پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1724 روز

    بنام خالق هستی

    سلام استاد مهربونم که هر روز داری با سوالات خوبتون ما رو آگاه تر میکنید که خودمون رو بهتر بشناسیم

    واقعا سوالات شاهکارن من چقدر باید روی خودم و افکار و باور هام کار کنم

    سوال امروز مواقعی که استرس دارم چه واکنش های احساسی و رفتاری تکراری از خودم نشون میدم ؟ از جنبه های مختلف واکنش های مختلفی نشون میدم 1_من الان یکسال است که دارم سعی میکنم دوره سلامتی رو صددرصد عمل کنم اما هربار بصورت تکراری چند روز صددرصد عمل میکنم بعد یک روز کامل خرابش میکنم و هرچی که دوست دارم رو میخورم و بهانه میارم که گشنم بود یا دلم خواست و بعدش استرس میگیرم و پامیشم یک فشار بسیار زیاد جسمانی به خودم میارم ورزش میکنم میرم باشگاه خونه تکونی اساسی انجام میدم و اینجوری ذهنم رو میخوام گول بزنم که بجاش کلی فعالیت بدنی داشتم و فردا دوباره شروع میکنم و این روند تکرای الان یکسال و خورده ای که بامن همراه و ایده ای که آلان به ذهنم میاد برای تغییر ذهنم کار کردن روی دوره قانون سلامتی است پ این بیماری کمال‌گرایی را هم بشدت دارم که هربار دارم از اون ضربه میبینم توی تمام کارهام خداااااااااا من چقدر کار دارم برای بهبود خودم خداروشکر میکنم که دوره حل مسائل زندگی داره تو این زمینه کمکم میکنه خدایا شکرت

    2_هر بار این مسئله مالی تکرار شونده را داریم که چند وقت از لحاظ مالی اوکی هستیم ولی یکباره همه چیز میاد پایین و ما بدهکار و شرایطمون بد ولی خیلی سریع اوضاع مالیمون درست میشه ها ولی تکرار میشه و تنها ایده ای که الان دارم روی دوره ثروت 1 که دارم کار کنم تا ایراد هام رو پیدا کنم وقتی استرس میگرم توی شرایطی که اوضاع مالی خرابه شروع میکنم به تمیز و مرتب کردن خونه رو دوره ها کار کردن و آروم میشم یه دختر مهربون که هیچ درخواست مالی از شوهرش نداره تا دوباره اوضاع و شرایط برگرده و درست بشه .

    3-هربار که میرم شهرستان خونه بابام وقتی شرایط استرس زا ایجاد میشه و متشنج است من سریع خودم رو از اونجا دور میکنم و با دور شدنم و ترک اون مکان آروم میشم

    استاد خیلی ازتون ممنون من این مدت با این فایل هاتون متوجه شدم که باید خیلی روی باور هام توسط دوره هاتون کار کنم و با توجه به بیماری کمال‌گرایی که دارم باید آروم آروم توسط بهبود گرایی با لذت و آرامش این کار رو انجام بدم

    دوستتون دارم و بی نهایت از شما و خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم ️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1777 روز

    سلام به استاد عباسمنش مهربونم

    استاد جان این الگوهای تکرار شونده داره برام خیلی جذاب میشه انقدر که رفتم یه دفتر جدید خریدم مخصوص این الگوها

    فعلا نتونستم توی دوره ی کشف قوانین همراهتون باشم ولی میتونم با این فایل هاتون که خودشون یه دوره ن بشینم روی خودم کار کنم

    چالش!

    من همین الآن توی یه چالش هستم

    شایدم چند تا چالش

    اتفاقی که داره میفته بد نیست اتفاقا همه میگن باید براش ذوق زده باشی ولی من استرس دارم

    چون جدیده.چون قراره نتیجه ی ماه ها زحمتم در معرض دید عموم قرار بگیره و برام ترسناکه

    هرچند که رفتم تو دلش و بیشتر کارهاشو انجام دادم و یکشنبه ی آینده میرسم به آخرین مرحله ش

    میترسم ولی انجامش میدم

    اینو از شما یاد گرفتم

    قبل تر خیال میکردم اعتماد به نفس یعنی اینکه من تغییرات بزرگی بکنم و قوی و نترس بشم بعدش برم تو دل کارها

    تا وقتی اینجوری فکر میکردم نتونستم کار خاصی تو زندگیم بکنم چون هرچقدر صبر میکردم ترسه تبدیل به شجاعت نمیشد برعکس هرروز بزرگتر میشد و رشد میکرد

    ولی الآن یاد گرفتم که باید کارهای بزرگ رو به قسمتهای کوچیک تبدیل کنم و از قدم اول شروع کنم و پیش برم

    من توی روند انجام این کار زیاد به چالش و گره برخوردم و چون الآن ذهنم خیلی مشغول مراحله اینکاره اومدم به چالش هاش فکر کردم و یه الگوی ثابت رو پیدا کردم و بعد که تعمیمش دادم به سایر قسمتهای زندگیم دیدم تقریبا توی همه ی مسائل من همین الگو رو دارم

    وقتی یه مسئله ای پیش میاد اولین آلارمی که مغز من میده اینه که “اوکی…همه چی تموم شد!این مسئله هیچوقت حل نمیشه و تو بدبخت شدی و اینجا آخر ماجراست و آرزو به دل میمیری و تا ابد شرایط همینجوری میمونه!”

    حالا من تو زندگیم یه میلیون مسئله حل کردم که نوشتمشون تا توی این شرایط بخونمشون و بتونم ذهنمو آروم کنم ولی بازم این اولین واکنش مغز من به یه چالشه.

    مثلا آخرین مورد این بود که یه قسمتی از کار رو که در حوزه ی تخصصی خودم نبود سپردم به یه آقایی که برام انجامش بده.اون آقا هم انصافا خیییلی طولش داد و هی امروز و فردا میکرد.تا یه جایی آرامشم رو حفظ کردم و گفتم میفرسته بالاخره ولی از یه جایی به بعد آلارم مغزم شروع شد.پیام دادم بهش جواب نداد دیگه بدتر.هی میگفت”دیگه دیر شد!نمیتونی کارو به موقع تمومش کنی!این پیش پرداختو گرفته که کارتو تحویل نده!دیگه جوابتو نمیده!وقت نیست بری سراغ یکی دیگه!”

    خدا شاهده چنان استرسی بهم داده بود که تا عصر داشتم خیلی گل و بلبل رو دوره ی عشق و مودت کار میکردم ولی همین که این دوستمون جواب نداد نشستم رو تخت و انگار فلج شده بودم از شدت استرس و دائم تلگرامو چک میکردم!

    اینم بگم که الآن خیلی بهتر شدم تازه!

    یادمه چند سال پیش تازه کار بودم و بعد از تموم شدن کارم فهمیدم یه اشتباهی کردم که تنها راه جبرانش دوباره اجرا کردنه کار بود که من وقتشو نداشتم.اصلا یادم نمیره که روی زمین داشتم کار میکردم و وقتی متوجه اشتباهم شدم کاملا فلج شدم یعنی خیلی واقعی و جدی نمیتونستم دیگه از جام بلند بشم!

    الآن خیلی خیلی تو این موضوعات بهترم و انقدر واکنشم شدید نیست با اینکه هنوزم توی کارم اشتباه پیش میاد ولی نمیتونم بگم کاملا اوکی و خونسرد شدم

    نه…فقط شدتش کم شده و همین کم شدن شدتش هم باعثه اینه که اون مریضی های پشت سر هم دیگه نیست و تقریبا محو شده از زندگیم.

    ولی این الگو رو همه جا داشتم مثلا توی دوران مدرسه پیش میومد که سر یه امتحانی با اینکه درسخون بودم یهو همه چیزرو یادم میرفت و انگار مغزم قفل میشد و اگه کسی منو نمیشناخت و برگه مو میدید فکر میکرد من تو کل سال لای کتابمو باز نکردم!

    در کل الگوی من توی این شرایط یه استرس شدید و غیر قابل کنترله که نه بهم اجازه میده بخوابم.نه میتونم فایل ببینم.نه هیچی.تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که توی همون لحظه مشکل به طرز معجزه آسایی حل بشه و منو از اون برزخ انفعال و فلجی در بیاره.

    این استرسم میدونم که ریشه در کودکی متشنجی که داشتم داره و شاید یادآور لحظاتیه که دائم توی شرایط استرس زا و غیر قابل کنترلی قرار میگرفتم که هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و از ترس مغز و بدنم همزمان قفل میکردن.

    اینایی که گفتم بیشتر واسه چند سال پیش بود و الآن به لطف خدای مهربون و آشنایی با شما اون ترس خیلی کمتر شده.

    من اون موقع بچه بودم و ناتوان بودم که بزرگترمو کنترلش کنم ولی الآن بزرگ شدم و قدرت اینو دارم که از خودم مراقبت کنم.قدرت و آگاهی اینو دارم که با محیطم و با آدماش یکی نشم و خودمو ازشون جدا کنم.الآن دیگه این قابل پذیرش نیست که خانوادمو مقصر بدونم چون وقتی به بزرگسالی میرسی دیگه مقصر تویی که تغییر نمیکنی مقصر خودتی که میخوای گیر کنی تو بچگی و هنوزم منفعل باشی.مرررسی استاد.فکر نمیکردم از سوال شما به این جوابا برسم.برم روی این جوابا فکر کنم تا هر روز توی حل کردن چالشام آروم تر و ماهرتر بشم و ایشالا خبرهای خوبی از چالش هایی که الآن دارم روشون کار میکنم بهتون بدم.

    آرزوی یک دنیا عشق و شادی و ثروت و سلامتی در پناه خدای مهربون براتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ابراهیم خانلرپور گفته:
    مدت عضویت: 2144 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز ، خانم شایسته و دوستان خوبم

    همیشه این جمله پای ثابت صحبت های استاد تو تمام فایل هاشون هست که میگن :

    ” همه اتفاقای زندگیمون رو خودمون رقم میزنیم ، هر اتفاقی که تو زندگیمون رخ میده رو خودمون به وجود میاریم ”

    حالا که خودمونم که مدتهاست که با ایشون و آموزشاشون همراهیم کاملا به این نکته صحه میزاریم که بله خودمونیم که اتفاقات رو به زندگیمون دعوت میکنیم ولی واقعا تا حالا چقدر فکر کردیم که دیگه بسه ؟

    به لطف سلسه فایل های ” الگوهای تکرار شونده ” توجهم به درون خودم و پترن های شخصیم بیشتر شده .

    اینکه چرا روابطم سینوسیه ؟

    شرایط مالیم نوسانیه ؟

    چرا فرکانسم ثابت نیست و …

    حالا با این الگوهایی که قدم به قدم و با این آموزشها تو وجودم پیداشون کردم به این نتیجه رسیدم که واقعا چه انتظاری از خودم داشتم با این همه الگوی مشکل دار و باورهای محدود کننده و سدهای ذهنی بزرگی که در برابر ورود نعمت ساخته بودم ؟

    تازه این در حالیه که خودمو خیلی انسان فرکانس بالا و کار درستی میدونستم . در واقع تا به الان همه چیز خوب پیش میرفت یا کمتر دچار مشکل میشد که ربطش میدادم به قدرت جهان و تضاد و …. ولی حالا متوجه شدم که دیگه انقدر کانال دریافت نعمت با جرم های از جنس پترن ها ، باورهای محدود کننده و سد های ذهنی باریک و باریک تر میشه که حتی گاهی نفس کشیدن برای اون شخص سخت میشه تا جایی که از تکاپو بیافته و فقط به یه دم و باز دم ساده بسنده کنه تا زنده بمونه .

    حالا که قدم به قدم دارم توجه بیشتری به خودم میکنم میبینم این الگوها از مدتها پیش منشا اتفاقاتی هست که برام رخ داده و همیشه هم تو صحنه جرم حاضرن . البته خودم از یکی دو سال پیش متوجه شدم که منشا بسیاری از این اتفاقات خودمم ولی اینکه به این وضوح از این الگوها مطلع بشم اصلا ممکن نبود مگر به کمک استاد که باید از صمیم قلب ازشون تشکر کنم.

    به هر حال در رابطه با سوال وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    باید بگم من مدتها قبل که با قانون آشنا نبودم میخوابیدم و سعی میکردم با این کار از اون شرایطی که به وجود اومده دور باشم ولی حالا به لطف تکنیک هایی که از دوره های استاد یاد گرفتم یا اعراض میکنم ، یا با بیرون رفتن ، سرگرم شدن با فایل ها و کامنت های سایت و … حالمو عوض کنم . ضمن اینکه یاد گرفتم که تا جایی که می تونم با کنترل ذهن نزارم اون شرایط استراس زا در من ایجاد بشه که اگه همون لحظات ابتدایی جلوشو بگیرم می تونم راحت تر روش کنترل داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مسعود مقصودی گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    سلام به استاااد عزززییزم

    استاد من داشتم فکر میکردم که چقققدر زمان و انرژی و عمر گذاشتین تا این نکات ارزشمند و گهر بار رو فهمیدین و چقدر سخاوتمندانه اومدین به ما یاد میدین.

    واقعا چی بگم از این هم سخاوت،سخاوت پای شما کم میاره واقعا.

    چقدر حرفه ای با یک سوال،تمام وجوده و درونه ما رو شخم میزنین و این ویروس ها رو نمایان میکنید واسمون.

    الگوی تکراری من:

    توی این شرایط

    اول اینکه نجوا میگه که دیدی قانون اینجا جواب نمیده و قانون ثابت نیست!یعنی قشنگ با این حرفش تماام عزت نفس و تماامه آنچه رو وقت گذاشتم روی عزت نفسم روتخریب میکنه.

    دوم وقتی عزیزان من مریض میشن یا اینکه غصه میخورن،نا خودآگاه ذهنم میریزه بهم و وارد سیکل معیوب میشم که چرا ذهنم رو نتونستم کنترل و هی سرزنش میکنم خودم رو و هی چرخه ی معیوب من رو میبره تهههه جهنم و تا یکی دو روز حالم بده.بعد آگاهانه تلاش میکنم قبلا خودم رو بیاد میارم که قبلا هم این نجواها بوده و اتفاقی نیفتاده و تو مسیر درست هستم و … اینجوری آرامشم بیشتر میشه

    سوم وقتی یه روز خوش گذرونی میکنم و با وجوده اینکه لذت میبرم،فکر میکنم چون فایلا رو گوش ندادم،از مسیر خارج شدم و زحمت هام هدر رفته و ….. و دوباره وارد سیکل معیوب میشم و هم لذت اونروزم زهر مار میشه و هم اینکه فکر میکنم هیچی رو خودم کار نکردم و نا امید میشم و اووووو

    بعد که تمرین” فانوس دریایی من” رو انجام میدم،حالم بر میگرده سر جاش

    چهارم

    اگر صد شب تمرین فانوس دریایی من رو انجام بدم ولی یک شب که تمرین “فانوس دریایی من” رو انجام نمیدم،کلا وارد چرخه ی معیوب سرزش میشم دوباره و دوباره و دوباره و همون الگوها باز تکرار میشن

    یعنی کلاا یادم میره که هدفم لذت بردن از زندگیه و کلا دارم رو خودم کار میکنم که لذت ببرم و این لذت بردن در واقع نتیجه ی توی مسیر درست بودنه و روی باورها کار کردنه.

    عاااشقتونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    به نام خدا وبایاد خدا.باسلام به همه ی دوستان واستاد بی نظیرم.راجبه سوالتون استاد واقعا من نود درجه تعقیر کردم تواین موضوع ،بااین که هنوز نتونستم محصولاتتونو بخرم ولی با فایل های رایگان خیلی چیزا دسگیرم شد خداروشکر.به لطف خدا و صحبتای تاثیر گذارشما الان وقتی چالشی برام پیش میاد اولین کاری که میکنم سکوت .هیچی نمیگم سعی میکنم اروم باشم تمرکز کمم رونقطه مثبت خودم در اون زمان وبه شکل عجیبی خیلی زود اروم میشم سعی میکنم کوچیکترین چیزی که میتونم پیدا کنم توزندگیم که مثبته براش شکر گذاری میکنم این درحالیه که قبلا اصلا اینجوری نبود نمیدونستم سپاسگذاری چی هست گریه میکرد دادمیزدم سر همه بیشتر ازاون چیزی که فکرشو کنین حالم بد میشد.ممنونم ازشما استاد خیلی زندگیمو تعقیر دادین عاشقتونم.میدونم که کامنتمو میخونین خیلیییی دوستون دارم ودستتونومیبوسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    حسين عبدالله گفته:
    مدت عضویت: 2943 روز

    سلام بر استاد عزیر یکی یکدونه ام

    یعنی انگار استاد داره باگهای منو میگه تو مثالهاش

    دقیقا چیزایی رو میگه که دقیقا واکنش های منه موقع استرس شدید وناراحتی

    من موقعی که به چالشی برمیخورم خیلی عصبی میشم بهم میریزم داد وبیداد میکنم دنبال مقصر میگردم

    گاهی خیلی زود ناامید میشم واحساس عجز وناتوانی میکنم

    یا مواقعی که تو کارم به مشکلی یا چالشی برخورد میکنم خیلی عصبی میشم گاهی ناامید میشم وگفتگوهای ذهنی میاد سراغم اینم بگم تا قبل از دوره فوق العاده احساس لیاقت من اصلا گفتگوهای ذهنی ام را نمیشنیدم یا اگرم می شنیدم بجای کنترلش باهاش همراه میشدم و دل به دلش میدادم ناآگاهانه

    البته بگم الان خیلی بهتر از قبلم شدم و کمتر این واکنشها رو دارم و اگرم باشه زمان کمتری منو درگیر میکنه

    خیلی زودتر وراحتر از قبل به حالت طبیعی برمیگردم

    کارهایی که میکنم تا از این احساس بد وناراحتی بیام بیرون

    1-میرم میخوابم تا احساسم خوب بشه اینم بگم اینو از استاد یاد گرفتم قبلا تو یکی از فایلهاشون گفتن

    2- میرم سوار ماشین میشم و بی هدف فقط رانندگی میکنم چون رانندگی کردن احساس خوبی بهم میده

    3- کاری رو که تو لحظه احساس خوبی بهم میده رو انجام میدم

    الان خیلی نسبت به قبلم بهتر شدم وفکر میکنم خیلی اعتماد بنفسم قویتر شده و بهتر در مواقع استرس زا ذهنم رو کنترل ومدیریت میکنم

    یادمه حدود 10-12 سال پیش با همسرم ویکی از اقوام داشتیم میرفتیم بندرعباس شهربابک که رسیدیم دقیقا یادم نیست برای چی وایسادیم و ماشین رو خاموش کردیم دیگه روشن نشد باطریش خراب شده بود منم عصبی شدم وکلی داد بیداد کردم که آره تقصیر شماس که گفتین اینجا وایستا وفلان وکلی چرت پرت دیگه که الان که دارم مینویسم وبیاد میارم خودم خنده ام میگیره که چه رفتار احمقانه ای داشتم سر یه مسئله ساده وپیش پا افتاده که حتی یادم نمیاد بعدش چکار کردم

    دقیقا امروز یه مسئله‌ای مشابه همون شب برام پیش اومد صبح اومدم بیرون دیدم ماشینم یه صدایی میده با ریموت درش رو زدم صدا قطع شد اومدم استارت بزنم دیدم باطری ماشین خالی شده اولش کمی ناراحت شدم ولی زود ذهنم رو کنترل کردم و اومدم با باطری به باطری ماشین رو روشن کنم از اونجایی که کمی عصبی شده بودم مثبت و منفی رو اشتباهی زدم و حتی با جرقه ای هم که زد بازم متوجه نشدم رفتم استارت بزنم دیدم همه چراغهای تو کیلومتر خاموش شدن تازه برگشتم متوجه شدم که چکاری کردم دوباره کمی عصبیتر شدم و گفتگوهای ذهنی اومد ولی اینجا فهمیدم و جلوش رو گرفتم به خودم گفتم با ناراحتی فقط کارهارو خرابتر میکنی پس آرام باش و با ذهن باز کارها رو درست کن اجازه بده جهان هدایتت کنه و منم همین کارو کردم ماشین رو روشن کردم دیدم کلی چراغ زرد وقرمز روشن شده ودباره ذهنم اومد برای تخریب و تضعیف ولی بازم جلوش رو گرفتم و گفتم هیچی نیست و درست میشه و حرکت کردم سمت تعمیرگاه وبا یه فورمات کردن ساده همچی درست شد و احساس خوبی داشتم

    حالا اگه همین مورد قبلا بود خیلی واکنشهای مسخره داشتم عصبانیت وبدوبیراه گفتن روز خودمو خراب میکردم

    البته الان هنوز گاهی این واکنشها رو در بعضی موارد دارم ولی انصافا خیلی کمتر شده وهر روزم کمتر میشه

    خدایا سپاسگزارم که منو به این سایت ارزشمند هدایت کردی

    سپاسگزارم که منو با استاد عباس منش عزیز آشنا کردی

    از استاد عزیزم هم خیلی سپاسگزارم برای این آگاهی های نابشون وسخاوتشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سیدمصطفی میردهقان گفته:
    مدت عضویت: 1898 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام سلام سلام

    قبل ازهرچیزخواستم بگم من خیلی اهل شعروشاعری نبودم وچیزی ندارم براتون بگم فقط سپاسگزارم ازدوستانی که شعرمینوسن توکامنتهاشون

    ازقرآن هم چیزی ندارم براتون بنویسم بااین که ازبچگی کلاس قرآن رفتم

    کلمات غلمبه سلمبه هم بلدنیستم

    توروابط هم خیلی خوب نبودم ونیستم ….

    که چشم امید داشته باشم بچه هابهم آفرین بگن تحسینم کنن امتیازبدن…

    با معلمها ومدیر وناظم هم خیلی خوب نبودم تومدرسه سرکلاس خیلی شلوغ وکلاس بهم ریزبودم وازمطالبی که یادمیدادن چیزی یاد نمیگرفتم

    پس خیلی هم هم منتظر امتیاز گروه تحقیقاتی عباس منش نیستم بهتره بگم ممکنه اصلا روی سایت هم گذاشته نشه

    من وقتی باهمچین مسائلی روبرو میشدم وشدم چون همین چند وقت پیش هم برام این مسئله اتفاق افتاد ویکی ازکارهایی که من میکردم این بود که خودم رومیزدم ووقتی این فایل روگوش دادم وبهش فکر کردم متوجه شدم چرامن این کار رومیکردم

    چون به خداوند به چشم یک انسان نگاه میکردم وفکرمیکردم بازدن خودم خداوند دلش رحم میاد ومسئله من روحل میکنه

    خیلی وقتها وقتی باچالشی روبه رومیشدم برای اینکه دیگران نتونن بهم بی احترامی کنن وسرزنشم کنن ودرکودکی مرا کتک بزنن سریع هرچیزی که دم دستم بود رومیشکستم وازاین طریق حاشیه امنی برای خودم درست میکردم ومورد رحمت ودلسوزی قرارمیگرفتم

    فقط ی همین کامنت رو هرکی تومدارش قراربگیره وبخونه میتونه خیلی درس یادبگیره ازعزت نفس گرفته –توحید– عدم لیاقت– ترس–توگذشته بودن –روابط–ترحم–کشف قوانین زندگی

    ودرآخرخیلی ها میگن این آدم ازقانون هیچی نفهمیده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    سلام استاد عزیزم خانم شایسته و بچه های گل

    خیلی ممنونم از شما

    من واقعا نمیدونستم که این الگوی ترکاری منه اما حالا که فکر میکنم میبینم من هر وقت توی شرایط احساس شدید قرار میگیرم حتما باید از اون مکان بیرون برم بارها شده جای دیگه بودم شهر دیگه بودم یه بحثی پیش اومده یا حالم بد شده و من حتما حتما باید میرفتم خونمون

    و اونجارو ترک میکردم

    ینی خونه برام مثل یه پناهگاهی بود که هر اتفاقی که میوفتاد پناه میبرم به خونم

    بار ها شده دعواهای شدیدی کردم با همسرم که حتما توی هر شرایطی که بودیم بایییید منو ببری خونه مثلا مهمون بودیم یا داشتبم میرفتیم عروسی یا مثلا اصلا فرسنگ ها از شهرمون دور بودیم یا مثلای توی رستوران وسط غذا بودیم و من استرس شدیدی گرفتم و گفتم که باید برم خونه و اگه نرم میمیرم و این رفتار منو به شدت اذیت میکنه ولی نمیدونم چرا هربار تکرار میکنم

    و همیشه اطرافیانم رو مقصر میدونستم میگفتم اگه همسرم با من اینطور برخورد نمیکرد من اینطوری بهش جواب نمیدادم

    ضعف رو در بقیه میدیدم

    مثلا میگفتم پدرم اگه عصبی نبود من هیچوقت یاد نمیگرفتم که توی شرایط استرس زا به شدت عصبی بشم

    و استدلالم این بود که اگه من دیگه با پدرم رفت آمد نکنم حالم خوب میشه دیگه فراموش میکنم عصبی شدنو

    مثلا وقتی باکسی که رفتار نا مناسبی داره رفت آمد میکردم به خودم میگفتم اگه دیگه من با این آدم رفت آمد کمی داشته باشم یاد میگیرم که دیگه رفتار های نامناسبی نداشته باشم برای همین به شدت سعی میکردم اون مکان رو ترک کنم تا با خودم آشتی کنم

    کلا استدلالم این بود که من میرم خونه و با خودم آشتی میکنم

    در حالی که درسته این تفکر تا یه حدی درسته ولی خب این به این معنی نیست که به زور بخوام یه کاری رو انجام بدم

    من باورهایی که فهمبدم این بود که من باوراصلی رو نفهمیدم که همه چیز آیینه ی درون منه

    اگه تصویر بیرونی قشنگ نیست نخواه که باهاش بجنگی تا تغییرش بدی

    چون با هرچه بجنگی آن را ماندگار تر میکنی

    و فهمیدم که نباید به زور خوایته ای نداشته باشم و باید قانون درخواست رو درست بفهمم

    اینطوری که نیست که ما وقتی به خواسته هامون رسیدیم شراتمون صدرصد عوض بشه

    باید با آرامش و صلح خواستت رو بکنی و با شرایط الانت به صلح برسی ینی نباید خواستت واست خیلی مهم باشه چون اونوخت اون خواستت میشه برات بت

    و بعد که بهش نرسیدی خیلی ناراحت میشی واین ناراحتی فرکانس ناخواستست و باعث میشه نرسی بهش و حتی وقتی رسیدی خیلی ناراحت باشه چون اون فرکانس ناخواسته درون تو هست ولی وقتی توی وجود خودت به خواستت میرسی

    اونوخت ارامش پیدا میکنی

    درمورد الگوهای تکراری دیگران هم استاد همین روش رو پیاده کردن

    ینی گفتن که شما تصور کن هیچوقت اون الگو درون دیگری خوب نمیشه و با پیشرفض این موضوع برو جلو

    خب این باعث میشه که ما با شرایط همین الان طرف مقابلمون به صلح برسیم

    و این صلح درونی همون رسیدن وجود به خواسته خودشه

    که این تغییر فرکانس باعث میشه جهان همه جیزو برات جور کنه

    و این الگو همون داستان کمالگرایی وجودی ماست که ما از خودمون انتظار داریم اشتباه نکنیم و وقتی اشتباه میکنیم خیلی خودخوری میکنیم درسته پیشرفت میکنیم ولی وحتی وقتی پیشرفت میکنیم بازم به اون صلح درونی نمیرسیم

    بازم به اون احساس ارزشمندی نمیرسیم

    درحالی که باید به خاطر تک تک قدم هایی که برمیداریم خدارو شاکر باشیم و به هر دلیلی به خاطر هررر اشتباهی که حاصلش باورهای اشتباهمونه خودمونو ملامت نکنیم فقط خودمونو ببخشیم و با خودمون به صلح برسیم با خودمون صحبت کنیم بگیرم این موضوع درست میشه خدا کمکت میکن هدرست میشه قرار نیست که تو درستش کنی قرار نیست که تو خودتو پاک کنی تو فقط قدم بردار نترس از باورهای اشتباهت نترس قدم بردار و قصدت این باشه که به نکات مثبت توجه کنی هر جاهم باورهای منفیت توی راه لغزوندت غمگین نشو و باخودت مهربون باش

    بازم ادامه بده روز بروز تضادها کمتر میشن

    نور به راهتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    علیرضا رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1795 روز

    سلام به استاد عزیزم

    خداروشکر میکنم که همراه شما عزیزان هستم‌ .

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    من معمولا گاهی سکوت میکنم ، گاهی احساساتم منفی میشه وسعی میکنم که حواس خودمو از اوم‌مسئله پرت کنم ، گاهی سعی میکنم با مسخره بازی و خنده خنده بار منفی اون اتفاق رو کم‌ کنم ، گاهی وقتی هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه احساس کوفتگی میکنم تو بدنم و میخوام‌که همش بخوابم یه جور احساس افسردگی گاهی اوقاتم پیاده روی می‌کنم ، آهنگ گوش میدم و باهاش میخونم .

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    محمد حسین دهقان منشادی گفته:
    مدت عضویت: 2250 روز

    سلام به استاد عزیز ، مریم بانوی مهربان ودوستان گرامیم

    برای من موقعیتهای چالش برانگیز دو دسته اند

    یکی چالشهایی که در مسائل کاری بوجود می آیند که در لحظه اول عصبانی میشم ولی بلافاصله برخودم مسلط میشم وبا درایت وفکر چالش را مدیریت میکنم و نمیزارم که این اتفاق یه چالش دیگه را رقم بزنه ومدت طولانی ذهنم رو درگیر خودش کنه و سعی میکنم زود جمع وجورش کنم وبهش بها ندم

    مورد دوم برای من در ارتباط با افراد است و به خصوص زمانی که به هر شکل حقی رو از من ضایع کنن

    حالا چه در حرف چه در عمل .

    در نود درصد موارد من به شدت عصبانی میشم و نمیتونم خودم را کنترل کنم وکلا به هم میریزم و ناخودآگاه صدام بالا میره و داد وفریاد میکنم .

    اگر در بیرون از خونه این اتفاق بیفته یکی دو روزی ذهنم آشفته میشه و همش اون صحنه میاد جلوی چشمم و حسرت میخورم که چرا این حرف را به طرف نزدم چرا جوابش را درست وحسابی ندادم

    اگر تو خونه چالشی ایجاد بشه که به شدت عصبانی بشم تو یکی دوساعت کلا قضیه را از ریشه حل وفصل میکنم و نمیزارم ذهنم داستان پردازی کنه و کار را پیچیده‌تر از قبل کنه

    و کاملا حواسم جمع میشه که قوانین بدون تغییر خداوند این رو میگن که به هر چیزی بیشتر توجه کنی وبپردازی بیشتر وارد زندگیت میشن

    براتون لحظاتی شاد آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: