پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای یکتا
سلام استاد عزیزم و مریم جان و دوستان هم فرکانسی
این فایل پارسال دی ماه تو شرایطی گوش دادم که واقعا مناسب اون زمان بود
و امروز هم نشانه روزم بود
غیر از مراجعه به پزشک و …
راحت تو جمع حرف میزنم
نظرم اعلام میکنم
ارتباط ام خوبه
در رابطه با پزشک و…باید بازهم روی خودم کار کنم خیلی خیلی بهتر شدم اما جای کار داره باید با پرهای درست بسازم
ممنون استاد جان
در پناه خداوند
به نام خدا
سلام به استاد و همه دوستان
فایل الگو های تکرار شونده رو من قبلا هم گوش داده بودم ولی فقط گوش دادمو سعی نکردم بشینم الگو های خودمو دقیق پیدا کنم
دقت که کردم دیدم من خیلی چیزا تو زندگیم دقیقا تکرار میشه هر چند وقت یک بار انگار تو یه لوپ افتاده باشم
مثلا هر 2ماه یکبار مریض میشم و یک هفته از کارام میوفتم خب دلیلش واقعا چیه چرا بقیه نمیشن من خودم با افکارم بیماریو جذب میکنم شاید دلیلش اینه باور کردم باید هر 2ماه یکبار مریض شم یکم با دقت تر نگاه کردم دیدم از بچگی هر وقت دعوام میکردن پدر مادر یا مدرسه نمیخواستم برم خودمو میزدم به مریضی و بعدشم واقعا مریض میشدم چون وقتی مریض میشدم میدیدم میتونم خونه بمونم تا هر وقت بخوام بخوابم مدرسه نمیرفتم مامانم بیشتر توجه میکرد بهم واسم هر چی دوست داشتمو درست میکرد شاید یکی از دلایلش اینه من باور کردم که مریض شدن وایه بدنم واسه استراحتم لازمه مغز من شاید باور کرده هر وقت از کار خسته میشه خودسو به مریضی بزنه که من بهش توجه کنمو بهش استراحت بدم
از الگو های تکرار شونده دیگم بخوام بگم درمورد فرار کردن رانندگی
من هر کاری میکنم پشت فرمون نشینم چون مغز من ذهن من باور کرده که من راننده خوبی نیستم و این بر میگرده به عدم احساس لیاقت و اعتماد به نفسم که باید روی موضوع اعتماد به نفسم بیشتر کار کنم
فرار از ورزش و کار هم دقیقا همینطور یا اینکه خودم میخوام انجامش بدم ولی انقدر ذهنم مقاومت داره با اینکه کارمو واقعا دوست دارم و فیت شدن بدنمم خیلی دوست دارم اصلا بعد ورزش حالم خوبه ولی بازم فراریم و مغزم باز هر سری یا منو مریض میکنه سرما میخورم یا یه چیز میشه یا یک اتفاقی میوفته که بهونه میشه واسم واسه انجام ندادنش
روتین داشتنم هر سری من برنامه ریزی درستی چیدم که قدم های دوازده قدمو منظم گوش بدم روتین پوستی و ورزشی و صبح و شب منظمی داشته باشم کلا زندگیمو هر وقت خواستم رو برنامه کنم کارمو منظم کنم یه اتفاق بهانه ای شده که مغز من ذهن من منو از منظم بودن دور کنه که بیشتر همون مریض کردنمه انگار یه جورایی ترس دارم توی ذهنم که نکنه خوب انجامش ندم بعد انقدر توی ذهنم این موضوع میچرخه که ذهنم تصمیم میگیره بره سراغ همون مریض شدنه که اون کارو انجام ندم چون ذهن از کارای سخت فراریه دوست داره همیشه تو موقعیتی باشه که راحته
پس باید چیکار کنم باید باورمو درمورد مریضی تغییر بدم مثلا به این باور برسم که با مریض شدن از خدا دور میشم مثلا یا باور هایی که کمکم کنه ذهنمو قانع کنم مریضی راه درستی نیست واسه فرار از کار ها مثلا هر وقت مریض بشم باید به خودم سختی بدم و ذهنم باور کنه مریضی مساویه توجه و استراحت و غذای خوب خوردن نیست
ممنون استاد از این آگاهیی که دادید من سعی کردم هر چی که در لحظه وارد ذهنم درمورد باور های اشتباه خودم میشه رو بنویسم و یک رد پا برای خودم بذارم که در آینده به امید خدا از بین رفته باشه این الگو
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
1_اینکه در موقعیتی قرار بگیرم که یه عده توی جمع خیلی باهم صمیمی باشن ولی من تحویل نگیرند کلا از اینجور جمع ها فراریم از اینکه باهام شوخی کنند . از اینکهدیگران حریم خصوصیم نقض کنن اینکه به عقایدم احترام نگذارند فرار می کنم از اینکه بخوان زیر ذره بین من بزارن رفتارم انالیزکنن .از اینکه مادرم ازم انتقاد کنه خیلی حساسم و فراریم.اینکه حقم بخورن.
2_از شرایط جدید و موقعیت های جدید و کلا هرچیز جدیدی می ترسم و فراریم .مثلا می ترسم جایی برم که هیچ وقت نرفتم می ترسم چیزهای جدید امتحان کنم.انگار عین مرداب ساکن شدم یه جا
3_شرایطی که هنوز بشدت ازشون میترسم،اینه که از رفتن به فروشگاه ها ، مغازه ها ، رستورانها ، و در کل مکانهای گرون قیمت و لاکچری … بشدت مقاومت دارم .از اینکه با افراد پول دار صحبت کنم استرس دارم.فراریم از رفتن به جاهایی که خیلی خاصن خیلی معروف مشهورن انگار دیگران خیلی از خودم بالاتر می دانم.
4_از مهاجرت کردن فراری ام می ترسم .انگار خیلی وابستگی های بی خود دارم
5_از هر مراسمی که خودم میزبانش باشم می ترسم مثلا خواسنگاری خودم عروسی خودم و نامزدی خودم و…از اینکه بخوام برم تو خانواده همسسرم
6_ازجاهای تنگ باریک مثل غار فراریم حتی الانم بهش فکر می کنم حس خفگی میده بهم از آسانسور از ارتفاع فراریم
7_از اینکه ازدواج نکنم بزرک بشم سنم بره بالا از فکر کردن به آینده فراریم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 مرداد رو با عشق مینویسم
پیدا کردن الگوی تکرار شونده قسمت 5
فرار
عجب اسمی برای این قسمت از فایل انتخاب شده ،
من توجه نکرده بودم که این قسمت موضوعش فرار هست ، دقیقا الان متوجه شدم که چرا خدا 3 بار این فایل رو برای من تکرار کرد
این فایل رو خدا سه بار پشت سر هم تو 5 روز بهم تاکید کرد
بار اول که رندم ،خواستم که خدا به من فایلی رو بگه که گوش بدم و بهش عمل کنم ، مثل همیشه از گالری گوشیم خواستم انتخاب کنم به صورت رندم، که خدا بهم بگه
بار اول که بهم گفت، نمیخواستم گوش بدم ،انگار یه جورایی فرار میکردم از گوش دادن به این فایل ،چون میدونستم استاد درمورد چه چیزایی میگه و من هم الگوی تکرار شونده داشتم و هم اینکه چون نمیتونستم فکر کنم و بگردم دنبال الگو های تکرار شونده نمیخواستم گوش بدم چون دقیق متوجه نشده بودم الگوی تکرار شونده چی میتونه باشه
بار اول اونجوری گوش ندادم
و فرداش دوباره گفتم خدا چه فایلی باید گوش بدم
و دوباره رندم انتخاب کردم و شاید کسی که آگاه نیست ، باورش نشه اگر بخوام بگم ،اما بین اون همه فایل که گوشیم پر از فایل استاده ،دقیقا همین فایل قسمت 5 دوباره اومد
گوش دادم این بار، چون دیدم داره تکرار میشه ، ولی درست گوش ندادم یه جورایی سر سری گرفتم
و باز انگار فرار میکردم از این فایل
با اینکه اوایل ورودم به سایت بارها گوش داده بودم
تا اینکه امروز وقتی داشتم نقاشی کار میکردم و نقاشیای مسابقه نقاشی دیواری زیبا سازی شهر تهران رو کار میکردم ،دوباره گفتم ، خدا من چه فایلی باید گوش بدم
وای خدای من
دوباره خواستم رندم انتخاب کنم ، فایلای گوشیمو بالا پایین کردم ، یهویی بدون اینکه نگاه کنم دستمو گذاشتم رو یه فایل ، دقیقا دستمو گذاشتم روی این فایل
سه بار ؟؟؟؟؟؟
مگه میشه؟؟؟؟
یه فایل سه بار در عرض 5 روز هی برات تکرار بشه
جای تعجب داره طیبه !؟ حالا چرا ؟؟؟
چون که ببین این 3 بار تکرار برای تو چند تا پیام داره
اولین پیام اینه که
طیبه خدا قدرتمنده و هر کاری که بخواد انجام بده رو انجام میده
فقط و فقط قدرت دست خداست و بس
و قاده که مسیر تو رو تغییر بده
طیبه
طیبه
دقت کن
حتی اگر تو کوتاهی کنی و نخوای که چیزی رو گوش بدی و یا جایی بری و یا کاری بکنی ، اگر قرار باشه که انجامش بدی خدا کاری میکنه که تو انجامش بدی
و این حرف استاد که میگفت اگر قرار باشه بری جایی خدا کاری میکنه که تو بری و اونجا تو اون مکان باشی
و یا اگر قرار نباشه که بری جایی ،هرکاری بکنی نمیتونی بری
من این حرف رو این روزا خیلی عمیق در مداری که الان هستم دارم درک میکنم
چون بارها شد که من نخواستم برم جایی ،ولی ندونستم که چجوری رفتم و اونجا تو اون مکان حضور پیدا کردم
هنوزم که هنوزه خیلی تعجب میکنم ، البته که باید تعجب بکنم چون استاد عباس منش میگفت که هرچقدر میگذره باید آگاهانه حواستون باشه که هر موقع اتفاقی افتاد بدونید که کار خداست و داره هدایتتون میکنه
و نذارید که عادت بشه این نشونه ها یا دریافتشون که ذوق نکنید
و من واقعا اون لحظه چشمام دو برابر باز شد و تعجب کردم
اونموقع بود که فهمیدم باید حتما درست و با حواس جمع و آگاهانه گوش بدم به این فایل
وقتی گوش دادم و استاد سوالات رو میپرسید ،واقعا نمیدونستم که چی باید بنویسم و یا چه چیزی در من الگوی تکرار شونده هست که من باید درموردش فکر کنم و بنویسم و از خدا کمک خواستم
گفتم خدای من چیکار کنم تو بگو واقعا هیچی نمیدونم کمکم کن
بعد که داشتم گوش میدادم
مامانم گفت طیبه عمه ات زنگ زد گفت میاد خونمون و بعد رفتنش دوباره میرم میدان آزادی که روز آخر مراسم هست و خاله و خواهرت هم میان که گفتن بریم
من اولش نمیخواستم برم ،گفتم خب اونروز رفتیم دیگه ، البته از ته دلم میخواستم دوباره برم ولی میگفتم بشینم نقاشیامو انجام بدم ، گفتم من بشینم و نقاشیامو رنگ کنم ، اصلا قصد رفتن نداشتم
وقتی عمه ام اومد و دید نقاشی میکشم نقاشیامو نشونش دادم، گفت طیبه واقعا پیشرفت کردی شاید خودت متوجه نشی ولی خیلی نقاشیات فرق کرده و وقتی رفت ،ما حاضر شدیم تا بریم میدان آزادی
با بی آر تی رفتیم و من برای درخت توتی که جزیانشو گفتم تو روز شمارا ،آب بردم و به دوستای دیگه درختایی که وکنارش بودن هم آب دادم و بهش گفتم از سهمت به دوستاتم آب دادم و رفتیم و من تو کل مسیر داشتم به طراحی و فیلمای آموزش طراحی نگاه میکردم تو اینستاگرام
که یه پیج دیدم که مدل زنده کار میکرد و فوق العاده بود زود فالوش کردن تا به کاراش نگاه کنم و یاد بگیرم
وقتی رسیدیم آزادی دیدم اصلا جایی تو اون میدون بزرگ نیست انقدر جمعیت اومده بودن که خیلی زیاد بود
دوباره تنها جمله ای که به زبونم جاری شد
عظمت خدا بود
هی گفتم خدای من چقدر جمعیت
اونروز که اومده بودیم جمعیت کم بود ولی امروز حتما پنج شنبه هست جمعیت زیاده
بعد شنیدم گفتن زائرای حرم امام حسین بعد مراسم راهی میشن
خیلی حس خوبی داشتم که خدا دوباره منو تو این مکانی که یاد خدا بیشتر و بیشتر درش هست آورده و خیلی حس خوبی داشت
و یکم که وایسادم به عزاداریا گوش دادم داشتم بر خلاف قبل آگاهیم که تو عزاداری گریه میکردم و حس گناه داشتم و فقط به اینکه به امام حسین آب ندادن و چیزای فرعی فکر میکردم و گریه میکردم و اصلا به اصل توجه نمیکردم اما الان دیگه تغییر کرده همه چی ، البته با توجه به مداری که الان هستم ،
با خدا حرف میزدم میگفتم خدایا میدونم لایق زیارت مکانی که یاد تو در کربلا بیشتر و بیشتر هست رو دارم
اینم میدونم که اگر قرار باشه جایی برم که با فرکانسم یکی باشه منو میبری
و اینم گفتم که خدا من کربلا میخوام برم و دیگه درخواستم مثل قبل نبود
چرا مثل قبل ؟؟؟
چون قبلا وقتی از خدا کربلا میخواستم
از امام حسینم میخواستم که دعوتم کنه
انگار یه جور شرک داشتم و نمیدونستم برای چی میخوام برم زیارت ، یا اینکه بعد درخواستم حس گناه میومد سراغم که چون من گناهکارام منو دعوت نمیکنه امام حسین و حالم بد میشد و ناراحت بودم
ولی این بار وقتی درخواست کردم میگفتم من لایق و ارزشمندم ، و وقتی با خدا صحبت میکردم میگفتم بهم کمک کن تا یاد بگیرم از امام حسین و من هم به آموخته هام از زندگی اماما عمل کنم و به تو نزدیک بشم
و وقتی حرف میزدم باز به جمعیت نگاه کردم و فقط گفتم عظمت توست ربّ من و گریه کردم
اینبار باز هم گریه ام برای خدا بود ، خیلی خوشحالم که خدا معرفت اینو بهم داد تا بدونم که از محرم چه درسی باید بگیرم
از اماما چه درسی باید بگیرم
و البته درسته که برای امام حسین هم گریه کنم ولی برای این باشه که خدارو درش ببینم و برای خدا گریه کنم که انقدر امام حسین کنترل کرده ورودیای ذهنش رو ،شده عزیز خدا ،شده محبوب این همه انسان هایی که از همه جا اومدن تا در این مکان شرکت کنن و حتی به کربلا گیرن
و همه و همه جوابش توحید هست
خیلی خوشحالم که خدا هر لحظه کمکم میکنه
بعد از ظهر قبل اینکه بریم میدان آزادی داشتم تو خونه همینجور میچرخیدم که شنیدم بغلم کن ،این روزا خیلی این جمله رو میشنوم و خدا بی نهایت عشقشو بهم عطا میکنه و منم بی نهایت حالم خوبه با عشقی که از خدا دریافت میکنم و صداشو میشنوم که بهم میگه بغلم کن و من محکم خودمو بغل میکنم و میگم دوستت دارم
الان که داشتم مینوشتم یه حسی بهم گفت فقط این کافی نیست ، باید به همه چیز این جهان هستی عشق بورزی
به انسان ها به خودت به موجودات به کل جهان هستی
وقتی خودمو بغل کردم و گفتم دوستت دارم ،به بدنم و تک تک سلولهای بدنم هم گفتم ازتون ممنونم و سپاسگزاری کردم ، یهویی به زبونم جاری شد
Seni ben …
به ترکی یعنی من تو رو … در ادامه گفتم دوست دارم
ولی یه آهنگی هی میومد به یادم و نمیدونستم که چیه رفتم این جمله رو به ترکی تو گوگل نوشتم و یه آهنگ آورد که قبلنا گوش میدادم ولی خیلی وقته دیگه آهنگارو از گوشیم پاک کردم و گوش نمیدم
Seni ben çok sevdim
یعنی من تو رو خیلی میخوامت
وقتی آهنگشو آورد ،گفتم نه خدا این آهنگ نبود ،یه آهنگ دیگه بود به یادم بیار ،ولی هرکاری کردم یادم نیومد که نیومد
گفتم باشه ،ببینم این آهنگ چی قراره بهم بگه که تو به یادم آوردی تا گوش بدم ، اگر قرار باشه اونی که باید بهم بگی رو بگی آهنگی که فکر میکنم اونو باید یادم بیاد و به یادم میاری
وقتی گوش دادم یهویی دیدم گفت
Seni senden çok sevdim
یعنی تو رو از خودت بیشتر دوست دارم
وای من اینو شنیدم گفتم خدا چیکار داری میکنی ،لحظه ای که شنیدم گفت بغلم کن و بعد این جمله ها به زبونم جاری شد
یعنی خواستی بگی از خودمم بیشتر دوستم داری
منی که توام و منی که هیچم و همه تویی
خیلی حس خوبی داشتم و تو آسمونا بودم هی جمله ترکی شو میگفتم و میخندیدم و وقتی رفتیم میدان آزادی بازم زیر لب میگفتم و میخندیدم
این عشق خیلی بیشتر از عشق زمینی میچسبه به آدم ، اصلا یه شوق و ذوق و حس خوب عجیبی میده به آدم
من تازه دارم نتیجه هایی که حاصی تلاش هام برای به صلح رسیدن با خودمه رو میبینم که به خودم عشق میورزم و کم کم دارم آدما رو به خاطر خدا دوست میدارم نه به خاطر خودشون که تو کتاب عشق خدا که آستان مقدس مشهد چاپش کرده
ازش میخوام در مورد خواسته هام کمکم کنه تا رها تر باشم و بگذرم ازش ،خودش بهتر از من میدونه
بعد شب که برگشتیم داشتم فکر میکردم ، یه فایلی تو اینستاگرام دیدم که یه خانم خارجی داشت میگفت که بدن ما انسان ها مثل یه داروخانه هست ، خودش میتونه حتی بدون دخالت ما خودشو ترمیم و بازسازی کنه
من به این جملات فکر کردم
در ادامه گفت اگر خودمون قدرت اینو داشتیم که با حرفا و کارهایی که کردیم بدنمون رو بیمار کنیم ،پس قدرت اینم داریم که بدنمون قوی بشه و ترمیم بشه و سلامت باشیم هر لحظه
من یکم فکر کردم و یهویی متوجه شدم که یه الگوی تکرار شونده رو پیدا کردم
وای یعنی متعجب شدم ، خودم اصلا نمیدونستم ممکنه اون الگوی تکرار شونده باشه و خدا بهم کمک کرد تا بفهمم و سعی کنم تا درستش کنم
یعنی فکر میکردم که باور اشتباهه و درمورد سلامتی باورای قدرتمند کننده رو تکرار میکردم ولی نمیدونستم یه الگوی تکرار شونده هست
یهویی فهمیدم من چند روزه با وجود اینکه دارم باورای قدرتمند کننده رو تکرار میکنم ولی حواستم به بدنم و هر بار یه قسمت از بدنم میره و میترسم که مثلا یه وقت مریض بشم و کلی فکرای دیگه میومد سراغم و سعی میکردم با تکرار باورهای قدرتمند دیگه کنترل کنم ورودیای ذهنمو
هر چند وقت یک بار هم دوباره این ترس از بیماری هم میومد سراغم
ولی انقدر مخفی بود که متوجهش نمیشدم
و خدا با این تکرار سه باره همین فایل میخواست که فکر کنم و کمکم کرد
متوجه شدم که من یه الگوی تکرار شونده دارم و اون اینه که هر بار به یه قسمت از بدنم توجهمو میدم و فکر میکنم که مریضی دارم
یکم که فکر کردم و یه صفحه نوشتم متوجه شدم باوری که داشتم از بچگی این بود که
میگفتن
شبا دیر بخوابی مریض میشی و یا سرطان میگیری ،حتما حتما باید 8 ساعت خوابت تکمیل بشه وگرنه بیمار میشی
یا اینکه میگفتن
زیاد بشینی و کار کنی مریض میشی دست و پات از کار میفته و حرفای ترسناک دیگه
یا اینکه درمورد یه چیزی من هی ربطش میدادم به یه نفر که اون باعثش بوده ، ولی وقتی فکر کردم دیدم خودم بودم که با افکار خودم باعث بوجود اومدنش شدم و انقدر بهش فکر کردم تا بوجود اومد
میگفتن دستتو به چیز کثیف بزنی بعد بزنی به صورتت مریض میشی یا اینکه دستتو به گرد و غبار میزنی سریع مریض میشی اگر به صورتت و بدنت بزنی
درسته که آدم باید تمیز باشه ولی نه دیگه در این حد که با یه گرد و غبار که تمیز میکنی مثلا یادت میره دستاتو بشوری و دستتو میزنی به صورتت و یادت میاد دستت کثیف بوده سریع تب خال در بیاری
که انقدر از بچگی شنیده بودم که تا دستمو جایی میزدم که کثیف بود و نمیدونستم دستم به صورتم میخورد سریع تب خال میزدم
باید زیاد دراین موارد فکر کنم و بنویسم تا پیدا کنم الگوهای تکرار شونده رو
که امروز من تو میدان آزادی دیدم که یه نفر داشت آشغالای چمن رو جمع میکرد ،یهویی دستشو به صورتش زد به خاله ام گفتم گفت زیاد حساس بشی مریض میشی
که همین رو هم ربط داده بودم به تغذیه نادرستم
ولی افکارم بوده که باعثش بوده
و خیلی باورای دیگه که سعی کردم کا باورای قدرتمند کننده شو بنویسم و با صدای خودم ضبطش کنم تا تکرارش کنم
این روزا باید درمورد این باورای اشتباه درمورد سلامتی بیشتر فکر کنم و میدونم که خدا کمکم میکنه و بهم میگه چیکار کنم و باورای قدرتمندشو و حتی الگوهایی که باید ببینم تا باورم قوی بشه رو بهم نشون میده
بی نهایت ازش سپاسگزارم
دو سه روزه وقتی نفس میکشم سعی میکنم عمیق نفس بکشم و یادم بیارم که بدنم با نفس کشیدن هر لحظه نو و تازه و ترمیم میشه و کاملا سلامته
قربون ماچ ماچی جذابم بشم که انقدر خاصه و تمام کارش اینه که منو هدایت کنه و کمکم کنه
بی نهایت از خدا بابت تمام نشونه هاش ازش سپاسگزاری میکنم
و برای تک تکتون بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زیبایی وسعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام
سلام
من از جواب گوشی دادن فراری هستم .
من از نظرات مخالف خودم فراری هستم و اصلا تحمل شنیدنش رو ندارم مخصوصا اگه در مورد سیاست باشه.
من از کارهای اداره ی فراری هستم تقریبا چهار ساله نرفتم مدرک ارشدم رو بگیرم فقط برا امضا گرفتن یک قرارداد ساده برا پایان نامه.
من از محیط کار جدید فراری هستم با اینکه میتونم موقعیت کاری خیلی بهتری داشته باشم.
من فراری هستم از دوستی با افراد جدید.
من فراری هستم از هر اعتقاد مذهبی و دیدگاه سیاسی مخالف خودم.حتی با شنیدنش عصبی میشم.
با سلام
من از کار خونه ، ظرف شستن و تمیزکاری فراریم
از صحبت در جمع فراریم
از اینکه از کسی بخوام کاری واسم انجام بده و چیزی ازش بخوام و بهش رو بندازم فراریم
از بحث کردن با ادمها فراریم ، حتی بعضی مواقع میدونم و میبینم که داره حقم ضایع میشه و به خاطر اینکه نخوام کشش بدم و زود تمومش کنم تسلیم میشم و از اون موقعیت فرار میکنم
از مسایلی که باعث میشم استرس بهم وارد بشه فراریم
بعضی وقتها حرکتهایی که باید واسه کارم انجام بدم رو عقب میندازم و ازشون فراریم
سلام و درود
از رویارویی با افرادی که زیاد از من و شرایطشون گلایه میگنن بشدت هراس دارم
اگر حس کنم کسی را دوست دارم و او به من توجهی ندارد بشدت ترس دارم که سمت اش بروم
بشدت از اینکه بخواهم منت کسی را بکشم ترس و ابا دارم
مواردی که تا اینجا به ذهنم می آمد
سوال:ازچه شرایطی فراری ام؟جواب:ازترددمسیرهای جدیدوازاینکه بخوام یه مسیرجدید روتجربه کنم فراری ام وهمیشه سعی میکنم ازهمون مسیرهایی که قبلاشناخته شده برام عبورکنم اصلا ناخوداگاه دقیقا ازهمون مسیرهایی میرم که قبلا رفتم ویاددارم سعی میکنم خیلیییی کم ازمسیرهای جدیدعبورکنم
ازدکتررفتن به شدت فراری ام واصلا دوس ندارم دکتربرم…
ازصبحت کردن توجمع مخصوصا جمعی که آدماش جدیدباشن فراری ام
الگوهای تکرار شونده قسمت 5 : فرار
سوال : از چه شرایطی همش فرار میکنی ؟؟؟
پاسخ :
1. موقیعت های جدید
کلا من ترس از تغییر خیلی دارم
از اینکه یهچیزی واسم ناشناخته بشه
یعنی مثلا من به اینکه برم تو کافه کار کنم عادت ندارم میترسم یبار میرم انجام میدم به زووووور و اتفاقی که میافته اینکه من با همون یبار عادت میکنم به اون کافه و دیگه نمیرم جاهای جدید و کافه های جدید اون کار رو انجام میدم و سعی میکنم دفعه بعد باز برم همون جا !!!
یا اگه یه جایی واسمجدید باشه به شدت میترسم برم اونجا
اینکه چه اتفاق هایی میافته
یا حتی ادم های جدید خیلی از اینکه با ادم ها جدید وارد ارتباط بشممیترسم
از یک موقیعت شغلی جدید میترسم
2.از دکتر رفتن و کارهای اداری انجام دادن
یعنی واسم مرگه انقدر سخته :))))
هنوز مدرکلیسانس امو بعد سه سال نرفتم بگیرم ….
خیلی بدممیاد و فراری ام ازش یا اینکه 6 ماهه میخوام دندونمو پرکنم خیییییلی بدم میاد از دکترو اینا….
3.تو جمع فامیل بودن
جدیدا شدیدا از دیدن فامیل هامون فراری ام و خیییییلی ارتباط ام رو کم کردم
4.از اینکه برم خونه کسی بمونم
از اینکه شب جایی بمونم جز خونه خودمون یا سفر فراررررییییی ام شاید به خاطر همون ترس از چیزای جدیده
پیدا کردم ترمز ها یا همو باور های محدود کننده :
اینکه تو اگه واردموقیعت جدید بشی یه اتفاق بدی میافته که ازش خبر نداری !!!!!
یا چیزی تحت کنترلت نیست الان که اوضاع واست اشناست همه رو راحت تر میتونی کنترل کنی !!!!
و فکرمیکنم رابطه مستقیم داره با عزت نفس
سلام به استاد عزیزم خدارو شکر بابت آگاهی که خداوند از دورن این فایل ها به میده تا مسیر،رشد وپیشرفتم و بیشتر بشناسم با گوش دادان به فایل تحسین می کنم استاد عزیز که اینقدر روی خودش کار کرده که نتیجه زندگیش نشون میده از تمام جنبه ها من خودم باگوش دادن به این فایل ترمز های رو در ذهنم پیدا کردم که هرچند وقت یک بار مرا درمسیر رشد وپیشرفتم،نگه میداره اینکه با اینکه قدرت خداوند یکتا که مرا هدایت کرد به این مسیر ونشانه هایش به صورت درست ودقیق دارم بینم واحساس میکنم الگوهای در ذهنم هست که وقتی به خدای خودم متصل می شوم کلی احساس خوب نسبت به خودم وبه شرایط زندگیم پیدا میکنم از اون احساساتی در ذهنم خطور میکنه مثل ترس از تکرار رابط بد گذشته رابط فیزیکی فرار از مسولیت زندگی تعریف های که گذشتگان ما درمورد جن واین چیزا کردن درارتباط با جنس مخالف دوچار احساس کناه وخجالت می شوم باور به کمبود دلسوزی بی جا سرزنش کردن خودم این احساساتی هستند که،مرور افراد که خودکشی کردن مرور افردی از راه نادرست زندگی کردن اینان احساساتی هستند که مرتب در ذهنم ایجاد می شوند با اینکه خداوند و یکتاپرستی ایمان دارم باعث می شوند باعث شده اون کیفت اون احساس خوبی که دارم رو بالا پایین میکنه دوره احساس لیاقت رو خریداری کردم خدارو شکر کلی احساس خوب بهم میده لحظه ای ودارم روی خودم کار میکنم دوستان اگه تجربه ای دارن که در کنار دوره احساس لیاقت کدوم دوره رو استفاده کنم که این ترمز ها برداشته بشن که زندگی حالت روان پیدا یه چیزی دیگه بعضی وقتا تو ذهنم تکرار میشه پدرم می گفت من فقط آفریده شدم برا زحمت کشیدن واین هم گاهی وقتی تو ذهنم تکرار میشه اون کاری رو دارم باعشق انجام میدم احساس بدی به هم میده