پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 16
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
1)رفتن به دندانپزشکی
2)کتاب خوندن
3)جاروبرقی کشیدن
4)آرایش سنگین کردن
5)بچه دوم داشتن
6)ادامه دادن کارهایی که به هر علتی ولش کردم(مثلا تدوین کار کردم و بعد مدتی رها کردم)
7)عیادت مریض،خصوصا در بیمارستان
8)بازی کردن با بچه های کوچک
9)ارتباط با افراد موفق تر از خودم
10)مصاحبه با دوربین صداوسیما
11)شرکت در مسابقات روی سن
12)شهربازی رفتن
13)پختن کیک و دسر
14)راه دور رفتن،برای مثلا شغل یا کلاس
15)بدون دماغ گیر شنا کردن
16)پرستاری از مریض
17)ریشه کلمات قرانی را پیدا کردن
18)و در نهایت شروع یک کسب و کار برای خودم،که شده پاشنه آشیلم
بنام خدا
از انجام چه گارهایی یا قرارگرفتن درچه موقعیتهایی فرار میکنید ؟
من از اینکه بخام توی یه جمعی صحبت کنم فرار نمیکنم ولی بااسترس وتپق انجام میدم .
کلا از شلوغی و صدای بلند بدم میاد و عصبی میشم .وارد جمع های غریبه میشم ولی احساس زیاد خوبی ندارم
. از اینکه از همسرم پول بخام وبگه ندارم بدم میاد وبرای همین ازش درخاست نمیکنم مگر وقتی به حال انفجار
برسم .کلا ازش نمیخام فرشا ببره قالیشویی یا پتوها رو بده خشکشویی یا لامپ سوخته رو تعویض کنه چون انقدر گفتم وجوابی نگرفتم یا بعد از مدت خیلی طولانی انجام شده که دیگه برام ارزش نداشته یا خودم انجامش دادم .
ازاینکه خونه پدر همسرم باید میرفتم ‘مخصوصا اگه همسر هوس میکرد شب اونجا بمونه و خاطرات دوران مجردیشو زنده کنه وبشینه تا 2و3 نصفه شب فیلم ببینه وبچه هاهم نخوابن ودنبال هم بیفتن وبدوبدو کنن واخر سر هم دعواشون کنن که همسایه ها خوابن برید بخوابید. ( از اینکه بزرگترا یکاری میکنن وگردن بچه ها میندازن ودعواشون میکنن ،مخصوصا اگه بچه خودم باشه ) واقعا بدم میومد وبا اوقات تلخی میموندم و اصلا راحت نبودم.
یا وقتی اونجادبوددیم خاله ودایی وکل اقوامشون جمع میشدن وگل حرفشون این بود که خاطراتشونو مرور کنن که دیدی فلانی چکار کرد وبهمان کردو وهمدیگرو مسخره کنن وخلاصه چیزای خوبی نبود ومنم که اصلا نمیشناختم چه کسی رو میگن .نگاههشون میکردم وهیچی نمیگفنم و جالب این بود که اگه چیزی نمیگفتی به تو هم گیر میدادن که یه جوری تورم دس بندارن و خیلی احساس روشنفکرانه داشتن که ماخیلی با حالیمو وبرای هر حرفی جواب داشتن وافتخار میکردن به این اخلاقاشون .واقعاحالم بد میشد از این رفتارا ….کم کم رابطمو کم کردم و الان چند ماهی میشه که اصلا پامواونجا نذاشتم و خیلی راحتترم ولی بازم این ذهن زر زرمیکنه …( که اگه بعدا باهاشون روبروشی چه جوابی بهشون میدی و مردم چی فکر میکنن) وباز هم رسیدم به مهم بودن حرف مردم وکمبود عزت نفس
که چه میکنه با من..خدایا به خودت پناه میبرم.
از اینکه بخام یه حرفی یا درخواستی از همسرم داشته باشم وچون در بیشتر موارد رد شده ذهنم میگه ولش کن خودتو سبک نکن والان بازم میگه نه وحالت گرفته میشه .
ازاینکه قبلا اگه میخاسنم برم مهمونی بدون همسرم خیلی برام سخت وسنگین بود که اگه بپرسن همسرت کجاس چی بگم اما الان حیلی راحت میرم وسوالات دیگران منو بهم نمیریزه.
ازاینکه بخام مهارتی یاد بگیرم ونتونم ازش پول دربیارم وفقط هزینه کنم .
از اینکه همسرم یه روز تعطیل باشه وبا دخترم سر هر چیزی بخصوص تی وی بحث کنن ودخترم ناراحت بشه وگریه کنه وبه من پناه بیاره ومن بمونم وسط .برا همینم دوست دارم زیاد خونه نباشه چون باید فیلمشو ببینه و سریال ببینه وپی اس بازی کنه وتی وی مدام 4 تا5 ساعت روشنه واگه دخترم بخاد ی ساعت کارتون ببینه تی وی باید خاموش باشه که استراحت کنه
.
والبته اگه بیشتر فک کنم بیشتر این اشغالا بیرون میاد.
سلام و خدا قوت بهتون ، خسته نباشید ، ممنون از فایل های رایگان و این مجموعه ی عالی جدید.
در پاسخ به این سوال فایل فرار /
الان که فکر میکنم میبینم که من کلا از هر موقعیت جدیدی فرار میکنم ، اواخر با فایل های شما ب این نتیجه رسیدم این اشتباهه و باید برم توی دل موقعیت های جدید و هر چه بیشتر این کارو کنم ایمانم به خدا قوی تر میشه و بخاطر همین تا جایی که خودم حس میکنم تغییراتی در این باب کردم
ولی کلا از هر موقعیت جدید، چند تا مثال میزنم
1.آدم های جدید
2.مهمونی های جدید
3.رستوران های جدیدی که نمیدونم خوبه یا بد
4.جمع های جدید
5.حتی عوض کردن باشگاه جدید
6.برنامه ریزی جدید و لایف استایل جدید
7.کلا برنامه ریزی جدید چون اولش عمل میکنم ولی انگار چند بار اینجوری شده درونم بهم میگه تو اولش عمل میکنی و بعد ولش میکنی پس این کارو نکن و اصلا شروه نکن !!
8.مثلا واسه سرکار رفتن و تغییر مکان یا کار یا…./و هر موقعیت جدیدی /
من چندین سال بخاطر اینکه از بودن تو یه موقعیت احساسی و شکست عاطفی فرار میکردم، از زدن حرفی که باعث میشد با خودم تکلیفم مشخص شه میترسیدم ، که نکنه جواب اون چیزی که من میخوام نباشه ،
ولی قدم تو دل ترسم گذاشتم،
حرفمو زدم و رفتم تو دل شکست ،
چند ساعت اول یکم حالم خراب بود و بعدش شروع کردم به اروم کردن ذهنم ،
مرور کردم راه حلا و باور هایی که حالمو خوب میکرد،
توکل کردم بر خدا و با خودم این باور رو تکرار کردم که اگه حالتو خوب نگه داری همه حتی اتفاقات به ظاهر بد هم به نفع تو میشن ،
حالا با گذشت 24 ساعت حال من خیلی بهتره و هر لحظه بهترم میشه ،
نسبت به صدف 6 سال پیش که شاید 1 سال یا بیشتر طول کشید تا حالش خوب شه ،
یا صدف 3 سال پیش که چند ماه طول کشید تا حالش خوب شه ،
و حالا با گذشت 24 ساعت لحظه هایی حس میکنم سالها ازون اتفاق میگذره ،
و این باور در ذهنم داره به منصه ی ظهور میرسه که
“هر اتفاق به ظاهر تلخ با تمرکز به نکات مثبت به نفع شما میشه ”
و این رو دارم توی زندگیم حس میکنم و کم کم دارم میبینم که این اتفاق چه مزیت هایی برای زندگی من داره ،
این جواب سالها کار کردن روی خودمه
جواب لحظه به لحظه سوالایی که از خودم میپرسم که این اتفاق چیو میخواد به من بگه ؟؟
من به این اتفاق چطور میتونم نگاه کنم که حالم خوب بشه ؟؟؟؟
و چقد جواب این سوال ها زیباست ،
و چقد جواب این سوال ها به رشد جهان بینی توحیدیمون کمک میکنه ،
بجای اینکه ناسپاسی کنیم از اتفاق پیش اومده باعث میشه نکات مثبت اون اتفاق و ببینیم و به زمانبندی خداوند اعتماد کنیم،
امیدوارم هممون بیشتر تفکر کنیم روی زندگیمون ، افکارمون ، اینکه خدا چی میخواد به ما بگه ؟؟؟
برای اینکه قلبم آروم تر بشه و برای ادامه راه چیزی به قلبم قوت بده و حالمو بهتر کنه قرآن و باز کردم و عجیب نبود که….
آیه ی “الا بذکرالله تطمئن القلوب ” اومد جلوی چشمام ،
باعث شد من حواسم جمع باشه فقط خداست که میتونیم بهش توکل کنیم ، فقط خداست که راه و به ما نشون میده،
فقط خداست که میتونه آرامش و ب قلب ما بیاره ، دوباره یادم اومد که باید متوکل تر باشم ، دوباره خدا بهم یادآوری کرد که تنها امیدم به خدا باشه و بس ،
به غیر خدا دل نبندم و چشمم به کاری که غیر خدا بخواد برام بکنه نباشه ،
“کار خوبه خدا درستش کنه”
امیدوارم بتونم هر لحظه ذهنمو کنترل کنم و از دیروز خودم بهتر عمل کنم ،
من تا همینجا هم به خودم افتخار میکنم که تونستم تو چند سال اخیر زندگیم انقد تغییر تو شخصیتم ایجاد کنم که به این مرحله برسم که بتونم زود از حال بد خارج شم گرچه باید باز هم بهتر و بهتر شم و خیلی جا داره که بهتر عمل کنم و فکر کنم ،
بقول استاد حال بدمون برسه به 10 دیقه، 1 دیقه ، دویقه،
استادم ازتون ممنونم که همچین فایلی و گذاشتید
و هچین سوال قشنگیو پرسیدید ،
باعث شدید هم از حرفای شما و هم دیگران درس بگیریم و خودمون درس عبرت و انگیزه ای باشیم برای دیگران که : “میشود”….
شما دست خدا برای مایید،
و همینطور اعضای این سایت ارزشمندتون،
در پناه حق شاد و پیروز باشید.
یا علی …
سلام استاد عزیزم و مریم جونم خیلی ازتون سپاس گزارم برای این سری فایل های شناخت الگوهای تکرار شونده خودمون
و اینبار در مورد فرار
خب از چیزای پیش پا افتاده شروع میکنم اینک خب من حدود دوسالی هست مستقل زندگی میکنم برای خودم یه خونه با شرایط عالی دارم و یه صاحبخونه بسار عزیزم دارم ک خیلییی مهربون هست
و اینک من خیلی فرار میکنم از اینک وقت بزارم و برای خودم غذای خوب درست کنم چون وقتی کارم تموم مشه یهویی ذهنم میگ وای امروز ظهر دیگ چی درست کنیم ولش کن بیا بریم فست فود اینا
ولی حالا قبل از اینک استاد این فایل هارو بزارن من ب خودم تعهد دادم ک خودم ناهار و شامم رو آماده کنم یعنی حتماا خودم درست کنم غذای حاضری نخرم و البته ک موفق بودم در انجامش ولی هنوزم هست
و اینک تمیز نگه داشتن خونه واقعا ازش فراری ام ولی خب اینو هم مثل غذا درست کردن دارم کار میکنم روش و تا حدودی موفقم ولی بازم هست احساسش میکنم چون فکرش احساسمو بد میکنه
و اینک اینا پیش پاافتاده تریناست
و بعدی ک خود استاد جان هم گفتن اینه ک فرار از دکتر رفتنه
من بشدت از یه موضوع از بچگی فرار میکردم و میکنم و اون هم آمپول زدن هست و برای همین عمل پیشگیری بهتر از درمان رو خیلی رعایت میکنم
و هربار مجبور ب آمپول زدن شدم حسابی گریه کردم
و خیلی سخته برام
و موضوع بعدی اومدن خواستگار هست خیلیییی فراری ام ازش اصلا نمیخوام وقتی از طرف خانواده مطرح میشه دلم میخواد فرار کنم اصلا نبینمشون
اینم خیلییی تکرار شده و وقتی مطرح میشه ترجیح من فرار هست
و مسئله ی بعد مهمونی رفتن هست از این یکی هم فرار میکنم ولی باز دوزش کمتره قابل تحمل تره
فعلن همینارو یادم اومده ولی خب کامنت دوستان رو خوندم یه عالمه چیز ایی نوشته بودن ک گیجم کرد ولی خب گفتم چیکار بقیه داری بیا مال خودتو بنویس و نوشتم
بازم فکر میکنمو یادم بیاد میاممینویسم
از صبح دارم فکر میکنم ک چی بنویسم ک مال خودم هست
سپاس گزارم استاد جان و مریم عزیزم عاشقتونم
خیلی خیلی
با نام خدای روزی رسان
سلام استاد و همه دوستان عزیزم
ممنون بخاطر فایل های ارزشمندتون و ممنونم از همه دوستانی که با کامنتهای زیباشون و تجربه هاشون و موفق شدنشون مسیر رو با حس عالیتر برامون باز میکنن و هربار خوندن این کامنتها یک شارژ عالی برامون هست برای حرکت بسوی مسیر درست .
حالا جواب این سوآل
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
در طول سالیان خب در شرایط و موقعیت هایی بودیم که از مواجه شدن از آن شرایط ترس داشتیم یا فرار میکردیم . ولی در هربار وقتی در اون شرایط قرار گرفتیم دیگه ترس ها ریخت . وی دیدیم اصلا ترسی نبود که ازش فرار میکردیم .
از شرایط های خودم براتون بگم من وقتی کم سنو سال بودم که پدرم فوت شدن و ما مهاجرت کردیم به شهرمون در این شهر من هم بازی و دوستیهای زیادی نداشتم خیلی گوشه گیر بودم و پسری بودم که خیلی تنها توی خونه میموندم و بگم براتون که کلا آدم اجتماعی نبودم . از مهمونی های شلوغ و حرف زدن در مهمانی هایی که غریبه زیاد توشون بود ترس داشتم و خیلی وقت ها نمیرفتم به اینجور مهمونی ها و همیشه هم با مادرم سر این موضوع اختلاف داشتیم تا اینکه رفتم دانشگاه و شرایط جوری رقم خورد که من مغازه باز کنم و شروع کسبوکارم را آغاز کنم . شما تصور کنید فردی که اصلا اجتماعی نیست حالا افتاده وسط دو محیط که درست باید در اجتماع باشه . دانشجو بودن و بازاری بودن
ورق کاملا برگشت پسری شدم پله پله روابطم عالی شد و محیط دانشگاه ارتباط با جنس های مخالف و دوستان زیاد . ارتباط در محیط کسبوکارم هرروز بهتر شد . یادمه اوایل که مغازمو باز کرده بودم خیلی استرس داشتم چیزی بفروشم یا با یکی صحبت کنم . اینم بگم چون بدون تجربه ای تو بازار مستقیم مغازه باز کرده بودم و نه شاگردی کرده بودم و نه بازار دیده بودم برام سخت بود این تکاملی که چندپله پریده بودم بالا . به هرحال کمی سخت بود ولی وقتی نگاه میکنم میبینم وقتی توی دل ترسها رفتم الان چقدر فرق کردم و هم در روابطم با مشتریان و تجربه های دانشجو بودن باعث شده خیلی بهتر باشم و از فرد اجتماعی نبودن به فرد باتجربه در کسبو کار و روابط باشم . خداروشکر
الان شرایطی که من بخوام براتون بگم که از مواجه شدن با آن فراری هستم و کمی ته دلم ترس هست مهاجرت با دست خالی به شهر نااشنا یا کشور غریبه هست .
یعنی هر شرایط جدید و موقعیت جدید را فراری هستم ازش یعنی یکمم تنبلی میکنم
خیلی دوسدارم برای گسترش دیدم برای تجربه کردن جاهای دیگه پا بزارم رو آرامش فعلیم و دوباره حرکت کنم و خودمو به چالش بکشم ولی از چالش کشیدن خودم و خارج شدن از محیط امنم باعث میشه تنبلی داشته باشم داشته باشم و به مهاجرت فکر نکنم و بگم بابا چرا برم دوباره جای جدید و آدمای جدید .
از خدا میخوام توکل کنم و بیشتر کار کنم روی خودم و این ترمزهایی که نمیزارن قدم بردارمو کم کم پامو از پدالش بردارم و توی این زمینه هم موق بشم .
توکل به خدا
خیلی ممنون ازت استاد جان
بنام رب العالمین
سلام استاد جونم
امروز وقتی اومدم که کامنت بخونم متوجه شدم من از خوندنِ کامنتِ یک نفر فرار میکنم و بیشتر اوقات ازش رد میشم
اولین بار به خودم گفتم حتما تو فرکانس هم نیستیم که دوست ندارم کامنتشو بخونم
بعد کامنتش و تو یکی از محصولات دیدم و گفتم الله اکبر چرا من بهش توجه میکنم و خودم متوجه نیستم ؟؟؟
اخه طبقِ قانون به هر چی توجه کنی جلوت سبز میشه و شروع کردم به تحسین کردنش و کامنتشو توی اون محصول خوندم و اتفاقا خیلی لذت بردم و گفتم خب خداروشکر موضوع حله
اما نگو این آدم با نوعِ نوشتنش میخواد ی موضوع مهمتر و بهم بگه
و امروز متوجه شدم که جریان چیه !!! چون از خودم پرسیدم چرا من از خوندنِ کامنت این آدم فراری هستم ؟؟
چرا ؟؟؟؟
برای اینکه تو یکی از کامنت هاش با لحنی پرخاشگرانه و سرزنشگر بقیه رو خطاب کرده بود که اگه تو سایت هستین و هنوز نتیجه نگرفتین برای اینکه توهم زدی و درست تمرینات و انجام نمیدی و من از آدم هایی که فکر میکنن خیلی میفهمن یا خیلی خوب هستن و بقیه رو نصیحت یا سرزنش میکنن بیزارم
قشنگ حالم و بد میکنن و اصلا دوست ندارم باهاشون روبرو بشم و جالبه چون از این موضوع بدم میاد یعنی دارم بهش توجه میکنم دقیقا دو تا دوست پسرم همین اخلاق گَند و داشتن
خب طبق قانون چطوری باید این مشکل و برطرف کنم ؟؟؟
باید احساسم و نسبت بهش خوب کنم با تغییر زاویه دید!!!!
چطوری ؟؟؟
این آدم چون خیلی دلسوزه دلش میخواد به غرور سازنده من بربخوره تا با ایمان بیشتر رو خودم کار کنم و از نتایج لذت ببرم
این آدم چون خودش داره بهشت و تجربه میکنه دلش میخواد همه مثل خودش بهشت و تجربه کنن
این آدم خیلی مهربونه و همینکه وقت میزاره و کامنت مینویسه یعنی آدمی که در مسیر درست داره خودش و بهبود میده
این آدم دستی از خداوندِ برای آگاهی بخشیدن
وای خیلی حسم نسبت بهش خوب شد
خداروشکر
پس باید این تمرین و در مقابل هر آدمی با این ویژگی انجام بدم
آخه ایمان دارم که احساس خوبم من و بخدا متصل میکنه
احساس خوبم یعنی فرکانس ِ همجهت با خواسته هام
جاتون خالی بارونِ شدید میاد و آسمون آفتابی
اصلا ی بهشتی که نگم براتون
عاشقتونم
استاد جونم سپاسگزارتم مردِ بزرگ
تشکر میکنم بابت ِ تک تک فایل های نابتون
راستی اول فایل 8 که میگین آگاهی های الان اومده و نمیتونید بخاطر شرایط تصویر داشته باشین
من و میخکوب میکنه تا آخر فایل
از دیروز واقعا نمیدونم چند بار این فایل و گوش دادم
واقعا بینظیره
سپاسگزارتونم
بعد ارسالِ کامنت یهو ی صدایی بهم گفت سارا تو خودت خیلی آدمها رو سرزنش کردی
یادته به مهلا میگفتی اینجوری غذا درست کن
یا ماریا رو سرزنش میکردی که حواسش به بچه هاش نیست
یا شبنم رو سرزنش میکردی بابت رفتارش
و هزارن مثال دیگه
ای داد بیداد
دقیقا اون آدم آینه خودمه
واسه چی من بقیه رو سرزنش میکردم ؟؟؟؟!!!
الان هم خوشحالم هم ناراحت
بازم خداروشکر متوجه شدم عمقِ فاجعه رو
واقعا دلم گرفت از خودم
اما خدا بهم داره میگه اشکال نداره همینکه متوجه شدی و میخوای توبه کنی و عملِ صالح انجام بدی من هم حمایتت میکنم و آسونت میکنم در این مسیر رشد و بهبود
یاد حرفتون افتادم استاد تو جلسه 4 عشق و مودت
که میگید تنها فرمول درست شدنِ روابط تمرکز بر زیبایی هاست
و دنبال هیچ راه حل دیگه ایی نباشید
خدایا من تسلیمم خودت کمکم کن
خدایا به نورانیت و شکوهت وجودم رو از آلودگی ها که من و از تو دور میکنه پاک کن
خدایا از جهنمی که خودم ساختم به بهشت هدایتم کن
خدایا توحید و در تک تکِ سلول هام گسترش بده
ای صاحبِ هستی
یعنی با تمام وجودم دوست دارم عزت نفسم و اساسی درستش کنم
خدایا سپاسگزارتم
سارای عزیزم سلام
درس امروز از کامنت شما گرفتم ،بسیار سپاسگزارم ازتون
من کجا میتونم با تغییر زاویه دیدم کماکان از زندگی لذت ببرم؟
اتفاقات تکرار شونده چه درسی برای من دارن که با ناراحتی ازشون مانع دیدن درسشون شدم؟
درس دیگه اینکه ،اتفاقات بی دلیل نیستن و خیلی مواقع بازتاب رفتار خودمونن
من چه رفتاری کردم که الان این رفتار تکرار شونده دریافت میکنم؟
ازت ممنونم عزیزم
درپناه خدا باشی
خدارو هزاران هزاران هزار بار بیشتر شکر و سپاس.
سلام خانم مرادی همت، چقدر خوشحال شدم کامنت شما را خوندم.
چقدر خوشحال شدم که اینجوری آدم پیشرفت میکنه، اینجوری بهمون گفته میشه، اینجوری میتونیم بفهمیم و خداوند یکتا هدایتمون میکنه و مارا به بهترین حال میرسونه.
قلبم باز شد از دیدن این خودشناسی ای که داشتید. خدارو بینهایت شکر و سپاس.
بی نهایت از رب یکتا سپاسگزارم. که چقدر قشنگ وقتی مدارمون بالا میره، وقتی باورهای درست میسازیم همینطور خدا به حال و شرایط بهتر هدایتمون میکنه.
من چندتا درس گرفتم از کامنتتون که خدای عزیزم هدایتم کرد بخونم.
1. اینکه حتی با اینکه شاید کاری و راهی را بلدی، نخواه کسی را هدایت کنی. (یه جورایی اینو با گوشت و پوست و استخوانم درک کردم.)
2. اگر با یه چیزی و یه کاری حالت زیاد خوب نمیشه بیا و ببین چرا اینجوری میشی؟ اینطوری خودت را بهتر میشناسی.
خدارو شکر خیلی زیاد.
منم توی این چند وقت به تمام اون چیزی که ازش میترسیدم برخورد کردن و دیدم چقدر تو خالی است.
تازه فهمیدم چقدر جای کار دارم و دارم تغییرات را روی خودم ایجاد میکنم. خیلی زیاد و قدم به قدم.
اینا به لطف رب العالمین هست.
امیدوارم هر روز زیباترین ها را تجربه کنید، از هر لحاظ خداروشکر.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
مهم نیست چه مسیر سختی پیش رو دارید، انتهای راه نور امیدی وجود دارد که رسیدن به آن نیز دشوار به نظر میرسد؛ اما میتوانید به آن دست یابید؛ بنابراین دست از تلاش و پیشروی به سوی آن برندارید چرا که جنبه مثبت این سختی را متوجه خواهید شد.
سلام و درود بر استاد عزیز وخانم شایسته همراه پر انرژی
خدا را سپاس برای این همه آگاهی
دست مریزاد استاد فایل ها یکی از یکی بهتر وپر محتواتر
فرار ،فرار
از چالش ها ،از نه گفتن ،از ارزش قایل شدن ،از دور شدن از آدمای منفی زندگی و هزاران دلیل که هرروز برای خودمان میسازیم
یادم از وقتی شروع کردم به تغییر خودم دوره عزت نفس استاد را همسرم خرید ومن کامل و جامع انجام دادم
چقدر تغییر کردم
من از تمام این لاین ها که نوشتم فرار می کردم اما با دوره عزت نفس و فایل های رایگان و بی نظیر استاد توانستم حدود 80درصد از فرار کردن خودم را نجات بدم
نه گفتن راحت شد به اطراف فیان
رفتن به رستوران و کافی شاپ خیلی فان و راحت
رانندگی کردن برام یه غول بزرگ بود اما الان سه سال راحت رانندگی میکنم
صحبت کردن برای بچه های مدرسه صبحگاه با عشق
همش قبل تر یه غول بزرگ بود ولی حالا رهای از این قفس ترس وسپردن تمام وجود به خدای مهربانی
وحس وحال خوب و هرروز موفقیت وشادی
فروش محصولات باغ با انرژی عالی بدون هیچ دلهره
وای خدای من چقدر فرار میکردم حالا که دارم می نویسم چقدر تغییر
چقدر شکوفایی
خودم را خیلی لایق و شایسته دانستن
خدایا شکرت
اره سخت تغییر اما اگه فکر کنی که تنگ کوچیک ذهنت بیای بیرون و در دریای زیبا شنا کنی اونوقت با امواج همراه میشی
سپاس فراوان از شما استاد دلها عاشقتونم که این همه حس قشنگ را در وجود ما بودجود آوردین
با تمام وجودم از شما تشکر میکنم
دوستان خوبم امیدوار یه روز در کنار استاد بهترین حس های وجودمان را به اشتراک بزاریم
موفق و شاد باشین افکار خود را مثبت نگه دارید زیرا افکارتان به کلماتتان تبدیل میشوند؛ سخنان مثبتی به زبان آورید چرا که کلماتتان به رفتارتان تبدیل میشوند؛ رفتارهای مثبتی داشته باشید زیرا رفتارتان تبدیل به عادت میشوند و عادات خود را مثبت نگه دارید زیرا عاداتتان به ارزش تبدیل میشوند. در نهایت، ارزشهای خود را مثبت نگه دارید چرا که ارزشهای شما با ین مسیر ها را رقم میزند
در پناه خدای مهربان باشید ”
سلام ،سلام
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
حقیقتاً من از شکست میترسم ،از اینکه موفق نشم میترسم ،از اینکه نتونم کارم رو گسترش بدم از اینکه تا همیشه کارهام روبه تاجرها بفروشم و خودم نتونم اونها رو صادر کنم و همین جایی که هستم بمونم میترسم
از اینکه کیفیت مطلوب بازار رو نتونم ارایه بدم ،یکم اضطراب میگریم، این بزرگترین ترس منه ولی خب همیشگی نیست گاهی خیلی عالیم حالم خوبه ،گاهی هم بی هیچ دلیلی همینطوری سوال که ذهن عزیزم از من میپرسه نکنه موفق نشی ؟
نکنه سرتو کلاه بزارن؟
اصلاً متوجه نمیشم با این همهای که دارم روی این ذهن کار میکنم و این همه تغییر شخصیتم چطور میشه که گاهی انقدر عجله میاد ،مضطرب میشم
از مهمونی دادن و اکثر مواقع مهمونی رفتن دوری میکنم،مهمون راه دور دوست دارم مهمونی که به قول معروف سرش به تنش بیارزه، با یه سری آدما خیلی دوست دارم مراوده داشته باشم، اما اطرافیانم نه، اصلاً .همیشه در جواب یا شما بیاین خونه ما یا ما بیایم میگم که سرم خیلی شلوغه
متاسفانه با این همه تجربه کاری ،موفقیت ،تغیر شرایط زندگی و شغلیم ،درزمینه رانندگی نقطه ضعف دارم ،حس میکنم هر کاری ازم بر میاد جز رانندگی ،خیلی دوری میکنم از اینکه بخوام خودم این کار رو انجام بدم ،تصمیم دارم شروع کنم و حتماً بر این ترسم غلبه کنم،همین جا خودم رو متعهد میکنم که باید بر این ترس غلبه کنم این یه نقطه ضعف بزرگه برای من و باعث میشه اعتماد به نفسم که انقدر خوب رشد کرده مثل یه ساعت به این نقطه که میرسه درجا بزنه
از اینکه خودم رو وارد یه چالشهایی مثل یادگیری زبان به صورت حرفهای ، یه سری نرمافزارها کنم دوری میکنم و یک جواب قانع کنندهام برای خودم دارم و خودم رو خیلی خوب گول میزنم اونم اینه که خب من وقت ندارم باید هر طور شده یه تایمی رو برای آموزشهای ضروری که باید ببینم اختصاص بدم
حاضر نیستم برم خونه خودمون و تو آپارتمان زندگی کنم و چند ساله که یه خونه ویلایی بزرگ گرفتیم با اینکه دوست دارم برم یه جای جدیدتر رو تجربه کنم اما از اسباب کشی به هم ریختگی کلافه میشم و هر سال دوباره اینجا رو تمدید میکنیم ،از زحمت نقل مکان دوری میکنم .
الگوهای تکرار شونده قسمت 5 فرار
بنام خدای غفور رحیم
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها هر بار ی کم بزرگتر
اولین آگاهی که با شنیدن و دیدن این فایل تصویری درک کردم خود واژه فرار بود .
امروز صبح که داشتم فایل چشم زخم استاد رو گوش میکردم استاد در مورد ریشه ی زلق صحبت میکردن که فقط دو بار توی قرآن تکرار شده و بنابراین جز آیه های محکم نیست و از اهمیتی هم برخوردار نیست
بعدش که اومدم سراغ این فایل ی چیزی بهم گفت برو ریشه کلمه فرار رو سرچ کن توی قرآن ببین خداوند چی گفته اگر این موضوع مهم باشه حتما خداوند در موردش صحبت کرده و دیدم که بله کلمه ی مهمیه و 11 بار به شکل های مختلف تکرار شده :
فِرَاراً 3
فَفَرَرْتُ 1
الْفِرَارُ 1
فَرَرْتُمْ 1
فَفِرُّوا 1
تَفِرُّونَ 1
فَرَّتْ 1
الْمَفَرُّ 1
یَفِرُّ 1
و جالب بود برام چون من تا حالا اصلا دقت نکرده بودم که این کلمه عربیه و به همون صورت هم داره توی فارسی استفاده میشه و این اولین آگاهی برای من بود با دیدن عنوان این فایل .البته که آیه های زیاد دیگه ای هم هست که از خود این واژه استفاده نشده ولی مفهوم فرار توشون هست که همین هم باز اهمیت این موضوع رو بیشتر نشون میده و از اونجایی که استاد میگن برای درک ی مفهوم برید تمام آیه هایی که ریشه سه حرفی اون کلمه توشون تکرار شده رو کنار هم بزارین تا به ی درک درستی از اون مفهوم برسین وقتی تمام آیه ها رو کنار هم گذاشتم :
1.یوم یفر المرء من اخیه
روزی که آدمی از برادرش فرار میکند
2.یقول الانسان یومئذ عین المفر
انسان در آن روز میگوید راه فرار کجاست؟
3.قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت اوالقتل و اذا لا تمتعون الا قلیلا
بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید گریختن هیچ سودی به حالتان ندارد و در این صورت جز اندکی بهره مند نمیشوید
4.قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی العالم الغیب و الشهاده فینبءکم بما کنتم تعلمون
بگو بی گمان مرگی که از آن می گریزید به شما خواهد رسید و سپس به سوی دانان نهان و آشکار باز گردانده می شوید و شما را از اعمالی که انجام میدادید آگاه می سازد
5.فرًت من قسوره
از شیری گریخته اند
6. ففروا الی الله انی لکم منه نذیر مبین
پس به سوی الله بگریزید همانا من برای شما هشداردهنده ی آشکاری از سوی او هستم
7.فلم یزدهم دعاءی الا فرارا
ولی دعوت من تنها بر فرارشان افزود
8. و اذ قالت طاءفه منهم یا اهل الیثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذ فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عوره و ما هی بعوره ان یریدون الا فرارا
و آنگاه که گرو هی از آنان گفتند ای اهل یثرب جای ماندن و اقامت ندارید بازگردید و گروهی از منافقان از پیامبر اجازه می خواستندو می گفتند خانه هایمان بی حفاظ است حال آنکه نبود آنان قصدی جز فرار نداشتند
9. و تحسبهم ایقاضا و هم رقود و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال و کلبهم بسط ذراعیه بالوصید لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا
گمان میکردی بیدارند حال آنکه خوابیده بودند آنان را به چپ و راست میگرداندیم و سگشان در دهانه ی غار دستانش را گشوده بود اگر به ایشان نگاه میکردی از آنان روی برمیگرداندی و میگریختی و همه ی وجودت از دیدنشان آکنده از ترس می شد
10. ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما و جعلنی من المرسلین
و چون از شما ترسیدم از شما گریختم و سپس پروردگارم به من حکمت بخشدی و مرا از پیامبران قرار داد
با توجه به این آیه ها میشه انواع فرار رو تشخیص داد:
فرار از انسان های دیگر
فرار از یک موقعیت
فرار از یک حیوان درنده
فرار از یک وظیفه و مسئولیت
فرار از یک چیزی مثل مرگ
فرار به سمت یک مکان و یا از یک مکان
که همه ی اینها ریششون در ترسه
اما یک نوع فرار هم وجود داره و اون رفتن به سمت خداونده که در اصل گریختن از آنچه که نادرسته به سمت آنچه که درسته
و وقتی بر میگردم و مسیری که تا به الان پیمودم رو بررسی میکنم یعنی قبل از آشنایی با استاد و بعد از آشنایی با استاد این مسیر بودن با استاد تمام اون انواع فرارها رو که ناشی از ترس بود رو توی وجودم کمرنگ کرد :
منی که به شدت از حیوانی مثل سگ میترسیدم الان شرایط جوری هست که تمام روستای ما توی طول شب و روز پر از سگ هایی هست که از کنارم رد میشن و در 99 درصد مواقع کاری باهام ندارن
منی که از انسان های دیگه به شدت گریزان بودم الان خیلی این گریز کمتر شده \
منی که سعی میکردم اتفاقات بد زندگیم رو به گردن دیگران بندازم الان میدونم که همش رو خودم به وجود آورده بودم همونطوری که الان نوع خوبش رو خودم به وجود میارم و نوع بدش خیلی کمتر شده
منی که از مرگ به شدت میترسیدم الان برام ی چیز طبیعی شده که طبق قول و وعده ی خداوند برای هر کسی اتفاق می افته و جز روند طبیعی جهانه
منی که میخواستم از اینجا فرار کنم سعی کردم تا جایی که میتونم با اینجا به صلح برسم و الان در شرایط خوبی هستم با محیط اطرافم
منی که از خدا فراری بودم الان سعی میکنم خلوتی برای خودم داشته باشم تا از دست انسان های شیطانی به سمت خودش برم
و ی نوع فراری که من به شدت قبل از اومدن توی این مسیر باهاش مواجه بودم فرار از خودم بود که نمیخواستم خودم رو اونجوری که هستم بپذیرم و با خودم دوست باشم و با هم کنار بیایم که اینهم خیلی بهتر شدم توش ولی هنوز هم بعضی وقتها میخواد جوانه بزنه که سریع ورودیهاش رو قطع میکنم
سپاسگزارم استاد عزیز
سلام خانم سلطانی عزیز
چقدر جالب نوشته بودید، و بجای فرعیات رفته بودید دنبال اصل داستان و کلیت رو از قرآن درآورده بودید،
چه کار خاص و زیبایی کردید که کمتر دیده میشه،
چقدر آگاهی داشت این نوشتههاتون،
کامنتتون خیلی بهم آگاهی داد و کمکم کرد تا بیشتر موارد اصلی رو بفهمم،
متشکرم خانم سلطانی عزیز
موفق باشید
سلام به آقا میثم عزیز .سپاسگزارم به خاطر لطفتون.بله مدتیه سعی میکنم هر چیزی رو از استاد میشنوم برم توی قرآن سرچش کنم ببینم چی گفته شده در موردش چون استاد همیشه در مورد اصول صحبت میکنه نه فروع و وقتی اینکار رو میکنم بهتر درک میکنم موضوع رو و مطمان تر میشم از حقانیت صحبت های استاد