پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    S گفته:
    مدت عضویت: 728 روز

    هوالشافی

    هوالباقی

    سلام بر دوستان عزیز امروز میخوام سخنم رو با این شعر زیبا شروع کنم شعری که بدون حتی موسیقی ادم دوست داره بارها و بارها از نگاه عاشق و معشوق الهی بهش نگاه کنه و زمزمه کنه

    وقتی گریبانِ عدم؛ با دستِ خلقت می درید

    وقتی ابد؛ چشمِ تو را، پیش از ازل می آفرید

    وقتی زمین؛ نازِ تو را در آسمانها می کشید

    وقتی عطش؛ طعمِ تو را با اشک هایم می چشید

    من؛ عاشقِ چشمت شدم

    نه عقل بود وُ نه دلی

    چیزی نمی دانم؛ از این دیوانگی وُ عاقلی

    یک آن شد؛ این عاشق شدن… دنیا؛ همان یک لحظه بود

    آن دم که چشمانش مرا؛ از عمقِ

    وقتی که من عاشق شدم؛ شیطان، به نامم سجده کرد

    آدم؛ زمینی تر شد وُ عالم، به آدم سجده کرد

    من بودم وُ چشمانِ تو… نه آتشی وُ نه گلی

    چیزی نمی دانم؛ از این دیوانگی وُ عاقلی

    من؛ عاشقِ چشمت شدم… شاید کمی هم، بیشتر

    چیزی در آن سویِ یقین… شاید کمی هم کیش تر

    آغاز وُ ختمِ ماجرا؛ لمسِ تماشایِ تو بود

    دیگر فقط تصویرِ من؛ در مردمک های تو بود

    من؛ عاشقِ چشمت شدم

    این شعر خدا به بنده اش که اشرف مخلوقات هست میگه

    میگه من تو رو متمایز افریدم تا به همه عالم و هستی بگم اصل خلقت انسان با همه بالا و پایین هاش چی بود اگر یکم ساده تر نگاه کنیم مل عین پینوکیو بودیم که پدرش ژپتو با هزار خون دل خلقش کرد پینوکیو ابتدا ظرفیت نداشت بیراهه رفت با طمع خودش و فریب شیطان درسرها افتاد تا باز ژپتو امدو از دل اون نهنگ این پینوکیو بیرون کشید خیلی تفسیر یا تشابه ساده ای کردم فقط بگم خدا چقدر بنده هاش رو دوست داره با کلی هدف برای بنده هاش وقت گذاشته تک تک رو با ویژگی های متفاوت با خلقتی به عین مشابه ولی به رسوخ متفاوت افریده تا ببینه چقدر بنده هاش براش بندگی میکنند البته خدا نیاز به بندگی ما نداره اگر برامون تکلیف گذاشته نه برای تنبیه ما نه برای به رخ کشیدن خودش بلکه برای رشد و تکامل و تعالی ما چون فکر کنید وقتی خدا به بنده اش قدرت تصمیم و خیار رو داد براش هم عقل گذاشت یعنی خودش تفکر کنه خودش عمل کنه به ارادش ولی از اونجا هم میدونست انسان وقتی با این ویژگی ها متمایز میشه میتونه دردسر ساز باشه نمونش هابیل و قابیل قتل رخ داد نمونش ادم و حوا با طمع خود و با فریب شیطان امدن روی زمین اصل خلقت هم بر این بودم که انسان روی زمین قرار بگیره برای بندگی کردن برای توحید کردن برای ساختن فرکانس های خودش به هر نوعی که میخواد

    خدا انسان رو افرید و متمایز کرد که به بنده هاش بگه حالا که روحت دادم حالا که سرشتت پاک آفریدم چطور امانت داری چطور خوش قولی

    تمام این ترمز های منفی ساخته ذهن خود ماست ساخته وجود خودمونه اینکه چطوری بخوایم با یه مسئله ای تو زندگی برخورد کنیم حالا کسی که فرکانس هاش خوبه قطعا اگر تو زندگیش هم ترمز و تنش باشه بلده چطوری باش برخورد کنه یا یکی که فرکانسش منفی هست دایم ناچاره تو ترمز ها درگیری با خودش داشته باشه

    پس مهم هست ما چطوری با فکرمون که ساخته دست خودمون هست رفتار کنیم اگر دایم در حال کلنجار با خودمون باشیم قطعا هم دایم در حال درگیری با خودمون هستیم یا بلعکس

    حالا اینکه چقدر توحید خدا بگیم بر میگرده به خودمون که چقدر با خدای خودمون رفیقیم چقدر شاکرشیم گاهی اونقدر ناشکر میشیم که شرک میگیم که دیگه طلبکاریم از همه چی از خدا تا خودمون حتی

    این یعنی تفاوت میان ترمز ها و نحوه حل کردن ترمزهای ذهنی

    پس باید اولین درجه توحید رسیدن قدر خودمون بدونیم اگر به خودمون توجه کنیم هیچ وقت بیراهه نمیریم

    دومین چیز وقتی به خودمون ارج گذاشتیم قدر خودمون خواستیم میفهمیم تو روابطمون چطوری حریم ذهنی برقراری کنیم که ذهنمون مخرب نشه که ذهنمون ناشکر و ندیدن نعمت ها و دارایی هامون نشه

    که تهش بشه شرک گفتن

    شرک اگر یکم درستش کنیم از شکر میاد یعنی کسی که شاکر دارایی هاش هست حتی چیزهای کوچک

    کسی که رشک میورزه کم کم حسود میشه به بقیه حس قربانی شدن میکنه حس عقب اقتادن خواسته و ناخداسته دارایی هاش نمیبنه و ناشکر میشه اونقدر انژری هاش ممفی مه میشه شرک مطلق

    پس نباید بزاریم ناشکر بشیم ناشر به درگاه الهی به خاطر نعمت هایی که بهمون داده

    خواستم این مطلب بگم شاید برای دوستان مفید باشه

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    به نام مهربان هستی

    سلام به استاد عزیزم و همه همراهان سایت استاد عباسمنش .

    درود بر شما برای طرح بهترین سوالات خوب خودشناسی.در حین خواندن مطالب فایل و گوش دادن به فایل چیز هایی به نظرم رسید که بیان میکنم.

    من حمید هستم یک کمالگرا

    استاد این یکی از پاشنه های بزرگ آشیل منه و خیلی‌ سعی کردم که اصلاحش کنم.

    و تا توی صحبتتون گفتین متوجه شدم که توی این روابط هم داره خیلی‌ بهم ضربه میزنه.

    یعنی چه توی روابط با همسرم و یا اطرافیان نزدیکم

    که بیشتر در مورد همسرم این مسئله رو دارم و همیشه آگه هزاران کار خوب و فوق‌العاده رو انجام داده باشه اصلأ نادیده میگیرم و ذهنم فقط یک کار انجام نداده و یا خوب انجام نشده رو بلد می‌کنه.

    در صورتیکه خیلی‌ وقت ها از اظهارات دیگران نسبت به این موضوع که همسرت این کار و اون کارو انجام داده ولی پیش خودم میگم که خوب این که طبیعیه.

    و حتی خیلی وقت ها میام با خانم شایسته مقایسش میکنم ووووای که من چقدر کمالگرام

    ولی خیلی‌ وقت ها اگه با خانم شایسته مقایسش میکنم دوباره‌ به خودم میگم تو حمیدم آیا مثل استاد هستی که می‌خواهی همسرت مثل خانم شایسته باشه و این همه کار رو انجام بده.

    از دیگر رفتار های من توی روابط این هست که به دنبال صلح هستم و اصلا دوست ندارم که فضا متشنج و دعوایی باشه و البته خیلی‌ کم پیش میاد.

    ولی همون هم راستش آشغالا رو زیر مبل میگزارم و اعراض می‌کنم که می‌دونم که کارم اشتباهه.

    از طرفی دیگر شخصیت این رو دارم و‌ از گذشته هم همینطور بودم که طرفم رو به سمت رشد و بهتر شدن از لحاظ مهارتی و مستقل شدن توی کسب درآمد داشته باشم و این خودش باعث شده که من چندین شاگردان ماهر رو تربیت کنم که بعضی‌ها شون حتی از خودم الان جلوترند.

    و در مورد دیگران هنوزم افرادی رو در بین مشتریان خوب جذب می‌کنم که شخصیتی بد قول را دارند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    حمید حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1820 روز

    یارب العالمین

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    سلام به تک تک دوستان عزیزم

    بریم سراغ الگوهای تکرار شونده، وقتی صحبت از تغییر مدار و باورها میاد،یاد این الگو افتادم که وقتی میخوایم از مداری به مداری تغییر کنیم جهان یسری تستها میگیره که ببینه واقعا تغییر کردیم یا اون ثبات هست یا تقی به توقی میخوره سریع جا خالی میکنیم و بحالت قبل برمیگردیم. بعنوان مثال من قبل از آشنایی با استاد و دوره ها آدمی بودم بشدت حمایتگر و این پاشنه آشیلم بود و الانم نمیگم هست ولی خیلی کمرنگ شده، البته با کار کردن روی خودم، یادمه هر کسی چه تو روابط چه اطرافیانم انتظار همدردی یا حمایت به هر نحوی که شده رو ازم انتظار داشت، چرا انتظار داشتن چون من این باور حمایتگر تو وجودم بود. وجهان با دقت ریاضی واریکه داشت چنان این آدمهارو تو مدارم قرار میداد که منم نقش حمایتگر باشم، مثلا میدیدم طرف مشکلی داره ناراحته احساس گناه داشتم پیش خودم میگفتم باید حالشو خوب کنم باید مسئله شو حل کنم و… ولی از موقعیکه با استاد دارم کار میکنم یاد گرفتم هر کسی هر جایی هست سرجای درستش هست، الان میتونم این ادعارو کنم که کسانیکه تو ارتباط با من هستند میدونند من دیگه اون آدم حمایتگر یا بشینم پای دردودلاشون و بگم اخی طفلکی، دلم سوخت بزار کمکت کنم نیستم، مثلا چند روز پیش یکی از اشناها با احساس قربانی شدن و ایجاد حس ترحم خواست دلسوزی بخره و بشدت خودش رو انسانی ضعیف جلو بده، من سریع حرف رو عوض کردم ودرنهایت خداحفظی، پیام داد که شما چقدر بیرحم شدید، جوابشو ندادم تو دلم گفتم من الویت اول و آخرم خودم هستم، اینجا خودخواهی بطرز درستشه، نه اینکه من تکه ای از وجودمو هی بزنم خودم رو ارزشمند ندونم الویتم بشه بقیه ودر آخر صدمه ببینم، بعد این شعار مسخررو بگم بنی آدم اعضای یکدیگرند، نه آقا جان الویت اول و آخر خودمم اون حمید حمایتگر دیگه وجود خارجی هم نداره.

    هی داره میاد مینویسم.یه نکته دیگه اینکه خیلیها بخاطر نیازشون نقش آدم حمایتگررو بازی میکنند، مثلا طرف نیاز عاطفی،‌ وکلی نیازهای دیگه داره یجورایی تو رابطه باج میده که طرفش بمونه و یجورایی این شرک مخفی هست، حالا بخاطر وابستگی یا عدم فراونی واین جمله طلایی استاد که تو قدم چهارم میگه،

    تو روابط بعضیا میگن من فلانی رو میخوام حالا یسری ویژگیهارو نداره، حالا من میرم درستش میکنم، من این رو نمیره تو کت من، من چرا باید بشینم یه آدمی رو درست کنم،مگه آدم قحطه، چرا یه آدمی تو زندگی من نیاد که همه اونچیزایکه مثلا من دوست دارم خودش داشته باشه، چی رو درست کنیم، چرا درست کنیم اصلا، اصلا فرض کنید اون آدمه یه خمیر باشکه راحت بشه درستش کرد آیا راحتتر از این، این نیستش که یه آدمی باشه همون ویژگیها و همون درستیهارو خودش داشته باشه تا من بخوام درستش کنم

    در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  4. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    بنام خداوند مهربونم

    سلام به روی ماهِ استاد جونم

    سلام به روی ماهِ عزیزِ دل

    سلام به روی ماهِ تک تک اعضای خانواده

    صبح که فایل و گوش دادم و چند بار در مورد نقش های مختلفی که در روابط ایفا کردم فکر کردم و اومدم کامنت ها رو خوندم

    فکر میکنم بیشتر اعضای خانواده نقش های مشابهی رو داشتن چون همه ما از سیستم احساسی و عصبی مشابهی برخورداریم

    حالا بنا به محیطی که بزرگ شدیم این نقش ها پر رنگ تر یا کم رنگ تر میشه

    چه خوب میشه از این شباهت به نفع خودمون استفاده کنیم

    یعنی وقتی میبینم یک نفر در کاری که من میخوام انجام بدم موفق شده منم بگم پس منم 100٪ موفق میشم چون همه انسان‌ها شبیه هم هستن

    حالا تفاوت در چی که بعضی ها راحت تر موفق میشن بعضی ها کار بیشتری دارن برای موفقیت ؟

    این تفاوت بخاطر ورودی هایی که از بچه گی تا الان در معرضش بودیم

    خب الان که میدونم همه چی به کانونِ توجه من بستگی داره پس مهم‌ترین کار ِ من کنترل ورودی هاست برای اینکه میخوام خروجی دلخواه من باشه

    ورودی ها چیه ؟

    -افکاری که هزاران بار تو ذهنمون تکرار میشه

    -چیزهایی که میبینیم

    -چیزهایی که میشنویم

    -خاطراتی که به یاد میاریم

    -تصوراتی که برای آینده داریم

    وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم این سارا اصلا ربطی به سارا چند ماه پیش نداره و میدونم اگه همینطوری روی خودم کار کنم هر روز بهتر هم میشم

    مهم‌ترین درسی که این فایل برام داره اینکه ؛

    درسته الان خیلی تغییر کردم اما نکته مهم تر اینکه باید همین مسیر و ادامه بدم تا بهتر و بهتر بشه

    و یادم باشه الگو های رفتاری گذشته همیشه درونم منتظر فرصت هستن تا عرضِ اندام کنن و خودی نشون بدن

    حالا وظیفه من چیه ؟

    آگاهانه زندگی کنم و در مسیر بمونم و مراقب باشم در لحظاتی که سُکان داره از دستم خارج میشه آگاهانه اصلاح ِمسیر کنم

    و گولِ ذهن و نخورم که بگه دیگه تو تغییر کردی و همه چی عالیه پس شُل کن دیگه نمیخواد خیلی سفت و سخت بگیری

    دقیقا اینجاست که با مغز سقوط میکنم بنابراین تا لحظه یی که در این جهانِ قطبی زندگی میکنم باید هر لحظه اصلاح مسیر کنم چون هیچ چیزیی در این جهان ایستا نیست

    یا صعود میکنم یا سقوط

    بنابراین من آگاهانه صعود رو انتخاب میکنم

    و مراقب الگوهای تکراری ام هستم که فرصتی برای نشون دادن خودشون نداشته باشن

    استاد خیلی سپاسگزارم که با عشق باعث خودشناسی عمیقتر ما میشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  5. -
    مرتضی دیندار گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    بسمه تعالی

    سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته و به همه دوستان عزیزم

    از آنجایی ک فکر می کنم همه چیز زندگیم به هم ربط داره، به همین دلیل این موضوع را خدمت شما دوستان عزیز ارائه می کنم.

    از سال 1394 بصورت تصادفی با قانون فکر وجذب آشنا شدم.

    واز همان روز سعی کردم یه زندگی خوب داشته باشم حداقل در روابط خانوادگی

    اما هر وقت خواستم بیشتر روی خودمو خانواده م تمرکز کنم این ارتباط بهتر کنم‌.،بهتر نشد هیچ بد تر هم شد

    و یا اگه بهتر هم می‌شد بعد یه مدتی سر یه موضوع باز این ارتباطه خراب میشد

    بقول استاد وضعیت همیشه یو یو(UU) بود.

    الان هم که نزدیک یک سالی هست که من بصورت هدایتی با استاد آشنا شدم تا یه مدتی وضعیت به همان شکل بود.

    با توجه به شغل من که بر عکس خیلی‌ها من صبح ب خونه میروم

    از دیدن بی نظمی در خونه بخصوص حیاط

    به محض اینکه وارد حیاط می‌شدم از وضع آشفته حیاط خونمون به شدت عصبی می‌شدم وبا همان شدت دره ورودی خونه را باز می‌کردم همراه با سروصدای بلند وخشم تندی کیف پرت میکردم روی مبل با عصبانیت لباس مو عوض میکردم وغر میزدم

    واین یعنی یه روز استراحت منو وخانواده این طوری خراب میشد

    هر چند از خیلی وقت پیش مدام تلاشم این که ارتباط خانوادگی رو بهبود بدم اما نمی شد که نمی شد اگه میشد همU بود.

    و

    اتفاقا هر وقت بیشتر تلاش میکردم ،بدتر می‌شد

    و

    به هر دری میزدم که چرا این جوری میشه جواب پیدا نمی کردم

    نظرات دوستان را می خواندم صحبت های استاد ونوشته های خانم شایسته ظاهرا تأثیری رو من نداشت دریغ از یه زره دل خوشی طولانی

    هرچه بود حال خوشی موقتی و یو یو !

    اما تلاش وفکرم این بود که چرا نمی شود

    تا اینکه یک روز صبح از سر کار 24ساعته خسته اومده بودم خونه ودوش میگرفتم که

    سر دوش بخاطر جرم گرفتگی و اینکه خراب شده بود

    با فشار آب خودشو کوبید به سرم!….

    ظهر همان روز رفتم یه سر دوش خیلی خوشکل مربعی خریدم ونصبش کردم واب را باز کردم تا مطمئن شوم که محکم سر جاش هست.

    به محضه باز کردن شیر دیدم اب به همان شکل مربع بزرگ تا کف حمام چه قدر منظم‌ ویک نواخت و بدون هیچ صدایی تغیر کرده

    این تغییر درمن بدون اینکه متوجه شوم یک خوشی ایجاد کردوهروقت حمام می‌کردم ازاین تغییرات کوچک لذت می بردم.

    یه روز صبح که از سر کار امدم خونه و دره حیاطو باز کردم به فکرم رسید که موزائیک حیاطو مونو عوض کنم،و بعد از مدت کوتاهی بودجه‌ای در نظر گرفتم ورفتم دنبال خرید مصالح

    البته اینم بگم که خرید و جور کردن بودجه خودش هم یک هدایت بود که نمیخام زیاد وقت شما رو بگیرم

    خلاصه کار تعمیرات وتغییر ات حیاط تمام شد و من دیدم که چقدر این تغییر حیاط حال خوبی در من و خانواده ایجاد کرده

    و

    یک روز صبح که از سر کار اومدم خونه بفکرم رسید که لباس مو عوض کنم وحیاط جارو کنم وبشورم

    بدون هیچ سروصدای رفتم خونه ویوشکی لباس مو عوض کردم

    واین کارو کردم

    و

    دیدم که چقدر انرژی وحال خوشی در خودم به وجود آمد

    فورا یک فرش تو ایوان 4×8 خونمون پهن کردم ورفتم داخل خونه سماور روشن کردم ورفتم از سر کوچه مون دو تا نون گرفتم چای دم کردم سفره را تو اون فضای دلپذیر حیاط کنارباغچه پهن کردم وتنهایی وبدون سروصدا وبدون حضور خانواده که دوست داشتم باش اما نبودن ازاین شرایط پیش آمده نهایت لذت و استفاده را بردم

    با توجه به اینکه همیشه این جوری نبوده واین موقع ها خواب بودم

    اما امروز برای همیشه از اون خواب غفلت بیدار شده‌ بودم

    وبعد از صبحانه دیگه نرفتم بخوابم به این امروز فکر کردم

    و

    به معنای واقعی رهایی یافتم و

    آزاد شدم

    نه به خواب وبیداری کسی‌ کار دارم‌ ونه به سریال تماشا کردن خانم

    ونه به اینکه

    بخواهم که مثل من فکر کنن

    ومثل من رفتار کنن

    من خودم را تغییر دادم وفهمیدم که

    حال خوبی در این است که شرایط را بپذیرم وخودم را رها کنم

    ونظم وانضباطی که مد نظر خودم هست از دیگران نخواهم وخودم برای خودم به وجودبیارم واز کسی انتظار نداشته باشم حتی از خانواده خودم

    این درک واین رهایی ن فقط در خانه و خانواده بلکه در همه ی امور زندگیم حالمو خوب کرده

    وجالب تر اینکه دیگه من نه حیاط نمیز میکنم ونه حالمو بد میکنم

    چون

    روزهاست که هر روز صبح به محضه ورودم به حیاط میبینم که حیاط جارو کشیده و شسته شده‌ سماور زغالی در کنار سفره پهن شده‌ یه فضای بی نظیر و جدید به همراه خانم خندان ودخترم

    چقدر این صحنه تماشا وجای تفکر داره .

    چند روز پیش میهمان داشتیم

    داشتم میرفتم خونه با خودم فکر میکردم امروز احتمالا خبری از صبحانه در حیاط نباشه .

    برنامه ریزی میکردم که رسیدم خونه اول حیاط تمیز کنم ومنتظر بیدار شدن بچه ها میهمان ها باشم

    رسیدم خونه ودره حیاط و باز کردم با کمال تعجب دیدم که خواهر خانمم داره حیاطو میشوره

    گفتم شما چرا زحمت می‌کشید

    گفت

    صبح زود بیدار شدم اومدم حیاط کنارباغچه گلها را آب دادم و حیاطو شوستم .

    دوستان من از این اتفاقاتی که در زندگیم افتاد خیلی خوشحال هستم که خروجی خوبی برای من رقم زد

    این اتفاق سبب‌ شد که ما تو خونه مون به یک تفاهم کلی برسیم

    بایک تغییر کوچک می‌توان به یک تغییرات کلی رسید بشرط اینکه به حال خوبی های کوچک بها دهیم

    من دارم‌ تازه متوجه‌ می شوم که استاد می گفتند

    همه چیز یک روند داره

    من باید این روندو طی می‌کردم تا به نتیجه برسم

    این درس بزرگی برایم داشته وداره

    ممنونم، ممنونم از استادعباس منش بزرگوار و خانم شایسته

    وهمه ی دوستان

    در این بهشت

    عاشقانه دوستتان دارم‌ که به ما آگاهی می دهید تا زندگی را خوب زندگی کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  6. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1603 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش چه فایل پر مفهوم وپرمعنایی بود الگوهای تکرارشونده این قسمتش در مورد نقش بود وچقدر استاد قشنگ این الگو را توضیح وتبیین کردند برای من فوق العاده آموزنده بود ودرس های خوبی گرفتم توصیه میکنم چندین وچندین بار این فایل را گوش بدین تا ملکه ذهنمون بشه همه چی از احساس ما باور ما فرکانس ما تمرکز ما توجه ما ایمان ما به الله شکل می گیره همه چی دست خودمونه ما داریم به جهان فرکانس میدیم که چی را میخواییم دست خودمونه ذهنمون را سوق بدیم به توجه به زیبایی ها توجه بر روی نکات مثبت سعی کنیم در هر حالتی اگه می بینیم حسمون داره بهم می ریزه بلافاصله احساسمون را خوب نگه داریم به خدا ما می تونیم ذهنمون را کنترل کنیم وتوجه به خواسته ها کنیم نه ناخواسته ها، اگاهانه عمل کنیم نه ناآگاهانه، ذهن را افسارشو بگیریم دستمون وهدایتش کنیم به سمت خواسته هامون ومیشه فقط سعی کنیم ما خالق آرزوها وخواسته هامون هستیم خیلی این فایل های الگوهای تکرارشونده برای من آموزنده بودند انشاالله هر کجا هستین در پناه الله یکتا شاد وپیروز باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  7. -
    مسعود حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    به نام خدا

    سلام به همه دوستان

    واقعا همین طور ک گفتید استاد ما در نمیتونیم خود افشایی کنیم

    هنوز آن طور باور ها یا کد ها در ما تثبیت نشدن

    هنوز احساسی تصمیم میگیرم

    روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید

    نقش آدم ک کوتاه می‌آید

    نقش آدمی ک خیلی راحت میبخشه

    نقش آدمی ک بقیه رو خیلی بزرگ میکنه تو ذهنش

    باید اینا رو حل کنم

    تشکر میکنم از آموزش های فوق العاده تون زندگی من واقعا از نظر مالی نتایجی قابل قبولی گرفتم و هنوز تو مسیرم

    با تعهد عالی دارم کار میکنم حواسم به کانون توجه هم به تغذیه روحم به عزت نفسم هست

    آرزوی بهترین ها برای تمامی دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خداوند مهربان و هدایتگرم.

    سلامِ من از شبی خنک که ساعتهاست داره بادِ مطبوعی میوزه به شما میرسه.

    خدا رو شکر بی نهایت.

    حسِ محشری رو تجربه کردم بارها و بارها امشب، هر بار که باد از پنجره خورد به صورتم، به پوستم و خنکیش به داخلِ قلبم نفوذ کرد.

    الان داشتم بر حسب ایده ای که اومد چند دقیقه پیش، تو دفترم از سپاس گزاری هام مینوشتم که رسیدم به تغییراتی که کردم…

    و ایده اومد برای آرشیوِ منسجمشون و اینکه هر وقت نیاز به تقویت روحی داشتم رجوع کنم بهش، تو گوگل درایو بنویسم و ذخیره کنم.

    عجب چیزِ خوبیه این گوگل درایو، استاد مرسی که معرفی و پیشنهادش کردین تو فایلهاتون.

    داشتم اونجا مینوشتم که یهو ایده ی جدید اومد:

    اینکه من چه نقشی تو زندگیم ایفا می کنم؟

    دقایقی پیش اینجا بودم، چند تا کامنت هم خوندم ولی همچنان نوشتنم نمیومد از خودم…

    اما الان وقتش رسید که با خودم شفاف روبه رو شم…

    چند دقیقه پیش همه ی کسانی که کامنت نوشتن رو تحسین کردم، چون از درونشون نوشتن، خود افشایی داشتن، شجاعت داشتن…

    در حالیکه من هنوز از خودم و درونم ننوشته بودم و اصلا تمایلی هم به نوشتم نداشتم…

    خودمم نمیدونستم چند دقیقه بعدش روزی ام میشه بیام اینجا و بنویسم…

    مرسی جریانِ شگفت انگیزِ هدایت، که دست منو میگیری میبری هر جا که باید.

    من چه نقشی تو زندگیم ایفا میکنم؟

    من گاهی میرم تو نقشِ سمانه ای شجاع، جسور، رُک، زبون دراز، قلدر…

    میگم نقش. چون وقتی اصیل هست رفتارهام عادی زندگی میکنم، یعنی وقتی شجاعِ حقیقی هستم، خب هستم دیگه، احساسِ نقاب زدن ندارم…

    اما وقتی نقشِ یه ویژگی رو بازی میکنم، پَسِ پرده خودم میدونم اون لحظه اون نیستم و نقش بازی میکنم و نقاب زدم…

    که چی بشه؟

    خب معلومه، که خفن به نطر بیام، تایید بگیرم، تحسین بگیرم، بهم افتخار کنن…

    مخصوصا یادمه بعد از فوت پدرم فروردین 1390 وقتی 24 سالم بود، یهو حس کردم باید جای خالیِ پدر رو در خانواده سه نفرمون که تشکیل می‌شد از من، مادر و خواهرم که یک سال از من بزرگتره ایفا کنم…

    یعنی خودمو منجی دیدم، حس کردم خونه یه مرد میخواد و من میخوام بشم مردِ خونه، و شدم…

    مرور که میکنم این سالها، تا قبل از ازدواجم، کاملا تو جلد مرد عمل کردم، رانندگی و خریدهای منزل و تعمیرگاه و معاینه فنی و بانک و … رو کامل به عهده گرفتم…

    که مادرم راحت باشه، خیالش راحت باشه، مستقل باشیم از خواهرها و برادرم که ازدواج کردن…

    و ما سه نفر از پس خودمون، نیازهامون، رفت و امدمون بربیایم.

    تقسیم وظایف داشتیمااا

    اما من خودمم میخواستم کارهای بیرون و مردونه رو بردارم، انجام بدم، از خودم جَنَم نشون بدم، تحسین آدما رو دریافت کنم، البته که دریافت هم میکردم، البته که وابسته ام میشدن، البته که اجازه ندادم خواهرم بهتر مشارکت کنه در امورِ بیرون از خونه و رانندگی و خرید و …

    چرا، چون خودمم دوست داشتم ناجی باشم، البته که غر هم میزدم گاهی بهش، البته که خودمم نقش خودمو پر رنگ میدیدم، نقش اونو کمرنگ…

    البته که خودم فرصت ندادم بهش اونم رشد کنه، چون صبر نداشتم که اونم بیاد وسط، راحت بودم خودم انجام بدم سریع…

    معدلی بخوام نگاه کنم، اون 7 سال باعث رشدم شد چون تا قبل از فوت پدر یادم نمیاد مسیولیتِ خاصی تو زندگیم انجام داده باشم، بود ولی محدود بود، کارهای پاره وقت غیرِ منسجم، باشگاه ایروبیک، کلاس کامپیوتر، تعلیمِ رانندگی و …

    اما بعد از فوت بابا، من یهو زیر و رو شدم…

    با انگیزه ی به شدت بالا عوض شدم، شدم یه سمانه ی دیگه…

    آدمی که خواهرها و مادرم روش حساب میکردن چون بهم گفتن، متوجه شدم.

    من تقریبا از هر مثالی که استاد زدن تو فایل درصدی تو خودم دارم:

    گاهی در نقش معلم هستم، دوست دارم صحبت کنم از چیزهایی که یاد گرفتم و درک کردم، به عبارتی بالای منبر رفتن جزوِ الگوهای به شدت تکرار شونده ی منه…

    البته من حقیقتا معلم هم هستما، یعنی معلمی جزو شخصیت و شغل من هست.

    نقشِ قربانی رو ایفا میکردم، شاید هنوزم گاهی بکنم…

    مخصوصا اوایل ازدواجم خیلی اینطوری بودم، ناراضی که میشدم از شرایط مالی، میرفتم تو نقش احساس قربانی بودن…

    قبلا پرخاشگرتر بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      یگانه بانو گفته:
      مدت عضویت: 772 روز

      سمانه ی عزیزم سلام

      این موضوعی که مطرح کردین برای منم پیش اومده و در شرایط مشابه شرایط شما قرار گرفتم.با خوندن کامنتت‌‌ باور قربانی بودن و تو خودم پیدا کردم.باور اینکه از خودم خیلی جاها گذشتم بخاطر عزیزانم.

      و وقت هایی بوده که حس غرور بهم دست داده که من بودم که حمایتشون کردم و اگه نمی‌کردم معلوم نبود چه ها بشه.چ وقت هایی که بخاطر همین حسم منت هم سرشون گذاشتم.

      واقعا وقتی آدم ریز میشه میبینه چه باور های منفی ای تو وجودش رخنه کرده و ما بهشون بی توجه بودیم.

      اینو به خودم میگم که یادم بمونه

      دختر خوب «خدای خانواده تو چقدر کوچیک دیدی که این حس تکبر تو وجودت بزرگ شد انقدر‌‌»

      البته این صحبت ها برای قبل حضورم تو این سایت بوده الان میتونم با جرات بگم خیلی با اون آدم قبل فرق کردم و روز به روز بهتر هم خواهم شد.

      ممنونم ازت دوست خوبم که این باور هارو تو وجودم شناسوندی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1904 روز

        سلام یگانه جانِ زیبا…

        خیلی جالبه امروز صبح تو پیاده روی اسمِ یگانه اومد تو قلب و ذهنم…

        نمیدونستم یه دونه از یگانه های خدا قراره امروز کامنتش دستم برسه.

        خدا رو شکر.

        عزیزم، ممنونم که برام نوشتی.

        گاهی خیلی مخفی میشه ویژگی های شخصیتیم برام …

        انگار قائم میشن…

        بعد آدم یه کامنت از یه دوستی میخونه، تازه انگار پرده ها کنار میره آدم خودشو میتونه ببینه…

        من بعضی وقتها واقعا جوابی برای سوالهای استاد نمیرسه به ذهنم که بنویسم.

        چون لایه هام پنهانن، قائم شدن که من نفهمم چی به چیه، اما یهو آشکار میشن و اون لحظات برام شگفت انگیزن.

        ممنونم که کامنتم رو خوندی، خوشحالم که باعث شده به درونِ خودت سفر کنی و ببینی داخلت چه خبره.

        من مقاومت دارم هنوز تو جواب دادن به سوالات استاد که منجر به خودشناسی میشه…

        یعنی اول که فایلها رو میبینم جوابی بالا نمیاد، خدا رو شکر خدا خودش میاد کمکم میکنه تو مسیر خودشناسی و هدایتم میکنه به خوندن کامنت بچه ها، نوشتن یا حرف زدن به طوریکه با زبان و کلامِ خودم، خودمو بهم می‌شناسونه…

        خیلی هم عجیبه برام، هم جذابه.

        من اون زمان ها فکر میکردم، خانواده 3 نفری مون حولِ محورِ من و تلاش ها و فعالیت هام میچرخه…

        وای که چقدر شرک داشتم و خودم خبر نداشتم…

        گاهی برام خیلی سخت میشد شرایط اون زمان ها، اما نفهمیدم چرا و چگونه…

        تازه از وقتی متمرکز کار میکنم روی خودم با فایلهای استاد تازه دارم میبینم زندگی یعنی چی؟ چی به چیه؟ اتفاقات چطوری به وجود میان؟ سهمِ من تو به وجود اومدن اتفاقات چیه؟ و کلی آگاهی دیگه که کم کم و تازه دارم یه ذره یه ذره درکشون میکنم.

        نقطه ی آبی رو دیدم و خوشحال شدم، مرسی که برام کامنت نوشتی یگانه جان.

        میدونی نقطه ی آبی، پاسخِ بچه ها برام عینِ یه پیک میمونه که قراره چیزی رو بهم یادآوری کنه…

        سمانه جون، مبارک باشه، 3 ستاره ای شدنت همین الان، خوشحالم که دارم روی خودم کار میکنم و در این مسیر زیبا هستم.

        خدایا شکرت بی نهایت برای کامنت های سایت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    سلااام، عاشقتونم

    خدا رو شکر که تونستم دوباره اینجا کامنت بذارم…این عالیه.

    اصلاً کی گفته که باید من عاشق شماها باشم، ندیده و نشناخته؟ پس چرا اینجور کامنتهام رو شروع میکنم؟سالهاست؟

    خب، میخوام ارادت قلبیم رو به تک تک بچه های با مرام این سایت برسونم، همین . و این کلمه، بهترین و بی دردسر ترین کلمه ای بود که در اعماق قلبم برای این منظور پیدا کردم. اونم با علم به اینکه ارتباط من با شماها از جنس مجازیه! و زیاد فرقی نمیکنه که چه لفاظی هایی بکنم….کلمه ست دیگه، کنتور که نمیندازه، بذار عاشق صدها هزار نفر باشم!

    از خوب جایی شروع کردم، این داستان نشون میده که من خودم رو مجبور به گرفتن یک گارد خاص مقابل دیگران می‌دونم.

    نکنه پشت این کلمه هم عزت نفس پایینمه،که زیر قالی قایم شده؟ آخه کی تو رو مجبور کرده اینجور زبون بریزی؟

    درسته، پس من خودم رو مجبور میبینم که تو رابطه با دیگران، حامی باشم، بعد به خاطر اون، مراقب باشم، بعد ناجی بشوم و در آخر نقش قربانی را هم به خودم بگیرم!

    چه مکافاتی! فکرش رو نمی‌کردم که یک کلمه، این عقبه را پشت سر خودش دارد!

    حقیقت همینایی بود که گفتم. من زیاد ناز دیگران را در رابطه میخرم…میخواد رفیقهام باشن، میخواد همکاران و غریبه ها. خودم رو ملزم میبینم که یه چیزهایی رو گردن بگیرم، مبادا طرف بدش بیاد یا خوشش نیاد یا….

    این الگو به بچه ها و خانمم هم تسری پیدا کرده. اینجا هم خیلی نقش ژان وال‌ژان بعهده میگیرم….ژان وال ژانی که به مرور به کوزت تبدیل میشود!

    چه باحال، به الگوی مداری داستان بینوایان فکر نکرده بودم! همه شون مثل هم بودند! همشون در یک مدار بودند، پس همدیگه رو پیدا میکردن!کوزت، مامان کوزت و ژان وال‌ژان!

    فعلا برم یه فکری به حال کلمه عاشقتونم ابتدای کامنتهام بکنم.

    تا کشفی دیگر ، بدرود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  10. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدا

    سلام و صد سلام خدمت استاد،خانم شایسته و دوستان عزیزم

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من اکثر مواقع میخوام نقش قربانی را بازی کنم و تضاهر کنم که مورد ظلم واقع شدم و در زندگی همه حق و حقوق منا خوردن و یا میخورن،این مورد ظلم واقع شدن مثل اینکه رفته تو خونم و بصورت دیفالت و پیش‌فرض خودم میخوام مورد ظلم واقع بشم تا حرفی برای بدبخت شدن و در بدبختی بودن داشته باشم تا عوامل بیرون از خودم را مسبب بی پولی و …. بدونم

    نقش بازی کردن برای خودم و دیگران اما در آخر چه کسی از این نقش بازی کردن ضربه می‌خورد؟خودم و لا غیر ،پس اگه به انداره ارزن دیگران را مسئول بدانم که نیستن خودم شرک ورزیدم و پیشرفت نخواهم کرد،شاید بعضی از مواقع ترمزهای ریز عدم پیشرفت ما مشخص نباشد و ما خودمون نفهمیم که چرا پیشرفت نمی‌کنیم ولی با تکامل و خودشناسی بیشتر از خودمون ترمزهای ریز عدم پیشرفت را پیدا می‌کنیم.

    در ایجاد روابط جدید سعی میکنم جنبه احتیاط را رعایت کنم و محتاطانه جنبه سود و ضرر خودم از این ارتباط را محاسبه کنم و اگه این ارتباط نفعی برای من نداشته باشه خودما کنار بکشم.

    در روابط فهمیدم که در ما خودمون با نوع رفتار،حرف زدن،برخوردمون بازتاب میگیریم و هر آنچه را خواهیم دید که خودمون در قبال دیگران انجام دادیم یاد اون شعر میفتم که میگه:

    ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی

    وی آینهٔ جمال شاهی که توئی

    بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

    در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

    ما هر آنچه را می‌بینم و دریافت میکنیم که با فکر،رفتار،گوش،چشم،زبان،دست،پا و … انجام میدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای: