پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عارفه گفته:
    مدت عضویت: 1206 روز

    به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

    سلااااااام خداقوت استاد جان

    خب این سوال شما دوتا جواب داره

    از طرف بنده

    یکی قبل آگاهی ها و بعد از آگاهی ها

    من قبلا وقتی استرس میگرفتم تازه کنارش کلی اتفاقات بد دیگه راهم تجسم میکردم و گاها سعی می‌کردم به کسی هم بگم تا احساس ترحم برای خودم بخرم و یه جورایی یار برای خودم جمع کنم که حق با منه و گریه کردن هم که یک کار عادی بود برای من و اشکم دم مشکم بود و فکر میکردم همینه که هست من اینجوریم دیگه من باید گریه کنم و گاهی از گریه هام هم کلافه میشم و میگفتم لعنتی ها نریزید و سریع پاکشون میکردم

    ولی الان بیشتر وقت تو شرایطی که اماکن داری عصبی بشم پوزخند میزنم و هی میگم خدایا شکرت و سعی میکنم هی این خدارا بیارم و گاهی میرم سر دفترم و هی با خدا حرف میزنم و مینویسم

    و چقدر آروم میشم. معنی قرآن را که میخونم که نگم دیگه چقدر احساس خوبی بهم میده

    ولی صد درصد یابید روی خودم کار کنم خصوصا تو مبحث رفتار با بچه ها چون یه جاهایی دیگه اعراض کردن برام سخت میشه و پیش میاد صدام را بالا ببرم که از خودم راضی نیستم و باز روی خودم کار میکنم

    و میخوام بگم این چالش ها هم باز بستگی به پاشنه آشیلمون داره شاید یک سری موارد که بقیه ازش راحت بگذرند منه نوعی گذشتن برام تو اون لحظه سخت باشه یا برعکس و همه اینا تمرین میخواد که انسان صبور تر بشه و خیلی مسائل را جدی نگیره

    و من به جرات میتونم بگم نسبت به عارفه قبل خیلی تغییر کردم و این خودش چند قدم موفقیت هست و خدارا بابت شکر میگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1615 روز

    به به فایل جدید

    داغ و تازه:)

    سلام به استاد قشنگمون

    به قول بچه ها کاشکی مریم جان هم حداقل از پشتتون رد شه ما ببینیمش دلمون براش یه ذره شده:)

    یک دنیا ممنون از این مجموعه فایل الگوهای تکرار شونده که خیلی دارن بهمون کمک میکنن

    من الان که فکر میکنم موقعیت های چالش برانگیز یا استرس زا رو مرور میکنم، اولا که متوجه شدم خیلی زیاد نداشتم چنین موقعیتهایی این اواخر، این چندساله، به لطف خدا و آموزه های الهی شما

    چیزی که الان تو ذهنم میاد اینه که من اولا که سعی میکنم حتما برم تو طبیعت، پارکی جایی هوای آزاد، کلا انرژی میگیرم تو طبیعت و یه حس آرامش…

    بعد استراتژیم معمولا اینه که اول آخرشو مجسم میکنم، حالا اون چالشی که هست، با خودم میگم مثلا نهایتا آخر آخرش میخواد فلان اتفاق بیفته دیگه، که یه کم بزرگیش و مثلا وحشتناکیش رو تو ذهنم کم کنم، بعد وقتی اون دست آخر رو در نظر گرفتم، انگار ذهنم یه کم آروم میگیره و راحت تر میتونم تمرکز کنم رو خود موضوع و چالش و مسئله ای که هست، تا بتونم حلش کنم.

    البته که حداقل برای مدتی، حالا چند دقیقه یا چند ساعت حتما افکار منفی سراغم میان، چرا باید اینجوری بشه و ازین حرفا، بعضی وقتا هم حتی برای خودم زمان میذارم، ینی قبلنا که خیلی به کنترل ذهن و اینا آشنایی نداشتم، زمان میدادم به خودم میگفتم میدونم باید اینو حلش کنم ولی حالا حداقل چند دقیقه یا چند ساعت به خودم زمان بدم به قول معروف برای غصه خوردن و شاکی بودن، مثلا اگر ناراحت کننده بود میگفتم عیبی نداره یه کم گریه کنم آروم بشم… خلاصه اینجوری، ولی نمیموندم تو اون حالت، و الان چندساله که کلا سعی میکنم با همین استرارژی دست آخر رو در نظر گرفتن و کوچیک کردن ماجرا تو ذهنم، با چالش و استرس برخورد کنم.

    یا گاهی اگه قضیه خیلی به نظرم بزرگ باشه و حس کنم الان اصلا توانایی مقابله باهاش رو ندارم میذارمش کنار، ینی فکر کردن بهش رو عقب میندازم. این رو از فیلم اسکارلت یاد گرفتم، فکر کنم بر باد رفته بود اسم فیلمش. اتفاقای خیلی بد که میفتاد خبر بد بهش میدادن، میگفت فردا به اون فکر میکنم، الان کار مهمتری دارم. اگه مورد اورژانسی نباشه این هم خیلی جواب میده.

    یا اینکه گاهی مینویسم برای خودم قضیه رو. نوشتن همیشه خیلی معجزه وار به من کمک میکنه.

    ولی خواب اصصصصصلا:))) من استرس داشته باشم اصلا شب هم خوابم نمیبره.

    فعلا اینا به ذهنم میرسه، حالا تا کامنتا منتشر بشه و جوابهای دوستان رو هم بخونم احتمالا منم چیزای دیگه ای یادم بیاد.

    شب و روز همگی به خیر و خوشی:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1220 روز

      سلام خانوم زمانی عزیز

      یه نکته گفتین از خودتون در مقابله با استرس که خیلی خوب بود و منم تا حدودی از این تکنیک استفاده میکنم

      گفتین که همیشه میاین ته قضیه رو قرار اتفاق بیافته رو تو ذهنتون مرور میکنید و حتی دست بالا میگیرین و اینجوری ذهنتون آرومتر میشه نسبت به این موضوع

      و این نکته عالی بود که منم باید بیشترش روش کار کنم

      من اینجور مواقع به خودم میگم اخر همه این مسایل ختم میشه به سرچشمه الهی چون ته همه چی خیره و به نفع من میشه وقتی به این فک میکنم خیلی آروم میشم

      سپاسگزارم ازت دوست عزیز و هم فرکانس من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        نسیم زمانی گفته:
        مدت عضویت: 1615 روز

        سلام به محمد کرمی عزیز

        مرسی که وقت گذاشتی و به کامنت من جواب دادی:) دیدن اون دایره آبی کنار اسمت همیشه خوشحال کننده ست:)

        آره این که ته قضیه رو در نظر بگیریم و درواقع تو ذهن کوچیکش کنیم برای من خیلی جواب میده.

        اینکه شما گفتین، مرور و یادآوری اینکه آخرش همه چی برای من خوب میشه و اینم خیر بوده که قطعا عالیه.. من فعلا تو موارد تقریبا کوچیک به این درجه از عرفان رسیدم:)) تو چالش های بزرگ هنوز نه خیلی

        انشالا همه مون تند تند مراحل تکامل و پیشرف رو طی کنیم:)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1979 روز

    وقتی به یک شرایط استرس زا بر میخوری الگوی تکرار شونده چیه؟ واکنشی جیه،؟

    ممکنه یکی بگه زود گریم میگیره

    یکی میگه سریع دنبال مقصر میگردم

    یکی میگه خیلی عصبانی میشم و داد و بیداد میکنم

    یکی میگه شروع میکنم به غذا خوردن

    یکی میگه مثلا اگه با کسی حرفم بشه ول میکنم میرم.

    یدی میگه تمرکزم بالاتر میره و با تمام وجود سعی میکنم اون مساله رو حل کنم

    یکی میگه میگیرم میخام

    یکی میگه میرم سراغ الکل و مواد و ..

    یکی میگه دوست دارم با بقیه حرف بزنم.

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به استاد عشق

    اگه بخام به سوال این فایل جواب بدم ، جوابهام به دو دسته تقسیم میشه

    یه دسته جوابهام مربوط به قبل از آشنایی با قوانین،

    و یک دسته هم به بعد از آشنایی با شما و درک بهتر قوانین و البته بهتر و بهتر فهمیدن کلام شما.

    یادمه در گذشته واکنش من به اتفاقات استرس زا تقریبا در اکثر اوقات خیلی مشابه بود.

    یعنی مجموعه ای از رفتارها که در نود در صد اوقات به همون شکل رخ می‌داد.

    اولین نمود بیرونیش خشم و برآشفتگی بود.

    آنقدر خشمگین میشدم که بار ها و بارها برخورد های بسیار بدی با اطرافیانم کردم که بعد از اون تا مدتها دجار خودشرزنشی و پشیمانی شدید میشدم که چرا آخه این رفتارو کردم.چرا فلان حرفو زدم چرا این حرکت انجام دادم.

    پای ثابت خشمم توهین و فحاشی بود.

    کلا انقدر ترسناک میشدم که واقعا اعضای خانوادم مثل یک بیمار روانی ازم می‌ترسیدند و بارها اینو بهم گفته بودند.

    ولی من در حالت عادی شاید شرمندگی و پشیمانی به سراغم‌میومد اما باز در شرایط مشابه همون اتفاقات به همون شکل تکرار میشد‌.

    این فقط بخشی از ماجرا بود

    بهش دیگش مقصر دونستن همه آدم و عالم بخاطر اون اتفاق بود بجززززززز خودم.

    من که خودمو یه آدم کامل و بی نقص میدیدم که کلا ما مسلمونا خوبیم همه بدن و باز تو مسلمونا من چون خیلییییی دیگه در مذهب ذوب شدم دیگه خیلییییی خوبم هیییییچ ایرادی ندارم ولی بقیه همه‌ بد و فاسد و …. هستند.

    حالا در هر موضوعی این افکار به اشکال مختلفی بروز می‌کرد.

    اگه کسی حرفی زده بود که باعث خشم من شده بود واکنش من این بود که من که یه پله پایین تر از خدام

    و این آدم از خدا بی‌خبر فاسد عوضی کافر خدانشناس و …. چقدر کثیف و شیطان صفته که به من تهمت زده

    اگه کسی پولمو می‌خورد میگفتم من پاک ترین انسان روی زمینم من چسبیده به خدام و این آدم دزد و شیاد و نامسلمان نه دین داره نه شرف داره نه هییییچ چی

    و پول منو بالا کشیده

    اگه بی‌پول میشدم پیگفتم من که رفیق جون جونی خدام و این دولت بی‌کفایت این دولت دزد این رئیس جمهور دزد این رئیس اداره دزد این کارمند دزد این سیستم فاسد باعث شده فلانی پول داشته باشه من نداشته باشم.

    اگه با همسرم به مشکل میخوردم میگفتم من که خود خود پیغمبرم اما این زن این آدم فلان فلان شده این آدم بدردنخور از بد شانسی ما به تور ما خورد و زندگی منو به لجن کشید

    اگه کارم تو یه اداره ای انجام نمیشد میگفتم این کارمندای بیعرضه بیسواد و …. هرررر چی بیسواد ار و احمق ترن به پست ما میخورن‌

    هر چی از زیر کار در رو ترن به پست ما میخورن.

    خلاصه اینکه همه بد بودن و من خوووووب مطلق.

    این هم باز از توهمات یک ذهن مذهبیه.

    واکنش بعدی سرزنش خودم بود.

    کلی به خودم و شانسم و همه چی خودم بد و بیراه میگفتم.

    واکنش بعدی دعوا کردن با خدا بود

    بارها با خدا دعوا میکردم و بهش فحش و بد و بیراه میگفتم که ای خدای ظالم ای جلاد ای خدای مریض مگه نمیبینی من بهترین آدم روی زمینم پس چرا نمیفهمی که من آنقدر خوبم انقدر بی عیب و نقص هستم

    مگه نمیبینی هر چی تو گفتی من گفتم چشم.

    پس چرا نمیفهنی من که انقدر مطیع توام تو هم باید هوای منو داشته باشی

    چرا هوای این مرتیکه مفسد عرق خور دخترباز و ….. رو داری چرا هوای این زنیکه خراب فاسد و ….. رو داری ولی منی که صبح تا شب دارم نماز میخونم دعا میخونم و اشک میریزم و پیاده مشهد میرم و پیاده کربلا میرم و شب تا صبح زیارت عاشورا میخونم و ….

    رو نداری

    این چه عدالتیه این چه ظلمیه آخه.

    واکنش بعدی مقصر دونستن خانواده و اطرافیان بود.

    که اگه فلانی این کارو نمی‌کرد اگه بابام بجای من تصمیم نمی‌گرفت اگه فلانی منو از فلان کار منصرف نمیکرد اگه فلانی دستمو می‌گرفت اگه فلانی کمکم می‌کرد یا فلانی سنگ نمینداخت الان اینطوری نمیشد.

    خلاصه که تمام ارکان دنیا تو این اتفاق مقصر بودن بجز خودم.

    دیگه گریه به درگاه خدا و مظلوم نمایی واسه خدا و ایجاد احساس ترحم در خدا هم که کلا وجود داشت.

    اینها مال گذشته بود.

    واقعا خیلی دقیق نمیتونم بگم از چه زمانی خیلی چیزها تغییر کرد

    یعنی نمیتونم بگم دقیقا از روز اولی که با استاد آشنا شدم تونستم تغییر کنم

    مدتها طول کشید تا من کمی قانونو درک کنم

    ولی مدتهاست که واکنش من به اتفاقات تغییر کرده

    هر چی بیشتر داره میگذره ، انگار پختگی من هم در درک و اجرای قوانین داره بهتر میشه ،

    اولا اینکه حجم اتفاقات نامناسب که بخواد مثل قبل منو اون حد از عصبانیت و استرس برسونه واقعا شاید هفتاد هشتاد درصد کمتر از قبل شده

    و دیگه واکنش های من هم بشدت تغییر کرده.

    نمیگم کاملا بی نقص رفتار میکنم اما واقعا احساس رضایت دارم از خودم.( البته این احساس رضایت خیلی جدیده یعنی بعد از درک بیماری کمالگرایی)

    به جرات میتونم بگم در موارد بسیار زیادی بعد از یه اتفاق اولین واکنش ام اینه که من چیکار کردم که این اتفاق افتاد.شاید برای هفتاد درصد اتفاقات به یک جواب مشخص می‌رسیدم که چون این باور داشتی چون این افکارو داشتی این اتفاق افتاد اما در سی درصد موارد باز هم از خودم میپرسیدم اما به جواب نمیرسیدم. که البته این چند فایل هدیه آخری که استاد گذاشتن رو سایت کلا یه درهای جدیدی از اگاهیو برای همه باز کرده انگار.

    یعنی در موضوع روابط و انسان‌هایی که باهاشون برخورد میکنم هیچ وقت جوابی پیدا نمیکردم و یه جور احساس قربانی شدن داشتم

    ولی الان فکر می‌کنم کنی بهتر فهمیدم که چرا این شرایط پیش میومده.

    یه سری مساعلی هست که هنوز میتونه منو تحت تاثیر قرار بده .

    اونهم مساعل مالیه .

    البته بهتر تز قبل شدم ولی باز هم هست و به امید خدا بهتر هم میشه.

    واکنش من تقریبا اینطوریه که یه زمان کوتاهی کمی نگران و ناراحت میشم کمی میترسم و استرسی میشم ولی واقعا شاید در حد چند دقیقه باشه.

    ولی با مرور اتفاقات گذشته سعی میکنم در اون احساس ترس یا ناامیدی نمونم سعی میکنم با دلایل واضح از زندگی خودم به خودم امید بدم که اسن موضوع هم حل میشه.

    اگه نتونم براش راه حلی داشته باشم حداقل سعی میکنم به اون مساله فکر نکنم

    و ذهنمو درگیر یه مساله دیگه کنم.

    به جز موضوع روابط تقریبا یادم نمیاد که تقصیر گردن بقیه انداخته باشم، که البته این فایلهای اخیر واقعا تو این بخش هم معجزه کرده.

    و دلایل اون اتفاقاتو هم کمی بهتر از قبل فهمیدم

    دیگه خشمگین نمیشم. یعتی تا حد زیادی نمیشم

    دیگه بد دهنی نمیکنم

    دیگه آروم تر شدم

    دیگه خدا رو مسبب اتفاقات نمیدونم

    دیگه ایم اتفاقو یک ظلم از طرف یه عامل بیرونی نمیدونم

    دیگه میتونم یه ارتباط مستقیم بین یک فکر یا باور و اون اتفاق پیدا کنم

    دیگه گریه نمیکنم دیگه به خدا التماس نمیکنم

    دیگه خودمو عاری از هر گونه عیب و خطایی نمیدونم.

    و یقین دارم هنوز ایرادات شخصیتی بسیار زیادی دارم که باید در مواجهه با این مسالد اونهارو بشناسم و بهبود بدم

    دیگه خودمو کامل و بی‌نقص نمیدونم

    دیگه اشتباه کردن رو پذیرفتم( تا حدی که از قبل بهتر شدم )

    دیگه معنی تضادها رو به مقدار مناسبی فهمیدم

    دیگه سعی میکنم اگر با کسی به مشکل میخورم تا حد امکان کمی ازش فاصله بگیرم تا بتونم بهتر و درست تر فکر کنم

    دیگه بهتر از قبل کنترل ذهن میکنم

    دیگه بیشتر از قبل مسئولیت اتفاقاتو می‌پذیرم.

    دیگه سعی میکنم وارد فضای خودسرزنشی نشم. البته خیلی باید بیشتر رو این قضیه کار کنم

    کمی بیشتر از قبل یا خودم به صلح رسیدم

    اصلا خود همین فایل یه معجزه بود برای صلح بیشتر با خودم

    دو روز پیش برای جواب تمرین جلسه پنج حل مساعل من باید تمرین میکردم به صلح رسیدن با خودمو.

    دقیقا یاد جلسه اول افتادم که وقتی میخاستم بنویسم که من چه مساعلیو تو زندگیم حل کردم هیچیییی دقیقا هیچی به ذهنم نمی‌ومد.

    یعنی ذهن من میگفت تو توی زندگیت تا حالا هییییچ کاری نکردی.

    اما بعد تو تمرین نوشتم که چه کارهایی کردن که شاید نود و نه درصد ادنها قادر به انجامش نبودن.

    الان هم دقیقا به این نقطه رسیدم

    میخاستم بنویسم به چه دلیلی من باید خودمو دوست داشته باشم.

    ولی ذهنم میگفت تو اصلا مگه تغییری هم نسیت به قبلت کردی که لایق دوست داشته شدن توسط خودت باشی.

    باورتون میشه سوار موتور بودم و داشتم میچرخیدم و فکر میکردم.

    هررررر چی فکر گردم هیچی به ذهنم نیومد

    یعنی ذهنم میگفت کو تغییر. تو تغییری نکردی.

    اما آنروز که این کامنتو دارم مینویسم انگار بیاد آوردم که قبلا چه رفتارهایی داشتم و الان چه رفتارهایی.

    خوب اینا رشده دیگه اینها پیشرفته.

    انکار این فایل بیادم آورد که این تغییرات اصلا تغییرات کم و بی ارزشی نیست‌

    درسته جا واسه تغییر خیلی زیاده ولی این به معنی این نیست که من تغییری نکردم .

    استاد جان باز هم بابت این فایل گرانبها از شما سپاسگزارم.

    این فایلهای الگوهای تکرار شونده قابلیت اینو داشت که میلیاردها تومن براتون سودآوری داشته باشه.

    ولی شما با سخاوت تمام به بچه ها هدیه دادید.

    براتون آرزوی سلامتی و عزت و ثروت میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 1246 روز

      سلام حمید رضای عزیز امیدوارم هرروز پیشرفت کنی و تغییرات عظیمت ادامه دار باشه‌ .

      چقدر شخصیتتون رشد کرده واقعا تحسین برانگیزه .

      و این حجم از تغییرات نشان دهنده تعهد شما و کارکردن رو خودتونه و نشون دادید که حتی رفتارها و اخلاق هایی که حس میکنیم ریشه ای هست رو میشه تغییر داد

      امیدوارم بهترینها رو تجربه کنید که قطعا بعد از تغییر شخصیتی اتفاقات بزرگی رخ میده .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت همه دوستان گلم و استاد عزیزو مهربانم

    استاد همش دارم فکر میکنم که اگه این فایلای هدیه اینقدرررر ارزشمندن و اینقدررر دارن بهم کمک میکنن

    پس دوره کشف قوانین چه داره میکنه

    انشالله به یاری ربم این دوره شگفت انگیز رو بخرم

    استاد دارید چه میکنید واقعن؟

    من قبلا فکر میکردم خدایا من چجوری روی خودم کار کنم؟

    اما الان میفهمم باسوال پرسیدن از خودم !

    باید از خودم سوالای خوب بپرسم و راجب اون سوال بشینم تمام محتویات ذهنم رو بریزم تو کاسه و ببینم جوابش تو ذهنم چیه!؟

    من وقتی فکر کردم ک تو شرایط استرس زا چکار میکنم ؟دیدم من بشدت حال روحیم بد میشه نفس کشیدن سخت میشه برام

    اشکام ناخوداگاه میاد و بشدت به ایه های قران پناه میبرم و شروع میکنم به خوندن

    جلوی ایینه وامیستم و میخونم و همونجور ک اشک میریزم میگم ببین خداوند چیگفته

    ببین خداوند وعده داده

    ببین تنها قدرت کل جهان خداونده

    ببین گفته انا الله و انا الهه راجعون

    و

    و

    و

    کلن من وقتی به شرایط سخت و استرس زا بر میخورم شاید فقد یکی دوساعت حالم به شدت بدمیشه و ناخوداگاه اشکام میاد بعدش ارومتر میشم ولی بازم ساکتم و گوشه گیر میشم و کلن تو سکوتم اما درونم یکسره داره با خداوند حرف میزنه

    ذهنم درگیرشه اما سعی میکنم تمرکزم رو بردارم و بزارم رو ی موضوع دیگه و واقعن کنترل ذهن چقدر اونجور مواقع سخته!

    و بعد از خوندن قران و پناه بردن به قلبم و اون ارامشی ک از قلبم دراون شرایط میگیرم واقعن قابل گفتن نیست !

    قربونش برم من همیشه دستمو میگیره

    همیشه بغلم میکنه چون من بنده خودشم

    چون عاشق منه چون من بهش تکیه کردم

    منم دارم سعی میکنم انسان و بنده بهتری باشم براش و همیشه و همیشه به خودش پناه ببرم

    هیچوقت از یاد نخاهم برد اون مواقعی رو ک وقتی شرایط سخت میشد به انسانها پناه میبردم و چقدر به بهونه های ساده و الکی منو میپیچوندن و من چقدر احساس بی پناهی میکردم

    اما از یجایی به بعد دیگه به هیچکی نگفتم

    دیگه با کسی حرف نزدم و جمعش کردم

    گذاشتمش برای شبها که تو حیاط قشنگمون راه میرفتم و شروع به گفتن میکردم و اون هرلحظه بیشتر منو بغل کرد

    هرلحظه بیشتر ارامم کرد

    من بودم اسمان شب ماه توی اسمون و ابرها گاهی هم ستاره ها

    من واقن تو اون شبها خداوند رو پیدا کردم تو غروب خورشید

    هرموقع خورشید غروب میکنه و من اون لحظه بیرونم یا میبینمش

    فقد و فقد سپاسگزاری میکنم و غرق میشم در عشق

    غرق در ارامش

    غرق تو وجودش میشم و از هرزمان دیگه ای بهم نزدیکتره

    خداوند هیچوقت منو رها نکرد همه ادما ول کردن اما اون هرگز

    خدایا شکرت که اون بلاها سرم اومد ک خودتو پیدا کنم

    که به تو پناه بیارم تو بهم همه چیز دادی

    من خیلی باخودم مهربونم حتی تو بدترین شرایط هم ن باخودم دعوا میکنم ن سرزنش میکنم بلکه با عشق باخودم حرف میزنم و به خودم میگم همه دعوات کردن اما من نمیکنم همه بهت پشت کردن اما من نمیکنم

    خودمو بغل میکنم

    من و خداجونم بهترین رفیق خودمیم

    خداروشکر میکنم ک هستم و چنین ویژگی خوبی دارم

    خدایا شکرت

    .

    درپناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  5. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1410 روز

    سلام خدمت استاد گل و خانم شایسته ی عزیز

    در مواجهه با چالش ها اولین واکنش ضربان قلبم میره بالاوکمی هم عصبانی میشم!هنوز به خوبی نتونستم جلوی عصبانیتم رو بگیرم و از خدا یاری و هدایت در این باره رو میخوام که کمکم کنه در شرایط نادلخواه هم بتونم ریلکس باشم! بعد که متوجه بالا رفتنش میشم سعی میکنم خودمو آروم کنم فورا یاد خدا تو ذهنم میاد و آروم میشم!

    یا وقتی یه شرایط نادلخواه و استرس زا پیش میاد ذهن نجواگرم میگه دیدی اینجا قانون جواب نداد همه چی با قانون درست نمیشه!جور درنمیاد ولی وقتی آگاهانه توجهم رو از اون مسئله برمیدارم و توجهم رو روی زیبایی ها قرار میدم و واژه ی الخیر فی ما وقع میاد ذهنم و آروم میشم که هر اتفاقی هر چند ناخوشایند برای من خیر و نیکی به همراه داره!

    یا در جایی که بحث میخواد شروع بشه محل بحث رو ترک میکنم و این رو هم تازگیا یاد گرفتم ولی قبلا تا آخر بحث می نشستم و خودمم وارد بحث میشدم و تا دو سه روز اعصاب و ذهن خودم رو مشوش میکردم با اینکه ذهن نجواگر شروع میکنه به صحبت که کاش میموندی و گوش میدادی ولی این مورد رو به کمک خدا تازه یاد گرفتم که اگه میخوای کنترل افکارت رو دستت بگیری باید فاصله داشته باشی از مکان های این چنینی و جدا میکنم خودم رو از اون جاها

    الان وقتی استرش شدیدی داشته باشم شروع میکنم به درست کردن کیک!چون خیلی برام لذت بخشه و آرومم میکنه و وقتی توجه و تمرکز میکنم روی این کار ،انگار ذهن و اندیشه ام رو جهت دهی میکنم بااین کار

    و تازگیا با نوشتن و شکرگزاری در مورد هر چیزی میتونم از شرایط استرس زا جداشم و تمرکزم رو بذارم روی تمام داشته هایم و ذهن رو آروم کنم و در کل نمیگم خوب و عالی شدم در این زمینه ولی به لطف خدا بهتر از قبل شدم و میشه بهتر و عالیتر از این هم بشه!

    ممنون وسپاسگذار از شما استاد نازنین برای بهبود الگوهای تکرار شونده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  6. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1673 روز

    به نام او که همه چیز اعتبارش از اوست.

    سلام استاد جانم

    استاد اعتراف میکنم و این یکی از بهترین اعترافات عمرم خواهد بود، واکنش من به چالش ها به دو دوره تقسیم خواهد شد، قبل از آشنایی با شما، بعد از آشنایی با شما.

    استاد جان، قبل از آشنایی با شما تو برخورد با چالش ها، این احساسات و واکنش های من بود:

    احساس ناتوانی

    احساس سر درگمی

    واااای باز هم مسیله

    کی می‌تونه کمکم کنه

    کی می‌تونه نجاتم بده

    کی تموم میشه این مشکلات

    چه کاری باید بکنم

    کجا باید برم برای حل مسیله

    واااای خدا، آخه چرا من

    بسسسسسه دیگه

    و از این دست احساسات، عدم ناتوانی و کفایت و دنبال شخصی بیرون از خودم برای حل مسیله ام.

    ولی بعد از دوازده قدم و آشنایی با شما دیدم به مسیله به این شکل شد:

    آخ جون مسیله، اومده بزرگم کنه.

    این مسیله داره چه باور خرابی را در من نشان میده.

    این مسیله صد در صد راه حل داره، باید پیداش کنم و یه مدار برم جلوتر

    خدایا تو بگو، راه حل چیه.

    بهار آرام باش، چند دقیقه مسیله را بگذار کنار، برو تو فرکانس آرامش تا جواب بهتری بیاد.

    و از این دست احساسات.

    استاد بزرگترین چیزی که در برخورد با مسایل در من تغییر کرد این بود، که بعد از برخورد به مسایل سوالم این بود که برم پیش فلانی، یا به فلانی بگم که اون کمک کنه، یا اینکه کاش فلانی بود که بار مسیله روی دوش اون باشه.

    ولی الان به محض برخورد به مسایل و فرار ذهنم برای پیدا کردن یه فردی که راه حل پیش اون باشه یا اون کمکم کنه، دست ذهنم را میگیرم و میگم بیا، بیا، آرام باش، این مسیله راه حل داره و راه حلش ساده است و بهترین راه حل پیش خداست.

    استاد عزیزم چقدر دوره ی راه حل مسایل در این زمینه غوغا کرد در من.

    واقعا این دوره مثل عزت نفس یک دوره ی پایه بود برای من.

    استاد جانم

    تحسین میکنم، تعهد بی مثال شما را، عزت نفس بالاتون را، احساس لیاقت بالا و ساخته شده تون را، بیزنس توحیدی و فونداسیون دارتون را، کشور آزاد ، زیبا، ثروتمند در ثروت و در تفکر، که شما درش زندگی میکنید، مهاجرت عزتمندانه تون را، رابطه ی رویایی و پر از عشق و مودتتان را، هیکل بی نظیر تون را، ویژگی های اخلاقی تون را، ملک شخصی تون را، شاگردان فراوان و متعهدتان را، جریان زیبای ثروت در زندگی تان را، شخصیت ساخته شده و آبدیده تان را.

    شما جانید و جانان

    به امید دیدار بزودی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1979 روز

      سلام به بهار نازنین

      چقدر این بخش از کامنتتون که گفتید تا مساله ای پیش میاد بجای این برید پیش کسی که مساله تونو حل کنه میگید راه حل پیش خدا هست قشنگ بود.

      واقعا اولین گام برای تغییر همینه

      یادمه اواخر زمستون بود فکر کنم که استاد فایلهای مربوط به آقای عطار روشن رو گذاشت رو سایت

      و این فایلها واقعا خیلی تاثیر گزار بود و من هز اون روز تصمیم گرفتم دیگه پول قرض نگیرم.

      تا قبل ازون تا به مشکلی برمی‌خوریم میگفتم خب مامانم که هست ازش پول میگیرم.

      کلا همیشه به مامانم بدهکار بودم.

      یعنی همیشه به جای درمان ، از مسکن استفاده می‌کردم.

      از روزی که تصمیم گرفتم پول قرض نگیرم زیاد طولی نکشید که واقعا یه چیزایی تغییر کرد.

      وقتی تنها راه رو قرض گرفتن بدونی بفکر حل مشکلت نمیفته.

      ولی وقتی این راه‌ها رو واسه خودت ببندی تو میمونی و خدا.

      و اونجا اگه کمی به قول قرآن استقامت بورزی و صبر داشته باشی و در راهت ثابت قدم باشی هدایت میشی به مسیرهای جدید.

      و شروع اینهمه هدایت از همون تصمیم شروع شد.

      بعد دوره حل مساعل بعد این فایلهای گرانبها و بعد هم دوره کشف قوانین.

      ازتون سپاسگزارم بخاطر کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        بهار بختیاری گفته:
        مدت عضویت: 1673 روز

        سلام آقا حمیدرضای عزیز

        چقدر تحسین می‌کنم شجاعت شما و دست به اقدام زدنتون را.

        واقعا وقتی پول کم میاد کشتی قرض گرفتن از مامان آتش خورده باشه، میمونه راه حلی برای ساخت پول.

        و همین جاست که واقعا میشه گفت این جمله درست است که پول ساختن آسان ترین و لذت بخش ترین کار دنیاس‌

        تو مسیله ات ساختن پول هست و راه حل هر مسیله ای در دل آن پنهان هست.

        بهترین ها را برای شما از خداوند یگانه ام خواستارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1828 روز

      هزاران سلام به شما بهار عزیز به شما دوست خوبم

      از خوندن کامنتت خیلی لذت بردم و افرین گفتم به این همه تغییرات در رفتارت هنگام برخورد با چالش ها…

      و رفتم پروفایل و نحوه آشنایی با این سایت الهی رو مطالعه کردم…..

      گفتی مهاجرت کردی به ترکیه.. با همه وجود شجاعتت رو تحسین میکنم بانوجان و مطمئن باش که خداوند به شجاعان پاسخ میدهد…

      واقعا اگر بدونیم هر چالش پله ای هست برای این که پامونو بزاریم روش و بریم بالا و بالاتر، اون موقع با همه وجود برای هر مسئله‌ای در زندگیمون شاکر خداوند مهربون خواهیم بود..

      در نهایت بهارجان برات سراسر عشق الهی و سعادت و ثروت بی حساب میطلبم*

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    به نام مهربان هستی بخش

    سلام استاد عزیز و مهربانم خدارو هزاران بار که در این مسیر توحیدی دارم قدم برمیدارم

    واقعا نمیدونم الان کجای کارم

    نمیدونم توی مسیر هستم و یا نه

    یعنی داره یه مخلوطی از شرایط خوب و نادلخواه برام پیش مییاد که اصلا گیج شده ام

    ولی قلبم آرومه و میدونم که بالا خره درست میشه

    من حدود دو هفته پیش اینقدر در گیر مسائل بودم نه اینکه مسائل بدی باشه مسائلی مثل اینکه چطوری کسب و کارم رو بهتر کنم ، چطوری راحترش کنم ، چطور وقت کمتری بزارم ، چطوری روی کدوم دوره استاد و روی کدوم فایل و یا کدوم باور کار کنم

    و اینقدر این،کار شدت گرفت که اصلا یک لحظه فیوز پروندم و توی مغزم اتصال کوتاه رخ داد

    من هم به خودم اومدم و گفتم بابا یک لحظه استپ کن ، یک لحظه واستا ببین قلبت چی میگه ، اروم باش

    و بعدش تصمیم گرفتم که هیچ کاری نکنم ، اصلا همین فایل های استاد رو هم چند روز گوش ندم یکم پیش خودم باشم یکم فشار رو از روی خودم بردارم (که البته همه این فشار برای دیدن موفقیت دیگران و رد دیگران است و احساس عقب موندن خودمه )

    و البته همون روز که تصمیم گرفتم ، شب دیدم که از روز های قبل بیشتر فایل دیدم

    و لی بعد آروم آروم کمش کردم و یکم به خودم گفتم فقط این چیز هایی رو که توی این چند سال یاد گرفتی بیا کمی تمرین کن ، و شروع کردم خودم رو تحسین کردن چون یکی از پاشنه های بزرگ اشیل من احساس عدم لیاقت و خود کم بینیه که حتی اگر یک هوا پیما هم میساختم بازم اصلا خودمو نمیدیدم و میگفتم این که چیزی نیست . مثل الان که با و جود این که صد ها کارخانه و خط تولید و دستگاه های صنعتی را راه انداختم بازم خودم رو کم میبینم . با اینکه خیلی خیلی از قبل بهتر شدم به برکت دوره عزت نفس ولی میبینم که این باور داره کار خودشو میکنه.

    خلاصه چند روزی روی خودم کار نکردم نه اینکه کار نکنم روی فایل ها کار نکردم .

    حس ام خوب بود آرامش داشتم با خودم شاد بودم سعی کردم با هر کار کوچک خودم رو تحسین کنم.

    و چند روز پیش یه اتفاقی افتاد و موتور ام رو سر کار برده بودند . منم فقط یه گزارش دادم و با مترو رفتم منزل و بعدش هم رفتم شهرستان

    (از قبل قرار بود بریم ) و رفتم باغ پدر خانمم و یک عالمه لذت و باور فراوانی از درخت های زرد آلو و گیلاس و آلبالو که وقتی سراغ هر شاخه میرفتم

    چند تا سبد بزرگ از اون شاخه پر میشد و اصلا باورم نمیدشد که این چند تا درخت این همه سبد رو پر کنه و خلاصه توی ظهر افتاب پریدم توی حوض بزرگ و پر آب و با کوچولوی 4 ساله ام یه شنای حسابی کردم و کباب عالی توی باغ و خلاصه غرق لذت بودم و اصلا یادم رفت که چه اتفاقی افتاده .

    و برگشتیم خونه تا همین دیروز همسایه مون گرفته بود گفتم چی شده گفت گوشیم هنگ کرده منم چندتا ضربه روش زدم گلاسش شکست

    منم خندیم و گفتم و من یک هفته پیش موتورم رو بردن اصلا یادم رفته بود پاشدم رفتم مسافرت حالا شما واسه یه گلاس گوشی ناراحتی ؟

    بعد پیش خودم گفتم من واقعا تغییر کردم .و اگه قبلا بود که مرتب خودم رو سرزنش میکردم با اینکه هنوز به شرایط مالی خوبی نرسیدم

    ولی اصلا خودم رو ناراحت نکردم و گفتم حتما یه خیری توشه و شاید میخواهد یه نو بیاد جاش .

    و این با عث شد که من همین دو روز گذشته هدایت شوم به سمت طالقان و یک تجربه بسیار عالی و لذت بخش رو داشته باشم از روخانه پر آب و درختان میوه و باغ و ویلاهای قشنگ و هوای بسیار بسیار عالی .خدارو شکر خداروشکر.

    و اما سوال این قسمت از فایل فوق العاده شما

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی ؟

    خوب استاد من قبلا خیلی اذیت میشدم یعنی خیلی به خودم سخت میگرفتم و الان هم همین طورم

    و چون ادم درونگرایی بودم به شدت این جور مسائل رو به درون میریختم و در خود فرو میرفتم و اصلا با کسی هیچ حرفی نمیزدم .

    و فقط دوست داشتم توی سکوت باشم و هیچ حرفی رو نشنوم و هیچ حرفی هم نزنم .

    و میگذاشتم زمانو آرومم کنه

    و بیشتر سعی میکردم اون محل رو ترک کنم و در اصلا قفل میکردم و فقط کاری که میکردم این بود که هیچ کاری نمیکردم .

    و لی فشار عصبی زیادی رو روی خودم حس میکردم و سعی میکردم اون رو کم و کمترش کنم .

    خوب قبلا قانون رو نمیدوستم ولی الان که میدونم این فرایند رو با سرعت بالاتری انجامش میدم و سعی میکنم با افکار مناسب جایگزین بهتر و بهترش کنم .

    و گاهی اوقات از دوش گرفتن و پیاده روی هم کمک میگیرم .

    استاد من دوره کشف قوانین رو تهیه کردم ولی هنوز شروع نکردم و با این که میدونم که ترمز های من توی این دوره حل میشه ذهنم با شروع کردنش به شدت داره مقاومت میکنه و نمیزاره که من برم سراغش.

    ولی همین جا بهتون قول میدم که سریع شروع کنم و یکی از کسانی باشم که نتیجه بسیار عالی ازش داشته باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      یاسمن زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2397 روز

      سلام به حمید عزیز!

      من هم مثل شما گاهی اوقات نمیدونم کجای کار هستم! میدونم مسیرم درسته، اما نمیدونم واقعاً چقدر ایمان حقیقی به خدا دارم…بعضی از پاشنه های آشیلم که میبینم هنوز حل نشده (البته که خیلی بهتر شده) اما باز هم ترس ها و تردیدها میاد سراغم، احساس میکنم هنوز راه دارم تا توحید عملی!

      دقیقاً ما بعضی وقت ها باید به خودمون بگیم وایسا! انقدر دست و پا نزن! آرام باش! نفس عمیق بکش! و بذار خدا در تو جریان پیدا کنه…ما برای این به دنیا اومدیم که لذت ببریم…ما هر چی میخوایم توی این دنیا از کار و ثروت و سلامتی و روابط گرفته، همش برای اینه که حالمون خوب باشه و احساس خوشبختی کنیم…پس من اگر همین الان با همین شرایطی که دارم بتونم اون حال خوب رو در خودم ایجاد کنم، به خاطر خدایی که دارم، به خاطر نفسی که میکشم، به خاطر بالش نرمی که دارم، به خاطر هوای خوب و مناظر زیبا و … این لیست میتونه صفحه ها ادامه داشته باشه…اگر بتونم اون حال خوب رو در غالب اوقات روز در خودم حفظ کنم، چاره ای نیست به جز روانه شدن اتفاقات خوب در زندگی من!

      من هم با اینکه دستاوردهای خیلی زیادی داشتم تو زندگیم، کمتر اونا رو به خودم یادآوری میکنم و بیشتر ذهنم درگیر نداشته هام میشه. احساس کمبود لیاقت پاشنه ی آشیل خیلی از ماست و من خودم خیلی باید روش کار کنم هنوز.

      چقدر لذت بخش بود توصیفی که از باغ پدر خانومتون کردین و لذت هایی که بردین! مخصوصاً پریدن توی حوض وسط گرما ؛-)

      گفتین طالقان! پدر و مادر من هم یک باغ در طالقان دارن و بیشتر اوقات اونجا هستن و من هم وقتی ایران بودم خیلی اونجا میرفتم، انرژی و فضای فوق العاده ای داره و سراسر آرامش هست اونجا :)

      ممنونم از کامنت خوبی که گذاشتین و باعث شدین من هم بنویسم و قانون رو اول به خودم و بعد به همه ی دوستان یادآوری کنم!

      در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و چه جالب که فردا 2000 امین روز ورود شما به این خانواده ی صمیمی هست! بهتون تبریک میگم و انشالله زندگیتون هم مثل همین عدد رُند و رَوون پیش خواهد رفت :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        حمید رجایی گفته:
        مدت عضویت: 2727 روز

        به نام مهربان هستی

        سلام به یاسمن عزیز و مهربون دوست همفرکانسی گلم عاشقتم که برام یک سبد لذت و لبخند برام گذاشتین

        خیلی خوشحال شدم از کامنتی که برام گذاشتین و باعث شد که یکم به خودم بیام و آروم بگیرم و بزارم خدا هدایتم کنه

        باعث شد که خودم رو بیشتر به خدا بسپارم و سعی کنم از لحظه هایم لذت ببرم و با خودم بیشتر در صلح قرار بگیرم .

        رفتم پروفایلون رو یه سری زدم خیلی خوشحال شدم از شجاعت محاجرت تون و این باعث شد که منم باور سازی کنم چون منم واسه بار دوم میخوام محاجرت کنم و شرایط متفاوتی رو تجربه کنم .

        اتفاقا بعد از این موضوع هدایت شدم به کتاب نیروی حال از اکوارد توله که بسیار کمک میکنه که در لحظه باشیم

        و این که ببینم همین الان چه احساسی دارم از نسیم خنک روی صورتم از نوازش پرتوهای آفتاب رو پوستم از لمس کردن صورت خودم از نگاه عاشقانه به خودم و…..

        برام جالب بود که شما هم فضای لذت بخش باغ ها ی میوه رو تجربه کردین و میدونید چه لذتی داره

        میدونی دوست عزیزم یهو غرق لذت شدم از این که گفتین 2000 روز عضویتم هستم خودم اصلا هواسم نبود .ع

        بازم مننون متشکرم از شما و امیدوارم لحضه های پر از عشق و شادی و ثروت رو تجربه کنین و خدار و هزار بار شکر به خاطر شما دوستان عزیز و دستان خداوند .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمانه گفته:
      مدت عضویت: 1920 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      مرررسی از کامنتتون که خیلی عالی بود یعنی تونستم با حرفاتون همزادپنداری کنم چون قبلا من هم یه تجربه هایی این چنینی داشتم الان هم گهگاهی دارم اینکه گفتین دوره رو خریدین ولی کار نکردین من فکر کنم دلیلش رو بدونم چون خودمم همین بودم و الان هم یکم هستم

      بعد اینهمه که فکر میکنیم داریم روی خودمون کار میکنیم وقتی مسئله ای پیش میاد و احساسمون بد میشه یه حس سرزنشی سراغمون میاد که اینهمه کار کردی چرا باز این احساس رو داری تجربه میکنی و این باعث میشه با خودمون و آموزش ها قهر کنیم یعنی بیشتر با خودمون قهر میکنیم و خودمون رو یه جورایی تنبیه میکنیم که اگه راستشو میگی برو ببین با همین آموزش ها که از قبل دیدی چند چندی خودتو ارزیابی کن بعد بیا سراغ بقیه

      من که چنین احساسی بهم دست میده و چون شما هم داستان خودتون رو تعریف کردین و حس کردم یه شباهت هایی بینمون هست گفتم بیام تجربه خودم رو بگم شاید بتونم کمکی بکنم

      به خدای بزرگ میسپارمتون و از خدا بهترین ها رو براتون میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمید رجایی گفته:
        مدت عضویت: 2727 روز

        به نام پروردگار هستی

        سلامی گرم و صمیمی به سمانه مهربان و عزیز دوست همفرکانسی گلم

        خیلی خوشحال شدم برام کامنت گذاشتید خیلی ممنون از شما و خداروشکر به خاطر این دوستان عزیز همفرکانسی

        با کامنت شما یاد یک موضومی افتادم در این مورد که یادمه این باور همون باور چند سال پیشمه که باور های مذهبی داشتم و اگر تکالیف شرعی رو رعایت نمیکردم دوچار کمی استرس و ناراحتی میشم .

        و الان هم که خیلی خیلی اون تعصبات از بین رفته دارم دوباره از این طرف به خودم سخت میگیرم .

        و با کامنت شما این رو متوجه شددم و خلاصه باید این روند یکجا تمون بشه من این مسیر رو شروع کردم که به آرامش بیشتر و بهتر برسم و قرار بود که اون سخت گیری ها قبل رو به خودم آسون کنم ولی میبینم که باور همون باوره و عمل همون عمله وفقط یکم ظاهرش عوض شده .

        منون دوست خوبم که بهم یادآور شدی در پناه رب شاد و ثروتمند باشی .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    الهام و نگین گفته:
    مدت عضویت: 1043 روز

    به نام پروردگار هدایتگر من

    که من و همواره داره هدایت می‌کنه به آسانی های بیشتر

    به آرامش بیشتر

    به خوشبختی بیشتر

    استاد عزیزم هزاران هزار مرتبه شکرت بخاطر فایلهای بینظیرتون

    فوق العادست

    راستش من از وقتی که با شما آشنا شدم و فایلهای پر از آگاهی شما را میبینم هر اتفاقی که برام بیفته به خودم میگم ببین چه فرکانسی داری آگاهانه فکر کن جهان مثل آیینه است و باید تو وجود خودت بگردی ببینی برای چی این مشکل برات پیش اومد و حلش کنی برو بشین و باگت و پیدا کن

    اون موقع هست که فکر میکنم ببینم باگم چیه،پیداش کردم میفهمم که ترمزم هست وخوشحال میشم و به خودم میگم باید حلش کنم و بهبودش بدم ،البته این و هم می‌دونم که باید تکامل خودم و طی کنم

    این روزها خیلی خوشحالم چون دوره کشف قوانین چشمهایم و داره باز تر می‌کنه باگهام و بهتر متوجه میشم

    استاد شما بینظیریند بینظیر

    عاشقانه دوستون دارم

    مریم جان عزیز دلی دوست دارم بی نهایت

    عاشق این صلح درونتم و دوست دارم مثل شما منم به صلح درون برسم

    شاد،سلامت،خوشبخت،ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و اون دنیا باشیند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  9. -
    آسی گفته:
    مدت عضویت: 1368 روز

    با عرض سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز. مریم بانو و همه دوستان عزیز.

    می تونم دوره زندگی خودمو رو به قبل از آشنایی با استاد و بعد از آشنایی با استاد تقسیم کنم.

    قبل از اینکه با سایت پر بار استاد آشنا بشم و از فایل های دانلودی استفاده کنم . هر وقت تو شرایط استرس زا قرار

    می گرفتم، اول و‌ بدون فکر خودم رو‌ یه قربانی میدونستم ، چون قربانی میدونستم دیگه به فکر راه حل نبودم میگفتم اینم‌شانس منه و…. پس شروع می کردم پر خوری عصبی .از طرفی تنظیم خوابم به هم می خورد و چهره ام داغون میشد و‌موهام به صورت سکه ای شروع به ریختن می کرد.‌

    خدای من ! خودم این همه تغییر رو باور نمی کنم. چون از وقتی با استاد و سایت پر بارشون آشنا شدم کلا یکی دیگه شدم.

    الان وقتی اتفاقی پیش میاد که غیر عادی به نظر میاد. اول به خودم میگم الخیرو فی ما وقع بعد شروع می کنم‌که من چکار کردم که اینطوری،شده . در حالی که آرامشمو برای یک لحظه از دست نمیدم. دنبال راه حل می گردم واسش. جالبه که خیلی سریع تر و راحتتر از قبل اتفاقات پیش اومده حل و‌فصل میشن.

    ممنون که هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  10. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2173 روز

    سلام به استاد عزیزم، مریم جانِ شایسته و دوستان نازنین.

    در رابطه با این سوال، الگوی من در گذشته و الان با هم متفاوته. تا حدود سی سالگی، واکنشم گریه شدید بود توی موقعیتهای استرس زا و همیشه از یه زاویه ای به موضوع نگاه میکردم که احساس قربانی شدن رو در من تشدید میکرد و این احساس قربانی بودن خودش سرچشمه دریای اشکم رو پرشورتر میکرد و طوری میشد که روز بعدش بخاطر چشمهای پف کرده قورباغه ای اصلا روم نمیشد تو‌ اماکن عمومی ظاهر بشم :))

    ولی از سی سالگی به بعد سعی کردم از سرازیر شدن اشکام جلوگیری کنم چون با اومدن اولین قطره جلوی بقیه ش رو نمیتونستم بگیریم و از این احساس ضعف خوشم نمیومد.

    کم کم وارد دنیای ورزش شدم و هروقت احساس میکردم موضوعی داره درگیرم میکنه، به باشگاه و فعالیت خیلی سنگین بدنی پناه میبردم تا ذهنم فقط روی جسمم و در لحظه حضور داشته باشه. این الگو کم کم در من نهادینه شده. الان که مثلا در آستانه شروع بیزینس خودم و تصمیم به مهاجرت گاهی ذهنم میخواد با توهم ترس، مشکلات احتمالی رو در نظرم بزرگ جلوه بده، هنوز هم میرم باشگاه، با هندزفری فایلهای استاد رو پلی میکنم و در عین گوش دادن به کلام امیدبخش استاد، ورزش میکنم. و با فایلهای استاد دوش میگیرم و با فایلها میخوابم تا ذهنم آروم بگیره.

    گاهی هم که آخر هفته س و دماوند توی باغمونم و دسترسی به باشگاه ندارم، خودم رو مشغول ساخت ویدیو برای پیج اینستای بومگردی مامان میکنم و خلاصه خودمو مشغول میکنم.

    این روشها توی چند سال اخیر خیلی خیلی کمکم کرده ولی یکی دو بار که فشار استرس اونقدر بوده که با این روشها هم ذهنم کنترل نشده، به نماز و قرآن و دعا پناه بردم و بعد خوابیدم.

    ولی در کل، به تجربه متوجه شدم که اگر دنباله اولین فکر سمی که تو فکرم میاد رو نگیرم و همون لحظه ذهنم رو روی موضوعی کاملا بی ربط متمرکز کنم، استرس به وجود نمیاد. اگه با اومدن اولین جمله های استرس زا توی فکرم، دنبالش رو بگیرم و حتی بخوام سعی کنم تو با اون حالتِ احساس بد بخوام براش راه حل پیدا کنم، هیچ راه حلی که پیدا نمیشه هیچ، لحظه به لحظه احساسم منفی تر میشه. اولین جمله ها قدرتی ندارن ولی با ادامه دادنشون توی ذهن قدرتی پیدا میکنند که دیگه کنترلش سخت میشه. اینه که از همون اولین فکری که میخواد احساسم رو خراب کنه باید تو همون نطفه خفه ش کنم و سریع برم سراغ یک موضوع بی ربط و سرگرم کننده. و یه صبحی که حالم خوب بود و امید و آرامش داشتم از خداوند هدایت میخوام و سعی میکنم راه حلی برای اون شرایط پیدا کنم.

    کنترل ذهن واقعا سرچشمه احساس خوب و ناشی از توکله.

    انشالله هممون متوکل باشیم. دوستتون دارم.

    در پناه الله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای: