‌فرستاد

    من مونده بودم که چطور داره کارها انجام میشه

    خلاصه آروم آروم درآمدم بیشتر شد

    خداوند دستهاشو از همه سو می‌فرستاد تا بدهیم پرداخت بشه

    ویزیتوری که از من طلب داشت خودش رفت برام از پدرش چند تا چک گرفت بابت بدهیم داد به شرکت تا دیگه تا تاریخ پاس شدن چک حداقل سود دیرکرد بدهیم ندم و این ادامه پیدا کرد تا کامل بدهی پرداخت شد و من به سود دهی رسیدم خدای من الان که دارم فکر میکنم که چطور خداوند درهارو باز می‌کنه مغزم error میده

    ی مثال دیگه من و با دوستان برای مسافرت با ماشینم رفتیم متل قو

    شب رفتیم بازار برای خرید و تفریح ساعت 12شب بود متوجه شدم سوییچ ماشین نیست از جیبم افتاده سعی کردم کمتر نگران باشم و همون اول گفتم خدایا من وظیفم گشتن دنبال سوییچ و وظیفه تو پیدا کردن سوییچ

    ما 4نفری هرجه که واسه خرید و تفریح رفته بودیم رو برای پیدا کردن سوییچ رفتیم از پاساژها و ساحل و حتی داخل آب و مغزه ها و جدول و کوچه و خیابون همه جا رفتیم و من توی دلم میگفتم نگران نباش خدا پیدا می‌کنه الان که میگم اشک تو چشام جمع شده ما گشتیم و گشتیم و پرسیدیم و هیچ خبری نبود حتی رفتم برای کسانی که سوییچ یدک میزنن هم زنگ زدم که بیان کارمو انجام بدن ولی نشد

    نصف شب تمام وسایل پیک نیک پتو چادر تو ماشین و سوییچ هم نیست و پول هتل و اجاره ویلا هم نداریم

    خلاصه بعد دوساعت گشتن پیدا نشد و منم همچنان متوکل که پیدا میشود

    دوستم گفت من میرم در ماشینو ی جوری باز کنم حداقل بشینیم توش گفتم باشه

    منم بعدش رفتم تو ماشین نشستیم و خانمم گفت برو تو صندوق بگرد شاید تو صندوق گذاشتی منم گفتم مگه میشه سوییچ تو صندوق باشه و بتونم در ماشینم قفل کنم اگه درو قفل کردم یعنی سوییچ دستم بوده خانمم اصرار کرد که بریم تو صندوق بگردیم ما رفتیم که بگردیم ساک لباسارو که باز کردم که سوئیچ پیدا کنم یهو دیدم یکی اومد سمت ماشین و گفت دنبال چیزی میکردی

    گفتم آره سوئیچمو گم کردم دیدم سوییچ از جیبش درآورد داد بهم

    گفت تو پاساژ افتاده بود و منم مغازمو تعطیل کردم و داشتم رد میشدم و ی همچین چیزی گفت

    خدای من خود ب خود گریم گرفت گفتم تو از کجا اومدی کی تورو فرستاد

    از کجا فهمیدی من دنبال چیزی میگردم

    از کجا فهمیدی توی این شلوغی من دقیقا اینجام

    این همزمانی که همون لحظه ای که دارم دنبالش میگردم و تو دقیقا تو همون لحظه منو ببینی و ازم سوال بپرسی

    چه هوشی چه علمی چه توانمندی می‌تونه این کارو انجام بده غیر از اون رب ،خدا

    و چندین مثال دیگه دارم از این تجربه ها که زمان می‌بره بنویسم

    اینا رو نوشتم تا هم بهم یادآوری بشه ایمانم قوی بشه و برای دوستان باور بسازه

    هم یاد بگیریم در هر شرایطی مسیولیت پذیر باشیم و تغییر اون شرایط بد رو بر عهده بگیریم و ازش فرار نکنیم و به قول خانم شایسته از این( فرصت شگفت انگیز)به نفع خودمون استفاده کنیم به وضوح برسیم و خواسته های واقعی مون رو بفهمیم تا هدایت بشویم

    هم یاد بگیریم در شرایط سخت چطور رفتار کنیم تا اوضاع بدتر نشه قطعا اگه من ناامید میشدم و غر میزدم هیچ وقت پیدا نمیشد اون همزمان اتفاق نمی‌افتاد مطمئنم

    و هم باور کنم که در شرایط سخت همیشه راه برای خارج شدن هست به قول قرآن إن مع العسر یسری

    اگه بتونیم ذهنمونو کنترل کنیم متوکل باشیم رها و سرسپرده باشیم

    قطعا درها باز میشه

    استاد خیلی عشقی دوست دارم از همینجا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    Ramezani گفته:
    مدت عضویت: 2272 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزو گرامی

    ودوستان همفرکانسی عزیز

    واقعا چقدر سوالهای خوبی میپرسین استاد…

    خیلی تابحال از شما شنیدم که سوال های خوب بپرسین و سوال های خوب پرسیدن خیلی مهمه!!

    اما واقعا نمیدونستم چجوری باید سوال های خوب پرسید !!

    با این سلسه فایل های الگوهای تکرارشونده درحوزه های مختلفی که اشاره کردین و چه سوال های خوبی پرسیدین…

    واقعا شما تحسین بر انگیزهستین دیگه یجوری شده که همیشه ناخودآگاه من شما رو تحسین میکنم.

    همیشه کع میگفتین به خودشناسی برسین من نمیدونستم چجوری باید برسم به این شناخت ازخودم!!!

    اماازوقتی که به این سوالها دارم جواب میدم قشنگ دارم به خودشناسی به لایه های پنهان دهنم آگاه میشم.

    حالا جواب من به این سوال؛

    _من وقتی که یه چالشی برام بوجودمیاد اولین عکس العملم نگرانی شدید همراه با استرس و اضطرابه!

    _بعدش شروع میکنم به گریه کردن ،ناله کردن،که خدایا چرا باید این مسئله برای من پیش بیاد!!

    _بعدم با حال بد میگردم دنبال کسی یا چیزی بیرون از خودم که اونومقصر بودنم یا گاهی هم خودم رو مقصر میدونم ودیگه سرزنش کردن و احساس گناه بخودم دادن شروع میشه!!!!

    _یه ایراددیگه ای که دارم اینه که من کاملابرعکس شماهستم استاد!!

    شمامیگین اگه خودتون یه اشتباه بکنین خیلی بخودتون سخت نمیگیرین اما به بقیه سخت میگیرین…

    من برعکس شما به بقیه خیلی سخت نمیگیرم ولی بجاش اینقدر بخودم سخت میگیرموخودموسرزنش میکنم که حدوحساب نداره!!!!

    _میگردم دنبال مقصرچه خودم چه دیگران فرقی نمیکنه باید به یکی گیر بدم خخخ

    _وقتی هم مسئه ای پیش میاد دیگه ول کن نیستم استاد اینقدر ادامه میدم بحث رو چه با دیگران چه بصورت نشخوارهای ذهنی!!

    _بشدت غرمیزنم استادایرادمیگیرم از همه چی!!!

    +حالا نکات مثبت و تعیراتم رو هم میگم ازوقتی روی خودم کارکردم اینایکه گفتم یه کوچولوتغیراتی داشته،هرچند که باید واقعا تااخرعمرم روی تغیرات شخصیتی کارکنم چن خییییلی جای کاردارم….

    +خداروشکر توی مورداخریعنی بحث رو ادامه دادن دارم کار میکنم توی قدم هاخیییییلی بهترشدم الان دیگه خیییلی کم پیش میاد بحث کنم یعنی ادامه بدم!

    ذهنم رو کنترل میکنم و اون شدت بحث هابه حداقل خودش رسیده، دقیقا آگاهانه اعراص میکنم.

    گاهی هم پیش میاد که میبینم وسط بحث هستم!!!!

    اما خییییییلی کم شده،

    +مورد بعدی که مقصر دونستن دیگرانه ،اونم بهبودهایی داشتم باتلاش برای پذیرفتن این جملیه طلاییمن خالق 100درصدزندگی خویشم

    توی این زمینه هنوزخیلی جای کاردارم امااااابهترم نسبت به سابق.

    +گریه کردن هامم چن رابطه م با خدا به لطف اموزشهای شما بهتر شده یکم به ارامش رسیدم با یاد خداو صحبت کردن خودمو آروم میکنم.اینم خیلی جای کارداره هنوز.

    +نگرانی و استرس هم با دوره ی به صلح رسیدن باخودمان خییییلی کمتر شده امااااااپاشنه ی آشیلمه و اینم خیلی جای کارداره.

    +غر زدن هامم که قبلا بشدت زیاد بودو همچین ایرادگرفتن هام وااااای صبح تاشب اینکار هارو میکردم خخخخ

    خیییییییییلی بهتر شدم توی این زمینه خوب کار کردم همیشه سکوت میکنم،دیگه سکوت جایگزین غُر زدن شده خداروشکر.

    چقدر حس خوبیه وقتی میپدیری ایرادهاتو و تلاش میکنی درستشون کنی و به خودشناسی میرسی.

    خدارو هزاران بار سپاس بابت این سایت و وجود ارزشمندتون….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: