پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1510 روز

    بنام یگانه خدای هستی

    سلام گرم و صمیمانه به استاد و همه دوستان بهشتی

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    برای جواب به این سوال من باید در مورد روندی رو به رشد در خودم که الان نزدیک دو سال هست که بصورت روزانه و آهسته و پیوسته بکمک سایت بهشتی و دوره ی عزت نفس دارم طی میکنم وس بهتره از نقطه ی صفر روند شروع کنم تا برسم به الانه روند

    من قبلنا آدم مسئولیت پذیر به نظر خودم بودم و تمام مسائل مربوط به تمام اطرافیان با من بود مادر شوهرم مریض میشد مسئولیت دکتر و آزمایشگاه و پرستاری با من تا خوب بشه خونش بهم ریخته و کثیف باشه من مسئول تمیزکاریاش و در مورد مادرم و خواهرم و خاله ها و خیلی ها خودم بودم در کنار همه ی این مسئولیتها وظیفه مراقبت و مدیریت خانه و دو بچه با منه و اگر نقصی بود و شوهرم ناراحت میشد باز من خودمو شماتت میکردم که بی عرضه باز که اشتباه کردی

    در مقابل شوهرم اگر حالش بد شد من باید هرطور شده خوشحال ش کنم

    مسافرت میرفتیم وظیفه ی منه که به همه خوشبگذره و اگر من کمی خسته بشم بخاطر دیگران هیچ اشکالی نداره مهم اینه که همسفرهام بهشون خوش بگذره و از کنار من بودن لذت ببرن

    با شنیدن فایلهای رایگان شروع کردم به کار کردن روی خودم البته سال 1400 دوره ی عزت نفس اقای عرشیانفر را خریدم تا رسیدم به مدار این سایت مقدس و لیاقت استفاده از اگاهی های استاد عزیزم را پیدا کردم

    سال 1401 دوره عزت نفس را در سایت خریداری کردم و فهمیدم که من فقط باید توجه کنم به توانایی‌های خودم و وقت و زمانم را صرف کنم برای رشد خودم تازه یه مدته کوتاهیه که فهمیدم حال خوش داشتن درونیه و من خودمو تیکه پاره کنم بندازم جلوی مادرم تا خودش حال خودشو خوب نکنه فایده نداره پس حالا دیگه تلاش نمیکنم که حال مادرمو خوب کنم . خیییییلی کارها بود که برای به دست آوردن دل شوهرم انجام میدادم که فقط انرژیمو ازم میگرفت که دیگه اون انرژی هارو فقط صرف خودم میکنم و جالب اینجاست که ارج و قربم پیش همکاران ،شوهرم ،خانواده ی خودم و شوهرم بالا رفته و همه با احترام با من رفتار میکنن و افرادی که انرژی خوار بودن تو زندگیم محو شدن

    الان خیلی وقتم ازاد شده که همه رو میزارم روی اموزش دیدن در دوره های این سایت و خیلی احساس شادی و خوشبختی در زندگیم دارن الان مشغول انجام دادن تمرینات دوره ی دوازده قدم هستم و قدم به قدم اموزش های استاد عزیزم در حال رشدم . از بچگی خواسته ای داشتم و شرم داشتم از داشتن این خواسته اما با شوهرم در میان گذاشتم و شوهر عزیزم در کمال متانت همه ی توانش را گذاشت تا من به خواسته ام همین دیروز رسیدم و چقدر از خداوند تشکر کردم و چقدر ایمانم قویتر شد و البته که اموزش های بینظیر استادم باعث این همه احساس خوشبختی شد.

    چی بگم از رابطه های بهبود یافته ام که خیلی طولانی میشه اما دوست دارم بهتون دوباره بگم که روابطم بین همکاران دوستان فرزندان و فامیل و زناشویی هیچ ربطی به سه سال پیشم نداره

    اما هنوز باید کاربشه چون گاها با دقت که به روابطم توجه میکنم احساس قربانی شدن ،مظلوم نمایی کردن و تقبل مسئولیت حال خوش دادن به دیگران در من رنگ داره و خودشونو نشون میدن . و حالا با یقین کامل میپذیرم گفته ی استادم را که میگوین ما همیشه باید روی خودمون کار کنیم و این مسیریست بی انتها…

    در پناه خداوند یکتا شاد و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  2. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1368 روز

    سلام به استاد بزرگوار و خانم خیلی شایسته و هم خانواده های گلم.

    اما در مورد روابط!!!

    من به لطف خدا به واسطه‌ی آموزش های شما تا حدودی میدونم اصل چیه، فرع چیه راه درست و غلط چیه به نسبت همسر گلم که تو این آگاهی ها نیست.

    خوب من بواسطه ی اینکه دوست داشتم همیشه همسرم تو مسیر درست باشه سعی میکردم که تو اشتباهاتش کمکس کنم و به اصطلاح به زور بیارمش تو مسیر درست، نه اینکه بهش بگم بیا تو سایت و از این حرفا!

    نه ولی همیشه زور میزدم که تصمیماتی نگیره که آسیب ببینه و ضرر کنه و حکم ناجی رو همیشه میخواستم به زور بازی کنم.

    مثلا:

    ایشون شروع کرد به حرفه ی کاشت ناخن و می‌خواست کارش رو تبلیغ کنه و رفت آتلیه عکس گرفتن و یا اینکه برای تبلیغ کارش 5 میلیون پول گذاشت که هدیه بده و من بهش گفتم کارت اشتباهه،این راه و روشش نیست،اما هیچ تأثیری نداشت،و بعدش خودش پشیمون میشد، یا اینکه مدام لباس قرضی و وسیله قرضی میگرفت میگفتم کارت اشتباهه، اما باز تاثیری نداشت، و بعدش پشیمون میشد وبا طرف بحث میکرد،و ده ها مورد دیگه اما دیدم نننه باباااا اینجوری فایده نداره تنها راه درستش اینه که بزارم خودش ازم درخواست راهنمایی کنه، خودش بخواد مسیر درست رو بره!

    و من از اون روز به بعد کاااملا بیخیال و احساس رهایی کردم نسبت به تصمیماتش

    کار به جایی رسید که همسرم دچار یه بیماری شد و یه آمپول خیلی حساسی داشت که باید حتماً به موقع تزریق میکرد، من با تمامه وجودم تلاش کردم و اون آمپول رو خریدم و گذاشتم تو یخچال اما همسرم با اینکه خودشم میدونست چقدر به اون آمپول نیاز داره اما 2 هفته اون آمپول رو نزد!!

    و خدا شاهده من کلامی بعش حتتتی 1 بار هم نگفتم که برو آمپول رو بزن!

    به خودم گفتم خودش اگاهه از این شرایط و نیاز نیست من به زور ایشون رو به راه درست بیارم

    یا اینکه یه مدت بسسسیار شدید سرما خورد و برای چند روز به سختی نفس می‌کشید اما خدا شاهده هیییچگگونه تلاشی نکردم برای بهبودش(ناگفته نمونه اینجور نبود که بیخیالش باشم، هرچی که خوراکی بود میگفت واسش میخریدم اما میدونستم متعهد نیست به روند بهبودش منم هییییچی بهش نگفتم) تا بعد از 3،4 روز که خییییلی اذیت شد با به حاله خیلی بدی گفت چرا من خوب نمیشم!

    گفتم من میتونم کمکت کنم که تو 2 روز نهایتا خوب بشی(و چون نتیجه راهنمایی های من رو میدونست،به حرفم باور داشت) گفت چکار کنم!؟

    گفتم فلان غذا هارو استفاده نکن، فلان غذا هارو بخور، فلان دمنوش رو بخور و…

    خدا شاهده بعد از 2 ساعت گفت خیلی بهتر شدم!!

    اما همین همسر اگه من التماسش میکردم که فلان دمنوش رو بخور اصلاً اهمیت نمی‌داد اما چون به عجز بیماری رسید برای راهنمایی حرفم ارزش قائل شد.

    یا اینکه بار ها و بارها به مشکل خورد بخاطر اینکه همراه بانکش فعال نیست،دیروز به مشکلی بر خورد بهش گفتم اگر دوست داشتی همراه بانکت رو فعال کن تا به مشکل بر نخوری، در صورتی که میبینم قبلا اینجوری نبودم و میخواستم به زور طرف مقابلم رو به راه درست بیارم اما از وقتی که کللللا رها کردم خیییییلی آروم تر و بیخیال تر هستم، همچنین خودم به یک آرامش بزرگی رسیدم و دیگه زور نمیزنم که دیگران رو تغییر بدم.

    ممنونم از این فایل زیبا و کارآمد

    استاد باورتون میشه بعد از 5 سال بودن تو این مسیر و 2 سال عضو سایت بودن تاااازه این دومین کامنتمه روی فایلهایی که میزارید!

    یعنی من اصلاً این قسمت رو تازه کشف کردم و خیییییلی لذت میبرم از اینکه اینجا فعالیت میکنم.

    خداروشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      سمیرا آقایان گفته:
      مدت عضویت: 719 روز

      سلام به همه دوستان گلم.من نزدیک به دوسال هست که در سایت حضور دارم ولی به دلیل اینکه ثبت نامم رو درست انجام ندادم عضویت من ثبت نشد تا اینکه دیروز با موفقیت عضو شدم.خیلی خوشحال شدم بابت این موضوع که عضویت من ثبت شد و میتونم کامنت بذارم..دوست عزیز ابراهیم جان احسنت به شما که انقدر خوب عمل کردی در مقابل همسر گلت چقد خوب ذهنت رو کنترل کردی و در مواقعی که احتیاج به کمک داشتن صبوری کردی وکاری انجام ندادی هم به خودت کمک کردی هم به همسر گلت..منم مشکل شمارو داشتم.همسر من به دلیل اهمیت ندادن به سلامتیش و بخاطر زیاد مسکن و قرص خوردن معده درد شدید گرفت یکسال در بستر بیماری بود واقعا چه روزای سختی گذروندم بخاطر اینکه انقدر به ایشون تذکر میدادم چک میکردم قرص نخوره رعایت کنه که حالم بد میشد از شدت حرص خوردن بعد به خانوادش انتقال میدادم که اینکارارو میکنه اونا با پسرشون بحث میکردن ناراحتی پشت ناراحتی مریضی پشت مریضی،خدای من،غافل بودم از اینکه اولا نمیتونم بزور کسی رو تغییر بدم دوم اینکه داشتم از جنس همون اتفاقات رو وارد زندگیم میکردم با توجه کردن بهش با گفتگو کردن با خانوادش راجب این موضوع با بحث کردن با همسرم خودم داشتم اتفاقات بد رو خلق میکردم به راحتی با توجه کردن بهش..بعد با توجه به آگاهی های این مسیر همسرم رو کاملاااا رها کردم خیلی سخته ها خیلی اما اینکارو کردم وقتی در بستر مریضی بودن من روی مبل مینشستم مشغول کارای خودم و فقط به ایشون میگفتم من کنارتم هر کاری داشتی بگو بهم خوشحال میشم کمکت کنم نتیجه این رفتار من بعد از یه مدت طولانی این شد که همسرم کاملا با میل خودش پیش بهترین متخصص رفت کسی که اصلا دکترو قبول نداشت حالش بهتر شد قرص خوردن بی رویه رو گذاشت کنار ورزش کرد کسی که از شدت درد و بی حالی تا ظهر در بستر بود 7صبح میزد بیرون برای ورزش کردن شرایط خونه بی نهایت عالی شد..یه شب بهشون گفتم خیلی واست خوشحالم که حالت خوب شده و در جوابم اینو گفتن”گر به خود آیی به خدایی برسی”استاد عزیزم واقعا ازتون ممنونم بابت این آگاهی ها من بزرگترین مشکلم رو با اجرا کردن یه قسمت کوچکی از قانون در زندگیم به راحتی حل کردم خیلی خوشحالم خیلی..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 2079 روز

      سلام آقا ابراهیم وقتتون به خیر

      من از اردیبهشت تاحالا تمام کامنت های شما رو خوندم و حتی از رو کامنت های روابط شما تو دفترم یادداشت برداری کردم!!!

      و دلیلشم اینه که اینقدر کامنت های شما از ته دل هست از نتایجی که گرفتید و من که گاهی نتیجه دلخواهم نمیگیرم میگم حتما درست متوجه نشدم و باید از رو کامنت شما یادداشت برداری کنم تا نکته رو بگیرم .

      دیروز اون کامنتی که مربوط به سپاسگذاری و شکرگزاری شما از خدا بود نوشتم چقد قشنگ بود و به دل میشست به امید روزی که قلم منم اینقدر از ته دل باشه و به خداامید و اعتماد داشته باشم .

      دلیل اینکه من جذب داستان زندگی شما شدم اینه که روابط منو همسرم عین شما و همسرتون هست و آقام همیشه منو تنها میذاشت مسافرت میرفت و اکثرا با دوستاش و سرکار بود و وقت خیلی خیلی کم با من بود

      اما

      الان یک هفته هست یکم بیشتر بهم توجه میکنه اینم چون همش دارم مینویسم

      و

      شکرگزاری میکنم

      افکارم و باورهام مینویسم و همش به مثبت ها توجه میکنم

      یکروز اون برای اولین بار باهام تماس گرفت و حالم پرسید و من چققدددد خوشحال شدم و سریع از خدا تشکر کردم

      جالب بود که شما نوشته بودید حتی از همسرتون تشکر کردید به خاطر اینکه موجب رشد و پیشرفت شما شده و من هم سریع رفتم تو دفترم از همسرم سپاسگزاری نوشتم

      چقدر حرفاتون رو درک میکنم زمانی که نوشته بودید : چقدر سخته زمانی که میایی خونه و هیچی آماده نیست و تو باز باید روحیه خودت رو حفظ کنی

      فقط فرق من با شما اینه که چون من خانم هستم وقتی از سرکار میومدم نهار اماده میکردم شربت درست میکردم بعد زنگ اقام میزدم با بداخلاقی میگفت من نمیام و تا ساعت یک شب خونه نمیومد و من باید روحیم حفظ میکردم اما گاهیم کم میاوردم و میزدم زیر گریه

      اما

      الان یک هفته هست خیلی خوبم و دارم رو هدف های خودم کار میکنم و جالب اینجاست که اونم ظهرا میاد خونه چون من رهاش کردم..

      من عمدا اینا رو اینجا نوشتم چون به معجزه نوشتن تو این سایت ایمان دارم و خواستم از شما هم تشکر کنم و بگم که من یکی که طرفدارا پر و پا قرصدارتونم و دارم سعی میکنم مثل شما رو خودم کار کنم و رها کنم..

      منتظر موفقیت های روز افزونتون هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2225 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ

    رنگ خداست (که به ما رنگ ایمان و سیرت توحید بخشیده) و چه رنگی بهتر از رنگ (ایمان به) خدا؟ و ما او را پرستش می‌کنیم.

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا و بی‌نظیر

    و دوستان توحیدی ام

    سوال:

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    فهرست نقش هایی که بازی می کرد، عالی هم بازی کرده بودم انصافاً

    1_ زورو

    2_کوزِت

    3_خاله شاهدونه

    4_حسن ریوندی

    5_احسان علیخانی

    6_حنا دختری در مزرعه

    و…..

    زورو بودم برای کمک به دوست و آشنا و غریبه و فایل و… و کلی خودم رو تو دردسر می انداختم.

    (به لطف دوره بی‌نظیر عزت نفس، اولویت با خودم است)

    کوزت بودم هر وقت مراسمی، مهمانی بود به قول سعیده عزیزم مثل تراکتور کار می کردم و جالب اینجاست که لقب کوزت و گارسون رو بهم می‌دادند.

    (به لطف الله و دوره های بی‌نظیر استاد مهمانی مراسمی بشه، تقریبا پام رو پام است و به اندازه کمک می کنم)

    خاله شاهدونه بودم برای بچه هایی که به خانه ما می آمدند اونها را سر گرم می کردم به حساب اینکه به بچه‌ها علاقه داشته باشم.

    (الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است)

    حسن ریوندی بودم برای سرگرم کردن مهمانی که به خانه ما می آمد و جک می گفتیم و میخندیدیم و خودم رو مسئول خوشحال کردن مهمان می‌دانستم.

    (الان در حد تبسم و با کمترین کلمات ممکن، چرا که از استادم یاد گرفتم مهمان خودش مسئول سرگرم کردن خودش است)

    احسان علیخانی بودم برای بیرون کشیدن استعداد افراد و راهنمایی کردن به شغل و حرفه و رشته در خور آنها و زهی خیال باطل اگه کسی گوش میداد.

    (الان انرژی و وقتم رو برای شناخت خودم میذارم)

    حنا دختری در مزرعه بودم چرا که با همه مهربان بودم و دوست داشتم همه من و به این صفت بشناسند حتی اگه زیر بار این مهربانی له میشدم اشکالش نبود.

    ( الان با خودم بیشتر از همه مهربانم و خودم را دوست دارم)

    پاسخ دادن به این سوالات چقدر مرا نسبت به خودم روشن کرد و چه احساس زیبایی را در من برانگیخت و مرا ترغیب به گوش دادن با دقت بیشتر به آموزش ها کرده. آموزش هایی که این همه تغییرات در من ایجاد کرده

    استاد سپاس گذارم بخاطر طرح این سوالات چالشی.

    برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1270 روز

      سلام و درود رضوان عزیز

      خدا رو شکر میکنم که دیروز و امروز وقت داشتم و اغلب کامنتهای این فایل رو بخونم و لایک کنم .ولی کامنت شما متفاوت ترین کامنتی بود که تا الان خوندم.

      حیفم اومد برات ننویسم و نگم چقد دوست داشتم این نگاه متفاوت و طنزگونتو. کلی خندیدم و حال خوبمو عالی تر کرد، خدایا شکرت.بابا خلاقیتِ تو قُربون!

      دیدم گاهی چقد تاثیر کلام در قالب طنز اثرش بیشتره! چقد حال خوب انتقال دادن ارزشمنده.و بهم عملا آموخت که میشه هر چیزی رو از زاویه و نگاه دیگر دید بگونه ای که احساس بهتری نسبت به آن داشته باشیم. و این نکته مهمی است برای روبرو شدن با چالش های زندگی.

      نقش خاله شاهدونه برای بچه ها عالی بود. نمی دونی چقد به نقش الانت خندیدم (الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است) کلی استیکر خنده. به خاطر من لپاشونم بکش یه دستیم رو سرشون بکش باشه؟؟؟ (کپی از دیالوگ های سعیده عزیز خخخ)

      رضوان جان من حاضرم شاگرد کلاستون در نقش احسان علیخانی باشم. کلی به حرفاتون احتیاج دارم . قول می دم شاگرد خوبی باشم.

      ممنون بابت همه چیز. دعای قشنگتون برای استاد عزیز رو با عشق تقدیم وجودتان میکنم و برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2225 روز

        به نام خدایی که با عشق گِل ما را سِرشت

        سلام به اسدالله عزیز و مومن و موحد و خداجویم

        نوشته شما اینقدر جذاب و گیرا بود دوست نداشتم تمام بشه. سپاس گذارم بخاطر این جملات زیبایی که مرقوم کردید.

        راستی یه نقش دیگه هم بود امروز یادم اومد.(نقش خانم فردوسی (روانشناس)) رو از قلم انداختم. کلی مشاوره ازدواج و کودک و همسرداری و فرزند پروی هم میدادم.(کلی استیکر خنده)

        کامنتت شما و بیشتر بچه ها رو میخوندم این نقش زورو رو اکثرا داریم و یه جورایی میخوایم به بقیه کمک کنیم غافل از اینکه اون رو داریم از راه به در می کنیم.

        در مورد نقش علیخانی، خود من هنوز درست استعدادهای اصلی ام رو نشناختم آنوقت برای بقیه نسخه می پیچیدم.

        سپاس مجدد مرا برای این همه محبت پذیرا باشید.

        برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم

        این دعا رو خیلی دوست دارم برگرفته از حدیث( مَن اخلَصَ للّه اربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحکمه من قلبهِ علی لسانهِ)

        و خدا را شکر اینجا همه مخلص هستند.

        یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام رضوانِ عزیزم، رضوانِ نازنینم.

      سلام به همه ی عزیزان.

      اول بگم چقدر روحیه ام شاداب شد با دیدنِ روی همچون ماهت در پروفایل و انرژیِ خالصی که منتقل میکنی.

      بَه بَه، به این صورتِ زیبا و دوست داشتنی.

      رضوان جان خیلی خیلی خوشم اومد از کامنتت.

      یه جورایی طنزِ تلخِ شیرین:

      یعنی اول اسم کاراکترهای معروف رو نوشتی، نسبت دادی به خودت و ضعف های شخصیتی، و بعد رسیدی به بهبودِ خودت…

      تحسینت میکنم برای تک تک مواردی که روی خودت کار کردی و میکنی و زندگیتو بهبود میدی هر ثانیه.

      چطوری فکر کردی و تو چه فرکانسی بودی که انقدر جذاب و تو دل برو کامنت نوشتی؟

      عاشقتم.

      از سبکِ نوشتنت خیلی لذت بردم، خیلی خیلی.

      چقدر قشنگ ریشه یابی کردی خودتو.

      انگار باعث شدی به خودم دقیقتر نگاه کنم، فکر کنم…

      الگوهای مشترک با خودم هم پیدا کردم تو کامنتت.

      واقعا ترغیبم کردی با کامنتت که بیام و بنویسم برات.

      تشکر کنم ازت

      تحسینت کنم.

      افتخار میکنم بهت.

      ماچ به روی همچون ماهِ توحیدی ات.

      خدایا شکرت برای استاد جان ها، سایت، و همه ی دوستای توحیدیم.

      ماچ بهت خدا جونم، خودت میدونی چقدر عاشقتم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2225 روز

        به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

        سلام سمانه جان، دوست ثروتمند و توحیدی ام

        ممنون ام بابت توجه و ابراز محبتت.

        به قول سعیده عزیزم تا اجازه صادر نشه انگشتی روی صفحه کلید نمیره که بخواد چیزی بنویسه، هر چه هست لطف اوست و لاغیر.

        یکی از پاشنه آشیل های من برای پیشرفت ترس از احساس غرور و خودبینی بود، و این پاشنه آشیل با دادن اعتبار همه چیز به رب دود شد رفت هوا.

        چند روز پیش مادر شاگردی که به اون درس میدم، این‌قدر از من تعریف کرد، و من تو دلم فقط خدا را شکر می کرد و هیج حس خاصی نداشتم به غیر از اینکه سپاس گذارتر شدم. و این آرزوی من بود که در این موقع ها دچار عجب و غرور نشوم که به لطف الله مهربان دارم نشانه هایش رو میبینم. گرچند تقریبا همه بچه‌ها سایت همچین ویژگی رو دارند و اگر غیر از این بود تو سایت حضور نداشتند.

        به هرحال سمانه جان هر چه هست لطف اوست و بس.

        در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مبینا حیدری گفته:
      مدت عضویت: 2186 روز

      سلام به رضوانه عزیزم

      سلام زیبا روی،،،به به چه عکسی،چه خانم زیبایی،نورانی و خوشرو،چقدر لبخند تون دلنشین هست.

      عزیز دلم که چقدر نقش هاتون رو خوب و مختصر و مفید توضیح دادید،

      منم باهاتون همزاد پنداری کردم و دیدم این نقش ها رو دارم،البته در نقش کوزت اینقدر فرو رفتم که باید به خاطرش اسکار رو بهم بدن.

      انشاالله خداوند هدایت مون کنه که در راه راست ،راه کسانی که به اونها نعمت داده و اونها رو آسان کرده بر آسانی ها حرکت کنیم.

      دوستت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2197 روز

      درود و سلام خدمت رضوان باغ بهشت

      رضوان جان ممنون که اینقدر قشنگ نقش آت رو در زندگی قبل تر ت. رو توضیح دادی و قشنگترش اینه که دقیقا نقطه ی تغییرات اصلاح شخصیتی و باورهای. رو هم قشنگ توضیح دادی .. مختصر و مفید و پر محتوا

      واقعا تحسین برانگیزی نازنینم.. ممنون و سپاس.

      چه زیبا نقش آت رو تطبیق دادی با این هنرمندان. سرشناس .. البته ناگفته. نماند که بقول استاد. همین رسانه ها و فیلم ها باورهای ما رو ساخته بودند

      چه زیبا گفتی….

      فهرست نقش هایی که بازی می کردم، عالی هم بازی کرده بودم انصافاً

      1_ زورو

      2_کوزِت

      3_خاله شاهدونه

      4_حسن ریوندی

      5_احسان علیخانی

      6_حنا دختری در مزرعه

      و…..

      خاله شاهدونه بودم برای بچه هایی که به خانه ما می آمدند اونها را سر گرم می کردم به حساب اینکه به بچه‌ها علاقه داشته باشم.

      (الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است) اینو خوب اااااووووومدیااااااا کلی خندیدم

      راستی رضوان جون بچه ها از عکس سلفی آت با استاد و خانم شایسته خیلی تعریف کردند و امروز زدم روی عکس پروفایلت ولللللللی. نبودند

      این عکس آت هم خیلی خیلی قشنگ و زیبا و یک دنیا انرژی مثبت و جذاب و تو دل برو ووووو.

      دوست دارم عزیزم .. به تازگی دنبال کننده ی کامنت های زیبایت هستم

      شاد و خندان مثل عکس زیبایت باشی و بدرخشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2225 روز

        به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

        سلام رویا جان دوست همفرکانسی و ثروتمندم

        سپاس گذارم بخاطر رویا جان بخاطر وقتی که گذاشتی و محبتی که داشتی.

        راستش اون عکس رو خیلی دوست داشتم ولی تسلیم وسوسه های ذهن نجواگر شدم و دست آخر از حربه ای استفاده کرد نتونستم جلوش بایستم شاید خنده دار باشد ولی برای من که یه عمر احترام گذاشتن به بزرگترو معلم از اولویت های یک آدم بود نتونستم حرفی برای گفتن داشته باشم.

        اول نجوا کرد که مثلا که چی خودت رو لوس کردی با زن و مردی که دوتایی عاشقانه عکس گرفتند خودت رو جُل کردی؟

        گفتم که استادم است دوستش دارم به تو چه.

        بعد گفت خب اگه استادت است چرا جلوتر از اون ایستادی و استاد پشت سرت است؟

        من دیگه تسلیم شدم و عکس رو عوض کردم. ولی در همین نزدیکی به لطف الله یه عکس درست می کنم که دیگه نتونه حرفی برای گفتن داشته باشه.

        مررررسی رویا جان سپاس گذارم.

        در پناه خدایی مهربان روز به روز نور الهی بیشتر و بیشتر بر قلب مهربان ات بتابد.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          رویا مهاجرسلطانی گفته:
          مدت عضویت: 2197 روز

          رضوان نازنین بهشتی ام سلام و درود بیکران خداوند به تو دوست نازنینم

          وووووووواااااای که هر چی بگم که چقدر خوشحال شدم این عکس بینظیر رو دیدم کم گفتم خدایا شکرت … کی میشه همه مون با استاد عزیزمون و خانم شایسته چنین عکسی رو در واقعیت زندگیمون بگیریم .. پولی خدای من .. چه تصور و تجسم زیبایی امروز برام ساختی عزیز دلم خدارو صد هزار مرتبه شکر گذارم … کاش میشد منم عکسم رو توی پروفایلت ثبت می کردم هر کاری می کنم نمیشه .. یعنی هنوز موفق نشدم که عکسمو بذارم .. ولی شکر خدا جدیدا موبایلمو با ورژن

          بالاتری عوض کردم و فکر کنم ایندفعه بتونم عکسمو بذارم خدا کمکم کنه این خواسته ام رو تحقق بدم .. رضوان جان آقای امیری راهنمایی ام کرد برای ثبت عکس ولی هنوز موفق نشدم. البته با اون گوشی قدیمی ام انجام داده بودم .

          ممنون و سپاسگذارم برای این عکس بینظیرت که پشت استادان عزیزم روی صندلی عقب نشستی و مطمنان همین طور هم خواهد شد

          دوووووست دارم ی عالمه بوس بوس ممنونم عزیزم که صبح جمعه دلمو شاد کردی

          In cod we trust رو خیلی قشنگ گذاشتی روی عکس ممنون عزیزم

          ممنون و سپاس

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      خانم موفق گفته:
      مدت عضویت: 1437 روز

      سلام دوست عزیز

      تمثیل هایی که به کار بردی تازه متوجه شدم که ای دل غافل منم هنوز تو عزت نفس جای کار کردن دارم .

      ازت بی نهایت ممنونم بابت انتشار این آگاهی برای دوستانت .

      من همش نقش حسن ریودی رو بازی میکردم برای سرگرم کردن مهمانان .

      یه جایی خوبه . اما من گاها تمایلی نداشتم ولی وظیفه میدونستم که به مهمانان خوش بگذره .

      این سری آخر که حالم بد بود ونتونستم پیش مهمانان حاصر بشم همه سراغ منو میگرفتن .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2006 روز

    به نام خدای خوبیها

    سلام استاد جان. باد آمد و بوی عنبر آورد….

    به به بازم الگوهای تکرارشونده. خوراک این روزهای من شده شکار الگوهای تکراری مخربم و دارم از پیدا کردنشون لذت می برم.

    چقدر با همین یک سوال هوشمندانه و ظریف در عین سادگی برام جوابها واضح شد.

    چقدر ماشاالله شما واردید در ساده حل کردن مسائل و ما دانشجوها رو هم با همین فرمون دارید هدایت می کنید به ساده پیدا کردن ترمزهامون.

    با چراغ قوه و یه جاروی کوچولو (ابزار منطقم هنوز خیلی قوی نشده، عزت نفسم هم خیلی جا داره تا قویتر بشه) افتادم به جون زیر فرشها و مبلها تا آشغالهایی رو که سالها مخفی کرده بودم پیدا کنم. اون ظاهر زیبا و مقبولی که واسه خونه ذهنیم ساختم و ویترینی که مردم ازم می بینن رو به چالش کشیدم و دارم لذت تغییر رو نوش جان می کنم.

    تغییرات کوچیکه ولی خیلی مزه میده. انگار تا حالا قوه چشایی نداشتم و تازه داره حس مزه کردن دنیا واسم فعال میشه.

    درمورد نقش تکراریم تو روابط من مخلوطی از منِمظلوم و منِ صلح طلب بودم و هنوز هم تا حدودی هستم. به مقدار زیادی با تمرینات عزت نفس مظلومیت و ضربه خوریم کمتر شده ولی صلح طلبیم سرجاشه.

    جالب اینجاست که تا بحال نمی دونستم دارم در قالب اهل جنگ نبودن ضعف خودم رو در حل مسأله پنهان می کنم. بخدا امروز فهمیدم! الهی شکرت. استاد شما یه دونه ای!

    اصلا مگه ممکنه بود از نظر من کسی اهل دعوا نباشه و دلش بخواد بحث تموم شه از روی ناتوانی؟

    چون الگو دیده بودم. پدرم دعوایی نبود ولی اهل حل مساله با حرف و توضیح زیاده. من می نویسم زیاد شما بخونید زیاااااااااااااااد.(همین دیروز پشت تلفن یک ربع واسم توضیح داده که چرا نباید مسافرت فلان جا بریم و باید به جاش بریم بهمان جا)

    وقتایی که با کسی بحث نمی کرد می گفت طرفم بیشتر از این ظرفیت و سواد و درک نداره. پس زیاد! بحث نمی کرد. منم تحلیل می کردم که بابام قدرت قانع کنندگی داره ولی اینجا تشخیص داده بحث بی فایده است. پس در ذهنم شکل گرفت کسایی که بحث نمی کنن خودشون خواستن صلح و صفا حفظ بشه و نیازی نبوده. دلیلش ناتوانی نبوده.

    ولی در تجربه های خودم خیلی جاها دیدم داره حقم ضایع میشه، خلاف میلم رفتار می کنم تا طرف مقابل راضی باشه، یا اینکه از دستم ناراحت نشه، یا خشمگین نشه و بی احترامی نکنه. از ناتوانیم فرار می کردم و اسمش رو خیلی ظریف عوض می کردم و می گذاشتم صلح طلبی در عین قدرت.

    از طرفی تو خانواده ما دعوا نمیشد بخاطر همین وقتی یه دعوا می دیدم تمام تن و بدنم می لرزید. و به شدت هنوزم گریزانم از موقعیت تنش زا.

    اینا باعث شد دیگه از اون ور بوم بیفتم و یه حالت بی تفاوتی نسبت به مسائل بگیرم. اگه راهی برای صحبت پیدا می کردم با حرف حلش می کردم و در غیر این صورت ساکت می موندم.

    مثلا زمانی که همسرم از یه مساله ناراحت و شاکیه میره تو فاز سکوت و اخم. منم فقط سکوت می کنم تا حالش خوب بشه. بعدشم با ترس و شک منتظرم خودش حرف بزنه ببینم جریان چیه. اصلا ناراحتیش از منه یا از سرکار یا جای دیگه. با اینکه بنده خدا اخلاق تند و خشنی هم نداره. ولی من زود خودمو می بازم. یه جورایی نقش یه آدم نامرئی رو بازی می کنم.

    به جان خودم استاد اینا رو همین الان دارم در مورد خودم رصد می کنم. تا بحال آگاهانه خودمو در این مورد بررسی نکرده بودم.

    زمانهایی که در مورد مسأله ای اعتراض دارم (مثلا تعطیلی های زیاد کلاس ورزش دخترم در حالیکه ما پولشو پرداخت کردیم) با فرد مورد نظر خیلی مسالمت آمیز و محترمانه حرف میزنم و اعتراضمو میگم، ولی وقتی اون در جواب دور برمیداره و یه جورایی میگه همینه که هست من کم میارم. حتی دیده شده منو متهم هم می کنن و من عذرخواهی هم کردم! در حالیکه می دونستم حق با منه و حرف بدی هم نزدم. ولی جرأت و جسارت موندن رو حرف خودم اونم بدون دعوا رو ندارم. یا قاطی می کنم یا ساکت می مونم و عقب نشینی می کنم.

    البته در یکی دو مورد این اواخر بهتر شدم. ولی خیییییییلی کار دارم هنوز تا درست شم.

    مثلا دخترم رو اون کلاس بازی و ورزش دیگه نبردم و بجاش بردم ژیمناستیک توی همون باشگاه. ولی هنوز با مربی قبلی که بهش برخورده بود که من اعتراض کردم هنوز مسأله ام رو حل نکردم.

    زمان هایی که کسی با من مشکلی داشت و میرفت تو قیافه سخت ترین کار دنیا برام حرف زدن راجع به اون موضوع و دفاع کردن از خودم بود. اصلا این عزت نفس رو در خودم سراغ نداشتم که گریه ام نگیره، عصبانی نشم و حرفم رو با قدرت بزنم. و البته محترمانه.

    حس می کنم با ادامه دادن به تمرینات 12 قدم یه کمی بهتر شدم و دارم ریشه های عزت نفسم رو حس می کنم که بیشتر و بیشتر در خاک فرو میره.

    مثلا مادرشوهرم اصرار عجیبی داشت که موهای ترانه رو کوتاه نکن بذار بلند شه چتریهاشم بلند بذار که با عقبیا بسته بشه تو صورتش نباشه. روم نمیشد بهش بگم نه نظر من این نیست می گفتم باشه. بعد من دیدم این بچه اذیته با موی بلند و هزارتا دردسر شونه کردن و بستن و عرق کردنش و …. امسال بالاخره جرأتش رو در خودم ایجاد کردم، رو حرفم موندم و خودم موهاشو کوتاه کردم. اون مدلی که خودم تشخیص دادم بهش میاد و مناسبشه. آفرین به من!

    یا زمانی که همسرم تو فکره راحت ازش می پرسم چته. ناراحتی یا فقط خسته ای؟ من می تونم کمکت کنم؟ یا ترجیح میدی حرف نزنیم؟ و جالبه هیچوقت مساله اش با من نبوده و من بیخودی نگران بودم. تازه وقتی اینجوری حرف می زنم حالش بهتر هم میشه یا اصلا میاد مساله رو کامل برام تعریف می کنه.

    آهان یه چیز دیگه!

    یادم میاد توی گروه دوستای قدیمم که قرار می گرفتم برای اینکه مقبول و شبیه جمع باشم نقش یه آدمی که خیلی ظرفیت شوخیش بالاست رو بازی می کردم.

    ریشه اش الان برام واضح و عیان شده. وقتی بچه بودیم خواهر بزرگترم که خیلی شیطون و اذیت کن بود لذت زندگیش این بود که سربه سر من بذاره تا عصبانیم کنه و بهم بخنده. من عصبی می شدم و دعوامون میشد بعد همییییییشه بابام می گفت تو ظرفیت نداری. (اگه مثال بزنم خیلی طولانی میشه ولی مادرم همیشه حق رو به من می داد و به خواهرم می گفت کمتر این بچه رو اذیت کن)

    من هم یواش یواش یاد گرفتم عصبانی نشم و هر شوخی رو بپذیرم. چقدر بد! بعدها دیدم خیلی خودم رو دست کم گرفتم و اجازه دادم به حریمم و شخصیتم توهین بشه فقط به خاطر اینکه خواستم کم ظرفیت جلوه نکنم یا از جمع دوستان طرد نشم.

    قبلا واسه خود قدیمم ناراحت می شدم. خاطرات آزاردهنده ام یادم می اومد گریه می کردم. الان دیگه نه.

    ولی واسه خود جدیدم، خود اصلیم خوشحالم چون توی دفترهای تمرینم کلی از این ریشه ها پیدا کردم و خودم و خانواده ام رو تو خیلی موارد بخشیدم و حلشون کردم.

    خدای زیبام رو بی نهایت سپاسگزارم که هر روز حکیمانه دری از رحمت و دانش رو برای من باز می کنه و هدایتم می کنه به مسیر رشد و بهبود.

    استاد قشنگم عاشقتونم. مرسی که هستی!

    مرسی که با این فایلهای واقعا Priceless کمکمون می کنید هربار از یک زاویه جدید به گنبد آهنینمون حمله کنیم و به بهشت زندگیمون نزدیکتر بشیم.

    برای همه کسانی که به تغییر خودشون اهمیت میدن و شروع کردن آرزوی خلق بهترینها رو دارم. برای بقیه هم آرزوی هدایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  5. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    سلام استاد گلم وخانم شایسته ی عزیز وهمفرکانسیهای نازنینم

    استاد در مورد نقش من در زندگی من میتونم بگم زندگی من به دوبخش تقسیم میشه بخش اول زمان قبل از آشنایی من کلا با این مسیری که در اون قرار دارم ودوم بعد از آشنایی با این مسیر

    قبلش نقش من به عنوان یک قربانی به تمام معنا وانسانی که سنگ صبور دیگران بودن واز درودیوار خراب شدن یه مشت آدمهای داغون شکست خورده وپر از درد وغصه

    یک انسانی که همیشه در برابر ظلم دیگران کوتاه اومده وبرای راضی نگه داشتن پدر ومادر ودوستان وبعداز ازدواج راضی نگه داشتن همسر وتک تک افراد خانواده ی همسر وبه جان خریدن هر حرفی ورفتاری وخلاصه چی بگم ……

    واما بعد از آشنایی وبهتر بگویم بعد از شناخت خودم که چه گوهر وجواهری که خداوند مهربانم آن را خلق نمود استاد خودم راشناختم آن هم به کمک دستان نازنین خدای خودم خیلی تغییر کردم خیلی خیلی خدای من خیلی

    من عاشق خودم شدم یک دختر مهربان پاک وبی آلایش که عاشق صلح وآرامشه عاشق خودش واحترام به خود ودیگرانه استاد من اول خودم را در الویت قرار دادم وبعد دیگران را هرگز نمیتونم پا روی دیگران بگذارم وهمه برام محترمند اما به گفته ی شما استاد عزیزم اونهایی که با من هم فرکانس وهم مدار نبودن به طرز زیبایی کنار رفتن ومن عالی دارم به زندگی قشنگم ادامه میدم ومیدونم به لطف خدا هرگز نمیتونم از این مسیر خارج شوم چون بهشت را دارم تجربه میکنم

    اما استاد هنوز یک مسئله وجود داره اون هم اینکه بعضی اوقات احساس قربانی بودن را دارم خصوصا وقتی بین من وهمسرم یا خانوادش وقتی ناراحتی پیش میاد با اینکه هرگز با اونها در نمیوفتم وبا اینکه در کنار مادر شوهر زندگی میکنم وهمیشه بینمون صلحه اما گاهی حرفهاشون به شدت ناراحتم میکنه ووقتی میبینم خوب بودنم انگار براشون یک وظیفه شده به شدت احساس قربانی بودن بهم دست میده وبعضی از رفتارهای گذشتشون یادم میاد وبهم میریزم ولی سعی میکنم افکارم را سروسامان داده ود این حال بد نمونم واینکه باز هم در مسائل خانه اینکه بیشتر اوقات خانه همانند یک آسایشگاه پر از آرامش برای همسر وبچه ها شده واین که کسی هست که صددر صد ساپورتشون کرده وبه اونها سرویس رسانی کنه وهمه در استراحت کامل ولی من همش در حال کاروپخت وپز ورسیدگی به کارهای خانه ونباید خسته وگله کردن وهر بار که تقاضای کمک باجواب منفی از سمت اونها ودوباره احساس قربانی داشتن استاد از قبل خیلی خیلی بهتر شدم ولی هنوز هم این ماجراها هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  6. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 907 روز

    به نام پروردگاری که برای بنده هاش همه چیزهای خوب را میخواهد

    رد پای 27

    سلام به استاد عزیز و مریم دوست داشتنی سلام به دوستان خوبم

    استاد چقدر خوشحال شدم طبق همیشه با دیدن شما و مریم عزیز که روز به روز جوان تر میشین خدا رو صد هزار مرتبه شکر

    خب سوال امروز در روابط خودت با دیگران خصوصا روابط عاطفی شما چه نقشی بازی میکنین ؟

    من قبلا زمانی که آگاهی این قوانین رو نداشتم هر جا بین اقوام یا دوستان یا همسایه ها اگه بحثی یا اتفاقی میافتاد چه از من بخواهن یا نه من میرفتم پادر میونی میکردم اگه بین اقوام بود مثلا زن و شوهری یکم باهم دعوا میکردن من و همسرم میرفتیم خونشون و با صحبت کردن ساعتها نشستن کنارشون بلاخره باهم آشتی میکردن و اما ما بر میگشتیم خونه

    بعد از یکی دو روز ما باهم مشاجره میکردیم و نمیفهمیدیم از کجا داریم پس گردنی میخوریم که اینهاهمه کارما دارن

    تو بحث ها همیشه سعی میکنم ساکت باشم که سریع همه چیز به آرامش برگرده

    اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که از زمانی با این قوانین و با شما استاد عزیز آشنا شدم زندگیم زیر و رو شده کار به هیچ کسی ندارم چه دعوا بکنن یا بحثی بشه اصلا این طور افراد رو نمیبینم چون با من هم فرکانس نیستن و مدار من بالا رفته چون من شاگرد استا عباس منش هستم خدا رو هزار مرتبه شکر

    الان هم که دارم دوازده قدم رو کار میکنیم ورد زبان و تو ذهنم جملات تاکیدی هست و مدام روی خودم کار میکنم و افراد از ذهنم رفتن و خیلی خوشحالم که این حس و حاله خوب رو دارم و هر روز زندگیم رو به بهبوده از همه نظر و خدا رو دارم بهتر و بهتر میشناسم قدرتشو دارم تو زندگیم هر روز می بینمش که وقتی با ایمان صدا بزنی جوابتو میده خیلی قشنگ که از شوق اشک میریزی و سجده میکنی که خدایا چقدر تو خوبی تا یکم روی خودم کار میکنم سریع به من جایزه میدی جایزه کار خوبمو میدی

    خدایا شکرت سپاسگزار شما استاد عزیز هستم هر جا هستین شاد و سلامت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
  7. -
    Shahsavari گفته:
    مدت عضویت: 2331 روز

    بنام یکتای بی همتا

    سلام به استاد عزیزم و مریم دوست داشتنی ام

    همچنین به دوستان مهربانم در این سایت توحیدی .

    بزرگترین پاشنه آشیلم همین روابطم بوده

    من قبل از آشنایی با استاد به شدت روابط داغونی داشتم از قربانی شدن بگیر تا کمال گرایی و نیازمند محبت دیگران و یا راضی و خوشحال کردن دیگران

    بعضی وقتها هم واقعا خودم نمیتونستم مسائل خودم رو حل کنم باز میخواستم به دیگران هم کمک کنم در صورتی که خودم نیاز به تغییر داشتم

    قضاوت کردن هم که بماند که به شدت قضاوتهای بی مورد میکردم و میخواستم که طرف مقابلم رو بشدت تغییر بدم

    بعد از گوش دادن به فایلهای عزت نفس واقعا فهمیدم که چه ظلم بزرگی در حق خودم کردم و چقدر احساس ارزشمندی رو از خودم گرفته بودم و چقدر به کسانی که در رابطه با من بودند احساس گناه و ترحم و دلسوزی دادم

    خدایا ممنون از لطف بیکرانت که به من عطا کردی تا با استاد عزیزم آشنا بشم و بتونم کم کم زندگیمو بسازم

    استاد باور کردم که هر چی پیش بیاد همون اتفاق خوبه برام و باعث رشد و پیشرفتم میشه در حال گذراندن بزرگترین تضاد زندگیم هستم و دارم سعی میکنم از این تضاد سربلند بیام بیرون

    چون خودم دارم زندگیمو با افکارم خلق میکنم

    از خدا خواسته بودم که تمام افرادی که در فرکانسم نیستند رو از زندگیم حذف کنه

    و به طرز معجزه آسایی همه حذف شدند

    استاد الان مستقل زندگی میکنم و محیط خونه برام آرامبخشه که میتونم به راحتی روی خودم کار کنم

    دور شدم از تمام دوستان منفی و اشتباه

    دور شدم از پدر و مادری که بشدت منفی هستن

    و قانون دنیا جدا کرد منو همسرم را از همدیگر -استاد میخواستم تغییرش بدم و شما گفتین باید روی خودتون کار کنید یا اون شخص تغییر میکنه و یا جهان جدا میکنه

    و من هم بشدت روی خودم کار کردم دیگه قربانی نشدم دیگه دلسوزی نکردم دیگه بهش سخت نگرفتم دیگه با آرامش در کنارش زندگی کردم و کم کم فرکانسم تغییر کرد

    دلم جدایی ازش رو نمیخواست اما به حرف شما رسیدم که گفتین اگه کسی در مدار و فرکانس شما نباشد هیچ وقت جهان اجازه نمیدهد که در کنار همدیگر باشید

    الخیر فی ما وقع

    منم و اون بالایییییییی

    با عاشقانم جفت من امشب نخواهم خفت من

    خواهم دعا کردن تو را ای دوست تا وقت دعا

    زیباترین لحظه ها از آن چشمان تو ……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  8. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2161 روز

    تمام اتفاقات زندگیمون رو، با افکار و باورها و کانون توجه مون به وجود میاریم.یعنی هر آنچه که در زندگی ما اتفاق می افته.چه خوب، چه بد.

    چه خواسته، چه ناخواسته داره توسط خودِ ما به وجود میاد، نه هیچ عامل بیرونی دیگه ایی.

    یعنی هیچ عامل ببرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده.

    هر اتفاقی که می افته، هر شرایطی که پیش میاد خودمون داریم خلق میکنیم.

    واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم، باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه. فارغ از اینکه اون اتفاقاتی که داریم در موردش صحبت میکنیم اتفاقات جالب و دوست داشتنی و دلخواهِ یا ناجالب و رنج آور.

    حالا که داستان اینه( همتون هم تجربه کردین) به هر آنچه که توجه میکنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی مون میشه. یعنی شما گافیه به یک موضوع خاصی توجه کنید. به یک ماشین خاصی توجه کنید، به یک فرد خاصی توجه کنید بیشتر و بیشتر نشونه هاشو توی زندگیتون میبینید. دیگه این چیزی نیست که بخواد برای شما ثابت بشه. شما هر روز دارید زندگی میکنید. وقتی که یک روز از خواب بلند میشید و احساس بدی دارید و شروع میکنید به غر زدن و بحث کردن،اون روز تا شب اتفاقات و بحث های بیشتر و نارضایتی بیشتر براتون به وجود میاد، برعکسش هم هست. وقتی صبح ذهن تون رو کنترل میکنید، توجه میکنید به زیبایی ها و سپاسگزاری میکنید بــــعــد میبینید که اون کانون توجه شما یک سری اتفاقات رو رقم میزنه که خیلی مثبت تر و خیلی شادتره.

    توی بحث پترن ها من خیلی خیلی بیشتر دوست دارم بهش فکر کنید. کــه نشان میده که یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده توی زندگی شما هست نشان میده که اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال میکنید که داره اون اتفاق به وجود میاد.بـــاورهای بــــــنیادین شما. یکسری باورها در ذهن شما در مورد یکسری مسائل هست که اینقدر قویه هربار داره این فرکانس ها رو ارسال میکنه که یکسری الگوهای تکرار شونده به وجود میاد.

    الگوهای تکرار شونده میتونه از همه چی باشه.

    میتونه مثلا هر چند وقت یکبار یک چیزی رو گم میکنید و…..

    اینجور موقع هاست که باید بگیم چه فکری، چه باور داره توی ذهن من کار میکنه….

    …………………………………………………………………………………

    ســوال: در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من اغلب فکر می کنم نقش ناجی و کمک کننده در مسائل رو در روابطم دارم.

    و جدیدا هم در روابطم نقش یاد دهنده و راهنما رو فکر کنم ایفا میکنم.

    یا میتونم در روابط قبلی ام نقش سنگ صبوربودن برای دوستانم ایفا میکردم اکثرا شنونده حرف ها و درد و دل ها بودم.اما الان شاید این تبدیل شده به راهنما شدن. البته ترمز خودمو کشیدم تا برای هرکسی وقت نذارم تا بهش کمک کنم. کسی که دستش رو دراز کرد بلندش کنم.کسی که قدر ابن کمک و همراهی و وقت گذاشتن رو میدونه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  9. -
    مریم رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1357 روز

    سلام ودرود به استاد عزیزم و مریم جان شایسته وهمه خانواده عباس منش

    با دیدن این فایل متوجه تغییرات بزرگی که در زندگیم اتفاق افتاده شدم ودیدم چه مدل های رفتاری داشتم که نمیدونم کی و کجا و چطور حل شدن

    مثلا

    من صلح طلب بودم هر بحث و مشکلی بین من و همسرم پیش میومد سعی میکردم طرف اونو بگیرم و یه مدل سازشکاری شدیدی داشتم که سالها خودمو آزار میدادم و همسرم هم از این قضیه استفاده میکرد و منو محدود تر میکرد و اونجور که میپسندید و فکر میکرد درسته رفتار میکرد ومن فقط سازش میکردم و دنبال صلح بودم و خودآزاری میکردم تا چند سالی که گذشت من دیگه تحملم کم شده بود و میزان سازشم کمتر وتونستم اونجور که خودم دوست دارم رفتار کنم بعد آشنایی با شما و شروع به گوش دادن و کمی عمل کردن به درسهاتون الان که فکر میکنم میبینم وای خدا کی این مشکل من حل شده

    دیگه سازشی تو کار نیست وهمینطور از طرف همسرم هم فشاری برای پذیرش نظر و عقایدش نیست این داستانها مون به راحتی حل شده

    ما اومدیم تو سایت شما برای موفقیت کسب کردن در زمینه مالی وبا 12قدم شروع کردیم

    ولی این پیشرفت و موفقیت رو در تمام جنبه های زندگیمون داریم و گره ها و ترمزها در تمام جوانب زندگیمون برداشته شدن

    هم خر رو داریم و هم خرمارو

    هم سلامتیمون عالی شده هم روابطمون عالی شده هم رابطمون با بچه هامون عالی شده هم دستاوردهای مالی بی نظیری داریم که تا حالا نداشتیم

    اصلا هیچ ربطی در همه زمینه ها به گذشتمون نداریم

    چیزی که الان برام باقی مونده اینه که بسیار منتقد اعمال و رفتار همسر و فرزندانم هستم که این قضیه روهم به زودی با پیدا کردن باورهای مناسبش، حل میکنم و پامو از روی ترمز برمیدارم

    استاد چند وقتی هست که مهمونیهای خیلی خوبی دعوت میشیم دوستانمون تغیر کردن و واقعا انساتهای درجه یکی هستن ،مسافرتهای متفاوت و عالی میریم .مسافرتامون طوری هست که اگه همراهی داشته باشیم قشنگ میگه که چقدر این مسافرت با بقیه مسافرتام فرق داشت انگار خدارو توش میدیدم چقد ر همه چی قشنگتر و لذت بخش تر بوده

    همه کارها برامون به راحتی انجام میشه همزمانیهای بسیار لذت بخشی داریم

    سپاسگزار خداوندم برای رابطه عالیم با همسر و فرزندانم برای سلامتی که داریم برای ثروتی که داریم برای گسترش و زیادتر شدن موفقیتمون در همه جنبه های زندگی

    سپاسگزاتونم استاد

    ندیدم هیچ جا استادی مثل شما که اینجور با عشق و با تعصب برای پیشرفت شاگرداش اینجور وقت بزاره ،هزینه کنه،شور داشته باشه وهمینطور که خدا از ما بیشتر دوست داره که ماثروتمند باشیم شما هم طوری درس میدین و میجوشین که قشنگ مشخصه که از ما بیشتر دوست دارین که ما قوانینو بفهمیم،درست رفتار کنیم و در همه زمینه ها پیشرفت کنیم

    خداقوت استاد جان

    سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  10. -
    علیرضا سلمانیان گفته:
    مدت عضویت: 1123 روز

    دوشنبه 1402/4/26

    ساعت: 7:30 صبح

    به نام خداوند هدایت گر مهربان

    سلامی گرم به استاد عزیز

    خانم شایسته و بچه های گل سایت

    استاد میخوام در مورد موضوعی صحبت کنم که مرتبط با سوالای اخر فایلتون نیست و خیلی مربوط به این فایل و موضوع الگوهای تکرار شونده است. چون راستش تا حالا وارد رابطه عاطفی خاصی نشدم که بخوام در موردش بحث کنم.

    اما خوب در مورد مسائل کاری، مالی و در آمدی خیلی زیاد داستان ها و اتفاقات جالبی دارم.

    من توی کامنت های قبلی گفته بودم که من با استفاده از اموزش های شما از یک درامد خـــــیلی کم و نا چیز که ((واقعا نمیدونم میشه اسمشو در امد گذاشت)) تونستم در حال حاضر به در امد ماهانه 3-4 تومن برسم.

    خوب مدت ها پیش احساس کردم که ثابت شدم توی یک مدار درامدی و دارم از اهداف و خواسته های مالیم دور میشم. پس تصمیم گرفتم که در امدم رو افزایش بدم

    مثل تمام دفعات قبلی که در آمدم رو افزایش داده بودم عمل کردم و مبلغ مورد نظری که میخوام بهش برسم رو مشخص کردم. و شروع کردم به تجسم کردن و غیره…..

    استاد خیلی طول کشید و من هنوز به اون درامد نرسیده نبودم.

    خوب الگوهای تکرار شونده من در مورد افزایش در امد اصلا به این سختی و کندی نبود و نیست چون من هر بار که میخواستم در امدم رو افزایش بدم خیلی اســـــــــون و راحت بعد یک مدتی به یک ایده ساده هدایت میشدم یا به قول شما گاهی وقتا ایده خاصی نبود همون شرایط بهتر میشد و من به اون درامد میرسیدم.

    پس چیزی که مشخص بود اینه که یک جای کارم میلنگه که اینقدر سخت داره پیش میره.

    شدید نیازمند یک هدایت بودم و راهنمایی از جانب پروردگارم.

    ذهن منطقی و توجیه گر حرفش چی بود؟:

    بابا علیرضا الان که وضعیت اقتصادی داغون تو هم که داری مثل سری قبل عمل میکنی میرسی بهش ممکنه یکم طول بکشه.

    قلب من هربار واکنش نشون میداد نسبت به این حرف و انگار در ته قلبم با خودم میگفتم نه این درست نیست اما امان از این نجواها به قدری این فکر قوی بود که اجازه نمیداد حتی لحظه ای فکر کنم که آقــــــــــا شاید ترمز یا ترمزهایی هست که من حتی اپسیلونی به هدفم نزدیک نمیشم. استاد داشتم به قول شما تو دوره دوازده قدم اشغالا رو میذاشتم زیر فرش. هی داشتم با این فکر که وضعیت همینه دیگه ولی منکه حالم خوبه مسئله اصلی ((یعنی تغییر باورهامو)) قایم میکردم.

    خبر خوب چی بود؟ اینکه با قرار گرفتن فایل های چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته هایم نرسیده ام)) هدایت پروردگار از راه رسید.

    اصلا اسم فایل برام سراسر معنی و مفهوم بود.

    چرا واقعا؟؟

    هر دو فایل رو نگاه کردم چندین بار و هربار چندین بار فایلا رو استاپ میکردم وبه حرفاتون فکر میکردم.

    استاد راست میگه من فقط دارم خودمو هلاک میکنم یک پام رو گازه صدها انگیزه دارم که به درامد بالاتر برسم

    امـــــــــــــــا یک پام روی ترمز، واقعا ترمزهام چیه چرا نمیرسم پس.

    اومدم توی کامنت های همون دو قسمت تا رسیدم به کامنت اقای خوشدل عزیز. اصلا این بشر محشره کامنتش واقعا.

    دیدم عه چه جالب!!! این اقا هم داره دقیقا در مورد این مسئله میگه و افزایش در امدش و میگه من این پیدا کردم که دچار عجله شدم.

    دیگه من وقتی اینو دیدم و توی قلبم هی حرفای شما داشت چرخ میزد و تکرار میشد با خودم گفتم نمیشه شاگرد استاد باشم و اینطوری باشه وضعیتم من باید پیداکنم ترمز ها مو و اشغالا رو کلا تمیز کنم از زیر فرش و مبل.

    چون با شنیدن اون فایل ها این نجوا خفه شده بود که وضعیت همینه شما دوباره یاد اوری کردید که باورهای من داره نتایج رقم میزنه ها!!!

    سر رسیدم اوردم گذاشتم گفتم خالصانه، صادقانه، خارج از هرگونه توجیه من میخوام باورهای داغونم رو کشف کنم که چیه که نمیذاره به مدار بعدی در امدیم برسم.

    خوب اولین چیزی که فهمیدم این بود که این نجوای که هی میومد و میگفت وضعیت همینه این خودش اولین ترمز یعنی چی وضعیت همینه مگه صد بار تا حالا استاد نگفته که وضعیت اقتصادی کشور هیچ تاثیری رو ی زندگی ما نداره. و چندین باور دیگه….

    یا مثلا شدید این باور رو داشتم که توی شغل ما دست زیاد شده.

    بعد با خودم گفتم یعنی این جواب بهم الهام شد که بابا اصلا ربطی نداره چند نفر، چندتا شرکت، چند تا فروشگاه، توی یک بیزینس هستن اول اینکه هر کسی روزی خودش رو دریافت میکنه دوما هم اینکه تا وقتی که افراد مثل هم فکر میکنن یک نتیجه میگیرن اونی موفق میشه که افکار و باورهای متفاوتی داشته باشه.

    یعنی همین که داشتم باورهای غلط میفهمیدم احساس میکردم انگار ازاد شدم انگار یک باری رو شونه هام سنگینی میکرد و حالا گذاشتمش رو زمین.

    چون استاد به عقیده من تو مسیری باورسازی ساختن باورهای درست مهمه اما پیدا کردن ترمزها مهم تر چون من تا وقتی که نمیدونم چه ترمز و باور غلطی دارم چطوری میخوام تغییرش بدم.

    استاد ممنون از شما بابت این فایل ارزشمند.

    در پناه خداوند مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای: